روز جمعه مورخ 22 بهمن 1400، جلسه دوم از سلسله جلسات «در محضر قرآن کربم» در مسجد و حسینیه مهدویه با سخنرانی «حجت الاسلام کاشانی» برگزار گردید که مشروح آن تقدیم حضورتان می گردد.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب به ساحت مقدّس حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مروری بر جلسه گذشته
ما به بهانهی جملهای از کلمات نورانی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارد یک بحث تفسیری شدیم، چند سالی است که میخواستیم این بحث را شروع کنیم ولی به جهت اینکه شاید جذابیت و قصهگویی عرفی مباحث قرآنی کمتر باشد، گرچه اهمیت بیشتری دارد، سعی میکردم که وارد این بحث نشوم.
حال این آیه کریمه سوره مبارکه رعد را هم که شروع کردیم، بعد از پایان آن بررسی میکنیم، اگر دیدیم روزی ما هست که در محضر قرآن کریم باشیم بحث را با آیات دیگر ادامه میدهیم، اگر نه که به موضوع دیگری میپردازیم.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در یکی از خطب نهج البلاغه که حوالی 154 است فرمودند: وقتی خدای متعال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را فرستاد با آن نوری که به آن اقتدا کنند آمد که آن قرآن است، «فَاسْتَنْطِقُوهُ»[4] قرآن را استنطاق کنید، یعنی او را به نطق دربیاورید، از او سؤال کنید، یعنی طلب فهم کنید، بخواهید که به شما بیاموزد، «وَ لَنْ يَنْطِقَ» ولی برای شما نطق نخواهد کرد.
هفته گذشته عرض کردیم که قرآن کریم به یک معنا ناطق است و به یک معنا صامت است، حضرت فرمودند «وَ لَنْ يَنْطِقَ» ولی برای شما همهی ابعاد را نخواهد گفت، «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ» ولی من به شما خبر میدهم.
به این بهانه وارد این بحث شدیم.
ادامهی درنگی بر آیه 43 سوره مبارکه رعد
در آیه آخر سوره مبارکه رعد حضرت حق میفرماید که «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»[5] کفار به تو میگویند که تو رسول نیستی، مرسل نیستی، نعوذبالله ادعای کذب داری، «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»…
اگر آیه تا اینجا تمام شده بود با همهی آیات قرآن کریم خیلی انسجام داشت و اختلاف خیلی کم پیش میآمد، «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» بگو که خدای متعال برای من کافی است که شهادت بدهد، در حالی که خدای متعال شهادت میدهد برای من کافی است، خدای متعال من از این جهت که شاهد باشد کافی است. من با نقشهای مختلفی که ادبا گفتهاند معنا میکنم، شاهد بین من و شما خداست.
اگر تا اینجا بیان شده بود تقریباً اختلافی نبود، همه چیزهایی فهمیده بودند.
آیات متعدد قرآن کریم در سوره مبارکه اسراء، در سوره مبارکه احقاف، در جاهای دیگر هم هست که «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»، بگو کافی است که خدای متعال بین من و شما شاهد باشد.
در سوره مبارکه احقاف هست که «کَفَى بِهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ»،[6] بگو خدای متعال کافی است که شاهد باشد.
تا اینجا خیلی اختلافی نبود.
وقتی سوره را از ابتدا نگاه میکنیم، که سوره مکی است، مکی بودن این سوره هم اتفاقی است، یعنی هر کسی از این چیزها سر در میآورده است گفته است که این سوره برای مکه است. سورههای مکی با سورههای مدنی تفاوتهایی دارند، مثلاً مسائل سیاسی اجتماعی و احکام عمدتاً برای سورههای مدنی است، سورههای مکی عمدتاً احتجاج بر سر اصل نبوّت است، موضوع توحید است، صفات حضرت حق است، مسئلهی نبوت است، مسئلهی این است که این کتاب کتابِ الهی است، و بحث معاد، عمدتاً بحث اینهاست.
اگر سوره را ملاحظه بفرمایید از آیه اول که «وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ»[7] این چیزی که به تو وحی نازل شده است به حق نازل شده است، مسئله این است که این قرآن کلام خدای متعال است. بعد خدای متعال راجع به اسماء و صفات خود بیان میفرماید، مثلاً «اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا»[8] خدای متعال که آسمانها را خلق کرده است بدون اینکه ستونی داشته باشد… در آن روزگاری که چه بسا مردم زمین را ثابت و یک سطح مسطح درنظر میگرفتند میفرماید این سقف آسمان را ببینید که بدون اینکه ستون داشته باشد روی سر شماست، آیاتی بیان میکند که معنای آن این است که خدای متعال توانایی دارد.
واقعاً برای خود ما هم عجیب است، اگر کسی بررسی کند وقتی یک زلزله میآید گوشهای از کره زمین میلرزد اما مابقی جاها اصلاً متوجه نمیشوند، در حالی که اگر این زمین بخواهد کلا بشدت بلرزد از مدار خارج میشود، این سرعتی که زمین دور خودش میچرخد و این سرعتی که در آن مدار میچرخد که شب و روز و سال را تعیین میکند، ما همینجا نشستهایم و هیچ احساسی نداریم.
