حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/04/03 مصادف با شب هشتم ماه مبارک رمضان در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام پیرامون مسئله ی حکومت امیرالمومنین علیه السلام سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري* وَ يَسِّرْ لي أَمْري* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
جهل مردم شام نسبت به امیر المؤمنین
بحث ایام پس از ماجرای جمل و شروع واقعهی صفین بود. شب گذشته عرض کردیم که بعد از واقعهی جمل از نظر اعتقادی و دینی تقریباً حقانیّت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) برای عراق و حجاز محرز شده بود. نمیگویم شام، چون مردم شام توسّط معاویه اسلام آورده بودند و در شانتاژ رسانهای او زندگی میکردند، تفکّر آنها، اطّلاعات آنها از اسلام به اندازهی آن چیزی بود که معاویه میگفت. مثلاً اسکافی که خیلی هم قدیمی است، یک معتزلی است، از طرفداران امیر المؤمنین است، یک کتابی در طرفداری امیر المؤمنین نوشته است، 240 از دنیا رفته است، یعنی زمان ائمّه از دنیا رفته است. میگوید: اینقدر این شامیها بیخبر بودند که یک نفر از اینها در یک جایی در صفین گرفتار شده است، یک نفر شمشیر را بلند کرده او را بزند، گفته است: به خدا امام من هم عمر بن ابیطالب است. یعنی در این حد خبر نداشتند که چه خبر است و مسعودی هم مینویسد که وقتی اینها با هم صحبت میکردند -چون معاویه به امیر المؤمنین دشنام میداد- گفتند: این علی کیست؟ یکی گفت: این علی شوهر عایشه بوده است، با هم دائم دعوا میکردند. یعنی اطّلاعات آنها اینقدر است.
نظر عمروعاص در مورد مردم شام
نکتهی بعدی این است که مردم شام اهل معامله هستند. جالب است که عمروعاص هم این را میگوید. بد نیست جملهی عمرو عاص را در مورد مردم شام بشنوید، جالب است. این کتاب سير أعلام النّبلاء است که ذهبی از اعاظم درجهی اوّل اهل سنّت نوشته است. دو، سه حرف جالب در مورد عمروعاص دارد یکی از آنها این است، میگوید: «قَالَ رَجُلٌ لِعَمْرِو بنِ العَاصِ: صِفْ لِيَ الأَمْصَارَ» بگو: مردم شهرها چطور هستند؟ -حالا آن قسمت که بحث ما است- عمروعاص اینطور گفت: «أَهْلُ الشَّامِ: أَطْوَعُ النَّاسِ لِمَخْلُوْقٍ» مطیع ترین مردم نسبت به مخلوق هستند. «وَ أَعْصَاهُ لِلْخَالِقِ،» گنهکارترین مردم نسبت به حضرت حق. خلاصه اهل معامله هستند.
اطاعت محض مردم شام از معاویه
شاید من قبلاً هم گفته باشم یک نفری در شام شتر خرید، شرط این بود که شتر مادهی باردار خریده است، یک نر به این فروخت. دیگر نر و ماده در شتر خیلی فرق میکند. باز کفتر بود تشخیص آن سخت بود، آن هم مادهی باردار کجا، شتر نر کجا. مادهی باردار فروخته است. گفت: نه این مادهی باردار است. گفت: این نر است، معلوم است. گفت: نه این مادهی باردار است. قبول نداری آدم بیاوریم حکم قرار بدهیم. گفت: بگو. به همسایهی کناری خود گفت: بیا این چیست؟ مگر این مادهی باردار نیست؟ گفت: بله. طرف گفت: به یک کسی دیگر بگو بیاید. گفت: چه کسی را در بازار بگویم بیاید؟ گفت: او. گفت: آقا مگر این شتر مادهی باردار نیست؟ گفت: بله. احساس افسردگی به این بندهی خدا دست داد، رفت پیش معاویه شکایت کرد. گفت: 40 نفر آدم جلوی چشم من آمدند میگویند: این شتر نر، مادهی باردار است. معاویه خندید، گفت: چقدر پول شتر را دادی. گفت: اینقدر دینار. گفت: این پول را بگیر. بروید بیرون من با این کار دارم. وقتی رفتند گفت: به علی بگو –چون فهمید عراقی است. چون پرسید از کجا هستی؟ گفت: از عراق هستم- گفت: میروی به علیّ بن ابیطالب میگویی معاویه با سپاهی میآید که اگر نخواهند فرق شتر ماده با نر را هم نمیبینند. یعنی هر چه من بگویم، میگویند.
حکومت مصر پاداش همکاری عروعاص با معاویه
این است که من شب گذشته عرض کردم، حقّ و باطل روشن بود، حقّ و باطل برای حجاز و عراق روشن بود. برای مردم شام برای یک عدّه روشن نبود که حالا جلوتر توضیح میدهم، یک عدّه هم اهل معامله بودند. نیاز نبود روشن باشد. این عبارت از اشعار مشهور است. میگوید: «مُعاویُ» این شعر را مرخّم کرده است بلا تشبیه (معاذ الله) بد است که پشت سر او بگویم. گاهی در اشعاری که امیر المؤمنین برای حضرت زهرا میخوانده است اینطور است فاطمُ، فاطمةٌ این را مرخّم میکند، ترخیم میکند، انتهای آن را میاندازد.
