حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/03/31 مصادف با شب پنجم ماه مبارک رمضان در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام پیرامون مسئله ی حکومت امیرالمومنین علیه السلام سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلَهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مهم بودن رفتار خواص
من حرفهای مهمّی این شبها میگویم، نمیدانم من با این حال بد چطور میتوانم آن را معلوم میکنم. میگویم اگر حکومت دست امیر المؤمنین (علیه السّلام) باشد مردم و خواص پای کار نباشند حکومت زمین میخورد، وای به حال بقیّهی حکومتها. 120 نفر از بدریّون آمدند در جمل شرکت کردند، چرا؟ چون طرف مقابل کار زشتی انجام داده بود، آیه و دلیل هم برای کار خود نداشت. لذا در جمل امیر المؤمنین (علیه السّلام) با کمترین کشته و بیشترین تلفات از دشمن پیروز شد که جلوتر را عرض میکنم. نقش خواص مهم است، گناه خواص در سکوت بد موقع با یک انسان عادی فرق میکند. سکوت یک نفر گاهی باعث کشته شدن 10 هزار نفر میشود، با سکوت من هیچ اتّفاقی نمیافتد، کسی به حرف من کاری ندارد، حرف بزنم یا نزنم، شاید یک نفر یا دو نفر جا به جا شوند.
دستگیری عثمان بن حنیف
اینها به بصره آمدند سپاه عثمان بن حنیف که در بصره بود – دیشب نامهی امیر (سلام الله علیه) به او را خواندیم- معارضه کردند آمادهی درگیری شدند، درگیری اوّلیّه هم شکل گرفت، 60، 70 نفر از دو طرف کشته شدند. بعد بین آنها مصالحه شد، گفتند صبر میکنیم تا امیر بیاید. حکومتی شکل گرفته، بیعتی رخ داده، بزرگان سران با امیر بیعت کردهاند، مکّه و مدینه قبول کرده، حاکم اسلامی شده است، نه اصلاً معصوم را قبول داشته باشند. اینها به بصره آمدند شبانه عثمان بن حنیف را گرفتند.
امیر (سلام الله علیه) که از مدینه میآمد برادر عثمان بن حنیف سهل بن حنیف که از خود عثمان به عبادت مشهورتر است، عثمان به عبادت و زهد معروف است برادر او سهل از او معروفتر است. جای خود در مدینه خلیفه قرار دادند به عراق تشریف آوردند. شبانه او را گرفتند، در بعضی نقلها در نماز در بعضی نقلها شبانه، نیمه شب وارد کاخ حکومتی یعنی دار الامارة آمدند و او را گرفتند. محاسن او را کندند، سبیل او را کندند، در واقع خواستند شکنجه کنند. آمدند سر او را ببرّند گفت: برادر من سهل در مدینه است، بیاید از بنی ابیکم کسی باقی نمیماند. میبینید فضا کاملاً قبیلهای است، چه چیزی بگوید اینها بترسند؟ گفت: اگر برادر من سهل بن حنیف بفهمد از خاندان زبیر و خاندان طلحه کسی زنده نمیماند. ترسیدند، گفتند او را نمیکشیم، او را حبس میکنیم. دار الحکومة را گرفتند، بیت المال را غارت کردند بین خود تقسیم کردند، سلاحها را برداشتند.
ایستادگی حکیم بن جبلة
حکیم بن جبلة یکی از آن افراد رشید و رشادت طلب بصره است، قیام کرد. چون او مسئول چه بود؟ مسئول بیت المال بود، آمدند بیت المال را بگیرند جلوی آنها ایستاد. دست چپ و راست او، پای چپ و راست او را قطع کردند، در درگیری جمعیّت آنها بیشتر بود، او تکّه تکّه شد تا حکومت را داد.
مسئلهی بَغی
خبر به امیر (علیه السّلام) رسید که در بصره کودتا شده، 400 نفر را هم کشتهاند. این اتّفاق که میافتد به آن «بَغی» میگویند. آن کسانی که دوست دارند ببینند در فضای تفکّرات اسلامی آیا ما مسئلهی ولایت فقیه داریم یا نداریم، دوست دارند تحقیق کنند، یکی از بهترین جاهایی که میتوانند تحقیق کنند ذیل مسئلهی «بَغی» در کتاب فقهاء است.
عدم دخالت فقهاء در تمام امورات
چون فقهای شیعه تقریباً هیچ وقت در مظانّ رسیدن به حکومت نبودند، حتّی صفویّه که تبلیغ تشیّع میکردند اینطور نبود که اجازه بدهند هر کس هر چه میخواهد بگوید. فقیه اینطور آزاد نبود که هر حرفی را بتواند بگوید، منتها بزرگان شیعه سعی میکردند از این فرصت به دست آمده به جای اینکه تبلیغ تشیّع باعث مرگ است صفویّه عزاداری برپا میکند، از این استفاده کنند. بزرگانی مثل علّامه مجلسی (رحمة الله علیه) با آن درجه که مرجع تقلید همهی مردم بودند، تعداد زیادی کتاب فارسی علّامه مجلسی دارد، تعداد زیادی کتاب ترجمه کرده است. مثلاً فرض کنید الآن یکی از مراجع قم کتاب ترجمه کند، آن هم نه کتاب قرآن که بگویید کتاب خدا را ترجمه کرده، نه نهج البلاغه، فرض کنید عالمی کتاب خوبی در مورد موضوع اسلامی به عربی نوشته، مرجع تقلید – آن هم علّامه مجلسی در زمان خود بینظیر است- یعنی شاخص مراجع شیعه کتاب را به فارسی ترجمه کند. بسیار از این کارها انجام داده، هم به فارسی کتاب نوشته هم کتاب ترجمه کرده است. گفتند حالا که فرصت است ما آن را نشر بدهیم.
هر کس میخواهد راجع به بحث ولایت فقیه تحقیق کند یکی از بهترین جاهایی که نشان میدهد آیا در اسلام مسئلهی ولایت فقیه داریم یا نداریم دو جا در فقه است، خیلی جاها وجود دارد این دو جا مهم است، بحث بغی که مورد نظر ما است، یکی بحث خراج از اهل ذمّه است. هر کس رجوع کند میبیند ادارهی حکومت توسّط فقیه از واضحات است.
بغی در زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام)
بغی پیش آمد، خبر به امیر رسید بغی پیش آمده است، یعنی چه؟ یعنی یک جریانی… خوب دقّت کنید، مسئلهی بغی چند سال پیش برای ما پیش آمده و جامعهی ما نمیداند این مسئله چیست، برای او جدید بود، برای همین خیلی مسئله هم در سطح بین المللی هم در سطح داخلی برای ما پیش آمد. اوّلاً بغی چیست؟ در جمل چه اتّفاقی افتاد؟ حاکم اسلامی دارد حکومت میکند یک عدّه، یک جریان، بغی قائم یک جمعیّت با یک فرماندهی است. یک جمعیّتی با یک فرماندهی، این فرماندهی میتواند یک شورای چند نفره باشد یا یک نفر باشد، اینها در برابر حکومت عملیّات انجام میدهند. یا عملیّات نظامی انجام میدهند یا امنیّت را سلب میکنند، یا ایذائی یا ایجابی، یا میروند یک جایی را اشغال میکنند یا ایذائی این طرف و آن طرف را آتش میزنند، امنیّت را از بین میبرند، راه را میبندند.
منافقین و محاربین با انقلاب
منافقین هم که میگوییم در واقع همین کار را اوایل انقلاب با ما کردند، ما منافق میگوییم اینها از نظر تعریف قرآن منافق نیستند چون کافر نیستند، اینها اهل بغی هستند، محارب هستند. اینها در برابر نظام اسلامی طغیان کردند یا با ایذاء، مثل اینکه اوّل انقلاب میگفتند باید روزی 50 ترور انجام دهیم که امنیّت از بین برود، مثلاً موتور با ترک در خیابان میرفت میدید در مغازه این آقا ریش دارد، به او تیراندازی میکرد و میرفت. یک مورد، دو مورد، سه مورد، روزی 50 مورد که میشد مرد میخواست که ریش بگذارد! چون معلوم نیست یک مرتبه تیرانداز میآید.
بغی، یک جرم سیاسی
این بغی میشود، یک جرم سیاسی است، از بالاترین جرمها است. سنگینتر از گناهان شخصی، فردی گناه اقتصادی است، مثل کسی که احتکار میکند، ربا میخورد، از این بدتر و شدیدتر در اسلام… چون برای رباخوار حکم اعدام نگذاشتهاند مگر اینکه طوری احتکار کند جامعه را مختل کند سیاسی شود، طوری ربا بدهد و بگیرد که مختل کند، مفسد فی الأرض شود، سیاسی شود. تا زمانی که اقتصادی است خبری نیست.
خفّاش شب بود که به نوامیس مردم تجاوز میکرد، حکم یک مورد تجاوز معلوم است، امّا وقتی امنیّت جامعه را… در محلّ ما همان سالها که خفّاش شب را کشتند یک روز یک خانم سوار تاکسی شده بود، دیده بود به کوچه و پس کوچه رفت، در خیابان ترافیک بود. گفته بود: چرا از این طرف میروی؟ گفته بود: من خفّاش روز هستم! او از ترس… قدیمها شیشه شیرهای یک لیتری بود قطر آن خیلی با شیشههای الآن فرق داشت، یکی در سر طرف زده بود 60 تا بخیّه خورده بود! دادگاه هم گفت حقّ تو است، چون مسئلهی خفّاش شب آن زمان مسئلهای بود که 30 و چند مورد اتّفاق افتاده بود، مردم ترسیده بودند، همین که گفته بود خفّاش روز هستم این ترسیده بود. وقتی ترس شود، امنیّت جامعه مختل شود، جرم سیاسی میشود.
غیر قابل بخشش بودن جرم سیاسی
کسی جرم سیاسی را نمیتواند ببخشد، حتّی در نقلها داریم یک نفر سر یک کوچهای… روایت معتبر نیست امّا مفهوم آن حرف درستی است، فکر کنید من دارم مثل میزنم، نمیگویم روایت است. یک نفر سر خیابان میایستاد افراد که رد میشدند میگفت اینجا بیا، بعد در گوش طرف میزد. دوباره چند نفر دیگر، یک بار مردم او را گرفتند. این نقل است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) این کار را انجام داده، روایت آن اعتبار ویژهی فقهی ندارد ولی حرف درستی است، یعنی نسبت دادن آن به معصوم اشکالی ندارد که بگوییم میتواند از نظر امکان اتّفاق بیفتد. او را گرفتند گفتند: فلان فلان شده، این چه کاری است؟ شخصی که سیلی خورده بود گفت من بخشیدم، او گنده لات بود فردا هم باید از اینجا رد میشد. چند روز بعد یک پیرمردی آمد عبور کند این در گوش او زد. دوباره آوردند و چون پیرمرد پولدار بود از او میترسیدند. شکایت خود را پس گرفت. کار به جایی رسید هر کس از این کوچه میخواست عبور کند مواظب این طرف و آن طرف بود که سیلی نخورد. این یعنی جرم سیاسی، به همین راحتی.
کسی که در همین حد امنیّت جامعهی اسلامی را مختل کند وقتی سه مرتبه شود در آن نقل است که امیر (سلام الله علیه) او را اعدام کرد، گفت: «هَذِهِ حَقُّ الحُکومَة». باز هم تکرار میکنم این روایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) صحیح السّند نیست ولی مفهوم درستی است، فرض کنید من یک ضرب المثل گفتم. بغی به همین سادگی رخ میدهد، اگر کسی امنیّت جامعهی اسلامی را مختل کند.
حکم حمایت کننده از بغی
اگر کسی از این گروه مختل کنندهی امنیّت حمایت کند خون او هدر است، اموال او اعتبار ندارد، مادامی که آن هستهی مرکزی وجود دارد، فرماندهی وجود دارد. ماجرای بغی قائم به یک جمعیّتی است که میتوانند این کار را انجام دهند – در روستا کمتر برای یک کشور و یک شهر بیشتر- و یک جبههی فرماندهی. تا وقتی این دو مورد وجود دارد، جمع وجود دارد یعنی قدرت وجود دارد، قدرتی که بیاید و مختل کند و یک هستهی فرماندهی هم وجود دارد. تا مادامی که این وجود دارد اموال آنها اعتبار ندارد. نه اینکه مردم عادی بروند دزدی کنند، یعنی اگر بگیرند برای آنها نیست، مثل غنیمت است و خود او هم مهدور الدّم است، مادامی که این وجود دارد.
وضعیّت عایشه بعد از جنگ جمل
اگر جنگی شد، جمل رخ داد، سپاه جمل نابود شد. عایشه تلاش داشت در عراق بماند، چون اگر میخواست برگردد خیلی مفتضح میشد، زنهای پیامبر بودند، دستها به سمت او میرفت، تو این همه انسان را به کشتن دادی، آیه قرآن میگوید: «وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ»،[4] او مضمحل میشد، نمیتوانست سر بلند کند. کما اینکه نتوانست. دوران امیر المؤمنین (علیه السّلام) کلّاً ساکت شد. نمیخواست به مدینه برود، حضرت پیغام فرستاد یک عدّه را برای محافظت شما میفرستیم برگردید. عایشه گفت من نمیروم. خود امیر (سلام الله علیه) آمدند آنها زیر گریه زدند، بالاخره فامیل آنها کشته شده بودند، گفتند: «يَا قَاتِلَ الْأَحِبَّة»،[5] حضرت فرمودند: من اگر «قَاتِلَ الْأَحِبَّة» بودم کسی از این خانه زنده نمیماند، چون همهی شما مهدور الدّم هستید. عبد الله بن زبیر را پنهان کردید تصوّر کردید… من اگر بخواهم که میگویم خاک اینجا را به توبره بکشند، مروان را پنهان کردید، اینجا طوری نیست که دسترسی نباشد، در چند خانه هستید، محاصره شده است، راهی نیست. به عایشه فرمودند: باید به مدینه بروی.
برخورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) بعد از جنگ جمل
هدف امیر چیست؟ دو چیز است: عایشه نتواند فتنه کند و حضرت بازماندهها را اعدام نکند. چون مادامی که فرماندهی باشد و این سپاه هم باشد باید همه را اعدام کنند برای اینکه خطر امنیّتی که برای جامعه پیش آمده از بین برود. امّا اگر یکی از این دو مورد از بین برود، یا آن جمع بپاشد به شکلی که خطر برطرف شود یا هستهی فرماندهی منهدم شود، خطر برطرف شده است. ما که نمیخواهیم مردم را بکشیم، خطر امنیّت برطرف شد دیگر نمیکشیم. حضرت زبیر را صدا کرد و همه گریه کردند، فکر کردند امیر المؤمنین (علیه السّلام) میخواهد با او تن به تن بجنگد. بعدها برسیم عرض میکنیم از عایشه بگیرید که گریه کرد… امیر (سلام الله علیه) در جنگ کسی را صدا میکرد تجدید وضو نیاز پیدا میکرد، گفت: اسماء، مادرت به عزای تو نشست، زبیر هم رفت. در جنگ صفین هم همینطور است، پنج نفر از سپاه معاویه شلوار خود را در جنگ درآوردند، یعنی میدانستند این تنها راهی است که میشود از امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرار کرد، چشم پاک است، برمیگردد.
شما یکی را شنیدهاید که عمرو عاص است، یکی بُسر بن أرطاة است. بسر که میگویم کسی است که در یک روز گاهی چهار هزار نفر را سر میبرید. ما هم نبودیم ببینیم، إنشاءالله مهدی (سلام الله علیه) تشریف بیاورد کمالات امیر المؤمنین (علیه السّلام) را در محضر او ببینیم که وقتی وارد میدان میشد شمشیر میگرداند چه میشد. در جنگ هیچ وقت کسی نتوانست مقابله کند، فتنه امیر المؤمنین (علیه السّلام) را زمین زد، نه جنگ.
زبیر در مقابل امیر المؤمنین (علیه السّلام)
زبیر برگشت امیر با او صحبت کرد، گفت: به یاد داری یک روز با پیامبر نشسته بودیم گفت: علی را دوست داری؟ گفتم: بله دوست دارم. فرمود: یک روزی مقابل او قرار میگیری «وَ أَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ»،[6] تو ظلم کننده هستی. زبیر یک مرتبه به یاد آورد، در سپاه رفت وسایل خود را جمع کند و برود، پسر او عبد الله… آن روایت عجیب که میگوید: زبیر از ما اهل بیت بود تا این پسر بچّهی ناخلف او بزرگ شد، از ما اهل بیت بود، بالاخره رشوه، این پسر و خالهی این پسر. عایشه حبّ عجیبی به عبد الله داشت، کنیهی عایشه امّ عبد الله است، عایشه بچّه ندارد به او امّ عبد الله میگویند. این سه موضوع، رشوه و عبد الله بن زبیر و عایشه، زبیر را به اینجا آوردند.
عبد الله گفت: ترسو برو، میخواهیم بجنگیم از علی ترسیدی، ترسیدی دفعهی بعد بگوید بیا بجنگیم؟ زبیر سوار اسب خود شد و شمشیر… امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: عقب بروید، او میخواهد خود را نشان بدهد برای اینکه بگوید من ترسو نیستم، این اهل جنگ نیست، بگذارید برود. خوب دقّت کنید، مهربانی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را ببینید. زبیر اینقدر مرد نبود که بیاید به سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) ملحق شود ولی ترسید، نماند، مثل طلحه نجنگید، رها کرد و رفت. بعد یک نفر او را کشت سر او را برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) آورد، حضرت فرمود: اشتباه کردی کشتی، من گفتم بکش؟ پیغام دادم وقتی اینها فرار کردند…
ما داریم بحث میکنیم در ماجرای بغی همین که بغی از سر جامعه برطرف شود آنها متفرّق شوند مدام تحریک نمیکنند، مگر اینکه خطر دوباره وجود داشته باشد، بازسازی داشته باشند. وقتی او رها کرده و رفته اینطور هم مفتضح شده، یک عدّه را اینجا آوردی رها کنی و خود تو بروی یعنی من حق نیستم که دارم میروم. این کمک میکرد که سپاه جمل ناحق است. چرا زبیر را بکشیم؟ شاید یک وقت توبه کرد. امیر (سلام الله علیه) فرمود: قاتل ابن صفیّه «فِی النَّار». پسر عمّهی او بود.
شتر عایشه
طلحه هم در جنگ کشته شد. از این سهگانه، از این مثلّث، دو ضلع نظامی کشته شدند، عایشه و شتر او مانده بودند. در روایات صحیح السّند اهل سنّت است که امیر (سلام الله علیه) فرمود: شتر عایشه گوسالهی سامری «هَذِهِ الأُمَّة» است. بعضی جاها میگویم روایت صحیح نیست این را میگویم صحیح است، نه نزد شیعه، حاکم نیشابوری نقل کرده گفته صحیح است، ذهبی، قطب اهل سنّت، ذیل آن امضاء کرده صحیح است. امیر (سلام الله علیه) فرمود: این شتر… چون صف میکشیدند از فضولات این شتر تبرّکاً میخوردند، دخیل میبستند، به کجای آن نمیدانم. یعنی حالت تقدّس به آن داده بودند برای اینکه بتوانند بجنگند.
یک طرف امیر المؤمنین (علیه السّلام) است یک طرف باید تقدّس تزریق میکردند. این آن شتر طالب به دم عثمان است، کجاوهی همسر پیغمبر روی آن است، کار به جایی رسید یکی از پاهای او را که قطع کردند چند نفر رفتند زیر شتر ایستادند که شتر تکان نخورد. یعنی رشادت طلبیها کردند تا این شتر زمین خورد. حضرت فرمود: این شتر را سر ببرّید و بسوزانید، چرا؟ چون فرمود: این گوسالهی سامری این امّت است، یعنی چه؟ یعنی این وسیلهای برای انحراف دین شده است. من این را در پرانتز بگویم، این گوسالهی سامری است سامری امّت هم معلوم است چه کسی است، سامری امّت هم صاحب این جمل است.
امیر المؤمنین (علیه السّلام) و عایشه بعد از جنگ جمل
امیر باید چه کند؟ ماجرای اهل بغی را میخواهد منهدم کند گفت باید برگردی. عایشه گفت: من چند شرط دارم. شرط دارم که آنجا جای شرط گذاشتن نیست، یک طرف پیروز است یک طرف بازندهی محض مفتضح است. یکی این است که عبد الله بن زبیر را ببخشی. خوب دقّت کنید، عبد الله بن زبیر از امیر المؤمنین (علیه السّلام) عذرخواهی هم نکرد، حضرت فرمود: باشد میبخشم. میبخشم به این معنا که او را نمیکشم. اگر فتنهی جمل نخوابیده بود امیر المؤمنین (علیه السّلام) او را میکشت. دو ضلع منهدم شده، عایشه را هم به مدینه برمیگرداند که دیگر مفتضح است، خلاف قرآن عمل کرده، 20 هزار نفر از این کاری که او کرده کشته شدهاند، او دیگر نمیتواند صحبت کند. یعنی از نظر سیاسی چهار، پنج سال زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) سکوت کرد. اوّلین مرتبه که موضعگیری کرد در ماجرای شهادت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود که به بشارت دهنده مژدگانی داد. دیگر صحبت نکرد، یعنی جایی نداشت صحبت کند. حالا که فرماندهی بغی دارد منهدم میشود حضرت میگوید اشکالی ندارد، از این میگذرم، بگذار جامعه آرام شود، طرفداران آنها آرام شوند.
مجازات برای سران بغی
این را برای چه عرض میکنم؟ برای این عرض میکنم که اگر ماجرای بغی در جامعهای پیش بیاید و جبههی فرماندهی هنوز منهدم نشده باشد جرم آن جریان اعدام است. اگر برای یک مصلحتی در اجتماع یک عدّه را محاکمه نمیکنند اعدام کنند شخص را در خانهی او حبس میکنند، این لطف است که به او کردهاند نه ظلم، عدالت واقعی به شرط اینکه برای جامعه ضرر نداشته باشد دادگاهی و اعدام است. حالا میبینند این جریان هستهی فرماندهی هنوز در ماجرای سال 88 منهدم نشده، ولی نیروهای مردمی، جبههی نظامی آن از بین رفته، حالا که این اتّفاق افتاده فقط محدود میکنند که جبههی فرماندهی روی فکر مردم کار نکند یک عدّه را بشوراند.
چون اینها بازنگشتند، مفتضح به این معنا که توبه کنند، ضایع شوند، نشدند، جرم آنها اعدام است. کما اینکه یک نفر پیش رهبر انقلاب رفت گفت: چرا اینها را محاکمه نمیکنید؟ فرمود: اگر محاکمه شوند چیزی که تو فکر میکنی اتّفاق نمیافتد. جرم بغی چیز عجیبی نیست، به شرائع محقّق حلّی هم رجوع کنید این بحث قدیمی است، جزای این جرم اعدام است.
برخورد براساس مصلحت
منتها برای مصلحت اسلامی و مسلمین و اینکه کمتر در جامعه دعوا به وجود بیاید، طرفدارهای آنها جریحهدار نشوند گفتهاند شما فعلاً… مدام صحبت میکنی، ساکت نمیشوی، در سایت مصاحبه میکنی، مدام تحریک میکنی، فقط جلوی آن را گرفتهاند که صحبت نکنی. برای تو محافظ هم گذاشته، گاهی حال آن محافظی که برای او گذاشتهاند از او به هم میخورد ولو شده تیر بخورد باید از این محافظت کند. مثل این است برای یک مصلحتی یک قاتل بالفطره را فعلاً اعدام نمیکنند، او را در خانهای نگه داشتهاند، بعد بگویند ظلم است دادگاهی کنید. دادگاهی کنیم که باید او را بالای دار ببرند، مصلحتی در جامعه وجود دارد فعلاً نمیتوانند این را اعدام کنند یا نمیخواهند طرفداران او را جریحهدار کنند. از طرفی شخص سکوت نمیکند، در همان ماجرا اگر عایشه در مدینه صحبت میکرد نمیگذاشتند صحبت کند. عاقل این کار را نمیکند عایشهای که مفتضح نشده – عایشه فرض کنید مفتضح شد- در مدینه برود نیرو جمع کند، هر روز یک عدّه را جمع کند شمشیر روی حکومت مسلمین بکشند. مسخره بازی که نیست. انسان از اینجا ناراحت میشود که یک عدّه میخواهند نفهمند.
ایجاد آشوب به خاطر نظرات متفاوت
هیچ اشکالی ندارد که نظر شما، من، یک مسئول نظام، بالاترین مسئول یک دولت اسلامی، متفاوت باشد، این اشکالی ندارد، نظر شما با ولی فقیه هم متفاوت باشد هیچ اشکالی ندارد. امّا اگر میبینی چند نفر طرفدار داری مدام نظر خود را تبلیغ میکنی، کجای دنیا اجازه میدهند؟ هر روز باید شمشیر بکشیم، همه باید شش لول ببندیم به خیابان برویم! اگر قرار باشد بگوییم عیبی ندارد، آزادی باشد. آزادی بیان آنجا است که عواطف را تحریک نکند، هیچ کشوری اجازه نمیدهند مثلاً در استادیومهایی که فوتبال بازی میکنند جمعیّت زیاد است یک نفر برود جوسازی کند. برای اینکه میگویند اینجا 20 هزار نفر، 30 هزار نفر هستند، این طرفدار آن است، آن طرفدار آن است، اینجا یک ترقّه حواس تو نباشد کم و زیاد شود ممکن است 20 هزار نفر همدیگر را بکشند، کما اینکه در بعضی کشورها اتّفاق افتاده بود.
اوضاع عایشه پس از جنگ جمل
امیر (سلام الله علیه) در ماجرای جمل چون از هستهی فرماندهی دو نفر کشته شدند، یک نفر هم ضایع شد، در آن حدّی که حضرت فرمود: این شتری که امروز جنازهی آن را سوزاندیم چیزی از آن نماند، – وگرنه آن را دفن میکردند برای آن مقبره درست میکردند- این گوسالهی سامری «هَذِهِ الأُمَّة» است. عایشه دیگر صحبت نمیکرد. بعضی جوانهای حزب اللّهی مدینه تاریخ ثبت کرده، کسانی که دنبال آن هستند یکی از جاهایی که تاریخ ثبت کرده ذیل آیه 33 سورهی احزاب، در تفسیر مهمّ محرّر الوجیز است که وهابیها قبول دارند، خیلی جاهای دیگر هم آمده است.
آنها پشت پنجرهی خانهی عایشه میرفتند در میزدند، میگفت: بله، میگفتند: «وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ» – بعد از این واقعه- صدای گریهی او بلند میشد، جیغ او بلند میشد شروع به گریه میکرد. «فَلَمَّا سَمِعَت قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ»، همین که میشنید «وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ» میگویند. «وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ» میدانید «وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ» یعنی چه؟ یعنی باید در خانه میماندی، 25 هزار انسان کشته شد، اوّلین جنگ مسلمان با مسلمان در اسلام است. او شروع به گریه میکرد، «حَتَّى تَبُلَّ خِمَارَهَا»، تا مقنعهی او خیس میشد.
صدای گریه که بند میآمد یکی دیگر میرفت و میگفت: «وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ»، دوباره صدای او بلند میشد. این هم از چیزهایی است که هم شیعه و هم سنّی نقل کردهاند. یعنی فردی که اینطور مفتضح شد دیگر نمیتواند مردم را جمع کند بگوید بروید بجنگید، لذا کاری با او ندارند. دیگر خطر امنیّتی ندارد، نمیتواند افراد را جمع کند. یک روز شخصی رفت و گفت: مادر جان میخواهم دیدار کنم. گفت: بفرمایید. گفت: نظر شما راجع به آن مادری که بچّهی خود را میکشد چیست؟ عایشه گفت: مگر میشود؟ خدا او را لعنت کند، «تَرِبَت یَدَاها»، دست او بشکند، مادر ندیده بودیم بچّهکش باشد. گفت: اگر کسی دو فرزند خود را بکشد چطور؟ دوباره عایشه شروع به مذمّت کرد. گفت: اگر سه فرزند را بکشد؟ گفت: مگر میشود؟ گفت: راجع به آن مادری که 20 هزار نفر از فرزندان خود را بکشد چه میگویی؟ گفت: بیرون برو. دائم یک عدّهای در مدینه او را آزار میدادند و او را مفتضح میکردند، او دیگر نتوانست سر بلند کند که بتواند هسته راه بیندازد، افراد جمع کند، سر و صدا ایجاد کند. لذا امیر (سلام الله علیه) هم آنها را نکشت.
حکیمانه بودن رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام)
بخشش امیر المؤمنین (علیه السّلام) حکیمانه بود، اینطور نبود که بگوید مهم نیست. نه گردن زدن امیر المؤمنین غیر حکیمانه بود نه بخشیدن او. همین بزرگوار که اینجا میگذرد یک جایی وقتی گروه بعدی خوارج – که به آنها میرسیم- این امر انجام نمیشود چهار هزار نفر از آنها را میکشد. تا وقتی فرماندهی و جریان نیروی نظامی از بین نرفته، خطر وجود دارد، نباید در مقابل آن سکوت کرد.
سخن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد نساء
از این به بعد اتّفاقاتی افتاد، از امیر (سلام الله علیه) نقلهایی رفت که شروع کرده زنها را هم تخریب کرده است. «إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِيمَانِ نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ نَوَاقِصُ الْعُقُولِ»،[7] زنها ناقص الایمان هستند، ناقص العقل هستند، ناقص البهره هستند. گفتهاند: «عِنَد مُنصَرَفِهِ مِن جَمَل» این را گفته است. خوب دقّت کنید، خطبهی 77، 78، 79، 80، 81، چاپهای نهج البلاغه متفاوت است نسخ آن متفاوت است، معمولاً شمارهی 77 تا 81 پیدا میکنید. اینقدر عایشه مفتضح شد که گفتند امیر (علیه السّلام) برای تعریض به عایشه این جملات را فرمود. یعنی شلنگ را روی طرف گرفتند. چون امروزه این یک موضوع حسّاس است به این میپردازم. اینکه منابع قدیمی شیعه به امیر (علیه السّلام) نسبت دادهاند که امیر این حرفها را برای تخریب عایشه گفت، نشان میدهد که جبههی فرماندهی عایشه منهدم شد که میشود اینطور راجع به او صحبت کرد.
امّا واقعاً این روایت وجود دارد؟ «إِنَّ النِّسَاءَ»، با حرف «إِنَّ»، با تأکید «إِنَّ»، آن هم «النِّسَاءَ»، همهی زنها «نَوَاقِصُ الْإِيمَانِ نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ نَوَاقِصُ الْعُقُولِ» هستند؟ وقتی منابع را بررسی میکنیم هیچ سند معتبری قبل از نهج البلاغه راجع به این مطلب پیدا نمیکنیم. خیلی هم شدید است که به خاطر شهادت ناقص العقل هستند، ناقص الایمان هستند به خاطر اینکه کمتر از مردها روزه میگیرند و نماز میخوانند، ناقص البهره هستند چون ارث نمیگیرند. «لَا تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّى لَا يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ»، به حرف آنها گوش نده آنقدر که حرف خیر هم گفتند گوش نده، چه برسد به حرف شر. این هم تعریض به عایشهای بود که مرجع تقلید امّت شده بود، دائم با کجاوه و 300 نفر عقب و جلو میآمد و میرفت، در همهی موضوعات هم نظر میداد. زمان عثمان هم هر وقت از سال ششم به بعد با او مخالفت میکرد، مثلاً حقوق او از بیت المال را کم میکرد، میگفت: لباس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مندرس نشده سنّت پیغمبر را مندرس کردید. «لَا تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّى لَا يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَر». این از شیخ مفید نقل است ولی صحیح السّند نیست. ادامهی همین خطبه در نهج البلاغه وجود دارد.
بررسی سندی و مفهومی حدیث
از نظر سندی این روایت در کتب قبل از نهج البلاغه صحیح السّند نیامده و به این کاملی هم ما جایی پیدا نکردیم، فقراتی از آن قبل از سیّد رضی با سند غیر صحیح نقل شده است. امّا چون روایات متعدّدی از امیر المؤمنین (علیه السّلام) و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این موضوع رسیده انصاف نیست که ما کلّ این روایات را بگوییم از نظر سند مشکل دارد. چون یک روایت نیست که بگوییم یک جا را بزنیم، اجمالاً چنین روایاتی وجود دارد.
من برای اینکه از خانمها دفاع کرده باشم یک معنای آن را رد میکنم میگویم برای معنای صحیح بروید به مباحث رجوع کنید. این روایت به این معنایی که ظاهر آن است نمیتواند درست باشد، مشکل سندی دارد ولی چون تعدّد نقل با عبارات مختلف از دو معصوم داریم نمیتوانیم بگوییم همهی این روایات غلط است، پس یک روایتی وجود دارد، این ماجرای یک اصلی دارد. امّا این معنایی که به ذهن شما میرسد درست نیست، به چه معنا است؟ از بحث ما خارج است، باید بحث را نگه داریم راجع به این خطبه صحبت کنیم. چون این به بحث عایشه ارتباط داشت اشاره کردم، به این معنا این روایت آنطور که شما شنیدید که ناقص العقل و ناقص الایمان و ناقص البهره هستند، به این معنا درست نیست، چرا؟ چون خلاف کتاب خدا است.
اگر قرار بود زن در فهم دین نقص داشته باشد، دیوانه، آنهایی که بیماریهایی دارند عقب ماندهی ذهنی هستند، آیا این انسان مکلّف به نماز و روزهی دیگران است؟ نیست. حالا که تکلیف زن و مرد در اسلام جز موارد خیلی معدودی مثل احکام خاصّ بانوان، جز موارد معدود احکام آنها مشترک است، روزهی آنها مشترک است، نماز آنها مشترک است، حجّ آنها مشترک است، نمیشود عقل مناط تکلیف آنها نسبت به مردان نقص داشته باشد وگرنه بیعدالتی است. مثل اینکه من و یک بچّهی سه ساله مسابقهی ریاضی بدهیم، این چه مسابقهای است؟ عادلانه نیست، نسبت به من نمیفهمد، رشد نکرده است. بیمار هم نیست، سنّ او هنوز رشد نکرده است. نمیشود عقل مناط تکلیف متفاوت باشد تکلیفها یکی باشد، فهم او پایینتر باشد، عقل او نرسد، ولی تکلیف را داشته باشد. کأنّ خداوند بفرماید بچّههای شش ساله باید لیسانس بگیرند، نمیشود، عقل او نمیرسد شما میخواهید تکلیفی را روی دوش او بار کنید. این خلاف عقل است خلاف قرآن هم هست. چون خداوند در قرآن نفرموده «إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَ الله أَرجُلُکُم». «أَرجُلُکُم» را مخصوصاً گفتم، «أَرجُلُکُم» با رجال فرق دارد. خدا در قرآن نگفته اکرم نزد خدا مردها هستند، گفته «أَتقَی» هستند.
بیان الگوهای زن در قرآن
خداوند در قرآن کریم وقتی میخواهد ضرب المثل برای بدترین بندههای خدا بزند از زنها مثال میزند، «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً»،[8] زن دو پیغمبر بودند هیچ سودی هم نکردند، در انتهای جهنّم هستند. هر کسی میخواهد کافر شود ضرب المثل، اسوهی شما این دو نفر هستند، بروید ببینید عاقبت آنها چه شد. این برای شر. برای خیر «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا»،[9] برای آنها که ایمان آوردند. چه کسی است؟ آسیه (سلام الله علیها) است، مریم (سلام الله علیها) است. مریم (سلام الله علیها) را هم بگوییم عصمت دارد تخصّصاً از بحث ما خارج است، چون در بحث ما مثال نقض حضرت زینب و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) فایده ندارد، چون آنها واضح است که نیستند. حضرت آسیه (سلام الله علیها) هیچ کس نگفته معصوم بوده، ضرب المثل اهل تقوا است. آیا این آیه ضرب المثل برای من هست یا نیست؟ برای مؤمنین هست یا نیست؟ برای بزرگترین علمای اسلام هست یا نیست؟ نمیشود اسوهی آیت الله بهجت یک انسان ناقص العقل و ضعیف الایمان باشد، خلاف قرآن است.
پذیرش دین با عقل
این روایاتی که نقل کردهاند «بَعدَ مُنصَرِفِهِ»، بعد از برگشت از جمل حضرت شلنگ را به خاطر عایشه روی زنها گرفت، تعدّد نقل باعث میشود بیانصافی نکنیم بگوییم کلّاً باطل است، دروغ است، امّا به آن معنایی که ما فکر میکنیم قاعدتاً نیست. چون اگر به این معنا باشد خلاف قرآن میشود و ما دستور دادیم روایت که به شما رسید ما اهل بیت متّحد با قرآن هستیم، به ما دروغ میبندند، دیدید خلاف قرآن است یا به این معنا نیست یا آن را به دیوار بکوبید، ما خلاف قرآن نمیگوییم. اهل بیت که نمیتوانند خلاف عقل بگویند، چرا نمیتوانند بگویند؟ – نمیگویند بگوییم بهتر است- چون ما با این عقل سراغ دین رفتیم. چیزی خلاف عقل بگویند، مثلاً بگویند وارد دین شدی دو دو تا پنج تا میشود، چون امام هستم میگویم، من بیچاره میشوم. من چطور دین شما را پذیرفتم؟ با همین عقل خود فهمیدم شما خاتم انبیاء هستید، شما خاتم اولیاء هستید، نمیشود خلاف عقل بگویید، مقدّمهی کار خراب میشود، هم خلاف عقل است هم خلاف قرآن است.
جمعبندی معنای درست روایت
پس این روایاتی که اصلی دارد یا باید به خاطر مخالفت با عقل و قرآن کنار گذاشت یا معنایی غیر از اینها برای آن گفت. مثلاً بگوییم اینها معنای نقص چیز دیگری است، البتّه خیلی باید دقیق صحبت کرد، بعضی اینجا صحبت کردهاند خیلی دقیق صحبت نکردهاند. این اصلاً حرف دقیقی نیست بگوییم ناقص البهره هستند چون ارث آنها کمتر است، مرد این همه کار میکند زن هر چه در خانه کار کند از نظر حقوقی میتواند طلب کند بگوید پول آن را بده، تو باید میرفتی کار میکردی، مرد باید کار کند. این استدلال استدلال محکمی نیست که ناقص العقل هستند برای اینکه شهادت آنها قبول نیست، در بعضی امور شهادت زنها قبول است در بعضی امور فقط شهادت مردها قبول است، نمیشود گفت که کجا است. حرف دقیقی نیست، خلاف قرآن و عقل هم هست، پس آنهایی که به زن خود میگویند ضعیف العقل هستی، ناقص العقل میخواهند بگویند، باید معنایی بگویند خلاف قرآن نباشد یا محملی پیدا کنند، وگرنه این روایت درست نیست. امّا استفادهی تاریخی این است که اینقدر عایشه در جریان بغی مفتضح شده بود که حتّی این چیزها را به امیر المؤمنین (علیه السّلام) نسبت دادهاند، اگر هم حضرت نفرموده باشد.
کرامت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امیر المؤمنین (علیه السّلام)
عایشه از امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) خواست که از عبد الله بن زبیر بگذرد و حضرت هم گذشت، به این معنا که از خون او گذشت. امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک ویژگی داشت نقل است، شاعران زیادی گفتهاند، به احدی در طول عمر خود نه نگفت جز آنجایی که لا إله إلّا الله بود یا لوازم لا إله إلّا الله بود. یعنی یا لا إله إلّا الله بود یا کسی خلاف حق از او میخواست. وگرنه شوخی نیست، این زن و شوهر در اسلام کارهایی انجام دادند که… شما احدی را پیدا نمیکنید که شب عروسی، این نقل و روایت صحیح السّند نیست ولی از قدیم نقل کردهاند، شاید داعی نداشتند دروغ بگویند که زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) لباس عروسی خود را بخشید. شما اصلاً کسی را پیدا میکنید؟ چه کسی اینطور است؟ مردی که در صحنهی جنگ شمشیر خود را بخشید.
این فرد اگر در جامعهی ما بود خیلی محبوب میشد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) نقطه ضعف نداشت، این همه کرامت، این همه بخشندگی نباید دشمن پیدا میکرد. اینجا نسبت به قاتلین مردم بصره گذشت کرد. این روایت را متعدّد بزرگان شیعه نقل کردهاند که وقتی آن دو نفر از گریههای زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) مفتضح شده بودند تقاضا کردند زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) آنها را بپذیرد. خواستند در جامعه بگویند آشتیکنان شد، دیدار کردند، مذاکرهای صورت گرفت، آشتی شد، تنشزدایی شد. زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) نمیپذیرد. شما ببینید امیر المؤمنین (علیه السّلام) باید چقدر کریم باشد که قاتل زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) به خود جسارت بدهد بگوید: یا علی میخواهیم شفاعت ما را بکنی فاطمه بپذیرد. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) چقدر باید کریم باشد؟ امیر قبول کرد. این همه صلهی رحم میگویند چون میخواهند مسلمین رفتار انسانی زمان اهل بیت (علیهم السّلام) را با هم داشته باشند، با هم مهربان باشند.
ماجرای مروان و امام حسین (علیه السّلام)
در همین جمل امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) گفتند: یا علی مروان از ما خواهش کرده که شفاعت او را بپذیری. واقعاً عجیب است، مروان دشمن شمارهی یک اهل بیت، امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: گذشتم، برود. با اینکه در صفین آمد و مقابل حضرت ایستاد. همین مروان که در صفین مقابل حضرت ایستاد، همواره بر لب او دشنام بر امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود، خبر رسید معاویه مرده است. امام حسین (علیه السّلام) را ولید بن عتبة دعوت کرد در آن مجلس محدود مروان بود امام حسین (سلام الله علیه) فرمود من بیعت نیمه شبی انجام نمیدهم، اجازه بدهید ببینیم صبح چه میشود. همان شب به سمت مکّه رفتند. مروان گفت: همین الآن گردن او را بزن وگرنه دست تو به او نمیرسد.
جنگ یزید با مردم مدینه
امسال که حادثهی کربلاء و سال 61 هجری گذشت سال بعد مردم مدینه قیام کردند مسلم بن عقبة از طرف یزید آمد بلایی سر مردم مدینه آورد که نمیشود بیان کرد. یکی این است برای اینکه مردم بفهمند یزید با کسی شوخی ندارد حیوانات و اسبها و شترها را آوردند کنار قبر شریف نبوی فضولات کردند. یعنی میخواستند بگویند ما با هیچ چیز شوخی نداریم اگر بخواهید حکومت ما را به هم بزنید. چون مردم مدینه قیام کرده بودند دشمن هم سه روز آزاد اعلام کرد، آن سه روز آزاد اعلام کرد بعد… یک سپاه جرّار حرام خور حرام زاده به جایی برود اینطور نیست که دستور بدهند خوب باشید آنها هم خوب باشند، خیلی فجایع نسبت به نوامیس مسلمین صورت گرفت، از ترس قیام امام سجّاد (علیه السّلام) مسلم بن عقبة دستور داشت که…
کرامت امام سجّاد (علیه السّلام)
خانهی امام سجّاد (علیه السّلام) تنها خانهی امن مدینه بود. امام سجّاد (علیه السّلام) چند ماه است از اسارت برگشته است، آنها از ترس اینکه دوباره آل الله را با خود نشورانند داستان نشود گفت به این خانه کار نداشته باشید همه جا را غارت کنید. چون اینجا خانهی امن شد مسلمین ولو مخالفین دخترها و زنهای خود را میآوردند و در خانهی امام سجّاد (علیه السّلام) پناهنده میکردند. در این چند ماه 400 نفر مهمان خانهی امام سجّاد هستند، هم شیعه هم اهل سنّت مفصّل نقل کردهاند. یکی از کسانی که همسر خود را به امام سجّاد (علیه السّلام) سپرد مروان است. یکی از کریمترین کریمان اهل بیت حضرت سجّاد (علیه السّلام) است. حضرت پذیرفت.
فرماندار مدینه اسیر شد، فرماندار مدینه بعد از واقعهی کربلا خیلی زخم زبان به امام سجّاد (علیه السّلام) زده بود. این از مروان که همسر او در خانهی امام زندگی میکرد و حضرت پذیرفت. حاکم مدینه را گرفتند، کسی نوکر استکبار باشد آخر سر او را مفتضح میکنند. کسانی که آن فیلم را دیدند معلوم نیست صدام است یا صدام قلّابی است، بین موهای او را نگاه میکردند، بالاخره آنطور دنبال شپشهای پادشاه یک کشور میگشتند! استکبار او را ذلیل کرد. یعنی اگر با آنها عقد اخوّت ببندی تا وقتی به تو نیاز دارند، بعد تو را بیچاره و ذلیل میکنند، عزّت سمت خدا است. پادشاه مدینه، والی مدینه را ایستاده نگه داشتند گفتند هر کس میخواهد بیاید آب دهان به صورت او بیندازد، به او سیلی بزند، به او ناسزا بگوید. مردم را به صف ایستاده نگه داشتند. او میگفت من از هیچ کس الّا علیّ بن الحسین نمیترسم، من میدانم با او چه کردهام. بالاخره آقا با کاروان شکست خورده، با آن زنهای داغدار آمدند، خود او میدانست که با آنها چه کرده است. نوبت که رسید حضرت به همراهان خود فرمودند کسی به او تعرّضی نکند، ما کسی نیستیم که به انسان دست بسته ظلم کنیم. نوبت به امام سجّاد (علیه السّلام) که رسید روی برگرداند، او میداند وقتی این فرد را گرفتند جان زن و فرزند او در خطر است، ممکن است تعرّض شود، گفت: پسر عمو، از اینکه تو را در این حال میبینم ناراحت هستم. این حاکم دست بسته شروع به گریه کرد که ای کاش ما شما را زودتر میشناختیم.
روایتی در مورد امام سجّاد (علیه السّلام)
در روایات اهل بیت تنها امامی که «أَشبَهُ النَّاس» به امیر المؤمنین (علیه السّلام) است حضرت سجّاد (علیه السّلام) است، «أَشبَهُ النَّاس بِأَمیرِ المُؤمِنین». امام باقر (علیه السّلام) – مرحوم سیّد محسن امین قسمت اوّل را نقل کرده- فرمود: وقتی پدر من را داشتیم دفن میکردیم… اسم امام سجّاد (علیه السّلام) ذو الثَفَنات است، یعنی اینقدر سجده کرده بود، هزار رکعت در روز نماز میخواند که پیشانی مبارک و زانوی مبارک او را میتراشیدند. وقتی داشتیم او را دفن میکردیم دو جای دیگر هم من زخم بر بدن او دیدم که با زخم پیشانی 34 سال عبادت مقابله میکرد. 1- فرمود: پینههایی که بر پشت او بود از اثر اینکه شبانه برای ایتام بار برده بود. سنّیها نقل کردهاند: اگر کسی در مدینه ساکن بود گرفتار میشد میدانست هر کس گرفتار شود این ناشناس امشب به او کمک میکند.
نوشتهاند: «یَنتَظِرُهُ عِندَ البَاب»، شب میآمدند جلوی در میایستادند، میدانستند این ناشناس میآید، اینقدر به کرامت او امید داشتند. با اینکه امام سجّاد (علیه السّلام) فرمود: 20 خانه در مکّه و مدینه ما را دوست ندارند. این با مخالفین است. این قسمت برای مرحوم امین است، فرمود: جای دیگری که زخم بر بدن پدر من بود زخم آن قل و زنجیر به گردن و ساق پای او بود. آثار اسارت است. من همینقدر مختصر میگویم اگر 34 سال از اسارت گذشته بود هنوز ساق پای مبارک او زخم بود تاریخ نقل کرده این قل و زنجیر را به پای بچّهها هم بسته بودند.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیه 25 تا 28.
[3]ـ الصّحيفة السّجادية، ص 98.
[4]– سورهی احزاب، آیه 33.
[5]– بحار الأنوار، ج 41، ص 310.
[6]– همان، ج 32، ص 189.
[7]– نهج البلاغه، ص 105.
[8]– سورهی تحریم، آیه 10.
[9]– همان، آیه 11.