در محضر قرآن کریم ـ جلسه چهارم

9

نویسنده

ادمین سایت

روز جمعه مورخ 6  اسفند 1400، جلسه چهارم از سلسله جلسات «در محضر قرآن کربم» در مسجد و حسینیه مهدویه با سخنرانی «حجت الاسلام کاشانی» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.

 

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلواتی ختم بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مروری بر جلسه گذشته

در محضر آخرین آیه سوره مبارکه رعد هستیم. فرمود: «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا ۚ قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ».[4]

کفار می‌گویند که شما رسول و مرسل نیستید، این را دائم هم می‌گویند، هر گروهی بیایند بالاخره انکار می‌کنند.

در سوره مبارکه رعد که مکی است و مدام احتجاجات بر سر نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است و آیت بودنِ آیاتی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همراه است، همه‌ی سوره در اعجاز قرآن و اسماء و صفات خدای متعال است.

این‌ها می‌گویند تو رسول نیستی، ای پیغمبر! به این‌ها بگو بین من و شما داور و گواه و دلیل مرضی الطرفین خدای متعال است که کافی است.

در آیه 166 سوره مبارکه نساء که هفته گذشته خواندیم این شهادت را معنا کرد که تو را فرستاد و با کتابی که همراه تو فرستاد به رسالت تو شهادت داد. این معجزه روشن و آشکار است.

در ادامه آیه 43 سوره مبارکه رعد فرمود: «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»، و آن کسی که علم کتاب دارد، او هم شاهد و داور مرضی الطرفینِ کافی است.

این آیه همه‌ی مسلمین را به دست‌انداز انداخته است، جای دیگری نداریم که خدای متعال چیز دیگری کنار خودش قرار داده باشد، مخصوصاً جایی که صراحت دارد «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ».

فرمود: «وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا»،[5] ملائکه هم شهادت می‌دهند «وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا».

فهم آیه 43 سوره مبارکه رعد برای مسلمین سخت شد، مخصوصاً برای عموم مسلمین که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در اذهان از بین برده‌اند و تصویر حضرت را شکسته‌اند. نتوانسته‌اند آیه را معنا کنند و بعد به در و دیوار زده‌اند.

برخی گفتند منظور از «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» علمای اهل کتاب هستند که مسلمان شدند.

مکرر عرض کردیم که آیات مکی است و روشن است که مکی است، هم از ظاهر آیات معلوم است و هم گزارش‌های تاریخی می‌گوید که این آیات مکی است و هم اصلاً شهادت اهل کتاب چه ارزشی دارد که کنارِ شهادت خدای متعال قرار بگیرد و عطف بشود؟ اصلاً به فرض که آیات مدنی بود، در این صورت اشکال به حضرت حق برمی‌گشت، آیا شهادت کسی مانند عبدالله بن سلّام مانند شهادت خدای متعال است؟ مگر او معصوم است؟

آیا آن کسی که رسالت پیغمبر اکرم را نپذیرفته است آیا احتمال نمی‌دهد که عبدالله بن سلّام تبانی کرده باشد؟ اصلاً او احتمال ندهد، ما خودمان کلاه خودمان را قاضی کنیم، آیا این استدلال است؟ اصلاً عبدالله بن سلّام از کجا تشخیص داده است؟ غیر از اینکه آیه مستمر است، «يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، همیشه می‌پرسند، «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»، امروز عبدالله بن سلّام اصلاً کجاست؟ باید حرفی بزنیم که همیشه منطبق باشد.

در روایات معصومین علیه الصلاة و السلام هست که «منظور ما هستیم»، در زمان نزول آیه هم منظور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. بعد از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه منظور کریم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است. همیشه جواب دارد. باید چیزی بگوییم که به گیر و قفل و درِ بسته نخوریم.

ما که آیات را برای خاطره نمی‌خوانیم، آیات برای همیشه است، «يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، هر کافری هر وقت بپرسد دو جواب داریم. الآن که یک جواب هزار و چهارصد سال است که مرده است تمام شده است!

این چه شهادتی است؟ این چه استدلالی است؟

به محضر مبارک شما عرض شد که وقتی شهید و شهادت با «بَین» می‌آید یعنی مرضی الطرفین. مرضی الطرفین چون در موضوع شهادت‌ها اینطور است که ممکن است من نپذیرم اما یک نفر بر علیه من و به نفع شما در دادگاه شهادت بدهد، قاضی نتیجه‌ای می‌گیرد. اما اینجا باید مرضی الطرفین باشد، کسی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قبول داشته باشد و آن‌ها هم قبول داشته باشند، و چون یک طرف شهادت خدای متعال است که حتماً باید تام و کامل و یقینی و بی‌خطا باشد، طرف بعدی هم که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» باید همینطور باشد.

هم عبدالله بن سلّام الآن نیست و استمرار مخدوش است، هم زمان حیات خودش هم در مکه نبوده است که بیان کند، هم مدینه هم که تازه مسلمان شده است، شهادت او برهان نبوده است که عطف به برهان خدای متعال بشود.

لذا در صفحه 3765 جلد پنج کتاب «الهداية إلی بلوغ النهاية» اینطور آمده است، یعنی ملتفتین این آقایان مجبور شدند که اینطور بگویند: «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» همان الله است.

