سیر تکوّن عقاید شیعه – جلسه ششم

25

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی بامداد روز جمعه مورخ 19 فروردین 1401 در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به سخنرانی در ادامه ی موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

برای دریافت فیلم این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحت مقدّس حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ان شاء الله خدای متعال انس با کتاب خودش و حقیقتِ کتابش یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را روزی ما کند، ان شاء الله در قیامت در کارنامه‌ی ما خدمت به ثقلین را بپذیرد و ثبت کند؛ سلامتی تمام کسانی که به ثقلین خدمت می‌کنند، بویژه برادر عزیزمان آقای رحمتی که پدیده‌ی امسال مسابقات بین المللی قرآن کریم بودند و ان شاء الله نماینده جمهوری اسلامی ایران در اولین مسابقاتی که در ایران برگزار می‌شود هستند صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مروری بر جلسات گذشته

عنوان بحث ما «سیر تکوّن عقاید امامیه» یا «سیر تکوّن عقاید اسلامی» است. اگر امامیه عقیده‌ای بجز اسلام بود که دیگر اصلاً به درد نمی‌خورد.

به دو جهت نیامدیم بر شیوه‌ی معهود کلامی وارد بحث بشویم، یکی اینکه کلاس درس اقتضائاتی دارد و هیئت و بعد از نیمه شب هم اقتضائات دیگری دارد. مخاطبین هم اهدافی دارند که همه‌ی آن اهداف کلاسی نیست، لذا ما سیر تاریخی ایجاد، تبلیغ، تبیین، تکوین مبانی اعتقادی را با یکدیگر گفتگو می‌کنیم. این از جهاتی از قبلی بهتر هم هست، گرچه واضح است که ما به برخی جرئیات فنی وارد نمی‌شویم. شاید بعداً به حوصله‌ی شما طمع کردیم و از این کارها هم کردیم، ولی سعی می‌کنیم خیلی جلو نرویم که بحث از حالت مجلس هیئت خارج نشود.

حسن این کار هم این است که ما ببینیم دقیقاً این موضوع و این عنوان در کجا بوجود آمده است و برای چه کسانی اهمیّت داشته است و برای چه کسانی اهمیّت نداشته است، چه کسانی مخالفت می‌کردند.

اولین و اساسی‌ترین بحثی که جامعه اسلامی را دو جزب و دو جریان کرد «نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم» بود که عناوین و حیثیات و وجوهی و جهاتی از آن‌ها را عرض کردیم.

ممکن است یک سؤال پیش بیاید، چون ما در این جلسات به فراخور مدام به این موضوع پرداخته‌ایم و عرض کردم بالاخره نمی‌خواهیم بحث آن نظم درسی را داشته باشد که حوصله شما سر نرود. مدام به این موضوع پرداختیم که نگاه به اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم به طبع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو گروه شدند.

نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در زمان خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، آیات و روایات و تاریخ نشان می‌دهد که دو نگاه و جبهه وجود داشت، که شهوت و انفعال و غضب و رضای حضرت چقدر معصوم و عالمانه هست یا نیست، رأس یک گروه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند و رأی گروه دیگر هم منافقین هستند، اما همه‌ی گروه دوم منافق نیستند، در بین آن‌ها مسلمان هم هست، ایمان آورنده هم هست، ولی شل دین و تحت تأثیر هستند.

ما فعلاً به جهت نفاق کار نداشتیم، دو طرف طیف داشتند و نگاه‌ها متفاوت بود.

عرض کردیم که نگاه به اصحاب هم در این دو گروه متفاوت بود. حال که چند جلسه گذشته است بایستی شما را به یک نکته توجّه بدهم که بحث خیلی مهمّی است.

اختلاف بر سرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در زمان خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رخ داد، اختلاف بر سر اینکه «اصحاب چگونه هستند؟» زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رخ نداد!

ما عرض کردیم دو نگاه و دو گروه نسبت به اصحاب بود، یک گروه می‌گفتند کسانی اصحاب هستند که اوصافی دارند، خدماتی دارند، و مادامی که این اوصاف را دارند «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ»،[4] آیا خدای متعال از مؤمنین راضی شد و دیگر ضمانتنامه‌ی دائمی دارند؟ نه!

گروه اول که رأس آن‌ها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند به اوصاف آن‌ها توجّه داشتند. قرآن کریم در مورد اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نفرموده است هر کسی ایمان آورد دیگر از پل گذشته است و او را رها کنید، نه! مادامی که «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»[5] ایمان می‌آورد و شک نمی‌کند و و با اموال و جان خود در راه خدا مجاهدت می‌کند.

در گروه اول می‌گفتند اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کسانی هستند که آن اوصاف قرآنی را دارند، مادامی که دارند فدای آن‌ها بشویم؛ قرآن کریم می‌فرماید اصلاً کسی با آن‌ها قابل مقایسه و مساوی نیست. چه کسانی؟ کسانی که قبل از فتح، که ظاهراً یعنی حدیبیه، ایمان آوردند و جهاد کردند و پول دادند، آن زمانی که طمع کمتر بود پای دین ایستادند، این‌ها بر گردن همه‌ی ما حق دارند، آن‌هایی که پای کار بودند.

گروه دوم می‌گفتند: اگر کسی گفت «من ایمان آوردم» دیگر صحابه است و هر کاری کند اشکال ندارد!

حال سؤال اینجاست که آیا این اختلاف و این تفاوت برای زمانِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود؟ نه! این اختلاف برای زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نبود.

ما به مناسبت، شب‌های قبل، بخاطر اتصال آن به بحث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این را می‌گفتیم.

این نگاه چه زمانی بوجود آمده است؟ این در دوره‌های بعدی بوجود آمده است.

الآن در بین کسانی که تاریخ مذهب و اندیشه می‌نویسند بحثی هست که آیا تشیّع امروز ما همان تشیّعِ زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام صادق صلوات الله علیه است یا بعداً چیز جدیدی شده است؟

برای ما مهم این است که همان باشد، اصلاً برای همین هم این شیوه‌ی بحث را انتخاب کردیم که یک بحث اعتقادی را در بستر تاریخ می‌بریم که ببینیم چه زمانی بوجود آمده است؟ اگر اعتقادی بعداً بوجود آمده باشد که اصلاً به درد نمی‌خورد، برای همین تکوّن عقیده مهم است، چه زمانی بوده است؟ آیا زمان معصوم شکل گرفته است یا بعداً؟

توضیحی درباره‌ی واژه‌ی «مُتَخَیَّل»

یک مثالی که می‌شود خیلی خوب گفت این است: این آقایانی که اخیراً کتاب می‌نویسند، در ادبیات عرب چند کتاب با عنوان «مُتَخَیَّل» نوشته شده است، یک کتاب فارسی هم نوشته شده است.

چون به این بحث ما خیلی مربوط است من توضیح می‌دهم، ان شاء الله در این زمینه کتابی هم یک نفر از شما یا یک نفر از دوستان گروه ما بنویسند، مثلاً «صحابی متخیل».

آقایی به نام «منصور حلاج» بود. یک منصور حلاج در عصر زمان خودش داریم، یک منصور حلاج هم در اشعار و ادبیات عرب و فارسی داریم. آن منصور حلاج که زمان خودش هست، وقتی بررسی می‌کنیم خیلی چیزها هست، به فرض که درست باشد این چیزها هست، مثلاً اینکه مدّعی مهدویت است، کاسب دین است، اهل تصوّف و بازی است.

