روز سه شنبه مورخ 07 آبان 1398 مصادف با روز 30 ماه صفر 1441 هـ ق، «حجت الاسلام کاشانی» در هیات «نورالرضا علیه السلام» به پنجمین جلسه سخنرانی با موضوع «ثابت و متغیر در سیره معصومان علیهم السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
(برگزاری جلسه در روز آخر ماه صفر و ورود به ماه ربیع الاوّل بوده است)
عدم الزامآور بودن رفتارهای منسوب به اهل بیت
با توجّه به اینکه عزیزانی که در این جلسه یکدیگر را میشناسیم، بحثی را در جلسات گذشته با هم شروع کرده بودیم و طمع کردیم و وارد بحث حسّاسی شدیم با این عنوان که: معصومین، ائمّهی هدا و رسول خدا علیهم السّلام، الگو و اسوهی حسنه هستند، امّا هر چه منسوب به اهل بیت است لزوماً فرا جناحی، فرا زمانی و فرا مکانی نیست، لزوماً الگوی ثبت نیست. اوّلاً ممکن است مقیّد به زمان، مکان، مسئلهی خاص، واقعهی خاصّی باشد و ثانیاً اگر الگو هم باشد، لزوماً الزامآور نیست. اینکه مثلاً –فرض بفرمایید- امیر المؤمنین علیه افضل صلوات المصلّین هر شب یا حداکثر هفتهای یک بار بیت المال را جارو میزدند و در آن نماز میخواندند را در حال حاضر بخواهیم الگو قرار بدهیم (منطقی نیست).
البتّه امروز یک عدهای جارو میزنند ولی به گونهای دیگر بیت المال را جارو میزنند. إنشاءالله خدا هر کسی را که دستش به بیت المال مسلمین آلوده است، با قاتل حضرت زهرا محشور کند و هر کسی که به مردم خدمت میکند إنشاءالله با امیر المؤمنین محشور شود.
آیا واقعاً این الگو را امروز هم میشود اجرا کرد که ما بگوییم بیت المال را جارو بزن؟! یا امروز یک کشور هشتاد میلیونی نباید پس انداز داشته باشد؟! اوّلاً همه الگو نیست، همه الگوی الزامی نیست، ظواهر فعل معصومین هم در بسیاری مواقع با هم متفاوت است. حتّی آنجایی که نیّت و غرض کلّی ایشان مشترک است. (توضیح اینها در جلسات گذشته داده شد).
مواردی از سیرهی ثابت بین معصومین
به عنوان نمونه گفتیم ما در کجا سیرهی مشترک ثابت بین معصومین را پیدا کنیم؟ این واقعاً یک بحث سنگینی است. یکی از جاهایی که میشود سیرهی ثابت معصومین را بدون قید پیدا کرد، در زیارتنامههای مأثور -یعنی روایت شده از معصومین- و آن هم در مواردی که پرتکرار است، میباشد. از جمله «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ … بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ»[4] تقریباً شاید شما زیارتنامهی معتبری را پیدا نکنید که این جمله در آن زیارتنامه نباشد. به همهی معصومین هم نسبت داده شده است. پس همهی معصومین اهل امر به معروف و نهی از منکر هستند، امّا شکل امر به معروف بین سیّد الشّهداء صلوات الله علیه و امام زین العابدین علیه السّلام لزوماً یکسان نیست. امر به معروف میکنند ولی شکل این عمل یکسان نیست. اینکه شبهای گذشته عرض کردیم که از معصوم نباید توقّع داشت، حجّیت امام مطلق است، یک امام برتر امام دیگر نیست و امثال اینها، به همین دلیل بود که نباید توقّع داشته باشیم امام صادق مثل امام سجّاد علیهما السّلام امر به معروف کند. ممکن است شکل این عمل فرق کند. دربارهی ما این تغییر کمتر ممکن است به این جهت که احکام ما عمومی است. توضیح دادیم که امام ممکن است حکم خاص هم داشته باشد که یک نمونه را دربارهی حضرت رضا اشاره خواهم کرد که به خراسان تشریف بردند.
در بین موارد سیرهی ثابت در بین معصومین ما یک موردی را انتخاب کردیم که اوّلاً ابهام روی آن زیاد است، سؤال در مورد آن زیاد است و یک عدّه تاریخ نشناس هم داریم که این عدّه هر کجایی که بخواهند سازشکاری کنند یک تنه به جهاد معصومین میزنند. ما به خاطر اینکه فرصت نداشتیم به مسائل روز آن نپرداختیم ولی سعی کردیم خود بحث روشن شود.
بحث جهاد بین ائمّه از آن موارد مشترک است. شما در زیارتنامهی همهی معصومین میبینید که «جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ»[5] آن هم «حَقَّ جِهادِهِ»، نه جهادَکی، تقریباً. محضر شما معنای کلمهی جهاد را توضیح دادیم، آیهای از قرآن کریم را خواندیم، بعد عرض کردیم که برای از بین بردن طاغوت، لزوماً کشتن و جنگیدن به معنای مبارزهی کامل نیست، گاهی کشتن طاغوت، او را مقدّس میکند. بلکه باید دید او چگونه حمله میکند، آن خطر را برطرف کرد. گاهی خطر فرهنگی است، در آن زمان جنگ شما هم فرهنگی میشود؛ گاهی خطر نظامی است، جنگ شما نظامی میشود. ولی جنگ، جنگ است. همه مبارز هستند ولی شکل مبارزه فرق میکند، چرا؟ چون نوع هجوم متفاوت است، نوع دشمن فرق میکند.
لذا اوّلاً این سؤال که امام حسن علیه السّلام با معاویه آتشبس امضا کرد ولی امام حسین علیه السّلام جنگید، سؤال غلطی است؛ چون امام حسین علیه السّلام هم با معاویه نجنگید. امام حسین و امام حسن هر دو با معاویه نجنگیدند (به معنای شمشیری). امّا اگر کسی بگوید دو معصوم دو گونه عمل کردند، در دو شرایط؛ بله، ما هم همین را عرض میکنیم. از طرفی امام فقط نتیجه را نگاه نمیکند ولی نتیجه را در نظر میگیرد.
