حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/04/05 مصادف با شب دهم ماه مبارک رمضان و همچنین شب رحلت جانگداز ام المؤنین حضرت خدیجه سلام الله علیها در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام پیرامون مسئله ی حکومت امیرالمومنین علیه السلام سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.
برای دریافت صوت این کلیپ اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري* وَ يَسِّرْ لي أَمْري* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
بحث مقدّماتی ماجرای خوارج و حکومت امیر المؤمنین
بحث ما دربارهی حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به ماجرای خوارج رسید. امشب چند نکته را عرض میکنم بعد وارد بحث میشوم. عرایضی که تقدیم شد با توجّه به اینکه گفت و شنید است بسیاری از ریزهکاریها را حذف کردم و از بین عوامل مختلف ایجاد یک موضوع یا یک پدیدهی اجتماعی یکی، دو مورد را بیان کردیم. یعنی مثلاً فرض بفرمایید بحث خود جمل جا داشت که ما ابعاد دیگری را هم بیان کنیم. مثل اینکه ما وارد این جریانات نشدیم، به این معنا نیست که این جریانات نیست. در این دهه قرار شد مقدّمه بگوییم خواستیم یک دور حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) را بگوییم منتها با این نکته که بدانید این همهی مطلب نیست. مثلاً در ماجرای جمل معاویه به زبیر با خطاب به «السَّلامُ عَلَیکَ یا أمیر المؤمنین» نامه مینویسد یعنی یکی از کسانی که زیر ساخت جمل را درست کرد معاویه است و ما اصلاً به آن نپرداختیم. در ماجرای صفین هم حتّی به شخصیّت معاویه و رفتارهای او مفصّل نپرداختیم.
قبیلهگرایی عوامل اصلی شروع حکمیّت
در ماجرای نهروان هم که الآن به آن میپردازیم که شب گذشته موضوع قبیلهگرایی یکی از عوامل اصلی شروع حکمیّت و بعد هم بحث خوارج را مطرح کردیم، این یکی از عوامل اصلی است. یعنی بالاخره فرض کنید در یک جریان اجتماعی که در جامعهای به وجود میآید یک آسیب اجتماعی، یک صفبندی در جامعهای اتّفاق میافتد مثلاً ماجرای سال 88 آن جمعیّتی که روزهای اوّل به خیابانها میآمدند یک نوع نبودند، یک فکر نبودند، یک انگیزه هم نداشتند. یکی پول گرفته بود و آمده بود، یکی دیگر به دنبال احقاق حق بود. یعنی یک نفر آمده بود حق را احقاق کند تصوّر میکرد حقّی از بین رفته است، یکی پول گرفته بود سر و صدا کند. اینها با هم فرق دارد. بین آنها هم آدم بود. یعنی یک دسته نبود. بعد از پنج، شش ماه که گذشت جمعیّت در خیابان یک دستتر شدند.
بیان موضوع حکمیّت توسّط عربهای غیر مضری
جمل و صفین هم همینطور بود. اینکه ما بعضی از عوامل را که شمردیم مثلاً مردم شام سه مشکل داشتند، ماجرای جمل چگونه بود این برخی از عوامل بود، همهی عوامل نبود چنین ادّعایی نداشتیم منتها بیان آن روی منبر بیش از این کار را سخت میکرد. امّا به این رسیدیم که به خاطر ماجرای داد و ستد، عربهای غیر مضری یعنی قحطانیان که عمدتاً یمنیها باشند و مثل ربیعه که بیش از 20 هزار نفر از لشکر امیر المؤمنین را تشکیل میدادند به خاطر اینکه دست آنها خالی نماند موضوع حَکمیّت را مطرح کردند. احساس کردند نکند یک موقع دست آنها خالی بماند.
تعصّبی و قبیلهگرایی بودن سران خوارج
این همهی موضوع نبود، این یک بخشی از آن موضوع بود، یک روی سکّه است. روی دیگر سکّه شخصیّت مذهبی سران این خوارج بود. درست است آنها قبیلهگرا بودند. مثلاً یک موالی غیر عربی، یک ایرانی خواستگاری یکی از زنان بکر بن وائل آمد. بکر بن وائلیها جزو همین خوارج شده بودند، یک قبیله هستند. مثلاً فرض کنید در شهر کرمان یک اصفهانی به خواستگاری کرمانی برود، هر روز اتّفاق میافتد. آشوب و بلوا شد که دیگر بکر بن وائل نمیتواند سر بلند کند. آنقدر آشوب شد که من الآن دارم از 1400 سال پیش به شما خبر میدهم. 1400 سال پیش یک موالی به خواستگاری یکی از زنانی رفت که جزو خوارج بود. چنان آشوب شد که تاریخ ثبت کرده است به ما هم بعد از 1400 سال رسیده است که دیگر ما نمیتوانیم سر بلند کنیم. تازه ازدواج نکرده بود، نه ازدواجی صورت گرفته بود، نه فرزندی به دنیا آمده بود، یک خواستگاری رخ داد. یعنی ابراز تمایل یک غیر عرب به یک عربی که جزو خوارج شده بود. آنها آنقدر از نظر حزبی و باندی و قبیلهگرا سخت میگرفتند کسی خواستگاری کرد دیگر ما نمیتوانیم سر بلند کنیم. حالا زن هم جواب بله نداد. این یک موضوع بود.
خوش مغز بودن خوارج
موضوع بعدی خوش مغزی آنها بود. آدم وقتی تعقّل را کم رنگ کند دچار مشکلاتی میشود. مثلاً در ماجرای خوارج یک اتّفاقی افتاده است مسیحیها خندیدند. آن هم این بود که یک بنده خدایی با همسر باردار خود عبور میکرد، او را گرفتند. میخواستند به حکومت امیر المؤمنین زهر چشم نشان دهند. امیر المؤمنین فرموده بودند تا آنها خونی نریختند کاری به کسی نداشته باشید. حالا آنها یک کارهایی انجام میدهند، میخواهند در بیابان زندگی کنند تا وقتی امنیّت جامعه را خراب نکردند اشکال ندارد.
آنها میخواستند قوّت خود را به جامعه نشان دهند که بالاخره ما یک عدّه هستند، 10 هزار نفر کم نیست لذا یک نفر آمد عبور کند آنها به او گفتند بایست. اسم شما چیست؟ گفت: عبدالله. پدر تو کیست؟ خباد، صحابهی پیغمبر بود، خود من هم صحابهی پیغمبر بودم. این زن کیست؟ زن من است. چرا اینطور ایستاده است؟ باردار است، نزدیک وضع حمل او است. نظر تو راجع به خلیفهی اوّل و دوم چیست؟ این نشان میدهد که دنبال بهانه بودند. گفت: به خدا و رسول ایمان آوردند تا بودند در راه خدا و رسول قیام کردند و جهاد کردند و تلاش کردند «ماتَ إلَی رَحمَةِ الله» به رحمت خدا هم رفتند. حالا اگر این عقیده را هم نداشت چون خوارج به شدّت روی دو خلیفه تعصّب داشتند اینطور گفت. دیدند نمیشود. گفتند نظر تو راجع به عثمان چیست؟ -خوارج با عثمان خوب نبودند، آنها کسانی بودند که میگفتند عثمان ظالم است، حکم به ناحق کردند- گفت: صحابهی پیغمبر بود و به حکومت رسید و کارهای خوبی انجام داد متأسّفانه کارهای بدی هم انجام داد. دیگر امر او هم به خدا واگذار است. دیدند اینجا هم نمیشود. گفتند: نظر تو راجع به علی چیست؟ گفت: عبد صالح خدا است، داماد پیامبر است، خلیفهی مسلمین است. گفتند حالا میشود او را کشت. مگر کجای این جمله جرم قتل دارد که یک نفر این حرف را بزند، آن هم قتلی با این خشونت خود او را کشتند، همسرش را کشتند و شکم همسر او را دریدند و فرزند او را در آوردند و سر فرزند را هم بریدند. مثل داعش امروز. اصلاً بنای شروع نهروان این شد.
تعادل و تعقّل نداشتن مخالفان حکومت امیر المؤمنین
در آن منطقه که آنها بودند یک مسیحی درخت خرما داشت، او ترسید گفت نکند به سراغ من هم بیایند و سرم را ببرند. چند جعبه خرما آورد گفت: آقا بالاخره شما زحمت کشیدید آدم کشتید، خسته شدید این خرماها را بخورید خود را تقویت کنید. گفتند: چقدر میشود؟ گفت: هدیه است. گفتند: ما هدیه قبول نمیکنیم. گفت: آقا هدیه آوردم. گفتند: باید پول آن را بگیری. گفت: چشم پول آن را میگیرم. گفت: شما یک نفر از صحابهی پیغمبر را همینطور سر بریدید حالا میگویم خرماها هدیه است میگویید باید پول آن را بگیرید و الّا تو را میکشیم، چشم پول آن را میگیرم، هر چقدر میخواهید بدهید، گفتند: نه باید بگویی پول آن دقیق چقدر است. یک مسیحی گفت شما به راحتی آدم میکشید کما اینکه –این در صحیح بخاری آمده است- یک شخصی پیش یک نفر آمد گفت: آقا خون پشه نجس است؟ گفت: اهل کجا هستی؟ گفت: اهل عراق هستم. گفت: پسر پیغمبر را کشتید خون او را ریختید اصلاً اهمّیّت ندادید، حالا سر خون پشه گیر دادید. اگر قرار باشد شما به خون اهمّیّت دهید خون پسر پیامبر را نمیریختید یعنی آنها تعادل نداشتند.
سبک سر بودن و مخ نداشتن اهل جدل
حضرت در نهج البلاغه میفرماید: «أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ»[4] هامه یعنی سر، سر شما سبک است، چطور داخل سر سبک میشود؟ مخ را جدا فروختند لذا مغزی ندارد و سر سبک است. به شدّت اهل جدل بودند. امیر المؤمنین میفرمود: با آنها آیهی قرآن نخوانید. چون ظاهر آیهی قرآن اجمالاتی دارد که اگر حرف آنها باشد میگویند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»[5]؛ «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» یعنی حکمی نیست الّا حکم خدا.
قبول نداشتن هیچ حکمی غیر از حکم خدا توسّط اهل جدل
پس اگر کسی حکمی بدهد قبول ندارد که «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» است. کسی که آیهی قرآن را قبول نداشته باشد «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ»[6] مثل کسی که در عربستان فتوا داد هر کسی که قانون فیفا را معتبر بشمارد کافر است. چون «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»[7]. «مَن تَلَفَّظَ باوت عَن آفساد» یعنی کسی که از الفاظ اوت و افساد استفاده کند یعنی پذیرفته است جز خدا یک جای دیگری هم حکم میگذارند مثلاً میگویند از اینجا عبور کنید اسمش این است، قانون میگذارد «وَ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» و اگر کسی این را نپذیرفت کافر است.
لذا شما نگاه کنید من به یاد دارم از بن عثیمین از بزرگان وهابیت است، سؤال کرده است سلام شیخنا یک نفر خواستگاری من آمده است فوتبال بازی میکند حکم آن چیست؟ گفته است اگر بازی تفریحی میکند مثل کسی که پا به توپ میزند اشکالی ندارد، ولی اگر در بازی خود قوانین فیفا را رعایت میکند او مسلمان نیست و زن مسلمان با مرد نامسلمان نمیتواند ازدواج کند. مغز ندارند. «أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ»[8] پوک است. ظاهر او همه دینی است، همهی عباراتها ظاهراً دینی است ولی اگر کمی فکر کند این را به آن قبیلهگرایی که دارد ضمیمه کنید. قبیلهگرایی او سر جای خود، حالا با نگاه ضعیف خود همهی جامعه را میخواهد بسنجد.
صلاح ندانستن امیر المؤمنین در استغفار کردن
جالب اینجا است امیر المؤمنینی که این همه عبادت میکند، کافی بود امیر المؤمنین یک بار بگوید: «و إنِّی لِأستَغفِروا الله رَبِّی وَ أَتوبُ إِلیه» تمام سپاه خوارج پشت او میگفتند هر کجا تو بخواهی بجنگی ما هستیم. ولی چون حضرت دید اگر این استغفار را بکند کفر او را ثابت کردند بعد میگویند توبه کرد. درست است مردم آن روزگار برای امیر المؤمنین عصمت قائل نیستند، ولی خود حضرت قائل است، میداند یک عدّه شیعه دارند بعد با این برهان چه کار کنند تا قیامت بگویند امام شما چه معصومی است که کفر را (معاذ الله) اقرار کرده است و توبه هم کرده است. لذا امیر المؤمنین اینجا فرمود: من استغفار نمیکنم.
تخریب شخصیّت امیر المؤمنین با استغفار کردن و تأثیر آن بر روی شیعه
حالا کسی که در سجدهی خود دو ساعت مثل دعاهای کمیلی و مناجات شعبانیّه میخواهند، فرمود: من اینجا استغفار نمیکنم. چون این استغفار شخصیّت حقوقی من را خراب میکند و این بعداً از نظر فکری برای شیعه مشکلات جدّی درست میکند لذا من استغفار نمیکنم. آنها میگفتند تو استغفار نکنی ما اوّل تو را میکشیم بعد معاویه را میکشیم. ما تو را از اولیای خدا میدانیم که اشتباه کردی و کافر شدی.
بند باز بودن انسان از نگاه وهابیّت
آن چیزی که وهابیت هم زیاد دارند.آنها عرصه را تنگ میدانند، میگویند انسانها مثل بندباز میماند که روی بند راه میرود. یک دفعه پای او بلغزد کافر میشود. در صورتی که کفر اینطور نیست. انسان روی بند راه نمیرود، بله از یک جهت درست است که از شمشیر تیزتر است و از مو باریکتر است؛ چون حق طیف دارد. بالاخره یک نفر 50 درصد به حق نزدیک است، یک نفر 70 درصد به حق نزدیک است، یک نفر 90 درصد به حق نزدیک است ولی کفر و ایمان نیست که تکان بخورید حواس شما نباشد.
مسئلهی توحید سادهترین مسئله از نگاه انبیاء و پیچیده بودن آن از نظر وهابیّت
سادهترین مسئلهای که انبیاء گفتند مسئلهی توحید بود. پنج هزار سال پیش هم انبیاء راجع به توحید حرف میزدند. اگر توحید اینقدر پیچیده بود که باید در مقطع دکترا بحث کنند اصلاً کسی نمیتوانست موحّد شود. بله توحید پیچیدگیها و اعماقی، بطونی دارد که خواص میفهمند امّا نه آنکه عادی است و یک دفعه حواس او پرت شد کافر شود. مثل آن چیزی که امروز وهابیها میگویند. مثلاً به مجلس میآیید و سلام میکنید، بیرون میروید خانم شما میگوید مهمان داریم خربزه بگیر، میگویید باشد. بیرون میروید و خربزه میگیرید و سلام میکنید، کافر شدید چون بدعت کردید. ما جایی روایتی ندیدیم که نوشته شده باشد پیامبر با فاصلهی کم به خانه آمد دو بار سلام کرد. وقتی ندیدید مگر من سلام خود را به کسی نسبت دادم، مگر من گفتم به حضرت عباس هر کسی این کار را انجام ندهد از اسلام خارج است؟ مگر من گفتم خدا گفته است؟ مگر چه گفتم؟ این مدل فکری که نمونهی آن امروز داعش است.
اختیاری بودن کفر و استقرار داشتن ایمان
اینکه دایره عمل را خیلی تنگ میکند و همه دائماً میترسند که نکند همین الآن حواس من پرت شد و کافر شدم. در صورتی که کفر اینطور نیست، کفر اختیاری است. اینطور نیست که حواس من نبود سرفه کردم یک دفعه کافر شدم. ایمان استقرار دارد، ایمان از صفات مشبهه است یعنی باید در آدم استقرار پیدا کند. شب میخوابید و صبح بلند میشوید نمیگویید صبر کنید من ببینیم شب مؤمن بودم یا کافر بودم، اصلاً اینطور نیست.
حرام بودن آموزش زبان انگلیسی از دید وهابیّت
به آنها بگویید من میتوانم بروم زبان انگلیسی یاد بگیرم؟ میگوید ما بررسی کردیم در بین اصحاب پیامبر کسی انگلیسی حرف نمیزد و پیامبر هم با کسی انگلیسی حرف نمیزند. «داعیةٌ وَ لیسَ نَبیَّا» این را یک وهابی بزرگ به نام حسن فرحان مالکی که خود از وهابیّت برگشته است و امروز هم در عربستان مناظرات جدّی دارد آورده است، منابع رسمی است، این کتاب معاصر است. خود داعش امروز نشریهی دابق را به انگلیسی و فرانسه منتشر میکند در حالی که محمّد بن عبد الوهاب میگوید آموزش زبان انگلیسی حرام است. آموزش زبان انگلیسی حرام است شما بخواهید در کشورهای اروپایی تبلیغ کنید باید بگویید آقای مسیحی اوّل شما بیایید عربی یاد بگیرید تا من شما را هدایت کنم. اینطور است یا شما میروید حق را بیان میکنید شاید او برگردد؟
مثلاً فرض بفرمایید پیامبر به ایران و جاهای دیگر نامه مینوشت با زبانی که آنها نمیفهمیدند نامه مینوشت یا مترجم میفرستاد؟ خیلی واضح است مثلاً این از آن چیزهایی است که خیلی تکرار کردم. مسلمین چون قرآن را مقدّس میدانند یا بالای شیشهی ماشین خود یک چیزی وصل میکنند یا داخل داشبورد میگذارند، بالای فرمان میگذارند. سؤال کردند شیخنا الاعظم، شیخ ناصر الدین البانی (حفظک الله فی الدّارین هواک بکل ما تقروا به العین) من بالای فرمان خود قرآن میگذارم این حرام است؟ هیچ یک از صحابه دیده نشده است در پالون خود، روی الاغ خود، در گوشهی پالون قرآن بگذارند، حرام است، بدعت است، کفر است.
تعریف کفر
کفر آن چیزی است که من بخواهم خدا را انکار کنم یا ضروری دین را انکار کنم. یعنی همه چیز کفر است؟ «إِلَّا مَا خَرَجَ بِالدَّلِيلِ»[9] در حالی که برعکس است. شما در رفتارهای خود آزاد هستید «إِلَّا مَا خَرَجَ بِالدَّلِيلِ».
سوار شدن زن در ماشین و زنا محسوب شدن آن با شیاطین از دید وهابیّت
میگوید نه اینجا واجب است که اینطور عمل کنید، اینجا هم اگر این کار را انجام دهید حرام است بقیّه آزاد هستید. اینطور نیست که دین در همهی جزئیات غیر ضروری ورود کرده باشد. آنها میگویند باید همه جا بگردید ببینید دین چه گفته است و اگر در صحابهی پیغمبر چیزی ندیدید کما اینکه زن سوار ماشین شود حرام است، زنا با شیاطین محسوب میشود. حتّی قدیم اینطور بود که صندلیهای عقب ماشینهای خود را میکندند که خانمها روی صندلی ننشینند، فرش میانداختند روی کف ماشین مینشستند که یک موقع زنها در ماشین با شیاطین زنا نکنند. من همینقدر خواستم بگویم که این فکر خوارجی آنها امروز وجود دارد البتّه امروز آب و رنگ عقلایی دادند که باید بحث شود که اتّفاقاً برای مسلمانان غیر شیعهی اروپایی جذّاب است که باید سر فرصت بحث شود که چطور جذّاب است.
کافر شمردن افرادی که هم سو با فکر اهل جدل نیستند
حضرت فرمود: «وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ»[10] مغز ندارید، چرا میگویید «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»[11]؟ خلیفهی دوم را قبول دارید یا ندارید؟ بله. شورای شش نفره درست کردید یا نه؟ پس چه میگویید؟ یا او هم کافر است، وارد جهنّم شده است به سقر رفته است، به درک رفته است یا نه او را قبول دارید. قبول دارید؟ بله قبول داریم. پس چرا میگویید «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»؟ بگویید لا بد فهم من از «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» که خدایی میگوید این نیست. مشکل این است یک متن را میخواندند، ماجرای تشیّع انگلیسی هم همینطور است. یک آیهای از قرآن را میخواند میگوید به نظرم این معنا را دارد بعد این آقا خلاف آن معنی که من فکر کردم فهمیده است، میگوید او کافر است. بگو شاید من بد فهمیدم.
برداشت اشتباه از معانی روایات توسّل اهل جدل
کما اینکه وقتی میخواهند بگویند شیعه نجس است، میگویند شیعه به میّت توسّل میکند و این کفر است. میگویند چرا؟ میگوید چون پیامبر فرمود: «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ»[12] آدمیزاد که میمیرد اعمال او قطع میشود. شما سر قبر مرده میروید میگویید من مشکل دارم از خدا بخواه مشکل من را حل کند، بچّهی من را شفا بدهد. در واقع شما قبول ندارید که پیغمبر گفته است بنی آدم بمیرند عمل آنها قطع میشود، قائل هستید که این مرده هنوز میتواند یک عملی انجام دهد مثلاً دعا کند. پس شما روایت پیامبر را قبول ندارید. پس پیغمبر را پیغمبر نمیدانید که قبول ندارید. چون پیغمبر یک چیزی گفته است شما میگویید نخیر تو اشتباه گفتی، من میفهمم. شما که پیغمبر را قبول ندارید مسلمان نیستید، کافر هستید در حالی که میگویید معنای «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ» آن چیزی که شما فکر کردید نیست.
برداشتهای مختلف از معانی روایات اهل بیت
به این معنا است که پروندهی اعمال خود را میبینید تا وقتی که زنده هستید میتوانید بفرستید بمیرید قطع میشود بعد بالا سر اموال خود ایستادید، کارهایی انجام میدهند. نگاه میکنی میبینید وارث با آن اموال چه میکند هیچ سودی هم برای شما ندارد، مدام حرص میخورید، پروندهی شما قطع میشود، هر کاری میخواهید انجام دهید تا زنده هستید انجام دهید این هم یک فهم این روایت است. من که نگفتم حرف پیامبر را قبول ندارم، فهم شما را قبول ندارم نه حدیث پیامبر را. نه اینکه پیامبر را قبول ندارم، بگویم او اشتباه گفته است، من فهمیدم. یک چیزی خودش فهمیده است میگوید پیغمبر گفته است. پیغمبر سر جای خود، این فهم شما است که اتّفاقاً اشتباه است. بعد با همین فهم اشتباه به زور میخواهد یک یک افراد را در این شابلون رد کند، هر کسی مثل او نبود کافر است او را بکشید. فرمود: «وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ»[13] مخ ندارید یک کمی هم احتمال دهید شما اشتباه میکنید، آن چیزی که شما تصوّر کردید نیست و گرنه به خود همان شیعه بگو اوّلاً به شرطی که شیعه این روایت را داشته باشد شاید اصلاً به دست ما نرسیده باشد بعد بگو این روایت از پیامبر است، شما قبول ندارید؟ کدام شیعهای جرأت دارد بگوید این روایت برای پیغمبر است ولی قبول ندارم. بله اگر گفت کافر است. اصلاً این را نگفته است.
ماجرای تشیّع جوان انگلیسی
مثل همین ماجرا در تشیّع انگلیسی است. آن جوانکی که در انگلیس نشسته و بیسواد است میخواست کفر آیت الله سیستانی را ثابت کند گفت: صبر کنید صوت را گذاشت، ایشان گفته بود برادران اهل سنّت، قطع کرد. گفت: برادر یا نسبی یا غیر نسبی است، اگر نسبی است که معلوم است پدر و مادر ما یکی است، اگر نیست به کسی برادر میگویند که اوج شباهت را داشته باشد، در ظاهر و باطن با هم مشترک باشند، اشبهیّت تام باشد پس نشان میدهد که آقای سیستانی در باطن اعتقاد به همان چیزهایی دارد که آنها دارند. گفتم کافی است شما به در خانهی ایشان بروید و در بزنید بگویید شما چنین اعتقادی دارید؟ میگوید معلوم است که چنین اعتقادی ندارم. شما در خلأ نشستید یک چیزهایی برای خود درست کردید و بعد به زور میخواهید به دیگران القا کنید، آنکه شما میگویید را قبول نمیکنند یا میخواست بگوید شهید صدر کافر است. گفت نگاه کنید آخرین نامهای که شهید صدر نوشته است، آخرین نامه آخرین اعتقاد آدم را نشان میدهد. به شعب عراقی نامه نوشته است یعنی ملّت عراق. ملّت عراق شیعه و سنّی دارد گفته است برادران شیعه و برادران اهل سنّت. گفت: بفرما «نعوذ بالله مِن سُوءِ العَاقِبَة» این آخرین نامهای است که در زندان نوشته است، خود او گفته است برادر هستند. یعنی اشبهیّت، یعنی کمال مشابهت، یعنی من همان اعتقادات را دارم، آنها قائل هستند که خلیفهی دوم حق است، پس او قاتل حضرت زهرا را قبول دارد دیدید که کافر است. این همان شیوهای است که خوارج دارند.
رعایت چند شرط در مباحث تاریخی
اگر به یاد داشته باشید شب اوّل که خدمت شما رسیدیم عرض کردیم وقتی میخواهند وارد مباحث تاریخی اسلام شوند باید چند شرط را رعایت کنند یکی این مطلبی که میگویند همه قبول دارند یا نه، اگر همه قبول دارند یک بحث است؛ اگر همه قبول ندارند که ما عرض کردیم جز معدودی از موارد که همه قبول ندارند بقیّه حداقل دو نظر است، گاهی سه، چهار نظر است. هر کدام را انتخاب میکنید باید بقیّه را به دلایلی رد کنید.
جریان خوارج جریان تندرو در اسلام
شهید صدر به عنوان سقیفه کتاب دارد و جریان سقیفه را نقد کرده است، شهید صدر کتاب عقاید دارد، عصمت امیر المؤمنین را ثابت کرده است، خلافت خلفا را رد کرده است حالا اگر برادران اهل سنّت گفت، شما این همه روی هم میبافید؟! کافی بود شما از شاگردان او میپرسیدید، شاگردهای درجهی یک شهید صدر الآن قم هستند، عراق هم هستند. آن جریان خوارج که جریان تندروی در اسلام است، شما نگاه کنید این خطر بزرگی است که جامعه همیشه دچار آن میشود مثل همین الآن که تشیّع انگلیسی و داعش است.
ما یک موقع با همین آقایان بحث میکردیم دو، سه جلسهی اوّل فحش میداد ما هم سکوت میکردیم و به استدلالهای او جواب میدادیم. جلسهی چهارم گفت من فهمیدم تو کافر نیستی، ضال هستی. گفتم خوب الحمدلله. گفت: کافر نیستی، گمراه هستی. گفتم: چرا؟ گفت: دیدم 10 جلسه راجع به عایشه صحبت کردی و ایشان را نقد کردی. فهمیدم تو حرامزادهی کافر نیستی.
دیدن همهی عالم با عینک بدبینی
یعنی میخواهد همه چیز را از عینک خود نگاه کند. گفت: فقط الآن دلم میسوزد که تو چرا گمراه شدی، اگر تو قبول داری که امیر المؤمنین چه کسی است، عایشه چه کسی است، پس چرا از وحدت صحبت میکنی؟ یعنی یک عینکی گذاشته است و با همان عینک همهی عالم را میبیند مثل کسی که عینک رنگی میگذارند، عینک زرد گذاشته است میگوید این چه رنگی است؟ میگویید: آبی. میگوید: کافر، دروغگو میبینی و دروغ میگویی؟! زرد است. شما عینک خود را بردارید مثل بقیّه میبینید. تو یک فیلتری گذاشتی خود همه چیز را اشتباه میبینید بعد میگویی با من مطابقت کن. بگو ببینم، میگویی میبینم. میگوید: میبینی و دروغ میگویی. آنها هم اینگونه هستند.
دههسازی خطری برای جامعهی شیعه
در جامعه مطرح شد که دههسازی کردن از نظر اجتماعی برای شیعه خطر دارد. آنها فریاد زدند که اینها دشمنان اهل بیت هستند، او دشمن نیست. اینکه شما به عهدهی جامعه بگذارید که همهی جامعه امروز باید این کار را انجام دهند، خدا در احکام خود میگوید یک جایی واجب است، حرام است بقیّه جاها را میگوید مستحب و مکروه است. مکروه است یعنی «مَا كَرِهَ اللَّهُ»[14] است، خدا دوست ندارد ولی میگوید اجازه میدهم شما انجام دهید. یک مقداری به مردم جادهی خدا بدهید، همه که نباید مثل شما فکر کنند. بله در واجب و حرام همه باید یک کار را انجام دهند. امّا از اینجا به بعد شما نباید تمام عالم را با چوب خود بزنید.
خطر بزرگ دیگر برپایی تولّدها برای بزرگان کربلا
خطر بزرگ تولّدهایی که برای بزرگان کربلا میگیرند مثل شیرخوار کربلا، سه سالهی کربلا. اشکال ندارد کسی به عنوان یادمان جلسهای بگیرد، ولی همین امروز دهها دانشکده در اروپا در حال مطالعهی عقاید شیعه برای نقد شیعه هستند.
نگاشتن مقاله دربارهی زیارت توسّط دانشگاه اروپا
یکی از جذّابترین موضوعات شش فصلنامه از شش دانشگاه بزرگ اروپایی دربارهی زیارتهای شیعه مقاله دارند. شما به کسانی که کار دانشگاهی انجام میدهند بگویید شش فصلنامهی علمی، پژوهشی راجع به زیارت در اروپا کار میکند، مناسک ما برای آنها جالب است. مثل موضوع اربعین. آنها دید تاریخی دارند میگویند در قرن دو شیعیان چند مناسک داشتند؟ قرن سه چند مناسک داشتند؟ قرن چهار چند مناسک داشتند؟ قرن پنج چند مناسک داشتند؟ زمان قاجار چند مناسک داشتند؟ زمان انقلاب چند مناسک داشتند؟ ده سال پیش تا حالا چقدر فرق کرده است؟ مدام تورّم پیدا میکند.
تورّم داشتن مناسک شیعیان از دید اروپاییان
بحث توسّل روزانه که قطعاً راجح است و ثواب دارد یک جا است، شما برای توسّلات عنوان درست کنید، بگویید تولّد حضرت عبدالله بن حسن، حتّی اگر این تاریخ تولّد هم سند داشته باشد چنین جلسهی تولّدی شیعه نمیگرفت. تولّد حضرت قاسم را نمیگرفت، تولّد حضرت رقیه را نمیگرفت، تولّد حضرت علی اصغر را نمیگرفت. این پاشنهی آشیل تشیّع است. میگویند پس مناسک شیعیان در حال تورّم است یعنی اصل ندارد.
نفی اصل عزاداری سیّد الشّهداء
یک عبارتی دارند که میگویند راه بیندازچی هر چقدر در جامعه زور داشته باشد انجام میدهد، دنبال این هستند که جو را بگیرند. پس این عمق ندارد، اصل ندارد و با آن اصل عزاداری برای سیّد الشّهداء را نفی میکنند. یعنی خود ما کاری میکنیم که طرف مقابل میگوید بررسی کردیم اینها جدید است.
جدید بودن در دین به عنوان بدعت است
میدانید چیزی در دین جدید باشد اسم آن بدعت است. میگویند شیعه در مناسک مهد بدعت اسلام است. شما نگاه کنید این مقالات در شش فصلنامه چاپ میشود به دست اروپاییها میرسد و یک نفر آنها را مطالعه میکند، نظر کسی که مطالعه میکند راجع به شیعه چیست؟ مثل اینکه به شما بگویند مسیحیهایی یکشنبهها به کلیسا میروند حالا فرض کنید که از قدیم هم اینطور باشد. به شما خبر بدهند یک سری مسیحی پیدا شدند که به جای یک شنبهها، سهشنبهها به کلیسا میروند. شما میخندید چون چیزی اگر در دین جدید شود، اگر مناسک جدید شود یعنی بدعت است. حالا اگر کسی جرأت دارد این حرف را به بعضیها بزند، میگویند تو مخالف شعائر حسینی هستی. حداقل تا حرامزادگی شخص پیش میروند. این همان جریان خوارج است که خطرناک است. جریان خوارج زمان امیر المؤمنین، امروز در چهرهی مثل داعش و سلفیگری عربستان هم است، در شیعه هم است.
معتبر شمردن دلیل با ارائهی سند
مدل آن هم یک چیز است یک روایت از یک جایی درست میکند بعد میگوییم سند آن را نشان بده. ما در جلسهی قبل گفتیم این روایت چند روایت و دلیل خلاف آن داریم. مثل این میماند که در دادگاه میگویم این میکروفون برای من است، این آقا میگوید برای من است، من سه شاهد میآورم، ایشان 16 شاهد میآورد. سند منگولهدار هم میآورد مثلاً فیلم روزی هم که از مغازه خریده است را میآورد، من یک اسنادی را آوردم، ایشان هم یک اسنادی را آورده است. در مجموع دادگاه میگوید اسناد ایشان معتبر است. یعنی اسناد من معتبر نیست.
پذیرفتن و نپذیرفتن روایتها بر اساس سند
وقتی یک روایتی را جایی میآورید ما چند روایت خلاف آن را داریم. در مجموع علمای شیعه، بزرگان شیعه، ائمّهی شیعه به کدام روایت عمل کردند؟ ما یک روایتی داریم که همهی علمای شیعه خلاف آن عمل کردند پس اگر شما از یک جایی بیاورید و بگویید پیدا کردم، آن چیزی را هم که علما عمل نکردند و دیدند این نشان میدهد یک عیبی داشته و آن را رها کردند یا اصلاً مطلب آنها سند ندارد. یا یک فهمی از یک مطلبی پیدا میکنند که این فهم اشکال زیادی دارد، ایرادهای زیادی به آن وارد است و کاری به ایرادهای بقیّه ندارد همین را علم میکند و هر کس خلاف این حرف را بزند میگوید تو کافر و حرامزاده هستی.
در جایی که فرد عصبانی نبوده است گفتند اگر عصبانی نیستی و حوصله داری، به قصد هدایت من بیا راجع به این موضوع گفتگو کنیم. اوّل میگوید باشد. سه، چهار بار که گفتیم و عبور کرده است گفته است «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ»[15] گفتگو را قطع میکند، فحش میدهد. این جریان در شیعه خیلی خطرناک است.
تخریب تشیّع در عالم
امروز همهی عالم دنبال این هستند که تشیّع را تخریب کنند متأسّفانه جریانی داخل شیعه، تمام تهمتهایی که از بیرون به شیعه میزنند و علمای شیعه در طول تاریخ میگفتند ما نمیگوییم، قبول نداریم. میگویند بله قبول داریم. میگویند سیّد مرتضی گفته من قبول ندارم، میگوید او ترسیده است، ما نمیترسیم، قبول داریم. یعنی یک جریانی پیدا شده است مثل این میماند که من به دادگاه بروم و برادرم بگوید راست میگوید میتوانیم و میکشیم. قاضی من را اعدام میکند میگوید اعتراف میکنند. با لاتبازی که کار پیش نمیرود. جریان خوارج اینطور بود.
ماجرای جنگ خوارج در حکومت امیر المؤمنین (سلام الله علیه)
حضرت میخواست با خوارج بجنگد. حضرت مدام آدم میفرستاد، خودش صحبت میکرد از خوارج 4 هزار نفر میمانند و پای کار میایستند، بقیّه میآیند با اینکه امیر المؤمنین را قبول ندارند انگیزهی جنگیدن ندارند، میآیند نه اینکه توبه کردند، آدم شدند دیگر نایستادند بجنگند. آن شبی که هم راجع به بقی صحبت کردیم، گفتیم وظیفهی حاکم اسلامی این است تا جایی که میتواند تنش را کم کند. اگر کسی من را قبول ندارد جنگ نکند، آدم کمتر کشته شود، امنیّت کمتر به خطر بیفتد، راهها باز باشد. حضرت سپاه جمع کرد.
فراخوان دادن امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای جنگ
در جنگ قبل ما مدام تکرار کردیم 69 تا 80 هزار نفر در صفین آمدند. ماجرای حاکمیّت هم آشکار شد که دروغ گفتند، حضرت فرمود: فراخوان بزنید تا بیایند. 35 هزار نفر لشکر جمع شد. این 35 هزار نفر یعنی بلایی که خوارج سر حکومت امیر المؤمنین آورد این بود که یک عدّهای یا پشیمان شدند یا بیانگیزه شدند یا بیحال شدند نیامدند 35 هزار نفر آمدند. 20 هزار نفر همین خوارج بودند ولو منصرف شدند دیگر با علیّ بن أبیطالب (صلوات الله علیه) نجنگیدند دنبال زندگی خود رفتند. 35 هزار نفر آمدند.
تشخیص اولویت جنگها با امام مسلمین است
حضرت فرمود: اوّل سراغ معاویه برویم چون اگر ما برویم با معاویه بجنگیم، خوارج هم با ما میآیند چون آنها میگفتند ما علی را قبول نداریم، ولی علی قابل قیاس با معاویه نیست. علی به خاطر حکمیّت یک گناهی کرده است، توبه کند امام ما است. امّا معاویه جرثومهی فساد است. یعنی چهار هزار نفر همین کسانی که با ما دشمن هستند بعداً میآیند که با معاویه بجنگیم منتها سپاهی که دنبال دنیا باشد. گفتند علی جان اوّل با همین خوارج بجنگیم آنها چهار هزار نفر هستند، ما 35 هزار نفر هستیم، معاویه 120 هزار نفر هستند. شما در یک محاسبهای میتوانید در دو جا بجنگید، مدافع این حرم باشد یا مدافع آن حرم باشید، مدافع این حرم مقابل معاویه، 35 هزار نفر با 120 هزار نفر است، احتمال شهادت خیلی بالا است، در باغ شهادت باز است. گفتند ولی خوارج چهار هزار نفر هستند اوّل آنها را از کار بیندازیم. هر چه حضرت فرمود: جرثومهی فساد معاویه است، معاویه را بزنید شاید تا آن موقع آنها پشیمان شدند. گفتند: نه ما احساس امنیّت نمیکنیم اگر میخواهید با معاویه بجنگید باید اوّل با خوارج بجنگید. جنگ با خوارج حق بود ولی اولویّت امام مسلمین میفهمد منتها آنها گفتند 35 هزار نفر به چهار هزار نفر یک به ده است، اینجا در باغ شهادت تقریباً بسته است لذا جنگیدند. وقتی فاصلهی دو لشکر یک به ده شود یک نصف روز کار تمام میشود. خوارج را نابود کردند البتّه جنگ با خوارج حق بود ولی غرض آقایان حق نبود.
تنها گذاشتن سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ با معاویه
جنگ با خوارج که تمام شد گفتند ما برویم به زن و بچّهی خود سر بزنیم، میآییم و دیگر نیامدند. شما در نهج البلاغه میخوانید، حضرت گریه میکند، میفرماید: الآن میگویید تابستان است، گرم است میخواهیم محصولات خود را درو کنیم بعد میگویید زمستان است، برف است، سرد است کفش نظامی پیدا نمیشود. وای به روزی که دشمن بفهمد شما قرار نیست دفاع کنید. معاویه لشکرهای پارتیزانی درست میکرد و به مرزهای حکومت امیر المؤمنین حمله میکرد و غارت میکردند. زنها را میدزدیدند، اموال را غارت میکردند. فرض کنید یک حالت ناآمنی به این جدّیت در حکومت امیر المؤمنین رخ دهد، ماههای آخر عمر امیر المؤمنین گریه میکردند. در روزهای آخر توانسته بود 10 هزار نفر را جمع کند، میخواست با همین 10 هزار نفر به جنگ با معاویه برود که ترور شدند.
مقاومت نکردن در مقابل جبههی استکبار
اگر در یک جامعهای علی بن أبیطالب (صلوات الله علیه) امام مسلمین باشد ولی مردم از مقاومت خسته شوند یا اهل معامله شوند بگویند اگر آنجا برویم اینقدر غنیمت است، آنجا برویم اینقدر جمعیّت است در باغ شهادت هم باز است و دنیای خود را ببیند و مدام حساب و کتاب کند در مجموع چقدر میارزد (معاذ الله) امیر المؤمنین را خوار کردند. یعنی در حالی امیر المؤمنین از دنیا رفت که شهرهای مسلمین توسّط سپاه معاویه غارت میشد. اینها درس عبرت است. شما هر وقت جلوی جبههی استکبار حال مقاومت نداشته باشید تجاوز خود را همه جانبه ادامه میدهد، او کوتاه نمیآید و در این حال به شهادت رسید.
سفارشات امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نامهی 25 نهج البلاغه
نامهی 25 نهج البلاغه را بخوانید یک نفر امام مسلمین است الآن فرض کنید یک نفر شهردار تهران است، یک نفر شهردار اصفهان است چقدر وقت دارد که مثلاً به تک تک رفتگرهای شهر تهران توصیه کند، اصلاً وقت نمیکند. کسی که با این همه مشکلات حکومت اسلامی را در دست دارد، با معاویه، با این مردمی که بیحال هستند. گفت میخواهی مالیات بگیری یعنی زکات جمع کنی، این آدم قرار است حیوانات را بیاورد، هر کس میآید چند شرط را با او قید میکنی که رعایت کند 1- بین شتر و بچّه و مادرش فاصله نیفتد -نامهی 25 نهج البلاغه را ببینید- کسی که این همه در بحران حکومتی است نکند راکب آنها در طول مسیر مدام سوار یک مرکب شود، ساعت به ساعت عوض شود، مدام روی یکی ننشیند آن حیوان خسته شود. آنها حیوان هستند از مسیری بیاور که خشک نباشد، آب و علف باشد. اگر جایی آب و علف بود خواستند بخورند آنها را هل نده، بایست تا بخورند، عجله نکن. آخر نامه این است آنها را به گونهای بیاور که شاداب بیایند –حیوانها را میگوید- نه خسته.
گوشزد کردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به دشمنان برای شناخت او
کسی که برای گوسفند اینقدر حرمت قائل است، کاری بر سر او آوردند که در خود نهج البلاغه است که وقتی از دست مردم خسته شد فرمود: «إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً»[16] من کسی بودم که همسایهی شما بودم، علی همسایهی شما نبود، بدن علی همسایهی شما بود. شما نفهمیدید علی کیست «غًداً … تَعرِفونَنی»[17] بعداً میفهمید چه کسی را از دست دادید. آن موقعی که بعدیها ظلم میکنند میفهیمد زمان علی چه بود. حضرت جملهی عجیبی فرموده است، این خیلی مهم است چون مخاطب امیر المؤمنین اینجا سنّیهایی هستند که علی (علیه السّلام) را یک فقیه بزرگ از صحابه میدانند نه معصوم. حضرت به آنها هم گوشزد کرد فرمود: «إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً» من همسایهی شما بود «جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً» بدن من همسایهی شما بود و گرنه نه در روز روح من با شما بود نه در شب روح من با شما بود. نه مثل شما عبادت میکنم، نه آن مدلی که شما خرج میکنید، خرج میکنم نه آنطور که شما تعلّل میکنید، تعلّل میکنم. من برای جای دیگری بودم «فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَ عَلَيْنَا بِكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ»[18] بعداً میفهمید من چه کسی هستم و بعدها که زیاد بن ابیه سر میبُرید یا حجّاج سر میبُرید که آن وعده را امیر المؤمنین داده بود آنها و بچّههای آنها تأسّف میخوردند.
از سر راه برداشتن رقبای عایشه یکی از ظلمهای جدّی جریان غیر شیعه به حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
یکی از ظلمهای جدّی جریان غیر شیعه به حضرت خدیجه این بود که باید برای نفر اوّل شدن عایشه در جهان اسلام رقبای او را از سر راه برمیداشتند لذا کاری کردند که حتّی نگاه شیعیان نسبت به خدیجهی غرّا، خدیجهی کبری (سلام الله علیها) نگاه یک پیرزن چند بار ازدواج کرده است که نه قبل از پیامبر چند بار ازدواج کرد و نه پیرزن بود. آنچه تبلیغ شد، سعی شد تنها قوّت خدیجه پول بودنش او باشد. برای اینکه در بین همسران پیامبر هر کس فرزنددار شد فرزند او از بین رفت، یک نفر بود که فرزنددار شد و رسول خدا میفرمود: فرزندان علی فرزندان من هستند و اهل بیت این خط را دنبال میکردند.
شما شنیدید در آن ماجرا در بحار حضرت موسی بن جفعر (سلام الله علیه) فرمودند: پدر ما است که یابن رسول الله میگوییم. کسی بخواهد در رحم خود زهرای مرضیه تربیت کند نمیتواند هر کسی باشد. آن هم زهرای مرضیهای که امیر المؤمنین مثل شاگرد در مقابل او بنشیند و کلمات را یادداشت کند.
پذیرفتن عیسی (سلام الله علیه) به عنوان یکی از سربازان امام زمان (علیه السّلام) توسّط شیعه و سنّی
آیات زیادی داریم خداوند برای اینکه عیسی به دنیا بیاید به سورهی آل عمران رجوع کنید، ببینید چه تشریفاتی قائل است تا مریم به دنیا بیاید، هر کسی لیاقت ندارد که مادر عیسی باشد. عیسی (سلام الله علیه علی نبیّنا و آله و علیه السّلام روحی له الفداه) یکی از سربازان امام زمان است جالب است که شیعه و سنّی این را قبول دارند. حتّی وهابیهایی مثل البانی میگویند مهدی (سلام الله علیه) ظهور کنند عیسی پشت سر او به نماز اقتدا میکند.
زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) مشکات امامت
آن کسی که قرار است مِشکات امامت شود یعنی ظرف امامت شود زهرای مرضیّه است. یک نفر باید در این شرایط بیاید و زهرای مرضیّه را به دنیا بیاورد، به عنوان امّ فاطمه نسبت پیدا کند. چیز عجیبی است، حیرتانگیز است.
ارتجالی پاسخ دادن حضرت خدیجه (سلام الله علیها) در برابر سؤال رسول اکرم
جالب است که در روایات شیعه و سنّی چهار زن با هیچ کس از لحاظ عظمت روحی قابل قیاس شمرده نشدند یکی حضرت خدیجه است. رسول خدا فرمود: خدا به تو سلام رسانده است. بگویند خدا به شما سلام رسانده است، شما چه جوابی میدهید؟ ببینید جواب چقدر پخته است. خدا سلام رسانده است یعنی جبرئیل از طرف حضرت حق برای پیامبر آورده است، پیامبر برای حضرت خدیجه آورده است. چون خود خدا سلام است به او سلام نمیرسانند فرمود: «إِنَ اللَّهَ هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَيْهِ السَّلَامُ»[19] سلام خود او است و لذا به خدا سلام نمیرساند. یعنی بر تو ای پیغمبر «وَ عَلَى جَبْرَئِيلَ السَّلَامُ». فقهای اهل سنّت ذیل این روایت مُردند. به این ارتجالی پاسخ دادن میگویند، او فکر نکرده بود یک دفعه مواجه شد و این جواب را داد. او عالمه است لذا همه کاری انجام دادند که او را تخریب کنند.
تخریب حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
اسناد گسترده داریم که سعی کردند تمام امتیازات او را مثل اینکه ازدواج اوّل او بود، فرزند او فاطمه کوثر پیغمبر را ساخته است. این برای آن کسانی که میخواستند عایشه را علم کنند مضر بود سعی کردند تخریب کنند لذا مدام تهمت میزدند.
تداعی یاد خدیجه (سلام الله علیها) در ذهن پیامبر
رسول خدا نشسته بود اسم خدیجه میآمد بلند میشد میایستد. اگر میخواست جایی شتری، گوسفندی قربانی کند میفرمود: در این محل فامیلهای خدیجه چه کسانی هستند، اوّل سهم آنها را کنار بگذارید بعد تقسیم کنید. کسی آمد گفت دختر خالهی خدیجه هستم، حضرت بلند شد عبای خود را روی زمین انداخت، او دو زانو مقابلش نشست، گریه کرد گفت: تو را دیدم یاد خدیجه افتادم. هر وقت این حرفها را میزد آن کسانی که رقیب او بودند دشمنام میدادند. هر وقت خاطرهی خوشی میشد مثلاً یک روزی برای پیغمبر یک میوهای آوردند حضرت اشک ریختند فرمود: کاش خدیجه بود، در سختیها با ما بود. پیروزی اتّفاق میافتاد میفرمود: یاد خدیجه بخیر در سختیها با ما بود، در شعب ابیطالب با ما بود، نیست حالا نعمت اسلام را ببیند.
[1]ـ سورهی غافر، آیه 44.
[2]ـ سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]ـ الصحيفة السجادية، ص 98.
[4]– نهج البلاغة، ص 80.
[5]– بحار الأنوار، ج 32، ص 544..
[6]– سورهی مائده، آیه 44.
[7]– بحار الأنوار، ج 32، ص 544..
[8]– نهج البلاغة، ص 80.
[9]– تهذيب الأحكام، ج 1، ص 215.
[10]– نهج البلاغة، ص 80.
[11]– بحار الأنوار، ج 32، ص 544.
[12]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 12، ص 230.
[13]– نهج البلاغة، ص 80.
[14]– الأمالي (للمفيد)، ص 265.
[15]– سورهی کافرون، آیه 6.
[16]– نهج البلاغة، ص 207.
[17]– همان، ص 208.
[18]– من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 613.
[19]– بحار الأنوار، ج 18، ص 385.