نفاق و خطرناک تر از نفاق 20

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/08/11 مصادف با شب نوزدهم محرّم در مسجد جامع ازگل پیرامون مسئله ی نفاق و خطرناک تر از نفاق سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.

برای شنیدن صوت این کلیپ اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».

منکرها بیشتر شود نفاق قوی‌تر می‌شود

موضوع بحث ما نفاق و خطرناک‌تر از نفاق بود. محضر شما عرض کردیم در جامعه‌ی دینی وقتی جامعه‌ی اسلامی مقتدر می‌شود، گفتمان دینی رایج می‌شود، جریان نفاق که سیلی خورده است، شکست خورده است، انگیزه پیدا می‌کند که فعّالیّت‌های خود را زیرزمینی کند،‌ کتمان کند، مخفی کند و هر چه انسجام جامعه کمتر شود، معروف‌ها کم‌رنگ‌تر شوند، منکرها بیشتر دیده شوند او هم انگیزه‌ی خود را برای نفاق از دست می‌دهد و علنی‌تر و خیلی واضح شروع به اجرایی عملیات خود می‌کند.

Kashani-13940811-ThaqalainSite-2

اوّلین مرکزی که نفاق تخریب می‌کند

 محضر شما عرض کردیم که اوّلین مرکزی که جریان نفاق دنبال تخریب آن است، آن نقطه‌ی علمداری و پرچمداری است.

زمان رسول خدا صراحتاً با خود پیغمبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) درگیر می‌شدند. بعد از آن بزرگوار سراغ امیر المؤمنین رفتند، امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) را تخریب کردند. زمان ائمّه‌ی هدی که می‌فرمودند به یونس عبد الرّحمان قمی‌ها رجوع کنند، عدّه‌ای در قم علیه یونس عبد الرّحمان بساط راه می‌انداختند، پشت سر او حرف می‌زدنند و او را تخریب می‌کردند. اساساً آن‌ها از تقدّس شکست خورده بودند. لذا باید آن تقدّس را می‌شکستند. در زمان رسول خدا و ائمّه‌ی هدی (علیهم السّلام) این بود.

با نفاق اطرافیان پیامبر را تخریب کردند

نکته‌ی دیگری که آن‌ها می‌خواهند کار کنند و خوب هم در آن عمل می‌کنند، این است که سعی می‌کنند اطرافیان پیامبر را هم تخریب کنند. به بیان چند آیه‌ی قرآن کریم از پرداخت پول یا حمایت مالی از نزدیکان  پیغمبر رسماً آیه داریم که‌ آن‌ها خودداری می‌کنند که پشیمان شوند. می‌گویند بگذار هر کسی انقلابی و پیغمبری است، معلوم شود و از فقر بمیرد کسی جرأت نکند، بدانند سود در این است که با پیغمبر نباشی. نکته‌ی دیگر این است که با آن‌ها ارتباط خوب نگیرید. با آن‌ها حرف نزنید، در جمع‌های خود او را حساب نکنید. نکته‌ی بعدی این است که اصلاً آن‌ها را طوری تخریب کنید که بی‌آبرو قلمداد شوند، این‌قدر آن‌ها را تخریب کنید که کسی برای ترس از آبروی خود هم که شده است خیلی انقلابی و پیغمبری مثلاً انقلابی و علوی، ولایی به حساب نیاید و بترسد. به او برچسب بزنید معلوم است برچسب‌های هر دورانی متناسب با همان دوران است ولی این آدم‌های پاپتی،‌ اراذل از صدر شاید قبل از اسلام، در قرآن ظاهراً داریم درباره‌ی شاگردان حضرت نوح کفّار می‌گفتند آن‌ها اراذل، «بادِيَ الرَّأْيِ»[3] هستند، زمان پیغمبر هم می‌گفتند که طرفدارهای او یک تعداد فقیر و پاپتی، نمی‌دانم کشورهای کوچک در نقشه هستند. خوب‌ها که طرفدار او نیستند. آلمان که طرفدار نیست. یعنی سعی می‌کردند قیمت‌گذاری کنند، بگویند آن‌ها که طرفدار این‌ها هستند یک تعداد پاپتی و فقیر هستند، افراد مهم هم که طرفدار آن‌ها نیستند. بعداً هم همین را ادامه دادند، این برای تخریب اطرافیان بود. بعد شروع به امر به معروف و نهی از منکر کردند، که اگر فرصت شد به آن می‌پردازم.

اهمیّت نفاق از نظر قرآن

آن‌ها کجا می‌توانند فعّالیّت کنند؟ جریان نفاق کجا پیروز می‌شود؟ خوب این همه آیه که فقط برای صدر اسلام نیست. یک زمانی یک آیه بود، دو آیه بود، پنج آیه بود، قریب به بیش از دویست آیه ما در قرآن داریم، بیش از دویست آیه راجع به نفاق داریم. مگر می‌شود یک مسئله‌ی پیش پا افتاده‌ی صدر اسلام که تمام شده، از بین رفته است،‌ مسئله‌ی ما نیست قرآن برای آن دویست آیه بیاورد، آن وقت راجع به مسائل دیگر یک آیه بیاورد. دویست آیه یعنی این مسئله، مسئله‌ی مهمی است، جامعه را بیچاره می‌کند.

ایجاد کردن نفاق به دست استکبار

 یعنی جریان استکبار توان داشته باشد از دور تخریب می‌کند و نابود می‌کند. نداشته باشد نفاق ایجاد می‌کند، بعد اگر قدرتمند شود آن خطرناک‌تر از نفاق اتفاق می‌افتد که إن‌شاء‌الله عرض خواهم کرد.

همیشه همین بوده است، تا بوده است همین بوده است. یا ضعیف هستیم، یا قوی هستیم. ضعیف باشیم اصلاً نیازی به نفاق ندارد، می‌آید نابود می‌کند و می‌رود و همه را انکار می‌کند.

جریان کشف حجاب برای قبل از زمان رضا شاه است

با باتوم می‌زند چادر از سر زن‌ها بر می‌دارد. متن مکتوبات مجلس شورای ملّی در آن سالی که کشف حجاب شد را بخوانید. کشف حجاب برای شما از زمان رضا خان است امّا برگردید می‌بینید یک جریان انگلیسی از قبل زمان احمد شاه قاجار شروع شده است. همان خود متن مکتوبات را بخوانید، می‌بینید. چنان صحبت کردند، خیال می‌کنید که به آن‌ها یکی یک اسکار به اضافه‌ی یک نوبل دادند، روسری از سر آن‌ها برداشتند. بله، برای استکبار این از نوبل سخت‌تر بود، چون اگر عفت زن، و غیرت مرد را بگیرند خیلی از اتفّاق‌های دیگر بعد از آن می‌افتد، اوّل آن سخت بود.

