بررسی علت تفاوت نگاه سیدالشهداء سلام الله علیه با سایر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ قسمت هفتم

16

نویسنده

ادمین سایت

روز دوشنبه مورخ 25 مرداد ماه 1400 و مصادف با روز هفتم محرم 1443 ه.ق، هفتمین جلسه هیئت محترم بضعة الرسول سلام الله علیها با سخنرانی «حجت الاسلام حامد کاشانی» و پیرامون موضوع «بررسی علت تفاوت نگاه سیدالشهداء سلام الله علیه با سایر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یَسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[3]

مقدمه

هدیه به پیشگاه حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه؛ صلواتی عنایت بفرمائید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ

عرض ادب به ساحت مقدس حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین له الفداء و عجل الله تعالی فرجه الشریف و رزقنا الله رویته و زیارته و شهاده بین یدیه؛ صلوات دیگری محبت بفرمائید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ

عرض به ساحت مقدس صاحب عزا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها صلوات دیگری محبت بفرمائید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ

عالمان دینی به تنهایی نمی‌توانند مسیرِ اصلاحی جامعه را پی بگیرند

به محضرِ مبارک شما عرض کردیم که بین واکنش حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه و برخی از اصحاب نظیر جناب حبیب رحمه الله علیه که حکومت حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه را دیده بودند با مردم مدینه فاصله بسیاری وجود داشت. تفاوت واکنش‌ها فاحش بود.

بعد اشاره کردیم که این تفاوتِ واکنش‌ها ناشی از پنجاه سال حکومت ما بین شهادتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تا شهادتِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه بجز چند سالِ حکومت حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه است که در رفتارِ مردم تاثیر مستقیم داشت.

بعد به همین مناسبت عرض کردیم که هر انحرافی یا اصلاحی که حکومت ایجاد کند؛ تاثیر ده‌ها، صدها و بلکه هزاران ساله دارد و طولانی مدت و پایدار است.

برخلاف تصور شما اگر حکومت از عالمانِ دینی حمایت نکند، عالمان دینی به تنهایی نمی‌توانند مسیرِ اصلاحی جامعه را پی بگیرند.

ابن تیمیه در جلد 3، 4 و 6 کتاب «مِنهاجُ السُّنّة النَبَویُة فی نَقْضِ کلام الشّیعة و القَدَریة» خود می‌نویسد: اگر می‌بینید که این حلی [علامّه حلی رحمه الله علیه] اینطور عالم را گرفته است؛ بخاطر «سلطان محمد خدابنده» است.

بعضی از افراد نظیر مرحوم آقای شریعتی که مبانی دینی ضعیفی داشتند… گاهی آدم غوره نخورده، مشتری پیدا می‌کند!

امثالِ من و بعضی از اهل منبر که مثل من جوان هستند یا روضه‌خوان‌ها که مثل من جوان هستند که غوره نخورده ناگهان 5 هزار نفر پای منبرشان می‌نشینند، خدا باید به آدم رحم کند وگرنه آدم هر حرفی از دهانش دربیاید می زند و دیگر همه چیز فهم و استاد تمام در همه چیز می‌شود!

در استعداد سخنرانی مثل آقای شریعتی نداریم. بنده فردی در سخنوری در این 50 سال اخیر مثلِ علی شریعتی نمی‌شناسم. از جهتِ چنین استعدادی که به گردشِ چشم و حرارت صدای او هزاران نفر بالا و پایین بشوند، طبیعی می‌دانم که بالاخره او هم رفتار بعضی از امثال مرا پی گرفته باشد و اظهار نظرهای سخیف کرده باشد کما این که الان هم گاهی پیش می‌آید. هیچ یک از منبری‌ها و روضه‌خوان‌های جوان معاصر، یک‌دهم شریعتی استعداد در سخنوری نداشتند.

او به علامه مجلسی رحمه الله علیه حمله می‌کند و می‌گوید: این تشیع صفوی است و تشیع علوی چیز دیگری است. چرا مجلسی از سلاطین حرف می‌زند؟

اگر «غایه الوصول و ایضاح السبل فی شرح مختصر منتهی السول و الامل لابن الحاجب» و «مِنْهاجُ الکَرامَة فی مَعْرِفَة الإمامَة» علامه حلی رحمه الله علیه را دیده بود… اصلِ شیعه بودن «سلطان محمد خدابنده» محل اختلاف است و ما فکر می‌کنیم که او شیعه بود البته این برای علامه حلی رحمه الله علیه مهم نیست. همین که سلطان محمد خدابنده فضایی باز کرده است تا علامه حلی رحمه الله علیه از مکتب اهل بیت علیهم السلام بحث کند و آثارِ علامه حلی رحمه الله علیه در عرض شش ماه و یک سال منتشر بشود…

اگر من امروز حرف بزنم و فردی پیغام بدهد که از کانادا صدای تو را شنیدم، هنر نیست. الان فضای مجازی فاصله‌ها را کم کرده است.

در قرن هفتم و هشتم که فضای مجازی و صنعت چاپ وجود ندارد و نسخ خطی است. ابن تیمیه 2 سال بعد از علامه حلی رحمه الله علیه از دنیا رفته است، یعنی هم‌عصر هستند ولی ابن تیمیه در شام و علامه حلی رحمه الله علیه در ایران و عراق است لذا نباید بدین راحتی آثار علمی روزانه و ماهانه رد و بدل بشود در حالی که صیت و آوازه علامه حلی رحمه الله علیه، جهان اسلام را گرفته است. این به قدرت حکومت است وگرنه اینقدر نویسنده داشتیم که کتاب نوشتند و اصلاً کتاب‌ها مدفون شده و از بین رفته است.

ابن تیمیه اعتراض می‌کند که این حلی، کتب خود را به سلطان محمد خدابنده اهدا می‌کند.

اگر آقای شریعتی این را دیده بود، تشیع صفوی و علوی او به هم می‌خورد. فقط علامه مجلسی رحمه الله علیه نیست که در تایید یا دعا برای شاه صفوی، فلان جمله را فرموده است بلکه حدود 400 سال قبل علامه حلی رحمه الله علیه برای سلطان محمد خدابنده، فرموده است.

علامه حلی رحمه الله علیه می‌نویسد: «أولجايتو محمد خدابنده محمد خلد الله سلطانه و ثبت قواعد ملكه و شيد أركانه… و قرن دولته بالدوام إلى يوم القيامة»،[4] چرا؟ چون ایشان می‌فهمند که با آمدنِ سلطان محمد خدابنده، شیعیان اجازه پیدا کردند که در مجامع علمی نظر خود را مطرح کنند، در حالی که تا قبل از این اصلاً نظرات ما مطرح نبود و خیلی محدود بود.