که ما قبلاً عرض کردیم اگر خدای متعال می‌خواست اینطور بفرماید جمله‌بندی و قرائت آیه اینطور نبود.

زمخشری آیه را عوض کرده است و لغت را هم تغییر داده است! چون نمی‌تواند این‌ها را درست کند.

در «الهداية إلی بلوغ النهاية» اینطور آمده است که منظور الله است، یعنی «کفی بالله والذی عنده علم الکتاب».

از او می‌پرسند که چرا چنین حرفی می‌زنی که اینجا منظور دوتاست نه یکی، می‌گوید: استبعاد شده است که خدا کنار شهادت خودش از دیگری طلب شهادت کند. بعد می‌گوید برای همین هم هست که مفسران از تابعین گفته‌اند که آیات مکی است که بگویند جا ندارد که بگویند عبدالله بن سلّام است.

همانطور که هفته گذشته خواندیم فخر رازی هم گفت که وجود یک یا دو یهودیِ مسلمان شده که برهان نیست، اینجا که جای گمان و ظن نیست، بایستی چکار کنیم؟

ادامه‌ی درنگی بر آیه 43 سوره مبارکه رعد

طیّبی در مجلد سیزدهم کتاب فتوح الغیب حاشیه‌ای به کشّاف نوشته است، توضیح ادبیِ بحث کشّاف برای عموم قدری سخت است، من به المیزان ارجاع می‌دهم.

وقتی می‌خواهد توضیح بدهد که چطور این دو به یکدیگر عطف شده است می‌گوید: «قل کفی الذی یستحق العبادة»، یعنی الله را برمی‌دارد و «الذی یستحق العبادة» را جای آیه گذاشته است!!!

این امر مانند این است که معنای یک آیه را از ما می‌پرسند، شما لفظ را تغییر بدهید تا بگویید می‌توانم معنا کنم!

طیّبی هم به همین اشاره می‌کند، می‌گوید وقتی معجزه است که یکی از آن‌ها همین قرآن است، این را که ابوجهل قبول نمی‌کند، حال چکار کنیم؟

ما توضیح دادیم و عرض کردیم که برهان اگر برهان باشد، قوام و اعتبار برهان به پذیرش کسی نیست. شاید قوام شهادت به پذیرش باشد، ولی برهان اینگونه نیست.

اگر کسی بگوید من معجزه بودنِ قرآن کریم را قبول ندارم؛ نداشته باشد!

زمانی از ما می‌پرسند که وجه اعجاز چیست و لطفاً تبیین بفرمایید، یعنی سؤال می‌کنند و طرف مقابل هم جواب می‌دهد. زمانی می‌گویند من قبول ندارم که این قرآن معجزه است؛ در این صورت مهم نیست و قبول نداشته باشد! در این صورت مسلماً استدلال من خراب نمی‌شود.

حال که اگر کسی وجه اعجاز را نپذیرد استدلال آسیب نمی‌خورد، کسی بگوید مگر علی [علیه السلام] در مکه چند سال داشت؟

اگر شهادتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برهان و معجزه و قطعی و معصومانه باشد، انکارِ آن به کسی آسیب نمی‌زند.

دوباره همین حرف را تکرار می‌کند و می‌گوید عطف را چکار کنیم؟ اینجا دوتاست. آن بالا زمخشری سعی کرده است که الفاظ را عوض کند. بعد می‌گوید الفاظ را عوض کرده است و نتوانسته است مسئله را حل کند.

جالب است که عمده‌ی تفاسیر در نهایت با یک «الله اعلم» مسئله را تمام کرده‌اند، چون نمی‌توانند مسئله را حل کنند، اهل کتاب مدینه که نمی‌توانند باشند، خدا هم نمی‌تواند باشد، بگوییم مؤمنان هستند؟ یک نفر می‌گوید همه‌ی مسلمین هستند، یعنی هر کسی که شهادتین گفته است.

پاسخ این است که خدای متعال در قرآن کریم فرموده است «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ»،[6] در میان مسلمین «منافق» هم هست، حال این‌ها علم الکتاب دارند؟ آیا شهادتِ این‌ها به اندازه‌ی شهادت خدای متعال می‌ارزد؟ این برهان است؟ گیر کرده‌اند.

نواصب اینطور جواب داده‌اند… باید زندگی «جاحِظ» را خواند، او کسی است که کتاب در ردّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشته است و هزار سال است پایه‌ی دشنام‌ها و شبهات بر علیه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، بعد پول گرفته است و به نفع عثمانیه کتاب نوشته است، کتابی به نام «العثمانیه» است، در طول تاریخ مکررا به این کتاب رد نوشته‌اند، علمای شیعه تا پانصد سال بعد هم به این کتاب ردیه نوشته‌اند.

جاحظ کتاب نوشته است، هم‌عصر او ابوجعفر اسکافی هم رد زده است، یکی از مهم‌ترین علمای خاندان ابن طاووس یعنی سید احمد بن موسی، فقیه برجسته‌ی آل ابن طاووس رضوان الله تعالی علیه کتابی به نام «بناء المقالة الفاطمية في نقض الرسالة العثمانية» نوشته است.