وقتی در شعر می‌آید، چیزهایی راجع به او گفته‌اند که این منصور حلاج با آن منصور حلاج واقعی فاصله و بلکه تفاوت دارد.

فرض کنید یک کسی سواد بسیار اندکی از ریاضات دارد، بعداً به کمک اتفاقاتی یا گروه‌هایی یا قبایل یا حکومتی این شخص را به پدر علم ریاضی فلان قرن تبدیل کنند، یعنی اگر بعداً خود او زنده بشود تعجّب‌زده می‌‌شود. یعنی این اصلاً آن نیست، این دو شخصیت است، یک نفر بوده است و یک نفر را ساخته‌اند.

لذا آن منصور حلاج که در شعرها هست گاهی چیز خوبی هم هست، ولی با شخصیت حقیقی منصور حلاج تفاوت دارد.

یک ابوحنیفه‌ای بوده است که او نسبت به روایات دستگاه بنی امیه بسیار بدبین بوده است، بیشتر روایات را جعلی می‌دانست، یا سواد این کار را نداشته است و یا نمی‌پسندیده است، اهل حدیث نبوده است، فقه او هم بر اساس حدیث نیست، لذا خیلی هم از طرف خودشان فحش خورده است، مثلاً مالک بن انس (امام مالکی‌ها) در اسلام مولودی شوم‌تر از ابوحنیفه به دنیا نیامده است! او کافر و زندیق است. چرا؟ چون می‌گویند ابوحنیفه منکر احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است. حال آیا احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را رد می‌کرده است یا به احادیث بدبین بوده است و می‌گفته است که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بسته شده است، من کاری به این موضوع ندارم، تا قرن پنجم او را مدام زده‌اند.

حنفی‌ها تقویت شدند، جمعیت پیدا کردند، بعضی از قضات مهم حکومت از حنفی‌ها بودند، جایی برای تبلیغ پیدا کردند، کسی را که قاطبه کتب رجالی یا گفته‌اند کذاب است یا دروغگو است یا کافر است، این شخص که نمی‌تواند امام مذهب باشد، نمی‌گویم راست گفته‌اند یا دروغ گفته‌اند، بحث من این نیست، آن جریان حنفی‌ها این شخص را دوست دارند و قبول دارند، اصلاً فرض کنید می‌گویند به او ظلم شده است، من فعلاً در صدد بحث آن‌ها نیستم. این‌ها شروع می‌کنند به بازسازی شخصیت حدیثی ابوحنیفه! برای او مدام کتاب «مسند ابوحنیفه» می‌نویسند، یعنی ابوحنیفه به حدیث رسول الله اعتناء داشت و اهمیّت می‌داد.

حال اینکه در این میان چه کسی درست می‌گوید به بحث ما ربط ندارد، مدام شروع کردند به کتاب نوشتن، مسند ابوحنیفه، مناقب ابوحنیفه، در آن از فقاهت و عنایت ابوحنیفه به احادیث پیامبر گفتند، به مرور دیگر کتب رجالی مخالفین حنفی‌ها دیگر جرأت نکردند حرف‌های قبلی را تکرار کنند، یعنی دیگر مطالب گذشته را در کتب بعدی ذکر نمی‌کردند؛ اما آن مطالب گذشته هنوز موجود است.

دو ابوحنیفه ساخته شد، یک ابوحنیفه‌ای که یا کلاً حدیث را قبول نداشت و یا کلاً می‌گفت به پیغمبر بسته‌اند، بی‌عنایت به حدیث بود، یک ابوحنیفه‌ای که خیلی به حدیث اهتمام دارد!

یکی از این دو ابوحنیفه متخیّل است، یک کتاب فارسی با عنوان «ابوحنیفه متخیّل» نوشته شده است.

تقی الدین فاسی نقل کرده است که قرن هشتم به ذهبی که عالم بزرگ اهل سنّت است رجوع کردند و گفتند یک چیزی برای ابوحنیفه بگویید، او گفت: ابوحنیفه که محدّث نیست! حدیثی ندارد! ذهبی را تهدید کردند و ذهبی کتابی در مناقب و احادیث ابوحنیفه نوشت!

قدرت کاملاً در ایجاد این تخیّل تأثیر دارد، می‌تواند خیر را شر و شر را خیر کند. برای همین هم مهم است حکومت در دست چه کسی باشد، ما دهه اول محرّم مفصل به این موضوع پرداختیم، برای همین حکومت شیعیان مهم است، چون ده سال حکومت به اندازه‌ی پانصد سال کار علمای یک مذهب می‌تواند کار کند، برای همین باید مراقبت و دفاع و کمک کرد، اگر در جایی خطایی وجود داشت باید اصلاح کرد، حکومت خیلی مهم است.

علّت تخریب شیعیان در دنیا، وجود حکومت شیعی است. چون می‌داند وقتی حکومت دارد یعنی قدرت دارد و وقتی قدرت دارد خیلی اتفاقات می‌افتد.

پس یک چیزی اصل موضوع است و یک چیزی متخیّلِ آن است.

الآن کسی کتابی به نام «السلف المتخیّل» نوشته است. وهابی‌ها می‌گویند ما سلفی هستیم. یعنی اینکه حرف‌های ما برای قرن یک و دو است و ما قدمت داریم.

این کتاب می‌گوید وهابی‌های امروز عربستان اصلاً ربطی به گذشته‌ی اسلامی و سلف ندارند، یک جریانی هستند که اگر بخواهیم تخفیف بدهیم می‌گوییم کمی از بهائیت بهتر هستند! یعنی تو قدیمی نیستی.

ما در سیر مباحث ماه مبارک رمضان خودمان به دنبال این هستیم که بگوییم عقاید مکتب امامیّه قدیمی است.

وهابیت به دنبال این است که ما هرچه می‌گوییم در گذشته بوده است، در حالی که اینطور نیست، و یکی از خطاهای فاحشی که گاهی بعضی از گروه‌های منتقد وهابیت مانند شیعیان می‌کنند این است که در میان نقد وهابیت، مثلاً نقد صحیح بخاری می‌کنند!

اگر به صحیح بخاری نقد دارید نقد کنید ولی بخاری ربطی به این‌ها ندارد! این‌ها بی‌اصل و نسب‌تر از آن هستند که حتّی به بخاری ربط پیدا کنند.

این یک نکته‌ی مهم روشی است که در این خیلی حرف است اما نیازی نیست بیش از این عرض کنم.

صحابیِ مُتَخَیَّل!

حال من می‌خواهم بگویم که ما صحابی متخیّل هم داریم، یعنی یک صحابی و یک نگاه به صحابی زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، یک چیزی بعداً در قرون بعدی در کتب و اشعار و مناقب و… نوشته شده است.

این بر خلاف آن اختلاف زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم راجع به خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مردم چون زندگی می‌کردند… الآن همسایه‌های من، خانواده و فرزندان من برای من عصمت قائل نیستند، یعنی می‌دانند که ممکن است گاهی عصبانی بشوم، مثلاً اگر کسی بگوید فلانی تابحال خشمگین نشده است، حتّی فرزندان من هم تعجّب می‌کنند! اما اگر روزی از دنیا رفتم و گروهی خواست طور دیگری جلوه بدهد می‌تواند چیزی درست کند.

