نفاق و خطرناک تر از نفاق 11

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/08/02 مصادف با شب یازدهم محرّم در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام پیرامون مسئله ی نفاق و خطرناک تر از نفاق سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.

برای دریافت صوت این کلیپ اینجا کلیک نمایید.

 

هر چه قوّت دین کم شود جریان نفاق آشکارتر بازی می‌کند، انگیزه‌ی خود را برای نفاق از دست می‌دهد، برای چه نفاق بورزد؟ بحثی که محضر شما ارائه می‌شد جوانب آن باقی مانده است. منتها برای این‌که تیتر ما خراب‌‌تر نشده باشد از خطرناک‌تر از نفاق به اندازه‌ی یک جلسه عرض می‌کنم که اگر یک جایی همدیگر را دیدیم و بنا بر این شد که بحث را ادامه دهیم حداقل چند جلسه‌ای کار دارد. سؤالات آن در ذهن شما بماند که چرا پیغمبر اکرم جریان نفاق را معرّفی نفرمود؟ چرا با آن‌ها برخورد نکرد؟ چرا سران نفاق را مجازات نکرد؟ کم‌کاری کرد؟ قطعاً نه. جریان چه بود؟ بحث مفصّلی است فرصت نمی‌شود که بحث را نیمه کاره رها کنیم. برای این‌که نقطه‌ای را انتهای کار مشخّص کرده باشم یک جلسه‌ی هم به خطرناک‌تر از نفاق اختصاص می‌دهیم.

خطرناک‌تر از نفاق، داشتن پایگاه رسمی کفر در درون جبهه‌ی دین

خطرناک‌تر از نفاق آن‌ جایی است که درون جبهه‌ی دین یک پایگاه رسمی کفر داشته باشیم این از نفاق خطرناک‌تر است، اسلام اجازه نمی‌دهد. آیا پیغمبر نمی‌دانست یک کسی مثل ابوسفیان دروغ می‌گوید، منافق است؟ چرا او را آشکار نکرد؟ وقتی جریان نفاق جریان 30 درصدی، جریان 20 درصدی شد، اگر گربه را یک گوشه‌ای ببرید و مدام به او فشار بیاورید و محاصره کنید و راه فرار نداشته باشد حمله می‌کند.

ایجاد کودتا و جنبش با وجود جریان نفاق در جامعه

جریان نفاق یک نفر نیست که شما بگویید یک نفر را می‌کشیم و تمام می‌شود. نفاق جریان است. اگر این جریان دو جریان باشد، سه جریان باشد، اگر طرفدار نداشته باشد، اگر یک حزب پشت آن باشد، یک جریان سیاسی نباشد، یک جریان فکری نباشد، یک جنبش نداشته باشد، نیروی انسانی نداشته باشد او را نابود می‌کنند. ولی اگر داشته باشد آشوب داخلی ایجاد می‌شود. یعنی زیر بازی می‌زند و رسماً درون جامعه‌ی اسلامی کودتا رخ می‌دهد، جنبش رخ می‌دهد.

آشکار شدن علنی جریان نفاق با ضعف جریان حق

خطرناک‌تر از نفاق این است که با ضعف جریان حق، با خواب‌آلودگی جریان حق، جریان نفاق کم کم پرده‌دری کند و رسماً وارد شود یعنی بگوییم ما اصلاً شما را تا امروز به رسمیّت نمی‌شناسم. مسلمین می‌گویند پیغمبر فرموده است، منافق هم مجبور است سکوت کند. امّا اگر ببیند زمینه‌ی آن وجود دارد، می‌گوید پیغمبر گفته که گفته است از کجا می‌دانید که درست گفته است شما را به دوران کفر برمی‌گرداند.

ایجاد دو دستگی با علنی شدن جریان نفاق

این‌که شما دیدید حذیفه گفت: منافقین در زمان پیغمبر مخفیانه عمل می‌کردند، امروز علنی عمل می‌کنند. چون جریانی که می‌خواست پرچم اسلام را نگه دارد جریان محکمی نبود. چه بسا در خود آن ناخالصی جدّی بود. چه بسا پرچم به دست خود نفاق بود. اگر این اتّفاق بیفتد در جامعه دو دستگی به وجود می‌آید. جامعه‌ای که نسبت به پیغمبر و قرآن یا هر جامعه‌ای نسبت به قانون اساسی خود دو دستگی ایجاد شود، به راحتی می‌شود از آن سوء استفاده کرد. مصر می‌شود اسلام‌گراها و غرب‌گراها. یعنی رسماً یک عدّه اسلام را می‌خواهند، یک عدّه اسلام را نمی‌خواهند. این خیلی خطرناک است.     

باقی ماندن کافر در کفر خود و نداشتن عزّت او در جامعه

خداوند در کریمه‌ی 17 توبه می‌فرماید: «ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ» مشرک‌ها در حالی که مشرک هستند پول بدهند بگویند هزار میلیارد تومان می‌دهیم خرج حرم امام رضا کنید، نگیرید. «ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدينَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ» مشرکان را نرسد یعنی مجاز نیستند که مساجد خدا را تعمیر کنند یعنی پول برای مسلمین بدهند، در صورتی که به کفر خود شهادت می‌دهند. این جریان خیلی خطرناکی است. اگر کافر می‌‌خواهد کافر بماند نباید در جامعه‌ی اسلامی عزّت داشته باشد.

مبارزه کردن با کافر حربی که مقابل دین است

آیه‌ 29 توبه می‌فرماید: «قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ» بعد از این‌که کفّار حربی را دسته‌بندی کردیم، یک شب می‌شود با چه کسی ارتباط داشت، با چه کسی نمی‌شود ارتباط داشت که یک وقت گفتیم. خلاصه این است با کافری که در دیر بیابان عبادت می‌کند و با کسی کاری ندارد هیچ اشکالی ندارد با او مهربان باش؛ با کافری که اصلاً با شما کاری ندارد مردم زلاند نو، بورکینافاسو که با شما کاری ندارند، اسلام نگفته است یقه‌ی همه را پاره کنید. با کسی که با شما در حال دین، به خاطر دین می‌جنگد. اگر برای هدایت او کسی را بفرستید یعنی بگویید برگرد و به اسلام روی بیاور این‌جا هم عیبی ندارد با او نرم برخورد کنید. «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً».[1]

ادب داشتن در حال تبلیغ دین و دعوت به اسلام

یعنی شما فرض کنید فابیوس ایدزی است یک نفر را بفرستند بگویند تو را به اسلام دعوت می‌کنیم که به جرگه‌ی انسان‌ها بپیوندی. آن‌جا به او با توهین نمی‌گویند که بیا و مسلمان شو. در حال تبلیغ هم ادب را رعایت می‌کنند. امّا سوره‌ی ممتحنه فرمود: «إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ»[2] خدا با «إِنَّما» نهی کرده است از این‌که با کسانی که «قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ» در دین با شما درگیر می‌شوند رابطه‌ی غیر خصمانه داشته باشید. بعد هم برای این‌که متوجّه شوید در پایان ممتحنه «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ»[3] یعنی لبخند نزن، با رابطه‌ی محبّت‌آمیز برخورد نکن، هر کاری که غیر خصمانه است برخورد نکن. دسته‌بندی کرده است.

دسته‌بندی کفّار و مشرکین بر اساس سوره‌ی قرآن

در سوره‌ی توبه فرموده است با کفّار و مشرکینی که قرارداد بستند و زیر قرارداد زدند و علیه ما توطئه کردند با آن‌ها بجنگید. با کفّار و مشرکینی که با شما کاری ندارند، نمی‌خواهد قرارداد خود را با آن‌ها یک طرفه لغو کنید یعنی شما نامردی نکنید. این‌جا وقتی در ادامه می‌فرماید: با مشرکین بجنگید یعنی با مشرکینی که به قرارداد عمل نکردند یا با شما مخاصمه می‌کنند. اگر دشمن شما هستند هر کجا بود او را بکشید. «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ»[4] هر جا «وَجَدْتُمُوهُمْ» او را به دست آوردید. او هر مشرکی را نمی‌گوید، عرض کردم با مشرک حربی که با شما می‌جنگد هر کجا بود او را بکشید.

حرمت نداشتن و صاغر بودن اهل کفر

بعد می‌فرماید: «قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»[5] کسانی که دین ندارند بروید آن‌ها را بکشید. می‌گوید نسبت به جامعه‌ی اسلامی چطور؟ می‌گوید حق ندارید کافرهای حربی را در جامعه‌ی اسلامی راه دهید، نمی‌خواهد با او بجنگید، ولی یک خط بسته و پررنگ بکشید، آن‌ها آن طرف خط باشند. نباید در سرزمین مسلمین باشند مگر این‌که «وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ» ولو اگر اهل کتاب هم باشند حالا یا مسیحی است یا یهودی است. «حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ» تا این‌که مالیات بدهند. مالیات برای این‌که در جامعه‌ی اسلامی با امنیّت زندگی می‌کنید. بعد می‌فرماید: «حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ» با دست خود بیاورند این‌طور تقدیم کنند. می‌فرماید: «وَ هُمْ صاغِرُونَ» چون آن‌ها حرمت ندارند، صاغر هستند، صغیر هستند.

تأثیر تبلیغات در جامعه‌ی اسلامی

می‌خواهد مسیحی باشد هیچ اشکالی ندارد برود یک جای دیگر زندگی کند، نمی‌تواند بین مسلمین علم بردارد مگر این‌که تحت لقای مسلمین باشد. بگوید مالیات می‌دهم، زیر پرچم شما هستم، مخالفت نمی‌کنم، به دستور شما عمل می‌کنم، طبق قانون اساسی شما زندگی می‌کنم. اگر بخواهد قبول نکند و بگوید نه قانون شما را قبول دارم و… می‌گوید نمی‌شود. اسلام اجازه نمی‌دهد در جامعه‌ی اسلامی یک جریانی با حفظ کفر خود علم بردارد بعد هم اعلام موضع رسمی کند. این خطرناک‌تر از نفاق است، چون تبلیغات فوق العاده اثرگذار است. یک مدّت تبلیغات کند عدّه‌ای شهوت‌ران را جذب می‌کند.

خاطرات ما همه مستند است. قریب به 1300 سال پیش بلکه کمی بیشتر یهودی‌ها و مسیحی‌ها دیر می‌ساختند نزدیک کوفه از این آدم‌ها زیاد بود. وقتی سفر می‌رفتند در راه خسته می‌شدند، باید به کاروان‌سرا پول می‌دادند این دیرها مجانی بود. آب بود، غذا بود، ویلا بود. کار به جایی رسید که عدّه‌ای سفر می‌کردند تا به حج بروند، آن‌ها به اوّلین منزل، دومین منزل نزدیک کوفه می‌رفتند می‌گفتند در این کوچه یهودی‌ها، مسیحی‌ها نذری می‌دهند.

اجازه گرفتن از ولی مسلمین برای تجدید بنای مسیحی‌ها

جامعه‌ی اسلامی نباشد در دل اسلام برای آن‌ها شمع روشن می‌کند بعد این شمع همه جا را می‌گیرد. گاهی فرد سه ماه آن‌جا زندگی می‌کرد. وقتی برمی‌گشت می‌گفت من دچار شبهه شدم واقعاً مسیحی‌ها انسان‌های خوبی هستند. در عراق یک جریان مسیحی رشد کرده است. اسلام اجازه نمی‌دهد می‌گوید اگر در جامعه‌ی اسلامی آن‌ها بخواهند مسجد خود را تجدید بنا کنند باید امام مسلمین اجازه بدهد، ببیند آن‌ها درست رفتار کردند یا نه. باید سالیانه پول بدهند. چه میزان پول باید بدهند؟ از فقها بپرسید. همه‌ی فقها می‌گویند آن‌قدری که امام مسلمین مصلحت می‌داند. یعنی نگاه می‌کند ببینید رفتار آن‌ها چگونه است. آن‌ها نباید عزّت داشته باشند، صاغر هستند یعنی باید بگوید رها کنید این چه دینی است، برویم مسلمان شویم؛ نباید اجازه بدهد آن‌ها در کنار اسلام این کارها را انجام دهند. بقیّه هم همین‌طور هستند مثلاً فرض کنید مراکز حسّاسی هیچ کشوری به شما این‌طور اجازه نمی‌دهد که وارد شوید. حالا وارد شوید یا وارد نشوید دستور خدا است. اصلاً صریح قرآن است.

آشکار شدن چهره‌ی نفاق

خطرناک‌تر از نفاق این است که جریان نفاق کم کم چهره‌ی خود را آشکار کند بگوید نخیر اصلاً چه کسی می‌گوید کافر راست می‌گوید؟ اصلاً چه کسی گفته است این وحی است؟ می‌بینید این‌جا خدا یک دستوری داده است و اسم آن را ارتداد گفته است. می‌گوید اگر شما می‌خواهید راجع به دین تحقیق کنید بفرمایید تحقیق کنید. به این رسیدید که واقعاً آیین شین‌تو حق است اشکالی ندارد مخفیانه این کار را انجام بده، اجازه‌ی تبلیغ نمی‌دهم مسلمان باشید بعد بگویید شین‌تویی شدم. من هم می‌گویم اگر کسی واقعاً تحقیق کند و به یک آیینی برسد، بررسی کند از اهل فن بپرسد، نتوانند جواب او را بدهند حجّت بر او تمام شود عیبی ندارد خدا در قیامت می‌بخشد. ولی این‌جا می‌گوید لطف کنید آقا را روی سفره‌ی چرمین بنشانید علی الحساب یک کمی از ارتفاع کم می‌کنند بعداً با شما در قیامت حساب و کتاب می‌کنم. اجازه نمی‌دهد در جامعه‌ی اسلامی یک نفر هتاکی کند رسماً پرچم کفر بلند کند. وقتی اجازه نمی‌دهد در حالی که نفاق وجود دارد معلوم است این از آن خیلی خطرناک‌تر است. لذا شما می‌بینید گروه‌هایی که می‌خواهند عصمت اهل بیت را شروع به انکار کنند سر از جاهای دیگر در می‌آورند.

قیام سیّد الشّهداء مانع از شکل‌گیری جریان خطرناک‌تر از نفاق

راجع به نفاق معاویه حرف‌های زیادی داشتند، این نفاق خیلی مرموز است. جلوی علمای مدینه که آن‌ها 20 سال پیش از پیغمبر بودند دیدید «أَینَ عُلمَائُکُم» می‌گوید، داغ‌تر از کشیش است. معاویه‌ حرام‌زاده‌ای که کلاً در طول عمر خود دو سال زمان پیغمبر مسلمان بود، آن دو سال هم در مکّه زندگی می‌کرد. نمی‌گویم پیغمبر را ندیده است، ولی ساکن مکّه است نه مدینه. حالا در جنگی، جایی پیغمبر را دیده است، مدّت زمانی که در کنار پیغمبر بود خیلی کم است با کسانی که 20 سال پیغمبر را دیدند و مسلمان بودند می‌گوید: «أَینَ عُلَمائُکُم» توان نفاق او بالا است. اهل البیت مصلحت در این ندیدند که خود و آن چند نفر شیعه را در خطر بیندازند و نسل شیعه نابود شود. امّا وقتی یزید روی کار آمد، یزید هم نفاق دارد، ولی یزید استعداد پرچم کفر بلند کردن دارد. مثل چند روز دیگری که وقتی خبر شهادت سیّد الشّهداء رسید و برای او آوردند گفت:

«لَعِبَتْ‏ هَاشِمٌ‏ بِالْمُلْكِ‏ فَلَاخَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ‏»[6]

در جمع خصوصی خود گفت: بنی هاشم بازی کردند، آن‌ها ناوارد بودند کما این‌که ابوسفیان هم گفته بود. ابوسفیان کور شده بود؛ وقتی عثمان به حکومت رسید عصای خود را به زمین زد و گفت: من را پیش قبر حمزه ببرید. پای خود را محکم روی قبر حمزه کوبید گفت: دیدی خیلی جنگیدی؟ بعد گفت: من را به قصر ببرید. گفت: کسی که این‌جا غریبه نیست؟ گفتند: نه. گفت: این توپ «الحُکم حُکمُ العَالَمیّة وَ الدِّین دینُ الجَاهِلیَّة» بچّه‌های بنی امیّه نگذارید حکومت از دست شما خارج شود. معاویه هم نزد عثمان آمد.

دلایل امضا کردن اهل سنّت بر کفر یزید

عرض کردیم یزید هم خطبه خواند و خیلی عدل داد. امّا استعداد دارد کما این‌که می‌بینید دوران یزید هم به مرقد مطهر پیغمبر با آن بی‌ادبی‌ها حمله می‌کنند لذا بعضی از بزرگان اهل سنّت کفر او را به سه دلیل امضا می‌کنند. 1- قتل پسر پیغمبر. 2- توهینی که نسبت به اسرای آل الله کرد. 3- حادثه آفرینی مردم مدینه که خراب کردن کعبه بود. یک نفر بخواهد بگوید من کافر هستم باید چه کار کنیم؟ و رسماً پسر پیغمبر را بکشد و بگوید مسلمان نبوده است؟

برچیده شدن پرچم نفاق با روی کار آمدن سیّد الشّهداء (علیه السّلام)

یزید که روی کار آمد سیّد الشّهداء دیدید جریان نفاق رسماً نقاب خود را برمی‌دارد. لذا وارد این باب شد وگرنه یزید از جهت ناحق بودن مثل معاویه است. یعنی چرا اضطراری بیعت نکرد البتّه دلایلی دارد که این یکی از آن دلایل است. چرا اضطراری دست نداد؟ چرا اضطراری سکوت نکرد؟ فرمود: «أَهْلَ‏ بَيْتِ‏ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنَ‏ الرِّسَالَةِ»[7]، «بِنَا يَفْتَحُ اللَّهُ وَ بِنَا يَخْتِمُ‏»[8] یزید هم رسماً اهل فسق و فجور است، قاتل است، معلن به فسق است. می‌گویید آقا نمی‌شود با دو خواهر هم زمان ازدواج کرد، می‌گوید اشکال ندارد. یعنی رسماً وارد حیطه‌ی احکام می‌شود. «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ»[9] اجازه نمی‌دهد.

بیعت نکردن امام حسین (علیه السّلام) با اهل کفر

اگر مسیر کربلا را نگاه کنید بارها به حضرت گفتند فقط دست بده، یک دست بده کار تمام است. فرمود: «قَدْ رَكَزَ بَيْنَ‏ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ»[10] چرا ذلّت است؟ دست به کافر بدهم؟! او علم کفر بلند می‌کند، نمی‌دهم. مصلحت‌اندیشی هم نمی‌کنم. اضطراری هم قبول نمی‌کنم، تقیّه‌ای هم قبول نمی‌کنم. اتّفاقی که افتاد چه بود؟

نفاق راهکاری برای رسیدن اهداف یزید

یزید مجبور بود در این ورطه‌ای که افتاده است دو کار انجام دهد یا بگوید با حسین بن علی کاری نداشته باشید یا ادامه دهید. اگر می‌گفت کاری نداشته باشید طرفداران سیّد الشّهداء احساس امنیّت می‌کردند، شهرها یکی یکی قیام می‌کردند. کوفیان از ترس برگشتند. لذا مجبور شد ادامه دهد. وقتی ادامه داد نمی‌تواند بگوید من با مسلمان‌ها می‌جنگم، با پسر پیامبر می‌جنگم لذا مجبور شد بگوید آن‌ها خارج از دین هستند، آن‌ها کافر هستند. پس بدن‌های مطهر را دفن نکنید، اسیرها را مثل اسیرهای کافر بگیرید. مجبور است در این وادی و در این مبارزه افتاده است. اسرا را تا شام آوردند.

ترسیم چهره‌ی نفاق توسّط زین العابدین (علیه السّلام) در شام

در مجلس شراب هر کاری خواست انجام داد تا این‌که زین العابدین (صلوات الله علیه) آن‌جا رو نمایی شد. یعنی ساکت ساکت بود تا لحظه‌ای که وظیفه است. از کشورهای دیگر آمدند، مسلمان‌هایی که فکر کردند نسل اهل البیت منقرض شده است. در این جلسه یک دفعه سر بلند کرد. نگاه کنید امام سجّاد اصلاً در آن جلسه گفت: پدر من با چه چیزی قیام کرد؟ هیچ چیز نگفت، چون نیازی نبود. چون آن‌ها فکر می‌کردند پیغمبر نسلی ندارد.

معرّفی امام سجّاد (علیه السّلام) از اهل بیت در شام

خطبه‌ی امام سجّاد فقط معرّفی است «أَنَا ابْنُ‏ مَكَّةَ وَ مِنًى»[11] آن پیغمبری که شما مسلمان او هستید جدّ من است، سرداری که اسلام را پیروز کرد جّد من است، آن زهرای مرضیّه‌ای که حرمت اسلام بود مادر من است، «أَنَا ابن الْمُرَمَّلِ‏ بِالدِّمَاءِ»[12] اصلاً کاخ یزید به هم ریخت، شروع به عزاداری کردند

برگرداندن جریان نفاق توسّط حضرت سجّاد (علیه السّلام) در مقابل یزید

بلافاصله یزید مجبور شد نفاق کند یعنی حضرت او را برگرداند. گفت: خدا عبیدالله بن زیاد را لعنت کند این ملعون فلان فلان شده ببینید اهل بیت پیغمبر را چه کار کرد. من گفتم: آن‌ها را بیاور با هم گفتگو کنیم، من چه موقع گفتم بکشید، عزاداری کنید. با احترام اهل بیت را برمی‌گردانند. یعنی حضرت جریان نفاق را برمی‌گرداند. امّا گروه به گروه توابین، قیام مردم سیستان شروع به جنبش می‌کنند. عدّه‌ای اصلاً یاد می‌گیرند قیام کنند ولو خونخواهی نکنند مثل مردم مدینه. در مکّه قیام مختار. با حکومت یزید و بنی امیّه شاخه‌ی ابوسفیان نابود می‌شود و مروانیان روی کار می‌آیند.

عبد الملک مروان خود شاهد ماجرا است، پدر او مروان چطور کودتا کرد بنی امیّه و بچّه‌های ابوسفیان را نابود کرد؟ دید این حکومت به خاطر دشمنی با سیّد الشّهداء بی‌مقدار شده است، پایه‌ی مردمی ندارد راحت شکست داد. بعد به حجّاج نامه نوشت. «جَنِّبنِی دِماءَ أَهلِ هَذَا البَیت» اهل بیت را به اسم من نکشی؟ این یعنی نفاق. به اسم من نکش «فَإنی رَأَیتُ» خود دیدم «بَنی حََربٌ» بچّه‌های ابو سفیان «سُلِبُوا مُلْکَهُم» حکومت را از دست دادند «لَمَّا قَتَلَوا الحُسَین» از این به بعد شما شمشیر کشیدن به سر اهل بیت را باز نمی‌بینید.

نبودن پرچم کفر در جامعه‌ی اسلامی یکی از اهداف عمده‌ی قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)

 منصور دوانیقی برای امام صادق عزاداری می‌کند. مأمون بالا سر امام رضا می‌آید و خاک بر سر خود می‌ریزد این یعنی جریان نفاق. نفاق خوب نیست و کمر اسلام را می‌شکند. ولی یکی از اهداف عمده‌ی قیام سیّد الشّهداء این است که نگذارد خطرناک‌تر از نفاق اتّفاق بیفتد. یعنی در جامعه‌ی اسلامی جبهه‌ی کفر رسماً پرچم داشته باشد. در زمان پیغمبر، پیغمبر را بزند؛ بیرون از زمان پیغمبر قانون اسلامی جامعه‌ی مسلمین را بزند، بگوید من این را قبول ندارم و زیر قاعده‌ی بازی بزند. می‌خواهد در انتخابات شرکت کند می‌گوید من رسماً با این اصل و آن اصل مشکل دارم. بعد هم می‌گوید یک کاری کنید که ما هم بتوانیم شرکت کنیم و مشارکت حداکثری شود «لا» دین نمی‌گذارد و اجازه نمی‌دهد که شما این قاعده را به هم بزنید. می‌گوید به نحوی انتخابات را برگزار کنید که مردم دوست داشته باشند. کسانی که با همراهی کردند به یاد دارند عرض کردم آن‌جا که می‌خواهند علیه دین قیام کنند و اقدام کنند گردن مردم می‌اندازند «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ»[13] مردم راضی شوند یا شما به منافع خود برسید؟

تأسیس پایگاه کفر در جامعه‌ی اسلامی

چه زمانی این اتّفاق می‌افتد؟ الآن در مصر اتّفاق افتاده است رسماً مناظره و مصاحبه‌ی تلویزیونی اتّفاق می‌افتد، یک نفر می‌گویند بنده هیچ اسلام را قبول ندارم، می‌خواهم رئیس جمهور شوم، یک نفر هم می‌گوید من اسلام را قبول دارم. وقتی این اتّفاق بیفتد رسماً آن موقعی که آن‌ها یک سفارت‌خانه داشته باشند و آن‌جا لانه‌ی جاسوسی می‌شود. اگر رسماً پایگاه داشته باشند چه اتّفاقی می‌افتد؟ همین می‌شود که دیدید.  مُرسی می‌آید چهار ماه فعّالیّت انجام می‌دهد، می‌گویند دیگر کافی است. کودتا می‌کنند؛ انتخاب برگزار می‌شود 20 درصد شرکت کنندگانی که می‌توانستند شرکت کند، شرکت کردند. صدای هیچ کسی در نمی‌آید که این چه دموکراسی مرده‌ای است. همین الآن در انتخابات مجلس 20 درصد از واجدین شرایط شرکت کردند، همه هم تشکّر کردند. معلوم است که جبهه‌ی کفر تشکّر می‌کند چون آن‌جا رسماً پایگاه زده است. سیسی رسماً می‌گوید من اسلام را برای اداره‌ی جامعه اصلاً قبول ندارم. کشوری که بالای 95 درصد مسلمان دارد. آن چند درصد مردم شدند ولو انتخابات 20 درصدی برگزار شود. خطرناک‌تر از نفاق این است باید دقّت کنید اگر جامعه سست باشد جبهه‌ی کفر چهره‌ی خود را روشن می‌کند رسماً وارد می‌شود کما این‌که وارد شدند.

انکار کردن عصمت امام حسین (علیه السّلام) توسط منافق

شخصی مشکل سیاسی داشت الآن سایت او را نگاه می‌کنید می‌بینید عصمت امام حسین را هم انکار کرده است. امام حسین فرار کرده است، کجا قیام کرد؟ فرار کرد. دیگر نمی‌گوید امام حسین معصوم نبود، اعقل امّت نبود، عاقل هم نبود؟! کدام عاقلی می‌خواهد فرار کند از سمت کلانتری فرار می‌کند؟ وقتی سمت کوفه آمد خبر شهادت مسلم را به او دادند یعنی چه؟ این به چه معنا است؟ اگر امام حسین، امام حسین نبود، نابغه نبود، اگر من بودم می‌فهمیدم نماینده‌ی من را در کوفه کشتند، پس آن‌جا جایی ندارم چرا باز ادامه داد؟ یعنی فرار کرد؟! برای این‌که بگوید امام حسین برای اصلاح امّت جدّ خود قیام کرد؟ مردم دوست داشتند به یزید رأی دهند حداقل ساکت بودند که یزید آمده است، به کسی چه ربطی دارد. چرا آزادی‌های فردی را محدود می‌کنید؟ مردم خواستند، می‌خواستند در شراب غوطه‌ور باشند به کسی چه ربطی دارد که امّت جد را اصلاح کند؟ تفکّر او همین است منتها جرأت می‌کند رو به روی امام حسین بایستد؟ نخیر.

امروز کسی نمی‌شود با امام حسین طرف شد چون 175 شهید (رحمة علیهم أجمعین) بودند دیدید مردم چقدر رفتند، سالگرد آن‌ها هم همان‌قدر می‌روند؟ نه. با این‌که از سر عقل و دین بود. آن خواننده هم از دنیا رفت آدم‌های زیادی رفتند، سالگرد او هم به این اندازه می‌روند؟ پنج سال بعد هم می‌روند؟ نخیر احساسی بود. ولی من پیش‌بینی می‌کنم سال بعد عاشورا جمعیّت زیادی می‌آیند، پنج سال بعد هم شلوغ‌تر می‌شود. نمی‌شود با امام حسین طرف شد. محبّان ایشان از هر طیفی موج می‌زند. لذا نمی‌شود جلوی او بایستد و او را رد کنید. لذا شروع به تفسیر غلط می‌کنم همان کاری که اهل سنّت با ما کردند.

ارائه‌ی تفسیر غلط در بین نظریّه‌های مختلف

من این مثال را می‌زنم مثال مهم و حکیمانه‌ای است. چه کسی در رکوع به فقیر انگشتر داد؟ برای شیعه همیشه یک قرائت است، امیر المؤمنین است. آقایان می‌گویند 37 نظر است، بعضی گفتند امیر المؤمنین، بعضی گفتند ابوبکر، بعضی گفتند ابو عبیده جراح، بعضی گفتند عبد الرّحمن بن عوف، نظرهای زیادی است می‌شود ترجیح داد؟ من الآن به شما می‌گویم یک صدایی از بیرون می‌آید چه شد؟ می‌گوید 14 نظریه است بعضی می‌گویند ماشین به هم خوردند، بعضی می‌گویند ماشین به دیوار خورده است، بعضی می‌گویند یک نفر منفجر شد، شما فهمیدید چه اتّفاقی افتاد؟ نفهمیدیم یک چیزهایی می‌گویند. وقتی تفسیر غلط و متعدّد ارائه می‌کنند 100 تفسیر غلط ارائه می‌کند که حقیقت سیّد الشّهداء 101 تفسیر می‌شود و آن حقیقت یکی از آن 101 تفسیر می‌شود.

روش منافقین برای گمراه کردن

مدام شروع به ارائه‌ی تفسیر جدید بی‌مبنا، بی‌سند، بی‌محتوا، بدون دلایل قطعیّه‌ی شرعی نظریه می‌دهد که بگوید در این مطلب ده‌ها نظر است. مثل این می‌ماند که من بگویم راجع به نوع استفاده‌ی کیک زرد در انرژی هسته‌ای 201 نظریه است. همه‌ی این‌ها بزرگوار هستند ایشان یک نظری دارد، ایشان یک نظری دارد. می‌‌گویند آن‌ها چه کسانی هستند؟ می‌گوید یکی لبوفروش است، یکی پزشک است، یکی هم کارشناس مسائل هسته‌ای است می‌شود؟ هیچ کس نمی‌آید آن نظرها را کنار این نظر بگذارد. تفسیر صحیح را کنار کسی ببرند که همین‌طور یک حرفی زده است.

ارائه‌ی حق و باطل به شکل فرهنگ

 او می‌داند چه کار کند حق و باطل را با هم مخلوط می‌کند. یک برهه‌ای که بگذرد می‌گویند برای چه قیام کرد؟ آن را به صورت فرهنگ در می‌آورند. همان‌طور که تشنگی امام سیّد الشّهداء امروز برای شما مسلّم است، او تلاش می‌کند که پنج سال بعد بگویند فرار او که از مسلّمات است و فرهنگ می‌کند.

روایتی از احمد حنبل

احمد حنبل نقل می‌کند می‌گوید من در کوفه ایستاده بودم علی گفت: چه کسی غدیر را شنیدند؟ 30 و چند نفر بلند شدند. من گفتم یا للعجب این چه دروغی است که او می‌گوید آن‌ها هم غدیر را تأیید می‌کنند؟ آن‌ها چه می‌گویند، این اراجیف چیست که می‌گویند؟ پیش صحابه‌ی پیغمبر، زید بن ارقم رفتم گفتم آن‌ها چه حرف‌هایی است که می‌زنند؟ گفت: این حرف پیغمبر است. یعنی اگر توان داشته باشد کاری می‌کند که نماز پیغمبر را مسخره کنند.

قیام عاشورا برای جلوگیری از پرده‌دری جریان نفاق

ابن عباس می‌گوید: کاری کردند کسی جرأت نمی‌کرد مثل پیغمبر نماز بخواند، مدل نماز را تغییر دادند. بعد یک روز یک نفر در نماز خود الله اکبر زیاد می‌گفت، ابن عباس می‌گوید: غلام من شکم خود را گرفته بود و می‌خندید. می‌گفت این ابله را ببینید چه می‌خواند؟ می‌گوید من به او گفتم: ابله تو هستی این در صحیح بخاری هم آمده است «سُنَة أَبِی القَاسِم» او به روش پیغمبر نماز می‌خواند. آن‌قدر حق را گم کردند و باطل را دیدند، یکی هم کار حق انجام می‌دهد می‌خندند و تعجّب می‌کنند. قیام سیّد الشّهداء برای این بود که نگذارد جریان نفاق پرده‌دری کند. به نفاق برگردند تا وقتی که یک سری اهل حق پیدا شوند و با آن‌ها مبارزه کنند. خود نفاق کمرشکن است. ولی حضرت سعی کرد بیشتر از این توسعه پیدا نکند.

غیور بودن اهل البیت نسبت به نوامیس

من اگر بخواهم حقیقت‌گویی کنم که امشب چه اتّفاقی افتاده است نه جسم خود من توانایی دارد و نه دوست دارم برای شما تعریف کنم. از جای دیگری شروع می‌کنم و اشاره‌ی کوتاهی می‌کنم که بی‌حرمتی نشود. رسول خدا فرمود: «كَانَ إِبْرَاهِيمُ‏ غَيُوراً»[14] پدرم ابراهیم غیور بود «وَ أَنَا أَغْيَرُ مِنْهُ‏» من از او غیرتی‌تر هستم. اهل البیت نسبت به نوامیس خود خیلی غیرت داشتند. وقتی می‌خواست کسی را منزل زهرای مرضیّه ببرد مثل جابر بن عبدالله انصاری که دوست اهل بیت بود، وقتی اذن می‌گرفت سلام می‌کردند. زهرای مرضیّه می‌فرمودند: بفرمایید پدر جان. فرمود: زهرا جان با جابر می‌آیم، آماده باش. عرض کرد: بفرمایید. فرمود: زهرا جان جابر همراه من است، آماده باش. عرض کرد: بفرمایید. فرمود: زهرا جان من با جابر وارد می‌شوم آیا حجاب تو مناسب است؟ فرمود: بفرمایید. آیا زهرای مرضیّه (معاذ الله) کسی بود که رعایت نکند؟ حرمت دارند. عفّت خود آن‌ها هم عجیب است. نابینا با پیغمبر به منزل زهرای مرضیّه آمد، خود را مخفی کرد. حضرت فرمود: ابن امّ مکتوم نابینا است زهرا جان! عرض کرد: پدر جان من که نابینا نیستم، ممکن است صدای نفس‌های من را بشنود. یعنی نمی‌خواهم نامحرم من را حس کند.


[1]– سوره‌ی طه، آیه 44.

[2]– سوره‌ی ممتحنه، آیه 9.

[3]– همان، آیه 13.

[4]– سوره‌ی توبه، آیه 5.

[5]– همان، آیه 29.

[6]– الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج ‏2، ص 307.

[7]– تهذيب الأحكام، ج ‏6، ص 96.

[8]– الأمالي (للطوسي)، ص 654.

[9]بحار الأنوار، ج‏ 44، ص 325.

[10]– همان، ج ‏45، ص 9.

[11]– الأمالي (للصدوق)، ص 179.

[12]عقائد الإمامية الإثني عشرية، ج 1، ص 159.

[13]– سوره‌ی توبه، آیه 62.

[14]– روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ‏8، ص 382.