جستارهایی در حکومت امیرالمومنین علیه السلام – 4

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/03/30 مصادف با شب چهارم ماه مبارک رمضان در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام پیرامون مسئله ی حکومت امیرالمومنین علیه السلام سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري ‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

خطای منصوبین حضرت علی (علیه السّلام)

به ماجرای جمل رسیدیم؛ چندان از حکومت حضرت امیر در مدینه نگذشته بود که بلوای جمل پیش آمد. عرض کردیم در بلوای جمل امیر (سلام الله علیه) حکومت‌ها را که تقسیم می‌کرد، تقریباً همه‌ی حکومت‌ها را به آن کسانی که دنبال مقام نبودند، دادند. البتّه این به این معنی نیست که هر کسی از طرف امیر (سلام الله علیه) منصوب شد، بعداً هم نشان داد آدم خوبی است، این خیلی بحث مهمّی است.

قضاوت رسول خدا با بیّنه

یک بحثی در قضا داریم که رسول خدا فرموده است: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[4] من هم که پیغمبر هستم قضاوت بکنم، این‌طور نیست که با علم غیب خود قضاوت کنم؛ مثلاً مجرم را بیاورند، متّهم بیاورند و بگویم: بیا این‌جا آن پول را کجا گذاشتی؟ چون نمی‌شود از آن استفاده کرد، من که آن را دیگر ندارم، اگر من قاضی شوم. لذا با بیّنه، یعنی دو شاهد، أَیمان یعنی قسم خوردن، این چیزهایی که در دادگاه مطرح است، یعنی آن چیزهایی که در دادگاه‌ها حجّت حساب می‌شود، محکمه پسند است، من هم با همین‌ها قضاوت می‌کنم.

استفاده از نبوغ در قضاوت توسّط پیامبر و ائمّه

 البتّه امیر (سلام الله علیه) یا وجود مقدّس خاتم انبیاء به عنوان این‌که نابغه هم بودند، مثل قضاوت‌های امیر المؤمنین گاهی از نبوغ خود در یک ماجرایی استفاده می‌کند و طرف خود را لو می‌دهد، اگر نگاه کنید علم غیب او نیست. مثل ماجرای معروف که می‌گوید: این بچّه را نصف می‌کنم، مادر می‌گوید: نه.

خیانت برخی از وکلای ائمّه

امیر از علم غیب خود استفاده نمی‌کرد. لذا بعضی از کسانی هم که به حکومت منصوب شدند، هم زمان امیر المؤمنین، هم زمان بعد از امیر المؤمنین، ائمّه‌ی بعدی گاهی وکلای آن‌ها خائن بودند. این نشان می‌دهد به ظاهر حکم می‌کردند. یعنی هر کسی والی حکومت امیر المؤمنین است، لزوماً خوب نیست، هر کس وکیل امام کاظم است، لزوماً خوب نیست، ملاک الآن او است. الآن هم با امیر است، خیلی هم خوب است یا زیاد بن أبیه است، البتّه ابن عبّاس زیاد بن أبیه را این‌قدر اصرار کرد که از طرف ابن عبّاس والی فارس شد که فارس ایران زیر نظر بصره بود. فرمانده‌ی بصره بعد از واقعه‌ی جمل ابن عبّاس است، او برای والی شدن زیاد اصرار کرد و امیر المؤمنین هم پذیرفت. در واقع زیر دست ابن عبّاس است. گاهی هم امیر المؤمنین (سلام الله علیه) به او نامه می‌نویسد و او را موعظه می‌کند این‌طور رفتار نکن، آن‌طور رفتار بکن. فلان جا شنیدم تندی کردی ولی همین زیاد چون در دستگاه شیعیان بود، بعد از امیر المؤمنین که با معاویه همراه شد، تقریباً تمام مسائل شیعه را می‌دانست و این زیاد یکی از بزرگ‌ترین قاتلان شیعیان در تاریخ است. او از ولات حکومت امیر المؤمنین است. یعنی کسی والی حکومت امیر المؤمنین باشد این به تنهایی کافی نیست. نخست وزیر امام بودن به تنهایی کافی نیست. ادامه هم لازم دارد، این‌ها والی حکومت امیر المؤمنین و وکیل امام کاظم و نماینده‌ی امام زمان و نماینده‌ی امام هادی تقریباً در همه‌ی ائمّه داریم، به ظاهر حکم می‌کردند.

خطر نفاق و تبانی بر علیه حق در جامعه

حضرت به ظاهر حکم می‌کرد و شب گذشته هم عرض کردیم آن دو نفر به خاطر مسائل مالی که یکی از دلایل بود، این‌ها ائتلاف پیدا کردند، یکی از چیزهایی که در جامعه به ما نشان می‌دهد خطر نفاق، خطر تبانی علیه حق است، این است که دو آدم از گروهای مختلف با هم ائتلاف می‌کنند. این‌جا باید دید که چه چیزی می‌خواهند به دست بیاورند؟

خطر تغییر سبک زندگی

چه اتّفاقی می‌افتد که طلحه و زبیر با هم ائتلاف می‌کنند؟ شب گذشته توضیح دادیم، این‌ها هیچ سنخیّتی با هم نداشتند. نه از حیث نسبی یکی فامیل ابوبکر است، یکی فامیل امیر المؤمنین است. نه از حیث اعتقادی زبیر شیعه بود و طلحه از طرفداران سرسخت خلیفه بود. شبیه به هم نبودند. یک چیز دیگر هم که دیشب بحث تمام نشد و آن را هم عرض بکنم و ادامه بدهم این بود که چه اتّفاقی افتاد که این‌ها منحرف شدند؟ عرض کردیم رشوه‌های زیادی که هر دوی این‌ها از عثمان برای این‌که در برابر حق سکوت کنند، گرفتند. این یک خطر بزرگی در جامعه درست کرد. این همان چیزی که شب گذشته یک جمله‌‌ای گفتم وقتی به پایین آمدم و داشتم می‌رفتم به یاد آوردم که حرف خود را کامل نگفتم، آن هم این بود که من عرض کردم اسلام مشکلی ندارد شما صورتی بپوشی یا سبز بپوشی، آن چیزی که اسلام با آن مشکل دارد، این است که سبک زندگی مردم تغییر بدهی، مانور بدهی، مانور یک بحث اجتماعی می‌شود.

