درآمدی بر نهج البلاغه – جلسه هشتاد و ششم

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ 24 آذر 1398 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون بحث «درخواستی از اميرالمؤمنين علیه السلام که حضرت مصلحت نمی داند ـ با محوریت خطبه 160 نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[1]

خطبه‌ای که إن‌شاءالله این جلسه در محضر آن هستیم خطبه‌ی 165، 166، 167 یا 168 که با توجّه به چاپ‌های مختلف و نسخه‌های مختلف نهج البلاغه است. مصدر نسخه قبل از سیّد رضی یعنی حدود 80 یا 90 درصد این مطلب در تاریخ طبری، قبل از سیّد رضی آمده است. اصلاً دو خطبه‌ی پشت سر هم نهج البلاغه، دو خطبه‌ی پشت سر هم کتاب تاریخ طبری است. البتّه دو خطّ پایانی متنی که در نهج البلاغه است کمی متفاوتی است و چند خطّی هم کوتاه‌تر است. دعب سیّد رضی را قبلاً بارها عرض کردیم. احتمالاً منبع تاریخ طبری و نهج البلاغه مشترک بوده است و سیّد رضی هم تلخیص کرده است.  

خویشاوند سالاری و فساد در حکومت عثمان

ماجرا از این قرار است که از امیر المؤمنین صلوات الله علیه و آله و سلّم درخواست می‌کنند که چرا شما با مجرمان در آغاز حکومت‌ آن‌ها برخورد نمی‌کنید؟ حضرت شروع به گفتگو می‌کنند. قبل از این‌که من این گفتگو را برای شما بخوانم باید یک مقدّمه‌ی مختصری از پایان کار دولت عثمان و بازیگری طلحه عرض کنیم تا بحث شود که این کسانی که آمدند چه کسانی هستند، مطلب چه شد و از کجا آمده است.

متن خطبه هم به جهت روایی به نظر می‌رسد که شیعی نباشد. یعنی این روایت از جهت حدیثی نباید حدیث شیعی باشد. مگر این‌که مرجع مشترک بین طبری و سیّد رضی یک شخص شیعی باشد که بعید است. معمولاً این مصادر تاریخی دست ما نبوده است. می‌دانید ریخت و پاش در دولت عثمان بیش از حد می‌شود و فامیل بازی و سوار کردن بنی امیّه بر گردن مردم جدّی می‌شود و بعداً باز خواصّی از بنی امیّه، اقوام درجه‌ی یک عثمان پست می‌گیرند و بقیّه هم کنار می‌روند و مردم عاصی می‌شوند و اعتراض می‌کنند. برادر رضاعی و پسر دایی و پسر عموی عثمان در بصره و کوفه و مصر مشغول می‌شوند و به مردم ظلم می‌کنند و فشار می‌آورند، مالیّات سنگین می‌گیرند، حقّ عدّه‌ای را می‌خورند و اگر کسی هم اعتراض کنند ابایی ندارند از این‌که با او علنی برخورد کنند و کتک بزنند، بلکه بکشند. البتّه قتل در زمان عثمان زیاد صورت نمی‌گیرد. این‌که بگویم خیلی آدم کشته است، نه، خیلی آدم نکشته است. ولی ظلم زیاد صورت گرفته است.

مردم عاصی می‌شوند و اعتراض می‌کنند. امیر المؤمنین هم بیرون از مدینه است. یک یا دو بار اجتماع و اعتراض صورت می‌گیرد. از جهاتی فضای این خطبه به درد شرایط امروز ما می‌خورد، امّا چون من از مقایسه‌های بی‌جا نگران هستم، سعی می‌کنم که خیلی تطبیق ندهم. فضای خطبه را عرض کردم شما منظور من را متوجّه می‌شوید، بدون این‌که بخواهم به شخصی اشاره کنم. شناخت آن فضا مهم است. تطبیق بی‌جهت، بی‌دلیل و چشم بسته‌ی روز عیناً، طابق النّعل بالنّعل با تاریخ خود یک موضوعی برای تصمیم اشتباه گرفتن و تحلیل اشتباه. یعنی الآن یک کسی می‌گوید الآن دوره‌ی عثمان است. دوره‌ی عثمان باید درست تحلیل شود، شرایط این دوره هم تحلیل شود که ما ببینیم چقدر شباهت دارد، احتراز کنیم و فاصله بگیریم. امّا اگر بگوییم این همانی است، آن وقت بایستی بگوییم که لاجرم سقوط می‌کند. آن وقت تحلیل‌های ما خراب می‌شود. چون فکر می‌کنیم که نتیجه قاعدتاً باید همان باشد. این‌طور نیست. حتّی اگر این همانی صد درصدی رخ بدهد نتیجه‌ی آن لزوماً مانند آن نخواهد بود. نه الآن به شکل صد درصدی دوره‌‌ی عثمان است، بلکه به شکل 70 درصدی، 80 درصدی هم نیست. باید بحث شود. نه اگر بود لزوماً نتیجه آن بود. این‌ها خطای تحلیل ایجاد می‌کند.

 باید آن دوره را به صورت کلّی فتح کرد و استفاده کرد. این‌که به جامعه پاسخ ندهیم و در نارضایتی باقی بماند برای جامعه خطر دارد. حالا این نارضایتی گاهی واقعی است، گاهی انتظاری است. یعنی انتظار آن بیش از آن چیزی است که باید باشد، مانند فقر یا احساس فقر. امّا این‌که این را عیناً به یک جایی نسبت بدهیم و عینی سازی کنیم باعث خطر تحلیل می‌شود که فکر کنیم الآن هم مانند آن موقع می‌خواهد بشود. بنده الآن هم مقدّمه‌ی آن را، هم تالی آن را نقل می‌کنم. هم الآن شبیه دوره‌ی عثمانی است به شکل صد درصدی، 90 درصدی، 80 درصدی و نه لزوماً نتیجه آن می‌شود. البتّه نمی‌خواهم بگویم که حکومت فعلی ما پایدار خواهد بود. اصلاً این را نمی‌خواهم بگویم. آن تحلیل دقیق نیست و سر جای خود بحث می‌کنیم.

توطئه و شورش طلحه علیه عثمان

در این شرایطی که عثمان ناراضی داشت و مردم جمع می‌شدند. عثمان هر بار امیر المؤمنین را از بیرون مدینه صدا می‌کرد و حضرت می‌آمدند و با این‌ها صحبت می‌کردند، این‌ها را آرام می‌شدند و حضرت برمی‌گشتند. منابع متعدّد هم نوشتند و بار آخر یک نفر نقل می‌کند که پیش عثمان رفتم و گفتم چه خبر؟ دور خانه‌ی او هم شلوغ بود و تجمّع بود؛ تجمّع هر روزی. منتها این تجمّع هر روزی به این صورت نبود که رفت و آمد به خانه‌ی عثمان منع صد درصد پیدا کند. دم در خانه‌ی او تجمّع بود، نه این‌که کاملاً حصر شود. گفتم چه خبر؟ گفت ببین مردم چه می‌گویند. می‌گوید دیدم عدّه‌ای از مردم قصد جان او را کردند، عدّه‌ای می‌گویند از عثمان تعهّد بگیریم و او را نکشیم. تا این‌که طلحه آمد و گفت کافی است، تا وقتی هر کسی بخواهد بیاید و برود کار از پیش نمی‌رود، باید عثمان را بکشید. طرف می‌گوید من پیش عثمان بودم گفت ببین این طلحه قصد جان من را کرده است.

مردم جمع شدند و محاصره تنگ شد و گفتند تا وقتی آب وارد قصر شود این نمی‌میرد، عاصی نمی‌شود. آب را می‌بندیم. چه کسی این کار را کرد؟ طلحه. بعدها در کربلا جلوی سیّد الشّهداء آب روی زمین ریختند و گفتند این به جای آن روز. با این‌که طلحه این کار را کرده بود! حالا جلوتر عرض می‌کنیم که امیر المؤمنین این روش را رد کرد، آن را قبول نداشت.

 (عثمان) از طریق یک واسطی که بیرون شهر بود به امیر المؤمنین نامه فرستاد. یک شعری فرستاد. خیلی از مصادر این را نقل کردند که: «فَإِنْ كُنْتُ مَأْكُولًا فَكُنْ أَنْتَ آكِلِي‏»[2] اگر قرار است کسی من را بخورد تو بیا بخور. شعر معروفی است؛ یعنی اگر قرار است من شکست بخورم یا کسی من را شکست بدهد و کار به دست شخص دیگری بیفتد آن شخص تو باش! «وَ إِلَّا فَأَدْرِكْنِي وَ لَمَّا أُمَزَّق‏» امّا اگر هم نمی‌خواهی من شکست بخورم به کمک من بیا که کار من دارد تمام می‌شود.

