حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1393/09/07 مصادف با شب پنجم صفر در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام پیرامون مسئله ی مردم کوفه سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
تعلّقاتی که سبب نفهمی عمدی میشود
آن چیزی که نگذاشت مردم کوفه به کربلا بیایند تعلّقات آنها بود. با تعلّقات خود زندگی کرده بودند. این تعلّقات گاهی معاذ الله حرام بود، گاهی مباح بود، گاهی مکروه بود، گاهی مستحب است. یعنی آقا شما باید به یک مستحب به عنوان اطاعت نگاه کنید، نه اینکه من این را دوست دارم. این گیر تعلّقات در امثال من فراوان دیده میشود. اگر به آن نگاه منصف شود مشکل خیلی از آدمها است. نقطهی اوّلی که من نمیتوانم به حق عمل کنم این است که به یک جایی تعلّق خاطر دارم و نمیتوانم به حق عمل کنم یا حق بگویم.
چرا امر به معروف و نهی از منکر در جامعه دارد کم میشود؟ چون میگویم آخر جلوی جمع بد است! این همان تعلّق است. تعلّق تنوع دارد، یک چیز، دو چیز، پنج چیز، 10 چیز نیست. از خدا حیا نمیکنم، آنجایی که میخواهم امر به معروف کنم یا نهی از منکر کنم از مردم حیای بیجا میکنم. مثلاً عرض کردم.
مرحلهی دوم این است دور از محضر شما وقتی من یک کاری میکنم به خاطر تعلّقات خود به حق عمل نمیکنم یا حق نمیگویم، بابا برای خود شیخی هستم، نمیگویم که اشتباه کردم. چه کار میکنم؟ این را با یک غلط دیگری توجیه میکنم. من اسم آن را نفهمی عمدی گذاشته بودم.
روش زیرکانه خلیفهی دوم برای نابود کردن مسلمین
حالا در وادی مردم کوفه بیایم. یک نمونه از این تعلّقاتی که آنها را به نفهمی زد ببینیم. بعد ببینیم خدایی نکرده در ما هم شبیه به این است یا نه. در من که وجود دارد، برای ما دعا کنید. خلیفهی دوم وقتی دستور داد کوفه را بسازند، برای تقسیم اموال یک راه کاری به کار برد که انصافاً در مسیر خود عالی بود، برای بیدین کردن مردم و برای نابود کردن مسلمین بهترین راهکار بود. یعنی تقریباً او به هدف خود رسید. بسیار زیرکانه این تصمیم را گرفت. آن هم این بود که مردم را دسته بندی کردند. هر 50 تا 120 نفر آدم از یک فامیل را عرافت میگفتند. شما فعلاً میانگین 100 نفر علی الحساب بگیرید که عدد ما رُند شود. مدل دیگر هم تقسیم کردند، مثلاً هر صد هزار درهم درآمد. میانگین هر 100 فامیل نزدیک، مثلاً من و پدر من و برادر من و پسر خالههای من و خالههای من و عمههای من. اسم این گروه که عرافت است یک رئیس به اسم عریف دارد. کل مردم شهر را اینطور گروه بندی کردند. عریف که رئیس این گروه و عرافت بود حاکم تعیین میکرد و به چند دلیل از فامیلهای همین گروه بود.
جمع عریف عرفا است. اهل مطالعه اگر خواستند در کتب تاریخی یا در نرم افزار عرفا یا العرفا را جستجو کنند، راجع به این موضوع خیلی مطلب میآید. آن که ما عرفا میگوییم اشتباه لفظی میگوییم. عارفی که خدا شناس است جمع سالم دارد نه جمع مکسّر. در کمیل چه میخوانید؟ «يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِين»[1] نمیگویید «یا غایة آمال العرفا». عرفا، فعلا جمع فعیل است، عریف. همین که ما داریم بحث میکنیم.
