روز دوشنبه مورخ 10 شهریور ماه 1399، پنجمین جلسه «جنگ روایتها» با محوریت «مسئله انسجام» با سخنرانی «حجت الاسلام کاشانی» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی* یفْقَهُوا قَوْلی».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَی وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَی».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سید الشهداء و حضرت سید الساجدین علیهما الصلاه و السلام؛ صلواتی هدیه بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
عرض تسلیت به پیشگاه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روحی لها الفداء؛ صلوات دیگری محبت بفرمائید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
ان شاء الله خداوند این نشستوبرخاست ناقابل و گفت و شنید بیقیمت را به کَرمِ خودش از همه ما قبول کند، اجرِ ما را تعجیل در فرج حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین له الفداء و عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بدهد، توفیقِ دیدار روی مبارکِ، نوکری آستانِ و شهادت در راه آن بزرگوار را روزی همه ما، خانواده، نسل، ذرّیه، دوستانمان و گریهکنان حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه تا روز قیامت مقدر بفرماید؛ صلوات دیگری محبت بفرمائید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
ما در دهه فاطمیه گذشته با زمینه مباحث فاطمیه، بحث «جنگ روایتها» را مطرح کردیم که خیلی بحث مهمی است. اگر خداوند متعال به بنده لطف بفرماید تا بنده بتوانم به درستی بحث را در این چند جلسه مطرح کنم، این بحث میتواند تغییری در نگرش و رفتار ما ایجاد کند. اگر چه بحثهای بنده اخلاقی نیست چون ابتدا گوینده باید خود متخلق به سخنان خویش باشد امّا اگر این مبحث درست بیان و درک شود؛ غیر از اثری فکری، اثر عملی نیز دارد.
در جلسه اول این مبحث یک مقدمه را تقدیم خواهم کرد که ممکن است برای بعضی از عزیزان، بخشی از این مقدمه تکراری باشد منتها زمینه بحث این جلسات با جلسات دهه فاطمیه تفاوت دارد چون موضوع این مباحث؛ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه است.
اگر خدا لطف بفرماید و بنده بتوانم در این جلسات بحث را درست جا بیندازم؛ خروجی و اثر نهایی این بحث که ابتدا باید در ذهن ما پررنگ شود و سپس برای آن به تصمیم برسیم، این است که شما یقین خواهید کرد که جنگ جمل، صفین، کربلا و…تمام نشده است. الآن هم میتوان انتخاب کرد که در جنگ جمل بود و به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه خدمت کرد و این انتخاب مجازی نیست. این کار «اجر آنها را دارد» نیست بلکه واقعاً ادامه همان ماجرا است.
ما خیلی دلمان میخواهد کهای کاش جزو اصحاب حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه میبودیم؛ «یا لَیتَنی کنتُ مَعَکم»[4]، ای کاش جزو سربازان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه در جنگ صفین، جمل و نهروان بودیم و در کارنامه اعمال ما مینوشتند: «رزمنده جنگ جمل در رکاب امام حسن مجتبی صلوات الله علیه» و…
یک مقدمه مختصری را در ابتدای بحث عرض میکنم و از عزیزانی که آن بحث را شنیدند، عذر خواهی می کنم. ان شاء الله سعی میکنم که خیلی تکرار نکنم.
ما دو جنگ داریم ولیکن چون دستگاه معرفتی ما را دستکاری کردند، ما گمان میکنیم که یک جنگ داریم در حالی که دو جنگ وجود دارد.
ما به ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین عرض میکنیم: «وَ جاهَدْتُمْ فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ»[5]. آیا واقعاً همه ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین بسان کربلایِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه، جهاد دارند؟! چرا عبارت «حَقَّ جِهادِهِ» را راجع به همه ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین به کار میبریم؟! آیا در حال مبالغه و گزافگویی هستیم؟! آیا شاعرانه چیزی را ضمیمه میکنیم؟! نخیر.
ما در حین خواندن زیارت، در حال عبادت هستیم و این الفاظ هم از معصوم علیه السلام رسیده است؛ «وَ جاهَدْتُمْ فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ» شما جهاد کردید و حق جهاد را هم بر جا آوردید.
«جهاد» حضرت زین العابدین صلوات الله علیه چه بود؟ «جهاد» حضرت محمدباقر صلوات الله علیه چه بود؟ آیا جهاد این حضرات علیهما السلام بسان جهادِ واقعه کربلا بود؟ آیا جهادشان مجازی بود؟! آیا جنگ مجازی را با جنگ حقیقی حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه عطف میکنند و خطاب به همه ائمه اطهار علیهم السلام میفرمایند: «وَ جاهَدْتُمْ»؟! عبارت «وَ جاهَدْتُمْ» به معنای جهاد مشترک همه ائمه اطهار علیهم السلام است. چه جهادی را که همه ائمه اطهار علیهم السلام انجام دادند؟
انواعِ کلّیِ جنگ و جهاد
ما دو جنگ و جهاد داریم.
یک جهاد؛ جهاد با شمشیر، تفنگ، آرکیو 170، موشک فلان و… است که این نوع جهاد کُشته، زخمی و…میدهد و یتیمی، خونریزی، درد و… دارد. این نوع جنگِ تیر و ترکشدار خوشبختانه محدودیت زمانی، مکانی و انسانی دارند.
محدودیتهای زمانی: طولانیترین جنگها؛ جنگهای صلیبی هستند که بعد از 100 یا 200 سال بالاخره تمام میشوند. جنگ 8 ساله دفاع مقدس، جنگ 33 روزه لبنان و…
محدودیت مکانی: محیط و مساحت جنگ محدود است و همه جهان را درگیر نمیکند. جبهه جنوبِ غرب ایران، نوار غزه و…
محدودیت انسانی: آمار نیروهای جنگنده و رزمنده مشخص است. آمار رزمندگان در جنگ 8 سال دفاع مقدس به نسبت 35 میلیون جمعیت ایران، کمتر از یکپنجاهم است؛ یعنی از هر 50 نفر هم یک نفر به جنگ نرفته است. آمار مدافعان حرم به نسبت 80 میلیون جمعیت ایران، خیلی کم است.