مثل اینکه الان شما اسامی چند واکسن کرونا را شنیدید و نام مابقی واکسن‌های کرونا اصلاً به گوش شما نخورده است که ببینید که این واکسن‌ها خوب هستند یا خوب نیستند. اصلاً در دور رقابت نیست. بگویند: داروی الف و ب و پ در درمان کرونا موثر هستند. اصلاً اسم چهارمین دارو نیست.

این خیلی مهم است که اسم ما مطرح بشود تا نظر ما را بشنوید گرچه نپذیرید. این در اهمیت حکومت‌ها است.

بحث ابعاد دیگری دارد و ضمناً فرصت ما زیاد نیست.

بحث را از زاویه دیگری مطرح کردیم و آن هم این بود؛ آیا این‌ها واقعاً اینقدر نمی‌فهمیدند؟ آیا زیادی نفهم شده  بودند؟ یا می‌فهمیدند و حال نداشتند؟ بحث را از این زوایه مطرح کردیم و در اهمیت حب و بغض سخن گفتیم.

اموری که باید در خانواده تبیین بشود

هر پدر و مادری وظیفه دارند که بخشی از زمانِ خصوصی خانواده را به حب و بیشتر به بغض اختصاص بدهند.

بعضی از امور آموزشی در تشیع خانوادگی است، باید در خانواده آموزش پیدا کند و شرایط تبیین آن در هر جایی فراهم نیست.

فرض بفرمائید که الان یک جریان بت‌پرستی به لات و هبل احترامِ خاصی قائل باشد و اگر ما بخواهیم حرف بزنیم؛ در اقطار عالم خطراتی برای عده‌ای پیش بیاید.

کما اینکه سال گذشته در تلویزیون پاکستان وقتی می‌خواستند از مراسم عزاداری‌ روز عاشورا گزارش پخش کنند؛ حواسشان نبود و یک لحظه دوربین روی مداح رفت…

کما این که در کشور ما هم همین اتفاق افتاد، با اینکه زیارت عاشورا را پخش نمی‌کنند، مستند یک شهیدی را پخش می‌کردند که بالای سر شهید زیارت عاشورا می خواندند و دقیقاً همان عبارتی که خیلی حساس است را در مستند پخش کردندمستندساز که خبر ندارد که دقیقاً چه خبر است.

این‌ها هم گزارش می‌دادند که فلان میدان نذری می‌دهند، اینجا آش می‌دهند، اینجا تعزیه است، آنجا هم یک عده نشسته‌اند و دعا می‌خوانند. دوربین دقیقاً در عبارتی روی مداح رفت که نباید می‌رفت. یک تظاهرات و تجمع حیرت‌انگیزِ ضد شیعه درست شدتلویزیون اشتباه کرد و نباید آن را پخش می‌کرد.

ما برای جان شیعیان پاکستان خیلی نگران شدیم، منتها خداوند متعال دشمنان را احمق آفریده است.

هنوز هم در پاکستان ناصبی وجود دارد ناصبی‌های از سگ کثیف‌تری داریم. همه جا شیعه و سنی زیاد هستند ولی ناصبی به معنای جسارت‌کننده به اهل بیت علیهم السلام در 500 ـ 600 سال گذشته همیشه کم است و اینطور نیست که جمعیت زیادی باشند. اصلاً این‌ها طهارت و اسلامی ظاهری هم ندارند. اهل سنت هم با این‌ها خوب نیستند. کتاب دارند و چاپ هم می‌کنند. بنده در پستی عکس 30 ـ 40 کتاب این‌ها را منتشر کردم.

تظاهراتِ و تجمع بسیار سنگینی در دفاع از صحابه گذاشته بودند…

این اتفاق را برای این عرض می‌کنم که شما باید در خانه یک‌سری کارها را انجام بدهید. وقتی با ماشین خود سفر می‌روید، شیشه‌ها را که بالا زدید، ماشین کولر دارد و 3 و 4 نفر هستید، آنجا وقتِ بعضی از حرف‌ها است که هم کسی نیست و هم کسی دوربین را در چشم شما نگرفته است.

جمعیت عظیمی برای دفاع از صحابه آمد و خطر جدی برای نقار و شقاق بین شیعه و سنی بود. چند ابله پیدا شدند و در دفاع از یزید بن معاویه پرچم گرفتند و فریاد زدند! کار به جایی رسید که همان اهل سنتی که برای دفاع از صحابه سر یک موضوع دیگری آمده بودند، گفتند: خیر! ما با این‌ها نیستیم. این وسط یزید چیست؟!

شاید بزرگترین اجتماع بعد از اربعین کربلا، در کراچی در دفاع از حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه رخ داد و اتفاقاً اهل سنت زیادی هم شرکت کردند و گفتند: حالا اگر ما یک اختلافی سر یک مسئله‌ای داریم، دیگر سر یزید با شما اختلاف نداریم. یزید پلید و حسین مظلوم است. خون مولا خیلی از موضوعات را نجات داد.

خلاصه بعضی از امور خانوادگی است و ممکن است که ما یک جایی یک حرفی بزنیم، یک رفتاری داشته باشیم و یک جمله‌ای بگوییم، جای دیگری خون ناحقی ریخته بشود، یک امنیتی به هم بخورد و به یک ناموسی چپ نگاه بشود. باید خیلی توجه کرد.

باید ریشه عقائد، معرفت، حب و بغضِ ما، علمی و عمیق باشد

خلاصه عرض کردیم که اگر حب و بغض را از جامعه بگیرند، آن جامعه به جامعه‌ای تبدیل می‌شود که اراده در آن جامعه مُرده است و دیگر حال ندارد، بسان یک ماشین که موتورِ آن کار نمی‌کند یا بدنی که قلب ندارد. فلان کار زیبایی هم روی ناخن‌های خود کرده باشد، ابروهای خود را هم مثلاً تاتو کار کرده باشد و… ولی وقتی قلب نیست؛ همه‌ی این کارها بیهوده است.

وقتی حب و بغض فرد تنظیم نباشد «مرگ اراده» پیدا می‌شود و دیگر حال ندارد. آنجایی بغض فی الله شدید است، انسان بلند می‌شود و اقدام می‌کند…

حب و بغض مهم است و برای گرفتن حب و بغض از ما خیلی تلاش می‌کنند. خیلی. روزانه. یک عده از شیعیان خیلی تلاش می‌کنند و یک عده از غیر شیعیان خیلی تلاش می‌کنند.