صحابه زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، خطاهایشان معلوم بود، الآن اصلاً به منافقان کار ندارم، آدم‌هایی بودند که بدنه‌ی وسط کارشان «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا»[6] بودند، مانند آدم‌های معمولی، گناه می‌کردند، کار خوب می‌کردند…

از عنوان «صحابه» هم با اغماض استفاده می‌کنم که آقایان می‌گویند، وگرنه باید بگویم بدنه‌ی وسط جامعه‌ی کسانی که در عصر پیغمبر بودند، کسانی بودند که وقتی ایمان آورده بودند گاهی اشتباه می‌کردند و گاهی کار خوب می‌کردند، مانند مردم معمولی، این‌ها می‌دانستند که ضمانتنامه ندارند.

این ضمانتنامه بعداً درست شد، چون نیاز شد!

من برای اینکه بگویم «بعداً درست شد» کافی است که مثال نقض بزنم، چرا؟ چون امروز ادّعای گروهی از مسلمین این است که قرآن و عصر پیغمبر شاهد عدّه‌ای آدم است که همه‌ی آن‌ها عادل هستند.

آن‌ها ادّعای کلّی دارند، اگر من مثال نقض بزنم ادّعا از بین رفته است. مانند اینکه کسی بگوید یک نفر معصوم است، شما برای او گناه واضح پیدا کنید. در این صورت او عصمت ندارد. اگر بتوانید گناهِ واضحِ غیرقابل توجیه پیدا کنی یعنی عصمت ندارد.

چون آن‌ها ادّعای کلّی می‌کنند من چند مثال نقض می‌زنم تا مشاهده بفرمایید.

ماجرای خوارج را درنظر بگیرید، بعضی از این خوارج صحابی بودند، اصلاً اینکه جزو صحابی بودند یا نبودند مهم نیست، چون عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، سال 38 است، یعنی همان عصری است که اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستند، خوارج امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و عثمان و طرفداران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و طرفداران عثمان را تکفیر کردند، پس بخشی از بدنه‌ی آن جامعه کسانی بودند که اصلاً تکفیر کردند! عادل می‌دانستند کجا بود؟

ابوموسی اشعری در زمان خلیفه دوم حدیث خواند، چند نوع نقل آمده است، یکی از آن‌ها این است که گفت: اگر شاهد پیدا نکنی تو را با شلاق می‌زنم، ابوموسی اشعری هم در کوچه‌ها می‌دوید که یک نفر را پیدا کند تا بیاید و شهادت بدهد که راست گفته است. یعنی در ذهنیت صاحبان آن فکر هم هنوز اینکه همه‌ی صحابه (یعنی هر کس که پیامبر را دیده است) عادل و صادق هستند نبود. به ابوهریره گفت اگر یک مرتبه‌ی دیگر از این روایات نقل کنی…

معلوم است که این نگاه زمان خلیفه دوم نبود که همه عادل باشند! وگرنه باید به ابوهریره می‌گفت که از محضرتان استفاده کردیم! اما گفت: اگر باز هم از این روایات بیاوری تو را تبعید می‌کنم! خیلی‌ها در جاهای دیگر هم گفته‌اند که ما از ترس خلیفه دوم روایت نقل نمی‌کردیم!

خلیفه دوم نستجیربالله العظیم از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شاهد خواست!

عدالت صحابه اصلاً آن دوره، حداقل در نیمه اول قرن اول اصلاً مطرح نبوده است. لذا چیزی است که بعداً درست شده است. آن کسی که ادعا می‌کند باید دلیل بیاورد.

موضوع این است که هر کسی که پیغمبر را دیده است و گفته است من مسلمان شده‌ام دیگر از پل اعتبارسنجی رد شده است. اینطور نیست.

آیا خلیفه دوم مسئله عدالت صحابه را قبول دارد؟

موضوع روایت 6830 صحیح بخاری بر سر این است که آخرین سال حکومت خلیفه دوم به حج رفته بودند، شنیدند عده‌ای راجع به حکومت بعد از او فعالیت می‌کنند، می‌گوید: «لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ لَقَدْ بَايَعْتُ فُلاَنًا»[7] اگر این بمیرد ما با فلانی بیعت می‌کنیم، یعنی با علی بیعت می‌کنیم.

یعنی این‌ها شرایط جامعه را به سمتی برده بودند که مسیر را یک به یک، خلیفه بعد از خلیفه مدیریت کنند، یک جریانی پیدا شده بود که بین آن‌ها عمّار و زبیر… پناه بر خدا، اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا… روزی زبیر پرچمدار دفاع از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، در دوره‌ای که در حکومت خلیفه دوم کسی جرأت نمی‌کرد از این حرف‌ها بزند، زبیر به این طرف و آن طرف می‌رفت و فعالیت می‌کرد، پناه بر خدا…

هیچ کسی گارانتی ندارد!

ما برای هیچ کسی گارانتی قائل نیستیم، نه برای اصحاب ادّعایی، ما برای اصحاب ادّعایی امام صادق علیه السلام هم گارانتی قائل نیستیم، برای روزگار خودمان هم قائل نیستیم، یک کسی (شلمغانی) در اوایل غیبت حضرت حجّت ارواحنا فداه مرجع شیعه بود، بعد دچار لعن حضرت حجّت ارواحنا فداه شد و مردم کتبی که از او تقلید می‌کردند را به بیرون پرت کردند، هیچ کسی بجز معصوم گارانتی ندارد، معصوم هم گارانتی به این معنا که خطاهای او را بپذیریم ندارد، معصوم هم خطا ندارد، نه اینکه ما اغماض کنیم، ما در همه جا اینطور هستیم، نسبت به یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم اینطور هستیم.

اگر من بخواهم وقت بگذارم و مناقبی که نجاشی شاعر برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفته است بگویم، شما در همین جلسه من را تشویق می‌کنید. وقتی که همین نجاشی در ماه مبارک رمضان علنی شراب خورد و بیرون آمد و بدمستی کرد…

این نجاشی چه حرف‌هایی در صفین زده است…

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به او حد زدند، همین نجاشی رفت و در شام در مناقب معاویه شعر گفت!

خدای متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «لَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ»،[8] هیچ کس از مکر خدا، هیچ کس از لغزش مصون نیست، هر کسی احساس ایمنی کند «فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ» حتماً ضرر می‌کند.

من کسی را می‌شناسم که در تشرّفی حضرت حجّت ارواحنا فداه به او فرموده بودند تو عاقبت به خیر هستی. بقیه این موضوع را نمی‌دانند. همین شخص به هر کسی که برسد می‌گوید برای عاقبت به خیری من دعا کنید. اتفاقا برای این موضوع بیشتر به همه می‌گوید و بیشتر نگران است، می‌گوید اگر هم هست تا الآن است و باید آن را حفظ کرد.

وقتی شما پول و کارت بانکی و کلید و موبایل همراه خودتان ندارید و به جلسه می‌آیید، راحت می‌آیید، می‌گویید اگر مرا در خیابان خفت هم کنند من چیزی ندارم، اما اگر یک درّ گرانبها در جیب خودت داشته باشی مراقب همه جا هستی، تنها نمی‌آیی، هر کسی که رد بشود تو می‌ترسی.