«مُعاویُ لَا أعطِیکَ دِینی وَ لَم أنِل بِذلکَ دُنیا فَانظِرن کَیف تَصنعُ»
خوب عمرو عاص دشمن عثمان بود. چون عثمان او را از مصر برداشت، برادر شیری خود، رضایی خود را آنجا فرستاد و داستانهای قتل عثمان از آنجا شروع شد. فلسطین رفته بود، همیشه از عثمان بدگویی میکرد. معاویه برای اینکه بتواند در مقابل امیر المؤمنین بایستد عمروعاص را صدا کرد گفت: چه خبر؟ چند چند هستی این روزها چه کار میکنی؟ گفت: خلاصه من میخواهم به سراغ علی بروم تو را نیاز دارد. گفت: «مُعاویُ لَا أعطِیکَ دِینی» من دین خود را به تو نمیدهم مگر اینکه
«وَ لَم أنِل بِذلکَ دُنیا فَانظِرن کَیف تَصنعُ».
ببینم چه کار میکنی؟ باید دنیا را به پای من بریزی، یعنی دین خود را نمیدهد مگر اینکه ارزش داشته باشد. حکایت آن کسی است که میگفت: مادر خود را بفروشم، نفروشم. نمیدهم ولی خوب مصر را بدهی روی آن فکر میکنم و این چیزی نیست که اهل سنّت این را مخفی بکنند.
توصیف ذهبی از عمروعاص
باز عبارت را میخوانم، ببینید، متأسّفانه ذهبی در این کتاب از عمروعاص خیلی تعریف کرده است گفته است: «عَمرو بنِ عاصِ بن وَائل امام دَاهِیَةٌُ العَرَب» یعنی باهوش عرب. «رَجُلُ العَالِم» مرد جهان، «مَن یُضَرب بِهِ المَثلُ فِی الفِتنه» کسی که به فتانت و تیزهوشی و ذکاوت مشهور بود، به دوراندیشی مشهور بود. چه کسی به دوراندیشی مشهور بود. عمروعاصی! که جلوی امیر المؤمنین ایستاد، دین خود را فروخت. مصر را به او دادند، سال 43 مرد. همهی دعواهای عمروعاص با امیر المؤمنین سر سه سال حکومت بود. این کجا داهیه است؟ این کجا دوراندیشی است؟ ارزش داشت برای سه سال؟ وقتی واقعهی صفین پیش آمد ظاهراً قریب به 80 سال داشته است. این داهیه بود؟
معاملهی دنیا با آخرت، معاملهی سفهی
بله باید به آقای ذهبی گفت: بله در این تعبیر تو، خداوند در قرآن میفرماید: «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ»[4] سفیه کسی که یک معامله میکند میگویند معامله سفهی است. مثلاً فرض کنید این انگشتر که در دست من است، ده میلیون میخرد. معامله سفهی است ارزش نداشت. کسی هم که دنیای خود را بخواهد و بخواهد آخرت را به جای آن بدهد این معامله سفهی است، این کجا دوراندیش بود؟
نظر ذهبی در مورد مخالفت عمروعاص با امیر المؤمنین
با این حال ذهبی که طرفدار عمروعاص است، میگوید: «كَانَ مِنْ رِجَالِ قُرَيْشٍ رَأْياً»[5] از صاحب نظران قریش بود «حَزْماً، وَكَفَاءةً،» با کفایت بود دوراندیش بود. «بَصَراً بِالحُرُوْبِ» استاد و متخصّص جنگ بود. «مِنْ أَشْرَافِ مُلُوْكِ العَرَبِ، وَ مِنْ أَعْيَانِ المُهَاجِرِيْنَ» چه کسی از اعیان مهاجرین بود؟ تا قبل از فتح مکّه دشمن شمارهی یک اسلام بود. پیامبر فرمود: خانهی کعبه را هم گرفته بود، او را بکشید. یک قصیدهی 70 بیتی راجع به پیامبر گفته بود. این کجا «مِنْ أَعْيَانِ المُهَاجِرِيْنَ» بود؟ بعد میگوید، میگوید: «وَاللهُ يَغْفِرُ لَهُ وَيَعفُو عَنْهُ» خدا از او بگذرد. چون صحابه است اینطورمی گوید. «وَلَوْلاَ حُبُّهُ لِلدُّنْيَا، وَدُخُوْلُهُ فِي أُمُوْرٍ، لَصَلُحَ لِلْخِلاَفَةِ» ذهبی با این همه پست فطرتی اینطور است. میگوید: «وَلَوْلاَ حُبُّهُ لِلدُّنْيَا،» اگر این همه دنیاطلب نبود، وارد نمیشد در اموری که پیامبر فرموده است هر کسی در سپاه مقابل علی بایستد -که در صفین متواتر است- جهنّمی است و جهنّم دعوت میکند «لَصَلُحَ لِلْخِلاَفَةِ» حق این بود که او را خلیفه قرار بدهند. این از آن بدبختیها است که بزرگ برادران اهل سنّت عمروعاص را شایستهی خلافت میداند. یعنی هر کسی پدر سوختهتر «اصلح للخلافه» اینها از آن بدبختیها است.