بروید و ببینید آن سالی که -حیف این اسم رضا شاه ملعون- او این کار را انجام داد، قبل از آن این جریان بیست سال سابقه دارد. یعنی اگر تاریخ را مطالعه بفرمایید جریان‌هایی در جامعه‌ی زمان قاجار هستند که اوایل آن سردار سپهبد بودن این رضای معلون است، این‌ها مثلاً‌ مانور می‌دادند، ناگهان پنج زن، ده زن؛ ببینید این روزها یاد بعضی از چیزها می‌افتید، پنج زن، ده زن به خیابان می‌آمدند کشف حجاب می‌کردند. این‌طور نیست که رضا شاه ناگهان بیاید و یک روز بگوید کشف حجاب می‌کنیم، مانور داده است، قبح‌ها را شکسته است. می‌آمدند بیرون و ناگهان همزمان با هم سرود می‌خواندند، کشف حجاب می‌کردند، ده نفر، پانزده نفر. بعد اسامی بعضی از آن‌ها مشخص است، بیست سال، 25 سال قبل از واقعه‌ی کشف حجاب، آن‌ها شروع به فرهنگ‌سازی کردند و کم‌کم گفتند که می‌شود ناگهان زنی به خیابان بیاید که پوشیه نداشته باشد، آن زمان‌ها همه پوشیه داشتند. بعد جلوتر آمدند، گفتند می‌شود زنی به خیابان بیاید که پای او پیدا باشد، بعد می‌شود زنی به بیرون بیاید که موهای او پیدا باشد، بعد می‌شود به خیابان بیاید که حرکات موزن هم انجام دهد. کم‌کم اتفّاق افتاد، مانور می‌دادند، کارناوال راه می‌انداختند، یعنی این‌که بعضی زمان‌ها آدم می‌ترسد یک عدّه‌ای امروز می‌خواهند کارناوال راه بیندازند؛ البتّه‌ی مسئله‌ی اوّل کشور فقط حجاب نیست، این یکی از مظاهر فساد است. چیزهای دیگر هم وجود دارد، نمی‌خواهم بگویم فقط این است. هر جایی دیگر که تظاهر به منکر شود، کار منافق این است، «يَأْمُرُونَ بالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ»[4] آن‌ها سعی می‌کنند،‌ عرف جامعه را عوض کنند. فرهنگ‌سازی دقیق انجام می‌دهند، به این صورت نیست که یک کار حساب و کتاب نشده باشد.

حرکت نفاق آرام و کند است

حرکت آن‌ها خزنده است، به شدّت کُند است، آرام آرام حرکت می‌کنند، قدم به قدم، یک قدم می‌آیند ببینند جامع سیلی می‌زند یا جامعه کاری ندارد، اگر سیلی بخورند عقب می‌روند، سعی می‌کنند یک بار دیگر از یک جایی دیگر وارد شوند، اگر ببینند سیلی نخوردند، یک قدم جلوتر می‌آیند، این دفعه قدم از قدم قبلی بلندتر است. باز می‌بینند چه اتفّاقی می‌افتد؟ جواب بدهد به جلو می‌روند، جواب ندهد باز می‌ایستند به وقت کار را انجام می‌دهند، تعطیلی ندارند. چون اصلاً یک نفر و دو نفر نیستند. گاهی آن‌ها نمی‌دانند نوکر چه کسی هستند، یعنی یک سازمان‌دهی شدند که بعضی وقت‌ها نمی‌فهمند که جزو سازمان کجا هستند، متوجّه نمی‌شوند، نمی‌فهمند. یعنی این‌‌قدر باهوش هستند که آن بدبخت و ضعیفه‌ای که می‌خواهند به رسانه‌ی ببرند و او را کشف حجاب کنند به این صورت نیست که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» بگویند،  از CNN تماس می‌گیریم، خود من الآن با وزیر MI6 ملاقات کردم، به این صورت نیست. می‌گویند خیلی استعداد داری، این استعداد آن‌جا شکوفا نمی‌شود، این‌طرف فرصت فراهم است، چشم مشتاقان عالم، همه‌‌ی هنر دوستان عالم، همه منتظر تو هستند، به این‌جا بیا شکوفا شوی، حیف آن استعداد نیست، هیچکاک از تو کمتر استعداد داشت، از این حر‌ف‌ها به او می‌زنند و او باور می‌کند. روز اوّل که نمی‌گویند قرار است برهنه شوی، حالا برهنه شدن را هم می‌گوییم یک مثال است، در مسائل دیگر هم به همین صورت است، آرام، آرام، یکی یکی، قدم به قدم، کُند کُند هم حرکت می‌کنند. چه بسا خود طرف هم نمی‌داند، خود او هم نمی‌داند که عامل شده است. بعد می‌گوید بله، استعداد من کور شده است، این‌جا دارم خفه می‌شوم، نمی‌توانم پیشرفت کنم. بعد می‌گویند به این‌جا بیایی بالاخره ملزوماتی دارد، مسجد می‌خواهی بیایی باید طهارت داشته باشی، ملزومات دارد، آن‌جا هم برای خود ملزوماتی دارد، عُرفی دارد، قبحی دارد،‌ حُسنی دارد، نمی‌شود که با چادر به این‌جا بیایی، مثلاً می‌خواهی جامعه‌ی جهانی را منور کنی، قدم به قدم. حالا چقدر حُر هستی، چقدر می‌توانی در برابر آزادی‌های فردی به آزادی‌خواهان کمک کنی، قدم به قدم، طرف می‌آید رسماً طبل جنگ با خدا را می‌زند. قدم به قدم کار می‌کنند.

Kashani-13940811-ThaqalainSite-1

بستر نفاق دو چیز است

بستر این دو چیز است یکی جهل است که عرض کردیم، یکی امیر (سلام الله علیه) فرمود: «أَهْوَاءٍ تُتَّبَعُ»[5] هوا است. الآن عکس من را کنار بازیگر بدکاره فلان در مجله‌ها بگذارند چه می‌شود؟ این هوا است. یا در جامعه گاهی پیش می‌آید، برای این‌که شهرت پیدا کند، خدایی نکرده یک حرف عجیبی در جامعه می‌زند برای این‌که مشهور شود. خدایی نکرده یک سبک مداحی می‌خواند، این‌قدر افتضاح است که همه گوش می‌دهند، مشهور می‌شود. این «أَهْوَاءٍ تُتَّبَعُ» است، هوایی که آدم به دنبال آن می‌رود، «نَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ الْعَظیمْ».

