نفاق و خطرناک تر از نفاق 16

3

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/08/07 مصادف با شب پانزدهم محرّم در مسجد جامع ازگل پیرامون مسئله ی نفاق و خطرناک تر از نفاق سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.

برای دریافت صوت این کلیپ اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».

«إِلَهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».

معانی مختلف نفاق

موضوع بحث ما نفاق و خطرناک‌تر از نفاق بود. عرض کردیم وقتی در جامعه‌ی اسلامی به اقتدار برسیم، راهکار دشمن نفاق است. اگر ضعیف باشیم، انگیزه‌ای برای نفاق ندارد. این‌که می‌گوییم نفاق، نفاق معانی مختلف دارد. من سعی کردم چند شب بحث بکنیم که احتمالاً این سؤال در ذهن ما پیش بیاید مثلاً ما سازمان منافقین داشتیم، امروز به یک کسی می‌گوییم منافق است، منافقین صدر اسلام داشتیم. می‌گویند اگر در نماز حال شما در جمع با حال شما در خانه فرق داشته باشد، این نفاق است. نفاق لایه لایه است.

Kashani-13940807-ThaqalainSite-3

نفاق اخلاقی

یک مرتبه‌ی اوّلیه‌ی آن اخلاقی است. یعنی آن آدمی که خدایی ناکرده دورویی دارد، نفاق دارد، لزوماً آدم بدی نیست. مثل من می‌ماند. جلوی شما خود را کنترل می‌کنم و التماس دعا می‌گویم و یک سر و صورتی و ظاهر کار را حفظ می‌کنم. باید رفت از خانواده‌ی من پرسید که از دست من چه می‌کشند. این نفاق اخلاقی است. این هم خطر دارد ولی عمدتاً خطر آن فردی است. یعنی من مثلاً خدایی ناکرده بیایم این‌جا جلوی شما بازیگری بکنم یا کسی ریا بکند. یا اصلاً دوست دارم آدم خوبی باشم، به یک سختی که می‌خورم مثلاً فرض کنید که…

 دوران حکومت امیر همین‌طور بود، عدّه‌ای آدم‌های بدی هم نبودند، این‌ها عادت کرده بودند یک پولی از بیت المال به این‌ها می‌دادند، یک طوری حقّ السّکوت بود ولی خود آن‌ها نمی‌فهمیدند. امیر (سلام الله علیه) آمد، این را از این‌ها گرفت. به آن‌ها برخورد. عصبانی شدند یا مثلاً فرض بفرمایید آدم به یک سختی می‌رسد، ظاهراً آدم خوبی است یک مشکلی در کشور پیش می‌آید مثلاً پودر لباس‌شویی نیست، کم می‌آورد. یک‌جا برود به دست بیاورد، وقتی پیدا شد می‌رود شش تا کارتن شش تا کارتن می‌گیرد. یعنی مثل این‌که برای او مهم نیست بقیه هم آدم هستند، آن‌ها هم می‌خواهند لباس بشویند، دل تو به حال جامعه بسوزد. این مرتبه‌ی نفاق مرتبه‌ی فردی است و شخصی است که مورد بحث ما نیست.

نفاق حدّاکثری

 از این به بعد یک نفاق حدّاکثری هم داریم آن است که شما می‌بینید در صدر اسلام وجود دارد. اصلاً طرف مسلمان نیست، ادّعای اسلام می‌کند و دنبال این است که اصل قرآن را از بین ببرد. آن هم می‌شود نقطه‌ی سیاه سیاه نفاق. امّا یک جریان نفاق داریم بسیار خطرناک است، فردی نیست مثل آن‌ها کافر هم نیست. مثل این می‌ماند که کسی خیلی آدم اهل دین و دیانتی نیست، ادا در‌می‌آورد برای این‌که به یک جایی برسد، به یک پستی برسد.

خطرات منافقین برای جامعه

 مثلاً می‌خواهد رئیس فدراسیون فلان بشود، یقه‌ی خود را سفت می‌بندد شش بعد که او را می‌بینی او را از آن‌جا برداشتند، قیافه‌ی او کلاً عوض شده است. یعنی مطامع اجتماعی دارد. مدام دچار دگراندشی و دگردیسی و تغییر و تحول می‌شود. ثبات ندارد، «مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ»[2] سفت نیست. منتها چون در اگر بخواهد مخالف بکند در جامعه سیلی می‌خورد، ظاهراً با جامعه همراهی می‌کند. این‌ها خطرناک هستند. این با دشمن مستکبر روبرو بشود، با کمترین تهدید خود را باخته است و تجدید وضو که هیچ، تجدید غسل را نیاز دارد. این می‌ترسد چون اعتقاد ندارد. اگر کار را به دست این بسپارند، یک سفر برود و بیاید دو سوم کشور را داده است رفته است. از ترس، کافر نیست. این نفاق آن نفاقی است که امروز جامعه‌ی ما با آن درگیر است.