تفاوت گناه فردی و اجتماعی در اسلام

 حجاب در خانه یک امر فردی است ولی مانور بی‌‌حجابی در جامعه یک امر اجتماعی است، توجّه می‌کنید؟ موضوع عوض می‌شود. شراب‌خوار (معاذ الله) اگر در خانه‌ی خود شراب بخورد و کسی متوجّه نشود، دولت اسلامی حق ندارد در خانه‌ی او را بشکند و داخل آن‌جا بشود و ببیند چه خبر است مگر این‌که آن‌جا محلّ اجتماع شده باشد امّا اگر راه بیفتد و در خیابان برود، نه، شلّاق و تعزیر اجتماعی او را هم نمی‌شود، تعزیر اجتماعی را نمی‌شود بخشید، چون شخصی نیست. بله من و شما مثلاً سر یک موضوع اختلاف می‌کنیم، من محکوم به پرداخت دیه به شما می‌شوم، آقا از دیه‌ی خود می‌گذرد امّا یک زمان جرم اجتماعی است.

خطر تغییر الگوی مصرف در جامعه

 آن چیزی که خیلی خطرناک است مانور است؛ این‌ است که مردم در جامعه نگاه می‌کردند یک عدّه صبح و شب می‌دوند برای این‌که یک مقدار پول کمی به دست بیاورند، یکی با سیصد نفر خدم و حشم می‌آمد و می‌رفت، خوب بقیّه هم دوست دارند به این صورت زندگی کنند. اگر در جامعه‌ای مردم دوست داشته باشند که یک شبه ره صد ساله بروند، همه‌ی چک‌ها برگشت می‌خورد. چون با پول مردم کاسبی می‌کنند پول مردم، پول مردم نیست، برای ما است. فرصت را غنیمت شمردم، زرنگ بودم، الآن این وضع افتضاحی که در مسائل بازار اسلامی است، معمولاً تولید کننده رحم نمی‌کند، دلّال رحم نمی‌کند، مغازه‌دار رحم نمی‌کند، علّت این است که همه می‌خواهند سود خود را ببرند، دقیقاً هم چیزی است که آن زمان امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) آن خطر را حس می‌کرد.

کم بودن تعداد شیعیان اعتقادی در زمان حکومت امیر المؤمنین

 این‌که شما می‌بینید به عثمان بن حنیف نامه می‌نویسد، عثمان بن حنیف و برادر او سهل بن حنیف یک خانواده‌ی شیعی هستند؛ یعنی از جنس شیعیان اعتقادی هستند که آن روز کمیاب هستند، نیستند. گزارش‌های شیعه می‌گوید: امیر المؤمنین 50 نفر به این صورت شیعه داشته است، طرفدار سیاسی داشت ولی شیعه 50 نفر داشته است. حالا 50 نفر هم به این صورت نیست که بتوان با زبان روزه قسم خورد،50 به 69 هزار نفر سپاه حضرت در صفین یعنی خیلی کم، یعنی ناچیز. حالا من نمی‌گویم 50 یعنی 50 تا، حالا یا 30 تا یا 70 تا، حالا یک چنین عددی، کم. 69 هزار سپاه است، گفتند: 50 نفر شیعه داشته است این یعنی خیلی کم. حالا معلوم نیست این عدد مفهوم داشته باشد. لزوماً 50 تا یا 48 تا نفر ولی کم بودن نفرات معلوم است.

دلایل مناسب نبودن مکّه برای کودتا

عثمان بن حنیف در واقعه‌ی جمل از این شیعیان بود. خوب وقتی جریان جمل رفتند، باید یک‌جایی را برای کودتا انتخاب می‌کردند. مکّه جای خوبی نبود. هم نزدیک به مدینه بود، هم امیر المؤمنین قریشی بود، بنی هاشم حضور داشتند، ولو نخواهند از امیر دفاع کنند که بیشترین آن‌ها بعداً دفاع نکردند امّا برای آن‌ها سنگین بود که یک نفر در خانه‌ی خود آن‌ها بیاید، کودتا بکند.

حرمت مکّه در خونریزی و جنگ

ثانیاً مکّه جای مقدسی بود، هیچ کسی دوست نداشت آن‌جا خونریزی صورت بگیرد، چون ننگ ابدی پیدا می‌شد. سیّد الشهداء هم بعدها با این‌که می‌توانست در مکّه حکومت تشکیل دهد، تشکیل نداد و عبدالله بن زبیر که حکومت تشکیل داد و شکست خورد و دو بار منجنیق به خانه‌ی خدا خورد، سال‌ها و صدها سال شعراء علیه او شعر گفتند. شعراء که می‌گویم یعنی رسانه‌ها، مدام سالگرد نه دی تلویزیون علیه او برنامه پخش می‌کند. وقتی می‌گوییم: شعراء علیه او شعر گفتند، یعنی در رسانه‌ی عمومی تخریب شد. خوب آن‌ها نمی‌توانستند در مکّه کاری انجام دهند، مدینه هم که حکومت امیر المؤمنین شروع شده بود، لذا به سمت عراق آمدند.

نقش خواص برای انتخاب نشدن کوفه برای کودتا بر علیه حضرت امیر

کوفه جای خوبی نبود؛ چرا؟ چون چند نفر حضور داشتند، اجازه نمی‌دادند در کوفه چنین کودتای صورت بگیرد. این نقش خواص را نشان می‌دهد. در کوفه حجر بن عدی بود. حجر کسی بود که حضرت امیر هم که شهید شد، می‌آمد در مسجد می‌نشست. در مسجد کوفه صد هزار نفر بودند، مسجد کوفه با 40 هزار نفر زمان زیاد بن أبی ساخته شد که این ماجرای که من دارم می‌گویم صد هزار نفری شد. یعنی همیشه مسجد بزرگی بود چون لشکر اسلام در آن نماز می‌خواند، دو کوهه‌ی اسلام بود. لذا همیشه بزرگ بود، از همان روز اوّل بزرگ بود.

زیاد بن أبی بر منبر نشسته بود، پشت منبر هم یک در مخفی بود که وارد قصر می‌شد که نگهبان‌ها به زحمت نیفتند. از قصر می‌آمد، بر منبر می‌نشست و شروع به توهین کردن به امیر المؤمنین می‌شد، حجر که وارد می‌شد حرف را عوض می‌کرد، یک نفر آدم! حجر! نه پادشاه بود، نه حاکم بود.

آگاه کردن مردم دلیل حکومت حضرت امیر

یک چیزی می‌خواهم بگویم که در این شب‌ها خیلی فکر کردم که بگویم با نگویم، خیلی من را اذیّت می‌کند و آن هم این است آن کسانی که با سیره‌ی امیر المؤمنین آشنا هستند، می‌دانند که غرور امیر المؤمنین (سلام الله علیه) دو بار در تاریخ شکسته شده است؛ یک بار در کوچه‌ی بنی هاشم است، یک بار مردم کوفه شکستند. یعنی شما نامه‌های امیر را قبل از جمل و قبل از صفین را ببینید، آن‌جا حضرت به مردم کوفه اعتماد کرده است. چون این نیست که اگر علی بیاید حکومت درست می‌شود و علی برود حکومت خراب بشود این نیست. چون امیر نمی‌خواهد به یک چشم به هم زدن حکومت جا به‌ جا شود، امیر (سلام الله علیه) می‌آید که مردم بخواهند بفهمند، بفهمد این سکه‌ی طلا است، از این بگذرد، این ناموس مردم است از او بگذرد، این‌جا حق است، این‌جا پدر من است ولی مخالف حق است، به او اهمیّت نده. بفهمد و بیاید در جنگ شرکت کند. هوا گرم است به جبهه بیاید، سرد است به جبهه بیاید، ممکن است در جنگ شکست بخوریم، این‌ها را بعداً عرض می‌کنم  در کدام جنگ به چه دلیل شرکت کردند یا شرکت نکردند.

عدم استفاده‌ی حضرت امیر از قدرت تکوینی برای اداره‌ی جامعه

 نامه‌های امیر (سلام الله علیه) را می‌خوانم. می‌بینید زمانی که به معاویه و اصحاب جمل نامه می‌نویسد، می‌گوید: من با سپاه مهاجر و انصار به جنگ شما می‌آیم، «شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ»[5] وقتی بیایند لرزه به بدن شما می‌اندازند. ولی سه سال که گذشت دیگر این مردم نیامدند و این‌که می‌بینید گاهی حضرت امیر (صلوات الله علیه) عمّامه‌ی خود را برمی‌داشت و جلوی مردم به صورت خود می‌زد، یعنی امیر المؤمنین هم حاکم جامعه‌ی اسلامی باشد اگر آن‌ها نخواهند به اسلام عمل کنند و از حق دفاع کنند، ظاهراً او را خوار می‌کنند. امیر که نزد خدا عزیز است و به گردش چشم او عالم جا به‌ جا می‌شد ولی قرار نبود با قدرت تکوینی خود عالم را اداره کند، او با دست اشاره می‌کرد همه‌ی عالم زیر و زبر می‌شد ولی قرار نبود این‌طور اداره کند.

آثار مقاومت نکردن و پذیرش ذلّت

قرار بود مردم بفهمند، به حق عمل کنند و به حق عمل نکردن مردم بعداً هر کسی یک بار نهج ‌البلاغه را بخواند، این فضا را می‌بیند که یک وقتی امیر (سلام الله علیه) به این مردم اعتماد کرد ولی یک کاری انجام دادند که وقتی خبر می‌رسید فلان‌جا به نوامیس مسلمین تجاوز شده است، تعدّی شده است، به شدّت گریه می‌کرد ولی مردم نمی‌آمدند بجنگند، یعنی ذلّت را پذیرفته بودند. مردم اگر از مقاومت و استقامت در راه خدا خسته شوند، علی هم حاکم جامعه باشد گریه می‌کند، ظاهراً ذلیل می‌شود، نمی‌تواند حکومت را اداره کند چون قرار نیست با چشم بر هم زدنی، تکویناً همه چیز خوب شود فایده ندارد. پیامبر هم می‌توانست، ائمّه‌ی بعدی هم می‌توانستند، قرار بر این نبود. اگر مردم خسته بشوند خدا با هیچ کس عقد اخوت نبسته است، گارانتی هیچ کسی ندارد، هیچ حکومتی گارانتی ندارد.

اشتباه دولت صفویّه در اتّصال به امام زمان

 دولت صفوی خیال می‌کردند که متّصل به امام زمان است. مرحوم علّامه مجلسی هم حتّی به این موضوع اشاره کرده است. گفتند: دولت شیعه است، إن‌شاء‌الله امام زمان می‌آید، ظلم کرد از بین رفت. بروید خاطرات آن کشیش اروپایی را بخوانید بر منبر نمی‌خواهم اسم او را بگویم که می‌گوید: من با نوامیس شیعه بودم -همین چند سال اخیر، نه زمان امیر المؤمنین- اشرف افغان چه کارهای انجام داد، آن‌ها شیعه نبودند.

رابطه‌ی استقامت و کمک الهی

این‌طور نیست که کسی گارانتی داشته باشد. مردم از استقامت در راه خدا خسته بشوند، خداوند چند بار این حرف را در قرآن کریم برده است «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ»[6]   بخواهد شما را می‌برد. «وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ» اصلاً به این صورت نیست که گارانتی داریم. بله، گارانتی به شرط ارائه خدمات است، باید ثابت قدم باشی. حتماً خدا با تو است، امّا اگر رها کنی اصلاً این‌طور نیست. من ده مورد سراغ دارم که نوامیس شیعه را در کشور ما به بازار بردند و فروختند بعد از این واقعه‌‌های صدر اسلام. زمان قاجار داریم، صفویّه داریم، زندیّه داریم، این‌طور نیست که خیال کنیم یک روزی یک‌جایی بود. از استقامت خسته شویم، تاریخ نشان داده است که دشمن کوتاه نمی‌آید همان ‌طور که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) فرمود: نمی‌آیید با من بروید و در راه خدا بجنگید؟ خدا پسر ثقیف را بر شما مسلّط می‌کند. زمان حجاج کاری کرده بود که یک عدّه بیابانگرد شدند و از زن و بچّه‌ی خود فرار کردند که کسی آن‌ها را نشناسد.

جنایات حجاج در مورد شیعیان

این عددها عدد کثرت است. 120 هزار شیعه را کشت، 80 هزار شیعه در زندان بودند. در زندان به قدری فضا تنگ بود که بدن‌ها به هم چسبیده بود، زن و مرد علوی -یعنی سادات، بچّه‌های اهل بیت- را برهنه کنار هم زنجیر کرده بود. این‌ها با لباس خود می‌آمدند که لباس‌ها آن‌ها می‌پوسید تا چه زمانی؟ تا زمانی که حجاج بمیرد شاید این‌ها آزاد بشوند یا نشوند؟

خطر تغییر سبک زندگی در جامعه‌

اگر خدایی ناکرده این اتّفاق در جامعه‌ی ما بیفتد، یعنی مانور تجمّل، مانور ابراز عمل به خلاف شرع، یک زمان یک نفر در خانه‌ی خود یک کاری انجام می‌دهد، دولت اسلامی حق ندارد برود متعرّض شود، مگر این‌که عمومی شده باشد.

صحبت آیت‌ الله سبحانی در مورد حجاب

یک زمان یک نفر در بزرگراه بی‌حجاب می‌شود، این یعنی اعلان جنگ. همان چیزی که آقای سبحانی فرمود، برای این‌که جامعه را بشناسید بد نیست به فضای مجازی هم یک نگاهی بیاندازید. ببینید بعد از آن حرف آقای سبحانی (حفظه الله) چقدر حرف ایشان تحریف شد و چقدر به این مرجع ناسزا گفتند که ایشان گفته بود: ربا جنگ با خدا است. «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ»[7].

دسته‌بندی گناهان

 کلاً این را بدانید گناهان دسته‌بندی هستند؛ گناهان شخصی داریم، گناهان اقتصادی داریم، گناهان سیاسی داریم. گناه اقتصادی قابل قیاس با گناه شخصی نیست، گناه سیاسی هم قابل قیاس با گناه اقتصادی نیست، درجه‌بندی دارد. رباخور اعدام نمی‌شود ولی کسی که اهل بغی است اعدام می‌شود، امنیت مسلمین یک بحث سیاسی خیلی مهمّی است، شوخی بردار نیست.

سخن آیت الله سبحانی در مورد حجاب

این بزرگوار فرمود: ربا «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ» جنگ با خدا است، با حجاب قابل قیاس نیست ولی وقتی در جمهوری اسلامی نماد دولت اسلامی حجاب است و یک نفر در بزرگراه حجاب خود را برمی‌دارد، این فرق می‌کند با یک نفر که در خانه‌ی خود است، در یک مهمانی است. می‌رود کنار عکس شهدا بی‌حجاب عکس می‌گیرد این «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ» و سیاسی است. این‌طور نیست که بگویند: عجب بی‌حجاب را گرفتند، مثلاً با او چه کاری انجام دادند؟ این یک جنگ است و اگر یک جامعه‌‌ای بگوید: به ما ربطی ندارد. جالب است شما نگاه کنید بعضی از دستمال به سرها در این موضوع به آیت‌الله سبحانی اعتراض کردند. یعنی سبک زندگی یک بحث تعارفی نیست، گزینشی هم نیست که ما بگویم سر سفره‌ی اسلام ما نشستیم، این‌ قسمت آن را من دوست دارم.

نابخشودنی بودن مخالفت با حکم شرعی

وقتی یکی ابراز مخالفت با حکم شرعی می‌کند، این اصلاً بخشودنی نیست حتماً باید اعمال قانون بشود. یعنی در ماجرای دیه عرض کردم مثلاً من و ایشان دعوا می‌کنیم، دست من به دست ایشان می‌خورد سرخ می‌شود، دیه ثابت می‌شود، ایشان در دادگاه می‌گوید: صدقه سر پدر خود آقای کاشانی را بخشیدم، دادگاه هم می‌گوید: خداحافظ امضا کن و برو. امّا جرم سیاسی باشد مثلاً من مشت خود را در خیابان چرخانده باشم، کسی جرأت نکند که بیاید و بعد به ایشان کتک زده باشم. ایشان دیه را می‌بخشد، حاکم شهر نمی‌گذرد، می‌گوید: این مشتی که چرخاندی یعنی چه؟ یعنی یک عدّه را ترساندی، بزرگی کردی، خیال کردی خبری است، او را اعمال قانون می‌کنند ولو ایشان ببخشد، آن دیه شخصی سر جای خود است این یک مورد دیگر است.

کوتاه نیامدن امام حسین نسبت به منحرف شدن جامعه

 اگر در جامعه‌ی مانور تجمل باشد، شما بعداً بدتر از آن را می‌بینید. از سال 70 به بعد یک عدّه آمدند گفتند: ما اگر بخواهیم به سعادت اخروی برسیم، باید سعادت دنیوی داشته باشیم -تا حالا این حرف خوبی است- و سعادت دنیوی یعنی این‌که ما باید از بهترین مظاهر دنیا استفاده کنیم. یعنی آن کسی که ماشین او بهتر است، ارزش بیشتری نسبت به آن گدای بی‌عرضه‌ی انگل اجتماع دارد. در همین اواخر هم این اتفّاق افتاد گفتند: اگر می‌خواهیم به بهشت برویم، باید دنیا را بهشت کنیم، لذا باید با دنیا تعامل کنیم. خوب شما با این منطق نمی‌توانی امام حسین را تحلیل کنی، با این منطق می‌توانی امام حسین را تحلیل کنی؟ زن و فرزند او را در بیابان اسیر کردند با دنیا تعامل کرد؟ نمی‌توانست کوتاه بیاید مذاکره بکند؟

سیره‌ی حکومتی امیر المؤمنین در انتخاب والی

می‌بینید بحث امیر (سلام الله علیه) هم همین است. یعنی این داستان همیشه در تاریخ بوده است که تو چقدر حاضر هستی پای دین استقامت بکنی. می‌گوید: والله دو روز هم شب گذشته عرض کردم دو روز یعنی لحظه‌ا‌ی هم دو روز هم نمی‌خواهم معاویه از طرف من حاکم شود. ابن عبّاس فکر می‌کند امیر المؤمنین (سلام الله علیه) مصلحت شخصی را نمی‌فهمد، می‌گوید: داستان می‌شود، جنگ است، خون می‌ریزد، محبوبیّت تو چه می‌شود، دور بعد رأی نمی‌آوری. محاسبه می‌کند، همین‌طور است. همه‌ی تاریخ به همین صورت بوده است. تاریخ امیر (سلام الله علیه) در این موضوع را کسی نمی‌تواند انکار کند که به هیچ وجه اجازه نمی‌دهد کسی از عُمال حکومتی او رسماً خطا کند، وای به حال این‌که ویژه‌خواری کند، تا زمانی که می‌توانست نگذاشت.

اهمّیّت حفظ نظام اسلامی در حکومت امیر المؤمنین (سلام الله علیه)

 این را هم بگویم گاهی پیش می‌آید ادامه‌ی مباحث می‌رسیم دست علی بسته می‌شود. می‌شنود یک جایی ظلم شده است، دیگر گریه می‌کند. برای امیر المؤمنین پیش آمده است، همان که می‌گویم اگر علی بود گردن می‌زد، بله یک مواقعی این کار را کرد، یک مواقعی هم دیگر نتوانست. دید اصل حکومت اسلامی از بین می‌رود، امپراطوری بیزانس هم منتظر بود که جنگ داخلی اتّفاق بیفتد. خوب می‌دانید جنگ‌های زمان امیر المؤمنین همه بین مسلمین است و آن‌هایی که فتنه‌ی 88 را به یاد دارند، به یاد دارند که داخل کشور بین گروه‌های مثلاً بچّه شیعه دعوا می‌شود، ما چه مشکل امنیتی در بیرون پیدا می‌کنیم، دندان‌های اطرافیان تیز می‌شود. زمان امیر المؤمنین هم همین است. سه جنگ در داخل خود حکومت رخ می‌دهد. برای همین اهل سنّت پنج سال حکومت امیر المؤمنین را فتنه می‌گویند، برای این‌که دائم جنگ بود. یک جایی می‌بیند نمی‌تواند، اگر بخواهد ادامه بدهد اصل حکومت، استقلال جامعه‌ی اسلامی از بین می‌رود، امپراطوری بیزانس می‌آید ما را شکست می‌دهد. لذا می‌شنود خلخال از پای یهودی باز کردند، گریه می‌کند.

سیر جنگ‌های امیر المؤمنین در نهج البلاغه

سیر امیر المؤمنین در نهج البلاغه این است: روز اوّل وقتی می‌آید می‌گوید: «یا زبیر» عایشه به خواهر خود اسماء می‌گوید: «وا ثکلک یا اسماء» یعنی زبیر مُرد، خانه خراب شدیم. سربازها پشت او هستند. در صفین هم همین است. یعنی جمل تقریباً 10 هزار نیرو دارد، در صفین 69 هزار نفر می‌شود، یعنی رو به رشد است، امّا مردم در ابتدای واقعه‌ای که به آن می‌رسیم کم می‌آورند. کار به جایی می‌رسد که امیر المؤمنین می‌گوید: برویم با معاویه بجنگیم، 130 هزار نیروی نظامی دارد و حضرت آن زمان 35 هزار نیرو دارد، ریزش کردند، یک عدّه ناراضی شدند، 25 هزار نفر کشته شدند، یک عدّه خوارج هستند، می‌گویند: نه چرا برویم با معاویه بجنگیم، این‌قدر هم راه دور است، بیا برویم با خوارج بجنگیم، آخر چهار هزار نفر هستند ما 35 هزار نفر هستیم، احتمال پیروزی خیلی زیاد است، لذا جنگ سوم هم رخ می‌دهد. بعد می‌گویند: برویم به خانواده‌ی خود سر بزنیم، یک خرج خانه بدهیم دیگر سپاه جمع نمی‌شود.

 استقامت نکردن و عدم پایبندی دشمن به معاهده

وقتی دشمن می‌بیند آن‌ها استقامت نمی‌کنند، چه اتفّاقی می‌افتد؟ پایبند به معاهده‌ی خود است؟ مستبکر به معاهده‌ی خود پایبنده می‌شود؟! وقتی ببیند شما قرار نیست بایستی و مقاومت کنی.

رفتار مردم کوفه در مورد تجاوز به نوامیس

مرحله‌ی چهارم دوره‌ی امیر المؤمنین را غارات می‌گویند. صدها غارت رخ می‌دهد لشکر نظامی تا دندان مسلح معاویه به مرزهای حکومت امیر المؤمنین حمله می‌کردند و شروع به دزدیدن زن‌های مسلمان و غارت اموال آن‌ها می‌کردند، دزدیدن بچّه‌های آن‌ها و امیر دائم می‌آید می‌گوید: غیرت تو را «يا أشباهَ الرِّجالِ ولا رِجالَ»[8] را شنیدید برای این‌جا است. مثلاً به نزدیک‌ترین استان حمله کردند و نوامیس آن‌ها را بردند ولی مردم در مسجد نشستند، انگار نمی‌شنوند، انگار سنگ هستند.اتّفاقی که افتاد چه بود؟ این بود که من چند دفعه عرض کردم آخرین سال حکومت امیر المؤمنین رسماً مانند زن‌های ایزدی که داعش این کار را کرد، این‌ها مسیحی هستند و مسلمان نیستند، شیعیان امیر المؤمنین را در یمن دستگر کردند و زن‌های آن‌ها را در بازار فروختند. روزهای آخر دولت امیر المؤمنین فقط گریه بود.

نتایج استقامت نکردن در راه خدا

 این یعنی سیر این‌ است که اگر در راه خدا استقامت نکنی، اگر پای منافع شخصی در میان باشد، من دنبال منفعت خود بروم، تو و شما و ایشان هم دنبال منفعت خود بروند، به‌ من‌ چه، به من چه بگویم دشمن یک پارچه است، مستحکم است، شیطان جنود دارد، بعد بلایی سر ما می‌آید که فکر آن را هم نمی‌کنیم.

هدف اصلی از تشکیل داعش

همین داعش که امروز شما می‌بینید، آن‌ها در عراق این‌طور هستند و بروید نوشته‌های آن‌ها را بخوانید اصلاً می‌گویند همه‌ی داستان سر رافضی‌های صفوی است. داستان ما هستیم. چون آن طرف دنیا فکر می‌کنند که یک عدّه شیعه هستند و ثابت قدم هستند. اصلاً تمام استراتژی داعش سه مرحله دارد؛ مرحله‌ی یک دشمنان اصلی اسلام که یهودیان به ظاهر مسلمان هستند که اسم آن‌ها روافض صفوی است یعنی شما، بچّه هیئتی‌ها. این‌طور نیست که کوتاه بیایم و دشمن هم کوتاه بیاید. این چیزی بود که مردم در زمان حضرت امیر المؤمنین نمی‌فهمیدند، امیر المؤمنین باشد، مردم نیایند زمین می‌خورد.

اوضاع شهر بصره در زمان وقوع جنگ جمل

این‌ها را برای چه گفتم؟ این‌ها را برای این جمله گفتم که شما می‌بینید امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) عثمان بن حنیف را به بصره می‌فرستند. عثمان بن حنیف از مشاهیر شیعه و از مشاهیر زهّاد است. این طغیان‌گرها به ریاست دو مرد و یک زن به سمت بصره می‌آیند. چون در شهر بصره جمعیّت آن‌ها زیاد است، عثمان بن حنیف نمی‌تواند مقاومت کند، در شهر مقاومت می‌کند شکست می‌خورد. سرباز‌های حکومت به نسبت مردی که طرفدارهای آن‌ها هستند کم هستند. چون آن دوران جنگ قبیله‌ی است، نه حق مداری. امیر المؤمنین (سلام الله علیه) یک عدّه طرفدار به نام بنی عبدالقیس و ربیعه دارد. بنی عبدالقیس یک شاخه‌ی مشهور هستند که صعصعة ‌بن صوحان و از بزرگان شیعه جزء آن‌ها هستند، ربیعه‌ای‌ها هم یک عدّه هستند که از یمن با امیر المؤمنین هستند. این یک عدّه مقاومت می‌کنند و شکست می‌خورند. عثمان بن حنیف می‌گوید: دست نگهدارید تا امیر المؤمنین برسد و با او بحث کنید. می‌گویند: باشند. ظاهراً صلح می‌کنند، آتش‌بس اعلام می‌شود، به نماز می‌ایستند. می‌گویند: چه کسی باید امامت کند؟ دعوا می‌شود، اختلاف است که چه کسی امامت کرد. وسط امامت نماز سرباز‌های حکومت را که کم بودند را دستگیر می‌کنند.

بد عهدی دشمن

دشمن مستکبر که به حرف شما پایبند نیست که شما بگویید مردانه قول بده. مردی آن طرف نیست که مردانه قول بدهد، ریش‌های عثمان بن حنیف را می‌کنند. بعضی از نقل‌ها می‌گوید همان‌جا کشته می‌شود. یعنی عثمان حنیف یک سال هم حاکم نیست، بعضی از نقل‌ها هم می‌گویند یک سال بیشتر می‌ماند. لذا بعد از آن ابن عبّاس به بصره می‌رود.

 علّت نامه‌ی حضرت علی (علیه السّلام) به عثمان بن حنیف

یعنی عثمان بن حنیف احتمالاً چند ماه حکومت کرده است. یک مهمانی برگزار می‌کنند و او را به این مهمانی دعوت می کنند، نه وعده‌ی خلاف به او می‌دهند، نه آن‌جا مال حرام  پخش می‌کنند، اشکال این است «عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ»[9] پولدارها دعوت شدند و بی‌پول‌ها دعوت نشدند. شما در فامیل خود اگر یک نفر را این‌طور دعوت کنید اشکالی ندارد ولی اگر دیدید حاکم جامعه‌ی اسلامی به سمت اتراف، مُترَف شدن پیش می‌رود، استخر خصوصی دارد، مرکز تفریحی خصوصی دارد، هر کسی  او را به مقام رسانده است، با او مدیون است، چون این خطرناک است، این در جامعه دیده می‌شود، بقیّه هم می‌خواهند، او نباید این کار را انجام دهد، ولو اگر امیر المؤمنین باشد.

یکی از خطوط قرمز حکومت امیر المؤمنین

این جزء خطوط قرمز حکومت امیر المؤمنین است، در شرایطی که جامعه فقیر دارد، مسئول نباید مثل مترفین زندگی کند ولی این باید مطالبه‌ی عمومی این باید مطالعه‌ی عمومی همه‌ی مردم باشد. هیچ حکومتی گارانتی ندارد. مردم کنار بروند، شما بگویید کاشانی زندگی ما را تو اداره کن، هیچ نظارتی هم به تو نمی‌کنیم، اگر نظارت نکنی، حواس تو جمع نباشد بالاخره شیطان با من خیلی بهتر از شما دوست است. تا وقتی یک فقیر در جامعه است، حاکم اسلامی حق ندارد مثل مترَفین زندگی کند و حالا متأسفانه بعضی‌ها می‌خواهند تصریح کنند که قبح آن را کنار بگذارند که زندگی ما با مردم فرق می‌کند.

تبلیغ مترفین

 یک سری خاطرات شفاهی مفصّلی این سال‌های اخیر چاپ شده است، متعدّد از افرادی متعدّد. آن‌های که اهل آن باشند و مطالعه کنند می‌دانند یک جریانی تبلیغ مترفین می‌کنند. یکی از آن‌ها را یک زمانی سال 88 به تلویزیون آوردند، داشت بحث می‌کرد، طرف مقابل بحث ساده زیستی کرد گفت: من از این شعارهای مارکسیستی دوست ندارم. یعنی در مرام این‌ها نهج البلاغه مانیفست مارکس می‌شود.

بی‌تفاوتی مردم نسبت به مسائل و مرگ جامعه

این‌ها آن چیزهایی است که در حکومت امیر المؤمنین بوده است. ما برای این‌ها حکومت کردیم، یعنی حکومت را شروع کردیم. آن روز هم که مردم بگویند به ما ربطی ندارد، روز مرگ آن جامعه‌ی اسلامی است. «أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ»[10] من خیلی دوست داشته باشم به من امیر المؤمنین بگویند، «وَ لَا أُشَارِكَهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ» این نامه به عثمان بن حنیف برای همان اوایلی است که هنوز شهر بصره اشغال نشده بود. تا عثمان به حنیف به شهر رسید، یک فامیل او مهمانی داد. مثلاً یک بنر زدند حاج آقای حجة الاسلام دکتر عثمان بن حنیف انتصاب شما را به استان بزرگ بصره تبریک می‌گویم، به همین مناسبت یک مجلسی برپا شده است.

اعتراض امیر المؤمنین به عثمان بن حنیف

امیر المؤمنین به او اعتراض کرد، قانع بشوم به من امیر المؤمنین بگویند، «وَ لَا أُشَارِكَهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ» من اسوه‌ی این‌ها در مشکلات زندگی نباشم؟

شرایط سخت اقتصادی در اوائل انقلاب

خدا حضرت امام (رحمة الله علیه) را رحمت کند که یکی از نزدیکان ما این را با یک واسطه نقل کرد. از یک نفر نقل کرد که گفته بود: جوان‌ها خبر ندارند، یک زمانی بوده است این‌قدر ما در اوایل انقلاب در سختی زندگی می‌کردیم، خود من به یاد دارم داشتیم فوتبال بازی می‌کردیم -اسم مغازه‌دار ما آقا اسلامی بود- گفتند: آقا اسلامی کانادا آورده است، بازی به هم ریخت، مردم صف بستند که کانادا بخرند نبود. نوشابه‌ی شیشه‌ی زرد بخرند این‌قدر کمیاب بود. مُدل ماکارانی عوض می‌شد، مردم صف می‌بستند. بزرگترهای مجلس به یاد دارند. آشپزی رُزا منتظمی یک کتاب آشپزی است، این را با دفترچه بسیج می‌فروختند. چون کاغذ نبود، وارداتی بود. کاغذ نبود، نمی‌شد چاپ کنی. کاغذ را باید دولت می‌داد. دولت که می‌داد، می‌گفت: نمی‌شود یک نفر پنج کتاب بخرد، یک نفر یک دانه هم نخرد. دفترچه بسیج خود را بیاور به هر خانواده یک عدد کتاب آشپزی رزا منتظمی می‌دهیم. ما جنگ را این‌طور اداره کردیم. البتّه به یاد دارم -یکی از دوستان ما جانباز است- می‌گفت: ما در کرخه آماده باش خط مقدّم بودیم، آبی که داشتیم می‌خوردیم چون زیر تیغ آفتاب بود، این‌قدر داغ بود، شب‌ها هم انگار داشتیم آب جوش می‌خوردیم، آب را هم به این صورت نوشیدند ولی جنگ را اداره کردند. امّا ممکن است یک روزی همان نظر همان آدم‌ها عوض بشود. اگر نظر عوض بشود «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ»[11] خدا اصلاً تعارف ندارد که بگوید نه، 20 سال خوب بودی، پس 30 سال دیگر هم می‌توانی باشی، این خبرها نیست.

سفارش امیر المؤمنین به عثمان بن حنیف در مورد نحوه‌ی زندگی

حضرت فرمود: من اسوه‌ی آن‌ها در «جُشُوبَةِ الْعَيْشِ»[12] در سختی زندگی نباشم؟ بعد این‌جا است که در همین نامه فرمود: «إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِي‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ»[13] به عثمان بن حنیف می‌گوید: هر کسی یک امامی دارد که از او استضائه می‌کند. تو بالاخره در زندگی خود یا کافر به طاغوت هستی و مؤمن به توحید هستی یا عکس آن هستی. «یومن بالطاغوت و یکفر بالمؤمنین» یا «یوم بالمؤمنین و یکفر بالطاغوت» مذاکره هم بین اسلام و کفر نداریم. در تئوری که نمی‌شود آن را از بین برد. بعد فرمود: «اءَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ».

نمونه‌ای از ساده زیستی امیر المؤمنین

 یک روز یک نفر آمد و دید امیر المؤمنین دارد غذا می‌خورد. الآن به عراق نگاه نکنید که وضع آن‌ها عوض شده است. انگورهای کاظمین در دنیا معروف بود، از قیصی بزرگتر بود. بزرگتر از این اسپانیایی‌ها و روسیه‌ای‌ها بود که می‌آورند، اصلاً کشاورزی آن‌ها از بین رفت، آب و هوای ویژه‌ی داشت. دید امیر المؤمنین دارد از نان جوی می‌خورد که روزی قسم خورد والله فقرای شهر من از بهترین گندم غذا می‌خوردند و از بهترین آب می‌نوشند، منتها امیر المؤمنین تنها اما کوفی‌ها نبود که این‌طور بودند. یک روز داشت غذا می‌خورد، یک نفر آمد و گفت: «أَ تَصْنَعُ هَذَا فِي الْعِرَاقِ»[14] تو در عراق هستی یعنی وسط نعمات هستی و وضع خوب است. آن روزی که فهمیدن امیر المؤمنین (صوات الله علیه) ضربت خورده است، یتیم‌ها هم شیر داشتند که به در خانه‌ی امیر المؤمنین بیاورند، درست است؟ یا این‌قدر اعتبار داشتند که شیر قرض کنند و بیاورند دست آن‌ها به شیر می‌رسید که آوردند، گفت: «أَ تَصْنَعُ هَذَا فِي الْعِرَاقِ» تو در عراق هستی و به این صورت هستی؟

ساده‌زیستی حضرت از زبان ایشان

 گفت: «ألا وإنَّ إمامَكُم قَدْ اكْتَفى‏ مِن دُنْياهُ»[15] خیلی جالب فرموده است گفته است از دنیای خودش «بِطِمْرَيْهِ» یعنی دو تکه پارچه، که مثلاً یکی پایینی است که شلوار است یا دامن است و یکی بالا پوش است. «ومِن طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ» دو تکه نان.

تفاوت جامعه‌ی یهود و جامعه‌ی اسلامی

این نه به این معنا که امروز همه باید نان خالی بخورند، امّا اگر در جامعه‌ی یکی بوقلمون می‌خورد و همسایه یکی نان می‌خورد، آن جامعه‌ی یهودی‌ها است نه جامعه‌ی مسلمان‌ها. اگر برادر تو، مادر تو، پدر تو، فرزند تو شب گرسنه باشد، ضجه بزند تو می‌خوابی؟ اگر کسی بی‌تفاوت باشد این‌ها حرف‌های است که مثل شعار شده است، فراموش کردیم. فرمود من به این صورت هستم.

 دو شرط قرار گرفتن در سپاه امیر المؤمنین

بعد هم فرمود: نمی‌گویم مثل علی باشید، این‌ غذا را بخورید «ولكِنْ أعِينُوني» این «أعِينُوني» به من و شما گفته است، «أعِينُوني» من را کمک کنید. ما شب اوّل عرض کردیم خود حضرت وعده داد به سپاه او بیایم، می‌خواهید در سپاه او بیاید؟ فرمود: «أعِينُوني» کمک کنید، خود من شما را به سپاه خود می‌آروم، به چه صورت؟ «بوَرَعٍ واجْتِهادٍ» با ورع و تلاش می‌توانید.

گوهر مسلمانی در زمان امیر المؤمنین

 آن چیزی که ما در اسلام دیده بودیم این بود که مؤمن سخت‌ترین کار را انتخاب می‌کند، سخت‌ترین خدمت را انتخاب می‌کند. جامعه‌ی ما دلالی که آسان‌ترین راه پول در آوردن است را انتخاب می‌کند، وضع ما خیلی خطرناک است. بچّه‌ی محصّل ما درس نمی‌خواند، کارمند ما چرت می‌زند، پزشک ما حال ندارد، «بوَرَعٍ واجْتِهادٍ»  هر جایی هستی، راننده تاکسی هم در حکومت امیر المؤمنین باشید می‌توانید، پول دربیاورید ولی در راه خدا جهاد کنی، به خاطر خدا مردم را به خانه‌ها آن‌ها می‌رسانم تو حق خود را هم بگیر. به این صورت نیست که حتماً باید رئیس بانک باشی که کار مردم را راه بیندازی، باران می‌آید، فقط دربست نروی. من این‌جا فقط مثال تاکسی نمی‌زنم، این‌جا سازمان تاکسیرانی نیست. آن چیزی که گوهر مسلمان دوران حکومت امیر المؤمنین که حضرت آن  را تأیید کند، این است که بقیّه مردم را هم می‌بیند.

روایتی از امام صادق در مورد حقّ همسایه

امام صادق فرمود:  چطور می‌توانی میوه‌ی نوبر به خانه‌ی خود ببری چشم بچّه‌ی همسایه به آن بیافتد. این چیزی نیست که برای زمان امام صادق باشد، الآن تمام شده باشد، از آداب همسایه‌داری این است که اگر میوه‌ی نوبر می‌خرید، دور از محضر شما اگر لئامت طبع داری، کریم نیستی به یک صورتی در پاکت سیاه ببر نبینند. چطور می‌توانی بچّه‌ی همسایه نگاه کند تو به خانه ببری، تازه نگفته است، فقیر است، الآن ندارد که بخورد. می‌‌دانی همه‌ی این‌ها چه چیز را دارد می‌گوید، می‌گوید: نمی‌شود به اسم شیعه‌ی امیر المؤمنین باشی و بگویی چه ارتباطی به من دارد. می‌خواست خود او برود. فرمود: می‌خواهی به سپاه من بیایی؟ «أعِينُوني بوَرَعٍ واجْتِهادٍ، وعِفَّةٍ وسَدادٍ».

اتّفاقات جنگ جمل

زمانی که جمل تمام شد، قرار شد عایشه را به مدینه برگردانند، این‌ها در چند خانه بودند. امیر المؤمنین به عنوان پیروز سپاه، عایشه به عنوان شکست خورده. حالا این‌‌که ظالم و مظلوم، حق و باطل چه کسی است به کنار، این‌جا یک نفر است که پیروز شده است و یکی نفر شکست خورده است و نسبت کشته در بین ناحق‌ها نسبت به حق‌ها قابل قیاس نبود. از سپاه ناحق از سپاه عایشه خیلی کشته شدند حضرت رفت وارد این خانه شد. آن‌ها بعضی از سران را مانند عبدالله بن زبیر، مثل مروان را مخفی کرده بودند. تا وارد شد، زن‌ها شروع به گریه کردن کردند. «یَا قَاتِلُ الْأَحِبَّةِ»[16] یعنی ای کسی که قاتل جگر گوشه‌های ما هستی. امیر المؤمنین فرمود: اگر من قاتل احبه بودم، از این خانه کسی زنده نمی‌ماند. چون شما آمدید جنگیدید. عبدالله بن زبیر در این‌جا است، من با او کاری نداشتم، مروان است.

نحوه‌ی برخورد امیر المؤمنین به سپاه جمل بعد از شکست آن‌ها

 بعد فرمود: اموال آن‌ها را به آن‌ها پس بدهید -این را در کتاب فقهی هم داریم- راوی می‌گوید: مثلاً سپاه امیر المؤمنین داشتند یک غذایی درست می‌کردند با دیگی که برای آن‌‌ها بود. چون تصرف کرده بودند، در جنگ باید اموال آن‌ها غارت می‌شد، باید شکسته می‌خوردند. چون امیر المؤمنین گفت: بروید بگیرید، جملی آمد یک لگد به دیگ غذا زد و دیگ خود را برداشت و رفت این‌قدر هم پرو رو شدند. آمدند به امام صادق گفتند: چرا علی  این کار را انجام داد، مگر آن‌ها حرمت داشتند؟ فرمود: این‌ها حرمت نداشتند ولی امیر المؤمنین به این‌ها حرمت گذاشت، اموال آن‌ها را برگرداند، اجازه نداد کسی به نوامیس آن‌ها تعرّض بکند، نگاه بد بکند. فرمود: پرده‌های کجاوه‌های آن‌ها را بکشید، کسی نوامیس آن‌ها را نبیند، چرا؟ برای این‌که آن‌ها خجالت بکشند، با ناموس خدا این کار را انجام ندهند. این‌ها ناحق بودند به امیر المؤمنینی که پیروز شده است دشنام دادند. فرمود: هر کسی که در خانه است به او کاری نداریم، کسی حق ندارد از زن‌ها خلخال باز کند، خلخال‌ها برگردانید تا دیگ غذا را هم پس دادند.

چند حادثه‌ی عجیب در کربلا

امّا تاریخ در حادثه‌ی کربلا چند عبارت عجیب دارد، آن کسی که با دشمن خود این‌طور برخورد می‌کند، ناموس امیر المؤمنین اصلاً در طول عمر خود، چون همیشه حیدر کرّار و قمر بنی‌هاشم پشت خیمه‌ها بودند، این‌ها هیچ وقت احساس خوف به این صورت نکرده بودند. لذا وقتی بعد از ابا عبدالله به خیمه‌ها حمله کردند، این نقل برای متأخّر است ولی عجیب است که می‌آیند به امام سجّاد می‌گویند: که چه کاری انجام دهیم؟ می‌فرمایند: فرار کنید. یعنی تا حالا با این صحنه مواجه نشده بودند. بعد راوی به این صورت می‌نویسد: «كَأَنِّي أَنْظُرُ» هنوز به یاد دارم آن دختر بچّه‌ا‌ی که بین شعله‌ها گوشوارهای او تلألو می‌کرد،  با شمشیر به قتل رسید. باز می‌گوید: از یاد نمی‌برم دختر مسلم که بر زانوی ابا عبدالله نشسته بود، زیر سمّ اسب‌ها در غارت خیام به شهادت رسید.

30 الی40 نفر از این زن و بچّه‌ها را حتّی تاریخ هم نمی‌داند و شهید شدند، محلّ قبر آن‌ها را کسی نمی‌داند، این مردم وقتی شهداء گمنام می‌آیند، جگر آن‌ها می‌سوزد، شهدای گمنام کربلا خیلی زحمت کشیدند، به ما رسیده است.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]ـ الصّحيفة السّجادية،  ص 98.

[4]ـ الكافي، ج ‏7، ص 414.

[5]ـ نهج البلاغة، ص 389.

[6]ـ سوره‌ی فاطر، آیه 16.

[7]ـ سوره‌ی بقره، 279.

[8]ـ مكاتيب الأئمة، ج ‏2، ص 109.

[9]ـ نهج البلاغة، ص 416.

[10]ـ بحار الأنوار، ج ‏40، ص 341.

[11]ـ سوره‌ی ابراهیم، آیه 19.

[12]ـ بحار الأنوار، ج ‏40، ص 341.

[13]ـ نهج البلاغة،  ص 417.

[14]– بحار الأنوار، ج ‏40، ص 335.

[15]ـ مكاتيب الأئمة السلام، ج‏1، ص 105.

[16]ـ بحار الأنوار، ج ‏41، ص310.