حجت الاسلام کاشانی در تاریخ 1394/07/23 شب دوم محرّم در هیئت عبدالله بن الحسن علیه السلام پیرامون مسئله ی نفاق و خطرناک تر از نفاق سخنرانی نمودند که مشروح آن را در ذیل می بینید.
برای شنیدن صوت این کلیپ اینجا کلیک نمایید.
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلَهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».
نفاق عوامل عمدهی شکست اسلام
موضوع بحث ما نفاق و خطرناکتر از نفاق است. از عواملی که شکستهای عمدهی اسلام را میشود به آن نسبت داد و بعد از اینکه به نفاق پرداختیم اگر فرصت شد به آن مورد خطرناکتر میپردازیم. برای اینکه بحث ما سیاسی نشود من سعی میکنم از مصداقهای روز اشارتاً عبور کنم. غرض من این نیست که لزوماً کسی بعضی از عرایض بنده را با بعضی از وقایع تطبیق کند، سعی میکنم ریشهها را عرض کنم. ولی مسئلهی نفاق یک مسئلهی خزندهی زنده است.
ظاهر سازی برای رسیدن به قدرت و منافع
هر جایی که حقیقتی باشد، برای سوء استفاده کردن از آن حقیقت، تقلّب هم وجود دارد، هر جایی قدرتی قاهره باشد، عدّهای سعی میکنند خود را با تظاهر به آن قدرت به منافع و مطامع خود برسانند و استفاده کنند. شما وقتی بررسی کنید مسئلهی نفاق در مکّه به نسبت مدینه به شدت کم رنگ است. چرا؟ نمیگویم نفاق نیست، اگر فرصت شد آیهی قرآن را هم تلاوت میکنم.
به خطر افتادن امنیّت و آرامش به شرط مسلمان و شیعه بودن در مکّه
در مکّه هم داریم چون شرایط نفاق است، ولی قابل قیاس با مدینه نیست. چون در مکّه دوران سیلی خوردن است. وقتی قرار است سیلی بخورید نیازی نیست شما بگویید من شیعه هستم، من مسلمان هستم. برای چه تظاهر کنید؟! حقوق شما قطع میشود، ارتباطات شما قطع میشود، ازدواج شما به خطر میخورد، امنیّت شما به خطر میافتد.
مراتب نفاق
یکی از اخلاقیّاتی که عرب داشت دزدیدن بود. شخص را میدزدید و یک جایی او را نابود میکردند، برای همین کسی نفاق بورزد، قبول نداشته باشد بگوید من مسلمان هستم، هیچ وقت این کار را نمیکند. اگر در سورهی عنکبوت داریم که خداوند اشاره به نفاق کردند، برای این است که نفاق مراتبی دارد. یک نفاق شخصی داریم که مَثَل اخلاقی است، آن هم موضوع مهمی است ولی مسئلهی ما نیست.
نفاق شخصی درجهی دو
آن موضوع اخلاقی مثل دورویی میماند، مثل ریاکاری میماند. مسائل شخصی درجهی دو است. ریا خیلی ناپسند است، ولی من و خدا هستم یعنی اگر من بیچاره باشم، (اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا) به جای کس دیگر برای شما حرف بزنم، خود را باختم، ولی اتّفاقی نمیافتد همین است من یک فرصت را از دست دادم. فرصت گفتگو با حضرت حق را با ریا (معاذالله) باختم، آن فرصت را سوزاندم، خیلی بد است ولی این شخصی است. من اسم آن را نفاق گذاشتم، این نفاق را شخصی درجهی دو گذاشتم. این اخلاقی است یعنی من دوست دارم مسلمان شوم، ولی تا شکنجه زیاد میشود منصرف میشوم. دوست دارم خوب باشم تا تحریم اقتصادی میشود، پوشک بچّه کم میشود دیگر نمیتوانم تحمّل کنم، توان کمی دارم. این نفاق شخصی درجهی دو است، مَثَل اخلاقی و محور بحث ما نیست.
نفاق شخصی درجه یک
نفاق شخصی درجهی یک و جمعی مد نظر ما است یعنی با انگیزهی شخصی کسی نفاق دارد مثل عبدالله بن اُبی. این آدم زمان قبل از پیغمبر در مدینه رئیس بود، همیشه بین اوس و خزرج دعوا و جدال بود، همدیگر را میزدند بعد بزرگ خود را رئیس قرار دادند و گفتند تو بیا رئیس ما شو. بعد گفتند یک پیغمبری در مکّه ظهور کرده است، آن بیچاره ناکام ماند. جلوی پیغمبر که خود او و پدر جدّ او به چشم نمیآمدند، او خیلی ناراحت شد. حالا او میخواست مقاومت کند.
مقاومت نشان دادن دشمنان اسلام در طول تاریخ
دشمنان اسلام اوّل مقاومت میکنند، دید به اندازهای نیست که جلوی پیغمبر اکرم با آن همه محبوبیّت مقاومت کند، مردم مثل یک دستمال نجس او را پرت میکنند. لذا نفاق به راه انداخت. این نفاق مهم بود، ولی شخصی بود. به آن نفاق شخصی درجهی یک میگوییم. ما با نفاق اخلاقی کاری نداریم. یک بحث مهمی است که علمای اخلاق باید بحث کنند. این نفاق عبدالله نه، ادامهدار است به خاطر اینکه پیامبر جای او را گرفته است و ریاست او را به خطر انداخته است، میبینید این طرف و آن طرف میزند، آدم جمع میکند تا اروپای آن زمان روم سفر میکند، لاوی میکند، علیه پیغمبر جنگ درست میکند، برای اینکه پیامبر را بشکند ولی جرأت نمیکند بگوید من پیغمبر را قبول ندارم، چون او را پرت میکند.
نفاق جمعی خطرناکترین نفاق
یک وقت هم نفاق یک جریان جمعی است و خطرناکتر است. البتّه خطرناکتر از نفاق هم داریم که در پایان عرایض خود عرض میکنم. نفاق جمعی یعنی یک سیستم و نظامی میآید منافقانه عمل میکند. این نظام اصلاً آن اسلام را قبول ندارد، جنگهای خود را انجام داده، تلاشهای خود را کرده است، چهار دفعه جنگیده است، بیچاره شده است، کتک خورده است، شکست خورده است، دیگر نمیتواند بجنگد، حالا که نمیتواند بجنگد چه کار میکند؟ وقتی جلوی سیل قرار میگیرید بگویید میایستم، اگر استقامت نشان دهید سیل شما را میبرد. برای اینکه جلوی سیل را بگیرند، میروند وارد سیل میشوند و مسیر رودخانه را منحرف میکنند آن هم آرام آرام. یعنی روز اوّل نمیگویند «بسم الله الرّحمن الرّحیم» میخواهیم مسیر اسلام را عوض کنیم، مسلمانها را تکّه تکّه میکنند.
همان خلیفهی شمارهی دو یک روز گفت: اگر من بخواهم مسیر را کج بروم چه کار میکنید؟ یک نفر شمشیر کشید گفت: با همین شمشیر تو را راست میکنم. امّا بعداً یک کاری انجام داد که همه کج شدند و هیچ کس راست نکرد. چون دقیق عمل کردند، مهندسیشده عمل کردند. جمعی بود، رسانه داشتند، تریبون داشتند؛ همین کمر اسلام را چند بار شکست از جمله در عاشورا که به جزئیات آن میپردازیم. مثل جریان قریش.
نژاد پرستی در اسلام وجود ندارد
قریش برای خود رئیسی بود، قریشی به این مجلس میآمد بقیّه حق نداشتند بلند بنشینند، یک صندلی برای قریشی میگذاشتند، حالا هر کسی میخواهید باشید. اسلام آمد، قریش را کنار گذاشت «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[3] زرد و سفید و صورتی نداریم، دیدید الآن بعضی در ماجرای منا عرب و عجب کردند، اسلام نه با عرب دشمن است و نه دوست است. نه با ایرانی دشمن است نه دوست است، نه با اروپایی دشمن است نه دوست است، یعنی به خاطر نژاد با کسی مشکلی ندارد.
ادواردو آنی یلی باشد نوکر او هم هستیم ایتالیایی است؛ مصطفی مازح باشد دوستدار او هستیم، لبنانی است. شهید همدانی باشد ایرانی است. ایرانی باشد منافق باشد، رجبی شود از دستمال نجس، نجستر میدانیم. یعنی ما با نژاد کاری ندرایم، قریش برای خود شخصیّت درست کرده بود و وقتی اسلام آمد این شخصیّت در هم شکسته شد و آنها هم خوب سیلی به اسلامی زدند که مردم را با شهوات تربیت کردند، با شهوات مردم چند بار به اسلام سیلی زدند.
نمایانگر بودن جریان یهود قبل از امیر المؤمنین
یکی از آنها جریان یهود است، جریان یهود در 25 سال قبل از امیر المؤمنین به شکل پررنگی در صحنه است. آنها نفاق داشتند یعنی شما بررسی کنید جنگهای خود را انجام دادند، بدر اتّفاق افتاد، احد، احزاب از آن طرف جنگهایی با یهودیها شکست خوردند، وقتی شکست خوردند دیگر از اینکه میشود جلوی سیل اسلام را گرفت ناامید شدند، حالا که نمیشود جلوی سیل اسلام را گرفت مسیر آن را عوض میکنیم، میگوییم همه مسلمان هستیم. لذا نفاق در مدینه اصلاً قابل مقایسه با نفاق در مکّه نیست.
اعتقاد داشتن به ارزشها
مثل این میماند کسی در محل به خواستگاری خواهر یا دختر ما بیاید، بگویند خیلی عاشق امام حسین است، شما اصلاً با یک دید دیگری به او نگاه میکنید. تا اینکه بگویند ایشان هیچ اعتقادی به اهل البیت ندارد، اصلاً او را راه نمیدهید. یعنی وقتی در جامعه یک سری ارزشها است و جا میافتد و فعلاً قاهر است، پیغمبری در جامعه حضور دارد که میخواهد وضو بگیرد، شیرجه میروند که آب وضوی پیغمبر به زمین نچکد، تبرّک برمیدارند حتّی عایشه، حتّی عبدالله بن عمر. یعنی آنقدر گسترش پیدا میکند کسی هم که قبول ندارد، مریض میشود و هر دارویی میخورد درست نمیشود، عبدالله بن عمر شکم خود را به دستهی منبر پیغمبر میمالید. رسول خدا بلا تشبیه دست خود را روی دستهی منبر میگذاشت، عبدالله بن عمر وقتی شکم درد میگرفت، شکم خود را روی دسته میمالید. مثل همان یهودی که به حضرت عباس متوسّل میشود و به همهی دکترها رفته بود جواب نگرفته بود، اینجا جواب گرفت.