یک جنگ دیگری بسیار گستردهتر از آن جنگ وجود دارد. اصلاً عامل، مسبب و پیش، حین و بعد از آن جنگ است و پایانی ندارد مگر آنکه موضوع از اهمیت بیافتد.
این مسئله که «حق با اشکانیان است یا جبهه مقابل؟» در عصر حاضر چون دیگر هیچ یک از طرفین طرفدار ندارند، ممکن است تمام شده باشد ولیکن تا زمانی که این مسئله اهمیت دارد، این جنگ تمام نمی شود.
جنگ روایت ها پیش، حین و بعد از جنگ اصلی است لذا پایانی ندارد و اهمیت آن اقلاً و بلکه بیشتر از جنگ اصلی است.
کلّیاتی از جنگ روایتها
به یک تعبیر حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه، شهیدِ جنگ روایتها است و از دهه دوم محرم به بعد نیز، عزاداری برای رزمندگانِ جنگ روایت است. حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به چند جهت همسر و فرزندان خود را به سمت کربلا بردند که یکی از آن جهات نیز این است که حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه علاوه بر نیاز به رزمنده برای جنگ اصلی به رزمنده برای جنگ روایت هم نیاز داشتند.
مراد ما از جنگ روایت؛ حدیث نیست. روایت یک بحثی بین دانشآموختگان رسانه، علوم اجتماعی، جامعهشناسی و به ویژه علوم ارتباطات است. این عنوان اولین بار در علوم ارتباطات درست شده است ولی علوم ارتباطیها این عنوان را از ما اهلِ تاریخ گرفتند. روایت؛ قصه، وصف، توصیف و ماجرایی برای یک رخداد است.
بحث «جنگ روایتها» خیلی مهم است چون با عالم واقع کار دارد. فیلسوفانی که با عالم واقع کار ندارند، به این بحث خیلی تعلق خاطر ندارند. در جنگ روایت راجع به یک رخداد خارجی عینی بحث می کنیم.
مثلاً دو ماشین با هم تصادف میکنند. وقتی پلیس علت تصادف را از دو راننده سؤال میکند؛ راننده اول یک قصه و روایتی را تعریف میکند که در آخر روایت، حق با راننده اول میشود و راننده دوم هم یک روایتی را تعریف میکند که در آخر روایت، حق با راننده دوم است. شاهد تصادف هم روایتی را تعریف میکند که ممکن است توصیف وی با هیچ یک از این دو راننده یکسان نباشد یا به یکی از این دو راننده نزدیک باشد.
ممکن است فرد باتقوا، آدمحسابی و ویژه که برای دروغگویی هیچ انگیزهای ندارد، در وصف اشتباه کند یا دقیق بیان نکند یا واقعه را کامل ندیده باشد؛ یعنی با وجود اینکه فرد هیچ انگیزهای برای خلافگویی وجود ندارد؛ اشتباه میکند.
وقتی یک بازی فوتبال را دو نفر ببینند، دو جور تعریف میکنند. اگر آن دو نفر طرفدار یک تیم باشند، ممکن است راجع به اینکه «این صحنه پنالتی شد یا نشد؟!» دو جور بردداشت داشته باشند. حال اگر از دو تیم مخالف باشند، انگیزه برای خلاف هم پیدا میشود.
بهترین مثال این ماجرا که با وجود تلاش بسیار برای بیان دقیق ولی اختلاف به وجود میآید؛ تقریر طلبهها در درس خارج (پیاده کردن بیانات استاد) است. طلبهای که 20 سال در حال تحصیل است، بیانات استاد را مینویسد. گاهی تقریر نفر اول و نفر دوم از بیانات یک استاد؛ بسیار متفاوت است در حالی که بحث علمی است لذا کسی غرض ندارد، استاد یک فرد است و نویسنده هم دقت دارد.
تقریرات درس آیت الله محمدحسین نائینی رحمه الله علیه به قلم سید ابوالقاسم خویی و آقا ضیاء عراقی رحمه الله علیهما به رشته تحریر در آمده است. این تقریرات در یک سطح نیست.
ما که در کلاس درس آیت محمد حسین نائینی نبودیم و ارتباط ما با درس ایشان از طریق تقریرات این دو بزرگوار است. حال کدام یک از این بزرگواران دقیق نوشتند؟ این تقریرات با هم تفاوت و گاهی تعارض دارد. «جنگ روایت» اینجا به وجود آمد؛ یعنی در ارتباطات قصد وصف یک واقعه را داشتند ولیکن مشاهده میکردند که گزاراشات خبرنگار یک، دو، سه و چهار با هم تفاوت دارد.
روایت کدام خبرنگار صحیح است؟ آیا هر خبرنگار از یک زاویه واقعه را روایت کرده لذا اجماع این روایات صحیح است و باید این روایات را بسان قطعات پازل کنار هم چید یا خبرنگاری دچار اشتباه و خطای انسانی شده یا روایتِ خبرنگاری قلابی است؟ جنگ شد.
در مباحث علمی، انگیزه برای ایجاد درگیری و وارونه جلوه دادن امر کمتر است و غرض هم به رشته تحریر درآوردن بیانات استاد است ولی اختلاف پیش میآید.
دو عالم بزرگوار که هر دو متقی، مجتهد و ثقه راستگو هستند، از کرامت و کشف یک استاد مشترک خود خاطره تعریف میکنند در حالی که وصف این دو بزرگوار از یک واقعه یکسان با هم کلی متفاوت است.
حال اگر فردی که در حال تقریر یا گزارش یا توصیف یا روایت است، برای وارونه جلوه دادن امر انگیزه داشته باشد؛ محصول کار او خیلی متفاوت خواهد بود چون در این امر برای جابهجایی، انگیزه هم وجود دارد.