اینکه سیّد الشّهداء صلوات الله علیه در کربلا کشته شد و این کشته شدن چه دستاوردهایی داشت را در بحثهایی به اسم عقل سرخ گفتهایم، ساعتها زمان میخواهد تا همه را تکرار کرد. امّا امام بعدی کشته شود وقتی هیچ دستاوردی نداشته باشد معقول نیست. امام أعقل عقلاء است. ارزشمندترین چیز در عالم وجود جان امام است. همینطور بیدلیل این چیز ارزشمند را خرج نمیکند، کشته شود و هیچ چیزی هم برای اسلام به دست نیاید، این معنی ندارد. نمیخواهم عرض کنم که امام فقط نتیجه را میبیند ولی امام نتیجه را هم میبیند، مصلحت مسلمین را هم میبیند، هزار سال بعد را هم میبیند و بعد عمل میکند.
آن مواردی که از امام بیان صریح رسیده است، علّت بیان شده است یا منطق آن برای ما قابل فهم است، ما میتوانیم از آنها الگو بگیریم. خیلی وقتها ممکن است رفتار امام بیان ندارد، فعل است، مجمل باشد، ما نتوانیم بفهمیم؛ لذا آنجا لزوماً الگو نمیگیریم.
مثلاً به صورت کلّی همکاری با طاغوت حرام است. امام رضا علیه الصّلاة و السّلام هم وقتی در مدینه میآیند ایشان را دستگیر کنند (به صورت کلی برای خودمان میگویم) میتوانستند مانند سیّد الشّهداء مقاومت کنند و نروند، «وَلُو بَلَغَ مَا بَلَغَ». عرض کردیم که ایشان تقیّه هم نمیکردند، میفرمودند که من امام هستم ولی اینجا مصلحت ندیدند. حالا چند دلیل را توضیح خواهم داد. امّا وقتی به خراسان تشریف بردند، باز آنجا هم جام سم را دست امام دادند. امام چرا اینجا خورد؟ میتوانستند نخورند و مأمون امام را با شمشیر بکشد. آنجا دلیل دارد؛ اگر امام در خراسان جام را نمینوشید و مأمون مجبور میشد با امام رسماً برخورد فیزیکی داشته باشد، آن وقت شیعیان به مشقّت زیادی میافتادند. ولی وقتی مأمون با سم امام رضا را کشت، به سر خود گِل مالید، یقهی خود را پاره کرد، جلوی پیکر مطهّر امام میدوید و گریه میکرد، دیگه نمیتوانست شیعیان را اذیّت کند، چون میخواست بگوید که من قاتل نیستم. یعنی امام برای اینکه کجا کوتاه بیایند، کجا کوتاه نیایند، خیلی مسائل را لحاظ میکنند. من نمیخواهم بگویم حصر همین چیزی است که من دارم میگویم، این هم از آن موارد است.
جهاد امام صادق و سال فرج (گشایش) برای امّت
جهاد امام صادق و امام رضا علیهما السّلام محلّ بحث ما بود که دیشب به جهاد امام صادق علیه السّلام رسیدیم. توضیح این دو مشترک است. یک مقدمه لازم دارد. بنی امیّه مردم را خیلی اذیّت کرده بودند و اینقدر فشار و درد به مردم غلبه کرده بود که هر چه تبلیغات فرهنگی کرده بودند (از بین رفته بود). مردم همه را امتحان کرده بودند، تنها کسی که احتمال داشت مردم با او همراهی کنند، کسی بود که از اهل بیت پیغمبر باشد. یعنی نگاه کردند دیدند که رهبر باید از اهل بیت پیغمبر باشد. قرائن تاریخی نشان میدهد، از معصوم روایت هم داریم که فرج مقدّماتی میشد که در سال 140 فراهم شود. اگر بعضی خواصّ داخلی خیانت نمیکردند امام صادق به حکومت میرسید. هفت روایت داریم، پنج مورد را در ذهن دارم که صحیحه است که سال 140، سال فرج امّت ا ست. فرج نه به این معنا که حضرت حجّت ظهور میکنند، ولی اگر یک گشایشی میشد و حکومت دست امام صادق علیه السّلام میافتاد واقعاً فرج است. ولی داخلیها خیانت کردند.
غرض بنی عبّاس وقتی میخواست با بنی امیّه در بیفتد، این بود که به حکومت برسد ولی اگر میگفتند ما میخواهیم به حکومت برسیم مردم از آنها حمایت نمیکردند. نگاه کردند ببینند پشت چه کسی میتوانند پنهان شوند، دیدند باید یک فردی از اهل بیت باشد. اگر قرار باشد امام صادق باشد که امام صادق شخصی نیستند که بتوان با ایشان زد و بند داشت، یک کس دیگری را پیدا کردند که میتوانستند با او به هدف خود برسند، آن شخص خیلی هم مایل بود؛ از جهت نسبی هم در ذهن مردم چیزی از امام صادق کم نداشت. آن چه کسی بود؟ آن نفس زکیّه بود. پدر نفس زکیّه هم نوهی امام حسن بود، هم نوهی امام حسین بود، مادر او از اسیران کربلا، فاطمهی بنت الحسین بود و این پدر برای پسر خود تبلیغ میکرد. اینها هم در عقاید سنّی بودند و هم در فقه سنّی بودند، شیعه نبودند.
ادلّهی آن را در بحث شهادت امام صادق، چند سال پیش در بیت آیت الله باقری عرض کردیم.
مثلاً سه طلاقه را قبول داشت و موارد دیگر. اینها اگر میخواستند بیایند در درس امام صادق شرکت کنند، این عمل را کسر شأن برای خود میدانستند، این شخص خود را امام میدانست و جز امام صادق علیه السّلام هم کسی فقه اهل بیت بلد نبود. مساجد و هیچ کدام از آخوندهای آن زمان شیعه نبودند و همه درباری بودند. در مساجد آن زمان فقه عرفی را که مردم دارند آموزش میدادند و این نمیتوانست بیاید سر کلاس امام بنشیند، کسی که میخواهد بگوید من امام هستم که نمیتواند بیاید سر کلاس یک امام دیگر بنشیند. حالا یا جهلاً یا عمداً عبدالله محض فقه اهل سنّت را ترویج میکرد. او نوهی امام حسن و امام حسین بود و پسر خود را هم تبلیغ میکرد. خیلی هم سعی کردند که امام صادق علیه الصّلاة و السّلام با پسر او بیعت کند، چون اگر امام صادق بیعت میکرد کار دیگر تمام بود.
بنی عبّاس دیدند اگر بخواهیم یک نفر را پیدا کنیم که بشود با او رقابت کرد و مردم بگویند او از اهل بیت است و تحت لوای او میرویم با بنی امیّه مبارزه میکنیم، این همین نفس زکیّه است که خیلی هم مایل است به حکومت برسد. اسم زیبایی هم دارد، محمّد نفس زکیّه، پدر او عبدالله محض، حسنیِ حسینی، همهی آیتمهای مرجعیت را دارد.
خدعهی بنی عبّاس در بدست آوردن حکومت
ابوسلمهی خلال را فرستادند و بنی عبّاس با او بیعت کردند. گفتند ما میرویم حکومت را از بنی امیّه میگیریم و به شما تقدیم میکنیم، ما در بیعت شما هستیم و چون بیعت کردند مردم به سوی بنی عبّاس روی آوردند. مردم گفتند اینها نوکرهای این فردی هستند که امام اهل بیت است. از آن طرف زمان امام صادق، ایشان رسماً نمیتواند افشاگری کند که من امام هستم و او امام نیست. شرایط خیلی پیچیده و تقیّه خیلی شدّت دارد. بنی عبّاس به بنی امیّه پیروز شد. این نفس زکیّه اینقدر طرفدار داشت که خیلی از فرق اهل سنّت از او حمایت کردند. مثل ابوحنیفه، مثل مالک بن انس.
این بحثی که گاهی برای مردم میگوییم که ابوحنیفه طرفدار اهل بیت بود، اشتباه است. ابوحنیفه طرفدار اهل بیت به معنای امام صادق نبود، طرفدار نفس زکیّه بود. برای این (نفس زکیّه) پول میفرستاد، مالک انس هم همینطور. اینها با امام صادق خوب نبودند، اینها میفهمیدند که اگر امام صادق بیاید دیگر تختهی اینها هرگز وسط نخواهد آمد. ابوحنیفه باهوش است، نفس زکیّه عالِم نیست و میتوان با او رقابت کرد. اینها (انس و ابوحنیفه) از نفس زکیّه حمایت میکردند، میگفتند اگر به حکومت برسد، قاضی لازم دارد، از یاد نمیبرد که ما برای او وجوهات فرستادیم.
بنی عبّاس با اینها بیعت کرده بودند ولی طبیعی است که بنی عبّاس حکومت را به کسی نخواهد داد. چون اینها شعارهای انتخاباتی بنی عبّاس بود: برای عدالت و رضایت برای آل رسول خدا است، برای خشنودی اهل بیت قیام کردیم… صد روز، دویست روز بعد میرفتی اصلاً بنی عبّاس به یاد نمیآوردند که چه شعاری دادند، انکار هم میکردند، میگفتند ما نمیشناسیم نفس زکیّه کیست، انکار میکردند.
نفس زکیّه با اینها درگیر شد، جنگ نظامی جدی رخ داد، چندبار نزدیک بود که بنی عبّاس شکست بخورد. توقّع این است که منصور دوانیقی بگوید که دشمن شمارهی یک من نفس زکیّه است. کسی که هم لشگر دارد، هم یادگار حسنی و حسینی است، هم فِرق مختلف اهل سنّت از او حمایت میکنند، خیلی مزایا دارد، ما قبلاً با او بیعت کردیم، به مردم هم گفتیم. ولی منصور دوانیقی میگوید: جعفر بن محمّدٍ الصّادق مثل استخوان شکسته در حلقوم من است، نه نفس زکیّه. شما از این جمله متوجّه نمیشوید که امام صادق دارند میجنگند ولی نه آن جنگی که من و شما فکر میکنیم؟! امام صادق میجنگند که منصور احساس میکند که استخوان شکسته در حلقش است، نه میتواند قورت دهد و نه میتواند تحمّل کند. چرا راجع به نفس زکیّه این را نمیگوید؟ چون نفس زکیّه نهایتاً از نظر نظامی به ما پیروز میشود، میرویم نیرو جمع میکنیم و دوباره برمیگردیم ولی جعفر بن محمّد دارد هویت من را خراب میکند. به چه شکل؟ بنی عبّاس بعد از اینکه با نفس زکیّه جدال کردند دچار خلأ تئوریک شدند.
اصلاً نزاع بر سر این بود که بنی امیّه کنار بروند و اهل بیت بیایند حکومت کنند، شما این وسط به اسم نفس زکیّه آمدید، شما چه کاره هستید؟ اینها (بنی عبّاس) باید بگویند ما اهل بیت هستیم. وقتی دارند با نفس زکیّه میجنگند، نمیتوانند بگویند منظور ما او بود، پس باید برای خود استدلال داشته باشند. بنی عبّاس چه دلیلی بیاورند که بگویند ما از اهل بیت هستیم؟ (میتوانستند این را بگویند) اینکه جدّ اعلای ما عموی پیغمبر است. روی دو چیز سرمایهگذاری کردند: یکی اینکه پول به شعرایی دادند که اینها (بنی عبّاس) را مدح کنند و بگویند که اینها از اهل بیت هستند. مثلاً برای هارون الرّشید در اشعار حدیث منزلت خواندهاند که هارون امّت پیغمبر هارون الرّشید است! چطور این مطلب را برای مردم درونی کنند؟ با یک مسئلهای که در زمان خلیفهی دوم ریشه داشت.
روشهایی که برای از بین شأن اهل بیت در جامعه به کار برده شد
در همین مسجد سه سال قبل ما این بحث را به اسم خیانت بزرگان به صورت مفصّل گفتیم. نمیخواهم آن را تکرار کنم، ادامه را میگویم. اگر به یاد داشته باشید آن زمان عرض کردیم که تقریباً بیست روش برای از بین بردن شأن و شخصیت اهل بیت در جامعه به کار بردند. یکی این است که امام صادق علیه السّلام فرمودند روی جمیع منابر به مادر ما فاطمهی زهرا سلام الله علیه، نسبتهای شنیع میدادند. چون خود فحش دادن شکننده است. حدود بیست اقدام انجام دادند، یکی این بود که گفتند فاطمهی زهرا وارث پیغمبر است و ما بر سر مسئلهی فدک خیلی مشکل داریم. بیاییم وارث را تغییر بدهیم.