این را چه کار میکردند؟ مردم را که دسته بندی کردند عریف را از رئیس گروه و رئیس عرافت یا خلیفه تعیین میکرد یا والی آن شهر تعیین میکرد. اوّلین کاربرد آن چه بود؟ این بود که یک نفر روبند میگرفت و جلوی دار الحکومه یا مسجد میرفت و یک اعتراضی به حاکم میکرد. ظهر نشده او را دست بسته تحویل میدادند. چرا؟ چون درست است گفتیم در کوفه جمعیّت زیاد است و محتاطها 120 هزار تا میگویند ، بعضیها یک میلیون میگویند. عقیدهی ما این است که حدود 500 هزار تا جمعیّت داشته است، به فرض همان صد هزار تا. در استادیوم که صد هزار تا همدیگر را نمیشناسند. یک نفر به داور حرفی بزند او را نمیشناسند، ولی اگر هر 50 تا 100 نفر، هر 100 نفر یک فامیل نزدیک آنها مراقب آنها باشد او که صدا را میشناسد.
وظایف عریفها
عریفها در همهی مجامع عمومی شرکت داشتند، پس یکی نظارت سیاسی است. بعدی این است که یکی به دنیا میآمد اسم او را مینوشتند و یکی از دنیا میرفت اسم او را حذف میکردند. بعضی از مورّخین شیعه این را جزء نوآوریهای خلیفهی دوم میدانستند. نمیخواهم اسم ببرم و بحث کنم. حالا ببینید دارد چه کار میکند.
عطاء، پول سالیانهای که به مردم کوفه داده میشد
حقوقی که به مردم کوفه داده میشد، چون مردم کوفه نظامی بودند حقوق زیاد سالانهای به اسم عطاء بود. من خاک پای شما هستیم ولی خدا میداند این بحثی که دارم لقمهای به شما تحویل میدهم هزاران ساعت وقت برده است، إنشاءالله دعا کنیم خدا به نوکرهای امام حسین اخلاص دهد. به این عطا میگفتند، بلا تشبیه یارانهی سالیانه است که بعضی وقتها حکومت نداشت و سه بار در سال سه قسط میکرد و میداد، گاهی سالی یک بار میداد. عدد آن مانند یارانهی شما 45 هزار تومان نبود که بود و نبود آن خیلی اثر کند. همین هم که بود و نبود آن اثر نمیکند 73 میلیون نفر کوتاه نیامدند. حالا اگر قرار بود 45 میلیون بدهند یقهی همدیگر را پاره میکردند.
شرط دادن پول به مردم کوفه چه بود؟
این عطایی که درآمد سالیانه است میدادند به این شرط که سربازان در کوفه و عربهای کوفه یا مردم کوفه هر وقت جنگ شد و خلیفه گفت بیایید بجنگید آنها بلافاصله و بدون تعلّل بیایند. این پول را برای این میگیرند. 2- اسلحهی خود را باید میآوردند، مرکب خود را باید میآوردند، غذای خود را باید میآوردند. آن موقع ارتش نبوده است که ستاد مشترک باشد. این سالیانه حقوق را میدادند و هر وقت هم جنگ میشد، اینها وظیفه داشتند بلافاصله خود را در رهبهی کوفه، داخل میدان اصلی شهر کوفه معرّفی کنند که جمعیّت زیادی؛ بلا تشبیه شما دو کوه حساب کنید، محلّ تجمّع نیرو برای اعزام. همان جایی که امیر المؤمنین در آن جمعیّت زیاد واقعهی غدیر را یاد آوری کرد. یک وقتی شاید بحث کردیم. اسلحهی خود را بیاورد، اسب خود را بیاورد، غذای خود را هم بیاورد. یعنی ارتش همواره آماده باشد، این پول را میگرفت.