مؤمن اتفاقاً بیشتر برای عاقبت خود خائف است، حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دست مؤمن است و می‌ترسد از او بگیرند، ولایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در دست مؤمن است و می‌ترسد از دست او دربیاورند، «حُبُّ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَسَنَةٌ لاَ تُضِرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ»[9] تا باشد هیچ گناهی به انسان ضرر نمی‌زند، ولی تا زمانی که باشد! گاهی ممکن است کار به جایی برسد که همان گناهان نعوذبالله کاری کنند که این را از او بگیرند، برای همین دائم می‌ترسد، برای همین دائم ضجّه می‌زند، برای همین خوب‌ها سحرها بیشتر از بدها گریه می‌کنند، کجا من و امثال من ده ساعت گریه و عبادت می‌کنند؟ کجا من مانند میرزا جواد آقای ملکی تبریزی اعلی الله مقامه الشّریف از خواب بلند شوم زار می‌زنم؟ آن کسی که خوب است، چون می‌داند چه چیزی در دست خود دارد بیشتر خائف است.

ادامه‌ی بحث « آیا خلیفه دوم مسئله عدالت صحابه را قبول دارد؟»

زبیر و عمّار می‌گفتند اگر این بمیرد ما با علی بیعت می‌کنیم.

دستگاه خلافت هم نگران شدند، چون مسئله امنیت ملّی بود. مکه رفتند و مدینه را رها کردند، به او خبر دادند.

گفت: می‌گویند «فَوَاللَّهِ مَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ إِلَّا فَلْتَةً فَتَمَّتْ» بر سر ماجرای خلیفه اول هم یک کار شتابزده بود و ما درست عمل نکردیم، دیگر نمی‌گذاریم، دیگر سومین خلیفه باید علی بن ابیطالب باشد.

گفتند مسئله امنیت ملّی شد، یک جریانی به دنبال این است که اراده ما را تغییر دهد.

«فَغَضِبَ عُمَرُ»، چرا؟ چون دید مسیر خطرناک شد، «فَغَضِبَ عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ: إِنِّي إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَقَائِمٌ العَشِيَّةَ فِي النَّاسِ» امشب در همین مکه سخنرانی می‌کنم.

شما تصوّر کنید مسئول دولتی به یک کشور دیگر رفته است، اگر اتفاقی بیفتد اول برمی‌گردد و بعد واکنش نشان می‌دهد.

خلیفه دوم گفت همین امشب و همینجا واکنش نشان می‌دهم. گفتند: اینجا مکه است و خیلی‌ها خبر ندارند، مدینه کوچکتر است، خواص و اصحاب هستند، آنجا مدیریت راحت‌تر است.

او گفت: من امشب صحبت می‌کنم، «فَمُحَذِّرُهُمْ هَؤُلاَءِ الَّذِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَغْصِبُوهُمْ أُمُورَهُمْ» امشب در سخنرانی خود خواهم گفت که عدّه‌ای می‌خواهند کار را از دست مردم دربیاورند، می‌خواهند توطئه کنند، می‌خواهند غصب کنند…

همینجا صبر می‌کنم، هر کسی که خواست برود و مابقی بحث را ببیند، ولی معلوم است که نظر خلیفه دوم هم این است که زبیر و عمّار و علی می‌خواهند حق مردم را غصب کنند و حکومت را غصب کنند.

پس معلوم است که از نظر او همه‌ی صحابه عادل نیستند!

مسئله عدالت صحابه بعداً ساخته شده است

مسئله عدالت جمیع صحابه یک مسئله‌ی بعداً ساخته شده است.

یک وقتی بحث می‌کنیم که عدالت صحابه، آری یا نه؟

من به شما عرض می‌کنم که این مسئله برای نیمه‌ی اول قرن اول نیست! بعد درست شده است.

در قرآن کریم آیه داریم که صحابی بدری، یعنی رزمنده بدر، وقتی از کفّار ترسیده است، توسط کبوتر نامه‌ی فدایت شوم فرستاده است، «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ»،[10] دشمنِ من و خودتان را رفیق نگیرید.

نامه‌ی فدایت شوم فرستادند که ما با شما هستیم، «حاطب بن ابي بلتعة» رزمنده جنگ بدر بود.

این کار که دیگر در سطح لغزش نیست، این دیگر چیزی نیست که بگویید ناگهان شد و بعد توبه کرد، راه برای توبه باز است ولی این خیانت است! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در شهر است و این «حاطب بن ابي بلتعة» توسط کبوتر نامه‌ی فدایت شوم برای کفار می‌فرستد.

آیات فراوان… دیگر همه‌ی شما در مورد «ولید بن عقبه» شنیده‌اید، «إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ»،[11] اصلاً فسق در مقابلِ عدل است! «إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ»، اتفاقاً در موضوعِ…

بعداً توضیح می‌دهند که وقتی ما از عدالت صحابه صحبت می‌کنیم منظورمان این نیست که این‌ها گناه نمی‌کنند و توبه نمی‌کنند، منظور ما در صداقت است! که اگر فرصت شد عرض خواهم کرد که آن هم یک توجیهِ سرد بیشتر نیست، اما اینجا ولید بن عقبه خبری داده است و قرآن کریم او را تکذیب کرده است و گفته است که او فاسق است.

اینجا اگر عدالت جمیع صحابه (یعنی هر کسی زمان پیغمبر مسلمان است) در عصر پیغمبر بود، اینجا باید تعجّب می‌کردند.

این‌ها فراوان است، هم در روایات ما و این‌ها، هم در قرآن کریم.

اصلاً در نیمه اول قرن اول نیست، حتّی بعد از آن هم به این شکل نیست، ولی در نیمه‌ی اول قرن اول که مهم است، یعنی عصرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، و حتّی عصر خلفایی که آقایان خیلی به چهار خلیفه اهتمام دارند، اصلاً این خبرها درباره عدالت صحابه نیست و بعداً درست شده است.

لذا آقایان قبل از اینکه بیایند و توضیح بدهند… این شخص دو جلد کتاب (1342 صفحه) نوشته است که شبهات عدالت صحابه را جواب بده. شما بجای اینکه بیایید و به این شبهات پاسخ بدهید، قبل از اینکه استدلال کنی، اول باید بگویی چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و یاران او و چهار خلیفه، به چنین چیزی اعتقاد نداشتند.

اگر کسی حرف می‌زد این‌ها خیلی اوقات از او شاهد می‌خواستند، استنطاق می‌کردند، مخالفت می‌کردند.

صحابی را برای اینکه به ناموس مردم، به زن شوهردار، خلیفه دوم ادّعا کرد که می‌خواهد تعدی کند و نظر دارد و برای همین او را تبعید کرد.

زمان آن‌ها خبری از عدالت صحابه نبوده، حال من به این موضوع کار ندارم که آیا تبعید او منصفانه بود یا نبود، اما ادّعا این بود که عدالت صحابه وجود دارد، ولی در همین داستان یا خلیفه تهمت زده است و یا او این کار را کرده است، و اینکه بگویند این‌ها خطا و گناه می‌کنند…

سپاه به جنگ رفته بودند، چند مرد در مدینه مانده بودند که کارهای خانم‌ها را انجام بدهند، یکی از این‌ها می‌خواستند نعوذبالله به همسر دوست خود تعدّی کند، بعضی از اوقات از این کارها کردند، بعضی اوقات هم پشیمان شدند…

اصلاً کسی به این چیزها زمان صدر اول فکر نمی‌کرد، خود این‌ها هم اگر روزی می‌فهمیدند که قرار است به بعضی از این‌ها «عادل» بگویند… مثلاً عمروعاص!

ذهبی قریب به این مضمون می‌گوید که «کَانَ رَحِمَهُ الله یُحِبُّ الدُّنیَا»، خدا او را رحمت کند خیلی دنیادوست بود!

