حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/08/13 مصادف با شب بیست و دوم محرّم در هیئت؛ پیرامون مسئله ی نفاق و خطرناک تر از نفاق سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.
برای شنیدن صوت این کلیپ اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلَهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».
خلاصهی مباحث گذشته
بحثی را مطرح کردیم که تتمّهای داشت، خلاصهای از آن را عرض میکنم و به تتمّهی آن میپردازم، بحث ما نفاق و خطرناکتر از نفاق بود. عرض شد جریان نفاق وقتی رخ میدهد، وقتی پاگیر میشود، تثبیت میشود که جامعهی دینی جامعهی قدرتمندی شده باشد. اگر قوّت داشته باشد، جامعهی دینی قاهر باشد، نفاق هم انگیزه پیدا میکند که فعّالیّت کند. اگر قدرت نداشته باشد اصلاً نفاق نمیشود، علناً جبههی کفر مستقیم وارد عمل میشود.
این را بارها عرضه کردیم، روایتی که حذیفه نقل کرد ما زمان پیغمبر منافقین را میدیدیم که مخفیانه عمل میکنند و امروز آشکارا، علنی عمل میکنند، برای این بود مراقبتی که زمان پیغمبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) بود زمان چند خلیفهی ابتدایی نبود و چه بسا اصلاً ارتباط وسیعی بین آنها و منافقین بود، لذا منافقین دیگر نیازی نمیدیدند پردهپوشی کنند، آنقدر که از جامعه ترس داشتند، در آن حدّی که نیاز بود در دایرهی اهل اسلام باقی بمانند کارهایی را انجام نمیدادند.
شاخصهای نفاق
این جریان چند شاخص اصلی از نظر قرآن کریم دارد: 1- تخریب رهبری جامعه، علمدار. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به صورت مفصّل تخریب کردند. یک وقتهایی تاریخ را انسان میبیند باور نمیکند، میخواستند بگویند شخصی باتقوا است میگفتند فلانی خیلی باتقوا است، در پنج سال اخیر از پیغمبر صحبت نکرده، فلانی خیلی باتقوا است در 10 سال اخیر اسم پیغمبر را نبرده، اینقدر باتقوا است! من تشریح نمیکنم که این یعنی چه. بعد از آن شروع کردند جایگزین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تخریب کردند، در واقع قرار بود خود پیغمبر تخریب شود، مثل امیر (سلام الله علیه). بعد هم همینطور.
این جریان خیلی آرام، نرم، خزنده، حرکت میکند، عرف را عوض میکند، اینطور نیست که وقتی میخواهد مقابله کند بگوید نماز بد است، بیایید با هم کافر شویم، بیایید با هم برویم آدم بکشیم، این کار را نمیکند. عرف را آرام آرام عوض میکند، چیزی که خوب است کم کم میشود چیزی که بد است، چیزی که بد است کم کم میشود چیزی که خوب است. میفرماید: منافقین «يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ».[3]
نکتهی دیگری که مهم است این است منافقین بدون سند صحبت میکنند، از ادلّهی غیر شرعی استفاده میکنند، یعنی روایت معتبر یا آیه قرآن نمیگوید، قسم میخورد، خواب تعریف میکند. به یاد دارید گفتیم معاویه خاطرهای از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگوید که هیچ کس به یاد ندارد، حتّی ابن عبّاس میگفت ما ندیدیم پیغمبر اینطور صحبت کرده باشد.
معرّفی نشدن منافقین توسّط پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
آخرین سؤال این بود: چرا رسول خدا اینها را معرّفی نکرد که کار را تمام کند؟ مگر اینها جریان خطرناکی نیستند؟ هستند. حضرت میآمد اینها را معرّفی میکرد تمام میشد، میآمد میفرمود فلانی و فلانی و فلانی منافق هستند. عرض کردیم که این جریان با توجّه به جمعیّت زیادی که داشت اگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میخواست آنها را معرّفی کند تقابل جدّی با جامعه ایجاد میکردند، چون جمعیّت آنها زیاد بود. عرض کردیم هر بار که مقابل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نزاعی درگرفت که جریان نفاق میخواست مقابله کند پیغمبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) برای حفظ اصل جامعه میفرمود: «لَا يَنْبَغِي عِنْدِيَ التَّنَازُعُ»،[4] چند نمونه را عرض کردیم. مثل ماجرای اِفک، ماجرای آن پنجشنبهی معروف، حدیث دوات و قرطاس و چند نمونهی دیگر، ماجرای بعد از حدیبیّه.
وقتی این جریان نفاق آماده میشد که پردهدری کند، یعنی جریان نفاق پردهدری نمیکند، مثال گربه را زدیم که یک گوشه میافتد، امّا اگر احساس کند قرار است فاش شود او اوّل حمله میکند. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم نمیخواستند جامعه دچار شِقاق شود، لذا هر وقت میدیدند که فضای جمعیّتی زیادی مهیّا است که مقابله به مثل کنند میفرمود: «لَا يَنْبَغِي عِنْدِيَ التَّنَازُعُ»، «لَا یَنبَغی عِندَ النَّبی التَّنَازُع»، تنازع نکنید. کما اینکه آخرین مرتبه که فرمود چیزی میگویم بنویسید، اگر بنویسید و عمل کنید گمراه نمیشوید، یعنی خیلی چیز مهمّی است هرگز گمراه نخواهید شد. ولی وقتی دید شقاق دارد ایجاد میشود نمیخواهد این جریان پردهدری کند به مرحلهی خطرناکتر از نفاق برسد – إنشاءالله توضیح میدهم- میفرماید: «لَا يَنْبَغِي عِنْدِيَ التَّنَازُعُ». چون جمعیّت منافقین کم نیست. مثالهایی که قبلاً زدیم عرض کردیم، مثلاً حساب کنید ثلث نیروهای مسلّح یک کشور، این شوخی نیست، اینها توان اجتماعی دارند. پس پیغمبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) صلاح نمیداند مستقیم با آنها برخورد جدّی کند، چون آنها جامعه را به هم میزنند.
افشای فردی و جمعی منافقین
امّا آیا فردی یا جمعی فاش کرده است؟ بله، هم فردی فاش کرده، بعضی را اسم برده یا برای بعضی طوری مثال زده که همه آنها را بشناسند. یک سری هم شاخصهای کلّی داده، فردی مثل عبد الله بن اُبی، کامل افشا شد. البتّه عرض کردم چون عبد الله بن ابی جریان نبود، نفاق او نفاق فردی بود نفاق سازمانی نبود، اگر سازمانی بود نمیشد او را افشا کنند. یعنی یهود یا قریش پشتیبان او نبودند، او یک فرد بود به خاطر انگیزههایی که قبلاً عرض کردیم نفاق داشت، نفاق از جنس کفر، یعنی اصلاً اسلام را قبول نداشت.
نمونهی دیگر ماجرای سورهی تحریم است، در سورهی مبارکهی تحریم خداوند رسماً دو همسر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از نظر سیاسی در جامعه منهدم کرده است. عجیب است جامعهای کار را به جایی برساند که بعد از این آیات به این صریحی، باز پرچم جمل به دست یکی از اینها بدهند، برای یک جامعه جای تعجّب است. عرض کردیم منافقین توبهی اجتماعی ندارند، یعنی چرا باید جامعه به جایی برسد بعد از سورهی تحریم با آن ادبیات تند و گزندهای که علیه اینها دارد باز بتوانند خود را بازسازی کنند رهبر جریان و شورش دیگری شوند.
ماجرای همسران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سورهی تحریم
سورهی تحریم از معدود سورههای قرآن است و شاید این تنها آیاتی باشد که خداوند رسماً تاریخ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را گفته است. نگاه کنید پیغمبر در سورهی تحریم سوم شخص است، «إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثاً»،[5] گویی خدا با مردم راجع به پیغمبر خود صحبت میکند و ماجرا را نقل میکند. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سرّی را به بعضی از همسران خود فرمود، «فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ»، آن موقع که آن زن رفت و سر را فاش کرد، یعنی علیه امنیت ملّی توطئه کرد، علیه رسالت توطئه کرد. «وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ»، خداوند به پیغمبر خود خبر داد که چه شده است. نگاه کنید چقدر جریان نفاق پررنگ است که بعضی را به او فرمود. زن خود را صدا کرد و گفت فلان چیز و فلان شخص، برای چه رفتی افشا کردی؟ «وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ»، بعضی را نگفت که فهمیدم رفتی فاش کردی.
جریانهای غیر شیعه سعی کردهاند این را به شربت عسل و کنیز نسبت بدهند، هر کس با خود آیات مستقیم سر و کار داشته باشد برای او از مسلّمات است که این یک توطئه علیه رسالت است. روی مدلول آیه اگر بخواهیم بحث کنیم بدون نیاز به هیچ شأن نزولی، هیچ حدیثی، از معدود آیات قرآن است که به شأن نزول و حدیث اصلاً نیاز نیست و تخریب عجیبی صورت گرفته است. خدا به گونهای صحبت کرده که اصلاً نیازی نیست شما بدانید راجع به کدام دو نفر است. دو نفر طبق قرآن خطا کردند ولی خطاب تهدید را ابتدا روی همهی همسران میبرد. «عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ»،[6] اگر خدای او بخواهد شما را طلاق بدهد، «أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ»، بهتر از همهی شما به او میدهد. اینکه بهتر از همهی شما میدهد خدا بلوف زده است؟ یا موجود بوده است؟ موجود بوده، بهتر از همسران پیغمبر موجود بوده، غیر از خدیجه که از دنیا رفته است.
برتر نبودن همسران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
«أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ»، از همهی شما برتر به او میدهد. یعنی همسران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قطعاً بهترین زنان جامعه نیستند، وگرنه خدا دارد معاذ الله به پیغمبر و آنها بیجهت وعده میدهد. «عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ»، نه «مِنکُما»، یعنی شما دو نفر که خطا کردهاید، از همهی شما بهتر هم وجود دارد. در چه زمینهای؟ «مُسْلِماتٍ»، مسلمتر از شما، مؤمنتر از شما، عابدتر از شما. دوستان إنشاءالله روی این آیات تمرکز کنند شأن نزول نمیخواهد که ببینیم موضوع چیست. آنها کاری انجام دادند که خداوند صلاح دانسته در صحنهی اجتماع… خدایی که دستور میدهد در امر به معروف و نهی از منکر حرمت افراد را حفظ کنید.
اهمّیّت مسئلهی نفاق همسران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اگر این یک مسئلهی شخصی فرعی در خانهی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، هیچکس خبردار نمیشد، خود او اینطور اینها را بیچاره نمیکرد تا قیامت سند بیآبرویی برای آنها درست کند. این مسئله یک مسئلهی مهمّی بوده است. اگر یک مسئلهی داخلی بود، سر یک کیلو سیب زمینی و پیاز با پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دعوا میکردند که خداوند اینطور در قرآن آنها را یک عمر بیآبرو نمیکرد، بعد هم با این تعبیرات. «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ»،[7] توبه کنید، جواب شرط چیست؟ خدا میپذیرد. این را نمیفرماید، «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما»، دل شما به سمت باطل میل کرده است، یعنی کأنّ نمیخواهید توبه کنید، اینقدر لسان آیه خشن است. سر یک شربت عسل… این همه خداوند دستور میدهد زن و شوهر با هم مدارا کنند، سر یک شربت عسل آقایان خواستهاند مسئله را حل کنند، سر شربت عسل خداوند اینطور آبروی کسی را تا قیامت میبرد؟ بعد هم برای اینکه آنها بفهمند چه کردهاند مثال از دو زن کافر میزند که هر دو همسر دو پیغمبر هستند. هیچ فایدهای هم برای آنها نداشت که همسر پیغمبر هستند. خدا باید چطور افشاگری کند؟
دلیل افشا نشدن صریح منافقین
از این نمونهها هم داریم که رسماً بیان فرموده، ولی چون اینها یک جریان هستند، یک باند قریش پشت کار است دائم سعی به بازسازی میکنند. اگر پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میخواست آنها را فاش کند مدام نیروی خود را عوض میکردند، سر تیم، بازیگر اصلی را عوض میکردند. مدام پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) باید میگفت فلانی منافق است، آنها بازیگر را عوض میکردند باید میگفت این منافق است، آن منافق است. در آخر ما و یک سری اسامی بیارزش بودیم. لذا پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درست است بعضی موارد اینطور وارد شدند و به دستور الهی فاش کردند، ولی دستوراتی دادند همه بشناسند.
سخن ابوذر در مورد منافقین
ابوذر فرمود: من از پیغمبر خدا شنیدم منافقین سه ویژگی دارند، منافقین غیر اخلاقی. قبلاً عرض کردیم منافق اخلاقی داریم، یکی مثل من که جلوی شما یک طور هستم کسی نباشد طور دیگری هستم، معاذ الله ریا میکنم. این هم خطر دارد خطر آن فردی است، مُذَبذَب است، محکم نیست، ثابت قدم نیست. فرمود: منافقینی که دنبال هَدم دین هستند زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما از سه طریق میشناختیم، «بتَکذیبِهِم الله وَ الرَّسول».[8] خدا و رسول که صحبت میکردند سعی میکردند در جامعه تکذیب آن را عرف کنند، نه اینکه بگویند خدا دروغ میگوید. در مورد صلح حدیبیّه خدا میفرمود: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً»،[9] این صلح، این آتش بس با کفّار فتح مبین است. برای فتح مکّه فتح مبین نگفته، برای حدیبیّه گفته است. خلیفهی دوم میگفت این پیروزی نیست که ما را به مکّه راه ندادند، ما خوار و ذلیل شدیم اجازه ندادند ما به حج برویم، یعنی تشکیک میکردند. این فتح است؟ این چه فتحی است؟ «بتَکذیبِهِم الله وَ الرَّسول».
زیرکی منافقین
اگر منافق اینطور بود که بگوید بسم الله الرّحمن الرحیم خدا دروغ میگوید! اینکه دیگر منافق نیست، منافق خیلی زیرک است. «مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ»،[10] متخصّص است. صریح که مقابله نمیکند، چه میکرد؟ عرف را عوض میکرد. میگفت این واقعاً پیروزی است؟ واقعاً اگر ما بعد از فتح خرّمشهر ادامه نمیدادیم چه میشد؟ چه کسی میخواهد جواب این خونها را بدهد؟ «تَکذیبِهِم الله وَ الرَّسول» خیلی ظریف است، اینطور نمیگویند که بسم الله الرّحمن الرّحیم خدا دروغ میگوید! او را از جامعه بیرون میکردند، اجازه نمیدادند، جامعهی مسلمین بود. «تَکذیبِهِمُ الله وَ الرَّسول» یعنی طوری تشکیک میکند که بگویند نکند راست نمیگوید، نکند پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) منفعتی دارد که اینطور صحبت میکند؟
تشکیک ایجاد کردن توسّط منافقین
مثال روز آن هم فراوان است، اینقدر هست که نگاه کنید پیدا میکنید. در مذاکرات هر وقت قرار بود به جای حسّاس برسد یک سری افرادی در داخل کشور، نه آنها که میخواهند مذاکره کنند، در داخل تریبون در دست داشتند میگفتند کمر ملّت را خرد کرده است. وسط این موقعیّت جای این نیست که شما اینطور پالس بدهید، مردم هم در جامعه دیدند حاکمیّت نظام چیز دیگری میگوید. این «تَکذیبِهِمُ الله وَ الرَّسول» خیلی ظریف است، نمیگوید آقا دروغ میگوید، آقا که میگویم یعنی این آقا، این خانم، ایشان دروغ گفته، اینطور نمیگوید. تشکیک میکند که بگویید نکند راست نمیگوید؟ چون هدف او این بود که جامعه را از انسجام بیندازد، اعتماد را سلب کند. برای همین یکی این است که مدام ساز ناکوک میزند، هر چیزی که فضای جامعه را منسجم میکند سعی میکند کار دیگری غیر از آن انجام دهد. یکی این است که «تَکذیبِهِمُ الله وَ الرَّسول».
بیتفاوتی منافقین نسبت به مسائل دینی
دومین مورد «التَّخَلُّف عَنِ الصَّلَوَات»،[11] است. آنها نسبت به مسائل دینی عِرق ندارند. چرا؟ منافق است، منافق که به دین عِرق ندارد. از کجا بشناسیم؟ ابوذر گفت: پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ما فرمود سه راه برای شناخت منافق وجود دارد یکی اینکه پیغمبر صحبت میکند، آیه نازل میشود، سعی میکند در آن تشکیک بیندازد، میگوید آیا واقعاً درست است؟ نمیگوید دروغ میگوید ولی تشکیک که بیندازد کار تمام است. دو «التَّخَلُّف عَنِ الصَّلَوَات»، آنها اهل عبادت نبودند، لذا ناراحت میشدند که به مسجد بروند نماز بخوانند. رودربایستی با پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که اجبار کرده بود، فرموده بود باید به مسجد بیایید، پیغمبر اجازه نمیداد کسی به مسجد نیاید.
البتّه دستور خاص بود، نماز جماعت در مسجد همیشه مهم است، ولی آن موضع خاص بود چون پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میخواست احکام شریعت را ابلاغ کند، لذا اگر متوجّه میشدند کسی عمداً به مسجد نیامده توبیخ عجیب میکردند، گاهی حتّی عقوبت میکردند، یعنی همه وظیفه دارند که آنها را ابلاغ کنند. اینها چطور؟ اینها که اهل عبادت نبودند، در انتهای صف مردانه میایستادند از بین پای خود زنانه را نگاه میکردند! مردها جلو میایستادند خانمها عقب میایستادند، آنها صف آخر میایستادند از بین دو پای خود چشم چرانی خانمها را میکردند! منافقین اهل نماز نبودند. «إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ»،[12] با کسالت بلند میشوند، چرا؟ چون خدا را قبول ندارد، اعتقاد ندارد.
سخت بودن مظاهر دین برای منافقین
مثل اینکه شخصی را از آن طرف دنیا میآورند چفیه به گردن او میاندازند! به این اعتقادی ندارد، بعد میگوید احساس گرما میکنم! این را قبول ندارد، به آن وابستهی فکری نیست. سه کت و دو پالتو هم به تن کند برای او سخت نیست، ولی اگر چفیه به گردن او میاندازند میمیرد، اصلاً نمیتواند تحمّل کند. نمیخواهم بگویم چفیه بیندازد یا نیندازد، مثال میزنم. «التَّخَلُّف عَنِ الصَّلَوات»، از مظاهر دین تخلّف میکنند چون عقیده ندارند.
تغییر نماز توسّط منافقین
حذیفه گفت: پیغمبر به ما فرموده بود بدبخت میشوید و شدیم، «فَابتُلِینا»،[13] ما امروز مبتلا شدیم. «جَعَلَ الرَّجُلُ مِنَّا لَا يُصَلّى»، دیگر نمیتوانیم نماز بخوانیم، «إِلَّا سِرَّاً». در حالی که شما ببینید مسلمانها همیشه نماز میخواندند، همیشه نماز میخواندند، هیچ دورهای نداریم که زمان فلان خلیفه نماز تعطیل شده، اصلاً، حتّی یزید ملعون هم جمعه و جماعت میخواند، خطبهی جمعه میخواند، خطبهی قرآن میخواند. یعنی چه ما نمیتوانیم نماز بخوانیم، «لَا يُصَلِّى إِلَّا سِرّاً»؟ یعنی سبک و سیاق نماز را عوض کردند، به هم زدند. هر چه توانستند در کیفیّت ارکان دست بردند، اینکه بعد از حمد چه بگوییم، اینکه بسم الله را بلند بگوییم یا نگوییم، ذکر رکوع و سجده چه باشد، ذکر تشهّد چه باشد، ذکر سلام چه باشد، وقت آن چه زمانی باشد، مستحبّات آن، چند الله اکبر بگوییم.
ابن عبّاس میگوید: من دیدم یک نفر پنهانی در گوشهی مسجد به شیوهی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نماز میخواند، پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اتمام هر قسمتی از نماز، مثلاً از رکوع میخواست بلند شود الله اکبر میفرمود، او هم همین کار را میکرد. شخصی آمد و خندید، گفت: این دیوانه را ببینید چطور نماز میخواند! کاری کرده بودند در این جامعه حیرتآور بود که این چرا اینطور نماز میخواند. میگوید به او گفتم: ابله تو هستی، «سُنَّةُ أَبِي الْقَاسِمِ»،[14] این نماز پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، تو نمیدانی نماز پیغمبر چیست. تخلّف از نماز اوّل این است که خود او نماز نمیخواند، ثانیاً دنبال این است که مردم را از عبادات بیندازد. چه کار میکند؟ اوّل تغییر شکل میدهد، محتوای آن را عوض میکند، با روح آن فاصله ایجاد میکند، اجازه نمیدهد.
حرفهای نادرست بر علیه امام حسین (علیه السّلام)
اینکه هر سال میبینید عدّهای میخواهند مقاله علیه امام حسین (علیه السّلام) بنویسند روز عاشوراء مینویسند، دلیل دارد که برای دههی اوّل محرّم منتشر میکنند. سال 85 یک مردهای حرف اشتباهی را گفته که امام حسین (علیه السّلام) قیام نکرد فرار کرد، سال 94 در دههی اوّل محرّم سایتها فیلم این را همزمان پخش میکنند. شما اصلاً نشنیدهاید سال 85 او چه گفته، چون در جمعی مثل جمع الآن ما – بلا تشبیه- گفته شده، 100 نفر، 50 نفر نشسته بودند چیزهایی برای خود گفته، ضبط کردهاند سال 94 پخش کردهاند. برای چه؟ برای اینکه مردم بدبین شوند، نسبت به اعتقادات خود، ارکان عملی اعتقادات خود، نسبت به نماز خود دچار شک شوند.
نقل یک حدیث
صراحتاً شروع به حرف شاذ زدن دربارهی مقدّسات میکنند. شخصی پیش خلیفهی دوم آمد – این در صحیح مسلم است- گفت: «إِنِّي أَجْنَبْتُ فَلَمْ أَجِدْ مَاءً»، آب نیست من در بیابان هستم، در بیابان آب زیاد نیست، بیابان که لولهکشی آب نبود. بنده صبح بلند شدم دیدم باید غسل کنم، آب هم نبود، چه کنم؟ گفت: «لَا تُصَلِّ»، فعلاً تا اطّلاع ثانوی نماز نخوان. شما نگاه کنید ما در نماز صلاة غرقاء داریم، یعنی دارید غرق میشوید، وضو هم نگرفتید، نیّت نماز کنید. انسانی که دارد غرق میشود نمیتواند صحبت کند، آب وارد دهان او میشود. نباید فراموش کنی یک نماز من مانده، الآن دارم خفه میشوم باید بگویم من نیّت نماز کردم، اهمّیّتی که دین برای آن قائل است. میگوید این را تعطیل کن.
بعد عمّار میآید و میگوید: من میتوانم صحبت کنم؟ به یاد داری زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با هم به فلان جا رفتیم سریّهای، جنگی بود. سریّه یعنی جنگهای کوچکی که کفّار با اعراب نزدیک مدینه میجنگیدند. صبح بلند شدیم هر دو نیاز به غسل داشتیم، من خود را خاکمالی کردم. تازه اسلام تیمّم به ما یاد داده بود من بیشتر از دست و صورت خود را خاکمالی کردم، تو کلّاً انجام ندادی و دوباره رفتی و خوابیدی. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمودند: اینقدر نیاز نیست، همین صورت و دو کف دست کافی است، بعد به تو فرمودند: چرا نماز نخواندی؟ او هم جواب داد: «اتَّقِ اللَّهَ يَا عَمَّارُ»، یعنی صحبت نکن. تخلّف از نماز یعنی هر چیزی که جزء عقاید مهمّ دین است، سعی میکنند ارتباط مردم را با آن کم کنند. هر مظهری از مظاهر اصلی دین را.
نقل یک خاطره
یک فرانسوی مسلمان شده بود به ایران آمده بود، یک وقت او را در جایی دیدم از او چیزی که شنیده بودم پرسیدم، بعدها فهمیدم شبکهی افق آن را پخش کرده است. یک میدانی در پاریس وجود دارد از آن زمانی که جنگ جهانی بوده تا امروز، فکر کنم هر روز شش بعد از ظهر، یک عدّه از جانبازها و رزمندگان جنگ جهانی دوم نوبتی به آنجا میآیند، با لباس رسمی و علامتها و مدالهای خود میایستند خاطرات آن روز را میگویند، هر روز. سال 1945 تا الآن 70 سال است. گفت: بله، وجود دارد، همینطور است. هویّت ملّتها به این چیزها است.
دفن کردن شهدای گمنام در دانشگاهها
بعد شما میبینید میخواهند یک شهید گمنام را در دانشگاه دفن کنند چقدر ماجرا درست میشود، میگویند مگر قبرستان است؟ اینها همه سیاهی و تیرگی و بدبختی است. شهادت را سیاهی میگوید. حواس جامعه هم نیست که این چه کسی است، چرا اینطور صحبت میکند. چون شهید گمنام که برای کسی نیست، گمنام است، اسم خود را هم داده، نه برای این حزب است نه برای آن حزب است، اصلاً اسم ندارد که بدانید چپی است یا راستی است. این چه کسی است؟ اسم خود را هم معامله کرده، هیچ چیزی از او مشخّص نیست، او یک نفر است که برای خدا خود را فدا کرده است. اسم هم ندارد، پدر او هم معلوم نیست چه کسی است که بگوییم برای فلان حزب است، ترک است، لر است، آذری است، بگویید برای این قوم و عشیره است، برای این حزب است. جلوی آن را میگیرد، نمیگذارد. چون اگر مردم با دین ارتباط وسیع برقرار کنند… بستر کار منافق عرض کردیم یکی جهل است، یکی اتّباع هوی است.
من خوب به یاد دارم در دانشگاه خود ما قبل و بعد از اینکه آن چند شهید را دفن کنند چقدر فضا فرق کرد. ما اینقدر افراد را دیدیم که با ظاهرهای خاص، شما باور نمیکنید، میآمدند توبه میکردند، با شهداء قرار میبستند. در دانشگاه امیر کبیر اینقدر از رضا حاجت گرفتند بعد معلوم شد چه کسی است. من نمیخواهم وجههی حاجت دادن را مطرح کنم، ولی بالاخره این فرد در زندگی شخصی خود، در این تهران چند ده میلیونی، نمیتواند به گلزار شهداء برود، چند نفر به گلزار شهداء میروند؟ ولی وقتی شهید به آنجا میآید این دارد سر کلاس میرود نگاه میکند، یک وقت که مشکل دارد میرود با او درد دل میکند. او به برکت اخلاصی که داشته گاهی یک نظر به این میکند. منافق نمیخواهد این اتّفاق بیفتد، میخواهد گسست در جامعه ایجاد شود، مردم از عقاید خود برگردند، پشیمان شوند.
رفتار منافقین در شکستها و پیروزیها
«إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ».[15] اگر خوشی به تو برسد میگویند دروغ است، هر چه بگویید پیشرفت کردهایم میگویند دروغ است، امّا اگر «إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ»، تا یک بیچارگی به تو برسد میخواهد تو را تحقیر کند، بگوید دیدی فلان جا مقاومت کردی تحقیر شدی. مظاهر جهاد جلوی این را میگیرد، عزّت یک شهید جلوی این را میگیرد، با آن مبارزه میکند.
دشمنی با امیر المؤمنین (علیه السّلام) نشانهی نفاق
سومین مورد، بغض با امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) است، بغض با امام مسلمین، بغض با آن کسی که شک ندارند پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفته باید با او مهربان باشید. ما مدام میگوییم غدیر، «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ»،[16] مولا یعنی امام است، اینها اصلاً قبول ندارند، اصلاً اصل محبّت… قطعاً مولا محبّت که هست، یعنی قرار نبود جریان نفاق به دین عمل کند. وگرنه با امیر المؤمنین (سلام الله علیه) مهربانی میکردند میگفتند علی جان شما نباید حاکم شوید، اینطور نبود. تا بیش از 100 سال بعد از او مرقد مطهّر او مخفی است، قریب به 100 سال. لعنهای عجیب، تئاترهای طنز علیه امیر المؤمنین (علیه السّلام). حیوان میبردند به اسم مطهّر امیر المؤمنین (علیه السّلام) صدا میکردند. در کربلا هم چنین کاری انجام دادند، در غارت اموال حرام زادهای حیوانی را به اسم مطهّر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) صدا زد. یعنی دنبال شکستن تقدّس هستند چون سیلی خوردهاند. بغض با امیر المؤمنین (علیه السّلام) است.
واجب بودن محبّت اهل بیت (علیهم السّلام)
یعنی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اگر جریان نفاق را برای شرایطی که توضیح دادیم اسم نبرده، خصوصیّاتی از آنها بیان کرده که همه آنها را بشناسند. محبّت به آل الله را هیچکس شک ندارد، از ضروریّات دین است، مسلمان نیست کسی که بگوید من محبّت به اهل بیت را قبول ندارم، شیعه و سنّی نداریم، محبّت را قبول نداشته باشد. اگر هم بگوید جمعیّت اهل بیت از این پنج نفر بیشتر است نسبت به این پنج نفر محبّت را هیچ کس شک ندارد. بگویید بعضی همسران هم هستند، فامیلهای دیگر پیغمبر هم هستند – نمیخواهیم بحث کنیم- این پنج نفر جزء اهل بیت هستند یا نیستند؟ هستند. محبّت نسبت به اینها واجب است یا نه؟ واجب است. ولی اجرا نشد، یعنی چیزی نبود که بگویند نفهمیدیم مولا امام است، اصل بغض نسبت به اهل بیت را انجام دادند. چیزهایی نبود که آنها ندیده باشند، انتقام گرفتند. جامعه اگر بیدار نباشد جریان نفاق انتقام میگیرد، چون سیلی خورده سیلی میزند، چون پست فطرت و بیرحم است خیلی سخت انتقام میگیرد.
إنشاءالله ما جزء منافقین از این قسم نیستیم، چون اعتقاد به دین داریم، عرض ما این است که ما نباید نسبت به مسائل جامعه غیر حسّاس باشیم. ما که به مجلس اهل بیت (علیهم السّلام) آمدهایم امید به شفاعت اهل بیت داریم جزء این دسته منافقین قطعاً نیستیم، ما محبّ هستیم، در خود مییابیم. منتها به آنها پناه میبریم از اینکه خدای ناکرده سر سفرهی آنها بیاییم، بیاییم در خیمهی آنها بنشینیم، بعد مثل کسانی که در کربلا کم آوردند برویم.
همهی اقوام، همهی عشیرهها این را میدانند «الْمَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ»،[17] اگر بخواهند به کسی احترام بگذارند به خانوادهی او احترام میگذارند. شما یک نفر را که دوست دارید به خانوادهی او احترام میگذارید. حاج آقا به مسجد میآید نماز میخواند، ما بلند میشویم دست او را میبوسیم اگر بگویند خانوادهی او آمدند کنار بروید احترام بگذارید، چون او را دوست داریم به خانوادهی او هم احترام میگذاریم. منافقها سعی میکنند انتقام بگیرند. هنوز چند روز بعد از شهادت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود که گفتند خیلی ما را ضایع کردید، چقدر روشنگری کردید، چقدر خون از قبایل ما ریختید. سختترین حالت این است که به عزیزی در اوج عزّت بیاحترامی شود.
ذکر مصیبت
هجوم بردند، توان آن را ندارم بیان کنم، فقط همین قدر اشاره میکنم «مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ»،[18] بعد از پیغمبر دائم دستمال بر سر او بود، ظاهراً کنایه از سردرد شدید است. «مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ»، چیزی از بدن باقی نمانده بود. «مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ»، جگر او را سوزانده بودند. بعد گفتهاند: «ذَابَ لَحْمُهَا»،[19] گوشتی به تن مبارک او باقی نمانده بود. «وَ صَارَتْ كَالْخَيَالِ»، مثل شبحی از یک بدن بود.
یک وقت آمدند گفتند این پیراهن سیّد انبیاء است، خواستند زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) را آرام کنند یکی از همسران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیراهن پدر او را داخل خانهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) آورد تا بوی پیغمبر به مشام او رسید. این پارچه را روی سر خود انداخت، آنقدر گریه کرد که نزدیک بود بیهوش شود. برداشتند. زهرا جان پیراهن معطّر پدر خود را نتوانستی تحمّل کنی، «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ».[20] مثل چند روز دیگری در شام بود، دختر برای پدر دلتنگ شده بود، آن همه جسارت به آنها شده بود، ناموس رسول خدا، پرده نشینان عالم… نمیتوانم بگویم آنها را به چه مجلسی بردند، آنها ایستاده بودند دیدند آن ملعون حرام زاده باقیماندهی شراب خود را به کدام سمت پاشید. دل او شکست، وقتی به خرابه آمدند گفت: من پدر خود را میخواهم.
زهرا جان، منتهی الحلم، به شما پیراهن پدر را دادند نتوانستید تحمّل کنید. پیراهن پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سالم بود، معطّر بود، با احترام آورند، او هم نگاه کرد تشت زر برای او آوردند. در نقلهای متأخّر میگویند وقتی این سر مطهّر را آوردند کنار آن نازدانه گذاشتند آنقدر ضربه زده بودند یا ابتدا اصلاً نشناخت یا تعجّب کرد یا نمیخواست قبول کند این سر مطهّر ارباب است. لذا گفتهاند اوّل از شدّت جراحات وحشت کرد. نوشتهاند ابتدا عقب رفت، بعد شناخت، این سر را به دامن گرفت. «مَنِ الَّذی أَیتَمَنی».
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیه 25 تا 28.
[3]– سورهی توبه، آیه 67.
[4]– بحار الأنوار، ج 30، ص 531.
[5]– سورهی تحریم، آیه 3.
[6]– همان، آیه 5.
[7]– همان، آیه 4.
[8]– دلائل الصدق لنهج الحق، ج 5، ص 17.
[9]– سورهی فتح، آیه 1.
[10]– سورهی توبه، آیه 101.
[11]– دلائل الصدق لنهج الحق، ج 5، ص 17.
[12]– سورهی نساء، آیه 142.
[13]– شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج 12، ص 359.
[14]– بحار الأنوار، ج 30، ص 612.
[15]– سورهی توبه، آیه 50.
[16]– الکافی، ج 1، ص 287.
[17]– بحار الأنوار، ج 28، ص 302.
[18]– همان، ج 43، ص 181.
[19]– همان، ج 78، ص 282.
[20]– الأمالی (للصدوق)، ص 116.