بی عدالتی حاکم کوفه در دادن حقوق میان عرب و عجم
اگر این پول را به همه تقسیم کنند حالا من به اعداد امروز عرض میکنم که شما متوجّه شوید. 45 هزار تومان میشود، طوری هم نیست با این حال مردم کوتاه نمیآیند. هر چه هم بالا و پایین بروند. التماس کنند، در خواست کنند، از مراجع حکم بگیرند مردم کوتاه نمیآیند. 73 میلیون نفر میگیرند. حالا اگر بیایند به جای 70 میلیون این پول را به 7 میلیون نفر بدهند ماهی چقدر میشود؟ به یک دهم بدهند ده برابر میرسد. و 450 هزار تومان میشود. اگر به 700 هزار نفر بدهند ماهی چهار و نیم میشود. اینها این کار را کردند. گفتند به عربها میدهیم، به عجمها نمیدهیم. به نیمی از مردم کوفه، این عطاء پول سالیانه را میدادند و به نیمی نمیدادند. این مبلغ خیلی بالا بود. با هشتاد دینار یعنی یک چیزی حدود 1200 درهم آقای شریح قاضی یک خانه میخرد.
در نامههای حضرت در نهج البلاغه است که حضرت به او نامه مینویسد که شما نمیخواهید بمیرید رفتید کاخ مجلّل خریدید! با چقدر؟ با 1200 درهم، با 1500 درهم. بعد اگر به شما 3 هزار درهم در یک سال بدهند خیلی پول است. شما الآن حساب کنید بخواهند همین طور به یک نفر 10 میلیون تومان بدهند. این دیگر قاعدتاً بعد از یک مدّت که مطمئن شود دارد ماهانه این پول میرسد دیگر کار نمیکند. ماشین لیزینگ میکند، بچّهی خود را مدرسهی غیر انتفاعی مینویسد. مبل میخرد، قسط میبندد، زندگی خود را با این پولی که دارد میگیرد تنظیم میکند. حالا اگر یک وقتی 5 سال که بگذرد، خوب جا افتاد، حکومتی در یک موضوعی بگوید پول قرض نمیدهیم. مردم میگویند چه کار کنیم که بدهید! چون درگیر شدند، علقه پیدا شده است. عادت کردند. زندگی خود را بر مبنای آن تنظیم کردند. به جای اینکه مردم کوفه بیایند بگویند یعنی چه به یک عدّه میدهید و به یک عدّه نمیدهید! عدالت چه خبر؟ گفتند حالا بهتر به ما بیشتر میرسد.
لذّت عطای حرام زیر زبان مردم کوفه
به یاد دارید عرض کردم که حضرت سیّد الشّهداء در کربلا فرمود: میدانید چرا من میگویم و شما نمیفهمید؟ چون «انخزلت عطيّاتكم من الحرام»[2] چون عطای حرام خوردید. به چه دلیل؟! یک ولی فقیه عادل بود یا نه امام معصوم بود یک حرفی، یک یک مبنایی داشت. اموال مسلمین را چطور به یک عدّه بدهند و به یک عدّه ندهند صدای شما در نیامد! نرفتید از امام معصوم سؤال کنید که آقا این را بگیریم یا نگیریم؟! این پول را برای چه به من میدهند؟ برای چه به آن یکیها نمیدهند و به من میدهند. سرّ آن چیست؟ خیلی من را دوست دارند؟ برای آنها عزیز هستم یا دارند پول کفر من را میدهند، پول بدبخت شدن من را میدهند، پول خون من را دارند میدهند.
چون درآمد زیادی به سمت کوفه میآمد، عددهایی که در سال نوشتند اینطور است، برای جزیهی غیر مسلمین 7 میلیون درهم برای سه ماه، 135 میلیون درهم مالیات خوزستان برای یک سال. همهی اینها به کوفه میآمد. شما ببینید در مجموع عدد خیلی درشتی است، اگر این را میخواستند به همهی عرب و عجم و برده و غیر برده تقسیم کنند، شاید باز هم عدد آن قابل توجّه میشد. امّا وقتی حدّاقل یک نیمی را و یا بیش از یک نیمی را محروم کردند آن عدد خیلی درشت شد. مردم عادت کردند، بیش از ده سال در کربلا که اتفاق افتاده است، سال 61، عربهای مردم کوفه کار نمیکنند.
بازار کوفه به دست عجمها اداره میشد
بازار کوفه را به دستور امیر المؤمنین و به مشاورهی امیر المؤمنین که یک وقت اگر به یاد داشتم میآورم از روی وسائل میخوانم، اوّل کتاب نکاح وسائل الشّیعه نگاه کنید، حضرت به موالیان غیر عرب فرمود شما از این فرصت استفاده کنید، حالا که پول در شهر زیاد است و کسی کار نمیکند شما اگر کاسبی کنید درآمد شما خوب میشود. شما تجارت کنید، هر چه شما بیاورید اینها میخرند. پول دارند و کار هم نمیکنند. میگویند که در بازار کوفه فارسی حرف میزدند برای همین بود! عربها کار نمیکردند. چرا کار نمیکردند؟ چون بیحساب پول میآمد. نمیفهمیدند پول چه چیزی را گرفتند.
هدف خلیفه از دسته بندی مردم کوفه
این کار را خلیفه کرده بود برای اینکه بین عرب و عجم فاصلهی طبقاتی ایجاد کند. همیشه این دو گروه در سر هم بزنند. بین خود عربها هم سه قسمت کرده بود. گفته بود عرب حجازی، عرب یمانی، ادنانی، قحطانی، عرب غیر از این دو. باز دوباره آنها را هم گفته بود اینها بچّههای ابوسفیان هستند، محبّین ابوسفیان خلیفهی دوم هستند. به اینها 5 هزار درهم بدهید. این یکیها خیلی محبّ ابوسفیان نیستند سه هزار درهم میدهیم، یعنی ملاکی نبود. مثلاً به عایشه 12 هزار درهم، ولی به ماریهی قبطیه 100 درهم، هر دو هم همسر پیغمبر هستند. این بالا و پایین کردن عددها همیشه زمینهی دعوا و اختلاف بود. زیر آب همدیگر را بزنند، برای یکدیگر پرونده جور کنند. هر کسی که مطیعتر نسبت به حکومت بود یک جایزهی اضافی به او میدادند. مثلاً سه درصد هم اضافه میداند به خاطر اینکه همواره در جنگها آمادهای. مردم را تنظیم کردند.
تهدید عریفها توسّط عبیدالله در حمایت از مسلم بن عقیل
آن لحظهای که مسلم با 20 هزار نفر آمد دور دار الحکومه را گرفتند، تاریخ طبری نوشته است جمعیّت سربازان عبیدالله در داخل دار الحکومه 300 نفر بود، ولی اینها قبلاً کاشته بودند. سرطان تعلّق در اینها رشد کرده بود. تا دید صدا زیاد است؛ دار الحکومه 4 در داشت. سه در را مردم میدیدند، یک در مخفی زیر زمینی که چند خیابان آن طرفتر بیرون میآمده است، یعنی در پشت میدان کوفه. یک عدّه را میفرستد میگوید عرفا را خبر کنید. عرفا چه کسانی هستند؟ عریفها، آن رئیسها. در روایات شیعه نگاه کنید حضرت باقر و حضرت صادق (علیهم السّلام) لعن کردند، خدا لعنت کند کسی را که عریف قوم خود شود. چرا؟ چون این عریفها رسماً نوکر طاغوت بودند. عرفا را خبر کنید. عرفا را خبر کردند. به آنها گفت: از هر عرافه، یعنی از هر گروه فامیلی یک نفر با مسلم باشد، حقوق کلّ عرافه قطع است! بعد شما میبینید عمّه میآید برادر زادهی خود را میبرد. میگوید تو میخواهی خراب کاری کنی، چرا بچّههای من را از نان خوردن میاندازی. خاله میآید خواهر زادهی خود را میبرد. مادر میآید بچّهی خود را میبرد. همسر میآید شوهر را میبرد. بابا بچّه را میبرد و بچّه بابا را! چون درگیری زیاد شد، فقط این نبود که من میروم میجنگم. من اگر بخواهم بروم بجنگم صد نفر که بستگان درجه یک نزدیک من هستند، اوّلین تهدید این است که حقوق اینها قطع میشود. لذا یکی یکی گفتند الحمدلله 20 هزار نفر زیاد است. حالا بعداً اگر نیاز شد ما برمیگردیم. یکی یکی پیچیدند.
