جنگ روایتها ـ جلسه ششم

22

نویسنده

ادمین سایت

روز سه شنبه مورخ 11 شهریور ماه 1399، ششمین جلسه «جنگ روایتها» با محوریت «مسئله انسجام» با سخنرانی «حجت الاسلام کاشانی» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه اینجا کلیک نمایید.


«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری‏* وَ یسِّرْ لی‏ أَمْری‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی* یفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَی وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَی».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین خاصه حضرت سید الشهدا صلوات الله علیه؛ صلواتی هدیه بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
عرض تسلیت به پیشگاه با عظمت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روحی له الفداء؛ صلوات دیگری محبت کنید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ

ان شاء الله خداوند عرض ارادتِ ناچیز و گفت و شنید بی‌قیمت و ناقابل ما را به کَرمِ خودش از همه ما قبول کند و اجرِ ما را تعجیل در فرج حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین له الفداء و عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بدهد، توفیقِ دیدار روی مبارکِ و شهادت در راه آن بزرگوار را روزی همه ما بفرماید؛ صلوات دیگری محبت بفرمائید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
لحظه‌هایی که در «جنگ روایت» غرق است
محضر عزیزان عرض کردیم که ما در طول زندگی خود همواره در جنگ هستیم و گاهی هم ممکن است در جنگِ سخت و نظامی باشیم بسان هشت سال دفاع مقدس، مدافعانِ حرم (سلام و درود خدا بر همه آن بزرگواران باد)، مردم یمن (ان شاء الله خداوند از این دولت غاصب سعودی نجاتشان دهد) و…که مدت معدود و محدود درگیر نبرد هستند.
همه مردم عالم اهلِ جنگ‌های متعدد هم هستند که آن جنگ؛ جنگِ روایت، افکار عمومی و رسانه است و همه ما از دم، محصول و جانباز این جنگِ رسانه هستیم. در این اینطور نیست که عده‌ای توفیق «جهاد فی سبیل الله» داشته باشند و عده‌ای نداشته نباشند؛ اینجا همه عملاً توفیق را دارند و در وسطِ جنگ هستند. حال عده ای شهید، عده دیگری هلاک، عده‌ای شکست خورده و…هستند و گرنه همه حضور دارند.
اساساً ارتباط ما تمام اتفاقاتِ مهم عالم از طریق روایت است. مراد ما از «روایت»؛ قصه، بیان، توصیف و وصف از یک رخداد از ابتدا تا انتها است.
مثلاً چند مورد از مقوماتِ روایتِ ما از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه؛ کثرتِ عبادت، اخلاص ِبینظیر، شجاعت حیرت انگیز، غیرتِ عجیب و غریب و…است. عناصرِ روایت ما این موارد است ولیکن لزوماً روایت دیگران این نیست.
ما شاهدِ رزمندگی و حضور حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه و خدمت ایشان به اسلام نبودیم و معاصرین ما هم ندیدند. همه ما در اینجا نسبت به راویان فقیر هستیم و مراد بنده از «راوی» در اینجا؛ راوی حدیث و خبرِ تاریخی صرف نیست بلکه مراد بنده فردی است که تولیدِ روایت می‌کند. همه زندگی ما غرقِ در این است.
یک بحث خیلی مهمی وجود دارد که بنده قصد ورود به آن و بسط آن را ندارم. نوشتند که اولین بار شکاکان در یونان باستان؛ وکلائی بودند که مکرراً در دادگاه‌ها حق را باطل، باطل را حق، بدهکار را طلبکار، طلبکار را بدهکار و…جلوه می‌دادند.
پناه بر خدا! خدا ما را نجات دهد از اینکه محلِ ارتزاق ما از ظلم به دیگران تأمین شود.
این وکلاء یونانِ باستان به قدری حق را باطل و باطل را حق جلوه دادند و مسیر را عوض کردند که بعداً به این نتیجه رسیدند که لابد اصلاً حق این نیست!
 وجود حقیقت یا شناخت را انکار کردند و حق را نتیجه انتزاع ذهن دانستند. اصطلاحاً سوفسطائی شدند. در تاریخ می گویند که اولین گروه شکاکان این گروه هستند.
به قدری ما بازیچه روایات مختلف هستیم که واقعاً یافتن حق از باطل، درست از غلط، غَث از سَمِین، کج و معوج از راست و درست خیلی مشکل است. اولین قدم توجه به وجودِ چنین چیزی است. زمانی یک چیزی وجود ندارد ولیکن زمانی چیزی وجود دارد لیکن ما آنرا نمی‌بینیم چون این جنگ درد، خونریزی، ورم، تب، سردرد و علائم ندارد لذا ما متوجه نمی‌شویم که در جنگ آسیب، کتک و تیر خوردیم.
هر تیترِ هر نشریه، پست، بیان و گزارش وسطِ یک جنگ و نبرد بزرگ است و ما هم وسطِ این نبرد بزرگ هستیم تا زمانی که آن مسئله اهمیت دارد. هر وقت اهمیت مسئله از بین رفت، جنگِ روایت آن مسئله هم پایان می‌پذیرد.
نعوذ بالله هر وقتِ اهمیت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه در صفحه روزگار از بین رفت که هرگز این اهمیت از بین نمی‌رود؛ این جنگ از بین می‌رود لیکن چون هرگز این اهمیت از بین نمی‌رود لذا این جنگ دائمی است تا ان شاء الله حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و روحی له الفداء تشریف بیاورند.
این جنگ دائمی است و همه وجود ما را گرفته است. اولین مشکل این است که ما این جنگ را نمی‌یابیم و بدان توجهی نداریم و لذا آنرا درک نمی‌کنیم و دیگران ما را اداره و مدیریت می‌کنند. عمدتاً تمام فعل و انفعالات و عکس العمل های ما تحت تأثیر «جنگ روایت» است.
سه تصویر از محلِ برگزاری جلساتِ محرم بگیرند که در آن تصاویر همه چیز خیلی خوب رعایت شده است و مکرراً تکثیر کنند؛ تلقی این می شود که همه صد در صد رعایت کردند.
اگر مکرراً تصویری منتشر کنند که یک گروهی که به یک حرمی ریختند، ماسک نزدند و رعایت پروتکل‌های بهداشتی را نکردند؛ تلقی این می‌شود که گویی عزاداران امسال اصلاً رعایت نکردند.[4]
این جنگ وجود دارد و پایان پذیر هم نیست. اینطور نیست که شما بفرمائید: آقا! دیدید که ما نشان دادیم که رعایت شد. بله! شما این هفته با عملکرد خود نشان دادید که رعایت شد ولیکن اینکه هفته آینده چه تصویری داغ می‌شود، معلوم نیست. نتیجه این هفته این بود ولیکن نتیجه هفته بعد معلوم نیست.
در جنگ روایت‌ها، شکست خورده و پیروز موقتی هستند چون پیروزی به روایت غالب وابسته هستند.
در جنگ سخت و نظامی هیچ وقت کشته، زنده نمی‌شود و بعد از اتمام جنگ هم افرادی که زنده باقی ماندند، زنده هستند مگر اینکه در جای غیر از جنگ نظامی و سخت اتفاقی برای آنها رخ دهد.