وقتی شما بعد از چهارصد سال به کتابی رد بزنید یعنی…

بعدها جاحظ پول گرفته است و بسیاری از این شبهات را به نفع امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جواب داده است!!! منتها متأسفانه آن رساله به اندازه‌ی «العثمانیة» منتشر نشده است و همه‌ی آن‌ها را هم جواب نداده است.

گاهی انسان برای پول، برای درهم و دینار به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت می‌کند… پناه بر خدا…

جسارتی که کرده است را ببینید، شبیه ابن تیمیه است، وقتی می‌خواهند حرف بزنند می‌گوید عثمانیه اینطور می‌گویند. گاهی ابن تیمیه هم اینطور می‌گوید که نواصب اینطور جواب می‌دهند.

مگر تو بلندگوی نواصب هستی؟ به تو چه ربطی دارد که نواصب چه می‌گویند؟ استدلال کرده است و می‌گوید نواصب می‌گویند رافضی‌ها گفته‌اند «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» علی بن ابیطالب است.

بعد می‌گویند که نمی‌شود. چرا؟ برای اینکه وقتی پیامبر اکرم از دنیا رفته بود قرآن صحافی نشده بود که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»!!!

استدلال‌ها را ببینید!!! یعنی چون تا آن زمان بصورت صحافی شده منتشر نشده بود نمی‌شود «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد!!!

بعد می‌گوید که شعبی لعنة الله علیه می‌گوید که علی تا زمانی که در گور نرفت قرآن نخواند و حفظ نبود (نعوذبالله).

باید به این نواصب گفت که شما باید اول جوابی به «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» بدهید، بعد تنها مصداقِ «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» را بزنید!

بعد همین ملعون می‌گوید: وقتی در اصحاب پیغمبر از علما صحبت می‌شود علی اصلا جزو علما نیست!

این جملات را برای این می‌خوانم که بگویم چرا خیلی از مفسرین اصلاً نامی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیاورده‌اند و اصلاً به ذهنشان نرسیده است. چون امیرالمؤمنینی که به دست این‌ها رسیده است اصلاً با امیرالمؤمنینِ واقعی قابل قیاس نیست، امیرالمؤمنینی که این‌ها دارند قرآن نخوانده است، معلوم است که نمی‌تواند مصداق «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» باشد.

فهم مسلمین از آیات مختل شده است، بسیاری از مفسران اصلاً بعنوان یک قیل هم نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نیاورده‌اند، در نهایت هم فهمیده‌اند که جوابی ندارند اما نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را حتی بعنوان یک احتمال هم نمی‌گویند.

بعد می‌گوید: اگر هم قرار بود نام کسی برده بشود باید ابن عباس را می‌گفتند، اوست که عالم به تفسیر است!!!

جواب خیلی روشن است، اینکه از سر تا پای حرف چرندی بیش نیست که سرِ جای خود، اما آیا ابن عباس معصوم است؟ آیا کسی قائل به عصمت ابن عباس شده است؟

ببینید ابن تیمیه چه جواب دارد. ابن تیمیه می‌گوید که رافضی (علامه حلی اعلی الله مقامه الشّریف) در اثبات امامت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» استدلال کرده است.

بعد از مقدمه می‌گوید اینکه بگوییم علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» است قطعاً باطل است. چون اگر منظور از «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» علی ابیطالب باشد پیامبر به پسرعموی خود استناد کرده است، شهادت علی هم برای پیامبر نفعی ندارد، علی برای مردم حجّت نیست، این دلیلی نیست و کسی از این اطاعت نمی‌کند، این علمِ علی از کجا آمده است؟ چون او علم خود را از پیامبر گرفته است، او که چیزی از خودش ندارد. او پسرعموی پیامبر است و اولین مؤمن.

پاسخ ما هم این است که اتفاقاً درست است، جای دیگر قبول نمی‌کند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اولین کسی است که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایمان آورده است، یعنی از آنجایی که دروغگو کم‌حافظه است، عنودِ مکابرِ معاند در بحث فراموش می‌کند که در جاهای دیگر چه گفته است، اینجا می‌گوید علی اولین کسی است که مسلمان شده است و او خودِ پیامبر است!!!

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: پدرِ من اولین مسلمان است، برای همین همه‌ی مؤمنین وظیفه دارند که بگویند «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ»،[7] همه‌ی مسلمین تا قیامت باید برای پدر من دعا کنند که بالا بروند.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در حضور معاویه ملعون، هنگامی می‌خواستند حکومت را واگذار کنند: همه‌ی شما برای سبقتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ایمان، باید او را دعا کنید، در حالی که شما منبرها را آکنده از سبّ او کرده‌اید.

…اگر بگوییم چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اولین کسی است که ایمان آورده است یعنی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یکی هستند، اگر به این معنا درنظر بگیریم و به برهان بودن توجّه نکنیم، همانطور که خواندیم آن‌ها می‌توانند بگویند ما این اعجازی را هم که می‌گویید قبول نداریم.

یعنی اگر ملاک «نپذیرفتن طرف مقابل» باشد، کفار «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» را هم نپذیرفتند، این خیلی روشن است.