کسی که دنیادوست است اگر لازم باشد بخاطر دنیا دروغ می‌گوید، و گفت، کجا؟ معاویه پیغام داد که من می‌خواهم با علی بجنگم، بیا. عمروعاص یک قصیده مهم در مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفت و فرستاد! برای چه؟ برای اینکه قیمت را ببرد. معاویه که از جنس عمروعاص است قیمت را پرسید، عمروعاص هم گفت مصر را می‌خواهم، معاویه هم قبول کرد و گفت بیا.

کسی که دنیا را دوست دارد به راحتی دروغ می‌گوید، یک دروغ این است که علی قاتل عثمان است، یک دروغ این است که علی با توسّل به زور از زبیر بیعت گرفته است، یک دروغ این است که علی به خلفای قبلی حسادت دارد، همینطور پشت سر هم دروغ می‌گوید…

عمروعاص ملعون جسارتی نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کرده است که قابل بیان نیست، آنقدر این طرف و آن طرف منتشر کرد که همانطور که در نهج البلاغه آمده است امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از خودشان دفاع کردند.

بعضی از این جسارت‌ها مانند روضه قتلگاه می‌ماند.

می‌گوید «کَانَ رَحِمَهُ الله یُحِبُّ الدُّنیَا»، وقتی دنیا را دوست دارد برای رسیدن به دنیا همه کاری می‌کند، برای نگه داشتنِ دنیا همه کار می‌کند، و همه کاری هم کرد.

این بحث تتمه مهمی دارد، فردا عرض خواهم کرد.

تا اینجا به این بحث رسیدیم: اختلاف درباره‌ی نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زمانِ خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایجاد شد، عدّه‌ای زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو دسته شدند، حتّی همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو حزب و دو گروه شدند و دو نگاه بود.

اما راجع به صحابه زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و خلفا دو نگاه نبود، خوب‌ها خوب بودند و بدها بد. نمونه‌هایی هم عرض کردیم، و اگر کسی بخواهد عدالت صحابه را اثبات کند، قبل از اینکه هزار و سیصد صفحه کتاب بنویسد و به شبهات این موضوع پاسخ بدهد، اول باید بگوید چرا در عصر اول و زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چنین چیزی مطرح نبود؟ و اشکالات دیگر که الان قصد ورود به آن‌ها را ندارم.

قصیده عینیّه ابن ابی الحدید در مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

ما این شب‌ها هم‌زمان با هر معصومی متمسّک و متوسّل به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستیم. چون شب جمعه است و آخرین رجز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، از بین مدح‌های مختلفی که خیلی هم زیاد بودند، می‌خواهم این مدح را برای شما بخوانم.

نام این قصیده «عینیّه» است، یعنی قافیه آن «ع» است، ابن ابی الحدید این قصیده را در جوانی گفته است و ابیاتی از آن الآن روی ضریح مطهّر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ثبت است.

تقریباً همه‌ی این ابیات شاهد مثال در ابیات علمای شیعه یا روایات ما دارد، این قصیده طولانی است، من ابیاتی از آن را به تناسب حال شما و خودم می‌خوانم.

در قصیده و غزل با تحبیب شروع می‌کنند، او در ابتدا مطالبی می‌گوید و به بیت بیستم می‌رسد و می‌گوید:

يَا بَرْقُ إن‌ جِئْتَ الْغَريَّ فَقُلْ لَهُ         ا تَراكَ تَعْلَمُ مَنْ بِأرْضِكَ مودَعُ؟

«غَری» آن جایی است که مدفن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، برای همین به اهل آن «غروی» می‌گویند، یکی از خاندان آل طاووس کتابی به نام «فرحة الغری» در مورد محل قبر مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشته است.

يَا بَرْقُ إن‌ جِئْتَ الْغَريَّ فَقُلْ لَهُ         ا تَراكَ تَعْلَمُ مَنْ بِأرْضِكَ مودَعُ؟

می‌گوید ای رعد و برق که در همه جای کُره هستی، اگر یک روزی هم در آسمان غری یعنی نجف زدی، برو به آن سرزمین بگو آیا می‌دانید اینجا چه کسی به ودیعه گذاشته شده است؟

فيكَ ابْنُ عِمْرانَ الْكَليمِ وَ بَعْد          عيسی يُقَفّيه‌ وَ أحْمَدُ يَتْبَعُ

اینجا حضرت موسی علیه السلام است، اینجا حضرت عیسی علیه السلام است، اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است…

بَلْ فيكَ جِبْريلٌ وَ ميكالٌ وَ إسْ      رافيلُ وَالْمَلَاءُ الْمُقَدَّسُ أجْمَعُ

اینجا تمام انبیاء و تمام ملائکه و اوصیاء هستند، چشم ملأ أعلی به اینجاست…

بَلْ فيكَ نورُ اللَهِ جَلَّ جَلالُه           لذَوي‌ الْبَصآئِرِ يَسْتَشِفُّ وَ يَلْمَعُ

چشم هر کسی بینایی داشته باشد متوجه می‌شود که اینجا نور خداست…

فيكَ الإمامُ الْلاُرْتَضَي‌، فيك‌ الْوَصّیّ             الْمُجْتَبَي‌ فيكَ الْبَطينُ الانزَعُ

الضاربُ الهامَ المقنّعُ فی الوغی                    بالخوف للبُهمِ الکُماه یقنّعُ

آن کسی که وقتی در میدان‌ها حرکت می‌کرد، همه‌ی دو لشگر را جابجا می‌کرد، کسانی که تجربه‌ی ترس نداشتند در مقابل او می‌ترسیدند…

ومبددُ الأبطال حیث تألّبوا              ومفرّقُ الأحزابِ حیثُ تجمّعوا

هر کجا جمع می‌شدند، وقتی او می‌رفت باز می‌شدند، هر کجا باز بودند وقتی او می‌رفت دور یکدیگر جمع می‌شدند…

زُهد المسیح وفتکهُ الدهرِ الذی        أودی بها کسری وفوَّز تُبعُ

ما ندیده‌ایم، آن کسی که خیلی بزن بهادرِ میدان است دل‌سخت و دنیادوست است، آن کسی که زاهد است گوشه‌گیر است، هم زهد عیسی بود و هم فارِسِ میدان، همزمان در میان جنگ…

اینجا به دنبال این است که بگوید می‌خواهم من را بخرید…

لی فیکَ معتقدٌ سأکشفُ سِرَّهُ           فلیصغِ أربابُ النهی ولیسمعوا

من اعتقادی دارم که می‌خواهم از آن پرده‌دری کنم، عقلا! این را بشنوید و ببینید اگر می‌توانید من را تحمّل کنید.