اولین مرحله «جنگ روایت»


اولین مرحله و نکته این است که ما توجه کنیم که در وسط یک جنگ عظیم حضور داریم. هیچ نشریه، پست، کتاب، نوشته و سخنرانی وجود ندارد که در این جنگ حضور ندارد.
همه از دم، رزمنده یک جریانی هستند لذا شما باید ببینید که گزارش، روایت و توصیف چه کسی را پذیرفتید و می‌پذیرید. ابداً این جنگ پایان پذیر نیست.
در جنگ سخت و نطامی خیلی کم پیش می‌آید که یکی از فرماندهانِ لشکر ما مثلاً فرمانده لشکر 27، لشکر 14 نجف، لشکر 17 قم و…به دشمن بپیوندد. بنده عرض نمی‌کنم که خیانت امکان ندارد ولیکن بنده به یاد ندارم که فرماندهِ تراز یک لشکر خائن از آب در آمده باشد. شاید بگردید از 100 فرمانده لشکر، یک خائن هم پیدا کنید.
درصد این خیانت خیلی پایین است چون میدان روشن و واضح است، فرمانده یک لشکر طرفدارِ امام خمینی رحمه الله علیه و فرمانده لشکر مقابل طرفدارِ صدام لعنه الله علیه است و تا جان در بدن دارند با همدیگر می‌جنگند لیکن در جنگ روایت اینطور نیست.
خوب دقت کنید. احتمال بُریدن و خیانت یک اسیر در اسارت، دیگر لزوماً یک درصد نیست چون جبهه مقابل می‌تواند با تغییر روایت، فکرِ آن اسیر را تغییر دهند.
امکان مقابله با یک بسیجی پای کار، یک بعثیِ بعثیِ بعثی و یک داعشی داعشی داعشی وجود ندارد ولیکن وقتی آن فرد را از سایرین جدا و توصیفات ارائه شده به او را مدیریت کنند؛ آن وقت امکانِ خیانت وجود دارد. بنده عرض نمی‌کنم که احتمال این زیاد است ولیکن ما اسیری داریم که پناهنده شده است! نمی‌خواهم عرض کنم که این مورد زیاد است و قصد جسارت به آزاده‌ها را ندارم.
برای سلامتی آزاده‌های که در قید حیات هستند و علو درجات آزاده‌های که به رحمت خداوند متعال رفتند؛ صلواتی محبت بفرمائید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
این درصد لزوماً به آن ندرتی که راجع به افراد برجسته جنگ عرض کردم، نیست چون ارتباطات وی قطع شده و جبهه مقابل در حال ارائه تصویر به او است. احتمال غلبه در اینجا جدی‌تر است.
با «جنگ روایت» به راحتی امکان دارد که یقین را به ابهام و تردید تبدیل کرد. بنده چند مثال می‌زنم تا شما ببینید که چقدر به ما نزدیک است.

حمله به جناب هانی سلام الله علیه با «جنگ روایت»