ما عرض کردیم که برهان در اعتبار، پذیرش دیگران را لازم ندارد، چه فرقی می‌کند؟ برهان هست، علم هست یا نیست؟ اگر هست که هست، اگر نیست هم نیست، اگر هست می‌خواهند بپذیرند و اگر نمی‌‌خواهند هم نپذیرند، چه لزوم یا چه فرقی دارد؟

دردا که یک عالم شیعی که گاهی شوت‌های چرخشی می‌زد و در شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم إن قلت داشت، در صفحه 316 جلد دوم «الندوه» حرف ابن تیمیه را بعنوان قول مختار ذکر کرده است.

اگر کسی اهل یک فنی نباشد باید برود و به متخصصین مراجعه کند، وگرنه اگر بخواهد خود او حرف بزند لجنِ ابن تیمیه را بعنوان آب حیات استفاده می‌کند، یعنی بجای علم درنظر می‌گیرد.

از او استفتاء کردند که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» کیست؟ می‌گوید: علی را که قبول نمی‌کردند!!!

اصلاً به فرض اینکه یک یهودی در مکه مسلمان شده بود، مگر کفار قبول کردند؟ مگر این شهادت علمی و برهانی و معصومانه بود؟ عملاً هم که نپذیرفتند، چه تفاوتی دارد؟ اگر شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نپذیرند که اعتبار آن ساقط نمی‌شود! اگر شهادت یک غیرمعصوم را نپذیرند او دیگر چه دارد؟

ابن تیمیه می‌گوید علی اولین مسلمان است و برای همین قبول نیست، می‌گوید چون علی از خودِ پیغمبر است پس مبری از تهمت نیست!

در ادامه می‌گوید اگر اینجا ابوبکر و عمر شهادت می‌دادند نافع‌تر بود، چرا؟ چون این‌ها دورتر هستند!…

دورتر که بی‌انصافی است، دور هستند…

اما جاهای دیگر این را به هیچ وجه قبول نمی‌کند، یک جای دیگر هم از این حرف‌ها زده است، در ماجرای حدیث منزلت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای بعد از خود جانشین تعیین کردند، آنجایی که می‌خواهد بگوید علی بن ابیطالب جانشین پیغمبر در تبوک در مدینه بود، می‌خواهد بگوید این مهم نیست، می‌گوید این اصلاً مهم نیست چون پیغمبر حتّی اگر می‌خواست یک روز هم از مدینه بیرون برود یک نفر را جای خود قرار می‌داد، حال اینکه علی را جای خود گذاشته باشد مهم نیست!

البته آنجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نفرموده‌اند فعلاً جای من در مدینه باش، بلکه فرموده‌اند: «أنتَ مِنّى بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسى، اِلّا أنّه لا نَبىَّ بَعدى»؛ این خیلی تفاوت دارد.

پس ابن تیمیه هم معترف است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک روز هم مردم را بی‌خلیفه رها نمی‌کرد.

این را برای این گفته است که بگوید حتّی اگر حدیث منزلت فضیلت باشد یک چیز اختصاصی نیست، چون پیغمبر یک روز هم مدینه را بدون خلیفه رها نمی‌کرد!

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در عروج روح ملکوتی‌شان چکار کردند؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که در جنگ کشته نشدند، بیمار شدند و بیماری بودند تا اینکه از دنیا رفتند، فرصت داشتند جانشین تعیین کنند.

آدمی که به دنبال حق نباشد و به دنبال جدال باشد…

یکی از مهم‌ترین پرتگاه‌های زندگی‌های خانواده‌ها جدال است، زن و شوهر نباید به دنبال احقاق حق از یکدیگر باشند، باید بگذرند، اگر در یک خانه‌ای به دنبال جدل باشند و یکه به دو کنند، آن خانه به جهنّم تبدیل می‌شود.

از این جهت ابن تیمیه یک آدم جهنّمی است، آنقدر در این جهت بی‌ادبی کرده است که بسیاری از اهل سنّت او را منافق خوانده‌اند، گفته‌اند چون خواسته از جواب علامه حلّی رضوان الله تعالی علیه را بدهد به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت کرده است.

ابن حجر عسقلانی که وضع او هم روشن است به ابن تیمیه می‌گوید: در رد کلام رافضی (یعنی مرحوم علامه حلی رضوان الله تعالی علیه) آنقدر مبالغه کرده است که به جسارت به علی بن ابیطالب رسیده است، و بعضی‌ها گفته‌اند که او منافق از دنیا رفت.

ما جلسه قبل توضیح دادیم که اصلاً چه چیزی می‌توانی کنار «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» بگذاری؟ باید چه چیزی بگذاری که مبدأ و ریشه‌ی آن همان مبدأ و ریشه‌ی شهادت الهی باشد؟

هفته قبل دو آیه به محضر شما تقدیم کردیم، «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ»،[8] «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ»،[9] رابطه‌ی بین خدا و رسول چیست؟ وقتی می‌خواهد بگوید فرد می‌گوید، چون این پیغمبر هرچه دارد همان چیزی است که خدای متعال فرموده است.