هی نفثهُ المصدورِ یطفیءُ بردَها       حرُّ الصبابه فاعذلونی أو دعوا

من اینقدر این را در دلم نگه داشته‌ام که مرا سوزانده است، می‌خواهم بگویم که خالی بشوم، نمی‌توانم سِر را درون خودم نگه دارم، از من بگذرید و بگذارید من افشاء کنم…

واللهِ لولا حیدرُ ما کانت الـ            ـدنیا ولا جمعُ البریه مجمعُ

اگر حیدر نبود اصلاً عالمی نبود، اصلاً اجتماعی نبود…

من أجلهِ خُلِقَ الزمان وضَوّئت        شهبٌ کَنَسْنَ وجنَّ لیلٌ أدرعُ

اصلاً خدای متعال زمین و زمان را برای او خلق کرده است، با نور اوست که روز روشن می‌شود، به برکت اوست که خورشید می‌تابد…

وإلیهِ فی یومِ المعادِ حسابُنا                       وهو الملاذُ لنا غداً والمَفزعُ

حساب و کتاب ما در روز قیامت با اوست، روز قیامت من به تو امید دارم، تو ملاذ و پناهگاه من هستی…

هذا اعتقادی قد کشفت غطائهُ         سیضرُّ معتقداً لهُ أو ینفعُ

پرده از روی عقیده‌ام برداشتم، حال می‌خواهم ضرر کنم یا نه، دیگر خلاص شدم، نمی‌توانستم نگویم…

یامَن لَهُ فِی أرض قَلبی مَنزِل          نِعمَ المُرادُ الرَحبُ وَالمُستَربَع

ای که خانه‌ی دل من را پُر کرده‌ای، عجب میهمانی هستی…

أهوَاکَ حَتّی فِی حُشَاشَهِ مُهجَتِی     نَارٌ تَشُبُّ عَلَی هَواکَ وَ تَلذَع

رگ رگ و پِیِ عروق من، همه از تو می‌گوید، همه‌ی وجودم با نام تو گُر می‌گیرد…

وَ رَأیتُ دِینَ الاعتِزَالِ وَ إنَّنِی          اهوَی لأجلِکَ کُلَّ مَن یَتَشَیَّع

آقا! من معتزلی هستم، اما به عشق تو هر کسی که بگوید من شیعه‌ی علی هستم و محبّ علی هستم، من عاشقِ او هم هستم.

وَ لَقَد عَلِمتُ بِاَنَّهُ لا بُد مِن              مَهدِیّکُم وَ لِیَومِهِ أتَوَقَّع

می‌دانم روزی مهدیِ شما می‌آید، من یقین دارم…

یَحمِیهِ مِن جُندِالالَه کَتَائب…

… اگر حوصله دارید اجازه بدهید رد نکنم و برگردم…

یا هازمَ الأحزابِ لا یثنیهِ عن         خوضِ الحِمامِ مدججٌ ومدرّعُ

ای کسی که یک تنه لشگرها را فراری دادی…

یا قالعَ البابِ التی عن هزّها            عجزتْ أکفٌ أربعونَ وأربعُ

ای خیبرشکن، چهل و چند نفر نتوانستند در را تکان بدهند…

لولا حدوثک قلت: إنک جاعلُ الـ              أرواحَ فی الأشباحِ والمستنزّعُ

اگر تو داخل کعبه به این دنیا نیامده بودی، می‌گفتم تو خالقی، ولی خودِ مردم روایت کرده‌اند که تو مخلوقی…

لولا مماتُکَ قلت: إنَّکَ باسطُ الـ     أرزاقِ تقدرُ فی العطاءِ وتوسِـعُ

اگر به فرق تو نزده بودند و پسران شما شهادت و دفن شدن شما را شهادت نداده بودند، می‌گفتم روزی همه به دست توست…

ما العالمُ العُلویّ إلاّ تربهٌ فیها          لِجُثتِکَ الشریفهِ مضجعُ

عالم بالا می‌گردی؟ جایی نیست بجز یک خاکی که آن ضریح توست…

ما الدهرُ إلاّ عبدُکَ القِنُّ الذی          بنفوذِ أمرکَ فی البریه مولعُ

عالم، روزگار، حشر، نشر، عرش نیست بجز یک برده‌ی حلقه به گوشی که همه گوش به فرمان تو هستند…

أنا فی مدیحِک ألکنُ لا أهتدی       وأنا الخطیبُ الهزبری المصْقعُ

من نمی‌توانم مدح تو را بگویم، من در جاهای دیگر زبان خیلی بُرّانی دارم، اما اینجا گیر کرده‌ام…

أ أقولُ فیکَ سمیدعُ کلا ولا           حاشا لمثلکِ أن یُقالَ سمیدعُ

من چه بگویم؟ تو شریفی، تو کریمی، تو آقایی، آیا این‌ها مدح است؟ مدح تو را که نباید مانند دیگران گفت…

بل أنت فی یومِ القیامهِ حاکمٌ          فی العالمینَ وشافعٌ ومشفَّعُ

تو سلطان روز قیامت هستی…

بعد می‌گوید: آقا! شنیده‌ام مهدیِ شما (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) می‌آید، من هم دوست دارم با او باشم، اگر هم نه که یک نفر از نسل من باشد که در رکاب او باشد، چیزی هم ندارم، قابل هم نیستم که با تو همراه باشم، دست من خالی است، چکار کنم؟

او هم مانند شهریار که سیّد است، و ما که شیعه هستیم، ما هم یک نسبت داریم…

جز یک نَسَب که از تو به خود بسته چیستم؟                        من آنچنان که آل علی گفته نیستم

خودم اعتراف می‌کنم…

اما مرا هم ای علی از خود مران                 که من تا چشم داشتم بر حسین تو گریستم

ابن ابی الحدید هم همین را می‌گوید، می‌گوید من هیچ چیزی ندارم که بگویم به این بهانه به من نگاه کن، اما…

ولقد بکیتُ لقتلِ آلِ محمدٍ              بالطفِ حتی کلُّ عضوٍ مدمعُ

من خیلی برای فرزندان شما گریه کرده‌ام…

روضه و توسّل به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه

امشب اگر روزی باشد شاید برای ما مدح حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در لحظه‌ی میدان رفتن بخوانند، که امیرالمؤمنینِ دیگری در یک اُحُدِ دیگری… منتها اُحُدی که نباید فقط از یک نفر حفاظت می‌کرد، ناموس خدا پشت سر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به میدان رفتند، این آخرین کلمات حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در این عالم است، فرمودند:

لا لِشَيء كَانَ مِنّي قَبلَ ذَا   غَيرَ فَخرِي بِضِيَاءِ النَيّرَين[12]

من گناهی ندارم بجز اینکه به دو نور نیّر افتخار می‌کنم…

فَاطِمُ الزَّهرَاء اُمّي و أبي     قَاصِمُ الكُفر بِبَدرٍ وَ حُنَين

مادرم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و پدرم درهم کوبنده‌ی کفّار…

عَبَدَ اللّهُ غُلاماً يَافِعاً          وَ قُرَيشٌ يَعبُدُونَ الوَثَنَين

هنوز بالغ نشده بود، به ظاهر عابد بود، قریش بت‌پرست بودند…

يَعبُدُونَ اللاتَ وَ العُزّى مَعاً،            آن‌ها بت‌پرست بودند، وَ عَليٌّ كَانَ صَلَّى القَبلَتَين

معلوم است که اگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از این حرف‌ها بزنند کینه‌ها با ایشان چه خواهد کرد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دوره کردند…

وقتی آدم با یک نفر درگیر است، این مسابقات رزمی را نگاه کنید، بعد از چند دقیقه نفس تمام می‌شود، حال یک نفر که پشت سر نگرانی دارد، پیش رو سی هزار نفر، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باید دائم حرکت می‌کردند، چون چند هزار تیرانداز و چند هزار سنگ‌انداز دائماً در حال زدن هستند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در هر نقطه‌ای که صبر کنند تیرها و سنگ‌ها اصابت می‌کند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دائم حرکت می‌کردند… این آقا داغ دیده بود، تشنه بود، دل‌شکسته بود، دائم حرکت می‌کرد و رجز می‌خواند، «فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً»[13] یک لحظه ایستادند تا نفسی تازه کنند…

