حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/07/26 مصادف با شب پنجم محرّم در هیئت بنی الزهرا سلام الله علیها پیرامون مسئله ی نفهمی عمدی با بررسی موردی مردم کوفه، سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.
برای شنیدن صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد».[1]
رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ يَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی * يَفْقَهُوا قَوْلی».[2]
«إِلَهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[3]
تعلّقات دلیل نفهمی عمدی
بحثی که این شبها محضر شما هستیم، نفهمیهای عمدی است. یعنی آن چیزهایی که باعث میشود انسان خود را به نفهمی بزند، یعنی تظاهر کند نمیدانسته است. علّت آن را هم عرض کردیم وجود تعلّقات است، آدم به چیزی تعلّق داشته باشد نفس او، او را به آن سمت میکشاند.
بستر بحث ما هم مطالعهی موردی روی کوفه و مردم کوفه است، یعنی سعی میکنیم مثالهای آن را از مردم کوفه بیان کنیم که بستر حادثهی عاشورا را هم آفریدند.
آوردن استدالهای عجیب در مخالفت با مطلبی
وقتی آدم هدفی داشته باشد مخصوصاً اگر نفاق هم چاشنی آن شده باشد، یعنی با آن چیزی که مخالف است، آن مخالف الآن قدرت داشته باشد، قوّهی قاهره داشته باشد سعی میکند که او را بشکند و استدلالهای عجیب و غریب میکند. یکی از نمونههایی که خیلی از دوستان من از من شنیدند ولی عمد دارم به جهات مختلف این بحث در جامعه تکه کلام بشود یکی از موضوعاتی است که بین مردم کوفه و شام در همین بحث نفهمیهای عمدی اتفّاق افتاد، از جهاتی مهم است.
عمل نکردن به وقایع به صورت عمد
خوب شما اگر بحث غدیر را مطرح کنید، آقایان ممکن است بگویند آن چیزهایی که شما در مورد غدیر میگوید ما نداریم. آن اتفّاقات، آن نحوهی انتصاب امیر المؤمنین توسط پیغمبر، اینها را ما نداریم. مولا آنطور که شما میگوید ما نمیفهمیم، از آن طرف ماجرای غدیر ماجرای بین امیر المؤمنین و خلفای که خیلی حساسیّت آن بالا است. امّا وقایعی رخ داده است که حساسیّت این وقایع دیگر مثل غدیر برای آقایان بالا نیست، ولی چون دل آنها جای گیر بوده است عمداً به آن عمل نکردند.
من چند نمونهی آن را عرض میکنم شما ببینید، جامعهای که عادت کند به جای اطاعت، آن کاری را که میخواهد انجام دهد به اسم دین استفاده کند از این جامعه کشتن امام حسین (علیه السّلام) هم بر میآید.
الآن اگر مسائل سیاسی را نقد کنی ناراحت میشوند
یک زمانی در یک محفلی با یک جمعی ما یک بحثی را مطرح کردیم با عقیدهی سیاسی چند نفر از حضّار یک سو نبود، ما کلّی هم حرف زدیم ولی آنها فهمیدند منظور ما چیست. بعد از جلسه آمدند اعتراض کردند، گفتم هر جایی آن غلط بود به دیده منّت، کجای آن را خلاف گفتیم؟ امّا اگر به نظر تو میآید خلاف نگفتیم چرا پس ناراحت میشوی؟ الآن مسائل سیاسی روز به این صورت است اگر نقد کنی ناراحت میشود. میگویم: کدام قسمت آن را اشتباه کردم؟ میگوید: نه، اصلاً نباید بگویی، این اصلاً نباید بگویی.
باور نکردن حدیثهای متواتر
خوب غیر از این است که پسر پیغمبر در کربلا… زمینهی قتل پسر پیغمبر همین بود. «سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[4] متواتر است، «سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» بودن سیّد الشهداء متواتر است. کسی نبود نشنیده باشد. یعنی آنهایی که جلوی امام حسین ایستادند، همه شنیده بودند متواتر است. شنیده بودند که او سرور جوانان بهشت است. سرور جوانان بهشت کاری نمیکند که او را به جرم کافر بودند بکشند. این دیگر چطور سرور جوانان بهشت است؟ همه شنیده بودند. چطور آنها جلوی پسر پیغمبر ایستادند؟
یکی از دلایل کافر بودن یزید از نظر ابن جوزی
این حرفی که میزنم حرف عجیبی نیست، بگویند آقا تو شیعه هستی، داغ هستی، تند هستی، معتدل نیستی به این صورت میگویند. ابن جوزی که دیگر سنّی تندرو است، حنبلی است، ابوالفرج ابن جوزی 597 از دنیا رفته است. تاریخ یک خاطراتی برای او نقل کرده است، حافظهی او چه بود، تقوای او چه بود، نویسندهی بزرگی هم است خیلی کتاب دارد. اصلاً به سرعت نگارش معروف است، سه ماهه کتاب مینوشته است. خیلی از کتابهای متعدد او الآن مورد استفاده است. دهها عنوان کتاب دارد، شوخی نیست، شما حرف بزنید نهصد سال بماند، شوخی نیست. او هم با اینکه طرفدار شیعه نیست، اتفّاقاً به روایات متعدّدی از شیعه اعتراض کرده است به این مسئله که رسیده است کفر یزید را اثبات کرده است. میگوید دو چیز کفر یزید را نشان میدهد. 1ـ این «سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» مگر آنها ندیده بودند؟ 2ـ میگوید: آنها جسارت کردند، یزید ملعون… چون میدانید متأسفانه بعضیها اینقدر میخواهند خشونتزدایی کنند که میگوید در لعن یزید باید توقّف کرد. یکی همین غزالی است. مثل کیمیای سعادت، آقا او کسی است که در لعن یزید توقّف کرده است. البتّه آخر عمر خود شیعه شده است یا نه؟ بحث خیلی گسترده است و نمیخواهم بحث کتاب شناسی مطرح کنم. حالا اگر آخر عمر خود هم شیعه شده است این کتاب را در ضلالت خود نوشته است، این کتاب در دوران گمراهی خود نوشته است. ممکن است در این کتاب حرفهای خوب هم پیدا شود، ولی آدم از آب کثیف ارتزاق نمیکند، در آب کثیف هم بعضی از املاح خوب است، مواد معدنی خوب است، آدم همینطوری نمیخورد یا پالایش میکنند و میخورند یا اصلاً نمیخورند.
توقّف کردند اینقدر دیگر اخلاقی شده است که در لعن یزید هم توقّف کرده است. ابن جوزی عصبانی شده است و کتاب در لعن یزید نوشته است. میگوید یکی از آن این است یزید آن روزی که آن بیادبی را انجام داد، به ناموس رسول خدا در آن جلسه گفت من توانایی آن را دارم که شما را به بازار برده فروشها ببرم و شما را بفروشم. ابن جوزی میگوید: همین جملهی یزید معلوم است که او کافر است. چون مگر میشود کسی اهل بیت پیغمبر را که این همه آیه و روایت در مورد آنها داریم این حرف را برای آنها بزند؟ او کافر نباشد این حرف را نمیزند.
او با ما نیست من الآن بخواهم راجع به ابن جوزی بگویم، حدیث ثقلین را قبول ندارد. یعنی احادیثی را که همه قبول دارند را قبول ندارد. ابن جوزی آدم موجّهی نیست که بگویم خیلی شیعه است اصلاً. بله یک نوهای دارد او تحت تأثیر بعضی از بزرگان شیعه قرار میگیرد، نوهی او سنّی دوازده امامی است، حنبلی هم نیست، حنفی است.
ولی خود ابن جوزی آدم به شدّت تندرویی است. روایات ما را قبول ندارد، حتّی روایاتی را که معتزلهی اهل سنّت هم قبول دارند، قبول ندارد. او میگوید کسی که این نوع جسارت به اهل بیت پیغمبر انجام دهد حتماً کافر است. مگر میشود؟ آخر چطور میشود که پسر پیغمبر «سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» را به عنوان کافر بکشند؟! پسر پیغمبر (معاذ الله) کافر است، آن شیرخوار چه؟ او هم مهدور الدم بود؟ مگر میشود؟ کدام قسمت شرع است؟ کدام مذهبی اجازه داده است؟
توانایی نفهمی عمدی مردم کوفه و شام جدّی است
یکی از نمونههایی که عدّهی زیادی از مردم کوفه و شام نشان دادند که توانایی نفهمی عمدی آنها جدّی است، یک مسئلهای است که من بارها عرض کردم در این دو سه سال اخیر شاید این بیستمین بار باشد که میگویم، امّا عرض کردم دلایل آن مهم است کسانی که میخواهند بحث راجع به ولایت و غدیر انجام دهند مقدماتی را باید مطرح کنند. وقتی شما راجع به غدیر صحبت میکنی آن برادر عزیز غیر شیعه در ذهن او به این صورت است که این اصحاب پیغمبر که دیهی مثلاً خراش روی پوست هم نقل کردند، چطور میشود مسئلهی مهم ولایت علی را نقل نکنند؟ اینهایی که راجع به ناخن گرفتن، آداب دستشویی رفتن، آداب سبزی پاک کردن، روایت نقل کردند که به ما برسد چطور میشود آن مهم را نقل نکنند؟
پاسخ این است که دیهی خراش پوست ضرری برای آنها نداشته است ولی ولایت امیر المؤمنین ضرر داشته است. چون آن کسی که به خلافت رسید یعنی ناحق آمد، یعنی تصرّف او باطل است. یعنی اوّلینبار که جُنب شد، دیگر او جُنب از دنیا رفت. چرا؟ چون نمیتوانست تصرّف درون آب را انجام دهد، در هیچچیز نمیتوانست تصرّف کند، حرام اندر حرام. همه چیز آن حرام اندر حرام است. خوب پذیرش این خیلی سخت است.
اعتراف به صحّت موضوعی و خلاف آن عمل کردن
میگویند: نه آقا نمیشود، این مثالی که میخواهم بزنم نشان میدهد که نه، میشود. میشود آدم اعتراف به صحت یک چیزی انجام دهد و خلاف آن عمل انجام دهد، میشود. این خیلی چیز خطرناکی است، بسیاری از اتفّاقات سیاسی که در کشور ما اتفّاق افتاد بروید شما نگاه کنید، تمام عالم و آدم، طرفداران درجه یک او گفتند: آقا جان تقلّب نشده است، باز هم سر لجبازی خود ایستاد بعد در افطار گفتند: سیّد مظلوم. یعنی این جامعه با آن جامعه فرق ندارد، جامعهای که شهوت بخواهد در آن کار انجام دهد هر چه شهوت تو میگوید، همهی جامعهها مثل هم هستند. میشود پسر پیغمبر را هم در آن جامعه کُشت.
اجتهاد را بهانهی اشتباهات خود کردند
لذا این حادثهای که میخواهم برای شما نقل کنم از جهاتی عدیده مهم است؛ از یک جهت دیگر که مهم است این است. برادران ما میگویند: این صحابه نمیخواستند آدمهای بدی باشند، اجتهاد آنها به این صورت بود. مثل فقیهی که فتوا میدهد ممکن است خطا کند. هر کاری انجام دادند، اجتهاد کردند. شما میگوید: آقا رفتند زن شوهردار تصرّف کردند، میگوید: اجتهاد کردند، کشتند، اجتهاد کردند، مخالفت کردند، اجتهاد کردند. اینکه میخواهم بگویم نمیشود گفت در آن اجتهاد کردند. توضیح میدهم میفهمید، نمیشود گفت اجتهاد کردند و برای اهل آن که اهل مباحث امامت پژوهی هستند این را که دارم میگویم یک نکتهی عظیمی است، آن را روی سنگ بگذاری آب میشود. از آن ادلّهای است که امروز هم همهی جهان میفهمند منتها بحث خود ما را هم دارد، آن هم این است.
حدیث متواتر حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد عمّار
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) وقتی داشتند مسجد میساختند یکی از صحابهی بزرگوار ایشان به جای اینکه مثل بقیّه یکی یکی بلوکها را بیاورد، دو تا دو تا میآورد او عمّار بود. فرمودند: «وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[5]؛ «تَقْتُلُهُ» میکشد او را، «الْفِئَةُ» یعنی گروه «الْبَاغِيَةُ» یعنی ظالم. هیچ کلمهای که معنای آن عجیب باشد، مثل مولا 27 معنا داشته باشد، ما نفهمیم. چون خیلی زمانها که پیامبر صحبت میکند انگار به زبان سانسکریت حرف زده است آقایان نمیفهمند، اینجا کاملاً واضح است.
«تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ» میکشد او را گروه «الْبَاغِيَةُ» ظالم. یعنی قاتل عمّار یا گروهی که عمّار را میکشند؟ نمیگوید «تَقْتُلُهُ القاتِل»، میگوید: «تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ»، «الْفِئَةُ» یعنی گروه. «يَدْعُوهُمْ» آنها را میخواند، عمّار آنها را دعوت میکند «إِلَى الْجَنَّةِ»، «يَدْعُوهُمْ» آنها را «إِلَى الْجَنَّةِ» به سمت بهشت، میگوید: به سمت بهشت بیاید، «يَدْعُونَهُ» آنها عمّار را دعوت میکنند، «يَدْعُونَهُ» او را «إِلَى النَّارِ» به سمت آتش. خیلی مشخص است.
از نظر آقایان 31 صحابه هم این را نقل کردند، روایات شیعه را کاری نداریم. چند نفر نفر از بزرگان درجه یک آنها مثل مثلاً فرض کنید وادعی بزرگترین عالم وهابیهای معاصر در یمن، مثل ابن حجر در دو جا، مثل ذهبی، مثل ابن عبدالکبر، مثل سیوطی، مثل کتانی و دیگران گفتند متواتر است.
معنی متواتر
میدانید متواتر یعنی چه؟ متواتر است یعنی عین آیهی قرآن است، یقین داریم جملهی پیغمبر است. اگر به ما بگویند از رسول خدا یک روایتی نقل شده است، خوب این یعنی اینکه احتمالاً این روایت پیغمبر است، 80 درصد پیغمبر فرموده است، ممکن عین الفاظ او نباشد. لذا در فقه با دلایلی که در اصول فقه در حجّیت خبر بحث میکنند، میپذیرند امّا در عقاید نمیپذیرند. عقاید جای ظنّیات نیست، جای قطعیّات است. امّا متواتر نه، متواتر یعنی به حضرت عبّاس سوگند این جملهی پیغمبر است. یعنی در حال روزه بگویی «قالَ رسولُ الله» این جمله روزهی تو باطل نمیشود.
آیات قرآن متواتراً به ما رسیده است
آیات قرآن به چه صورت به دست مردم رسیده است؟ همینطور. پیغمبر فرموده است: این آیه قرآن است، همه نقل کردند متواتراً به ما رسیده است و میگویم این آیه قرآن است. حدیث متواتر عین آیهی قرآن میماند فقط پیغمبر فرموده است. خدا هم که فرموده است: این پیغمبر از خود چیزی اضافه به دین نمیکند «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ»[6]، از خود حرف نمیزند «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى».[7] پیغمبر بگوید با خدا بگوید فرق میکند؟ هیچکس تا حالا این را نگفته است.
علّت تلاش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) برای اثبات حضرت علی (علیه السّلام)
خوب این را همه شنیده بودند. ببینید چقدر امیر المؤمنین مظلوم است و چقدر پیغمبر تلاش کرده است. میداند تمام فضایل امیر المؤمنین را از بین میبرند و جلوی آن را میگیرند، امّا باید هر کاری که شده است انجام دهد حق علی را معلوم کند، انجام داده است.
شعار عمّار در جنگ صفین
در صفین جنگ شد، آن سمتی که عمّار میایستاد شعار او این بود میگفت :
«نَحنُ قَتلناكُم عَلى تَأوِيله كَما قَتلناكُم على تَنزيله»[8]
اشاره به آن روایت پیغمبر بود که میفرمود: من با شما جنگیدم که کافر بودید ثابت کنم این کلمات نزول خدا بر تنزیل قرآن است. علی هم با شما بر تفسیر قرآن خواهد جنگید، آنکه شما میگوید اسلام نیست. عمّار هم همین را میگفت. میگفت:
«نَحنُ قَتلناكُم عَلى تَأوِيله كَما قَتلناكُم على تَنزيله»
همین که قبلاً خود ما آمدیم و در مورد تنزیل آن با شما جنگیدیم، ثابت کردیم که این کلمات خدا است، حالا هم ثابت میکنیم که تفسیر صحیح چیست.
عمّار در جنگ صفین به دست شامیها کشته شد
آن جهتی که عمّار میایستاد، سپاه شام جرأت نمیکرد به جلو بیاید، چرا؟ چون این را شنیده بودند. سه نفر از روات حدیث معاویه و عمر و عاص و پسر عمر و عاص هستند، همه شنیدند. عمّار کشته شد، عمّار که کشته شد پسر عمر و عاص، عبدالله بن عمر و عاص سریع به خیمهی دار الحرب فرماندهی آمد، گفت: بدبخت شدیم، گفتند: چه شده است؟ گفت: عمّار کشته شد. آنها میدانستند که چه خبر است، تمام شد. خوب یعنی عمّار را کدام گروه میکشند؟ گروهی که ظالم هستند میکشند که به آتش دعوت میکنند میکشند نه خطا. در حالیکه عمّار آنها را داشت به بهشت دعوت میکرد.
علی فرمانده همان سپاهی است که مردم را به بهشت دعوت میکند
ابن حجر عسقلانی میگوید در این حدیث فضیلت علی بیشتر تا فضیلت عمّار است. چرا؟ چون عمّار سرباز آن گروهی است که به خیر و بهشت دعوت میکنند، علی فرمانده آن سپاه است، امام آنها است. معاویه امام کسانی است که «يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[9]، علی امام کسانی است که «يَدْعُونَ إِلَى الْجَنَّةِ». فهمیدند چه شده است.
جهل ذوالکلاع در جنگ صفّین
مشکل اگر جهل بود، میگفتند: نمیدانیم، عجبِ! اینطور شد؟ مثل چه کسی؟ مثل ذوالکلاع. ذوالکلاع از فرماندگان سپاه شام بود خیلی هم از سپاه کوفه کشته است. قبل از کشته شدن عمّار از دنیا رفت. عمر و عاص به معاویه گفت: خدا به تو رحم کرد. چرا؟ چون ذوالکلاع از دنیا رفت، چون ذوالکلاع درست است میجنگید امّا فکر میکرد که تو حق هستی. اگر این اتفّاق افتاده بود، یعنی ذوالکلاع درست است که بدبخت شد و پسر او هم جزء قتلهی کربلا است ولی همه میگفتند که ما او را فریب داده بودیم، اگر ذوالکلاع این اتفّاق شهادت عمّار را میدید خود او فرماندهی قتل معاویه میشد، یعنی او جهل داشت. جهل هم خطرناک است موضوع بحث ما نیست، ذوالکلاع جهل داشت. یعنی اگر میفهمید این اتّفاق افتاده است برمیگشت و معاویه را از بین میبرد.
بهانهی واهی معاویه به خاطر کشته شدن عمّار
امّا بقیّه که فهمیدند چه؟ بقیّه که فهمیدند، معاویه یک بهانه آورد که ما نکشتیم آن کسی که او را آورده است، او را کشته است. دیگر همه جواب او را میدانند، امیر المؤمنین فرمود: پس اگر به این صورت باشد قاتل حمزء، جعفر طیار هم پیغمبر است. این چه مثالی است؟
حتّی ابن تیمیّه میگوید: این حرف را هم بچّه نمیزند، منتها نمیگوید معاویه گفته است. میگوید: این حرفی که شامیها گفتند قاتل عمّار علی است، علی او را به جنگ آورده است، این حرف را بچّه هم نمیزند. از کلمات «ظاهِرَةِ الفَساد» است، ظاهراً نگاه کنی مشخص است این چه حرفهای بیهودهای است.
خوب همه چیز روشن شد؟ اینجا اگر موضوع جهل معاویه و یاران او بود، باید میگفتند: ما نمیدانستیم، ما فکر میکردیم دنبال یک مثلاً خلیفهای هستیم، خونخواهی میکنیم. ببخشید، عذر خواهی میکنیم، اشتباه شد.
چون معاویه راوی حدیث بود نمیتوانست بگوید اجتهاد کردم
مشکل جهل نبود. جهل برای ذوالکلاع بود که توضیح دادم. مشکل جهل نبود. مشکل چه بود؟ مشکل این بود که نمیخواهیم علی بیاید، چون علی بیاید همه این چیزهایی که قبلاً ساختیم خراب میشود. دقّت کنید خود معاویه نگفت من اجتهاد انجام دادم. چون خود او راوی حدیث بود، جای اجتهاد هم نبود. چرا جای اجتهاد نبود؟
این حرفی که امروز زدم مهم است باید یک زمانی یک جایی در بحث باشی، این حرفی که من عرض کردم به طرف بگویی طرف در تنگنا قرار میگیرد، بعد متوجّه میشوی من چه گفتم. اینکه دارم به این سادگی میگویم ما حصل یک بحث گسترده است.
چرا نمیتواند بگوید اجتهاد انجام دادیم؟ چون اگر میخواست بگوید اجتهاد انجام دادیم، باید بگوید: ما اجتهاد کردیم، خیال کردیم میخواهیم خونخواهی از خون عثمان انجام دهیم، ما خیال کردیم مظلوم کشته شده است، خواستیم خوانخواهی انجام دهیم امّا امروز که این اتفّاق افتاد و عمّار کشته شد، فهمیدیم که اشتباه کردیم عذر خواهی میکنیم، اختیار دست شما ما را میخواهی محاکمه کن میخواهی ببخش.
ادامه دادن مخالفت معاویه با حضرت علی (علیه السّلام)
امّا معاویه اینجا کوتاه نیامد. معاویه دو سال و نیم بعد از این هم با امیر المؤمنین سر ستیز داشت. امیر المؤمنین که دیگر توانایی نداشت، نیروهای او نمیآمدند بجنگند. بیش از 50 بار سپاه معاویه به کوفه و اطراف کوفه و یمن آمد غارت کرد. لذا جایی برای عنوان اجتهاد وجود ندارد.
لذا میبینید تندروها مثل صدیق حسن خان، اینها از آدمهای تندرو هستند، اصلیّت او هندی است. یا مثل شوکانی که امروز بزرگان وهابیت در عربستان برای او جان میدهند، میگویند: «لَو لا» اگر نبود حب ریاست و حسد به مقام علی کسی این کار را انجام نمیداد.
در کتابها، این دو کتاب را که عرض کردم در عربستان چاپ شده است، محقق کتاب در پاورقی حمله کرده است گفته است اصلاً تو اشتباه میکنی چنین حرفی را میزنی، این چه حرف زشتی است که به جناب معاویه، خال المؤمنین گفتی؟
نفهمی عمدی در صفّین مشهود است
این کاملاً مشخص است، اگر تو اشتباه کردی، اگر نمیدانستی میگفتی: آقا ببخشید، ما خیال کردیم داریم خونخواهی میکنیم، حالا نگو اشتباه کردیم؛ پیغمبر فرموده است. اتفّاقاً مسلم در صحیح خود این را در فتنه آورده است، یعنی زمانی حق و باطل با هم ادغام میشود، شما نمیتوانید حق را تشخیص دهید، یعنی اصلاً پیغمبر این را برای چه زمانی فرموده است؟ برای روز فتنه. عذرخواهی میکردید تحویل میدادید، تحویل ندادند.
به عکس آن تاریخ ثبت کرده است، قاتل عمّار زمانی که میخواست به دربار معاویه برود، برای اینکه معاویه فراموش نکند.
بالاخره مثلاً میگویند، آقا چه کاری انجام داده است؟ میگویند سلولهای بنیادی کشف کرده است یعنی باید آن کشور همیشه مراقب او باشد. مثلاً ایشان کارخانهی گداخت هستهی را در ایران درست کرده است. آب سنگین اراک را ایشان ساخته است. هیچوقت نباید قدر او را فراموش کنیم.
او هر زمان میخواست به دربار معاویه وارد شود، میگفتند: بگوییم چه کسی آمده است؟ میگفت: «قاِلُ العَمّار بالباب» قاتل عمّار آمده است. نوشتند: «وَ يَفْتَخِرُ بِذَلِكَ» افتخار هم میکرد. این دیگر نفهمی عمدی است نه جهل.
صحابه حق را میدانستند و عمل نکردند
خیلی جاها را منهدم میکند، عدالت صحابه را، اینکه اینها اگر میدانستند حتماً عمل میکردند؛ نخیر، دانستند و عمل نکردند. این چیزی نیست که بگویم کافی گفته است، عرض کردم بزرگان عامّه میگویند این حدیث متواتر است، یعنی همه میدانند. جای مسئلهی اجتهاد هم نیست، اجتهاد تا زمانی است که عمّار شهید شد، از این به بعد این دو سال و نیم جنگ، بعد جنگ با امام حسن، بعد این جنگ ادامهدار بعد، غارتها، اینها را دیگر نمیشود گفت اجتهاد است. لذا خود او هم نگفت اجتهاد کردیم. خود او گفت من نکشتم، او کشته است.
فکر نکنید معاویه آدمی بود که همینطور بگوید، اگر جواب اجتهاد جواب خوبی بود چه میگفت؟ اجتهاد کردیم، میداند جای اجتهاد نیست.
فوزان الفوزان قبر او فروزان، او الآن در عربستان زنده است. میگوید: شب بود، هوا تاریک بود، این ابوالغادیه نیزه خود را پرتاب کرد اشتباهی به عمّار برخورد کرد. وقتی یک نفر بخواهد نفهمد، نمیفهمد، اصلاً کلاً نمیفهمد. پیغمبر فرموده است: «تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[10] نفرموده است «تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» اتفّاقی بود، ناگهانی شد، ناگهان جلوی راه آمد و مجبور شدیم. نه، آقا «تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ». دیگر نگفت اتفّاقی یا غیر اتفّاقی، شب بود یا روز بود؟ میخواست یک نفر دیگر را هدف قرار بدهد اشتباه شد.
دلیل ابن رجب حنبلی برای رد حدیث متواتر
ابن رجب حنبلی از مفسرین معروف صحیح بخاری، چه بگوید؟ یک حرفهایی زدند که عقل جن نمیرسد. این چرندترین حرفی بوده است که من تا حالا در مورد این حدیث از آقایان شنیدم. میگوید: قصد پیغمبر اینجا حرف جدّی زدن نبوده است، داشته رجز میخوانده است. (معاذ الله) میدانید یعنی چه؟ مثلاً مادر میخواهد بچّهی خود را بخواباند مثلاً میگوید:
لا لا لا مثلاً مهندس میشه إنشاءالله قربون بشم ماشاءالله.
از این حرفها میزند. میگویند ارادهی جدّی ندارد، دارد همینطور یک چیزهایی میگوید، بچّه سر خود را تکان دهد و به خواب برود، رجز میخواند. میگوید آنجایی که داشتند مردم بلوک میآوردند مسجد بسازند، برای اینکه پیغمبر مردم را سرگرم کند، برای اینکه آنها لبخند به لب سر خود را تکان دهند و کار انجام دهند گفت: «وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ يَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ». میگوید: اگر بگویند فایدهی آن چیست؟ میگویم: برای سرگرم کردن است. یعنی با خلیل عقاب خود پیغمبر دعا گرفته است. یعنی اگر به این صورت باشد، اصلاً میشود گفت تمام حرفهای پیغمبر اینطور گفت. «سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[11] کوچک بوده است، میخواسته است با نوهی خود بازی کند، خوب همهی احکام را میگویی پیغمبر برای سرگرمی گفته است، این حرف چیست؟ یعنی نمیفهمی؟ «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»[12] میگویند آنجایی که رجز نخوانده است، خیلی هم لابد رجز میخوانده است.
من میگویم آقای ابن رجب یک جایی دیگر هم که رجز خوانده است بگو، لابد «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ»[13] «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[14]، «هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي»، «لحمهم لحمي» لابد اینها بوده است. یک مورد دیگر بگو که یک جایی دیگر رجز خوانده است. یعنی معلوم است، معنای حدیث روشن است، تواتر هم دارد که… میدانید بنده خیلی در علم رجال سختگیر هستم هر حدیثی را نمی پذیرم، متواتر است. هم نزد شیعه و هم نزد اهل سنّت متواتر است. حتّی معاویه راوی این حدیث است. هشت، نُه نفر از آقایان اعتراف کردند اسناد آن هم موجود است، یعنی طُرق آن وجود دارد. به این صورت نیست که بگویی فلانی گفته است. الآن موجود است و می شود طُرق آن را دید. در الفاظ آن هم حرفی که بشود مثل مولا بگویی شاید یک معنی دیگر دارد نیست من کلمه، کلمه عرض کردم.
با شهادت عمّار باز هم هیچ اتفّاقی در مردم شام نیفتاد
ترسی که در جان عبدالله بن عمر و عاص افتاد نشان میدهد که آنها میدانستند که دارد چه اتفّاق وحشتناکی میافتد، باز هم هیچ اتفّاقی در مردم شام نیفتاد.
شهوت آدمی مانع پذیرش احکام قرآن است
وقتی قرار باشد آدمها شهوت پرست بشوند، میخواهند فساد داشته باشند، میگویند از حکم قرآن وجوب حجاب برداشت نمیشود. آن یکی میگوید این واجب هم اگر باشد با آن به عنوان مسئلهی اجتماعی برخورد کنید از قرآن استفاده نمیشود. یک نفر نیست بگوید آقا آخر خوب است ما بیاییم در کار شما دخالت کنیم؟ اصلاً این از امور عقلایی است. کجایی قرآن گفته است کسی که سم میپاشد، سم میزند، هوا را مسموم میکند، گاز مصموم در جامعه میزند بروی و جلوی او را بگیری؟ از امور عقلایی است.
حاکمیّت باید جلوی فساد را بگیرد
هر چیزی که جامعه را فاسد کند وظیفهی آن حاکمیّت است که جلوی آن فساد را بگیرد. مثلاً به صاحب جواهر در مسئلهی جزیه رجوع کنید، میگوید اگر این مسیحیها دارند پول میدهند در بین مسلمین زندگی کنند مثلاً بخواهند کاباره هم داشته باشند اجازه نمیدهیم، مثلاً بخواهند بین مسلمانها برهنه بگردند اجازه نمیدهیم، برای اینکه اینها را خراب میکنند. بگویی دختران شیعه همه چادری باشند بعد 200 هزار نفر ما بین آنها برهنه بگردانیم، خدا حجاب را قرار داده است دخترها را در خانه قرار دهد یا حجاب، عفاف، غمزة عین را قرار داده است برای اینکه فساد را از بین برود؟ بگویند قرص اکستازی را به تو نمیدهیم، آمپول آن را زدیم، أکل محسوب نمیشود ولی ضرر آن را که دارد. این از مردم شام.
خوارج دو گروه است
مردم کوفه در همان صفین یک عدّه دیدند تا قرآن بلند کردند یک عدّه که دنبال فرصت بودند؛ آن کسانی که شنیدید میگویند آن کسانی که خیلی نماز میخواندند و قرآن میخواندند، پیشانی آنها پینه بسته بود، آنها اصلاً تقاضای حکمیّت نکردند. در ماجرای خوارج دو گروه داریم نه یک گروه. یک گروه اشعث است، همراهان اشعث هستند آنها گفتند حکمیّت. آنها اصلاً اهل عبادت نبودند. یک گروه کسانی بودند که گفتند الآن اگر مقابل قرآن ایستاده است، میگوید قرآن، به خاطر قرآن صبر کنیم، بررسی کنیم ببینیم که اینها تن میدهند یا نه، اگر تن نمیدهند بجنگیم حکمیّت قبول نداریم حکمیّت حرام است. و وقتی امیر المؤمنین را وادار به حکمیّت کردند گفتند علی هم کافر شده است.
اشعث و همراهان اشعث، آن 10 هزار نفری که با اشعث بودند آنها نگفتند که علی کافر شده است، آنها حقه بازی کردند، گفتند چون قرآن را به نیزه کردند ما با مسلمان نمیجنگیم. آنها تن به قرآن دادند، حکمیّت.
خوارجی که اهل عبادت بودند حکمیّت را حرام میدانستند
آنها که شنیدید از خوارج خیلی اهل عبادت بودند، شب تا صبح عبادت میکردند آنها حکمیّت را حرام میدانستند و برای همین هم با امیر المؤمنین مشکل پیدا کردند. آنها گفتند ببینیم که اینها چه میگویند صبر کنیم. خوارج دو گروه هستند که هیچ زمان به این توجّه نمیشود. خوارجی که کشته شدند همان گروه اهل عبادت هستند. همراهان اشعث حقه بازتر از این بودند که کشته شوند. آنها جزو همانهای هستند که اوّل جدا شدند بعد که دیدند امیر المؤمنین خطر جدّی است همه برگشتند. آنها کشته نشدند.
خوارج هم حدیث در مورد عمّار را میدانستند
امّا سپاه کوفه را ببینید. حدیث عمّار را دیگر شما که دیده بودید، آنها هم گفتند حکمیّت. چرا؟ بارها از من شنیدید. برای اینکه اینها دیدند نمیشود روی علی حساب کرد، با علی (علیه السّلام) بستند، یمنی بودند که بلکه علی حق ما را از این قریشها بگیرد. دیدند نه، علی که اهل پارتی بازی نیست، آنطرف هم معاویه قریشی است. این قریشی، آن هم قریشی ما هم که یمنی. گفتند: «33:40؟؟» قبول نکنیم بگویم حکمیّت. شاید از داخل این تاس حکمیّت ناگهان یک یمنی انتخاب شد که از قبیلهی ما باشد و اینطور حکمیّت درست شد. یعنی حدیث عمّار را نمیدانستند؟ میدانستند. متواتر بود.
مشکل آنها انتخابات بود، نه مشکل آنها نص. نص را همه میدانستند. هم شامیها با قتل عمّار فهمیدند و هم کوفیها فهمیدند. شامیها یک طور ضرر میکردند باید حکومت را تحویل میدادند. کوفیها دیدند اگر این فرصت را از دست ندهند دیگر هرگز به یمنیها حکومت جهان اسلام نمیرسد. یعنی کسی دنبال نص نبود. منتها شما میرفتید سؤال میکردید، میگفتند: قرآن به نیزه کردند. خوب قرآن به نیزه کردند، حدیث متواتر هم وجود دارد. تن به قرآن بدهند که امیر المؤمنین با آنها کاری ندارد، تن به قرآن نداند. اصلاً جنگ شروع شد چون تن به قرآن ندادند. قرآن نمیخواهد به نیزه کنی، بگو ما تسلیم، علی که اسیر نمیکشد.
یمنیها نمیخواستند فرصت را از دست بدهند
منتها اینها دیدند فرصت از دست میرود، اگر علی بر معاویه پیروز شود هیچ معارض جدّی ندارد. بعد از علی چه کسی حاکم است؟ امام حسن، امام حسین، فرزندان اینها دیگر نوبت به یمنیها نمیرسد، گفتند نباید فرصت را از دست داد. این تعلّق آنها به خواستهی شهوات خود باعث شد که در برابر امیر المؤمنین بایستند، دچار شبهه نشدند. شبهه را کسی دچار شود مثل ذوالکلاع است که طرفداران او گفتند، از هم گروه او گفتند که اگر میفهمید کار تمام بود.
گریه بر سیّد الشّهداء نعمت بهشتی است
ما کلّ محرم سر سفرهی کریم اهل بیت هستیم، امّا دو شب به ویژه مهمان حضرت هستیم. در روایات آمده است که اهل بهشت بر سیّد الشّهداء گریه میکنند، معلوم میشود گریه بر سیّد الشّهداء نعمت بهشتی است ما سر سفرهی غذای بهشتی نشستیم.
امام حسن (علیه السّلام) مولای سیّد الشّهداء بودند
امام حسن (سلام الله علیه) امام سیّد الشهداء بود، مولای سیّد الشهداء بود. رفتار امام حسین هم با او همیشه رفتار یک مأمون با امام بود نه رفتار دو برادر. حضرت مجتبی هر چه مصیبت بود همواره به جان میخرید که سیّد الشّهداء را حفظ کند. در جنگهای خود با معاویه اجازه نمیداد حضرت حسین (سلام الله علیه) یک تنه به خط دشمن بزند، میخواست او را حفظ کند. ماجرای کوچهی بنی هاشم را نگذاشت امام حسین ببیند. هر جا که قرار بود دشنام بشنوند امام حسن بود. امامِ امام حسین است. تاریخ نوشته است چهرهی امام حسن مجتبی خیلی شبیه زهرای مرضیه بود، زمانی که مسموم شده بود و داشت از دنیا میرفت دیدند شدید گریه میکند، سیّد الشهداء آمد سر او را به بالین گرفت عرض کرد برادر پسر پیغمبری، در تقوا مثل تو ندیدم، چرا به این صورت گریه میکنی؟ دو جمله فرمود یکی: «لحول المطّلع» یعنی حسین جان مرگ خیلی سخت است، به حساب ما میخواهند رسیدگی کنند. این هم از کرامت او است.
ما اگر یک قدم کوچک برای خدا برداریم صد بار منّت سر او میگذاریم کریم آن کسی است که با خدا هم با کرامت برخورد میکند هیچ توقعی ندارد. فرمود: حسین جان من میخواهم بروم به پروندهی من رسیدگی شود. دومین مطلب را فرمود: حسین جان من خیلی نگران بد عاقبتی خود هستم دست ما را بگیر، اگر دیدم موقع قبض روح من با چهرهی زیبا عزرائیل آمد به تو خبر میدهم. اینقدر در راه خدا دشنام شنید، این همه زحمت کشید، توقع بهشتی شدن ندارد. فرمود: من میترسم از عاقبت به شری. بعد سیّد الشّهداء دست مبارک ایشان را گرفت لحظاتی گذشت چشم خود را باز کرد لبخندی زد فرمود: من را پذیرفتند. با همه کریم برخورد کرد، حتّی به خدا منّت نگذاشت چه برسد به ما.
دومین علّت گریهی امام حسن (علیه السّلام) در حالت مرگ
دومین علّت گریهی خود را فرمود: «فَقْدُ الْأَحِبَّةِ» حسین جان تو را دارم از دست میدهم. لذا نوشتند وقتی سیّد الشّهداء میخواست او را تجهیز کند، چهرهی امام حسن را که نگاه کرد فرمود: حسن جان تا من زنده هستم عطر نمیزنم. وقتی میخواستند او را در قبر بگذارند امام حسین فرمود: حسن جان چطور دل من بیاید این صورت را روی خاک بگذارم.
بعد آن جمله معروف هم فرمود: غارت زده آن کسی نیست که اموال او را ببرند، تو که چشم امید همهي بیچارههای عالم بودی، غارت زده من هستم که چنین برادری را از من گرفتند.
امام حسین (علیه السّلام) نسبت به امام خود از همه شیعه مطیعتر است
امام، امام حسین. دیگر ما از امام حسین (سلام الله علیه) ولایتمدارتر نداریم. ما خیال میکنیم جان برای ولایت میدهیم، معمولاً ادعا میکنیم. امام حسین امام حقیقی عالم وجود است، سلطان عالم وجود است، لذا نسبت به امام خود از همهی شیعه مطیعتر است. حضرت مجتبی (سلام الله علیه) به او یک وصیّتی کرد فرمود: «؟؟41:00» حسین جان برای فرزندان من پدری کن. اینها را امانت دست تو میسپارم.
لذا شما در کربلا ببینید بچّههای خود را همان بزرگوار را زمانی که میخواست به میدان برود بدون هیچ فوت وقتی به سمت میدان فرستاد. هم با اوج سخاوت خردسال خود را سر دست گرفت برای اینکه مردم شاید برگردند. امّا نسبت به بچّههای امام حسن نه.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]ـ الصحيفة السجادية، ص 98.
[4]ـ بحار الأنوار، ج 36، ص 226.
[5]ـ بحار الأنوار، ج 33، ص 22.
[6]ـ سورهی ص، آیه 86.
[7]ـ سورهی نجم، آیه 3.
[8]ـ دلائل النبوة، ج 4، ص 323.
[9]ـ بحار الأنوار، ج 33، ص 22.
[10]ـ بحار الأنوار، ج 33، ص 22.
[11]ـ بحار الأنوار، ج 36، ص 226.
[12]ـ سورهی حشر، آیه 7.
[13]ـ الكافي، ج 1، ص 287.
[14]ـ همان، ج 8، ص 107.