در مورد حضرت هارون علیه السلام که جایگاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم هست، دو آیه داریم، یک آیه در سوره مبارکه طه و یک آیه هم در سوره مبارکه شعراء، خدای متعال در سوره مبارکه طه می‌فرماید که بروید و به فرعون بگویید «إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ»،[10] یعنی ما رسولان، یعنی ما دو رسول خدا هستیم. در سوره مبارکه شعراء می‌گوید بروید و بگویید «إِنَّا رَسُولُ».[11] بعد از «أنّا» که یعنی دو نفر یا چند نفر هستیم باید «رسولان» یا «رسل» باشد نه «رسول»؛ برای چه مفرد بکار می‌برد؟ یک جا به مناسبت می‌گوید «رسولا»، یعنی دو نفر هستند، یک جا که می‌خواهد حقیقتِ رسالت را بیان کند می‌گوید «إِنَّا رَسُولُ».

چون حضرت هارون علیه السلام هیچ چیزی از خود نداشت بجز همان چیزی که حضرت موسی علیه السلام داشت، این آیه قرآن کریم است که حضرت موسی علیه السلام به خدای متعال عرض کرد: «رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِی»،[12] من مالک نفس خودم و برادرم هستم.

حضرت موسی علیه السلام نفرمودند که من مالک نفس بنی اسرائیل هستم، چون این‌ها گوش نمی‌دهند.

یعنی اگر من اراده کنم دستم تکان می‌خورد، اما اگر من اراده کنم دست شما بالا نمی‌آید.

آنجا در مورد خدا و رسول عرض کردیم که «رضا الله رضانا اهل البيت»، «قلوبنا أوعية لمشيئة الله»، اگر خدا اراده کند ما تکان می‌خوریم، اصلاً بجز اینکه او اراده کند ما کاری نمی‌کنیم.

اینجا مقامِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مقامِ هارون است که نسبت به موسی، بجز اراده‌ی موسی کاری نمی‌کند. لذا حضرت موسی علیه السلام عرض می‌کند «رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِی»، من مالک نفس خودم و برادرم هستم. لذا هارون هیچ چیزی نمی‌گوید الا آن چیزی که حضرت موسی علیه السلام بگوید، با اینکه خودِ او نبی است.

برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم همین است، «أنتَ مِنّى بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسى، اِلّا أنّه لا نَبىَّ بَعدى»؛ لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنجا رودربایسی ندارند آنجا فرمودند… طرف بعد از سخنرانی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: آیا شما نبی هستید؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: وای بر تو! «أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»،[13] رابطه‌ی عبد و مولایی است. بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «علی منّی کروحی فی جسدی»، «علی منّی کرأسی مِن بدنی»، رابطه‌ی نفس و حقیقت است، رابطه‌ی عبد و مولاست، حقیقتِ آن بزرگواران یکی است، «إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ»، شریک امر رسالت است.

اگر برویم و به آیه 61 سوره مبارکه آل عمران که آیه مباهله است نگاه کنیم، آنجا یک مرتبه‌ی دیگر هم رخ داده است، اگر آمدند و احتجاج کردند و عناد کردند و گفتند شما پیغمبر نیستید، شاهدان نبوّت خودت را بیاور تا مباهله کنید، که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌آیند.

یعنی کلام قرآن کریم در موضوع انسجام دارد، آنجا را می‌خواهید چکار کنید؟

ابن تیمیّه می‌گوید علی که از همه نزدیک‌تر بود و باید دورترها را بیاورند وگرنه این شهادت نافع نیست، که ما عرض کردیم منظور او از «شهادت نافع نیست» این است که یعنی همه نمی‌پذیرند. جواب هم این است که شما هیچ استدلالی ندارید که همه بپذیرند، خدای متعال فرموده است، چند آیه داریم، اگر می‌خواستیم این کار را می‌کردیم، «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ»،[14] من می‌توانستم بشر را طوری خلق کنم که انسان بعد از اولین اشتباه از بین برود.

الآن کسی مجبور نیست، شما هرچه بگویید طرف مقابل می‌تواند انکار کند، اما انکارِ برهان ضرری به برهان نمی‌رساند.

بعد درد خود را می‌گوید: اگر بگوییم علی این شاهد است، این لازم نیست که افضل باشد، چرا؟ چون بعضی‌ها گفته‌اند عبدالله بن سلّامِ یهودی‌ها بوده است، او که افضل نیست.

پاسخ این است که اگر کسی گفته بود فلان یهودی که مسلمان شده‌اند شهادت می‌دهند، جهتِ اهمیتشان این بود که این آدم کتب اهل کتاب را داشته است و دیده است و در آن چیزی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیده است، یعنی از این جهت شهادت می‌دهد.

ما توضیح دادیم که این شهادت به درد نمی‌خورد، نه چون می‌پذیرند یا نمی‌پذیرند، بلکه چون قابلیت برهان ندارد.

اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به چه جهت شهادت می‌دهند؟ از این جهت نیست که عالمِ اهل کتاب هستند، از این جهت است که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» هستند، و اصلاً شما نمی‌توانید کسی را پیدا کنید که علم برهانیِ معصومانه‌ی قطعی به کتاب داشته باشد، اگر برای کسی پیدا کردید، آن را هم بیاورید.

