جنگ روایتها ـ جلسه چهارم

22

نویسنده

ادمین سایت

روز شنبه مورخ 12 بهمن 1398، چهارمین جلسه بحث «جنگ روایتها» با سخنرانی «حجت الاسلام کاشانی» در هیات «بضعة‌ الرسول سلام‌ الله‌ علیها» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، خاصّه حضرت صدّیقه‌ی طاهره سلام الله علیها و روحی له الفداه صلواتی هدیه بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ان شاء الله خدای متعال این گفت و شنید ناقابل و نشست و برخواست بی‌قیمت را به کَرَمِ خودش از ما قبول کند و اجرِ ما را تعجیل در فرجِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف قرار بدهد، ان شاء الله توفیقِ دیدارِ روی پُربرکتِ حضرت، خدمت و نوکریِ آستانِ شریفِ ایشان، تمهیدِ مقدّماتِ ظهورِ مبارکِ ایشان و شهادتِ در راهِ ایشان نصیبِ همه‌ی ما، جدّ و آبادِ ما، نسل و ذریّه‌ی ما تا قیامت بشود صلواتِ دیگری محبّت بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات قبل

موضوعِ بحثِ ما در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به روایت 75 روز و این سه روز گذشته تا امروز که روزِ آخر است «حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها و جنگ روایت‌ها» بود.

یک مقدّمه‌ی مختصرِ چندبندی تقدیم می‌کنم تا بحث را عرض کنم، یک بحثِ بسیار دامنه‌داری است که سعی کردم به اندازه‌ی چهار جلسه از آن را گزینش کنم.

وقتی می‌گوییم «جنگ روایت‌ها»، اینجا لزوماً اینکه حتماً جنگِ بین احادیث باشد نیست، گرچه می‌تواند باشد، اینجا منظور از «روایت»… درواقع ما این تعریف را از روایت درست نکرده‌ایم، بلکه خواستیم امانتداری کنیم، کسانی که در رشته‌های علوم اجتماعی ذیلِ جامعه‌شناسی و علوم ارتباطات تحصیل کرده‌اند می‌دانند آنجا این بحثِ «جنگ روایت‌ها» مطرح است و کتاب دارد، منتها محل بحثِ آن‌ها فقط از جهتِ رسانه‌ای است، این بحث هم جهتِ اعتقادی دارد و هم جهتِ اجتماعی و سیاسی دارد و هم جهتِ عملی.

این را از کجا و از چه تجربه‌ای بدست آورده‌اند؟ این موضوع را از مطالعه‌ی تاریخ بدست آورده‌اند، نه لزوماً تاریخ اسلام.

مثلاً فرض بفرمایید اینکه هیتلر و آلمان نازی چه نگاهی به جنگ جهانی دوم داشته‌اند و آن سه کشورِ مقابلِ آن‌ها چه نگاهی به جنگ داشته‌اند همان «جنگ روایت‌ها» است، تعریفِ آن‌ها این است: مجموعه‌ی معانی، مفاهیم، توصیفات، توضیحات، اسناد، مدارک، تصاویر، اخبار، احادیث، آیات و… در هر موضوع که راجع به یک رخداد یک تصویر می‌سازد، به مجموعه‌ی همه‌ی آن‌ها یک «روایت» می‌گویند.

همانطور که یک پازل قطعه‌های کوچکِ زیادی دارد که هر کدام از آن‌ها یک روایتگری در تصویرِ کلّی دارد، مجموعه‌ی آن‌ها باهم یک روایتِ واحد می‌سازد، طبیعتاً هر کجا که منافع و مضار نسبت به انسان‌ها در آن باشد این تصاویر با هم مختلف خواهد بود که یک جنگ می‌شود، و چون ما می‌خواهیم عرض کنیم که جنگ معمولی در ذهنِ من و شما آن جنگِ سختی است که کشتار دارد، در حالی که جنگِ معمولی این «جنگ روایت‌ها» است، چون همه با آن درگیر هستند، اما همه درگیرِ جنگِ سخت نیستند. سعی کردیم به فراخور از مثال‌های کوچک تا مثال‌های بزرگ عرض کنیم.

مثلاً فرض بفرمایید، مشاورها این‌ها را زیاد دیده‌اند و خدای نکرده گاهی عزیزانِ اشخاصی در زندگی‌های‌شان دچار شده‌اند، مثلاً دختر و پسرِ جوانی بعد از ازدواج دچارِ اختلاف می‌شوند، وقتی خانم بیاید و تعریف کند، مجموعِ آنچه بیان می‌کند یک روایت از حادثه است که صد درصد یا نود درصد معارض و مخالفِ آن چیزی است که آقا تعریف می‌کند. ما هم که نبوده‌ایم تا واقعه را ببینیم، ما هستیم و روایتِ این دو نفر.

می‌خواهم عرض کنم جنگ روایت‌ها اینقدر به ما نزدیک است، مثلاً دو همکار بر سرِ یک موضوعی مانندِ شراکت با هم به اختلاف می‌خورند، وقتی نزدِ یک داور می‌روند هر کدام که تعریف می‌کنند صد درصد پیروز هستند، طرفدارهای دو تیم فوتبال بعد از بازی در موضوعِ داوری روایاتِ کاملاً معارضی با یکدیگر دارند، از این مسائلِ کوچک بگیرید تا مسائلِ بزرگِ بین المللی و منطقه‌ای یا مباحثِ اعتقادی، این جنگ هست، یعنی تعارض و تضادّ صد درصدی بر سرِ یک رخدادی که معمولاً آنجا کسی از این‌ها حاضر نبوده است، کمااینکه در موضوعِ بحثِ ما که چند دقیقه‌ی دیگر به آن برمی‌گردیم مباحثِ تاریخ اسلام و عقائدِ ما شیعیان است که هیچکدام از ما نبوده‌ایم که ببینیم، این ما هستیم و آن روایت؛ این قسمتِ اول.

هر روز تکرار کردیم که جنگ روایت‌ها نسبت به جنگ اصلی خطراتی دارد، آن هم این است که محدودیّتِ زمانی و مکانی و نیروی انسانی ندارد، صلح ندارد، وقتی شروع بشود تمام نمی‌شود، الا اینکه اصلِ مسئله تمام بشود، تا وقتی اصلِ مسئله تمام نشود و اهمیّتِ آن از بین نرود، تا وقتی که آن منفعت یا آن ضرر موضوعاً از بین نرود این دعوا هست، تا وقتی اهمیّت دارد…

و طبیعتاً اهمیّتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام تا قیامِ امام زمان ارواحنا فداه از بین نمی‌رود، پس این جنگ تا قیامِ امام زمان ارواحنا فداه هست.

عرض کردیم پیش از اینکه بخواهد یک جنگ اصلی رُخ بدهد باید این جنگ روایت‌ها بیاید تا افکار عمومی را برای نبرد بسیج کند، مثالِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام و چند مثالِ دیگر عرض کردیم، حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام را قبل از کربلا تخریب کردند تا بتوانند مردم را پای کار بیاورند.

ابعادی از مسئله را عرض کردیم، یک گوشه‌ی دیگرِ بحث این است که یکی از نکاتِ مهمّ جنگ روایت‌ها این است که حتّی ممکن است یک چیزی «اصل» نداشته باشد، هیچ ریشه‌ای نداشته باشد، اما می‌توان هزار سال بوسیله‌ی روایتِ موضوعِ وَهمیِ موهومی که هیچ چیزی نیست جنگید.

«چندوجهی» بودنِ جنگِ روایت‌ها

حال اینجا چند مثال می‌زنم، اینجا باید لاجَرَم یک مثالِ روز هم بزنم، ولی سعی می‌کنم که انصاف را خیلی در بیان رعایت کنم که ذهنِ عزیزی به طرفِ خاصّی نرود، چون مثالی بهتر از این پیدا نکردم؛ و بعد هم یک مسئله‌ی اصلیِ تاریخِ اسلامی را ضمیمه می‌کنم و آن را توضیحِ مفصّل می‌دهم، علّتِ اینکه عرض می‌کنم این است که می‌خواهم ببینید این مسئله چقدر به ما نزدیک است.