اگر شما یک شیء را از پشت بام به زمین بیندازید، حتی اگر سبک و کمجرم هم باشد وقتی بعد از مثلاً ده متر به سطح زمین برسد، انگار که یک شیء بسیار سنگین به کسی اصابت کرده باشد میشود. باران میبارد ولی باران ما را سوراخ نمیکند! بالاخره نظم عالم طوری است که معلوم است مدبّر دارد.
بارها میفرماید که کفار میپرسند و آیتی میخواهند، «لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ»،[9] فضای کلی سوره همین است که یک آیت و نشانهای بیاور که معلوم بشود تو از جانب خدا هستی. هر مرتبه هم یک پاسخی میدهد، یک مرتبه میفرماید که «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ» تو فقط انذار کن و برو، آن کسی که میخواهد بفهمد میفهمد. یک جایی میفرماید که بگو ضال و هادی خدای متعال است.
فضای آیات سوره مبارکه رعد این است که طرف مقابل، یعنی کفار، حق را میدانند ولی انکار میکنند. یعنی منظور آن کسانی نیستند که هنوز به حق نرسیدهاند. اگر نگاه بفرمایید میبینید گله از این است که حق را میدانید ولی انکار میکنید.
لذا وقتی میگویند آیتی بیاور که بفهمیم تو از جانب خدای متعال آمدهای، خدای متعال در آیه 27 میفرماید که خدا هدایت میکند و خدا گمراه میکند.
آیه آخر هم میگوید «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا»، یعنی دقیقاً همان فضاست.
این مطلب را برای این عرض میکنم که وقتی در فهم این آیه مشکل پیدا کردند، بعضی سعی کردند که فرار کنند و بگویند این یک آیه مدنی است. بدون اینکه هیچ نقل و گزارشی داشته باشد! در حالی که از قدمای صحابه و تابعین هست که وقتی بعضیها راجع به این آیه صحبت کردند، قدمای اصحاب و تابعین که نقل شده است گفتهاند که این سوره مکی است.
اگر نمیگفتند هم ما سوره را میخواندیم، ان شاء الله هفتههای آینده یک مرتبه سوره را میخوانیم، اگر مضمون آیات این سوره را یک مرتبه از ابتدا تا انتها ببینیم کاملاً روشن است که در یک فضاست، و این یک آیه چیز جدیدی نیست که بگوییم سوره دو فصل دارد و یک فصل آن ربطی ندارد.
مثلاً یک فصل از سوره مبارکه احزاب به زنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پرداخته است، اما همهی سوره به این موضوع نپرداخته است، مضمونهای متعدد هست. سوره مبارکه بقره را ببینید، شروع سوره یک فضا دارد و بعد وارد آیات منافقین میشود و بعد موضوع تغییر پیدا میکند و به سراغ حضرت ابراهیم علیه السلام میرود.
اما اگر به سوره مبارکه رعد نگاه کنید اصلاً موضوع عوض نمیشود. اینها هم نگاه میکنند و میگویند که شهادت خدا کافی است. چند سوره قرآن کریم هم این موضوع را بیان کرده است، اینجا را چطور معنا کنیم که «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»؟ چکار کنیم؟
یک نکتهی مهم هم این است که ما وقتی شهادت خدا که کافی است را داریم، چیز دیگر یعنی چه؟ آیا شهادت خدای متعال کافی است یا نه؟ صریح آیه این است که کافی است.
مثل این میماند که شما در حال خرید چیزی هستید، پول میدهد و کافی است، دیگر پول بعدی را برای چه میدهی؟
«قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»، این کافی است، برای همین هم آیات متعدد فقط همین را فرموده است.
هفته گذشته توضیح دادیم که گاهی شهادت به معنای علم است، ممکن است چند نفر بدانند. اما گاهی موضوع شهادت است، شهادت برای احتجاج.
میگویند: آیا سند دارید که این خانه برای شماست؟ میگویید سند منگولهدار دارم. هیچ کسی نمیگوید این سند منگولهدار مورد تأیید سازمان ثبت است، یک پیرزن هم هست که میگوید این ملک برای من است. وقتی شما سند دارید که کاری به قول دیگری ندارید.
میفهمند که وقتی میفرماید «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»، جایگاه یعنی چه؟ این «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» قاعدتاً چون عطف شده است باید در حکم مشترک باشد، یعنی باید شهادت آن هم کافی باشد، شهادت چه کسی کافی است؟ یعنی یکی از این دو کافی است.
مثل این میماند که بگویند این سند شش دانگ منگولهدار است، این هم کیوآر کد است، اگر بزنید سازمان ثبت تأیید میکند که این مجازیِ همین سند است، مانند هم هستند. در این صورت یکی از این دو کافی است. مانند این است که به شما کارت واکسن بدهند یا کیو آر کد را بدهند و بگویند هر کجا بزنید معلوم است که واکسن دارید، هر دو مانند هم هستند، اما اگر غیر از این باشد به یکدیگر عطف نمیکنند که بگویند این و این.
میگوید بدهکار هستم، یا صد میلیون تومان یا سه هزار و پانصد دلار، هر دو یک اندازه است، نمیگوید من بدهکار هستم، این صد میلیون تومان را میخواهی یا این ده دلار را؟ یعنی باید این دو عدل هم باشند.