این همه حرفِ بیخود زدند که مثلاً «اگر من مبعوث نمی‌شدم عمر مبعوث می‌شد»، چرا ذیلِ این آیه نگفتید که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» عمر است که می‌خواست پیغمبر بشود؟ چون این حرف نگفتنی است، یعنی خود او هم در قبر می‌خندد، او حتّی نمی‌توانست از روی قرآن بخواند، چطور «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» است؟

یعنی اصلاً بجز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای احدی در روزگار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، حتّی کسی در ادّعا هم نگفته است.

ما تا امروز به روایات شیعه که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند استدلال نکردیم، استدلال لازم ندارد، در کنار «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»، هر کسی که می‌تواند قرار بگیرد… اصلاً چه کسی می‌تواند قرار بگیرد؟

تنها کسی که اصلاً برای او احتمالِ این بیان هست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، اصلاً مصداق دیگری به ذهن هیچ کسی خطور نمی‌کند.

لذا یا باید آیه را با همه‌ی مشکلات رها کنند و بگویند الله اعلم، یا مجبور هستند بگویند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

ان شاء الله که به بیچارگی خودمان در عصر غیبت ملتفت شویم

در مقام استمرار، آن فهم ما از آیه باز هم ادامه دارد، اگر امروز هم کسی سوال کند «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» مصداق دارد، البته در دوره غیبت که دوره بیچارگی امّت است که امام صادق علیه السلام فرمودند من به حال امّت گریه می‌کنم، محرومیت‌ها که یک مورد و دو مورد نیست، یکی از محرومیت‌ها هم این است که آن برهان هست اما دسترسی نیست.

آیات فراوانی به این فقر شدید ما اشاره دارد، یکی از آن‌ها هم همین آیه است، یک آیه دیگر هم این است که «وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُه»،[15] که امروز به او دسترسی نداریم.

در دوره غیبت اگر کسی ملتفت باشد که چه فقری دارد، آب خوش از گلوی او پایین نمی‌رود، اگر ملتفت باشد که آب گوارا نیست، هرچه از خوراک یا علم می‌نوشیم، ارتزاق از آلوده یا مبهم یا مجمل یا امثال این‌هاست، اصلاً آب خوش از گلوی انسان پایین نمی‌رود، ان شاء الله خدای متعال روزی ما کند که به بیچارگی خودمان در دوره غیبت ملتفت باشیم.

طفلی که در بازار ملتفت می‌شود که گُم شده است به دنبال پدر خود می‌گردد، پدر که گم نشده است اما طفل می‌گوید پدرم گم شده است، اما درواقع طفل گم شده است. تا زمانی که ملتفت نشده است در حال دیدن مغازه‌هاست و شاد است و بستنی هم می‌خورد و شکلات هم بدست دارد و بازی می‌کند و شعر می‌خواند و می‌چرخد، اما همینکه ملتفت می‌شود که دست او در دست پدرش نیست دیگر نمی‌تواند آرام بشود.

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما هم ملتفت شویم که «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلاذا» تکیه‌گاه… وقتی بچه‌ها در بچه شوخی می‌کنند، وقتی طرف می‌خواهد روی صندلی بنشیند صندلی را می‌کشند، کسی که نداند تکیه‌گاه ندارد خیلی بد زمین می‌خورد… «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلاذا» حفاظی برای ما قرار دادی، او کار خود را می‌کند ولی چون من دسترسی ندارم از این جهت من فقر دارم، «أَقَمْتَهُ لَنَا قِوَاما وَ مَعَاذا» ستون فقرات و تکیه‌گاه ماست و من اصلاً ملتفت نیستم…

روضه و توسّل به حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه

خیلی زحمت کشیدند تا حقایق به دست ما برسد. در میان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، هر کجایی که به دوازده امام اشاره‌ای شده است، هر کجا اندکی فرصت بوده است که بسط داده بشود، هنگامی که به حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه رسیده است به مِحَنِ او اشاره شده است، «اللَّهُمَّ وَ كَمَا صَبَرَ عَلَى غَيْظِ الْمِحَنِ»

حتّی اگر کسی کاری به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نداشته باشد، از شدّت فاصله‌شان با مردم اذیت هستند، گرچه آقا هستند و چیزی نمی‌گویند.

شما یک مرجع تقلید را بین قومی ببر که هیچ چیزی نمی‌دانند، مسلّماً آن قوم با او مانند خودشان رفتار می‌کنند، شما یک پزشک را در یک قوم بدوی ببر تا با این‌ها زندگی کند، دغدغه‌های این‌ها چقدر فاصله دارد؟ آداب و رفتارشان چقدر فاصله دارد؟

آن آقایی که عالم به دست اوست و به مُلک و ملکوت اشاره دارد، همینکه کنارِ بقیه باشد…

بعضی از اولیای خدا را ببینید، نمی‌توانستند با مردم زندگی کنند، سر خود را بلند نمی‌کردند مردم را نگاه کنند، اصلاً حرف نمی‌زد. وقتی قدری فاصله پیدا می‌کند دیگر نمی‌تواند تحمّل کند، چون معصوم نیستند نمی‌توانند تحمّل کنند.

اما امام معصوم و پیغمبر اینطور نیستند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با همین‌ها می‌روند و می‌آیند، بلکه آن کسی که شکمبه به سر مقدّس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌ریخت، وقتی غیبت کند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جای خالی او را هم متوجّه می‌شوند، رحمة للعالمین… مقام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کجا و مقام علما کجا؟ کسی کفش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم نمی‌شود.

