روز جمعه مورخ 28 آبان 1400، دهمین جلسه از سلسله جلسات درنگی بر نهج البلاغه با موضوع «نامه هشتم نهج البلاغه – برخورد امیرالمؤمنین سلام الله علیه با کارگزاران و توجه حضرت به افکار عمومی و ماجرای جریر» در مسجد و حسینیه مهدویه با سخنرانی «حجت الاسلام کاشانی» برگزار گردید که مشروح آن تقدیم حضورتان می گردد.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب به ساحت مبارک حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
متن نامه 8 نهج البلاغه
یکی از نامههای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مختصر و مفید در نهج البلاغه نامه شماره 8 است، این نامه خیلی کوتاه است.
«إلى جرير بن عبد الله البجلي لَمّا أرسله إلى معاوية»،[4] وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میخواستند جریر را به سراغ معاویه بفرستند [به جریر که راجع به او به محضر شما مطالبی را تقدیم خواهم کرد]…
اینجا مرحوم سیّد «لَمّا أرسله إلى معاوية» گفته است ولی مصدر اصلی میگوید که او پیش معاویه رفته است و چند ماهی هم طول کشیده است و بعد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این نامه را نوشتهاند، فعلاً هم متن قدیمیتر از «وقعة الصفین» نصر بن مزاحم نداریم که قریب به دویست سال قبل از سیّد از دنیا رفته است، حال نمیدانیم که آیا اینجا مرحوم سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه اشتباه کردهاند یا مصدر دیگری داشتهاند. ظاهر متن او این است که وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میخواستند جریر را بفرستند این توصیه فرمودهاند.
ما به منابع مرحوم سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه دسترسی نداریم، ولی چون وقعة الصفین از مصادر مهم مرحوم سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه است و ایشان از آن استفاده میکنند ما احتمال میدهیم که از همانجا گرفته باشند. حوالی صفحه 60 کتاب وقعة الصفین به این موضوع پرداخته است. اگر توجّهی بشود… ظاهر این است که این متن باید برای بعد باشد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودهاند: «أَمَّا بَعْدُ»…
از همین متن هم مشخص است، «أَمَّا بَعْدُ» یعنی بعد از حمد و ثنای خدا، «فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي» وقتی این نامه به دست تو رسید «فَاحْمِلْ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْفَصْلِ» راه را بر معاویه ببند، فصل الخطاب کن، فصل المخاطبه کن، فصل المکالمه کن، دیگر بس کن و ادامه نده، «وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ» و دیگر از او جواب قطعی بگیر، جزمی ببین که جواب او چیست، «ثُمَّ خَيِّرْهُ بَيْنَ حَرْبٍ مُجْلِيَةٍ» او را بین جنگی که پایان آن جلای وطن هست و آوارگی، بگو باید یا جنگی را انتخاب کنی که شکست میخوری و آواره میشوی، «أَوْ سِلْمٍ مُخْزِيَةٍ» یا باید تسلیم بشوی و صلح کنی، اما صلی که خزی و آبروریزی بهمراه دارد، علّت این امر هم این است که کلّی ادّعا کردی که من ولی دم عثمان هستم و میخواهم انتقام خون خلیفه مظلوم را از علی بگیرم و تبلیغات کردی، حال اگر صلح کنی درواقع با دیدِ خودت با قاتل صلح کردهای، یا باید بروی و بگویی که غلط کردهام و اشتباه کردهام و دروغ گفتهام یا خطا فهمیدهام، در همین اعتراف هم بالاخره یک شکستی وجود دارد، یا باید آتشبسی امضاء کنی که این آتشبسی که میخواهی امضاء کنی و این صلحی که میخواهی امضاء کنی عملاً بر خلاف آن ادّعاهایی است که کردهای.
به معاویه بگو که سریع یکی از این دو راه را انتخاب کند، یا جنگی که تو را آواره میکند و شکست میخوری، یا صلحی که سرشکستگی دارد، بالاخره تو اقداماتی کردهای.
«فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَيْهِ» اگر جنگ را انتخاب کرد، موافقتهایی که تابحال با او امضاء کردهای را جلوی او بینداز، یا همین انتخاب جنگ را پیش پای او بگذار، «وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ» اگر هم که آتشبس و صلح را امضاء کرد «فَخُذْ بَيْعَتَهُ، وَ السَّلَام» بیعت او را بگیر والسلام.
این مختصرِ متنِ نامه است.
اگر معاویه بیعت میکرد
نکتهی اول اینکه از این متن برداشت میشود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با معاویه هم اولاً و بالذات در جنگ نیستند، بنای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بر جنگ نبود.
اگر طاغوتی برپا باشد اصل اول بر جنگ است، چون تعدّی صورت گرفته است، یا تعدّی به مرز مسلمین یا تعدّی به مرز عقیده مسلمین یا تعدّی به مرز فرهنگ مسلمین، یا خطر سیاسی و فرهنگی و اجتماعی جامعه اسلامی را تهدید میکند که باید در آنجا جنگ کرد.
اما اگر معاویه با همهی بدیهایی که داشت میگفت که من بیعت کردم، مانند خیلیهای دیگر که بیعت کردند، مانند مروان، مانند ولید بن عقبه، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعتِ اینها را پذیرفتند، در این پذیرشِ بیعت چند نکته وجود دارد، یکی اینکه ما با آدمهای مختلف تفاوتهای فکری و سیاسی و اجتماعی داریم، اولین نکتهای که، یا از اولین نکاتی که ما را به یکدیگر نزدیک میکند «تفاهم سیاسی» است، مسائل سیاسی خیلی مهم است.
حال وقتی من از «مسائل سیاسی» صحبت میکنم منظور بنده دولت فعلی و قوه قضائیه فعلی و نمایندگان فعلی مجلس و شورای شهر و… نیست.
یعنی اینکه چندصدایی به معنای تعارض در ادارهی جامعهی اسلامی نباشد. چندصدایی یعنی اگر مشورت میدهند و اختلاف نظر دارند، بالاخره گفتگو هست، تضارب آراء هست، مشکلی نیست، اما به این معنا که در تعارض و درگیری باشند نباید باشد. این اولین عامل یا از اولین عوامل هست.
در یاد دارم که زمانی حدود پنج سال قبل این موضوع را بیشتر بحث کردهایم، الآن فقط اشاره میکنم که گاهی شاعری به محضر امام میآمد که فسق عملی داشت، ممکن بود که شیعه هم به معنای من و شما نباشد، ولی در آن فضای سنگین که بین بنی امیه و اسلافشان با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین جنگ بود، در مدح اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یا در مذمت دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بیتی یا شعری گفته بودند. اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین او را چنین تکریم میکردند که اصحاب درجهی یک خودشان را آنچنان تکریم نمیکردند.
این بدین معنا نبود که امام میخواست به قدرت برسد، اشتباه نکنید، گاهی ما برای دستاوردهای سیاسی و باندی و حزبی و گروهی مثلاً با عدّهای میبندیم، من نمیخواهم این موضوع را عرض کنم، نمیخواهم تبانی برای رأی آوردن را بگویم، خرید و فروش رأی و رأی قبیله و رأی حزب و رأی باند و… نجس است، من نمیخواهم این را عرض کنم، آن کسی که آن بیت را سروده بود که فاسق بود و فاجر بود و به نفع امام فرموده بود یا به ضرر دشمن امام فرموده بود، آنجا قصدِ او این نبود که با سرودنِ این بیت چیزی بدست بیاورد، مسلّماً امام هم نمیخواست که معاذالله رشوهای بدهد، ولی آن نقطهی تلاقی تفاهم آنجایی است که دو گروه با یکدیگر از نظر سیاسی، یعنی حداقل در نحوهی ادارهی اجتماع، یا حداقل پذیرش حاکمیت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به تفاهم برسند، اینجا محل تفاهم و اتحاد و اتفاق و تقریب است، ممکن است اختلافات زیادی هم باشد.
اکثریت لشگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قائل به عصمت و خلافت بلافصل و امامت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبودند، ولی اگر سخنان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در جمل و صفین و… ببینید، تکریمی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به اهل کوفه فرمودهاند برای اینکه ایشان را در جمل یاری کردهاند، میبینید که خیلی تکریم کردهاند، برخلاف ما.
امروز گاهی نگاه ما بیش از حد فرقهای است، طبعاً معلوم است که ما نسبت به آن گروهی که روز قیامت اهل نجات هستند عقیدهای داریم، اما حال اگر در این دنیا با یکدیگر اختلاف نظر داریم چکار کنیم؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیفرمایند که… اگر قرار بر این بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اعلام جنگ با معاویه میکردند، اصلاً لازم نبود که جریر را به شام بفرستند، بلکه حمله میکردند؛ واضح است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیخواستند معاذالله خلاف بفرمایند که بیا و بیعت کن و بعد اگر من فرصت بدست بیاورم تو را از پشت میزنم، یعنی دقیقاً همان کاری که آنها میکردند.