آرام حرکت کردن منحرفین برای از بین بردن اعتقادات
نیازی نیست که اعتقاد به عظمت معنوی امام حسین داشته باشید. یعنی امام حسین را امام واجب الاطاعة و مقترض الطاعة نمیداند، اگر میدانست که یهودی نبود، ولی نتیجه گرفت. وقتی حب امام حسین همه جا قاهر است، در جامعهی ما کسی جرأت نمیکند با امام حسین مخالفت کند، بخواهد از بین ببرد، وارد میشود و آرام آرام حرکت میکند. بخواهند انحراف ایجاد کنند، روز اوّل نمیگویند «بسم الله الرّحمن الرّحیم» یک جریانی راه افتاده است تا کربلا را از بین ببرد، این برای زمانی است که زور به دست طرف مقابل باشد اینطور عمل میکند وگرنه میگوید من نیم درجه انحراف ایجاد کنم، در مسیر تاریخ زمان که به آن بخورد، این اضلاع از هم باز میشوند. همهی زاویهها در ابتدا دو ضلع به هم نزدیک هستند، وقتی این دو امتداد پیدا میکند فاصله میافتد. مثل این میماند که شما یک اسلحهای را رو به بالا بزنید، تصوّر میکنید تیر بالا میرود، ولی درست به سر شما برخورد میکند. در حالی که شما یک درجه فاصله بگیرید دور میشود.
انحراف نرم
همین الآن در تهران یک درجه از قبله انحراف بگیرید قریب به 430 کیلومتر از کعبه دور میشوید، همین که صورت شما رو به قبله باشد کفایت میکند، یک درجه فاصله بیفتد 400 کیلومتر از کعبه دور میشوید. یعنی آن کسی که میخواهد انحراف ایجاد کند خیلی نرم ایجاد میکند. یعنی روز اوّل نمیگوید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» دین را کنار بگذارید. میگوید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» دوران جهاد با جهاد ایران است، جهاد با روم است، عصر این جهادها هم درست بود.
مشخّص کردن بایدها و نبایدها توسّط دین
مدام «حَيَ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» در نماز میگویید مردم میایستند نماز میخوانند، میگویید به جنگ بیایید، میگویند «حَيَ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» توجیه میکنند. این «حَيَ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» را نگویید، فعلاً دوران جنگ است. میگویند او برای حفظ اسلام و برای امنیّت ملّی این حرفها را میزند. روز اوّل که خلیفهی دوم نگفت بعضی از شعارهای نماز را حذف میکنیم. گفت: الآن «حَيَ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» را نگویید، الآن دوران جنگ است، ما سرباز میخواهیم، هم در جبههی روم و اروپا میجنگیم، هم ایران و در آسیا میجنگیم، لشکر کشی میکنم. «حَيَ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» را نگویید. یک انحراف بود، چون بگویید و نگویید را دین مشخّص میکند. یعنی کم کم حرکت کردند و دیگر کسی نگفت شمشیر میکشیم و با شمشیر تو را راست میکنیم. مثل سیستم آدیاباتیک کسانی که فیزیک خواندند میدانند بیدرو است. میگویند شما یک قورباغه را داخل آب جوش بیندازید میپرد و میرود، امّا اگر در آبی بگذارید کم کم زیر آن روشن کنید یک ساعت، دو ساعت طول بکشد تا گرم شود او میپزد و متوجّه نمیشود. خزنده حرکت میکند.
تقدّس و معنویّت داشتن پیغمبر دلیل شکست منحرفین
یکی از نقاط اصلی که منافقین خیلی روی آن کار میکنند و از جمله کسانی که امروز همین کار را انجام میدهند تا کسانی که بودند چه چیز باعث شد من از اسلام یا از آن جریان شکست بخورم؟ به خاطر چه چیزی من از پیغمبر شکست خوردم؟ به خاطر پول پیغمبر؟ نخیر از معنویّت پیغمبر و از تقدّس ایشان.
متبرّک دانستن قطره آبی از وضوی پیغمبر
اصلاً تاریخ صلح حدیبیه را نگاه کنید آمدند گفتند ما میخواهیم با شما بجنگیم، بعد از چند بار شکست خوردن اعلام جنگ کردند. به مدینه آمدند، دیدند یک جایی همه در خاک شیرجه میزنند. گفتند: اسکی روی چمن دیده بودیم، شنای روی چمن ندیده بودیم، گفتند: چه خبر است؟ گفتند: پیغمبر وضو میگیرد مسابقه گذاشتند که آب وضوی پیغمبر روی زمین نچکد، مقدّس میدانند، استشمام میکنند. شوخی نیست آب به دست پیغمبر خورده است «وَ جَعَلَني مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ»[4] سرطان را شفا میدهد. برگشت و بحثی نکرد. گفتند: چه شد که برگشتی؟ گفت: شما باید تا پشت جبهه زن ببرید، شتر بیاورید و کباب درست کنید، تار و تنبور بیاورید تا علی حمله میکند همه فرار میکنند. آنها یک عدّه سرباز دارند که قطرهای از پسماند آب وضوی پیغمبر را نمیگذارند به هدر برود، میگذارند خون پیغمبر برود؟! نمیتوانید با آنها بجنگید، پیغمبر تقدّس دارد. اعلام جهاد کند خود را میکشند. آدم داریم ازدواج کرد، شب زفاف فرصت نکرد غسل کند آنقدر پیغمبر محبوب بود، غسیل الملائکه شد، جنب شهید شد. شما ببینید در چه حالتی شهید شد، اگر پیغمبر تقدّس نداشته باشد، میگوید یک هفته ماه عسل برویم و خوش بگذرانیم. دیدند نمیشود با پیغمبر به این شکل طرف شد، چون او تقدّس دارد.
اوّلین اقدام جریان نفاق شکستن تقدّس پیامبر بود
اوّلین قدم همهی جریانهای نفاقی این است که باید تقدّس، هیمنه، حرمت او را بشکنند و به خاطر آن هر کاری میکنند، مانور میدهند. رسول خدا یعنی کسی که احکام را بیان میکند. میدانید پیغمبر اکرم -حتّی صحیحهی فقهی در شیعه داریم- اگر میشنید کسی عمداً پنج جلسه به مسجد نیامده است به سراغ او میرفت، شاید بیمار باشد و گرنه او را توبیخ میکرد. چون دوران حساسی بود، شبکهی اجتماعی نداشتند که خبرها را برسانند، باید مسلمانها به مسجد میآمدند و احکام را میگرفتند و پخش میکردند.
صحابه رسانهی پیغمبر
رسانههای پیغمبر صحابه هستند. قرآن را بدون نقطه و اعراب بنویسد، نمیشود خواند «یَرجِعُ» یا «تُرجَعُ»؟ او باید مینشست پیامبر اکرم میخواند، حالا آن زمان سواد نبود، 16، 17 نفر از روی آن بخوانند. آنها خواندن را روایت میکردند یعنی میگفت: من از پیغمبر شنیدم «یَرجِعُ تَکادُ» خوانده است، آن یکی میگفت: از علی بن ابیطالب شنیدم -حالا شاید اشتباه شنیده بود، حواس او جمع نبود- «تَکادُ» خوانده است یعنی قرآن را روایت میکردند.
الآن هم شما قرآن میخوانید، میگویند قرآن به روایت حفص از عاصم، به روایت ورش ابوعمر کسایی. اینکه اختلاف قرائت میخوانند گاهی بخشی به این روایت میخوانند، بخشی به آن روایت میخوانند. متنها مثل هم است یک نفر «یَرجِعُ» میخواند، یک نفر «تُرجَعُ» میخواند. یک نفر میگوید «اولا»، یک دیگر امالهی صغیره میکند، میگوید: «اوله». یکی میگوید: «شیوخا» دیگری میگوید: «شِیوخا».
نفاق میان صحابه
خلیفهی دوم 80 سال طول کشید یاد بگیرد از روی سورهی بقره بخواند. وقتی خواند شتر قربانی کرد. سخت بود، حالا امیر المؤمنین حافظ قرآن بود، او 12 سال طول کشید تا بتواند از روی سوره بقره بخواند، سخت بود. لذا پیغمبر کسی که به مسجد نمیآمد توبیخ میکرد که باید بیایید یاد بگیرید. باید صحابه احکام را به نسل بعد میرساندند. پس یک عدّه که شاگرد بهتر بودند شروع به یادداشت کردن روایات میکردند. روایات را یادداشت میکردند، منافق نمیگفت که من پیغمبر را قبول ندارم، میگفت «إنَّمَا مُحَمَّدٌ بَشَرٌ»[5] محمّد بشر است یا نه؟ «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[6] منافق نگفت: «بسم الله الرّحمن الرّحیم» پیغمبر چیزی گفت، با او برخورد میکردند. میگفت: «إِنَّمَا»– اسم پیغمبر را میگفت- بشر است. مگر خود نگفته است «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»؛ «يَغْضِبُ كَمَا يَغْضِبُ البَشَر»[7]. ممکن است بشر عصبانی شود. به یک نفر سیلی بزنید عصبانی میشود، اموال او را بدزدید عصبانی میشود، هر چه میگوید ننویسید. اوّل استعلام کن ببین حضرت آرام است یا خشمگین است. یعنی اینکه همینطور به او اعتماد نکن. بعد میگوید من به عنوان دلسوز تو میگویم، احکام است. به قول طلبهها باید ببینیم پیغمبر در مقام بیان است یا نه، شاید از دست یک نفر عصبانی شده است و یک فحشی به او داده است.
رسول خدا دید کسانی که داشتند یادداشت میکردند فردا کم شدند. یک نفر پسر عمروعاص بود، به او گفت: نمینویسی؟ ماجرا را به او گفت. حضرت فرمود: «فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ»[8] قسم به کسی که جان من در دست او است «مَا خَرَجَ مِنه» یعنی از دهان من چیزی خارج نمیشود «إلَّا الحَق» او مقابله کرد. امّا این جریان از پا ننشست. گفتند: بله پیغمبر که ناحق نمیگوید، ولی گاهی عصبانی میشود.
محکمتر شدن جریان نفاق در زمان پیغمبر
این جریان به اواخر عمر شریف پیامبر رسید، فرمود: «هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا»[9] یک کاغذ و قلم بیاورید، بنویسم که هرگز گمراه نشوید. همان جریان دوباره تکرار شد ولی با قدرتی بیش از قدرت دفعهی قبل. چون حالا توضیح خواهم داد هر چه گذشت جریان نفاق محکمتر شد و بیشتر ریشه دواند. پیامبر فرمود: بیاورید بنویسم، او هم گفت: «قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ» درد به او غلبه کرد، بنده خدا خیلی درد داشت. مؤدبانه که نوشتند، اینطور گفتند. خود آنها بیادبانه را هم گفتند که «معاذالله» «أهجَرَ» که هذیان میگوید.
نفاق در خانهی پیامبر
شما میبنید دفعهی پیش یک نفر گفت و پیامبر پاسخ دادند، این دفعه که میگوید عین عبارت صحیح بخاری است، میگوید «فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ» اهل خانه دو دسته شدند یعنی جریان نفاق آنقدر ریشه دواند که در بستر پیغمبر اهل خانه دو گروه هستند. عدّهای گفتند بگذارید پیغمبر حرف بزند، گمراه نشویم. عدّهای گفتند نه چه فایدهای دارد. مشاعر او (معاذالله) سر جای خود نیست. میگویند من نمیگویم پیغمبر را قبول ندارم، ولی او الآن سلامت روانی ندارد. او میخواهد تقدّس را بشکند.
نفرین پیامبر به بنی امیه
این مسیر ادامه پیدا کرد و برای دوران خود پیغمبر است. کمی که گذشت دوران بنی امیّه شد، هنوز امام حسین قیام نکرده بود، سال 43 هجری است. معاویه حاکم جهان اسلام شده است. پیغمبر اکرم، معاویه را چند بار به زمین زد مثلاً «لَا أَشْبَعَ اللَّهُ بَطْنَهُ»[10] آقایان هم نقل کردند، خدا شکم او را سیر نکند «إِذَا رَأَيْتُمْ مُعَاوِيَةَ عَلَى مِنْبَرِي فَاقْتُلُوهُ» اگر روی منبر من نشست شکم او را بدرید. این روایت صحیحه نزد اهل سنّت است، نه اینکه نزد اهل شیعه است. «هَلَاكُ أُمَّتِي عَلَى يَدَيْ»[11] هلاکت امّت من به دست «غِلْمَةٍ» یک جوانکهای بیادبی «مِنْ قُرَيْشٍ» از جوانان قریش، از بنی امیّه است. شما بگویید «قَال رسول الله» شکم معاویه را بدرید، یک سری جوانک فلان فلان شده هم میخواهند حکومت کند، نفرین کرده است، این آدم نمیتواند خال المؤمنین و حاکم اسلامی شود.
جریان نفاق در زمان حال
آن جریان را ادامه دادند یعنی آن جریان دنبال این نیست که از پیامبر حرف شنوی داشته باشد، همهی این حرفهایی که میزنم به مسائل روز برگردید قابل تطبیق است. من تطبیق نمیدهم، یک وظیفهای دانستم که جریان خطرناکتر از نفاق را بحث کنم. هم تبیین عاشورا است و هم خطرناکتر از نفاق است که اگر تا 10 سال آینده بیدار نباشید رخ خواهد داد. منتها من نمی خواهم سیاسی حرف بزنم و منبر را آلوده کنم، خود بررسی کنید به اندازهی وظیفهی خود انذار میکنم.
سکوت جریان نفاق در برابر مخالفتهای پیغمبر و راهاندازی دوباره آن جریان موقع شهادت ایشان
در آن جریان نمیگفت که ببینید پیغمبر واقعاً عصبانی میشود یا نمیشود، بعد بگویم پیغمبر فرموده است نه من عصبانی شوم جز حق نمیگویم، بعد بگویم از شما تشکّر می کنم، نه آن جریان که دنبال فهم نبود. مشکل اصلاً روی همین نفهمیدن عمدی است. او میخواهد پیغمبر را بشکند حالا پیغمبر میگوید از این دهان خارج نمیشود إلی الحق. یک نهیبی زده است و آنها هم نمیتوانند با پیامبر مخالفت کنند، فعلاً سکوت میکند. موقع شهادت پیامبر دوباره علم میکنند، اختلاف درست میکنند.
مقدّر دانستن منافقین بر قضا و قدر الهی در مورد اختلافات خود
شاطبی میگوید: تمام بدبختیهای اسلامی به خاطر همین اختلافی است که نگذاشتند پیغمبر حرف بزند منتها چون طرفدار خلیفهی دوم است، میگوید ما به قضا و قدر الهی ایمان داریم، خداوند نخواست بین امّت اختلاف نشود، حرف خلیفهی دوم را گردن خدا میاندازد، خدا نخواست. چون میگوید: « لَنْ تَضِلُّوا بَعدَهُ»[12] نمیگوید در کدام موضوع ما گمراه نمیشویم؟ «لَنْ تَضِلُّوا بَعدی» کلّی است، کلاً گمراه نمیشوید. چون یک عَلمی میآورم که آن عَلم نمیگذارد گمراه شوید. میگوید بله پیغمبر فرموده بود و خیلی دوست داشت ما با هم اختلاف نداشته باشیم، ولی خدا نخواست ما هم راضی به قدر و قضای الهی هستیم.
روایاتی راجع به معاویه بعد از پیغمبر
بعد از پیغمبر دیدند نمیشود این روایاتی که از پیغمبر راجع به معاویه نقل میکنند، گفتند میدانید چیست پیغمبر فرموده است: «إنَّمَا بَشَرٌ يَغْضِبُ كَمَا يَغْضِبُ الْبَشَرٌ»[13] یعنی میخواهند از خود پیغمبر نقل کنند. به عنوان «صَحَابَة رَسولُ الله» فرق میکند. خال المؤمنین، صحابهی پیغمبر، جانباز بدر، مرد اوّل جنگ، مسلمان قدیمی است همان حرفی که آن روز زدند را از طرف پیغمبر زدند. –این در صحیح مسلم است- گفتند پیغمبر فرموده است: «إنَّمَا بَشَرٌ يَغْضِبُ كَمَا يَغْضِبُ الْبَشَرٌ» من هم عصبانی میشوم. خدایا اگر به کسی فحشی دادم، جسارتی کردم، نفرینی کردم تو آن را مایهی قرب به خود قرار بده. یعنی بگویم الله اکبر توفیق را میبینید، خدا قسمت کند پیغمبر به ما نفرین کند.
تخریب پیامبر
گفت منِ پیغمبر عصبانی شوم یک چیزی میگویم، خدایا من فحش بدهم، نفرین کنم مستجاب الدعوة هستم، فرد را نابود نکنی. هر وقت من به کسی فحش دادم، نفرین کردم تو او را به قرب خود نزدیک کن، نعمات خود را به او نازل کن، برکات خود را به او نازل کن. لذا میبینید ذهبی عالم برجستهی عامّه که 500 کتاب دارد میگوید: «هَذِهِ مَنقَبَةٌ لِمُعاویَة»؛ «لَا أَشْبَعَ اللَّهُ بَطْنَهُ»[14] را میگوید. میگوید پیغمبر به او فحش داده است، روزی ما نبود که باشیم و پیغمبر را اذیّت کنیم و به ما فحش بدهد تا بالا برویم.
کار کردن منافقین روی اعتقادات و تبدیل شدن آن به باور عمومی
بزرگان و آقایان میگویند مناقب معاویه این بود که پیغمبر او را نفرین کرده است، تهدید به قتل کرده است، خدا روزی ما کند. کسی این چیزها را بشنود چه اتّفاقی میافتد؟ میگوییم چه کسی است که فحش دهد و به خدا نزدیک شود؟ همهی حرفهای او به این شکل بود؟ میگویند بله. آقای ابن تیمیه میگوید بله گاهی پیش میآمد پیغمبر خط روی خط میشد، به جای وحی یک دفعه شیطان یک چیزی میگفت و اگر کسی بعضی آیاتی که شیطان القا کرده است را قبول نداشته باشد کافر است. میدانید چقدر کار شده است این فقط یک مورد است، آنقدر روی آن کار کردند تا باور عمومی شود و اگر کسی این را قبول نداشته باشد کافر است و ابن حجر عسقلانی هم میگوید بله روایات خدا بالاخره خط روی خط شد و شیطان آمد گوشی را گرفت و با پیغمبر حرف زد، آیه گفت، بله روایات متعدّد دارد و منکر اینها منکر سنّت پیغمبر است.
کاستن از عظمت پیامبر توسّط منافقین
ما آیات زیادی در قرآن داریم «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[15] هر چه میگوید بگیرید، هر چه میگوید نه، بگویید چشم. اختیار ندارید اگر قضاوت کرد بگویید مخالف هستم «أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»[16] همانطور که رسول از خدا اطاعت میکند، اطاعت کنید. «مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»[17] کسی که از رسول یا خدا تبعیّت نکند. این همه فرمود بعد میگویند گاهی هم میشد که خط روی خط میشد.
پایین آوردن عظمت امیر المؤمنین در نزد پیغمبر توسّط منافقین
لذا شما میبینید وقتی میخواهد مواجهه کند، میگوید این همه راجع به امام حسین صحبت کرده است، به خاطر این بود که نوهی او است. شاد میشود همانطور که بشر شاد میشود، خمشگین میشود همانطور که بشر خشمگین میشود. نوهی او بود، او را دوست داشت. نه اینکه واقعاً سیّد شباب اهل جنّت است. بالاخره دختر او بود، عزیز کردهی او بود. میگوییم پیغمبر فرمود: وقتی مرغ بریان نازل شد، آن را «بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ»[18] محبوبترین فرد نزد خود را بیاور با من هم غذا کن. میگویند بالاخره داماد او بود، دوست داشت با علی هم غذا شود. اصلاً شأن نبوّت را منهدم میکنند. نمیگوید من مسلمان نیستم، میگوید مسلمان هستم. پیغمبر فرموده است، بله فرموده است. ولی امیر المؤمنین خوش غذا بود، او را دوست داشت. به هر نحوی میخواهد عظمت کلام را کم کند و موفّق شده است.
کار نفاق باور سازی است
یک شرح معتبر از صحیح بخاری پیدا کنید که «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» حق را به خلیفه ندهد و حق را به پیغمبر بدهد. همه گفتند او حق داشت این را بگوید، چون بیمار بود. ممکن بود یک حرفی بزند یک دفعه بگوید 400 رکعت نماز بخوانید، ما هم نتوانیم آن نماز را بخوانیم و گرفتار شویم. دقیقاً همان چیزی که او گفت را میگویند و هنوز هم میگویند و اصلاً غیر از این را نمیگویند. جریان نفاق به این شکل کار میکند شروع به باورسازی میکند. آنقدر میگوید تا به باور عمومی تبدیل کند، هیچ وقت نمیگویند که مخالف پیغمبر هستیم، پدر زن پیغمبر است، به روی پیغمبر شمشیر نمیکشد.
جلوگیری از روشنگری
این جریان خطر دارد، چون شما باید روشنگری کنید، وقتی بعد از پیغمبر قدرت را به دست میگیرد، دیگر اجازه نمیدهد کسی روشنگری کند. سقیفه رخ میدهد، ام سلمه از امیر المؤمنین دفاع میکند. میگوید حق با علی بود. میگویند یک سال حقوق بیت المال او را قطع کنید. ام سلمه همسر پیغمبر کسی را ندارد، نمیتواند ازدواج کند. عرب زمان پیغمبر نمیتواند زندگی او را تأمین کند در فقر بودند وای به حال یک زن. ازدواج متعدّد مردها با زنهای مختلف نمیتواند زندگی را اداره کند، خانوادهای که مرد نداشت محکوم به فقر و مرگ تدریجی بود. یک سال حقوق او را قطع میکنند تا بفهمد که نباید حرف بزند. هیچ وقت هم نمیگویند ما مخالف پیغمبر هستیم.
تقوایی که با نفاق همراه است
پس اوّلین کاری که جریان نفاق انجام میدهد شکستن تقدّس است که وقتی شما حرف را شنیدید خیلی به آن اهمیّت ندهید. ولی کار به اینجا ختم نشد، آنقدر پیغمبر را تخریب کردند که وقتی میخواستند بگویند کسی با تقوا است، میگفتند خیلی با تقوا است از پیغمبر روایت نقل نمیکند.
در تاریخ گفتند دو نفر خیلی با تقوا بودند یکی پسر خلیفهی دوم، عبدالله و دیگری ابن مسعود است. گفتند خیلی با تقوا بودند، پنج سال رفتیم و آمدیم در سفر و حذر در کنار آنها بودیم، یک بار نگفتند: «قَال رسول الله».
شروع شدن فتنه از داخل خانهها
چه جرثومهی فسادی (معاذ الله) باشد که با آن آشنا باشید و اسم نبرید، بگویند خیلی با تقوا است؟ قرظة بن کعب انصاری که یک پسر او در سپاه امام حسین کشته شد، یک پسر او در سپاه کوفه جزو قاتلهای امام حسین است، وقتی فتنه سنگین شود از داخل خانهها شروع میشود. یعنی جریان نفاق نمیگوید «بسم الله الرّحمن الرّحیم» مدام مخالفهای پیغمبر به این طرف بیایند.
شخصی سخنرانی کرده است، اسم کوچک او اسم و فامیل مستعار پدرش است، میخواست در مورد قیام امام حسین صحبت کند. میگوید امشب که شب عاشورا است، در جمع میخندند و در اروپا میگویند شب تاسوعا است. میگوید شما میدانید عزاداری آل بویه از قرن هشتم درست کردند. آل بویه در قرن چهارم آمدند. یعنی در این حد نمیداند بعد در مورد بایدها و نبایدهای قیام امام حسین حرف میزند. فرق شب عاشورا و تاسوعا را نمیداند و میگوید آل بویه برای قرن هشتم است. میخواهد عزاداری را نقد کند، میگوید جدید است. زمان پیغمبر و ائمّه که از این کارها انجام نمیدادند. آل بویه برای قرن چهارم است تا سال 320 و خردهای که دوران غیبت صغری است برای قرن چهارم است.
تخریب کردن امامان در گذشته و زمان حال
من بحث مناسک را که شب گذشته مطرح کردم، یک دورانهایی که در کوفهی زمان امام صادق عرض کردم که گریان جلوی در خانه آمدند، اصلاً جایی برای اجرا کردن مناسک نبود. در همان قرن چهارم گفتند به قم بروید که دور باشد بتوانید اجرا کنید. مناسک آل بویه از قرن چهارم شروع شود. میگویید نه قرن هشتم شروع شد، جدید است، آنها از خودشان گفتند. این افراط است. شما فرق شب عاشورا و تاسوعا را نمیدانید، این چیزی نیست که کسی اشتباه کند. همین کار را انجام دادند، بروید روزنامههای سال 76 تا 80 را بخوانید، یک کاری انجام دادند و آنقدر امام را تخریب کردند، تلویزیون هر هفته یک سخنرانی از امام پخش میکرد، آن را قطع کرد. ما دانشجو بودیم، هر جا میرفتیم بحث کنیم، میگفتیم به خدا قسم امام بالاخره یک مقدار فقه خوانده است، همینطور بیجهت دستمال سر خود نبسته است. آنقدر او را تخریب کردند.