همینکه امام معصوم در کنار بقیه زندگی کند غریب است، اصلاً اصل غربت امام معصوم در این است که مردم او را نمی‌شناسند. یک عالمی بجای اینکه بین طلاب بافضیلت و باسواد باشد که درس بدهد و آن‌ها استفاده کنند و راهکار بدهد…

وقتی می‌رفتند تا از بسیاری از اولیای خدا سوال کنند آن‌ها از بهبود ناامید بودند، یعنی نمی‌توانستند یک شاگرد پیدا کنند، افسرده‌حال بودند و در گوشه‌ای کار خودشان را می‌کردند و با مردم حرف نمی‌زدند…

اصلاً چه کسی مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است؟ این بزرگواران همینکه در دنیا باشند و بین مردم نفس بکشند نوعی سختی است و ابتلاء محسوب می‌شود، کأنّه که مرا به جزیره آدم‌خوارها ببرند…

منتها من خودم را نگاه می‌کنم اما او به دنبال دست‌گیری است، لذا مثلاً مولای ما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حتّی عمر سعد را هم دعوت کردند و فرمودند: برگرد. آن ملعون گفت: آنجا به من خانه می‌دهند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: من به تو خانه می‌دهم.

امام که نیاز ندارد، این واقعاً از عجایب است، رحمت واسعه خدا اینجاست که سعی می‌کردند بی‌ربط‌ترین آدم‌ها را برگردانند و اصلاح کنند.

آدم‌های عادی غیرمعصوم هرچه رشد کنند اصلاً چنین وسعتی ندارند و تحمّل نمی‌کنند و گوشه‌گیر می‌شوند، لذا اولیای خدا عمدتاً اصلاً ناشناخته هستند، نمی‌توانند تحمّل کنند که در مردم باشند.

هر روز در خانه‌ی حضرت زین العابدین صلوات الله علیه غذا می‌دادند، به همان‌هایی که اصلاً کاری به حضرت نداشتند، اهل مدینه‌ای که حضرت در مورد آن‌ها فرمودند حتّی بیست خانه هم در مکه و مدینه ما را دوست ندارند، اما حضرت کار خود را می‌کنند.

وجود مبارک حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه خیلی تلاش کردند، یکی از آن‌ها هم این است که حضرت نگذاشتند ماجرای مادرشان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فراموش بشود که برهانِ فهم و هدایت است.

وقتی حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه فهمیدند مهدی عباسی و هارون عباسی به دنبال این هستند که مسئله را بنحوی لاپوشانی کنند، با هر دو در موضوع حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها محاجه کردند، در ماجرای هارون به سختی هم افتادند.

حضرات معصومین صلوات الله علیه هم می‌توانستند زندگی خودشان را کنند، اصلاً تفاوت امام با دیگران همین است. یک فیلسوف، یک عالم برجسته… بروید و درس تفسیر علما را ببینید، بعضی از مراجع معاصر تفسیر دارند، بروید و ببینید آدم‌های عادی اصلاً نمی‌توانند متوجه شوند، یک عالم نمی‌تواند خودش را در سطح مردم بیاورد، اما امام این کار را می‌کند، آن عالم اصلاً چنین وسعتی ندارد که عرش را به فرش بیاورد، نه معلوم است که خودش به عرش رفته باشد و نه می‌تواند عرش را پایین بیاورد، این امام است که می‌تواند این کار را کند.

صاحب مقام «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» که گاهی گله می‌کنند که مردم رها می‌کنند، فرمودند: علم در این سینه فوران می‌کند و نمی‌دانم به چه کسی بگویم… مدام می‌فرمودند«سلونی قبل ان تفقدونی» و کسی نمی‌آمد سوال کند، اگر هم کسی بود می‌پرسید تعداد محاسن من چقدر است؟ این غربت است.

در این فضا باز هم ناامید نشدند، شما یک روز ناامیدی و استعفاء و گوشه‌گیری و خسته‌شدن از هدایت و کم‌تلاشی از معصوم نمی‌بینید…

وقتی حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه متوجه شدند که هارون به دنبال این است که مسئله را عوض کند و بگوید دعوا و اختلاف و چیزی نبوده است و هر کسی حقی داشته باشد ما پرداخت می‌کنیم، حضرت فرمودند: نمی‌توانید پرداخت کنید. برای همین هم حضرت به زندان افتادند، آن هم زندانی که «الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ» در ستم دفن شد…

حضرت به زندان افتادند و چون دیگر دستشان به شیعیان نمی‌رسید شروع کردند به دعا برای شیعیان. روزی یک نفر آمد و هارون را دید و گفت: خدا به تو رحم کند، مدّتی است که من عبادات موسی بن جعفر را مخفیانه می‌شنوم، ندیدم یک کلام نفرین کند، مدام امّت پیغمبر را دعا می‌کند، این میزان دلسوزی و شفقت…

امام پدرِ شفیق است، این اصلاً برای غیرامام نیست، نمی‌تواند باشد، من اگر خیلی تلاش کنم می‌توانم برای کسی که به من بدی کرده است استغفار کنم، اما نمی‌توانم دلسوزِ او باشم…