صلح امام حسن مجتبی صلوات الله علیه یا آتشبس امام حسن مجتبی صلوات الله علیه با معاویه شکل گرفت و بعد امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را ترور کردند، این شیوهی معاویه است و شیوهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست.
اگر اینجا معاویه بیعت کرده بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به او مسئولیت نمیدادند، مسلّم است که نباید به فاسق مسئولیت داد، اما اگر دزدی و فتنهگری از او اثبات نمیشد و او خانهی تیمی فتنهای نداشت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با معاویه هم کاری نداشتند، با اینکه معاویه اینقدر فساد داشت. اگر معاویه در جایی پروندهی قضائی داشت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کوتاه نمیآمدند، اگر بعداً در اموال او دزدی آشکاری بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را مانند بقیه محاکمه میکردند، اما اگر معاویه در اینجا بیعت کرده بود، ولو ظاهرا، مادامی که پروندهی قضائی برای معاویه باز نشده بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با معاویه هم کاری نداشتند، همانطور که با مغیره کاری نداشتند.
رفتار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با مغیره
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مصلحت ندیدند که پروندهی شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را زمان حکومت خودشان باز کنند، مشکلات بعدی وجود داشت، اما نسبت به فساد مغیره که او مرتکب یک فحشائی شده بود و عدّهای هم شاهد بودند، نقل شده است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند اگر دست من به او برسد بر او حد میزنم.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسیدند مغیره ملعون مدّت اندکی بود و بعد هم به طائف رفت، مغیره تا پایان صفین در طائف بود، در جنگ با معاویه هم همراهی نکرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم دستور دستگیری او را صادر نفرمودند؛ یعنی یک پروندهای داشت که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فعلا صلاح نمیدیدند که این پرونده را به جریان بیندازند، یعنی پروندهی جنایت مغیره دربارهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود، پروندهی دومی هم بود که حضرت به صلاح ندانستند که آن را هم در آن زمان به جریان بیندازند، و آن هم پروندهای بود که خلیفه دوم در مسیر دادرسی اخلال ایجاد کرده بود، یعنی دستکاری کرده بود، چهار نفر شاهد یک فحشائی از مغیره بودند… که مغیره در فحشاء یک آدم بیش از حد کثیفی بود، ولی با تهدید یا تشویق یا شبهِ اینها و با اعمال نفوذ حکومتی شاهد چهارم را از شهادت دادن منصرف کرد و مغیره که اگر کار این چهار شاهد به اتمام میرسید باید سنگسار میشد از مهلکه فرار کرد.
نقل منسوب به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هست که با مجموعهی رفتار حضرت هم سازگار است که اگر دست من برسد آن حکم را بر علیه او اجراء خواهم کرد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این پرونده را هم در بدو کار اجراء نفرمودند. مغیره آمد و با حضرت صحبتی کرد و رفت، که بعضی به اشتباه فکر کردند مغیره مشاور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بوده است! آمد پیشنهادی داد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم قبول نکردند و او هم در جنگ هم شرکت نکرد و به طائف رفت، نه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کمک کرد و نه در صفین کاری به نفع معاویه کرد.
طائف در اختیار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میتوانستند حوالی سال 37 دستور دستگیری او را صادر کنند، منتها مصلحت ندیدند که این پروندهی دوم را هم به جریان بیندازند.
اینجا هم اگر معاویه بیعت کرده بود، بجز پروندههای قضائی حضرت فعلا کاری به او نداشتند. سعه صدر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای ما درس است.
نامهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به جریر
سپس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جریر را فرستادند. جریر حاکم درجهی دو خلیفه سوم است، درجه یکها درواقع رئوس چارت حکومتی هستند، مانند سران بصره و کوفه و شام و مصر و امثال اینها، با قدری پایینتر مکه و مدینه و یمن. مانند وزراء و وزیر کشور، سپس وزیر کشور استاندارانی را تعیین میکند، منتها این استاندارانی که او تعیین میکند، مثلاً الآن در منطق کشور ما اینطور است که استاندار باید بیاید و در هیأت دولت رأی اعتماد بگیرد. یک جاهایی حاکم برای مناطق کوچکتر هم یا نظر میداد، این امر طبیعی بود، مثلاً شهرهایی ذیل کوفه بودند، مناطقی ذیل بصره بودند، مسئول آن منطقهی اصلی میتوانست عزل و نصب کند یا حاکم بالادستی اعمال نظر کند، یا به هم مشورت بدهند، برای هر سه مورد هم مثالهایی داریم. ابن عباس زیاد بن ابیه را برای حوالی فارس امروز است به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیشنهاد داد و حضرت هم پذیرفتند، کسانی را هم خود آن استاندار اصلی یا حاکم آن منطقه انتخاب میکرد، کسانی را هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه انتخاب میکردند.
زمان خلیفه سوم، مخصوصاً اواخر خلافت خلیفه سوم، تقریباً همهی عزل و نصبها، بجز موارد اندکی که جریان خاص داشت، انتخابها انتخابهای ناصالح بود، فساد به این معنا سیستمی بود که از بالای حکومت پمپاژ میشد، یعنی خودِ رأس حکومت در فساد دخیل بود، فساد را کوچک میشمرد، با مفسد برخورد نمیکرد، اینطور نبود که اگر استاندار درجه دو خطایی کند بالادستی نداند، اگر مردم هم میرفتند و به آن بالادستی میگفتند آن بالادستی اعتراض میکرد که چرا اعتراض میکنید؟ نه اینکه اعتراض کند که چرا آنها دزدی میکنند.
لذا وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسیدند تمام آن سران را عزل کردند، بجز ابوموسی اشعری که بحث او جداست.
وقتی که جمل رخ داد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از مدینه به بصره تشریف بردند، جریان این موضوع مفصل است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از جمل به چند نفر نامه نوشتند، به اشعث و جریر و… اینها زیردستان کوفه بودند، یعنی مانند فرمانداری که استاندار تعیین میکند.
حال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از بصره که جنگ جمل را پیروز شدند، وقتی به سمت کوفه میرفتند دو نامه به جریر زدند.
نامهی اول اینطور است که میگوید: «لَمَّا بُويِعَ عَلِيٌّ»[5] وقتی برای علی بن ابیطالب [علیه السلام] بیعت گرفته میشد… این بیعت گرفتن ماهها طول میکشید تا خبر بیاید که چه کسانی بیعت کردهاند، «كَتَبَ إِلَى اَلْعُمَّالِ فِي اَلْآفَاقِ» به تمام کارگزاران همهی شهرها، یعنی از بالا به همهی فرمانداران و شهرداران ابلاغ شد، «كَتَبَ إِلَى جَرِيرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْبَجَلِيِّ» این نامه به جریر هم رسید، «وَ كَانَ جَرِيرٌ عَامِلاً لِعُثْمَانَ عَلَى ثَغْرِ هَمْدَانَ»، «مرز همدان» یعنی اینکه هنوز در آنجا درگیریهایی وجود دارد و هنوز همهی آن منطقه کاملاً اسلامی به معنای شهادتینگو نیستند، از جهتی مرز آنجاست، یعنی در آنجا درگیری با کفار وجود دارد، جریر عامل عثمان در مرز بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به او هم نامه نوشتند، «فَكَتَبَ إِلَيْهِ مَعَ زَحْرِ بْنِ قَيْسٍ اَلْجُعْفِيِّ» زحر بن قیس این نامه را برد، حضرت فرمودند: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»، تا اینجای نامه انسان خیال میکند که وقتی حضرت به حکومت رسیدند و بیعت شد این نامه را فرستادند، منتها از ادامهی نامه معلوم میشود که این نامه برای بعد از جمل است، «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»، خدای متعال سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد تا اینکه خودشان بخواهند سرنوشت خودشان را تغییر بدهند، «وَ إِذا أَرادَ اَللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ»، اگر خدا بخواهد بلایی بر سر قومی بیاورد کاری از دست کسی ساخته نیست، «وَ إِنِّي أُخْبِرُكَ عَنْ نَبَإِ» میخواهم خبری به تو بدهم، تو بعنوان کسی که کارگزار هستی.
دیدهاید که وقتی یک رئیس جمهور میرود و رئیس جمهور بعدی میآید، کارگزارها منتظر هستند که ببینند آیا عزل میشوند یا عزل نمیشوند…
حضرت فرمودند: میخواهم به تو از لشگر طلحه و زبیر خبر بدهم. از اینجای نامه معلوم میشود که جمل صورت گرفته است. «عِنْدَ نَكْثِهِمْ بَيْعَتَهُمْ» آن زمانی که بیعتشان را شکستند «وَ مَا صَنَعُوا بِعَامِلِي عُثْمَانَ بْنِ حُنَيْفٍ» و با عامل من و استاندار من در بصره که عثمان بن حنیف بود چه کردند، «إِنِّي هَبَطْتُ مِنَ اَلْمَدِينَةِ بِالْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ»…
شما حساب کنید که رئیس جمهور یک کشور برای فرماندار یک شهر مرزی توضیح میدهد که ما چه کردیم و برای چه این کار را کردیم! یعنی خود را پاسخگو میبیند و توضیح میدهد که او هم اینها را برای مردم بگوید.
در ابتدای نامه دیدید که اشاره کرد که برای همه نوشتند، «كَتَبَ إِلَى اَلْعُمَّالِ فِي اَلْآفَاقِ» برای همهی نیروها در همه جای جهان، یعنی برای هر جایی که در دست حضرت بود نوشتند، چون موضوع جریر است از جمله به جریر هم نوشتند، حضرت در حال توضیح دادن هستند که وقتی طلحه و زبیر بیعتشکنی کردند و لشگرکشی کردند و عامل من را در بصره شکنجه کردند و بیت المال را غارت کردند و چه شد و چه شد، «إِنِّي هَبَطْتُ مِنَ اَلْمَدِينَةِ بِالْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ» مهاجرین و انصار از مدینه با من همراه شدند، «حَتَّى إِذَا كُنْتُ بِالْعُذَيْبِ» وقتی قدری از مدینه بیرون آمدم «بَعَثْتُ إِلَى أَهْلِ اَلْكُوفَةِ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ [سلام الله علیه] وَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ وَ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ قَيْسِ بْنِ سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ فَاسْتَنْفَرُوهُمْ»… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و عبدالله بن عباس و عمار یاسر و قیس بن سعد را به سمت کوفه فرستاند که از اینها بخواهند لشگر آماده بشود و به سمت بصره برود، «فَأَجَابُوا»…
میبینید که انگار حضرت در حال گزارش دادن هستند، هنوز جریر اعلام بیعت هم نکرده است!
«فَسِرْتُ بِهِمْ حَتَّى نَزَلْتُ بِظَهْرِ اَلْبَصْرَةِ»، لشگری از کوفه آمد و حوالی سی هزار نفر بودند که به پشت کوفه رفتیم و مستقر شدیم، «فَأَعْذَرْتُ فِي اَلدُّعَاءِ» آنقدر من با اینها صحبت کردم، دعوت کردم، استدلال کردم که دیگر عذری باقی نگذاشتم…
به افکار عمومی توجّه کنیم
بارها در نهج البلاغه و نامهها و سخنان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میبینید که حضرت افکار عمومی را آدم حساب میکنند و توضیح میدهند، ببینید که توضیحات هم توضیحاتِ تبلیغاتی نیست، مانور نیست، امروز در عرف ما این کار دون شأن است که مثلاً استاندار به دهدار نامه بزند و به او توضیح بدهد، اصلاً چنین چیزی نداریم، نهایتاً ابلاغ است، یعنی مثلاً این کار بشود.
اینجا ببینید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به جریر چقدر توضیح میدهند! لشگرکشی ما چطوری بود، آنها چکار کرده بودند، در بصره به سراغشان رفتم، آنها آدم کشته بودند ولی «فَأَعْذَرْتُ فِي اَلدُّعَاءِ» من اینها را دعوت کردم و عذری باقی نگذاشتم، «وَ أَقَلْتُ اَلْعَثْرَةَ» گفتم که لغزشهایشان را میبخشم، یعنی به طلحه و زبیر و عایشه گفتم که اگر همین الآن توبه کنید و به بیعت بیایید من کاری به این هفتصد قتل شما هم ندارم، چون اگر بخواهد جنگ صورت بگیرد کشتار بیشتر میشود.
«نَاشَدْتُهُمْ عَقْدَ بَيْعَتِهِمْ» آنها را قسم دادم، شما بیعت کرده بودید، اما حال به اینجا آمدهاید و جنایت کردهاید، اصلاً فرض که خون عثمان است، عثمان یک نفر است اما شما اینجا هفتصد نفر را کشتهاید، این چه نوع خونخواهی است؟ «فَأَبَوْا إِلاَّ قِتَالِي» هیچ نپذیرفتند مگر اینکه جنگ صورت بگیرد.
قاری فرستادم و به قاری تیراندازی کردند، «فَاسْتَعَنْتُ بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ» از خدا کمک خواستم و اقدام کردیم، «فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ وَ وَلَّوْا مُدْبِرِينَ إِلَى مِصْرِكُمْ» عدّهای کشته شدند و عدّهای فرار کردند، «فَسَأَلُونِي مَا كُنْتُ دَعَوْتُهُمْ إِلَيْهِ قَبْلَ اَللِّقَاءِ» حال که شکست خوردند گفتند همان چیزهایی را که گفتی اجراء کن! «فَقَبِلْتُ اَلْعَافِيَةَ» من خواستم راه عافیت را در پیش بگیرم «وَ رَفَعْتُ اَلسَّيْفَ» شمشیر را از سر اینها برداشتم.
اگر اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تمام این اسراء را گردن میزدند، از نظر افکار عمومی آن روزگار حق داشت. ضمناً آنها جنایت هم کرده بودند.
حضرت فرمودند: «فَقَبِلْتُ اَلْعَافِيَةَ وَ رَفَعْتُ اَلسَّيْفَ»، من این مسیر را انتخاب کردم و شمشیر را از سر اینها برداشتم، «وَ اِسْتَعْمَلْتُ عَلَيْهِمْ عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ» آدم مهمّی را هم مسئول گذاشتم.
حضرت بعد از توبیخشان در سخنرانی به آنها فرمودند که عبدالله بن عباس را اینجا گذاشتهام، او میداند که چطور رفتار کند، عالِم است، اما اگر از او ناراضی بودید بگویید که من او را عزل کنم.
حضرت متوجّه هستند که وقتی بر مردم حکومت میکنند باید قلوب مردم را به دست بیاورند.
این شیوهای که گاهی در کشور ما برای یک اصلاح، بجای اقناع، فشار آورده میشود، این باید دوباره بازرسی بشود. مثلاً عدّهای با واکسن مخالف هستند، البته بنده بخاطر امر پدرم واکسن زدهام، یعنی من جزو لشگر نه به واکسن نیستم، در این زمینه اطلاعی ندارم و چیزی نمیدانم، چون در صورت نزدن واکسن پدرم از من ناراضی میشد واکسن زدم، واکسن نزدن بنده هم به جهت نه به واکسن نبود، بخاطر بیماریهای زمینهای بود، برای این توضیح دادم که عرض کنم بنده جزو گروههای نه به واکسن نیستم، در این زمینه اطلاعی ندارم و نمیدانم که آری یا نه، و پزشکهای باتقوایی دیدهام که میگویند واکسن بزنید، بیش از این هم نمیدانم و اظهار نظر هم نمیکنم.
میخواهیم یک کار اجتماعی کنیم و عدّهای موافق نیستند، اگر اجبار کنیم این موضوع استخوان لای زخم خواهد شد. به هر کدام از این افراد که موافق نیستند اگر با توسل به زور واکسن بزنیم، اگر تا صد و بیست سالگی هر بلایی بر سرشان بیاید به گردن واکسن میاندازند، فرزندان هر کدام از اینها که به فساد مبتلا شوند میگویند که این واکسن نرمافزار داشت.
خیلی از کارهایی که میکنیم به دنبال این هستیم که اصلاحی صورت بگیرد، آن هم اصلاحی که فکر میکنیم اصلاح است، یعنی برای خیلی از امور که یقین نداریم، مردم را اجبار میکنیم، این کار باعث گسست اجتماعی میشود، باید در ابتدا مردم را همراه کرد، اگر مردم را همراه نکنیم به اندازهی کافی قرینه برای بدبین شدن دارند، ممکن است هزار نوع فکر کنند. این موضوع در موارد مختلف است که واکسن یک نمونهی آن است، یعنی خیرخواهی زوری!
شیوهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی از اوقات خیرخواهی با توسّل به زور نیست، اینطور نیست که کاری با اکراه انجام شود، باید مردم بفهمند و همراه بشوند.
هزار و چهارصد سال گذشته است و فهم مردم بیشتر شده است ولی خوب برای مردم حرف نمیزنیم، حرف زدنِ تبلیغاتی را عرض نمیکنم، واقعاً از سرِ اطلاعرسانی و بالا بردن سطح فهم عمومی و آموزشهای عمومی و فرهنگ عمومی، خیلی کم پیش میآید که بخواهیم سطح مردم را بالا ببریم، یعنی لازم نمیدانیم، ابلاغی عمل میکنیم، از بالا به پایین و بخشنامهای عمل میکنیم.
یک نمونه که بنده در یاد دارم، همین آقایانی که امروز خیلی ادعا میکنند و مردم مردم میکنند، در دوره شهرداری آن شهرداری که به زندان افتاد، در ماجرای اتوبان نواب خوب به یاد دارم… این ساخت و سازی که در اتوبان نواب شده است که یک چیز مزخرفی است که هیچ چیز آن به هیچ کجا نمیخورد یک بحث است، فرض کنید که یک طرح خوب بود، که نیست، این همه خانه چند مسجد دارد؟ چند پارک دارد؟ چند مدرسه دارد؟ چند بیمارستان دارد؟
بعداً گروههای دیگر هم از همین الگو «مسکن مهر» را درست کردند.
البته اصل این موضوع برای اینکه عدّهای بیسرپناه سرپناهدار شدند خوب بود، ولی آنجا هم همین است، ولی بالاخره انسانها فقط سرپناه نمیخواهند، حاکمیت اگر بخواهد شهرک بسازد باید شهرک باشد نه قفس، یعنی چیزهای دیگری هم لازم دارد، اگر پیوست فرهنگی را نبیند باید بعداً هزار برابرِ آن را هزینه کند که مشکلِ امنیتی آنجا را حل کند. هر کجایی که در کشور مشکلی پیدا بشود، دشمن بیرونی ما روی یکی از این شهرکهایی که بد ساخته شده است سوار میشود و آنجا به عامل تبدیل میشود. یعنی این کار احمقانه هم هست، چون پیوست فرهنگی و امنیتی و سیاسی و دینی و پزشکی ندارد، فقط یک قفس ساختهایم، معلوم هم نیست که از کجا الگو گرفته شده است، اینجا نه شرقی و نه غربی را رعایت کردهایم!
من در یاد دارم که وقتی میخواستند این اتوبان نواب را بسازند از عدّهای با توسّل به زور خریدند، دعوا شد، چند مرتبه شهردار فرار کرد که مردم او را نزنند، این آقایان الآن خیلی هم مردم مردم میکنند!
این مدل حکومتداری نیست، شهرداری حاکمیتی است دیگر! شما فرض کنید که میخواهید کار خیر کنید، شیوه این نیست که شما به خانهی مردم بریزید و با توسّل به زور خانهی او را بخرید و… فرض کنید که اصلاً میخواهید کار خوبی کنید، باید بروید و با اینها حرف بزنید! شیوهی لودر شبانه برای جنگ خوب است نه برای اداره کردنِ مردم، وگرنه مردم به شما بد نگاه میکنند.
میخواهم بگویم که مدلِ ما راه بینداز و جا بینداز است! یعنی خیلی اوقات اینطور است که مردم بعداً قانع بشوند! با اینکه گاهی از بالا هم تذکّر میدهند.
مثلاً یک نمونه این است که در یک دورهی دیگری شهرداری گفت که باید تمام قبور مبارک شهدا یکسانسازی کند! این کار یک غلط اضافی است، یک اشتباه محض است، هر یک از این قبرها یک تاریخ دارد، دل عدّهای به این قبرها گره خورده است، پدر و مادری آنجا را ساخته است، اصلاً به شما ربطی ندارد که بخواهید دست بزنید، خودِ این موضوع خردهفرهنگهای متعدد دارد، یک نفر بر سر قبر این شهید حاجت گرفته است، یک نفر با آن شهید ارتباط گرفته است.
شما بعد از نماز صبح به مزار شهدا بروید و ببینید آدمهایی که شاید باور نکنید بر سر قبر شهیدی نشستهاند و گریه میکنند و با آن شهید ارتباط دارند و به نیّت آن شهید کار میکنند، حتّی آدمهایی که ظاهر دینداری هم ندارند.
ضمناً این شهدا پدر و مادر و کس و کار دارند، یعنی چه که این قبور مطهّر را یکسانسازی کنیم؟ مگر ما کمونیست هستیم که همه را یکشکل کنیم؟ برای چه یکشکل کنیم؟ یکشکل شدن اصلاً زیبا نیست.
شما میتوانید برای آینده قوانینی بگذارید که مثلاً در کل ارتفاع سنگ قبرها بیش از چهل سانت نباشد، یعنی یک تلورانسی بدهی که اینها کار کنند.
دعوا شد و خانوادههای شهدا ناراحت شدند، شما دل پدر و مادر این شهیدی که پیرمرد و پیرزن هستند را شکستهاید، معلوم نیست این عزیزان تا چه زمانی میهمان ما هستند، دل این عزیزان را شکستید، چه چیزی بدست آوردید؟ قبرستانِ یکشکل؟؟؟ این چه نظمی است؟
یعنی این شیوهای که «انجام میدهیم و هرچه شد شد»… میخواهم عرض کنم که در خیلی از این امور قطع در اصلاح هم وجود ندارد.
کار به جایی رسید که حضرت آقا از آن بالا فرمودند که به قبور مطهّر شهدا دست نزنید.
یعنی نه حکم شرعی پشت این موضوع بود، نه یک امر قطعی بود، نه یک قانونی بود، فقط یک سلیقه بود! برای چه دستکاری میکنند؟ چون از این دیدگاه مردم آدم نیستند!
این «مردم آدم نیستند» فقط برای یک جناح و دو جناح نیست، ممکن است ما هم هیئت بگیریم و توجّه نکنیم که به اندازهی توانمان مسئلهی رفاهیات جلسه را رعایت کنیم.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای کسی که هنوز بیعت خود را اعلام نکرده است این توضیحات را میفرماند، توبیخ کردن که برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کاری نداشت، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که حقِ محض هم هستند، ما که حق نیستیم، ما خیلی از اوقات به تشخیص خودمان عمل میکنیم و بعداً هم میفهمیم که غلط بوده است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هر کاری انجام بدهند درست است اما همان درست را هم با توسّل به زور انجام نمیدهند و مردم را همراه میکنند. ما خیلی از اوقات مردم را همراه نمیکنیم، به افکار عمومی توجّه میکنیم، مدام هم هزینه میدهیم. اگر کسی عقل داشته باشد به افکار عمومی توجّهِ واقعی میکند، یا حداقل دل افکار عمومی را بدست میآورد، حداقل این است که نظر خودش را به مرور فرهنگیزه میکند، یعنی آنها میپذیرند، وگرنه هزینههای خیلی زیادی دارد.
حضرت میفرمایند: من میتوانستم اینها را محاکمه کنم، حداقل میپرسیدیم چه کسانی آن هفتصد نفر را کشتهاند، چه کسانی بیت المال را غارت کردهاند، اما میفرمایند: «قَبِلْتُ اَلْعَافِيَةَ وَ رَفَعْتُ اَلسَّيْفَ» شمشیر را برداشتم، عبدالله بن عباس را در آنجا گذاشتم، بالاخره احترام گذاشتهام، میتوانستم یک آدم سختگیر بگذارم که از او بترسند، اما یک دانشمند را در آنجا کارگزار قرار دادم. البته عبدالله بن عباس فرماندهی نظامی هم بود ولی وجههی علمی داشت، مفسّر بود، بالاخره امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای آنجا یک آدمحسابی قرار دادند.
جریر بعد از نامهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
هنگامی که این اتفاق افتاد جریر رفت و نامه را برای مردم خواند و گفت: «هَذَا كِتَابُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ اَلْمَأْمُونُ عَلَى اَلدِينِ وَ اَلدُّنْيَا»؛ الآن اگر جریر میخواست مخالفت کند مردم همان همدان یقهی او را میگرفتند، جریر هم حداقل ظاهر را حفظ کرد، گفت: «هَذَا كِتَابُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ اَلْمَأْمُونُ عَلَى اَلدِينِ وَ اَلدُّنْيَا»، کسی که میشود در دین و دنیا به او اعتماد کرد و او را امین دانست، «وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ وَ أَمْرِ عَدُوِّهِ مَا نَحْمَدُ اَللَّهَ عَلَيْهِ»…
این که شوخی نیست، آن طرف عایشه بوده است، خیلیها مقلّد احکام او بودند، همین مردم همدان که برای آنها صحبت میکند مقلّدِ احکام عایشه و طلحه و زبیر بودند.
جریر گفت: بین او و دشمن او اتفاقاتی افتاد که خدا را شاکریم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را پیروز کرده است، «وَ قَدْ بَايَعَهُ اَلسّابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ»، پیش قراولان اسلام که مهاجرین و انصار باشند با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت کردهاند…
حال اینکه جریر این جملات را بر حسب حسن نیّت میگوید یا ظاهرسازی، بالاخره حضرت بیدردسر این کار را کردند، با یک نامهی پنج خطی این کار انجام شد.
جریر به مردم گفت: مهاجرین و انصار با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت کردهاند، «وَ لَوْ جُعِلَ هَذَا اَلْأَمْرُ شُورَى بَيْنَ اَلْمُسْلِمِينَ كَانَ أَحَقَّهُمْ بِهَا» اگر شورای مسلمین هم میخواست تشخیص بدهد که چه کسی حاکم است بهتر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیدا نمیکرد، «أَلاَ وَ إِنَّ اَلْبَقَاءَ فِي اَلْجَمَاعَةِ» اگر میخواهید باقی بمانید و مشکلی پیدا نکنید اتّحاد و اجتماعتان را حفظ کنید، «وَ اَلْفَنَاءَ فِي اَلْفُرْقَةِ» نیستی هم در تفرقه است، «وَ عَلِيٌّ حَامِلُكُمْ عَلَى اَلْحَقِّ مَا اِسْتَقَمْتُمْ» مادامی که شما به حق باشید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شما را در جبههی حق خواهد برد، اگر کج بشوید شما را به طریق صراط مستقیم بر خواهد گرداند.
مردم هم گفتند: «سَمْعاً وَ طَاعَةً رَضِينَا رَضِينَا».
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیتوانستند از این ارزانتر، با وجود کارگزار عثمان از یک شهری بیعت بگیرند.
اهمیّتِ توجّه به مردم
اینها آن چیزهایی است که ما خیلی از اوقات به آنها عمل نمیکنیم، یعنی پزشک بزرگوار وقتی در موقعیت تصمیمگیری قرار میگیرد، پروتکل درمانیای که تغییر میکند، میخواهد به مردم فشار بیاورد. زمانی پزشکان در ستاد کرونا مدیریت شهری را بعهده گرفتند، تمام اقتصاد را نابود کردند! قرار نیست که شما فقط خودتان را ببینید، یعنی فکر نکنید که ممکن است فقط آخوندها اجبار کنند، این حالی که «مردم آدم نیستند» در ما نهادینه شده است، یعنی وقتی پزشکها مسئول میشوند دیگر کاری به بقیه ندارند!
وقتی شما میگویید در خانه بنشینید، باید با این کارگر روزمزد چکار کرد؟ یعنی باید هم انضمامی دید و هم جامع. باید مشکلات معیشتی و امنیتی را چکار کرد؟ باید در مجموع نظر داد.
وقتی پزشک مسئول میشود ممکن است مردم را آدم حساب نکند، هر کسی…
زمانی به این سمت رفت که اگر کسی در یک مجلس روضهای رفت و با فاصلهی سه متری هم پروتکل را رعایت میکرد بقیه او را بعنوان مخل امنیت ملّی نگاه میکردند!
همانقدر که باید رعایت کرد و امنیت پزشکی مهم است، امنیت روانی هم مهم است، در دنیا برای این موضوع هم هزینه میکنند، یعنی من نمیخواهم بگویم که باید چکار کنند، منظور بنده این است که باید جامع دید و بعد هم مردم را همراه کرد، وگرنه هر یک اتفاقی که میافتد یک پردهی ضخیم بین رابطهی مردم و کارگزاران فاصله ایجاد میشود، هرچه فاصله بیشتر بشود بعداً هر دو گروه ضرر میکنند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نامه نوشتند و از مردم همدان بیعت گرفتند، بعد نامهی دیگری نوشتند و به جریر فرمود که نزد خودم به کوفه بیا.
مابقی را بعداً عرض خواهم کرد که به این موضوع برسیم که نامه 8 نهج البلاغه کجا به جریر فرستاده شده است.
روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
بدترین مدل حساب نکردنِ مردم بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رخ داد، اولیای خدا، بلکه قوام اولیای خدا و تکیهگاه انبیاء علیهم السلام روی زمین بودند و اینها آن جریان را نپذیرفته بودند، نظر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها این بود که اگر کار از دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بیاید «أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ»،[6] امنیت شما از بین خواهد رفت، اقتصاد شما نابود خواهد شد، بعداً یکدیگر را برای یک لقمهی نان خواهید درید، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اینها را نگاه میکردند.
طرف روبرو بنای خود را بر هجمه و حمله گذاشت.
همانطور که نیروهای امنیتی بخواهند بروند و یک جنایتکاری که حقوق مردم را خورده است و قتل کرده است را بگیرند، با همان هجمه و با همان شکل به خانه حمله کردند، بدون رحم این کار را کردند، اینها را میگویم که یک جمله از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بخوانم.
هیچ حرمتی را در نظر نگرفتند، سعی کردند که مخالف را درهم بکوبند… توجّهی هم نکردند که این مخالف… دیده بودند که اگر یک لقمهی نان به دست این مخالف برسد از فرزندان خود دریغ میکند و به همینها میدهد، هیچ وقت خودخواهی نکرده بودند، کجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خودخواهی کرده بودند؟ هر کجا که خطر و سختی بود این بزرگواران سپر بودند، وقتی میخواستند دعا کنند اول اینها را دعا میکردند، به کسی نه نمیگفتند، مردم میدانستند که این بزرگواران دلسوز هستند، حداکثر این است که مخالف فکر شما هستند، این بزرگواران که اقدام نظامی نکرده بودند که به این بزرگواران هجمه کنند، هجمه صورت گرفت، اتفاقاتی افتاد، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چند وقت در بستر افتاده بودند و جامعه ایشان را کاملاً بایکوت کرده بود، دیگر به عیادت هم نمیرفتند، بلکه اگر خبر میگرفتند هم میخواستند ببینند که چه زمانی راحت میشوند، لذا دیگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کسی را راه نمیدادند، حتّی وقتی عبّاس عموی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خواست برای عیادت بیاید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیغام دادند که به او بگویند وضع حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها وخیم است و دیگر نمیتوانند عیادتکننده بپذیرند، شاید هم جهت این کار این بود که خبر به این طرف و آن طرف نرود، البته او گفت که من میدانم وقتی اوضاع اینطور است کار تمام است، خلاصه اینکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در روز به پدر خود ملحق شدند، مردم جمع شدند، آمدند و خبر دادند که تشییع عقب افتاده است…
من وقتی ماجرای شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه را دیدم خیلی دلم برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سوخت، شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه در هر شهری هنوز نرفته بود، در کرمان شاید مردم بیست و چهار ساعت در خیابان ایستاده بودند که یک سربازی، یک سربازِ امامندیدهای، یک سربازی که یک معصوم راجع به او مستقیم سخن نگفته است، مردم برای او بیست و چهار ساعت در خیابان بودند، آنهایی که بودند در همین تهران هم دیدند، مردم شاید بیست و چهار ساعت در کرمان معطل بودند تا پیکر ایشان بیاید…
همینکه گفتند تشییع به تأخیر افتاده است همه رفتند و جلوی در خالیِ خالی شد! یعنی آمده بودند که ببینند چه خبر است، بالاخره تمام شد، همه رفتند، بیوفاها رفتند…
هنگامی که شب شد امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به در خانهی چند نفر رفتند و فرمودند که شما به تشییع مادرمان دعوت شدهاید، شما به نماز بر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دعوت شدهاید…
اگر کسی جلوی در نشسته بود و ضجّه میزد که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اهلِ این نبودند که کسی را رد کنند، این چند نفر هم که خاص بودند بر طبق دستور عمل میکردند، اینها آمدند، بدن را تشییع کردند، یعنی بر بدن نماز خواندند، حال اینکه آیا جابجایی صورت گرفت یا نه، بحثی است که الآن به آن ورود نمیکنم، تا به اینجا برسیم…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مشغول بودند، دستتنها بودند، مرد محرمی بجز ایشان نبودند…