دربارهی ما شیعیان به این صورت است که مثلاً اگر بنده از دنیا بروم، اوّلین وارثان من پدر و مادر و فرزندان من هستند. اگر من پدر نداشته باشم، عمو داشته باشم، باز هم اوّلین وارثان من فرزندان من هستند. آقایان میگویند اگر من پدر نداشته باشم، اوّلین وارثان من عمو خواهد بود. این عمو از کجا یک مرتبه وارد فقه اتّفاق اهل سنّت شده است؟! این مربوط به زمان خلیفهی دوم است که گفتند عمو را مطرح میکنیم که به عبّاس پر و بال میدهیم که بگوییم اگر وارث پیغمبر بودن ارثی است، این ارث متعلّق به عمو است نه دختر. برای این مسئله هم هزینهی زیادی کردند. چند مورد را عرض میکنیم.
وقتی سال 18 هجری قحطی آمد و باران نبارید، سر قبر رسول خدا نرفتند که توسّل کنند، در خانهی امیر المؤمنین و حسنین نرفتند، بلکه عمر پشت خانهی عبّاس عموی پیغمبر رفت، مردم را هم جمع کرد (صحیح بخاری را ببینید) گفت: خدایا ما وقتی که پیغمبر زنده بود به پیغمبر متوسّل میشدیم حالا که قحطیزده شدیم، به عموی پیغمبرمان متوسّل میشویم. عمر میخواهد به عموی پیغمبر شأن بدهد. نه اینکه خیلی با عبّاس رفیق هستند، به این دلیل این مطالب را بیان کردند که آن شأنی که از اهل بیت در ذهن مردم است از بین برود.
گرفتار شدی، بیپناه شدی، بیچاره شدی، کجا پناه ببر؟ کهف الوراء کیست؟ عبّاس است.
نمونهی دوم این نقل را منتشر کردند، بخاری و مسلم هم نوشتهاند، نمیخواهم بگویم نقل راست است، گاهی دروغ را منتشر میکنند و مخاطبین باور میکنند. اثر خود را میگذارد دیگر.
نقل در صحیح بخاری و مسلم و بقیهی مجامع روایی حکومت مدرسهی خلفا اینطور است که عبّاس با علی بن ابیطالب صلوات الله علیه سر میراث پیغمبر دعوا کردند، نزدیک به جنگ… کاری ندارم که این روایت درست است یا خیر، اثر خود را معرفتی روی مردم، اینکه عبّاس خود را وارث اصلی میداند، ولو شایعه، در اذهان گذاشت. هنوز هم ثبت است. این مسئله زمان خلیفهی دوم بود، آنها برای اینکه اهل بیت را از آن عظمت را از شخصیّتهای برجستهی اهل بیت بیندازند رفتند پشت عبّاس.
نمونههای دیگر هم دارد، مثلاً أمالی شیخ طوسی دارد که عبّاس میخواست به عیادت حضرت زهرا سلام الله علیها بیاید، امیر المؤمنین اجازه ندادند. فرمودند: «إِنَّهَا ثَقِيلَةٌ»[6] وضعش وخیم است، اجازه نداری. از جواب عبّاس معلوم است که یا اندکی متوجّه مسئله نیست یا متوجّه مسئله نیست… گفت: علی جان! من بنی هاشم را میشناسم، این اوصافی که ما داریم میبینیم فاطمه از دنیا خواهد رفت، حتماً وقتی که از دنیا رفت یک مجلس بزرگی بگیر، همه را دعوت کن، خلفا را دعوت کن، یک آشتی ملّی راه میندازیم، بگذار همه در ثواب تشییع فاطمه شرکت کنند.
همین الآن که من دارم با شما صحبت میکنم اگر به سال 11 هجری برگردید، بدن پیغمبر روی زمین است و آقایان در جای دیگر هستند، آن آزاد بود اینها کجا بودند؟
امیر المؤمنین پیغام دادند، گفتند به عموی من سلام برسانید، فرمودند: «أمرتنی سیّدة النساء بستر أمرها»، «فَإِنَّهَا وَصَّتْنِي بِسَتْرِ أَمْرِهَا» (در أمالی طوسی اینگونه نقل شده) سیدة النّساء دستور داد که امرش پوشیده باشد.
از این موارد کم نیست، حتّی امام باقر نسبت ذلّت را هم به عبّاس داده است. وقتی گفتند چه شد که امیر المؤمنین غریب شد؟ فرموده است: برای اینکه ایشان برای جعفر و حمزه عزیز بود و اینها شهید شده بودند، کسانی که مانده بودند عبّاس بود و مثل عبّاس که اینها ذلیل بودند. نقل زیاد است.
برداشت محصول از بدعتی که در جامعه درونی شد
این مسئله در زمان خلیفهی دوم بود، بنی عبّاسی که با نفس زکیّه به جدال برخواستند، دچار خلأ تئوریک شدند، مردم گفتند: شما گفتید: «الرِّضَا مِن آلِ رَسُولِ اللهِ» حالا شما چه ربطی به رسول خدا دارید؟! نفس زکیّه باید بیاید که او را هم کشتید! اینها (بنی عبّاس) گفتند نه، ما فرزندان عبّاس هستیم، عبّاس وارث شمارهی یک پیغمبر است. اینجا چه کسی میتواند این حرف سخیف را تأیید کند؟ ژورنالیستهای آن زمان که شعرا میشوند. مروان بن أبی حفصه برای هفت یا هشت بیت شعر صد هزار درهم گرفت و دوازده ماه وقت صرف کرد. چهار ماه شعر را درست کرد، چهار ماه ویرایش کرد، چهار ماه هم شعر را به شعرای دیگر داد که اشکالات آن را بگیرند تا یک شعر خوبی بشود. وقتی این را برای مهدی عبّاسی خواند، صد هزار سکّه داد.