وقتی دختربچه‌ها را در آن مدرسه آتش زدند، بنده یک پست گذاشتم. یک عده به من حمله کردند که چرا تو فرقه‌گرا هستی؟!

اگر بچه لاک‌پشت را هم آتش می‌زدند؛ ما متأثر می‌شدیم. گنجشک را هم آتش می‌زدند؛ متأثر می‌شدیم. آیا این بچه‌های شیعه از این حیوانات هم کمتر هستند؟! از این موضوع احساس درد می‌کنه که این شخص مثلاً شیعه است. این دیگر چه مدل اعتقاداتی است؟ در کدام مدرسه یاد گرفتید؟

بهترین راه برای نابود کردن ما این است که حب و بغض را از ما بگیرند. دیروز عرض کردم که باید حتماً این حب و بغض علمی، معرفتی و ریشه‌دار باشد.

خدا می‌داند که اگر بنده بخواهم در خلوت خود توسل کنم، روضه‌هایی که اینجا می‌خوانم را نمی‌خوانم. اتفاقاً جسارت‌هایی که در مسائل علمی به اهل بیت علیهم السلام شده است، از نظر شدت توهین قابل قیاس با این روضه‌ها نیست. حالا نمی‌خواهم عرض کنم چون در آن صورت باید پاسخ به شبهه هم بدهم، وقت را هم می‌گیرد. کم هم نیستند. شبانه روز هم دارند کار می‌کنند.

منظور بنده این نبود که شما بروید و روی شبهات کار کنید. کار کردن روی شبهات فایده‌ای ندارد. باید به شبهات پاسخ داد ولی فایده‌ای ندارد که شما مرتباً شبهه و جواب شبهه را بخوانید.

باید معرفت شما عمیق بشود و دیگر شبهه به شما اثر نکند. اگر معرفت عمیق و ریشه‌دار باشد؛ دیگر شبهه اثر نمی‌کند وگرنه تا قیامت باید به شبهات پاسخ بدهید. شبهه صد و پنجاه و دو هزار و چهارصد و سی و دوم را جواب می‌دهید، شبهه بعدی را مطرح می‌کنند! اگر درخت عقیده ما تناور بشود، دیگر با ضربات تبر هم تکان نمی‌خورد امّا اگر بسان شاخه بید مجنون باشد، هر بادی آن را تکان می‌دهد.

ما وظیفه داریم بخشی از عمر خود را بدین مسئله اختصاص بدهیم. یکی از مهم‌ترین جاها «منبرها» است. اگر حوصله مردم بالا برود؛ در جلسات به جای این که منبری مجبور بشود بیشتر با قصه سر کند، مبانی بگوید… وقتی شما به پزشک مراجعه می‌کنید، نمی‌گویید: «او پیرمرد و بدخط است و حوصله ندارد.» می‌گویید: «آیا او درد را تشخیص می‌دهد؟» اگر داد هم سرم بزند، درد مرا تشخیص می‌دهد.

بنده امسال دو ماه و نیم ـ سه ماه بعد از ماه مبارک رمضان بیمار بودم، هیچ کس تشخیص نداد. فردی به من زنگ زد: «آقا! سلام، فلان جا منبر شما را شنیدیم. مریض هستید؟» پزشک بود، تلفنی تشخیص داد، نام دارویی را پیامک کرد و آن دارو اثر کرد.

اگر فرد بداند که قرار است عقائد خود را در مجلس اهل بیت علیهم السلام محکم کند، آنوقت می‌گوید: «لطفاً این کاشانی را دیگر دعوت نکنید، در این زمینه فلان استاد برجسته را دعوت کنید و ما سه جلسه تحمل کنیم و ایشان این بحث را برای ما جا بیندازد.» بعد روضه و شعر می‌خوانند و به هوا می‌رویم. احساسات هم لازم است.

برای عمیق بخشیدن به معرفت و عقیده خود باید یک کاری انجام بدهید. مثلاً باید در یک درسی شرکت کنید، چون با صرف مطالعه به سختی می‌توان به این رسید. در مطالعه برای آدم سوال پیش می‌آید و کلاس و گفتگو می‌خواهد. باید جلسات ما به این سمت برود که بعد از اتمام جلسه افرادی که سوال دارند بنشینند و سوالات خود را بپرسند.

اگر عقائد فرد مخصوصاً در حب و بغض که ریشه همه‌ی عقائد است، محکم نباشد؛ مرتباً شما خواهید دید که بچه هیئتی یقه پدر خود را پاره می‌کند، روی مادر خود می‌ایستد، در نماز سهل‌انگار است و… پنجاه میلیون تومان نذر امام حسین علیه السلام می‌کند ولی حال ندارد که دو رکعت نماز بخواند!

این موضوع مثل این می‌ماند که به قدری روی گیاه آب بگیرند که ریشه آن فاسد یا لق بشود. بعد از مدتی آن گیاد می‌بُرد و افت می‌کند. باید خیلی دقت کرد که این معرفت و حب و بغض افت نکند و سرد و خاموش نشود.

لذا مخاطب و صاحب جلسه باید برای جلسه فکر کنند. حالا اگر بنده الان حرف بزنم و نقد کنم، صدای بنده را کنار صدای فرد دیگری می‌گذارند و بعد آن فرد از من ناراحت می‌شود در حالی که منظور بنده آن فرد نیست.

به صورت کلی منبری که شما هر 3 دقیقه در آن منبر یک مرتبه گریه کنید و مرتباً اشاره گریز روضه داشته باشد (بجز روضه عاشورا)، مفید به حال مستمع نیست و مستمع رشد نمی‌کند چون نمی‌توان یک بحث جدی را مطرح کرد که 5 دقیقه یکبار در آن گریه کرد. باید همان حرف‌های احساسی را همیشه بیان کرد که در این صورت مستمع رشد نمی‌کند. در این صورت وقتی با یک مسئله جدید روبه‌رو می‌شود، جا می‌ماند. لازمه این آن است فردی که در جلسه می‌نشیند، بداند که به کجا می‌رود و بداند که برای چه چیزی تحمل می‌کند.

عرض کردیم که اگر حب و بغض ما علمی نباشد به راحتی با سیل شبهات از ما گرفته خواهد شد. راه درمان آن هم ایجابی یاد گرفتن است، نه رفتن دنبال پاسخ شبهات. یک عده باید عالم باشند و پاسخ به شبهات بدهند تا شبهه‌کنندگان پُر رو نشوند ولی ما نباید با شبهه [مطالعه شبهه و پاسخِ آن] اعتقادات خود را بسازیم بلکه باید ریشه معلوم بشود. اگر ریشه معلوم بشود، دیگر شبهات به این راحتی اثر نمی‌کند.

ما حق توهین و جسارت به دوستان اهل‌بیت علیهم السلام را نداریم

یک چیز دیگری هم وجود دارد که حب و بغض ما را خراب می‌کند…

دیروز عرض کردیم که حب و بغض ما باید علمی باشد. حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف تحیه و الثناء قسم یاد کرده است که کسی که به شیعیان ما توهین کند را از ولایت خود بیرون می‌کنیم.

ما تا زمانی که حکم انحراف و تکفیر از یک مجتهد مسلم صادر نشده است حق نداریم که به عِرض و آبروی دیگران جسارت و توهین و فحاشی کنیم و اسم آنرا هم حب و بغض بگذاریم. بغض نسبت به دوستان اهل بیت علیهم السلام؟! بعد هم به راحتی دوستی آن‌ها را انکار کنیم! این‌ها برای این است که احساسات بر ما غلبه دارد. احساسات بالاخره خُنک، خسته کننده و تکراری می‌شود.

باید در برابر پدر و مادرمان، خاک باشیم

انسان باید به صورت خاص نسبت به پدر و مادر خود خاک باشد. اگر پدر و مادر کسی از او راضی نباشند به جایی نمی‌رسد. بنده اینجا حرف زیاد دارم ولی نمی‌خواهم عرض کنم؛ هم وقت نیست و هم بعضی چیزها شخصی است.

اصلاً خجالت می‌کشم که بگویم که توفیقی داشتم. هیچ توفیقی نداشته‌ام و سگِ روسیاه درگاه اهل بیت علیهم السلام هم نیستم ولی اگر یک جو به بنده چیزی دادند، برای این بود که نسبت به مادرم خاک بودم. فرصت بنده برای نوکری از دست رفت. چه بسا اگر خداوند متعال فرصت بیشتری می‌داد، آن وقت به یک جایی می‌رسیدم. خدمت بعضی‌ها هم که رسیدم، فرمودند که اگر هست، از آن است. آدرس دادند.

خدایا! تو میدانی که من سگ روسیاه هم نیستم. این را برای این عرض کردم که اگر خدایی نکرده در جلسه فردی وجود دارد که نسبت به پدر یا مادر خود نعوذ بالله تکبر و نستجیر بالله تبختر دارد ولو آن‌ها بد هستند… اصلاً باید جلسه را ترک کند و نزد پدر و مادرِ خود برود.

تا زمانی که انسان در پیشگاه پدر و مادرِ خود خاک نباشد، به جایی نمی‌رسد. وقتی قدرشناسی نسبت به رحم که مادر اولیه است نباشد، معلوم است که آدم نسبت به پدر و مادر حقیقی خود که امام معصوم علیه السلام است، قدرشناسی ندارد. دروغین است.

مأذنه‌های طاغوت جز «یا هُبَل» پخش نمی‌کنند

ناگهان چه اتفاقی سبب شد که اینقدر مردم مدینه ماست بشوند، حال نداشته باشند و بغضِ آن‌ها نابود بشود؟

نهایت واکنش آن‌ها این بود که لبی بگزند و دستی روی دست بزنند که یزید آمده است! در حالی که امام حسین علیه السلام می‌فرماید: «و عَلَى الإِسلامِ السَّلامُ إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ»،[5] دین تمام شد. مردم مدینه می‌گویند: عجب! یزید حاکم شد!!!

چه چیزی سبب شد که مردم مدینه اینطور شدند؟ دیروز عرض کردم که حب و بغض مردم مدینه را گرفتند. الان می‌خواهم یک گوشه‌ی آن را به قدری تفصیلی عرض کنم.

این را به عنوان مثال می‌زنم، از این جهت که مسئله یاد شما بماند. در مثال نمانید. مثال است.

یک آقایی در زمان شاه در رادیو می‌خواند. ظاهراً خیلی هم وزین و در دستگاه، روضه و مناجات می‌خوانده است و ظاهراً سید هم بوده است. ظاهراً هم بعداً او را مظلومانه کشته‌اند. بنده اطلاعات دقیق ندارم ولی ظاهراً او را مظلومانه هم کشته‌اند.

حضرت آقا حفظه الله حرفی زده‌اند که این حرف خیلی فنی است. خوب دقت کنید.

بنده امیدوارم که ان شاء الله شخص این آقا در بهشت باشد. ان شاء الله به خاطر آن مظلوم کشته شدن، اگر هم مرتکب خطایی شده است خداوند متعال از او بگذرد، چون اگر فردی مرتکب خطایی هم شده بود باید محاکمه می‌شد، نباید داغ‌بازی درآورد و عدّه‌ای برای خودشان حکم صادر کنند، البته اطلاعات بنده در این زمینه کامل نیست، یعنی تفصیلاً تحقیق نکرده‌ام.

حضرت آقا حفظه الله می‌فرمایند: اگر در دوره طاغوت از رادیو منجاتِ ذبیحی را هم پخش می کردند، ما گوش نمی‌کردیم. این را دقت کنید.

ـ آقا! «یا رب، یا رب» می‌گوید.

آن بنده خدا از دنیا رفته است و بنده هم نیت او را نمی‌دانم. مثال را عرض کردم که در ذهن شما بماند.

چه چیزی سبب می‌شود که حب و بغض نسبت به دشمنانِ شماره یک اهل بیت علیهم السلام، کم می‌شود؟!

افرادی که بعد از شهادت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمدند؛ مگر مسجد داری نمی‌کردند؟

مگر امام جماعت نبودند؟ مگر خطبه جمعه نمی‌خواندند؟ مگر قرآن نمی‌خواندند؟ مگر حلقه قرآن نبود؟ بود.
اگر حکومتی طاغوت باشد… که آن طاغوت اولیه قابل قیاس با طاغوت پهلوی نیست، بالاخره طاغوت هم درجه‌بندی دارد. آنجا در حضور امام معصوم علیه السلام غصب کرده است که این نهایت درجه طاغوت است، اسرائیل، آمریکا و… در مقابل طاغوتی که در حضور امام معصوم علیه السلام غصب کرده است؛ پشه هم نیستند. این‌ها هم طاغوت، شیطان اکبر، غده سرطانی و… هستند امّا اگر به نسبت حساب کنیم، فردی که در حضور معصوم علیه السلام غصب کرده است با این‌ها خیلی فاصله دارد. این‌ها همه اذناب، دُم، ادامه، پیامد و فرعیات آن طاغوت و دشمنِ اصلی هستند.

اگر برائت کسی برائت نباشد نمی‌تواند «مرگ بر اسرائیل» هم بگوید، چون اسرائیل هم از فرزندانِ آن طاغوت است. حالا 10 ـ 20 بعد که نابود بشود، ممکن است که یک طاغوت دیگری بیاید.

آن طاغوت اولیه طاغوتِ اصلی است.

در آن طاغوت اصلی همه قرآن می‌خواندند، «قال رسول الله…» می‌گفتند، لابد منبری صلوات بر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرستاد، مردم هم شرکت می‌کردند، یعنی تدین و دینداری بدون علی بن ابی‌طالب! علی بن ابی‌طالب به خانه خود برود، ما هم دیندار هستیم!!!

بدون حضرت امیرالمومنین علی بن ابی‌طالب صلوات الله علیهما دینی وجود ندارد که فردی بخواهد بدون مولا دین داشته باشد. بدون مولا، بت‌پرست هستید ولی خیال می‌کنید که دیندار هستید.

یا رب، یا ربِ دستگاه معاویه لعنه الله علیه از مناره‌های مساجد اموی با «یا هبل، با هبل» هیچ فرقی ندارد بلکه خطرناک‌تر است، چون با «یا هبل، یا هبل» مسلمان‌ها می‌فهمند که «هبل» مدنظر است و نباید لبیک بگویند ولی ممکن است که فردی «یا رب، یا رب» دستگاه بنی‌امیه لعنه الله علیهم اجمعین و طاغوت‌های بزرگتر از بنی‌امیه را «یا رب» حساب کند چون لفظ مشترک است.

ـ تو کدام «رب» را می‌گویی؟!

«يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَصْلُ الدِّينِ وَ مَنَارُ الْإِيمَانِ وَ غَايَةُ الْهُدَى»[6] تو صراط مستقیم هستی. اگر از صراط مستقیم بیرون بیایید در گمراهی هستید.

فکر کنید که در جاده تهران ـ قم یک فرعی را اشتباهی رفتید، یک نفر هم یک تابلو بگیرد و بگوید: «از این طرف». این تابلو شما را بیشتر گمراه می‌کند و بیشتر دور می‌روید. مثلاً فرض کنید 80 کیلومتر، 70 کیلومتر، 65 کیلومتر…
مثلاً در تابلوهای تأیید مسیر، فاصله مقصد را «80 کیلومتر»، بعد «70 کیلومتر» و بعد «65 کیلومتر» درج نموده‌اند و شما می‌بینید که به مقصد نزدیک می‌شوید. حواستان نیست و اشتباهی وارد یک فرعی می‌شوید. جلوتر که می‌روید، فاصله مقصد را «55 کیلومتر» درج کرده است! شما بعد از دیدن این تابلو تأیید مسیر، مطمئن می‌شوید که در حال نزدیک شدن هستید، در حالی که این تابلو دارد شما را فریب می‌دهد.

«یا رب، یا رب» مسجدهای اموی از «یا هبل، یا هبل» خطرناک‌تر است چون خیال می‌کنید که «یا رب» می‌گوید.

فرمایش حضرت آقا حفظه الله که من در رادیو طاغوت، مناجات ذبیحی را هم گوش نمی‌دادم؛ برای این است که نمی‌خواستم بغضِ من نسبت به طاغوت کم بشود.

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: هنگامی که منافقین نزد تو می‌آیند، می‌گویند: «شهادت می‌دهیم که تو پیغمبر هستی»، «وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ»،[7] خدا می‌داند که تو رسول او هستی و خدا شهادت می‌دهد که منافقین دروغ‌گو هستند. (منافقین به دروغ شهادت می‌دهند و به گفته خود ایمان ندارند).

اگر صحیفه امام را ببینید؛ حضرت امام خمینی رحمه الله علیه می‌فرمایند: «اگر امریکا و اسرائیل «لا اله الاّ الله » بگویند، ما قبول‏ ‏نداریم».[8] اتفاقا خطرناک‌تر است چون با «لا اله الا الله» قاطی می‌شود. «لا إلهَ إلّا اللّهُ… بِشُروطِها،»[9] بدون شروط ممکن است که این لفظ از دهانِ هر گبری هم بیرون بیاید. حق و باطل ممزوج و مخلوط و قاطی می‌شود.

فرض کنید که در دوره اموی زندگی می‌کنید. مثلاً الان هر 5 کوچه یک مسجد وجود دارد. اموی‌ها در هر کوچه یک مسجد خوب بسازند، یک باند هم بگذارند و اذان هم پخش بشود. تعدادی امام جماعت هم استخدام کنند تا مردم در آن مساجد نماز بخوانند. کلاس قرآن هم بگذارند و همه در دولت بنی‌امیه حافظ قرآن کریم بشوند.

امام صادق صلوات الله علیه به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه عرض می‌کند: «أَصْبَحَ كِتَابُ اَللَّهِ بِفَقْدِكَ مَهْجُوراً»[10] وقتی تو را کشتند کتاب خدا مهجور شد.

حالا همه هم قرآن بخوانند! وقتی قرآنِ حقیقی را سر بریدند، با اوراق آن چه‌کار داریم؟

مثل این می‌ماند که در حالی که من محتضر رو به موت هستم، پزشک نسخه بدهد، نسخه پزشک را قاب طلا و برلیان کنیم و به دیوار بزنیم ولی بدان نسخه عمل نکنیم. این مسخره‌بازی است، بعد هم خیال هم می‌کنیم که در راه دستور پزشک یک کاری هم انجام دادیم!

چه کار کردید؟ 500 میلیارد برای قاب کردن نسخه هزینه کردید و آن را به دیوار زدید! آیا به نسخه عمل کردید یا نکردید؟ نسخه عمل نشده است و درمانی هم صورت نگرفته است. تا وقتی درمان نشده باشم، نگران هستم و دنبال درمان می‌گردم ولی وقتی این نسخه قاب شده را به دیوار می‌زنم؛ خیال می‌کنم که درمان صورت گرفته است!

آن چیزی که در دوره اولیه حب و بغض مردم را نابود کرد، نفاق بود که معصوم علیه السلام را حذف کردند و بعد هم جامعه را به ظاهر دیندار کردند! همه قرآن می‌خواندند و همین‌طور همه حافظ هستند! خب حافظ قرآن کریم می‌فهمد که نباید به قرآن لگد بزند و نباید به آن هتک حرمت کند. این‌ها حافظ بودند ولی به بزرگ‌ترین آیت خداوند و اعتبارِ قرآن کریم لگد زدند!

این چه حافظی است؟ اگر حافظ نبودند؛ دنبال دینداری می‌رفتند ولی وقتی حافظ است، می‌گوید: «ما خودمان این‌کاره هستیم، ما برای خودمان منبر و محرابی داریم»! فکر می‌کند تدین دارد. در صورتی که چیزی که رخ داده است این است که حبِ فرد به مرور نسبت به اهل بیت علیهم السلام و بغضِ فرد نسبت به دشمنان اهل بیت علیهم السلام کم می‌شود.

شکستن بت توسط دعبل

ائمه اطهار علیهم السلام آنقدر در فشار بودند… یکی از دلائلی که به بعضی از شعرا صله‌ی ویژه می‌دادند … فکر نکنید بعضی از شعرا خیلی هم «زراره» رحمه الله علیه بودند…

زراره، فرد عجیب باتقوایی بوده است. جناب زراره رحمه الله علیه به قدری دائم السکوت بوده است که خیلی از افراد نمی‌دادند که ایشان از اساتید متکلمانِ بزرگ شیعه است. ایشان به قدری اهل احتیاط و سکوت بوده است که در مناظرات شرکت نمی‌کرده است. جناب زراره رحمه الله علیه خیلی مراقب روحِ خود بوده است.

آدم از بعضی از حرف‌هایی که ائمه اطهار علیهم السلام برای بعضی از شعرا نظیر دعبل فرموده‌اند… اصلاً انسان تعجب می‌کند، چون دعبل در تقوای ظاهری با جناب زراره رحمه الله علیه فرق دارد، ولی دعبل یک کاری کرد که شاه بنی‌عباس از خجالت هیچ جا نمی‌توانست برود چون هر کجا که می‌رفت، می‌گفتند: سگِ بنی‌عباس در حالِ آمدن است.[11] یعنی دعبل هیمنه‌ی شاه بنی‌عباس را از بین برد و بعد از این هم فراری و آواره شد. در واقع دعبل بت را شکست. ممکن است اگر در زندگی شخصی دعبل بگردید، چهار نماز قضا و چهار کبیره هم پیدا کنید ولی او بت را شکسته است، دعبل یک کاری کرده است که حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف تحیه و الثناء هنگامی که لباس خود را به دعبل بخشیدند، فرمودند: این لباس را حفظ نما زیرا در آن هزار شب، هر شب هزار رکعت نماز با آن خوانده‌ام.

این لباسی است که وقتی نماز و دعا می‌خواندم به پوستِ بدن من چسبیده بود به تو می‌دهم، چون تو شاه بنی عباس را برملا کردی.

این شاه بنی‌عباس دنبال این بود که بگوید «ما هم همان علی بن ابی‌طالب هستیم، حالا با 5 درصد اختلاف! حالا علی طلایی 18 عیار است و ما 17 عیار هستیم»! خیر! تو بدل و لجن هم نیستی. اصلاً مقابل حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چیزی وجود ندارد.

آن‌که در شعله در سوخت؛ همان قرآن بود

آن چیزی که حب و بغض‌ها را خراب کرد، این بود که در جامعه می‌دیدند که همه جا قرآن می‌خوانند. گاهی بین شیعیان بزرگان خوبان زحمت‌کشانِ ما می‌گویند: «قرآن مهجور شده است»…

البته اگر خداوند متعال به ما انس با قرآن کریم ندهد، ول معطل هستیم.

اگر مهجوریتِ قرآن کریم درجه‌بندی داشته باشد، مهم مهجوریتِ امام معصوم علیه السلام است. اتفاقاً اگر امام معصوم علیه السلام مهجور شود، قرآن کریم وسیله‌ی فریب می‌شود. حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند که به اوراقی که بر سر نیزه کرده‌اند، تیر بزنید.

جامعه‌ای که قرآن کریم را مقدس بداند ولی حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مقدس نداند، این قرآن فقط موجب فریب‌خوردن آن جامعه می‌شود. «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ».[12] فاسقین را هدایت نمی‌کند. «يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا»؛ خداوند متعال جمع زیادی را با آن گمراه و گروه بسیاری را هدایت می‌کند؛ «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» فاسقان را گمراه می‌سازد.

یک عده گفتند: «قرآن بر سرِ نیزه شد»!

قرآنی که مقابل اعتبار قرآن، حقیقتِ قرآن، مع القران، روح القرآن و نفس الرسول قرار می‌گیرد قرآن نیست.

اتفاقاً اگر آن آخوندهای خوارج این را قرآن نمی‌پنداشتند، آنجا فریب نمی‌خوردند چون آنرا قرآن دیدند ناگهان گیر کردند و گفتند: اینجا علی و مقابل قرآن است!

اصلاً چیزی که مقابل حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه قرار بگیرد، ذره‌‌ای از حقیقت در آن وجود ندارد.

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[13] علی و قرآن از هم جدا نمی‌شوند.

اگر از علی جدا بشود که دیگر قرآن نیست بلکه کاغذ پاره و روزنامه است البته از روزنامه خطرناک‌تر است چون روزنامه باعث شبهه دینی نمی‌شود. آن‌ها گمان کردند قرآن مقدس مقابل علی قرار گرفته است!

لذا اگر چیزی طاغوت است؛ همه محصولات و خروجی‌های آن طاغوت است. تلاوت قرآن، نماز شب و… آن هم طاغوت است. اتفاقاً فریبنده است. برداشت مخاطب از آن، تدین است در حالی که اینطور نیست.

این برای من و شما خیلی واضح است، فرض کنید لحظه‌ای که سر مطهر حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه مقابل یزید لعنه الله علیه است، در دستِ نجس یزید لعنه الله علیه تسبیح باشد و ذکر بگوید، این ذکر و هر چه بگوید گناه است.

اگر آن لحظه‌ای که سر مطهر حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه را زیر پای نجس یزید لعنه الله علیه گذاشتند، یزید لعنه الله علیه تسبیح به دست «یا الله. لا اله الا الله» بگوید، این با «یا هبل. یا هبل» هیچ فرقی نمی‌کند.

«الله الله» مناره‌های مأذنه‌های مسجد بنی‌امیه لعنه الله علیهم اجمعین، هیچ فرقی با «یا هبل. یا هبل» نمی‌کند، لذا فرمود: کسی که از ولایت ما بهره نبرده باشد؛ نماز بخواند یا زنا کند، فرقی نمی‌کند.

البته واضح است که منظور بنده افرادی که بی‌خبر هستند نیست. ما راجع به طاغوت حرف می‌زنیم. به امام صادق صلوات الله علیه عرض کردند: آقا! بعضی از مردم از امر شما بی‌خبر هستند…

شیعیان حال ندارند بروند و درست تبلیغ کنند (یعنی طوری که اعصابِ سایرین بهم نریزد)، لذا این‌ها اصلاً نمی‌دانند که چه خبر است.

امام صادق صلوات الله علیه فرمودند: اگر بغض ما را نداشته باشند، به بهشت می‌روند!

من با فردی که از چیزی خبر ندارد و بدان چیزی که به او رسیده است عمل می‌کند؛ کار ندارم. بنده راجع‌به طاغوت صحبت می‌کنم. اشتباه برداشت نشود.

روضه و توسل به حضرت رباب سلام الله علیها

بسم الله الرّحمن الرّحیم

چند نقل برای توسّل به شهید امروز وجود دارد. ممکن است که متعدد باشد یا یکی از این نقل‌ها باشد.

در بعضی از منابع هست که طفلی سه یا چهار ساله به آغوش حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه آمد که «كان يبكي من شدّة العطش»[14] از شدت عطش گریه می‌کرد.

بعید نیست که چنین اتفاقی رخ داده باشد، چون در روایت هست که «بچه‌هایی اطراف حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه بودند»، معلوم نیست، شاید این باشد. ما که نبودیم ببینیم. نقل‌ها مختلف است و بنده امروز یکی از آن نقل‌ها را می‌خوانم.

شاید یک شباهتی بین حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در آن نقل وجود داشته باشد، بنده امروز با حاجتی به جلسه آمده‌ام، دلم می‌خواهد که نام مبارک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را ببرم لذا این نقل را انتخاب می‌کنم.

اولاً برای این‌که به ساحت مبارک مادر شهید عرض ادب کرده باشم، یک جمله راجع‌به ایشان عرض می‌کنم و بعد وارد روضه بشوم.

مادری به محضر مرحوم امام خمینی اعلی الله مقامه الشریف رفت. مادرِ 4 شهید بود. مادر شروع کرد که به نشان دادن عکس فرزندان خویش؛ عکس اول را که نشان داد، شاید امام صلوات و ذکری گفتند. عکس دوم را که نشان داد، دید که چهره‌ی مبارک امام کمی درهم شد. وقتی عکس سوم را نشان داد، امام رحمه الله علیه اشک ریختند. مادر شهید عکس‌ها را جمع کرد و دیگر عکس چهارم را نشان نداد و عرض کرد: ما این 4 شهید را فرستادیم که گریه شما را نبینیم.

مادران شهید که اشعه از نور خورشید به دستانشان رسیده است، این هستند.

آن بی‌بی که از سید شباب اهل الجنه دلبری کرده است… که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: من خانه‌ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند.[15]

یا امام حسن! ان شاء الله برای شما بمیرم…

نوشته‌اند: «وَلَمْ تَزَلْ عَلَيْهِ كَمِدَةً حَتَّى مَاتَتْ»[16]

اگر در بالکن خانه یا باغچه خود یک گلی زیر تیغ آفتاب داشته باشید و چند روز فراموش کنیدبه آن گل آب بدهید، چطور پژمرده می‌شود؟ عرب به این حالت می‌گوید: «كَمِدَةً»

حضرت رباب سلام الله علیها  زیر تیغ آفتاب می‌نشستند… ایشان بزرگ‌زاده بوده‌اند…

گفتند: بی‌بی! کمی زیر سایه بنشینید، ما نگرانِ حال شما هستیم…

بنده هیچ وقت ندیدم که حضرت رباب سلام الله علیها اسمی از پسر خود بیاورد. حضرت رباب سلام الله علیها فرمودند:

«إنَّ الَّذی کانَ نوراً یستَضاءُ بِهِ *** بِکربَلاءَ قَتیلٌ غَیرُ مَدفونِ»[17]

آن فردی که خورشید زندگی و نور امید من بود، چند روز بدنِ پاره پاره او زیر تیغ آفتاب کربلا ماند. چگونه من به زیر سایه بروم؟…

هر چقدر هم حال ما خراب بشود، اگر عاشورا تمام بشود و حالی برای ما مانده باشد، بعد اتمام ماه صفر لباس عزا را درمی‌آوریم. حضرت رباب سلام الله علیها تا زمانی که جان دادند از عزا در نیامدند و فقط هم «حسین، حسین» می‌کردند…

شاید از این که حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه شرمنده ایشان شده بودند؛ بیشتر می‌سوختند.

بی‌بی جان! ما امروز با امید درِ خانه شما آمده‌ایم…

روضه و توسّل به حضرت علی اصغر صلوات ‌الله ‌علیه

مولای ما به وسط میدان رفتند، وقتی تنها شده بودند و کسی نبود که یاری کند، نگرانِ ناموس خدا بود. ناگهان حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به سمت خیمه‌ها برگشتند…

کار تمام شده بود و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تک و تنها شده بودند… نمی‌دانم وداع آخر صورت گرفته بود یا خیر… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگرانِ حال این طفل بودند، حضرت می‌خواست یک مرتبه‌ی دیگر چهره میوه‌دل خود را ببینند… چه ارتباطی بین این پدر و پسر بود؟

اصلاً مادر از خیمه بیرون نمی‌آید. حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به زینب کبری سلام الله علیها فرمودند: «نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ»[18] طفل را به من بده تا ببینم که حالِ او چطور است؟ می‌خواهم با او وداع کنم…

باید زمانی یک نفر بیاید و فقه المقتل بگوید، که حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه با تک‌تک باقیماندگان وداع نکرده‌اند، البته بجز این طفل! شما بگردید و ببینید… نهایتاً شما بگویید که با حضرت زینب کبری سلام الله علیها هم وداع کرده‌اند، وداع با بقیه را نداریم. بنده هر اندازه جستجو کردن مطلبی ندیدم.

حال حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌دانند که می‌خواهند این طفل را به کجا ببرند، حضرت می‌دانند که این طفل قرار است دست‌گیرِ امتی بشود…

بالاخره وقتی پدر می‌خواهد فرزند خود را راهی میدانِ جهاد کند، باید کلاه‌خود، آیینه، قرآن و… بیاورند، رزمندگی این آقازاده با آن‌ها تفاوت دارد…

حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به خیمه‌ها برگشتند و فرمودند: «نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ»

«سید حیدر حلی» بیتی سروده است که بنده نمی‌توانم عرض کنم، می‌سوزم… خلاصه آن شعر این است: حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این طفل را در آغوش خود گرفتند، وقتی خواست ببوسند… کم پیش می‌آید که چیزی بر امام معصوم علیه السلام سبقت بگیرد ولی اینجا تیر حرمله لعنه الله علیه بر بوسه امام معصوم علیه السلام سبقت گرفت…

وقتی تیر اصابت کرد حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه دست مبارکشان را زیر گلوی نازدانه خود گرفتند و وقتی از خون پر شد، آن خون را به آسمان پاشیدند. بعد در نقل ها است که یک نگاهی به آسمان کرد…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کسی نیستند نعوذ بالله لب به گزاف باز کنند، ولی هاتف غیبی از قلب او خبر داد؛ «دَعهُ يا حُسَينُ»[19] حسین جان! دل بِکَن… «فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ»

معلوم است که حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه از شدت تشنگی لحظه شهادت فرزند خود سوخته است که در تسلیت فرمود: الان سیراب می‌شود. باید تسلیت متناسب با حال آن مصیبت‌دیده باشد…

عبارت «دَعهُ» یعنی چه چیزی را رها کن؟! یعنی وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک نگاه به آن لب تشنه و یک نگاه به آسمان کردند خطاب آمد: «دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ»؛ الان سیراب می‌شود…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باید فرزند را به مادرش تحویل بدهند، ولی حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به پشت خیمه‌ها رفتند و حضرت زینب کبری سلام الله علیها را صدا زدند…

حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه برای هیچ شهید جز فرزند شیرخوار خود قبر نکنده‌اند…

امیدوارم تا زمانی که حضرت زین العابدین صلوات الله علیه تشریف آوردند، از این قبر بیرون نیامده باشد…

ولی معلوم است که حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه نگرانِ این آقازاده بودند، کأنه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌خواستند قلب و وجود خود را در خاک دفن کنند….

وقتی برای دفن کردن نبود، حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه تنها بودند، خطر غارت خیام جدی بود. دشمن آماده بود، فرصت این کارها نبود ولی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با غلاف شمشیر یا خنجر خود یک قبر کوچکی کَندند و طفل را درون قبر نهاد و قبر از خون پُر شد. حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شرم کردند که نزد حضرت رباب سلام الله علیها بروند… لذا برگشتند…

حسین جان! اینجا شما شرم کردید. یک‌جا هم مادر شما شرم کرده است…

آن لحظه که برادرِ شما را بین در و دیوار کشتند…

در این عالم هر کسی که زمین می‌خورد، «یا علی» می‌گوید ولی مادر شما در آن لحظه شرم کرد و دل ایشان نیامد که صدا بزنند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها صدا زدند: «یا فِضَّهُ خُذینی فَقَدْ قُتِلَ وَ اللّه ما فی اَحْشائیمِن الْحَمْلِ»[20]


[1] . سوره مبارکه غافر، آیه شریفه 44.

[2] . سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3] . الصحيفة السجادية، ص 98.

[4] . منهاج الكرامة في معرفة الإمامة، جلد 1، صفحه 29.

[5] . مثیر الأحزان ، جلد ۱ ، صفحه ۲۵ (فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ وَ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ اَلْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي يَقُولُ اَلْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ سُفْيَانَ . وَ كَانَ تَوَجَّهَ اَلْحُسَيْنُ إِلَى مَكَّةَ لِثَلاَثٍ مَضَيْنَ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ سِتِّينَ مِنَ اَلْهِجْرَةِ .)

[6] . تفسير فرات الكوفي، جلد 1،  صفحه 206.

[7] . سوره مبارکه منافقون، آیه 1.

[8] . صحیفه امام، جلد 15، صفحه 339.

[9] . الأمالي (الشيخ الصدوق)، جلد 1، صفحه 306.

[10] . المزار، جلد 1، صفحه 174.

[11] . دعبل الخزاعي وشعره في الغدير، جلد1، صفحه 29.
«ملوک بنی العباس فی الکتب سبعة *** و لم تأتنا عن ثامن لهم کتب

کذلک أهل الکهف فی الکهف سبعة *** خیار إذا عدوا و ثامنهم کلب

و إنی لأعلی کلبهم عنک رفعة *** لأنک ذو ذنب و لیس له ذنب»

[12] . سوره مبارکه بقره، آیه 26. «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ»

[13] . الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصرة، جلد 1، صفحه 418.

[14] . الحسين ريحانة النبی صلی الله علیه و آله، جلد1، صفحه 88. (فهذا عبد الله الرضيع عندما عرضه الحسين عليه‌السلام ليسقوه شربة ماء وكان يبكي من شدّة العطش فكان مصيره الذبح من الوريد إلى الوريد حتّى صيّروه كالطير المذبوح بل راحوا يصبّون حقدهم بحزّ الرؤوس بدءاً برأس الحسين عليه‌السلام ؛ نكاية به وبغضاً لأبيه ولجدّه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله وهذا يظهر جليّاً من قولهم للحسين عليه‌السلام لمّا طلب منهم الماء : لا تذوق الماء حتّى تموت عطشاناً ؛ بغضاً لأبيك. وكان جدّه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله يطيل النظر إلى ولده الحسين عليه‌السلام وكانت دموعه تسيل على خدّه وهو يقول صلى‌الله‌عليه‌وآله : «حسين منّي وأنا من حسين»)

[15] . الاغانی، جلد 16، صفحه 361.
«لَعَمْرُک اِنِّنی لَاُحِبُّ دارا *** تَحُلُّ بها سکینةُ و الربابُ

اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالی *** وَ لَیْسَ لِلاَئمی ‌‌فیها عِتابُ»

[16] . البدايه والنهايه – ط احياء التراث، جلد 8، صفحه 229.

[17] . الاغانی، جلد 16، صفحه 362.

[18] . اللهوف على قتلى الطفوف، جلد 1، صفحه 117.

[19] . تذكرة الخواص، جلد 1، صفحه 227.

[20] . بحار الأنوار – ط مؤسسةالوفاء، جلد 30، صفحه 294.