شروع تضعیف امیر المؤمنین در شام توسّط معاویه، پس از جنگ جمل
خلاصه امیر المؤمنین در این شرایط جمل را تمام کرد به سمت کوفه آمد. مردم کوفه به استقبال آمدند. بالاخره سپاه امیر المؤمنین پیروز شده است، حالا که پیروز شده است همه طرفدار هستند، مردم به استقبال آمدند. معاویه شروع به تضعیف امیر المؤمنین در شام کرد. یک سخنرانی کرد گفت: بالاخره اینها باید حقّ ما را بدهند، قتلهی عثمان را معرّفی بکنند. سه نفر را فرستادند. گفتند: ما باید از سه نفر بازجویی بکنیم. آنها را به شام بفرستید، ما از آنها بازجویی بکنیم. عمار، عدی بن حاتم طایی –اینها فرماندهان لشکر امیر المؤمنین هستند- و مالک اشتر. این سه تا را بدهید، ما مذاکره میکنیم. حضرت فرمود: نمیشود. اصلاً معلوم نیست قاتل عثمان چه کسی است.
ناشناس بودن قاتلان عثمان
یک روز آمد در مسجد کوفه -اینها را عرض میکنم برای اینکه بعداً در حکمیّت ببینید میخواهم یک ادّعای بزرگی بکنم اگر توفیق شد امسال روزی ما شد و بحث رسید، ببینید که طور ناحق گفتند- فرمود: چه کسی قاتل عثمان است؟ قاتلهای عثمان داخل رهبه بروند. رهبه مثل حیاط مسجد بود ولی بزرگ بود، دوکوهه محسوب میشود آنجا میایستادند و برای جنگ میروند. میدان رزم بود، آمادگی اوّلیه بود. 20 هزار نفر رفتند، گفتند: ما هستیم. اصلاً قائل عثمان معلوم نبود، یکی دو تا نبود و این سه نفر هم اتّفاقاً قاتل عثمان نبودند. حالا اگر عمرو بن حمق خزاعی را میگفتند خوب او متّهم بود، جزء متهّمین بود. اینها نبودند، بودند هم امیر المؤمنین اینها را نمیداد.
نظر امیر المؤمنین در مورد خلیفهی سوم
چون امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) خلیفهی سوم را محدور الدّم میدانست. منتها هیچ اقدامی برای قتل او نکرد و قتل او را به صلاح نمیدانست. اینکه در روایات متعدّد داریم فرزندان خود را جلوی در خانهی عثمان فرستاد، دفاع بکنند، زیاد است البتّه من باور ندارم. باور حقیر این نیست که امیر المؤمنین حسنین را جلوی در خانهی عثمان گذاشته بود. چون در جنگ صفین هم امیر المؤمنین، امام حسین را فرماندهی لشکر نکرد، قرار نبود امام بعدی را به کشتن بدهند، حفظ میکردند. ولی بالاخره مشهور بود که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) آب برده است، این از امیر المؤمنین برمیآید و هیچ وقت دخالت هم نکرده است.
اتّهام مردم شام به امیر المؤمنین
امّا آنها در شام شروع به شایعه کردند. علی نماز نمیخواند، خیلی حرف عجیبی است. گاهی در روضهها میشنویم مردم کوفه هیچ وقت نمیگفتند: علی نماز نمیخواند. مردم کوفه امیر المؤمنین را میدیدند. مخالفین او هم اگر بودند، بازماندگان خوارج بودند، اطرافیان اینها کشته شده بودند، خوب امیر المؤمنین را دوست نداشتند ولی زهد امیر المؤمنین شهرهی خاصّ و عام بود. شامیها میگفتند: علی نماز نمیخواند که نمیدیدند. آن هم چه کسی نقل کرده است؟ کتابی که منسوب به ابن عتیبه است آن هم برای قرن سه است، 272 و خردهای از دنیا رفته است، وسط جنگ آمد گفت: برای چه دارید با ما میجنگید؟ گفت: ما با شما میجنگیم چون امام شما نماز نمیخواند. شامیها اینطور بودند. بالاخره او مجبور بود.
شکوه و اقتدار حکومت امیر المؤمنین بعد از جنگ جمل
من تا اینجاجمعبندی بکنم. از نظر دینی وضع حکومت امیر المؤمنین باشکوه شد، اقتدار و حقانیّت آن معلوم شد و در جمل هم با اقتدار دشمن را شکست داد. به کوفه آمد همه استقبال کردند و در صفین هم سپاه امیر المؤمنین هفت برابر شد، یعنی جمعیت آمد. پس اقتدار امیر المؤمنین معلوم بود. حقانیّت… چه شد که مردم صفین ایستادند؟
رفتار حکومتی عجیب خلیفهی دوم
این شبها که ما با هم گفتگو میکنیم، وظیفه داریم بعضی از حقایق را مؤدّبانه بگوییم. بدبختی در اسلام نداریم الّا از روز سقیفه. چه باعث شد مردم شام در برابر عظمت امیر المؤمنین به سراغ معاویه بروند. یک بخشی از آن پول پرستی و این حساب کتابهای آنها بود که من یکی دو نمونه عرض کردم. بخش دیگر آن این است که وقتی خلیفهی دوم معاویه را بر شام منصوب کرد، رفتاری با او کرد که با هیچ یک از زمامدارهای خود نکرد. یک طوری در جامعه تعبیر شد کأنّه سهم بنی امیّه که از بزرگان قریش هستند، حکومت شام و مصر است، اینکه دیگر ارث پدر ما است. حالا تا سر بقیهی آن با هم بحث بکنیم. وقتی رفتار حکومتی خلیفهی دوم بررسی بشود، بسیار عجیب و غریب است یک شب عرض کردم او منافقین را سر کار میآورد، میگفت: من از تخصّص آنها استفاده میکنم. دو سال یک بار مشاطره میکرد. یعنی میگفت: -دور از محضر شما یک دست من سمت این برادر من است- بیا اینجا. خوب اموال شما چقدر است؟ پانصد دینار. 250 تا از این برای تو، 250 تا برای من. چون حرام خوردی نصف آن برای بیت المال است. از دم چوب میزد به اموال طرف 50 درصد. در تاریخ در مورد دو، سه نفر این کار را نکرده است. یک شب در روضه عرض کردیم با قنفذ این کار را نکرد. این یک.
رفتار خلیفهی دوم با معاویه
گاهی آن آدم را به همان حکومت یا به یک شهر دیگر برمیگرداند. باز سر دو سال میگفت: بیا، ببینم. چقدر است پنج هزار دنیار، نصف آن برای تو، نصف آن برای بیت المال. امّا نسبت به معاویه این کار را نمیکرد. از وقتی نصب شد تا وقتی خلیفهی دوم از دنیا رفت، مشاطرهای صورت نگرفت. برعکس گاهی وقتها حرفها میزند و رفتارهایی میکرد که خیلی عجیب است، واضح بود خلاف است، میگفت: «إنّی لَا آمِرُک وَ لَا أنهَاک» خود تو میدانی. من نه امری میکنم و نه نهی. به خود تو واگذار کردم. به شام سفر کرد. روی خری سوار شد و خیلی مسیحیها لذّت بردند که خلیفهی مسلمین با این وضع وارد شهر شده است. چون به شدّت اهل اسراف هستند، آن مرکزیّت کلیسا مثل کاتولیک الآن، خیلی باکلاس هستند. اینها دیدند خلیفهی مسلمین روی خر سوار شده است، خیلی لذّت بردند. بعد خلیفه نزدیک کاخ معاویه آمد دید اصلاً یک چیز عجیبی ساخته است. گفت: این چیست؟ گفت: آقا میدانی ما اینجا -از این حرفها که الآن بعضی از افراد میزنند- با خارجیها، با کفّار بین الملل در ارتباط هستیم، آبروی اسلام است باید آن را شیک بکنیم. خلیفه گفت: «هذا کَسری العَرب»[6] معاویه کسرای عرب است. کسرا به چه کسی میگفتند؟ پادشاه ایران.
انجام محرّمات در حکومت معاویه و خشم صحابه
گاهی معاویه خطاهای فاحشی میکرد و صحابه را بسیار عصبانی میکرد. مثلاً میدید در منطقهای زندگی میکند که بت پرست زیاد هستند. خوب همیشه یک سرِ تولید تقاضا است. کارآفرینی میکرد. کارخانهی تولید بت درست کرد. شما نگاه بکنید حاکمی که میخواهد امام مسلمین بشود، بت برای بت پرستها تولید میکند یا ربا میخورند آن هم از نوع آشکارترین نوع ربا. یعنی طلا میدادند و طلا میگرفتند. صد گرم مثلاً صد اوقیه، صد مثقال با اوزان زمان خود صد نخود طلا میداد 120 تا میگرفت. یعنی واضحترین نوع ربا. یعنی هر کسی بخواهد ربا را توضیح بدهد، این را میگفت. کاری هم نمیکرد که خیلی معلوم نشود.
ناراحتی صحابهی پیامبر از نوع حکومت معاویه
عبادة بن صامت دو دفعه هم زمان عثمان، هم زمان خلیفهی دوم دعوا کرد. ابوذر دعوا کرد. اینها قهر میکردند میگفتند: والله در شهری که معاویه حاکم باشد نمیایستم. پیش خلیفهی دوم برمیگشت. ممکن بود اینها در شهر گویند چطور شد؟ آقای عبادة بن صامت شما مثلاً -بلا تشبیه مثال میزنم مثال را در حقّ و باطل آن نبرید- نمایندهی امام مسلمین هستی، خلاصه در آنجا برای خود کسی هستی. ماشین گران قیمت و محافظ همه را رها کردی و آمدی؟ خوب این ممکن بود تعریف بکند. خلیفهی دوم میگفت: برگرد. نامه مینوشت که مراقب این باش ولی عبادة بن صامت دو بار زمان خلیفهی دوم برگشت، میگفت: شما به آنجا برو، به ارشاد مسلمین بپردازید. اگر بیایید تعریف بکنید، ضایع میشود. زمان خلیفهی سوم باز این اتّفاق افتاد. بحث ابوذر هم بود. مردم شام میدیدند اگر صحابهی پیامبر به کارهایی که معاویه میکند اشکال میکنند، حکومت معاویه را حمایت میکند. نه بت فروشی و نه شراب فروشی امام مسلمین و نه رباخوری باعث نشد که کسی بیاید جلوی معاویه را بگیرد.
تبلیغ مکتب خلفا بر علیه ابوذر
برعکس ابوذر غفاری (سلام الله علیه) که «كَانَ أَكْثَرَ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ (رَحِمَهُ اللَّهُ) التَّفَكُّرُ»[7] جریان مکتب خلفا، ابوذر را یک آدم تندروی افراطی، کله داغ مثلاً گروه فشار، چماق به دست معرّفی کرده است حتّی بعضی از آدمهای خوب هم که در جبههی شیعه حرف میزنند، میگویند: پیامبر حکومت را به دست متعّهدها و متخصّصها میداد، به ابوذر نداد چون عرضه نداشت که اداره بکند. این چیزی است که آنها میگفتند، میگفتند: مثل اینکه ابوذر اصلاً اوضاع دنیا را نمیفهمد، زبان بین الملل را بلد نیست. ما داریم ارز وارد مملکت میکنیم، بت میفروشیم، شراب میسازیم، کلّی صرفهجویی ارزی دارد. به جای اینکه از روم بیاورند، خود ما تولید میکنیم. ببینید چقدر کارگر سر کار میرود، اینها ازدواج میکنند. نمیفهمد، این تندرو است، افراطی است.
دو سه صحنه از ابوذر دارند که این را مدام در صفحات اینستاگرام آن زمان خود منتشر میکردند. مثلاً یک جا با یک کسی دعوا کرد، روی زمین را نگاه کرد، دید استخوان ساق پای یک شتر است برداشت و این را بر سر کعب الاحبار کوبید. این را گرفتند و در خبرگزاری آن موقع پخش شد. یعنی تصویر ذهنی هر کتابی که مکتب خلفا راجع به ابوذر نوشته است، یک آدم خشمگین ریش بلند است که یک چماق در دست دارد. گروه فشار ابیذر را معرّفی کردند.
روایات پیامبر در مورد ابوذر
وقتی ابوذر آمد گفت: دارید ربا میخورید، «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى زُهْدِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ (علیه السّلام) فَلْيَنْظُرْ إِلَى أَبِي ذَرٍّ»[8] عیسیای امّت من را میخواهید نگاه بکنید؟ بروید ابوذر را نگاه بکنید. «إِنَّ الْجَنَّةَ تَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةٍ»[9] بهشت مشتاق چهار نفر است که اینها وارد بهشت بشوند و افتخار بکند. یکی از آنها ابوذر است. پیامبر فرمود: اگر من ابوذر را دوست نداشته باشم، ایمان من ناقص است، نمیتوانم به بهشت بروم. «أَمَرَنِي رَبِّي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ»[10] پیامبر فرمود: خدا دستور داه است باید این چهار نفر را دوست داشته باشی، یکی از آنها ابوذر است. این آدم به گروه فشاری خشمگین تبدیل شد، تعهّد هم ندارد، چیزی از حکومتداری هم نمیداند.
علّت تبعید ابوذر به شام
وقتی دعوا کرد عثمان او را تبعید کرد. یعنی اوّل به عثمان اعتراض کرد، عثمان او را به شام فرستاد. چون در مدینه به عثمان اعتراض میکرد، صحابه حاضر بودند، از نظر آبروریزی برای خلافت بدتر بود، او را به شام فرستادند.
علّت تبعید از شام و نحوهی تبعید او
شام منطقهی دوری از صحابهی اصلی بود ولی معاویه نامه نوشت که این نمیگذارد ما اینجا کار بکنیم جلوی فعّالیّتها را گرفته است، مثلاً تشویق اذهان عمومی میکند. او را برگرداندند و او را روی یک شتر بغیر وطاء نشاندند.
بیتفاوت بادیهنشینان و صحرانشینان نسبت به دین
ابوذر عرب بادیهنشین بود، بسیار آدم سخت جانی بود. عرب بادیه بود، قرآن را نگاه بکنید میفرماید: «الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً»[11] اعراب دنبال ایمان نبودند، جسارت نباشند الآن هم آدمهایی که در برّه و بیابان به صورت بدوی زندگی میکنند همینطور هستند. کار به حکومتها ندارند، هر کسی که باشد، کار ما حل بشود. در ماجرای سقیفه یک قوم کولی، قبیلهی کولی به اسم بنی اسلم آمدند کودتا کردند تا توانست سقیفه شکل بگیرد. ریختند در کوفه کوفه را بستند، با چماق هر کسی را میدیدند به اجبار میآوردند بیعت میگرفتند. در طبری است که خلیفهی دوم گفت: «فَلَّمَا سَمِعتُ» تا صدای زنگولهی کاروان شترهای کاروان را اسلم شنیدم«أیقَینتُ بِالنَّصر» اینها معامله میکردند. آدمهایی که اهل زندگی در شرایط سخت آب و هوایی هستند، آدمهای سخت جانی هستند، خیلی خشونت در زندگی دیدند، خیلی سختی کشیدند، سفت هستند، به قول یکی از دوستان ما میگفت: بعد از اینکه چقدر با ماشین رفتیم و جیپ سوار شدیم رفتیم، یک جایی در کشور که پشت کوه است، سه روز هم پیاده رفتیم، میگفت: وقتی ما روضه میخواندیم، مثلاً دیگر نهایت روضهی قتلهگاه را که میخواندیم، یکی دو نفر میگفتند: عجب! هیچ حالت انفعالی در آنها ایجاد نمیشد، اینقدر دیده است، اینقدر تکه پاره شدن دیده است راحت هستند. به این راحتی ایمان نمیآورند.
اذیّت و آزار خلیفهی سوم نسبت به ابوذر
«الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً» ولی اگر ایمان بیاورند. سفت هستند، سنگ هستند ولی اگر ایمان بیاورند، دیگر هیچ چیزی نمیتواند جلوی او را بگیرد. سفت است دیگر. ایمان نمیآورد ولی وای به حال اینکه ایمان هم بیاورد، ابوذر اینطور است. ابوذر از آن افرادی است که به تنهایی… حساب بکنید در یک کشوری معاویه با آن همه ذکات و تیزهوشی و پدر سوخته بازی حاکم باشد، یک نفر آدم که هیچ طرفداری ندارند یک کاری بکند که معاویه بگوید: بردار این را از اینجا ببر، نمیگذارد ما کار بکنیم. یک نفر آدم در مقابل یک حکومت. یعنی برای خود امّت است. آدم محکمی بود، این بزرگوار را سوار شتر بیجهاز کردند. وقتی او را از شام به مدینه آوردند، دو سه نفر زیر بغل او را گرفته بودند نمیتوانست بیاستد. عثمان هم اجازه نداد که وارد مدینه بشود. گفت: کجا میروی؟ گفت: میخواهم به مدینهی رسول خدا بیایم. گفت: نمیشود. گفت: پس به مکّه میروم. گفت: نمیشود. گفت: من جای دیگری را انتخاب نمیکنم. من از کنار خانهی خدا یا مرقد رسول خدا جایی نمیروم. خود تو هر کجا میخواهی من را به اجبار بفرست. او را به ربذه بردند.
یک نمونه از مظلومیّت امیر المؤمنین
حالا یک چیز از مظلومیّت امیر المؤمنین بگویم، امیر المؤمنین و حسنین به بدرقهی ابوذرآمدند. مروان آمد گفت: عثمان گفته است: کسی بدرقه نکند. امیر المؤمنین گفت: برو آن طرف. مروان با تاخت به سمت اینها آمد، حضرت یک ضربه به صورت اسب مروان زد، مروان پایین افتاد. پیش عثمان رفت و شکایت کرد. ابوذر را در آغوش گرفتند، رفت و به شهادت هم رسید. عثمان امیر المؤمنین را خواست، گفت: مروان گفته است که به صورت اسب او زدی. حضرت به ترجمهی فارسی فرمود: غلط زیادی کرد. گفت: ناراحت شده است. حضرت فرمود: میخواهد قصاص بکند، برود با اسب من قصاص بکند. گفت: مروان ناراحت شده است. حضرت فرمود: به درک که ناراحت شده است. اینجا را میخواهم بگویم که مظلومیّت است. فرمود: مروان عزیز خدا و رسول است. حضرت فرمود: کار به جایی رسیده است که من را با مروان مقایسه میکنید.
یعنی میخواهم بگویم جریان تبلیغاتی در جامعه که این جریان بعد از عثمان که اموی بودند به شام رفتند. معاویه را طوری تبلیغ میکردند که میگفتند: منصوب خلیفهی دوم است. حالا خلیفهی سوم هم گذشته است و الآن خلیفهی چهارم آمده است. هر کاری هم کرده است هیچ کسی هیچ چیزی نگفته است. این باعث میشد یک عدّهای که الآن مثال میزنم، اسم میبرم. اینها از نظر دینی قانع میشدند با معاویه باشند. مثل چه کسی؟ مثل ذي الكلاع.
پس یک جریانی در شام هستند که اینها اهل معامله هستند، خود آنها اهل بخیه هستند. یک جریانی هم که دشمنان امیر المؤمنین هستند و بنی امیّه هستند که دیگر چون ما فرصت نبود بقیهی آن نامهای را که قول دادیم نخواندیم.
نامهی معاویه به امیر المؤمنین و جواب ایشان
معاویه به امیر المؤمنین نامه نوشت که ما الآن کجا هستیم؟ هنوز صفین شروع نشده است که بین من و تو هیچ چیز حکم نمیکند «لَا یَحکُمُ فِینَا إلَّا السَّیف» حضرت فرمود: «فَلَقَدْ أَضْحَكْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ»[12] یک مدّتی بود نخندیده بودم. از چه زمانی است که کسی پسر ابیطالب را با شمشیر تهدید میکند؟! تو را نمیدانم ولی تیزی شمشیر علی بر گردن برادر تو -اسم برادر او هم یزید بود- و جدّ تو و عموی تو و دایی تو. همین اطرافیان نزدیک تو. تا به خالهها و خالهزادهها هم برسیم. برو یک سراغی بگیر. در این شرایط معاویه شروع به تبلیغات کرد.
گروههای مخالف امیر المؤمنین
پس یک عدّه خود را فروختند، یک عدّه اینهایی بودند که اینطور کشته داده بودند، از امیر المؤمنین کینه داشتند یا افراد دیگری که اینها زمان امیر المؤمنین بچّه بودند ولی این حالت را داشتند. مثلاً میگفت: چرا اینقدر به علی ناسزا میگویی؟ میگفت: از قبیلهی ما چند صد نفر را کشته است. یعنی یا خود او کشته است یا در جنگی که امیر المؤمنین پیروز شده است کشته شدند. اینها دشمنی داشتند. همین الآن ما افرادی را داریم که با نظام مشکل دارند، بروید جستجو بکنید میبینید برادر او جزء منافقین بوده است و اعدام شده است. این خیلی سخت است. یکی بود من میدیدم همیشه ظاهر را حفظ میکند، خیلی هم باسواد بود، اهل علم بود ولی گاهی فرصت که پیش میآمد و خصوصی یک زهری میریزد. میگفتیم: این نمیخورد، چرا این آدم اینطور است؟ مثلاً میدیدیم دو تا از برادرهای او اعدام شدند. این خیلی به انسان فشار میآورد و هر کسی مرد این میدان نیست. دو تا اعدام شدند. از امیر المؤمنین کینه داشتند، احقاد بدریّه را جدّی بگیرید.
تجلیل عمر از کشتهشدگان بدر در هنگام مستی
این آدمی که خدا إنشاءالله نصیب هیچ کسی نکند، همهی ما را خداوند از همهی ابتلائات حفظ بکند. آدمی است که به سکر میافتد. یعنی مست است (معاذ الله) یا مثلاً در کما است. آنجا یک حرفهایی میزد که در اختیار او نیست ولی علقهی او است. بالاخرهی خلیفهی دوم یک سال و نیم تقریباً بعد از بدر وقتی شراب خورد، مست شد، در بیابان نشسته بودند. میدانید که آدم مست هم سریع به گریه میافتد. یعنی نشان میدهد که فطرت انسان گاهی اینقدر نجس میشود، از مست بدتر است. یعنی شما میبینید مثلاً متوکلّ میخواهد (معاذ الله) شراب به امام هادی بدهد، خود او هم مست است، امام هادی او را موعظه میکند در آن شعر معروف متوکّل شروع به گریه میکند. متوکّل بسیار عوضی است ولی مست که میشود عوضی بودن او کمتر هم است. یعنی اینقدر این آدم پلید است که به اختیار پلیدتر است تا بیاختیار. بیاختیار، دست خود او نیست. عمر شروع به گریه کردن کرد. آی بلا تشبیه- مثلاً عتبه نبودی ببینی… شروع کرد و برای کشتههای بدر خواند. این نشان میدهد که فشار روحی به آنها وارد شده بود که وقتی مست میشدند، راجع به کشتههای بدر شعر میخواندند، نه راجع به شهدای اسلام. این آقا جزء مسلمین بود ولی راجع به کشتههای کفّار شعر میخواند. مثل این میماند که یک رزمندهی ما برای مثلاً یاسین رمضان و این سران عراقی روضه بخواند، تا به حال یک چنین چیزی شنیدید؟ علقه دارند، همهی خویشاوندان آنها کشته شدند. این اثر میگذاشت.
اعتباری که خلفا به معاویه دادند
نکتهی بعدی فتنهای بود که خلیفهی دوم کاری کرد که مردم خیال میکردند، معاویه اعتبار زیادی دارد. حتّی وقتی شورای شش نفره را تعیین کرد، گفت: سه روز بیشتر وقت ندارید خلیفهی تعیین بکنید وگرنه معاویه از شام میآید و با سختی با شما برخورد خواهد کرد. خوب اگر تو میدانی معاویه بیاید دمار از روزگار اینها درمیآورد و مردم را بدبخت میکند. خوب چرا او را نصب کردی و الآن چرا او را عزل نمیکنی؟ اگر تو او را میشناسی که معاویه اینطور است. این باعث شد مردم شامی که با معاویه اسلام آورده بودند، میگفتند: این نزد خلفا اعتبار زیادی دارد و حالا میآید میگوید: من ولیّ دم عثمان هستم.
علّت حضور ذی الکلاع در لشکر معاویه
نمونهی آن ذي الكلاع است. ذي الكلاع یک آدم بسیار متعصّبی بود. دیندار بود، سنّی تندرو. در ماجرای صفین فرماندهی میمنهی سپاه معاویه است. فرمانده سپاه است. فرماندهی دو طرف گاهی به هم نزدیک میشدند و بالاخره قراراوّلیهی جنگ را میگذاشتند. جنگ تن به تن است، پنج به پنج است ده به ده است، همه حمله بکنیم. بالاخره آنها هم یک حساب و کتابی برای خود داشت. گاهی هر روز یک مدل جنگ میکردند. سعید بن یزید از سپاه امام است، جلو آمد گفت: ذي الكلاع از تو بعید بود در سپاه معاویه باشی، آن هم فرمانده. پس من مردم شام را سه دسته کردم. یک عدّه اهل معامله، یک عدّه کینه داشتند، یک عدّه خیال میکردند معاویه راست میگوید. گفت: تو چرا اینجا هستی؟ گفت: به خدا سوگند من علی را بدتر از معاویه نمیدانم. سابقهی علی با معاویه قابل قیاس نیست ولی -این آدم، آدم بزرگی بود ذي الكلاع در شام حرف او خریدار داشت- عثمان مظلوم کشته شده است. یعنی سنی بسیار متعصّبی است ما قاتل او را مجازات میکنیم، بعد از آن فکر میکنیم که چه کسی خلیفه است.
جنگ صفین و کشته شدن عمار
صفین که شد، عمار کشته شد. یعنی جهل چه کار میکند؟ عمار که کشته شد در سپاه معاویه ولوله شد. عبدالله پسر عمروعاص دوید آمد گفت: بدبخت شدیم، همهی سپاه فهمیدند روایت پیامبر که از آن میترسیدند از عمار به شدّت بیزار بودند، اهل شام چون او را قاتل عثمان میپنداشتند. ولی هر طرفی که میرفت بجنگد فرار میکردند. چون به تواتر میدانستند عمار در هر جنگی کشته بشود، سپاه مقابل او جهنّمی است. همه شیعه این را قبول دارد، هم سنّیها. عمار کشته شد. عمار که کشته شد، سپاه مقابل جهنّمی میشوند.
فتنهی جهل
خوب دقّت بکنید میخواهم فتنهی جهل را بگویم معاویه در نقلی یک سیلی به صورت پسر عروعاص زد در یک نقلی دشنام داد گفت: از خیمه بیرون برو. عمروعاص را صدا زد، گفت: این چرندیات چیست که این در میان مردم میگوید. حالا هم معاویه، هم عمروعاص، هم پسر عمروعاص راویان این روایت هستند میدانند این روایت است ولی حالا وسط جنگ این حرف را بزنیم، مثل اینکه خود را به باد دادیم. عمروعاص گفت: من به تو بشارت میدهم یک مشکل بزرگی پیدا شد که عمار کشته شد و ما مفتحض شدیم و یک بشارت میدهم که ذي الكلاع را هم عراقیها کشتند. «لَولَا قُتِل» ذي الكلاع در سپاه اینها بود، فرمانده بود ولی خیال کرده بود اینها حق هستند. یعنی فتنهی جهل معاویه میگویم. گفت: «لَولَا قُتِل» اگر کشته نمیشد «لَأفسَدَ عَلینَا جُندَنَا» این امروز همهی سپاه شام را بر علیه تو میشوراند. چون این آدم امروز برای دین به این وسط آمده بود و آدم مؤثّری هم بود. شانس آوردی که اگر عمار کشته شد، ذي الكلاع هم کشته شد. این هم جهل. اینکه شما میبینید امیر المؤمنین نسبت به آن کسانی که ساکت نشستند، به شدّت دنبال فرصت بودند، مثل عبدالله، پسر خلیفهی دوم که بعداً لابیگری کرد در حکمیّت خلیفه بشود، میرسیم. مثل سعد بن ابی وقاص. به سعد گفتند: چرا نمیآیی به معاویه بپوندی؟ دور از محضر شما گفت: معاویه چه کسی باشد که از این حرفها بزند. اگر عمر شش نفر را لایق خلافت میدانست و آنها را تعیین کرد. طلحه و زبیر که از انتهای آنها باد رفت و آمد میکرد، علی را هم قبول ندارند. عبد الرّحمن بن عوف هم که مرده است. عثمان هم که مرده است و السّلام علیکم و رحمة الله یعنی من امام هستم.
پوشاندن حقّ امیر المؤمنین توسّط خواصّ جامعه
حضرت فرمود: «الَّذِينَ اعْتَزَلُوا … الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِل»[13] این نامردها حق را میدانستند ولی دید اگر بخواهد به نفع امیر المؤمنین حرف بزند، ممکن است یک وقت پیش بیاید بگویند: تو حاکم بشو. اینها هم ساکت شدند. در شرایطی که خواصّ جامعه که حق را میشناسند، ساکت بشوند جهل هم بر جامعه مستولی بشود، جنگ شروع شد. جنگی که مثل جمل نبود. صد روز بلکه بیشتر طول کشید. سپاه معاویه 120 هزار نیرو است تا دندان مسلّح. گاهی آنها پیروز میشدند، گاهی اینها پیروز میشدند. در عملیاتهای کوچک کوچک چند روزه. تا إنشاءالله فردا موضوع را به سمت حکمیّت ببریم.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]ـ الصّحيفة السّجادية، ص 98.
[4]– سورهی بقره، آیه 13.
[5]– سیر الاعلام النبلاء، ج 3، ص 59.
[6]– شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج 2، ص 164.
[7]– وسائل الشّيعة، ج 15، ص 197.
[8]– بحار الأنوار، ج 22، ص 343 .
[9]– همان، ص 332.
[10]– همان، ص 391.
[11]– سورهی توبه، آیه 97.
[12]– نهج البلاغه، ص 388.
[13]– نهج البلاغه، ص 470.