حضرت شروع کردند به عبادت کردن، بدن مبارک حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه تنومند بود، رشید بودند، از شب تا صبح عبادت می‌کردند، صبح بخاطر جسارت‌هایی که می‌کردند یا زن‌های نامربوط می‌آوردند، حضرت از بعد از نماز صبح تا نماز ظهر به سجده می‌رفتند، «حَلِیفِ السَّجْدَةِ الطَّوِیلَةِ»، رفیق حضرت سجده‌های طولانی بود، «وَ الدُّمُوعِ الْغَزِیرَةِ وَ الْمُنَاجَاةِ الْکَثِیرَةِ وَ الضَّرَاعَاتِ الْمُتَّصِلَةِ» دائماً اشک روان و ضجه و گریه داشتند…

تا اینکه یک روز هارون ملعون آمد تا ببیند آیا به اندازه کافی به حضرت جسارت می‌کنند یا نه، بارها زندان را عوض کرده بود که زندانبانِ حرامیِ ملعون از حیا… بی‌حیا از حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه حیا می‌کرد، از آقایی حضرت، از مهربانی حضرت… هر وحشی را به آنجا می‌بردند می‌دیدند حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه او را تغییر داده است، نمی‌دانستند باید چکار کنند…

حضرت موسی بن جعفر علیه السلام عجیب هستند، این موضوع شیعه و سنّی نداشت، زمان حضرت اگر کسی گرفتار بود درِ خانه‌ی حضرت را پیدا می‌کرد، اگر آن زمان می‌دیدند وضع کسی ناگهان خوب شده است می‌گفتند لابد حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه به او عنایت کرده‌اند، لابد صُرّه‌ی موسی بن جعفر به او رسیده است که گدا به غنی تبدیل شده است…

به قول ابن حجر مکی می‌گوید: ما به او باب الحوائج می‌گوییم… دیگری می‌گوید که به حضرت «باب الحوائج الی الله» می‌گویند، عبدالباقی عمری افندی شیعه نیست، نوه‌ی عمر است ولی فقط مدح اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌گفته است، می‌گوید: نه اینکه فقط ما گداها گدای تو هستیم، درِ خانه‌ی تو را انبیای تو را پر کرده‌اند که تو روز قیامت آن‌ها را بالا ببری…

درِ خانه‌ی حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه از کَرَم پُر بود، هرچه کَرَم می‌کردند بیشتر از ایشان کینه به دل می‌گرفتند، روزی هارون ملعون آمد نگاه کند که ببینید چه خبر است و آیا به اندازه کافی حضرت را در مضیقه قرار داده‌اند یا نه، نوری به آن سیاهچال انداختند… «فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ»… نگاه کرد و دید چیزی در آنجا نیست، گفت: این پارچه چیست؟ گفت: این ملحفه نیست، این موسی بن جعفر است…

این هم به نیابت از حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه می‌گویم که ان شاء الله امروز دست ما را بگیرند… برای مادرشان هم همین را گفته‌اند، گفته‌اند گوشت بدن آب شد، جسم از بین رفت، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مانند شبهی شدند…

 

[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه رعد، آیه 43

[5] سوره مبارکه نساء، آیه 166 (لَٰكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ ۖ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا)

[6] سوره مبارکه حجرات، آیه 14 (قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ۖ وَإِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

[7] سوره مبارکه حشر، آیه 10 (وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ)

[8] سوره مبارکه انفال، آیه 24 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)

[9] سوره مبارکه توبه، آیه 62 (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كَانُوا مُؤْمِنِينَ)

[10] سوره مبارکه طه، آیه 47 (فَأْتِيَاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ ۖ قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَالسَّلَامُ عَلَىٰ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَىٰ)

[11] سوره مبارکه شعراء، آیه 16 (فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ)

[12] سوره مبارکه مائده، آیه 25 (قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي ۖ فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ)

[13] الکافي ، جلد ۱ ، صفحه ۸۹ (وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلْمَوْصِلِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ مِنَ اَلْأَحْبَارِ إِلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَتَى كَانَ رَبُّكَ فَقَالَ لَهُ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ مَتَى لَمْ يَكُنْ حَتَّى يُقَالَ مَتَى كَانَ كَانَ رَبِّي قَبْلَ اَلْقَبْلِ بِلاَ قَبْلٍ وَ بَعْدَ اَلْبَعْدِ بِلاَ بَعْدٍ وَ لاَ غَايَةَ وَ لاَ مُنْتَهَى لِغَايَتِهِ اِنْقَطَعَتِ اَلْغَايَاتُ عِنْدَهُ فَهُوَ مُنْتَهَى كُلِّ غَايَةٍ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَ فَنَبِيٌّ أَنْتَ فَقَالَ وَيْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ سُئِلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَيْنَ كَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ سَمَاءً وَ أَرْضاً فَقَالَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَيْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَكَانٍ وَ كَانَ اَللَّهُ وَ لاَ مَكَانَ .)

[14] سوره مبارکه شعراء، آیه 4

[15] سوره مبارکه آل عمران، آیه 101 (وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ ۗ وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ)