درنگی در علت اهمیت اربعین تاریخی – قسمت 3 از 3

3

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ 6 مهر ماه 1400 در جلسه ی هیئتی به سخنرانی پیرامون مسئله ی «درنگی در علت اهمیت اربعین تاریخی» به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این برنامه اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، سیّدالسّاجدین صلوات الله علیه، حضرت زینب کبری سلام الله علیها و گردان زینبی و آزادگانِ اسیر از شام صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحت مقدّس و مبارک حضرت بقیّة الله الاعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری هدیه بفرمایید.

اللهُمّ صَلِّی عَلی مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به پیشگاه مبارک صاحب عزا حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها و روحی له الفداه هم صلواتی محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ایام اربعین که به یک اتفاقی به پایان ماه صفر هم نزدیک است، درواقع حسن ختامِ پنجاه سال تلاشِ دو جبهه در برابرِ هم است.

از غدیر تخلّف شد

رهبر انقلاب یک فرمایشی دارند که به نظر من خیلی مهم است، ایشان روز عید غدیر سال 84 می‌فرمایند که الآن بشر گرفتاری‌ها و نیازهایی دارد که پنج هزار سال قبل و هزار سال قبل هم داشته است و هنوز هم حل نشده است، علّت هم این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای رشد بشر اقداماتی کرده بودند و پایه‌هایی چیده بودند ولی نگذاشتند آن مسیر آنطوری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌خواست بطور تمام اتفاق بیفتد، اگر اینچنین شده بود امروز نیازهای ما هم از امنیت و عدالت و آزادی فراتر رفته بود، لطیف شده بودیم و رشد کرده بودیم، ولی عقب‌گرد کردیم، و علّت این بود که از کاری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خواسته بودند تخلّف شد، اگر تخلّف نمی‌شد الآن فضا چیزِ دیگری بود.

بعد هم می‌فرمایند: «غدیر این است».

یعنی اصلاً نمی‌شود راجع به غدیر صحبت کنی و راجع به این خسارتِ بزرگ حرف نزنی. مانند این می‌ماند که کسی گنجی در بیابان پیدا کند، یا گوهری پیدا کند به اندازه‌ی ده برابرِ دریای نور، البته بلاتشبیه، هیچ چیزی با آنچه از دست رفت، هیچ درّی با آن درّ نایاب قابل قیاس نیست، بعد وقتی هنوز این درّ را به منزل نرسانده است از دست بدهد. بجای اینکه خوشحال بشود که این گنج را یافته است هر وقت نام آن گنج را می‌آورید اشک او جاری می‌شود، چون این گنج را از دست داده است.

اصلاً پرداختنِ غدیر باید غیرایجابی و سلبی باشد، چون ما وارثان یک گنجی هستیم که دزد به آن زده گنج زده است. می‌گویند این آقا ثروتمندترین فردِ عالم است ولی مالِ او را دزد برده است، هر وقت او را به یادِ آن ثروت بیندازی ناراحت می‌شود.

تازه حضرت آقا در فضای رهبری سیاسی صحبت می‌کنند و باید هزار جای مختلف را در نظر داشته باشند.

امروز را ببینید، هزار و چهارصد سال است که ما سرِ همان جای اول ایستاده‌ایم.

«از غدیر تخلّف شد» یعنی چه شد؟ چه اتّفاقی افتاد که از غدیر تخلّف شد؟ آیا مساجد خلوت شد؟ آیا قاریان و حافظان قرآن کریم کم شدند؟ آیا ظواهرِ دینی کم شد؟ اصلاً! آیا حاجیان کم شدند؟ آیا مکّه خلوت شد؟ نه!

در کوفه چنان قرآن می‌خواندند که همانطور که در مورد شب عاشورا نقل شده است «لهم دَوِيٌّ بالقُرآنِ كدَوِيِّ النَّحلِ»، در مورد کوفه هم «لهم دَوِيٌّ بالقُرآنِ كدَوِيِّ النَّحلِ» نقل شده است.

عمر به «قرظة بن کعب انصاری» گفت به شهری می‌روی که «لهم دَوِيٌّ بالقُرآنِ كدَوِيِّ النَّحلِ»، برای خوارج هم «لهم دَوِيٌّ بالقُرآنِ كدَوِيِّ النَّحلِ» داریم. قرآن به راه بود، همه قرآن می‌خواندند. پس چه شد؟ یعنی چه که «تخلّف شد»؟

بحث خیلی مفصلی است، ما هم دهه اول محرم قبل از بیماری که داشتیم در این مورد حرف زدیم، پنج جسله هم در یک فاطمیه عرض کردیم که همه‌ی این‌ها به یکدیگر ربط داشت، کلاً عرایض ناقابل ما به یکدیگر مربوط هستند، یعنی درواقع یک پروژه‌ی بزرگ است.

چه شد که تخلّف شد؟ «تخلّف شد» یعنی چه شد؟ مثلاً آیا سطح معارف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پایین آمد یا علم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را از ایشان گرفتند یا عصمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را از ایشان سلب کردند یا مقامات معنوی حضرت را از ایشان گرفتند یا آیا ولایت وجودی را از حضرت گرفتند یا آیا ولایت تکوینی حضرت را از ایشان گرفتند؟ ما چه چیزی را از دست داده‌ایم که حضرت آقا فرموده‌اند «از غدیر تخلّف شد»؟

هیچ کدام از این‌ها از دست نرفت، آن چیزی که از دست رفت «حکومت» بود.

علم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را که نمی‌توانستند بگیرند، علم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که جهل نمی‌شود، اصلاً چطور می‌خواهند علم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را از حضرت بگیرند؟ آنچه تخلّف شد حکومت بود. حال اینکه این حکومت می‌تواند چه کارهایی کند و چه آثاری دارد را در آن جلسات بطور مفصّل عرض کرده‌ایم.

قدر بدانیم

فقط همینقدر به شما عرض کنم که ما خواب هستیم، اگر علمای ما را پانصد سال قبل بیدار می‌کردند و به آن‌ها می‌گفتند که… نجاشی قریب به هزار سال قبل از دنیا رفته است، می‌گوید: فلان عالم در فلان شهر مُرد و حتّی زن و بچه‌ی او هم نفهمیدند که او چه کسی هست، یعنی تقیّه اینقدر سنگین بود. می‌گویند شیخ فلان! بیدار شو! حکومت به دست کسانی افتاده است که پادگان‌های ارتشِ آن حکومت حسینیه شده است!

خدا شاهد است که بعضی از این‌ها از شدّت ذوق قبض‌روح می‌شدند و اصلاً باور نمی‌کردند.

تا زمانی که کسی نرود و تاریخ تشیّع و تاریخ مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را دقیق ببیند که چه جنایت‌هایی شده است و چه بلایی بر سرِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آورده‌اند، که الآن من فرصت ندارم که بخواهم آن بلاها را عرض کنم و فقط رد می‌شوم، باید یک دهه در مورد آن بلاها حرف زد و بعنوان حسن ختام این بحث را مطرح می‌کردم.

چه شد که تخلّف شد؟ حکومت را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گرفتند و به کس دیگری دادند.

دهه اول محرّم توضیح دادیم که «حکومت را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گرفتند و به کس دیگری دادند» عملاً یعنی انگار عصمت و علم و ولایت و همه چیز را گرفتند، آنجا توضیح دادیم و الآن قصدِ تکرارِ آن‌ها را ندارم.

یک نیاز و یک رخداد را بگویم تا انتهای مجلس چند جمله از امام صادق علیه السلام بخوانم.

یک اتّفاقی افتاد و یک نیازی ماند، که عرض خواهم کرد که این نیاز امروز هم هنوز نیاز اول جامعه اسلامی است.

یک اتفاقی که افتاد این بود که وقتی حکومت‌های غیر… در مسئله‌ی حکومت همینکه یک نفر طاغوت باشد، یعنی امام حضور داشته باشد و غیرامام حکومت داشته باشد، ولو اینکه به همه‌ی واجبات و مستحبات هم عمل کند، نجاست با این اعمال به طهارت تبدیل نمی‌شود، بلکه خطرناک‌تر است.

چه زمانی قرآن مهجور شد؟

هر وقت شاهی از بنی امیه یا بنی عباس جانمازآب‌بکش شده است، امام جان خود را به خطر انداخته است و پرده از روی او کنار کشیده است.

در محرّم توضیح دادیم که اگر مأذنه‌های معاویه ملعون هُبَل هُبَل بگوید خطر کمتری دارد از اینکه یارَب یارَب بگوید، چون این یارَب یارَب فریب می‌دهد و علما می‌گویند که الحمدلله دین رواج دارد و مردم این را دین حساب می‌کنند، «أَصْبَحَ كِتَابُ اَللَّهِ فِيكَ مَهْجُوراً».[4]

قرآن را می‌خواندند ولی…

بنا به فرمایش آیت الله جوادی چون این «يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا»[5] در مکّه نازل شده است، این «مَهجُورَا» یعنی اینکه وقتی بت‌پرست‌ها قرآن می‌خوانند می‌گویند این هذیان و چرت و پرت است (معاذالله)، قرآن را می‌خواندند ولی کأنّه قرآن معاذالله هذیان گفته است، همانطور که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سخن می‌فرمودند و می‌گفتند معاذالله هذیان می‌گوید و کتاب کافی است، هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به حفظ حرمتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حداقل شش ماه هر وعده‌ی نماز به درِ خانه‌یشان رفت و هم قرآن آیه «لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»[6] و آیه تطهیر و سوره مبارکه انسان دارد، کأنّه این قرآن معاذالله هذیان گفته است با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برخورد کردند. لذا می‌گوید: «أَصْبَحَ كِتَابُ اَللَّهِ بِقَتلِکَ مَهْجُوراً»، قرآن می‌خواندند ولی مصداق بارزِ قُربای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را… به قول آن شعر قاآنی:

او را چه شد؟ شهید شد                کجا؟ دشت کربلا

پنهان؟ نه! برملا!

یک زمانی یک نفر را می‌کشند و می‌گویند ترور شد، اما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در برابرِ سی هزار نفر… وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را کشتند تکبیر می‌گفتند… اصلاً انگار که این «الله اکبر» هذیان است، مظهرِ توحید ربّ العالمین را سر بریدند و الله اکبر گفتند، مانند این است که من شما را بزنم و بعد از شما تعریف کنم! این کار درواقع مسخره کردن است.

«أَصْبَحَ كِتَابُ اَللَّهِ بِقَتلِکَ مَهْجُوراً»، این‌ها قرآن می‌خواندند اما انگار که هذیان می‌خواندند، چون شک نیست که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جزو اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند، در این یک مصداق هیچ شیعه و سنّی شک ندارد، آیه تطهیر برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نازل شده است، برای عایشه و حضرت امّ سلمه سلام الله علیها اختلاف است که آیا این‌ها جزو اهل البیت هستند یا نه، اما هیچ کسی شک ندارد که امام حسین علیه السلام جزو اهل البیت علیهم السلام است، پس «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَيتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطهيرًا»[7] چه بود؟ با «الله اکبر» به نماز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تیر زدند! پس این‌ها چه قرآنی را قبول داشتند؟ کدام قرآن را؟ انگار که کتاب را طنز پنداشتی و مسخره کرده‌ای.

یکی از نتایجِ شومِ سقیفه

وقتی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کنار رفتند و کس دیگری آمد، فجایعی پیش آمد، اما می‌خواهم یک اثرِ این موضوع را بگویم که به آن روایت امام صادق علیه السلام ربط دارد، یک اثر این بود که جامعه یک رفتارهایی می‌کرد که فکر می‌کردی مردمِ این جامعه احمق هستند!

مثلاً من در خاطر دارم که وقتی دبستان بودم و بچه‌ها می‌خواستند شوخی کنند می‌گفتند که این هفته نماز جمعه را سه‌شنبه می‌خوانند، بچه‌های دبستانی هم می‌خندیدند.

شما «مروج الذهب» مسعودی را نگاه کنید، می‌گوید معاویه نماز جمعه را چهارشنبه خواند و هیچ کسی هم اعتراض نکرد!

آیا این مردم احمق بودند؟ نه! اتفاقاً آدم‌های باهوش در بین شامیان هست، این‌ها حق السکوت گرفته بودند، یا پول، یا تعصب، یا قبیله، یک چیزی گرفته بودند و بعد دیگر اعتراض نمی‌کردند.

الآن من بیایم و به شما بگویم این دستمال که در دست من است سفید است یا سیاه؟ شما می‌گویید سفید. حال می‌گویم من صد میلیارد به شما می‌دهم که بگویید سیاه است، حال چه می‌گویید؟ طرف می‌گوید اگر در این حد باشد که می‌گوییم سیاه است، یعنی اصلاً فکر نمی‌کند.

مگر می‌شود نمازجمعه را چهارشنبه خواند و مردم نفهمند؟

تاجری برای خرید از کوفه به شام آمده بود، یک شترِ حامله‌ی ماده خرید. پول را داد و فردا آمد و به او یک شترِ نر دادند!

گفت: من مبلغ بیشتری پرداخت کردم که شتر باردار بخرم که وقتی وضع حمل کرد دو شتر داشته باشم. طرف گفت: این شترِ ماده‌ی باردار است دیگر! تاجر گفت: این که معلوم است شترِ نر است!

به دادگاه رفتند، با قاضی گفت: من پول بیشتری دادم که یک شترِ ماده‌ی حامله بخرم، این شتر نر است.

قاضی به فروشنده گفت: این شخص چه می‌گوید؟ فروشنده گفت: این شتری که من به او می‌دهم یک شترِ ماده‌ی باردار است! قاضی گفت: آیا شاهد هم داری؟ فروشنده گفت: بله! چهل نفر!

همه‌ی این چهل نفر آمدند و شهادت دادند که این شترِ نر «ماده‌ی حامله» است!

تاجر شگفت‌زده شده بود!

یعنی آیا این جماعت اینقدر نادان بودند؟ نه!

این جوانی که در بین تماشاچیان فوتبال، چشم یک هوادارِ تیم مقابل را درمی‌آورد، آیا دیوانه است؟ نه! یک حبّ و بغض و تعلّقی درمیان است. یعنی همه‌ی امور هم مالی نیست، گاهی یک تعصّب کور به یک چیزی است که اصلاً شما نباید نسبت به آن تعصّب داشته باشید.

انواع و اقسام دلبستگی‌ها می‌تواند اینطور باشد، شاید شما صد مصداق برای این امر پیدا کنید، مثلاً قبیله‌گرایی، عقیده‌ی باطل، حبّ و بغض، نفرت، کینه…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: اگر من در مقابلِ عایشه نبودم به هیچ وجه جمل را نمی‌آفرید، چون می‌دانست که خودِ او نابود می‌شود.

اگر از یک آدم بخواهند که خودش را ضایع کند مسلّماً هیچ وقت این کار را نمی‌کند، شدّت کینه‌ی عایشه نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باعث شد که او این کار را کند، یعنی می‌فهمید که در حالِ انجامِ چه اشتباهی است، تا آخر عمر هم گریه می‌کرد اما فایده نداشت، برای پشیمان شدن گریه نمی‌کرد، چون وقتی خبر شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به او دادند تقریباً به رقص درآمد، ولی درواقع خودِ عایشه ضایع شده بود و هیمنه‌ی خودش شکست.

آیا عقل نداشت؟ آیا نمی‌فهمید که در حالِ انجامِ چه کاری است؟ می‌فهمید! تعلّق‌ها مختلف است، یک نفر پول می‌گیرد، یک نفر کینه دارد، یک نفر حسود است و…

خبرِ این تاجر را به معاویه دادند، معاویه او را صدا کرد و گفت: چقدر پول دادی؟ این شتر نر را ببر، پولی هم که داده بودی به تو می‌دهم، فقط به علی بگو با لشگری می‌آیم که شهادت می‌دهند شترِ نر «ماده‌ی حامله» است! یعنی هرچه من بگویم این‌ها می‌گویند، به یک نفر پول داده‌ام، یک نفر را با قبیله‌گرایی تحریک کرده‌ام، یک نفر را با تعصب تحریک کرده‌ام…

نه اینکه نفهم باشند، می‌فهمیدند اما باید عمداً خود را به نفهمی می‌زدند.

کمااینکه معاویه ملعون در یک سفری نماز ظهر را دو رکعتی خواند و نماز عصر را چهار رکعتی!

آیا این مردم نمی‌فهمیدند که اعتراض کنند؟ می‌فهمیدند! به یک نفر رشوه داده بودند، به یک نفر جایگاه داده بودند و… خلاصه هر کسی را بنحوی تطمیع کرده بودند.

این مردم می‌فهمیدند و نفهم نبودند.

این دو روایتی که از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام سجّاد علیه السلام داریم که «سی هزار نفر به او نزدیک شدند و او را احاطه کردند، کلٌ یَتقرّب الی الله بدَمِه»، اکثریت مطلقِ این‌ها حق را می‌فهمیدند، جلوتر عرض خواهم کرد، اما تظاهر این بود که قربة الی الله این کار را می‌کنند.

چند جا در کربلا این موضوع را تصریح کردند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: چرا من هرچه می‌گویم شما نمی‌فهمید؟ گفتند: چون حقوق ما قطع می‌شود!

می‌فهمیدند و خودشان را به نفهمیدن می‌زدند، نه اینکه اینقدر نفهم باشند، البته نفهم بودند چون کسی که آخرت خود را به دنیا بفروشد خیلی نفهم است، یعنی نفهمی این جماعت در اینجای کار بود نه اینکه شتر نر را از شترِ ماده‌ی باردار تشخیص ندهند، نه اینکه چهارشنبه را از جمعه تشخیص ندهد.

اصلاً جنگ صفین بخاطر آن روایت مشهور که همه‌ی شما شنیده‌اید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده بودند: «عمّار را گروه ظالمی می‌کشند که آن گروه به جهنّم دعوت می‌کنند»، هر کجا که جناب عمّار علیه السلام می‌ایستادند معاویه ملعون لشگر را به جای دیگری می‌فرستاد که عمّار آسیب نبیند که این‌ها ضایع نشوند، چون خود معاویه و عمروعاص و پسرعمروعاص هم راوی این حدیث هستند! اصلاً من کسی را نمی‌شناسم که این حدیث را قبول نداشته باشد. ابن تیمیه با آنکه خیلی رذل است می‌گوید: گفته شده است که احمد بن حنبل این حدیث را قبول ندارد، این یک بهتان است!

یعنی اگر کسی این روایت را رد کند تنقیصِ آن فرد است، یعنی نشانه‌ی خیلی روشن است.

جناب عمّار علیه السلام شهید شد، بعد از اینکه عمّار شهید شد حکمیت رخ داد! یعنی جماعت گفتند که ببینیم آیا علی [علیه السلام] راست می‌گوید یا معاویه!!!

شما با آن روایت متواتری که همه‌ی دو لشگر می‌شناختند… هر وقت عمّار مریض می‌شد همه می‌گفتند که او آسیبی نمی‌بیند، چون عمّار توسطِ گروه ظالم شهید می‌شود. یعنی همه می‌دانستند، هم در جمل اینطور بود و هم در صفین، روایات را ببینید، همه‌ی شیعیان و اهل سنّت هم این روایت را قبول دارند که همه‌ی جامعه این روایت را می‌دانستند.

بعد از این موضوع باز هم گفتند که باید بین علی [علیه السلام] و معاویه حکمیت رخ دهد!

باید چه چیز دیگری بیاید و به شما بگوید که حق بین این دو جبهه کدام است؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: عمّارِ من را گروه ظالم می‌کشند که عمّار آن‌ها را به بهشت دعوت می‌کند و آن‌ها عمّار را به جهنّم دعوت می‌کنند.

«ابن حجر عسقلانی» شیخ الاسلام برجسته‌ی بی‌نظیرِ چندصد سال اخیر اهل سنّت می‌گوید: عمّار چکار می‌کرد که به بهشت دعوت می‌کرد؟ او درواقع به امامت علی [علیه السلام] دعوت می‌کرد. آن‌ها هم او را به آتش دعوت می‌کردند، یعنی آن‌ها هم می‌گفتند که امامت علی [علیه السلام] را نپذیرد. این حدیث بیشتر فضیلتِ علی [علیه السلام] است تا عمّار! چون عمّار که امامِ جبهه‌ی حق نبود، ولی آن طرف معاویه امام بود.

ببینید قرآن کریم در مورد «ائمه‌ی دعوت کننده به جهنّم» چه می‌فرماید.

«ابوالغادیه» که قاتل عمّار بود، تا آخر عمر هر وقتی می‌خواست به قصر معاویه ملعون برود، از او می‌پرسیدند که چه کسی هستی؟ می‌گفت: ابوالغادیه! قاتلِ عمّار! یعنی به این موضوع افتخار می‌کرد.

«أَصْبَحَ كِتَابُ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیّهِ مَهْجُوراً»، انگار که هذیان است، آیا باور نمی‌کنید که بگویند هذیان است؟ بروید و ببینید «ابن رجب حنبلی» گفته است که هذیان است یا نه، می‌گوید: اینجا پیامبر ارتجازی حرف زده است! وقتی مردم در حال ساخت مسجد بودند پیامبر برای اینکه مردم را سرگرم کند ارتجازی گفته است!!!

آیا فکر کرده‌اید که فقط یک مرتبه گفتند: درد به او غلبه کرده است و هذیان می‌گوید؟ نه!

اگر بخواهی ادامه‌ی آن مسیر را بروی مجبور هستی صد مرتبه بگویی که هذیان می‌گوید، کمااینکه وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم معاویه ملعون را لعنت کردند آن جماعت گفتند: خوشا بحالِ معاویه! این جزو منقبت‌های معاویه است که پیغمبر او را لعن کرده است! چون پیغمبر [نعوذبالله] زود خشمگین می‌شود و فحش می‌دهد و لعن می‌کند، برای همین گفته است که خدایا! من که نمی‌توانم خودم را کنترل کنم، من هر کسی را که لعن کردم، تو او را به خودت نزدیک کن!!!

این حرف یعنی چه؟ یعنی حرف‌های این پیغمبر هذیان است.

«ابن عساکر» می‌گوید: «أصح الأسانید فی فضائل معاویه» روایتِ لعن کردنِ پیغمبر نسبت به معاویه است!

حدیث عمّار رخ داد! باز هم گفتند که حکمیت کنیم تا ببینیم قرآن راجع به معاویه و علی چه گفته است!

آیا کسی می‌تواند درنگ کند که ببیند بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه، حق با چه کسی است؟

اگر بخواهم از این مثال‌ها بزنم بیش از صد مورد وجود دارد.

هرچه حاکم طاغوت باشد، یکی از اتفاقاتی که می‌افتد این است که مردم مدام احمق‌تر می‌شوند، این احمق‌تر شدن از این جهت است که چون مدام حق السکوت می‌گیرند باید منکرِ واقعیات شوند، چون پولِ این کار را گرفته است.

آن کسی که رشوه می‌گیرد، آن کسی که مسئول گمرک است و قاچاق لبِ مرز را رد می‌کند، آن کسی که در شهرداری خلاف می‌کند، آن قاضی که حکم خلاف می‌دهد، آیا نمی‌فهمد که در حال خلاف است؟ مسلّماً می‌فهمد، رشوه‌ای که گرفته است او را به این نفهمیِ عمدی وامی‌دارد.

یکی از ویژگی‌های حکومتِ طاغوت این است که مردم را به مرور دچارِ نفهمیِ خودخواسته می‌کند و سطح مردم پایین می‌آید.

روز اول کسانی می‌آیند، بعد کسانی می‌آیند، بعد کسانی می‌آیند، بعد معاویه در حضور مردم به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌گوید من از علی برای حکومت برتر بودم و یزید هم از تو برتر است!

حتّی یک نفر از این آدم‌هایی که در این جمع نشسته‌اند هم بلند نمی‌شود به معاویه بگوید که ان شاء الله دهان تو بشکند که می‌گویی یزید ملعون از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برتر است.

چرا بگویند؟ این‌ها پولِ این نفهمی را گرفته‌اند، به نفع قبیله و فکر و حزب‌شان یا هر چیز دیگری…

اگر راست بگوییم «یا لیتنی کنا معک»

لذا وقتی سر مقدّس حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را به کوفه آوردند… اگر انسان راست بگوید، خدا کند که ما هم یک مرتبه با همه‌ی وجودمان راست بگوییم که «حسین جان! یا لیتنی کنا معکم»، این درسِ جابر در اربعین است، اگر ما راست بگوییم حتماً ما را هم با خودشان می‌برند… یک فرد نابینا در کوفه بود که اصلاً نمی‌توانست بجنگد، یک چشم را در جمل داده بود و یک چشم هم در صفین، آدم نابینا که نمی‌تواند به جنگ برود، او در داخل مسجد نشسته بود، مسجد کوفه هم مملو از علما و فقها و قرّاء بود، چهل هزار نفر آدم نشسته بودند، عبیدالله بن زیاد ملعون گفت: الحمدلله که کذاب پسر کذاب مفتضح شد… توجّه کنید که این حرامزاده این جملات را راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌گوید!

این پیرمرد نابینا نتوانست تحمّل کند و از جای خود برخواست و گفت: خفه شو! ان شاء الله خدای متعال دهان تو را بشکند! کذاب بن کذاب تو و پدرت هستی ای حرامزاده!

این مرد را گرفتند و کشتند.

یعنی حسین جان! اگر در کربلا نبودم که از شما دفاع کنم، اینجا نتوانستم در مقابلِ دشنام به شما صبر کنم.

این فرد ملحق شد… ان شاء الله خدای متعال به ما چنین غیرتی بدهد.

آیا بقیه نفهم بودند؟

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حداقل صحابه که بودند! اهل سنّت می‌گویند اصلاً نمی‌شود راجع به راستگویی صحابه تردید کنی! «کذاب بن کذاب» بر خلاف عقیده‌ی تمام اهل سنّت عالم است! پس چرا ساکت بودند؟ آیا نمی‌فهمیدند؟ نه! برخی از آن‌ها علمایی بودند که کتاب‌هایشان هنوز نقل محافل علمی است! پس چرا نمی‌فهمیدند؟ چون پولِ این نفهمی را گرفته بودند.

هنگامی که رأس مطهّر را به شام می‌بردند، آن رأس مطهّر را به درختی آویزان کرده بودند و در حال شراب خوردن بودند، روایات خیلی زیادی در شیعه هست که ناگهان به دیوار نگاه کردند و دیدند انگار با خون نوشت: «اترجوا امة قتلت حسيناً. شفاعة جده يوم الحساب»، آیا امّتی که حسین [علیه السلام] را کشتند امیدی به شفاعت جدّ او در روز قیامت دارند؟

آن ملعون‌ها این را دیدند…

مگر قبل از این نمی‌دانستند؟ برای کسی که می‌داند و خود را به نفهمی زده است چه می‌گویی؟

این ملعون‌ها شراب می‌خورند و به سر مطهّر جسارت می‌کنند، یک راهب آمد و گفت: عجب نوری وجود دارد!

این راهب به همان چیزهایی که از دین خودش فهمیده بود درست عمل کرده بود، اگر ما راست بگوییم امام با سر می‌آید و ما را هدایت می‌کند…

این راهب نور را دید، پس چرا این ملعون‌ها ندیدند؟ این راهب گفت: من پول می‌دهم و این رأس مطهّر را امانت می‌گیرم، برد و رأس مطهّر را شست… تو چه کسی هستی؟ بوی تحقق همه‌ی آرزوهای چندین سال عبادتِ مرا می‌دهی! گر مسیحا نیستی پس کیستی؟

چطور این راهب می‌دید و آن‌ها نمی‌دیدند؟ اگر آن‌ها هم می‌خواستند می‌دیدند.

خلافکار خلاف را می‌فهمد

انسانی که خلاف می‌کند، نعوذبالله خیانت می‌کند، به ناموس مردم جسارت می‌کند، رشوه می‌گیرد، بیت المال را می‌خورد، می‌فهمد این چه غلطی است.

قرآن کریم می‌فرمایند: می‌فهمدند که این پیغمبر «پیغمبر» است ولی «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا»،[8] یقین دارند که این شخص پیغمبر است ولی می‌گویند هذیان می‌گوید یا ساحر است یا مجنون است.

چرا اینطور می‌گوید؟ برای اینکه در یک جایی یک تعلّقی دارد که نمی‌تواند به نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اقرار کند، برای همین مجبور است که قبول نکند.

یکی از کارهایی که حکومت‌های طاغوت می‌کنند این است که این نفهمیِ عمدی را توسعه می‌دهند، همه از یکدیگر ندید می‌گیرند. مانند اینکه می‌گویند من رشوه‌ی خودم را می‌گیرم و تو هم قاچاق خودت را انجام بده، من به تو گیر نمی‌دهم و تو هم به من گیر نده!

نکاتی در مورد قضایای طالبان

امروز هم هنوز همان مسیر است. هزار و چهارصد سال است که دعوا بر سرِ حکومت است، طالبان می‌گویند که امیر المومنین ما امیرالمومنینِ همه‌ی اسلام است ولی ما فعلاً همینقدر توان داریم! یعنی اگر روزی توان داشته باشیم همه‌ی کشورهای اسلامی برای ماست!

البته به نظر من خدای متعال لطف کرده است و عمل فیزیکی خیلی خوب رخ داده است ولی در رسانه خیلی بد عمل کرده‌ایم.

مثلاً ما سال 69 با صدام خبیث ملعون هم مذاکراتی برای تبادلات اسراء و زیارت کربلا داشتیم، اما دیگر در روزنامه‌ها نمی‌گفتیم که صدام دیگر آن صدامِ سابق نیست. اصلاً هیچ چیزی نمی‌گفتیم، شاید در رسانه‌های خودمان خیلی روشن صدام را تخریب نمی‌کردیم، چون بالاخره زائر ما در آن کشور بود و صدام هم یک دیوانه‌ی وحشی بود، اما ما هم دیگر تعریف نمی‌کردیم.

ما در کارهای رسانه‌ای ضعف‌های خیلی زیادی داریم، لازم نیست بگویند که «این طالبان آن طالبان نیست».

مسئولان خود ما شیعه هستند و وعده می‌دهند و عمل نمی‌کنند، تو روی طالبان قمار می‌کنی که بعداً هم خلاف نمی‌کنند؟!

قبلاً که سابقه‌ی جنایت دارند، ممکن است بعداً هم جنایت کند.

به جهاتی این توافق‌ها کار خیلی خوبی است، شرایط طوری است که هرچه خون کمتری ریخته بشود بهتر است، اما اینکه یک جانی را تطهیر کنید… تو جامعه‌شناس هستی، چرا در امور دیگر دخالت می‌کنی؟ برو و تفکّرِ این طالبان را ببین.

امیدواریم که ان شاء الله طالبان ظاهر را حفظ کند و خطا نکند، ولی روی طالبان قمار نکن!

می‌گویند: خیلی عوض شده است!!!

در طول عمرتان چقدر تغییرِ آدم دیده‌اید که روی طالبان قمار می‌کنید؟ طالبان هم یک نفر نیست، چهل درصد جمعیت افغانستان هستند!

آن دیگری به صدا و سیما آمده است و می‌گوید: طالبان حبّ خیلی شدید به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دارند، اصلاً نسبت به بنی امیّه بیزار هستند!!!

چرا دروغ می‌گویید؟

طرف برای اینکه معاویه ملعون را نجات دهد به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارتی کرده است که در تاریخ بی‌سابقه است، بعد طرف در صدا و سیما می‌گوید که این‌ها نسبت به بین‌امیّه بغض دارند!!! چرا دروغ می‌گویی؟

ما با صدام هم مذاکره کرده‌ایم، این ایرادی ندارد.

وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه مجبور شدند با معاویه ملعون هم آتش‌بس امضاء کرده‌اند، ولی وقتی معاویه ملعون گفت: «خدا را شکر که آتش بین امّت را خاموش کرد و صلح آمد و صفا شد و…»، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نامه نوشتند: طاغوت اکبر تو هستی، من لشگر نداشتم که با تو بجنگم وگرنه تو فتنه‌ی کبری هستی. نه اینکه حال که آتش‌بس امضاء کرده‌ایم معنای آن این باشد که همه چیز درست شده است، تو طاغوت هستی و من حق هستم، اما من فعلاً لشگر ندارم.

یعنی من اصل تعامل کردن را قبول دارم، به نظر بنده همانطور که عرض کردم خیلی عقلایی عمل شده است، اما چه کسی گفته است که آن‌ها را رسانه‌ای تطهیر کنید؟ حال اگر صلاح نمی‌دانید که بعضی از بدهی‌های آن‌ها را بگویید، اصلاً راجع به آن‌ها حرف نزنید. ممکن است به اینجا برسند که صلاح نیست آن‌ها را تحریک کنیم، اما چرا تطهیر می‌کنید؟

تفاوتِ سطح رؤسا و مسئولین و مردم دو حکومت

سطح حکومت‌ها را ببینید:

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ضربت خوردند فرمودند: «فُزتُ وَ رَبّ الکَعبَة»، این شروع بود… بعد فرمودند: حسن جان! اگر من از دنیا رفتم قاتلِ من فقط یک ضربه زده است.

بعد فرمودند: به او غذای خوب بدهید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نفرمودند: غذای خودتان را به او بدهید، بلکه فرمودند: غذای خوب بدهید.

در ادامه فرمودند: رختخواب او نرم باشد…

در حالی که شیعه و سنّی این روایت را معتبر و صحیح می‌دانند که أشقی الاولین و الآخرین ابن ملجم ملعون است. بدبخت‌ترین و تیره‌روزترین فرد در اولین و آخرین ابن ملجم ملعون است.

وقتی به عمر خنجر زدند، گفتند که ابولؤلؤ ایرانی است، حرف راجع به ابولؤلؤ زیاد است اما الآن ربطی به بحث ما ندارد، اصلاً فرض کنید که ایرانی باشد…

من کاشانی هستم و به این آقا ظلم کرده‌ام، حال به کاشان بروند و سرِ پنج نفر را از تن جدا کنند!

وقتی او خنجر را به شکم عمر زد، عمر گفت: سگ را بگیرید که مرا کشت!

توجّه کنید و بعد هم رفتارها را مقایسه کنید، هم رؤسا و هم مسئولین و هم مردم را.

ابولؤلؤ را گرفتند، می‌گویند او خودکشی کرد. بعضی از ما می‌گوییم فرار کرد اما خودشان می‌گویند که همانجا خودکشی کرد.

اگر خودکشی کرد که ماجرا تمام می‌شود، فرض کنید که ابن ملجم ملعون همانجا خودکشی می‌کرد، مسلّماً تمام شده بود و کس دیگری قصاص نمی‌شد.

خودشان معتقد هستند که ابولؤلؤ همانجا خودکشی کرد، پس قاعدتاً باید ماجرا تمام می‌شد، اما پسر عمر رفت و پنج ایرانی مسلمان را کشت!

اینکه می‌گویم مدام سطح پایین می‌آید، حکومت بعدی را ببینید: گفتند خلیفه‌زاده داغدار بوده است… چه ربطی دارد؟ چرا پنج ایرانی را کشته است؟

شما همین الان را ببینید؟ چند قوم در ایران زندگی می‌کنند؟

اصلاً به فرض اینکه جنایت کرده باشد، اگر قرار باشد که برای جنایت یک ایرانی، یک ایرانیِ دیگری را بکشند…

اقوام خیلی خیلی جاهلیت هم برادر طرف را می‌کشتند، نهایتاً هم‌قبیله‌ای او را می‌کشتند، نه هم‌سرزمینیِ او را! این موضوع در جاهلیت هم رخ نداده است!

این شخص پنج نفر ایرانی مسلمان را کشت!

خلیفه بعد گفت: پسر خلیفه مسلمین بوده است، نمی‌شود آقازاده والامقام را قصاص کرد، ما دیه‌ی او را می‌دهیم!

مگر بیت المال برای پدر شماست که دیه‌ی او را از بیت المال بدهید؟

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسیدند فرمودند: عبید الله بن عمر را در هرکجا که بگیریم قصاص خواهیم کرد. یعنی هم آن حکم طاغوتی بوده است، هم آن حکم بعدی را قبول نداریم و بیخود کرده‌اید که از بیت المال برداشته‌اید، تا زمانی که ولی‌دم دارد قصاص دارد، ضمناً یک زمانی دو نفر در یک جایی دعوا می‌کنند و خدای نکرده یک نفر دیگری را می‌کشد و بعد هم ولی‌دم راضی می‌شود، اما وقتی یک نفر پنج نفر را با اسلحه کشته است دیگر حق حکومت هم درمیان است، یعنی اگر هر پنج نفر هم رضایت بدهند یک «حق الحکومه» هم هست، یعنی افکار عمومی را جریحه‌دار کرده‌ای.

عبیدالله بن عمر هم به معاویه پیوست، عبیدالله بن عمر را در آنجا تحویل گرفتند! مدام او را جلو می‌انداختند که کشته بشود که بغیر از خون عثمان، خون پسر عمر را هم به گردن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیندازند.

مگر آدم‌ها ملاکِ حق و باطل هستند؟ چه کسی برای این‌ها (پسر خلیفه) عصمت قائل شده است؟ ببینید حکومت چه کرده است، می‌بینید که مدام سطح پایین می‌آید.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رسیدند فرمودند که قصاص می‌کنیم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت به قاتل خود هم فرمودند: حسن جان! او فقط یک ضربه زده است.

اصلاً مگر لازم است که به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه تذکّر داده شود؟ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه معصوم هستند، اهتمامِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به عدالت را ببینید، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به معصوم تذکّر می‌دهند، جای او نرم باشد، غذای او خوب باشد، ضمناً او فقط یک ضربه زده است.

ببینید که اگر این شخص حاکم بشود چقدر سطح جامعه بالا می‌رود و از آن طرف اگر آن دیگری حاکم بشود… بعد معاویه ملعون حاکم شد، بعد یزید ملعون حاکم شد…

درد ما در هزار و چهارصد سال اخیر مسئله‌ی حکومت است، بخش زیادی از علّت قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مسئله‌ی حکومت است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حکومت یزید ملعون را نپذیرفتند و بیعت نکردند، شروع ماجرا از اینجا بود.

طالبان چه می‌گویند؟ می‌گویند ما امیرالمومنین هستیم! یعنی همان درد گذشته. داعش چطور؟ دولت اسلامی عراق و شام، مسئله‌ی این هم حکومت است. مسئله‌ی جبهة النصره چیست؟ حکومت است، چچنی‌ها چه می‌گویند؟ حکومت. این‌هایی که بچه می‌سوزانند و شکم زن حامله را می‌درند چه می‌خواهند؟ مسئله‌ی همه‌یشان حکومت است.

آن جمله‌ای که در ابتدای جلسه از رهبری خواندم که فرمودند: ما باید الآن خیلی جلو می‌بودیم اما در مشکلات هزار سال قبل مانده‌ایم، چرا؟ چون از غدیر تخلّف شد.

بر سر سفره‌ی زیارت اربعین

جمله‌ای از امام صادق علیه السلام عرض کنم و بعد وارد روضه شویم.

در این زیارتی که ان شاء الله می‌خوانید که با «السَّلامُ عَلَى وَلِيِّ اللَّهِ وَ حَبِيبِهِ السَّلامُ عَلَى خَلِيلِ اللَّهِ وَ نَجِيبِهِ السَّلامُ عَلَى صَفِيِّ اللَّهِ وَ ابْنِ صَفِيِّهِ السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِيدِ»[9] شروع می‌شود…

امام صادق علیه السلام در این زیارت که عبارات خیلی مهمّی دارد می‌فرمایند: خدایا! «جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ» حسین خودت را حجّت قرار دادی، حق معلوم شد، «فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ» عذری برای کسی در دعوت باقی نگذاشت، مقابلین فهمیدند، بعد برخی خواستند توبه کنند و آمدند و او هم آغوش باز کرد… «إرفَع رَأسَکَ یَا شیخ!»

امام هادی سلام الله علیه به حرّ علیه السلام در کنار حبیب علیه السلام سلام می‌دهند، دیگر اگر قطره به دریا بپیوندد، حتّی اگر قطره نجس هم باشد و به دریا بپیوندد، دریا طاهرِ مطهّر است… یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات…

«فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ» عذری برای کسی در دعوت باقی نگذاشتی، همه حق را فهمیدند، «وَ مَنَحَ النُّصْحَ» خیلی دلسوزی کردی…

کدامیک از شما حاضر است بخاطر اینکه یک نفر یا ده نفر یا صد نفر را هدایت کند، مادر یا طفلِ او سیلی بخورد؟

«وَ مَنَحَ النُّصْحَ» حق دلسوزی را اداء کردی…

ادلّه زیاد است، اما یکی از ادلّه این است که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نامه‌ای به کوفیان نوشتند و فرمودند: اگر شما بخواهید در کوفه با بنی امیّه بجنگید، زن و بچه‌ی شما در خطر می‌افتد، برای همین من هم با زن و بچّه‌ی خودم آمدم… امام که نمی‌تواند کمتر از مأموم خود آسیب ببیند، من مقتدا هستم، من هم با همه‌ی ناموس خودم می‌آیم…

«وَ مَنَحَ النُّصْحَ» خیلی دلسوزی کردی، «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ»… خدایا! حسینِ تو خون قلب خودش را داد… شاید اشاره به آنجایی است که اولین مرتبه‌ای که حضرت از اسب افتادند و دیگر طاقت نشستن نداشتند، تیر حرمله بود… شاید به آنجا اشاره دارد… «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ» خون دل خود را داد «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ» تا مردم را از جهل دربیاورد «وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ» و از حیرتِ ضلالت نجات بدهد، حق روشن بشود، مانند آفتاب روز باشد که یا عناد دارد و یا می‌آید.

بعد اینجا می‌فرماید:…

همه‌ی این توضیحات را برای اینجا دادم، امام که این کارها را کردند، آن طرف چه کسی بود؟ اگر آن طرف آدمی بود که به دنبال حق بود، ولو باید این حرارتِ شدید «غلط کردم» را مقابل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌گفت…

این کار شوخی نیست، ان شاء الله خدای متعال برای شما نیاورد که یک جنایتی کنید، نعوذبالله ناگهان دوست خودت را هُل بدهی و او کشته شود، بعد بخواهی بروی و از مادر او عذرخواهی کنی، مگر این کار شوخی است؟

وقتی حرّ به کاروان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نزدیک شد صدای العطش بلند بود، آن کسی که حق را می‌شناخت می‌آمد، چرا بقیه نیامدند؟ امام صادق علیه السلام فرمودند… اصلاً همه‌ی منبر من برای این دو جمله بود، امام صادق سلام الله علیه فرمودند: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا» عدّه‌ای پشت به پشت هم داده بودند، آن‌هایی که دنیا فریفته بودشان، یعنی یک جایی از یک جهتی حق حساب گرفته بودند، «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى» همه‌ی بهره‌ی خودشان را از زندگی در این دنیا به یک مشت گندم یا چند درهم یا ملک ری… خاک بر سر دنیایی که بخواهد…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای حضرت علی اکبر علیه السلام فرمودند: «عَلَی الدّنیَا بَعدکَ العَفا»… حال ما برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌خواهیم چه بگوییم؟

«وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْكَسِ» همه‌ی آخرتش را به پشیزی فروخت…

«وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ»[10] حضرت یوسف علیه السلام را به یک پول سیاه فروختند…

کسی که حضرت یوسف علیه السلام خاک کف پای او را سرمه‌ی چشم خود می‌کرد را نه به پول سیاه، به قول قاآنی:

او را چه شد؟ شهید شد… کجا؟ دشت کربلا… پنهان؟ نه! برملا…

نه اینکه مانند آن ملعون که بعد از حادثه فدک در یک کوچه گیر بیاورد و کسی نباشد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در مقابل چشم سی هزار نفر… همه ایستادند و نگاه کردند و تکبیر گفتند و در مقابلِ چشم‌شان… آن‌ها فرصت داشتند که بیایند و دفاع کنند و این کار را نکردند، ناگهانی نبود، محاصره بود، از چند روز قبل…

روضه و توسّل

«جابر بن عبدالله انصاری» خیلی بزرگ و برجسته است، مَحرَم سِرّ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، عجیب است، او با «عطیّه عوفی» آمد. جابر پیر شده بود و توان جنگ نداشت، ظاهراً احتمالاً از مدینه یا کوفه هم آمد، اربعین خود را به کربلا رساند…

عباراتی که در زیارت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گفته است بعداً در زیارت عاشورایی که از امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام رسیده است هست، یا مَحرَمِ سِرّ است و صد سال زودتر شنیده است، یا جملاتی گفته است که معصوم جزو زیارت آورده است، هر کدام که باشد، در آنجا عبارات مهمّی دارد.

جابر بن عبدالله انصاری با عطیه عوفی آمد.

به عطیه عوفی گفتند که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحش بده، گفت این کار را نمی‌کنم، گفتند: اگر کسی گناه جنسی کند صد ضربه‌ی شلاق می‌زنیم ولی اگر تو به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحش ندهی هزار ضربه شلاق در یک مجلس به تو خواهیم زد. هزار ضربه شلاق زدند و او یک کلام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت نکرد.

عصاکش جابر بن عبدالله انصاری این عطیه عوفی است که در راه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کتک خورده است.

به کربلا آمد، فرمود: من را به فرات ببر که می‌خواهم غسل کنم… (این‌ها آداب زیارت است که بعداً از معصومین علیهم السلام رسیده است) … بعد دست مرا بگیر و آرام آرام به سمت مضجع شریف حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ببر… وقتی به مضجع شریف حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نزدیک شدند جابر فرمود: دست مرا رها کن، من بوی حبیبم را حس می‌کنم… آمد و نشست… یک «آه حسین» یا یک «یا اباعبدالله» گفت… بعضی‌ها می‌گویند اینجا از حال رفت و آب روی او پاشید…

جابر! تو کجا بودی و چه دیده‌ای؟…

بعد گفت: «حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ»،[11] سلام کردم… نمی‌شد من سلام کنم و شما جواب ندهید… بعد خودِ جابر جواب خود را داد و گفت: چطور جواب بدهید؟ بدن شما اینجاست اما…

در روایت هست که چند امام به استقبال زوّار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌روند، آنقدر که به یاد دارم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سجّاد صلوات الله علیه و حضرت صادق صلوات الله علیه، در رأس آن حضرات حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها…

بی‌بی جان! ما دوست داشتیم که زائر پسر شما باشیم…

اصلاً موضوع بحث من امشب این بود که هر چه شد بین در و دیوار شد…

اینجا جابر گفت: «حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ»، توقع داشت که صدای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بشنود…

یک جا هم در مدینه بعد از دفن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها… ان شاء الله خدای متعال این موضوع را برای شما پیش نیاورد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خانه را عوض کردند، همه جای آن خانه، از در تا دیوار… همه جا یادآور است… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خانه را جابجا کردند، شب‌ها هم به زیارت مضجع شریف حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌رفتند، اما شدّت شوق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و شدّت فراق بگونه‌ای بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گاهی روزها هم بی‌تاب می‌شدند، اینجا دو نقل هست، یکی اینکه به بقیع می‌رفتند و کنار زاویه‌ی عقیل می‌نشستند و با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بلند بلند گریه می‌کردند…

نقل دوم این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روزها بین قبرهای بقیع حرکت می‌کردند و اینطور می‌گفتند: «وَقَفة بَینَ القُبُور مُسَلِّماً» بین قبرها حرکت می‌کنم و گاهی می‌ایستم و سلام می‌دهم، به چه کسی؟ «قَبرَ الحَبیب» حبیب من! به تو سلام می‌دهم «وَ لَم یَرُدَّ جَوَابِی» جواب تو را نمی‌شنوم…

[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] زاد المعاد ، جلد ۱ ، صفحه ۲۹۵ (رَوَى بَعْضُ اَلْعُلَمَاءِ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلْفَارِسِيِّ أَنَّهُ قَالَ: كُنْتُ كَثِيرَ اَلزِّيَارَةِ لِمَوْلاَنَا أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَلَّ مَالِي وَ ضَعُفَ مِنَ اَلْكِبَرِ جِسْمِي، فَتَرَكْتُ اَلزِّيَارَةَ فَرَأَيْتُ ذَاتَ لَيْلَةٍ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِي اَلْمَنَامِ وَ مَعَهُ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ فَمَرَرْتُ بِهِمْ، فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: يَا رَسُولَ اَللَّهِ هَذَا اَلرَّجُلُ كَانَ يُكْثِرُ زِيَارَتِي فَانْقَطَعَ عَنِّي، فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَ عَنْ مِثْلِ اَلْحُسَيْنِ تُهَاجِرُ وَ تَتْرُكُ زِيَارَتَهُ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اَللَّهِ حَاشَا لِي أَنْ أَهْجُرَ مَوْلاَيَ وَ لَكِنِّي ضَعُفْتُ وَ كَبِرْتُ وَ لِهَذَا عَزَّتْ زِيَارَتُهُ وَ لِقِلَّةِ مَالِي تَرَكْتُ زِيَارَتَهُ. فَقَالَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: اِصْعَدْ كُلَّ لَيْلَةٍ عَلَى سَطْحِ دَارِكَ وَ أَشِرْ بِسَبَّابَتِكَ نَحْوَ قَبْرِهِ وَ قُلْ: اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى جَدِّكَ وَ أَبِيكَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أُمِّكَ وَ أَخِيكَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى اَلْأَئِمَّةِ مِنْ بَنِيكَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ اَلدَّمْعَةِ اَلسَّاكِبَةِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ اَلْمُصِيبَةِ اَلرَّاتِبَةِ لَقَدْ أَصْبَحَ كِتَابُ اَللَّهِ فِيكَ مَهْجُوراً وَ رَسُولُ اَللَّهِ فِيكَ مَوْتُوراً اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ اَلسَّلاَمُ عَلَى أَنْصَارِ اَللَّهِ وَ خُلَفَائِهِ اَلسَّلاَمُ عَلَى أُمَنَاءِ اَللَّهِ وَ أَحِبَّائِهِ اَلسَّلاَمُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اَللَّهِ وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اَللَّهِ وَ حَفَظَةِ سِرِّ اَللَّهِ وَ حَمَلَةِ كِتَابِ اَللَّهِ وَ أَوْصِيَاءِ نَبِيِّ اَللَّهِ وَ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ. ثُمَّ اُطْلُبْ مَا شِئْتَ مِنَ اَللَّهِ، فَإِنَّكَ إِنْ فَعَلْتَ ذَلِكَ قُبِلَتْ زِيَارَتُكَ مِنْ قَرِيبٍ أَوْ بَعِيدٍ .)

[5] سوره مبارکه فرقان، آیه 30 (وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا)

[6] سوره مبارکه شوری، آیه 23 (ذَٰلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ ۗ وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ)

[7] سوره مبارکه احزاب، آیه 33 (وَقَرنَ في بُيوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِيَّةِ الأولىٰ ۖ وَأَقِمنَ الصَّلاةَ وَآتينَ الزَّكاةَ وَأَطِعنَ اللَّهَ وَرَسولَهُ ۚ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَيتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطهيرًا)

[8] سوره مبارکه نمل، آیه 14 (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)

[9] زیارت اربعین

[10] سوره مبارکه یوسف، آیه 20 (وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ)

[11] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد 68 ، صفحه 130 (عن عطیّة العوفی: خَرَجتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّه ِ الأَنصارِیِّ زائِرَینِ قَبرَ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، فَلَمّا وَرَدنا کَربَلاءَ دَنا جابِرٌ مِن شاطِئِ الفُراتِ فَاغتَسَلَ، ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزارٍ وَارتَدى بِآخَر، ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فیها سُعدٌ فَنَثَرَها عَلى بَدَنِه، ثُمَّ لَم یَخطُ خُطوَةً إلّا ذَکَرَ اللّه َ تَعالى. حَتّى إذا دَنا مِنَ القَبرِ قال: ألمِسنیهِ فَأَلمَستُهُ فَخَرَّ عَلَى القَبرِ مَغشِیّا عَلَیهِ فَرَشَشتُ عَلَیهِ شَیئا مِنَ الماءِ فَلَمّا أفاقَ قال: یا حُسَینُ ثَلاثا ثُمَّ قال: حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ. ثُمَّ قال: وأنّى لَکَ بِالجَوابِ وقَد شُحِطَت أوداجُکَ عَلى أثباجِک، وفُرِّقَ بَینَ بَدَنِکَ ورَأسِک، فَأَشهَدُ أنَّکَ ابنُ خاتَمِ النَّبِیّین وَابنُ سَیِّدِ المُؤمِنین وَابنُ حَلیفِ التَّقوى وسَلیلِ الهُدى وخامِسُ أصحابِ الکِساءِ وَابنُ سَیِّدِ النُّقَباءِ وَابنُ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ النِّساءِ وما لَکَ لا تَکونُ هکَذا وقَد غَذَّتکَ کَفُّ سَیِّدِ المُرسَلین ورُبّیتَ فی حِجرِ المُتَّقین ورُضِعتَ مِن ثَدیِ الإِیمانِ وفُطِمتَ بِالإِسلام فَطِبتَ حَیّا وطِبتَ مَیِّتا غَیرَ أنَّ قُلوبَ المُؤمِنینَ غَیرُ طَیِّبَةٍ لِفِراقِک ولا شاکَّةٍ فِی الخِیَرَةِ لَکَ فَعَلَیکَ سَلامُ اللّه و رِضوانُهُ وأشهَدُ أنَّکَ مَضَیتَ عَلى ما مَضى عَلَیهِ أخوکَ یَحیَى بنُ زَکَرِیّا. ثُمَّ جالَ بِبَصَرِهِ حَولَ القَبرِ وقال: السَّلامُ عَلَیکُم أیَّتُهَا الأَرواحُ الَّتی حَلَّت بِفِناءِ الحُسَینِ وأناخَت بِرَحلِهِ وأشهَدُ أنَّکُم أقَمتُمُ الصَّلاةَ وآتَیتُمُ الزَّکاةَ ، وأمَرتُم بِالمَعروفِ ونَهَیتُم عَنِ المُنکَرِ وجاهَدتُمُ المُلحِدین وعَبَدتُمُ اللّه َ حَتّى أتاکُمُ الیَقینُ. وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ نَبِیّا لَقَد شارَکنا کُم فیما دَخَلتُم فیهِ. قالَ عَطِیَّةُ: فَقُلتُ لَهُ: یا جابِرُ ! کَیفَ ولَم نَهبِط وادِیا ولَم نَعلُ جَبَلاً ولَم نَضرِب بِسَیفٍ وَ القَومُ قَد فُرِّقَ بَینَ رُؤوسِهِم وأبدانِهِم، واُوتِمَت أولادُهُم و أرمَلَت أزواجُهُم ؟! فَقال: یا عَطِیَّةُ ! سَمِعتُ حَبیبی رَسولَ اللّه ِصلى الله علیه و آله یَقولُ: مَن أحَبَّ قَوما حُشِرَ مَعَهُم و مَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اُشرِکَ فی عَمَلِهِم وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ نَبِیّا إنَّ نِیَّتی ونِیَّةَ أصحابی عَلى ما مَضى عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ خُذوا بی نَحوَ أبیاتِ کوفانَ . فَلَمّا صِرنا فی بَعضِ الطَّریقِ قالَ: یا عَطِیَّةُ ! هَل اُوصیکَ وما أظُنُّ أنَّنی بَعدَ هذِهِ السَّفَرَةِ مُلاقیک؟ أحبِب مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله ما أحَبَّهُم وأبغِض مُبغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ ما أبغَضَهُم وإن کانَ صَوّاما قَوّاما، وَارفُق بِمُحِبِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، فَإِنَّهُ إن تَزِلَّ لَهُ قَدَمٌ بِکَثرَةِ ذُنوبِهِ ثَبَتَت لَهُ اُخرى بِمَحَبَّتِهِم ، فَإِنَّ مُحِبَّهُم یَعودُ إلَى الجَنَّةِ ، ومُبغِضَهُم یَعودُ إلَى النّارِ.)