امام کاظم علیه السلام و هدایت و مراقبت از افکار شیعیان

13

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 01 فروردین 1399 بمناسبت شهادت امام کاظم علیه السلام در جلسه ای (که این جلسه بخاطر جلوگیری از شیوع بیماری کرونا بصورت خیلی محدود (چند نفر) برگزار شد که هدفِ آن انتشار بصورت اینترنتی بوده است) به سخترانی با موضوع «امام کاظم علیه السلام و هدایت و مراقبت از افکار شیعیان» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمتِ حضرت موسی بن جعفر روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرج ابن الشّریف صلواتی مرحمت بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض تسلیت به پیشگاه حضرت علی بن موسی الرّضا صلوات الله علیه و حضرت معصومه سلام الله علیها صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ان شاء الله خدای متعال این گفت و شنید ناقابل و نشست و برخواست بی‌قیمت را به کَرَمِ خودش از ما قبول کند و اجرِ ما را تعجیل در فرجِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف قرار بدهد، ان شاء الله توفیقِ دیدارِ روی پُربرکتِ حضرت، خدمت و نوکریِ آستانِ شریفِ ایشان، تمهیدِ مقدّماتِ ظهورِ مبارکِ ایشان و شهادتِ در راهِ ایشان نصیبِ همه‌ی ما، جدّ و آبادِ ما، نسل و ذریّه‌ی ما تا قیامت بشود صلواتِ دیگری محبّت بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

زندگیِ حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه نکاتِ خیلی فراوانی دارد که تأمّل و تعمّق در آن و تصمیم‌گیری راجع به تأسّی از آن بزرگواران خیلی به دردِ ما می‌خورد.

روایتِ «هشام بن سالم» بعد از شهادتِ امام صادق علیه السلام

بنظرم رسید برای اینکه توفیق برای شرکت در جلسات کم هست بجای اینکه بیشتر صحبت کنم چند روایت از حضرت بخوانم، هر کدام از آن‌ها هم نکاتی دارد که به دردِ امروزِ ما می‌خورد.

یکی از آن‌ها در کتاب «کافی» شریف است، البته من برای اینکه می‌خواستم زیاد کتاب نیاورم متن روایت را از روی کتاب «إرشاد» می‌خوانم.

شیخ مفید رحمة الله تعالی علیه می‌فرماید: استادم ابن قولویه رحمة الله تعالی علیه از محمد بن یعقوب کلینی رحمة الله تعالی علیه نقل کرده است، این حدیث در کتاب مرحوم کلینی رحمة الله تعالی علیه هم هست.

وقتی می‌خواهم این روایت را بخوانم خودم خیلی خجالت‌زده هستم، قیمتِ یارانِ اهل بیت علیهم السلام با امثالِ من چقدر فرق داشته است.

«هشام بن سالم» می‌گوید: «كُنَّا بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَا وَ مُحَمَّد بن نُعمَان صَاحِبُ اَلطَّاقِ»[4] وقتی حضرت صادق صلوات الله علیه از دنیا رفتند من و «مؤمن طاق» به مدینه رفتیم، اوضاع آنقدر پیچیده بود که به دنبالِ امام می‌گشتیم.

«مؤمن طاق» و «هشام بن سالم» که از اعاظم شاگردانِ حضرت صادق علیه السلام هستند نمی‌دانند امامِ بعدی کیست! چقدر کار مخفیانه است، چقدر ما در این سال‌ها با امثالِ اینستاگرام مکتبِ خود را خراب کرده‌ایم، خیلی چیزها که نباید بروز می‌دادیم را بروز دادیم…

می‌گوید: ما به مدینه رفتیم و به دنبالِ امام می‌گشتیم، طبیعتاً می‌دانستیم که امام باید یکی از فرزندانِ حضرت صادق علیه السلام باشند، اینجا پیچیدگیِ زیادی هم داشت، چون گیر کرده بودیم، در هر کجای شهر اگر می‌خواستی حرف بزنی یا پلیسِ دولتیِ منصور تو را می‌گرفت و یا آن‌ها که در حالِ تبلیغ بودند «عبدالله افتح» را تبلیغ می‌کردند، یعنی اوضاع اینطور است که یا ساواکی‌ها تو را می‌بردند و یا پسرِ بزرگِ امام صادق علیه السلام «عبدالله افتح» را تبلیغ می‌کردند، که در بعضی از نقل‌ها امام صادق علیه السلام به او هم وصیّت کرده بودند، در بعضی از نقل‌ها امام صادق علیه السلام به پنج نفر وصیّت کرده بودند، هم به این «عبدالله افتح» وصیّت کرده بودند، هم به «حضرت موسی بن جعفر علیه السلام» وصیّت کرده بودند، هم به یک غلامِ خود وصیّت کرده بودند، در بعضی نقل‌ها دارد که به همسرِ خویش وصیّت کرده بودند، به حاکمِ مدینه وصیّت کرده بودند، به «منصور دوانیقی» ملعون هم وصیّت کرده بود، ببینیند اوضاع چگونه است، یعنی امام حتّی نمی‌تواند مخالفت و دشمنیِ خود را با «منصور دوانیقی» ابراز کنند!

«هشام بن سالم» می‌گوید: ما گیر کرده بودیم که مصداقِ امام کیست؟

اصلاً ما به همین موضوع فکر کنیم که یارانِ ویژه‌ی اهل بیت علیهم السلام چقدر تودار بودند که خبر داشتند…

«هشام بن سالم» می‌گوید: ما گیر کرده بودیم که مصداقِ امام کیست؟ نمی‌دانستیم کجا برویم، دیدیم اگر بخواهیم هرکجا برویم و راجع به امام حرف بزنیم می‌گویند: به درِ خانه‌ی «عبدالله افتح» بروید. برای همین به خانه‌ی «عبدالله افتح» رفتیم.

«عبدالله افتح» که پسرِ امام صادق علیه السلام بود اگر می‌خواست در مکتبِ اهل بیت علیهم السلام بیاید و علم‌آموزی کند که هم باید با شاگردانِ امام صادق علیه السلام رقابت می‌کرد و هم در یک رقابتِ غیرقابلِ رقابت با حضرت موسی بن جعفر علیه السلام رقابت می‌کرد. لذا دید این مسیر فایده ندارد، برای همین متأسفانه او در محافلِ علمیِ غیرشیعه شرکت می‌کرد.

«هشام بن سالم» می‌گوید: رفتیم و از او چند سوال پرسیدیم، مسائلِ اختلافیِ بینِ شیعه و سنّی را پرسیدیم که ببینیم آیا او می‌تواند پاسخ بدهد؟ دیدیم او کلاً گیج است! وقتی ما در حالِ بیرون آمدن بودیم گفت: اگر وجوهاتی دارید بدهید! گفتیم: ما چیزی نداریم و بیرون آمدیم.

پاسخی به شبهه‌ی مولوی عبدالحمید

در امورِ مادّی اینطور نیست که ما هر وقت هرچه خواستیم اهل بیت علیهم السلام به ما بدهند، امورِ مادّی، شفای بیماری، کیسه‌ی زر، البته هیچ کسی را با دستانِ خالی رد نمی‌کنند، آن فهمِ بعضی‌ها که گفته‌اند: «ببینید درِ حرم‌ها را بسته‌اند، پس معلوم بود که این‌ها چیزی نمی‌دهند»، این آدم باید اصلاً از اسلام بیرون برود، چون قبل از این خدای متعال فرموده است: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»[5]، اگر معنا اینقدر جاهلانه و ابلهانه و ابتدایی بود که طرف باید برود و بت‌پرست بشود، قرآن کریم فرموده است «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»، شما کدام آدمی را دیده‌اید که مریض داشته باشد و دعا نکند؟ مسلّماً مریضیِ همه‌ی انسان‌ها هم خوب نمی‌شود، بعضی خوب می‌شوند و بعضی دیگر خوب نمی‌شوند.

مادرِ ما دو مرتبه دچارِ یک بیماری شد، یک مرتبه سال 67 و یک مرتبه هم سال 93، سال 67 به برکت حضرت رضا علیه السلام ایشان در یک سفری استثنائاً شفاء گرفتند، همان بیماری سال 93 هم آمد و روز ولادت حضرت رضا علیه السلام به رحمتِ خدا رفت، ان شاء الله خدای متعال همه‌ی اموات را بیامرزد.

ما بنده هستیم، ما که مولا نیستیم، در مسائلِ مادّی معلوم نیست آنچه ما می‌خواهیم رخ بدهد، و اگر کسی بخواهد ابلهانه حرف بزند باید قبل از آن با خدا قهر کند و بگوید خدای متعال می‌فرماید: «وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ»[6]، خدای متعال حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را در بعضی از جنگ‌ها یاری نکرد، پس طبقِ این آیه معاذالله معلوم است که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم خدای متعال را یاری نکرده است! یعنی اگر انسان بخواهد ابلهانه حرف بزند…

یعنی باید به مولوی عبدالحمید گفت: چرا به ضریح گیر می‌دهی؟ از اسلام برو بیرون! در قرآن کریم این موارد بسیار زیاد است که فرموده است: «خدا ولی است»، «خدا نصیر است» و… پس معنیِ آن این است که مسلمین هیچگاه شکستِ مادّی نمی‌خورند؟

فکر می‌کنند اگر امروز چهار نفر دعا کردند و نتیجه‌ی ظاهری نگرفتند دیگر این موضوع یک برهانی بر علیهِ دین است!

مگر خودِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام روزِ عاشورا شهید نشده‌اند؟ مگر این همه قحطی بینِ مسلمین نیامده است؟

مگر خودِ ما هر زمانی که به دکتر می‌رویم بصورتِ مادّی نتیجه می‌گیریم؟ ولی مسلّماً از دکتر قهر نمی‌کنیم، چون دکتر را «صاحب اثر» نمی‌دانیم.

در مورد اهل بیت علیهم السلام می‌گوییم: مسلّماً اثر دارند اما «حکیم» هستند، ممکن است نخواهند به آن شکلی که ما می‌خواهیم عطاء کنند، و اگر کسی بخواهد به این عنوان به اهل بیت علیهم السلام و ضریح‌های مقدّس و مطهّرِ آن عزیزان گیر بدهد ابتدا باید به خدای متعال و اسلام گیر بدهد و بگوید: یک مرتبه سپاه ابرهه آمد و ابابیل آمدند اما چند مرتبه‌ی دیگر منجنیق زدند و کعبه را خراب کردند و ابابیل هم نیامدند! پس آیا باید نتیجه گرفت که معاذالله خدای متعال دروغ است؟ این چه حرفِ سخیفی است؟ مگر این‌ها چیزهای جدیدی است؟

وفات حضرت زینب سلام الله علیها هم عرض کردم که علمای زیادی بوده‌اند که با طاعون از دنیا رفته‌اند، همه‌ی آن‌ها هم زیارت عاشورا می‌خواندند، نکته اینجاست که ما نباید فقط جلوی بینیِ خود را ببینیم و فکر نکنیم که عالَم فقط همین چیزی است که فقط ما می‌بینیم.

ممکن است وقتی ما محضرِ اهل بیت علیهم السلام استشفاء می‌کنیم بخواهند به صورتِ ظاهری هم پاسخِ ما را بدهند، یا شاید بخواهند بهتر از آن را به ما بدهند. اگر کسی خیال می‌کند دنیا و مافیها و خلقت فقط همین دنیاست که اصلاً بیخود دینداری می‌کند، اگر فکر می‌کند دنیا بواطنی دارد، عواقبی دارد، بهشتی هست و رضوانی هست و ارتباط با اهل بیت علیهم السلام هست و حضور در محضرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هست، مسلّماً وقتی اینجا انسان به سراغِ کریم می‌رود… مثل این است که انسان به درِ خانه‌ی حاتم طاعی برود و بگوید تو را به خدا دو عدد ده هزار تومانیِ نو به من بده، و بعد او بخواهد به شما سکّه‌ی طلا بدهد بگویید حاجتِ مرا نداد! مسلّماً اینگونه حرف زدن ابلهانه است.