صریح آیه هم این است که کافی است، پس باید عدل هم باشند.
برای همین اینها بیشتر تعجّب کردهاند. «فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ».
از طرفی مرحوم آسید علی بهبهانی اعلی الله مقامه الشّریف که بعداً متن ایشان را میخوانیم میفرماید که شهادت خدا معصومانه است. حال بیان «معصومانه» برای خدا بیادبی است، اگر بگویم «بیخطا» است بهتر است، قطعی است، صدق محض است، پس باید در شهادت دوم هم این باشد.
وقتی شما به دادگاه میروید اگر بخواهید به یک گمان برسید دو شاهد کافی است، دو نفر در دادگاه شهادت میدهند که به آن بیّنه میگویند، دو نفر شهادت میدهند که ما دیدیم فلانی این کار را کرد، ولی شما میدانید که ممکن است آن دو نفر خدای نکرده تبانی کرده باشند یا اشتباه کرده باشند. برای حکم دادگاه که قاضی بخواهد حکم کند ممکن است این کفایت کند، اما برای یقین کردن کافی نیست، پنج نفر هم کافی نیست، ده نفر هم کافی نیست که بخواهید یقین کنید. چون دادگاه که بر اساس یقین حکم نمیدهد، اما نبوّت باید یقینی باشد.
«قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» هم یقینی است، هم صدق محض است، هم کافی است. آن کسی که به او عطف شده است هم باید این ویژگیها را داشته باشد، وگرنه معنا ندارد که با هم عطف کنیم، عطف باید در حکم مشترک باشد.
اینها گیر کردهاند، اصلاً لازم نیست که روایت داشته باشیم، شما باید بگویید این «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» یعنی چه کسی؟ اصلاً این قبا را میشود به تن چه کسی دید؟ اصلاً جایی نیست که ادعا هم کنند. برای همین مسلمین در دستانداز افتادهاند، ما باید با این آیه چکار کنیم؟ تنها جایی هم هست که شهادت خدا در مقام احتجاج چه بسا به غیر عطف شده است، خداوند شهادت پیغمبر و مردم را هم معمولاً اینطور عطف نمیکند، میفرماید تو شهید بر اینها هستی و اینها شهید بر مردم، یعنی جهت را یکی نمیگیرد. اینجا شهادت چه کسی است که میتواند کنار شهادت خدا قرار بگیرد؟ باید عصمت داشته باشد، باید کافی باشد، باید یقینآور باشد.
چند نقل را میخوانم که ببینید متفکرین چطور به گیجی افتادهاند.
آقای بغوی آدم خیلی مهمی است که کتب بسیاری دارد، سال 516 مرده است، میگوید: «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» مؤمنین اهل کتاب هستند.
سؤال میشود این مؤمنین اهل کتاب چطور هستند؟ خطا نمیکنند؟ به فرض که یک نفر و دو نفر و سه نفر از مؤمنین اهل کتاب اسلام آوردند، به نظر شما این یقین میآورد؟ مسلماً نه.
ممکن است بگوید مگر خدا همیشه به یقینیات متمسک است؟ نه! همیشه نیست، گاهی اوقات امور عقلایی هم هست، گاهی اوقات امور ظن معتبر هم هست، اما اینجا که مقام احتجاج بر نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است یقین لازم دارد، به شهادت خدا هم عطف شده است. غیر از اینکه آیات مکی است، مؤمنین اهل کتاب کجا بودند؟ هنگامی که آیه نازل شد که مؤمنین اهل کتاب نبودند.
وقتی خودش میبیند که این استدلال محکم نیست میگوید «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» کیست؟ عبدالله بن سلّام است که در مدینه مسلمان شد؟ میگوید سعید بن جویر گفته است که چطور ممکن است در حالی که سوره مکی است؟ سوره در مکه نازل شده است اما اهل کتابی که مسلمان شدهاند در مدینه مسلمان شدهاند.
لذا میگوید که ما این را اینطور بخوانیم و بگوییم «مِنْ عِنْدِهِ عِلْمُ الْكِتَابِ»، بگوییم که خدا میفرماید «بگو شهادت خدا میان من و شما کافی است و کسی که علم کتاب از جانب اوست، یعنی همان خدا»!
با اینکه یقین دارد هیچ کسی نمیپذیرد، خود او هم نمیپذیرد، اما دیگر حرف را ادامه نداده است.
مانند این است که بگوییم «کاشانی آمد و طلبه». شما از این جمله دو نفر را میشنوید یا یک نفر را؟ مسلماً دو نفر را. صفت و موصوف را که اینطور به هم عطف نمیکنند. اگر میخواهی یک نفر را بگویی باید بگویی «کاشانیِ طلبه آمد».
چرا بغوی چنین حرفی را میزند؟ برای اینکه گیر کرده است.
اگر خدای متعال میخواست اینطور بفرماید باید میفرمود «قل کفی بالله الذی من عنده علم الکتاب شهیدا بینی و بینکم»، آن خدایی که علم کتاب نزد اوست کافی است بین من و شما شهادت بدهد.
برای همین هم هیچ کسی این را نپذیرفته است و بعضیها مانند بغوی و زمخشری در کشّاف از سر قحطی معنا در اینجا سکوت کردهاند و جلو نرفتهاند و گیر کردهاند.