اهمیت بحث جنگ روایتها کجا است؟ اشتباه یا انگیزه راویان و توصیفکنندگان به ما چه ربطی دارد؟!
ـ شیخ! این مباحث را در حوزه تدریس کن. مگر قصد تدریس داری که چنین سخنانی بیان میکنی؟!
هیچ یک از ما کربلا را ندیدیم. هیچ یک از ما جنگ ایران و عراق را ندیدیم.
رزمنده جنگ ایران و عراق هم در یکشب حداکثر در یک مکان حضور داشته است و به صورت همزمان در همه اماکن نظامی حضور نداشته است. جنگ ایران و عراق که مرتبط به 30 سال پیش است و دوربین و لوازم ضبط صدا اتاق فرماندهی هم وجود داشته است ولی هیچکس در همهجا حضور نداشته است.
بنده در جنگ ایران و عراق، کربلا، جنگ صفین، غدیر و مباهله نبودم. رابطه بنده با جنگ، مدافعانِ حرم، کربلا، کوچه بنیهاشم، هجوم به خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و…از طریق روایت است. گاهی اعتقاد دارم و رگ بنده ورم میکند، در روضه زار میزنم و…
آیا انسان برای یک امر موهم، الکی، سرکاری و توهمی گریه میکند؟! پول خرج میکند؟! وقت میگذارد؟!
جنگ روایتها برای فلسفه واقعگرا است چون روایت یک امر واقعی است.
ما هستیم و روایت عاشورا، روایت فاطمیه، روایت صفین، روایت خلفاء. ما هستیم و عقایدی که از روایات به ما رسیده است.
این «روایت» به معنای حدیث نیست البته حدیث هم میتواند روایت ساز باشد. مراد ما از روایت؛ مجموعه توصیفات برای یک رخداد است.
روایت شما از فاطمیه چیست؟ حمله به خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و سایر وقایع تا دفن شبانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها. مجموع این رخدادها در بحث ما یک روایت است. حال میتوان این یک روایت را از مجموعه حدیث، تاریخ، مفاهیم، عقاید و…گرفت.
یک روضهخوان بیانصافی هم یک روضه جانسوز از فاطمیه روایت کرده است که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اینقدری برای پدرشان گریه و بیتابی کردند تا دق کردند! در واقعه فاطمیه نه ما حضور داشتیم و نه او بلکه ما هستیم و روایات آن واقعه.
در جنگ اصلی 3 محدودیت مهم وجود دارد؛ محدودیت زمانی، مکانی و نیروی انسانی.
جنگ صفین در سال 36 هجری رخ داد لیکن امروز در سال 1442 هجری بعد از گذشت 1406 سال از آن جنگ، هنوز هم روایت صفین از اهمیت نیافتاده است. روایات جنگ صفین، یکسان نیست.
روایات جنگ جمل هم یکسان نیست بلکه دهها روایت (توصیف کامل) است. فرد هر یک از این روایات را که برگزیند؛ در یک روایت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه حق است، در روایت دیگری همسرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حق است، در روایت دیگری هر دو ناحق هستند و…
کدام یک از این روایات صحیح است؟ نعوذ بالله اگر روایتی که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را ناحق جلوه میدهد، صحیح باشد؛ مسیر زندگی ما تغییر میکند. آن روایتی هم که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را به درستی بر حق معرفی میکند، یک اتفاق دیگری رخ میدهد.
جنگ روایتها، محدودیت زمانی ندارد و پایانپذیر نیست.
جنگ جمل یک روز یا 6 روز یا … بود و 6 هزار یا 25 هزار یا 40 کُشته داد ولی تمام نشد. کُشتگانِ جمل نظیر طلحه و زبیر دیگر زنده نخواهند شد ولی در جنگ روایت مرده، زنده و زنده، مرده میشود.
در جنگ روایتها؛ شهید به جلاد، جلاد به شهید، حق به باطل، باطل به حق، سیاه به سفید و سفید به سیاه تبدیل میشود. کسی در جنگ روایتها پیروز است که روایت وی برنده است و تا زمانی که روایت وی پیروز است، او هم پیروز این جنگ است. این پیروزی، موقتی هم است.
در دفاع مقدس، همه نیروهای ما در مرز حضور داشتند و مرز را بسته بودند چون بین ایران و عراق جنگ بود لیکن الآن ما در جنوب غرب ایران، اینقدر ترافیک نیروی نظامی نداریم چون جنگ به پایان رسیده است.
اگر جنگ ادامه داشت؛ یکمیلیون نیروی نظامی در مرز حضور داشتند، گارد گرفته بودند، سپر موشکی، امنیتی، ضد هوایی و… داشتند، همه چیز آماده بود و نیروها در حالت آماده باش بود چون جنگ بود.
وقتی بین روایات جنگ رخ میدهند؛ در صورت عدم اطلاع ما از وقوع جنگ، وسط جنگ جبهه را خالی میکنیم و میرویم لاجرم لتوپار میشویم.
الآن که مکرراً لتوپار میشویم بدان علت است که در دستگاه معرفتی ما خلل ایجاد کردند گویی که رادار را زدند لذا به حملات توجه ندارد و اعلامخطر نمیکند.
اگر موشک بزنند در حالی که از جانب رادارها اعلامخطر نشود، موشک مستقیماً به قلبِ هدف برخورد خواهد کرد لیکن اگر اعلامخطر شود به پناهگاه میرود.
ابداً جنگ جمل تمام نشده است و تمام مسلمین هم درگیر هستند. یک عده از مسلمین بر حقانیت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه و یک عده دیگر بر عدالت همه صحابه عقیده دارند لذا دو طرف روایت جمل با هم درگیر هستند چون این روایت بسته به تمام عقاید آنها است.
چقدر حال شما به هم میخورد که فردی بر روی منبر بر شما اثبات کند که نعوذ بالله حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه در جمل (نعوذ بالله) ناحق بود؟ اصلاً تحمل نشستن برای استماع سخنان او را نخواهید داشت. طرف مقابل هم همینطور است.
جنگ روایتها تمام نشده است ولی رفتار ما به گونه است که گویی جنگ پایانیافته است چون حس جنگ نداریم. اصلاً ما در جنگ نیستیم، حواسمان هم به جنگ نیست و نمیدانیم که جنگ است.
بسان اینکه صدام لعنه الله علیه به ایران حمله کرده است در حالی که فعلاً تلویزیون ایران اعلام نکرده است. در این صورت اردبیلیها، تهرانیها، مشهدیها و… چگونه باید میدانستند که مردم خرمشهر، آبادان و… با رژیم بعث عراق درگیر هستند؟! باید اعلامخطر صورت گیرد وگرنه مردم سایر شهرها عادی هستند و کار خود را انجام میدهند.
ما در وسط یک جنگ 1400 ساله قرار داریم در حالی که بدین مهم واقف نیستیم لذا آسوده، راحت، بیتوجه و… هستیم و برای همین خیلی خطرناک است.
جنگ روایت؛ همه زمانها، مکانها و نیروهای انسانی را درگیر خود کرده است و پایان نیز ندارد.
دو سال هم نیست که طولانیترین کتاب را در رد شهادت و حقانیت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در عربستان صعودی در 7 مجلد چاپ کردند. بعد فردی میگوید: فردی از پسرانِ فاطمه زهرا؛ یعنی یکی از سادات بانی شود تا ما این کتاب را چاپ کنیم و به کتابخانهها هدیه دهیم!!!
کتاب «فاطمه بنت نبی (صلی الله علیه و آله)» را در 7 مجلد در عربستان صعودی چاپ کردند. شما از این کتاب به دست نمیآورید که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهما؛ صدیقه، طاهره، شهیده و…هستند. جنگ تمام شده است؟!
در جنگ اصلی فردی به قتل میرسد، تمام میشود ولی در جنگ روایت میتوان آن فرد را زنده کرد.
پیروزی در جنگ اصلی دائمی است مثلاً پیروز میشوید و زمین را میگیرید. دشمن شما برای بازپسگیری زمین باید طی جنگ دیگری با شما درگیر شود تا زمین را پس بگیرد ولی در جنگ روایت اگر روایت برعکس غلبه کند، پیروزی را باخت جلوه میدهد.
«منصور حلاج» یک شخصیت صوفی در تاریخی است. یک روایت عرفانی از وی درست شد که اگر او زنده شود، خود این شخصیت عرفانی را نخواهد شناخت.
یک حلاج تاریخی و یک حلاج عرفانی داریم. این دو هیچ ربطی به هم ندارند و فقط اسم مشترک دارند.
«فارغ از خود شدم و کوسِ اناالحق بزدم *** همچو منصور خریدار سر دار شدم»[6]
خطاب به این حلاج عرفانی: آقا! التماس دعا.
اثر این «اسم مشترک» این است که حلاج را یک فردِ پاکباخته و شهیدِ راه توحید معرفی کردند! حلاج موجود در عرفان فرد دیگری است و حلاج در تاریخ هم شخص دیگری است. بنده عرض کردم که در جنگ روایت ها می توان سیاه را سفید و همه چیز را جابهجا کرد.
در جنگ روایتها برای فردی که توانایی خواندن از روی قرآن کریم نداشت، گفتند: اگر پیامبر دیر جنبیده بود، او (فردی که سواد خواندن از روی قرآن را نداشت) خاتم انبیاء میشد و گاهی هم مُچ علمی پیغمبر را گرفته است!!!
آقا! اصلاً این سواد نداشت. به قدری سواد نداشت که یک خانم دیوانه باردار که شوهر نداشت را نزد او آوردند و گفتند: این فرد شوهر ندارد در حالی که باردار است. (هم باردار بود و هم دیوانه بود) گفت: اعدام کنید!
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه فرمودند: این را هم نمیدانی که «رَفَعَ اَلْقَلَمَ عَنِ اَلْمَجْنُونِ حَتَّی یفِیقَ وَ هَذِهِ مَجْنُونَةٌ قَدْ رُفِعَ عَنْهَا اَلْقَلَمُ».[7] او دیوانه است در حالی که تکلیف متعلق به افراد عاقل است لذا او تکلیفی ندارد. اگر عاقل هم بود، او الآن باردار است و در صورت اعدام وی، فرزند او هم خواهد مُرد. این را هم نمی دانی؟!
تا زمانی که این روایت غلبه دارد، در جنگ روایتها میتوان این فرد را به پیغمبر تبدیل کرد. ما حضور نداشتیم تا خود ببینیم و لذا ما هستیم و این روایتها.
اولین قدم این است که هر روایتی که در آن حب و بغض وجود دارد را میبیند…
اگر بعد از بازی آبی و قرمز؛ طرفدار آبی، بازی را برای طرفدار قرمز تعریف کند، طرفدار قرمز نمیپذیرد چون عقیده دارد که حب و بغضی در کار است.
در مسائل دینی حب و بغض خیلی پررنگ و جدی است و در آن بهشت و جهنم وجود دارد لذا انگیزه برای جابهجا کردنِ روایت، خیلی پررنگ است. غیرازاینکه عدهای برای جابهجایی یک روایت، پولِ کلان (میلیاردها میلیارد) دریافت میکردند! 100 هزار مثقال نقره به یک شاعر بابت سرودن شعری برای جابهجا نشان دادن یک واقعه، پرداخت کردند! انگیزه دینی، قدرتِ حکومتها و پول فراوان وجود دارد لذا همه چیز به راحتی میتواند جا به جا شود. قهرمان درست میشود و…
ما چقدر (ببخشید) تعطیل هستیم! در واقعه مشروطه، علماء و بزرگان با هم درگیر شدند. شما برای اطلاع از واقعه مشروطه سراغ کتب تاریخی میروید که روایات رسمیِ مشروطه، یا روایاتِ بیدینها یا روایاتِ بهائیها است که هر دو ضدِ همه علماء هستند؛ چه سید محمد کاظم طباطبایی یزدی معروف به صاحب عروه و چه ملأ محمد کاظم خراسانی معروف به صاحب کفایه. اصلاً میگویند: نه این و نه آن! شما که نبودید تا بدانید که مشروطه چه بوده و ارتباط شما با مشروطه از طریق این روایات است.
ما نسبت به روزگار خود به این موارد خیلی بیتوجه هستیم.
در جایی که فقط یک روایت (یک نقل از یک حادثه) وجود داشته باشد؛ این روایت غالب میشود.
یک آقای بسیاری هوشمندی بود که خیلی خوب خواب میدید؛ یعنی به صورت اختیاری خوابهای بسیار مهمی میدید! امام رحمه الله علیه را خیلی خواب میدید! برای بسیاری از وقایع بعد از انقلاب، یک خاطره و روایت وجود دارد که فقط متعلق به او است! این هنر است! یک اتفاق است و یک روایت! روایت دومی وجود ندارد لذا به همین راحتی روایتِ او؛ روایتِ غالب میشود. این علامتِ هوشمندی است. اگر به صورت اختیاری خواب نمیدید و خاطرات رنگی هم تولید نمیکرد؛ همان خاطرهای هم که میگفت، روایتِ فریدِ وحید و یک میشد و لذا غلبه میکرد!
بحث «جنگ روایت» کجا اثرِ خیلی جدی دارد؟! وقتی فرد قصد دارد که یک حقیقتی را جا بیندازد یا یک حقیقتی را تحریف و وارونه کند.
مردم با «جنگ روایت» باور میکنند مثلاً شما در مورد مسئولی امروز میشنوید که صد روستا را آباد کرد، فردا میشنوید که روی خاک نشسته است و با مردم فلان روستا غذا میخورد و به همین منوال.
اگر این روایات در مورد این مسئول به همین منوال ادامه پیدا کند؛ اولین تصویر ذهن شما این است که عجب فردِ خدومی است!
حالا کافی است که یک روایت با این محتوا که «این مسئول، قصدِ شرکت در انتخابات را دارد.» تولید بشود. تصویر ذهن شما این میشود که همه این کارها تبلیغات بود! حالا دیگر اگر آن مسئول جِزّ جگر بزند، کلاً زمین بخوابد، کمر خود را به خاک بکشد، پوست خود را بکند و…دیگر شما باور نمیکنید. «جنگ روایت» اینقدر اثر دارد.
مارکسیست ها با شهید مطهری رحمه الله علیه بحث میکردند. شهید مطهری اعلی الله مقامه الشریف، بالاترین ورژنِ مارکسیستها را رد میکرد. بالاتر از خود مارکس، «تقی ارانی» بود. تقی ارانی؛ نابغهِ دهر مارکسیستها بود. شهید مطهری اعلی الله مقامه الشریف حرفهای تقی ارانی را رد میکرد در حالی که تقی ارانی، تئوریسین مارکسیست بود. مارکسیستها خیلی هوشمندانه عمل میکردند و در کارِ خود بلد بودند که چه کار کنند.
بنده از شاهدانِ عینی شنیدم که میگفتند: ببین آقا! او بالاترین تقریر از این موضوع را نابود کرده است. میگفت: چه کسی؟! میگفتند: مرتضی مطهری! میگفت: فیلسوف طبقات بورژوا است! پول میدهند تا این سخنان را بیان کند! خانه او فلان جا است و شاه به او داده است! (اصلاً مهم نیست که این سخنان واقعیت داشته باشد)
بسان اینکه به شما بگویند: کاشانی که 5 شب در اینجا سخنرانی دارد؛ فلانی که نامزد ریاست جمهوری آینده است، یک میلیارد به او داده است که کاشانی در این 5 شب به گونهای رپرتاژ آگهی آن نامزد را برود!
شما دیگر به حرف بنده توجه نخواهید کرد و خواهید گفت: برو آقا! ای فلان فلان شده!
وقتی تردید میآید، اصلاً دیگر حرف را سر جای خود نمیگیرید و کار تمام میشود. این «جنگ روایت» است. «جنگ روایت» به راحتی تکیهگاه شما را میریزد.
اگر این باور ایجاد شود که بنده به انگیزه یک چیزی این حرفها را به شما میزنم؛ حال بنده مکرراً در اینجا استدلال کنم، دقیق صحبت کنم، خود را شرحه شرحه کنم و… به سخنان بنده دیگر گوش نخواهید داد.
حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به کربلا تشریف میآورند در حالی که یک تصویر حسین بن علی صلوات الله علیهما؛ پسرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، سید شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، آزاد مرد، شجاع، آقا، منیع الطبع و… است که 25 سفر پیاده حج تشریف برده است.
حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه سر یک زمین با حاکم مدینه اختلاف پیدا کردند. ولید بن عتبه میگفت: این زمین متعلق به من است. حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه میفرمودند: این زمینِ من است و کارگرهای من در آن مشغول هستند. دعوا شد و حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه، یقه ولید بن عتبه را گرفت. حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه؛ مظهر عزت خداوند متعال است.
به ولید بن عبته گفتند: یک کاری بکنیم. تو حاکم مدینه هستی و احترام داری! ولید یهویی گفت: حق دارد! زمین متعلق به حسین بن علی (صلوات الله علیهما) است. حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه تا قبل از این جمله ولید درگیر شدند تا حق معلوم شود لیکن همین که او به حق اعتراف شد؛ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه فرمودند: زمین را به تو بخشیدم. برای ما زمین بخشیدن که چیزی نیست. زمین مال تو باشد!
ولید؛ پسرعموی یزید لعنه الله علیه است. شیعه، محب، بیپول و فقیر هم نبود. کرامت و بزرگی طبع حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه بالاتر از این حرفها است.
این تصویر چه حسی در ما ایجاد میکند؟
کنیز از بازار میخریدند مثلاً با قیمت امروز 15 میلیون تومان. یک گل از باغِ حضرت چید و عرض کرد: آقا! خدمت شما. حضرت فرمودند: تو را آزاد کردم و این باغ را هم به تو بخشیدم. یکی از همان پستفطرتهای مدینه گفت: برای یک شاخه گل کنیز را آزاد کردید؟ کلی پول این کنیز بود! (کنیز بسان ملک، طلا، زعفران، ماشین و…خریدوفروش میشدند.) حضرت فرمودند: «أَدَّبَنَا اَللَّهُ تَعَالَی و فَقَالَ إِذَا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا وَ کانَ أَحْسَنَ مِنْهَا إِعْتَاقُهَا».[8] هرگاه به شما تحیّت گفتند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید؛ یا (لااقل) به همان گونه پاسخ بدهید! خداوند متعال ما را اینگونه تربیت کرده است که اهلِ کرامت باشیم؛ «عَادَتُکمُ اَلْإِحْسَانُ وَ سَجِیتُکمُ اَلْکرَمُ»[9] شما برای این وصف جان هم بدهید، کم است.
بنده، شیعه حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه و نماز شب خوان میشناسم که از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برگشته است!
مسئله «جنگ روایت» را ساده تلقی نکنید چون این جنگ پایانپذیر نیست. دقت لازم دارد. ما «روایت» خود را از کدام منبع می گیریم؟ مراد بنده از عبارت «روایت»، حدیث نیست بلکه مجموعه است.
عبدالله به عمر به امام حسین صلوات الله علیه عرض کرد که من یک انتقاد از شما بکنم؛ جدِ شما حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بین دنیا جاوید و آخرت مخیر شد، آخرت را انتخاب کرد. تو پاره تنِ او هستی. حالا میارزد برای دو روز دنیا فانی ناموس تو به اسارت برود؟! حکومت طلبی اینقدر میارزد؟!
متأسفانه بخشی از این توصیف در جمع زیادی از مسلمین باور شد، این وصف پایان هم نیافته است. این وصف بعد از کربلا در طبقات ابن سعد (کتاب الطبقات الکبری)، در قرن هشتم در کتاب «البدایه و النهایه» ابن کثیر، در کتاب «تاریخ الإسلام السیاسی» حسن ابراهیم حسن و تا همین معاصر آمده است.
ما هستیم و این روایات. هر کدام که باشد، اصلاً ًواکنش شما را تغییر میدهد.
شما برای فردی که در یک انتخاباتی آزمندانه دستوپا زده و هر کاری کرده است تا با هر دروغ و فریبی رأی بیاورد؛ اصلاً دیگر دلسوزی نخواهید داشت.
حال آن روایت واقعی؛ یزید در اوج وقاحت و پستی باشد یا حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه در اوج بلندی و رفعت باشد، ما هستیم و روایت واقعه. ما که با خود افراد در اینجا سروکار نداریم.
ما چقدر در برخورد، گرفتن، وارسی و بازرسی یک روایت بیتوجه هستیم؛ یعنی سادهلوحانه هر چیزی که به دست ما برسد…
این روایت متعلق به کدام جریان است؟ این روایت را به قصد و غرضی منتشر کردند؟ هدف نهایی آنها چیست؟
عالم را همینطور اداره میکنند. کافی است که تصویر مردم دنیا از آن جنگ جهانی با میلیونها کشته این باشد که یهود در آنجا مظلوم واقع شده است! اصلاً مهم نیست که واقع روایت این است که یهود را سوزاندند و صابون کردند یا اصلاً نسوزاندند.
اگر این تصویر جا بیافتد به قدری پُر رنگ است که حتی با اداهای «آزادی» که موجود است، شما در هر جشنواره علیه آن واقعه ادای (سوزاندن یهود و تبدیل کردن آنها به صابون!) فیلم بسازید؛ فیلم شما را حذف خواهند کرد! در هر شبکه اجتماعی، صفحه داشته باشید؛ حذف خواهند کرد! چرا؟!
ـ شما به دلیل طرفداری از ظلم (!)، شما ظالم محسوب میشوید! یک جنایت علیه بشریت رخ داده است، یهودیان تبدیل به صابون شدند (!) و حالا شما آن را نفی میکنید؟
هیچ رودربایستی هم ندارند. آنها به قدری این مظلومیت را پر رنگ کردند که اصلاً شما نمیتوانید نفس بکشید.
اگر در انتخابات ریاست جمهوری به نامزدهای انتخابات بگوئید: آیا روی قرآن کریم میایستید؟! یا نعوذ بالله قرآن کریم را از بلندی به پایین پرت میکنید؟! همه پاسخ خواهند داد: «نه!» آنجا هم میگویند: هولوکاست را قبول دارید؟ نظر شما راجع به آن مظلومان (یهودیان که به صابون تبدیل شدند!) چیست؟ اصلاً نمیتوانید بگوئید که صبر کنید تا بررسی کنم.
بسان اینکه به شما بگویند: اگر شما به حکومت برسید، از بالای برج میلاد قرآن کریم را به پایین پرت خواهید کرد؟! اگر در پاسخ بگوید: صبر کنید تا من بررسی میکنم! مردم در مقابل پاسخ شما چه خواهند گفت؟! مردم میگویند: تمام شد!
یک هجمه سنگین رسانهای ایجاد میکنند که همان «جنگ روایت» است. همه زندگی ما در این «جنگ روایت» غرق است ولی بدبختانه ما خبر نداریم که در جنگ هستیم لذا آرامش داریم.
امروز سربازانِ جمل، صفین و نهروان با تمام توان در حال تیربارانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه هستند. هنوز هم در کربلا، بدنِ مبارک حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه را تیرباران میکنند و این جنگ ها ادامه دارد.
شهید اول رحمه الله علیه را کشتند، بنده نمیتوانم یکی از اتهامات ایشان را پشت میکروفون عرض کنم. یکی از اتهامات ایشان این است که ایشان مستحل خمر بودند! یعنی میفرمودند که شرابخواری حلال است! آخر کدام طلبه این حرف را میزند که اینچنین تهمتی به شهید اول زدند. این تهمت را به شهید اول فقیه برجسته در حالی زدند که «اللُّمعةُ الدَمشقیّة» شهید وجود دارد!
ابن حجر عسقلانی علت به قتل رساندن شهید اول را مستحل خمر بودن ایشان مینویسد! بعضی دیگر اتهام دیگری میزنند که بنده از بیان آن اتهام شرم دارد و ترس آن دارم که حتی ابهام آن اتهام در ذهن شما باقی بماند…چون دروغ اتهام اوّل خیلی واضح است ولی اتهام دوم ممکن است که تصویری در ذهن شما ایجاد کند لذا از بیان آن بیم دارم.
ـ او مستحل خمر است. کسی که ضروری دین را انکار کند، او را اعدام میکنند چون کسی که ضروری دین را انکار میکند یعنی نعوذ بالله حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دروغگو است! کسی که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دروغگو بماند؛ مرتد است و حکم مرتد هم قتل است. شهید اول را هم به همین علت اعدام کردند.
ما هستیم و همه این جنگها لذا لزومی ندارد که دعا کنیم که خدایا! ما را با شهدای کربلا محشور بفرما. اشکالی ندارد که چنین دعایی بکنیم ولی بدانیم که الآن جنگ کربلا وجود دارد و باقی است. دوره به دوره و شهر به شهر هم متفاوت است.
خیلی عجیب است. ما در قرن چهارم در بغداد جایی داشتیم که یک خانم را سوار شتر و دو نفر را هم سوار اسب میکردند و میگفتند: اینها سپاه جمل هستند! حمله میکردند و شیعیان را میکشتند! تصویر اینها از جمل چه بوده است؟! حقانیت سپاه جمل و نعوذ بالله باطل بودن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه و طرفدارانِ ایشان! یک جای دیگر برعکس این تصویر است؛ یعنی منطقه به منطقه نبردِ دائمی است.
کسی که دیندار است باید نسبت به دین خیلی حساس باشد. بنده فعلاً توقع ندارم که در خروجی این مبحث؛ همه در میدان قرار بگیرند و بفرمایند که میخواهیم کار کنیم. ان شاء الله اینطور شود.
قدم اول این است که ما سپر دست بگیریم؛ یعنی هر چیزی که آمد، ما دریافت نکنیم. هر چه تیر آمد به سینه شما برخورد نکند. این از کجا آمد؟! این جنگ؛ تلفات، درد و خونریزی ندارد…
بنده به فردی عرض کردم: این مطالب را از این کانال نخوان. تو که حالِ مطالعه 50 صفحه را نداری، خب آن ور را هم نخوان. اگر این مطالب را میخوانی؛ بحث کن، فکر کن، مطالعه کن.. 2 ـ 3 دفعه آمد و با هم نشستیم. دو ساعت طول میکشد تا این فرد پاسخِ هر یک از این سؤالات چرندِ یکخطی، بفهمد. باید اصلِ مطلب از کتاب به فرد نشان داد و… میگفت: آهان! عجب! در حالی که دوباره این کانال در دست وی بود…
الآن رسماً با ما بازی میکنند. ترجمة تحریف شدهای که به عنوان ترجمه حدیث منسوب به امام حسین صلوات الله علیه منتشر میکنند: در سفینه البحار آمده است که ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت![10] این عبارت خیلی سخیف است و اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. آدرس هم میدهند؛ جلد فلان و صفحه فلان! ساده هم میگیریم!
سه بار با هم نشستیم و سه موضوع را بحث کردیم. گفت: آهان! عجب! این افراد، پدر سوخته هستند! باز دوباره…
خدایناکرده مداومت بر هر گناهی؛ اثر معرفتی میگذارد و ذهن را خراب میکند بسان معدهای که مکرراً به دنبال فست فود میرود، ذهن هم دنبال ناپاکی میرود. یک بار، دو بار و سه بار بحث میکند ولیکن از صبح تا شب در اینها غرق است بسان فردی که در میدان مین قرار گرفته است. اگر سه قدم هم بزند، بالاخره پا بر روی یک مین خواهد گذاشت.
همه ما در زندگی خود از دم وسطِ میدانِ مین «جنگ روایت» هستیم ولیکن آرام هستیم! بنده عرض میکنم که نسبت به سخنانِ بنده همینطور باشید. (از این انصافها کم پیدا میشود) اصلاً کسی نیست که دنبالِ شست و شوی مغزی شما نباشد. بنده از جلسه قبلی خود تا این جلسه، 35 کیلومتر راه آمدم لذا باید چهارتا مغز بشورم! فکر کردید من این همه راه را برای چه آمدم؟! انگیزه وجود دارد «کلُّ حزبٍ بَما لَدَیهِمْ فَرِحُونَ».[11] حال اینکه چه کسی حق و راست را بیان میکند، یک بحث دیگری است و همه قصد دارند تا افراد را به سمت خویش بکشند. لذا آدمی باید خیلی احتیاط کند. وقتی بمباران است، باید به پناهگاه رفت.
بنده مخالف «آزاد اندیشی» نیستم. خدا شاهد است که از دوران بچگی تا به امروز نشده است که یک خبر را از یک روزنامه یا از یک کانال بخوانم. بنده در اوج دورانِ اصلاحات از دو روزنامه (یکی از این ور و یکی هم از آن ور) اشتراک داشتم. آزاد اندیشی ضروری است ولی چند ویژگی دارد.
ویژگی اول «آزاد اندیشی» این است که فرد حوصله داشته باشد. ویژگی دوم، دارا بودن مقدمات و قرار دادن زمان است. با رعایت این ویژگیها خیلی هم خوب است.
روضه
عبارت حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی علیه آلاف تحیه و الثناء ویرانگر است. حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی علیه آلاف تحیه و الثناء فرمودند: «أُضْرِمَتِ اَلنِّیرَانُ فِی مَضَارِبِنَا وَ اُنْتُهِبَ مَا فِیهَا مِنْ ثَقَلِنَا وَ لَمْ تُرْعَ لِرَسُولِ اَللَّهِ حُرْمَةٌ فِی أَمْرِنَا إِنَّ یوْمَ اَلْحُسَینِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَّ عَزِیزَنَا بِأَرْضِ کرْبٍ وَ بَلاَءٍ»[12] خیمههای ما را سوزاندند،…، چشم ما را زخم کرده است، سیل اشک دائماً از صورت ما روان است…
نگفتی است. این خانواده، خانواده بودند که تا به حال کسی با دست ناموس آن بزرگواران را نشان نداده بود ولیکن به آن افتادند.
یکی از دلایلی که اهل بیت علیهم صلوات الله به مسیر کربلا آمدند و آنهمه فاجعه، بی ادبی و نگفتنی ها رخ داد؛ این بود: تلاش کردند تا از روز روایت عاشورا اینقدر چپه به من و شما نرسد. اینقدر می ارزد لذا شما هم جهادِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها را کمتر از جهادِ حضرت قمر بنیهاشم صلوات الله علیه نمیدانید.
حضرت زین العابدین صلوات الله علیه دائماً گریه میکردند.
بنده یک روایت مختصر را عرض میکنم. به خادمِ حضرت سید الساجدین صلوات الله علیه گفتند: حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیهما را برای ما وصف کن. گفت: مختصر بیان کنم یا مفصل؟ گفتند: مختصر بگو. گفت: هیچ شبی برای او بستر خواب پهن نکردم…هیچ شبی.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه بالای سر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: «أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَیلِی فَمُسَهَّدٌ»[13] فاطمه جان! شب تو را دفن کردم و دیگر هیچ شبی خواب به چشم من نمیرود. شب که بشود، من یاد تو می افتم. فاطمه من! دیگر خواب شب را از چشم من گرفتی.
ـ من در بستر بخوابم؟! بدنِ مبارک پدرم زیر تیغِ آفتاب وسطِ میدان بود.
شب که میشد، بستر خوابی برای حضرت زین العابدین صلوات الله علیه پهن نمیکردیم و هیچ روزی هم برای ایشان سفره غذا پهن نکردیم. حضرت سید الساجدین صلوات الله علیه یا روزه بودند (معمولاً روزه بودند) که بعد از افطار یا اگر روزه نبودند دمِ غروب یک ظرفِ غذا را که جلو حضرت قرار میدادیم، ایشان ظرف را برمیداشتند، نگاه میکردند و اشک میریختند.
حضرت امام صادق علیه آلاف تحیه و الثناء فرمودند: «فَإِنَّ اَلْحُسَینَ قُتِلَ حَزِیناً مَکرُوباً شَعِثاً مُغْبَرّاً جَائِعاً عَطْشَاناً»[14] پدرم را بین دو نهر آب با لبِ تشنه و گرسنه…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.
[4] – من لا یحضره الفقیه، جلد ۲، صفحه ۵۹۴.
[5] – من لا یحضره الفقیه، جلد ۲، صفحه ۶۰۹.
[6] – حضرت روح الله الامام الخمینی رحمه الله علیه.
[7] – مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد ۱، صفحه ۸۴. (دَعَائِمُ اَلْإِسْلاَمِ، عَنْ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلاَمُ: أَنَّهُ بَلَغَهُ عَنْ عُمَرَ أَنَّهُ أَمَرَ بِمَجْنُونَةٍ زَنَتْ لِتُرْجَمَ فَأَتَاهُ فَقَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَفَعَ اَلْقَلَمَ عَنْ ثَلاَثَةٍ عَنِ اَلنَّائِمِ حَتَّی یسْتَیقِظَ وَ عَنِ اَلْمَجْنُونِ حَتَّی یفِیقَ وَ عَنِ اَلصَّغِیرِ حَتَّی یکبَرَ وَ هَذِهِ مَجْنُونَةٌ قَدْ رُفِعَ عَنْهَا اَلْقَلَمُ.)
[8] – سوره مبارکه نساء، آیه 86. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۳، صفحه ۳۴۳. المناقب، جلد ۴, صفحه ۱۸.
[9] – بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۹۹، صفحه ۱۲۷. المحتضر، جلد ۱، صفحه ۲۱۵.
[10] – اصل عبارات شیخ عباس قمی در سفینه البحار، جلد 6، صفحه 165: ([العجم و إیمانهم بالقرآن] تفسیر القمّی: «وَ لَوْ نَزَّلْنٰاهُ عَلیٰ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ* فَقَرَأَهُ عَلَیهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ»؛
قال الصادق علیه السّلام: لو نزل القرآن علی العجم ما آمنت به العرب و قد نزل علی العرب فآمنت به العجم فهذه فضیلة العجم.
معانی الأخبار: عن ضریس بن عبد الملک قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: نحن قریش و شیعتنا العرب و عدوّنا العجم. بیان: أی العرب الممدوح من کان من شیعتنا و إن کان عجما و العجم المذموم من کان عدوّنا و إن کان عربا.
سوء رأی الثانی فی الأعاجم
لمّا ورد سبی الفرس الی المدینة أراد الثانی أن یبیع النساء و أن یجعل الرجال عبید العرب و عزم علی أن یحمل العلیل و الضعیف و الشیخ الکبیر فی الطواف و حول البیت علی ظهورهم، فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: انّ النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: أکرموا کریم قوم و إن خالفوکم و هؤلاء الفرس حکماء کرماء فقد ألقوا الینا السلام و رغبوا فی الإسلام و قد أعتقت منهم لوجه اللّه حقّی و حقّ بنی هاشم…)
[11] – سوره مبارکه مومنون، آیه 305.
[12] – الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۱۲۸.
[13] – أمالی، شیخ طوسی، صفحه 110-109. امالی، شیخ مفید، صفحه 281-283.
[14] – کامل الزیارات، جلد ۱، صفحه ۱۳۱.