من نمی‌توانم این مطلب را تشریح کنم، یکی از بی‌ادبی‌ترین نقاط تاریخ کربلا اینجاست، «إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ» سنگی به صفحه پیشانی مبارک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصابت کرد… وقتی در اُحُد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از این سنگ‌ها زدند دیگر از جای خود بلند نشدند… ولی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باید از ناموس خدا دفاع کنند… خون جاری شد، مکث حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قدری بیشتر شد، خواستند با پیراهن مبارکشان جلوی خونریزی را بگیرند، ضربه‌ی سنگینی به سر اصابت کرد، «فَأَتَاهُ سَهْمٌ» تیری رسید…

من رد می‌شوم و فقط یک جمله عرض می‌کنم، نتیجه‌ی این تیر این بود که «فَسَقَطَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ»

[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه مؤمنین، آیه 18 (لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا)

[5] سوره مبارکه حجرات، آیه 15

[6] سوره مبارکه توبه، آیه 102 (وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

[7] صحیح بخاری، جلد 8، صفحه 168 (حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِيزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: كُنْتُ أُقْرِئُ رِجَالًا مِنَ المُهَاجِرِينَ، مِنْهُمْ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، فَبَيْنَمَا أَنَا فِي مَنْزِلِهِ بِمِنًى، وَهُوَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ، فِي آخِرِ حَجَّةٍ حَجَّهَا، إِذْ رَجَعَ إِلَيَّ عَبْدُ الرَّحْمَنِ فَقَالَ: لَوْ رَأَيْتَ رَجُلًا أَتَى أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ اليَوْمَ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ، هَلْ لَكَ فِي فُلاَنٍ؟ يَقُولُ: لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ لَقَدْ بَايَعْتُ فُلاَنًا، فَوَاللَّهِ مَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ إِلَّا فَلْتَةً فَتَمَّتْ، فَغَضِبَ عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ: إِنِّي إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَقَائِمٌ العَشِيَّةَ فِي النَّاسِ، فَمُحَذِّرُهُمْ هَؤُلاَءِ الَّذِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَغْصِبُوهُمْ أُمُورَهُمْ. قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ لاَ تَفْعَلْ، فَإِنَّ المَوْسِمَ يَجْمَعُ رَعَاعَ النَّاسِ وَغَوْغَاءَهُمْ، فَإِنَّهُمْ هُمُ الَّذِينَ يَغْلِبُونَ عَلَى قُرْبِكَ حِينَ تَقُومُ فِي النَّاسِ، وَأَنَا أَخْشَى أَنْ تَقُومَ فَتَقُولَ مَقَالَةً يُطَيِّرُهَا عَنْكَ كُلُّ مُطَيِّرٍ، وَأَنْ لاَ يَعُوهَا، وَأَنْ لاَ يَضَعُوهَا عَلَى مَوَاضِعِهَا، فَأَمْهِلْ حَتَّى تَقْدَمَ المَدِينَةَ، فَإِنَّهَا دَارُ الهِجْرَةِ وَالسُّنَّةِ، فَتَخْلُصَ بِأَهْلِ الفِقْهِ وَأَشْرَافِ النَّاسِ، فَتَقُولَ مَا قُلْتَ مُتَمَكِّنًا، فَيَعِي أَهْلُ العِلْمِ مَقَالَتَكَ، وَيَضَعُونَهَا عَلَى مَوَاضِعِهَا. فَقَالَ عُمَرُ: أَمَا وَاللَّهِ – إِنْ شَاءَ اللَّهُ – لَأَقُومَنَّ بِذَلِكَ أَوَّلَ مَقَامٍ أَقُومُهُ بِالْمَدِينَةِ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَقَدِمْنَا المَدِينَةَ فِي عُقْبِ ذِي الحَجَّةِ، فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ الجُمُعَةِ عَجَّلْتُ -[169]- الرَّوَاحَ حِينَ زَاغَتِ الشَّمْسُ، حَتَّى أَجِدَ سَعِيدَ بْنَ زَيْدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَيْلٍ جَالِسًا إِلَى رُكْنِ المِنْبَرِ، فَجَلَسْتُ حَوْلَهُ تَمَسُّ رُكْبَتِي رُكْبَتَهُ، فَلَمْ أَنْشَبْ أَنْ خَرَجَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ، فَلَمَّا رَأَيْتُهُ مُقْبِلًا، قُلْتُ لِسَعِيدِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَيْلٍ: لَيَقُولَنَّ العَشِيَّةَ مَقَالَةً لَمْ يَقُلْهَا مُنْذُ اسْتُخْلِفَ، فَأَنْكَرَ عَلَيَّ وَقَالَ: مَا عَسَيْتَ أَنْ يَقُولَ مَا لَمْ يَقُلْ قَبْلَهُ، فَجَلَسَ عُمَرُ عَلَى المِنْبَرِ، فَلَمَّا سَكَتَ المُؤَذِّنُونَ قَامَ، فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَائِلٌ لَكُمْ مَقَالَةً قَدْ قُدِّرَ لِي أَنْ أَقُولَهَا، لاَ أَدْرِي لَعَلَّهَا بَيْنَ يَدَيْ أَجَلِي، فَمَنْ عَقَلَهَا وَوَعَاهَا فَلْيُحَدِّثْ بِهَا حَيْثُ انْتَهَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ، وَمَنْ خَشِيَ أَنْ لاَ يَعْقِلَهَا فَلاَ أُحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَكْذِبَ عَلَيَّ: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدًا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالحَقِّ، وَأَنْزَلَ عَلَيْهِ الكِتَابَ، فَكَانَ مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ آيَةُ الرَّجْمِ، فَقَرَأْنَاهَا وَعَقَلْنَاهَا وَوَعَيْنَاهَا، رَجَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَرَجَمْنَا بَعْدَهُ، فَأَخْشَى إِنْ طَالَ بِالنَّاسِ زَمَانٌ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ: وَاللَّهِ مَا نَجِدُ آيَةَ الرَّجْمِ فِي كِتَابِ اللَّهِ، فَيَضِلُّوا بِتَرْكِ فَرِيضَةٍ أَنْزَلَهَا اللَّهُ، وَالرَّجْمُ فِي كِتَابِ اللَّهِ حَقٌّ عَلَى مَنْ زَنَى إِذَا أُحْصِنَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ، إِذَا قَامَتِ البَيِّنَةُ، أَوْ كَانَ الحَبَلُ أَوِ الِاعْتِرَافُ، ثُمَّ إِنَّا كُنَّا نَقْرَأُ فِيمَا نَقْرَأُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ: أَنْ لاَ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ، فَإِنَّهُ كُفْرٌ بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ، أَوْ إِنَّ كُفْرًا بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ. أَلاَ ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: ” §لاَ تُطْرُونِي كَمَا أُطْرِيَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ، وَقُولُوا: عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ ” ثُمَّ إِنَّهُ بَلَغَنِي أَنَّ قَائِلًا مِنْكُمْ يَقُولُ: وَاللَّهِ لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ بَايَعْتُ فُلاَنًا، فَلاَ يَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ يَقُولَ: إِنَّمَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ، أَلاَ وَإِنَّهَا قَدْ كَانَتْ كَذَلِكَ، وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا، وَلَيْسَ مِنْكُمْ مَنْ تُقْطَعُ الأَعْنَاقُ إِلَيْهِ مِثْلُ أَبِي بَكْرٍ، مَنْ بَايَعَ رَجُلًا عَنْ غَيْرِ مَشُورَةٍ مِنَ المُسْلِمِينَ فَلاَ يُبَايَعُ هُوَ وَلاَ الَّذِي بَايَعَهُ، تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلاَ، وَإِنَّهُ قَدْ كَانَ مِنْ خَبَرِنَا حِينَ تَوَفَّى اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا، وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا، وَاجْتَمَعَ المُهَاجِرُونَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ، فَقُلْتُ لِأَبِي بَكْرٍ: يَا أَبَا بَكْرٍ انْطَلِقْ بِنَا إِلَى إِخْوَانِنَا هَؤُلاَءِ مِنَ الأَنْصَارِ، فَانْطَلَقْنَا نُرِيدُهُمْ، فَلَمَّا دَنَوْنَا مِنْهُمْ، لَقِيَنَا مِنْهُمْ رَجُلاَنِ صَالِحَانِ، فَذَكَرَا مَا تَمَالَأَ عَلَيْهِ القَوْمُ، فَقَالاَ: أَيْنَ تُرِيدُونَ يَا مَعْشَرَ المُهَاجِرِينَ؟ فَقُلْنَا: نُرِيدُ إِخْوَانَنَا هَؤُلاَءِ مِنَ الأَنْصَارِ، فَقَالاَ: لاَ عَلَيْكُمْ أَنْ لاَ تَقْرَبُوهُمْ، اقْضُوا أَمْرَكُمْ، فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لَنَأْتِيَنَّهُمْ، فَانْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَيْنَاهُمْ فِي -[170]- سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ، فَإِذَا رَجُلٌ مُزَمَّلٌ بَيْنَ ظَهْرَانَيْهِمْ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالُوا: هَذَا سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ، فَقُلْتُ: مَا لَهُ؟ قَالُوا: يُوعَكُ، فَلَمَّا جَلَسْنَا قَلِيلًا تَشَهَّدَ خَطِيبُهُمْ، فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَنَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ وَكَتِيبَةُ الإِسْلاَمِ، وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ المُهَاجِرِينَ رَهْطٌ، وَقَدْ دَفَّتْ دَافَّةٌ مِنْ قَوْمِكُمْ، فَإِذَا هُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يَخْتَزِلُونَا مِنْ أَصْلِنَا، وَأَنْ يَحْضُنُونَا مِنَ الأَمْرِ. فَلَمَّا سَكَتَ أَرَدْتُ أَنْ أَتَكَلَّمَ، وَكُنْتُ قَدْ زَوَّرْتُ مَقَالَةً أَعْجَبَتْنِي أُرِيدُ أَنْ أُقَدِّمَهَا بَيْنَ يَدَيْ أَبِي بَكْرٍ، وَكُنْتُ أُدَارِي مِنْهُ بَعْضَ الحَدِّ، فَلَمَّا أَرَدْتُ أَنْ أَتَكَلَّمَ، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: عَلَى رِسْلِكَ، فَكَرِهْتُ أَنْ أُغْضِبَهُ، فَتَكَلَّمَ أَبُو بَكْرٍ فَكَانَ هُوَ أَحْلَمَ مِنِّي وَأَوْقَرَ، وَاللَّهِ مَا تَرَكَ مِنْ كَلِمَةٍ أَعْجَبَتْنِي فِي تَزْوِيرِي، إِلَّا قَالَ فِي بَدِيهَتِهِ مِثْلَهَا أَوْ أَفْضَلَ مِنْهَا حَتَّى سَكَتَ، فَقَالَ: مَا ذَكَرْتُمْ فِيكُمْ مِنْ خَيْرٍ فَأَنْتُمْ لَهُ أَهْلٌ، وَلَنْ يُعْرَفَ هَذَا الأَمْرُ إِلَّا لِهَذَا الحَيِّ مِنْ قُرَيْشٍ، هُمْ أَوْسَطُ العَرَبِ نَسَبًا وَدَارًا، وَقَدْ رَضِيتُ لَكُمْ أَحَدَ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ، فَبَايِعُوا أَيَّهُمَا شِئْتُمْ، فَأَخَذَ بِيَدِي وَبِيَدِ أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ الجَرَّاحِ، وَهُوَ جَالِسٌ بَيْنَنَا، فَلَمْ أَكْرَهْ مِمَّا قَالَ غَيْرَهَا، كَانَ وَاللَّهِ أَنْ أُقَدَّمَ فَتُضْرَبَ عُنُقِي، لاَ يُقَرِّبُنِي ذَلِكَ مِنْ إِثْمٍ، أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَأَمَّرَ عَلَى قَوْمٍ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ، اللَّهُمَّ إِلَّا أَنْ تُسَوِّلَ إِلَيَّ نَفْسِي عِنْدَ المَوْتِ شَيْئًا لاَ أَجِدُهُ الآنَ. فَقَالَ قَائِلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: أَنَا جُذَيْلُهَا المُحَكَّكُ، وَعُذَيْقُهَا المُرَجَّبُ، مِنَّا أَمِيرٌ، وَمِنْكُمْ أَمِيرٌ، يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ. فَكَثُرَ اللَّغَطُ، وَارْتَفَعَتِ الأَصْوَاتُ، حَتَّى فَرِقْتُ مِنَ الِاخْتِلاَفِ، فَقُلْتُ: ابْسُطْ يَدَكَ يَا أَبَا بَكْرٍ، فَبَسَطَ يَدَهُ فَبَايَعْتُهُ، وَبَايَعَهُ المُهَاجِرُونَ ثُمَّ بَايَعَتْهُ الأَنْصَارُ. وَنَزَوْنَا عَلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ، فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ: قَتَلْتُمْ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ، فَقُلْتُ: قَتَلَ اللَّهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ، قَالَ عُمَرُ: وَإِنَّا وَاللَّهِ مَا وَجَدْنَا فِيمَا حَضَرْنَا مِنْ أَمْرٍ أَقْوَى مِنْ مُبَايَعَةِ أَبِي بَكْرٍ، خَشِينَا إِنْ فَارَقْنَا القَوْمَ وَلَمْ تَكُنْ بَيْعَةٌ: أَنْ يُبَايِعُوا رَجُلًا مِنْهُمْ بَعْدَنَا، فَإِمَّا بَايَعْنَاهُمْ عَلَى مَا لاَ نَرْضَى، وَإِمَّا نُخَالِفُهُمْ فَيَكُونُ فَسَادٌ، فَمَنْ بَايَعَ رَجُلًا عَلَى غَيْرِ مَشُورَةٍ مِنَ المُسْلِمِينَ، فَلاَ يُتَابَعُ هُوَ وَلاَ الَّذِي بَايَعَهُ، تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلاَ)

[8] سوره مبارکه اعراف، آیه 99 (أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ ۚ فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ)

[9] الفضائل (لإبن شاذان) ، جلد ۱ ، صفحه ۹۶ (خَبَرٌ آخَرُ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : حُبُّ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَسَنَةٌ لاَ تُضِرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ وَ بُغْضُهُ سَيِّئَةٌ لاَ تَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَةٌ.)

[10] سوره مبارکه ممتحنه، آیه 1 (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ ۙ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي ۚ تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنْتُمْ ۚ وَمَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ)

[11] سوره مبارکه حجرات، آیه 6 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ)

[12] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، جلد ۱۷ ، صفحه ۲۹۰

[13] اللهوف علی قتلی الطفوف ، جلد ۱ ، صفحه ۹۵