منافق دو زمین حاصل‌خیز دارد، یکی جهل، یکی هوا. می‌خواهی مشهور شوی؟ می‌خواهی پولدار شوی؟ چرا آدم‌ها ساکت هستند، آدم‌ها برای نفس خود ساکت هستند، چرا من جرأت نمی‌کنم نهی از منکر کنم؟ چرا؟ چون می‌ترسم ضایع شوم. یا من را کتک می‌زند، یا رگ من را می‌زند، یا آبرویی من می‌رود، یا من را دعوت نمی‌کنند پول بگیریم، یکی از این‌ها است، من هم نمی‌گوییم، دائم احتیاط می‌کنم. آن‌هایی که جامعه‌ی 20 سال اخیر را زیر نظر گرفتند کاملاً‌ می‌بینند‌ قدیم‌ها اگر یک دختر و پسری حرام می‌خواستند دست همدیگر را بگیرند، اطراف خود را نگاه می‌کردند، نه، از پلیس. 20 سال پیش گشت ارشاد نبود، تعدادی بسیجی گاهی پیدا می‌شدند. الآن جرأت داری حرف بزن، شما اصلاً حیاء می‌کنی که حرفی بزنی، این «يَأْمُرُونَ بالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» خزنده است.‌ آن سازمانی کننده می‌فهمد دارد چه کاری انجام می‌دهد و این‌ آدم‌ها اصلاً نمی‌فهمند که دارند در زمین او بازی می‌کنند، او می‌فهمد که دارد چه کاری انجام می‌دهد.

نفاق عُرف را عوض می‌کند

 کم کم عرف را اصلاً‌ عوض می‌کند، یک زمانی بود اگر می‌خواستند موسیقی پخش کنند، من به یاد دارم مثلاً تلویزیون اگر یک چیزی را پخش می‌کرد ما همه اعتراض می‌کردیم، وای دیگر انقلاب از تمام شد. پدر بزرگ‌های ما نیستند ببینند الآن چه خبر است! کم کم آن را عُرف کردند، بعد الآن شما اگر به جایی بروید و بگویید آقا موسیقی ح هنوز به ر که نرسیدی، همه بهت نگاه چپ می‌کنند، می‌گویند این را نگاه کن، او می‌ترسد که حرف بزند. عرف را عوض کرده است،‌ «يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» «یَأْمُرُونَ بِلْ الْمُنْكَرِ» شده است، این‌طور نیست که بگوید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» از منافق به مؤمن می‌آیید با هم برویم قتل انجام دهیم؟ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» از منافق به مؤمن، می‌‌آیید با هم با خدا بجنگیم؟ می‌آیید با هم احکام را کنار بگذاریم؟! نمی‌گوید. یک کاری انجام می‌دهد عُرف عوض می‌شود، کم‌کم. یک عدّه جهل دارند، یک عدّه هم هوا پرست هستند، آرام آرام. این‌قدر ما روایت داریم پول داری، پول مردم را خدایی نکرده ندهی، بدهکاری که پول دارد، پول مردم را ندهد چقدر روایت داریم. ولی وقتی در جامعه چیز دیگر عُرف شده است، آبروی من به برند ماشین من باشد، خوب می‌گویند من بی‌آبرو می‌شوم اگر پول مردم را بدهم، بگذار ماشین خود را عوض کنم، سطح من بالا بیاید، آبرودار شوم. جامعه «يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ يَأْمُرُونَ بالْمُنْكَرِ» می‌شود. این کاری است که منافق انجام می‌دهد. عُرف ما را عوض می‌کند.

 یک زمانی بود در دانشگاه‌ها من در سال 78 دانشجو بودم، تا سال 84 هم سه دانشگاه را دیدم، دانشگاه خوب تهران بوده است، مانند علم صنعت تهران بوده است. آن اوایل اگر چادر نبود اصلاً کسی را راه نمی‌دادند، اگر کسی می‌خواست پالس به کسی بدهد، خیلی باید مراقب بود. در سال 84 من به یاد دارم اگر می‌خواستیم جایی بنشینیم سعی می‌کردیم صندلی کنار ما خالی نباشد، جای خالی نمی‌نشستیم ما حیا می‌کردیم. چون می‌آمدند کنار ما می‌نشستند تکیه به ما می‌دادند. الآن که اصلاً خاله و خواهر زاده با هم دیگر هستند، دوست هستند، هم کلاسی است. هم کلاسی است مگر محرم است؟ می‌فهمد. خواهر طرف در آن رشته درس بخواند، این‌قدر از خواهر خود جزوه نمی‌گیرد، این عرف عوض شده است. هوا پرستی باعث می‌شود عرف عوض شود.  می‌گوید هم کلاسی من است. خوب هم کلاسی باشد، مگر گفتند محرم،‌ نامحرم برای غیر از همکلاسی‌ها است؟ عُرف عوض می‌شود.

نفاق خزنده است

خزنده است، یعنی شما در طول 20 سال نگاه کنید اگر آن کسانی که بیست سال پیش دانشجو بودند، 15 سال پیش دانشجو بودند، الآن هم من یک مقداری از اوضاع دانشگاه خبر دارم، اصلاً باور نمی‌کنند که الآن چه خبر است. قطعاً این وضع پیش برود و حواس ما نباشد، 10 سال دیگر هم نمی‌فهمیم. مثل آن‌هایی که از غار بیرون آمدند و گفتند مگر ما چقدر وقت خواب بودیم که همه چیز عوض شده است، به این صورت می‌شود.

نفاق خیلی آهسته فرهنگ را عوض می‌کند

او خیلی کُند می‌آید و فرهنگ ما را عوض می‌کند، زمان رسول خدا اگر کسی می‌خواست پُستی بگیرد باید اهل تقوا می‌بود، اگر کسی تقوا نداشت به او پستی نمی‌دادند، اگر یک نفر از اصحاب خوب پیامبر یک گناه می‌کرد، سریع پیش پیغمبر می‌آمدند و توبه می‌کردند این مشهور است.

نقلی که وجود دارد که شخصی سریع نزد پیغمبر با صورت خونی آمد، گفت: یا رسول الله این چه وضعی است؟ یعنی زمانی که جامعه حساس است، زنده است، هنوز نمرده است. پیغمبر فرمود: چه شده است؟ گفت: آقا من داشتم می‌رفتم، یک خانمی داشت از روبه‌رو می‌آمد، حجاب او برای زمانی بوده است که حجاب‌ها خوب بوده است، فقط مثلاً گوش او پیدا بوده است، مقنعه پوشت گوش او بوده است، زمان جاهلیّت. بعد او داشت از روبه‌رو می‌آمد، ما یک لحظه مقابل هم دیگر قرار گرفتیم، خلاصه تا بیایم از همدیگر بگذریم، من چشم خود را از صورت او برنداشتم تا به این‌جا آمد، بعد من به این صورت شدم، او را بدرقه می‌کردم، او که رفت و من به همین صورت داشتم او را نگاه می‌کردم، پشت خود را کرده بودم و در عین حال راه هم می‌رفتم و مبهوت بودم، نفهمیدم به جایی این‌که مستقیم راه بروم، وارد یک کوچه‌‌ای شدم یک استخوانی یا شیشه‌ی از دیوار کاهگلی بیرون آمده بود، گیجگاه من به آن برخورد کرد، سر من را شکافته است. یا رسول الله این چه وضعی است که آن‌ها بیرون آمدند؟ ببینید هنوز جامعه نمرده است، هنوز پالس عکس‌العمل نشان می‌دهد، خود او می‌گوید، یا رسول الله من کار اشتباهی کردم، من هم باید چشم خود را می‌بستم، ولی او هم نباید دام پهن می‌کرد.

مؤمنین باید میدان نگاه خود را کم کنند

خیلی از روایت ذیل آیه‌ی «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا»[6] داریم، به مؤمنین بگو میدان دید خود را کم کنند، نمی‌خواهد کلاً مانند چراغ دریایی همه جا را رصد کنند، دارند راه می‌روند میدان دید خود را کم کنند، آن‌‌قدر که می‌خواهد جلوی پای خود را ببیند، ببیند، آن‌ها هم «يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» خانم‌ها هم به همین صورت، دو طرف حیا و عفت داشته باشند، البتّه بیشتر جاذبه از یک طرف است، باید گوهر او بیشتر مخفی باشد. یعنی هنوز نمردن، الآن اگر پیغمبر (سلام الله علیه) بود کسی می‌رفت شکایت کند؟ عادی شده است.

زمان پیامبر هر کسی اجازه نداشت دارای پُست و مقام شود

اجازه نمی‌دادند هر کسی بیاید پُست بگیرد، هر کسی هر کاری انجام دهد، هر کسی تظاهر به گناه کند. نوبت به کسان دیگر که رسید، آن‌ها برای این‌که اهل البیت و اصحاب اهل البیت را از جامعه کنار بگذارند، آن‌ها آمدند گفتند ما می‌خواهیم از آدم‌های حاذق متخصص استفاده کنیم.

 چه کسی متخصص است؟ خداوندگار سیاست، چه کسی؟ مغیره. چه کسی؟ ضحاک، چه کسی؟ عبدالله ابن ابی سرح. این‌ها کسانی هستند که پیغمبر اکرم با آن رحمة الله اللعالمین بودن خود، در مورد ابن سرح فرمود: اجازه نمی‌دهم من در مدینه هستم، او هم در مدینه باشد، او جرثومه فساد است، او را بیرون کنید. همین نخواست فقط او را بکشد، نخواست او را از بین ببرد. حالا او فرماندار یک کشور شده است، مصر دست او است. خوب مغیره‌ی که تسبیح می‌اندازد می‌گوید یکی، ده، پنج، بیست، سی، هشتاد! این هشتادمین زنایی است که من انجام دادم. یعنی نه، هشتادمین با هشتادمین فرد این کار را انجام دادم. این‌طور یعنی علناً حرف می‌زند، کما این‌که در خلیفه‌ی دوم یک بار آن فاش شد، به اسم متخصص.

جامعه بدون تحرک دچار نفاق می‌شود

خوب جامعه در آن‌جا چه کاری انجام می‌دهد؟ یک عدّه خواستند تحرّک کنند، به قول نظامی‌ها مردم الحاق نکردند. یک عدّه رفتند بقیّه پشت آن‌ها نیامدند. مغیره را با یک نفر در این خانه‌های قدیمی که به آن‌ها قمر خانمی می‌گفتند دیدند، مثلاً یک حوض در آن است و اطراف آن اتاق، اتاق است و در هر اتاق یک گروهی در آن زندگی می‌کردند. یک چنین جایی را تصور کن که یک در ورودی دارد، درهای این اتاقک‌ها که آدم‌ها بودند پرده‌ای بود، سه الی چهار نفر در یکی از این اتاق‌ها بودند، اتاق روبه‌رو هم برای یک شخص دیگر بود، ناگهان باد زد و پرده به کنار رفت، دیدند مغیره در آن‌جا است، و آنچه را که نباید ببینند را دیدند. آن‌ها غیرت به خرج دادند، گفتند می‌رویم و می‌گوییم، دادگاه تشکیل شد. خوب مغیره کسی نیست که اصلاً انکار کند، منتها ناگهان خیزش شد، گفتند، پس دادگاه تشکیل شود، نفر اوّل شهادت داد، نفر دوم، نفر سوم، نفر چهارم از راه رسید؛ خلیفه‌ی دوم گفت: به‌به می‌بینم کسی آمد که آبروی صحابه‌ی پیغمبر را نمی‌برد، یعنی بگو درست ندیدم. درست دیدی چه شده است؟ گفت: نه، من درست ندیدم، آن‌جا آن دو نفر بودند، برهنه هم بودند، حالا یک چیزهای دیگر هم گفت ولی درست ندیدم. گفت: خوب آن سه نفر را حد بزنید، چون چهار شاهد نبود، آن‌ها را حد زدند، آن سه نفر را حد زدند، جامعه هم هیچ اعتراضی نکرد، هیچ اتّفاق خاصی هم نشد، این شد که مغیره می‌گوید این هم هشتادمین نفر. اگر آن‌جا او را به عنوان زنا محسنه رجم کرده بودند که کسی بعد از او جرأت نمی‌کرد که بگویید هشتادمین. دیدند، بله آقا متخصص است.

از کارهای نفاق گارانتی اشتباه دادن به اشخاص است

 یکی از کارهای که جریان نفاق می‌کند همین است. به آدم‌ها گارانتی می‌دهد. الآن هم به همین صورت است، می‌خواهند یک نفر را تبلیغ کنند، او را به عرش می‌برند، آقا این آدم یک دفعه خطا کرده است، پنج دفعه خطا کرده است، سعی می‌کنند یک نسبتی را از یک جایی پیدا کنند، این در کوچه‌ی فلان کس زندگی می‌کرده است، اعتبار دارد یا نه؟ این آدم چقدر اعتبار دارد؟ دقّت کنند.

می‌آید چه کاری انجام می‌دهد؟ جریان نفاق می‌آید از افراد ناباب استفاده می‌کند. حواس جامعه باید جمع باشد، این آدمی که برای یک کاری کاندیدا می‌شود، چه کسانی طرفدار او هستند؟ چه کسانی دشمن او هستند؟ دشمن‌های رسمی راجع به او چه می‌گویند؟ بعد حساب و کتاب می‌کنند، حالا همه معصوم نیستند، ممکن است آدم بین یک نفری که 13 است و یک نفری که 8 است، یک زمانی تصمیم می‌گیرد، می‌گوید من به این 13 است رأی می‌دهم، نه به آن کسی که 8 است. 20 و 19 سخت پیدا می‌شود. ولی خوب دارند یک عدّه‌ای از او طرفداری می‌کنند، خوشحال هستند، از دست آن یک نفر ناراحت هستند، خوب این‌ها روش‌هایی است که می‌شود فهمید. آن‌ها با چه کسانی خوب هستند؟ دشمن‌ها با چه کسانی خوب هستند، با چه کسانی بد هستند؟ مؤمنین با چه کسانی خوب هستند، با چه کسانی بد هستند؟ کسی که قائل به تخصص بی‌تعهدی است، باید بپذیرد، سیره‌ی خلیفه‌ی دوم را قبول دارد، سیره‌ی امیر المؤمنین را قبول ندارد، چون بررسی تاریخی او نشان می‌دهد که این دو روش کاملاً‌ متفاوت است.

برخورد امیر المؤمنین (سلام الله علیه) با حاکم منصبه شده

امیر (سلام الله علیه) به کسی که -البتّه آن اوایل که قدرت دارد، بعداً‌ یک کاری با او کردند که فقط گریه می‌کرد و می‌دید که شرایط به صورتی است که مردم با او همراهی نمی‌کنند- حالا عابد معروف هم از یک خانواده‌ی مهمی به نام خانواده‌ی ابن حنیف است، هم عثمان، هم سهل و هم ابراهیم برادر او بودند.  یکی از آن‌ها شهید است،‌ آن دو نفر آدم‌های بزرگی هستند. به زهد و زاهد اصلاً معروف هستند، می‌گوید در یک جایی رفتی که «عَائِلُهُمْ‏ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ»[7] تو به عنوان حاکم و استاندار من به یک جایی رفته‌ای که پولدارها را دعوت کردند و بی‌پول‌ها را دعوت نکردند، این مجلس پولدارها است، نه این‌که حرام‌خواری در آن مطرح شده است. چون عثمان بن حُنیف اصلاً حرام‌خوار نیست. نه رشوه مطرح شده است، البتّه ممکن است بعداً با این جلسه‌ای که گذاشتند، یک عدّه‌ای طمع پیدا کنند، ولی در نامه‌ی حضرت نه حرام‌خواری و نه رشوه گرفتن مطرح شده است. یک جایی رفته‌ای که غنی‌ها و پولدارها بودند، بی‌پول‌ها نبودند. این‌قدر حساس است. حالا بگو عثمان ابن حنیف دکترهای نقشه‌برداری داشته است، آن‌ها که اهل تاریخ هستند می‌دانند عثمان ابن حنیف دکترای نقشه‌برداری مانند امروز داشته است. با ابزار آن روز نقشه‌برداری می‌کرده است، زمین‌ها را به عثمان‌ بن حنیف می‌دادند که تقسیم کند، کسی نمی‌توانست این کار را انجام دهد. دوست و دشمن پول می‌دادند به شرکت مشاور و ساخت جناب عثمان بن حنیف او برای آن‌ها بیاید و نقشه‌برداری کند، تاریخ را ببیند وجود دارد، مخالف‌ها هم این کار را می‌کردند. عبدالله بن زبیر هم پول می‌دهد او تقسیم‌بندی کند، همان عبدالله بن زبیری که در ماجرای جمل او را می‌زنند، ریش عثمان را می‌کنند، دشمن او هم است. بالاخره عثمان بن حنیف یک شرکت بین‌المللی دارد، ساکن کوفه است، از بصره، مکّه، مدینه او را می‌آیند و می‌برند برای این‌که او نقشه‌برداری انجام دهد. یکی از نقشه‌بردارهای اصلی خود جریان ساخت کوفه است. زمان خلیفه‌ی دوم به او گفتند که بیا کوفه را اندازه‌گیری کن، می‌خواهیم مرکز آن را درست کنیم، او هم آمد. پس یک آدم باسواد و درستی است، امّا این‌طور نیست که امیر المؤمنین اگر از یک آدمی درستی استفاده می‌کند، تعهّد نداشته باشد. عثمان بن حنیف به زُهد مشهور است،

اوّلین و کوچک‌ترین چیزی را ببیند «بَلَغَنی» به یک مجلسی دعوت شدی که پولدارها در آن بودند امّا بی‌پول‌ها نبودند، این یک سبک است. تا وقتی که می‌بیند مردم همراهی نمی‌کنند مثلاً ‌یکی از استاندارهای امیر المؤمنین دزدی می‌کند و از بیت‌المال اختلاس می‌کند، حضرت بعضی‌ها را به طرز فجیعی بی‌آبرو می‌کند، در شهر می‌گرداند، چهار روز، روزی یک دفعه در میدان شهر او را شلاق می‌زنند، همه را نمی‌شود یک‌جا زد، برای این‌که همه او را ببینند، طرف غارتگر بیت‌المال شده است. امّا آن اواخر طرف اختلاس می‌کند، حضرت می‌فرماید: بگذار تکلیف ما با معاویه مشخص شود بعداً می‌آییم و به کار تو رسیدگی می‌کنم. چون می‌بیند اگر بخواهد به سراغ او برود، کل شهر و بیت‌ المال را همه را می‌برد و به معاویه می‌دهد. مجبور است سکوت کند تا زمانی که حضرت امیر (سلام الله علیه) مجبور نشده است به هیچ وجه کار خطاکار را قبول نمی‌کند. نامه‌های امیر (سلام الله علیه) را ببیند معلوم است. هم آن دورانی که قدرت دارد مشخص است که محکم برخورد می‌کند، هم‌ آن دورانی که دیگر می‌بیند مردم دیگر همراه نیستند، گریه می‌کند، اعتراض هم می‌کند ولی دیگر کاری پیش نمی‌رود.

آموزش ایمان به مردم شام به دست ابوسفیان و خانواده‌ی او

خوب شما سیره‌ی خلیفه‌ی دوم را هم می‌بینید، این معاویه‌ی که چند شب از دهه‌ی اوّل و سه الی چهار شب از دهه‌ی دوم به نفاق و روش‌های منافقانه‌ی او پرداختیم، او منصوب خلیفه‌ی دوم است. با چقدر سابقه‌ی دینی؟! دو بار زمانه خلیفه‌ی دوم، بعضی از اصحابی که شیعه‌ی امیر المؤمنین نبودند مانند عبادة بن صامت آن‌ها به شام سفر کردند، آن‌ها دیدند که به اسم دین دارند همه کاری انجام می‌دهند. مردم شام هم که پیغمبر را ندیده بودند،‌ خانواده‌ی ابوسفیان به آن‌ها ایمان آموزش داده بود، آموزش ایمان در دست ابوسفیان و خانواده‌ی او بوده است. معلوم است که آن‌ها از دین هیچ‌چیزی نمی‌فهمند. می‌بیند که آن‌ها دارند همه کاری انجام می‌دهند، بزن و بکوب به همه صورت است، فروش کنیزکان خواننده اصلاً در شام یک بازار دارد، کنیزکان رقاص بازار دارند، بازار دارند یعنی رسمی است، مرکز فروش دارند، قیمت گذاری شدند، ارزیابی می‌شود، مزاید و مناقصه دارد. می‌بیند که ربا می‌خورند، بت می‌فروشند، شراب می‌فروشند. عبادة بن صامت اعتراض می‌کند، می‌گوید از پیغمبر شنیدم، معاویه می‌گوید به نظر من این درست است، می‌گوید از پیغمبر شنیدم! معاویه می‌گوید به نظر من درست است. او می‌گوید ملعون در سرزمینی که تو هستی من نمی‌مانم، من می‌گویم از پیغمبر شنیدم تو می‌گویی از نظر من درست است، آخر معاویه اعتقاد ندارد، منتها به یک جایی رفته است که هیچ کس او را نمی‌شناسد، برمی‌گردد در مدینه اعتراض می‌کند، خلیفه به معاویه اطّلاع می‌دهد که این بد است، در مدینه صحابه هستند او می‌آیید و هر جا می‌نشیند می‌گوید که زن‌ها به چه صورت بودند، مردها به چه صورت بودند، رفتارها به چه صورت بود، ربا به چه صورت بود، هر چه عبادة بن صامت می‌گوید گوش بده.

اعتراض عبادة بن صامت و سفر عمر به شام

عبادة بن صامت به شام برمی‌گردد، چند وقت بعد باز دوباره برمی‌گردد، آقا صد درصد به نامه‌‌ی شما عمل خواهد شد، إن‌شاء‌الله! عبادة بن صامت باز به شام بازمی‌گردد، طبق بعضی از نقل‌ها دوباره بازمی‌گردد، عمر به او می‌گوید تو خیلی مجاهد هستی نمی‌توانی فساد تحمّل کنی، تو اذیّت می‌شوی، نمی‌خواهد به آن‌جا بروی و کار فرهنگی انجام دهی، به یک استان دیگر برو و کار فرهنگی انجام بده. بعد خود عمر به شام سفر می‌کند، وارد شام می‌شود، خود خلیفه به ظاهر خیلی زُهد را رعایت می‌کرد، شراب می‌خورد، ولی زُهد را رعایت می‌کرد. هم خود او و هم فرزندان او همه در دوران حرمت شراب خوردند، ولی بالاخره زُهد را رعایت می‌کردند، سعی می‌کردند زُهد را رعایت کنند، این‌که عرض می‌کنم منابع شیعه را نمی‌گویم،‌ منابع خود اهل سنّت را می‌گوییم حتّی یکی از پسرهای او این‌قدر شراب خورد، او هم او را این‌قدر حد زد که مرد؛ این موضوع معروف است،‌ یعنی یکی از پسرهای خود را زیر شلاق کشته است. اصلاً یک آدم عجیبی بوده است.

سفر ساده‌ی خلیفه‌ی دوم به شام

 با الاغ خود به شام سفر کرد، خارجی‌ها و نامسلمان‌ها دیدند که حاکم مسلمین الاغ سوار است خیلی خوشحال شدند، چون همین الآن هم اسقف‌ها کلی طلا و جواهر یک عالم وسایل به خود آویزان می‌کنند. خیلی خوشحال شدند که خلیفه ساده است، بعد آمد دید که معاویه یک کاخ سبزی درست کرده است، گفت: این چیست؟ می‌دانید خلیفه‌ی دوم کسی است که اگر هر یک از اهل حکومت او  تظاهر به ثروت می‌کرد او را عزل می‌کرد. دقیق عمل می‌کردند، یک قدم هم یک قدم است.

اقوال تاریخ درباره‌ی رفتار خلیفه‌ی دوم با حکام

تاریخ نقل کرده است که یکی از استاندارهای او یک روزی یک قبای فاخری پوشید، حالا مثلاً به پول امروز صد هزار تومان بود، خیال نکنید موی شتر بود، ویژه نبود. زمانی که داشت راه می‌رفت یک مقدار سر خود را بلند کرده بود، یعنی یک مقدار کمر خود را صاف کرده بود، یعنی خلیفه خیلی ظاهراً اهل زُهد بود، دستور داد او را برعکس سوار الاغ کنند، گفت یک لباس پاره، یعنی یک دست او را تنبیه کردند لباس در بدن او پاره شد، بعد او را برعکس سوار الاغ کردند و در شهری که او فرماندار بود او را گردانند و بعد او را عزل کرد.

 سال گذشته عرض کردم خود خلیفه در ماجرای کوفه اجازه نمی‌داد، اوّل می‌گفت نباید در کوفه خانه بسازید، اگر شما رفاه‌زده شوید جنگ نمی‌روید، پارسال این را مفصل بحث کردیم. آخر هم که مجبور شد قبول کند، آتش‌سوزی شد و خیمه‌ها سوخت گفت یک خانه‌های کوچکی که حداکثر سه اتاق داشته باشد، یک طبقه هم باشد، اتاق‌ها هم کوچک باشد، سقف آن هم محکم نباشد، سقف سبک بزنید.

بهانه‌تراشی معاویه برای تجمّل‌گرایی

امّا زمانی که به شام رفت، تعجّب کرد دید معاویه کاخ سبزی دارد، همه بساطی هم فراهم است. اصلاً‌ بعضی از غذاها معروف بود، فقط در دربار معاویه پیدا می‌شد، مرغابی که به این صورت پخته می‌شود، مزوره این‌ها غذاهای معروفی است که اصلاً مخصوص دربار بود، غذایی مخصوص معاویه بود. گفت این به چه صورت است؟ معاویه گفت ما این‌جا در معرض رفت و آمد بین‌المللی هستیم، این‌جا شام است،‌ یهودی دارد، مسیحی دارد، ما با ادیان مختلف در ارتباط هستیم، با کشورهای مختلف در ارتباط هستیم،‌ آبرو دار هستیم، نباید پاپتی باشیم. آدم این‌جا که می‌داند می‌خواهد چه اتّفاقی بیفتد گفت: «اِنّی لا آمُرِك ولا أنهاك» نه تو را امر می‌کنم، نه تو را نهی می‌کنم.

مشاطره اموار حکام توسط خلیفه‌ی دوم

دو بار عبادة بن صامت را فرستادند به او گفتند تو اذیّت می‌شوی، قبول باشد، بله آن‌ها حرف گوش نمی‌دهند، خود تو او را نصب کردی، تمام حکام خود را دو ساله عزل می‌کرد، اموال آن‌ها را مشاطره می‌کرد، یعنی می‌گفت نصف اموال تو دزدی است، به فرماندارهای خود می‌گفت اموال شما کلاً دزدی است، نصف اموال برای تو، نصف اموال برای حکومت باشد. چند نفر را فقط مشاطره نکرد از جمله معاویه، اصلاً او را عزل نکرد. «اِنّی لا آمُرِك ولا أنهاك» من نه امر می‌کنم و نه نهی می‌کنم. مصلحت با خود تو است، تشخیص بده و او دارد در آن‌جا عُرف‌سازی انجام می‌دهد.

لذا می‌بینید می‌آید کاخ را نگاه می‌کند، خود خلیفه‌ی دوم تعجّب کرده است، «هذا كسرى العرب»[8] این کسری -کسری پادشاه ایران را می‌گفتند- خوب آن زمان خیلی از نظر ظاهری عظمت داشت، گفت این معاویه کسری عرب است.

تعیین ضرب الاجل برای تعیین خلیفه

خوب معاویه برای اسلام چه کار خاصی انجام داد؟ وقتی خلیفه داشت از دنیا می‌رفت، در منابع خود آن‌ها نوشته شده است، گفت: حداکثر سه روز، شما شش نفر خلیفه تعیین می‌کنید، خلیفه تعیین نکنید، سفارش کرد گردن هر شش نفر را می‌زنید، باید خلیفه را در سه روز تعیین کنید. اگر تعیین شد، از شما کسی مخالفت کرد، باید گردن او را بزنید، اگر تعیین شد و بعد از آن کسی مخالفت کرد. چینش شورا هم معلوم بود، بعد یک جمله‌ی گفت تاریخ ثبت کرده است، گفت اگر زود حاکم را تعیین نکنید، معاویه از شام می‌آید و حکومت را به دست می‌گیرد. اگر یک چنین خطر بزرگی برای امنیت ملّی تا حالا بوده است، چرا او را تا حالا سر کار نگه داشتید؟ چرا  او را اصلاً‌ نصب کردی؟‌ که حالا بترسی که بیاید همه چیز را نابود کند. زود تعیین کنید وگرنه اگر معاویه بیاید کسی جلودار او نیست.

یعنی کم‌کم روز اوّل، این‌که اسلام می‌گویید حرامزاده، خود او هم حتّی گناه نکرده است، امّا نیایید و امام جماعت نشود، برای این‌که می‌گوید نباید قفل شکسته شود،‌ حالا حداقل این یکی از مسائل است.‌ ممکن است به بهشت هم برود، نباید امام جماعت شود، هر کسی را که حق نداری بیایی امام مسلمین کنی، نماز جمعه، جماعت، قربان،‌ فطر بخواند. او در کدام دانشگاه آکادمیک آمده است؟ معاویه در کدام آکادمیک رفته بود و درس خوانده بود که متخصص شده بود؟ مغیره متخصص شده بود؟ غیر از این‌که فریبکار، دورو و منافق بودند؟ خوب ما ببینیم چه بلایی سر جامعه‌ی مسلمین آمده است.

اتّفاق‌های نفاق در همه‌ی دوران شبیه هم هستند

 الآن هم اگر شبیه این اتّفاق‌ها بیفتد همان می‌شود، مقدمات که بیاید،‌ نتیجه هم با آن می‌آید، نتیجه قهری می‌آید. مقدمه‌ها بیاید نتیجه‌ها قهری می‌آید، علّت بیاید معلول قهراً می‌آید، دست خود او نیست، نتیجه می‌آید. خوب آن‌ها تحمّل بی‌خود کردند، ترسیدند. یک عدّه که خیلی برای من عجیب است، پناه بر خدا،‌ در همان ماجرای کوفه تحمّل بی‌خودی که بعضی از منکرها را کردند باعث این اتّفاق‌ها برای ما شد.

نفاق منکر را در جامعه رواج می‌دهد

 یعنی او سعی می‌کند حرکت کند خزنده انجام دهد، منکر در جامعه رواج دهد، معروف در جامعه تقبیح کند، آرام ‌آرام. این‌که شما می‌بینید در سپاه عبید الله بن زیاد، خود عبید الله گفت: تمام کوفیانی که نامه نوشتند باید در سپاه من بروند با حسین (سلام الله علیها) بجنگند. چرا؟ یعنی دیگر از این اشتباهات انجام ندهی، نامه بنویسی. گفت: تمام کسانی که نامه به حسین (سلام الله علیه) نوشتند، باید در سپاه من در کوفه باشند. لذا مأمور گذاشته بودند، در شهر می‌گشتند مرد جوان، یا کسی که توانایی رزم دارد پیدا کنند، به او اولتیماتوم می‌دادند، تا فلان روز با یکی از گروه‌ها باید بروی و خارج شوی. یک شخص شامی، شامی‌ها ناصبی هستند، آمده بود در کوفه کاری انجام دهد، مأمورهای عبید الله او را گرفتند و گردن او را زدند. یعنی گفت هیچ مردی نباید در کوفه باشد. باید بروید و در مقابل او بایستید. بعضی از این آدم‌ها جلسه می‌گذاشتند که چه کاری انجام دهیم؟ ما به پسر پیغمبر نامه نوشتیم.

رفتن حبیب به سپاه دشمن

 کما این‌که عرض کردم شب هفتم سیّد الشّهداء حبیب را فرستاد، گفت: برو با بنی اسدی‌ها صحبت کن، آن‌ها که مرا می‌شناسد، آن‌ها نامه برای من نوشتند. آن‌ها از ترس جان خود،‌ یا کنیزی بردن دختر و همسر خود، بعضی از آن‌ها آمده بودند. یعنی باید بایستی در قتل پسر پیغمبر شریک باشی که بعداً‌ نیایی و به ما اعتراض کنی، آن‌ها می‌گویند خود تو هم بودی، همه‌ی شما بودید. دیگر باید چه کاری انجام دهد به جای «يَأْمُرُونَ بالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ». لذا بعضی‌ها می‌آمدند، بین آن‌ها فرار می‌کردند. تازه آن کسی هم که فرار می‌کرد می‌گفت احتمال دارد که لو بروم، زن و بچّه‌ی من را بگیرند، می‌رفتند در بالای کوه برای امام حسین گریه می‌کردند.

یعنی حبّ دنیا نمی‌گذاشت که آن‌ها بیایند بگویند ما می‌رویم کشته می‌شویم، فدای سر امام حسین. از این عجیب‌تر این را بروید حتماً‌ ببینید، این حادثه‌ی شب هفتم حبیب حادثه‌ی خیلی عجیبی است. سیّد الشّهداء فرمود این بنی‌اسدی‌ها خوب هستند، حبیب برو با آن‌ها صحبت کن. حبیب مخفیانه به سپاه دشمن رفت،‌ یعنی یک‌طوری تهاجم فرهنگی انجام داد، نفوذ کرد.

صحبت حبیب با بنی اسد قبل از عاشورا

یعنی مؤمن باید حبیب بن مظهّر یا حبیب بن مظاهر باشد، به سپاه دشمن رفت. عدّه‌ای را جمع کرد، گفت: شما مگر نامه ننوشتید؟‌ فلانی اصلاً تو به خانه‌ی من آمدی، خود تو نامه نوشتی. گفتند: مگر نمی‌دانی که چه کاری انجام می‌دهد؟ اگر ما در این سپاه نیاییم، ما را می‌کشد. با زن و بچّه‌ی خود چه کار کنیم؟ حبیب با آن‌ها صحبت کرد، گفت: پسر پیغمبر را آوردید به فکر خود هستید؟ بعضی از آن‌ها شروع به گریه کردند، یک نفوذی آن‌جا بود، بالاخره مراقب بودند،‌ خود را به عمر سعد رساند،‌ در بعضی از نقل‌ها چهارصد نفر، در بعضی از نقل چهارهزار نفر،‌ لشکر فرستاند. یک عدّه‌ای می‌خواستند به امام حسین ملحق شوند، با حبیب راه افتادند، منتها محاصره بودند. یک نفر می‌تواند عبور کند، خط بشکند، شب‌های عملیات برای اطّلاعات می‌رفتند، بالاخره خط را می‌شکستند، یک نفر می‌توانست. صد نفر که به این راحتی نمی‌شود خط را بشکنند و بگذرند، محاصره کردند.

آن‌ها با حبیب بلند شدند، آمدند، عدّه‌ای را یا چهارصد نفر، یا چهار هزار نفر فرستاند، یک عدّه‌ای نیرو نظامی فرستادند، با آن‌ها درگیر شدند، آن‌ها دیدند که نمی‌تواند بجنگند، اگر بخواهند شروع به جنگیدن کنند، جمعیّت آن‌ها زیاد است، برگشتند، آن‌ها که توانستند فرار کردند، آن‌ها که نتوانستند در روز عاشورا شاهد شهادت امام حسین بودند. خدا شاهد است نمی‌خواهم قسم جلاله بخورم این حرف‌ها می‌زنم، خود من می‌ترسم. یعنی آزمایش اگر اتفّاق بیافتد به این صورت است. طرف آمده است می‌خواهد ملحق شود، امّا آن‌قدر هم غیرت در وجود او نیست که ملحق شود. نمی‌داند که باید چه کاری انجام دهد.

اصلاً تا به حال این عبارت را نگفته بودم، در هیچ منبری ماجرای حبیب را به این کاملی نگفته بودم، برای این‌که اصلاً نمی‌توانم بگوییم. یک عدّه‌ای به حضرت نامه نوشتند، ترسیدند، امام حسین را فروختند، قتله‌ی امام حسین همه ناصبی هستند، امّا یک عدّه طرفدار حداقل محب، اگر هم شیعه نبودند آن‌ها ایستادند، شهادت آن بزرگوار را دیدند و تحمّل کردند.

Kashani-13940811-ThaqalainSite (3)

صحبت امام حسین در روز عاشورا با سپاه دشمن

شما نگاه کنید آن روز سیّد و سالار شهداء به میدان می‌آید،‌ «أما فِیکُمْ رَجُلٌ مُسْلِمٌ» یعنی مسلمانی در شما نیست؟ آیا فرزند پیغمبری جز من وجود دارد؟ آن‌ها می‌دانند که نیست. بعضی از آن‌ها خاطره دارند، آن‌ها به یاد دارند زمانی که رسول خدا سیّد الشّهداء را در دوش خود می‌گذاشت، افتخار می‌کرد. خوش ‌به ‌حال مرکبی که حسین جان شما بر روی دوش آن نشستی. آن‌ها دیده بودند. حالا در آن گرما، در آن عطش از همه مهمتر این نگرانی سیّد و سالار شهدا که برای ناموس خدا،‌ عفیف‌ترین موجودات هستی داخل آن خیمه‌‌ها هستند، با آن‌ها صحبت می‌کند.

عدّه‌ای پشیمان می‌شوند و می‌روند، عدّه‌ی خیلی کمی هم ملحق می‌شوند، امّا بقیّه می‌ایستند و تماشا می‌کنند. خدا إن‌شاء‌الله بیماری‌های معنوی ما را نگذارد این‌طور سرطانی شود که شیخ صدوق اگر نقل نکرده بود خیلی از اهل سنّت هم نقل کردند. ولی شیخ صدوق ما هم نقل کرده که آن کسی که آمد داشت غارت می‌کرد، خلخال باز می‌کرد، گریه می‌کرد. گفت: چون می‌دانم از دختر پیغمبر دارم خلخال باز می‌کنم. ولی اگر من نبرم یکی دیگر می‌برد، حالا که ما بالاخره به این‌جا آمدیم.

به میدان رفتن علی اکبر

در این اثناء بود «اسْتَأْذَنَ أَبَاهُ»[9] شیر مرد آل ابی‌طالب، علی اکبر (سلام الله علیه)‌ آمد اذن میدان گرفت. بلافاصله فرمود برو. امّا نوشتند زمانی که به سمت میدان سواره یا پیاده حرکت کرد، سیّد الشّهداء هم به دنبال او حرکت کرد، «نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ» با ناامیدی نگاه به او کرد، انگار که تحمّل نداشته باشد و این صحنه را ببیند «أَرْخَى عَيْنَهُ» سر خود را پایین انداخت. او هیکل توحید ربّ العالمین است، او سر مبارک خود را پایین انداخت. بعد انگشت خود را به سمت آسمان گرفت. شروع به پیش رجز خوانی برای علی اکبر کرد، بدانید چه کسی به میدان می‌رود، «اللَّهُمَّ اشْهَدْ أَنَّهُ قَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ» خداوند پاره‌ی تن خود را به میدان می‌فرستم. هر وقت دل من برای جدّ خود تنگ می‌شد، «إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ» به او نگاه می‌کردم. به میدان رفت جنگی عظیم کرد. «فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً» ضجّه‌ی آن را در آورد. امّا شاید سیّد الشّهداء دل نکنده است، برگشت. کسی که به او زره پیغمبر تن کردند، مرد کارزار است، پهلوان است، رزم‌آور عرب است، برگشت خوب بهانه‌ای نداشت، عرض کرد: «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي» سیّد الشّهداء یک جمله‌ای گفته است، من نمی‌توانم بگوییم عرب زمانی که هیچ‌چیزی نداشته باشد، از اوج بی‌پناهی «وَا غَوْثَاهْ» زمانی که گفت: «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي» سیّد الشّهداء فرمود: «وَا غَوْثَاهْ» همدیگر را در آغوش کشیدند، وداع کردند.

هر زمانی که من می‌خواهم این را بگوییم برای زین‌العابدین بسیار ناراحت می‌شوم که فرمود به خاطر عمّه‌ی خود با پدر خود وداع نکردم، نمی‌خواستم عمّه‌ی خود را اذیّت کنم.  


[1]ـ سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]ـ سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– سوره‌ی هود، آیه 27.

[4]– سوره‌ی توبه، آیه 67.

[5]ـ الكافی، ج ‏8، ص 58.

[6]ـ سوره‌ی نور، آیه 30.

[7]ـ نهج البلاغة ،  ص416.

[8]ـ شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج 2، ص 164.

[9]ـ  اللهوف على قتلى الطفوف، ص 112