حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/07/29 مصادف با شب هشتم محرّم در هیئت بنی الزهرا سلام الله علیها پیرامون مسئله ی نفهمی عمدی با بررسی موردی مردم کوفه، سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
نفهمی عمدی
بخش اوّل موضوع بحث ما علل عقب افتادن آن کسانی که با سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) هم فکر بودن است. اسم آن را نفهمی عمدی با بررسی مردم کوفه گذاشتیم. چرا نفهمی عمدی؟ از آنجایی که انسان وقتی کاری را که میداند درست آن چیست، خلاف آن را انجام میدهد مورد سؤال قرار میگیرد که چرا این کار را انجام دادی؟ اینجا است که قاعدتاً او را توجیه میکند، زمانی که میخواهد آن را توجیه کند مجبور است خود را به نفهمی بزند. حضرت حق هم گله کرده است «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَة»[4] خود انسان میداند با خود چه حسابی دارد، «وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ»[5] ولی خوب بالاخره توجیه میکنی.
تعلّق باعث میشود انسان خود را به نفهمی بزند. اینکه میبینید مثلاً در مواجه با حدیثی مثل حدیث طیر که معنای بسیار روشنی دارد، میگویی خدایا محبوبترین خلق خود را با پیغمبر خود هم غذا کن. خیلی دلالت آن بر امامت روشن است، آن کسی که دل در گرو غیر از علی بسته است، میبینی به اینجا که میرسد شروع به توجیه میکند، میگوید لابد آن زمانی که پیغمبر این حرف را زده است مثلاً ابوبکر در مدینه حضور نداشته است، این حرف را بر چه مبنایی گفتید؟ میگوید: لابد.
حدیث الطّیر
چرا؟ چون میبیند معنا روشن است اگر بخواهد بپذیرد کار تمام است لذا میگوید حدیث جعلی است، بعد میبیند سخت است بگویم حدیث جعلی است، مثل ذهبی اوّل خود او میگوید: این حدیث جعلی است، زمانی که بخواهد با بعضی از محدّثین مخالفت کند میگوید: «رَوی حَدِيثَ الطَّيْرِ» یعنی او خیلی مشکل دارد «حَدیِثَ الطَّیرِ» نقل کرده است، بعد میگوید بررسی کردم و فهمیدم مجلّدات زیادی در طُرق آن وجود دارد قطعاً این حدیث باید اصلی را داشته باشد، چه کاری انجام دهیم؟ لابد آن زمان در مدینه نبوده است. علی شمارهی دوم شده است، شماره سه شده است، یا لابد علی خیلی خوب غذا میخورده است، پیغمبر دوست داشته است با علی هم غذا شود، این توجیهات بیمعنا!
یکی نیست بگوید مگر نمیفهمی؟ چرا میفهمد مجبور است که به این صورت بگوید. کما اینکه وقتی به حدیث «أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[6] مانند ابن تیمیه میرسد که آن هم خیلی مشخص است، بعد از من علی ولی است اگر معنا دوست بود یعنی بعد از من با علی دوست باشید؟ همهی مؤمنین با هم دوست هستند، مشخص است، کلمهی بعدی مشخص است، اصلاً خود آنها زمانی که بخواهند به این روایت استناد کنند «اقتدوا باللّذين من بعدي أبي بكر و عمر»[7] بعد از من به این دو نفر اقتدا کنید میگویند این دلیل امامت این دو نفر است میگویم: از کجا؟ از این «اقتدوا باللّذين من بعدي» این حدیث کلمهی بعدی را دارد، مشخص است. البتّه اصل روایت مشکل دارد میفهمد که بعدی حرف خطرناکی است و دیگر نمیشود با آن کاری انجام داد، میگوید: «عَلِيٌّ … وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[8] اینکه اهل حدیث میدانند جعلی است. محدّثین عامّه به او اعتراض میکنند میگویند اگر میخواهی با شیعه مخالفت کنی چرا روایات صحیح را انتخاب میکنی؟ روایاتی را که واضح است، صحیح است، طُرق آنها زیاد است. میگوید اگر هم یکی بگوید این حدیث صحیح است «مِن بَعْدِي» آن دیگر جعلی است، چون «مِن بَعْدِي» را نمیشود باور نکرد، یعنی خود را به نفهمی میزند، شما به او میگوید مگر شما نمیفهمید؟ دلیل برای او میآورید، قرار نیست که بفهمد، او میفهمد میخواهد که نفهمد، بروز نفهمی میدهد.
نفهمی عمدی در مسائل سیاسی
مسائل سیاسی هم به همین صورت است، با یک نفر بحث سیاسی را انجام میدهی اگر بحث سیاسی باشد بحران هم بیاوری خدا را هم بیاوری میگوید ولی آن قسمت سیاست به یک صورت دیگر است، ولی به نظر من… دیدید بحثهای سیاسی به جایی نمیرسد چون بعضی از بحثهای سیاسی از دو طرف بنا و مبنا ندارد ولی بعضی زمانها هم مبنا دارند ولی طرف نمیپذیرد، شش سال خرابکاری کرده است باز هم میخواهند او را تطهیر کنند، میگوید مگر نمیفهمی؟ نه، او میفهمد امّا اگر قرار باشد که بگوید میفهمم بنا بر فهم بگذارد باید بعضی از کارهای دیگر را انجام دهد نمیخواهد انجام بدهد. یعنی بدبختی انسانها است، مشکل انصاف است. طلبهها این را درک کردند گاهی دو طلبه با هم دیگر بحث میکنند طرف برای اینکه جلوی دوست خود کم نیاورد دائم به إن قلت میآورد و اعتراض میکند، در بحثهای کوچک هم این وجود دارد این یک ضعف اخلاقی است که اینقدر میتواند خطرناک باشد.
نفهمی عمدی در زمان حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلّم)
زمان پیغمبر هم داریم، این فقط در زمان مردم کوفه نیست، زمان پیغمبر گاهی میآمدند میگفتند اگر این معجزه را انجام بدهی دیگر تمام است، میگفت: دیگر تمام است؟ این آخرین بار است بازدید میکنید؟ دیگر تمام است. معجزه میشد میگفت: عجب ساحری است! یعنی نمیخواهد بپذیرد، خود را به نفهمی میزند، یعنی تقوا کم است.
مشکل جامعهی امروز ما بیتقوایی و بیانصافی است
اینکه میگویند در جامعه مشکل ما مشکل نفهمی است یعنی مشکل بیتقوایی است، مشکل بیانصافی است، چون جامعهی ما به نسبت میانگین جهانی دیوانههای آن بیشتر نیستند، فرمودند: مشکل امروز جامعهی ما مشکل نفهمی است، یعنی اینکه یک عدّه بر امیال و غرایز، شهوات، بر منافع باندی و حزبی گروهی خود میخواهند اصل را نابود کنند هر چقدر هم توضیح میدهی او نمیفهمد، میخواهد که نفهمد.
عاشورا درس مذاکره نیست
لذا من تأسّف نمیخورم به حال آن کسی که از عاشورا درس مذاکره فهمیده است. به حال یکی از دوستان خود تأسّف میخورم که چند جلسه با او بحث کردیم تا قبل از این میگفت: تو استاد تاریخ هستی ما استفاده کنیم، امّا اگر غرض سیاسی باشد به این صورت است. بعد از آن که قرار شد از کربلا درس مذاکره بگیریم من با آن بنده خدا کاری ندارم، این دوست من چند نوبت پیش من آمد تا ثابت کند که کربلا درس مذاکره است، این خیلی بدبختی است که کسی آخرت خود را به دنیای شخص دیگری بفروشد این خیلی بدبختی است؛ طلبه هم باشد.
گفتم: چه شد تا قبل از این هر جا میخواستید کسی مسائل تاریخی را بگوید به من میگفتید حالا شما کارشناس تاریخ شدید میخواهید به ما تفهیم اتّهام کنید؟ گفت: نه، شما بروید لهوف را ببینید امام حسین گفتگو کرده است، دنبال این است که از یک نفر اعادهی حیثیت کند. این اوّل بدبختی است.
فرق مختلف کوفیان
در واقعهی کربلا هم به همین صورت است، اکثریت مردم کوفه دشمن اهل بیت نیستند، البتّه دشمن در کوفه وجود دارد، امّا اکثریت مردم کوفه اصلاً دشمن اهل بیت نیستند. زمانی که کاروان اسرا به کوفه آمد سنگپراکنی نکردند آن شامیها هستند، آوازخوانی نکردند آن شامیها هستند، مردم کوفه یک پارچه گریه کردند، تاریخ را بخوانید. اصلاً زین العابدین (صلوات الله علیه ) فرمود: اینها گریه میکنند «فَمَنْ ذَا الَّذِي قَتَلَنَا»[9] پس چه کسی کشت؟ بله، در شام… شامیها در بعضی از گروههای خود تصوّر میکردند که معاویه رسول الله است، پیغمبر است، بله آنها خیلی کارها انجام دادند. ولی کوفیها نه، کوفیها بعد از شهادت سیّد الشّهداء گریه میکردند. البتّه عرض میکنم در بین کوفیان ناصبی وجود دارد، خارجی وجود دارد، دشمن اهل بیت وجود دارد ولی جمعیّت اکثر، بلکه قابل توجّه طرفدارهای اهل بیت هستند با این عنوان نه شیعهی اعتقادی باشند محبّ اهل البیت هستند، اهل بیت پیامبر را دوست دارند.
امّا آنها در برخی موارد مشکل دارند، چند مورد آن را با هم شمردیم، 1ـ در پول مشکل دارند، انحرافات مالی دارند. سر پولی که از بیت المال به ناحق میگرفتند که این پول خون ابا عبدالله بود، ولی آنها نمیفهمیدند. آنها نمیفهمیدند که دارند پول خون ارباب را میگیرند، میگفتند: یارانهی خوبی میدهند، ماهی 40 میلیون به عربهای کوفه میدادند. ماهی 40 میلیون نه، ولی پولی که برای آنها نیاز نبود، عربها در کوفه هیچ کاری انجام نمیدادند، سالیان بود که قلیان میکشیدند و کباب میخوردند. نفهمیدند این پولی که گرفتند یک روز آنها را اسیر میکند این پول خون پسر پیغمبر است، منتها به شما نمیگویند، میگویند: یارانه میگیری؟ میگوید: بله، انصراف نمیدهی؟ خیر. بعد که میخواهند صحنهی کربلا را درست کنند گفت: اگر از هر خانواده مثلاً از آل کاشانی یک نفر به حسین بن علی بپیوندد حقوق کل را قطع میکنیم اینجا با هم دیگر مشکل پیدا کردند.
یک نکته که باید به آن توجّه کرد این است آن لحظهی که انسان میخواهد دچار این تعلّقات شود درد و خونریزی ندارد علامتی ندارد، alarm نمیدهد، چه زمانی میفهمد؟ همان لحظهی عمل متوجّه میشود، متوجّه نمیشود عواقب دارد.
نمونههای تاریخی از خیانت یاران اهل بیت (علیهم السّلام)
تاریخ نشان داده است که چه کسانی را زمین زدند جریر یکی از آنها است، جریر بن عبدالله بجلی (لعنة الله علیه) او امین امیر المؤمنین در رساندن پیغامهای حکومتی به امرا و فرماندهان و استاندارها بود. یعنی مثلاً در وزارت اطلاعات امیر المؤمنین کار انجام میداده است. آقا بخواهد به سردمداران خود پیغام دهد او نامه را میگرفت و میبرد، اتوماسیون نبود که خیلی محرمانه باشد او باید نامه میگرفت میبرد و میآورد.
قبل از صفین حضرت او را به شام فرستاد به شام رفت؛ رسم به این صورت بود چاپار کشورهای دیگر را اکرام میکردند و چون آنها امین یک کشور بودند در واقع امین دو طرف بودند. میدانستند این نامهای که آورده است از طرف علی بن ابیطالب آورده است به عنوان مهمان از او پذیرایی مفصّلی میکردند و نامهی پاسخ را به او میدادند که برگرداند. برای حکومتها پیغام میآوردند. امیر المؤمنین به معاویه نامه نوشت که باید برکنار شوی.
توطئهی معاویه در فریب جریر بن عبدالله بجلی
زمانی که جریر بن عبدالله بجلی آمد یک آدم زاهد، با تقوا، پیشانی پینه بسته، معاویه تا او را نگاه کرد، گفت: از آقا پذیرایی کنید، یک چند روز شما تشریف داشته باشید تا پاسخ نامه را بدهم و ببری. مثلاً نامه را زود پاسخ میدهد اگر دیر میخواستند پاسخ بدهند میگفتند شما برو پیک نامه را میآورد، او به اتاق رفت از او پذیرایی کردند، در زدند گفتند: رسم این است نامهای را که از علی آوردی خود علی با تو حساب کند، این نامهی ما را که میخواهی ببری حقّ الزحمه دارد، گرفت -یک نفر دیشب میگفت: اگر کسی آب انگلیسی بخورد دیگر تمام است!– او پول را گرفت. بعد یک ساعت گذشت، گفت: ببینم دینار در شام مانند حکومت کوفه است؟ چون شام و کوفه دو حکومت بود، بر روی دینار عکس چه کسی ضرب شده است؟ برای سرگرمی کیسه را باز کرد که ببیند چه شکلی است، سکهها را در مشت خود چرخاند؛ چقدر سنگین است، طلا است، اینها چه خوب پاکت دادند! حُبّ این طلا در دل او نشست، بعد یک چند روزی گفتند آقا ببخشید، اگر به او میگفتند بیا معاویه میخواهد با دیدار کند، گفت: اِ! مذاکره با معاویه، گفتگو، پای یک میز نشستند، «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ» نمیآمد. گفتند: آقا ببخشید اشتباه شده است، این سکهها را باید به اتاق 507 تحویل میدادیم، به اتاق 407 تحویل دادیم، ببخشید کیسه را تحویل بدهید. ناراحت شد، گفتند: البتّه معاویه گفته است من یک حرفهای داریم فقط چون میخواهم مظلومیت خود را بیان کنم تو هم نیاز نیست که بپذیری، این پولها را میدهم فقط بیا این حرفها را بشنو و برو، اصلاً نمیخواهد قبول کنی. او چون علقه پیدا کرده بود گفت میروم ببینم معاویه چه میخواهد بگوید، قبل از این بود کلی شعار میداد، گفت: یعنی اگر بیایم و بشنوم این پولها را میدهید؟ گفتند: قابل شما را ندارد، او مظلوم واقع شده است، آنجا صدا و سیمای علیّ ابن ابیطالب همه را شانتاژ کرده و همه را دورغ میگوید خود تو بیا ببین معاویه چه میگوید، همین، کاری با تو ندارد، گفت: باشد میآیم ببینم که چه میگوید. یک جلسه گذاشتند و با هم گفتگو کردند، کار به جایی رسید جریر بن عبدالله بجلی… چند نفر در کوفه هستند که امیر المؤمنین که عدل مجسم است، خانهی آنها را با خاک یکسان کرد، یکی از آنها جریر است.
موفّقیّت معاویه در جذب عبدالله بجلی
جریر را خریدند گفت: این سکهها را دیدی گفت: میخواهی برای همیشه تو را از نظر مالی تأمین کنم؟ او که مزهی سکه را فهمید، گفت: باید بروم فکر کنم، گفتند: بسیار خوب فکر کن. گفت: بله. به این صورت میشود یعنی روز اوّل نه، ولی الآن که به این صورت دل او را برده است گفت: بله. گفت: میخواهی یک بانک دیگر هم به تو بدهم؟ الآن مردم چه میگویند؟ مردم نمیگویند که تو سرباز علی بودی؟ حدّاقل اعلام موضع کن بگو به تغییر موضع تو به چه دلیلی بوده است؟ مثلاً چه کاری انجام میدهی تو میخواهی جلوی خونریزی بین دو فئهی مسلمین را بگیری. تو بیا افشاگری کن علی را وادار کن جنگ نکند تا بیخود این همه آدم کشته شوند، «حِفظاً لِدماء المُسلِمین» گفت: بله، آقا به همین صورت است نباید جنگ کرد، دو گروه مسلمان که با هم جنگ نمیکنند. میدانید که در ماجرای صفین، امیر المؤمنین به سمت معاویه رفت البتّه معاویه جنگ را شروع کرد امّا حضرت لشکر را برده بود. بر خلاف سایر جنگها امیر المؤمنین لشکر را به سمت شام برده بود.
اعلان تغییر موضع جریر بن عبدالله بجلی
با مردم شام یک سخنرانی کرد گفت: بله، مردم خود من 15 سال در حوزه بودم، ای مردم! من! من امین علیّ ابن ابیطالب هستم، نگذارید خون به ناحق ریخته شود، خلیفهی مظلوم را به ناحق کشتند. حالا یک نفر میرفت و به او میگفت: مگر علی کشته است؟ مجبور است توجیه کند، راهی نیست، باید توجیه کند چون به سمت معاویه متمایل شده بود. تا وقتی مردم را محاکمه میکنند مدام شعار عدالت سر میدهند امّا وقتی پسر او را دستگیر میکنند میگوید این خشونتها و شکنجهها که در زندانها میشود، عاقبت دارد. موضع میگیرد چون دیر است مجبور است موضع بگیرد است، مجبور است خود را به نفهمی بزند، مجبور است. متمایل شده، شهوت او را به سمتی میکشد که او را مجبور به موضعگیری کرده است.
نمایش توهینآمیز معاویه در مورد مقام امیر المؤمنین (علیه السّلام)
کار به این ختم نشد که فقط یک سخنرانی علیه امیر المؤمنین انجام دهد. معاویه گفت: میخواهی یک بانک دیگر به تو بدهیم؟ مثلاً در داشتن صفرهای بانکی با ب.ز رقابت کنی؟! مردم را به بیابان میبریم یک تئاتر هم علیه علی بازی کن؛ گفت: بسیار خوب. پول را به او دادند یک بچّه سوسمار آوردند، آمدند -معاذ الله- غدیر را برای مردم بازسازی کرد گفت این علیّ ابن ابیطالب است، -معاذ الله- میخواهم با او بیعت کنم، همه خندیدند یعنی حرمت امام مسلمین شکست، به دست چه کسی؟ امین امام مسلین. دیگر بیش از این هم در مورد او نگفتند، کار به جایی رسید میدانید اهل البیت نسبت به شخصیّت حقیقی خود خیلی با سعهی صدر برخورد میکردند، یعنی یک نفر خود شخص علی را مورد تعرّض قرار دهند گذشت میکند، امّا راجع به شخصیّت حقوقی خود به این صورت نیست، امامت او به این صورت نیست، او را لعن کرد. کسانی که اهل مطالعه باشند میدانند اهل البیت کسی را به این صورت لعن نمیکنند، نفرین نمیکنند، او را نفرین کرد. گفت: خدایا حرمت علی را شکستند، در بین ده هزار آدم من را به این صورت مسخره کردند من یعنی چه کسی؟ امیر مؤمنان، امام مسلمین خدا او را به عذاب الیم خود گرفتار کن.
سرزنش جریر پس از نمایش مضحک معاویه
خوب مگر غدیر را نشنیده بودند؟ همین جریر وارد کوفه که شدند، امیر المؤمنین که وارد کوفه شد در میدان کوفه گفت: چه کسی غدیر را شنیدند؟ سی و چند نفر دست خود را بلند کردند، همهی کوفیان از غدیر خبر داشتند. غدیر و مسئلهی امامت را کنار بگذار، به معنی دوستی که است، مولی یعنی دوست، دیگر چرا به خود اجازه دادی به این صورت داماد پیغمبر را تسمخر کنی؟ مولی یعنی دوست است. آن شاعر میگوید: با دوست نه با خصم با دشمن این رفتار روا است؟ با دوست نه، آدم با دشمن خود به این صورت رفتار میکند؟ غدیر را هم به معنای مولا و دوست هم نمیدانستی؟ میدانستی.
کفّ نفس
من از کجا بفهمم که مشکل دارد یا نه؟ علامت دارد، علامت آنجا است که کف نفس خود را باید دائم بسنجم. کف نفس یعنی چه؟ یعنی خدا رب است، رب یعنی پرورش دهند، تقویت کنند، نقاط ضعف من را دائم میخواهد تقویت کند، هر جا نقطه ضعف داشته باشید دائم آنجا برای شما آزمایش پیدا میشود. میخواهم شوخی کنم کلاً میگویم خدا عادت دارد دست به جای حساس آدم بگذارد، چون آنجا نقطهی آسیب است برای تو پیدا میشود اگر آدم با خود خلوت کند متوجّه میشود با خود چه حسابی دارد، مثلاً آدم زود عصبانی میشود در عصبانیت یک چیزی میگوید. یعنی استعداد این است که در عصبانیت کار بزرگتری انجام دهد.
همین بازار تهران در خیام دیدید نیم طبقه میزنند طرف داشت آنجا نماز اوّل ماه میخواند، در مغازههای نیم طبقهی آهنی میزنند که کوچک است، 4 بعد از ظهر نماز اوّل ماه خواند، 6 بعد از ظهر که مغرب بود قاتل بود، نماز که تمام شد سر یک پارتی جنس با پسر خالهی خود دعوا کرد.
باید قبلاً به فکر باشی، اگر ناگهان عصبانی میشوی و ناگهان کنترل خود را از دست میدهی، با فلان صحنه مواجه میشوم وارد گناه میشوم، به غیبت میرسم غیبت میکنم، کفّ نفس ندارم به ورطهی آن که میرسم پای من میلغزد، این را باید بروی زودتر درمان کند، پیشگیری نکنی سرطان میشود، سرطان آن چیست؟ با زن خود بحث میکند ناگهان چاقو به دست خود میگیرد این را باید حتماً بروی درمان کنی، چون ناگهان چاقو را میزنی.
بیماری مانند علقه درد و علامت ندارد
حضرت امام (رحمة الله) فرمود: کسی دل کسی را بشکند، بترساند و دل او را بشکند جبران آن «کالمحال» است. نمیخواهد او را بکشد، کشتن در این دنیا برای ما خیلی قبیح است، شکستن دل هم مانند همان است. اینکه به ما گفتند دائم باید خود را به پزشک ربّانی ببرید به خاطر این است. چون بیماریها مانند علقه علامت ندارد، مانند سردرد نیست، درد بگیرد آدم دارو بخورد، باید برود و او ببیند و بگوید من علائم بدی در وجود تو میبینم باید این کار را انجام بدهی. البتّه شما به کسانی که صرّاف وجود هستند دسترسی ندارید، ولی یک کلّیاتی است مانند طب اسلامی که پیشگیریهای عمومی انجام میدهند، کلیّات آن را اساتید اخلاق میتوانند انجام دهند که اگر دارد وضع آدم خطرناک میشود جلوی آن را بگیرند.
صحنهی کربلا، صحنهی دل کند از عُلقهها است
آن طرف در کربلا صحنهی کندن از علقهها است من بین روضههای علی اکبر (سلام الله علیه) را که خیلی از آنها حفظ هستم، چند سال است در یک روضه ماندم برای خود من این خیلی عجیب است هنوز از آن خارج نشدم، لذا زمانی که میخواهم برای شما هم یک چیزی انتخاب کنم و بگویم به شب علی اکبر که میرسد باز نمیتوانم غیر از این بگویم.
یک تابلوی عجیبی از کندن سیّد الشّهداء از علقههای خود، تلاش برای هدایت ما خیلی چیزهای عجیبی در آن است. افراد مورد اعتماد میگویند شنیدن روضه علی اکبر برای زهرا مرضیه (سلام الله علیه) غیر قابل تحمّل است یکی از آن جهت هم است که دل ارباب ما خیلی سوخته است حالا علّت را میگوییم.
دیدید بعضیها با پدر و مادر خود مهربان هستند، خاکسار هستند حضرت در آغوش علی اکبر نشسته بود، چشمان او بسته شد و زمانی که چشمان خود را باز کرد، اشک از گوشهی چشمان او جاری بود، عرض کرد پدر من طوری شده است؟ فرمود: پیغمبر خدا، جدّ خود را دیدیم و فرمود حسین جان سرانجام این کار به قتل میرسد. من تصوّر میکنم اینجا میخواست علی را بسنجد چون برای علی اکبر (سلام الله علیه) یک آزمایش ویژه در کربلا رخ داد، او هم برای اینکه بگوید من هستم عرض کرد: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»[10] مگر ما به حق نیستیم؟ گفت: چرا بابا، او میداند این پرسش انکاری است، گفت: «إِذاً لَا نُبَالِي المَوت» مشکلی ندارد من در خدمت هستم، اینجا سیّد الشّهداء یک جمله گفته است دل من خیلی میسوزد امیدوار هستم پدر و مادرها فرزندان خود را دعا کنند، گفت: پدر جان بهترین پاداشی که خدا از طرف یک پدر به پسر میدهد را به تو عطا کند، به حضرت دلگرمی داد. سِرّ آن چه بود، سِر آن این بود که این کاروان بعد از ابا عبدالله باید قافله سالار داشته باشد. رسم آن وحشیها این بود که شخص غیر بالغ را زنده نمیگذاشتند باید به تقدیر الهی زین العابدین (صلوات الله علیه) زنده بماند. زین العابدین (علیه السّلام) مأمور هستند هیچ بروزی نداشته باشند، از طرفی یک نفر باید جایگزین او معرفی شود. شما در هیچ جنگی نمیبینید که فرماندهی عملیات معاون اطّلاعات عملیات خود را فاش کند و بگوید جای او کجا است، هیچ وقت این کار را انجام نمیدهد امّا در صحنهی کربلا این اتفّاق افتاده است، «إِستَاذَنَ أَباهُ» آمد که اذن بگیرد، فوری اذن داد.
در بعضی از نقلها نوشتند علی که راه افتاد آقا هم چند قدم پشت سر او راه افتاد «ثُمَّ اَرخی وَ عَینیه» شما یک صحنه دلخراشی را نمیتوانی تحمّل کنی سر خود را برمیگردانی، سر مبارک را پایین انداخت هنوز هیچ اتفّاقی نیافتاده است رو به عمر سعد کرد و فرمود: خدا رحم تو را قطع کند. یعنی دل کنده است. بعد انگشت مبارک خود را به سمت آسمان گرفت از اینجا به بعد دشمن هم اینها را نوشته است یعنی برای حفظ امام مسلمین گرای علی را به دشمن داد، گفت: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ»[11] شما میدانید، زمانی که امام باقر میخواهد به امامت برسد، بین شیعیان گفتند از کجا که او امام است گفتند: چون «أَشبه النّاس بِرَسُولُ الله» است، پس امام است همه میفهمند این حرف یعنی چه؟! بلند هم گفت تا همه بشنوند میداند با این حرف ضربهها کاریتر خواهد ولی برای هدایت ما این کار را انجام داد دست خود را بلند کرد «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً» چهره، چهرهی پیغمبر است، «خُلقاً» اخلاق او شبیه پیغمبر است، «و مَنطِقاً بِرَسُولِكَ» اصلاً عصمت او را امضاء کرده است گفتند: شک نیست این جایگزین او است، نائب او همین است البتّه من نمیخواهم بگویم سیّد الشّهداء اینها را غیر واقع گفته است معاذ الله این جایگاه برای علی اکبر است. منتها اینکه این را عمومی به این صورت مطرح کرده است همین این کاری که او انجام داده است همهی ما تا قیامت مدیون آن هستیم، کدام ما حاضر هستیم یک سیلی به فرزند ما بزنند؟ به این اکتفا نکرد فرمود: «إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ» گفت دل من که برای جدّم تنگ میشد «نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ» به صورت او نگاه میکردم، باز هم اکتفاء نکرد آیهی اصطفاء را هم تلاوت فرمود که خداوند ابراهیم و آل ابراهیم را امام قرار داده است، شک نکردند که او امام است، لذا از معدود افرادی است که با او جنگ تن به تن نکردند، اطراف او را گرفتند، سنگ انداختند، من وقتی میگویم سنگ انداختند شما متوجّه نمیشوید آنها فلاخن داشتند وقتی سنگ را گاهی از یک طرف میسایدند تیز میشد پرتاب میکردند به مرکب میخورد مرکب از جای خود بلند نمیشود، هزار جوّاله سنگ پراکنی کردند. مولای ما علی اکبر (سلام الله علیه) سر مبارک خم کرد سپهر را هم بالا آورد که حفاظت کند چون اطراف او را گرفتند و جمعیّت زیاد است، نیزه به پهلوی مبارک او اصابت کرد، صورت مبارک او هم شکافته شد، خون روی صورت اسب ریخت، امتحان حسین بن علی باید به سختی انجام شود در خور شأن او باشد، لذا اسب مسیر را برعکس رفت، گفتند صبر کنید به جلو بیاید هر کس با علی کار دارد بیاید.
خوب اطراف او را گرفتند، فاصله کم کردند که ضربه خطا نرود چیزی گفتند که من طاقت بیان ندارم فقط همین قدر بگویم وقتی ارباب ما خود را بالا سر علی رساند نوشتند «شَهَقَ شَهْقَة»[12] جلوی چشم پدر جان داد. -میترسم بیحرمتی به ارباب بشود برای همین با شاید میگویم- ایستاد، مات شده بود دشمن هلهله میکرد، خیمهها در اضطراب است امّا انگار کاری ندارد نشست، روی زانو نشست، احتمالاً دل او آرام نشد «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ».
امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) در همهی این مصیبت که من خیلی از آن را نگفتم یک جملهی را میگوید میگوید: علی جان پدر تو بعد از تو خیلی داغ دید، داغ شیر خوار دید، داغ قمر بنی هاشم دید، داغ قاسم دید ولی «لَا تَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ أَبِيكَ زَفْرَةٌ»[13] سوز و ناله او بعد از تو تمام نشد، چه میگفت: صورت به صورت او گذاشته است «وَلَدی عَلی».
[1]ـ سورهی غافر، آیه 44.
[2]ـ سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]ـ الصّحيفة السّجادية، ص 98.
[4]ـ سورهی قیامة، آیه 14.
[5]ـ همان، آیه 15.
[6]ـ الأمالي (للطوسي)، النص، ص 562.
[7]ـ سیر اعلام النبلاء، سیرة عمر الفاروق، ج 2، ص 407.
[8]ـ بحار الأنوار، ج 28، ص 197.
[9]ـ اللهوف على قتلى الطفوف، النص، ص 146.
[10]– بحار الأنوار، ج 44، ص 379.
[11]– تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين)، ج 2، ص 310.
[12]– اللهوف على قتلى الطفوف/ ترجمه فهرى، النص، ص 113.
[13]– بحار الأنوار، ج 98، ص 185.