وقتی در یک خانه مادر جوان از دنیا برود، معمولاً فرزندان کوچک را به جای دیگری میبرند که نباشند و صحنهی غسل و کفن را ببینند، اما چون ماجرا پنهانی بود بچهها نمیتوانستند به جایی بروند، بچهها ایستاده بودند و تماشا میکردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مقابل چشم فرزندان خود آرام آرام… این بدن را داخل قبر گذاشتند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خودشان را کنترل کرده بودند، تا آنجایی که لحد را چیدند و آخرین سنگ لحد را گذاشتند و خواستند خاک بریزند، وقتی خاکها را ریختند و دست خود را از خاکها برداشتند، «فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ اَلْقَبْرِ»[7] وقتی دست را از خاک برداشتند و بهم زدند «هَاجَ بِهِ اَلْحُزْنُ» حزن به حضرت هجوم آورد، احساسِ بیپناهی کردند، اشک از چشمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جاری شد، شانههای مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شروع کرد به لرزیدن، جملاتی فرمودهاند…
وقتی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سلام کردند «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مِنِّي وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنِ اِبْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ»، یا رسول الله! از طرف خودم و دختر شما که نزدیک بقعهی مبارک شما دفن شده است به شما سلام میکنم… بعد عبارت عجیبی فرمودند: «قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي»…
وقتی کسی یک داغی میبیند و صبر میکند یعنی چه؟ یعنی اینکه این داغ به او فشار میآورد و او هم تحمّل میکند. تا اینجا صبر کرده است، اگر نتواند تحمّل کند، اگر کسی نتواند درد را تحمّل کند واکنش نشان میدهد، انگار که میزان مقاومت در برابر هجمه کافی نیست، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: «قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي» صبر من در برابر این غم کم آمده است، یعنی انگار نمیتوانم تحمّل کنم، «وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ تَجَلُّدِي» دیگر نمیتوانم روی پای خود بایستم…
دختر شما به من نگفته است، اما به شما خواهد گفت، «وَ سَتُنَبِّئُكَ اِبْنَتُكَ»، دختر شما به شما خواهد گفت «بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَيَّ وَ عَلَى هَضْمِهَا»، به شما خواهد گفت که مردها چطور او را دوره کردند، چگونه او را درهم شکستند، انگار که میخواستند نعوذبالله به یک شرور حمله کنند، پشت به پشت هم به یک بانو حمله کردند…
کلام حضرت تلختر از این است اما من تشریح نمیکنم، سپس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شروع کردند به صحبت کردن به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، اول گله کردند، فرمودند: «سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا» خیلی زود تو را از من گرفتند…
هر وقت به زیارت امام رضا علیه السلام میروید، آن لحظهی آخر… امام رضا علیه السلام با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رابطه دارند، وقتی این را گفتید برای خودتان روضه هم بخوانید، در زیارت وداع هست که وقتی برای مرتبهی آخر خواستید وداع کنید، رو به حرم حضرت رضا علیه السلام بگویید: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ سَلامَ مُوَدِّع لا سَئْم وَلا قال»، نه خسته شدم، نه دلتنگ شدم، مجبور هستم… دوست دارم اینجا باشم…
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خواستند بلند شوند به قبر مبارک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نگاه کردند و فرمودند: «السَّلامُ عَلَیکِ سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ سَئِمٍ وَ لاَ قَالٍ» خسته نشدهام، مجبور هستم، «لَوْ لاَ غَلَبَةُ اَلْمُسْتَوْلِينَ عَلَيْنَا»، خود شما دستور دادهاید و باید تا صبح چهل قبر بکنم…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با یک سختی خاصّی قبر را ترک کردند، من هم یک گریز میزنم و میگویم: یا امیرالمؤمنین! با اینکه سخت بود و شما بیتاب بودید و فرمودید توان ندارم، بالاخره از کنار قبر بلند شدید، وقتی دختر شما وارد قتلگاه شده بود اوضاع از اینجا وخیمتر بود، دیگر آن شش هفت نفر هم نبودند که شبانه ولی محترمانه آداب دفن را انجام بدهند، بدن روی زمین مانده بود، حتّی به اندازهی یک پارچه هم نبود…
وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیها با دختر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وارد قتلگاه شدند نمیتوانستند بشناسند، آنجا دیگر اصلاً امکان از جا بلند شدن نداشتند، دشمن در حال غارت بود و این بزرگواران هم کنار بدن مطهّر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نشسته بودند، تا عدّهای از آنها وارد شدند…
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] نهج البلاغه، نامه 8 (و من كتاب له (علیه السلام) إلى جرير بن عبد الله البجلي لَمّا أرسله إلى معاوية: أَمَّا بَعْدُ، فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي فَاحْمِلْ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْفَصْلِ وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ، ثُمَّ خَيِّرْهُ بَيْنَ حَرْبٍ مُجْلِيَةٍ أَوْ سِلْمٍ مُخْزِيَةٍ؛ فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَيْهِ، وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَيْعَتَهُ، وَ السَّلَام.)
[5] وقعة صفین ، جلد ۱ ، صفحه ۱۵ (نَصْرٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ اَلْقُرَشِيِّ عَنِ اَلْجُرْجَانِيِّ قَالَ: لَمَّا بُويِعَ عَلِيٌّ وَ كَتَبَ إِلَى اَلْعُمَّالِ فِي اَلْآفَاقِ كَتَبَ إِلَى جَرِيرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْبَجَلِيِّ وَ كَانَ جَرِيرٌ عَامِلاً لِعُثْمَانَ عَلَى ثَغْرِ هَمْدَانَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ مَعَ زَحْرِ بْنِ قَيْسٍ اَلْجُعْفِيِّ «أَمَّا بَعْدُ فَ« إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُغَيِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰى يُغَيِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وٰالٍ » وَ إِنِّي أُخْبِرُكَ عَنْ نَبَإِ مَنْ سِرْنَا إِلَيْهِ مِنْ جُمُوعِ طَلْحَةَ وَ اَلزُّبَيْرِ عِنْدَ نَكْثِهِمْ بَيْعَتَهُمْ وَ مَا صَنَعُوا بِعَامِلِي عُثْمَانَ بْنِ حُنَيْفٍ إِنِّي هَبَطْتُ مِنَ اَلْمَدِينَةِ بِالْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ حَتَّى إِذَا كُنْتُ بِالْعُذَيْبِ بَعَثْتُ إِلَى أَهْلِ اَلْكُوفَةِ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ وَ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ قَيْسِ بْنِ سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ فَاسْتَنْفَرُوهُمْ فَأَجَابُوا فَسِرْتُ بِهِمْ حَتَّى نَزَلْتُ بِظَهْرِ اَلْبَصْرَةِ فَأَعْذَرْتُ فِي اَلدُّعَاءِ وَ أَقَلْتُ اَلْعَثْرَةَ وَ نَاشَدْتُهُمْ عَقْدَ بَيْعَتِهِمْ فَأَبَوْا إِلاَّ قِتَالِي فَاسْتَعَنْتُ بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ وَ وَلَّوْا مُدْبِرِينَ إِلَى مِصْرِكُمْ فَسَأَلُونِي مَا كُنْتُ دَعَوْتُهُمْ إِلَيْهِ قَبْلَ اَللِّقَاءِ فَقَبِلْتُ اَلْعَافِيَةَ وَ رَفَعْتُ اَلسَّيْفَ وَ اِسْتَعْمَلْتُ عَلَيْهِمْ عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ وَ سِرْتُ إِلَى اَلْكُوفَةِ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ زَحْرَ بْنَ قَيْسٍ فَاسْأَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ . قَالَ: فَلَمَّا قَرَأَ جَرِيرٌ اَلْكِتَابَ قَامَ فَقَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ هَذَا كِتَابُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ اَلْمَأْمُونُ عَلَى اَلدِينِ وَ اَلدُّنْيَا وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ وَ أَمْرِ عَدُوِّهِ مَا نَحْمَدُ اَللَّهَ عَلَيْهِ وَ قَدْ بَايَعَهُ« اَلسّٰابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهٰاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصٰارِ » وَ اَلتَّابِعِينَ بِإِحْسَانٍ وَ لَوْ جُعِلَ هَذَا اَلْأَمْرُ شُورَى بَيْنَ اَلْمُسْلِمِينَ كَانَ أَحَقَّهُمْ بِهَا أَلاَ وَ إِنَّ اَلْبَقَاءَ فِي اَلْجَمَاعَةِ وَ اَلْفَنَاءَ فِي اَلْفُرْقَةِ وَ عَلِيٌّ حَامِلُكُمْ عَلَى اَلْحَقِّ مَا اِسْتَقَمْتُمْ فَإِنْ مِلْتُمْ أَقَامَ مَيْلَكُمْ. فَقَالَ اَلنَّاسُ سَمْعاً وَ طَاعَةً رَضِينَا رَضِينَا فَأَجَابَ جَرِيرٌ وَ كَتَبَ جَوَابَ كِتَابِهِ بِالطَّاعَةِ وَ كَانَ مَعَ عَلِيٍّ رَجُلٌ مِنْ طَيْئٍ اِبْنُ أُخْتٍ لِجَرِيرٍ فَحَمَّلَ زَحْرَ بْنَ قَيْسٍ شِعْراً لَهُ إِلَى خَالِهِ جَرِيرٍ وَ هُوَ جَرِيرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ لاَ تَرْدُدِ اَلْهُدَى وَ بَايِعْ عَلِيّاً إِنَّنِي لَكَ نَاصِحٌ فَإِنَّ عَلِيّاً خَيْرُ مَنْ وَطِئَ اَلْحَصَى سِوَى أَحْمَدَ وَ اَلْمَوْتُ غَادٍ وَ رَائِحٌ وَ دَعْ عَنْكَ قَوْلَ اَلنَّاكِثِينَ فَإِنَّمَا أُولاَكَ أَبَا عَمْرٍو كِلاَبٌ نَوَابِحُ وَ بَايِعْهُ إِنْ بَايَعْتَهُ بِنَصِيحَةٍ وَ لاَ يَكُ مَعْهَا فِي ضَمِيرِكَ قَادِحٌ فَإِنَّكَ إِنْ تَطْلُبْ بِهِ اَلدِّينَ تُعْطَهُ وَ إِنْ تَطْلُبِ اَلدُّنْيَا فَبَيْعُكَ رَابِحٌ وَ إِنْ قُلْتَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ حَقُّهُ عَلَيَّ عَظِيمٌ وَ اَلشَّكُورُ مُنَاصِحٌ فَحَقُّ عَلِيٍّ إِذْ وَلِيكَ كَحَقِّهِ وَ شُكْرُكَ مَا أُولِيتَ فِي اَلنَّاسِ صَالِحٌ وَ إِنْ قُلْتَ لاَ نَرْضَى عَلِيّاً إِمَامَنَا فَدَعْ عَنْكَ بَحْراً ضَلَّ فِيهِ اَلسَّوَابِحُ أَبَى اَللَّهُ إِلاَّ أَنَّهُ خَيْرُ دَهْرِهِ وَ أَفْضَلُ مَنْ ضَمَّتْ عَلَيْهِ اَلْأَبَاطِحُ. ثُمَّ قَامَ زَحْرُ بْنُ قَيْسٍ خَطِيباً فَكَانَ مِمَّا حُفِظَ مِنْ كَلاَمِهِ أَنْ قَالَ: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي اِخْتَارَ اَلْحَمْدَ لِنَفْسِهِ وَ تَوَلاَّهُ دُونَ خَلْقِهِ لاَ شَرِيكَ لَهُ فِي اَلْحَمْدِ وَ لاَ نَظِيرَ لَهُ فِي اَلْمَجْدِ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ اَلْقَائِمُ اَلدَّائِمُ إِلَهُ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالنُّورِ اَلْوَاضِحِ وَ اَلْحَقِّ اَلنَّاطِقِ دَاعِياً إِلَى اَلْخَيْرِ وَ قَائِداً إِلَى اَلْهُدَى ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ عَلِيّاً قَدْ كَتَبَ إِلَيْكُمْ كِتَاباً لاَ يُقَالُ بَعْدَهُ إِلاَّ رَجِيعٌ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ لَكِنْ لاَ بُدَّ مِنْ رَدِّ اَلْكَلاَمِ إِنَّ اَلنَّاسَ بَايَعُوا عَلِيّاً بِالْمَدِينَةِ مِنْ غَيْرِ مُحَابَاةٍ لَهُ بَيْعَتَهُم، لِعِلْمِهِ بِكِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَنِ اَلْحَقِّ وَ إِنَّ طَلْحَةَ وَ اَلزُّبَيْرَ نَقَضَا بَيْعَتَهُ عَلَى غَيْرِ حَدَثٍ وَ أَلَّبَا عَلَيْهِ اَلنَّاسَ ثُمَّ لَمْ يَرْضَيَا حَتَّى نَصَبَا لَهُ اَلْحَرْبَ وَ أَخْرَجَا أُمَّ اَلْمُؤْمِنِينَ فَلَقِيَهُمَا فَأَعْذَرَ فِي اَلدُّعَاءِ وَ أَحْسَنَ فِي اَلْبَقِيَّةِ وَ حَمَلَ اَلنَّاسَ عَلَى مَا يَعْرِفُونَ هَذَا عِيَانُ مَا غَابَ عَنْكُمْ وَ لَئِنْ سَأَلْتُمُ اَلزِّيَادَةَ زِدْنَاكُمْ وَ« لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ » وَ قَالَ جَرِيرٌ فِي ذَلِكَ: أَتَانَا كِتَابُ عَلِيٍّ فَلَمْ نَرُدَّ اَلْكِتَابَ بِأَرْضِ اَلْعَجَمِ وَ لَمْ نَعْصِ مَا فِيهِ لَمَّا أَتَى وَ لَمَّا نَذُمَّ وَ لَمَّا نَلُمْ وَ نَحْنُ وُلاَةٌ عَلَى ثَغْرِهَا نَضِيمُ اَلْعَزِيزِ وَ نَحْمِي اَلذِّمَمَ نُسَاقِيهِمُ اَلْمَوْتَ عِنْدَ اَللِّقَاءِ بِكَأْسِ اَلْمَنَايَا وَ نَشْفِي اَلْقَرَمِ طَحَنَّاهُمُ طَحْنَةً بِالْقَنَا وَ ضَرْبِ سُيُوفٍ تُطِيرُ اَللِّمَمَ مَضَيْنَا يَقِيناً عَلَى دِينِنَا وَ دِيْنِ اَلنَّبِيِّ مُجَلِّي اَلظُّلَمِ أَمِينِ اَلْإِلَهِ وَ بُرْهَانِهِ وَ عَدْلِ اَلْبَرِيَّةِ وَ اَلْمُعْتَصَمِ رَسُولِ اَلْمَلِيكِ وَ مِنْ بَعْدِهِ خَلِيفَتِنَا اَلْقَائِمِ اَلْمُدَّعَمِ عَلِيّاً عَنَيْتُ وَصِيَّ اَلنَّبِيِّ نُجَالِدُ عَنْهُ غُوَاةَ اَلْأُمَمِ لَهُ اَلْفَضْلُ وَ اَلسَّبْقُ وَ اَلْمَكْرُمَاتُ وَ بَيْتُ اَلنُّبُوَّةِ لاَ يُهْتَضَمُ . وَ قَالَ رَجُلٌ لَعَمْرُ أَبِيكَ وَ اَلْأَنْبَاءُ تَنْمِي لَقَدْ جَلَّى بِخُطْبَتِهِ جَرِيرٌ وَ قَالَ مَقَالَةً جَدَعَتْ رِجَالاً مِنَ اَلْحَيَّيْنِ خَطْبُهُمُ كَبِيرٌ بَدَا بِكَ قَبْلَ أُمَّتِهِ عَلِيٌّ وَ مُخُّك إِنْ رَدَدْتَ اَلْحَقَّ رِيرُ أَتَاكَ بِأَمْرِهِ زَحْرُ بْنُ قَيْسٍ وَ زَحْرٌ بِالَّتِي حَدَثَتْ خَبِيرُ فَكُنْتَ بِمَا أَتَاكَ بِهِ سَمِيعاً وَ كِدْتَ إِلَيْهِ مِنْ فَرَحٍ تَطِيرُ فَأَنْتَ بِمَا سَعِدْتَ بِهِ وَلِيٌّ وَ أَنْتَ لِمَا تُعَدُّ لَهُ نَصِيرٌ وَ نِعْمَ اَلْمَرْءُ أَنْتَ لَهُ وَزِيرٌ وَ نِعْمَ اَلْمَرْءُ أَنْتَ لَهُ أَمِيرُ فَأَحْرَزْتَ اَلثَّوَابَ وَ رُبَّ حَادٍ حَدَا بِالرَّكْبِ لَيْسَ لَهُ بَعِيرُ لِيَهْنِكَ مَا سَبَقْتَ بِهِ رِجَالاً مِنَ اَلْعَلْيَاءِ وَ اَلْفَضْلِ اَلْكَبِيرِ . وَ قَالَ اَلنَّهْدِيُّ فِي ذَلِكَ: أَتَانَا بِالنَّبَا زَحْرُ بْنُ قَيْسٍ عَظِيمَ اَلْخَطْبِ مِنْ جُعْفِ بْنِ سَعْدٍ تَخَيَّرَهُ أَبُو حَسَنٍ عَلِيٌّ وَ لَمْ يَكُ زَنْدُهُ فِيهَا بِصَلْدِ رَمَى أَعْرَاضَ حَاجَتِهِ بِقَوْلٍ أَخُوذٍ لِلْقُلُوبِ بِلاَ تَعَدِّ فَسَرَّ اَلْحَيَّ مِنْ يَمَنٍ وَ أَرْضَى ذَوِي اَلْعَلْيَاءِ مِنْ سَلَفَيْ مَعَدٍّ وَ لَمْ يَكُ قَبْلَهُ فِينَا خَطِيبٌ مَضَى قَبْلِي وَ لاَ أَرْجُوهُ بَعْدِي مَتَى يَشْهَدْ فَنَحْنُ بِهِ كَثِيرٌ وَ إِنْ غَابَ اِبْنُ قَيْسٍ غَابَ جَدِّي وَ لَيْسَ بِمُوحِشِي أَمْرٌ إِذَا مَا دَنَا مِنِّي وَ إِنْ أُفْرِدْتُ وَحْدِي لَهُ دُنْيَا يُعَاشُ بِهَا وَ دِينُ وَ فِي اَلْهَيْجَا كَذِي شِبْلَيْنِ وَرْدِ. قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ جَرِيرٌ سَائِراً مِنْ ثَغْرِ هَمَدَانَ حَتَّى وَرَدَ عَلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِالْكُوفَةِ فَبَايَعَهُ وَ دَخَلَ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ اَلنَّاسُ مِنْ طَاعَةِ عَلِيٍّ وَ اَللُّزُومِ لِأَمْرِهِ .)