مخالفان ابتدایی حکومت یزید

یعنی افرادی که ایمان واقعی به بعضی از امور ندارند، جهادی فکر نمی‌کنند. یعنی پیش خود و خدا بنشیند می‌گوید: امام حسین این چه کار بود کرد؟! خوب سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) کافی بود فقط سکوت بکند. حکومت از او هیچ نمی‌خواست الّا سکوت. کما این‌که از کوچکتر از سیّد الشّهداء هم همین را می‌خواستند. در دورانی که یزید (لعنة الله علیه) به عنوان حاکم مسلمین ظهور کرد، چهار نفر آدم بودند؛ عبد الرّحمن پسر ابوبکر بود -البتّه هنوز یزید نیامده او را کشتند. عرض می‌کنم- عبدالله پسر عمر بود. سعید پسر عثمان بود. عبدالله پسر عبّاس بود. عبدالله پسر زبیر بود و سیّد الشّهداء. این‌ها آدم‌های مهم جامعه بودند.

سرنوشت عبدالرّحمن پسر ابوبکر

عبد الرّحمن پسر ابوبکر در یک اعتراضی که کرد، فرار کرد و به خانه‌ی عایشه رفت و چند روز هم آن‌جا بود و آخر کار هم او را ترور کردند. دیدند این ساکت نمی‌نشیند، می‌گوید: اگر قرار باشد پسر قبلی‌ها به حکومت برسند، پدر من نفر اوّل بوده است پس الآن هم نوبت من است. خلاصه او را کشتند.

دلایل قیام مردم مدینه بر علیه یزید

عبدالله پسر زیبر را تهدید کردند. کنار کشید. البتّه می‌بینید بعد از عاشورا دوباره قیام کرد. به عبدالله پسر عمر پول دادند. بعد شما نگاه می‌کنید مرجع تقلید مردم مدینه شده است. مردم مدینه وقتی بعد از عاشورا قیام کردند علیه یزید قیام کردند، نه برای دفاع از امام حسین. دیگر خیلی از دست یزید ناراحت بودند. یزید حاکم جامعه‌ی اسلامی شده است میمون باز و شراب‌خور، پسر پیغمبر را کشته است، ناموس رسول خدا را به آن طرز که نمی‌خواهم بیان بکنم به اسیری برده است هر کار دوست دارد انجام می‌دهد این‌ها قیام کردند.

Kashani-13940807-ThaqalainSite-2

حدیث جعلی عبدالله بن عمر برای حمایت از یزید

عبدالله پسر عمر آمد گفت: ای مردم از پیغمبر شنیدم -این‌جا است که از دین خرج می‌کنند، این در صحیح بخاری است- «يُنْصَبُ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» برای هر پیمان‌شکنی روز قیامت علم بی‌آبرویی بلند می‌کنند. پرچم می‌زنند این بی‌آبروی فلان فلان شده این‌جا ایستاده است. خوب آبرو هر کسی که این‌طور باشند می‌رود. (نستجیر بالله) «وَ إِنِّي لَا أَعْلَمُ غَدْراً أَعْظَمَ» من هیچ پیمان‌شکنی و خیانتی را بزرگتر از این نمی‌دانم «مِنْ أَنْ يُبَايَعَ رَجُلٌ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» با کسی بیعت بکنند منظور او یزید است- بعد پیمان را بشکنند. اگر از خانواده‌ی من کسی در برابر یزید قیام بکند، «کَانِتِ الْفَیصَلَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ» فرزند من نیست.

دلایل احترام بنی امیّه به عبدالله بن عمر

می‌خواهم عرض بکنم که پول گرفت سکوت بکند، علیه یزید قیام نکنید. خوب چرا یزید او را بکشد؟ این‌قدر به او احترام می‌گذارد. می‌گویند: فلانی نزد فلان کشور خیلی آبرو دارد. خوب چه چیز داده است و چه چیز گرفته است؟ برای تقوای خود آبرو دارد یا با یکدیگر بده و بستان دارند. شما نگاه بکنید مختار برای بنی امیّه جرثومه محسوب می‌شود. مختاری که معلوم است می‌خواهد بنی امیّه را نابود کرد، 80 هزار نفر از بنی امیّه را هم نابود می‌کند. خیلی خطر بزرگی برای بنی امیّه است. دوبار زندان می‌افتد، با یک نامه‌ی عبدالله بن عمر که فامیل او است -شوهر خواهر مختار است- او را آزاد می‌کنند. چرا؟ برای این‌که در ماجرای کربلا سکوت کرد. در بیعت یزید سکوت کرد. مجوّز قیام علیه یزید را نداد. حالا هر کسی می‌رسد تا کمر مقابل عبدالله بن عمر خم می‌شوند. آقا التماس دعا، آقا بگذار دست شما را ببوسم. این نه برای تقوای او است، نه برای نماز شب او است. داده است، حالا دارد می‌گیرد.

تعجّب عبدالله بن عمر از رسیدنش به مرجعیّت مردم مدینه

او را بردند و مرجع تقلید علی الاطلاق مردم مدینه کردند. خود او تعجّب می‌کرد. دیدید مثلاً یک نفری در یک حوزه‌ای مثلاً هزار نفر درس می‌خوانند، یک نفر شاگرد آخر است یک موقع‌هایی این‌طور می‌شود- بعد بیایند آن طرف را رئیس حوزه بکنند. خود عبدالله بن عمر می‌گفت: اگر من می‌دانستم یک روزی قرار است به این جایگاه بنشینم که از من سؤال بکنند، یک مقدار بیشتر خود او گفته است- زمان پیغمبر به حرف‌های ایشان گوش می‌کردند، به یاد من بماند. چون عبدالله بن عمر معروف است که حافظه‌ی خیلی بدی داشته است. حوصله‌ی هم نداشته است که پیغمبر زیاد حرف می‌زند، بازی می‌کرده است. لذا بعضی وقت‌ها تابعین را، یعنی کسانی را که پیغمبر را ندیدند صدا می‌کرد -‌ یک‌جا که کسی نباشد- پیغمبر در فلان موضوع چه گفته است. این‌ها را خود آن‌ها نوشتند. دوستانی که خواستند اگر ادبیات عرب آن‌ها خوب بود، در این زمینه منبع دقیق معرّفی می‌کردم راجع به این فرد مطالعه بکنند. می‌گفت: اصلاً خود من هم نمی‌دانستم یک روز بخواهم مرجع تقلید بشوم.

چرا این‌طور شد؟ معلوم است که یزید عبدالله بن عمر را نمی‌کشد. مگر مرض دارد؟! همین یک کار، گاهی یک نفر آدم را می‌خرند، می‌گویند: در طول عمر خود یک بار خیانت بکن و دیگر هم نمی‌خواهد خیانت بکنی. تا آخر عمر تأمین هستی. این از عبدالله بن عمر.

درخواست یزید از عبدالله بن عبّاس

عبدالله بن عبّاس. عبدالله بن عبّاس حرام‌ لقمه نبود مثل عبدالله بن عمر پول بگیرد ولی به او گفتند بعضی از زمین‌های تو را آزاد می‌کنیم. شما موضع‌گیری نظامی علیه ما نکن، آدم جمع نکن، به او نامه نوشتند. در منابع قدیمی ما دارد هر طور می‌توانی هر وعده‌ای می‌خواهی بده، حسین بن علی را پشیمان بکن. به حسین بن علی (صلوات الله علیه) بگو فقط از ابراز دشمنی با یزید دست بردار، از طرف من هر وعده‌ای خواستی بده، چک سفید می‌دهم. چرا امام حسین (صلوات الله علیه) چک سفید نگرفت؟ مثلاً در آن دوران چنان شیعیان فقیر هستند که در زندگی وحشتناکی به سرمی‌برند. کما این‌که حضرت سجّاد پول از مختار که می‌رسید سعی می‌کرد که برای بنی هاشم لباس تهیه بکند یا زمینه‌ی ازدواج آن‌ها را فراهم بکند وضع خراب بود. چرا امام حسین (صلوات الله علیه) کوتاه نیامد؟ چرا از محاصره‌ی سیاسی اجتماعی امنیتی اقتصادی خسته نشده بود؟ چرا؟ به عبدالله بن عبّاس گفتند: تو نمی‌خواهی مثل پسر عمر به نفع ما حرف بزنی، خوب نمی‌زد. یک کار کوچک بکن، نامه بنویس، مدام برو پیش امام حسین بگو شما قیام نکنید. او هم چه بسا روی دلسوزی که پسر پیغمبر کشته نشود مدام می‌رفت. نگاه بکنید بیشترین پیشنهاد نرو به کوفه برای عبدالله بن عبّاس است. خدا نکند یک نفر خود را عاقل هم حساب بکند.

پیشنهاد عبدالله بن عبّاس به امیر المؤمنین و رد کردن این پیشنهاد از طرف امیر المؤمنین

 این عبدالله بن عبّاس هم انصافاً هم خوب باهوش بود، باسواد بود زمان امیر المؤمنین هم مدام می‌رفت می‌گفت: آقا به این معاویه گیر نده، دردسر می‌شود. این‌قدر این را تکرار کرد که یک روز امیر المؤمنین به او فرمود: من امام هستم و تو مأموم. وظیفه‌ی تو این است که خیرخواهی بکنی، مشورت بدهی. دیگر وظیفه‌ی تو این نیست که به اجبار نظر خود را غالب بکنی. فهمیدم که چه می‌گویی. صلاح نیست، من معایه را یک ثانیه هم تحمّل نمی‌کنم. یک ثانیه نمی‌خواهم بگویند علی معاویه را تحمّل کرد و در آن سه جنگ امیر المؤمنین تنها جنگی که سپاه به سمت دیگری رفت صفین بود. در جمل جملی‌ها قیام کردند، رفت دفاع کرد. در نهروان قیام کردند ناامنی کرد. دفاع کرد. در صفین امیرالمؤمنین سپاه خود را از کوفه به سمت شام خارج کرد. یعنی شروع کننده‌ی لشکرکشی امیر المؤمنین بود، البتّه شروع کننده‌ی جنگ نبود. ولی لشکر را او را به نزدیک شام برد. نمی‌خواهم تأیید بکنم. هر چه گفت: آقا ارزش ندارد مشکل درست می‌شود حالا یک مقدار تحمّل بکن.

بعد امیر (سلام الله علیه) در نهج البلاغه فرمود: فکر نکنید من از این خباثت‌ها بلد نیستم که معاویه انجام می‌دهد آن کاری که معاویه انجام می‌دهد من زیرکی نمی‌دانم، این شیطنت است. من اسلام را زیر پای خود بگذارم برای چه؟ یک مقدار کمی به دست بیاورم، یک سال بیشتر حکومت بکنم. منطقه‌ی حکومت خود را توسعه بدهم، نمی‌خواهم. من اصلاً این را زیرکی نمی‌دانم. این را نگاه بکنید در نهج البلاغه وجود دارد.

عافیت‌طلبی مخالف منطق امام حسین

 آن جریانی که خطرناک است عدّه‌ی کمی از آن‌ها رسماً منافق به معنای کافر هستند. هیچ چیزی را قبول نداشته باشند. نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد ولی آن‌جاهایی که اسلام در مسائل اجتماعی حرف زده است را می‌بیند دردسر می‌شود اگر بخواهد ببیند، قبول بکند. لذا مجبور است با مردم همراهی بکند، به بزنگاه که می‌رسد، سر مرکب را کج می‌کند و فرار می‌کند یا آن وقت برای این‌که مردم او را مسخره نکند، به او اعتراض نکنند سعی می‌کند دین را به سمت آن کاری که می‌کند ببرد، بکشد. می‌گوید: امام حسین هم همین کاری را که من کردم می‌کند. اصلاً شابلون بگذاری کارهای من با کارهای امام حسین مو نمی‌زند. فقط معلوم نیست این چرا روز به روز فربه‌تر می‌شود و ثروتمندتر می‌شود و امام حسین در نهایت شهید شد. یک مثلاً فرض کنید خرده چوب در دست این نرفته است، آن بزرگوار سیصد ضربه خورده است. این چه منطق امام حسینی است؟ همیشه در عافیت است.

 جریان نفاق در قرآن کریم دو بار به پیغمبر می‌فرماید: این‌ها کسانی هستند که آن‌ها را بکشی حاضر نیستند از اموال خود بگذرند. «لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ»[3] پیغمبر تعجّب نکن مثلاً این‌ها چند هزار میلیارد پول دارند، خوب خیلی مثلاً بیزینس‌ من هستند؟ نه، این‌ها برای یک بازیگری حقّ السّکوت می‌گیرند، حقّ السّهم می‌گیرند. بده و بستان دارند.

راهکار معاویه برای همراه کردن مردم مدینه در بیعت با یزید

معاویه می‌خواهد وقتی ماجرای ولایت عهدی یزید را  مطرح بکند، چهار پنج تا – اوّل جلسه هم خدمت شما عرض کردم- مخالف دارد. برای این‌که با مردم انصار همگام بشود، آمد در مسجد انصار، مسجد پیغمبر، مسجد النّبی روی منبر که نشست سلام و علیک که با او کردند. گفت: خوب آفرین به این مردم انصار می‌خواهید از پیغمبر روایتی در مورد انصار بگویم. حالا معاویه بچّه‌ی مدینه است؟ نه، اهل مکّه است. چقدر در زمان پیامبر در مدینه بوده است؟ به چند ماه هم نمی‌کشد. مردم مدینه ده سال با پیغمبر زندگی کردند. تو می‌خواهی از پیغمبر روایتی بگویی. زیره به کرمان ببری. منتها این بده و بستان است. گفتند: بگو ببینیم. وقتی دید مردم مدینه می‌خواهند نسبت به یزید سکوت بکنند، جوّ این‌طور است که بنا را بر این گذاشتند سکوت بکنیم. درآمد ما هم زیاد می‌شود. دولت شام، معاویه مالیات را کم می‌کند. خراج و عطایی که سالیانه می‌دهد بیشتر است. یکی یک من گندم، یک کیسه برنج بیشتر به ما می‌دهند. گفتند: اشکال ندارد حالا یزید هم جوان است او را امتحان بکنیم. معاویه هم چه کار کرد؟ بده و بستان است گفت: من از پیغمبر شنیدم حبّ انصار از حبّ خدا است. هر کسی انصار را دوست داشته باشد، خدا را دوست دارد. هر کسی با انصار دشمن باشد، منافق است.

نتیجه‌ی سکوت مردم مدینه در برابر خلافت یزید

این لقب برای مردم مدینه گران تمام شد. به قیمت زیر یوق یزد رفتن یک لقب شهروند درجه‌ی یک دادند. سه سال هم بیشتر به طول نینجامید. یکی دو سال پایان حکومت معاویه تمام شد و سال اوّل حکومت یزید هم عاشورا شد، مردم مدینه دیدند نه، این‌جا این را که داغ می‌کنند یک چیز دیگر است. دیدند نه پول رسید و نه حرمت اجتماعی، پسر پیغمبر را کشتند با ما می‌خواهند چه کار بکنند، از ترس قیام کردند. قیام کردند آن شد که شد. وقتی آمدند مردم مدینه را بکشند کاری کردند که مغول نکرده است. چون ما گزارش نداریم مغول مثلاً بی‌حرمتی داخل مساجد کرده باشد. حدّاقل بنده ندیدم، نمی‌گویم نبوده است. ولی آن‌ها شترها و اسب‌های خود را بردند کنار قبر مطهّر پیامبر فضولات بکنند بگویند ما با هیچ کسی شوخی نداریم. فکر نکنید آن روز اگر با ما بودید حبّ انصار حبّ خدا بود. دشمنی با انصار نفاق بود.

حدیثی مورد قبول فرقین در مورد حضرت امیر (سلام الله علیه)

این چیزی که پیامبر برای امیر المؤمنین فرموده بود: «يَا عَلِيُّ … لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِقٌ»[4] یا علی جزء مؤمن تو را دوست ندارد. این را صحیح مسلم نقل کرده است از روایات مهمّ درباره‌ی امیر المؤمنین است. برای فضلا عرض می‌کنم که ذهبی این روایت را حتّی از حدیث غدیر محکم‌تر دانسته است و ذهبی حدیث غدیر را متواتر می‌داند. یا علی دشمن تو هم منافق است.

جعل روایت از پیامبر توسّط معاویه

عرض کردم شب گذشته معاویه کارخانه درست کرده بود می‌دید این روایتی که پیامبر برای علی گفته است برای چه بوده است؟ برای این بوده است که جایگاه امیر المؤمنین در جامعه تثبیت بشود این‌ها را خرج دیگران می‌کرد، اعطا می‌کردند. گاهی برای یک کسی پدر پیدا میکردند مثل زیاد بن أبیه. برای یککسی روایت درست میکردند حبّ انصار حبّ خدا است. دشمنی آن‌ها نفاق است. یک سال گذشت این‌ها دیدند این‌ها را فریب دادند نه پول رسید بعد آن وقت چه کسانی بر سر کار آمدند؟ بنی امیّه. به بنی امیّه می‌گویند: ما افضل همه‌ی امّت هستیم شما کنار بروید.

فجایع هجوم به مدینه

قیام کردند، قیام که کردند این‌ها آمدند ده هزار نفر از مردم مدینه را کشتند. سه روز کلاً همه چیز را آزاد کردند و قریب به سه ماه مجازات نمی‌کردند سربازهایی را که شهر را اشغال کرده بودند که به نوامیس مردم تجاوز بکنند، دزدی بکنند. بریزند یک خانه را بگیرند. هزاران دختری که ازدواج نکرده بودند فقط فرزندار شدند وای به حال آن کسانی که ازدواج کرده بودند اختلاط میاه شد وای که چه شد که نمی‌خواهم اصلاً بیان بکنم.

ذلّت نتیجه‌ی مقاومت نکردن

کسی که از مقاومت بترسد، ملّتی که از شهادت بترسد با ذلّت او را اسیر می‌کنند. با آل الله بعضی از کارهایی که با مدینه‌ای‌ها کردند نکردند. یک کسی که مقاومت نکنند، از آنچه می‌ترسد بیشتر بر سر او می‌آورند. کدام یک از مستکبرین عالم بوده است وقتی که موعد او تمام شده است مثل دستمال نجاست او را پرتاب نکنند، کدام یک بوده است؟ صدام را دیدید چطور لای موهای او را می‌گشتند که شپش موهای او را پیدا بکنند. ملّتی از مقاومت خسته بشود، از اصالت اصل اسلام‌خواهی، از صریح قرآن خسته بشود، مثل دستمال نجاست با او برخورد می‌کنند. نمی‌ترسند. عرض کردیم خود معاویه گفت راهکار ما چیست. گفت: من یک مو رابطه با کسی داشته باشم، پاره نمی‌کنم. گفتند: چطور؟ گفت: بررسی می‌کنم او اگر محکم بیاید، من آن را شل می‌کند. او شل بیاید من حمله می‌کنم. از یک طرف می‌کشم.

دستور قرآن کریم به مجهّز شدن در برابر دشمن

این همه قرآن کریم می‌فرماید: سلاح‌های خود را جمع بکنید. «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ»[5] یک کاری بکنید مثل چه از شما بترسند. چون اگر نترسند آن‌ها وحشی هستند. بیمارستان منفجر می‌کنند. خود آن‌ها الآن می‌گویند این تعداد موشکی که الآن به بیمارستان اصابت کرده است امکان ندارد با آن دستگاه‌هایی که آن‌ها در افغانستان دارند اشتباه شده باشد. این‌ها ابایی ندارند. مسافربری ما را زدند، جایزه هم دادند. این‌ها از وحشی‌گری ابایی ندارند. عجیب است از کسی که برای او تجربه نشده است. یکی از دلایلی که می‌گویم تاریخ بخوانید برای این است که ببینید چند بار تا حالا کسی جلوی ظالم سرخم کرده است، ذلیل برنگشته است. یک مورد در تاریخ پیدا بکن، اگر نبود. خوب چطور برویم با مستکبران عالم طرح دوستی بریزیم؟! یا خلاف در جامعه ببینیم و ساکت بنشینیم. آن منافقینی که ضربه زدند لزوماً همه کافر نبودند، مثل صدر اسلام. بعضی از آن‌ها که زمان پیغمبر هم بودند این‌ها آدم‌هایی بودند که مطامع دنیوی، حزبی آن‌ها اقتضاء می‌کرد و اگر روی بحث معاویه ایستادیم بنده عمد دارم.

 نداشتن دلیل شرعی از طرف منافق

برای این‌که گاهی اوقات انسان حرف می‌زند خدایی ناکرده بعضی از دوستان فکر می‌کردند لزوماً یک فرد خاصّی را انسان می‌خواهد بگوید. نه ملاک را ببین. اصلاً ممکن است من در یک مصداقی خودم خطا بکنم، شما إن‌شاءالله خطا نمی‌کنید امّا ملاک را ببین. معاویه‌ی جرثومه‌ی فساد کلاس آموزش نماز می‌گذارد. یکی از چیزهایی که برای خود من خیلی جالب بود… یک وقت ما یک چیزی عرض کردیم کسی بد برداشت نکند. منافق من از یک تعبیری در یک‌جایی استفاده کردم یکی از دوستان گفت: شما می‌خواستی به یک کسی کنایه بزنی. گفتم: نه برداشتم از آیه را گفتم و آیه را هم خواندم اگر خلاف است بگو خلاف است. بعد دیدم اتّفاقاً در روش معاویه همان برداشت من هم وجود دارد. عرض کردیم منافق سند ندارد. می‌آید می‌گوید: بسم الله الرّحمن الرّحیم طبق آیه‌ی چند، سوره‌ی فلان باید این کار را بکنید. نمی‌تواند، نداریم. قرآن که کتاب ضلالت که نیست. لذا منافق دنبال دلیل شرعی معتبر نمی‌رود چون چیزی پیدا نمی‌کند. آیه برای حرف خود پیدا نمی‌کند اگر هم بگوید یک چیز بی‌ربطی می‌گوید. از جمله این است که سعی می‌کند از حرف‌هایی استفاده بکند که کسی نبوده است ببیند. به جای این‌که دلیل شرعی بگوید این یک نکته است. این شاید برای دوستانی که در انتخابات هم درگیر می‌شود مهم باشد ملاک خود را برای نقد افراد در مسائل سیاسی شنیده‌های در تاکسی قرار ندهید، خیلی گناه‌های بزرگی است. دیدید که تاکسی هم سوار می‌شوید همه فامیل یک وکیلی وزیری هستند. فقط به آن چیزهایی که ظاهر است اکتفا بکنید، شما که دسترسی به اطّلاعات پشت پرده‌ی معتبر ندارید. لذا برای هیچ گروهی نیایید از حرف‌های پشت پرده استفاده بکنید. می‌خواهید یک نفر را نماینده‌ی مجلس بکنید نگویید امام زمان از او راضی است کسی چه می‌داند؟ و نگویید فلان‌جا یک دزدی کرده است این هم علنی است بگویید، علنی است ثابت نشده است نگویید به ظاهر. یعنی به آن چیزی که دین دستور داده است. دین می‌فرماید آن چیزی که مثلا ًدر سایت شخصی من بیان شده است و من هم تکذیب نکردم خوب این را می‌شود گفت. امّا فلان‌جا یک کسی یک آدمی این‌طور می‌گفت. این همان کاری است که منافق می‌کند.

Kashani-13940807-ThaqalainSite-1

کم اهمّیّت کردن مسائل اصلی یکی از ویژگی‌های نفاق

منافق چون نمی‌تواند از دلیل شرعی استفاده بکند، همیشه خاطره تعریف می‌کند. یک‌جا بودم من و پیغمبر بودیم و هیچ کسی هم نبود. باور نمی‌کنید الآن می‌خوانم که ببینید. این است که به یاد دارید عرض کردم مدام قسم می‌خورد. چرا قسم می‌خورد؟ برای این‌که دلیل ندارد که قسم می‌خورد. این هم در بخاری آمده است و هم در مسند احمد که من الآن کتاب در دست دارم. روایت 16441 معاویه داخل مدینه آمد. حالا دقّت بکنید مسئله بسیار کم اهمّیّت است. چرا مسئله‌ی بسیار کم اهمّیّت مطرح می‌کند؟ معاویه دنبال این است که جریان در جامعه ایجاد بکند ذهن مردم از مسائل مهم بردارد. مردم نگویند حسن بن علی چه شد؟ حسین بن علی سیّد شباب اهل الجنه چه شد؟ آن همه روایت به نفع حیدر کرّار بود چه شد؟ برای این‌که مردم سؤال نکنند مدام می‌آید در جامعه مطالب بی‌ربط مطرح می‌کند. مطالبی که مهم نیست را علم می‌کند. ذهن‌ها را درگیر بکند. هر کاری می‌کند که شما به سراغ آن مسئله‌ی اصلی نروید. حواس شما را پرت بکند. عرض کردم مثلاً یک روز یک تکه مو برداشت این را قبلاً گفتم- گفت: وای علما کجا هستند؟ حالا به چه کسی؟ به مردم مدینه که همه صحابه‌ی پیغمبر بودند. حدّاقل ده سال سابقه‌ی دیدار پیغمبر را دارند. معاویه که تا این لحظات آخر جنگیده است از پیغمبر شنیدم که اگر زنی یک تکه از موی کسی را مثلاً یک زنی موهای خود را کوتاه بکند، بدهند به آن یکی زن دم بندی در مقابل شوهر خود ببندد. نه جلوی مردم، آن موقع‌ها که بی‌حجابی نبود. ای وای یهود این کار را می‌کند. ذهن‌ها را مشوّش بکند. یکی از کارهایی که می‌کرد این بود. با هر چیزی بگذاری -عبارت آن را بخوانم- می‌گفت با هر چیزی نروید موهای خود را کوتاه بکنید. مثلاً فرض کنید یا تیرچه‌ی سر پهن تیری که شلیک می‌کنند موهای خود را کوتاه بکنید پیامبر این کار را می‌کرده است. اوّل این است که چه ربطی دارد. اصل دین را زمین زدی، قرآن ناطق را خانه‌نشین کردی، به آن یکی قرآن ناطق دشنام می‌دهی حالا موهای خود را مثلاً با تیرچه بلوک بزنید یا با قیچی بزنید یا با خنجر بزنید چه فرقی می‌کند. نکته‌ی آن هم این است که خود من بودم و پیغمبر موهای پیغمبر را دوست داشت این‌طور کوتاه بکند. بعد راوی می‌گوید به سراغ ابن عبّاس آمدم. گفتم: شنیدی؟ گفت: از احدی یک چنین چیزی نشنیدم. پیش آن یکی رفتم، گفتم: شما شنیدی؟ یعنی نه مسئله مهم است که امام مسلمین روی آن دست بگذارد هم شروع به تعریف کردن خاطره می‌کند که من بودم و پیغمبر حتّی اگر کسی راست هم بگوید من بودم و پیغمبر من بودم و فلان مرجع تقلید این قابل استناد نیست باید جامعه این را رد بکند. بگوید حرف مستند بزن، چه برای رد، چه برای قبول. برای این‌که بشود بحث کرد.

یکی از راهکارهای منافقین برای فریب اجتماع

امروز اگر برای کسی پیدا بشود واقعاً مهدی فاطمه (سلام الله علیه) را دیدار بکند. بعد از حضرت سؤال بکند. بگوید: یابن رسول الله نماز می‌خواهیم بخوانیم رکعت سوم این تسبیحات اربعه را سه بار بگوییم یا یک بار و مثلاً فرض کنید حضرت حجّت بفرماید یک بار. او باز هم حق ندارد بیاید به جامعه بگوید. چرا؟ چون دسترسی مردم به مهدی فاطمه (سلام الله علیه) فعلاً قطع است. اگر قرار به این‌طور باشد هر کسی از راه برسد می‌گوید: شب گذشته هم من خواب او را دیدم، روز گذشته با او فالوده خوردیم این را هم گفت. این آیه را هم فعلاً گفت تعطیل است. آن حکم را هم فعلاً کنار بگذارید. سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. این روش منافقین است که از اطّلاعاتی برای صحنه‌ی عمومی اجتماع استفاده می‌کنند -که چون دلیل ندارند- که دیگران دسترسی ندارند ببینند راست است یا دروغ است و آن وقت مخالف کلیّات هم است. مثل این‌که بگویند پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) یک جایی بودیم هیچ کسی نبود یک خانمی بلند شد مثلاً حرکات موزون کرد چیزی هم نگفت. کجا بود؟ این همه از رسول خدا خلاف این رسیده است، آن‌جا که تو بودی چه کسی بود؟ چهار نفر را می‌گوید همه مردند. این روش منافق است. اهل نفاق این کار را می‌کنند. جامعه نباید اجازه بدهد در مسائل حساس مسائلی که ناموس عقاید است، بنیادین است، کسی وارد بشود همین‌طور مدام ستون زیر آن را با حرف‌های بی‌دلیل سست بکن. دلیل باشد که همه نحن ابناء الدّلیل هستیم. ما آن را احترام می‌کنیم، می‌گوییم طبق آیه‌ی قرآن. إن‌شاءالله بحث را فردا ادامه می‌دهیم.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی نساء، آیه 43.

[3]– سوره‌‌ی توبه، آیات 55 و 85.

[4]– الأمالي( للصدوق)، ص 134.

[5]– سوره‌ی انفال، آیه 60.