 نقل کردند که امیر المؤمنین صلوات الله علیه و آله و سلّم آمدند با مردم صحبت کردند و طلحه را توبیخ کردند که این چه کاری است که انجام می‌دهید! اگر او ظلم کرده است شما چرا ظلم می‌کنید؟

حالا باید مقدّمه را بخوانم، چون خطبه را می‌خوانیم حضرت به این‌ها اشاره می‌کند. اگر کسی ظلم می‌کند نباید با ظلم پاسخ بدهید.

 «لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا»[3] اگر می‌خواهید مجازات کنید چرا تشنگی به همسر و فرزند او می‌دهید؟ این چه شیوه‌ای است! «ثُمَّ خَرَجَ عَلي إلى النّاس»[4] امیر المؤمنین پیش مردم رفت. «فَصَلّى بِهِمُ الظُّهر وَ العَصر» امیر المؤمنین یک نماز ظهر و عصر خواند. «وَ تَفَرَّقَ النّاسُ عَن طَلحَة» مردم از اطراف طلحه متفرّق شدند. «وَ مالوا إِلى عَليٍّ» رفتند ببینند علیّ بن ابی‌طالب چه می‌گوید. امیر المؤمنین نه مانند طلحه… طلحه یک آدمی بود که از ظلم ظاهری اقتصادی عثمان شکایت داشت، در حالی که خودش یک مفسد اقتصادی بود. خیلی شبیه روزگار ما است. خود او یک کلان دزد است، آمده عثمان را محاصره کرده است که تو دزدی هستی! حالا طلحه چند کار کرده است که معلوم است بعضی از گروه‌های سیاسی تاریخ را می‌خوانند و از روی آن عمل می‌کنند. حالا ما می‌گوییم شما از روی آن تطبیق نکنید، من هم اسم کسی را نمی‌برم!

تا دید که مردم از اطراف او رفتند، چون او چند روز با مردم صحبت کرده بود و آمادگی روحی ایجاد کرده بود که عثمان را بکشند، یک دفعه امیر المؤمنین محسن و اهل احسان و نیکوکار و اهل رفتار انسانی شد. با این‌که همه می‌دانستند هیچ کسی به اندازه‌ی امیر المؤمنین از عثمان آسیب نخورده است، هیچ پول اضافی از عثمان نگرفته است، بلکه تقریباً تبعیدی است. عثمان در شهر است و این‌قدر هم طلا دارد. طلحه دید که مردم نزد امیر المؤمنین رفتند و اطراف او خلوت شد. «أقبَلَ حَتّى دَخَلَ عَلى عُثمان» حالا این روایت کجا است؟ بعد از این‌که عثمان به آن شخص گفت که این طلحه است که دارد همه را علیه من می‌شوراند و کاندیدای اصلی عایشه برای حکومت بر مردم است. با عایشه نسبت فامیلی دارد. «فَاعتَذَرَ إِلَيهِ مِمّا كانَ مِنه» از او عذر خواهی کرد و گفت تو بد عمل کردی و ما هم عصبانی شدیم.

دعوای این‌ها (طلحه و عثمان) سر چه چیزی بود؟ این بود که در این هفت سال اخیر، آن مقدار پولی که در شش سال اوّل می‌دادی را نمی‌دهی! هر سال مبالغ هنگفتی به ما می‌دادی، این اواخر که خویشاوندان را به کار گرفته‌ای دیگر به ما آن مقدار سابق را نمی‌دهی. دعوا سر عدالت نبود!

طلحه اعلام برائت و همراهی با عثمان کرد. چون دید احتمال شکست این حصر وجود دارد و مردم سر جای خود می‌روند و اعتراضات و آشوب‌ها آرام می‌شود. وقتی حکومت عثمان آرام شود معلوم می‌شود که چه کسانی حصر درست کردند. بنابراین آمد عذر خواهی کرد. عثمان هم گفت: «يَا ابنَ الحَضرَميَّة! وَ لَيتَ عَلى النّاس وَ دَعوتَهُم إلى قَتلي» تو متولّی این شدی که کار را به دست می‌گیری و مردم را تحریک می‌کنی که بیایند من را بکشند. «حَتَّى إذا فَاتَكَ ما كُنتُ تَرجو» وقتی نمی‌توانید آن کاری که می‌خواهید انجام دهید را به اتمام برسانید «وَ عَلاكَ عَلَي رَضيَ اللّهُ عَنهُ عَلَى الأمر» و می‌بینید کار به دست علی افتاد تا علی علیه السّلام کار را پیش نبرد «جِئتَني مُعتَذَراً» حالا آمدید از من عذر خواهی می‌کنید و در جا جبهه‌ی خود را عوض می‌کنید! چون بالاخره اگر عثمان روی کار باشد منافع زیادی برای طلحه دارد نسبت به زمانی که علیّ بن ابی‌طالب بیاید. اگر علیّ بن ابی‌طالب بیاید طلحه با بقیّه هیچ فرقی ندارد. الآن از نظر طلحه تفاوت کمی وجود دارد.

درخواست از امیر المؤمنین برای کیفر و مجازات شورشیانِ علیه عثمان

در متن خطبه این‌طور است که… 90 درصد متن با طبری مشترک است. این‌جا عرض کردم در خطبه‌ی 166، 167، 168 این‌ها است. «بَعدَ ما بويَعَ لَهُ بِالخِلافَة وَ قد قالَ لَهُ قَومٌ مِنَ الصَّحابَة: لَو عاقَبتَ قَومَاً مِمَّن أجلَبَ عَلى عُثمان»[5] وقتی امیر المؤمنین به حکومت رسیدند و مردم با او بیعت کردند، یک گروه آمدند گفتند اگر آن کسانی که مردم را علیه عثمان تحریک کردند و اغتشاش ایجاد کردند خبر این است که «کانَ خَیراً»– این‌ها را می‌گرفتید خوب بود.

حالا خود حضرت تقسیم کرده است و توضیح داده‌اند که این‌ها چه کسانی بودند. به امیر المؤمنین گفتند حالا که به حکومت رسیدید این کسانی که عثمان را کشتند و مردم را تحریک کردند را می‌گرفتید. طبیعتاً بعد از آن جملاتی که من خواندم دیگر تکرار نکردم که کار درست شده بود، امّا مروان نامه‌ای به مصر نوشت و مردم تحریک شدند و وسط راه آن قاصد را گرفتند و برگشتند و عثمان کشته شد.

به امیر المؤمنین می‌گویند چرا خاطیان را محاکمه نمی‌کنید؟ این گروه چه کسانی هستند؟ گروهی از صحابه هستند که قبول نداشتند عثمان باید کشته شود. مانند چه کسی؟ مانند عبد الله بن عمر، مانند سعد بن ابی وقّاص و امثال این‌ها. این‌ها قبول نداشتند که عثمان باید کشته شود. اسم این‌ها نیست که در تاریخ چه کسانی هستند، ولی این‌ها با قتل عثمان مخالف بودند. به امیر المؤمنین گفتند چرا این‌ها را محاکمه نمی‌کنید؟

 فضای خطبه اگر فضای تقیّه باشد که یعنی عثمان خلیفه است و چرا قاتلین او را محاکمه نمی‌کنید. اگر نه، امیر المؤمنین در جاهای دیگر فرموده است که شما در قتل عثمان خطا کردید. یعنی اگر قرار بود یک نفر را بکشید باید محاکمه و مجازات و اعدام می‌شد. امّا مُثله کردن و جسارت به ناموس او چون در تاریخ نقل شده است که به همسر او تعرّض کردند- یا تشنه کشتن جزء اسلام نیست.

یعنی اگر امیر المؤمنین صلوات الله علیه و آله و سلّم مخالف هم بود و قتل عثمان را جایز می‌دانست که به نظر قتل عثمان را جایز می‌دانست اگر در مسیر قانونی حرکت می‌کرد- امّا با شیوه (کشتن عثمان) مخالف بود. گفتند چرا این‌ها را محاکمه نمی‌کنید؟ شما به حکومت رسیدید و ظلمی رخ داده است. این مسئله‌ی ما هم است. الآن ظلمی رخ داده است، اشتباهی رخ داده است. چرا محاکمه نمی‌کنید؟ چرا برخورد قانونی نمی‌کنید. هزار مسئله را می‌شود به این ربط داد. علّت این‌که این کار را نمی‌کنید چیست؟ مگر «العَدلُ اساسُ المُلک» نیست. این‌جا یک ظلمی اتّفاق افتاده است. به زن عثمان که ظلم شده است، چرا خاطیان را محاکمه نمی‌کنید؟

حامیان قتل عثمانی

 این جواب فایده ندارد که بگویید این‌قدر زیاد هستند که… یک روز امیر المؤمنین در مسجد کوفه فرمود: قاتل عثمان چه کسی است؟ چه کسانی در قتل عثمان شرکت کردند؟ همه دست بلند کردند. اگر یک جمعیّت یک نفر را بکشند طبیعتاً نمی‌شود همه را قصاص کرد. اصلاً نمی‌شود قاتل را شناسایی کرد و بگوییم این تعسّر دارد، سخت است، عسرت دارد. بله، ولی اگر یک جایی چند هزار نفر در قتل یک نفر شریک باشند، ولی شما پنج نفر را بدانید که قطعاً شراکت کردند می‌توانید آن پنج نفر را محاکمه کنید. پس این هم جواب خوبی نیست که بگوییم چون همه معلوم نبودند نمی‌شد محاکمه کرد.

 اصلاً چند نفر به قتل عثمان افتخار می‌کردند. کسانی که به قتل عثمان افتخار می‌کردند دو گروه اصلی بودند و یک نیم گروه. یک گروه طرفداران طلحه بودند که با افتخار هم وقتی آمدند گفت به طلحه بگویید که تمام شد. این‌ها علناً افتخار می‌کردند.

اسامی یک گروه هم در تاریخ است که این‌ها طرفداران امیر المؤمنین هستند. یک گروه هم از طرفداران بنی امیّه هستند که قبلاً در سال‌های قبل مسئولیّت داشتند، مثلاً عمر و عاص که از کار برکنار شده است. یک سری سران و یک سری پادو… وقتی بخواهد یک جایی اتّفاق بیفتد یک نفر تصمیم می‌گیرد، ولی آن کسی که شیشه می‌شکند و بانک را می‌سوزاند که سرکرده‌ی آن کار نیست، بلکه او عمله‌ی آن کار است.

صبر و دور اندیشی حضرت علی علیه السّلام در برخورد با قاتلان عثمان

به امیر المؤمنین فرمودند که این‌ها را محاکمه کنید. در ذهن این کسانی که می‌گفتند محاکمه کنید بیشتر این بود که چرا طلحه و زبیر را محاکمه نمی‌کنید؟ این‌ها آتش بیار معرکه بودند، عایشه آتش بیار معرکه بود. چرا این‌ها را محاکمه نمی‌کنید؟ یعنی از حضرت توقّع دارند که این‌جا مصلحت اندیشی نکنند. حضرت فرمود: «يَا إِخْوَتَاهْ» ای برادران من! «إِنِّي لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ» من به آنچه شما می‌دانید جاهل نیستم و از آن چیزی که می‌دانید من هم مطّلع هستم. «وَ لَكِنْ كَيْفَ لِي بِقُوَّةٍ» من قوّت و نیرو و امکاناتی ندارم، تمکّن ندارم. «وَ الْقَوْمُ الْمُجْلِبُونَ عَلَى حَدِّ شَوْكَتِهِمْ» این گروهی که اغتشاش کردند و دیگران را تحریک کردند، این سران و این کسانی که مغر متفکّر فتنه بودند اگر اسم آن را بتوان فتنه گذاشت- قدرت را در دست دارند. چه طلحه و زبیر قدرت دارند و طرفدار دارند و پول دارند، امکانات دارند. این‌طور نیست که یک نفر را بگیرید. اگر منظور شما آن سران طرفدار من باشد هم همین‌طور. خیلی از این کسانی که آمدند با من بیعت کردند به این معنا نیست که شیعه‌ی من باشند. آن‌جا اگر امیر المؤمنین نمی‌آمد، سفر دیگر بود با جای دیگر بود شاید با کسی دیگر بیعت می‌کردند. کسانی که شیعه بودند کم بودند. اگر من بخواهم با این‌ها هم مبارزه کنم مانند همان قبلی‌ها می‌شوند. حضرت فرمود: «يَمْلِكُونَنَا وَ لَا نَمْلِكُهُمْ» این‌ها بر ما چیره شدند نه ما بر این‌ها. هنوز قدرت دست این‌ها است، پول دارند.

یک وقت می‌گویند یک نفر را محاکمه کنید، او را محاکمه می‌کنند. امّا یک وقت یک نفر قدرت و نیرو و پول و امکانات دارد. حالا چه طرفداران طلحه و چه آن قومی که می‌گفتند ما طرفدار علیّ بن ابی‌طالب هستیم و عمدّه‌ی این طرفداران علیّ بن ابی‌طالب صلوات الله علیه و آله و سلّم شیعه به معنای امروزی نبودند، این‌ها هم سنّی بودند، ولی ضدّ عثمان بودند.  

اگر امیر المؤمنین می‌خواست راجع به عثمان با این‌ها حرف بزند همین‌ها هم با حضرت می‌جنگیدند. بلا تشبیه انگار انقلاب شده است و حالا یک نفر را آوردند و می‌گویند که می‌خواهیم تو نخست وزیر بشوی. اگر او در سخنرانی خود شاه شهید و شاه فقید بگوید سریعاً جلوی او را می‌گویند. نمی‌تواند به نفع نفر قبلی صحبت کند، حتّی به فرض اگر بخواهد صحبت کند.

حضرت فرمود قدرت دست این‌ها است. «وَ هَا هُمْ هَؤُلَاءِ قَدْ ثَارَتْ مَعَهُمْ عِبْدَانُكُمْ» عبدان و بنده‌های شما، آدم‌های سطح پایین جامعه، تابعین، پیروی کنندگان، آدم‌های خورده پا و بدنه‌ی اجتماع که از خود شما بودند در تیم این‌ها رفتند. عبدان شما، بنده‌های شما، غلامان شما، آن کسانی که تحت نفوذ شما بودند در سپاه آن‌ها و در بین این مجرمین هستند، چرا جلوی آن‌ها را نگرفتید. «وَ الْتَفَّتْ إِلَيْهِمْ أَعْرَابُكُمْ» اعراب بادیه نشین شما، یعنی شما یک سری خواص هستید که این درخواست را از من دارید. آدم‌های زیر دست شما با آن‌ها بوده‌اند.

من اگر بخواهیم اقدامی کنم نیرویی در این موضوع ندارم. کما این‌که یک جای دیگر در کافی شریف، مجلّد آخر -که اسم آن روضه‌ی کافی است- حضرت فرمود اگر من بخواهم انحرافات را برگردانم جز همین شما که از من این درخواست را دارید کسی باقی نمی‌ماند. مفهوم این‌جا با آن‌جا مشترک است. «وَ هُمْ خِلَالَكُمْ يَسُومُونَكُمْ مَا شَاءُوا» قدرت دست این‌ها است و هر بلایی بخواهند می‌توانند سر شما در بیاورند. حالا من حاکم شدم، ولی همه‌ی قدرت جامعه دست من نیست. اگر من فرمان بدهم و یک جایی خلاف میل همه باشد مگر مردم به فرمان من گوش می‌دهند! خلاف میل یک عدّه باشد می‌شود کاری کرد. «وَ هَلْ تَرَوْنَ مَوْضِعاً لِقُدْرَةٍ عَلَى شَيْ‏ءٍ تُرِيدُونَهُ» یک جایی برای قدرت است که بشود اعمال قدرتی کرد. ببینید این چیزی که شما می‌خواهید با این شرایطی که شما می‌بینید و از من درخواست می‌کنید من امکان انجام این کار را دارم. بعد حضرت فرمودند: «إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِيَّةٍ» این یک امر جاهلی است. چه چیزی؟!

 مرحوم علّآمه مجلسی در بحار اشاره می‌کند و می‌فرماید: «إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ» این تحریک کنندگان «وَ المَعنى أنَّ قَتلَهُم لَعُثمان كانَ عَن تَعَصُّبَ وَ حَميَّة»[6] این‌ کسانی که عثمان را کشتند برای خدا نکشتند که الآن وقتی من حرف خدا را مطرح می‌کنم این‌ها پای کار بیایند. این کسانی که عثمان را کشتند حمیّت جاهلی داشتند. در جاهلیّت بود که یک دفعه دسته جمعی یک نفر را می‌کشتند.

چون شما او را کشتید چرا انگشت دست زن او را قطع کردید؟ چرا زن او تشنه بود؟ چرا به بچّه‌ی او جسارت کردند. چرا غلام او را زدید؟ اگر دنبال عدالت بودید چرا ظلم کردید؟ می‌فرماید این یک امر جاهلی است. این کسانی که کشتند مثل این‌که یک نفر دزدی می‌کند مردم سر او بریزند و این‌قدر بزنند تا بمیرد. این تعصّب جاهلی است. اگر هم دزدی کرده است باید چهار انگشت دست او را قطع کرد. اگر شرایط حدّ بر سارق هم باشد نهایتاً باید چهار انگشت او قطع شود نه مرگ. معلوم است که این‌ها دنبال عدالت نبودند. مرحوم مجلسی می‌فرماید: «وَ إن كانَ فِي الواقِع مُطابِقاً لَه» می‌گوید درست است که این کاری که این‌ها کردند -یعنی اصل قتل- مطابق واقع بود؛ یعنی عثمان مهدور الدّم بود، ولی شیوه‌ی این‌ها که نبود و این‌ها به خاطر خدا نرفتند چون ظلم کردند.

اگر بنا بر این بود که عثمان را مجازات کنند باید طلحه را هم مجازات می‌کردند، چون او شریک قافله بود. بعد این‌جا حضرت فرمود: «وَ إِنَّ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مَادَّةً»[7] حضرت مدام تکرار می‌کند. مادّه یعنی این‌ها قوّت دارند. الآن نیرو دارند، هنوز طلحه و زبیر و طرفداران او با حکومت علی صلوات الله علیه و آله و سلّم در نیفتادند، ولی قدرت دارند. خیلی از شهرها به اشاره‌ی این‌ها به هم می‌ریزد. حضرت فرمود: این‌ قوم الآن قدرت دارند. این‌جا جایی نیست که من بروم یقه‌ی این‌ها را بگیرم. یعنی اگر کسی بخواهد تک بعدی نگاه کند می‌گوید عدالت خواهی یعنی بروید… «العَدلُ أساسَ المُلک»؛ «المُلكُ يَبقى مَعَ الكُفر وَ لا يَبقى مَعَ الظّلم»[8] می‌شود این حرف‌ها را زد دیگر.

این‌ ظلم است، آن‌ها به حضرت گفتند ظلم صورت گرفته است و حکومت در دست شما است، بنابراین شما باید خاطیان را مجازات کنید! حضرت می‌فرماید: «وَ إِنَّ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مَادَّةً»[9] این‌ها مادّه دارند، یعنی عون و مدد دارند، نیرو دارند، کمک کار دارند، پول دارند. من اگر سراغ این‌ها بروم جامعه به هم می‌ریزد. دوباره این‌ها جامعه را تحریک می‌کنند. اگر کسی توان تحریک جامعه را داشته باشد و اغتشاش و ناامنی شود دوباره آدم بی‌گناه کشته می‌شود.

«إِنَّ النَّاسَ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ إِذَا حُرِّكَ عَلَى أُمُورٍ» اگر من به درگیری با این‌ها دامن بزنم مردم سه دسته می‌شوند! این‌طور نیست که من سراغ مجرم را بگیرم و همه جامعه از من حمایت کنند. یعنی عدالت خواهی… بدنه‌ی اجتماع عدالت خواه لازم دارد، وگرنه حاکمیّت نمی‌تواند. فرمود: اگر قرار باشد مردم را در این مسئله تحریک کنند مردم سه دسته می‌شوند. نه یک دسته که همه طرفدار شما باشند و بگویند با ظلم مبارزه کنید.

مردم سه دسته می‌شوند. یک قوم و یک گروه همین که شما می‌گویید را می‌خواهند. می‌گویند با ظلم مبارزه کنید یا طرفداران عثمان هستند و می‌گویند طلحه را بکشیم. همان کاری که طلحه با عثمان کرد و او را مُثله کرد، ما هم همین کار را با او انجام بدهیم.

یک گروه خلاف شما می‌خواهند. جمعیّت زیادی را کشتند و معلوم است با شما مخالفت می‌کنند. یک گروه نه این را می‌گویند و نه آن را. یعنی عثمان را قبول ندارند، ولی شیوه‌ی قتل او را هم قبول ندارند. عبارت حضرت این است «فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ» یک گروه همین‌طور که شما فکر می‌کنید فکر می‌کنند. «وَ فِرْقَةٌ تَرَى مَا لَا تَرَوْنَ» یک گروهی خلاف شما فکر می‌کنند. «وَ فِرْقَةٌ لَا تَرَى هَذَا وَ لَا [هَذَا] ذَاكَ» یک گروه نه این را می‌گویند و نه آن را می‌گویند.

خویشتن داری امام علی علیه السّلام در بازگشت آرامش به جامعه

 این‌جا باید چه کار کرد؟ حضرت فرمود: «فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ النَّاسُّ» بگذارید کمی مردم آرام شوند. در زمانی که مردم تحریک شدند و آماده برای ناامنی و به ریختگی جامعه هستند دوباره آن‌ها را تحریک نکنید. حالا این‌جا خیلی حرف است.

 فرمود بگذارید کمی جوّ جامعه آرام شود. تا وقتی مردم عصبیّت دارند، آرامش ندارند و خشمگین هستند عاقلانه تصمیم نمی‌گیرند و جامعه دوباره به هم می‌ریزد و مردم کشته می‌شوند، خون ریخته می‌شود. هنوز مردم عصبانی هستند، بگذارید مردم آرام شوند. «وَ تَقَعَ الْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا» بگذارید دل‌ها آرام بگیرد. «وَ تُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً»؛ «مُسمِحه» از سماحت می‌آید. یعنی بگذارید من به آسانی حقّ این مردم و بدنه‌ای که به آن‌ها ظلم شده بود را بدهم. چند مرتبه حقوق بیت المال و سهمیه و یارانه‌ی خود را بگیرند، ببینید که عدالت در تقسیم دارد اتّفاق می‌افتد.

من قبلاً عرض کردم امیر المؤمنین صلوات الله علیه و آله و سلّم در شعارهای تبلیغاتی که نداشت و نمی‌خواست حکومت را بپذیرد، می‌فرمود اگر من بیایم و مال شما مهریه‌‌ی همسر شما هم باشد آن را پس می‌گیرم. ولی وقتی به حکومت رسید این کار را نکرد. چرا؟ به همین دلیل. دید اگر بخواهد جامعه را… آن‌جایی که فرمودند پس می‌گیرم یعنی اگر بتوانم. طبیعتاً شما مکلّف باشید و استطاعت داشته باشید انجام می‌دهید. چرا بچّه‌ی دو ساله مکلّف نیست که نماز بخواند؟ چون استطاعت ندارد، قرائت نمی‌تواند بکند و سوره و حمد نمی‌تواند بخواند. قصد قربت نمی‌تواند بکند. «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها».[10]

 این‌که من اگر بیایم و شما مال خود را مهریه‌ی همسران خود کرده باشید می‌گیرم واضح است. دیگر نیاز نیست که حضرت بگوید اگر «إن إستَطَعتُ» چو هر کاری که آدم مقدورات آن را نداشته باشید امکانات آن را هم ندارد.

مثلاً فرض کنید شما بگویید من اگر إن‌شاءالله کنکور قبول شدم 550 هزار گوسفند قربانی می‌کنم. حالا نمره‌ی تراز شما 10752 می‌شود و رتبه‌ی 146 می‌شوید. همین چیزی که خواستید برای شما اتّفاق افتاد. حالا شرع از شما نمی‌خواهد که 550 هزار گوسفند قربانی کنید. می‌گوید الآن چند گوسفند می‌توانید قربانی کنید؟ می‌گوید فعلاً یک بلدرچین می‌توانم بکشم. می‌گوید بلدرچین نمی‌شود، پول‌های خود را جمع کنید و یک گوسفند بکشید تا ما بقی آن را انجام دهید. چرا؟ چون استطاعت ندارید. وقتی استطاعت آمد باید انجام بدهید. اگر گلّه‌دار شدید باید این کار را بکنید. یعنی آن‌جایی که حضرت فرمود من اگر بیاییم و شما ظلمی کرده باشید و مال شما حتّی مهریه‌ی همسران شما باشد پس می‌گیرم، نیازی نیست که حضرت بگوید اگر توانستم. در خود جمله این عبارت است.

 ولی وقتی به حکومت رسید نتوانست. یعنی در تقسیم بیت المال از این به بعد عدالت را رعایت کرد و آنچه قبلاً زیاد داده بودند نتوانست پس بگیرد؟ چرا؟ به این دلیل که تحریک مجدّد می‌شود و دوباره در جامعه ناامنی می‌آید.

 «فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ النَّاسُ»[11] مردم آرام شوند و هدوء شوند و آرامش پیدا کنند و از این تهدید که همه عصبانی هستند، فردای بنزین (گرانی بنزین) مردم چطور هستند! فشاری که به مردم آمده است آن‌ها را به هم ریخته است، بگذارید کمی آرامش پیدا کنند. چون الآن اگر دوباره آن‌ها را تحریک کنید ظلم مجدّد می‌شود. «وَ تَقَعَ الْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا» بگذارید دل‌ها آرام بگیرد. «وَ تُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً» بگذارید چند دفعه حقّ مردم را به آسانی بگیرم و به این‌ها بدهم و آن‌ها مفهوم عدالت را بچشند. «فَاهْدَءُوا عَنِّي» آرامش خود را حفظ کنید و بگذارید من کار خود را انجام دهم. یعنی اگر این عدالت خواهی صد درصدی را هم ادّعا دارید کنار بگذارید، چون که اسم آن عدالت خواهی است، ولی ظلم مجدّد اتّفاق می‌افتد. خون مجدّد ریخته می‌شود و ناآرامی می‌شود. اگر ناامنی شود بیت المال آسیب می‌بیند و ممکن است دزدی شود و بیت المال را ببرند. کما این‌که در قتل عثمان بیت المال غارت شد. بیت المال برای همه‌ی مسلمین بود که غارت شد.

«وَ انْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي» کمی صبر کنید و دستوراتی که من می‌گویم را انجام بدهید تا کلّ جامعه آرامش پیدا کند. یعنی من در شرایط محاکمه‌ی یک متّهّم یا مجرم نیستم، چون برای محاکمه‌ی این باید به جامعه ظلم بیشتری برسد، پس صبر کنید.

عبیدالله بن عمر و ماجرای خونخواهی از عمر

 این صبر کنید نه این‌که تا قیامت صبر کنید، صبرهای مصلحتی موقّتی است، زماندار است. این‌طور نیست که من دیگر هیچ وقت مجرم قبلی را مجازات نخواهم کرد. لذا وقتی عبید الله بن عمر، پسر عمر وقتی پدرش را ابو لؤلؤ کشته بود فرار کرده بود رفت هرمزان و زن و بچّه‌اش را کشت (لذا مثلاً ابو لؤلؤ وقتی عمر، پدر عبید الله بن عمر را کشته بود و وقتی عبید الله بن عمر به هرمزان رفت و زن و بچّه‌ی ابو لؤلؤ را کشت) یعنی به جای این‌که یک ایرانی عمر را کشته بود، رفت چند ایرانی را کشت و آن قاتل را نکشت، یعنی عبید الله بن عمر به جای این‌که ابو لؤلؤ (یک ایرانی) را بکشد، چون قاتل بود، سه ایرانی دیگر را کشت. عثمان گفت بله دیگر، عصبانی بوده است و دیه‌ی آن‌ها را من از بیت المال می‌دهم و مثلاً فرض کنید یک نفر هم به دیدن جانباختگان رفت و گفت من دیه‌ی آن‌ها را می‌دهم. این یعنی چه که دیه می‌دهم؟! باید آن‌ها را محاکمه می‌کردید، چون این کسانی که کشته شده بودند مسلمان بودند، ایرانی و عرب ندارد، این‌ها مسلمان بودند و بی‌جهت کشته شده بودند، قاتل نبودند. باید قاتلین قصاص می‌شدند. مگر این‌که آن‌ها بگذرند. تازه اگر آن‌ها بگذرند حق الحکومه است، یعنی این شخص چند نفر را در جامعه‌ی اسلامی کشته است. عثمان گفت چون خانواده‌ی خلیفه داغ دیده است من داغ جدید اضافه نمی‌کنم. امیر المؤمنین که آمد این مسئله مالی نبود که به این‌ها ربط داشته باشد. فرمود عبید الله را بگیرم او را به قتل می‌رسانم! لذا (عبید الله) فرار کرد و به معاویه پیوست و در صفّین کشته شد.

یعنی آن‌جایی که بتوانم از آن حقوق پایمال شده‌ی قبلی… این نشان می‌دهد امیر المؤمنین احکام صادره از عثمان را قبول نداشت، چون (عثمان) حکم صادر کرده بود و دیه را هم پرداخت کرده بود، امّا حضرت دوباره پرونده را به جریان انداخت. قوّه‌ی قضاییه که به دست او افتاد دوباره پرونده‌های قبلی را به جریان انداخت. امّا آن چیزی که مسئله‌ی کلّی بود، این یک نفر با چند نفر درگیر بود. امّا در ماجرای قتل عثمان یک نفر با جمعی، امّتی درگیر بود. نمی‌شد کاری انجام داد.  

برقراری عدالت در زمان مناسب

فرمود: «وَ انْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي وَ لَا تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً» کاری نکنید قوّت حکومت کم شود، مدام حرف از عدالت نزنید. عدالت درست است، ولی این چیزی که شما می‌گویید بستگی به شرایط دارد. یک جایی ما بگوییم عدالت یا غیر عدالت، همه عدالت را انتخاب می‌کنند. یک جایی می‌گویید عدالت، در این عدالتی که شما می‌خواهید دنبال آن بروید ظلم بزرگ‌تری رخ می‌دهد. مثلاً کسی صد هزار تومان دزدیده است، شما می‌خواهید عدالت را برقرار کنید، حالا اگر اقدام کنید یک نفر کشته می‌شود. برای صد هزار تومان نباید یک نفر کشته شود. این چه عدالت خواهی است که ظلم بزرگ‌تر رخ می‌دهد. جامعه ناامن شود اشتباهات زیاد اجتناب ناپذیر رخ می‌دهد. همان سربازی که از یک جایی حفاظت می‌کند و یک عدّه مسلّح روی سر او می‌ریزند، ممکن است در آن فشار و ترس که هر لحظه ممکن است کشته شود، او هم تیر به پای طرف نزد به جای دیگر بزند و شخص مقابل کشته شود. این یک جنگ است دیگر، احتمال اشتباه زیاد است. فرمود کاری نکنید قوّت حکومت از بین برود. می‌گوید: عدالت «العَدلُ أساسُ المُلک» قوّت چیست!

«وَ تُسْقِطُ مُنَّةً»؛ «منّة» یعنی نیرو، قدرت. حکومت از بین می‌‌رود و نظام برمی‌گردد. شما الآن از عدالت سخن می‌گویید ولی جامعه به هم می‌ریزد. فرمود یک عدّه عثمان را تشنه کشتند حالا می‌خواهیم از این ظلم دفاع کنیم و عدالت ایجاد کنیم. اگر کاری کنیم درگیری شود حکومت ساقط می‌شود. یعنی اگر حکومت ساقط شود صدها برابر آن ظلم دوباره تکرار می‌شود. دیگر نمی‌شود جلوی آن را گرفت. «وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً» سستی و ذلّت می‌آورد. «وَ سَأُمْسِكُ الْأَمْرَ مَا اسْتَمْسَكَ» صبر کنید من به وقتش کار را انجام خواهم داد، الآن طلحه و زبیر هستند. این‌ها فعلاً با حکومت بیعت کردند و کاری ندارند. درست است که طرفدار هم دارند، ظاهراً بیعت کردند و عایشه هم آن طرف است، به حج می‌رود و می‌آید. من هم صبر می‌کنم تا شرایط فراهم شود و بعد محاکمه می‌کنم.

«وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً» امّا اگر دیدم این‌ها تحریک کردند کما این‌که تحریک کردند و جمل درست شد- «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‏» آن وقت آخرین مرحله‌ی درمان داغ کردن است. قدیم‌ها وقتی زخمی عفونت می‌کرد و دارو می‌زدند و درست نمی‌شد آهن را در حرارت می‌گذاشتند که این را بسوزانند تا این زخم را از بین ببرند «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي».

حاکمیّت یعنی مصلحت امّت

چند نکته را خدمت شما عرض کنم. امیر المؤمنین صلوات الله علیه و آله و سلّم وقتی به حکومت رسید خیلی به مصلحت توجّه کرد، بر خلاف آنچه که بعضی‌ها نمی‌دانند. آن‌جاهایی که مصلحت اندیشی نکرده است چون مصلحتی در کار نبوده است. حاکمیّت یعنی مصلحت امّت. حاکمیّتی که در آن مصلحت امّت نباشد حاکمیّت نیست. بله، آن چیزهایی که شما دوست ندارید مصلحت‌هایی که… خیلی وقت‌ها مصلحت نیست. مثل این‌که وقتی می‌خواهیم یک کاری را یک شب انجام بدهیم چهار وزیر بیایند و دروغ بگویند و فکر کنند که می‌توانند مردم را آرام کنند که اتّفاقی نیفتد و پمپ بنزین‌ها شلوغ نشود. این مصلحت نبود! این دروغ گفتن خلاف مصلحت هم بود!

 اگر واقعاً جایی اتّفاق بیفتد که یک نفر دائر مدار این باشد که اگر راست بگوید، سی نفر کشته می‌شوند و اگر دروغ بگوید سی نفر کشته نمی‌شوند. شما می‌گویید چه کار کنند؟ می‌گویید آن‌جا واجب است دروغ بگویند، چون می‌کشند! مثلاً طرف را گرفتند و از او سؤال می‌پرسند که مثلاً نیروها کجا هستند. بگوید آقا من راست بگویم یا دروغ بگویم؟! نه، شیعه‌ی امیر المؤمنین راست می‌گوید! این‌جا مصلحت این است که جان آن‌ها را نجات بدهد، نباید راست بگوید. اصلاً حرام است که راست بگوید، باید دروغ بگوید. واجب است که یک طوری بگوید که این‌ها نفهمند که نیروها کجا هستند.

امّا این کار که این‌ها کردند که چهار تا وزیر آمدند دروغ گفتند که پمپ بنزین‌ها شلوغ نشود، چند تا اتّفاق افتاد. یکی این‌که اعتبار حکومت از بین رفت. الآن وزیر نفت گفت گازوئیل را نمی‌خواهیم گران کنیم. این مصلحت بود که الآن وقتی وزیر نفت بگوید گازوئیل گران نمی‌شود همه می‌خندند. می‌گویند معلوم نیست که چه زمانی قرار است گران شود. این مصلحت بود! این صد درصد خلاف مصلحت بود. اعتبار حکومت را نابود کردید. این خلاف مصلحت بود، این مصلحت نبود. اگر مصلحت بود شما ناراحت نمی‌شدید. مثلاً فرض کنید از شش ماه قبل می‌آمدند راجع به این‌که بنزین قرار است به چه صورت شود با مردم صحبت می‌کردند فقط روز آن را نمی‌گفتند، چون ممکن بود در پمپ بنزین‌ها درگیری اتّفاق بیفتد، این اتّفاق یک روزی خواهد افتاد تا مردم بفهمند و اعتراضات بیاید. حدّاقل دیگر نمی‌گفتند هیچ خبری نیست و هیچ تصمیمی نداریم! این اصلاً خلاف مصلحت بود، مصلحت نبود.

این‌جا به حضرت حرف از عدالت خواهی می‌زنند. مسئله دو حالت دارد، یک وقتی یک طرف مسئله حقّ مطلق است و طرف مقابل طبیعتاً غیر حقیقت مطلق. این‌جا جای مصلحت نیست و باید سراغ حق بروید؛ بین علیّ بن ابی‌طالب و غیر علیّ بن ابی‌طالب. این‌جا جای توقّف نیست. می‌خواهیم رأی بدهیم. به چه کسی رأی بدهیم؟ به اصلح غیر مقبول یا صالح مقبول.

 اگر یک طرف حقّ محض است، یکی از این نامزدها حقّ محض است و طرف مقابل این‌طور نیست، طبیعتاً باید به حقّ محض رأی داد. ولی شما می‌دانید در انتخابات ما حقّ محض پیدا نمی‌شود. آن برای مواجه با معصوم است. امّا در غیر این مورد این نامزدها هر کدام مزایا و مضارّی دارند. همه که متخصّص همه چیز نیستند. یکی پاکدست‌تر است، ولی تنبل است. عرضه ندارد، ولی دزد نیست. یک نفر کمی شیطنت دارد، ولی خیلی پر عرضه است. حالا شما همین‌طور شقوق بسازید. این‌جا یک طرف مصلحت محض، حقّ محض و آن طرف باطل محض نیست. معمولاً در انتخابات این‌طور است. یعنی بنشانید و مقابل هم بگذارید محسّنات و معیابی دارد، باید چه کار کنید؟ باید ببینید مجموع آن کدام بهتر است. آن وقت آن‌جا نتیجه هم مهم است. آن‌جا که بحث سر این نیست که به علیّ بن ابی‌طالب رأی ندادیم و در سقیفه به کسی دیگر رأی دادیم. آن برای حقّ محض است.

 ولی یک جای دیگر، اگر یک نامزدی است نمره‌ی بالاتری دارد، 83 درصد است. ولی شما نگاه می‌کنید از این 83 درصد 15 هزار تا رأی دارد. حالا رأی که می‌گویم شما در انتخابات هم نگاه کنید، انتخاب روش، انتخاب عمل. در مورد 57 درصدی، احتمال این‌که رأی بیاورد وجود دارد، اگر هم نیاورد احتمال آن 11 درصدی زیاد است. این‌جا نمی‌گوییم ما به آن 80 درصدی رأی می‌دهیم، چه رأی بیاورد و چه رأی نیاورد. یعنی چه؟ اعتقاد شما زیر سؤال می‌رود. آن بحث برای حقّ محض، برای امیر المؤمنین بود.

در این مسئله آن کسانی که آمدند می‌گویند آقا دفاع کن، عثمان که حقّ محض نبود. عثمان یک آدم مهدور الدّمی بود که نباید مثله می‌شد، نباید تشنه کشته می‌شد و نباید به زن و بچّه‌ی او جسارت می‌شد. حقّ محض نبود. این طرف چطور؟ این طرف هم یک قومی بودند که یک عدّه به خاطر خدا کشته بودند و عدّه‌ای به خاطر کینه از عثمان کشته بودند. درگیری با این‌ها ناامنی ایجاد می‌کرد. این‌جا جای مصلحت است. شما وقتی می‌خواهید یک فعلی را انجام بدهید نباید بگویید «وَلو بَلَغَ ما بَلَغ» قوّه‌ی قضاییه حتماً باید مجازات کند.

عدالت خواهی کور، یعنی یک بُعدنگر، امیر المؤمنین را باید تکفیر کند. باید بگوید «العَدلُ أساسُ المُلک» اساس حکومت حضرت نیست. این یک نمونه است، نمونه‌ها دارد. مثل امیر المؤمنین در تاریخ عدالت خواهی نداریم، ولی یک جاهایی بوده است که ظلم بیشتری اتّفاق می‌افتد. این‌جا چطور؟

نظارت و کنترل تحرّکات دشمن

حالا این‌ها معترض می‌شوند. این طرف از آن طرف چیزی می‌خواهد و برعکس. آمدند به حضرت گفتند چرا با مخالفان خود برخورد نمی‌کنید؟ گفتند یک عدّه هستند که با شما بیعت نمی‌کنند. مردم چند دسته شدند، یک عدّه بیعت کردند و (در کنار حضرت) ماندند، یک عدّه مثل طلحه و زبیر بیعت کردند و بیعت را شکستند، یک عدّه از اوّل بیعت نکردند و یک منطقه‌ی جغرافیایی را هم تصرّف کردند. مثل گروهی در مصر و گروهی در شام که معاویه بود. یک گروهی بیعت نکردند، ولی جنگ هم نداشتند و بین مردم بودند، یعنی اجتماع نداشتند. مثلاً یک خانه در یک کوچه وجود دارد که با جمهوری اسلامی بیعت نکرده است. آیا ممکن است که در آینده با دشمنان همدست شود؟ بله، ولی فعلاً نه اجتماع دارد، نه کاری می‌کند.

به حضرت گفتند: آقا چرا این‌ها را مجازات نمی‌کنید؟ -دیروز یک جایی صحبتی داشتیم، این روایت مستند حرفی است که آن‌جا زدیم- (از الغارات ثقفی، جلد 1، صفحه 335) گفتند: آقا این‌ها را دعوت کنید و بگویید چرا بیعت نکردید، یا بیعت می‌کنید یا با عنوان علیه حکومت خواهید بود. (یعنی زود برویم با شخص برخورد کنیم)، حضرت می‌فرمایند: این خلاف مصلحت است. این‌ها متفرّق هستند، فعلاً خطری ندارند، تحریک این‌ها باعث ایجاد تنش می‌شود. یعنی یک مخالفی داریم که اجتماع ندارد، جبهه ندارد، خطری ندارد، یک جایی را تصرّف نکرده‌اند (مثل معاویه) و پس ندهند.

گفتند: «يَا أميرَ المُؤمِنينَ عليه السَّلام لِمَ لا تَأخُذُهُ الآن وَ تَستَوثِقَ مِنه»‏؟ چرا از او وثیقه نمی‌گیرید که یا با شما بیعت می‌کند، یا این‌جا تو را در تنگنا قرار خواهیم داد؟ حضرت فرمود: «إنَّا لَو فَعَلنَا هَذَا لِكَلِّ مَن يَتَّهِمُ مِنَ النَّاسِ» اگر من هر شخصی که طرفدار حکومت نیست، کسانی که اجتماع ندارند حضرت در مواردی که خطر امنیّتی وجود داشت برخورد کرده بود- دستگیر کنم «مَلأنَا السُّجونَ مِنهُم» باید به اندازه‌ی شهرهای خود هم زندان درست کنم. «وَ لا أَرانيَ يَسَعَني الوُثوبَ بِالنّاس» من صلاح نمی‌بینیم که به این‌ها اشکال بگیرم. «وَ الحَبسُ لَهُم وَ عُقوبَتِهِم حَتّى يُظهِروا ليَ الخلاف‏» تا وقتی که این‌ها خلاف خود را اظهار نکرده باشند.

تا وقتی خلاف خود را اظهار نکردند من به این‌ها کار ندارم. چرا؟ چون یک نفر نیست، اگر بخواهم بگیرم باید همه‌ی زندان‌ها را پر کنم، یعنی حرف از مصلحت می‌زنند. بعداً به امیر المؤمنین می‌خواستند اشکال بگیرند که چرا این کار را نکردید؟ چرا ملاحظه کردید؟ این ملاحظه کردن، همیشه با دشمن هم نیست، اساس کار مدیریّت است.

روشنگری در صورت در خطر بودن دین

از آقای بروجردی نقل می‌کنند که آقا سیّد ابو الحسن اصفهانی (اعلی الله مقامه الشّریف) رادیو را حرام کرده بود، مرجع علی الاطلاق بود. آقای بروجردی در فتوای خود برای مقلّدهای خود گفته بود که این فی نفسه حرام نیست، یک وسیله است. اگر از آن حرام پخش شود حرام است. حرام پخش نشود حرام نیست. خود وسیله، بلندگو و میکروفون حرام نیست، اگر در آن حرام بخوانند حرام است. شاگرد آقای بروجردی می‌گوید چهار هزار نفر جمع شدند و علیه آقای بروجردی تظاهرات کردند. از آن به بعد آقای بروجردی ملاحظه می‌کرد. گفتند آقا مگر چنین تقیه‌ای می‌شود؟ گفت بله. ائمّه فقط از حکومت‌ها تقیّه نمی‌کرد، گاهی از مردم تقیّه می‌کرد. یعنی جامعه پذیرش یک حقّی را ندارد. بعد آقای بروجردی گفته بودند این چهار هزار نفری که رگ غیرت آن‌ها باد کرده بود که چرا رادیو را حلال اعلام کردند، اگر واقعاً یک ظلمی شده بود معلوم نبود این‌طور جمع شوند! ولی طبیعتاً آقای بروجردی هم بعد از آن جریان خیلی ملاحظه می‌کردند.

خیلی‌ها به علما می‌گویند که چرا در قضایا ورود نمی‌کنید، چرا بیانیه نمی‌دهید؟ اگر منظور در امور دینی است که درست است و این طلب حقّی است. اگر ربا اتّفاق می‌افتد و مردم نمی‌دانند اعلام کنند. البتّه به شرطی که خود آن‌ها سپرده در بانک نگذارند. آن‌جا باید اعلام کنند. اگر یک نفر نسبت خلاف به پیغمبر داد باید بیایند دفاع کنند. یعنی جایی که به دین آسیب می‌خورد. یک نفر تفسیر غلطی ارائه کرد، مثلاً آیه‌ی محارب را غلط معنا کرد یا این را نسبت به سیره دارد و گفت این تهدید تبدیل به واقعه شده است. این‌جا باید روشنگری کنند. یعنی هر جا دین در خطر است توقّع به جایی است که علما باید ورود کنند و روشنگری کنند. هر جا که مردم نمی‌دانند نظر دین کدام است.

امّا در مسائل سیاسی، سهم دیگران از علما در این ظرف بیشتر است. علما را ببینید که در مسئله‌ی بنزین ورود کردند و ضایع شدند. قطعاً در موارد مشابه دیگر ورود نخواهند کرد و این اشتباه آن‌ها نبود، اشتباه حکومت بود. یعنی این‌ها پیش امیر المؤمنین آمدند و گفتند آقا چرا شما حرف نمی‌زنید؟ در چه مسئله‌ای؟ در مسئله‌ای که ابهام راجع به دین است؟ بله، عالم دینی باید جواب بدهد. امّا در مسائل اجتماعی مردم، آن‌جایی که… چرا از گرانی‌ها حرف نمی‌زنید.  

آن بیچاره نگاه می‌کند که من اگر از گرانی‌ها حرف بزنم ممکن است الآن شرایطی نباشد که بتوان مردم را تحریک کرد، مخصوصاً این‌که هیچ کسی خبر ندارد و خود مسئول این کار هم می‌گوید من فردا صبح (از این جریان) مطلّع شدم. (منظور گرانی بنزین). این‌ها نمی‌دانستند.

دو سه نفر از مراجع نامه نوشتند. نامه‌ی مرجع اگر این‌طور بی‌اعتبار شود آسیب آن برای همه است. وقتی پدر یک خانواده بی‌اعتبار شود بچّه بیشتر آسیب می‌خورد. لازم بود که دولت با این‌ها صحبت می‌کرد و توضیح می‌داد که شما بعداً موضع‌گیری نکنید. این‌ها خبر نداشتند این‌ها دیدند یک ظلمی اتّفاق افتاده است و خواستند با ظلم مبارزه کنند. در یک درگیری‌های دیگری افتاد. تازه دولت هم به گردن این‌ها انداخت و گفت همه چیز آرام بود تا وقتی که علما اعتراض کردند. دفعه‌ی بعد این عالم در هیچ مسئله‌ی اجتماعی ورود نمی‌کند و این حکومت است که حمایت علما از دست او می‌رود و ضرر می‌کند. علما دگر دفعه‌ی بعد حرف نمی‌زنند چون می‌بینند که اگر حرف بزنند ضایع می‌‌شوند و این ضایع شدن حرام است، چون من یک شخصیّت حقوقی دارم و باید این را حفظ کنم.

 به آقای بروجردی گفتند حاج آقا چرا شما در قضایای کشف حجاب و این‌ها حرف نمی‌زنید؟ ایشان گفته بود سر ماجرای میرزای شهید شیخ فضل الله نوری، دیدم استاد من آخوند خراسانی را فریب دادند و ایشان یک موضع‌گیری کرد که ما قبول نداشتیم و آن شیخ کشته شد دیگر بعد از آن من احتیاط می‌کنم. چون فکر می‌کنم کار من درست است، ولی درست نباشد.

ببینید مسئله‌ی دینی یک بحث است، در آن‌ها باید ورود کند. یک نفر می‌آید یک چیزی به قرآن نسبت می‌دهد، این کار متخصّصین دین است که بیایند دفاع کنند. امّا مسائل اجتماعی که ما توقّع داریم علما چرا جواب نمی‌دهند، این‌جا انصاف نیست که در سر  علما بزنیم! آن موقع که داشتیم رأی می‌دادیم مگر نظر علما را گرفتیم؟ ثانیاً مگر این‌ها از خیلی از امور خبر دارند؟ همین واقعه نشان داد که عقلی در کار دولت نیست که این‌ها را با خبر کند، این‌ها مراجعات مردمی دارند. بعد مردم از این‌ها توقّع دارند که آقا چرا موضع نمی‌گیرید؟

اگر موضع بگیرد در فضای مصلحت آن شخص بالادست می‌گوید مردم را تحریک نکنید، وضع بدتر می‌شود، دوباره اغتشاش و ناامنی می‌شود و دوباره مردم کشته می‌شوند. بنابراین او ساکت می‌شود. چه کار کند وقتی نمی‌داند پشت پرده چه خبر است. این قضایا نشان می‌دهد که علما در جریان نیستند.

این از ضعف‌های جدّی نظام است که ارتباط خوبی با علما ندارد که به این‌ها اخبار برساند. اگر قرار باشد مرجع تقلید فقط از روزنامه‌ها اطّلاع داشته باشد آن وقت دست او در حمایت از نظام اسلامی -نه یک شخص- بسته می‌شود. نمی‌داند این چیزی که الآن دارد موضوع‌گیری می‌کند حق است یا ناحق است. اطّلاعات او کامل نیست، نمی‌داند.

ما هم مدام فشار می‌آوریم. وقتی فشار می‌آوریم او رو به تقیّه می‌برد و مجبور است تقیّه کند. از یک طرف فشار می‌آورند که شما چرا ساکت هستید، از یک طرف می‌بیند که اگر حرف بزند ممکن است ضرر او بیشتر شود، هر چند نه برای شخص خود. در وسط درگیری‌ها شما اگر یک نامه بیشتر بدهید ممکن است یک آدم بی‌گناه کشته شود. مسئله‌ بین ظلم کوچک و ظلم بزرگ است، نه ظلم و عدل که شما بگویید عدل. یک طرف ظلم کوچک‌تر و یک طرف ظلم بزرگ‌تر. برای ورود کردن اطّلاعات کافی می‌خواهد که علما اطّلاعات ندارند. ابعاد این خطبه خیلی جای کار دارد، باید روی آن فکر کرد. بیشتر از این بحث تطبیقی می‌شود که من نمی‌خواهم این کار را بکنم. جا دارد که آدم روی این خطبه کار کند.

ایّام فاطمیّه

ایّامی که ما در آن هستیم، ایّامی است که احتمالاً خیلی اتّفاقات در خانه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها افتاده است. نیازی نیست که ما برای هر نقل تاریخی مناسبت بسازیم. می‌شود روضه خواند، ولی لازم نیست مناسبت بسازیم. اگر قرار باشد برای حضرت زهرا مناسبت بسازیم شاید بیش از ده نقل داریم، اهمّیّت مسئله را کم می‌کند. تا همین کمتر از 20 یا 25 سال پیش فقط یک مناسبت رسمی بود، یعنی آن کسانی که 75‌ام را می‌گرفتند، 95‌ام را نمی‌گرفتند. (75 روز بعد از شهادت پیغمبر مراسم شهادت حضرت زهرا را می‌گرفتند دیگر 95 روز بعد از شهادت پیغمبر را عزاداری نمی‌کردند) یک مورد اصل بود. حالا این‌که در تقویم دو تا نوشته است بیشتر از این نوشتن دیگر معنی ندارد. می‌شود روضه خواند، ولی این‌که بگوییم به روایت فلان، به روایت 180 روز، به روایت نه ماه، به روایت سه ماه، به روایت 75 روز، به روایت 45 روز، به روایت 32 روز، به روایت 18 روز. اگر این‌طور باشد مثلاً چند سالی که حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه و آله و سلّم در زندان بود، هر روز برای زندان بودن موسی بن جعفر می‌شود روضه گرفت. یعنی برای تمام روزهای سال، موسی بن جعفر زندان بوده است. یک ربیع الثّانی، دو ربیع الثّانی، سه ربیع الثّانی به مناسبت زندان بودن موسی بن جعفر، چهار ربیع الثّانی، پنج ربیع الثّانی همان.

دو تا بچّه‌ی کوچک در فامیل ما بودند که با هم دعوا کردند. پسر دختر را حسابی زد و این‌ها را جدا کردند. یک ساعت بعد دوباره این کار را تکرار کرد، یک ساعت بعد هم همین‌طور. هفته‌ی بعد که جمع شدند دوباره او را زد. گفتند چرا؟ گفت برای همان کار.

حالا ما هم باید به فکر این‌که چه تصویری در جامعه می‌سازیم هم باشیم. نقل 95 روز و نقل 75 روز برای ما شیعیان قابل اعتنا است. برخی مانند مرحوم امام رحمت الله علیه به خاطر یک روایت مهم 75 روز را اصل می‌دانستند، بعضی مانند رهبری و دیگران 95 روز را. هر دو را هم در تقویم نوشتند. دو تا هم طوری نیست که هر کدام هم ایّامی داشته باشد؛ ایّام فاطمیه‌ی اوّل، ایّام فاطمیه‌‌ی دوم، ولی دیگر مناسبت اضافی‌تر و تقویم درست کردن هیچ ترجیحی هم ندارد. مثلاً قول 45 روز چه ترجیحی به آن دو تا دارد. الآن فرض کنید که بگویند 11 ربیع الثّانی شهادت سیّد الشّهدا است که یکی نقل کرده است! تردید درست نکنید، شهادت سیّد الشّهداء علیه السّلام عاشورا است دیگر. عاشورا، عاشورا است، آن را خراب نکنید.

یا در مورد قاتل سیّد الشّهداء که خولی بوده است، سنان بوده است یا هر کسی لعنت الله علیهم اجمعین. نقل‌های مختلف درست کردن آسیب می‌زند، نیاز ندارد. می‌خواهید روضه بخوانید هر روز می‌شود روضه خواند، می‌شود توسّل کرد. این‌قدر نقل‌های متعدّد درست نکنید. ما دقیق نمی‌دانیم واقعه‌ی هجوم چه زمانی بوده است، ولی احتمالاً این زمان‌ها اتّفاق افتاده است. من یک جمله عرض می‌کنم.

شهادت جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها

این ایّام خیلی‌ها بیمار دارند. مخصوصاً اگر مادری بیمار شده باشد که سنّ و سال ندارد و طفل خردسال دارد. یکی از دوستان ما پدر خود را به بیمارستان برده بود. می‌گفت پدر من در اتاق عمل بود و عمل او هم خطرناک بود و چند بار در هفته‌ی پیش کارهای جرّاحی پس زده شده بود. می‌گفت نگران پدر خود بودم. بعد دیدم یک آقایی زیر بغل همسر جوان خود را گرفته است. می‌گفت اصلاً پدر خود را فراموش کردم.

 فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها این ایّام توان نشستن ندارد. «ذَابَ لَحْمُهَا»[12] بدن آب شده است. «نَحَلَ جِسْمُهَا» جسمی باقی نمانده است. «وَ صَارَتْ كَالْخَيَال‏» ملحفه انگار روی زمین افتاده است، بدن آب شده است. این‌ کسی که از همه بیشتر اذیّت می‌شود بچّه‌ها و امیر المؤمنین هستند. امیر المؤمنین از خجالت و بچّه‌ها هم پژمرده هستند. از کنار بستر مادر اصلاً بلند نمی‌شوند. خدا نکند این را از نزدیک ببینید. مادر اگر بستری شود و بچّه‌ی کوچک داشته باشد بچّه از کنار بستر بلند نمی‌شود. شما برای او خوراکی بیاورید، بخواهید او را به بازی ببرید، اصلاً ذهن او منصرف نمی‌شود. مدام کنار مادر نشستند، با همه‌ی وجود دارد رصد می‌کنند. مادر هر آهی که بکشد این بچّه‌ها آب می‌شود. بچّه‌های امیر المؤمنین چه سختی را تحمّل کردند. در منابع معاصر است که امیر المؤمنین می‌آید، مادر راحت در خانه لباس نمی‌پوشد، شاید از امیر المؤمنین حجاب می‌کند.

یک روز نگاه کردند دیدند مادر به حالت نیمه نشسته درآمد. به اسماء فرمود می‌خواهم لباس‌های خود را عوض کنم. کسی که بیمار است و از جا نمی‌تواند بلند شود، وقتی بعد از ده روز بخواهد از بستر خود بلند شود یک شعفی می‌آید. این‌ها در منابع قدیمی نیست. در یک متنی که از اهل سنّت رسیده است، در یک نسخه‌ی خطّی قطری آمده است که این‌جا بچّه‌ها جلو رفتند و فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها سرهای این‌ها را شانه کرد. این‌ها یک آرامشی پیدا کردند. امام حسن علیه السّلام، امام حسین علیه السّلام گفتند الحمدلله مادر امروز نشسته است، به مسجد می‌رویم و دو رکعت نماز شکر می‌خوانیم.

حضرت زهرا نمی‌خواست که بچّه‌های او این صحنه را ببینند. به مسجد رفتند، خانه‌ی آن‌ها تا مسجد فاصله‌ای نداشت. حضرت فرمود: ای اسماء من را رو به قبله کن. ملحفه را روی من بکش و از اتاق خارج شو. آن طرف عالم همهمه است، ملائکه صف در صف هستند، انبیاء ایستاده‌اند، فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها می‌خواهد برود. این‌طرف امیر المؤمنین علیه السّلام دارد خانه خراب می‌شود.

 لحظاتی که گذشت بیا و من را صدا بزن. اگر جواب ندادم علی را خبر کنید. بچّه‌ها خیلی چیزها را فهمیده بودند. روزهای قبل از این‌که فاطمه‌ی زهرا از دنیا برود دیده‌ بودند که امیر المؤمنین در حیاط منزل دارد تابوت می‌‌سازد. از مسجد که آمدند اوّلین نقطه‌ای که می‌خواستند نگاه کنند آن جایی بود که مادر نشسته است. تا نگاه کردند دیدند ملحفه روی صورت او است. امام حسن علیه السّلام فرمود: «مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَة»[13] فکر نمی‌کردم مادرم الآن خواب باشد. این‌طور جواب دادن مکروه است. می‌گوید وقتی می‌خواهید مصیبتی را خبر بدهید آرام آرام بگویید. ولی شاید حق داشت، اسماء باید تکیه به امام حسن می‌کرد، توان نداشت که بار این مصیبت را به دوش بکشد. فرمود: «ماتت امّکما»؛ «لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا»[14] امام حسن آمد و امام حسین هم پشت سر ایشان بودند. روبند را کنار زد و آن صورت نیلی را دیدند. برای همین آرام یک بار ایشان را بوسیدند. «کلمینی یا امّاه و أنابنک الحسن»، «يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي‏‏».

پایان


[1]– سوره‌ی طه، آیه 25 تا 28.

[2]– كمال الدين و تمام النعمة، ج ‏2، ص 546.

[3]– سوره‌ی مائده، آیه 8.

[4]– الفتوح، ج 2، ص 423.

[5]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 243.

[6]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏ 31، ص 504.

[7]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 243.

[8]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏72، ص 331.

[9]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 243.

[10]– سوره‌ی بقره، آیه 286.

[11]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 243.

[12]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏78، ص 282.

[13]– همان، ج ‏43، ص 186.

[14]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏43، ص 186.