اینها فحول علمای امّت هستند که در گِلِ معنا گیر کردهاند؛ میفهمند اگر بخواهند به مدلول آیه تن بدهند کار تمام است. میفهمند اگر بخواهند به تناقضاتی که میفهمند تن بدهند کار تمام است. تمام این اشکالاتی که من کردم را مفسران عامه کردهاند و ما هیچ حرف جدیدی نزدهایم. هیچ حکمی بین همه مشترک نیست، خودِ همین موضوع نشان میدهد که فهمِ آیه وجود ندارد.
فخر رازی فحل الفحول است، میگوید: «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا» عدهای گفتند تو پیغمبر نیستی، خدا احتجاج کرد، به دو امر استدلال کرد، شهادت خدا بر نبوّت. مراد از شهادت معجزات پیامبر و قرآن است که معلوم بود از جانب خدا است، ظهور شهادت خدا به این است.
منظور او معجزه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است که از جانب خدای متعال است، حال شما ببینید در زیارت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داریم «السلام علیک یا معجزً لِرِسالَتِه»، همهی معارف با هم انسجام دارد.
او میگوید یکی از آنها معجزات است، اگر دو نفر به دادگاه بروند و بگویند ما شهادت میدهیم که حق با این شخص است، ممکن است قاضی حکم بدهد، چون لازم نیست قاضی به یقین رسیده باشد. دو نفر شاهد ظن معتبر است اما یقین نیست، ولی شهادت خدای متعال یقینی است. پس شهادت بعدی هم باید یقینی باشد.
دومی هم «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ». اولاً این قسمت را دو نوع خواندهاند…
همین «دو نوع خواندهاند» گیر است، چرا میخواهی نوع خواندن را تغییر بدهی؟ برای اینکه نمیتوانی معنا کنی.
عرض کردم که این عطف استهجان دارد.
میپرسید این «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» چه کسی است؟ میگوید این شهادت اهل کتاب است که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایمان آوردند و گفتند ما هم در تورات و انجیل علائمی فهمیدیم که پیغمبری خواهد آمد.
یعنی خود او همین اشکالی که ما میکنیم را میکند.
میگوید سوره مکی است، اهل کتابی که در مدینه مسلمان شدهاند که نمیتوانند مراد آیه باشند.
میگوید گفتهاند که این یک آیه مدنی است.
ما توضیح دادیم که اولاً موضوع سوره کامل یکی است، کمتر سورهای هست که اینقدر انسجام موضوعی داشته باشد، معمولاً سورهها چند فصل و چند موضوع دارند.
اگر بخواهیم بگوییم یک آیه بر خلاف بقیه آیات مدنی است اولاً باید دلیل بیاوریم، خود آیات روشن است که مکی است، کجا نقل شده است که مدنی است؟ هیچ کجا! چون نتوانسته است معنا کند میگوید میگوییم که مدنی است که خلاص بشویم!
بعد میگوید یک اشکال دیگر هم هست و آن هم این است که اگر دو نفر از اهل کتاب هم آمدند و شهادت دادند، اینها که عصمت ندارند، اینها میتوانند تبانی کنند، بلاتشبیه کافری بگوید به دو نفر از اهل کتاب پول دادهاید که بیایند و شهادت بدهند، این که یقینآور نیست. این اشکال وارد است پس نمیتواند اهل کتاب باشند.
یعنی اگر آیه مدنی هم بود نمیتوانستند اهل کتاب باشند.
پس اولاً آیه مدنی نیست و مکی است، ثانیاً اگر مدنی هم بود تفاوتی نداشت.
ان شاء الله بعداً عرض میکنیم که این «شهادت» دقیق یعنی چه، «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» علم و کتاب یعنی چه.
میگوید اگر کتاب را «قرآن» بگوییم، بگوییم هر کسی ایمان آورده است و قرآن را خوانده است فهمیده است که معجزه است. مؤمنین که قرآن را خواندهاند و فهمیدهاند!
میگوییم خودتان همین یک آیه را هشتاد تفسیر کردهاید و نهایتاً هم نفهمیدهاید یعنی چه! ما را به چه کسی حواله میدهید؟ آیا مؤمنینی که قرآن را خواندهاند و فهمیدهاند، یقین داریم و عصمت دارند؟ آیا علم الکتاب دارند؟ واضح است که نه! همین یک آیه نشان میدهد که ندارید که اینقدر حرفهایتان با هم تفاوت دارد.
میگوید قول سوم این است که بگوییم هر کسی به تورات و انجیل علم داشته باشد و بیاید، ما او را قبول میکنیم.
