جستارهایی در حکومت امیرالمومنین علیه السلام – 3

3

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/03/29 مصادف با شب سوم ماه مبارک رمضان در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام پیرامون مسئله ی حکومت امیرالمومنین علیه السلام سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏ * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

شبهه اهل سنّت نسبت به نپذیرفتن خلافت توسّط امیر المؤمنین

  عرض کردیم که وقتی امیر المؤمنین به حکومت رسید، حتّی نزدیکان ایشان به جز خواصّ الخواصی هم حتّی برای ایشان عصمت قائل نبودند. اصلاً این موضوع از ذهن‌ها رفته بود؛ لذا حتّی یکی مثل ابن عبّاس هم مصر بود و عجیب این بود که رأی او با مغیره (لعنة الله علیه) یکی بود و شما فضا را ببینید که مغیره به خود اجازه می‌دهد بیاید دو بار به امام مسلمین پیشنهاد بدهد. ابن عبّاس هم دو بار تا شش بار نقل است که آمد و اصرار کرد که کوتاه بیا. حضرت فرمود: من این کار را نمی‌کنم. یک موضوعی هم مطرح است، خوب است این‌جا در ابتدای بحث مطرح بشود و آن این است که دو جای نهج البلاغه عبارتی مطرح است که غیر شیعه به ما اشکال می‌کنند، می‌گویند: علیّ بن ابی‌طالب (صلوات الله علیه) خود را امام نمی‌دانست. چون در خطبه‌ی 3 داریم که اصرار کردند تا پذیرفت. خوب اگر حکومت حقّ امیر المؤمنین بوده است، الهی. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) اوّلین کسی است که حق را اجرا می‌کند. برای پدر انسان نیست که بگذرد. بله مثلاً انگشتر من را یک کسی بردارد برود، من هم می‌گویم: گذاشتم. امّا اگر یک چیزی برای بیت المال باشد، مثلاً ماشین بیت المال که در دست من باشد که گذشتن ندارد. یا یک جای دیگر فرموده است: «وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً»[4] من اگر وزیر باشم، مشورت بدهم بهتر است. بار روی دوش من باشد ولی حاکمیّت با خود شما باشد. می‌گویند: اگر امیر المؤمنین آن‌طور که شیعه قائل است- این دو مورد در نهج البلاغه است- امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) که امام مسلمین است و 25 سال هم حقّ او را خوردند معنی نداشت که نپذیرد. پاسخ را ما دادیم.

پاسخ به این شبهه

 پاسخ این است که این جمع امیر المؤمنین را به عنوان امیر مؤمنان، امام معصوم مفترض الطّاعه نپذیرفتند، حتّی به عنوان افضل صحابه هم نپذیرفتند. لذا حضرت می‌فرماید این نوع حاکمیّت خیلی فایده‌ای ندارد، چون شما گوش نمی‌دهید. آن که پیامبر آورده بود این بود که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) امام معصوم است، اطاعت او هم واجب است، این یک بحث است. دیگران آمدند جلوی این را گرفتند، نگذاشتند به صورت ظاهری امامت امیر المؤمنین اجرا بشود. یعنی اعمال ولایت ظاهری او، حکومت او.

علّت مخالفت امیر المؤمنین با خلافت

 حالا که آمدند، می‌گویند: بیا جانشین عثمان بشو و بعد هم اسوه‌ی تو دو تای اوّل باشند کما این‌که هر کسی که آمد بیعت بکند، می‌گفت: «أبَايَعك عَلى كِتَابِ الله وَ سُنَةِ رَسُولِ اللهِ وَ سِيرَةِ الشِّيخِين»[5] و حضرت دست خود را می‌کشید. می‌گفت: نه این خبرها نیست. ما قبلاً هم 13 سال معطّل شدیم. برای این‌که سیره‌ی شیخین یا یک چیزی است که همانی است که کتاب و سنّت است که چرا تکرار می‌کنید؟ اگر یک چیز جدید است، من اصلاً قبول ندارم و این‌قدر نگذشتن از خطوط قرمز برای امیر المؤمنین مهم است، حاضر است 13 سال حکومت عثمان اتّفاق بیفتد، امیر المؤمنین حاکم نشود. یعنی ارزش ندارد یک تیکی یک مهره تأییدی به حکومت دو نفر قبلی زده بشود ولو امیر المؤمنین 13 سال زودتر بیاید که در آن 13 سال چه فجایعی رخ داد. یک قدری را امشب به خاطر این‌که ورودی بحث جمل است عرض می‌کنم.

 نمی‌پذیرد، حالا هم که نمی‌پذیرد می‌بیند فایده‌ای ندارد، می‌خواهید بیایید بگویید علی آمد خلف عثمان شد، آب ما در یک جوی نمی‌رود. این خبرها نیست. پس این نیست که امیر المؤمنین خود را حاکم نداند، آن روز امیر المؤمنین را به عنوان «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»[6] سر کار نیاوردند. لذا نپذیرفت. تا جایی که این‌قدر دیگر اصرار کردند که فرمود: حجّت تمام شد، دیگر همه درخواست کردند. یعنی اوّلین بار بود که از مسلمین این‌ها همه اصرار، امام مسلمین انکار می‌کرد. انکار کرد به حکومت که رسید خوب در مدینه آمدند بیعت کردند.

تخصّص یا تعهّد

یکی از نکاتی که امروز خیلی برای ما مهم است همیشه مطرح است که آیا تخصّص یا تعهّد؟ این همیشه مطرح است. الآن هم وجود دارد. متخصّص اولویّت دارد یا متعهّد؟ سیره‌ی خلیفه‌ی دوم متخصّص است. به او می‌گفتند: برای چه منافقین را بر سر کار می‌آوری؟ جالب است که این سؤال نشان می‌دهد که در زمان خلیفه‌ی دوم کاری با منافقین نداشتند. منافق تا وقتی منافق است که لو نرفته باشد.

تعری منافق از نظر اسلام

منافق هم چه کسی است؟ منافق هم کسی است که کافر است نه این که ما به سازمان مجاهدین منافقین می‌گوییم، ما برچسب می‌زنیم. آن‌ها می‌گویند ما سازمان مجاهدین هستیم ما برای این‌که مجاهد بار مثبت دارد، برچسب می‌زنیم می‌گوییم منافقین. وگرنه سازمان مجاهدین منافق مصطلح اسلامی نیستند. منافق یعنی کافری که تظاهر به اسلام می‌کند. این سازمان مجاهدین محاربین هستند و اهل بغی هستند. از نظر قرآن آن‌ها منافق نیستند، یک طور دیگر محدور الدّم هستند نه چون منافق هستند. منافق تا وقتی منافق است که لو نرفته باشد. لو برود که دیگر منافق نیست، لو نرفته است، جرم او ثابت شده است باید او را بگیرند و اعدام بکنند، او را اعمال قانون بکنند. می‌گفتند: چرا منافقین را سر کار می‌گذاری؟ یعنی منافقین لو رفتند حالا آقا این‌ها را سر کار می‌گذاشت. حتّی مثل همین مغیره این‌قدر…

یکی از ویژگی‌های شخصیتی مغیره

یکی از هنرهای مغیره این بود که به نوامیس مردم تجاوز می‌کرد، تسبیح می‌انداخت و عدد 25، 30، 35، 45، 55، 70، 80 در تاریخ وجود دارد که مثلاً می‌گفت: امروز هشتادمین بار بود. می‌آمدند به خلیفه‌ی مسلمین می‌گفتند، خود او می‌گوید: من 80 بار، یعنی 80 تا آدم جدید، این 80 نفر از ناموس اسلام را مورد تعدّی قرار داده است. می‌گفت: من از قوّت آن‌ها استفاده می‌کنم، گناه آن‌ها هم گردن آن‌ها.

علّت فرار عمّال حکومتی بعد از خلافت امیر المؤمنین

وقتی امیر (صلوات الله علیه) به حکومت رسید- این خوب زمان عثمان هم بود. تقریباً تمام عمّال عثمان همین شکلی بودند یا فاعل هستند یا مفعول هستند- عمده‌ی این‌ها خود رفتند، نایستادند. یکی که نفاق شدیدی داشت که ابوموسی اشعری باشد که این را بعداً در بحث حکمیّت که بحث حکمیّت عمده‌ی بحث ما است حالا نمی‌دانم چقدر فرصت بکنیم، یک آدم آبروداری است که حاکم کوفه است. حضرت این را عزل نکرد. تقریباً بقیه‌ی خود فرار کردند. یک عدّه‌ای هم مثل پسر خلیفه‌ی دوم عبیدالله که وقتی پدر او از دنیا رفت، چون پدر او را یک ایرانی کشته بود، این هم رفت شمشیر کشید و پنج، شش نفر از ایرانی‌ها را کشت. یعنی چون این‌ها فقط هم نژاد با قاتل بودند، حدّاقل پنج، شش نفر را کشت. می‌دانست امیر المؤمنین به حکومت برسد او را مجازات می‌کند. لذا رفت به معاویه ملحق شد و در صفین کشته شد. حالا در این فضا بود که می‌گفتند: تازه سر کار آمدی این مردم 25 سال دیدند منافق و اهل زنا حاکم هستند، شرابخوار حاکم است.

شرابخوار بودن خلیفه‌ی دوم و پسران او

 در سیره‌ی خلیفه‌ی دوم، خود او و پنج نفر از بستگان درجه‌ی اوّل او مثل پسران او همه به جرم شرابخواری شلاق خوردند خود او را هم جرأت نکردند شلاق بزنند. یعنی مردم این‌ها را می‌دیدند. خلیفه‌ی دوم رسماً گفت: من آب می‌ریزم بو می‌کنم، آب می‌ریزم تا رقیق بشود. وقتی رقیق بشود دیگر می‌خورم. مثلاً می‌گفتند: ما یک ته استکان را ریختیم توی پارچ دو لیتری دیگر خیلی بو ندارد بعد این دو لیتر را می‌خورم. از این‌ها فراوان است و هم فرزندان او، تمام فرزندان ذکور خلیفه‌ی دوم شلاق شراب‌خواری خوردند. خوب مردم این‌ها را دیده بودند. البتّه مسائل حکومت خلیفه‌ی دوم خیلی مفصّل است شاید یک وقتی به تناسب به آن پرداختیم خیلی طول می‌کشد. امّا مردم عادت کرده بودند یک شرابخور، یک زناکار بیاید حاکم بشود. بعضی از جاها انکار می‌شد، مثلاً مردم کوفه اگر حاکمی رسماً شراب می‌خورد -زمان خلیفه‌ی دوم و سوم- اعتراض می‌کردند، بقیه‌ی شهرها هم که مثل مردم کوفه سفت نبودند حالا دیگر آن‌ها هم هم‌قدم می‌شدند، همراه می‌شدند.

نظر امیر المؤمنین در مورد تخصّص و تعهّد

 امیر المؤمنین که به حکومت رسید، خیلی طبیعی بود معاویه از بزرگان قریش به حکومت جایی برسد خیلی طبیعی بود از قوّت او استفاده می‌کنیم، گناه او هم گردن او. همین بحث تعهّد یا تخصّص. آن چیزی که نظر امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) است این است اگر تعهّد نباشد حرام است کسی به عهده بگیرد. یعنی شرط لازم تعهّد است، بعد بین متعهّدین خیر الموجودین را انتخاب می‌کنند. این معلوم است که تخصّص خوب است ولی اگر تعهّد نباشد فایده ندارد.

اوّلین کار امیر المؤمنین بعد از رسیدن به خلافت

 امیر المؤمنین که به حکومت رسید، اوّل نامه زد معاویه را عزل کرد که معاویه یک وقتی بعداً نگوید یک روز البتّه خود ایشان در روایت امیر المؤمنین اصطلاح است یعنی خیلی کم فرمود: والله من دو روز هم معاویه را والی خود قرار نمی‌دهم. این دو روز به معنای دو روز نیست، به معنای نمی‌خواهم اصلاً معاویه والی من باشد، یک لحظه هم نمی‌خواهم.

نحوه‌ی تعیین والی و استاندار در زمان امیر المؤمنین

 خوب یک عدّه جلوی در ایستاده بودند منتظر که از دار الحکومه نامه بیاید. نه این‌که اتوبوسی آمده بودند اتوبوسی هم خود آن‌ها فرار کردند. هیچ یک از سرزمین‌های اسلامی تقریباً بالای 60 درصد سلطان و والی و نمی‌دانم استاندار و این‌ها نداشتند. همه گفتند: وای یک کسی آمد که اهل شوخی نیست. اصلاً بازی سیاست را هم بلد نیست. یکی از اتّهامات به امیر المؤمنین آن کسی که پرچمدار علم عالم ملک و ملکوت است این است که سواد سیاسی علی پایین است. بعضی از چیزها را متوجّه نمی‌شود مثلاً باید با معاویه کنار بیایی. این‌ها جلوی در ایستاده بودند این سخنگوی دولت امیر المؤمنین بیرون می‌آمد مثلاً می‌گفت: عثمان بن حنیف؟ در جمع نبود. آقا سر زمین دارد کشاورزی می‌کند. می‌گفت: او را صدا بکنید. این‌ها می‌گفتند: خوب إن‌شاءالله بعدی ما هستیم. می‌رفت داخل می‌آمد می‌گفت: سهل بن حنیف. می‌گفتند: در محراب مسجد دارد عبادت می‌کند. یکی یکی شهرهای بزرگ، کوچک یک عدّه دیدند عجب دارد تمام می‌شود دیگر مثلاً ساوجبلاغ هم معلوم شد چه کسی است. این‌ها به دیدن امیر المؤمنین آمدند تقاضای ملاقات کردند.

زبیر کیست؟

 مثلاً چه کسی زبیر. پسر عمّه‌ی امیر المؤمنین. کسی که از زهرای مرضیه یک جایی است که علی جان من وصیت سختی دارم اگر نمی‌توانی انجام بدهی بگویم زبیر انجام بدهد. هیچ کسی ضمانت ندارد. زیبر از آن آدم‌هایی است که خوب بوده است. چه می‌شود که زبیر با طلحه به دیدن امیر المؤمنین آمده است؟ مردم واقعه‌ی جمل را دیدند خیال می‌کنند این‌ها از قدیم با هم دوست بودند. نه، طلحه از بستگان خلیفه‌ی اوّل است، در ماجرای شورای شش نفر رأی او با زبیر فرق داشت. این‌ها هیچ وقت با هم نبودند.

بی‌احترامی طلحه نسبت به پیامبر

طلحه سابقه‌ی درخشانی را که زبیر داشت، نداشت. وقتی پیامبر زنده بود، یکی از صحابه از دنیا رفت ابو سلمه؛ چون دو بار هجرت کرده بود جناب امّ سلمه (سلام الله علیها) در این موضوع خیلی روشن‌گری کردند، عمار جمل، اوّلین عمار جمل، یعنی آن کسی که در جمل روشنگری کرد، جناب امّ سلمه است. به عایشه نامه نوشت و افشاگری کرد و نامه را هم انتشار داد. مثل الآن چطور نامه‌ی سرگشاده می‌نویسند. رسم این‌طور بود که به یاد داری با پیامبر بودیم فرمود: شما باید در خانه بمانید. ابو سلمه به حبشه رفته بود، آن‌جا از دنیا رفته بود امّ سلمه ذو هجرتین شد. یک بار به حبشه رفته بود شوهر او از دنیا رفته است برگشت آمد مدینه، مکّه بودند. دو تا هجرت کرد. به احترام او سنّ او هم کم نبود. به احترام این‌که یک زن مؤمنه‌ی اهل سابقه در اسلام است رسول خدا با او ازدواج کرد. طلحه گفت: ما بمیریم پیغمبر می‌رود زن ما را می‌گیرد، من هم پیغمبر از دنیا برود می‌روم عایشه را می‌گیرم. تا آیه 53، سوره‌ی احزاب نازل شد. «وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ» معنای فارسی آن دور از محضر شما یعنی غلط می‌کنید بخواهید رسول خدا را اذیّت بکنید. «وَ ما كانَ لَكُمْ» یعنی کسی حق ندارد، تعبیر شدید است. «وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً» هرگز کسی حق ندارد بعد از پیامبر با همسران ایشان ازدواج بکند. هم شیعه این را نقل کرده است که یک چنین بی‌ادبی کرده است هم… این خیلی حرف است. شما اگر می‌خواهید ببینید این چقدر توهین است خیال بکنید یک نفر شما (معاذ الله) دور از محضر شما با آن کسی که به ذهن شما می‌آید بروید به یک مردی در محل خود بگویید تو از دنیا رفتی، با همسر تو ازدواج می‌کنم. ببین این رسماً توهین است، دشنام محسوب می‌شود. خدا دشمنان پیامبر را لعنت بکند. ببینید چقدر بی‌ادبی باید باشد. چون پیامبر هم اگر بعد از آن ازدواج کرده است در حیات طرف نرفته است بگوید: تو بمیری من می‌روم با زن تو ازدواج می‌کنم. این حرف توهین است و این را هم که می‌بینید یک عدّه از جریان تشیّع انگلیسی به دنبال آن هستند که عایشه ازدواج کرد و زنا محسوب می‌شود شنیدید دیگر که می‌گویند عایشه زنا کرده است. این همین ماجرا را می‌گویند. قمی در تفسیر خود یک روایتی را آورده است که در ماجرای جمل عایشه و طلحه ازدواج کردند. البتّه از شیعه هیچ یک از بزرگان شیعه این روایت را نپذیرفته است چون سند ضعیف است، با بقیه‌ی ادلّه هم نمی‌خواند.

ناصبی‌گری اقبح قبایج

 و ما جلسه‌ی پیش هم عرض کردیم اقبح قبایح ناصبی‌گری است. زنا در برابر ناصبی‌گری اصلاً قابل قیاس نیست. یعنی لازم نیست که اگر ما یک نفر ناصبی است و با او دشمنی داریم به او هر تهمتی بزنیم، مروّت این نیست. او ناصبی بود ولی زنا نکرده است.

علّت تخریب پیامبر بعد از فوت ایشان توسّط خلفا

 البتّه یک جریانی را شب گذشته عرض کردم الآن وقت نیست فقط از کنار آن رد می‌شود بحث مهمی است اگر خود عایشه را یک شبی وقت شد، بحث بکنیم، آن‌جا بیشتر می‌پردازم. عرض کردم وقتی کسی به حکومت می‌رسید از آن‌ها دنبال این بود حکومت را تراز بکند، پیغمبر کجا، این کجا. باید پیامبر را پایین می‌آوردند و خلیفه را بالا می‌بردند. یکی از کارهایی که کردند این بود که پیامبر را تخریب جدّی کردند در عرصه‌های مختلف. یکی از آن‌ها را شب گذشته عرض کردم که می‌گفتند: فلانی باتقوا است. می‌گفت: از کجا می‌گویی؟ می‌گفت: چون از پیامبر روایت نقل نمی‌کند. یکی از آن‌ها این بود که حرمت خانه‌ی پیامبر را بشکنند و یکی از سرمداران حرمت شکنی به خانه‌ی رسول خدا همین عایشه است.

حرمت‌شکنی عایشه نسبت به پیامبر

حالا این را که دارم می‌گویم عین عبارات صحیح بخاری و این‌ها است اشاره می‌کنم وقت هم نیست روی آن توقّف بکنم، شاید سر جای آن مفصّل عرض کردم. مثلاً 18 مرد عمده نامحرم نقل کردند که عایشه گفت: پیامبر من را این‌طور بوسید، این‌جاها را بوسید. مثلاً فرض کنید الآن که حیای جامعه نسبت به قبل کم شده است، کجا سابقه دارد مثلاً یک زنی تازه ازدواج کرده است برود به یک نامحرمی بگوید من با شوهر خود چه کار می‌کنم، این جز این است که آن شوهر رسول خدا است باید تخریب بشود و نمونه‌های فراوانی که اگر یک وقت، وقت شد عرض می‌کنم. دنبال این بودند پیامبر را بشکنند تقدّس او را، حرمت او را.

یک نمونه از تخریب شخصیت پیامبر

 لذا مثلاً گفتند: بله پیامبر (معاذ الله) رفت یک‌جا چشم چرانی کرد و بعد خوشش آمد و با زن مردم ازدواج کرد و آقایان امروز این ماجرای زینب بن جحش را از مسلّمات می‌دانند و این‌قدر این را تبلیغ کردند، حتّی در بعضی از کتب شیعه هم راه پیدا کرده است یک نقل‌هایی وجود دارد البتّه شیعیان هیچ وقت قبول نکردند. یکی از کارها حرمت شکنی پیامبر بود و عایشه سرمدار این است. این که عایشه را در جنگ وارد بکنند، می‌دانید جنگ جمل اوّلین جنگی است که مسلمان با مسلمان است. تا قبل از این مسلمان با کافر می‌جنگید و وقتی مسلمان با کافر می‌جنگید در جنگ اسیر می‌گرفتند و اگر زن اسیر می‌شد کنیز می‌شد. مالک او می‌توانست با او رابطه‌ی جنسی داشته باشد. شما حساب بکنید عایشه اسیر شده است. قصد این‌ها شکستن حرمت پیامبر بود، قصد این بود. کما این‌که در این‌جا حرف زیاد دارم ولی از آن رد می‌شوم.

فداکاری‌های زبیر در جنگ احد

خوب طلحه این‌طور بود یعنی زمان پیامبر هم از این حرف‌ها زده بود، هم از این بی‌حرمتی‌ها کرده بود امّا زبیر این‌طور نبود در ماجرای احد که همه فرار کردند، زبیر ایستاد تا زخمی شد. زبیر فرار نکرد، طلحه فرار کرد. در احد که همه فرار کردند. زبیر در میدان جنگ‌ها بود، تخلّف نکرد. سیف الاسلام بود.

دیدگاه امیر المؤمنین در مورد زبیر

امیر المؤمنین بعد از مرگ او گفت: چقدر غم‌ها بود که این شمشیر از چهره‌ی پیغمبر زدود. به نظر حقیر بزرگترین ریزش تاریخ اسلام زبیر است. حتّی در روایتی داریم «مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»[7] یعنی شما این تعبیر را برای سلمان تا به کجا می‌روید؟ می‌گویید: امیر المؤمنین رفت او را غسل کرد. این برای زبیر هم وجود دارد. چه شده است که زبیر با طلحه آمده است و از امیر المؤمنین درخواست دیدار دارد؟ مثلاً حسن نصر الله (حفظه الله) با جان کری مثلاً با هم نمی‌خورد. زبیر با طلحه فرق دارد.

علّت همراهی زبیر با طلحه

 چه باعث شده است که با هم از امیر المؤمنین وقت گرفتید؟ منفعت مشترک. منفعت مشترک چیست؟ سه چیز زبیر را بیچاره کرد یکی از آن‌ها حرام خواری است. زبیر هزار غلام و کنیز داشت. من یک وقتی حساب کردم هزار تا غلام و کنیز در بعضی از نقل‌ها دو هزار، من همان هزار را می‌گویم- شما بخواهید سه وعده غذا به این هزار نفر بدهید، لباس هم نمی‌خواهند فرض بکنید، استحمام هم ندارند. سه هزار تومان خوراک آن‌ها در روز می‌شود. سال هم سیصد روز بگیرد، سیصد تا سه هزار تومان را ضرب در هزار بکنید می‌شود سیصد تا سیصد هزار تومان. نهصد میلیون تومان. این‌قدر هم که کم کردم سال که سیصد روز نیست. نهصد میلیون در سال فقط بخور و نمیر کارگرهای او است. بعد می‌داند علیّ بن ابی‌طالب به سراغ حکومت آمده است.

علّت پرداخت بیت المال به عامّه‌ی مردم

چون آن موقع دولت خدمات نداشت مثلاً مسکن مهر نمی‌داد یا شهرداری نداشت که بیایند آشغال‌ها را جمع بکنند لذا دولت خدمات شهری نمی‌داد. این خیلی حرف دقیقی است لذا بیت المال را به تساوی تقسیم می‌کرد. الآن مثلاً ما فرض بکنید یک جا یک پزشک با پول دولت درس خوانده است، دولت به او حقوق می‌دهد. یکی مهندس است بعضی‌ها خدمت می‌دهند و از دولت پول‌هایی می‌گیرند. آن روزگار خدماتی نبود و اگر هم جنگ می‌شد همه باید در جنگ شرکت می‌کردند و البتّه به رزمنده‌ها یک حقوقی می‌دادند. کسی کار دیگری نمی‌کرد حقوق بگیرد، لذا بیت المال را تقسیم به تساوی می‌کردند. خدماتی دولت نمی‌داد که بگوید این آقا بیشتر از این آقا زحمت کشیده است. یعنی می‌خواهم بگویم عدالت همیشه تساوی نیست. ولی وقتی خدمات خاصّی نمی‌دهی باید به تساوی تقسیم بکنیم مثل ارث. دیدند علیّ بن ابی‌طالب بین زبیر و غلام‌های زبیر می‌خواهد بیت المال را به تساوی تقسیم بکند. سه دینار به زبیر بدهد، بعد غلام‌های او هم در صف باشند و یکی سه دینار بگیرند. با سه دینار می‌شود هزار نفر را یک سال اداره کرد؟ آدم سرکشی می‌کند.

نحوه‌ی برخورد امیر المؤمنین در ملاقات با طلحه و زبیر

 لذا دنبال کسی می‌گردد که با او منعفت مشترک دارد، لذا با طلحه به دیدن امیر المؤمنین می‌آید. با طلحه به دیدار امیر المؤمنین می‌آید امیر المؤمنین چراغ را خاموش می‌کند، شمع را. برای امیر المؤمنین کاری نداشت که مهمان آمده است، آن شمع را از جیب خود پرداخت بکند، خاموش نکند روشن بکند. این حرف داشت. امیر المؤمنین که بخیل نبود کاری نداشت پنج تا از آن شمع‌ها از جیب خود به بیت المال می‌داد. در جا سکه از جیب خود برمی‌داشت و در بیت المال می‌گذاشت و شمع را خاموش نمی‌کرد، اشکال ندارد. شما خودکار بیت المال را برداری هزار تومان به جای آن ده هزار تومان بیت المال بدهی اشکال ندارد. امّا خاموش کرد و روشن کرد یعنی من به اندازه‌ی این‌که مثلاً این پارافین 30 ثانیه، 40 ثانیه، پنج دقیقه اضافی بسوزد هم به شما کوتاه نمی‌آیم. این یعنی این‌که من معامله نمی‌کنم. این به این معنا است.

بیعت مجدّد طلحه و زبیر با امیر المؤمنین

 لذا این‌ها بیرون آمدند و فردا آمدند بیعت کردند و این بیعت کردن معلوم است که چیست، حضرت فرمودند: روز گذشته بیعت کردی دوباره گفت: یک بار دیگر می‌خواهم بیعت بکنم. حضرت فرمود: طوری شده است؟ گفتند: نه. گفت: باشد بیعت بکنید. بعد گفتند: اجازه بدهید به مکّه برویم. حضرت فرمود: مکّه نمی‌روید نکند شام می‌خواهی بروی، بصره می‌خواهی بروی. قسم خوردند این‌ها گفتند: به والله العظیم ما می‌خواهیم برای حج به مکّه برویم که عایشه خانم هم در حج بود. این‌ها رفتند. حالا من این‌جا داستان را نگه بدارم یک مقدار روی زیبر توقّف بکنیم اگر فرصت شد ادامه می‌دهیم و اگر فرصت نشد ادامه‌ی آن را برای فردا شب می‌گذاریم.

این‌جا امیر المؤمنین در مدینه است. در مدینه چندان طرفدار جدّی ندارد؛ یعنی بعداً هم که امیر المؤمنین از مدینه به سمت بصره راه افتاد، بین ششصد تا هفتصد نیروی نظامی با او آمد، از کوفه به او ملحق شدند. همان اوائل اوائل حکومت، همان چهار ماه اوّل حکومت این اتّفاق افتاد.

علّت انحراف زبیر

چند تا چیز زبیر را زبیر کرد. 1-‌ پول‌های این هزار تا غلام و کنیز که من الآن گفتم از کجا آمده بود. خوب زبیر زمان پیغمبر با پیغمبر بود. حضرت که از دنیا رفت، داماد خلیفه‌ی اوّل است ولی در خانه‌ی امیر المؤمنین تحصّن کرد و با خلیفه بیعت نکرد. آن روز اگر بیعت می‌کرد صاحب منصب می‌شد. بعضی از نقل‌ها است که شمشیر کشید رفت و سنگ زیر پای او رفت و به زمین خورد او را گرفتند. چون دچار سانحه شد. هیچ وقت در حکومت خلیفه‌ی اوّل و دوم صاحب منصب نشد با این‌که آدم بزرگی بود آن‌قدر که در شورای شش نفره هست. این همه آدم در آن مملکت از صحابه بودند.

راهکار خلیفه‌ی دوم برای شکستن تقدّس اسلام

 البتّه خلیفه‌ی دوم خیلی به مسئله‌ی قبیله اهمّیّت ویژه می‌داد. یعنی می‌دانستند ما اگر بخواهیم تقدّس اسلام را بشکنیم باید یک مقدّسی را به جای آن بگذاریم. یعنی شما گروهی که مقدّس نداشته باشند پیدا نمی‌کنید. همین سکولار‌ها که به دنبال این هستند تقدّس را از اسلام بگیرند، تقدّس برای خود آن‌ها چیست؟ آدام اسمیت می‌گوید: یک چیز در دنیا مقدّس است و آن هم مالکیت خصوصی است. پول‌های من برای من است و کسی حق ندارد تعرّض بکند. بالاخره یک چیزی برای او مقدّس است. هلوکاست او برای او مقدّس است و حرف هم نباید بزنی. سؤال هم نباید بپرسی مازیار بیژنی هم مثلاً اگر کاریکاتور بکشد پخش بکند آن طرف دنیا می‌آیند مثلاً صفحه‌ی گوگل پلاس و یوتیوب و این‌های او را می‌بندند. حق نداری در مورد هلوکاست کاریکاتور بکشی. یعنی مقدّس است. یعنی آن کسی هم که می‌گوید: من مقدّسات شما را قبول ندارم، نه مقدّسات را قبول ندارم ما هم برای خود مقدّسات درست می‌کنیم. چون اگر هلوکاست را درست نکنند که نمی‌توانند کار را پیش ببرند، یک چیزی باید این وسط مقدّس باشد. مقدّسات ما مقدّس نیست، برای خود آن‌ها بالاخره یک چیزهایی مقدّس است.

تغییر سبک زندگی در زمان خلیفه‌ی سوم

این همه آدم بود ولی زبیر آمد در شورای شش نفره. زمان خلیفه‌ی سوم یک اتّفاقی در جامعه به وجود امد همان چیزی که الآن هم درجامعه‌ی ما اتّفاق افتاده است. سبک زندگی مردم عوض شد، الگوی مصرف تغییر کرد. ممکن است یک جوانی بگوید آقا این اسلام چه اصراری دارد که مثلاً ریش من بزی باشد یا غیر بزی باشد. اسلام به این‌که رنگ لباس تو چیست کاری ندارد، هر چه دوست داری بپوش، هر چه می‌پسندی بپوش امّا اگر یک چیزی می‌پوشی که با آن در خیابان مانور بدهی این مسئله‌ی اجتماعی است این را اجازه نمی‌دهد. دیدید می‌گوید: لباس شهرت حرام است، نماز با لباس شهرت باطل است. نمی‌گوید سرمه‌ای بپوش یا صورتی بپوش یا این را بپوش یا آن را بپوش، کار ندارد هر چه دوست داری بپوش ولی حق نداری یک کاری بکنی انگشت‌نما بشوی. چرا؟ چون بقیه‌ی مردم هم دور از محضر شما بعضی عوام هستند مثل آن موجود شریف که همه دنبال سر تیم او راه می‌افتند اگر اوّلی را به دورن چاه هل بدهی همه به چاه می‌روند. در جامعه اثر می‌گذارد آن روز هم این اتّفاق افتاد. زمان خلیفه‌ی سوم ریخت و پاش شد. پول‌ها را به مردم نمی‌دادند. زمان خلیفه‌ی سوم، زمان خلیفه‌ی دوم یک اتّفاقاتی افتاد نمی‌خواهم الآن وارد آن بشوم طول می‌کشد.

ثروت زبیر در زمان خلیفه‌ی سوم

زمان خلیفه‌ی سوم یک دفعه مثلاً این آقا را دوست داشت یک دفعه سیصد تا سکه طلا به او می‌دادند. خوب این به کلی عوض می‌شد. وقت نیست و الّا متن آن را می‌خواندم که مسعودی می‌گوید: الآن که سال 332 است خانه‌ی زبیر در کوفه معروف است و مثلاً ده کاروان با شترهای خود در آن جا می‌شوند که استراحت بکنند، کاروان تجاری. یک طوری هم ساخته است الآن ما متوسّط ساخت خانه در تهران 30 سال است نمی‌دانم چقدر است. می‌گویند: 120 سال مثلاً کمتر از استاندار جهانی است. زبیر یک خانه‌ای ساخته است سال 332 ده تا کاروان داخل آن می‌رفتند. بعد می‌گوید: این خانه‌ی زبیر فقط در کوفه نیست، در بصره و مصر. بصره کجا است، مصر کجا است. یعنی از لاس وگاس بگیر مثلاً جزایر… هر جایی که خوش آب و هوا بوده است، از این خانه‌ها دارد.

رقابت بر سر پول و ثروت در زمان خلیفه‌ی سوم

وقتی چند نفر زمان خلیفه‌ی سوم پول هنگفت گرفتند و این‌ها مانور قدرت می‌دادند تا روز گذشته همه با دور از محضر شما با خر سفید و سیاه و طوسی می‌رفتند، امروز طرف شتر می‌آورد شتر رو می‌کرد ساعت ده شب در خیابان مثلاً اندرزگو که پول آن پانصد تا شتر بود. یک شتر می‌آورد پانصد تا شتر پول آن بود. حالا شما برند آن را پیدا بکنید تاریخ ثبت کرده است شتر سرخ موی می‌آوردند، این برند بود. دیدید تلویزیون می‌گوید: این اسب ده میلیارد است و برادر او در فلان کشور است. این طور قیمت تعیین می‌کردند، پانصد شتر ارزش داشته است. بعد این‌ها می‌رفتند و می‌آمدند. خوب بقیه هم دوست داشتند. وقتی در جامعه رقابت و تنافع سر پول و ثروت بشود چه می‌شود؟ دیگر علم داری. علم چه ارزشی دارد. یک کیلو سبزی هم با آن نمی‌دهند. الاغ من مثلاً من اسب شیهه می‌کشد. این‌ها می‌شود، الگو این‌ها می‌شود ارزش.

نوع زندگی عایشه بعد از رحلت پیامبر

عایشه وقتی در خیابان‌های شهر راه می‌رفت سیصد تا غلام پشت و جلوی کجاوه‌ی عایشه می‌ایستند دور باش گوش باش می‌گفتند یعنی مرجع تقلید مردم مثل پاپ ژان پل دوم می‌آمد و می‌رفت. دیگر به مرجع مردم دسترسی نبود. حالا او را دیگر مرجع می‌دانستند. تاج ملکه‌ی ایران را هم بر سر می‌گذاشت. تاخ طلا بر سر خود می‌گذاشت. تاجی که زمان خلیفه‌ی دوم از پادشاهی ایران گرفته بود، امپراتوری ایران را شکسته بودند تاج او را آورده بودند و عایشه بر سر می‌گذاشت. حالا شما نگاه بکنید این زن آن پیغمبری است که اگر یک پرده‌ی رنگی در خانه‌ی او بود، به عنوان پیغمبری که حاکمیّت در دست او است و در آن زمان فقر در اسلام بود، حضرت وارد خانه نمی‌شود. ببین چقدر فضا فرق می‌کند.

تقسیم ارثیه‌ی عبد الرّحمن بن عوف

عبدالرّحمن بن عوف از دنیا رفت این را من بارها عرض کردم یک واقعه‌ای باعث شد که معلوم بشود این آدم ده تن طلا داشته است. استبعاد هم نکنید که این عجیب است. الآن می‌گویم چطور. من قبلاً هم در این مجلس عرض کردم اگر همین پول یارانه‌ی 40 هزار تومان را به جای 76 میلیون به 70 نفر بدهند، به هفت هزار نفر بدهند، به هفتصد نفر بدهند، به هفت نفر بدهند اصلاً طرف نمی‌داند این را چه کار بکند. این‌ها را در موتور خانه‌ی خانه‌ی خود هم بسوزاند تمام نمی‌شود دیگر. این‌طور شده بود «دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ»[8] شده بود. پول در دست یک عدّه بود. کارتینالی شده بود. این‌ها همان چیزهایی است که امروز در جامعه خطرناک است. امروز هم شما نگاه می‌کنید یک عدّه سر پسر دزد خود حاضر هستند با جامعه هر معامله‌ای بکنند. این را بگویم و رد بشویم عبدالرّحمان بن عوف از دنیا رفت. چهار تا زن داشت، یکی از زن‌های او عجله داشت می‌خواست به شهر خود برود. دید این‌ها مدام دارند با تبر تکه‌های طلا را تقسیم می‌کنند تا بیایند یکی وزن بکند… چون مثل امروز نبود که مثلاً دستگاه باشد استاندار فرض SI باشد، CGS باشد، کیلوگرم باشد، تراز کردن آن‌ها سخت بود. بعد هم طلا است گچ که نیست بگویی حالا یک مقدار آن هم، یک تکه آن هم بشود کم کرد، یک کیلو طلا است. این خسته شد گفت: من همین‌طور با شرع ارثیه خود را می‌فروشم. اهل سنّت یک هشتم را به زنان میراث می‌دهند، چهار تا زن بود یک چهارم یک هشتم یک سی و دوم اموال عبدالرّحمن بن عوف برای این زن بود. یکی آمد گفت: همین‌طور ندید 86 هزار سکه‌ی طلا می‌خرم. یعنی 86 هزار دینار، یعنی 86 هزار مثقال، یعنی 86 هزار چهار گرم تا چهار و خرده‌ای است چهار و 24 صدم. ببین او چه کسی بود که این‌قدر پول داشت نقد بدهد و ضرب در 32 بکنید ببین چه می‌شود حساب بکنید بالای ده تن طلا می‌شود. خوب در این جامعه یک عدّه می‌آیند می‌گویند ما برای چه… حالا آقای زبیر چه کسی است؟ 110 ماه جبهه دارد این‌طور می‌شود دیگر. زمان پیغمبر رزمنده بوده است، فامیل پیغمبر هم بوده است. من چرا نخورم؟ آدم بزرگی هم بود.

آثار حرام‌خوری در جامعه

بخاری نوشته است عثمان به زبیر هدیه کرد. عثمان هویت خود را، دشمنی خود با امیر المؤمنین را چقدر فروخت؟ 57 میلیون درهم. منتها بخاری نوشته است هدیه کرد در حالی که عثمان این را از کجا آورد که هدیه کرد؟ با پول بیت المال. این‌طور اگر کسی رشوه بگیرد، حرام بخورد (معاذ الله)، در امروز هم همین است خمس ندهد، زکات ندهد، مال مردم در مال او باشد، غشّ در معامله باشد، همین‌طور است. آن کسی که غشّ در معامله می‌کند، آن که (معاذ الله) حرام می‌خورد، آن کسی که خمس نمی‌دهد می‌گوید من یک میلیون خمس خود را نمی‌دهم، فکر نمی‌کند این یک میلیون در مال او باعث می‌شود، پسر او دشمن امیر المؤمنین بشود. می‌گوید: من خمس مال خود را ندادم بعداً می‌دهم. من رشوه گرفتم (معاذ الله) نمی‌داند این پول خون اعتقادی فرزندان خود او است.

مال اندوزی طلحه و زبیر در زمان خلفا

 وقتی حکومت امیر المؤمنین شکل گرفت و او دید که خوب کوفه و بصره، مصر، اهواز، خراسان این قسمت‌های اصلی ایران رفت، ساوجبلاغ، کهک، روستای بالا، سفلی، علیا دید هیچ چیزی نماند. آن‌جا دنبال یک نفر است که با خود همراه بکند، زبیر پول داشت، طلحه هم همین‌‌طور است که 20 بهار مثلاً طلا داشت، مشک دیدید؟ مشک، تقریباً ده کیلو است. پوست گوسفند کوچک را می‌کنند، به هم می‌دوزند، دباغی می‌کنند، مشک می‌شود آب می‌خورند. بهار گاو درشت است خیلی کیسه‌ی بزرگی است پیمانه‌ی بهار یعنی پوست گاو را بدوزی. یک تن حدّاقل در آن جا می‌شود. 20بهار طلا دارد. سکه داخل آن کردند. این‌ها پول داشتند ولی وقتی در تنافس می‌افتد، با بالا دستی‌ها خود را مقایسه می‌کند می‌شود مثل این‌که می‌گویند فلانی یک کسی در دبی بود، چند سال پیش او را گرفتند نامه نوشت من خجالت می‌کشم به من دله دزد می‌گویند؛ این‌طور می‌شود دیگر. وقتی در رقابت می‌افتد پول دارد که خرج بکند تا قیام قیامت ولی می‌گوید چرا من نشوم؟ بعد حالا با چه کسی می‌توانم جلو بروم و حقّ خود را بگیرم؟ طلحه است اشکال ندارد.

ائتلاف طلحه و زبیر در زمان امیر المؤمنین

 زبیر هیچ وقت با طلحه کار ندارد. ائتلاف طلحه و زبیر آن‌ها زمان امیر المؤمنین رخ می‌دهد و حضرت هم فرمود: و الله این‌ها اگر هم پیروز بشوند که فرمود: هرگز نخواهند شد، یکی از آن‌ها آن یکی را خواهد کشت. کما این‌که همه دیدند جمل نشده است این‌ها سر نماز با هم مشاجره کردند که من امام هستم تو امام هستی. همدیگر را قبول نداشتند. دعوا سر این بود که جلو امیر المؤمنین ایستادند سخت بود می‌خواستند یارگیری بکنند، ائتلاف بکنند. الآن می‌بینید در مسائل سیاسی یک نفر چپی چپی بوده است یا راستی راستی بوده است 20 سال، 15 سال بعد عوض می‌شود. چه می‌شود که این‌طور می‌شود؟ توبه نامه هم نمی‌نویسد، از اعمال گذشته‌ی خود هم تبرّی نمی‌جوید. این نشان می‌دهد کار ائتلاف لازم دارد برای این‌که در مقابل حق بایستند و می‌ایستد و بعد هم با کمال پررویی می‌گوید: من تغییر نکردم، همه‌ی مردم ایران تغییر کردند. من تغییر نکردم من سر جای خود ایستادم.

علّت ائتلاف زبیر با طلحه برای مقابله با امیر المؤمنین

زبیر زبیر است تا می‌بیند که جلوی امیر المؤمنین نمی‌شود ایستاد می داند که باید نیرو نظامی جمع کرد. نیروی نظامی هم که آن روز جمع می‌کردند بارها این‌طور نبود که یک لشکری باشد، مثل الآن مثلاً فرمانده‌ی سپاه را ده سال یک بار عوض بکند نه، کسی فرمانده‌ی نظامی بود که خود او توانایی جذب نیرو داشت، خود او شخصاً. لذا باید برود یکی را که نظامی است پیدا بکند. همان‌طور که مختار به سراغ پسر مالک می‌رود، امام حسن برای فرماندهی سپاه خود به سراغ عبیدالله بن عبّاس می‌رود. یعنی هم خوب‌ها و هم بدها. بخواهی نیروی نظامی جمع بکنی، باید بروی با رئیس آن قبیله، با رئیس آن نظامی‌ها حرف بزنی. این‌طور نبود که نیروهای نظامی تک تک خود آن‌ها بگویند من می‌خواهم در سپاه باشم یا نه. قبیله می‌رفت، می‌رفتند. برمی‌گشت، برمی‌گشتند. لذا با طلحه هم پیمان می‌شود.

آشکار بودن فضیلت امیر المؤمنین بر مردم آن زمان

 درست است امیر المؤمنین را تخریب کردند ولی هر چه ما بگوییم تقدّس ایشان را شکستند. آقا شما فرض بکنید در یک جایی نشستید حیدر کرّار بیاید رد بشود، چون یک روز در جمل امیر المؤمنین بر استر پیامبر نشست، عبای پیغمبر هم بر تن کرد و عمامه‌ی رسول الله را هم بر سر گذاشت و به میدان رفت. یعنی من الآن نمی‌خواهم جنگ بکنم فرمود: یا زبیر. عایشه گفت: این صدای چه کسی است؟ گفتند: صدای علی است. عایشه خیال کرد که امیر المؤمنین می‌گوید: بیا زبیر من و تو تن به تن بجنگیم، تکلیف معلوم بشود به خواهر خود اسماء که همسر زبیر است گفت: مادر تو به عزای بنشیند، زبیر مرد. یعنی دشمن هم حیدر کرّار را می‌شناسد که چه کسی است. تا گفت: یا زبیر، مسعودی می‌گوید: عایشه گفت: خاک بر سرت شد اسماء زبیر مرد. می‌دانستند علی چه کسی است. هم باید نیروی نظامی داشته باشیم، هم یک آدمی که او را مقدّس کردند. چه کسی را مقدّس کردند؟ عایشه را. همسر پیغمبر است، ناموس رسول خدا است، 25 هم سال مرجع تقلید مردم بوده است. همراه شدند. یادگار پیغمبر. جالب است که هیچ کسی آن وسط نگفت یادگار ابوبکر، محمّد بن ابی‌بکر. چون ملاک بر فضیلت و ایمان نبود ملاک بر این بود که باید یک چیزی پیدا بکنیم جلوی علی بایستیم. لذا می‌گوییم این یادگار رسول خدا است زن پیغمبر است. این سه تا جمع شدند که فردا إن‌شاءالله ادامه می‌دهیم.

بی‌احترامی نسبت به اجساد شهدا در جنگ احد

اسم زبیر آمد از زبیر برای شما بگویم. عرض کردیم مادر زبیر عمه‌ی امیر المؤمنین است، اسم او صفیه است. وقتی احد اتّفاق افتاد در جنگ احد پدر جد داعش بودند دیگر این‌ها برداشتند شهدای احد را مثله کردند. دست بریدند، پا بریدند، نسبت به جناب حمزه بینی و لب‌ها و گوش مبارک او در بعضی از نقل‌ها پلک‌های او را بریدند. سینه‌ی مبارک او را دریدند. جنگ که تمام شد از مدینه بازمانده‌های این خانواده‌های شهدا به سرزمین احد نزدیک مدینه آمدند، عمّه‌ی پیامبر هم آمد، برادر او شهید شده است. آن روز یک عدّه فهمیدند جوانان انصار ایستادند مقابل بدن مبارک حمزه سیّد الشّهداء بدن برهنه‌ی او را خواهر او نبود و هر چه اصرار کرد چند لایه رزمندگان اسلام ایستادند که عمّه‌ی پیامبر برادر خود را در آن وضع رقّت بار نبیند. این را می فهمیدند که یک زن مثلاً 80 ساله نمی‌تواند تحمّل بکند برادر خود را در آن حالت ببیند.


[1]ـ سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]ـ سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]ـ الصّحيفة السّجادية،  ص 98.

[4]– نهج البلاغه، ص 136.

[5]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ‏1، ص 188.

[6]– الكافي، ج ‏1، ص 287.

[7]– نهج البلاغه، ص 555.

[8]– سوره‌ی حشر، آیه 7.