حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/08/08 مصادف با شب شانزدهم محرّم در مسجد جامع ازگل پیرامون مسئله ی نفاق و خطرناک تر از نفاق سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.
برای دریافت صوت این کلیپ اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».
«إِلَهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».
نفاق
موضوع بحث ما نفاق و خطرناکتر از نفاق است. عرض کردیم وقتی جامعهی دینی اقتدار دارد، زمینه برای فراهم شدن نفاق مهیّاتر است. هر چقدر قدرت جامعهی دینی کمتر باشد، انسجام مسلمین ضعیفتر باشد، یکپارچگی آنها کمتر باشد، جریان نفاق نیازی نمیبیند در پوشش عمل بکند، علنیتر عمل میکند. همانطور که خذیفه که از یاران برجستهی رسول خدا و امیر المؤمنین است -هم صحابهی پیغمبر است و هم صحابهی امیر المؤمنین- میگوید: زمان رسول خدا منافقین فرصت نداشتند در جامعه جسارت بکنند، بودند ولی مخفیانه. امروز هستند ولی علنی. یعنی اگر ببیند انسجام کم است، او هم نیاز نمیبیند که تظاهر به نفاق بکند و شمشیر را از رو میبندد که إنشاءالله در بحث خطرناکتر از نفاق به آن خواهم پرداخت.
عرض کردیم آن چیزی که مهم است امروز آن حالت منافق سیاه سیاه یعنی کافر مسلماننما خیلی کم است. اصل نفاق برای کافری است که مسلماننما است، این خیلی کم است ولی آن سست ایمانهایی که زمان پیغمبر هم بودند و دنبال رسیدن به مطامع شخصی خود یا حزبی خود یا باندی خود، قبیلهای خود بودند امروز هم دیده میشوند. چون ادامهی عرایض دههی گذشته را بحث میکنیم بسیاری از مباحث را دیگر نمیخواهم تکرار بکنم. مباحث زیادی است، یکی از آنها این است که ما به دلایلی برای اینکه روش منافقین روشن بشود، سه چهار شب در دههی اوّل و چند شب در این دهه به معاویه پرداختیم.
نفاق نتیجهی جهل جامعه
چه میشود که معاویه میتواند به عنوان خالو المؤمنین بیاید فساد بکند؟ چطور میشود که جامعهی اسلامی معاویه را به عنوان یک شخصیت اسلامی میپذیرد؟ چه زمانی این اتّفاق میافتد؟ یعنی بستر نفوذ منافق کجا است؟ بستر نفوذ منافق جهل مردم است. اگر مردم جهل نداشته باشند منافق جرأت نمیکند. قرآن کریم در سورهی مبارکهی توبه میفرماید: هر وقت به پیغمبر ضرری برسد، اینها این طرف و آن طرف که بشوند، مثلاً یک جنگی بروند شکست بخورند یا پیروزی ویژهای را به دست نیاورند، اینها این طرف و آن طرف میروند مینشینند میگویند: دیدی، خبری هم نبود. نصر الهی چه شد؟ این نصری که میگفتند کجا است؟ این یاری خدا چه شد؟ خوب اگر آن مردم جهل نداشتند، میگفتند: چه داری میگویی؟ راجع به چه کسی داری حرف میزنی؟ این پیغمبر خدا است. به پیغمبر شک داری. خوب او جرأت نمیکرد حرف بزند.
جهل جامعه بستر کار منافق
اگر به یاد داشته باشید یک شب عرض کردم، ابو هریره شروع به روایت گفتن میکرد. مدام از خود خاطره تعریف میکرد، میبافت، میبافت دیگر اینقدر شاخدار بود که گاهی اعتراضها بلند میشود که این را هم پیغمبر گفت؟! وقتی میدید که نه دیگر مردم این را قبول نمیکنند، میگفت: نه «هذا منْ كَيْسِ أَبِي هُريْرة»[1] این از کیسهی خود من است. یعنی اگر جهل در جامعه نباشد که اصلاً منافق بستر کار ندارد.
تأیید استفاه نکردن از منافقین در جنگ تبوک از جانب خدا
خدا به پیغمبر خود میگوید: خیلی کار خوبی کردی نگذاشتی در تبوک منافقین بیایند. منافقین در جنگ تبوک دوست نداشتند بیایند. چرا دوست نداشتند؟ خوب جنگ تبوک برای سال نه هجری است، یک جنگ با مثلاً چهار تا عرب بادیهنشین بدون اسلحه و قوی نیست، جنگ با یک امپراتوری بزرگ با چند صد هزار نیروی نظامی است. منافق که مجاهد نیست، میگوید: حالا ما برویم با روم بجنگیم بزند و این چند صد هزار نفر اسلام را نابود بکنند، حالا بیا و ثابت بکن که به خدا ما منافق بودیم، ما قبول نداشتیم. میزنند و ما را میکشند. این همه راه برویم. چند صد کیلومتر، پدر ما به زحمت بیفتد. این همه راه طی بکنیم. بعد حالا به آنجا برود و شکست بخوریم چه میشود؟ لذا آمدند گفتند: یا رسول الله اگر اجازه بدهی ما نیاییم. گفتند: یا رسول الله ما خیلی دوست داریم بیاییم ولی کار داریم. خانوادهی من منتظر است، بذر من روی زمین است میخواهم بکارم. چه شده است. کار دارم. دل من برای جهاد تنگ شده است. هر روز این شمشیر خود را تمیز میکنم امّا الآن کار پیش آمده است، خواستگار دخترم چه شده است، وقت ازدواج دختر من است، پسر من چه… خلاصه یک بهانهای میآورند.
دلیل قرآن برای اثبات یاری نکردن پیغمبر در جنگ توسّط منافقین
حضرت حق میفرماید: «لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ»[2] اگر اینها دنبال خروج از مدینه و یاری تو بودند «لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً» اینها برمیداشتند اسلحه را آماده میکردند، لباس آنها آماده بود. با زیر شلواری آمده میگوید: یا رسول الله میشود ما نیاییم. نهصد کیلومتر راه که زیر شلواری پا نمیکنند. یک سفر مفصّل است. «لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً» اگر قرار بود اینها با تو راه بیفتند که آماده میشدند، کوله پشتی آنها آماده بود. شمشیر آنها آماده بود، مرکب آنها آماده بود، لباس آنها آماده بود امّا ای پیغمبر خیلی کار خوبی کردی اجازه ندادی اینها بیایند.
منافق و فتنهگری
چرا؟ چون «لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاَّ خَبالاً»[3] اگر اینها میآمدند اینقدر شکایت میکردند، بقیه را ناراحت میکردند. اصلاً انگیزهی بقیه را خراب میکردند. شاهد حرف من اینجا است. اینها دنبال فتنهگری هستند «وَ فيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ» از شما هم یک عدّه هستند که زود تحت تأثیر قرار میگیرند. کجا حرف منافق پیش میرود؟ آنجایی که یک آدم یا یک آدمهای نادان یا ناآگاهی باشند. خبر ندارند. اگر بیخبر از همه جا باشد، منافق ادای مسلمین را درمیآورد خوب کار خود را پیش میبرد.
نمونهای از جهل مردم و سوءاستفادهی منافق
شاید اگر یک روزی برای شما جوک تعریف میکردند شما باور نمیکردید که در هشتگرد کعبه درست بکنند از یک عدّه پول بگیرند بگویند: خوب 25 میلیون پول میگیرند به حج میبرند تازه منا هم دارد و کشتار هم دارد و فرودگاه آن هم چیست. ما میبریم با دو میلیون هشتگرد و یک عدّه در هشتگرد رفتند دور آن خانهی خالی گشتند. اگر جهل نباشد که عدّهای در هشتگرد به حج نمیروند. اگر راه آن باز میشد، یکی دیگر هم میگفت: هشتگرد دو میلیون، ساوجبلاغ 1500. چه میشود یک عدّهای به هشتگرد میروند که خانهی خدا را طواف بکنند. یعنی نمیدانند که مکّه… یک نفر رفته بود 40 متر کاخ سفید را فروخته بود. یک نفر پیشنهاد داده بود به جای اینکه دزد را محاکمه بکنیم، مالباخته را محاکمه بکنیم. آخر اینقدر هم انسان… کاخ سفید را به تو فروختند. نمیدانی برای چه کسی است؟ اسکیموها هم الآن خبر دارند که آنجا برای چه کسی است. خانهی خدا در مکّه است، تو پول دادی رفتی –تو که میگویم دور از محضر شما، به آن کسی که پول داده است میگویم- هشتگرد طواف بکنی.
برخورد با منافقین توسّط افراد آگاه در جامعه
«وَ فيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ» منافق اگر مردم آگاه باشند که نمیتواند کار پیش ببرد. حرف بزند، بر دهان او میزنند. میگویند: چه شده است چرا پشت سر پیغمبر حرف میزنی؟ یک نفر محضر آیت الله بهجت (رحمة الله علیه) ارادت دارد. در مدرسهای کار میکردند یک کسی هم خوب ادا درمیآورد، خود را هم نمایندهی چند جا معرّفی کرده بود. بعضی از دوستان حاضر در جلسه او را میشناسند. یک روز شروع به تمسخر آیت الله بهجت کرده بود، این دوست ما به نیّت او پی برده بود، گفته بود: من فهمیدم که تو منافق هستی، فرض کن آقای بهجت (رحمة الله علیه) اشتباه هم کرده است، آدم قحط است که تو میخواهی غیبت بکنی و پشت سر کسی حرف بزنی؟ پشت سر یک چنین آدمی حرف میزنی؟! آدم یک وقت میخواهد گناه هم بکند، ارزش داشته باشد. برای چهار تا کلمه حرف زدن، غیبت آیت الله بهجت حالا یا تهمت یا تمسخر. تو اگر دین داشتی این کار را نمیکردی؟! چه چیزی نصیب تو میشود پشت سر این مرجع حرف میزنی، تو او را مسخره میکنی. چه چیز به تو میدهند؟ خدا اجازه داده است؟ آدم عادی بود مگر اجازه بود او را مسخره بکنیم که پشت سر یک مرجع در این حدّ از تقوا این هم اولیای خدا دست او را بوسیدند.
دلیل به وجود آمدن نفاق
اگر علم باشد، جریان نفاق نمیتواند ریا کاری بکند. چون جریان نفاق عملاً برای چه منافق است؟ اصلاً جریان نفاق برای چه چیزی به وجود میآید؟ برای کار تبلیغاتی. امروزه اینقدر جنگ نرم گفتند، آدم کهیر میزند و از این لفظ استفاده نمیکند. یعنی برای کار فرهنگی، برای تهاجم فرهنگی. میخواهد نفوذ بکند و الّا چه دلیلی دارد منافق نفوذ بکند، نفاق به خرج بدهد. به دنبال این است که چهار نفر را بردارد از آن عقیدهای که دارند برگردانند. «وَ فيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ» یک عدّه هم هستند که زود تحت تأثیر قرار میگیرند. میرود میگوید: فلانجا… اینطور هم نیست.
باخت در زندگی افراد به واسطهی جهل
یک بندهی خدایی در محلّ ما بود -جهل این کار را میکند- محاسن او تقریباً تا ناف او بود. قد و هیکل او از من هم درشتتر اصلاً یک هیکل نورانی میگفت: ای آقا یا حجة ابن الحسن. وقتی وارد میشد برای سلامتی امام زمان صلوات میفرستادند. پسر او هم همکلاس من بود. فقط هم از امام زمان (سلام الله علیه) حرف میزد. خدا به من رحم کرد. حالا من که هیچ چیزی بلد نبودم آن موقع دوم دبیرستان بودم، سال اوّل طلبگی من بود. اوّلین بار به سخنرانی پدر دوست خود رفتم. تعداد زیادی از افراد وقتی او میخواست وارد بشود، مثل موج مکزیکی خم و راست شدند و ما هم گفتیم همهی مردم او را قبول دارند. نشست خطبهی عربی بخواند، سه چهار غلط اعرابی همان اوّل در خطبهی او پیدا شد. من آگاه شدم. گفتم این چه ارتباط با امام زمانی است که خطبهی اوّل را غلط میخواند. دیگر دوست نداشتم که به آن جلسه بروم خدا به من رحم کرد. بعضی از دوستان من زندگی خود را باختند، همسر خود را طلاق دادند. دو، سه سال از من بزرگتر بودند نابغه بود دو تا المپیاد ریاضی و فیزیک رفته بود مدال آورده بود. با ارتباط با این زندگی خود را باخت. این جهل است که باعث میشود اینطور آدمها میآیند عوامفریبی میکنند. چه کار میکرد؟
سخنی در مورد استخاره
به یاد دارید که گفتم منافق از حرف بیدلیل استفاده میکند. استخاره که میکرد. نیّت شما را با علوم غریبه میخواند، حالا با ارتباط با اجنّه بود، چه بود. لذا شما میگفتید: حاج آقا استخاره دارم، قرآن را باز میکرد و گاهی با تسبیح میگفت: چه زیارتی؟ السّلام علیک یا اباعبدالله. نیّت شما را میخواند. نه اینکه حالا خوب است یا بد است. میگفتند: عجب نیّت من را میدانست. برای من یک وقتی این اتّفاق افتاد. یکی از فامیلهای ما زنگ زد استخاره بگیرد. من گفتم: اگر این شراکت در مال است بد است. حالا از این آیه فهمیدم. هفتهی بعد من دیدم من از صبح تا شب مشتری استخاره دارم. گفتم: آقای فلانی گفته است من یک دفعه همینطور گفتم، تحت تأثیر قرار نگیرد. جاهل تحت تأثیر قرار میگیرد. من یک بار گفتم اگر شراکت مال است، برداشت من از آن آیه بود، خبری نیست. فروکش کرد. وگرنه الآن میدید یک ملّا استخارهای معروفی بودم. با همین تبلیغی که همدیگر را میکنند. این فقط نیّت را میخواند، چه میدانست این ازدواج خوب است یا نه. میگفت: عجب ازدواجی یا میگفت: ازدواج بدی است یا میگفت: این طلاق را انجام بده. این میفهمید نیّت شما چیست. دیگر خوب و بد آن را که نمیدانست. چون در ذهن شما طلاق بود، ازدواج بود، حج بود، سفر بود میگفتید: عجب نیّت من را گفته است. جاهل این کار را میکند. وگرنه اگر عالم باشد میگوید: استخاره حجّیّت ندارد.
میانبری در دین وجود ندارد
اساساً دین میانبر ندارد. اگر قرار بود یک راهی باشد که من بروم مثلاً فرض کنید کاری فرض کنید باید 50 سال انجام بدهم، یک ماهه انجام بدهم آن پیغمبر رحمة للعالمین نبود مردم را سر کار گذاشته بود به جای اینکه کار یک ماهه را انجام بدهد به ما میگوید 50 سال بدوید. اگر میانبر در دین وجود داشته باشد و در ان اصول و کلیّات دین بیان نشده باشد آن خدا، خدا نیست و آن پیغمبر پیغمبر نیست. من الآن به یکی از این بزرگترهای این محلّ که این محله را میشناسند ازگلیها یک آدرسی بپرسم. دو تا راه داشته باشد از یکی از راهها پنج دقیقهای برسم، یکی از آنها 45 دقیقهای. اگر راه 45 دقیقهای را آدرس بدهد شما میگویید این آدم منصف است؟! اگر در دین میانبر به این شکل بود و پیغمبر نگفته باشد آن پیغمبر پیغمبر نیست. شما را سر کار گذاشته است. میانبر نداریم. هر چه بوده است، همان بوده است که گفتند.
جهل و سوء استفادهی منافق
اینکه شما الآن میبینید آن طرف غرب تهران یکی پیدا شده است میگوید من شاگرد مستقیم حضرت زهرا هستم. اگر شاگرد مستقیم حضرت زهرا هم باشی باید همین چیزهایی را بگویی که بقیه میگویند و الّا یعنی 1400 سال آن دین برای مردم دروغ بافته است، مردم را سر کار گذاشته است. امام زمانی که 1200 سال مردم را سر کار گذاشته است مردم به گمراهی رفتند یک دفعه در قرن بیست و یکم آمده است دست یک کسی را گرفته است آن امام زمان نیست. تا به حال چه کار میکرده است؟ جهل باعث میشود مردم به سراغ کسانی بروند که حرف میبافند، خاطره تعریف میکنند، خواب میبینند. لای کتاب باز میکنند، سر دعا چه کار میکنند. اگر چنین چیزی به عنوان اصل بود، اصلاً آن دین نیست. اگر میبینی منافق میتواند نفوذ بکند، چون مردم جهل دارند. اگر مردم جهل نداشته باشند جلوی منافق را میگیرند. همین الآن آقا در غرب تهران است ماهیت خود را هم کم کم دارد آشکار میکند. ما تبرّک را قبول داریم.
بنده خاک کفش بعضی از بزرگان را خدا شاهد است به چشم خود میکشم افتخار هم میکنم امّا نه آن کسی را که بگوید من شاگرد مستقیم امام زمان هستم. این هم که بقیه دارند میگوید، دارند شما را فریب میدهند. خوب این را از کجا میگویی؟ شب گذشته هم عرض کردیم خود وجود مقدّس امام زمان (سلام الله علیه) را کسی ببیند بگوید نمازی که خواندید از این به بعد به جای آن ذکر این ذکر را بگویید فایدهای ندارد. چون این راه را باز میکند هر کسی هر چیزی خواست در دین وارد بکند. دلیل شرعی باید دلیل معتبر باشد یا آیه یا روایت متواتر یا روایت معتبر بستگی به آن موضوع دارد. خواب دیدم و خود حضرت را دیدم به من پیغام رساندند، از این حرفها نداریم. اگر اینطور باشد که اصلاً حفاظ دین از بین میرود. هر کسی میآید میشود اتوبان چهار بانده هر کسی میآید هر چیزی را که دوست داشته باشد میآورد میبرد کم میکند زیاد میکند. جهل است، جهل ما را بیچاره میکند.
جهل در میان سپاه عمر بن سعد
جهل بود که از قرظة بن کعب انصاری دو پسر در کربلا عمرو بن قرظه در سپاه امام حسین، علی بن فرظه در سپاه دشمن. عمرو که در سپاه امام حسین بود شهید شد، علی بن قرظه که برادر او بود، نشست خاک بر سر میریخت که برادر من جهنّمی شد. ما میگوییم: «یَا لَیتَنَا کُنَّا مَعَکُم»، «وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ»، «الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُم» انصار الله هستند. او گریه میکند، میگوید: برادر من بدبخت شد، رفت. این جهل است. همهی آن کسانی که در مقابل امام حسین ایستادند مشکل آنها جهل نبود، سال گذشته اگر به خاطر داشته باشید بحث ما این بود کسانی که حق را میدانستند ولی امام حسین را یاری نکردند بود، این بحث چیز دیگری است. عدّهای جهل دارند وقتی جهل دارند، خوب میبینید برادر او کشته میشود گریه میکند. در سپاه امام شهید شده است گریه میکند میگوید: برادر من به درک رفت. فکر میکند برادر او به ناحق، مثل اینکه برادر او در میان داعشیها بوده که کشته شده است. این جهل آدم را بیچاره میکند.
استفاده از جهل مردم توسّط معاویه
این که شما دیدید معاویه عرض کردیم در شام وقتی میخواهد حرف بزند، میگوید: من اعلم به کتاب الله، اعلم از من به کتاب خدا و سنّت پیغمبر در دنیا و آخرت پیدا نمیکنید، یعنی آن کسانی که در شام هستند، اندازهای هیچ چیزی نمیفهمند و الّا باید بگویند اگر تو اعم هستی، پس آن کسانی که 20 سال قبل از تو شاگرد پیغمبر بودند چه هستند؟ نسل آنها که منقرض نشده است. اگر جاهل نبودند که معاویه خود را اهل بیت پیغمبر، یزید را اهل بیت پیغمبر معرّفی کرده بودند. میگفتند: خواهر معاویه زن پیغمبر است، خود او از اهل بیت پیغمبر است. خود او برادر امّ المؤمنین است، پسر او برادر زادهی امّ المؤمنین است. اینها از اهل بیت پیغمبر هستند. جهل بود که باعث میشد اینها هر کاری بخواهند بکنند. بعد جالب است معاویه میرود برای مردم شام سخنرانی میکند، میگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ -وقتی میخواهد بگوید چرا ما حجر بن عدی را کشتیم- «مَن ماتَ بِغَيرِ إمامٍ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً» هر کسی بیامام از دنیا برود به مرگ جاهلی مرده است. یعنی حجر بن عدی امامت من را قبول نکرده است. این جهل است که کسی اعتراض نمیکند. باید بگویند حجر صحابهی پیغمبر که 15 سال قبل از او اسلام آورد، آن همه جهاد کرد. تو فرماندهی کفّار بودی او فرماندهی پیاده نظام سپاه اسلام بود. او نمیداند، تو میدانی. «مَن ماتَ بِغَيرِ إمامٍ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً» البتّه این حرف حقّی است. «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»[4] حرف حقّی است ولی معاویه امام نیست.
جهل در میان داعشیها
جهل کاری میکند که عرض کردم شما بروید با این داعشیها بحث بکنید، شاید حدّاقل 50 درصد بدنهی پایین این ها، اینها خیال میکنند مجاهد هستند. گاهی 20 روز با یک خرما، دو خرما، چند تا خرما همه اینطور نیستند. در این داعش سران بعث هستند، زندانیهای کشورهای مختلف هستند. میگویند به جای اینکه تو را اعدام بکنیم، 30 سال در زندان باشی، برو دو سال بجنگ. اینها هستند نمیخواهم بگویم نیستند. ولی بالاخره یک عدّه بیچارهی بدبخت پیاده نظام هستند که اینها آن جلو از بین بروند. بسیاری از خانهها در سوریه است که یکی از آنها ارتشی است، یکی از آنها داعشی. از یک خانواده. مثلاً پدر ارتشی است، پسر داعشی است یا بالعکس. صبحها با هم صبحانه میخورند. هر کدام به دنبال کار خود میروند و البتّه معلوم میشود هیچ کدام از اینها آن ایمان را هم ندارند. چون اگر قرار باشد او اوّل باید پدر خود را بکشد، او هم اوّل باید پسر خود را بکشند. دوست هستند، پدر و پسر هستند. امّا آدمهای محکمتر از این هم داریم. کلّی هم فکر میکنند مجاهد فی سبیل الله است.
اعتقاد راسخ بعضی از این جاهلین
حتّی عرض کردم چند شب پیش تا لحظهی مرگ خود میگفت: زیر فشار این جمعیّت در منا بودیم من یا حسین میگفتم، او یا الله میگفت. البتّه یا حسینی که شیعه میگوید، با یا الله تعارضی ندارد. ما یا الله را قبول داریم. خود آن الله فرموده است یا حسین هم بگویید. این داشت له میشد، گفت: چه میگویی یا حسین قل یا الله. یعنی داشت من را نهی از منکر میکرد. بعد هم افتاد مرد. یعنی تا لحظهی آخر این بدبخت داشت نهی از منکر میکرد. به حج آمده بود. خوب آدمی که ایمان نداشته باشد به خدا، مسیر را غلط نرفته بود اینطور نیست که به حج بیاید این پول هزینه بکند، خوب به یک کشور دیگر میرود تفریح میکند. حج بیاید در آن سختی، زیر آن بار در منا گرفتار بشود، اینطور له بشود یا الله هم میگوید، تازه نهی از منکر هم میکند. شما تا به حال دیدید کسی دارد غرق میشود وسط غرق شدن میگوید: یا الله؛ آدم خود را میخواهد نجات بدهد. نهی از منکر نمیکند. خیلی باید این راسخ باشد. دارد نهی از منکر میکند ولی جهل دارد.
نشستن در مجلس اهل بیت یا گفتن از اهل بیت اگر اخلاص باشد بلکه لحظهای خدا میداند که ما را پرواز میدهد. خدا به ما کمک بکند که اخلاص بورزیم خود فروشی نکنیم هم برای شنیدن و هم برای گفتن.
جهل باعث میشود که عوام فریب به وجود بیاید. پیاده نظام داعش به وجود بیاید. اگر این علم داشت، اگر کتاب و سنّت میشناخت این حرفها در گوش او نمیرفت. زود تحت تأثیر قرار نمیگرفت. تا بگویند فلانجا یک کسی را پیدا کردیم… من منکر این نیستم بعضی از اولیای خدا حضرت حجّت (سلام الله علیه) را میبینند. اصلاً منکر این نیستم. ولی آنها اوّلاً خودفروش نیستند. بعد ارزان هم خود را نمیفروشند. تابلو بزند. نفس است دیگر، آن کسی که اهل این نباشد… یکی از بزرگان شهدا از دنیا رفته بود، خیلی شهید والا مقامی بود و یک اتّفاقات خاصّی هم برای او افتاده بود نمیخواهم بیان بکنم. مادر او یک دفعه خواب دیده بود و احساس کرده بود به او عنایت شده است. صف بود که مثلاً چند کیلومتر که مادر شهید دست روی سر ما بکشد. بله مادر شهید شما برای قربة الی الله در خانهی شهید را بروید ثواب کردید، برکت دارد ولی این بندهی خدا نمیدانم عمدی یا سهوی یا جهل دیگر خیال کرده بود طوری شده است. در جلسه مینشستند اینها چیزهایی است که اگر شما در دین بگردید میبینید سابقه ندارد یک دفعه به وجود آمده است- یک مقدار ایشان سر تکان میداد بعد یک دفعه میافتاد. یک دفعه میافتاد کأنّه وحی شده است. میریختند همه روی سر او دست میکشیدند که برکت پیدا بکنند. بعد هم یک دفعه سربازهای گمنام امام زمان میروند در خانه را میبندند میگویند: این هم جمهوری اسلامی آنها. آن شیّاد بوده است. خوب چه کار بکنند؟ همین اعتقاد غلط اینقدر ازدواج و طلاق درست شده است، اینقدر پولها از مردم بردند. خوب این اصلاً بعداً نسبت به دین بدبین میشود. میگوید: اینها عوامفریب هستند.
اعتقادات غلط در بعضی از جلسات خانمها
خانوادهی خود من در بین آنها خوب است ولی خیلی کم است؛ جلسات سخنرانی بانوان مثل کبریت احمر میماند. چون اقلاً مردها چهار تا آدم بزرگ دیدند دیگر آدم جرأت نمیکند بگوید من هم کسی هستم، زود او را پیش یک بزرگی میبرند، خوب میبیند این اصلاً طفل هم نیست. ایشان خوش خواب است، خوب خواب میبیند. خانوادهی ما هم پیش او رفته بود که بله ما چه کار بکنیم، عاقبت ما چه میشود؟ گفته بود: یک سنگ عقیقی وجود دارد، اگر بخواهید خوب بدهم بنویسد 400 هزار تومان به حساب بریزد، اگر نه 900 هزار تومان دیگر این عاقبت به خیری میشود. این چه زمانی به وجود میآید؟
علّت رواج این افکار در جامعه
رواج آن الآن در کشور وحشتناک است. چون مردم گرفتار هستند الآن نمیدانید میدانید یا نمیدانید برداشت من این است از آن وقتی که بانک تجارت برداشت یک بنز بزرگی را گذاشت، چون اینها اسم نوشتند چند میلیون رفتند حساب باز کردند، یک بنز که بیشتر نمیدهند قرعهکشی که کردند بعضیها قلب درد گرفتند و به بیمارستان رفتند، چون فکر میکردند این بنز را به این میدهند. جامعه گرفتار است و جامعهای که گرفتار است دنبال درمان است. درمان معمولاً سخت است، پیشرفت سخت است. کسی که کنکور دارد باید یک سال درس بخواند کنکور قبول بشود، این در مدرسهی ما یک سال بازی میکرد. ما میخواستیم ده روز مانده به کنکور میخواستیم به کربلا برویم، دو تا مداد داد گفت نوک این را به ضریح سیّد الشّهداء بمال. این است که بستر درست میکند منافق بیاید مردم را فریب بدهد. گفتم: اگر تو کنکور قبول بشوی ظلم است چون میخواهی صندلی یک کسی را بگیری. چون الآن کنکور که همه قبول هستند منظور من دانشگاه خوب و رشتهی خوب است. آن بیچارهای که درس خوانده است، حقّ او را به تو بدهند. صندلیها محدود است.
ما قبول داریم اگر به اهل بیت متوسّل بشویم نتیجه میدهد ولی اهل البیت حکیم هم هستند. نه یک سال بازی بکنم، سر گرافیت مداد خود را به ضریح امام حسین بمالم، بعد دیگر همینطور چشم بسته تستها را تیک بزنم درست بشود. وقتی جامعه دچار مشکل میشود، وقتی در جامعهی ما رقابت مالی زیاد است، آبرو به ماشین است، به برند لباس است. مردم دنبال پول میگردند، سطح توقّع بالا میآید. عدّهای دارند خرج میکنند، آن یکی هم مثل من ندارد ولی میخواهد خرج بکند. چه کار بکند؟ مجبور است راه میانبر پیدا بکند. حالا که به سختی به دنبال راه میانبر میگردد همین الآن در بعضی از استانهای ما رقمهای عجیب برای همین بلیطهای بختآزمایی برای ورزش است. چرا؟ چون طرف کار ندارد، حال هم ندارد برود کشاورزی بکند. میگوید: شاید این هفته اسم ما درآمد دویست میلیون دادند. پول را میدهد ده هزار تومان که چیزی نیست بدهیم. نمیفهمد که چند نفر هستند که دارند از این ده هزار تومان به یک کسی میدهند. نشد، هفتهی بعد. نشد، هفتهی بعد. جهل این کار را با ما میکند. وقتی من اصل دین خود را نشناسم، منافق هم میآید و روی من شروع به کار کردن میکند. راحت میتواند من را جذب بکند. من هم زود تحت تأثیر قرار میگیرم.
راه درمان جهل
راه درمان آن چیست؟ راه درمان آن این است که خوب معلوم است جهل یک امر عدمی است باید این را برطرف کرد. چگونه؟ خوب یا آدم باید برود درس بخواند، خوب این سختتر است. ممکن است شغل انسان یا رشتهی تحصیلی او چیز دیگری باشد لذا آن را عرض نمیکنم. خوب این دینی که به من گفتند یک بستهی فکری است. یک بخشی از آن فرعیات است که این را شما به اندازهی نیاز خود از مرجع خود یاد میگیری امّا باقی آن که اینطور نیست. بخشی از این عقایدی است. راه درمان جهل چیست؟ جهل را هم که عرض میکنیم نه اینکه یک نفر کلاً سواد نوشتن ندارد، نخیر. طیف دارد. یک کسی هیچ چیزی نمیداند. یک کسی است در یک خانوادهی مذهبی به دنیا آمده است بیشتر میداند. یکی درس هم خوانده است بیشتر میداند ولی خود آدم میداند که راجع به عقایدش محکم حرف بزند. من نسبت به توحید، نبوّت، معاد، امامت سلوک دینی، اخلاق یک بچّه شیعه اطّلاعات من کافی است یا نیست. چون اگر اطّلاعات نباشد به مرحلهی عمل نمیرسد.
رضای خدا عامل قبولی اعمال
متأسّفانه خیلی از اوقات کارهای خیر ما هم رقّت قلبی است که این بد است. یعنی این دل من برای یک کسی میسوزد که پول میدهم. البتّه اینکه دل انسان بسوزد اشکالی ندارد، ولی انسان باید برای خدا کار بکند. اگر من برای خدا کار بکنم از خدا هم توقّع دارم. صد میلیون پول انسان بدهد دل او بسوزد، پیش خدا ارزشی ندارد. آن ارزشی که باید داشته باشد. مثل این میماند که کسی با یک میلیارد تومان خود برود پفک بخرد. خرید کرده است خوب، ولی هر کسی ببیند میگوید این معامله سفهی است عاقل این کار را نمیکند. خوب یا عقاد من درست است یا درست نیست. اگر درست است که الحمدلله اوّلاً، ثانیاً برو مرتبهی بعد. همانطور که انسانها هر چه پول داشته باشند مدام سعی میکنند آن را گسترش بدهند معارف هم مدام باید توسعه پیدا بکند. خوب چه کار بکنم؟ باید خود من به فکر خود باشم. باید هفتگی یکجایی بروم، یک روز در میان، دو هفته یک بار به آن اندازهای که احساس میکنم دارد کار درست میشود، آموزش پیدا بکنم. اگر اینطور است که الحمدلله، اگر اینطور نیست که باز هم آزمایشها… باز ما را بیاورند به هشتگرد ببرند. هشتگرد یک بار بود، شیطان بلد است و از راههای دیگر فریب میدهد. این دفعه به ما نمیگویند بیایید به هشتگرد برویم طواف بکنیم. چیز دیگری میگویند. یعنی ما باید برنامه داشته باشیم. اگر برنامه نداشته باشیم فریب شیطان را میخوریم. هر کسی هم خود میداند که اطّلاعاتش راجع به دین تا چه حدّی است.
معرفت عبد العظیم به مقام امام هادی (علیه السّلام)
بزرگانی مثل مرحوم سیّد الکریم (سلام الله علیه)، من یک سیّد الکریم میگویم، شما یک سیّد الکریم میشنوید. کسی که اگر زمان امام هادی ادّعای امامت میکرد قطعاً امامت امام هادی از بین میرفت. یعنی چنان وجههای داشت. خوب امام هادی (سلام الله علیه) خردسال بود ظاهراً. میگفتند: پسر امام حسن هم است، نوادهی امام حسن، با آن علم، با آن تقوا، با آن نورانیّت او هم برای اینکه از امامت امام هادی دفاع بکند هم دنبال ارتقای خود است به محضر امام هادی آمد گفت: من عقاید خود را بیان میکنم، شما اصلاح بفرمایید. این هم میخواست بگوید یعنی تو امام من هستی، نه من امام هستم، تو امام هستی. ثانیاً عقاید خود را بیان میکنم شما اصلاح بفرمایید. ما خیلی وقتها به خیلی چیزها اعتقاد داریم معلوم نیست از کجا آمده است.
تعیین منکر و معروف به عهدهی دین است
اگر میگوییم حرف منافق بیدلیل است، خوب نکند خدایی ناکرده خود من هم یک اعتقاد دارم بیدلیل. دیدید میگوید: من به فلان چیز حساس هستم. خوب این حساس هستی را از کجا آوردی؟ چون دوست داشتم حساس هستم یا دین گفته است حساس باش یا برهان عقلی گفته است حساس باش. بسیاری از عقاید ما به این شکل است. یک اشتباهی در رادیو معارف کرد من یک وقت به یکی از دست اندرکاران آن عرض کرد با مردم مصاحبه میکرد، اصلاً این سؤال غلط است به نظر شما مهمترین معروف و مهمترین منکر چیست؟ مثلاً یکی میگفت: نماز مهمترین معروف است، بیحجابی بزرگترین منکر. یکی دیگر میگفت: راستگویی بزرگترین معروف است، دروغگویی کوچکتر منکر. هر کسی یک چیزی میگفت. من اصلاً گفتم: این بندهی خدا از کجا میداند، معروف و منکر را من تعیین میکنم که من به خود نگاه بکنم که ببینم چه چیزی را دوست دارم میشود بزرگترین معروف و چه چیزی را دوست ندارم بشود بزرگترین منکر. معروف را دین تعیین میکند، مهمترین آن را هم دین تعیین میکند.
اهمّیّت ولایت در اساس اسلام
مثلاً در بین احکام تکلیفی میگوید، پنج مورد از آنها با بقیه قابل قیاس نیست، ولایت و نماز و روزه و حج و زکات. بعد میفرماید: در اینها «وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ»[5] این ولایت، اعتقاد به ولایت نیست. قبلاً بحث کردیم این یعنی ولایتمداری. یعنی در مسیر ولی حرکت کردن. مثل نماز که نتیجهی توحید است، این ولایتمداری نتیجهی ولایت است. شما ولایت ائمّه را قبول دارید چه کار میکنید؟ طبق نظر و رفتار او عمل میکنید. توحید را قبول دارید نماز میخوانید، روزه میگیرد. خود او میفرماید: در احکام پنج تا اسلام بر اینها بنا شده است. حالا آن وقت نماز مهمتر است یا روزه؟ میفرماید: عمود دین نماز است. وگرنه اگر آن را نگفته بود من نمیتوانستم از خود بگویم، بگویم حج. حج چنان قرص مقوّی است که یک بار بخوری از این انتی بیوتیکها است که یک بار بخوری تا آخر عمر واکسینه میشوی، یک بار است. ولی مثلاً نماز از اینها است که شش ساعت یک بار است پنج نوبتی است. اینها حرف زدن است. دین میگوید: عمود دین شما نماز است، پس معلوم است نماز از حج، از روزه -اگر این دلیل درست باشد- مهمتر است. حالا بین نماز و ولایت چه؟ میفرماید: «وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ» خود او تعیین میکند؛ نه به نظر شما، به نظر من، این چه ارزشی دارد؟ مثل اینکه بگویند به نظر شما UF6 کیک زرد بهتر است یا کیک نارنجی قشنگتر نیست. مگر نظر است؟ این یک چیز کارشناسی است. میگوییم باید طبق درستور العمل باید عمل کرد. مثل شمارهی موبایل میماند. بگویند موبایل بنویسم 0912 بگوید 0942 بزرگتر از 12 است. بله بزرگتر است ولی باید طبق دستور عمل بکنی. به نظر نداریم. به نظر درست کردند که دین ضرر کرد. گفت: فعلاً پیغمبر را کنار بگذارید، به نظر من کتاب کافی است. به نظر، به نظر به دین ضرر زد. امروز هم همینطور است. طرف خارج از کشور رفته است و دستمال از سر برداشته است. میگویند: نفقه به مرد واجب است، میگوید: به نظر من این برای دوران صدر اسلام بوده است، امروز دیگر لازم نیست مرد نفقه بدهد. خوب این نظر شما، این همان است که خدا گفته است یا نظر شما است. این نظر پیغمبر است، این هم نظر کاشانی است. فایده ندارد. به نظر یعنی چه؟! چون عدّهای جهل دارند او میتواند اینطور حرف بزند و الّا باید به او اعتراض بکنند بگویند: نظر تو چیست، نظر دین چیست. خوب من شیعهی علی هستم، شیعهی تو که نیستم که میگویی به نظر من.
علم حضرت عبّاس (سلام الله علیه)
سلام و درود خدا به قمر منیر بنی هاشم. فرمود: «كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ نافِذَ البَصيرَةِ» اگر عبّاس عبّاس شد چون علم داشت. «زُقَّ العِلم زَّقاً». مثال زدند در ادبیات عرب مثال انسان به حیوان رایج است، توهین نیست. مثل یک مرغی که به دهان گنجشک خود مستقیم غذا میدهد، گفتند: «کَانَ العَبَّاس زُقَّ العِلم زَقَّاً» همانطور که مرغ به فرزند خود خوراک میدهد او اینطور از امیر المؤمنین علم گرفته است. لذا آن کسی را که علم گرفته است را شما مقایسه بکنید آن عالم ربّانی مقایسه بکنید. وقتی ههم به سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) میگویند: آقا به کوفه نرو. بعضیها که فکر میکردند عالم هستند مدام آمدند گفتند: نرو میکشند. حضرت فرمود: من هر کجا باشم من را میکشند. تو بلند شو راه بیفت. نه خود آنها آمدند نه فرزندان آنها. ولی قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) شما یک بار شنیدید پیشنهاد داده باشد. از این طرف برویم، از آن طرف برویم مثل پدر خود امیر المؤمنین. آن کسی که علم دارد بعد از آن تواضع هم دارد. زمان پیغمبر میخواستند غنائم تقسیم بکنند نظریه میدادند، میخواستند جنگ بکنند نظریه میدادند. مدام پیشنهاد میدادند. خدا هم فرمود: یا رسول الله در مواردی که غیر از امور دینی است که باید از جانب شارع باشد اینها را آدم حساب بکن، بالاخره اینها بتپرست بودند، آنها را ضایع نکن. ولی شما شنیدید که امیر المؤمنین نظر داده باشد؟ قمر بنی هاشم چون زمان معصومین از دنیا رفته است اصلاً حرف نزده است. هیچ سخنرانی از ایشان نداریم. اصلاً معلوم نیست این آقا سخنرانی بلد است یا نه، ساکت است. امام معصوم است که میگوید: او از پدر خود مستقیم علم گرفته است. امام معصوم است که میفرماید: «يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ»[6] امام معصوم است که میفرماید: «كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ نافِذَ البَصيرَةِ» وگرنه عبّاس ساکت است.
[1]– الشّيعة هم أهل السّنة، ص 223.
[2]– سورهی توبه، آیه 46.
[3]– همان، آیه 47.
[4]– نهج البلاغة، ص 504.
[5]– الكافي، ج 2، ص 18.
[6]– بحار الأنوار، ج 44، ص 298.