تعلّقات کم ارزش
مشکل فقط شخص خود ایشان نبود که بگوید من نخوردم هم نخوردم. باید با فامیل خود درگیر میشد و زندگی عرب زندگی قومی و قبیلهای است. بسیار پررنگتر از قوم و خویشی که ما داریم. همین ما که خیلی قوم و خویشی در آن پررنگ نیست، یکی از دوستان ما که از اساتید مبرّز حکمت هم است یک شب دیدم در یک هیئتی آمده بود. گفتم شما که منبر داشتید. گفت: شب اوّل که منبر رفتیم گفتند حاج آقا از فردا شب دیگر نیایید. شما لهجه ندارید. یعنی ملاک آنها برای انتخاب سخنران لهجهی آن زبان بود، نه علم و تقوا. یعنی گاهی در ما هم پیدا میشود. مثال بارز آن چیست؟ یک توپی به تور میخورد یا این طرف به آن طرف یا آن طرف به این طرف، 120 هزار نفر به داور یک چیزی میگویند. یعنی برای چیزی که اصلاً اهمّیّتی ندارد حرام مرتکب میشوند. گاهی فحش ناموس میدهند و طرف وسط زمین مینشیند و گریه میکند. این همین تعلّقات است.
تعلّق به چه معنا است؟
تعلّقات همین چیزها است. چیزهای شاخ دار و عجیب و غریب نیست. یعنی آن چیزی که علاقه به آن پیدا میکنید و باعث میشود عکس العمل نشان دهید. وقتی به آن اهمیّت میدهید آن با یک حقّ الهی تعرّض پیدا میکند. اگر حواس کسی نباشد و عادت کرده باشد آنجا هم همان تعلّق خود را…
اینکه شما نگاه میکنید در جامعهی ما گاهی 120 هزار نفر در ورزشگاه حرام مرتکب میشوند سر چیست؟ سر اینکه این آفساید بود یا نبود. 5 سانت این مهاجم جلوتر از دفاع بود یا نبود فحش میدهند و چیزهای دیگر.
قدیمیترین مقتل تاریخی قرن دوم
اینها یکی یکی فرار کردند. اینکه دارم عرض میکنم این تحلیل مستند به سند است. یکی از قدیمیترین مقاتل یعنی کتب تاریخی که در آن مقتل هم است نام آن طبقات کبری ابن سعد است. کاتب مورّخ معروف واقدی است، قرن دو است. اینقدر این کتاب قدیمی است. از مهمترین منابع است. اتّفاقاً متأسّفانه حبّی هم به اهل بیت ندارد. این کتاب را که چاپ میکردند بخشی از امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) را در نسخ آن چاپ نمیکردند. افتادگی داشت. تا یک عالم بزرگواری، نام او را میبرم که إنشاءالله ما را دعا کند. نوهی صاحب عروه، مرحوم آیت الله آقا سیّد عبد العظیم طباطبایی این کتاب را چاپ کرد، آن بخش امام حسین آن را. همان بخش چاپ شده از تکّهی افتاده از بخش امام حسین از طبقات کبری ابن سعد مؤسس آل البیت این را چاپ کرده است. صفحهی 63 این جمله آمده است. خیلی حرف عجیبی زده است.
دعوت مردم کوفه از امام حسین و تنها گذاشتن ایشان
حضرت در روز عاشورا فرمود: بابا مگر شما به من نامه ننوشتید. حالا شاید نامه هم نمینوشتند برای دلیل دیگری میآمد ولی مگر شما نامه ننوشتید؟ مگر نگفتید ما کمک میخواهیم، میخواهیم با طاغوت بجنگیم؟! حالا من آمدم. حالا اگر نمیخواهید بجنگید نروید بجنگید. چرا جلوی من ایستادید؟ چون دایرهی کسانی که نامه نوشتند وسیعتر از محبّین است. محبّین نامه نوشتند، اشراف کوفه نامه نوشتند. یکی عدّه از نفوذیهای دشمن هم نامه نوشتند. بعضی از اینها سپرهای خود را بالا میگرفتند تا با حضرت چشم در چشم نشوند، چون نامه فرستاده بودند. وقتی حضرت میفرماید که برای چه نامه نوشتید، حالا جلوی من ایستاید؟
صفحهی 69 این کتاب آمده است گفتند: «خفنا طرح العطاء» اگر نخواهیم با تو بجنگیم، اگر در سپاه دشمن دیده نشویم، حقوق ما، آن عطاء را حذف میکنند. لذا میبینید حبیب بن مظاهر آن عارف عظیم الشّأن به امام حسین میگوید: فلانی هم آنجا است! باور نمیکردم او یک روزی جلوی ما بایستد. «خفنا طرح العطاء» حرام اینطور نیست که بگویید آقا طرف فقط دو میلیون ربا گرفته است. به گناه ذنب میگویند. یک معنای ذنب دُم است، پیامد. اوّل گناه کوچک است. روز اوّل حکومت آمد به اینها گفت میخواهیم همیشه شما آماده رزم باشید و ما هم حقوق سالیانه به او میدهیم. برای اینکه به شما بیشتر دهیم میخواهیم به ایرانیها ندهیم. به اینها حرام داد خوردند و اعتراض نکردند. ده سال که بگذرد دیگر نمیتواند دل بکند. وقتی اصلاح ارضی شد، اصلاح ارضی را اگر حاکم شرع طبق موازین شرعی انجام دهد میشود یک کاری کرد، ولی وقتی طاغوت بیاید بگوید فلانی 100 هکتار زمین دارید، 40 تای آن برای شما و 30 تای آن برای من و 30 تای آن را هم به مردم تقسیم میکنیم. یک عدّه در همین کشور خود ما؛ هنوز برای صد سال نشده است. یک عدّه گفتند الحمدلله بعد از یک عدّه رعیتی حالا زمین دار شدیم. خدا پدر او را بیامرزد. با پول چه کسی؟!
داستانی از شهید برونسی
یک تکّه زمین آوردن به عبد الحسین برونسی دادند. گفت نمیخواهم. صاحب زمین گفت عبد الحسین شما نماز شب خوان هستید. شما این زمین را بگیرید. حالا که زمین را از من گرفتند. به تو بدهند اقلّا من خوشحال میشوم که به یک آدم حسابی دادند. شما روزی یک صلوات برای من بفرستید. گفت: نمیخواهم، شما که به من نبخشیدید! طاغوت این را از شما گرفته است و من باید اخذ از ید طاغوت کنم. سواد درستی نداشته است. سواد اینقدر مهم نیست که عمل مهم است. عمل به علم خیلی مهم است. من اخذ از یاد طاغوت نمیکنم چون الآن باید از طاغوت بگیرم، نمیخواهم.
بروید بررسی کنید بعضی از مردم گرفتند. «خفنا طرح العطاء» خوب در آن روستا که همه شهید برونسی نشدند. این مشکل مردم کوفه و از این مثالها در زندگی خود بگردیم شیطان خیلی از خطرات برای ما درست میکند. خدا إنشاءالله به ما رحم کند.