وقتی دیگران بشنوند که یک روزنامهنگار یک خبر به نفع حکومت زده است و صد هزار سکّه گرفته است بقیه هم میآیند، با خود حساب میکنند که مال ما ده هزار تا که ارزش دارد، دو هزار تا که ارزش دارد! یعنی هر چه دنیاطلب است وارد صحنه میشود. اینها افراد به شعر گفتن کردند، به همین دلیل خود این اشخاص با هم رقابت داشتند، برای اینکه مهدی عبّاسی و هارون بپسندند مجیزها را بیشتر میکردند.
مثلاً به هارون گفت: عالم وجود گدای در خانهی توست. اصلاً اوصافی که ما به پیغمبر میدهیم را به هارون دادند. یک شاعر داشتیم که اشعار مدح امیر المؤمنین را گفته بود، به عسرت مالی افتاده بود، همان اشعار را برای هارون میخواند، هارون هم جایزه میداد. شما اوصافی که یک شاعر برای امیر المؤمنین میگوید را در نظر بگیرید، این اوصاف را به هارون میگفت. در فضای رسانهای شروع به ترویج مهدی کردند.
اصلاً چرا مهدی شد؟ حسّ نوستالژی «مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا»[7]. اسم اینها به این صورت نبود که منصور باشد، منصور اسم امام زمان است، «يَا مَنْصُورُ أَمِت»، خدا در قرآن اسم ولیّ دم را منصور گذاشته است، «یَا لَثاراتِ الحُسَین»، اینها چرا مشکلی میپوشیدند؟ یعنی یکی مهدی عبّاسی شد، یکی منصور عبّاسی شد، اینها اسامی امام زمان است.
شعرا هم شروع به مدح اینها کردند. داشتهی اصلی اینها که میتوانستند در تفکّر اهل سنّت جای دهند میراث بود. لذا اینجا در قالب مدح خلفای بنی عبّاس به حضرت زهرا حمله کردند. در شعر هفت بیتی که برای مهدی عبّاسی گفته بود، گفت: تا وقتی مرد هست به زن ارث نمیرسد. قرآن و وحی (به آیهی آخر سورهی انفال استناد کردند) جلوی ارث دادن به دختر را گرفته است. یک بیت گفت که در کتاب عیون أخبار الرّضا وجود دارد که یک روز چند نفر از شیعیان به دیدار امام رضا سلام الله علیه آمدند، گفتند: «جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاكَ مَا لِي أَرَاكَ مُتَغَيِّرَ الْوَجْهِ»[8] شما چرا اینطوری بهم ریختید؟ حضرت فرمود: یک بیت از مروان بن أبی حفصة شنیدم تا صبح نتوانستم بخوابم. چون از نظر علمی به حضرت زهرا جسارت کرده است.
امام رضا دچار شبهه نشده است، ولی امام رضا میداند این بیت شعر را اگر در جامعه مطرح کنند ذهنها را خراب خواهد کرد.
آن بیت شعر این است:
«أَنَّى يَكُونُ وَ لَيْسَ ذَاكَ بِكَائِنٍ لِبَنِي الْبَنَاتِ وِرَاثَةُ الْأَعْمَامِ»
چگونه میشود و نخواهد شد که پسران دختر، (پسران دختر چه کسانی هستند؟ امام حسن و امام حسین پسران دختر پیغمبر هستند) «لِبَنِي الْبَنَاتِ وِرَاثَةُ الْأَعْمَامِ» که بچّههای دختر بیایند ارث عمو را بالا بکشند (نستجیر بالله).
ایجاد تصویر غلط از حضرت زهرا و اهل بیت در جامعه
من برای اینکه بگویم این تفکّر ریشه در فکر آن دوره دارد این مثال را میزنم. متأسّفانه چند جا در منابع تاریخی این تصوّر که نسبت (نستجیر بالله) تصرّف در مال غیر به امیر المؤمنین و حضرت زهرا دادند وجود دارد. ابوبکر یک نفر، ابن تیمیّه هم یک نفر دیگر. وقتی حضرت زهرا رفت فدک را بگیرد، ابوبکر گفت: ببین بیا همهی اموال بنو تیم –یعنی خاندان خود- را به تو میدهم، من را مجبور نکن که دست من آلوده به بیت المال شود، این متعلّق به بیت المال است.
یعنی تصویری که میخواهند از حضرت زهرا در جامعه درست کنند این است که انگار دختر رهبر جمهوری اسلامی (فرض کنید) به رئیس بانک مرکزی فشار بیاورد بگوید هزار میلیارد پول به من بده، او هم بگوید به خدا من نمیتوانم به بیت المال دست بزنم، بیا من اموال خود را به تو میدهم. ببینید این چقدر شنیع است.
یکی از دلایلی که وقتی زهرای مرضیه به امیر المؤمنین رسید گفت: ای کاش مرده بودم، این است. یک حرف دیگر را هم ابن تیمیّه گفته است. ابن تیمیّه به عنوان کَبس البیت در منهاج السّنة گفته است. میگوید: گفتند که به خانهی فاطمه حمله کردند، میگوید من باور نمیکنم، امّا اگر حمله کردند به این دلیل بوده است که اموال مردم آنجا حبس شده بوده است و میخواستند اموال مردم را آزاد کنند (معاذ الله).
ناصبیها هر حرف چرندی میزنند. به نظر بنده دلالتی صریحتر بر ناصبی بودن ابن تیمیّه از این کلمه که در منهاج السّنة گفته است، نیست. واضح است که این فرد ناصبی است. اینکه نسبت تصرّف در اموال غیر به اهل بیت بدهند بود، در دورهی خلفا سعی کرده بودند که بگویند وارث هم عمو است.
توهین به حضرت زهرا سلام الله علیها در مدحهای زمان هارون
لذا حالا رقیب اصلی منصور و مهدی و هارون در این مسئله کیست که مردم دنبال این هستند که دولت را به اهل بیت بدهیم؟ اهل بیت اصلی هستند. پس باید چه کار کنیم؟ باید دوباره شأن اینها را بشکنیم، برای همین در مدح هارون و مهدی تنقیص فاطمهی زهرا است. در مدح که نباید هجو کنند.
یکی از موارد دیگر این است که مروان أبی حفصة به هارون گفت، آنها بچّههای دختر پیغمبر هستند ولی پدر شما ولیّ پیغمبر است! همانطور که پدر ولیّ آدم است، عمو هم ولیّ میشود. پدر شما ولیّ پیغمبر است. خود پیغمبر که «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[9] است، پدر شما که عبّاس است ولیّ پیغمبر است. هر نانجیب دیگری هم بود صد هزار، صد هزار برای این اشعار پول خرج میکرد.
این بیت نگذاشت امام رضا شب تا صبح بخوابد. بعد فرمود: در عالم خواب، در آستانهی صبح دیدم یک نفر در دهانهی در خانه ایستاد و جواب این اشعار را داد، من یک مقداری آرام شدم. بعضی فکر کردند هاتفی از غیب، ملکی از ملائکه بوده است. امام رضا میخواهد بفرماید که من اگر ببینم عقاید امّت به خطر افتاده است، خواب از چشم من میرود.
و وقتی شخصی مثل جعفر بن عفان طائی سلام الله علیه که نابینا بود، شاعر اهل بیت و مرثیه سرای سیّد الشّهداء است، آمد در شش بیت در شعر جواب مروان را داد. یک بیت این بود:
«مَا لِلطَّلِيقِ وَ لِلتُّرَاثِ وَ إِنَّمَا سَجَدَ الطَّلِيقُ مَخَافَةَ الصَّمْصَامِ»[10]
گفت: این حرفها را بس کنید. عبّاس طلیق بوده است، تا سال هشتم اصلاً اسلام نیاورده بوده! او را اسیر گرفتند، برای اینکه او را رها کنند اسلام آورد! او چه ربطی به میراث معنوی پیغمبر دارد؟! این شخص سابقهای در ایمان ندارد. «وَ إِنَّمَا سَجَدَ الطَّلِيقُ مَخَافَةَ الصَّمْصَامِ» از ترس شمشیر اسلام آورده است.
امام رضا فرمود: جواب او را که شنیدم آرام شدم. یعنی یک شیعه پیدا میشود که دفاع میکند امام رضا آرام میشود.
این را در این شب آخر ماه صفر برای این عرض کردم که آقا اهل بیت از ما توقّع دارند در جایی که معارف اهل بیت درست تبیین نمیشود، شبهه وارد میشود، از آنها دفاع کنید. اگر جایی معارف اهل بیت را غلط بیان میکنند، به خاطر دلسوزی برای هدایت امّت، خواب از چشم امام معصوم میرود. ببینید آن کسی که دفاع میکند چه عزّت و عظمتی دارد. همین است که وقتی دعبل از امام و از امیر المؤمنین دفاع کرد و خلیفهی عبّاسی را نقد کرد، حضرت فرمود: هزار شب، هزار رکعت در این لباس برای کفن خود نماز خوانده بودم، این را به تو میبخشم.
جبهههای متفاوت جنگیدن در راه اسلام و شیعیان
اگر امروز کسی میخواهد کاری کند که امام معصوم، امام زمان سلام الله علیه راضی شود، باید خود را خرج راه معارف اهل بیت کند. اگر میتواند اوّلین قدم این است که برود و عالم شود. اگر نمیتواند کمک مالی کند که یک با استعدادی عالم شود، اگر این را هم نمیتواند یک کتابی را صفحهبندی کند به مردم بدهد، پست هنرمندانه از معارف از یک کتاب بگذارد، هیچ کاری نمیتواند بکند روزی نیم ساعت خود را وقف کند، بگوید من یک چهل و هشتم عمر خود را وقف میکنم روزی نیم ساعت معارف اهل بیت را میخوانم که اگر یک زمانی یک شخصی شبهه کرد، دچار سردرگمی نشوم.
چیزی که خواب را از چشم امام رضا میگیرد باید برای ما مهم باشد. خیلی کارهای بیخود غیر لازم ما انجام دادیم، خیلی ساختمانها ساختیم که میتوانستیم نسازیم ولی بسیاری از کتابهای مهمی که در دفاع از مکتب اهل بیت نوشته شده است تا به حال چاپ نکردهایم. یعنی نرفتیم نسخهای که عالم نوشته را چاپ کنیم. اهتمام نداریم. کار خیر تنها شام دادن برای مجلس سیّد الشّهداء نیست. شام دادن خوب است ولی فقط این نیست، تنها غذای جسم خوب نیست. غذای روح هم مهم است.
نگفتند شخصی گرسنه بود امام رضا شب تا صبح نخوابید، ایشان برای خطر گمراهی شیعه تا صبح نتوانستند بخوابند. چهرهی ایشان به هم ریخت. این مقدمه را گفتم که یکی از اعضای جلسهی ما امشب نیّت کند که دقایقی از عمر خود را وقف امیر المؤمنین کند.
امام رضا چطور با این مسئله جنگید؟ فقط راضی نشد که الحمدلله یک شاعر شیعه پیدا شد که جواب دندان شکن داد، نه، وقتی مأمون امام رضا را دعوت کرد که به خراسان بیا، امام رضا چند هدف داشت، یک مورد را میگویم. امام رضا دید بنی عبّاس شعرا را اجیر کردهاند که سر عظمت بنی عبّاس، عظمت وارث بودن پیغمبر شعر بگویند. اگر این جا بیفتد این قضیه عظمت هم دارد. شما وقتی که در خانهی اهل بیت، در مزار عتبات و مشاهد مشرّفه میروید میگویید: «السَّلَامُ عَلَى وَارِثَ صَفْوَةُ اللَّهِ»، اینها داشتند تبلیغ میکردند که ما وارث خاتم انبیاء هستیم، این خیلی حرف بزرگی بود، پول داشتند، قدرت هم داشتند، داشتند این مطلب را جا میانداختند. چطور میشود با اینها مبارزه کرد و این مسئله را ریشهکن کرد؟
مأمون کنیز زاده بود، بنی عبّاس چون عرب بودند، قبول نمیکردند. مأمون دید از او حمایت نمیکنند، حاضر هستند برادر او امین که هیچ چیز ندارد خلیفه باشد، چون عرب است، مأمون چون کنیز زاده است و عرب اصیل نیست، حاضر نیستند. مأمون چه کار کرد؟ ابتدا برادر خود را کشت، امام رضا را به چند دلیل آورد که یکی این است، گفت: من را قبول نمیکنید؟ ولیعهد خود را علی بن موسی الرّضا میگذارم. تا بنی عبّاس بترسد که ممکن است سلطنت از دست ما خارج شود. مأمون چون این بهانه را آورد مجبور است که امام رضا را معرفی کند. امام رضا که از بنی عبّاس نیست چرا در بین این همه آدم باید ولیعهد عبّاسی بشود؟ پس مجبور است که امام رضا را معرفی کند. اصلاً فضا باز شد که امام رضا خود را معرفی کنند.