اوّلین کار نفاق شکستن تقدّسها است
آن جریانی که میخواهد نفاق بورزد اوّل تقدّس آن قلّه را میشکند. تقدّس پیغمبر را اینطور شکستند. قرظة بن کعب انصاری که پسر او در کربلا این طرف کشته شد، یک نفر در آن طرف کشته شد، خاطره تعریف میکرد، به او گفتند تو چرا یک بار از پیغمبر نمیگویی. تو صحابهی پیغمبر بودی، ما هم پیغمبر را ندیدیم، دوست داریم. الآن فرض کنید شما یک جایی بروید، بگویند ایشان شاگرد خصوصی مرحوم آقای بهجت (رحمة الله علیه) است. میپرسید او چطور بود، چطور نماز میخواند، با خانوادهی خود چطور بود، میپرسید.
دلیل همراهی خلیفهی دوم با قرظة بن کعب انصاری
میگویند چرا یک کلمه از پیغمبر نمیگویی؟ میگوید برای اینکه وقتی میخواستم به کوفه بیایم خلیفهی دوم با من همراه شد، از مدینه خارج شد تا دو راهی رسیدیم. گفت: میدانی چرا این همه راه آمدم؟ گفتم: بالاخره صحابه هستیم. گفت: نه من دنبال کسی برای بدرقه نمیروم، جایی میروید که آنها پیغمبر را ندیدند. خیلی دوست دارند که بدانند پیغمبر چگونه بود. قرآن میخوانند معنی آن را نمیفهمند، اینجا این آیهای که یکی از مسلمانها پنهانی نامه و آدم فرستاده است که با رومیان ارتباط گرفته است، او چه کسی بود؟ آنکه با قریش علیه اسلام متحّد شده است چه کسی بود؟ «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»[19] چه کسی بود؟ آن آیهای که «إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُم»[20] در حنین یک نفر گفت لشکر ما زیاد است، خدا را رها کنیم چه کسی بود؟ از شما میپرسند. نمیدانند قرآن چیست، بگذارید قرآن بخوانند «أقِلُّوا الرِّوايَةَ عَنْ رَسُولِ اللهِ»[21] از پیغمبر روایت نقل نکنید. بعد گفت «أَنَا شَریکُکُم» من در ثواب آن شریک هستم. اگر از پیغمبر نقل کنید گناه دارد، نقل نکنید ثواب دارد، من شریک هستم.
زمان معاویه از این هم بدتر شد، معاویه گفت فقط روایاتی که خلیفهی دوم اجازه داده نقل شود شما حق دارید نقل کنید. همان کسانی که فقط از کانال حکومت عبور کردید؛ از فیلترنیگ حکومت خلیفهی دوم عبور کرده، من اجازه میدهم نقل کنید.
ظاهر سازی برای منقرض کردن اهل بیت (علیهم السّلام)
وقتی امام سجّاد به صحنهی شام آمدند، یک پیرمردی آمد به حضرت دشنام داد. حضرت فرمود: قرآن خواندی؟ آیاتی مثل آیهی تطهیر، مثل مودّت فی القربی را بیان کرد. گفت: میدانی این آیات راجع به چه کسی است؟ گفت: بله راجع به اهل البیت پیغمبر است، نسل آنها منقرض شده است. حضرت فرمود: «أَنَا مِن أَهل بیتِ النَّبی» عظمت ظاهری حضرت را فهمید، عمامهی خود را به زمین کوبید و شروع به گریه کرد. یعنی کاری کردند که مرد تصوّر کردند نسل پیغمبر منقرض شده است. پیغمبر هم بشری بود، حرفهای خوبی داشت، اشتباهاتی داشت. دیگر نیازی نیست شما با دین مقابله کنید.
کشته شدن سیّد الشّهداء (علیه السّلام) برای نشان دادن اسلام
یک دینی درست میشود که جمعه و جماعت را یزید بن معاویة میخواند. یزید اصلاً اینطور نبود که بگویند مسلمان نیست، همهی نمازهای رسمی اعیاد را یزید خطبه میخواند و نماز میخواند. این اسلام است و همهی تلاشهای خود را میکردند که بگویند این اسلام است. سیّد الشّهداء کشته شد که نشان دهد این اسلام نیست و یک آب باریکهای است. همهی تلاش اهل بیت این بود که بگویند آن اسلام نیست و چیز دیگری وجود دارد.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیه 25 تا 28.
[3]– سورهی حجرات، آیه 13.
[4]– سورهی مریم، آیه 31.
[5]– دلائل الصدق لنهج الحق، ج 4، ص 148.
[6]– سورهی فصلت، آیه 6.
[7]– دلائل الصدق لنهج الحق، ج 4، ص 148.
[8]– وسائل الشّيعة، ص 7.
[9]– بحار الأنوار، ج 22، ص 474.
[10]– همان، ج 33، ص 209.
[11]– عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، ص 456.
[12]– بحار الأنوار، ج 22، ص 474.
[13]– دلائل الصدق لنهج الحق، ج 4، ص 148.
[14]– بحار الأنوار، ج 33، ص 190.
[15]– سوره ی حشر، آیه 7.
[16]– سورهی آل عمران، آیه 132.
[17]– سورهی نساء، آیه 14.
[18]– الأمالي (للصدوق) ص 655.
[19]– سورهی حجرات، آیه 6.
[20]– سوره ی توبه، آیه 25.
[21]– معاني الأخبار، ص 7.