اگر به سراغِ کریمی می‌رود که او حکیم هم هست و او هرچه عطاء کند گنجِ او تمام نمی‌شود… او که مانندِ ما نیست وقتی می‌خواهیم عیدی بدهیم حساب می‌کنیم که چقدر پولِ نو داریم که می‌خواهیم عیدی بدهیم، او که اصلاً چنین دغدغه‌ای ندارد، این عطای ما است که جایگزین ندارد، یعنی اگر من بخواهم به این برادرمان عیدی بدهم باید حواسِ خود را جمع کنم طوری عیدی بدهم که به آن برادرِ دیگرمان هم بتوانم عیدی بدهم، این من هستم که باید حساب و کتاب کنم، آن کسی که گنجی دارد که انتها ندارد که اصلاً دغدغه‌ی چیزی را ندارد، کسی رغیبِ او در عطای او نیست، مسلّماً او محدودیت ندارد، منتها حکیم است، رحیم است، وفیّ است، شاید بخواهد بهتر از آن را بدهد، «وَ مَا هَكَذَا الظَّنُّ بِهِم» که غیر از این بگوییم، اگر غیر از این است جمع کنیم و به دنبالِ زندگیِ خود برویم.

ما اعتقاد به کسانی داریم که آن‌ها کریم هستند، و اگر گدا به درِ خانه‌ی کریم برود و بگوید که یک لقمه‌ی نان می‌خواهم حتماً به او غذای خیلی بهتری می‌دهد، ممکن است یک لقمه نانی را هم که خواسته بود به او بدهد.

یعنی اینکه ما از ظاهرِ امر نتیجه می‌گیریم باید درنظر داشته باشیم که ما روایاتِ فراوانی داریم که می‌گوید: اصلاً بعضی اوقات این‌هایی که این نتیجه را می‌گیرند روز قیامت می‌گویند ای کاش دعای ما به آن شکلی که ما می‌خواستیم مستجاب نمی‌شد، برای همین می‌گویند بر خواسته‌ی خودتان اصرار نکنید، بلکه بر این اصرار کنید که «بر آنچه که خیرِ ماست همان را بدهید».

من نمی‌دانم چه شده است، ان شاء الله خدای متعال به ما اعتقاد بدهد.

وگرنه طرف می‌گوید خودِ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، خودِ حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام، خودِ حضرت معصومه سلام الله علیها مسموم شده‌اند و از دنیا رفته‌اند، پس معلوم می‌شود که این‌ها نمی‌توانند ما را شفاء بدهند! واقعاً حیف از فحش که این‌ها بدهند، بیشتر باید دلِ انسان برای این‌ها با این فکرشان بسوزد، اگر اهل بیت علیهم السلام بودند دلشان برای این بیچارگی در فهمِ دین می‌سوخت، چون در این صورت تو باید قبل از این می‌گفتی که خدا هم نمی‌توانست، چون این همه دعا کردم و خدا هم گفته بود «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»، یا در قرآن کریم فرموده است: «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ»[7]، دیگر وعده از این بالاتر؟ خُب من الآن می‌گویم: خدایا! همین الآن بیماری کرونا را از روی زمین برطرف کن! اگر نکرد آیا خدای متعال معاذالله دروغ گفته است؟ این چه فهمِ ضعیفی است؟ از آن آقای عبدالحمید که ان شاء الله یک پاسخی به او می‌دهیم، که حتماً باید حداقل به اساتید خود رجوع کند، اگر نزدِ اساتیدِ ما نمی‌آید به اساتیدِ خود رجوع کند و درس‌های خود را دوباره بگذراند، این حرفی که او زده است حتّی اهل سنّت هم نمی‌زنند، یعنی حرفی خلافِ تشیّع نگفته است بلکه خلافِ واضحاتِ اسلام گفته است.

چه این کسی که قبلاً وزیر ارشادِ کشورِ ما بوده است، می‌گوید: ببینید حضرت معصومه سلام الله علیها هم مسموم شده‌اند، پس معلوم است که این‌ها نمی‌توانند ما را شفاء بدهند!

خدای متعال شاهد است که چون سیّد است من او را دعا کردم و دلِ من نیامد که او را نفرین کنم که بگویم ان شاء الله روز قیامت آن لحظه‌ای که همه برهنه و بیچاره هستند می‌بینی که چه کسی دست می‌گیرد، ان شاء الله خدای متعال تو را هم به دامانِ اهل بیت علیهم السلام برگرداند، ما را هم همینطور، من هم عبدِ عابق و بنده‌ی فراری هستم. ان شاء الله خدای متعال به مولوی عبدالحمید هم لذّتِ محبّتِ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را بچشاند، ما از خدای متعال می‌خواهیم که ان شاء الله همه در این عالَم لذّتِ این محبّت را بچشند، دلِ ما می‌سوزد که آن‌ها از این سفره و از این گنجِ تمام‌نشدنی محروم باشند. ان شاء الله آن‌ها هم محروم نشوند.

بالاخره وقتی انسان بر سرِ سفره‌ی کریم می‌آید حرف‌های کریمانه بزند، وگرنه به چشمانِ مبارکِ امام کاظم علیه السلام نمی‌آید.

ما دعا می‌کنیم ان شاء الله همه‌ی کسانی که در عالَم هنوز امکانِ هدایت بالقوّه‌ در آن‌ها وجود دارد به برکتِ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام جزوِ علاقه‌مندان و محبّانِ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بشوند، ان شاء الله حلوای محبّتِ اهل بیت علیهم السلام را بچشند.

ادامه‌ی روایتِ «هشام بن سالم» بعد از شهادتِ امام صادق علیه السلام

«هشام بن سالم» می‌گوید: ما از خانه‌ی «عبدالله افتح» بیرون آمدیم، قاعدتاً باید پسرِ بزرگ «امام» باشد، به چه دلیل غیر از پسرِ بزرگ… بیرون آمدیم و…

ائمه علیهم السلام هم امامِ بعد از خود را طوری مخفی می‌کردند که خیلی به چشمِ مردم و شیعیان‌شان نیاید. این الآن است که ما می‌گوییم به درِ خانه‌ی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بروید، آن زمان طوری معرّفی می‌شدند که اصلاً به چشم نمی‌آمدند.

«هشام بن سالم» می‌گوید: وقتی بیرون آمدیم دیگر گیر کردیم، پس الآن «امام» کیست؟

من به حالِ «هشام بن سالم» و «مؤمن طاق» برای این جمله غبطه می‌خورم: «فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلاَّلاً لاَ نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ» بیرون آمدیم و گُم‌کرده‌راه بودیم، چند روز است که نمی‌دانیم «امام» ما کجاست، گمراهی را حس کردیم، نمی‌دانستیم باید کجا برویم.

این دو بزرگوار انسان‌های خیلی خاصّی بودند، یک زمانی «ابوحنیفه» یا شاگرِ او نزدِ همین «مؤمن طاق» آمد که هر دو کوفه بودند و گفت: «ماتَ إمامُک؟» امام صادقِ شما مُرد؟ «مؤمن طاق» فرمود: بله! دوباره گفت: «ماتَ إمامُک؟»، تا دوباره این جمله را گفت جناب «مؤمن طاق» یک جمله فرمودند: «وَلکِن إمامُکَ مِنَ المُنظَرین» ولی امامِ تو نمی‌میرد، خدای متعال به او فرصت داده است، شیطان به خدای متعال گفت: به من مهلت بده و خدای متعال هم فرمود: تا روز قیامت به تو فرصت می‌دهم. تا او گفت: آقا امامتان مُرد؟ بلافاصله جناب «مؤمن طاق» فرمودند: «وَلکِن إمامُکَ مِنَ المُنظَرین» ولی امامِ تو نمی‌میرد، خیالِ تو راحت باشد!

جناب «مؤمن طاق» و «هشام بن سالم» انسان‌های برجسته هستند، مرجع تقلید هستند، فهولِ علماء هستند، و راهِ بروزِ این‌ها نسبت به امام راحت‌تر است، امام بیشتر محصور هستند، این‌ها در جلسات و گعده‌های علمی و مناظرات حضور دارند و بحث می‌کنند.

«هشام بن سالم» می‌گوید: ما از خانه‌ی «عبدالله افتح» بیرون آمدیم، «فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلاَّلاً لاَ نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ»، نمی‌دانستیم به کجا برویم.

منظورشان این نبود که مثلاً الآن دو سؤالِ فقهی داشتیم و نمی‌دانستیم کجا برویم، بلکه می‌خواستند بدانند «امام» چه کسی است. یعنی شبیه به حالِ الآنِ ما!

«فَقَعَدْنَا فِي بَعْضِ أَزِقَّةِ اَلْمَدِينَةِ» در بعضی از کوچه‌های مدینه که خلوت‌تر بود روی زمین نشستیم، «بَاكِينَ حَيَارَى لاَ نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ» روی زمین نشستیم و گفتم: خدایا! ما باید چکار کنیم؟ دیگر باید به کجا برویم؟ «وَ لاَ مَنْ نَقْصِدُ» درِ کدام خانه را بزنیم؟ «وَ نَقُولُ إِلَى اَلْمُرْجِئَةِ إِلَى اَلْقَدَرِيَّةِ إِلَى اَلزَّيْدِيَّةِ إِلَى اَلْمُعْتَزِلَةِ إِلَى اَلْخَوَارِجِ» الآن باید چکار کنیم؟ به کجا برویم؟ هدایتِ تو کجاست؟

دقّت کنید سؤال نداشتند، همین حالِ ما بوده است، «انتظار»، یک بخشی از انتظار این است که انسان به قضا و قدر الهی راضی باشد ولی یک بخشی از آن این است که انسان از درون طوفانی است. این بزرگواران سؤال نداشتند اما می‌گفتند اگر من الآن بمیرم و از من سؤال کنند بگویم امامِ من کیست؟ باید چه پاسخی برای «مَن إمامُک» بدهم؟ باید به کجا رجوع کنم؟

می‌گوید: تا اینطور شد پیرمردی آمد و دستِ خود را به سمتِ ما دراز کرد، ما در ابتدای کار نگران شدیم و گفتیم شاید از جاسوس‌های منصور دوانیقی است، او گفت: به دنبالِ من بیایید، «هشام بن سالم» می‌گوید: من ترسیدم و به «مؤمن طاق» گفتم: اگر تو را بگیرند حتماً تو را خواهند کشت، چون تو خیلی مناظره کرده‌ای، من با این پیرمرد می‌رود و تو نیا، اینطور اگر کسی را بکشند یک نفر از ما از دنیا رفته است، خلاصه می‌گوید: رفتم تا به یک دری رسیدم و وارد شدم، دیدم درِ خانه‌ی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است، هنوز هم نمی‌دانستم که ایشان امام هستند، فقط می‌دانستم اینجا خانه‌ی پسرِ امام صادق علیه السلام است، گفتم: «جُعِلْتُ فِدَاكَ مَضَى أَبُوكَ»

این دوره دوره‌ای است که شیعیان کم کم مقاماتِ ائمه علیهم السلام را یاد می‌‌گرفتند، از این حرف‌هایی که امروز گاهی ما هم اشتباه فکر می‌کنیم که جزوِ فضائلِ اهل بیت علیهم السلام است در ذهنِ آن‌ها هم بود، می‌گفتند: امام اگر امام باشد اصلاً از دنیا نمی‌رود، امام همیشه در این عالَم است!

اهل بیت علیهم السلام را «درست» بشناسیم

امام بر عالَمِ وجود سلطنت می‌کند ولی عمرِ امام در این بدن محدود است، وای بحالِ ما از حرف‌های من‌درآوردی.

ما چقدر عرض می‌کردیم که اینقدر روی منبرها قصّه تعریف نکنید که هر کسی رفت و پنجره فولاد را گرفت نتیجه‌ای که دوست داشت را گرفته است، خودِ بنده چند مرتبه این حرف را زده‌ام.

در جوانی پامنبریِ بزرگواری بودم که دیگر به آنجا نرفتم، چرا؟ چون ایشان هر شب یک تشرّف‌یافته به محضرِ امام زمان ارواحنا فداه می‌فرمودند، من یک زمانی به ایشان عرض کردم: حاج آقا! اینکه شما می‌فرمایید مخاطبِ شما برداشت می‌کند هر کسی دو شب ضجّه زد امامِ زمانِ خود را می‌بیند و اگر نبیند به دین بدبین می‌شود، دین چه زمانی این حرف را زده است؟ این دین دینِ تسلیم است.

مثلِ این سریال‌های «کلید اسرار» که در چهل و پنج دقیقه عاقبتِ همه‌ی بدها ختمِ به یزید می‌شد و همه‌ی خوب‌ها هم صاحبِ گنج می‌شدند، به نظرِ من این سریال از سریال‌های ضدّدینی ضدّدین‌تر است، چرا؟ چون اهل بیت علیهم السلام را برای ما به ATM تبدیل می‌کند، فکر می‌کنیم معاذالله اهل بیت علیهم السلام ATM ما هستند، اینطور که پیام بدهیم و پول بگیریم و اگر پول نگیریم خراب است! اهل بیت علیهم السلام که ATM ما نیستند.

روز قیامت می‌فهمیم که هر یک مرتبه‌ای که اجازه دادند بگوییم «السَّلامُ عَلَیکَ یا مُوسی بن جعفر» چه مرحمتی به ما کرده‌اند.

حتّی گاهی من دیده‌ام که برخی می‌گویند: «جواب سلام واجب است»، این حرف دیگر از دو سو عوامانه است، آن جوابِ سلامی که واجب است جوابِ سلامِ حضوریِ فیزیکی است، وگرنه علماء بحث دارند که پاسخِ سلامِ پیامک واجب است یا نه، شیخ کلینی رحمة الله تعالی علیه قبول ندارند که پاسخِ سلامِ نامه واجب است، این روایت «ردّ جواب الکتاب واجب کوجوب السلام» یا «پاسخ دادن به نامه مانند سلام واجب است» را در کتاب اصولِ خود آورده است، یعنی در بخشِ اصول آورده است نه در بخشِ فروع، یعنی جزوِ احکام حساب نکرده است، یعنی واجبِ اخلاقی است نه واجبِ شرعی.

طرف در دایرکت پیام می‌دهد که جوابِ سلام واجب است، نخیر! جوابِ دایرکت واجب نیست، جوابِ سلام است که واجب است. نباید از خودمان به دین اضافه کنیم، اگر یکدیگر را دیدیم و سلام کنیم جوابِ سلام واجب است.

نکته‌ی دیگر این است که این فهم فهمِ سعدی است، حال یک روایت از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام می‌خوانم که ببینید چیست، ببینید سعدی چقدر بد می‌گوید، می‌گوید:

او را خود التفات نبودش به صید من           من خویشتن اسیر کمند نظر شدم[8]

اگر عاشق با معشوقِ خود حرف بزند، مثلاً اگر به عالِمی این حرف را بزند حرفِ خیلی خوبی است که «او را خود التفات نبودش به صید من»، من هم می‌رفتم و در نماز آقای بهجت رحمة الله تعالی علیه شرکت می‌کردم اما «او را خود التفات نبودش به صید من»، اصلاً او چه می‌شناخت که من چه کسی هستم؟ چقدر آدم داشتیم که ده سال در نماز آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف شرکت می‌کردند اما ایشان آن‌ها را نمی‌شناختند

 او را خود التفات نبودش به صید من          من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

اما اگر این موضوع را در موردِ اهل بیت علیهم السلام بگوییم «بی‌ادبی» است، در موردِ اهل بیت علیهم السلام اینطور نیست، در موردِ اهل بیت علیهم السلام تا ایشان صدا نزنند اصلاً از این طرف شما بلند نمی‌شود به جلسه بیایید یا سلام کنید یا اشک جاری نمی‌شود.

آمدنِ من ارزشی ندارد… اگرچه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را، آمد و نیامدنِ من چیزی به او اضافه نمی‌کند، این درست است.

اگرچه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را…

من دوست داشتم مصرعِ دوم را هم مانندِ حافظ جرأت کنم و بگویم، اما می‌بینم اگر بگویم ادّعاست و دروغ است…

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را                    به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

شاید حافظ اینطور بوده است، من نمی‌دانم، ولی من اینطور نیستم، من خودفروخته هستم، من خودم را فروخته‌ام.

حال این روایت را می‌خوانم و شما ببینید، اصلاً اصلِ ارتباط، اصلِ شرکت کردن چیزِ دیگری است، اصلاً نتیجه نگرفتم، نگرفتم که نگرفتم! آن قصّه‌هایی که هر کسی توسّل کرد ظاهرِ همان چیزی را که می‌خواست دقیقاً گرفت را نباید به اندازه‌ای بیش از آنچه به ما گفته‌اند می‌گفتیم، چرا؟ چون در اینصورت دروغ گفته‌ایم، چرا دروغ؟ چون ذهنِ ما را از آن بالاتر منصرف می‌کند.

حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه به حج تشریف برده بودند…

اینکه عرض می‌کنم سعدی اشتباه کرده است، اگر منظورِ سعدی معشوقه و علماء و شیخ طریق و این چیزها باشد خوب است، خوب است به محبوبِ میانی بگویی

او را خود التفات نبودش به صید من           من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

اما این در موردِ امام نیست، حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه… موسمِ حج شد، موسمِ حج! عبادتِ امامِ معصوم! آن هم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که سنّی‌های اهل مدینه به ایشان «زین المتهجّدین» می‌گفتند.

بلاتشبیه عرض می‌کنم شما عبادت‌های یهودیان را ببینید، سرِ خود را جلوی یک دیوار تکان می‌دهند، برای شما جذّاب نیست، ممکن است عبادتِ یک گروهی با طبع ما تلائم نداشته باشد، ممکن است ما هم برای دیگران جذّاب نباشیم، اینکه غیرِ شیعیانِ مدینه در موردِ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام می‌گویند «زین المتهجّدین»، در موردِ حضرت سجّاد علیه السلام هم داریم، اصلاً می‌ایستادند و عبادتِ این بزرگواران را تماشا می‌کردند و گریه می‌کردند.

شما فکر کنید به یک مسجدی می‌روید و امام جماعت در حالِ نماز خواندن است و عدّه‌ای بایستند و نمازِ او را ببینند و گریه کنند.

حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، عبادتِ حج، با آن حالی که حضرت داشتند و طواف و… بعد حضرت فرمودند: در این موسم حج هیچ کسی به ذهنِ من خطور نکرد، تا به منا رسیدم، یعنی حج تمام شد، «إلّا عَلیُّ بنُ یَقطین»، چون «علی بن یقطین» یک روزی به خدمتِ حضرت رسید و گفت: آقا جان! می‌بینید ما چه گرفتار شده‌ایم؟ من می‌بینم این شیعیانِ شما می‌آیند و شما را می‌بینند و با شما حرف می‌زنند، من آنجا در دستگاهِ سلطانی گیر کرده‌ام و نمی‌توانم ارتباط بگیرم، دلم می‌سوزد، از این حسرتی که شیعیانِ شما نزدِ شما می‌آیند و می‌نشینند و بلند می‌شوند و به شما دست می‌زنند… من از آن دور… حضرت فرمودند: در تمامِ حج هیچ کسی به ذهنِ من خطور نکرد «إلّا عَلیُّ بنُ یَقطین، مازال مَعی»، ذهنِ من در همه‌ی حج…

این شعر را نمی‌شود در مورد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام گفت:

او را خود التفات نبودش به صید من           من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

اگر او التفات نداشت اصلاً از طرفِ ما هیچ تغییری اتّفاق نمی‌افتاد، همه‌ی آن «توجّه» است.

حضرت موسی بن جعفر علیه السلام یک لحظه نگاه کردند و دیدند «هشام بن سالم» و «مؤمن طاق» حیرت‌زده هستند، و بلافاصله یک نفر را فرستادند. باز هم عرض می‌کنم این «یک نفر را فرستاند» اهمیّتِ موضوع را نشان می‌دهد، به خودِ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام قسم اگر واقعاً ما نسبت به غیبتِ امام زمان ارواحنا فداه مضطر بشویم وصل می‌شویم، اما اگر کار دستِ حکیمِ کریمِ به أحسنِ وجه است ما نمی‌توانیم مدلِ وصل را انتخاب کنیم، ولی «أحسنِ وجه» ممکن است آن چیزی که ما فکر می‌کنیم نباشد.

در همین بیماری کرونا یا قبل از این ممکن است بنا بر این باشد یک آقای بهجتی که اصلاً سراسر وجودِ ایشان حرز است مبتلاء بشوند، بالاتر از خودِ اهل بیت علیهم السلام در کربلا که نداریم.

این روایت را ببینید، خیلی جانسوز است، بعضی نقل‌ها «اُمِّ أیمَن» و بعضی از نقل‌ها «فضّه» نقل شده است، اختلاف در نقل وجود دارد که بعد از شهادتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دیگر نتوانستند در مدینه بمانند، حق هم داشتند، باید در و دیوار را نگاه می‌کردند، باید مغیره‌ی ملعون را نگاه می‌کردند، می‌گفتند: دیگر نمی‌توانیم بمانیم، با اینکه غربتِ اهل بیت علیهم السلام را می‌دیدند… حال اینکه چه شرایطی بود نمی‌دانیم، بهرحال اذن گرفتند و از مدینه بیرون آمدند، به بیابان رسیدند، در بیابان راه را گُم کردند و تشنگی به ایشان غلبه کرد، به این علّت مشرف به موت شدند، رو کردند به آسمان و پنج کلمه گفتند: «یا رَبِّ أنا خادِمَةُ فاطِمَة»[9]، از امامِ معصوم روایت داریم که دَلوی از آسمان آمد و ایشان را سیراب کرد.

اما این بدین معنی نیست که حال که اینطور است هر کسی خدمت کند نتیجه می‌گیرد، پسرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها داریم «یَلوکُ لِسانَهُ مِنَ العَطَش»[10]… و ان شاء الله خدای متعال برای شما نیاورد که متوجّهِ این موضوع بشود، یک بیماری که یک روز یا دو روز در آی سی یو بی‌هوش باشد که نمی‌توانند به او آب بخورانند و به او با سِرُم مایعات تزریق می‌کنند، اگر مبتلا بشوید به اینکه مثلاً تربت در دهانِ او بگذارید همینکه دستِ شما به زبانِ او بخورد «یَلوکُ لِسانَهُ مِنَ العَطَش» را می‌بینید.

این بدین معنا نیست که چون آن خادمه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نتیجه گرفته است همه نتیجه می‌گیرند، ما این کار را می‌‌کنیم چون نتیجه قطعی است منتها حداقلِ آن نتیجه آن چیزی است که ما به دنبالِ آن هستیم، اگر به ما بگویند که الآن از این بیماری نجات پیدا می‌کنید یا اگر از این بیماری بمیرید در آغوشِ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام قرار می‌گیرید، آن وقت دیگر نمی‌گوییم که ما نجات پیدا کنیم.

مواظب باشیم که اسیرِ حسرتِ روز قیامت نشویم

ان شاء الله ما اهل بیت علیهم السلام را آنقدر که می‌توانیم بفهمیم بفهمیم، چون مسلّماً همه‌ی وجودِ اهل بیت علیهم السلام را نمی‌توانیم بفهمیم، یعنی روز قیامت ما غصّه نمی‌خوریم که چرا معرفتِ کامل نسبت به اهل بیت علیهم السلام پیدا نکردیم، چون محال بوده است، وقتی چیزی محال است ما غصّه نمی‌خوریم، کمااینکه روز قیامت غصّه نمی‌خوریم که چرا خدای متعال را «کَما هُوَ حَقُّ» نمی‌شناسیم، چون نمی‌توانیم آنطور بشناسیم، ولی غصّه می‌خوریم از اینکه…

این روایت من را بیچاره کرده است، در برنامه‌ی تلویزیونی گفتم اما این جمله‌ی آن را نمی‌توانستم بگویم، این را به شما عرض می‌کنم، در حالِ نوشتنِ مطلبی بودم، خیلی جستجو کردم که ببینم این مطلب در کجاها آمده است، دیدم مثلاً در چهارده جای مختلف با تعابیرِ مختلف آمده است، ماجرا این بود که یک بنده‌ی خدایی پول‌های خود را جمع کرده بود که صد هزار سکّه شده بود و نزدیکِ مرگ حسرت می‌خورد، می‌گفت: این پول را می‌بینید؟ زکاتِ آن را نداده‌ام، خواهرم گرفتار بود اما به او پول ندادم، حال در حالِ مُردن هستم و نمی‌دانم این پول را چکار کنم. پرسید: برای چه این پول را نگه داشته‌ای؟ گفت: برای روز مبادا!… وای بحالِ ما که خودمان بخواهیم خودمان را اداره کنیم، گفت: می‌خواستم اگر سلطان مرا گیر انداختند و پولی خواست پول بدهم و آزاد بشوم، یا اینکه اگر زن و بچه‌ی خودم گرفتار شدند به آن‌ها بدهم! جالب است که می‌دید طرف گرفتار است و او هم داشت که بدهد و نیاز هم نبود همه‌ی آن را بدهد اما نگه داشته بود! حال می‌گفت: حالا در حالِ مردن هستم و نمی‌دانم باید با این پول چکار کنم.

من در این منابع نگاه کردم که کدامیک را بگویم، بالاخره ما هم یک توسّلی می‌کنیم، شاید گاهی روی یک نفر اثری گذاشت و به منِ بیچاره هم نظری کردند، می‌خواستم ببینم کدامیک از این منابع را بگویم؟ نگاه کردم و دیدم «ابن فهد حلّی» این مطلب را در کتاب «عدّة الدّاعی» آورده است، البته دیگران مفصّل گرفته‌اند اما «ابن فهد حلّی» مختصر و بدونِ بردنِ نام گفته است، «ابن فهد حلّی» انسانِ خیلی ویژه‌ای بوده است، ایشان یک دفترچه‌ای داشته‌اند که چیزهایی در آن نوشته بودند، وقتی از دنیا می‌رود پسرخوانده‌ی او (یعنی پسرِ همسرِ او) با این کتاب آنقدر کارهای عجیب و غریب می‌کند که ادّعای امام زمان بودن می‌کند و یکی از مهم‌ترین مدّعیانِ دروغینِ خطرناکِ تاریخِ شیعه است، ببینید چه چیزی در آن دفتر بوده است و «ابن فهد حلّی» آن‌ها را رو نکرده بودند.

حالا آن وزیر ارشادِ سابقِ بیچاره می‌گوید خودِ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام خودشان مسموم شده‌اند، دیگر مسلّماً او خیلی از چیزها را نمی‌فهمد.

من کسی را می‌شناسم که نامِ او را نمی‌برم، کسی که مانندِ آبِ خوردن طیّ‌الأرض می‌کرد ولی در راهِ زیارت حضرت رضا علیه السلام با ماشین تصادف کرد، یک بزرگی فرموده بود که ایشان می‌خواستند تنشان در راهِ زیارتِ امام رضا علیه السلام خسته بشود، هر وقت اراده می‌کرد در حرم بود، ما گاهی متوجّه نمی‌شویم، مثلاً یک جایی می‌رویم و هواپیما در راهِ زیارت یک ساعت تأخیر دارد یا قطار ما را خسته می‌کند، امّا آن بزرگ می‌فرمودند که ایشان دوست داشتند که تنشان در راهِ زیارت خسته بشود.

خلاصه اینکه چیزهای دیگری هم در عالَم هست.

من به «ابن فهد حلّی» گفتم: من می‌خواهم یک جمله از نهج البلاغه بخوانم و بعد این روایت را به نامِ شما در جلسات می‌گویم و شما هم بالاخره برای ما کاری انجام بدهید، کتاب را باز کردم و دیدم بالاخره بعد از این روایتی که این آدم نتوانسته است پول را در راهِ اهل بیت علیهم السلام خرج کند نوشته است: قالَ الصّادِقُ علیه السلام… یعنی «ابن فهد حلّی» این روایت را بعد از آن روایت نوشته است، روایت این بود: «وَ أَعْظَمُ مِنْ هَذَا حَسْرَةً»[11]… این آدمی که لحظه‌های آخرِ عمرِ خود گفت: ای وای که خواهرم گرفتار بود و ندادم، زکاتِ این مال را ندادم و روز قیامت باید جواب بدهم، حقوقِ این مال را انجام نداده‌ام، حالا هم نمی‌توانم این پول را خرج کنم…

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم فرمودند: اگر بیش از قُوتِ خودت جمع کنی «أنتَ خَازِنٌ لِغَیرِک» نوکرِ بعدی‌ها می‌شوی؛ حداقل حقوقِ واجبِ مالِ خودت را انجام بده.

این دیگر ذوقِ «ابن فهد حلّی» است و من ایشان را زنده می‌دانم، شما بگویید که بصورتِ شانسی بوده و تصادفی این دو مطلب در کنارِ یکدیگر افتاده بود، می‌فرماید: «وَ أَعْظَمُ مِنْ هَذَا حَسْرَةً»، از این حسرت عظیم‌تر چیست؟ اینکه یک آدمی «بِكَدٍّ شَدِيدٍ» با تلاشِ بسیار «وَ تَعَرُّضِ اَلْأَخْطَارِ» خود را به سختی بیندازد، خود را به خطر بیندازد و همه‌ی درآمدِ خود را در راهِ خیر خرج کند «وَ أَفْنَى شَبَابَهُ وَ قُوَّتَهُ فِي عِبَادَاتٍ وَ صَلَوَاتٍ» همه‌ی جوانی خود را هم در راهِ عبادت و نماز خرج کند، حسرتِ این شخص از آن شخصِ قبلی بیشتر است اگر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را نشناسد.

بعد حضرت می‌فرمایند: اگر اندکی از آن را در راهِ محبّتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام خرج می‌کرد…

خلاصه یعنی خبرهای دیگری هم در عالَم هست.

ادامه‌ی روایتِ «هشام بن سالم» بعد از شهادتِ امام صادق علیه السلام

«هشام بن سالم» می‌گوید: به حضرت عرض کردم «مَضَى أَبُوكَ»؟ حضرت فرمودند: بله!

من هم هنوز نمی‌دانستم که ایشان امامِ بعد از امام صادق علیه السلام هستند، گفتم: «مَضَى مَوْتاً»؟ یعنی به رحمتِ خدا رفتند؟

برای چه این سؤال را می‌کند؟… از امام رضا علیه السلام هم داریم که فرمودند: لعنتِ خدا بر کسی که بگوید حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام شهید نشده است؛ یعنی یک عدّه‌ای فکر می‌کردند خیلی فهمِ معارفِ اهل بیت علیهم السلام دارند بنابراین می‌گفتند که امام از دنیا نرفته است!

مُردن یعنی چه؟ یعنی انتقال از این نشئه به یک نشئه‌ی دیگر، وگرنه سلطنتِ امام در عالَم باقی است.

حضرت فرمودند: بله! گفتم: «فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ» ما باید بعد از ایشان چکار کنیم؟ حضرت فرمودند: «إِنْ شَاءَ اَللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ»، خلاصه هرچه من اصرار کردم حضرت نفرمودند و فقط فرمودند: «إِنْ شَاءَ اَللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ» بالاخره هدایت می‌شوی؛ درنهایت عرض کردم: «عَلَيْكَ إِمَامٌ»؟ آیا خودِ شما امام دارید؟ حضرت فرمودند: نه!

می‌گوید: تا حضرت این را فرمودند تازه به ذهنِ من رسید که نکند امام خودِ ایشان هستند!؟

ببینید حضرت چقدر مخفی کرده‌اند، هم امام صادق علیه السلام، هم امام کاظم علیه السلام، هم خُلَّصینِ از شیعه که می‌دانستند!

می‌گوید: تا حضرت فرمودند من امام ندارم… مسلّماً انسان نمی‌تواند امام نداشته باشد، انسان یا امام است و یا امام دارد!

مسئله‌ی هیبتِ امام

یعنی اگر کسی این روایت را متوجّه نشود… چون اگر شما به محضر امام کاظم علیه السلام مشرّف بشوید هیبتِ ایشان از ابتدا شما را می‌گیرد، آیا در خاطر دارید که من عرض می‌کردم «هیبتِ امامانِ پایانی»؟ چرا؟ برای اینکه معارفِ مردم بالا می‌رفت، لذا هیبتِ امام در ذهنِ آن‌ها بیشتر می‌شد، وگرنه هیبتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام و حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام و امام سجّاد علیه السلام با امام هادی علیه السلام تفاوتی نمی‌کند، ولی اگر هیبت برای امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام است برای این است که فهمِ شیعه ارتقاء یافته است، لذا اگر کسی شب میهمانِ خانه‌ی امام بود اصلاً نمی‌توانست تا صبح بخوابد، وگرنه مردم با امام صادق علیه السلام در خزینه به حمام هم می‌رفتند، یعنی چون شخصیتِ امام را نمی‌شناختند ممکن بود خیلی فاصله‌ی قانونی را با امام رعایت نکنند، مثلاً ممکن بود با فاصله‌ی خیلی کم از حضرت هم بنشینند، کمی که می‌گذشت وقتی می‌خواستند به محضرِ امام مثلاً از پنجاه متریِ امام دیگر جلوتر نمی‌رفتند، نه اینکه گنهکار بودند، بلکه به این علّت که معرفت داشتند.

پدر علامه مجلسی می‌گوید: من چند روز در نجف در ورودیِ حرمِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌ایستادم و اذن دخول می‌خواندم و زیارت جامعه می‌خواندم و جرأت نمی‌کردم وارد بشوم.

من همیشه این مثال را می‌زنم که در یک تشرّفی به آقا شیخ محمد تقی آملی رحمة الله تعالی علیه گفتند: بیا و به داخلِ خیمه برو که آقا آنجا هستند، ایشان ترسیدند، ایشان کوچک نبودند که ترسیدند، ایشان به عظمتِ امام زمان ارواحنا فداه معرفت داشتند. این «معرفت» است که باعثِ بوجود آمدنِ هیبت می‌شود، وگرنه هیبتِ امام که عالَم را گرفته است اما امام بنا ندارد که بروز بدهد.

در روایت هست که امام سجّاد علیه السلام یک مرتبه وقتی قرآن می‌خواستند خواستند ذرّه‌ای از عظمت و فضائلِ صوتِ خود را بروز بدهند، آن کسی که از پشتِ سر می‌شنید بیهوش شد! امام نمی‌خواهد پرده‌برداری کند.

اگر شما می‌بینید حضرت یوسف علیه السلام آنطور بودند برای این بود که ایشان پرده‌برداری کرده بودند، نوعِ اعجازِ حضرت یوسف علیه السلام پرده‌برداری بود، اگر امامِ معصوم پرده‌برداری کند حضرت یوسف علیه السلام دست می‌برند! امام معصوم نمی‌خواهد این کار را انجام بدهد.

عالَم عالَمِ لایه‌ای است، و اهل بیت علیهم السلام خیلی ولع ندارند که همه را به زور و باهم به طبقه‌ی بعد ببرند، حکیم هستند، همانطور که اگر به شما یک غذای نذری یا هیئتی بدهند شما آن را به عزیزِ خودتان می‌دهید یعنی یک حکمتی را رعایت می‌کنید. امام حکمت دارد و اینطور نیست که همه را بیهوده بالا ببرد، به همه کَرَم می‌کند…

شنیده‌اید که در آن روایت می‌گویند: حضرت را دیدم که مردم اطرافِ ایشان بودند و بعضی‌ها هم چهارپا بودند، حضرت بر سرِ آن‌ها هم دست می‌کشیدند اما همه را «آدم» نمی‌کردند.

حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام روز عاشورا کمک خواستند و بیست نفر به ایشان پیوستند، اگر ایشان عنایت می‌کردند همه به حضرت می‌پیوستند، اما بنا بر این نیست. کلاً اهل بیت علیهم السلام به دنبالِ سیاهی‌لشکر نمی‌گردند.

ما به روزگاری رسیده‌ایم که ما باید ضجّه بزنیم که ما از جلسات اهل بیت علیهم السلام محروم نشویم، تا همین چند وقت قبل فکر می‌کردیم همیشه و همه جا هست.

ادامه‌ی روایتِ «هشام بن سالم» بعد از شهادتِ امام صادق علیه السلام

«هشام بن سالم» می‌گوید: وقتی حضرت فرمودند که من امام ندارم «فَدَاخَلَنِي شَيْءٌ لاَ يَعْلَمُ إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِعْظَاماً لَهُ وَ هَيْبَةً» یک حالتی از اعظام و هیبت به من دست داد که اصلاً شروع کردم به لرزیدن، غیر از خدای متعال هیچ کسی نمی‌داند چه حالی به من دست داد.

قبل از این هم امام کاظم علیه السلام «امام» بودند اما تابحال فکر نکرده بود که این بزرگوار «امام» هستند، حالا فهمید که امامِ بعدی امام کاظم علیه السلام هستند.

در ادامه می‌گوید گفتم: «جُعِلْتُ فِدَاكَ أَسْأَلُكَ عَمَّا كُنْتُ أَسْأَلُ أَبَاكَ» آیا من همانطور که از پدرِ شما سؤال می‌کردم می‌توانم از شما هم سؤال کنم؟ آیا به من اجازه می‌دهید؟ حضرت فرمودند: «سَلْ تُخْبَرْ وَ لاَ تُذِعْ» سؤال کن، پاسخ می‌شنوی، ولی افشاء نکن، «فَإِنْ أَذَعْتَ فَهُوَ اَلذَّبْحُ» اگر منتشر کنی و راز را فاش کنی «ذبح» است، بعد حضرت با دستِ مبارکشان به گلوی مبارکشان اشاره کردند، «فَسَأَلْتُهُ فَإِذَا هُوَ بَحْرٌ لاَ يُنْزَفُ» سؤال می‌کردم، انگار حضرت دریا بودند که تمام نمی‌شدند؛ چون عالِم می‌فهمد که آیا این‌ها را یک عالِم خوانده است و می‌داند یا اینکه به جای دیگری وصل است، بعد گفتم: «جُعِلْتُ فِدَاكَ شِيعَتُكَ وَ شِيعَةُ أَبِيكَ ضُلاَّلٌ» شیعه‌های پدرتان گمراه شده‌اند و اصلاً نمی‌دانند چه شده است، اصلاً نمی‌دانند امام کدام بزرگوار است، «فَأُلْقِي إِلَيْهِمْ وَ أَدْعُوهُمْ إِلَيْكَ» آیا من بروم و آن‌ها را به سمتِ شما دعوت کنم؟ آیا این وظیفه‌ی من هست؟ «وَ قَدْ أَخَذْتَ عَلَيَّ اَلْكِتْمَانَ» ولی شما دستور داده‌اید که جایی نگوییم، حضرت فرمودند: «مَنْ آنَسْتَ مِنْهُ رُشْداً فَأَلْقِ إِلَيْهِ وَ خُذْ عَلَيْهِ اَلْكِتْمَانَ» اگر دیدی اهلیّت دارند بگو.

یعنی هر چیزی را در خیابان و اینستاگرام بیان نکن! هر کسی را که دیدی صلاحیّت دارد به او بگو، هر حرفی را به هر کسی نزن، ما هادیِ عالَم نیستیم که تا یک چیزی شد بدویم و برویم به همه خبر بدهیم، این کار را نکن، آن‌ها هم خدا و امام دارند، وظیفه‌ی خودت را انجام بده اما افشاء هم نکند.

باز هم حضرت تکرار کردند: «فَإِنْ أَذَاعُوا فَهُوَ اَلذَّبْحُ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ» اگر او هم افشاء کند ذبح کرده است.

یعنی ما نباید افسارپاره باشیم.

فریبِ ظاهرِ اعمال را نخوریم

این حدیث هم خیلی به دردِ امروزِ ما می‌خورد که این سؤال برای ما بوجود آمده است، شیخ مفید رحمة الله تعالی علیه می‌فرماید: استادم ابن قولویه فرمودند که شیخ کلینی رحمة الله تعالی علیه از علی بن ابراهیم از پدرِ خود از رافعی اینطور فرموده است که رافعی گفت: من یک پسرعمویی داشتم که «يُقَالُ لَهُ اَلْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ»[12] به او «حسن بن عبدالله» می‌گفتند، «كَانَ زَاهِداً وَ كَانَ مِنْ أَعْبَدِ أَهْلِ زَمَانِهِ»

خدای متعال می‌داند که اگر من امروز به شما چیزی جز همین روایت نمی‌گفتم حقِ منبرِ یک انسانِ عادی را بجا آورده بودم، حقِ منبر منبرِ امام زمان ارواحنا فداه است، یک کسی مانندِ من اگر همین یک روایت را می‌خواند به نظرِ من وظیفه‌ی منبریِ خود را انجام داده بود.

می‌گوید: «حسن بن عبدالله» پسرعموی من بود که او خیلی زاهد بود و از اعبدِ زمانِ خود بود «وَ كَانَ يَتَّقِيهِ اَلسُّلْطَانُ لِجِدِّهِ فِي اَلدِّينِ وَ اِجْتِهَادِهِ» و حاکم از این شخص حساب می‌برد.

یعنی از بس اهلِ عبادت بود حاکم می‌ترسید که اگر نسبت به او خطایی کند او می‌تواند حاکم را نفرین کند.

«وَ رُبَّمَا اِسْتَقْبَلَ اَلسُّلْطَانَ بِكَلاَمٍ صَعْبٍ يَعِظُهُ وَ يَأْمُرُهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ كَانَ اَلسُّلْطَانُ يَحْتَمِلُهُ لِصَلاَحِهِ» گاهی می‌رفت و سلطان را (مثلاً فرض کنید منصور دوانیقی را) نهی از منکر می‌کرد و او هم تحمّل می‌کرد، می‌دانست که این موضوع به صلاحِ اوست، یعنی او چنین عظمتی داشت، این شخص شیعه بود و آنقدر اهلِ عبادت و تقوا بود که حتّی شاه هم از او حساب می‌برد «وَ لَمْ تَزَلْ هَذِهِ حَالَتَهُ حَتَّى كَانَ يَوْمٌ مِنَ اَلْأَيَّامِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ فِي اَلْمَسْجِدِ فَرَآهُ فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ فَأَتَاهُ» وقتی به مسجد وارد شد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام اشاره کردند…

حال اگر من روایت را بخوانم که «علی بن یقطین» وارد شد و حضرت آغوشِ خود را برای او باز کردند و او را در سینه‌ی خود فشردند، دیگر شما اینطور توقّع دارید که امام این شیخِ عابد و زاهد که سلطان را نهی از منکر می‌کند اینطور تحویل بگیرند. ما در ظواهر گیر کرده‌ایم…

وقتی جلو آمد حضرت فرمودند: «يَا أَبَا عَلِيٍّ مَا أَحَبَّ إِلَيَّ مَا أَنْتَ فِيهِ وَ أَسَرَّنِي» این حالتِ تو را دوست ندارم، از این حالتِ تو خوشحال نمی‌شوم «إِلاَّ أَنَّهُ لَيْسَتْ لَكَ مَعْرِفَةٌ» تو به اندازه‌ای که باید معرفت نداری «فَاطْلُبِ اَلْمَعْرِفَةَ» تو باید بروی هم توحیدِ خودت را آنطور که باید باشد و توان داری و هم امام‌شناسیِ خودت را و هم احکامِ خودت را «قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا اَلْمَعْرِفَةُ» شیعه‌ی امام بود، گفت: فدای شما بشوم! معرفت چیست؟ حضرت فرمودند: «اِذْهَبْ فَتَفَقَّهْ» به دنبالِ تفقّه برو «وَ اُطْلُبِ اَلْحَدِيثَ»، گفت: آقا جان! کجا بروم؟ حضرت فرمودند: در همین مسجد.

منتها انسان باید ابتدا احساسِ فقر کند، ما چندین روایت در این زمینه داریم.

می‌گویند: رفت و شروع کرد و پای درسِ این عالِم و پای درسِ این آخوند و… در مسجد هم همه‌ی غیرشیعیان بودند، نزدِ حضرت رسید و حضرت نقشه‌ی یکایکِ این‌ها را نقشِ بر آب کردند و فرمودند: اشکالِ این که در اینجاست، حرفِ این هم که واضح است دروغ است، و… بعد فرمودند: هم تفقّه، هم طلبِ حدیث و هم مسیرِ صحیح! اگر اینطور نباشد این حالِ تو ارزشی ندارد.

مثلِ این است که روز عاشورا با دسته‌ی عزاداری بیرون هستید و به شما شربت داده‌اند، وقتی به خانه رسیدید می‌گویید ما خوردیم! می‌گویند: شما که برای شربت نرفته بودید!

این شیطان لعنت الله علیه گاهی کاری می‌کند که ما در جلسه‌ی حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام زار می‌زنیم، بعد می‌گویم: پس من که دیشب گناه کرده بودم مرا بخشیده‌اند، من که دیروز گناه کردم و به پدرِ خود بی‌ادبی کرده‌ام، من که فلان روز ظلم کردم و طلبِ فلانی را ندادم هنوز حالِ گریه دارم، امام می‌فرمایند: من این حالِ شما را دوست ندارم، بروید و برگردید و معرفت کسب کنید.

آن چیزی که جگرِ من از آن خیلی می‌سوزد این است که خودِ من و شیعیانی مانندِ من نتوانستیم اهل بیت علیهم السلام را آنطور که باید معرّفی کنیم، ما بد معرّفی کردیم و امروز هجمه به سمتِ اهل بیت علیهم السلام رفته است، در حالی که شما چقدر از حالِ امام کاظم صلوات الله علیه روحی له الفداه شنیده‌اید که طرف می‌آمد و به ایشان و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فحش می‌داد بعد حضرت دستِ او را می‌گرفتند، ما تحمّلِ مردم را نداریم، که بگویند این شخص چرا اینطور است؟ بگویند: چون او هیئتی است! بلکه هیئتی‌ها گاهی اوقات کامنتِ فحاشی می‌گذارند، باید سر به دیوار کوبید.

اهل بیت علیهم السلام اخلاصِ ما را می‌خرند

چند نفر از پولدارها از خراسان سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم پول فرستادند، این پول خیلی زیاد است، «شطیطه» هم آمد و گفت: «إنّ اللّه لا يستحي من الحق»[13] خدای متعال از حق حیاء نمی‌کند، و بعد یک درهم داد، یعنی پنج درهم داشته است که خمسِ آن یک درهم بوده است، تقریباً یعنی هیچ! مثل این است که شما آخرِ سالِ خمسی پانزده هزار تومان پول داشته باشید و بخواهید سه هزار تومان خمس بدهید و بعد هم بخواهید آن را برای امام بفرستید.

گفت: خدای متعال از حق حیاء نمی‌کند، این یک درهم را داد و یک کلافِ نخ هم داد.

طرف به محضرِ امام کاظم صلوات الله علیه رسید و اول طلاها را داد، بعد هم نقره‌ها را داد، حضرت فرمودند: دیگر چه داری؟ گفت: دیگر چیزی نیست، حضرت فرمودند: فکر کن، باز هم هست!

می‌دانید که این نماینده‌های امام گاهی تا چند درصد اجازه‌ی برداشت دارند.

حضرت فرمودند: این سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم را نمی‌خواهیم و آن‌ها را برگردان، ولی درهمِ «شطیطه» و کلافِ او را قبول می‌کنم، بعد فرمودند: این کیسه را به «شطیطه» بده و بگو تا زمانی که زنده هستی با همین ارتزاق می‌کنی، یعنی این چند روزِ پایانی تو فقط از لقمه‌ی موسی بن جعفر می‌خوری، می‌خواهم تو را تطهیر کنم، این پارچه را هم به او بده و بگو نخِ این پارچه برای اجدادِ ماست و خواهرم این پارچه را بافته است، برای کفن و دفنِ خودت از این پارچه استفاده کن.

اگر کسی قدمی در راهِ اهل بیت علیهم السلام بردارد، ما کوهِ طلا بدهیم یا مثلِ «شطیطه» یک درهم بدهیم برای امام از جهتِ مادّی ارزشی ندارد، آن چیزی که ارزش دارد این است که من واقعاً بااخلاص تقدیم کنم، یعنی زیاد و کم تفاوتی ندارد، همه چیز برای آن بزرگواران کم است، در محضرِ امام چیزی زیاد نیست.

اتّفاقاً انسان بعضی اوقات کاری می‌کند که باید برای آن کار عذرخواهی کند، آن روزی که برای حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام خرج کرده‌ایم باید عذرخواهی کنیم و بگوییم که ببخشید که این پولِ ناپاکِ ما را که به دستِ من خورده بود در راهِ شما خرج کردم، این حنجره‌ی ناپاکی که جاهای دیگر معلوم نبود چه خورده بود را برای شما مصرف کردم، ما نمی‌توانیم کاری کنیم که توقّعِ اجر از اهل بیت علیهم السلام داشته باشیم، ان شاء الله این موضوع را بفهمیم.

روضه‌ی امام موسی کاظم علیه السلام

حضرت در سیاهچال مشغولِ عبادت بودند، مدام ایشان را نگاه می‌کردند و می‌دیدند که ایشان مدام برای مصلحتِ مسلمین دعا می‌کنند، برای استغفارِ همه دعا می‌کنند، بعضی از زندانبان‌ها از دستِ ایشان خسته می‌شدند، نگاه می‌کردند و می‌دیدند که هرچه شکنجه می‌کنند، هرچه غلطِ زیادی می‌کنند، هرچه جسارت می‌کنند امام دائماً در سجده هستند و همه را دعا می‌کردند و استغفار می‌کردند.

«عیسی بن جعفر بن منصور» به «هارون» ملعون نامه نوشت و گفت: من ایشان را خیلی زیر نظر داشتم، حتّی یک کلمه راجع به تو یا من حرف نمی‌زنند، فقط دعا می‌کنند، من دیگر نمی‌دانم باید خودم را چطور راضی کنم که ایشان را در زندان نگه‌دارم، اگر کسی را نفرستی که ایشان را از من تحویل بگیرد من ایشان را آزاد می‌کنم.

امام کاظم علیه السلام را به «فضل بن ربیع» سپردند، حال اگر بروید و زندگیِ «فضل بن ربیع» را ببینید خواهید دید که خودِ او به تنهایی یک جرثومه‌ی فساد است، او حضرت را شکنجه کرد و به محضرِ امام بی‌ادبی کرد، اما باز حضرت با متانت و ادب و خیرخواهی برخورد کردند، حضرت در نماز شبِ خود این‌ها را دعا می‌کردند، «فضل بن ربیع» خجالت‌زده شد و حضرت را به منزلِ خود آورد که حضرت را کمی تحویل بگیرد، خبر به هارون رسید، آوردند و او را شلاق زدند و حضرت را هم به «سندی بن شاهک» سپردند.

«سندی بن شاهک» لعنت الله علیه خیلی کثیف بود، نمی‌توانم بعضی از حرف‌ها را بزنم، لذا نوشته‌اند آن امام کاظم علیه السلام که روزهای اول…

البته زندانی بودنِ حضرت کاظم علیه السلام سال‌ها طول کشید، این زندان رفتن‌ها و آزاد شدن‌ها قریب به چهارده سال طول کشید، این چهار سالِ پایانی در زندانِ این ملعون مداوم بودند. امام کاظم علیه السلام ابتدا به محضرِ حضرت حق عرض می‌کردند: خدایا! مدّتی بود دلِ من می‌خواست یک جای خلوتی گیر بیاورم و سر به سجده بگذارم…

یا موسی بن جعفر! ما آزاد بودیم و ماهِ رجب بود و سر به سجده نگذاشتیم…

آنقدر جسارت کردند و بی‌ادبی کردند تا اینکه دیگر این روزهای آخر دیدند حضرت به محضر حضرت حق عرض کردند: «يَا سَيِّدِي نَجِّنِي مِنْ حَبْسِ هَارُونَ»[14]

سَم دادند و حالِ حضرت خراب شد، بدن از بین رفته بود، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام چند شباهت به مادرِ خود حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و چند شباهت هم به جدّ خود حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام پیدا کردند.

هارون لعنت الله علیه یک روزی آمد تا سر بزند و ببیند که آیا خوب از حضرت نگهداری می‌کنند یا نه، به اندازه‌ای که باید حضرت را شکنجه می‌دهند یا نه، به پایین نور انداختند، نگاه کرد و گفت: این عبایی که روی زمین افتاده است چیست؟ گفت: این ملحفه نیست، «هذا موسی بن جعفر»…

حال بروید و در روایات ببینید که نوشته‌اند حضرت امام موسی کاظم علیه السلام مخیّر شدند بینِ «ابتلاء شدنِ شیعیان» یا «ابتلاءِ خودِ حضرت» و ایشان ابتلاء خود را به جان خریدند.

روزهای آخر بود که به حضرت سَم داده بودند، این «سندی بن شاهک» ملعون… یا برای ظاهرسازی یا بالاخره گاهی در این‌ها هم یک رشحاتی اتّفاق می‌افتاد، آمد و گفت: آقا! خیالِ شما راحت باشد، اگر از دنیا رفتید شما را تجهیز می‌کنیم، یک کفنِ خوبی دارم… حضرت فرمودند: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ حَجُّ صَرُورَتِنَا وَ مُهُورُ نِسَائِنَا وَ أَكْفَانُنَا مِنْ طَهُورِ أَمْوَالِنَا»[15]، ما اینطور از هر کسی کفن قبول نمی‌کنیم، «وَ عِندی کَفَنی» من کفن دارم…

ولی همینقدر به شما عرض می‌کنم که اگر باطنِ امر حضرت رضا علیه السلام تشریف آوردند ظاهرِ امر خیلی غریبانه اتّفاق افتاد، باید انسان بمیرد برای این حالتی که وقتی داشتند حضرت را به سمتِ مقابرِ قریش می‌بردند، هنوز نمی‌دانستند چه چیزی به چه چیزی است… بالاخره دیدید حتّی اینکه امام از دنیا برود در عقایدِ عوامِ شیعه به اشتباه بود که امام از دنیا نمی‌رود و سلطانِ عالَم است و ممکن بود بد برداشت کنند… یک احساسِ قدرتی در بنی‌عبّاس شکل گرفت، می‌گفتند الآن امام را می‌بریم و به این شکل ظاهراً استخفاف می‌کنیم، برای اینکه خبرِ آن به شیعیان برسد…

گاهی در یک محل اگر یک انسانی انسانِ مناسبی هم نباشد و انسانِ خوبی هم نباشد وقتی از دنیا می‌رود اهل محل می‌گویند: «بلند بگو لا اله الا الله»، دیگر در تشییعِ او چیزی بر علیهِ او نمی‌گویند…

خاک بر سرِ من و تمثیلِ من، بدنی را که حرمتِ آن از عرشِ خدای متعال بیشتر است بلند کردند و یک نفر پشتِ سرِ پیکر راه افتاد و بجای اینکه نام ببرد گفت: «هذا امامُ الرَّفَضَه»…

در منابعِ جدید اینطور است که دیگر حضرت حق اینجا نخواسته‌اند اینجا اتّفاق به این شکل بیفتد، همینکه گفت «هذا امامُ الرَّفَضَه» مردم جمع شدند، آنقدر گل روی این بدنِ مبارک ریختند… در یکی از منابعِ متأخّر هست وقتی بدنِ مبارکِ ایشان را سرِ بازار روی زمین گذاشتند، بعداً بعضی‌ها بانی شدند و آنجا سکّو زدند که کسی آنجا که جای تابوتِ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است پا نگذارد…

اما شباهتِ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام این است که چند سال آنقدر این حلقه‌های زنجیر با این استخوان‌ها درگیر بود…

اهل بیت علیهم السلام این صحنه را در کربلا دیده‌اند، الآن توانِ بیانِ آن را ندارم، که این لحظه‌ای که قتلگاه شلوغ شد… در روایتِ منسوب به امام زمان ارواحنا فداه هست که اهل بیت علیهم السلام در حالِ نگاه کردن بودند، که آن چند سوار آمدند و مقابلِ عمر سعد ملعون قرار گرفتند و گفتند:…


پی نوشت:

[1]– سوره‌ی غافر، آیه‌ 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.

[4] الکافي، جلد 1، صفحه 351 (مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي يَحْيَى اَلْوَاسِطِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: كُنَّا بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَا وَ صَاحِبُ اَلطَّاقِ وَ اَلنَّاسُ مُجْتَمِعُونَ عَلَى عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ صَاحِبُ اَلْأَمْرِ بَعْدَ أَبِيهِ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ أَنَا وَ صَاحِبُ اَلطَّاقِ وَ اَلنَّاسُ عِنْدَهُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ رَوَوْا عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اَلْأَمْرَ فِي اَلْكَبِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ بِهِ عَاهَةٌ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ نَسْأَلُهُ عَمَّا كُنَّا نَسْأَلُ عَنْهُ أَبَاهُ فَسَأَلْنَاهُ عَنِ اَلزَّكَاةِ فِي كَمْ تَجِبُ فَقَالَ فِي مِائَتَيْنِ خَمْسَةٌ فَقُلْنَا فَفِي مِائَةٍ فَقَالَ دِرْهَمَانِ وَ نِصْفٌ فَقُلْنَا وَ اَللَّهِ مَا تَقُولُ اَلْمُرْجِئَةُ هَذَا قَالَ فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى اَلسَّمَاءِ فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا أَدْرِي مَا تَقُولُ اَلْمُرْجِئَةُ قَالَ فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلاَّلاً لاَ نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ أَنَا وَ أَبُو جَعْفَرٍ اَلْأَحْوَلُ فَقَعَدْنَا فِي بَعْضِ أَزِقَّةِ اَلْمَدِينَةِ بَاكِينَ حَيَارَى لاَ نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ وَ لاَ مَنْ نَقْصِدُ وَ نَقُولُ إِلَى اَلْمُرْجِئَةِ إِلَى اَلْقَدَرِيَّةِ إِلَى اَلزَّيْدِيَّةِ إِلَى اَلْمُعْتَزِلَةِ إِلَى اَلْخَوَارِجِ فَنَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ رَأَيْتُ رَجُلاً شَيْخاً لاَ أَعْرِفُهُ يُومِئُ إِلَيَّ بِيَدِهِ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ عَيْناً مِنْ عُيُونِ أَبِي جَعْفَرٍ اَلْمَنْصُورِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ كَانَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ جَوَاسِيسُ يَنْظُرُونَ إِلَى مَنِ اِتَّفَقَتْ شِيعَةُ جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْهِ فَيَضْرِبُونَ عُنُقَهُ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ فَقُلْتُ لِلْأَحْوَلِ تَنَحَّ فَإِنِّي خَائِفٌ عَلَى نَفْسِي وَ عَلَيْكَ وَ إِنَّمَا يُرِيدُنِي لاَ يُرِيدُكَ فَتَنَحَّ عَنِّي لاَ تَهْلِكْ وَ تُعِينَ عَلَى نَفْسِكَ فَتَنَحَّى غَيْرَ بَعِيدٍ وَ تَبِعْتُ اَلشَّيْخَ وَ ذَلِكَ أَنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي لاَ أَقْدِرُ عَلَى اَلتَّخَلُّصِ مِنْهُ فَمَا زِلْتُ أَتْبَعُهُ وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَى اَلْمَوْتِ حَتَّى وَرَدَ بِي عَلَى بَابِ أَبِي اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ثُمَّ خَلاَّنِي وَ مَضَى فَإِذَا خَادِمٌ بِالْبَابِ فَقَالَ لِيَ اُدْخُلْ رَحِمَكَ اَللَّهُ فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَبُو اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ لِيَ اِبْتِدَاءً مِنْهُ لاَ إِلَى اَلْمُرْجِئَةِ وَ لاَ إِلَى اَلْقَدَرِيَّةِ وَ لاَ إِلَى اَلزَّيْدِيَّةِ وَ لاَ إِلَى اَلْمُعْتَزِلَةِ وَ لاَ إِلَى اَلْخَوَارِجِ إِلَيَّ إِلَيَّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَضَى أَبُوكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ مَضَى مَوْتاً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ عَبْدَ اَللَّهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبِيهِ قَالَ يُرِيدُ عَبْدُ اَللَّهِ أَنْ لاَ يُعْبَدَ اَللَّهُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ قَالَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ قَالَ لاَ مَا أَقُولُ ذَلِكَ قَالَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَمْ أُصِبْ طَرِيقَ اَلْمَسْأَلَةِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَلَيْكَ إِمَامٌ قَالَ لاَ فَدَاخَلَنِي شَيْءٌ لاَ يَعْلَمُ إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِعْظَاماً لَهُ وَ هَيْبَةً أَكْثَرَ مِمَّا كَانَ يَحُلُّ بِي مِنْ أَبِيهِ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَسْأَلُكَ عَمَّا كُنْتُ أَسْأَلُ أَبَاكَ فَقَالَ سَلْ تُخْبَرْ وَ لاَ تُذِعْ فَإِنْ أَذَعْتَ فَهُوَ اَلذَّبْحُ فَسَأَلْتُهُ فَإِذَا هُوَ بَحْرٌ لاَ يُنْزَفُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ شِيعَتُكَ وَ شِيعَةُ أَبِيكَ ضُلاَّلٌ فَأُلْقِي إِلَيْهِمْ وَ أَدْعُوهُمْ إِلَيْكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ عَلَيَّ اَلْكِتْمَانَ قَالَ مَنْ آنَسْتَ مِنْهُ رُشْداً فَأَلْقِ إِلَيْهِ وَ خُذْ عَلَيْهِ اَلْكِتْمَانَ فَإِنْ أَذَاعُوا فَهُوَ اَلذَّبْحُ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ قَالَ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَلَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ اَلْأَحْوَلَ فَقَالَ لِي مَا وَرَاءَكَ قُلْتُ اَلْهُدَى فَحَدَّثْتُهُ بِالْقِصَّةِ قَالَ ثُمَّ لَقِينَا اَلْفُضَيْلَ وَ أَبَا بَصِيرٍ فَدَخَلاَ عَلَيْهِ وَ سَمِعَا كَلاَمَهُ وَ سَاءَلاَهُ وَ قَطَعَا عَلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ ثُمَّ لَقِينَا اَلنَّاسَ أَفْوَاجاً فَكُلُّ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ قَطَعَ إِلاَّ طَائِفَةَ عَمَّارٍ وَ أَصْحَابَهُ وَ بَقِيَ عَبْدُ اَللَّهِ لاَ يَدْخُلُ إِلَيْهِ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنَ اَلنَّاسِ فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ قَالَ مَا حَالَ اَلنَّاسَ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً صَدَّ عَنْكَ اَلنَّاسَ قَالَ هِشَامٌ فَأَقْعَدَ لِي بِالْمَدِينَةِ غَيْرَ وَاحِدٍ لِيَضْرِبُونِي .)

[5] سوره مبارکه غافر، آیه 60 (وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ)

[6] سوره مبارکه حج، آیه 40 (الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا ۗ وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ)

[7] سوره مبارکه بقره، آیه 186 (وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ)

[8] غزل 374 سعدی

[9] الخرائج و الجرائح، جلد 2، صفحه 530 (وَ مِنْهَا: أَنَّ أُمَّ أَيْمَنَ لَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ حَلَفَتْ أَنْ لاَ تَكُونَ بِالْمَدِينَةِ إِذْ لاَ تُطِيقُ اَلنَّظَرَ إِلَى مَوَاضِعَ كَانَتْ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ فِيهَا فَخَرَجَتْ إِلَى مَكَّةَ فَلَمَّا كَانَتْ فِي بَعْضِ اَلطَّرِيقِ عَطِشَتْ عَطَشاً شَدِيداً فَرَفَعَتْ يَدَيْهَا وَ قَالَتْ يَا رَبِّ أَنَا خَادِمَةُ فَاطِمَةَ تَقْتُلُنِي عَطَشاً. فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَلَيْهَا دَلْواً مِنَ اَلسَّمَاءِ فَشَرِبَتْ فَلَمْ تَحْتَجْ إِلَى اَلطَّعَامِ وَ اَلشَّرَابِ سَبْعَ سِنِينَ وَ كَانَ اَلنَّاسُ يَبْعَثُونَهَا فِي اَلْيَوْمِ اَلشَّدِيدِ اَلْحَرِّ فَمَا يُصِيبُهَا عَطَشٌ .)

[10] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد 17، صفحه 299 (و روى في المناقب: بإسناده عن عبد اللّه بن ميمون، عن محمد بن عمرو بن الحسن قال: كنّا مع الحسين عليه السّلام بنهر كربلا، و نظر إلى شمر بن ذي الجوشن و كان أبرص، فقال: اللّه أكبر اللّه أكبر، صدق اللّه و رسوله، قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: كأنّي أنظر إلى كلب أبقع يلغ في دم أهل بيتي. ثمّ قال: فغضب عمر بن سعد لعنه اللّه ثمّ قال لرجل عن يمينه: انزل ويحك إلى الحسين عليه السّلام فأرحه، فنزل إليه خوليّ بن يزيد الأصبحي لعنه اللّه فاجتزّ رأسه. و قيل: بل جاء إليه شمر لعنه اللّه و سنان بن أنس و الحسين عليه السّلام بآخر رمق يلوك لسانه من العطش، و يطلب الماء، فرفسه شمر لعنه اللّه برجله، و قال: يا ابن أبي تراب أ لست تزعم أنّ أباك على حوض النبيّ صلّى اللّه عليه و آله يسقي من أحبّه؟ فاصبر حتّى تأخذ الماء من يده، ثمّ قال لسنان: اجتزّ رأسه قفاء، فقال سنان: و اللّه لا أفعل فيكون جدّه محمّد خصمي. فغضب شمر لعنه اللّه و جلس على صدر الحسين عليه السّلام و قبض لحيته و همّ بقتله، فضحك الحسين عليه السّلام فقال له: أ تقتلني و لا تعلم من أنا؟ فقال: أعرفك حقّ المعرفة، امّك فاطمة الزهراء، و أبوك علي المرتضى، و جدّك محمّد المصطفى، و خصمك العليّ الأعلى، أقتلك و لا ابالي، فضربه بسيفه اثنتا عشرة ضربة، ثمّ جزّ رأسه صلوات اللّه و سلامه عليه، و لعن اللّه قاتله و مقاتله و السائرين إليه بجموعهم .)

[11] عدة الداعي و نجاح الساعي، جلد 1، صفحه 104 (وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَعْظَمُ مِنْ هَذَا حَسْرَةً رَجُلٌ جَمَعَ مَالاً عَظِيماً بِكَدٍّ شَدِيدٍ وَ مُبَاشَرَةِ اَلْأَهْوَالِ وَ تَعَرُّضِ اَلْأَخْطَارِ ثُمَّ أَفْنَى مَالَهُ بِصَدَقَاتٍ وَ مَبَرَّاتٍ وَ أَفْنَى شَبَابَهُ وَ قُوَّتَهُ فِي عِبَادَاتٍ وَ صَلَوَاتٍ وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ لاَ يَرَى لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ حَقَّهُ وَ لاَ يَعْرِفُ لَهُ مِنَ اَلْإِسْلاَمِ مَحَلَّهُ وَ يَرَى أَنَّ مَنْ لاَ بِعُشْرِهِ وَ لاَ بِعُشْرِ عُشْرِ مِعْشَارِهِ أَفْضَلُ مِنْهُ يُوَاقِفُ عَلَى اَلْحُجَجِ فَلاَ يَتَأَمَّلُهَا – وَ يُحْتَجُّ عَلَيْهِ بِالْآيَاتِ وَ اَلْأَخْبَارِ فَيَأْبَى إِلاَّ تَمَادِياً فِي غَيِّهِ فَذَاكَ أَعْظَمُ مِنْ كُلِّ حَسْرَةٍ وَ يَأْتِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ صَدَقَاتُهُ مُمَثَّلَةٌ لَهُ فِي مِثَالِ اَلْأَفَاعِي تَنْهَشُهُ وَ صَلَوَاتُهُ وَ عِبَادَاتُهُ مُمَثَّلَةٌ لَهُ فِي مِثَالِ اَلزَّبَانِيَةِ تَدْفَعُهُ حَتَّى تَدُعَّهُ إِلَى جَهَنَّمَ دَعًّا . يَقُولُ يَا وَيْلَتَا أَ لَمْ أَكُ مِنَ اَلْمُصَلِّينَ أَ لَمْ أَكُ مِنَ اَلْمُزَكِّينَ أَ لَمْ أَكُ عَنْ أَمْوَالِ اَلنَّاسِ وَ نِسَائِهِمْ مِنَ اَلْمُتَعَفِّفِينَ فَلِمَا ذَا دُهِيتُ بِمَا دُهِيتُ فَيُقَالُ لَهُ يَا شَقِيُّ مَا يَنْفَعُكَ مَا عَمِلْتَ وَ قَدْ ضَيَّعْتَ أَعْظَمَ اَلْفُرُوضِ بَعْدَ تَوْحِيدِ اَللَّهِ وَ اَلْإِيمَانِ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ ضَيَّعْتَ مَا أَلْزَمْتُكَ مِنْ مَعْرِفَةِ حَقِّ عَلِيٍّ وَلِيِّ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ اِلْتَزَمْتَ عَلَيْكَ مِنَ اَلاِئْتِمَامِ بِعَدُوِّ اَللَّهِ فَلَوْ كَانَ لَكَ بَدَلَ أَعْمَالِكَ هَذِهِ عِبَادَةُ اَلدَّهْرِ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ وَ بَدَلَ صَدَقَاتِكَ اَلصَّدَقَةُ بِكُلِّ أَمْوَالِ اَلدُّنْيَا بَلْ بِمِلْءِ اَلْأَرْضِ ذَهَباً لَمَا اِزْدَادَكَ ذَلِكَ مِنَ اَللَّهِ إِلاَّ بُعْداً وَ مِنْ سَخَطِهِ إِلاَّ قُرْباً .)

[12] کافي، جلد 1، صفحه 352 (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُلاَنٍ اَلْوَاقِفِيِّ قَالَ: كَانَ لِيَ اِبْنُ عَمٍّ يُقَالُ لَهُ اَلْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ كَانَ زَاهِداً وَ كَانَ مِنْ أَعْبَدِ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ كَانَ يَتَّقِيهِ اَلسُّلْطَانُ لِجِدِّهِ فِي اَلدِّينِ وَ اِجْتِهَادِهِ وَ رُبَّمَا اِسْتَقْبَلَ اَلسُّلْطَانَ بِكَلاَمٍ صَعْبٍ يَعِظُهُ وَ يَأْمُرُهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ كَانَ اَلسُّلْطَانُ يَحْتَمِلُهُ لِصَلاَحِهِ وَ لَمْ تَزَلْ هَذِهِ حَالَتَهُ حَتَّى كَانَ يَوْمٌ مِنَ اَلْأَيَّامِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ فِي اَلْمَسْجِدِ فَرَآهُ فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَلِيٍّ مَا أَحَبَّ إِلَيَّ مَا أَنْتَ فِيهِ وَ أَسَرَّنِي إِلاَّ أَنَّهُ لَيْسَتْ لَكَ مَعْرِفَةٌ فَاطْلُبِ اَلْمَعْرِفَةَ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا اَلْمَعْرِفَةُ قَالَ اِذْهَبْ فَتَفَقَّهْ وَ اُطْلُبِ اَلْحَدِيثَ قَالَ عَمَّنْ قَالَ عَنْ فُقَهَاءِ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ ثُمَّ اِعْرِضْ عَلَيَّ اَلْحَدِيثَ قَالَ فَذَهَبَ فَكَتَبَ ثُمَّ جَاءَهُ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِ فَأَسْقَطَهُ كُلَّهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اِذْهَبْ فَاعْرِفِ اَلْمَعْرِفَةَ وَ كَانَ اَلرَّجُلُ مَعْنِيّاً بِدِينِهِ فَلَمْ يَزَلْ يَتَرَصَّدُ أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ حَتَّى خَرَجَ إِلَى ضَيْعَةٍ لَهُ فَلَقِيَهُ فِي اَلطَّرِيقِ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَحْتَجُّ عَلَيْكَ بَيْنَ يَدَيِ اَللَّهِ فَدُلَّنِي عَلَى اَلْمَعْرِفَةِ قَالَ فَأَخْبَرَهُ بِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ مَا كَانَ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَخْبَرَهُ بِأَمْرِ اَلرَّجُلَيْنِ فَقَبِلَ مِنْهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ فَمَنْ كَانَ بَعْدَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ اَلْحَسَنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ثُمَّ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ حَتَّى اِنْتَهَى إِلَى نَفْسِهِ ثُمَّ سَكَتَ قَالَ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ هُوَ اَلْيَوْمَ قَالَ إِنْ أَخْبَرْتُكَ تَقْبَلُ قَالَ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ أَنَا هُوَ قَالَ فَشَيْءٌ أَسْتَدِلُّ بِهِ قَالَ اِذْهَبْ إِلَى تِلْكَ اَلشَّجَرَةِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى أُمِّ غَيْلاَنَ فَقُلْ لَهَا يَقُولُ لَكِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ أَقْبِلِي قَالَ فَأَتَيْتُهَا فَرَأَيْتُهَا وَ اَللَّهِ تَخُدُّ اَلْأَرْضَ خَدّاً حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ أَشَارَ إِلَيْهَا فَرَجَعَتْ قَالَ فَأَقَرَّ بِهِ ثُمَّ لَزِمَ اَلصَّمْتَ وَ اَلْعِبَادَةَ فَكَانَ لاَ يَرَاهُ أَحَدٌ يَتَكَلَّمُ بَعْدَ ذَلِكَ .)

[13] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد 21، صفحه 172 (المناقب لابن شهرآشوب: أبو علي بن راشد و غيره – في خبر طويل-: أنّه اجتمعت عصابة الشيعة بنيسابور، و اختاروا محمد بن علي النيسابوري، فدفعوا إليه ثلاثين ألف دينار و خمسين ألف درهم و شقّة من الثياب؛ و أتت «شطيطة» بدرهم صحيح و شقّة خام من غزل يدها تساوي أربعة دراهم، فقالت: إنّ اللّه لا يستحي من الحق. قال: فثنيت درهمها. و جاءوا بجزء فيه مسائل، ملء سبعين ورقة في كل ورقة مسألة، و باقي الورق بياض ليكتب الجواب تحتها، و قد حزمت كل ورقتين بثلاث حزم، و ختم عليها بثلاث خواتيم، على كل حزام خاتم، و قالوا: ادفع إلى الإمام ليلة، و خذ منه في غد. فإن وجدت الجزء صحيح الخواتيم، فأكسر منها خمسة، و انظر، هل أجاب عن المسائل؟ فإن لم تنكسر الخواتيم، فهو الإمام المستحق للمال، فادفع إليه، و إلاّ فردّ إلينا أموالنا. فدخل على الأفطح – عبد اللّه بن جعفر – و جرّ به و خرج عنه قائلا: ربّ اهدني إلى سواء الصراط‌. قال: فبينما أنا واقف، إذ أنا بغلام يقول: أجب من تريد. فأتى بي دار موسى بن جعفر عليه السّلام فلمّا رآني قال لي: لم تقنط يا أبا جعفر؟ و لم تفزع إلى اليهود و النصارى؟ إليّ فأنا حجة اللّه و وليّه، أ لم يغرّفك أبو حمزة على باب مسجد جدي؟ و قد أجبتك عمّا في الجزء من المسائل بجميع ما تحتاج إليه منذ أمس، فجئني به و بدرهم «شطيطة» الذي وزنه درهم و دانقان، الذي في الكيس الذي فيه أربعمائة درهم للوازواري، و الشقّة التي في رزمة الأخوين البلخيّين. قال: فطار عقلي من مقاله، و أتيت بما أمرني، و وضعت ذلك قبله، فأخذ درهم شطيطة و إزارها، ثمّ استقبلني و قال: إن اللّه لا يستحي من الحقّ. يا أبا جعفر، أبلغ شطيطة سلامي، و اعطها هذه الصرّة.- و كانت أربعين درهما – ثمّ قال: و أهديت لها شقّة من أكفاني من قطن قريتنا صيداء – قرية «فاطمة» عليها السلام – و غزل اختي «حليمة» ابنة أبي عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام. ثمّ قال: و قل لها: ستعيشين تسعة عشر يوما من وصول أبي جعفر و وصول الشقّة و الدراهم، فانفقي على نفسك منها ستة عشر درهما، و اجعلي أربعة و عشرين صدقة منك و ما يلزم عنك، و أنا أتولّى الصلاة عليك؛ فإذا رأيتني يا أبا جعفر فاكتم عليّ، فإنّه أبقى لنفسك. ثمّ قال: و اردد الأموال إلى أصحابها؛ و افكك هذه الخواتيم من الجزء، و انظر هل أجبناك عن المسائل أم لا من قبل أن تجيئنا بالجزء؟ فوجدت الخواتيم صحيحة، ففتحت منها واحدا من وسطها فوجدت فيه مكتوبا: ما يقول العالم عليه السّلام في رجل قال: نذرت للّه لأعتقنّ كل مملوك كان في رقّي قديما، و كان له جماعة من العبيد؟ الجواب بخطه: ليعتقنّ من كان في ملكه من قبل ستة أشهر. و الدليل على صحة ذلك قوله تعالى( وَ اَلْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ ) الآية و الحديث: من ليس له ستة أشهر. و فككت الخاتم الثاني، فوجدت ما تحته: ما يقول العالم في رجل قال: و اللّه لأتصدّقن بمال كثير؛ فبما يتصدّق؟ الجواب تحته بخطه: إن كان الذي حلف من أرباب شياه فليتصدّق بأربع و ثمانين شاة، و إن كان من أصحاب النعم فليتصدق بأربعة و ثمانين بعيرا، و إن كان من أرباب الدراهم فليتصدق بأربعة و ثمانين درهما. و الدليل عليه: قوله تعالى (و لَقَدْ نَصَرَكُمُ اَللّٰهُ فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ ) فعددت مواطن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قبل نزول تلك الآية فكانت أربعة و ثمانين موطنا. فكسرت الخاتم الثالث فوجدت تحته مكتوبا: ما يقول العالم في رجل نبش قبر ميت، و قطع رأس الميت، و أخذ الكفن؟ الجواب بخطه: يقطع السارق لأخذ الكفن من وراء الحرز، و يلزم مائة دينار لقطع رأس الميت لأنّا جعلناه بمنزلة الجنين في بطن أمه قبل أن تنفخ فيه الروح، فجعلنا في النطفة عشرين دينارا؛ المسألة إلى آخرها. فلمّا وافى خراسان، وجد الذين ردّ عليهم أموالهم ارتدّوا إلى الفطحية؛ و شطيطة على الحق فبلّغها سلامه و أعطاها صرّته و شقّته، فعاشت كما قال عليه السّلام. فلمّا توفيت شطيطة جاء الإمام على بعير له، فلمّا فرغ من تجهيزها ركب بعيره و انثنى نحو البريّة، و قال: عرّف أصحابك و اقرأهم مني السلام، و قل لهم: إنّي و من يجري مجراي من الأئمة عليهم السلام لا بد لنا من حضور جنائزكم في أيّ بلد كنتم، فاتّقوا اللّه في أنفسكم .)

[14] المناقب، جلد 4، صفحه 305 (مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَاجِيلَوَيْهِ قَالَ: لَمَّا حَبَسَ هَارُونُ اَلْكَاظِمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَنَّ عَلَيْهِ اَللَّيْلُ فَجَدَّدَ مُوسَى طَهُورَهُ فَاسْتَقْبَلَ بِوَجْهِهِ اَلْقِبْلَةَ وَ صَلَّى أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ ثُمَّ دَعَا فَقَالَ يَا سَيِّدِي نَجِّنِي مِنْ حَبْسِ هَارُونَ وَ خَلِّصْنِي مِنْ يَدِهِ يَا مُخَلِّصَ اَلشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طِينٍ وَ يَا مُخَلِّصَ اَلنَّارِ مِنْ بَيْنِ اَلْحَدِيدِ وَ اَلْحَجَرِ وَ يَا مُخَلِّصَ اَللَّبَنِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ يَا مُخَلِّصَ اَلْوَلَدِ مِنْ بَيْنِ مَشِيمَةٍ وَ رَحِمٍ وَ يَا مُخَلِّصَ اَلرُّوحِ مِنْ بَيْنِ اَلْأَحْشَاءِ وَ اَلْأَمْعَاءِ خَلِّصْنِي مِنْ يَدِ هَارُونَ اَلرَّشِيدِ قَالَ فَرَأَى هَارُونُ رَجُلاً أَسْوَداً بِيَدِهِ سَيْفٌ قَدْ سَلَّهُ وَاقِفاً عَلَى رَأْسِ هَارُونَ وَ هُوَ يَقُولُ يَا هَارُونُ أَطْلِقْ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ إِلاَّ ضَرَبْتُ عِلاَوَتَكَ بِسَيْفِي هَذَا فَخَافَ مِنْ هَيْبَتِهِ ثُمَّ دَعَا بِحَاجِبِهِ فَجَاءَ اَلْحَاجِبُ فَقَالَ لَهُ اِذْهَبْ إِلَى اَلسِّجْنِ وَ أَطْلِقْ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ فِي رِوَايَةِ اَلْفَضْلِ بْنِ اَلرَّبِيعِ : أَنَّهُ قَالَ صِرْ إِلَى حَبِسْنَا وَ أَخْرِجْ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ اِدْفَعْ إِلَيْهِ ثَلاَثِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ اِخْلَعْ عَلَيْهِ خَمْسَ خِلَعٍ وَ اِحْمِلْهُ عَلَى ثَلاَثِ مَرَاكِبَ وَ خَيِّرْهُ إِمَّا اَلْمُقَامَ مَعَنَا أَوِ اَلرَّحِيلَ أَيَّ اَلْبِلاَدِ أَحَبُّ فَلَمَّا عُرِضَ اَلْخِلَعُ عَلَيْهِ أَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا .)

[15] من لا يحضره الفقيه، جلد 1، صفحه 189 (وَ رُوِيَ: أَنَّ اَلسِّنْدِيَّ بْنَ شَاهَكَ قَالَ لِأَبِي اَلْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ أُحِبُّ أَنْ تَدَعَنِي عَلَى أَنْ أُكَفِّنَكَ فَقَالَ «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ حَجُّ صَرُورَتِنَا وَ مُهُورُ نِسَائِنَا وَ أَكْفَانُنَا مِنْ طَهُورِ أَمْوَالِنَا» .)