حضرت رقیّه، سه سالهی با کرامت
امشب میخواستم راجع به حضرت رقیّه صحبت کنم. ولی هم حال خود من مساعد نبود و هم اینکه به دل من افتاد که صلاح نیست که آیا قضیّهی رقیّه (سلام الله علیها) سندیّت دارد یا نه؟ چطور است؟ چه کسی به چه کسی است؟ نظرات چطور است. روزی ما نبود. من دو یا سه جمله عرض میکنم. یکی از درسهای بزرگ این سه سالهی با کرامت این است که اگر شما امام خود را صدا بزنید، واقعاً منتظر شوید، واقعاً مضطر شوید، دنبال او بگردید، بخواهید او را ببینید و بخواهید به سمت او بروید امام به دیدن شما میآید. اگر نتواند با پا بیاید با سر میآید. لذا من فکر میکنم بین این بزرگوار و امام زمان یک علقهی معنوی است. منتظر باید به آن بزرگوار اقتدا کند، او را ببیند. هر کسی هر چیزی میخواست او فقط یک چیز میخواست. به مجلس یزید رفتند یک چیزهایی دید حال من مساعد نیست شاید یکی دو مورد محضر شما عرض کنم.
اوّل یک خاطره برای شما بگویند. بین یک زن و شوهر اختلاف شده بود و آمده بودند ما حکمیّت کنیم. برادر این خانم هم آمده بود که دایی بچّهها میشد. دو یا سه بار با بیاحترامی به نفع خواهر خود با این شوهر صحبت کرد. خدا میداند دختر بچّهی اینها کوچک بود، به سینهی دایی خود زد گفت: بابای من است! یعنی نمیتواند تحمّل کند که به پدر او بیحرمتی و توهین شود ولو اگر دایی او باشد. آن هم دختر بچّهای که بابایی است!
بی حرمتی به سیّد الشّهداء در مجلس شراب
اینها در مجلس شراب بردند. یک کارهایی کردند که با عمد به سیّد الشّهدا بیحرمتی کنند. یکی این است که بعضی از یهودیها هم در آن جلسه اعتراض کردند. زنان زناکار بی عفّت خود را در پرده پوشیده بودند. ناموس رسول خدا را ایستاده نگه داشته بودند. شیخ صدوق میفرماید: دستور داد غذا بیاورید اینها ایستادهاند. ز خانهها همه بوی طعام میآمد. اینجا ایستادند. ناموس رسول خدا را با وضع دون شأن بین نامحرمها نگه داشتند گفت میخواهم غذا بخورند. من یک اشاره میکنم شیخ صدوق در دو کتاب خود این را نقل میکنند. میگوید تشت طلا را آوردند. سفره روی تشت پهن کرد. گفت: میخواهم روی این سفره غذا بخورم. میخواست بیحرمتی کند. غذا را که کوفت کرد، بعد گفت: برای من فقّاع بیاورید. کمی از آن را خورد باقی آن را به یک سمتی پاشید. لابد این بزرگوار هم روی پنجه ایستاده بود و میدید. اینها را به محبس برگرداند. زین العابدین فرمود: ما را در یک محبسی قرار دادند از نظر زمانی یک وقتی شبیه الآن است. «لا يكنهم من حر و لا برد»[3] سقف نداشت. روزها زیر تیغ آفتاب بودند و شبها در سوز سرما. «حتى تقشرت وجوههن» این بی بیها پوست انداختند. لذا وقتی عماد الدّین طبری میخواهد حرف بزند میگوید به این دختر بچّهها گفتند پدر شما به سفر رفته است.
پایان
پی نوشت ها
[1]– زاد المعاد، ص 63.
[2]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج 11، ص 624.
[3]– روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج 1، ص 192.