[6] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۳ ، صفحه ۱۵۹ (قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ : لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ اَلْمَرْضَةَ اَلَّتِي تُوُفِّيَتْ فِيهَا اِجْتَمَعَ إِلَيْهَا نِسَاءُ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ يَعُدْنَهَا فَقُلْنَ لَهَا كَيْفَ أَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يَا اِبْنَةَ رَسُولِ اَللَّهِ فَحَمِدَتِ اَللَّهَ وَ صَلَّتْ عَلَى أَبِيهَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اَللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُنَّ قَالِيَةً لِرِجَالِكُنَّ لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ فَقُبْحاً لِفُلُولِ اَلْحَدِّ وَ اَللَّعِبِ بَعْدَ اَلْجِدِّ وَ قَرْعِ اَلصَّفَاةِ وَ صَدْعِ اَلْقَنَاةِ وَ خَطَلِ اَلْآرَاءِ وَ زَلَلِ اَلْأَهْوَاءِ وَ بِئْسَ مٰا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي اَلْعَذٰابِ هُمْ خٰالِدُونَ لاَ جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا وَ حَمَّلْتُهُمْ أَوْقَتَهَا وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ غَارَهَا فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ وَيْحَهُمْ أَنَّى زَعْزَعُوهَا عَنْ رَوَاسِي اَلرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ اَلنُّبُوَّةِ وَ اَلدَّلاَلَةِ وَ مَهْبِطِ اَلرُّوحِ اَلْأَمِينِ وَ اَلطَّبِينِ بِأُمُورِ اَلدُّنْيَا وَ اَلدِّينِ أَلاٰ ذٰلِكَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِينُ وَ مَا اَلَّذِي نَقَمُوا مِنْ أَبِي اَلْحَسَنِ نَقَمُوا مِنْهُ وَ اَللَّهِ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ قِلَّةَ مُبَالاَتِهِ بِحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ وَ نَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اَللَّهِ وَ تَاللَّهِ لَوْ مَالُوا عَنِ اَلْمَحَجَّةِ اَللاَّئِحَةِ وَ زَالُوا عَنْ قَبُولِ اَلْحُجَّةِ اَلْوَاضِحَةِ لَرَدَّهُمْ إِلَيْهَا وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْهَا وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لاَ يَكْلُمُ خِشَاشُهُ وَ لاَ يَكِلُّ سَائِرُهُ وَ لاَ يُمَلُّ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَمِيراً صَافِياً رَوِيّاً تَطْفَحُ ضَفَّتَاهُ وَ لاَ يَتَرَنَّقُ جَانِبَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ إِعْلاَناً وَ لَمْ يَكُنْ يُحَلَّى مِنَ اَلْغِنَى بِطَائِلٍ وَ لاَ يَحْظَى مِنَ اَلدُّنْيَا بِنَائِلٍ غَيْرَ رَيِّ اَلنَّاهِلِ وَ شُبْعَةِ اَلْكَلِّ وَ لَبَانَ لَهُمُ اَلزَّاهِدُ مِنَ اَلرَّاغِبِ وَ اَلصَّادِقُ مِنَ اَلْكَاذِبِ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُرىٰ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بَرَكٰاتٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ وَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هٰؤُلاٰءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا كَسَبُوا وَ مٰا هُمْ بِمُعْجِزِينَ أَلاَ هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ مَا عِشْتَ أَرَاكَ اَلدَّهْرُ عَجَباً وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ لَيْتَ شِعْرِي إِلَى أَيِّ سِنَادٍ اِسْتَنَدُوا وَ عَلَى أَيِّ عِمَادٍ اِعْتَمَدُوا وَ بِأَيَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا وَ عَلَى أَيَّةِ ذُرِّيَّةٍ أَقْدَمُوا وَ اِحْتَنَكُوا لَبِئْسَ اَلْمَوْلىٰ وَ لَبِئْسَ اَلْعَشِيرُ وَ بِئْسَ لِلظّٰالِمِينَ بَدَلاً اِسْتَبْدَلُوا وَ اَللَّهِ اَلذَّنَابَى بِالْقَوَادِمِ وَ اَلْعَجُزَ بِالْكَاهِلِ فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلْمُفْسِدُونَ وَ لٰكِنْ لاٰ يَشْعُرُونَ وَيْحَهُمْ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ يَهِدِّي إِلاّٰ أَنْ يُهْدىٰ فَمٰا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ أَمَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَيْثَمَا تُنْتَجُ ثُمَّ اِحْتَلَبُوا مِلْءَ اَلْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُبِيداً هُنَالِكَ يَخْسَرُ اَلْمُبْطِلُونَ وَ يُعْرَفُ اَلتَّالُونَ غِبَّ مَا أُسِّسَ اَلْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْيَاكُمْ أَنْفُساً وَ اِطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ سَطْوَةِ مُعْتَدٍ غَاشِمٍ وَ بِهَرْجٍ شَامِلٍ وَ اِسْتِبْدَادٍ مِنَ اَلظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ جَمْعَكُمْ حَصِيداً فَيَا حَسْرَةً لَكُمْ وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوهٰا وَ أَنْتُمْ لَهٰا كٰارِهُونَ . قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ فَأَعَادَتِ اَلنِّسَاءُ قَوْلَهَا عَلَيْهَا السَّلاَمُ عَلَى رِجَالِهِنَّ فَجَاءَ إِلَيْهَا قَوْمٌ مِنْ وُجُوهِ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ مُعْتَذِرِينَ وَ قَالُوا يَا سَيِّدَةَ اَلنِّسَاءِ لَوْ كَانَ أَبُو اَلْحَسَنِ ذَكَرَ لَنَا هَذَا اَلْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نُبْرِمَ اَلْعَهْدَ وَ نُحَكِّمَ اَلْعَقْدَ لَمَا عَدَلْنَا عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ فَقَالَتْ عَلَيْهَا السَّلاَمُ إِلَيْكُمْ عَنِّي فَلاَ عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ وَ لاَ أَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ .)
[7] الأمالي (للمفید) ، جلد ۱ ، صفحه ۲۸۱ (قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلرَّازِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْهُرْمُزَانِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَصَّتْ إِلَى عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنْ يَكْتُمَ أَمْرَهَا وَ يُخْفِيَ خَبَرَهَا وَ لاَ يُؤْذِنَ أَحَداً بِمَرَضِهَا فَفَعَلَ ذَلِكَ وَ كَانَ يُمَرِّضُهَا بِنَفْسِهِ وَ تُعِينُهُ عَلَى ذَلِكَ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ رَحِمَهَا اَللَّهُ عَلَى اِسْتِسْرَارٍ بِذَلِكَ كَمَا وَصَّتْ بِهِ – فَلَمَّا حَضَرَتْهَا اَلْوَفَاةُ وَصَّتْ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنْ يَتَوَلَّى أَمْرَهَا وَ يَدْفِنَهَا لَيْلاً وَ يُعَفِّيَ قَبْرَهَا فَتَوَلَّى ذَلِكَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ دَفَنَهَا وَ عَفَّى مَوْضِعَ قَبْرِهَا فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ اَلْقَبْرِ هَاجَ بِهِ اَلْحُزْنُ فَأَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّيْهِ وَ حَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مِنِّي وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنِ اِبْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ – وَ قُرَّةِ عَيْنِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ اَلْبَائِتَةِ فِي اَلثَّرَى بِبُقْعَتِكَ وَ اَلْمُخْتَارِ لَهَا اَللَّهُ سُرْعَةَ اَللَّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ تَجَلُّدِي- إِلاَّ أَنَّ فِي اَلتَّأَسِّي لِي بِسُنَّتِكَ وَ اَلْحُزْنِ اَلَّذِي حَلَّ بِي بِفِرَاقِكَ مَوْضِعَ اَلتَّعَزِّي – فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودِ قَبْرِكَ بَعْدَ أَنْ فَاضَتْ نَفْسُكَ عَلَى صَدْرِي وَ غَمَّضْتُكَ بِيَدِي وَ تَوَلَّيْتُ أَمْرَكَ بِنَفْسِي نَعَمْ وَ فِي كِتَابِ اَللَّهِ أَنْعَمُ اَلْقَبُولِ – إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ – لَقَدِ اُسْتُرْجِعَتِ اَلْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ اَلرَّهِينَةُ وَ اُخْتُلِسَتِ اَلزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ اَلْخَضْرَاءَ وَ اَلْغَبْرَاءَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ – لاَ يَبْرَحُ اَلْحُزْنُ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اَللَّهُ لِي دَارَكَ اَلَّتِي أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا وَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو – وَ سَتُنَبِّئُكَ اِبْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَيَّ وَ عَلَى هَضْمِهَا حَقَّهَا فَاسْتَخْبِرْهَا اَلْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلاً وَ سَتَقُولُ وَ يَحْكُمُ اَللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحٰاكِمِينَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ سَئِمٍ وَ لاَ قَالٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اَللَّهُ اَلصَّابِرِينَ وَ اَلصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لاَ غَلَبَةُ اَلْمُسْتَوْلِينَ عَلَيْنَا لَجَعَلْتُ اَلْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِكَ لِزَاماً وَ لَلَبِثْتُ عِنْدَهُ مَعْكُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ اَلثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ اَلرَّزِيَّةِ فَبِعَيْنِ اَللَّهِ تُدْفَنُ اِبْنَتُكَ سِرّاً وَ تُهْتَضَمُ حَقَّهَا قَهْراً وَ تُمْنَعُ إِرْثَهَا جَهْراً وَ لَمْ يَطُلِ اَلْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ اَلذِّكْرُ فَإِلَى اَللَّهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلْمُشْتَكَى وَ فِيكَ أَجْمَلُ اَلْعَزَاءِ – وَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهَا وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ .)