نفاق و خطرناک تر از نفاق 8

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/07/29 مصادف با شب هشتم محرّم در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام پیرامون مسئله ی نفاق و خطرناک تر از نفاق سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.

برای دریافت صوت این کلیپ اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

مهم‌ترین شاخصه‌ی نفاق

موضوع بحث ما درباره‌ی نفاق و خطرناک‌تر از نفاق است. در بحث نفاق هستیم. عرض کردیم در دوران قوّت دین، در دورانی که پرچم اسلام قاهر است، پیروزی ظاهری دارد، پیروزی نظامی دارد، جریان نفاق هم رشد می‌کند. اگر جریان دین جریان کم‌رنگی باشد داعی برای نفاق ندارد و رسماً وارد میدان می‌شود.

إن‌شاء الله بعداً با توضیحاتی که عرض خواهم کرد، این را هم عرض خواهیم کرد که این جریان خطرناک‌تر از نقاق است.

Kashani-13940729-ThaqalainSite

مهم‌ترین شاخصه‌ی جریان نفاق، تخریب و تضعیف آن جریان، آن شخص، یا آن جایگاهی است که از آن سیلی خورده است. لذا تمام توان خود را برای تخریب آن علمدار صرف می‌کند. زمان صدر از اسلام از پیغمبر ضربه خورده است لذا تمام تلاش خود را می‌کند که آن وجود مقدّس را تخریب کند. دوران‌های دیگر هم همین‌طور است. فقط هم به زمان پیغمبر اکرم بر نمی‌گردد.

خون‌خواهی مختار

مختار هم که حکومت تشکیل می‌دهد که خون‌خواهی کند شما می‌بینید که زمان رسول خدا مشکلات دیگری را به تناسب نسبت می‌دهد. زمان مختار می‌گویند دعوی نبوّت است. مگر به سر مختار ضربه خورده بود که بخواهد دعوی نبوّت کند؟!

مگر آدم زیرکی نبوده است؟! که بوده است. کسی که می‌خواهد یک حکومتی را اداره کند سعی می‌کند افکار عمومی را علیه خود نشوراند. آن کسی که می‌خواهد خون‌خواهی کند خود این یک عامل دشمن‌خیز است. مگر ضربه‌ای به سر او خورده است که به دروغ بگوید من پیغمبر هستم و کسی هم نپذیرد؟

یک نفر پیدا کنید در تاریخ که مسلمان این پیغمبر باشد. منتها جریان نفاق او را تکذیب می‌کند. به او ادّعای نبوّت نسبت می‌دهند. آن جریان نفاق، جریان بنی امیّه سه نفر را در تاریخ کذّاب می‌گویند (معاذ الله)، که آن سه نفر امیر المؤمنین، امام حسین (علیه السّلام) و مختار هستند.

هر جا سیلی خوردند معلوم است که او عکس العمل نشان می‌دهد. برای این‌که چهره‌ی پیغمبر را تخریب کند از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کند امّا با همان ظرافتی که یک شب عرض کردم. بیش از 30 آیه قرآن کریم درباره‌ی نفاق را هم عرض کردیم. آیات قرآن بیش از این‌ها است. چون توفیق داشتیم چند شبی در محضر قرآن کریم بودیم تا ببینیم منافقین چه می‌کنند؟

جسارت به پیامبر

 این جریان نفاق اگر فرصتی پیدا کند اهل پرده‌دری است. لذا شما می‌بینید که اقداماتی علیه پیغمبر کردند که عجیب است. همین قدر در ذهن شما باشد که می‌‌خواهم بحث را از گوشه‌ی دیگر شروع کنم آن هم این هست که در کدام دوره‌ به مرجعیّت شیعی این‌ چنین جسارت شده است که به پیغمبر شده است و قرآن از او دفاع کرد؟

ببینید که ظرفیّت توهین چقدر بالا است. به یکی از همسران پیغمبر، به یک زن شوهردار آن هم همسر پیغمبر، حالا بین شیعه و سنّی اختلاف است که آن زن چه کسی بوده است و ما در صدد بحث نیستیم. امّا به یک همسر پیغمبر تهمت فحشا زده می‌شود و در سطح عموم هم پخش می‌شود. در مورد کدام یک از مراجع شیعه چنین خبر و شایعه‌ای پیچیده است؟

موضع‌گیری قرآن کریم

 این نشان می‌دهد که جریان نفاق خیلی پررنگ و قوی است. در مورد کدام یک ازعلمای شیعه شما چنین خبری را شنیده‌اید؟ بعد قرآن کریم در آیه 11 سوره‌ی نور بیاید موضع‌گیری کند. ببینید حاضر است تا کجا پیغمبر را تخریب کند؟ بیش از این هم گفته‌اند؛ این‌جا قرآن کریم وارد شده است و موضع‌گیری کرده است و در جاهای دیگر گفتند که (معاذ الله) خود پیغمبر به زن شوهردار نظر داشته است. شما در مورد کدام یک از مراجع چنین چیزی را شنیده‌اید؟ درباره‌ی کدام با تقوا چنین چیزی را شنیده‌اید؟

جریان نفاق بسیار عمیق است

این نشان می‌دهد که جریان نفاق خیلی ریشه دوانده است و بعد هم یک نفر به یک نفر نیست، یک نفر در گوش یک نفر بگوید نیست بلکه یک گروه مفصّل است. «إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ»[1] یک گروه هستند که این گروه شاعر دارد. شاعر یعنی چه؟ یعنی رسانه، یعنی روزنامه دارد. شاعر صدر اسلام یعنی رسانه، ماهواره است. در این گروهی که تهمت را زدند شاعر چیره‌دست در بین آن‌ها است، یعنی یک روزنامه‌ی حرفه‌ای پرتیراژ. یک قبیله در پشت کار قرار می‌گیرد.

پس این‌ها خیلی کار کرده‌اند. این‌قدر هم کار حسّاس است که دیگر خود خدا وارد صحنه می‌شود و از پیغمبر خود دفاع می‌کند. یعنی تواریخ شیعه و سنّی نوشته‌اند که این‌‌قدر این موضوع نقل محافل شد و هر کس هر جا نشست از آن صحبت کرد که پیغمبر دید که دیگر فایده‌ای ندارد که بیاید و بگوید که این تهمت است، چون می‌گویند که معلوم است دارد از ناموس خود دفاع می‌کند. چه اتّفاقی می‌افتد؟ مثل این است که پیغمبر در آن جامعه جایگاهی ندارد یا حدّاقل اکثریّتی یا جمعیّت قابل توجّهی می‌گویند که این‌ پیغمبر برای نفع خود حرف می‌زند و بعد هم به همین اکتفا نشد.

تهمت به همسر پیامبر

 شیعه این تهمت را راجع به همسر پیغمبری می‌داند که ابراهیم از او به دنیا آمد و در خردسالی از دنیا رفت. یکی دیگر از همسران پیغمبر هم در جریان تهمت به او نقش داشت که آمد به پیغمبر و رسول خدا فرمود: ببینید این ابراهیم خیلی به من شباهت دارد درست است؟ آن همسر پیامبر که ادب  کمی داشت گفت: نه، اصلاً به تو شبیه نیست و به فلانی مثلاً کارگر خانه‌‌ی کناری شبیه است.

قدرت تبلیغاتی نفاق

یعنی از مرکز قدرت، درون بیت قدرت نیرو دارد، رسانه هم دارد، جمعیّت هم دارد. اگر من از خود تهمت بزنم و به دوستم پیام بدهم که این به جایی نمی‌رسد، این باید قدرت تبلیغاتی باشد بعد باید بگویید چه کسی گفت؟ می‌گوید این آقا در بیت است و خبر دارد. همسر پیغمبر هم در صحنه‌ می‌آید به عنوان این‌که خبر دارد. شاعر خزرجی حسّان هم می‌آید که توسعه بدهد. کار به جایی می‌رسد که خدا باید وارد شود و از پیغمبر خود و از آن ناموس دفاع کند.

اعقل‌ترین مردم

جریان نفاق جریان حرفه‌ای است. آن‌قدر حرفه‌ای که خود پیغمبر هم اگر با وحی مرتبط نباشد یعنی یک انسان عادّی باشد، پیغمبر ولو مرتبط با وحی نباشد یک نابغه که هست. در روایات متعدّد شیعه و سنّی داریم که هر کسی به پیغمبری نمی‌رسد باید به کمال عقل برسد. یک آدمی که IQ پایینی دارد هیچ وقت پیغمبر نمی‌شود. پیغمبر باید اعقل کل باشد. عاقل‌ترین فرد عصر باشد. برترین فرد عصر باشد وگرنه این چه ترجیهی است. کسی را اسوه‌ی دیگران نمی‌کنند که سطح پایینی دارد که مثلاً بگویند شما کلاس چند هستید؟ سوم دبیرستان پس اسوه‌ی شما این اوّل دبستان است که نمی‌شود. اعقل باید باشد. عاقل‌ترین باید باشد، اکمل باید باشد، این‌ها چیزی نیست که شیعه‌ها قبول داشته باشد.

نفاق، جریان خبره

خدا در آیه 101، سوره‌ی توبه به پیغمبر می‌فرماید: اگر به شما هم وحی نکنم شما این‌ها این‌قدر حرفه‌ای هستند که شما این‌ها را نمی‌شناسید. «وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ»[2] بادیه نشین منافق داریم و «وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ» از اهل مدینه و از اهل شهر هم داریم، «مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ‏» این‌ها مارد هستند، خبره‌ هستند، حرفه‌ای هستند، نیروی اطّلاعاتی هستند، نمی‌توانید تشخیص دهید، «لا تَعْلَمُهُم‏» آن‌ها را نمی‌شناسید، اگر به شما هم وحی وصل نباشد و علم از مغیبات نداشته باشید «مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ»[3] مطّلع نباشید، ولو عاقل‌ترین فرد این‌جا هستید هم تشخیص نمی‌دهید. این‌قدر این‌ها زیرک کار هستند. این جریان دارد کار می‌کند.

مطالعه‌ی موردی

برای این‌که بحث‌های بعدی را بخواهم منعقد کنم و شما بخواهید با فضای آن‌ها آشنا شوید و بعد هم اگر خود شما خواستید جامعه‌های مختلف را مطالعه کنید، تاریخ جوامع دیگر را مطالعه کنید، مسائل روز را مطالعه کنید، به نظر من آمد یک مطالعه‌ی موردی راجع به معاویه و یزید داشته باشیم خیلی چیزها را روشن می‌کند. هم بحث‌های آتی ما را روشن می‌کند چون آخر کار می‌خواهم استراتژی سیّد الشّهداء را درباره‌ی مبازره با خطرناک‌تر از نفاق را بیان کنم، یعنی آن طرف یزید و معاویه است. لذا می‌خواهیم معاویه را بررسی کنیم. چون فرصت ما اندک است نهایتاً نمی‌خواهم زیاد به این موضوع بپردازم که به یک کتاب بیشتر اکتفا نمی‌کنم.

ابن کثیر

ولی یک بخش‌هایی از کتابی را برای شما آورده‌ام که برای یک شخص سلفی مورد اعتماد همه‌ی بزرگان اهل سنّت امروز و وهابیّت است و نام آن «ابن کثیر» است که شاگرد ابن تیمور بوده است. انسان مورد اعتنایی است و کتاب «البدایة و النهایة» که من آورده‌ام که یک کتاب تاریخی است. خیلی مفصّل است و چاپ عربستان هم هست که دیگر نخواهم اسناد مختلف بگویم که از ذهن شما دور شود. یک ابن کثیر است که با او کار داریم، یک ابن کثیر تندرو که مثلاً می‌گوید: این که پیامبر فرموده است که اگر معاویه را روی منبر دیدید شکم او را بدرید باطل است. علی شجاع است، نه، خلاف آن هم بیان شده است. یک آدم تندرو که از سنخ تندرو‌ترین‌ها است نه یک انسانی که به شیعه متمایل است. چون ما سنّی 12 امامی هم داریم. یعنی با یک حرکت شیعه می‌شود. اصلاً کتاب در مورد 12 امام ما را نوشته است‌. این‌ها تحت تأثیر شیعیان بوده است. امّا این‌ به این صورت نیست این از تندرو‌ترین‌ها است. طرفدار معاویه است.

معاویه و نفاق

چند عبارت را برای شما می‌خوانم که شما ببینید که معاویه چطور رفتار می‌‌کرده است تا نفاق جا بیفتد. اوّلاً یک چیزی را یک شبی خواندم و یکی از دوستان هنگ کرده بود و سؤال کرد، گفتم إن‌شاءالله سند آن را برای شما عرض می‌کنم.

 این جریان وقتی پیغمبر را تخریب کرد گفتیم به صورتی تخریب کرد که بگویند که این پیغمبر اگر عصبانی شود حرف می‌زند. گفتند که در مورد علی این‌طور گفته‌اند! می‌گفتند که خیلی داماد دوست است؛ یعنی داماد دوست است این‌طور گفته است نه این که حق گفته است. عرض کردم و اگر به خاطر بیاورید گفتم که بعضی‌ها دیگر نمی‌نوشتند و بعد حضرت فرمود: شماها چرا نمی‌نویسید؟ گفتند: آقا شما عصبانی می‌‌شوید و اگر یک نفر را دوست داشته باشید چیزی را به نفع او می‌گویید و اگر از کسی ناراحت ‌شوید و به او ناسزا می‌گویید. فرمود: از این دهان جز حق خارج نمی‌شود.

دوباره قبل از شهادت پیغمبر اکرم وقتی که خواست صحبت کند گفتند: نه فقط کتاب، (معاذ الله) بیماری به او غلبه کرده است. بعد دیدند که معاویه را زده است و با خاک یکسان کرده است، گفتند: نه، فرموده است: خدایا من به هر کسی دشنام دادم و او را لعن کردم او را به خود نزدیک کن.

همان وقتی که من این را عرض کردم یکی از دوستان گفت: مگر می‌شود. گفتم: نوبت آن که شود، سند آن را برای شما می‌آورم.

لعن معاویه

جلد 11 کتاب «البدایة و النهایة» صفحه 402، پیغمبر معاویه را لعن کرده است «لَا أَشْبَعَ‏ اللَّهُ‏ بَطْنَه‏ُُُُُُُُ» سند هم معتبر است. می‌گوید: «و قد انتفع‏ معاوية بهذه الدعوة في دنياه و أخراه» خوشا به حال معاویه که در دنیا و آخرت از این دعوت و از این نفرین نفع برد. در دنیا چطور؟ «أمّا في دنياه، فإنّه لمّا صار إلى الشام أميرا كان يأكل‏في اليوم سبع مرّات‏»، «لَا أَشْبَعَ‏ اللَّهُ‏» بد نگفته بود. دعای پیغمبر هم مستجاب می‌‌شود. این سیر نمی‌شد و روزی هفت وعده غذا می‌خورد، «يأكل في اليوم سبع مرّات يجاء بقصعة فيها لحم كثير» همه‌ هم غذای گوشتی بود، هفت وعده مانند کرگدن می‌خورد. آقا می‌گوید: در دنیا که به نفع او شد مانند کرگدن شده بود، امّا «و أمّا في الآخرة فقد أتبع مسلم هذا الحديث بالحديث الّذي‏» که قبلاً گفتم «أنا بشر فأيما عبد سببته أو جلدته أو دعوت عليه» هر مؤمنی را که دشنام دادم و او را لعن و سب کردم «فاجعل ذلك كفارةً وقربة تقربه بها عندك يوم القيامة» این را به قرب خود نزدیک کن؛ یعنی پیغمبر به یک کسی یک ناسزا می‌‌گوید و به یک نفر دیگر دو ناسزا می‌گوید. خدا توفیق او بدهد روزی او بوده است، سه ناسزا هم «الله اکبر» از این روزی که این‌طور می‌شود.

این جریان نفاق است. ابن کثیر در سال 774 از دنیا رفته است و هشت قرن حاکم است امروز هم حاکم است. امروز هم شما به سایت «صید الفوائد» و سایت «صيد النسور» و این‌هایی که رسماً برای کشور عربستان است که دارند همین‌ها را می‌گویند. «لجنه افتاء» که دارند همین‌ها را می‌گویند. یعنی هنر نفاق این است که بیاید یک چیزی را در دین بگوید و مردم 1400 سال به دنبال آن بیافتند. این هنر تبلیغاتی آن است.

تمرکز روی قبیله‌ها

هنر تبلیغاتی معاویه بیش از این حرف‌ها است. یک چیزی بگویم که حیرت‌آور است و باید روی آن فکر کنید، این قدر خلیفه‌ی دوم و بعد معاویه به تبع او و شاگرد او روی مسئله‌ی قبیله کار کردند که اذهان را از اهل البیت بردارند و روی قبیله تمرکز کردند. اهل البیت را بردارند و روی قبیله بگذارند. روی قبیله کار کردند. شما می‌خواستید روی این‌ جامعه ارتقاء مقام پیدا کنید.

 شما اگر بخواهید در جامعه‌ی ما ارتقاء مقام پیدا کنید چه کاری باید کنید؟ باید در یکی از امور از خواصّ جامعه باشید. مثلاً در یک رشته‌‌ی علمی نفر اوّل باشید. یا یک انسان سیاسی شوید، نخبه‌ی علمی شوید، یک سرمایه‌دار در حدّ ب.ز و م.ه شوید یعنی یا مالی یا علمی یا سیاسی یا مثلاً آقای بهجت (رحمة الله علیه) شوید، ایشان انسان خاصّی است درست است؟

 نژاد خاص

در جامعه خلیفه‌ی دوم و معاویه چه کسی خاص است؟ آن کسی که نژاد خاصّی دارد. فرق او چه چیزی است؟ این است که شما اگر امروز پول ندارید می‌توانید عالم شوید و ارتقاء پیدا کنید ولی نژاد خود را نمی‌‌توانید عوض کنید. می‌توانید؟ نژاد هم معلوم است، معلوم است که پدر و مادر چه کسی هستند. از این به بعد رشد نمی‌کنید. جامعه‌ای که بگوید درجه‌ی یک فقط برای نژاد است و شما هم نیستید. اگر آقای بهجت هم شوید درجه‌ی دو محسوب می‌شوید، پولدار هم شوید درجه‌ی دو محسوب می‌شوید، عالم هم شوید درجه‌ی دو محسوب می‌شوید.

 تخریب ایرانی‌ها

برای این‌که در جامعه حرمت پیدا کنید باید کارهای دیگر کنید. روی این‌هم دقّت کرده بودند. می‌دانید چرا؟ چون وقتی شما می‌خواستید به یک نفر نهی از منکر کنید اوّل می‌‌گفتند که برای کجا هستید؟ برای کجا هستید؟ ایرانی هستید؟ حرف هم می‌زنید. اصلاً کسی جرأت نمی‌کرد حرفی بزند. ایرانی‌ها را این‌قدر تخریب کرده بودند و دور از محضر شما کنار الاغ و سگ نشانده بودند و می‌گفتند که این‌ها هم رده هستند. شما در کربلا انسانی که برده نباشد و ایرانی باشد و به کربلا بیاید را نمی‌بینید. یعنی می‌گفتند که جنگ عرب با عرب به ما ربطی ندارد.

جا به جایی ارزش‌ها

 این هنر جریان نفاق است که ارزش‌ها را جا به جا می‌کند. بعد که مختار آمد و گفت: برای من مرام، مرام علیّ ‌بن ابی طالب (صلوات الله علیه) است. نژاد دیگر چیست؟! شما می‌بینید که عمده‌ی سپاه خون‌خواه ایرانی هستند. یعنی مسئله‌ی قبیله کاری کرد که ایرانی‌هایی که طرفدار اهل بیت بودند، گفتند بین خود آن‌ها است و این‌ها به ما اهمّیّتی نمی‌دهند.

 مگر شما در دعوای جمهوری‌خواه‌ها و دموکرات‌ها‌ی آمریکایی دخالت می‌کنید؟ دفاع کنید. به ما چه ربطی دارد.

این‌قدر روی موضوع نژاد کار کرده بودند و غیر از نژاد خود به کسی اهمیّت نمی‌دادند که می‌گفتند حق ندارید ازدواج کنید. جریان نفاق همین‌ کار را می‌کند. قبلاً عرض کردم، سعی می‌کند ارزش‌ها را در جامعه جا به جا کند که یکی از آن همین است. اگر یک نفر غیر از نژاد خود به خواستگاری برای فرزند خود می‌رفت تا صد سال آن خانواده بی‌آبرو بود. مثلاً فلانی همانی است که یک ایرانی به خواستگاری فرزند او آمد، این نوه‌ی نوه‌ی او است! تا صد سال.

رشو‌ه‌ی زیاد بن ابیه چه بود؟

این‌قدر نژاد را بالا بردند که رشوه‌ای که به زیاد بن ابیه دادند برای این‌که شیعه را بکشد چیست؟ برای این‌که شیعه را بکشد باید به او رشوه می‌دادند. فکر می‌کنید چه چیزی به او دادند؟

اسم ملعونه‌ی مادر زیاد بن ابیه سمیّه است. یک کنیز شوهردار است. کار‌های نامشروع زیادی می‌کرد ولی شوهردار است. زنی که شوهر دارد بچّه‌ی او ملحق به شوهر او است. آزمایش DNA هم نبوده است که ثابت کند. زیاد بن ابیه یک مادر بی‌ادب دارد ولی پدر او معلوم است. رشوه‌‌ای که به او می‌دهند و انسان متعجّب می‌شود این‌جا است که به او می‌گویند بیاید حرام‌زاده اموی باش. بین حلال‌زاده‌ی غیر اموی قریشی و حرام‌زاده‌‌ی اموی، فرزند حاج آقا ابوسفیان شود. حرام‌زاده‌ی پسر ابوسفیان شود. او رشوه را پذیرفت و صد هزار شیعه را برای این‌که این رشوه‌ را به او دادند کشت.

چه کسی را در عالم دارید که بگوید من حرام‌زاده‌ هستم و این رشوه محسوب شود؟ این‌قدر ارزش‌ها را جا به جا کرده بودند و او زیاد بن ابی سفیان شد. حالا ابوسفیان چه چیزی بود که او حرام‌زاده‌ی ابوسفیان شود! رشوه محسوب شد و جای آن صد هزار شیعه را کشت.

تهاجم فرهنگی

 این‌که می‌گویند مراقب ارزش‌های خود باشید چون تهاجم فرهنگی است، چون کار می‌کند. یک زمانی می گذرد که ارزش‌ها ضدّ ارزش می‌شود و انسان خجالت می‌کشد. به او می‌گفتند که این چه کسی است؟ می‌گفت پسر فلان قبیله. مهم نبود که حلال‌زاده است ولی سر خود را بالا می‌گرفت که حرام‌زاده پسر ابوسفیان است.

شعار اصلی منافقین

 فکر نکنید که معاویه که با مردم حرف می‌زد به یک شکل بود. با شامی‌ها که حرف می‌زد می‌گفت رأی مردم. این شعار رأی مردم یکی از شعار‌های اصلی منافقین است. چه زمانی؟ وقتی که می‌خواهند خلاف شرع عمل کنند. خدا هم در قرآن در آن شش قسم فرمود: «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ»[4] به من رأی دهید شما را راضی می‌کنم. متحوّل می‌شود.  صبح که بلند می‌شوید یک حوری برای شما صبحانه می‌آورد.

 «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ» اگر کسی به خلق خدمت کند خیلی عبادت است ولی اگر کسی شعار ‌می‌دهد و شعار غیر اسلامی می‌دهد و بعد می‌گوید که آقا انتخابات را آن‌طور که مردم می‌خواهند برگزار کنید. یعنی چه؟ یعنی دزدها و آن کسانی که قبلاً خیانت کردند اجازه دهیم که دوباره بیایند در انتخابات شرکت کنند؛ آن‌طور که مردم می‌خواهند. این یعنی آن‌طور که من می‌‌خواهم.

صحبت با شامی‌ها

 هر وقت می‌خواست کاری کند یک صلاة جامعه می‌داد و صدا می‌زد و شامی‌ها جمع می‌شدند و می‌گفت نظر شما چیست؟ سعی می‌کرد با شانتاژ نظر آن‌ها را همان نظر خود بیان کند. اگر نمی‌شد می‌گفت: بعد از من چه کسی خوب است؟ گفتند پسر خالد بن ولید خیلی خوب است. بسیار خوب و بعد یک دفعه در یک حرکت خودجوش، در یک تصادف پسر خالد از دنیا رفت. دوباره پرسید که حالا چه کسی خوب است؟

 وقتی آمدند که از او بپرسند که شما چه حجّتی دارید که مقابل علی ایستادید؟ گفت: مردم از من خواستند. «إنتظر حتّى آخذ رأي أهل الشَّام»[5] می‌دانید که من امین ملّت هستم. من وامدار هستم. ببینم مردم چه می‌گویند. آن جایی که می‌خواهد مقابل علی بایستد رأی مردم را می‌پرسد.

 چند مورد دیگر هم این عبارت را از او داریم که رأی اهل شام را ببینم. من نمی‌خواهم ولی مردم شام از من خواستند. من وکیل این ملّت هستم. آقا در خلاف شرع که کسی وکیل نمی‌شود. وکالت باطل است که این هم یک مورد بود.

سه روش خطبه‌ خوانی معاویه

 یک مورد دیگر که جالب‌تر است این است که معاویه می‌‌خواهد خطبه بخواند. وقتی می‌خواهد خطبه بخواند در شام به یک شکل می‌خواند و در کوفه به شکل دیگر و در مدینه به یک شکل دیگر خطبه می‌خواند.

صحبت معاویه در شام

یعنی این‌که در شام که خوب اهالی را قانع کرده است، وقتی می‌خواهد با این‌ها صحبت کند می‌گوید: می‌دانید که اعلم‌تر از من در دنیا و آخرت را پیدا نمی‌کنید. صفحه 437 جلد، 11 کتاب «البدایة و النهایة» که در این‌جا با شامی‌ها صحبت کرده است که گفته است: «أیّها النّاس اعقلوا قولی» عاقل باشید، ببینید که چه می‌گویم از آن استفاده ببرید، من چه کسی هستم «فلن تجدو» نمی‌یابید «اعلم» عالم‌تر «بامورالدنیا والاخرة منّی» از اهل بیت پیغمبر هستم. چرا؟ چون خواهر او امّ حبیبه همسر پیامبر است. معاویه برادر امّ المؤمنین می‌شود. یعنی خال المؤمنین است و یزید پسر دایی مؤمنین می‌شود. عروس معاویه، عروس دایی مؤمنین می‌شود. به همین صورت اهل بیت را توسعه داده است. حالا اهل بیت کجا هستند؟ شما که دایی مؤمنین هستید بچّه‌های پیغمبر کجا هستند؟ مردم شام نمی‌دانند و فکر می‌کنند که نسل پیغمبر منقرض شده‌اند.

تعریف عمروعاص از معاویه

 عمروعاص یک روز می‌خواست مردم مصر را نزد معاویه ببرد. گفت: این مرد خیلی اهل تقوا است. من نبینم که وقتی وارد شدید به او یا خلیفة رسول الله بگویید، این لقب سنگینی برای او است. این نوکر ملّت است. او وکیل ملّت است. وقتی این مصری‌ها وارد شدند و گفتند که به او چه بگوییم که دیدند یک عدّه‌ای به او یا رسول الله می‌گویند.

ابوذر

آن‌جایی که آن‌ها خوب قانع هستند، چون شام و مصر که تازه اسلام آورده‌اند و پیغمبر ندیدند، صحابه‌ی برجسته به آن‌جا نرفته‌اند و اگر رفته‌اند مانند ابوذر که او را برگرداندند. معلوم است که معاویه نمی‌تواند ابوذر را تحمّل کند. معاویه به عنوان رسول الله، خلیفه‌ی پیغمبر، افضل النّاس بعد رسول الله می‌رود که صحبت کند، در این میان ابوذر از روی زمین بلند می‌شد برای این‌که حرمت او را بشکند یعنی همان کاری که قرآن فرموده است، که نگاه می‌‌کرد که یک استخوان شکسته پیدا کند و به سر معاویه می‌زد و او را تحقیر می‌کرد. پس به عثمان نامه نوشت که اگر می‌خواهید این‌جا را اداره کنیم با ابوذر نمی‌شود. بعد ابوذر چه کسی است؟ مانند عمّار است.

عمّار

بعضی در جلسات مشورتی که با شامی‌ها داشتند، می‌گفتند که شما چطور با معاویه می‌جنگید؟ می‌گویند که او خال المؤمنین است. گفت: من چهار بار زمان پیغمبر با او جنگیدم و این بار پنجم است. یعنی او سردمدار کفار است و شما را فریب داده است. عمّار (رحمة الله علیه) وقتی در جنگ صفیّن می‌جنگید این رجز را می‌خواند: «نحن قتلناکم علی تأویله کما ضربناکم علی تنزیله» یعنی یک روزی با شما جنگیدیم و کشتیم که شما تنزیل قرآن را بپذیرد که یک پیغمبری آمده است، دینی هست و قرآنی هست. امروز هم با شما می‌جنگیم که تفسیر صحیح آن را به شما بفهمانیم. یعنی شما جریان کفر هستید. بفهمید. فریب خورده‌ها بفهمند. این با مردم شام است. مردم شام با او مانند پیغمبر رفتار می‌کنند.

شناخت کوفی‌ها از معاویه

امّا با مردم کوفه چه‌گونه است؟ مردم کوفه این طرف قضیه هستند. کوفی‌ها کاملاً معاویه را می‌شناسند. چون در سپاه امیر المؤمنین بوده‌اند و خطبه‌های امیر المؤمنین را راجع به او می‌دانند. درست است که نرفتند دفاع کنند. چون جنگ ضرر دارد، سختی دارد، تحریم سختی دارد، زندگی را تحت الشّعاع قرار می‌دهد، خراش دارد، خون دارد، محاصره‌ی اقتصادی دارد، درد دارد و سخت است. قبلاً در ماه رمضان عرض کردیم که آن‌ها گفتند با خوارج 3 هزار نفری چون 30 هزار نفر هستیم می‌جنگیم امّا با معاویه 130 هزار نفر است نمی‌جنگیم. یعنی یا علی دوست داریم که شما را کمک کنیم امّا ما را به جنگی ببرید که ما سالم برگردیم. زندگی داریم، همسر و فرزند داریم. پسرم را می‌خواهم داماد کنم، دخترم را می‌خواهم عروس کنم.

کوفی‌ها می‌شناختند ولو اگر از نظر عملی حمایت نکردند. معاویه هم با این‌ها رودربایستی ندارد. وقتی رفت صحبت کرد، این عبارات که ابن کثیر آورده است نفی نکرده است. اهل تاریخ و اهل علم می‌دانند که ابن کثیر اگر یک جمله نقل کند که خلاف عقیده‌ی او باشد رد می‌کند.

صحبت معاویه با مردم کوفه

 می‌گوید که وقتی معاویه به کوفه رفت این‌طور گفت: «مَا قَاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا وَ لَا لِتَصُومُوا» من که نجنگیدم شما روزه بگیرید. من که نجنگیدم شما دین‌دار شوید. «وَ لَا لِتَحُجُّوا» نماز بخوانید، حج بروید. «وَ لَا لِتُزَكُّوا» زکات بدهید. من اصلاً کاری به این‌کارها ندارم. این را به کوفی‌ها می‌گفت.

 من نخواستم که شما دین‌دار شوید. چرا؟ «قد عَرَفتُ» چون شما را می‌شناسم. چه چیزی را می‌شناسم. چون شما را می‌شناسم که «أنَّکُم تَفعَلُونَ ذلک» می‌دانم که این‌ کارها را می‌کنید. می‌دانم که همه‌ی شما نماز می‌خوانید، روزه‌ می‌گیرید و زکات می‌دهید. «ولکن إنّما» فقط برای این جنگیدم که «قاتَلتُکُم لأتأمّر عَلَیکُم» امیر شما شوم. این‌جا روشن‌تر حرف می‌زند.

آن زمانی که علی به شما گفت که بیایید و دفاع کنید نیامدید. چون می‌دانستید که من چه کسی هستم. (جلوی قاضی ملّق بازی که نمی‌شود). شما می‌دانید که من چه کسی هستم و من هم می‌دانم که شما چه کسی هستید. من می‌دانم که شما این کار را نمی‌کنید. جرأت این‌ را ندارید ‌که بخواهید با معاویه که 130 هزار نیرو دارد بجنگید. پس برای چه من این‌جا بگویم که اعلم هستم. می‌دانید که من چه کسی هستم. من با شما جنگیدم «لأتأمّر عَلَیکُم» که امیر شما شوم، که رئیس شما شوم. «فَقَد أعطَانِی اللهُ ذَلک» خدا به من این نیرو را داده است. می‌دانید که معاویه از آن اشخاصی بود که خیلی جریان جبر را ترویج می‌کرد. خدا هم به من داده است و اگر نپذیرید مشیّت خدا را نپذیرفتید. این هم صحبت‌های او با کوفی‌ها بود.

امّا با مردم مدینه را ببینید. این‌که شما می‌بینید یک نفر اوّل انقلاب یک شکل است، بعداً یک شکل است، بچّه‌ی او را می‌گیرند به شکل دیگر است، با خارجی‌ها یک طور است، با جوان‌ها یک شکل دیگر است، با قدیمی‌ها هم یک شکل دیگر است. یک مشکلی در کار او هست که این‌طور برخورد می‌کند.

مردم مدینه

مردم مدینه بینابین هستند. مردم مدینه هیچ وقت طرفدار امیر المؤمنین نبودند و در هیچ یک از جنگ‌های امیر المؤمنین هم دخالت نکردند. در آن سه جنگ هم دفاع نکردند. در کربلا هم دفاع نکردند. در کربلا هم دفاع نکردند. زین العابدین (صلوات الله علیه) فرمود: 20 خانه که طرفدار ما باشد در کلّ مکّه و مدینه نیست.

تهاجم فرهنگی مدینه در سال 70 هجری

 این‌ را هم یک زمانی بحث می‌کنیم که تهاجم فرهنگی مدینه از همه جا سخت‌تر بوده است. چون خاستگاه اسلام است آن‌جا را نابود کردند. یعنی مردم مدینه در سال 70 هجری بزرگ‌ترین کاباره‌های جهان اسلام را داشتند که در مدینه بود. یعنی بعضی از بزرگان اهل سنّت و فقهای اهل سنّت می‌گویند: مردم شما کاری کردید که زنا و غنا برای شیوخ شما عادّی است نه برای جوان‌های شما. در این زمینه هم کار کردند. سیستم آندلس آتی را این‌جا پیاده کردند. اوّل عرض کردم که فساد سال 70 است نه زمان امام حسین، دقّت کنید.

تخریب عقایدی مردم مدینه

 مردم مدینه ابتدا آمدند تخریب عقایدی کردند و غربال کردند. حبّ علی و اهل بیت را جدا کردند، بعد هم روی مردم کار فرهنگی عملی هم انجام دادند و این‌ها همه رقّاص شدند. این‌قدر زیاد بود که گاهی شاگردان امام صادق هم مثلاً یک کنیز بود که مطبخی بود و شش سال یک بار به حمّام می‌رفت. مثلاً اگر از آخر مسجد وارد می‌شد رایحه‌ی آن به شما می‌رسید. خود او مانند سیر ده ساله شده بود. البته سیر ده ساله بو نمی‌دهد.

 عرض کنم که کنیز داشتیم که می‌آمد و غذاها را می‌چید و می‌رفت. کنیز داشتیم که به درد استفاده‌های دیگر می‌خورد و او گران‌تر بود. کنیز داشتیم که نوازندگی و خوانندگی می‌دانست. ولی وای به حال این‌که در جامعه فساد رواج پیدا کند. شاگرد امام صادق به او گفت: یابن رسول الله من چند سال درآمد خانواده‌ی خود را کنار گذاشتم و یک کنیز خواننده خریدم. آقا چه کار کنم؟ حلال است یا حرام است؟ خمس او را بدهم درست می‌شود؟ گناه عادّی شود به پسر امام صادق، پسر امام کاظم و… از بین فرزندان یکی ائمّه کار یک نفر به جایی رسید که مرد و زن و هیچ کس به دیگری رحم نمی‌کرد. این‌طور نیست. هیچ کسی گارانتی ندارد. باید انسان نگذارد که کار به آن‌جا برسد.

صحبت معاویه با مردم مدینه

 با مردم مدینه طور دیگری حرف می‌زند. مردم مدینه پایه‌‌ی دینی دارند امّا نه مرام و حوصله‌ی دفاع دارند و نه خیلی طرفدار علی هستند. لذا به این‌ها می‌گوید که ای مردم من می‌دانم که شما خیلی من را نمی‌خواهید. -چون درجه‌ی شش‌های مردم مدینه از معاویه با سابقه‌تر بودند. شما حساب کنید که فرمانده کلّ را یک نفری بگذارند که تا به حال سربازی هم نرفته است.آن وقت این ‌همه رزمنده و سر لشکر جنگ داریم. معاویه 21 سال با اسلام جنگیده است و در مدینه افرادی هستند که هشت سال سابقه‌ی جبهه دارد. خوب این را فرمانده نظام مسلمین گذاشتند و بنابراین او قبول نمی‌کند.-

معاویه گفت من می‌دانم که شما من را قبول ندارید ولی می‌دانید که چرا من اقدام کرده‌ام؟ چون از من قوی‌تر برای اداره‌ی کشور کسی را سراغ ندارید. بعد گفت: من نمی‌توانم امّت پیغمبر را بی سرپرست رها کنم. من شبانه روز احساس تکلیف می‌کنم. باید بیایم و ملّت را نجات دهم. این با هر گروه به یک شکل صحبت می‌کند. احساس تکلیف کردم که چنین مصیبت درگیری با علی‌ بن ابی طالب را بخرم چون باید جامعه را اداره کنم. اقتصاد مسلمین در خطر است و خدا هم که به من نیرو و توان داده است و استعداد من بالا است. کافی است یک نفر این‌ حرف‌ها را کنار هم بگذارد.

مرگ معاویه

وقتی دارد از دنیا می‌رود یک نفر عبای پیغمبر را دور او پیچید، یک بسته آوردند و گفتند که موی مبارک محاسن پیغمبر است و در قبر او بگذارید، این دمپایی پیغمبر است، به قول آقا یک مقدار زیادی در قبر او جنس گذاشتند، این کاملاً به اسلام پایبند است. جریان نفاق به این شکل است و بروز نمی‌دهد. به وقت خود بروز می‌دهد که عرض خواهم کرد.


[1]– سوره‌ی نور، آیه 11.

[2]– سوره‌ی توبه، آیه 101.

[3]– سوره ی هود، آیه 1.

[4]– سوره‌ی توبه، آیه 62.

[5] البدایة و النهایة، ج11، ص 402.