هانی بن عروه سلام الله علیه از خادمانِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه است. با یک «جنگ روایت» به ایشان حمله کردند.
جناب مسلم سلام الله علیه هنگام ورود به کوفه به خانه مختار رفتند چون مختار با شیعیان بود و در خانه او امنیت بیشتری وجود داشت. مختار؛ دامادِ نُعمان بن بَشیر بود. نعمان در زمان حکومت یزید لعنه الله علیه، والی کوفه شد. لاجرم نیروهای حکومتی هم به خانه دامادِ حاکم (مختار) به صورت ناگهانی نمی‌ریزند.
با آمدن عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه به کوفه، اوضاع تغییر کرد لذا جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه از خانه مختار خارج شدند و به خانه هانی بن عروه سلام الله علیه تشریف بردند.
گفتند: عروه (پدرِ هانی سلام الله علیه)؛ رفیقِ زیاد (پدر عبیدالله لعنه الله علیه) لعنه الله علیه بوده است. (بالاخره در دوران قبیله گرایی افراد با یکدیگر ارتباطاتی دارند، انکار که شما با همسایه خود رفیق هستید.)
وقتی عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه به کوفه آمد، آن ملعون به علت رفاقتی که بین عروه (پدرِ هانی) با زیاد (پدر عبیدالله) یا بین هانی سلام الله علیه و عبیدالله لعنه الله علیه بود؛ حرمتِ هانی سلام الله علیه را نگاه می‌داشت.
با توجه به اینکه عبیدالله لعنه الله علیه با هانی سلام الله علیه بهتر است لذا احتمالِ برخورد با هانی سلام الله علیه کمتر است و امنیت بیشتر است؛ جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه به خانه هانی سلام الله علیه تشریف بردند.
سر یک ماجرای عجیبی خانه هانی سلام الله علیه لو رفت. مختصر آن ماجرا این است:
«معقل» غلامِ عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه بود. او کوفی نبود و کوفی‌ها هم او را نمی‌شناختند. «معقل» در لباس یک مسافر و با قصد کمک مالی به قیام جناب مسلم سلام الله علیه آمد.
او به مسجد آمد و دید که پیرمردی (جناب مُسْلِم بن عَوْسَجَة اَسَدی سلام الله علیه) نماز می‌خواند. کمی می‌گشت که من سراغ چه کسی بروم و با او صحبت کنم ولیکن لُو نروم؟ یکبار به یک نفر بیشتر نمی‌توانم این حرف را بزنم. من را در مسجد خواهند دید. او مکرراً جناب مُسْلِم بن عَوْسَجَة اَسَدی سلام الله علیه در حال نماز خواندن دید لذا با خود گفت: 
«ان هؤلاء الشیعة یکثرون الصلاة، واحسب هذا منهم»[5] او حتماً شیعه است که اینقدر نماز می‌خواند. معقل کنار او نشست.
ـ آقا! عرض سلام و ادب. من مسافر (اهلِ شام) و ناشناس هستم. از نماز تو مشخص است که شیعه حسین بن علی صلوات الله علیهما هستی! یک پولی (سه هزار درهم) را فامیل‌ها و همشهری‌های من دادند تا به جناب مسلم (سلام الله علیه) بدهم تا این پول به قیام حضرت حسین بن علی صلوات الله علیهما کمک کند.
خلاصه ظاهراً جناب مُسْلِم بن عَوْسَجَة اَسَدی سلام الله علیه را فریب داد لذا با هم به خانه جناب هانی سلام الله علیه آمدند. او گریه، زاری، اظهار شوق از دیدارِ نماینده امام و…کرد! فیلم بازی کرد، از صبح اول وقت به خانه جناب هانی سلام الله علیه می‌آمد و آخر شب می‌رفت. فعال، مشغولِ آماده کردن اعلامیه و…تا یک به یک افرادی که به خانه جناب هانی سلام الله علیه رفت و آمد داشتند را شناخت.
معقل اطلاعاتی که از طریق جاسوسی به دست آورده بود به عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه گزارش داد. عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه قصدِ اقدام علیه جناب هانی سلام الله علیه را داشت.
مَذحِجیان دست به اسلحه زیادی طرفدارِ هانی سلام الله علیه هستند و به راحتی هم امکان ندارد که رئیس یک قبیله را قپانی کرد. 8 هزار یا 10 هزار نیروی نظامی دارد در حالی که نیروهای عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه در کوفه 500 نفر هم نیستند. همه شهر کوفه نظامی هستند و دیگر برای یک شهر نظامی که اینقدر پلیس قرار نمی‌دهند.
این تحلیل بنده است و فرمایش شیخ مفید رحمه الله علیه به این تحلیل بنده نزدیک است. با چه راهکار و بهانه می‌توانستند وارد خانه هانی سلام الله علیه شوند؟! اگر به خانه او بریزند، مذحجیان را چه کار کنند؟! اگر هم به خانه او بریزند، لزوماً جناب مسلم سلام الله علیه را پیدا نمی‌کنند و اوضاع هم بهم خواهد خورد. چه باید کرد تا در صورت برخورد عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه با جناب هانی سلام الله علیه، مذحجیان با عبیدالله لعنه الله علیه درگیر هم نشوند؟!
عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه یک بار عام داد تا بزرگان به دیدار آن ملعون بروند. جناب هانی سلام الله علیه در این دیدار شرکت نمی‌کند، حال یا خویش را به تمارض (بیمارنمایی) می زند یا واقعاً بیمار است. (در نقل‌ها اختلاف است.)
عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه می‌گوید: هانی؛ رئیس قبیله مذحج کجا است؟! می گویند: بیمار است. آن ملعون می‌گوید: خب ما به عیادت او می‌رویم!
عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه به عیادت جناب هانی سلام الله علیه می‌رود. یا در آن عیادت یا وقتی او را به کاخ می‌آورد (در نقل اختلاف است) عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه می‌گوید: بی انصاف! ما با هم رفیق و فامیل بودیم. چرا به مسلم [سلام الله علیه] پناه دادی؟!
جناب هانی سلام الله علیه فرمود: من به مسلم [سلام الله علیه] پناه ندادم.
هر چه عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه می‌گوید، جناب هانی سلام الله علیه انکار می‌کند. عبیدالله لعنه الله علیه به معقل دستور داد تا روبند خود را کنار بزند و به جناب هانی سلام الله علیه گفت: این را می‌شناسی؟! او در اینجا صبح تا شب چایی ریز و گریه کن مجلس شما بوده است! بسیجی فعال شما بود! او از خود شما بود، اینطور نیست؟! او برای شما پول آورد. آن پول‌ها را من داده بودم!
عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه می‌رود و دستور می‌دهد که هانی سلام الله علیه را کت بسته به دارالحکومه ببرند.
ـ ما باید به مردم چه بگوییم؟! آیا به مردم بگوییم که مسلم [سلام الله علیه] در خانه هانی [سلام الله علیه] بود؟! تنها به اتهام بودن مسلم [سلام الله علیه] در خانه هانی [سلام الله علیه] نمی‌توان هانی [سلام الله علیه] را به قتل رساند. هانی؛ رئیس قبیله است. چی کار کنیم؟!
گفتند: عبیدالله بن زیاد [لعنه الله علیه] برای عیادت به خانه هانی [سلام الله علیه] رفته بود در حالی که آنها در آنجا علیه عبیدالله بن زیاد [لعنه الله علیه] توطئه کردند! توطئه این بود که مسلم [سلام الله علیه] می‌خواست با شمشیر عبیدالله بن زیاد [سلام الله علیه] را بزند! علیه امنیت ما توطئه شده است و اینها اغتشاشگر هستند!
با این اتهام راحت‌تر می‌توان فرد را دستگیر کرد.
ـ چرا مسلم [سلام الله علیه]، عبیدالله بن زیاد [لعنه الله علیه] را به قتل نرساند؟!
ـ مسلم [سلام الله علیه] در دقیقه 90 یادِ یک روایت از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد که در اسلام ترور نداریم و لذا پشیمان شد! منتها چون قصد اشاره کردن به یکدیگر را داشتند، توطئه آنها لو رفت!
آن‌ها که مسلم سلام الله علیه را ندیدند، پس چطور متوجه این توطئه شدند؟! هیچ کس نمی‌داند!
وقتی مذحجیان دلیل دستگیری جناب هانی سلام الله علیه را پرسیدند، پاسخ دادند: ما برای عیادت خانه هانی [سلام الله علیه] رفتیم لیکن آنها توطئه قتلِ عبیدالله بن زیاد [لعنه الله علیه] را چیده بودند لذا ما فرار کردیم! این رسمِ مهمان نوازی عرب نبود. آن‌ها باید از سه جهت (عرب بودن، میهمان بودن، عیادت) ما را تکریم می‌کردند. حالا باید هانی [سلام الله علیه] دادگاهی شود.
حالا اگر مذحجیان این روایت را بپذیرند، می گویند: عجب! هانی [سلام الله علیه] قصد ترور داشته است. بالاخره چیزی که عوض دارد، گله ندارد!
حال شما بگوئید: مگر جناب مسلم سلام الله علیه آلزایمر داشت که چند روز پیش نقشه ترور کشیده بودند ولی بعد به صورت ناگهانی در مرحله اجرا به خاطر آورد که در اسلام ترور نداریم؟! شما یک فقیه پیدا کنید که یهویی بگوید: ببخشید! حواسم نبود که نماز در سفر شکسته است! مگر چنین چیزی امکان دارد؟! جناب مسلم سلام الله علیه که کم کسی نبود که به او اتهام بزنید که فراموش کرده بود!
اصلاً چطور عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه این ترور را فهمید؟! جناب مسلم سلام الله علیه که خود را نشان نداد.
این «جنگ روایت» بود. 8 هزار فردِ تا دندان مسلح اگر جناب هانی سلام الله علیه را بی گناه می‌دانستند؛ مراقب ایشان بودند ولیکن حالا خیال کردند که جناب هلانی سلام الله علیه یک جانبه اقدام به یک کاری کرده است، باز هم تا جلوی دارالحکومه آمدند. (اینجا یک جنگ روانی دیگری به این جنگ کمک کرد.)
نیروهای هانی سلام الله علیه جلوی دارالحکومه آمدند و گفتند: حالا اگر هانی [سلام الله علیه] کاری کرده است باید دادگاهی شود، او را نکشید.
برادرِ همسر جناب هانی (عمرو بن حجاج زبیدی لعنه الله علیه) فریاد زن اول بود. مذحجی ها می‌گفتند: اگر او داد می زند، دایی فرزندانِ هانی است. دور او جمع شدند، به جلوی دارالحکومه آمدند و داد و بی داد می‌کردند که عبیدالله را تکه پاره می‌کنیم و…
از بالای دارالحکومه گفتند: چه اتفاقی رخ داده است؟! گفتند: رئیس ما (هانی سلام الله علیه) را گرفتند. پاسخ دادند که رئیس شما خیانت کرده است لذا باید محاکمه شود. آن‌ها گفتند: نه، شما قصد دارید که قبل از دادگاه او (هانی سلام الله علیه) را بکُشید.
عمرو بن حجاج زبیدی لعنه الله علیه داد و بیداد می‌کرد و بقیه هم به تبع او داد می‌زدند. از آن بالا گفتند: حالِ هانی [سلام الله علیه] خوب است. او سُر و مُر و گُنده است و گونه او هم بسان سیبِ سرخ گل انداخته است! شما چه کسی را قبول دارید تا او (هانی سلام الله علیه) را ببیند؟
عمرو بن حجاج زبیدی لعنه الله علیه گفت: ما شُریح قاضی را قبول داریم!
شریح هم آخوند این جریان، ریش سفید و قاضی کوفه است. این‌ها هماهنگ شده بود. مردم هم می گویند: خب دایی فرزندان و برادرِ همسر هانی این حرف را می زند که ما شریح را قبول داریم. او که فامیل است و بیش از همه گلوی خود را پاره کرده است! آقا! شریح را بیاورید.
در روایت آمده است که چنان مکرراً با عصای آهنی به صورت جناب هانی سلام الله علیه زده بودند که پوست و گوشتِ صورت مبارک جناب هانی سلام الله علیه ریخته بود؛ چه بسا دیگر زنده نمی‌ماند.
شریح، جناب هانی سلام الله علیه را در چنین وضعی مشاهده کرد. جناب هانی سلام الله علیه به شریح گفت: از خدا بترس و خبرِ درست بده.
شریح از بالای دارالحکومه گفت: هانی [سلام الله علیه] سالم است. مثلاً فرض کنید در حال خوردنِ نهار است. فعلاً تحت الحفظ است تا بررسی‌های اولیه صورت بگیرد تا مشخص شود که ترور والی کوفه تقصیر که بود، آیا هانی [سلام الله علیه] از این ترور اطلاع داشته است؟ آیا مسلم [سلام الله علیه] قصد ترور داشته است؟ حالا دیگر برگردید!
مردم به عمرو بن حجاج زبیدی لعنه الله علیه نگاه کردند. عمرو بن حجاج زبیدی لعنه الله علیه گفت: اگر شریح اینطور می‌گوید، ما می‌پذیریم و لذا برمیگردیم!
برگشتند! آن حرارت خوابید. دیگر امکان ندارد که این چند هزار نفر با آن حرارت به دارالحکومه بیایند و دیگر تمام شد.
عمرو بن حجاج زبیدی لعنه الله علیه، فرمانده قطع شریعه در کربلا شد و به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه گفت: ما به شما آب نمی‌دهیم چون از اطاعت امام خارج شدید! پسرِ هانی هم کنار دایی خود (عمرو بن حجاج زبیدی لعنه الله علیه) ایستاد و آب را به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه بست!
این همان «جنگ روایت» است. ممکن است که «جنگ روایت» ما را احاطه کند و چنان تصویر سازی کند که انسان با قطع، یقین و قربت الی الله کاری را انجام دهد. طراحی می‌کنند که ما باور کنیم.


پسرِ جناب مقداد بین اصحاب جمل!


ما با یک عده از رفقا روی پروژه مهمی کار می‌کنیم که اگر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه مدد کنند؛ چه بسا یک اتفاق مهمی دو سه سال آینده رخ دهد و امیدوارم حضرت به علت بی لیاقتی ما این روزی را از ما نگیرند. امروز وسطِ بحث بعضی از موارد را دیدیم که به درد این جلسه می‌خورد، این موارد داغِ داغ است.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه بین کشته‌های جمل راه می‌رفتند، الله اکبر! مولا مشاهده کردند که پسرِ جناب مقداد سلام الله علیه بین کشته‌های جمل است و فرمودند که اگر پدر او بود، او الان بین کشته‌های جمل نبود.
آقا! من یک مقداد (سلام الله علیه) عرض می‌کنم و شما یک مقداد (سلام الله علیه) می‌شنوید.
حالا من عرض می‌کنم تا شما ببینید که اینها در چه کسی تردید ایجاد کردند.
او بین کشته‌های جمل است؛ یعنی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را قاتل خلیفه سوم، علت قتل عثمان را رسیدن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه به حکومت، بیعت مردم با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را اجباری، مولا را برای حکومت ناصالح و همه این جریان را بازی برای رسیدن به حکومت دیده است! او به قدری به این عقاید خود معتقد است که در جمل جان خود را پای این عقاید می‌دهد! این خیلی عجیب است!
فضائلِ جناب مقداد سلام الله علیه
جناب مقداد سلام الله علیه (پدرِ او) یکی از ارکانِ اربعه و اوتاد الارض است.
حضرت محمد باقر صلوات الله علیه به نقل از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه فرمودند: 
«خُلِقَتِ اَلْأَرْضُ لِسَبْعَةٍ، بِهِمْ یرْزَقُونَ وَ بِهِمْ ینْصَرُونَ وَ بِهِمْ یمْطَرُونَ، مِنْهُمْ: سَلْمَانُ اَلْفَارِسِی وَ اَلْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَیفَةُ وَ کانَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ یقُولُ: وَ أَنَا إِمَامُهُمْ وَ هُمُ الذی [اَلَّذِینَ] صَلَّوْا عَلَی فَاطِمَةَ عَلَیهَا اَلسَّلاَمُ».[6] زمین برای هفت نفر آفریده شده است، خلائق به احترام آنان روزی بدست می آورند، باران بر آنان می بارد و پیروزی بر دشمنان نصیبشان می‌گردد. یکی از آن هفت نفر؛ جناب مقداد سلام الله علیه است. آن هفت نفر به قدری مَحرم بودند که در نماز مادرِ ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه حاضر بودند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: 
«إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَک وَ تَعَالَی أَمَرَنِی بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ وَ أَخْبَرَنِی أَنَّهُ یحِبُّهُمْ قِیلَ یا رَسُولَ اَللَّهِ سَمِّهِمْ لَنَا قَالَ عَلِی مِنْهُمْ یقُولُ ذَلِک ثَلاَثاً وَ أَبُو ذَرٍّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ سَلْمَانُ أَمَرَنِی بِحُبِّهِمْ وَ أَخْبَرَنِی أَنَّهُ یحِبُّهُمْ».[7] اگر من چهار نفر را دوست نداشته باشم، امر خداوند تبارک و تعالی را اطاعت نکردم و ایمان اشکال پیدا می‌کند. یکی از آن چهار نفر جناب مقداد سلام الله علیه است.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: 
«إِنَّ اَلْجَنَّةَ تَشْتَاقُ إِلَی أَرْبَعَةٍ مِنْ أُمَّتِی»[8] بهشت مشتاق چهار نفر است، بیش از اینکه این چهار نفر به بهشت مشتاق باشند. بهشت برای پذیرایی از این چهار نفر سینه چاک می دهد. یکی از این چهار نفر؛ جناب مقداد سلام الله علیه است.
وقتی عثمان به حکومت رسید، به قدری جناب مقداد سلام الله علیه گریه کرد، این ور و آن ور نشست، طراحی کرد تا از حقِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه دفاع کند، دیگران را به شهرهای دیگر فرستاد تا از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه بیان کنند، آرام و قرار نداشت…
این‌ها به قدری بخاطر رفتار و بیت المال خواری خلیفه سوم با وی اختلاف داشتند که جناب مقداد سلام الله علیه به جناب عمار سلام الله علیه وصیت کرد که مخفیانه و شاید شبانه باید مرا دفن کنید…
(عبارت «شبانه» در متن کتاب «اَنْسابُ الاَشْراف» وجود ندارد ولی برای اجرای این امور به صورت مخفیانه باید شبانه صورت گیرد، در روز لو می‌رود.)
برای من [جناب مقداد سلام الله علیه] نماز بخوانی چون اگر عثمان از مرگ من مطلع شود، او به عنوان حاکمِ مسلمین (!) بر من نماز می‌خواند و من راضی نیستم که عثمان در تشییع من شرکت کند.
پسرِ این پدر برای احقاقِ خونِ خلیفه مظلوم (!) مقابل حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی صلوات الله علیه در جنگ جمل کشته می‌شود!
ما جنگ روایت را ساده می‌انگاریم! از جایی هم به ما ورود می‌کنند که ما باور کنیم؛ از طریق رفیق، فامیل و…گارد ما کجا باز است؟ از آنجا ما را می‌زنند.
عجب است که بیشتر کسانی که در نمازِ بر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حاضر بودند؛ همین طور غریبانه، مخفیانه و شبانه دفن شدند حتی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه هم مخفیانه، شبانه و با حضور چند نفر تشییع شدند.
وقتی «خُزَیمَة بن ثابِت» هم مغلوب «جنگ روایت» می‌شود!
این مورد حیرت انگیز است. یک شخصیتی است که در زمان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یک مدال استثنائی گرفته است. خُزَیمَة بن ثابِت از یارانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه بود.
او به لقب ذوالشهادتین معروف است، زیرا در جریان گواهی خواستن بر صحت یک دادوستد، شهادت داد و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شهادت او را به منزله شهادت دو شاهد عادل پذیرفت.
گواهی خزیمه درباره اسبی از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن را از یک یهودی خریدند؛ اما آن یهودی معامله را انکار کرد و خزیمه به نفع حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شهادت داد.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسیدند: «چگونه شهادت می‌دهی، در حالی که تو همراه ما نبودی؟».
خزیمه پاسخ داد: من می‌دانم که شما جز حق نمی‌فرمائید، چگونه شما را در آوردن دینی از جانب خدا تصدیق کنیم (همه دین، زندگی، آخرت و…خود را به کلام شما بند کردیم)، ولیکن ادعای شما بر خرید اسبی از یک یهودی را تصدیق نکنیم (و به شما شک کنیم)؟ من شهادت می‌دهم.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر که خزیمه به نفع یا برضد وی برای او شهادت دهد، او را بس است (شهادت او را
 به منزله شهادت دو شاهد عادل محسوب کنید). این ناشی از معرفت و… ذوالشهادتین بود.
این فرد، انسان خیلی برجسته ای است. بعضی از نقل‌ها که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه 
«أَینَ عَمَّارٌ؟»[9] فرمودند؛ «أَینَ ذُو اَلشَّهَادَتَینِ ؟» هم دارد.
ان شاء الله این روایتی که عرض می‌کنم با اینکه مکرر نقل شده است، دروغ باشد. مکرر نقل شدن این روایت، اصل موضوع را نشان می‌دهد وگرنه این فرد راستگو، حق مدار و حق جویی است.
نوه او می‌گوید که پدر بزرگ من در جنگ «جمل» در رکاب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه بود ولیکن احتیاط کرد و شمشیر نکشید! در نیروهای کمکی قرار گرفت. او در جنگ صفین هم تا اواخر جنگ همینطور بود!
ذوالشهادتین، شخصیت خیلی بزرگی بود و از سر ارادتی که به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه داشت در جنگ‌ها شرکت کرد وگرنه با این احتیاطی که او داشت، باید بسان ابوموسی اشعری لعنه الله علیه در خانه خود می نشست و مدعی می‌شد که این جنگِ مسلمان با مسلمان حرام است!
اگر الان در مقابل ما دو مسلمان بخواهند با شمشیر یکدیگر را به قتل برسانند، همه سعی می‌کنند این دو نفر را از یکدیگر جدا کنند و دیگر کسی به یکی از این دو مسلمان نمی‌گوید که ببینم ضربِ دست تو چقدر است! دود از کُنده بلند می‌شد! کسی این دو را تحریک نمی‌کند بلکه این دو را جدا و آرام می‌کنند.
او (نوه خزیمه) می‌گوید: ذوالشهادتین در جنگ جمل و در جنگ صفّین تا قبل از شهادت عمار، حاضر بود ولیکن شمشیر خود را از غلاف بیرون نکشید و جنگ نکرد!
جناب عمار سلام الله علیه که شهید شد، خزیمه گفت: این را به یاد دارم که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: 
«تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ»[10] عمار سلام الله علیه را گروه ظالم می‌کشند درحالی که عمار سلام الله علیه آنها را به بهشت و آنها عمار سلام الله علیه را به جهنم دعوت می‌کنند. لذا معلوم است که حق با علی بن ابی طالب صلوات الله علیه است. جنگید و در حنگ صفین شهید شد.
چقدر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه مظلوم است…چقدر مولا را در آن سالیان کتمان کردند.
معادلات را بمبارانِ «جنگ روایت» به هم می زند. «احتیاط در خونریزی» صحیح است ولیکن آیا صحیح است که فردی در رکابِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه احتیاط کند و دچار شک و تردید شود؟!
ان شاء الله این نقل راجع به ذوالشهادتین دروغ باشد. متأسفانه این نقل خیلی هم کثرت دارد. اصل موضوع درست است. ان شاء الله مثالِ من اشکال داشته باشد.
علت رشادت جناب «مُسلم بن عبدالله مُجاشِعی» سلام الله علیه در جنگ جمل
چرا حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله باید یک جوان را به وسط میدان بفرستند تا وی قرآن تلاوت کند و دشمنان او را تیر باران کنند؟! مگر جان یک انسان ارزش ندارد؟!
مگر جملی‌ها کم خونریزی کرده بودند؟! محافظانِ بیت المال بصره از اولیاء خداوند متعال، عُشاق حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه و اهلِ شبه قاره بودند. جملی‌ها 40 ـ 50 نفر از این افراد تکه پاره کرند تا بیت المال بصره را غارت کنند. جملی‌ها بعد از آن هم 600 ـ 700 نفر دیگر را به قتل رساندند! دیگر باید چند نفر را می‌کشتند؟!
چرا حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه با وجود سوابق جملی‌ها در بصره فرمودند: یک نفر برود و قرآن تلاوت کند.
افرادی وجود دارند که ژنتیکی «نترس» و «شجاع» هستند؛ اصلاً دویدن در میدان مین برای این افراد عادی است و خیلی قوت قلب دارند. حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه به عقیل فرمودند: یک همسرِ شجاع برای من پیدا کن. «علمدار» می‌خواهد به دنیا بیاورد. بعضی از افراد نظیر حضرت قمر بنی هاشم صلوات الله علیه، ژنتیکی شجاع هستند.
بنده خیلی به جناب «مسلم بن عبدالله مُجاشِعی» رحمه الله علیه غبطه می‌خورم. او اینطور [شجاعِ ژنتیکی!] نبود که بنده اینقدر به او ارادت دارم و به ما نزدیکتر بود.