یک وقتی یک جنگی صورت می‌گیرد، مثلاً کربلا اتّفاق می‌افتد و بعد از آن درگیری‌هایی می‌شود، اینجا دو نکته است، شما در جنگِ اصلی دو جبهه را می‌بینید که در حالِ جنگیدن با یکدیگر هستند، ولو اگر در جنگِ بینِ ایران و عراق سی و چهار کشور به عراق کمک می‌کردند، اما بالاخره در جنگ دو گروه هستند، حتّی اگر صد و سی و چهار کشور هم بودند مشخص بود که یک گروه آن‌ها بودند و یک گروه هم این‌ها که با یکدیگر می‌جنگیدند؛ اما اینجا جبهه اینطور نیست، اینجا جبهه چندوجهی است.

حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام برای امر به معروف و نهی از منکر، تشکیلِ حکومتِ اسلامی و غیره و غیره و غیره قیام کردند، این یک تصویر است، یک گروه که با حضرت می‌جنگند…

اگر در خاطر داشته باشید روز گذشته مثالِ اینکه «چرا بخاری روایتِ دوم از فدک را آورده است» را برای همین عرض کردم، برای افکارِ عمومیِ مختلف روایتِ مختلف می‌سازند و در جبهه‌های مختلف می‌جنگند، چون می‌دانند که ممکن است همه جذبِ آن روایتِ اول نشوند.

مثلاً یک عدّه می‌آیند و می‌گویند حسین بن علی علیه السلام خطای محاسباتی کرد (متأسفانه از کسانی که این حرف را زده‌اند در بینِ شیعیان هم بوده است)، اگر طرف خیلی گیج باشد که می‌گوید کوفیان حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام را فریب دادند، اگر کمتر گیج باشد می‌گوید خطای محاسباتی کرد و اشتباهِ محاسباتی و اجتهادی و خطای تشخیص در صحنه رُخ داده است؛ یعنی این روایت با آن روایتِ قبلی در نبرد است، اما فقط این نیست.

یک روایتِ دیگر می‌گوید که اصلاً حسین بن علی علیه السلام در حالِ فرار بودند و او را گیر انداختند و کشتند؛ این با روایتِ قبل فرق دارد، این دیگر خطای محاسباتی نیست. این هم با روایتِ اول در نبرد است اما در یک جبهه‌ی دیگر.

یک روایتِ دیگر می‌گوید: همه‌ی داستان بر سرِ یک زنِ زیبایی بوده است که بینِ حسین بن علی علیه السلام و یزید اختلاف بوده است، این هم در حالِ نبردِ با آن روایتِ اول است.

یعنی اولاً خطر یا مزیّتِ جنگ روایت‌ها در این است که بر خلافِ جنگِ سخت «چندوجهی» است، یعنی در یک جبهه به طورِ همزمان فقط دو دشمن در مقابلِ یکدیگر نیستند، یعنی ناگهان می‌بینید که در یک نقطه باید با شش روایت بجنگید، مسئله خیلی متنوّع و پیچیده است، وقتی یک چیزی پیچیده است مسلّماً باید دقّتِ انسان افزایش پیدا کند.

غیر از اینکه عرض کردم اصلاً ممکن است مثلِ موضوعِ همین «زنِ زیبا»، اصلاً همچنین چیزی وجودِ خارجی هم نداشته باشد.

مثال: مسئله‌ی هولوکاست را ببینید، البته من نمی‌خواهم به این بحث وارد بشوم، چون می‌خواهم مثالِ تاریخی را توضیح بدهم که به مباحثِ اسلامی ربط دارد، اما این مسئله‌ی هولوکاست یک ادّعایی است که آلمانی‌ها یهودی‌ها را سوزانده‌اند، حال اینکه اصلاً این مسئله واقع شده است یا واقع نشده است یک بحث است، اما اگر واقع شده بود آیا اینقدر توان داشت؟ اصلاً نیازی نیست واقع شده باشد!

در جنگِ روایت‌ها او را واقع‌شده حساب می‌کند و آنقدر روی آن کار می‌کند که الآن دنیا هشتاد سال است که با آن درگیر است. نمی‌گویم همه‌ی عالَم با آن‌ها موافق هستند، اما بالاخره در جنگ روایت‌ها یک عدّه مخالف هستند، ولی بالاخره یک عدّه کشور را با خود همراه کرده است، بیش از هزار ساعت فیلم ساخته است، و همچنان با هم درگیر هستند.

 اصلاً نیاز نیست واقع شده باشد، یک طوری کار می‌کنند که انگار بوده است.

در این کانال‌های شبکه‌های مجازی دیده‌اید، وقتی شما وارد می‌شوید مطالب را به ترتیبِ آخرین پیام و پست می‌بینید، اگر یک کانال در روز پانصد پست بگذارد مطلبِ چهار روز قبلِ او اصلاً گُم می‌شود، در جنگ روایت‌ها اینطور است که اگر چیزی گُم بشود باخته است، شلیکِ اینجا از این جهت است که یک فضایی روی روح و روانِ انسان‌ها ایجاد کند، پس باید این چه باشد؟ اینجا یک چیزی شبیه به سنجاق درست می‌کنند که من می‌خواهم هر کسی آمد اول این خبر را ببیند، یعنی می‌خواهد این روایت بالا باقی بماند.

الآن در موضوع هولوکاست این کار را کرده‌اند، این موضوع را در فضای افکارِ عمومیِ عالَم پین کرده‌اند، اجازه نمی‌دهند که از شور بیفتد، و اصلاً ممکن است چیزی هم نباشد.

جنگِ روایت‌ها در مسئله‌ی روزِ جامعه مانندِ FATF

حال یک مثال بزنم که ببینید، یک بزرگواری که در کشورِ ما باید تندیسِ او را بسازند… اینجا قصدِ من لزوماً تخریب نیست، جنگ روایت‌ها همیشه منفی نیست، ما عرض می‌کنیم که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم در جنگ روایت‌ها حضور داشته‌اند، نیّت و غرض مهم است.

یک بزرگواری که برای این بحث مثالی بهتر از او نیست این کار را کرده است، برای اینکه مطلب درست تبیین شود سه چهار دقیقه توجه بفرمایید، نظرِ خود را هم عرض نمی‌کنم.

یک موضوعی هست، یک کارگروهی هست که کشورِ ما حدودِ دو سال درگیرِ آن بود، نامِ آن FATF است، با ملحقات و گروه‌ها و…

بنده بصورتِ شخصی چند کارشناسِ خبره‌‌ی تصمیم‌سازِ این موضوع را دعوت کردم و متنِ فارسی و انگلیسی را با دقّت خوانده‌ام، این کار را برای خودم انجام دادم، با یکی از رؤسای قوای امروزِ کشور که موافقِ آن هم بوده‌اند جلسه گذاشتم، همینطور با مخالفینِ آن هم جلساتی داشته‌ام، شخصاً این کار را کرده‌ام، یعنی برای این کار هزینه هم کرده‌ام که متوجّه شوم قضیّه چیست، اینجا هم قصد ندارم نظرِ خود را بگویم، سعی می‌کنم بی‌طرف حرف بزنم که جنگ روایت‌ها مشخص شود.

در این مورد در کشور دو نظر هست، چون مسئله‌ی مهمّی است، یک نظر می‌گوید: ما برای اینکه بتوانیم زندگی کنیم و این ارتباطِ اندک وجود داشته باشد و ارتباطِ محدودِ بانکیِ ما حفظ بشود و تجارتِ ما به صفر نرسد و منزوی نشویم و اَمثالِ این مطالب باید این موضوع را تصویب کنیم و اجازه ندهیم که کار بسته بشود و کارِ ما متوقف نشود، یعنی طرفدارِ این موضوع هستند، البته آن‌ها هم می‌دانند که چیزِ خیلی خوبی نیست، می‌گویند الآن مجبور هستیم.

یک گروه هم هستند که می‌گویند اگر این کار را انجام دهیم وضع از این بدتر می‌شود، تحریم‌ها نقطه‌زنی می‌شود، اطلاعاتِ ما به بیرون از مرزها راه پیدا می‌کند، خطرِ امنیتِ ملّی دارد و…

هر کسی هم که اهلِ مطالعه و پژوهش و بررسی است به یکی از این دو موضع می‌رسد، یا موافق می‌شود و یا مخالف.

این چه زمانی بوجود آمد؟ خوب دقّت کنید تا هنرِ جنگ روایت‌ها را ببینید؛ در ابتدا یک سری چیزها امضاء شد و بعد مجلس باخبر شد و سر و صدا شد، بعد دولت به مجلس یک لایحه داد، مثلِ شفافیتِ مالی و مبارزه با تروریسم و…، چهل و یک موضوعِ کلّی دارد، ذیلِ آن هم سرفصل‌های زیادی هست. مجلس آن را تصویب کرد، شورای نگهبان آن را تأیید نکرد، به دو دلیل باید به مجمع تشخیص مصلحت نظام می‌رفت، دلیلِ اول اختلاف بین شورای نگهبان و مجلس شورای اسلامی بود که باید به مجمع تشخیص مصلحت نظام می‌رفت تا اختلاف را حل کند، از طرفِ دیگر هم چون جزوِ سیاست‌های کلّیِ نظام است باید مجمع تشخیص مصلحت نظام اظهارِ نظر کند، پس به دو دلیل به مجمع تشخیص مصلحت نظام رفت، مجمع یک سال وقت دارد، یک سال بررسی کردند، شما بگویید فرصت سوزاندند یا خوب عمل کردند، من سعی می‌کنم ارزش‌گذاری نکنم که اصلِ بحث جا نماند، هرچه بود فرصتِ یک ساله گذشت، وقتی فرصتِ یک ساله گذشت، اینکه مجمع خیانت کرد یا خدمت کرد دیگر امکانِ تأییدِ آن نیست، الآن اگر پشیمان هم بشوند دیگر مجمع تشخیص مصلحت نظام نمی‌تواند آن را تأیید کند، دیگر فرصت گذشته است، اگر شورای نگهبان هم الآن پشیمان بشود دیگر نمی‌تواند تأیید کند، چون فرصت گذشت، راهِ آن چیست؟ اگر کسی بخواهد این موضوع را برگرداند باید دوباره مه مجلس لایحه بدهند تا تصویب بشود و شورای نگهبان تأیید کند و مجمع هم با توجه به عدمِ مخالفتِ شورای نگهبان تأیید کند (چون سیاستِ کلّیِ نظام است) و تمام شود.

پس الآن دیگر موضوع FATF بعد از یک سال مُرده است، یا بگویید شهید شده است، یعنی دیگر موضوعی در کار نیست.

این است که رئیس جمهور محترم (که حقّاً استادِ جنگ روایت‌هاست) سخنرانی می‌کند و می‌گوید چرا نمی‌گذارید بانک‌های ما با ارتباط بگیرند؟ در کشور چه کسی تصمیم‌گیر است؟

بسم الله! ما همین الآن تأیید می‌کنیم، آیا می‌توانیم؟ دیگر نمی‌توانیم! شما باید دوباره لایحه بدهید، الآن دیگر کسی تصمیم‌گیر نیست، فرصت تمام شد. چرا ایشان راجع به این موضوع صحبت می‌کنند؟ چون رخداد گذشته است اما روایتِ از رخداد حداقل تا یک ماهِ آینده کار می‌کند.

اصلاً فرض کنید همه مجلس بگیرند و برای توبه دعا کنند هم دیگر مجمع نمی‌تواند مسئله را برگرداند، اصلاً بیانِ این موضوع دیگر اثری روی بهبودِ روابطِ بانکی ندارد، باید برگشت و لایحه را عوض کرد، پس چرا راجع به چیزی که تمام شده است و فعلاً قابلیّتِ اجراء با این شرایطِ موجود را ندارد حرف می‌زند؟ برای اینکه روایتِ آن هنوز روی فضای افکارِ عمومی جامعه کار می‌کند، به این می‌گویند «هنرِ جنگ روایت‌ها»، یعنی می‌شود از مُرده بر علیهِ حریف موشک درست کرد.

عرض کردم که نمی‌خواهم بگویم که جنگ روایت‌ها حتماً یک چیزِ قبیحی است، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم این کار را کرده‌اند، بستگی به غرض دارد.

لذا می‌شود برای چیزی که از بین رفته است و خودِ آن کارایی ندارد «موج» درست کرد و آن موضوع نخوابد.

همه‌جایِ ما همینطور است، بیماری‌های واگیردار، ویروس‌های کشنده، بیماری‌های خطرناک، صدها و صدها…

این است که ما در جنگ روایت‌ها برای اینکه ذهن‌ها را از یک مسئله به سمتِ یک مسئله‌ی دیگر پرت کنیم، اینکه کدام روایت را سنجاق کنیم و روی آن فشار بیاوریم، این به غرضِ در جنگ روایت‌ها بستگی دارد. در فضای جنگ روایت‌ها می‌شود از یک بیماری که آنقدر کشنده است که سرعتِ کشندگیِ آن بی‌نظیر است یک «سرما خوردگی» ساخت و آن را اینقدر تقلیل داد، می‌شود یک سرماخوردگیِ جدید را به خطرناک‌ترین بیماریِ قرن تبدیل کرد؛ چون شما با «واقع» سر و کار ندارید، با روایت سر و کار دارید، اصلاً قدرتِ رسانه‌ی جنگ روایت‌هاست که افکارِ عمومی را مدیریت می‌کند.

مثال‌هایی از جنگ روایت در تارخ اسلام

این‌ها را عرض کردم که به مثالِ تاریخ اسلام وارد بشویم.

من بخاطرِ خطری که احساس کردم و هم از جهتِ اتمام حجّت در فاطمیه‌ی دوم عمداً فقط یک بحث گفته‌ام، اگر یک جلسه بود یا یازده جلسه همین بحث را گفته‌ام، فقط وقتی از جلسه بیرون می‌روم سرفصل‌ها را یادداشت می‌کنم که بحث تکراری نگویم.

از این چیزِ موهوم بر علیهِ ما خیلی استفاده شده است، نمونه‌های کوچکِ آن که الآن قصد ندارم به آن وارد شوم «قتل عثمان» است که به گردنِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام انداختند، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آنقدر مرد بوده‌اند که فرموده‌اند: من از مرگِ عثمان ناراحت نشدم… با اینکه حضرت متّهم شده بودند، فرمودند: من از کشته شدنِ او ناراحت نشدم اما خوشحال هم نشدم، من در قتلِ او کاری نکردم اما از قتلِ او ناراحت نشدم! حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام خیلی آقا هستند! حضرت را متّهم کردند.

از این موارد خیلی فراوان داریم، شاید این مطلب را عرض کردم که هارون به کنار قبر مبارکِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: یا رسول الله! مرا ببخشید، من بخاطرِ شما خیلی تحمّل کردم، این پسرِ شما «موسی بن جعفر (علیه السلام)» انسجامِ جامعه را بهم ریخته است، اتّحادِ جامعه را خراب کرده است، امنیتِ ملّی را بیچاره کرده است، در حالِ تفرقه و فتنه بینِ مردم است، مجبور هستم حق شهروندیِ او را از عرصه‌ی اجتماع سلب کنم و او را به زندان بیندازم، برای اینکه در حالِ آسیب خوردن به جامعه‌ی اسلامی هستیم!

حال عجیب این است که تنها امامزاده‌ای که… چون حضرت موسی بن جعفر علیه السلام غیر از اینکه امام هستند امامزاده هم هستند، ایشان تنها بزرگواری هستند که در درگیری‌های رسمیِ کتک‌کاری و شمشیرکشی علیهِ بنی‌عبّاس کاری نکرده‌اند، ولی هارون به کنارِ قبرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌رود، افکارِ عمومی را هم آماده می‌کند، می‌گوید: من مجبور هستم، خیلی تلاش کردم که مدارا کنم، اما دیگر نمی‌شد، مجبورم او را به زندان بیندازم.

«عدالت صحابه» و تناقض‌ها

یکی از آن نمونه‌ها هم این است: مسلمین غیر از شیعیان دو سه درگیری داشتند، درگیریِ ذهنی، دغدغه بود، باید این را حل می‌کردند.

دغدغه‌ی یک: فِرَقِ مسلمین تازه تأسیس هستند، در بهترین حالت، قدیمی‌ترینِ آن‌ها حنفی‌ها هستند، فقه آن‌ها به سال‌های حدود 130 هجری قمری برمی‌گردد، یعنی حدود 130 سال از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فاصله دارد، و اعتقادِ آن‌ها هم حدود 200 سال فاصله دارد، بقیه از این‌ها دورتر هستند، دین هم باید قدیمی باشد، چون باید به اصل برگردد و نمی‌شود که جدید باشد، دینِ جدید «فحش» است، دین باید به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برگردد.

قدیمی‌ترین مکتب در این رقابتِ حساس شیعیان هستند که خودشان مدّعی هستند که ما زمانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودیم، یا در دوره‌ی سقیفه پیدا شدیم، یا مخالفینِ شیعه می‌گویند که وقتی عثمان کشته شد شیعیان بوجود آمدند، یعنی علی الحساب سالِ 35، یعنی هشتاد سال قدیمی‌تر از قدیمی‌ترین فرقه‌ی خودشان که الآن هست، خیلی از فرقه‌ها بودند که الآن نیستند، از این فرقه‌هایی که الآن در بینِ مسلمین هست حدود یک میلیارد و صد میلیون حنفی داریم که اینطور است که عرض می‌کنم، قدیمی‌ترینِ آن‌ها این‌ها هستند، شیعیان حدودِ نود سال جلوتر هستند، باید یک فکری با حالِ این موضوع می‌کردند.

دغدغه‌ی دوم: وقتی عثمان کشته شد یک سؤالِ عجیبی بوجود آمد، عثمان چهل روز محاصره بود، عدّه‌ای از اعیانِ صحابه در قتلِ او شریک بودند، عدّه‌ای از بزرگانِ صحابه نشستند و نگاه کردند تا اینکه عثمان کشته شد، آن کسی هم که هیچ دخالتی نداشت… حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم فرمودند: من ناراحت نشدم.

حال دقّت کنید، اعتماد و اتّکاءِ هر مکتبی به یکی دو گزاره‌ی اعتقادی برمی‌گردد، برای ما شیعیان «عصمتِ امام» است، اصلاً روش‌شناسیِ فقهِ ما با فقهِ اهل سنّت از زیربنا متفاوت است، چرا؟ چون ابوحنیفه‌ی آن‌ها یک مجتهد است امام امام صادق علیه السلام ما امام هستند و مجتهد نیستند، برای همین اصلاً روشِ فقهِ ما با یکدیگر متفاوت است.

اگر این «عصمتِ امام» آسیب ببیند هیچ چیزی از شیعه باقی نمی‌ماند، و اگر این موضوع آسیب نبیند هر کجا را که بزنند هنوز ساختمان سرپا هست، برای برادرانِ غیرِ شیعه اصل «عدالتِ صحابه» است، می‌گویند همه‌ی صحابه بهشتی و راستگو هستند.

وقتی عثمان کشته شد یک بیچارگی بوجود آمد، عدّه‌ای از اعیانِ صحابه عثمان را کشتند و عدّه‌ای هم چهل روز تماشا کردند.

مثلاً وقتی شما به این جلسه می‌آمدید ببینید یک حیوان را می‌زنند، می‌ایستید و جدا می‌کنید که آن حیوان را نزنند، یا اصلاً ببینید یک شخصی را بشدّت می‌زدند و بگویید اصلاً ناراحت نشدم! این حرف معنی دارد. مگر اینکه آن شخص در ذهنِ شما یک کسی مانندِ صدام و شمر باشد، وگرنه خونِ آدمِ عادّی ولو اینکه نامسلمان باشد محترم است و نمی‌توان او را کشت، نمی‌شود ناراحت نشد، پس اگر این بزرگانِ صحابه کشتند پس عدالتِ عثمان زیر سؤال می‌رود.

چون اگر عدالتِ عثمان سلب بشود این حکمِ کلّیِ «عدالتِ صحابه» نقض می‌شود.

اگر از آن طرف بگویید که این اعیانِ صحابه غلط کردند عثمان را کشتند باید بگویید که یک عدّه‌ای از اعیانِ صحابه غلط کرده‌اند و گناه کرده‌اند و آدم کشته‌اند!

یعنی هر دو طرفِ این موضوع «عدالت صحابه» را نقض می‌کند، چه اینکه عثمان مظلوم کشته شده باشد و چه اینکه به حق کشته شده باشد.

این دو مسئله مسئله‌ی بُغرَنجی است، این مسئله را باید چطور حل کنند؟ این موضوع را باید به گردنِ چه کسی بیندازند؟

گفتند: یک یهودی‌زاده‌ی یمنی‌الاصلی به نامِ «عبدالله بن سبأ» بوده است، این بوده است که این کار را کرده است، این بود که با بدعت‌گری و ادّعاهای الوهیّت برای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام عدّه‌ای را از بینِ اصحاب جدا کرد و شیعه بوجود آمد، این را برای دغدغه‌ی اول گفتند، و درواقع اینطور گفتند که شیعیان یک جریانِ انحرافیِ بدعتی هستند و اسلامِ اصیل نیستند.

برای دغدغه‌ی دوم گفتند: این «عبدالله بن سبأ» صحابه را فریب داد، عدّه‌ای از طرفدارانِ او که فریب خورده بودند فضای گِل‌آلود را برای فرصت‌طلبی مناسب دیدند و عثمان را کشتند، پس اینطور مشکلِ عدالتِ صحابه هم حل شد!

شما اگر دوست داشتید حتماً بروید و روی این موضوع وقت بگذارید، که اصلاً چند خبر از «عبدالله بن سبأ» در تاریخ هست؟ او یک شخصی در حدّ مغازه‌دارِ سرِ کوچه‌ی ماست!

همانقدر مسخره است که بگویند: سخنانِ امروزِ کاشانی در هیئتِ بضعة الرّسول سلام الله علیها قیمتِ جهانیِ نفت و سبدِ اوپک را تغییر داد! یعنی کلماتِ من که اینقدر نفوذ ندارد!

شما اندازه‌ی این آدم را ببینید، شما شخصیتِ او را ببینید، حال اصلاً بعضی‌ها گفته‌اند که این شخص کلاً نبوده است، به نظرِ ما بوده است، منتها یک آدمِ منحرفی بوده است، یک آدمِ لااُبالی بوده است، با یک دامنه‌ی تأثیرِ بسیار بسیار بسیار کم، حال شاید سه نفر هم تحتِ تأثیرِ او بوده‌اند!

مثلاً این لات‌های قهوه‌خانه که چند طرفدار دارند که نمی‌توانند قیمتِ جهانیِ نفت را تحت تأثیر قرار بدهند، منتها چرا باید این حرف زده بشود؟ چرا باید از یک همچنین چیزی چنین غولی ساخته بشود؟ برای اینکه بتواند دو دغدغه را کاور کند و بپوشاند و مدیریت کند، و این کار را کردند.

اگر بروید ببینید چه کسانی تولیدکننده‌ی خبرِ «عبدالله بن سبأ» هستند، جالب است، کسانی که تمامِ مسلمین با افکارِ مختلف آن‌ها را مشهورترینِ دروغگویانِ بینِ اهلِ تاریخ می‌دانند! مانند «سیف بن عمر». نه اینکه ما شیعیان بگوییم آن‌ها دروغگو هستند. طبیعتاً وهابی‌ها تلاش‌هایی می‌کنند که از این شخص اعاده‌ی حیثیت کنند که او خیلی دروغگو نیست و دروغِ عمدی نمی‌گفته است؛ و عرض کردم تلاش می‌کنند که این مسئله را بالا نگه دارند، چون اینطور راحت به شیعیان «سَبَئی» می‌گوییم! الآن یکی از فحش‌هایی که به شیعیان می‌دهند و ممکن است آن‌ها متوجّه نشوند این است که می‌گویند طرف «سَبَئی» است، این حرف به این معناست که ریشه‌ی شما یهودی است و شما حاصلِ یک انحراف و بدعت و تفرقه هستید.

اصلاً موضوع «اصل» نداشته است اما برای آن ساخته‌اند.

یک چیزِ جالبتری درست کرده‌اند، اجازه بدهید من یک خاطره بگویم، یک خاطره‌ی تلخ و شیرینی است که خودم آن را درک کرده‌ام، برای این خاطره هم گریه کرده‌ام و هم برای آن خندیده‌ام، سعی می‌کنم قسمتِ گریه‌دارِ آن را برای شما نگویم، تا ببینید تا زمانی که یک خبر جان دارد می‌شود آن خبر را در بالا سنجاق کرد! یعنی تا زمانی که یک خبر خاصیّت دارد سعی می‌کنند از آن استفاده کنند، این کار را در موردِ «عبدالله بن سبأ» انجام داده‌اند.

یک جوانی در بستگانِ ما از دنیا رفت، ان شاء الله که خدای متعال همه‌ی اموات را بیامرزد، او 35 سال سن داشت، چند فرزند داشت، فرزندِ کوچکِ او یک پسرِ سه ساله بود. بعداً من از خودِ آن پسر بچّه هم پرسیدم…

چون نگاهِ ما تاریخی است به همه چیز از این زوایای تاریخ‌نگاری نگاه می‌کنیم، چون این‌ها در فهمِ تاریخ اثر دارد، کما اینکه شما می‌بینید من از آن استفاده می‌کنم.

این پسر بچّه می‌گفت: من فهمیده بودم که پدرِ من از دنیا رفته بود ولی دوست نداشتم این حرف را بشنوم، یعنی نمی‌خواستم با این واقعیّت طرف بشوم.

عکسِ پدرِ او را روی یک حجله در انتهای خیابانِ آن‌ها زده بودند، این کودک می‌پرسد که چرا این عکس را زده‌اند؟ به او می‌گفتند: چون پدرِ تو بهترین انسانِ محلّه است می‌خواهند از او تشکّر کنند و برای همین عکسِ او را زده‌اند، این بچّه هم ظاهراً قبول می‌کرد.

بعدها خودِ او می‌گفت که من می‌دانستم که این حرف‌ها دروغ است، اما دوست نداشتم آن حرف را بشنوم.

یک دختربچّه‌ی سه چهار ساله‌ی بازیگوشی هم در اقوامِ ما بود، طبیعتاً این دو نفر با هم همبازی بودند، آن دختر به این پسر گفته بود: آیا می‌دانی چرا عکسِ پدرِ تو را اینجا زده‌اند؟ برای اینکه پدرِ تو مُرده است!

این پسربچّه تا این مطلب را شنیده بود این دختر را کتکِ مفصّلی زده بود.

وقتی آمدند و علّت را پرسیدند گفت: او به من گفته است که پدرِ تو مُرده است؛ حتّی مادرِ آن دختر هم دخترِ خود را دعوا کرد، چرا؟ چون فعلاً همه (در مرتبه‌ی اول) به این پسر حق می‌دادند.

فردا دوباره دیدند این‌ها درگیر شدند و مجدداً این پسربچّه در حالِ زدنِ آن دختربچّه است، علّت را پرسیدند، گفت: همان قبلی!

یعنی این موضوع تا فردا هم قابل استفاده است، مثلاً می‌گفتند هنوز این بچّه عصبانی است.

هفته‌ی بعد جمع شدند و این پسربچّه دوباره آن دختربچّه را زد! دوباره گفت: همان قبلی!

یعنی تا زمانی که این «همان قبلی» موجّه قلمداد شود این پسربچّه می‌تواند آن دختربچّه را بزند!

این ماجرای «عبدالله بن سبأ» را ببینید، همین کار را با او کرده‌اند، انحرافِ تشیع را به گردنِ او انداخته‌اند، عثمان را چه کسی کشته است؟ همان قبلی! «عبدالله بن سبأ»!

یک مسئله‌ی دیگر بوجود آمد، جنگ جمل شد، آیه‌ی صریح قرآن دارد که «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ»[4] در خانه‌های خودتان بمانید. متأسفانه عایشه راه افتاد و جمعیّتی را با خود آورد، حداقل روایت‌ها گفته‌اند که پنج شش هزار کشته دارد، اکثرِ روایت‌ها می‌گوید سی هزار کشته دارد. اولین جنگِ مسلمان با مسلمان است، اولین فتنه‌ی این‌شکلیِ اسلامی است، اولین مرتبه مسئله‌ی «بغی» در جهان اسلام به وقوع پیوست، چون تا قبل از این مسلمانی با بقیه‌ی مسلمان‌ها درگیریِ نظامی به این شکلِ گسترده پیدا نکرده بود، و به شما اینقدر بگویم که این مسئله از جهتِ «اعتبار» فاجعه است، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه‌ی 156 نهج البلاغه فرمودند: اگر عایشه از من کینه‌ای نداشت اینطور خود را نابود نمی‌کرد، چون اعتبارِ او بعد از این واقعه حتّی در بینِ طرفدارانِ خودِ او هم بشدّت تزلزل پیدا کرد، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: علّتِ آن «کینه‌» او بود.

کسی که کینه دارد حاضر است انتحار هم کند که به طرفِ مقابل آسیب برساند.

این عایشه آمد، و این کارِ او را هم نمی‌شود هیچ‌طوری توجیه کرد، او یک کاره به میان آمد و جنگ درست کرد و بیت‌المالِ بصره غارت شد و این همه آدم کشته شد و…

خدای متعال بطور مستقیم برای نُه نفر یک آیه‌ی جدا فرموده است، آیاتِ قرآن کریم برای همه‌ی مردمِ زمانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تا قیامت است، «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» فقط برای نُه نفر است، در آن فرموده است که در خانه‌های خود بنشینید، این خیلی واضح است، همسرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم «سودة بنت زمعة» دیگر حج نرفتند، فرمودند: من زمانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حج رفته‌ام، چون قرآن کریم فرموده است: «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ». یعنی این آیه فقط برای نُه نفر است.

ببینید فتنه‌ی جمل چقدر سنگین است که خدای متعال اینطور سرمایه‌گذاری کرده است، یک آیه برای نُه نفر است، یعنی فقط نُه نفر مخاطب دارد!

این همه آدم کشته شد، آیه می‌گوید: از خانه‌ی خود بیرون نیایید؛ حال این افتضاح را چکار کنیم؟ گفتند: همان! «عبدالله بن سبأ» شلوغ‌کاری کرده بود و بینِ مسلمین درگیری شده بود و عایشه به این میان آمده بود که جدا کند ناگهان جمل رُخ داد!

یعنی دیگر با این «عبدالله بن سبأ» آنقدر می‌گوید که ببینید تا کجا جواب می‌دهد! صفّین چطور؟ همان! خوارج چطور؟ همان! قتلِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام چطور؟ همان!

یعنی تا جایی که جا داشته باشد! از یک مسئله‌ای که اصلاً نبوده است، سابقه نداشته است، ریشه‌ای نداشت… راحت می‌شود درست کرد، راحت!

تشابه «جنگ الکترونیک» و «جنگ روایت‌ها»

حال من برگردم و بحث را جمع‌بندی کنم و تحویل بدهم.

اگر انسان در جنگ باشد و موازنه‌ی قدرت نباشد، اسلحه نباشد، فشنگ نباشد، از دشمن می‌گیرند و خرج می‌کنند، خطر چه زمانی خیلی بزرگ می‌شود؟ وقتی که در میانِ جنگ ایستاده است و به او خبر بدهند که جنگ تمام شده است، اگر او چنین احساسی کند ممکن است تفنگِ پُر و آماده‌ی خود را در حالی که دشمن را در سیبل دارد زمین بگذارد و دیگر شلّیک نکند.

بهترین روشِ از کار انداختنِ نیرو در جنگ «تَخدیر» است، یعنی کاری کنید که حسِّ جنگِ او از دست برود.

«جنگ الکترونیک» چکار می‌کند؟ همین کار را انجام می‌دهد.

وقتی موشکِ شما در حالِ اصابت به سوژه است و جنگ الکترونیک به رادارِ او مخابره می‌کند این قناری است که در حالِ آمدن است، بنابراین او هم این موشک را نمی‌زند، چون درواقع این موشک را «دشمن» نمی‌بیند و در نتیجه موشک به سوژه اصابت می‌کند، «عین الأسد» را با همین روش زدند، اول کاری کردند که رادارهای طرفِ مقابل موشک‌ها را موشک ارزیابی نکند. جنگ الکترونیک روی مشاعر آن سیستم امنیتی دستکاری می‌کند و او دیگر دشمن را دشمن نمی‌پندارد، دیگر موشک را موشک نمی‌داند.

جنگ الکترونیک در فضای جنگ روایت‌ها اینطور می‌شود که شما دشمن را دشمن ندانید و یا زمانِ درگیری را خاتمه‌یافته قلمداد کنید.

اینکه من هر روز تکرار کردم که آن آقایی که خیلی به آب علاقه داشت مدام این طرف و آن طرف سخنرانی می‌گذاشت و می‌گفت: «ماجرای سقیفه تمام شد، چرا به این‌ها می‌پردازید؟»، او در حالِ انجامِ نوعی از جنگ الکترونیک بود، می‌گفت: «دوره‌ی این حرف‌ها گذشته است»، می‌خواست بگوید در این جنگ روایت‌ها اگر اسلحه‌ی تو پُر است شلیک نکن، تمام شد، این‌ها دیگر دوست هستند، دیگر مسئله اهمیّت ندارد.

خطرناک‌ترین کار این است که کاری کنید که… نیازی نیست مهمّاتِ او را از بین ببرید، این شخص دیگر حسِ جنگ کردن ندارد.

بزرگترین خطری که امروز جامعه‌ی ما را درگیر می‌کند و درگیر کرده است و مطالب را زود باور می‌کنند برای این است که اشخاص بینِ اینکه یک «خیرخواه» برای او پیغام بفرستد یا یک «دشمن» این کار را کند تفاوتی قائل نیست، چون حسِ جنگ نیست. طرفِ مقابل می‌تواند از «هیچ» چیزی بسازد که مشاعرِ شما را تکان بدهد و دستگاهِ محاسباتیِ تو را بهم بزند.

حال آن روایتی که قبلاً چند مرتبه در مسئله‌ی «برائت» خوانده‌ام را اینجا می‌خوانم که امام معصوم فرمود: خطرناک‌تر از دجّال کیست؟…

اصلاً دجّال نمادِ انحراف است، ضرب المثلِ انحراف است، وقتی می‌خواهند بگویند چه کسی منحرف است می‌گویند دجّال است، مانندِ متکبّر که می‌گویند فرعون است، به منحرف «دجّال» می‌گویند، رئیسِ منحرفین و ایجادکنندگانِ انحراف در عالَم «دجّال» است.

امام معصوم علیه السلام می‌فرمایند: فتنه‌ی شدیدتر از دجّال چیست؟ آن کسی است که از حُبِّ ما اهل بیت می‌گوید اما از بغضِ دشمنانِ ما چیزی نمی‌گوید.

چرا؟ برای اینکه کسی که خیلی به اهل بیت علیهم السلام عشق داشته باشد و یک نفر را ببیند که نسبت به اهل بیت علیهم السلام محبّتِ خیلی زیادی دارد آن شخص را باور می‌کند، حال اگر آن شخص بگوید با دشمنانِ خدا دشمنی نکنید در دستگاهِ محاسباتیِ شما اثر می‌گذارم، این همان جنگ الکترونیک است. حال متوجّه می‌شویم که امام معصوم چقدر دقیق فرموده‌اند که «این از فتنه‌ی دجّال شدیدتر است»، چون مشاعرِ تو را بهم می‌زند.

حضرت زهرا سلام الله علیها برای ما هم کار کردند، ما هم به فکر باشیم

این فاطمیّه گذشت، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حداقل بیست میلیون عزادار در کشور دارند، اگر همین بیست میلیون نفر بیست میلیون اطلاعیه‌ی تسلیتِ خالی برای حضرت در دنیا مخابره کرده بودند مظلومیّتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به گوشِ خیلی‌ها رسیده بود، اما نرسید، به اندازه‌ای که باید برسد نرسید، حتّی عزادارها درِ خانه‌ی خود یک پارچه‌ی سیاهِ معمولی نزدند، چون حسِ جنگ نداشتند، که شاید یک نفر رد بشود و بگوید چرا این خانه پارچه‌ی سیاه زده است؟

وقتی من این شب‌ها با اسنپ به این طرف و آن طرف می‌رفتم برخی از راننده‌ها می‌پرسید که چرا پیراهن مشکی به تن کرده‌اید؟ نمی‌دانند! خیلی از این‌ها با اهل بیت علیهم السلام مشکلی ندارند، اصلاً نمی‌دانند، این به گردنِ ماست.

اگر قصدِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فقط این بود که به مردمِ زمانِ خودشان بیان کنند که من با حاکمیّت خوب نیستم، یک سری کارها را برای آن‌ها انجام دادند، خطبه‌ی فدکیّه، خطبه با زنانِ انصار، شب به درِ خانه‌ی انصار و مهاجرین رفتند، بر سرِ قبرِ حضرت حمزه سیّدالشّهداء علیه السلام گریه کردند، آن دو نفر را راه ندادند، وقتی بالاخره آمدند حضرت روی برگرداندند، اعلام کردند که شما را نفرین می‌کنم، این‌ها برای حاضرینِ آن عصر کافی بود، خودِ واقعه‌ی هجوم که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را آنطور به مسجد بردند کافی بود که مردمِ روزگار حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بدانند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با این حکومت خوب نیستند.

یعنی اگر شما در مدینه زندگی می‌کردید، شک نداشتید که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام با حکومت خوب نیستند، حتّی اگر شما طرفدارِ حکومت هم بودید این موضوع را متوجّه می‌شدید.

پس چه نیازی بود که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شبانه دفن بشوند؟ برای مردمِ زمانِ خودشان نبود، برای ما بود.

ما این روزها مدام تکرار کردیم که ما که اصلِ واقعه را ندیده‌ایم، ما با روایت به واقع اتّصال پیدا می‌کنیم.

مردمِ زمانِ خودِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یقین داشتند که ایشان با حکومت مشکل دارند، پس چرا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند مرا شبانه دفن کنید؟ حداقل این است که شما فکر کنید این «دفن شبانه» چه مصیبتی برای فرزندانِ ایشان بوده است، چرا این مصیبت را به فرزندانِ خود تحمیل کردند؟ برای اینکه به نسل‌هایی که آن واقعه را ندیده‌اند چیزی برسد. رحمتِ واسعه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود که خبر به ما برسد، اگر قرار بر این نبود که این مطالب به نسل‌های آینده برسد اصلاً نیازی به این کار نبود، همه‌ی مردمِ شهر می‌دانستند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با این‌ها مشکل دارند. برای هدایتِ ما سرمایه‌گذاری کرده‌اند، از ما ناامید نیستند، همینکه ما را راه می‌دهند یعنی از ما ناامید نیستند.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نه در لحظه‌ی شهادتِ خود ما را فراموش کردند و نه آن لحظه‌ای که به محشر وارد می‌شوند ما را فراموش می‌کنند، خوشا بحالِ آن کسانی که کمک می‌کنند خبرِ مظلومیّتِ ایشان به دیگران برسد.

وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به محشر وارد می‌شود که روزِ سلطنتِ ایشان است… همیشه این موضوع را عرض کرده‌ام که روز قیامت که دیگر محرم و نامحرمی در کار نیست که شما خیال کنید برای اینکه نامحرم‌ها نبینند… در برخی از روایات هست که به انبیاء هم می‌گویند سرِ خود را پایین بیندازید، آن روز روزِ ظهورِ سلطنتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، یا اهلِ المحشر «نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ»[5]، اگر ما آنجا باشیم گردن‌افرازی می‌کنیم، «نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ وَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ عَلَى اَلصِّرَاطِ»، خوشا بحالِ آن‌هایی که در راهِ معرّفیِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کتک خورده‌اند، آن روز همه‌ی آن‌ها آماده هستند، روز قیامت اعتبارِ مردم به امامِ خود است، «يَوْمَ‌ نَدْعُو کُلَ‌ أُنَاسٍ‌ بِإِمَامِهِمْ‌»[6]، ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را امامِ ائمه علیهم السلام می‌دانیم، همه زیرِ پرچمِ ایشان هستند.

آیا اینکه من می‌گویم روز قیامت روزِ سلطنتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است «لفظ‌بازیِ» روی منبر است؟ نخیر! ما روایت داریم، حضرت تشریف می‌آورد و خطاب می‌آید: «يَا فَاطِمَةُ لَكِ عِنْدِيَ اَلرِّضَا»[7]، هر چه تو راضی باشی امروز همان است، حُکم آنچه تو فرمایی. ایشان اصلاً به وثیقه نیازی ندارند که صحبت کنند، ولی برای جمله‌ای که می‌خواهند بگوید به یک چیزِ دیگری هم متوسّل می‌شوند، پیراهنِ خونینِ پسرِ خود را روی سرِ خویش می‌کشند…

چه می‌خواهند بفرمایند که شفیعه‌ی محشر با آن شفاعتِ کبری باز هم پیراهنِ خونین را ضمیمه می‌کنند؟

من همیشه اینطور می‌گویم، ان شاء الله خدای متعال مادرهای شما را نگه دارد، وقتی مادر به نعمت برسد فرزندانِ خود را و حتّی فرزندِ بدِ خود را فراموش نمی‌کند، اینجا قبل از ورود به بهشت چه درخواستی دارند؟ روایاتِ ما اینطور می‌گوید: «يا ربّ! شیعَتی وَ شيعَة وُلدِي»[8]، یک عدّه بودند طعنه شنیدند ولی این‌ها مرا دوست داشتند.

ان شاء الله همه با همه‌ی وجود ببینیم روز محشر کارِ ما با فاطمه (سلام الله علیها) است…

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها

امثالِ من که هیچ ارتباطی ندارند، اصلاً دونِ شأنِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است که کسی مثلِ من خود را نستجیربالله منتسب به ایشان بداند، بی‌بی جان! ما خودمان را به شما بسته‌ایم… تا وقتی مثلِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام و حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام و حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت ام کلثوم سلام الله علیها دوستدارِ شما هستند ما چه بگوییم؟ اصلاً جسارت نمی‌کنیم که بگوییم ما جزوِ علاقه‌مندانِ شما هستیم، اصلاً ناپاک را چه به پاک؟

محبّتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ما را بیچاره می‌کند که اصلاً مثلِ من درکی از ایشان نداریم، ما اصلاً فهمی از ایشان نداریم.

نعمت هرچه بزرگتر باشد از دست دادنِ آن سخت‌تر می‌شود، نعمت هرچه بزرگتر باشد فقدانِ آن سخت‌تر است، «يقولون ان الموت صعب على الفتى»، این جمله منتسب به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است، می‌گویند مرگِ جوان سخت است، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرمایند: «مفارقة الاحباب والله اصعب» بخدا جدایی دوستان از یکدیگر سخت‌تر است، اصلاً کسی این روزها از حالِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام خبر ندارد، حضرت چه کسی را از دست داده است…

دیروز در شعر گفتند، لابُد شاعر این را دیده بوده است که گفته است، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اهلِ این نیستند که نستجیربالله به عالَم و به روزگار بد و بیراه بگویند، اصلاً این خلاف شرع است که کسی به روزگار بگوید «اُف بر دنیا»، ولی وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بالای سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بودند یک نگاهی به آسمان کردند و فرمودند: آسمان زشت شده است. چون در روایت داریم که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لَوْ كَانَ اَلْحُسْنُ (هَيْئَةً لَكَانَتْ) فَاطِمَةَ»[9]، اگر همه‌ی زیبایی‌های عالَمِ وجود، اگر همه‌ی کمالات و مکارم اخلاق در یک جایی جمع بشود و یک جسم بشود آن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌شود، بعد دیگر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم اعتراف کردند که زبان الکن از وصفِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، فرمودند: «لَوْ كَانَ اَلْحُسْنُ (هَيْئَةً لَكَانَتْ) فَاطِمَةَ»، اگر همه‌ی خیرات و برکات و صفاتِ کمالیّه جمع بشود آن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌شود، بعد برای اینکه فکر نکنید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را شناخته‌اید فرمودند: «بَلْ هِيَ أَعْظَمُ إِنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ» بلکه از این هم بالاتر هستند.

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام همه‌ی زیبایی‌ها و کمالاتِ عالَم را یکجا دفن کردند، برای همین وقتی به آسمان نگاه کردند فرمودند: هیچ وقت آسمان را اینقدر زشت ندیده بودم.

این متنی را که ما مدام خواندیم و دیروز هم تکرار کردیم، در آن یک جمله‌ی اضافه‌ی ویرانگر دارد، «بخاری» که می‌گوید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قهر کردند و ناراحت شدند و با آن‌ها صحبت نکردند، «فلما تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلًا»[10]، علی بن ابیطالب (علیه السلام) او را شبانه دفن کرد، «ولم یُؤْذِنْ بها اَبَا بَکْرٍ»، وقتی تا اینجا را می‌گوید او را خبر نکردند و اجازه ندادند در نماز شرکت کند، بعد یک جمله راجع به امروزِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفته است، می‌گوید: «کانَ لِعَلِی مِنَ الناسِ وَجْهٌ حَیاةَ فاطِمَةَ» تا فاطمه بود علی اعتباری داشت، مراعاتی می‌کردند، «فَلَما تُوُفیتْ إِسْتَنکرَ عَلی وُجوُهِ الناس» وقتی از دنیا رفت وقتی مردم علی را می‌دیدند انگار غریبه می‌دیدند…

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نمی‌توانستند با بچه‌ها بروند و راحت بر سرِ قبرِ مبارکِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بنشینند… من در برخی نقل‌ها دیدم کنارِ حجره‌ای که عقیل در بقیع داشت روی خاک می‌نشستند و با یکدیگر گریه می‌کردند… گاهی دلِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آرام نمی‌شد، دلِ ایشان می‌خواست بر سرِ قبرِ مبارکِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برود اما روز بود… نوشته‌اند بینِ قبرهای بقیع راه می‌رفتند و می‌گفتند:

مالِي وَقَفتُ عَلى القُبورِ مُسَلِّماً                 قَبرَ الحَبيبِ فَلَم يَرُدَّ جَوابي

بینِ قبرها راه می‌روم و با تو صحبت می‌کنم، به تو سلام می‌کنم، دیگر جوابِ تو را هم نمی‌شنوم…

امان از یادگاری‌های حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها… حال که خیال‌ها از این موضوع راحت شد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از دنیا رفته‌اند دیگر خاطراتِ ایشان مرور می‌شود.

اگر کسی این را درک کند آن وقت می‌فهمد که چرا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: «وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّهُ»[11]، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بالای سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در موردِ خودشان فرمودند: «أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ»[12]، این جگرِ من خنک نخواهد شد، بعد نسبت به شما هم فرمودند: «وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّهُ»، جگرهای شما هم خنک نمی‌شود تا از این دنیا بروید، به یادِ این لحظه…

عمّار آمد و گفت: آقا جان! شما امامِ ما هستید، مقتدای ما هستید، «منتهی الحلم» هستید، همه را امر به صبر می‌کنید، آرام هم هستید، آرام آرام گریه می‌کنید، اما بعضی اوقات می‌بینم ضجّه می‌زنید، آیا به یادِ چیزی می‌افتید که نمی‌توانید به کسی حرفی بزنید؟ «مُغتَسَل» یعنی آن تخته یا سنگی که متوفی را روی آن قرار می‌دهند، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌خواستند بفرمایند که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از من روی می‌گرفتند و پنهان می‌کردند، اما دستور داده بودند که از زیرِ لباس آب بریزم، لذا مجبور بودم دست بکشم… «یا عمار! فلما وضعتها علی المغتسل»[13] وقتی او را روی مغتسل قرار دادم و شروع کردم به آب ریختن و دست کشیدن «وجدت ضلعا من أضلاعها مكسورا» دستِ من به آن استخوانِ…


[1]– سوره‌ی غافر، آیه‌ 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه احزاب، آیه 33 (وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)

[5] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد 37، صفحه 70 (وَ مِنْ كِتَابِ مَنَاقِبِ اَلصَّحَابَةِ لِأَبِي اَلْمُظَفَّرِ اَلسَّمْعَانِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ اَلشَّعْبِيِّ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : إِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ اَلْحُجُبِ يَا أَهْلَ اَلْجَمْعِ نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ وَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ عَلَى اَلصِّرَاطِ.)

[6] سوره مبارکه إسراء، آیه «يَوْمَ‌ نَدْعُو کُلَ‌ أُنَاسٍ‌ بِإِمَامِهِمْ‌ فَمَنْ‌ أُوتِيَ‌ کِتَابَهُ‌ بِيَمِينِهِ‌ فَأُولٰئِکَ‌ يَقْرَءُونَ‌ کِتَابَهُمْ‌ وَ لاَ يُظْلَمُونَ‌ فَتِيلاً»

[7] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد 43، صفحه 224 (جا، ، [المجالس] ، للمفيد اَلصَّدُوقُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: إِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ جَمَعَ اَللَّهُ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ فَيُنَادِي مُنَادٍ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ وَ نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلصِّرَاطَ قَالَ فَتَغُضُّ اَلْخَلاَئِقُ أَبْصَارَهُمْ فَتَأْتِي فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ عَلَى نَجِيبٍ مِنْ نُجُبِ اَلْجَنَّةِ يُشَيِّعُهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ فَتَقِفُ مَوْقِفاً شَرِيفاً مِنْ مَوَاقِفِ اَلْقِيَامَةِ ثُمَّ تَنْزِلُ عَنْ نَجِيبِهَا فَتَأْخُذُ قَمِيصَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِيَدِهَا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ وَ تَقُولُ يَا رَبِّ هَذَا قَمِيصُ وَلَدِي وَ قَدْ عَلِمْتَ مَا صُنِعَ بِهِ فَيَأْتِيهَا اَلنِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَا فَاطِمَةُ لَكِ عِنْدِيَ اَلرِّضَا فَتَقُولُ يَا رَبِّ اِنْتَصِرْ لِي مِنْ قَاتِلِهِ فَيَأْمُرُ اَللَّهُ تَعَالَى عُنُقاً مِنَ اَلنَّارِ فَتَخْرُجُ مِنْ جَهَنَّمَ فَتَلْتَقِطُ قَتَلَةَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَمَا يَلْتَقِطُ اَلطَّيْرُ اَلْحَبَّ ثُمَّ يَعُودُ اَلْعُنُقُ بِهِمْ إِلَى اَلنَّارِ فَيُعَذَّبُونَ فِيهَا بِأَنْوَاعِ اَلْعَذَابِ ثُمَّ تَرْكَبُ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ نَجِيبَهَا حَتَّى تَدْخُلَ اَلْجَنَّةَ وَ مَعَهَا اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُشَيِّعُونَ لَهَا وَ ذُرِّيَّتُهَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَ أَوْلِيَاؤُهُمْ مِنَ اَلنَّاسِ عَنْ يَمِينِهَا وَ شِمَالِهَا .)

[8] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد 11، صفحه 342 (أمالي الصدوق:..: فتقول: إلهي و سيّدي ذريّتي، و شيعتي، و شيعة ذريّتي، و محبّي، و محبّي ذرّيّتي تفسير فرات:… ثمّ يقول جبرئيل عليه السّلام: يا فاطمة، سلي حاجتك. فتقولين: يا ربّ! شيعتي. فيقول اللّه عزّ و جلّ: قد غفرت لهم. فتقولين: يا ربّ! شيعة ولدي. فيقول اللّه: قد غفرت لهم. فتقولين: يا ربّ! شيعة شيعتي. فيقول اللّه: انطلقي فمن اعتصم بك فهو معك في الجنّة. فعند ذلك يودّ الخلائق أنّهم كانوا فاطميّين، فتسيرين و معك شيعتك، و شيعة ولدك، و شيعة أمير المؤمنين، آمنة روعاتهم، مستورة عوراتهم، قد ذهبت عنهم الشدائد، و سهلت لهم الموارد، يخاف الناس و هم لا يخافون، و يظمأ الناس و هم لا يظمئون .)

[9] مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين علي بن ابی طالب و الأئمة من ولده عليهم السلام من طریق العامة، جلد 1، صفحه 135 (حَدَّثَنِي اَلشَّرِيفُ اَلنَّقِيبُ أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْعَلَوِيُّ اَلْحُسَيْنِيُّ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا قَالَ حَدَّثَنِي اَلْعَبَّاسُ بْنُ بَكَّارٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرٍ اَلْهُذَلِيُّ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ : قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِعَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ : يَا عَبْدَ اَلرَّحْمَنِ أَنْتُمْ أَصْحَابِي وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ فَمَنْ قَاسَهُ بِغَيْرِهِ فَقَدْ جَفَانِي وَ مَنْ جَفَانِي [فَقَدْ] آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ رَبِّي يَا عَبْدَ اَلرَّحْمَنِ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ عَلَيَّ كِتَاباً مُبِيناً وَ أَمَرَنِي أَنْ أُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نَزَّلَ إِلَيْهِمْ مَا خَلاَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَإِنَّهُ (يَسْتَغْنِي عَنِ اَلْبَيَانِ إِنَّ) اَللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ فَصَاحَتَهُ كَفَصَاحَتِي وَ دِرَايَتَهُ كَدِرَايَتِي وَ لَوْ كَانَ اَلْحِلْمُ رَجُلاً لَكَانَ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لَوْ كَانَ اَلْفَضْلُ شَخْصاً لَكَانَ اَلْحَسَنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ لَوْ كَانَ اَلْحَيَاءُ صُورَةً لَكَانَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لَوْ كَانَ اَلْحُسْنُ (هَيْئَةً لَكَانَتْ) فَاطِمَةَ [بَلْ هِيَ أَعْظَمُ إِنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ ] اِبْنَتِي خَيْرُ أَهْلِ اَلْأَرْضِ عُنْصُراً وَ شَرَفاً وَ كَرَماً .)

[10] صحیح بخاری، جلد 4، صفحه 1549

[11] نهج البلاغة، جلد 1، صفحه 48 (أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلاَنٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ اَلْقُطْبِ مِنَ اَلرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا اَلْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا اَلصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ.)

[12] امالی شیخ مفید، صفحات 281-283 (فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْرِ هَاجَ بِهِ الْحُزْنُ، وَ أَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّيْهِ، وَ حَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ، وَ قُرَّةِ عَيْنِكَ وَ زَائِرَتِكَ، وَ الثَّابِتَةِ فِي الثَّرَى بِبُقْعَتِكَ، الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللِّحَاقِ بِكَ، قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي، وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِي، إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِسُنَّتِكَ وَ الْحُزْنِ الَّذِي حَلَّ بِي لِفِرَاقِكَ لَمَوْضِعَ التَّعَزِّي، وَ لَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودِ قَبْرِكَ بَعْدَ أَنْ فَاضَتْ نَفْسُكَ عَلَى صَدْرِي، وَ غَمَضْتُكَ بِيَدِي، وَ تَوَلَّيْتُ أَمْرَكَ بِنَفْسِي، نَعَمْ وَ فِي كِتَابِ اللَّهِ نِعْمَ الْقَبُولُ، وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏. قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ، وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ، وَ اخْتُلِسَتِ‏ الزَّهْرَاءُ، فَمَا أَقْبَحَ‏ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ، لَا يَبْرَحْ الْحُزْنُ‏ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي فِيهَا أَنْتَ مُقِيمٌ، كَمَدٌ مُقَيِّحٌ، وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ، سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو، وَ سَتُنْبِئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَاهُرِ أُمَّتِكَ عَلَيَّ وَ عَلَى هَضْمِهَا حَقَّهَا، فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلًا، وَ سَتَقُولُ وَ يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ‏. سَلَامٌ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا سَئِمٍ وَ لَا قَالٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ، وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ، الصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ، وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَيْنَا لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِكَ لِزَاماً، وَ التَّلَبُّثَ عِنْدَهُ مَعْكُوفاً، وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ الرَّزِيَّةِ، فَبِعَيْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ بِنْتُكَ سِرّاً، وَ يُهْتَضَمُ حَقَّهَا قَهْراً، وَ يُمْنَعُ إِرْثَهَا جَهْراً، وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ يَخْلَقْ مِنْكَ الذِّكْرُ، فَإِلَى اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَكَى، وَ فِيكَ أَجْمَلُ الْعَزَاءِ، فَصَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.)

[13] طرف من الأنباء والمناقب، جلد 1، صفحه 396 (وكان المغيرة بن شعبة أحد من جاء مع عمر ابن الخطّاب إلى باب فاطمة ، وإنّ فاطمة ضربت ذلك اليوم حتّى ألقت ما في بطنها ؛ ذكرا سمّاه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله محسنا ، حتّى قال عليّ عليه‌السلام لعمار بن ياسر : وإنّ أعظم ما لقيت من مصيبتها أنّي لمّا وضعتها على المغتسل وجدت ضلعا من أضلاعها مكسورا ، وجنبها قد اسودّ من ضرب السياط …)