یعنی رسانههای حکومت مجبور شدند که امام رضا را ترویج کنند. غدیر دوم در نیشابور اتّفاق افتاد. امام رضا به طور علنی، جلوی چشم هزاران محدّث مثل ابوزراره که سیصد هزار روایت با سند حفظ بود… شما این حدیث را از جهت تبرّک میبینید که امام رضا فرمود: «حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ» از آن طرف اگر نگاه کنید میبینید که امام رضا دارد ادعای بنی عبّاس که ما از اهل بیت هستیم را از بین میبرد. اوّلاً اینها (امام رضا و پدران ایشان) اهل بیت هستند. اینها وقتی میگفتند امامت، چه چیزی به ذهن مردم میآمد؟ اینکه شاه بشود، حاکم بشود. امام رضا معنای امامت را ارتقاء داد. فرمود: «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ … وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي (بشروطها)»[11]، «يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي … بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»[12] من شرط توحید هستم نه رئیس جمهور و شاه و فلان. «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا».
لذا آن روایت را ببینید: «إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أَعْلَى مَكَاناً وَ أَمْنَعُ جَانِباً»[13] اصلاً حضرت معنای امامت را ارتقاء داد. این شاهنشاهی نیست و مأمون هم مجبور است که از امام رضا پیروی کند. چون میخواهد بنی عبّاس را تحت فشار قرار دهد که به خلافت مأمون راضی شوند. خود مأمون در اثبات حقّانیّت امیر المؤمنین و غصب خلافت توسّط ابوبکر سخنرانی کرده است. در تاریخ وجود دارد، مجبور است. فضا باز شد که حرفهایی که دویست سال شیعه نگفته بود اینجا بیاد شد. تمام داشتهی بنی عبّاس این بود که ما وارثان عبّاس هستیم. وقتی باب باز شد که فضائل امام رضا مطرح شود اصلاً وارث عبّاس بودن فراموش شد.
إبن أبی الحدید به أمیر المؤمنین میگوید: یا علی! فکر نکن که عرب شجاع نداشت، غصّه نداشتیم، از افسانههای جنگآوری نداشتیم، یا علی! «أنتَ أن نَسَیةَ أبطَالَ العَرَبِ» تو که آمدی اصلاً ابطال عرب فراموش شد. دیگر اصلاً بعد از قصّهی امیر المؤمنین شما میخواهید راجع به چه کسی صحبت کنید که جذابیّت داشته باشد؟! امام رضا که مطرح شد دیگر وراثت أعمام را شست. این را شما جنگ حساب میکنید یا خیر؟ امام حتماً باید شمشیر به دست میگرفتند؟ لذا «جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ». ولی شکل جهاد هر امام متناسب با عملیات زمان آن امام است.
امام با طاغوت مبارزهی دائمی دارد ولی این مبارزه لزوماً به معنای شمشیر زدن نیست. حالا امام رضا جلوی اینها شمشیر هم به دست میگرفتند و میجنگیدند و با این همه نیرویی که عبّاسیان داشتند امام رضا کشته میشدند، چه دستاوردی داشتند؟ امام رضا میتوانستند این فکر را از بین ببرند؟ میتوانستند این فکر را اصلاح کنند؟
دو روایت میخوانم: رفتار امام رضا (علیه السّلام) به گونهای است که اگر اینها که به شما میگویم قصّه و افسانه هم باشد جذّاب است. یک ملّت از یک افسانه لذّت میبرند اینکه دیگر افسانه نیست. یک شخص رزتشتی وصیّت کرد که (مثلاً ثلث مال) من را برای فقرا خرج کنید. چون امام رضا ولیعهد بود، مسئولین حکومت خود شیرینی کردند، فقرایی که در بین محبّین امام رضا بودند را شناسایی کردند و این پول را خرج آن فقرا که طرفدار امام رضا بودند کردند. بعد هم به امام رضا گفتند که یک زرتشتی مُرد، گفته بود که مبلغی را خرج فقرا کنید، ما هم خرج دوستداران شما کردیم. حضرت فرمود: شما بیخود کردید، وقتی زرتشتی میگوید خرج فقرا کنید، منظور او فقرای زرتشتی است. امام پرسیدند چقدر بوده است، گفتند: اینقدر. فرمودند: به همان مقدار از بیت المال بردارید و برای فقرای زرتشتی خرج کنید.
مظلومیت امام رضا علیه السّلام
یک نمونهی دیگر عرض میکنم. امام رضا از امیر المؤمنین غریبتر هستند. امیر المؤمنین در کوفه، به دو دلیل شبها غذا درِ خانهی فقرا میبُرد: یکی برای اخلاص، یکی برای اینکه بسیاری از این فقرا بازماندههای خوارج بودند. اگر امیر المؤمنین شناسایی میشد هرگز از قاتل پدر یا همسر خود نان نمیگرفتند. حضرت شبانه و به صورت ناشناس میرفتند و به اینها غذا و نان و پول میداد، اینها امیر المؤمنین را لعن میکردند. امام رضا از این جهت غریبتر است، چون اینها که فحش میدادند خوارج بودند، در مورد امام رضا، بعضی از برادران و بعضی از فامیلهای ایشان فکر میکردند این جایگاهی که امام رضا دارد به خاطر امامزاده بودن ایشان است. امام رضا امامزاده هستند ولی فقط امامزاده نیستند، امام عالم وجود هم هستند. این افراد (خویشاوندان) با امام رضا رقابت میکردند و فکر میکردند این عظمت حضرت و اینکه موقوفات و صدقات دست امام رضا است و دست حضرت باز است، این جایگاه متعلّق به آنها بوده است. لذا به حضرت (معاذ الله) فحش میدادند. حضرت اگر میخواست شبانه هم به فقرا رسیدگی کند، این اشخاص فامیلهای حضرت بودند و حضرت را میشناختند، پس از امام رضا قبول نمیکردند. به همین جهت حضرت آدمهای غریبه را میفرستاد که شبانه درِ خانهی این اشخاص بروند و پول و غذا بدهند. این افراد پول را میگرفتند و به امام رضا جسارت میکردند. افرادی که مایحتاج برده بودند میآمدند به امام رضا میگفتند آقا اینها پول میگیرند و به شما جسارت میکنند، میفرمودند: اشکالی ندارد، خانوادهی آنها نیاز دارد.
شما در ملّتها جستجو کنید، فرض کنید دروغ و افسانه گفتم، شما ببینید چنین افسانهای برای کسی داریم؟! اصلاً امام رضا با شاه بنی عبّاس قابل رقابت است؟! اصلاً چنین افسانه و تخیّلی را هم برای کسی نگفتهاند. مهربانی امام را ببینید، در روایت به عبد العظیم حسنی سلام الله علیه فرمود: ای عبد العظیم «يَا عَبْدَ الْعَظِيمِ أَبْلِغْ عَنِّي أَوْلِيَائِيَ السَّلَام»[14] به شیعیان من سلام برسان. امام رضا به همهی شما سلام رسانده است. این تهدید برای شیعیان است، نه برای دشمنان. فرمود: اگر شما شیعیان با هم مجادله کنید و دل همدیگر را بشکنید، دل همدیگر را بسوزانید «آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي» من به جان خودم عهد کردم که از خدا بخواهم در همین دنیا شما را عذاب کند. چه کسانی را؟ شیعهای که دل شیعیان من را میشکند. فرمود اگر کسی «وَ أَسْخَطَ وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِي» از ولایت من نصیبی نمیبرد. خود ایشان فرمود: «وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِكَ» چون خود ایشان میداند که اگر کسی از حصن حصین امام رضا بیرون شود چقدر درمانده خواهد بود.
یا امام رضا رأفت در آستان تو تفسیر میشود.
چگونه سر ز خجالت در آورم بر دوست که خدمتی بسزا بر نیامد از دستم
دارد چه زود سفرهی تو جمع میشود …
گفتم امام رضا از یک توهینی که به حضرت زهرا شده بود و ایشان شنید، تا صبح نتوانستند بخوابند، برای اینکه دل ایشان را به دست بیاوریم به مادر ایشان متوسّل میشوم.
این ایّام، ایّامی نیست که عرف شیعه عزاداری کند، شیعیان از عزا بیرون میآیند، مراجع هم همینطور میفرمایند، ولی این ایّامی که ما هستیم، شاید نباید جامعه را درگیر عزا کرد ولی همین الآن که من در حال صحبت با شما هستم، بدن مبارک پیغمبر بر روی زمین است. فاطمهی زهرا سلام الله علیها عزادار است، جگر ایشان از اینکه میبینند دارند داراییهای هدایت مردم را نابود میکنند سوخته است؛ این ایّام خیلی برای اهل بیت تلخ است. اینقدر تلخ است که وقتی امیر المؤمنین میخواستند بدن مبارک حضرت زهرا را دفن کنند، بالای سر حضرت زهرا نشسته بودند، رو به قبر مبارک پیغمبر کردند و گفتند: یا رسول الله! بعد از شما وقتی شما من زنده ماندم معلوم است که داغ فاطمه را هم میتوانم تحمّل کنم. یعنی امیر المؤمنین توقّع نداشت که از غم پیغمبر زنده بماند.
در این ایّام، روزهای آخر عمر شریف پیغمبر، امیر المؤمنین آمد –شیعیان نقل کردند، اهل سنّت هم با یک اختلاف اندک همین را نقل کردهاند- به محض اینکه پیغمبر امیر المؤمنین را دیدند بلند بلند گریه کردند. امیر المؤمنین عرض کرد: یا رسول الله! چرا گریه میکنید؟ فرمود: «ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ أَقْوَامٍ لَا يُبْدُونَهَا إِلَّا بَعْدِي»[15] کینهها در دلها شعلهور است که بعد از من اینها را آشکار خواهند کرد.
یک روز بعد از واقعهی هجوم امیر المؤمنین به خانه آمدند، خدا روزی را نیاورد که همسر مردی، از مرد خود دفاع کند، وقتی آمدند دیدند که فاطمهی زهرا گریه میکنند، شاید فکر کردند که سینهی مبارک ایشان درد میکند، حضرت امیر آمدند سر حضرت زهرا را به دامن گرفتند، عرض کردند «يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ؟»[16] ای سیّدهی من چرا اینطور گریه میکنید؟ (بلافاصله رفع شبهه کرد) فرمود: «أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي» فرمود برای غربت تو بعد از خودم گریه میکنم. لذا نوشتند وقتی امیر المؤمنین فاطمهی زهرا را دفن کردند، گاهی در بقیع بین قبرها حرکت میکردند، میفرمود:
« … وَقَفْتُ عَلَى الْقُبُورِ مُسَلِّماً قَبْرَ الْحَبِيبِ فَلَمْ يَرُدَّ جَوَابِي»[17]
فاطمه جان گاهی یک سلامی از تو میشنیدم، چند وقت است که صدای تو را هم…
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.
[4]– الکافی (ط- الإسلامیة)، ج 4، ص 570.
[5]– همان.
[6]– الأمالی (للطوسی)، ص 156.
[7]– الغیبة للنعمانی، ص 81.
[8]– عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 176.
[9]– سورهی احزاب، آیه 6.
[10]– عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 176.
[11]– كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط – القديمة)، ج 2، ص 308.
[12]– عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 135.
[13]– همان، ج 1، ص 217.
[14]– الإختصاص، ص 247.
[15]– كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط – القديمة)، ج 1، ص 98
[16]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 43، ص 218.
[17]– همان، ص 217.