«مسلم بن عبدالله مُجاشِعی» رحمه الله علیه عرض کرد: ای امیر مومنان! من می‌روم تا قرآن تلاوت کنم.

حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه فرمودند: ای جوان! اگر برای تلاوت قرآن کریم بروی، تو را تیرباران خواهند کرد و سپس تو را به قتل می‌رسانند.

مسلم مجاشعی رحمه الله علیه عرض کرد: ای امیر مؤمنان! من تاب این چنین کارهایی را ندارم. رفت و نشست.

حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه دوباره فرمودند: چه کسی در مقابل آن لشکرِ، قرآن کریم را تلاوت می‌کند؟

دوباره مسلم مجاشعی سلام الله علیه برخاست و به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه عرض کرد: ای امیر مؤمنان! من می‌روم.

حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه فرمودند که همان اتفاقی که سابق بر این بیان کردم، رخ خواهد داد. گمان مکن حالا که برای یاری من در این دنیا به میدان می‌روی، کائنات جلوی تیرها را می‌گیرند. تو را تیرباران خواهند کرد. آن جوان عرض کرد: آقا! من دلم می‌خواهد که در راه شما قرآن تلاوت کنم و تیر بخورم.
ما اینطور هستیم. اگر یک کربلا برویم؛ حتماً باید در معامله خود سود کنیم، کنکور رتبه 2 بیاوریم، بهترین همسرِ دنیا را هم داشته باشیم و… نه آقا! تازه اول امتحانات است. اصلاً اینطور نیست که اگر بخواهید به اهل بیت علیهم السلام مخصوصاً حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه برسید، اهل بیت علیهم السلام مکرراً برای شما گلریزان کنند. معلوم نیست. ممکن است که این کار را هم انجام دهند ولیکن ممکن است که آزمایش کنند.
مسلم مجاشعی سلام الله علیه ترسید ولیکن به ترس خود غلبه کرد؛ یعنی به ما نزدیک بود. مسلم بن عبدالله مُجاشِعی سلام الله علیه روبه‌روی صف دشمن قرار گرفت، قرآن تلاوت کرد، ایشان را تیر باران کردند و ایشان تکه‌تکه شد.
چرا حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه این کاری کردند؟ چرا این جوان دسته گل وسطِ میدان باید تیرباران می‌شد؟
جنگ جمل یک روز بود. (بعضی از نقل‌ها که خیلی این جنگ را کش دادند، نوشتند: 6 روزه! در حالی که جمل یک روز بود.)
چرا یک نفر باید به وسط میدان برود و تیرباران بشود؟! چون فقط پیروزی نظامی به اهل جمل مهم نیست. اصحابِ جمل افرادی بودند که پسرِ مقداد را جذب کردند! ذوالشهادتین در مقابل آنها جرئت از غلاف بیرون کشیدن شمشیر را ندارد و احتیاطِ شرعی می‌کند! آن‌ها در «جنگ روایت» حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را خونریز معرفی کردند!
«جنگ روایت» علیه حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
از مالک بن انس پرسیدند: عثمان برتر است یا علی بن ابی طالب [صلوات الله علیه]؟!
بنده از حضرت بقیه الله الاعظم روحی له الفداء عذر می‌خواهم. مالک بن انس پاسخ داد: 
«‌‌لَا أَجْعَلُ مَنْ خَاضَ فِی الدِّمَاءِ کمَنْ لَمْ یخُضْ فِیهَا»[11] کسی در خون غوطه ور است را با کسی که دستِ خود را به خون آلوده نکرده است؛ اصلاً مقایسه نمی‌کنند!
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه می‌دانند که ممکن است آنها کاری کنند که مردم از جبهه حق وابمانند لذا باید یک نفر اینطور مظلومانه تیرباران شود تا بدانند که شروع کننده جنگ، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه نبود.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه این کارها را کردند ولیکن باز در کربلا گفتند: ما به شما آب نمی‌دهیم چون شما در خون عثمان شریک هستید! رها نمی‌کنند.
اهل بیت علیهم السلام به «جنگ روایت» توجه داشتند، می‌دانستند، خیلی دقت و مراقبت می‌کردند چون کربلا تمام می‌شود ولیکن ممکن است که روایت جور دیگری به گوش من و شما برسد کما اینکه همین الان هم بسیاری از مسلمین، روایت دیگری از کربلا دارند.
بنده باور نمی‌کنم که همه هزاران هزار آدم که بعد از حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه برای خونخواهی کشته شدند، از آمدن به کربلا ترسیدند.
بله! بعضی از اینها به علت بسته شدن راه‌ها، دستشان به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه نرسید. چند لایه کوفه را بستند و کربلا را هم محاصره کردند. بعضی از اینها هم شاید ترسیدند، انکار نمی‌کنم ولیکن چطور امکان دارد که اینهمه آدم ترسیده باشند و بعداً یکهویی «نترس» شده باشند؟! نه آقا! جنگ روایت است.

دشمنی آل زبیر با اهل بیت علیهم السلام


یک مورد دیگر مثال می‌زنم تا شما ببینید. جلسات آینده عرض خواهم کرد که اینها با چه شیوه‌های اینکار را می‌کنند. ما هم باید یکبار عقائد خود را وارسی کنیم. نکند که با ما هم این کار را کرده باشند. من این حق را به شما می‌دهم که شما بفرماید: من می‌روم و بررسی می‌کنم که با ما از این بازی‌ها نکرده باشند. بله! ممکن است.
عبدالله بن زبیر لعنه الله علیه در مکه 40 خطبه نماز جمعه خواند ولیکن یکبار هم صلوات بر اهل بیت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نفرستاد!
هدیه به پیشگاه با عظمت اهل بیت علیهم السلام؛ صلواتی هدیه بفرمائید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
عبدالله بن زبیر لعنه الله علیه گفت: 
«إن له أهل بیت سوء إذا [صلیت علیه أو] ذکرته [أتلعوا أعناقهم واشرأبوا لذکره] وفرحوا بذلک فلا أحب أن أقر عینهم بذکره».[12] [نستجیر بالله نعوذ بالله] او [حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم] یک اهل بیت حقیر و بدی دارد، اگر در وسط خطبه همه شما یکپارچه صلوات و درود بفرستید، این‌ها مغرور می‌شوند و گردن افرازی می‌کنند! من [نعوذ بالله] برای اینکه روی اینها زیاد نشود؛ اسم نمی‌برم!
خاندانِ زبیریان یکی از مهمترین دروغ پراکنان در «جنگ روایت» علیه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه هستند.
ما در تاریخ نگاری غیر از شیعیان که حاشیه بودند، سه مکتب اصلی؛ «اموی»، «اهل سنت غیر اموی» و «زبیریان» داریم.
زبیریان برای خود صاحب سبک هستند. چه دورغ ها که نگفتند. اگر بررسی و وارسی شود، بسیاری از توهین‌ها به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را زبیریان انجام دادند. سر دسته زبیریان؛ عایشه بود.
عبدالله بن زبیر، عایشه را «مادر» خطاب می‌کرد و کنیه عایشه هم «اُم‌ّعبدالله» بود! این کنیه از شدت دوست داشتن عبدالله بن زبیر بود و عایشه فرزندی هم نداشت.
برادر عبدالله بن زبیر لعنه الله علیه؛ عروة بن زبیر است که او هم بسیار بسیار علیه اهل بیت علیهم السلام دروغ پراکنی کرده است. فراوان کتاب‌ها نوشتند و جریان‌ها درست کردند. یک دهه می‌شود فقط خیانت، اتهام، توهین و دروغ زبیریان به اهل بیت علیهم السلام را بحث کرد. آل زبیر به شدت ضد اهل بیت علیهم السلام بودند و ابائی هم از بیان این نداشتند.
وقتی بنی هاشم بیعت با عبدالله بن زبیر را نپذیرفتند؛ عیدالله بن زبیر، بنی هاشم را در دره‌های کوچکی، کوچه‌ها، شعب قرار داد، در دو طرف آنرا بست و گفت: اگر بیعت نکنید همانطور که جدم (خلیفه اول) خانه فاطمه زهرا [سلام الله علیها] را آتش زد، اینجا را بر شما آتش می‌زنم. (استناداً به بیعتی که خلیفه اول خواست بگیرد)
مادرِ عبدالله بن زبیر؛ اسماء دختر ابی بکر و عایشه هم خاله او است.


جنگ روایتِ زبیریان علیه «مختار»


به قدری امویان و زبیریان نسبت به مختار گفتند: «مختار؛ کذاب است! محتار؛ کذاب است! مختار؛ کذاب است!» که جناب مختار کذاب باور شد.
دو نفر را در تاریخ جریان امویان و زبیریان «کذاب» نامیدند؛ مختار و نعوذ بالله نستجیر بالله حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه! آن جریان نعوذبالله نستجیر بالله به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه گفتند: 
«کذاب ابن الکذاب»[13]!
این جریان آنقدر مکرراً گفتند که مختار؛ مدعی نبوت است…
یکی از همسرانِ مختار «اُم ثابت دختر سمره بن جندب» و دیگری «عُمره دختر نعمان بن بشیر انصاری» بود. مصعب بن زبیر لعنه الله عیله از هر دو پرسید شما درباره مختار چه عقیده دارید و گفت: اعتراف کنید که مختار ادعای نبوت داشته است!
ام ثابت گفت: «هر عقیده که تو داری من هم دارم»! او آزاد شد.
دخترِ نعمان بن بشیر عجیب است. عُمره با رشادت گفت: 
«رحمة الله علیه، إنه کان عبدا من عباد الله الصالحین»[14]؛ عمر بنت نعمان بن بشیر (همسرِ مختار) را بین مردان با نیزه و شمشیر به فجیع ترین وضع ممکن به قتل رسانند.
الان هم در فضاهای تاریخی غیر شیعه مختار را به «کذابِ
 مُتنبّی» مدعی نبوت می‌شناسند. جنگ روایت اینگونه است و اصلاً در آن «واقع» مهم نیست بلکه واقع را می‌سازند.
پیوستن «ابراهیم بن مالِک اَشْتَر نَخَعی» به زبیریان!
یکی از خونخواهانِ مهم حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه؛ ابراهیم بن مالِک اَشْتَر نَخَعی بود. این جریان کاری کرد که ابراهیم بن مالک به مختار انقُلت کرد و در آخر هم خود ابراهیم بن مالک و نیروهای تحت امر او، در خدمت «مصب بن زبیر» درآمدند!
اصلاً تعحب برانگیز است. فقط با جنگ روایت می‌توان کاری کرد که یک خونخواه حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به خدمت نواصب در بیاید!
پیوستن «رِفاعَة بن شَدّاد بَجَلی» به زبیریان!
یکی دیگر از خوانخواهانِ مهم حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه؛ رِفاعَة بن شَدّاد بَجَلی فِتیانی است. او آخرین فرمانده توابین است که بعد از عقب نشینی توابین، به سراغ مختار رفت. بعد با مختار بد شد لذا از مختار جدا شد و به زبیریان پیوست!
ساده انگارانه است که ما اینجور آدم‌ها را بگوییم: رشوه گرفتند! اگر ابراهیم بن مالک قصد گرفتن رشوه را داشت، زودتر از این‌ها می‌توانست رشوه بگیرد. لزوماً فقط رشوه و امثال آن نیست بلکه روی دستگاه معرفتی فرد کار می‌کنند و اعتقاد و فکر فرد را عوض می‌کنند.
لزومی ندارد که حتماً فرد را دشمن حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه کنند، کافی است که دشمنِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه را دوستِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه جا بزنند. همین برای تردید ایجاد کردن، کافی است.
دل كنده ام ز تنت ولی با چه زحمتی
امشب قرار شد که محل روضه و توسل را برادرمان مشخص کند، جایی که ایشان مشخص کردند خیلی ویرانگر و بیچاره کننده است. بنده هم خیلی سریع اشاره می‌کنم. مردِ ایستادن در میدانی که انتخاب کردند، نیستم.
همه 30 هزار نفر سپاه دشمن در کربلا که نیروهای خاص الخاص بنی امیه لعنه الله علیهم اجمعین نیستند. در «جنگ روایت» برای برخی از آنها باورسازی کردند و چون باور سازی کردند، باید این مسئله را ادامه دهند تا این نیروها دچار شک و تردید نشوند.
وقتی گفتند که [نعوذ بالله] حسین بن علی [صلوات الله علیهما] از دین خارج شده است؛ دیگر نباید پیکر مطهر ایشان دفن شود، [نعوذبالله] باید با اُسراء این جنگ بسان اُسراء کفار برخورد شود، اموالِ آن بزرگواران دیگر محترم نیست، باید به سمت خیام این بزرگواران حمله صورت گیرد و این کارها را انجام دادند وگرنه آن نیروها به شک و تردید می‌افتادند.
حمله کردند، از هم سبقت گرفتند و فجایعی رخ داد که تاریخ بشر به یاد ندارد که با فرزندانِ انبیاء اینگونه رفتار شده باشد. فقط هم این نبود. بعد از حمله به خیام، خیام را به آتش کشیدند! بچه‌ها در این بیابان پخش و پلا شدند.
شب که شد؛ نازپرورده‌های حضرت سید الشهداء و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین، با هول و ترس صورت مبارک خود را بر روی خارِ بیابان کربلا نهادند.
نوشتند: وقتی حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه قصدِ حرکت از بعضی از منازل را داشتند…
ما در روضه‌ها شنیدیم مثلاً حضرت علی اکبر علیه آلاف تحیه و الثناء زانو می‌گرفتند، حضرت قمر منیر بنی هاشم صلوات الله علیه حائل می‌شدند، جوانان می‌آمدند و…
ولیکن روایتی که بنده دیدیم اینطور است که خود حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه، دختران و خواهران را یکی یکی سوار کردند. اینگونه می‌آمدند. کسی قامت آن بزرگواران را ندیده بود. انگشتی به سمت آن بزرگواران اشاره نکرده بود.
روز یازدهم محرم وقتی خواستند که مخدرات را برگردانند، آنجا که پذیرایی نمی‌کردند، مهربانانه که سخن نمی‌گفتند، زیاد فرصت نمی‌دادند…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها که شامِ غریبان استراحت نکرده بودند، چقدر تا قتلگاه رفته و برگشته بودند، چقدر این بیابان را کَشته بودند که این نازدانه ها را پیدا کنند، این تن به قدری خسته بود که با یک زحمت و دل شکستگی، یکی یکی این دختر بچه‌ها را سوار کرد.
یا صاحب الزمان!
بنده جسارت نمی‌کنم. اگر کسی به این جمله که بنده می‌خواهم عرض کنم، فکر کند باید بمیرد. عبارتِ منسوب به حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و روحی له الفداء این است: 
«صُفِّدُوا فِی الْحَدیدِ»[15] مخدرات را به زنجیر کشیدند…
کدام حرمزاده اینقدر نزدیک آمد که بتواند دستِ مبارکِ دختر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را ببندد؟!
بی انصاف‌ها ابدانِ نحس کشته‌های خود را دفن کرده بودند. کاروانی که با دستان بسته بر ناقه سوار شد را از کنار شهدا عبور دادند، دوباره این دختر بچه‌ها بسان برگ بر روی زمین ریختند…


[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.

[4] – ستاد ملی مقابله با کرونا به علت شیوع بیماری کرونا، دستورالعمل و ضوابطی را برگزاری مراسمات عزاداری ماه محرم و صفر اعلام کرده است.

[5] – الأخبار الطوال، جلد 1، صفحه 235.

[6] – بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۳۴، صفحه ۲۷۳.

[7] – بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۳۹، صفحه ۱۱. الخصال، جلد ۱، صفحه ۲۵۳.

[8] – بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۲۲، صفحه ۳۳۱. کشف الغمة فی معرفة الأئمة، جلد ۱، صفحه ۳۴۴. (…لَهُ اَلْمِقْدَادُ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ)

[9] – بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۳۴، صفحه ۱۲۴. (أَینَ عَمَّارٌ؟ وَ أَینَ اِبْنُ اَلتَّیهَانِ؟ وَ أَینَ ذُو اَلشَّهَادَتَینِ؟)

[10] – الطبقات الکبری، جلد 3، صفحه 259. (أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ، حَدَّثَنِی عَبْدُ الْحَارِثِ بْنُ الْفُضَیلِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عُمَارَةَ بْنِ خُزَیمَةَ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: شَهِدَ خُزَیمَةُ بْنُ ثَابِتٍ الْجَمَلَ وَهُوَ لَا یسُلُّ سَیفًا وَشَهِدَ صِفِّینَ، وَقَالَ: أَنَا لَا أَصِلُ أَبَدًا حَتَّی یقْتَلُ عَمَّارٌ فَأَنْظُرُ مَنْ یقْتُلُهُ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وسلم یقُولُ: «§تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ» قَالَ: فَلَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یاسِرٍ قَالَ خُزَیمَةُ: قَدْ بَانَتْ لِی الضَّلَالَةُ، وَاقْتَرَبَ فَقَاتَلَ حَتَّی قُتِلَ)

[11] – منهاج السنة النبویة، جلد 8، صفحه 225.

[12] – مقاتل الطالبیین، جلد 1، صفحه 397. (وهو الذی بقی أربعین جمعة لا یصلی علی النبی (ص) فی خطبته حتی التاث علیه الناس، فقال: إن له أهل بیت سوء إذا [صلیت علیه أو] ذکرته [أتلعوا أعناقهم واشرأبوا لذکره] وفرحوا بذلک فلا أحب أن أقر عینهم بذکره.)

[13] – تاریخ الطبری، جلد 5، صفحه 434. تاریخ الطبری، جلد 5، صفحه 459.

[14] – الکامل فی التاریخ، جلد 3، صفحه 337. تاریخ الطبری، جلد 6، صفحه 112. (قال أبو مخنف: حدثنی أبو علقمة الخثعمی أن المصعب بعث إلی أم ثابت بنت سمرة بن جندب امرأة المختار وإلی عمرة بنت النعمان بن بشیر الأنصاری- وهی امرأة المختار- فقال لهما: ما تقولان فی المختار؟ فقالت أم ثابت: ما عسینا أن نقول! ما نقول فیه إلا ما تقولون فیه أنتم، فقالوا لها: اذهبی، وأما عمرة فقالت: رحمة الله علیه، إنه کان عبدا من عباد الله الصالحین، فرفعها مصعب إلی السجن، وکتب فی‌ها إلی عبد الله بن الزبیر أنها تزعم أنه نبی، فکتب إلیه أن أخرجها فاقتلها.)

[15] – مصباح الزائر، جلد ۱، صفحه ۲۲۱.