میگوییم خودِ همین هم ادعاست، این یعنی چه کسی؟ شاهدی که تورات و انجیل را خوانده است و فهمیده است و تأیید میکند که این کتاب معجزه است کیست؟
یعنی شما باید بتوانید در نهایت برای ادعای خودتان مصداقی را تعیین کنید، یک طرف شاهد که شهید است خدای متعال است، آن طرف چه کسی است؟ هر کسی که تورات و انجیل را خوانده است؟؟؟
ما بر خلاف آیات متعدد که در قرآن کریم داریم، قرآن کریم میفرماید شهادت خدا کافی است، اگر نمیفرمود هم کافی بود چون شهادت خدای متعال است، الآن این استدلالی که خدای متعال است، به قول مرحوم آسید علی بهبهانی اعلی الله مقامه الشّریف، وقتی میفرماید «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» این یک برهان است؟ باید برهان باشد، اگر برهان نباشد، اگر گمان و ظن غیریقینآور باشد جواب از نبوّت… نبوّت یقین لازم دارد، وقتی میفرماید «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» یعنی یک برهان، کافی هم هست، شأن حضرت حق هم این نیست که برای برهان حضرت حق به چیز دیگری نیاز باشد، اگر نمیفرمود کافی هست هم، برهان خدای متعال باید کافی باشد، آن چیزی که ضمیمه کردیم و گفتیم یک نفر دیگر، پس این هم باید برهانی باشد، پس باید او هم معصوم باشد، شهادت آدم عادی که یقین بهمراه ندارد، به «كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» عطف شده است، باید در حکم مشترک باشد.
میگوییم «علی و سعید آمدند»، این عطف است، یعنی هر دو در «آمدن» مشترک هستند، ممکن است کیفیت آمدنشان تفاوت داشته باشد ولی در اصل آمدن مشترک هستند.
«قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» برهان است، آیا میشود «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» برهان نباشد؟ «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» باید چه کسی باشد که هم شهادتش کافی باشد و هم مشترک در حکم شهادت الهی باشد و هم عصمت داشته باشد و هم برهان قاطع باشد؟
اصلاً لازم نیست که برویم و روایات را ببینیم، اصلاً این قبا را بر تن چند نفر میتوان کرد؟
آیه مکی است، اصلاً بگو مدنی است که نیست، حال عبدالله بن سلّام گفت که من شهادت میدهم تو پیغمبر هستی، آیا این یقینآور است؟ آیا احتمال تبانی ندارد؟ آیا در شهادت خود عصمت دارد؟
لذا سعی کردهاند در میان اقیانوس از درخت بالا بروند و بگوید «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» را رها کنید و مدل خواندن را تغییر بدهیم و میگوییم «این خدا که علم از جانب اوست»!!! که عرض کردیم هر کسی ذرهای ادبیات بداند میداند که صفت و موصوف را اینطور به یکدیگر عطف نمیکنند، یعنی نمیگویند «کاشانی امروز سخنران است و کسی که طلبه است»، عرب مانند ما فارسها میگوید «کاشانیِ طلبه سخنران است».
اول اینکه هر کجا آیات را میبینیم «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» تک آمده است، ثانیاً او کیست که کنار «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» بنشانیم؟
فقط اشاره کنم. همه میفهمند، چه اشاره نکنند و چه مانند ابن العربی ناصبی اشاره کنند.
این کتابِ تفسیرِ ابن العربی است، میگوید: این چه کسی است؟ اگر کسی بگوید علی بن ابیطالب است…
برای چه باید بگوییم علی بن ابیطالب است؟ کسی که میخواهد شهادت بدهد، شهادت او یقینی است، علم الکتاب هم دارد، علمی که یقینآور است، علمی که معصومانه است، علمی که عدلِ شهادت خداست… باید این حرف را از کجا بزنند؟ حالا کاری به روایاتِ این موضوع نداشته باشید، اصلاً لازم نیست روایت بیاید، شما چند نفر را میتوانید کاندیدا کنید که این مدال را به گردن او بیندازید و بگویید راجع به اوست؟ نداریم!
میگوید: لابد به دو دلیل میگویند علی است، یا چون علی [سلام الله علیه] اعلم مؤمنان است…
که این هم کافی نیست، نخواسته است که بگوید، اعلم مؤمنان کافی نیست، چون آیا اعلم جمع ما لزوماً عصمت دارد؟ ممکن است یک نفر در این جمع ما اعلم باشد، ممکن است یک نفر در فیزیک از همه داناتر باشد، آیا یعنی او عصمت دارد؟ ما اینها را لازم داشتیم، یعنی شهادت او عدل شهادت خدای متعال است؟ یعنی یقینآور است؟ یعنی برهانِ قاطع است؟
اصلاً یک نفر بین جمع ما در جمیع علوم اعلم باشد، یک نفر مانند ابن سینا در جمع ما باشد که در همهی رشتهها از همهی جمع اعلم باشد، آیا این یعنی او عصمت دارد و یقینی است؟
هنوز درست نمیتواند تحلیل کند، چرا؟ چون مجبور است قیاس کند و بگوید «یا چون علی اعلم است»… نه، برای این دلیل نیست، اصلاً قیاسِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با دیگران استهجان دارد، گاهی از بدبختی و بیچارگی و کمبود است که میگویند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از فلانی افضل هستند، چون طرف متوهم است و ادعای رقابت کرده است میگویند مثلاً «تو ترسیدی و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شجاع است»، از بدبختی است که قیاس میکنیم، همانطور که نمیتوانیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را با کسی قیاس کنیم. مانند این است که بگوییم پیغمبر بخاطر اعلم بودن نبی شد! انگار بگویند ثروتمندترینِ جمعِ ما. ثروتمندترینِ جمع ما به نسبتِ غنای الهی اصلاً چیست؟ این چه ادبیاتی است که بگوییم «چون علی اعلمِ مؤمنین است»؟ اینجا باید کسی باشد که علم او حداقل علم نبوّت باشد که عدل شهادت خدا و یقین و عصمت قرار بگیرد.
با این حال نگاه کنید که اصلاً مشخص است دست و پای او در کجا میلرزد، میگوید: یا به این جهت گفتهاند علی بن ابیطالب است که او اعلم است، در حالی که اینطور نیست، بلکه فلانی و فلانی و فلانی (خلیفه اول و دوم و سوم) از او اعلم هستند.
حال اینکه تو میگویی از او اعلم هستند، تو یک چیزی بگو، مثلاً ما بر فرض محال قبول کردیم، اما این اصلاً جواب آیه نیست! تو باید یک علم قطعی برای او قائل باشی. «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»!
آن دیگرانی که نام برد حتّی نمیتوانستند از روی قرآن کریم روخوانی کنند، وقتی فلانی در حال مردن بود گفت ای کاش از پیغمبر پرسیده بودم که این آیه دربارهی چه کسانی است، ای کاش میدانستیم این لغت یعنی چه، اصلاً نمیدانیم لغتِ آیه یعنی چه!
مثلاً میخواهد استدلال کند، زود هم موضع میگیرد و میگوید اعلم نیست! اصلاً مسئله اعلمیت نیست، اینجا باید کسی را بگویی که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» علم الکتاب نزد او باشد و عدل شهادت خدای متعال قرار بگیرد! مسئله که اعلم از ابوحنیفه بودن نیست.
میگوید یا برای این است که پیغمبر فرموده است که «أنَا مَدینَهُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها»، باب ورود به علم پیغمبر است… میگوید واضح است که این هم حدیث جعلی باطلی است، همهی اصحاب باب ورود به علم پیغمبر هستند!!!
من میگویم: اصلاً سؤال چه بود که تو در این میان حرف بیهوده زدی؟ اصلاً اصحابی هستند که باب ورود به علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستند، تو بگو این مدال را به گردن چه کسی از مهاجران بیندازیم؟ بگوییم چه کسی؟
دلیل بر اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه (دون شأن حضرت است که من اینطور بگویم) اعلم از خلفای قبلی هستند این است که حتی یک نفر از مفسران آنطور که خیلیها گفتهاند «من قال علی بن ابیطالب»، نگفتهاند ابوبکر است یا فلانی و فلانی! هیچ کسی چنین نگفته است، چون میدانند که قبای «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» به تن کسی غیر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمینشیند.
گاهی گردن علمای بنی اسرائیل انداختهاند و گفتهاند چون آنها تورات و انجیل میخواندند… اما جهت علمای بنی اسرائیل چیست؟ این است که آنها از دشمنان هستند…
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران
یعنی از این جهت است، البته همانطور که عرض کردیم واضح است که اگر آیه مدنی هم باشد تفاوتی نمیکند که یک نفر بیاید و کنار شهادت خدا حرف بزند.
مثلاً شما فیلم را میبینید و میگویید آفساید شده است، بعد یک نفر هم از جایی رد میشود و میگوید آفساید شد، شما اینها را کنار یکدیگر قرار نمیدهید، ضمناً آن دوربین احتمال خطا دارد، چون ممکن است زاویه دوربین طوری باشد که پنهان شده باشد.
یک طرف شهادت خدای متعال است، جواب ندادی که بگویی علی اعلم نیست، تو جواب بده که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» کیست؟ اگر آنها اعلم هستند چرا نمیگویی آنها مصداق «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» هستند؟
تابحال هیچ متوهمی در تاریخ چنین ادّعایی نکرده است.
اینکه مفسران عمدتاً نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را ذیل آیه نمیبرند، برای این است که میگویند بهتر است نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برده نشود، طوری بحث میکنند که انگار هیچ قولی راجع به این موضوع نیست.
ما در جلسات بعدی به این موضوع خواهیم پرداخت.
روضه و توسّل به حضرت جوادالائمه سلام الله علیه
فردا به نقلی ولادت حضرت جوادالائمه سلام الله علیها است، بعضی از دوستان ظاهری، اقوام که با ائمه علیهم السلام در نسب مشترک بودند، دوست نداشتند که امام جواد علیه السلام به چشم بیایند، چون میخواستند بعد از امام رضا سلام الله علیه مسیر را منحرف کنند، تبانی کنند و به سمت کس دیگری بروند.
امام رضا علیه الصلاة و السلام که از مدینه به خراسان تشریف بردند، مأمون لعنت الله علیه نگذاشت که حضرت جواد علیه السلام را که امام رضا سلام الله علیه سالها در فراق او سوختند تا حضرت جواد علیه السلام به دنیا آمدند، ما اصلاً از این موضوع درکی نداریم که یک نبی مانند حضرت یعقوب علی نبیّنا و آله و علیه السلام که علم داشتند که پسرشان نبی بعد از ایشان هستند و حجّت الله هستند و در حفظ الهی هستند، نتوانستند فراق ایشان را آنقدر تحمّل کنند که چشمهای مبارک ایشان از حزن سفید شد.
امام رضا صلوات الله علیه هم در فراق حضرت جواد علیه السلام میسوختند تا حضرت جواد سلام الله علیه به دنیا آمدند.
امام هم مانند ما نیستند که بخواهند به این دنیا بیایند که رشد کنند، از همان گهواره «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ»[10] هستند، در همان کودکی حکمت دارند.
مأمون لعنت الله علیه نگذاشت که امام رضا سلام الله علیه پسر و خانوادهی خود را بهمراه خود ببرند، حضرت رضا سلام الله علیه را تنهایی به سمت خراسان بردند، بعد امام رضا علیه السلام نامهای نوشتند که شنیدهام تو را از در پشتی میبرند، این گداهایی که در خانه ایستادهاند با یک امیدی درِ خانهی تو آمدهاند، به نسبت بنی هاشم کیسههای خودت را کمتر از بیست و پنج سکه طلا قرار نده، به نسبت دیگران هم اگر اینقدر نمیدهی اینها با امید آمدهاند، از درِ اصلی و بزرگ رفت و آمد کن، بگذار وقتی در باز میشود، گرفتارهایی که با امید به درِ خانهی تو آمدهاند…
جودِ حضرت جواد صلوات الله علیه دستور و وصیت حضرت رضا سلام الله علیه است، آن هم پسری که امام رضا صلوات الله علیه فرمودند: «لَمْ یُولَدْ فِی الْإِسْلَامِ أَعْظَمُ بَرَکَةً مِنْهُ» پسری بابرکتتر از او نیست. جود حضرت جوادالائمه صلوات الله علیه به دستور امام رضا سلام الله علیه است.
ارتباط عاطفی بین پدر و پسر هم اینطور است که اصلاً لازم نیست اینها باشند.
وقتی برادران حضرت یوسف علیه السلام در حال برگشت به سمت حضرت یعقوب علیه السلام بودند، شاید هزار کیلومتر فاصله بود، یوسف نبی علی نبیّنا و آله و علیه السلام پیراهن خود را دادند و فرمودند بروید و این لباس را روی چشمهای پدرم بگذارید، هنگامی که از آنجا راه افتادند اینجا حضرت یعقوب علیه السلام فرمودند: «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ»،[11] اگر مرا مسخره نکنید من بوی یوسفم را استشمام میکنم.
لازم نیست که یکدیگر را ببینند، آن بزرگواران که مانند ما نیستند، همین الآن بحث کردیم که شهادت آن بزرگواران با چشم و حس ظاهری ما نیست، بوی پیراهن را از هزار کیلومتری حس میکنند.
درست است که ارتباط بین امام رضا صلوات الله علیه و امام جواد صلوات الله علیه از نظر ظاهری قطع بود، ولی ارتباط بود.
روزی دیدند امام جواد علیه السلام… ظاهر امر اینطور بود که امام جواد علیه السلام هفت سال داشتند، این هم از سختیهای دورهی حضرت بود که از این جهت فدایی امام زمان ارواحنا فداه هستند، امام جواد صلوات الله علیه کاری کردند که بعد از ایشان اگر امامی در کودکی امام بشود شکی وجود نداشته باشد، بعد از امام جواد سلام الله علیه از این جهت هیچ شبههای نداریم، هر چه بوده است در دورهی حضرت است.
روزی حضرت جواد علیه السلام نشسته بودند و دیدند شروع کردند بشدّت گریه کردن، گفتند چه شده است؟ حضرت فرمودند: پدرم از دنیا رفت…
در ارتباط بین دو قلبِ سلیمِ کاملِ معصوم، اصلاً کیلومتر معنا ندارد، ان شاء الله قیامت خواهیم دید که میآیند و به همهی لحظات و نیّت ما شهادت میدهند.
حال شما ببینید آقایی در کربلا داریم که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سر بر پای او گذاشته بود و چشمهای مبارک خود را بسته بود، لحظاتی گذشت، چند منزل مانده بود که به کربلا برسند، چشمها را باز کردند، در بعضی از نقلهای متأخر است که وقتی به دختربچهها نگاه کردند شروع کردند به گریه کردن.
حضرت علی اکبر سلام الله علیه عرض کردند: چه شده است؟ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: مسیر ما این است… حضرت علی اکبر علیه السلام بلافاصله مانند جدّشان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به ایشان فرمودند: علی جان! باید در بستر من بخوابی و احتمالاً تو را امشب خواهند کشت، گفتند: وقتی ما بحق هستیم که جای خوف و صبر نیست، من استقبال میکنم.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگها سالم میماندند گریه میکردند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در احد شصت ضربهی کاری خورده بودند، وقتی به هوش آمدند شروع کردند به گریه کردن و عرضه داشتند: یا رسول الله! چرا من در راه شما کشته نشدم؟ «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ»،[12] عدّهای از آنها شهید شدند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: من منتظر هستم…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حضرت علی اکبر سلام الله علیه فرمودند: بله! حق با ماست، حضرت علی اکبر علیه السلام عرض کردند: اگر جان خودم را فدای شما کنم که صبر لازم ندارد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: ان شاء الله خدای متعال به تو اجری را بدهد، بالاترین اجری که از یک پدر به یک پسر میرسد…
من از این استفاده کردم که امام رضا علیه السلام فرمودند: بابرکتترین فرزند عالم امام جواد علیه السلام هستند، اینجا هم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: بالاترین اجری را که از یک پدر به یک پسر میدهد به تو عطاء کند…
در آن موارد قبلی هر اتفاقی میخواست بیفتد از هزار کیلومتری هم حس میکردند، حال شما نگاه کنید که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وسط میدان هستند و حضرت علی اکبر علیه السلام آمدند که از پدر اذن بگیرند، حضرت بلافاصله اذن دادند و فرمودند برو…
آنقدر سریع اذن دادند که یکدیگر را در آغوش نگرفتند، حضرت علی اکبر علیه السلام به سمت میدان رفتند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به موضوع اشراف دارند، با یک ناامیدی به قد و قامت او نگاه کردند، سر مبارک خود را پایین انداختند، صورت حضرت از اشک خیس شد… هنوز حضرت علی اکبر علیه السلام مستقر در نبرد نشدهاند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رو کردند به عمر سعد ملعون و گفتند: خدا رحم تو را قطع کند… بعد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مانند فرد مضطر محاسن خود را به دست گرفتند و رو به آسمان… هر وقت دلم برای جدّم تنگ میشد به او نگاه میکردم…
حضرت علی اکبر علیه السلام رفتند و جنگیدند، جنگشان هم طولانی شد، رزمندگی حضرت علی اکبر علیه السلام حیرتانگیز بود… خدا میداند که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چه کشیدهاند… و خدا میداند که این برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آزمایش و ابتلاء بود… دل کندن از حضرت علی اکبر علیه السلام… حبّ به ولی خدا حبّ الهی است، اما بعضی جاها هم ابتلاء است، برای اینکه در راه معشوق از همه چیز بگذرد، با اینکه این حب حبِ الهی است، ما اصلاً درک نمیکنیم یعنی چه، اضطرار را درک نمیکنیم که عرب وقتی یک روسپیدی رو به آسمان کند و محاسن خود را بگیرد مضطر شده است…
حضرت علی اکبر علیه السلام به میان میدان رفتند، هم نبرد سنگینی کردند، هم رجز خواندند، هم نامشان علی بود که کافی بود…
أنَا عَليّ بن الحسين بن علي نحنُ وبيت الله أولَى بِالنّبي
حکومت و ولایت برای اهل بیت پیغمبر سلام الله علیهم أجمعین است…
تالله لا يَحكُمُ فينا ابنُ الدّعي أطعَنكم بالرُمحِ حتىَ ينثنيْ
حرامزاده که حقِ حکومت ندارد…
اگر یک نفر برود و بین سی هزار نفر چنین حرفی بزند مشخص است که چه برخوردی میشود… حضرت علی اکبر علیه السلام را دوره کردند، از هر طرف… من طاقت ندام بیان کنم، همینقدر به شما میگویم که عبارت مقتل طوری است که انسان باید جان بدهد… من آن عبارات را فقط برای کنار علقمه دیدهام که نوشته باشند… برای کس دیگری چنین ننوشتهاند… معمولاً هر شهیدی به جایی میرسید زود میرفتند و او را از میدان میآوردند، حضرت علی اکبر علیه السلام چون به وسط میدان رفته بودند و در دل دشمن بودند، تا بخواهند بروند و ایشان را نجات بدهند، بین هزاران نفر گیر کرده بودند و همه از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کینه داشتند…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک صدای نحیفی را شنیدند که «یا أبَتاه علیکَ مِنّی السَّلام»…
برای شیرخوار داریم که هاتفی گفت «حسین جان! الآن او را سیراب میکنند»، اما باید این رزمندهی جوانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه طوری تشنه باشد که بلافاصله خود حضرت علی اکبر علیه السلام تسلیت دادند، گفتند: «یا أبَتاه علیکَ مِنّی السَّلام، هَذا جَدّی رَسول الله»…
چون حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی نگرانِ حال او بود… جدّم به شما سلام میرساند…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بالای سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، چون همهی زیباییهای عالم را یکجا دفن کردند به آسمان نگاه کردند و فرمودند: چقدر آسمان زشت شده است… اینجا هم وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالای سرِ حضرت علی اکبر علیه السلام رسیدند فرمودند: «عَلَی الدُّنیَا بَعدكَ العَفَا»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] نهج البلاغه، خطبه 158 (و من خطبة له (علیه السلام) يُنبّهُ فيها على فضل الرسول الأعظم، و فضل القرآن، ثم حال دولة بني أمية: النبي و القرآن: أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ؛ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ؛ ذَلِكَ الْقُرْآنُ، فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ. أَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ.)
[5] سوره مبارکه رعد، آیه 43 (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا ۚ قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ)
[6] سوره مبارکه احقاف، آیه 8 (أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئًا هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ کَفَى بِهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ)
[7] سوره مبارکه رعد، آیه 1 (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ المر ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ ۗ وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ)
[8] سوره مبارکه رعد، آیه 2 (اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ۖ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۖ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ ۖ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ۚ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ)
[9] سوره مبارکه رعد، آیه 7 (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ۗ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)
[10] سوره مبارکه مریم، آیه 30 (قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا)
[11] سوره مبارکه یوسف، آیه 94 (وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ)
[12] سوره مبارکه احزاب، آیه 23 (مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا)