حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ 12 آبان 1398 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون «خطبه 16 نهج البلاغه» و بحث «تحلیل اوضاع جامعه اسلامی در اوائل بازگشت حکومت به امیرالمؤمنین علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
این جلسه جمعه صبحها بود، یکشنبههای قبل از مغرب بود و حالا بعد از مغرب شد.
فهم روایت و نسبت آن به معصوم (علیه السّلام) کار غیر متخصّص نیست
عزیزان به یاد دارند که ما چندین نوبت راجع به اینکه چگونه باید با روایت برخورد کنیم، گفتگو کردیم. عزیزانی که این بحث را دنبال میکنند، کاملاً برای آنها روشن است که رجوع به روایت اصلاً کار غیر متخصّص نیست. یک زمانی یک عزیزی به من گفت: شما به بعضی از جملات نهج البلاغه اشکال سندی یا انتصاب به امیر المؤمنین وارد میکنید، این باعث نمیشود که ذهن مردم نسبت به نهج البلاغه تضعیف شود و جایگاه نهج البلاغه را پایین بیاورد؟
عرض کردم، اوّلاً که خیر، برای اینکه موضوع بحث ما نهج البلاغه است، پس حتماً نهج البلاغه خیلی کتاب مهمیاست وگرنه ما نمیخواهیم وقت خود را تلف کنیم. ثانیاً این مشکل نسبت به تمام کتب روایی و بلکه تمام متون قدیمیاست. این تکرار عدیدهای که عرض کردیم که حدیث یکی از ثقلین رسول خدا نیست، بلکه این راهکار اهل سنّت بود که خواستند «کِتَابَ اللهِ وَ سُنَّتی» درست کنند و در واقع جامعه را از امام معصوم محروم کنند. آن چیزی که ما معتقد هستیم، پیغمبر دو چیز، دو شیء ارزشمند، را به یادگار گذاشته است، این دو یادگار قرآن و نفس مبارک امیر المؤمنین است. کما اینکه فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُ، لَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[4]. این به عنوان یک نمونه از حدیث ثقلین، و بعد از ایشان، وجود مبارک امام مجتبی، وجود مبارک سیّد الشّهداء تا به امروز که ثقلینی که از رسول خدا به دست ما رسیده است قرآن و وجود مبارک شخص شخیص حضرت بقیة الله الأعظم روحی له الفداء است.
از این باب که دسترسی به آن معصوم بزرگوار که فصل الخطاب است، نداریم سراغ این روایات میرویم و خیلی هم ارزشمند است. اصلاً نمیخواهیم روایت را تضعیف کنیم، ولی روایت نمیتواند جای شخص را بگیرد. یک زمانی هم توضیح دادیم که اگر قرار بود هر دو مورد از ثقلین رسول خدا مکتوب باشد –کتاب و احادیث پیغمبر و اهل بیت پیغمبر- دعوای ما با اهل سنّت چه میشد؟ مگر ما روایات اهل بیت را همان سنّت پیغمبر نمیدانیم؟! اگر یک راوی ثقهای از غیر از معصومین، به طور مستقیم از پیغمبر روایتی نقل کند -اگر زراره به طور سلسله سند از سلمان، از پیغمبر نقل کند- شما این را نمیگیرید؟ این را اخذ میکنید.
مشکل ما با آنها (اهل سنّت) این است که ما شخص را ثقلین پیغمبر میدانیم، بلکه در این دو هم آن امام، حاکم به قرآن، وارد به قرآن، مقیّد، مخصّص، مفسّر، مترجم، فصل الخطاب، مبیّن و امام معصوم است. اگر قرار بود که قرآن یک متن، روایت هم یک متن دیگری داشته باشد، آن وقت جایی که در فهم درگیری پیش میآمد فصل الخطاب چه کسی بود؟ آن وقت باید یک امام برای ثقلین پیدا میکردیم. اصلاً فرق ما با غیر شیعهی امامیه همین است که ما امام، یک شخص، یک انسان معصوم را یکی از ثقلین میدانیم و فصل الخطاب این دو (دو موردی که در ثقلین عنوان شده) هستند. اینکه روایتی را جایی میخوانیم خیلی کار دارد تا بخواهیم آن را به معصوم نسبت بدهیم. این کار غیر متخصّص نیست. از بیسوادی امثال من است که روایتخوانی بدون مراجعه به فهم متخصّص ترویج میشود. اینکه قدیم اجازهی روایت میدادند برای چه بود؟ برای اینکه ببینند این شخص حق دارد این کلمات را در حدی بفهمد که بخواهد به معصوم نسبت بدهد.
لذا من خیلی صریح عرض میکنم، اینکه ما در مباحث درسی یا کتابتی و مکتوبی، خیلی مستند مینویسیم و میگوییم، ولی روی منبر زیاد مستند حرف نمیزنیم، آدرسها را نمیگوییم به این علّت است که میخواهیم به مخاطب عمومی–ممکن است گاهی مخاطب ما متخصّص هم باشد ولی چون مخاطب معمولاً مخاطب عمومیبیشتر است- عرض کنیم که چون شما نمیتوانید تشخیص بدهید کدام مصدر، مصدر است و کدام مصدر نیست، یک: این به نوعی سر کار گذاشتن است؛ و دو: حذف متخصّص است. شما –شخصی که متخصّص نیست- باید در آن مورد سراغ شرح و فهم یک متخصّص بروید. این همان چیزی است که بقیهی مواقع هم میگوییم، چیز جدیدی نمیگوییم. همانطور که میگوییم خود درمانی نکنید، یا زمانی که میخواهند پل معلّق بسازند محاسبات مخصوصی دارد، اینجا هم محاسبات مخصوصی دارد. اتّفاقاً مثل خطبهای که امروز میخواهیم بحث کنیم این را کاملاً نشان میدهد.
رشد اخباریگری در نتیجهی عوامانه فکر کردن در مورد امور مذهبی
یک نمونهی دیگر هم بگویم: این اخباریگری به شدّت دارد دوباره برمیگردد. هر زمان افسار امور مذهبی را عوام به دست بگیرند، اخباریگری به سرعت در جامعه رشد پیدا میکند. اشعریگری در اهل سنّت و اخباریگری در تشیّع رشد پیدا میکند. چون به فکر غیر متخصّص نزدیکتر است. کما اینکه اگر متخصّصین و علمایی که از ائمّه یاد گرفته بودند به ما نمیگفتند، ما هم خیال میکردیم خداوند دست و پا دارد و از همه هم گندهتر است، گوش خدا از همه بزرگتر است که سمیع است! اینکه خدا جسم ندارد، این کار متخصّص است که از کلمات معصومین بفهمد.
وگرنه شما ببینید این مجسّمه از اهل سنّت –کسانی که قائل به تجسیم هستند- به کجا رفتهاند! من هر زمان میخواهم بگویم شما لاجرم باید به متخصّص رجوع کنید… چون به ما زیاد رجوع میشود. حتّی یک بزرگواری است گفت: من میخواهم با شما مناظره کنم. گفتم: من باید بدانم شما چطور فکر میکنید. گفت: نه، من میخواهم بیایم شما را نقد کنم. گفتم: من باید بدانم چه کسی میخواهد من را نقد کند. یک وقت است یک نفر از کوچه میآید ما را نقد میکند، ما میگوییم «سَلَّمَکُمُ الله»، یک زمان یک متخصّص است که میخواهد نقد کند، (شرایط و شیوهی برخورد نسبت به دانش نقاد متفاوت است). از کلمات او فهمیدم زمینهی فکری اخباریگری دارد، گفتم: شما اصول خواندهاید؟ گفت: بله. گفتم: کفایة خواندهاید؟ گفت: بله. گفتم: نظر آخوند راجع به تعارض در این موضوع چیست؟ گفت: امتحان میخواهی بگیری؟! گفتم: پس نگو خواندهام. اگر خوانده بودی میخواستم ببینی فهمیدی یا نفهمیدی! گفت: نه دیگر، ما به روایات رجوع میکنیم. گفتم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» یک هفته به شما وقت میدهم به روایات رجوع کن و احکام خلل در صلاة را پیدا کن و بفرست.
اینکه فکر کردیم دریک مسئلهی سادهای یک روایت صریح و روشنی وجود دارد که میتوانیم از آن حکم بفهمیم، مگر بیکار بودند بروند چهل سال درس بخوانند؟! معمولاً کسانی که مجتهد شدند یا از مراجع هستند را بشناسید، نوابغ هستند. اینها دیوانه نبودند که چهل سال وقت بگذارند.
هر کسی به من بگوید خودم میخواهم به روایات رجوع کنم، میگویم: احکام خلل صلاة را پیدا کن. این از آن مواردی است که مشخّص میشود کسی مجتهد است یا مجتهد نیست. شما چه کار کنید؟ شما مشکلی ندارید، آدم برای همین به مجتهد رجوع میکند. کما اینکه شخص بگوید من خود درمانی میکنم، وقتی آبریزش بینی داشته باشم فلان قرص را میخورم. من میگویم: آبریزش بینی مهم نیست، وقتی تومور در سر داری چه کار میکنی؟! از کجا میدانی در سر تومور داری؟ از کجا میدانی سرطان خون داری؟ اگر میشد که همه به روایات رجوع کنند که حرفی نبود.
خطبهی شانزدهم نهج البلاغه
این خطبهای که میخواهیم وارد آن بشویم و دربارهی آن بحث کنیم، خطبهی شانزدهم است. بارها از حقیر شنیدهاید که سیّد رضی رحمة الله علیه خطبهها را تلخیص کرده است، جهات ادبی خطبهها برای او مهم بوده است. گاهی جهات سیاسی مورد نظر او بوده است، نمیخواسته بعضی از حرفها در نهج البلاغه مطرح شود که در جلسات ابتدایی بحث توضیح دادهایم (الآن جلسهی هشتاد هستیم) که سیّد رضی میخواست جامعهی اسلامی را از این کتاب بهرهمند کند، لذا بعضی جاها که موضوع خیلی حسّاس است، مذهبی است، حذف کرده است؛ یعنی نمیخواسته که در این کتاب بیاید. خطبهی شانزدهم از این دست خطبهها است.
آغازین خطبهی حکومت أمیر المؤمنین صلوات الله علیه است. یعنی با حضرت بیعت شد و حضرت این خطبه را مدینه خواندند. در خیلی از منابع، در ارشاد شیخ مفید به گونهای و بخشی، شیخ طوسی در جایی به گونهای، شیخ کلینی در روضه به طور مفصّلتر، ابن قطیبة در عیون الأخبار از اهل سنّت و دیگران این خطبه را نقل کردهاند. خطبه، خطبهی مشهوری است که نهج البلاغه فقط تکهای از آن را آورده است.
معرفی کتاب
سه مجلّد شرح نهج البلاغه از رهبری منتشر شده است و متأسّفانه از نظر طراحی جلد در یک قالب زشتی است، ولی محتوای آن، به ویژه این بخش منشور حکومت علوی بسیار قابل استفاده است. از این سه مجلّدی که منتشر شده است، مخصوصاً شرح هفت خطبهای که به عنوان منشور حکومت علوی نام گذاری شده است، واقعاً قابل استفاده است که این خطبهی شانزدهم هم جزء آن هفت خطبه است. ناشر هم مؤسّسهی پژوهشی- فرهنگی انقلاب اسلامی، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنهای است. در سال 98 هم منتشر شده است. به صراحت میگویم اگر این حرفهایی که ایشان در اینجا گفته است را ما در تلویزیون بگوییم ممنوع التّصویر خواهیم شد. اگر همین حرفهای حضرت آقا را روخوانی کنیم، هم برنامه را تعطیل خواهند کرد و ممنوع التّصویر خواهیم شد.
مدل بحث ایشان فضای تحلیلی انسان 250 ساله است، فضایی نویی است، نمونه کمتر دارد.
کتاب دیگری که چند تا از آن منتشر شده است، به نام «سلونی قبل أن تفقدونی»، «تحریر نهج البلاغه، متعلّق به آقای جوادی آملی است. از ابتدا شروع شده است که درسهای نهج البلاغهی ایشان است. این کتاب هم قابل استفاده است، ولی بر سویل سایر آثار آیت الله جوادی است که در این بحث نهج البلاغه همان شکل است که آقای جوادی لغات را خیلی خوب معنا میکنند، مثل شرح زیارت جامعهی ایشان. بعد سعی میکنند لغتی معنا کنند، خیلی فضا را تحلیلی نگاه نمیکنند. اگر نکتهی معارفی در آنجا وجود داشته باشد، آن نکته را باز میکند.
این کتاب «سلونی قبل أن تفقدونی» کتاب خوبی است، ولی اگر اهل فن مقایسه کنند، از این جهت کتاب رهبری امتیازی که دارد این است که ایشان اصلاً لغت را معنا نمیکند. خیلی جاها لغت را معنا کردند، آن چیزی که مهم است این است که این کلمات در چه شرایطی و برای چه غرضی صادر شده است.
به یاد دارید یک زمان یک بحث توحیدی اینجا گفتیم، بعد گفتیم آقایان روی کلمات توحیدی آن بحث میکنند. امیر المؤمنین وقتی که لشگرش شکست خورده است، برای لشگر فراری گفته است. آنجا که نمیخواست بحث فلسفی کند، آنجا میخواست بفرماید آن توحید شما اشکال دارد که جنگ شما خراب شده است؛ نه اینکه چند جلسه بنشینیم ببینیم معنای صمد چیست. فهمیدن معنای صمد هم خوب است، ولی برای زمانی است که جنگ نیست، نمیخواهید در زندگی خود استفاده کنید، میخواهید بنشینید بحث علمی کنید خوب است، انصافاً هم قابل استفاده است، مطالب بسیار خوبی هم دارد. امّا این کتاب (کتاب رهبری) به زندگی ربط دارد، یعنی این کلمات کجای زندگی است.
لذا همان اوّل خطبه که امیر المؤمنین شروع میکند، آنجا لغات معنی شده است که انصافاً هم خیلی خوب معنی شده است، به نوعی پردهبرداری از لغات شده است، امّا اینجا تحلیل شده است. لذا در کنار هم مطلب بسیار مفید میشود.
اجالتاً ابتدا از روی متن نهج البلاغه چند جمله را میخوانم، بعد از روی کتاب کافی شریف قسمتهایی از خطبه را میخوانم که آن قسمتها در این کتاب نیست. یعنی یک قسمت از متن در نهج البلاغه وجود دارد و قسمتهای زیادی از آن نیست.
عبرت از گذشتهی تاریخ اسلام
امیر المؤمنین خطبهی شانزدهم را اینگونه شروع کردهاند:
«ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ»[5]، من تعهّد دادهام که این حرفی را که میخواهم بگویم، به تعهّد خود عمل کنم. بر ذمّهی من است. «وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ» و من ایستادهام که به این تعهّد خود عمل کنم. اینجا آقایان به سمت لغت رفتهاند. «إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ» کسانی که تقوا به خرج دادهاند و از گذشته عبرت گرفتهاند، در درّههای شبهات سقوط نکردند. یعنی چه؟ یک جملهی دیگر میگویم بعدیک مقداری توضیح خواهم داد.
فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا» همان بلا و ابتلا و آزمایشی که زمان رسول خدا داشتید، «أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ» همان ابتلائاتی که در زمان نبوّت بود، امروز هم با اینکه 25 سال گذشته است، همان ابتلائات هست. با اینکه آن روز مشرکین بودند و امروز جامعه اسلامیاست. این اوّلین خطبهی آغاز امامت ظاهری، آغاز حاکمیّت امیر المؤمنین است. آن موقع شرک بود، بت بود، داخل کعبه بت بود، زن برهنه به خانهی خدا میآمد و دور میزد، امروز که همه محجّبه هستند و نماز اوّل وقت میخوانند و اذان اوّل وقت داریم و حج مفصّل داریم، حاکم اسلامیاست و خراج از اهل ذمّه است، ظاهراً خیلی از احکام هست، ولی حضرت میفرمایند: «أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ» همان ابتلائات برگشت. «كَهَيْئَتِهَا» به همان شکل. «يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ».
حضرت میخواهند چه بفرمایند؟ علّت انتخاب خطبه همین ایّامیاست که ما هستیم. مناسبت این ایّامیکه ما در آن هستیم با آغاز حکومت امیر المؤمنین چیست و چرا ما این خطبه را انتخاب کردیم؟ به خاطر همین جملات حضرت.
حضرت در مدینه صحبت میکنند، هنوز به کوفه تشریف نبرده است: ای مردم! 25 سال پیش در چنین روزهایی، شما به دستور پیغمبر عمل نکردید، زیر بار حکم خدا نرفتید. چقدر پیغمبر راجع به خلافت بعد از خود صحبت کرد، شما گوش نکردید. حقّ اطاعت از او را به جا نیاوردید.
مظاهر اسلامی جامعه پُر است، در زمان امیر المؤمنین هنوز فسادهای معروف مثل بزن و بکوب و بیحجابی و رقاصی نیست، این فسادها مربوط به دورهی سیّد الشّهدا است. تمام مظاهر اسلامی بود، در جامعه دیگر بت پرست نداریم، امّا شما راضی بودید؟ مردم عثمان را کشتند و تکه و پاره کردند، چقدر در این ایّام کتک خوردید؟ چقدر ظلم شد؟ چقدر تبعیض شد؟ چقدر انحراف عقیده پیدا شد؟ چقدر نا اهلان و نامردان و ناشایستها بر شما مسلّط شدند؟ حضرت میفرمایند: عبرت بگیرید. چرا؟ چون مردم مدینه یک روزی گفتند: «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَيْنَا مِنْ ثَنِيَّاتِ الْوَدَاع»[6] همه شروع به پایکوبی کردند، «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَيْنَا» بدر، پیغمبر اکرم، ماه تابان از کوههای «ثَنِيَّاتِ الْوَدَاع» بیرون آمد. یعنی پیغمبر اکرم که از بالا پایین آمد و مردم ایشان را دیدند به رقص در آمدند. منجی عالم بشریت، خاتم انبیاء آمد، با خوشحالی زیاد ایمان آوردند. حالا 25 سال گذشته است، عثمان را کشتهاند، امیر المؤمنین را آوردهاند و با خوشحالی زیاد حاکم کردند. حضرت میفرمایند: 25 سال شما در منجلاب فرو رفتید، چون به حرف پیغمبر گوش نکردید.
آزمایش الهی و فتنه در همهی اعصار
فکر نکنید که امروز آمدیم عثمان را کشتیم و با علی بیعت کردیم مشکل حل شد! «أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا» همان ابتلائات و آزمایشهای آن روز، امروز هم هست.
خدا امام رحمة الله علیه را رحمت کند، اوّل انقلاب که در جماران دارند سخنرانی میکنند، میگویند: امروز خیلی خوشحال هستید که طاغوت را برانداختید، آن روزی که شما طاغوت را برانداختید یوم الله بود، ولی ممکن است روزی پیش بیاید، شما به گونهای عمل کنید که روزی هم که شما را برمیاندازند یوم الله باشد.
یکی از مسئولین عالی رتبه، از سران خیلی عالی رتبه، وقتی مسئول عالی رتبه شده بود، ما سخنران جلسهی ایشان بودیم. من دیدم بعضی از مردم دارند کمکم تا لیسیدن کفش آن آقا پیش میروند. من یک مقداری راجع به موضوع مناسبت صحبت کردم و بعد عرض کردم: این افرادی که دارند اینطور چاپلوسی شما را میکنند به نفع شما نیست. برای کسی که درون درّه میاندازند هورا نمیکشند، باید برای او دعا کنند که از این منجلاب نجات پیدا کند. اگر راست میگویند که شما را دوست دارند، باید برای عاقبت شما بترسند. یک مرتبه حال و هوای جلسه عوض شد! باید مناجات کنند که خدا شما را کمک کند، وگرنه وسط جهنّم خواهی بود. این تشویقی و تبریکی ندارد.
تبریک وقتی دارد که امیر المؤمنین فرمود: «إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً»[7] وقتی حقّی را اقامه کردید تبریک دارد، آن زمان پای شما را هم باید بوسید. هنوز نه، الآن باید برای شما دعا کرد که در میان باتلاق گرفتار نشوید. آنها احساس کردند که از بقیه توانمندتر هستید، دست و پای شما را بستهاند و دورن باتلاق پرت کردند، باید دعا کنیم که خدا شما را نجات بدهد، چون نجات شما نجات بقیه هم هست. آن لحظهای که یک نفر را درون درّه پرت کنند دست نمیزنند، وقتی که سالم برگردد برای او دست میزنند.
حضرت میفرمایند چرا خیلی خوشحال شدید که عثمان را کشتید و علی آوردید؟! یک روز پیغمبر همین جا آمد «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَيْنَا». برای همین فرمود: «إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَر»[8] عبرتها چه شد؟ حضرت فرمود عین همین واقعه در آن روز (25 سال قبل) اتّفاق افتاد. پیغمبر آمد، همان ابتلائات، شما زیر بار نرفتید! یعنی اگر امروز هم من حرف بزنم و شما قبول نکنید، همان اتّفاق خواهد افتاد. امروز از اینکه خلیفهی سوم را بعد از چهل روز که محاصره بوده است کشتید خوشحال هستید، از دست بنی امیّه و از ظلم بنی امیّه خسته شده بودید، باز هم اگر حرف من را قبول نکنید بدتر میشود. کما اینکه یک بار عثمان آمد «أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا»، یک بار بنی امیّه با عثمان ظهور کرد، یک بار بنی امیّه با معاویه و یزید ظهور کرد. دورهی معاویه و یزید ظلم بیشتر بود. با اینکه جامعه مشرک نداشت، مسلمان داشت.
حضرت فرمود: الآن خیال میکنید که برای من هورا میکشید و من هم خوشحال هستم؟! یک بار شما امتحان پس دادهاید و باختهاید، جامعهی اسلامی را 25 سال بیچاره کردهاید. حالا هم از روی بدبختی سراغ من آمدهاید. اگر بخواهید به همان روش قبلی عمل کنید باز همان اتّفاق و بلکه بدتر خواهد شد. کما اینکه شد.
غربال و پاکسازی جامعه و جدایی حق از باطل
بعد فرمود: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ»[9] فکر کردید همینطور شما را رها میکنند که میگویید ایمان آوردید؟ اینجا حضرت میفرماید: «وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِ»[10] قسم به آن کسی که پیغمبر اکرم را به حق و نبوّت برگزید «لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَةَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ» بعضیها اینطور فکر کردند که روزگار شما را آزمایش میکند، زیر و رو میکند. سانتریفیوژ دنیا چنان شما را میگرداند تا مخلوط شوید و وقتی مخلوط شوید «لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً» آن وقت همه را از همه جدا میکند. اصلاً سنّت تمحیص قبل از اینکه این شهدای هستهای بخواهند سانتریفیوژ درست کنند، عالم، عالم سانتریفیوژ است «لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً». بعضی خیال کردند «لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً» یعنی حضرت میفرمایند اعلی شما اسفل شما میشود، اسفل شما اعلی میشود. آن کسی که تا دیروز بالا بود پایین میرود و آن کسی که پایین بود بالا میرود. یک معنا این است. یک معنا این است که حضرت میفرماید من را سر حکومت آوردید و تازه خواستید یک کمی از حقّ من را برگردانید؟ من فاعل «لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً» هستم، یعنی یک کاری در تقسیم غنایم میکنم که «لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً» به هم میریزید و بعد «وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً» جمل از آن در میآید. نمیتوانم یک کاری کنم که از آن جمل در نیاید و محافظه کاری کنم؟ میتوانم، ولی به آن خدایی که پیغمبر را به حقّ نبوّت برگزید شما را تکان میدهم.
تا اینکه «أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ» آن کسی که تا دیروز هیچ کسی او را آدم حساب نمیکرد یک دفعه فرمانده یک کشور میشود. چند تا کشور زیر نظر امیر المؤمنین است. مصر یک کشور بزرگ است و یکی از استانهای امیر المؤمنین است. آذربایجان یک کشور است و یکی از استانهای فرعی حکومت امیر المؤمنین است. آذربایجان که میگوییم منظور آذربایجان ایران نیست. آن کسانی که تا دیروز رئیس بودند امروز شهروند عادی میشوند. خود این آزمایش است دیگر. تحمّل نمیکنند! تحمّل میکنند؟!
بعد حضرت یک جملهی عجیبی فرمود: «وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا» آن کسانی که همیشه تلاش میکردند که نفر اوّل باشند را، پس میزنیم، آن کسانی که همیشه تلاش میکردند که به همه چیز برسند، آن کسانی که همیشه به ناحق اوّل بودند را، انتهای صف قرار میدهیم و آن کسانی که همیشه آخر بودند را اوّل میآوریم.
آن غیر مسلمان حق داشت که گفت ای دنیا، ای کاش در هر دو دورهای یک نسخهای از علیّ بن ابیطالب میآوردی که ما او را تماشا میکردیم. الآن بعد از 25 سال که فاطمهی زهرا را در این مسیر داده است، حکومت برگشته است و کسی هم فکر نمیکرد که این اتّفاق بیفتد. اصلاً کسی خیال نمیکرد که یک روز چنین اتّفاقی بیفتد! حتّی برنامه ریزی این بود که امیر المؤمنین خلیفهی چهارم شود. حالا الآن باید خیلی خوشحال باشد. اگر آدم عادی باشد باید همینطور باشد. شما نمونهی آن را در موارد غیر الهی دنیا نگاه کنید فیلم آن را هم نتوانستهاند بازی کنند. اینکه ادای ایشان را در بیاورند را نتوانستند.
صداقت و صراحت امیر المؤمنین در نخستین خطبهی حکومتی خود
فرمود: «وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً» به خدا من علامتی را از شما پنهان نکردم. شاید این وشمه، وسمه باشد. «وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً» دروغ هم نگفتم. این دو تا قسم را برای چه میخورد؟ چون میخواهد یک حرف مهمّی بزند. «وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ» به خدا قبل از این من این روز را دیده بودم که بعد از 25 سال حکومت برمیگردد. من همه چیز را میدانستم، ولی یک روزی بعد از پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلّم-چون شما وظیفهی خود را انجام ندادید- فاطمهی زهرا سلام الله علیها مجبور شد بیاید سینهی خود را سپر کند. با اینکه هر دو ما میدانستیم، باید وظیفهی خود را انجام میدادیم. شما گوش نکردید. اگر به ما بود «وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً (وسمة) وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً» دروغ نمیگویم. من هیچ چیزی را نمیخواهم پنهان کنم «وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ» من همین امروز را میدانستم. عین این است که کسی چِک شما را خورده است، به شما میگویند الآن به دست شما نمیرسد، شاید 16 سال دیگر به دست شما برسد. دیگر خیال شما راحت است و میگویید زمان معلوم است، وقت خود را تلف نکنیم.
چرا آن روز رفتید این کار را کردید؟ چون آن روز باید وظیفهی خود را انجام میدادم، چون دیگر جلو نیامدند من باید میآمدم. چون دیگران نیامدند فاطمهی زهرا باید میآمد. من امروز را دیدم. الآن خیلی خوشحال هستید؟! خیلی لذّت میبرید؟!
حق و باطل از نظر امیر المؤمنین علیه السّلام
میخواهم دو یا سه جمله از کافی بخوانم. فرمود: «حَقٌّ وَ بَاطِلٌ»[11] -البته متن از «کافی» را اگر فرصت کردم بخوانم میبینید که اینجا بین آن جملاتی افتاده است- فرمود: حق است و باطلی است «وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ» تا بوده است حق بوده است و باطل هم بوده است. هر کدام هم طرفدارانی داشتند. «فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ»؛ «أَمِرَ» یعنی «کَثُرَ». اگر یک روز باطل زیاد شد، همهجا را گرفت و حق کوچک شد… از قدیم همینطور بوده است. معمولاً باطل در دنیا غلبه پیدا میکرد، اکثریّت پیدا میکرد. «وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ» اگر حق کم است همیشه به «چه بسا» و «شاید» گرفتار است. «وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْء فَأَقْبَلَ» کم پیش میآید آب از جوی رفته به جوی برگردد. همین الآن که من دارم با شما صحبت میکنم و شما دارید لذّت میبرید که عثمان را کشتیم و علی را آوردیم، بدانید که باز هم دارید آزمایش میشوید و باز هم به حق عمل نخواهید و در آن غربال شکست خواهید خورد. باز هم باطل غلبه خواهد کرد چون پای کار… نمیفرماید امکان ندارد حق پیروز شود. میفرماید الآن که من را آوردید و میخواهید من را امیر کنید من اصلاً خوشحال نیستم. چون میدانم باز دارید شکست میخورید، ولی من به وظیفهی خود عمل میکنم. هم آن روز به وظیفهی خود عمل کردم و هم این روز به وظیفهی خود عمل خواهم کرد. فرمود: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِر»[12] بالاخره من میآیم، بالاخره حجّت بر من تمام شده است و باید بیایم. با اینکه عمل شما را میدانم که شما پای کار نخواهید آمد.
نابودی ظالمان در اوج قدرت
در کتاب شریف کافی، آخرین مجلّد کافی، چندین خطبهی مهم از امیر المؤمنین است. یکی هم این خطبه است که روایت مسلسل 14838 است. در آن چاپهای هشت جلدی، جلد هشتم، صفحهی 67 (چاپهای هشت جلدی معروف کافی). در این چاپ جدید 15 یا 16 جلدی، جلد 15، صفحهی 168.
میگوید: «أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السّلام لَمَّا بُويِعَ بَعْدَ مَقْتَلِ عُثْمَانَ صَعِدَ الْمِنْبَر»[13] وقتی عثمان را کشتند و با امیر المؤمنین بیعت شد، روی منبر رفت و ابتدا عباراتی حضرت دارد که در اینجا نیامده است، من دو یا سه جمله را برای شما میخوانم. بعد از اینکه حمد خدا فرمود که: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَلَا فَاسْتَعْلَى وَ دَنَا فَتَعَالَى» بعد از توحید فرمود: «وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعَالَمِينَ مُصَدِّقاً لِلرُّسُلِ الْأَوَّلِينَ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفاً رَحِيماً فَصَلَّى اللَّهُ وَ مَلَائِكَتُهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ أَمَّا بَعْدُ أَيُّهَا النَّاسُ» اینها قبل از آن عبارات است. اگر کسی یک کتاب را بردارد بخواند میبیند امیر المؤمنین فرمود. یک جای دیگر میبینید مطلب پس و پیش دارد. فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّ الْبَغْيَ يَقُودُ أَصْحَابَهُ إِلَى النَّارِ» بدانید ظلم آخر سر صاحب خود را، یعنی ظالم را میکشاند و به جهنّم میبرد. «وَ إِنَّ أَوَّلَ مَنْ بَغَى عَلَى اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُه عَنَاقُ بِنْتُ آدَمَ» اوّلین کسی که به خدا ظلم کرد و در زمین بغی کرد دختر آدم است که راجع به آن صحبت میکنیم.
بعد ببینید حضرت چه میفرماید. قابل توجّه کسانی که میخواهند وحدت از نظر امیر المؤمنین را بفهمند. وقتی راجع به دختر آدم که این چه کار کرد یا ظلم کرد بحث کرد، کما اینکه دختر -موسی (علیه السّلام)- علیه وصیّ او قیام کرد. «أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا» زمان پیغمبر هم همینطور شد. بعد وقتی راجع به آن صحبت کرد فرمود: «وَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ الْجَبَابِرَةَ عَلَى أَفْضَلِ أَحْوَالِهِمْ» در اوج قدرت آنها خدا جبّارها را نابود کرد. «وَ آمَنِ مَا كَانُوا» در آن بهترین حالتی که میگویند خیلی در امنیّت هستند سراغ آنها رفت. «وَ أَمَاتَ هَامَان» هامان را کشت. «وَ أَهْلَكَ فِرْعَوْنَ» فرعون را نابود کرد. «وَ قَدْ قُتِلَ عُثْمَان» امیر المؤمنین عثمان را کنار جبابرهی تاریخ قرار میدهد. یعنی جبابرهی نمادین تاریخ؛ هامان، فرعون، عثمان.
بعد فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا» که هم توضیحی که ما عرض کردیم، امروز نسبت به زمان پیغمبر و هم الآن نسبت به طول تاریخ. فکر نکنید همینطور است. همیشه مسیر همینطور است. این عبارات تکرار میشود تا به اینجا میرسیم که «حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ» همیشه حق پیروز نمیشود. خیلی اوقات باطل است که پیروز میشود.
بعد فرمود: «وَ إِنِّي لَأَخْشَى أَنْ تَكُونُوا عَلَى فَتْرَةٍ» من نگران شما هستم که امروز هم به همان حالتهای خود برمیگردید. «مِلْتُمْ عَنِّي مَيْلَةً كُنْتُمْ فِيهَا عِنْدِي».
تقیّه امیر المؤمنین در خطبهی شانزدهم
بعد حضرت اینطور میفرماید: «وَ لَوْ أَشَاءُ لَقُلْتُ» من اگر بخواهم راجع به گذشته حرف بزنم میگویم: «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ» خدا گذشتگان را بیامرزد. «سَبَقَ فِيهِ الرَّجُلَانِ» دو نفر گذشتند. «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ» نشان میدهد الآن که امیر المؤمنین دارد این را مینویسد با عقاید زمان خود صحبت میکند، یعنی دارد تقیّه میکند. آن کسانی که میخواهند وحدت بفهمند؛ چه ضدّ وحدت هستند و چه طرفدار وحدت هستند باید دقیق فکر کنند. «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ» خدا از گذشتگان بگذرد. حضرت میفرماید اگر بخواهم حرف بزنم باید اینطور حرف بزنم. «سَبَقَ فِيهِ الرَّجُلَانِ» آن دو تا مرد رفتند. زودتر از ما پیشی گرفتند و رفتند و مردند. «وَ قَامَ الثَّالِثُ» ولی وقتی سومی آمد، چون مخاطب نسبت به سومی نظر منفی دارد، او را کشته است، حضرت راحت صحبت میکند. نسبت به آن دو تا اینها (مردم) به شدّت طرفدار هستند لذا حضرت میفرماید: «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ سَبَقَ فِيهِ الرَّجُلَانِ» گذشتند. یعنی حضرت دارد مطابق فهم اینها حرف میزند.
بیان امیر المؤمنین نسبت به عثمان و طمع او در رسیدن به حکومت
حالا ببینید حضرت راجع به عثمان چه میگوید. سیّد نمیخواست که کتاب خطرناک شود. «وَ قَامَ الثَّالِثُ كَالْغُرَابِ هَمُّهُ بَطْنُهُ» مثل یک کلاغ عجولی به حکومت پرید، کسی که «هَمُّهُ بَطْنُهُ». فرمود: اگر بالای آن را میچیدند «وَ قُطِعَ رَأْسُهُ كَانَ خَيْراً» بالای آن را میچیدند و سر او را جدا میکردند و به حکومت میرسید به نفع او بود. به حکومت جست و آخرت خود را نابود کرد.
کاملاً مشخّص است که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه و آله و سلّم) دارد با مخاطبین… مخاطبین چه کسانی هستند؟ مخاطبین اهل سنّت ضدّ عثمان هستند که به آنها شیعیان امیر المؤمنین میگویند. شیعیان امیر المؤمنین یعنی سنّیِ طرفدار دو خلیفهی اوّل و ضدّ عثمان. اینها شیعه نیستند. اینجا چرا امیر المؤمنین حالا که قدرت به دست او نرسیده است بگوید «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، پرچمهای قرمز خود را بیاورید. بنای اهل بیت اینطور نیست. بله، آن جایی که پای بحث حق مطرح شود در جایی که عموم جامعه نیست، بحث خصوصی است.
توحید یعنی یکتاپرستی
عبارت امام صادق را ببینید، این هم در «کافی» است: «نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ»[14] ما اصل هر خیری هستیم. «وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ» هر نیکوکاری، هر کار خیری از فروع ما است. «فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ» یکی از فروع خوبیها توحید است. فکر کردید توحید را از کجا میآورید؟ لذا کسی که اهل بیت نشناسند نمیتواند موحّد حقیقی شود. برای همین فرمود معرفت الله چیست؟ معرفت امام زمان تو است. تا او را نشناسید نمیفهمید توحید یعنی چه! توحید شما همین خدای شکم گندهی وهّابیها میشود! فرمود: «نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ» توحید با خدا فرق دارد، توحید یعنی یکتاپرستی. شما باید یکتا پرست باشید. فرمود: «نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ» هر برّی، هر خیری، هر نیکوکاری، هر احسانی، هر خوبی اعتقادی، خوبی عملی همه فرعی از اصل ما است. «فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ» یکی یکتاپرستی است. از ما است. «بِنَا عُرِفَ اللَّه»[15] شوخی نکردند. انبیاء از اینها توحید فهمیدند. «وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِيءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّد»[16] هر چیزی که وجود دارد از ما است؛ چه اعتقادی و چه عملی. فرعی از فروع اصل ما است.
بعد فرمود: «وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ» این در اعتقاد است. امّا وقتی میخواهد بیان کند… اعتقاد تعطیلی ندارد. وقتی میخواهد اعتقاد را بیان کند -امام صادق دارد اینجا خصوصی صحبت میکند، منبر عمومی نیست- «وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ» دشمن ما اصل هر شرّی است. «وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ» هر قبیحی، هر فحشایی از فروع آن است. این چیزی که اصل هر بیچارگی و ریشهی همهی بیچارگیها آن است، این فرعی از فروع آن است. «الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ أَكْلُ الرِّبَا» قطع رحم، دروغ گفتن، نمّامی کردن، زیر آب زدن، ربا خواری، اکل مال یتیم، تعدّی حدود الهی، زنا، سرقت «وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ» آن را کوچک نکنید. زنای همهی خلایق از اوّلین تا آخرین به گردن او است. ای کاش صد بار خطا شخصی کرده بود. انحراف همهی مسلمین، ربا خواریها… امروز اگر ربا خواری است، اگر امروز به هم ظلم میکنند، اگر امروز به هم رحم نمیکنند. این در مقام اعتقاد است. در مقام اعتقاد کتمان نداریم. انسان باید بداند. امّا در مقام بیان ابراز است. امیر المؤمنین دارد در بین مردم صحبت میکند. در مقام ابراز ملاحظهی فهم مخاطب لازم است.
وحدت به معنای یکی کردن تفکّر دینی نیست!
وحدتی که ما از اهل بیت میفهمیم انکار اعتقاد نیست، لذا وحدت به معنای یکی کردن تفکّر دینی نیست. امکان ندارد شما بخواهید تفکّر اهل بیت را با دیگران یکی بپندارید! فرعون و موسی که یک راه را نمیروند. تقریب به این معنا که شما بخواهید این دو تا دین را به هم نزدیک کنید محال است. امکان ندارد خیر و شر را به هم نزدیک کنید. خیر، خیر است و شر، شر است. «حَقٌّ وَ بَاطِل»[17] اصلاً حق و باطل را نمیشود به هم نزدیک کرد. در تقریب چه میگویند؟
یعنی در زندگی بین شخص شیعه –نه تشیّع- یعنی من و شما و شخص غیر شیعه دعا کنید هدایت شود، تلاش کنید هدایت شود، غضب او را شعلهور نکنید، مریض است به عیادت او بروید، میمیرد او را تشییع کنید، اگر فقیر است به او نان بدهید، مرز او در خطر است، امنیّت او در خطر است، ناموس او در خطر است سراغ او بروید. پیغمبر چطور داشت برای بت پرستها تلاش میکرد تا اینها هدایت شوند! شما هم تلاش کنید که اینها هدایت شوند. نگاه او نیست که وقتی به مکّه میرود و میآید آنجا نماز بود. نمازی آنجا نیست. بله، دوست دارد هدایت شوند، بنابراین دعا میکند هدایت شوند. دوست دارد از زیر یوغ مستکبرین بیرون بیایند، ولی آنها را بر سبیل هدایت نمیبیند، ولی با آنها مانند مسلمان رفتار میکند؛ با اینکه مسلمان حقیقی نیستند. این ریشهی وحدت است. لذا ابراز لزوماً علامت ایمان نیست. ابراز یعنی حکم شرعی، باید ببینیم وظیفه چیست. گاهی ابراز وظیفه است، خیلی وقتها ابراز وظیفه نیست. کما اینکه امیر المؤمنین اینجا ابراز راجع به دو نفر نکرد. یک نفر را فرمود، دو نفر را نفرمود. دیدید که این به گمراهی اینها کمک میکند و اینها دیگر به باقی حرف گوش نمیدهند.
لزوم حفظ حرمت مؤمنین
الآن چه ایّامی است؟ اوّلاً ما چقدر دین را گزینش میکنیم؟ صد برابر آنچه راجع به بزرگداشت ایّام به ما توصیه شده است راجع به حفظ حرمت مؤمنین توصیه شده است. آن عزیزانی که بحث تولّی و تبرّی ما را شنیدند کامل این بحث برای آنها جا میافتد که امام هادی از پیغمبر نقل کرد که: «حرمت النّبیّ و المؤمن» «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَة»[18] آقا چطور حرمت پیغمبر را بغل مؤمن گذاشتید! «أعظم من البیت» «أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَة» حرمت پیغمبر و مؤمن از بیت الله الحرام بالاتر است. حرمت پیغمبر از همه چیز بالاتر است و روشن است. حرمت مؤمن هم از بیت الله بالاتر باشد شنیدیم، ولی نمیدانیم چرا. ریشهی آن در این روایت است. «حرمت النّبی و المؤمن أعظم من البیت» «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَة» چون مؤمن…
همهی شرافت رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم به چیست؟ به عبودیّت او است که اوّلین عبد خدا است. چون اوّلین عبد خدا است. نزدیکترین بندهی خدا به او است، لذا ولیّ الله مطلق است. همهی شرافت پیغمبر در این است. لذا اوّل میگوییم «عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». حرمت مؤمن به چیست؟ به همین اقرار او به ولایت پیغمبر و اهل بیت پیغمبر است. لذا مؤمن حرمت رسول الله دارد نه به خاطر… اینکه داریم حرمت مؤمن مثل حرمت خدا است. اگر به شما بگویند حرمت امیر المؤمنین مانند حرمت خدا است نمیگویید چرا. نمیگویند امیر المؤمنین خدا است، میگوید امیر المؤمنین هر چه دارد از خدا دارد و حرمت او حرمت خدا است.
لباس پیغمبر، منبر پیغمبر، حرمت آن حرمت پیغمبر است. برای چه میروند تبرّک میکنند! چوب چه دارد؟ مثلاً جنس آن جنس خاصّی است؟ نه، این انتصاب به رسول خدا دارد. مؤمن انتصاب به رسول خدا دارد. بحث تولّی همین است. برای همین بعضیها تعجّب میکنند که کسی یک قطره اشک برای امام حسین بریزید بهشت به او واجب میشود! امام صادق فرمود: برای یکی از شیعیان ما هم گریه کنند همین است. چون شیعهی ما، شیعه ما است! حرمت او حرمت ما است.
برای همین امام هادی از پیغمبر نقل میکند که: «حرمت النّبی و المؤمن اعظم من البیت»، «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَة» حرمت مؤمن همان حرمت نبیّ است. حالا ببینید چقدر به هم فحش میدهند.
یک عدّه به آن کسانی که این ایّام سیاه میپوشند ضدّ انقلاب میگویند. آن کسانی که سیاه نمیپوشند یک عدّه دیگر ناسزا میگویند. امام رضا (سلام الله علیه) فرمود: اگر کسی شیعهای از شیعیان من را جدال کند و دل او را بشکند از ولایت من بیرون میرود. از این بترس!
عدم دخالت در زندگی مؤمنین و بیان نظر در مورد اعتقادات افراد
الآن این ایّام، با تحقیق شخصی… این ایّام هجوم نیست، ولی ایّام حزن اهل بیت است، یک نفر دیگر میگوید این ایّام هجوم است -اینها بحثهایی نیست که دو دو تا چهار تا (بر اساس منطق خاصّی) باشد- و در این ایّام سیاه پوشیده است. من اگر ببینم کسی این ایّام به خاطر حضرت زهرا و حضرت محسن سیاه پوشیده است به او غبطه میخورم، التماس دعا هم به او میگویم.
بنده این ایّام را آن ایّام (ایّام فاطمیّه) نمیدانم، نپوشیدم، امّا هر کجا که روضه باشد شرکت میکنم، به این دلیل که روضه تاریخ نمیخواهد. آن شخص به همان چیزی که رسیده است عمل میکند إنشاءالله اجر کار خود را هم میبرد، شما هم نرسیدی عمل نکن. چه کسی به ما اجازه داده است که به افراد انتصاب بدهیم؟ اینکه تو ضدّ انقلاب هستی، تو انگلیسی هستی! یک زمان یک سندی معتبر دارید، یک شخص معاند است که ارتباط با جایی دارد، دارد جامعه را به هم میریزد. این افراد همسایههای ما هستند، همشهریهای ما هستند، با اینها چه کار دارید؟ چه کسی به ما اجازه داده است که در این وارد زندگی مردم شویم. چه کاری داریم که دیگران (در زندگی خود) چه میکنند. ممکن است عدهی قلیلی پیدا شوند که در این ایّام برای لجبازی سیاه بپوشند. واقعاً حیف است که انسان دین خود را خرج لجبازی کند.
خوش به سعادت کسی که برای حضرت زهرا سیاه پوشیده است. التماس دعا. من بدبخت چه کار کنم که فهم من میگوید این روزها آن زمان (ایّام فاطمیه) نیست؛ ولی به شما غبطه میخورم. شخص دیگر میگوید تو حرمت اهل بیت را… چه نسبتهایی که دینداران و هیئتداران در این ایّام به هم نمیدهند، آن هم بعد از دو ماه عزاداری! خدا میداند که آدم باید از غصّه بمیرد که بعد از دو ماه عزاداری در آخر شیعیان با همدیگر دعوا میکنند، به یکدیگر ناسزا می گویند. من با درد میگویم، اگر شما میبینید در زمین فوتبال یک پنالتی گل نمیشود، هزاران نفر به مادر مربی حریف ناسزا میگویند که چرا بازیکن ما گل نکرد! فکر میکنید این تفکّر از کجا آمده است؟! وقتی هیئتیهای ما اینطور به یکدیگر فحّاشی میکنند، انتظار دارید فوتبال دوستها به یکدیگر فحّاشی نکنند؟! در این جامعه تولّی است؟
دست از شمردن عیوب دیگران بردارید
یک روایت بیاورید که اگر کسی مشکی پوشیده است، میتوانید به او ضدّ انقلاب بگویید یا اگر نپوشیده است می توانید به او حرامزاده بگویید! مگر چنین چیزی اصلاً داریم؟! چه کار با هم داریم؟!
«مَشْغُولٌ بِعُيُوبِ نَفْسِهِ فَارِغٌ عَنْ عُيُوبِ غَيْرِهِ»[19] چه کار داریم که مکرّر به یکدیگر اشکال میگیریم؟! دنیا را آب برد ما یقهی همدیگر را گرفتیم. این حرفها برای نود درصد جامعهی اسلامی اصلاً پشیزی مهم نیست، ما همچنان همدیگر را متّهم میکنیم. این خندهدار است، تاریخ به ما خواهد خندید و خواهد گفت که چند درصد جامعهی اسلامی به این بحث میپردازد که شما اینقدر به هم ناسزا میگویید؟!
خانهی شخص را بُردند، یک لنگهی کفش خود را دست یک معتاد دیده است، با او دارد دعوا میکند، اصل و فرع آن را بردند تو یقهی چه کسی را گرفتهای؟! نتیجه هم این میشود که یا با لجبازی عزاداری میکند یا با لجبازی عزاداری نمیکند. در طول سال توسّل پیدا میکند، آن وقت در این ایّام هر جایی که توسّل پیدا کنند سعی میکند آن مجلس را تعطیل کند! در 365 روز سال هیئت هفتگی بروید هیچ کسی به هیچ کسی کاری ندارد، این ایّام چه کار دارید که یک شخص می خواهد روضه بخواند یا فرد دیگر برعکس! همه، حتّی مراجع باید عین حرف ما را بزنند! همه باید همانطور که ما فکر میکنیم فکر کنند! مگر ما چه کسی هستیم؟!
تولّی و دوستی نسبت به مؤمنین
پیغمبر فرمود: علی جان! آن زمانی که دیدی مردم به مستحبّات می پردازند، تو واجب را… یکی از واجبات تولّی نسبت به مؤمنین است. از ما عجیب است که از اربعینی میآییم که در این حد بروز تولّی نسبت به مؤمنین در آن است، بعد یقهکشی میکنیم. من میگویم هر کسی هر نظری دارد برود به همان نظر عمل کند، چرا به بقیه اشکال می گیرید؟! چه کسی به ما اجازه داده است؟ کجای امر به معروف و نهی از منکر اینچنین است که اینقدر به همدیگر بهتان بزنیم؟ از روی بدبختی این رفتارها برای دیدنداران است. بالاتر از این را بخواهم بگویم، اینکه من میگویم شرایط مربوط به فوتبال اثر این هیئتیها است، بیرودربایستی به شما میگویم که شرایط امروز هیئتیها، اثر بعضی حوزویها است. مشکلات ما از این است که عالِم عامل کم است. بیاخلاقی و بداخلاقی در بین بعضی از طلبهها –جسارت به بعضی دوستان نشود- شروع میشود که به آنجا و بعد به آنجا ختم می شود. جامعهای که همه میخواهند همدیگر را بِدَرند، همدیگر را تحمّل نمیکنند، به جای مباحثه و گفتگو پرخاش میکنند… دربارهی انقلابیها که کأنّه مرحوم امام برای آنها حکم کرده که بگردید و ضدّ انقلاب پیدا کنید! به عدنی احتمالی همه ضدّ انقلاب بشوند. یک نفر را مسئول تحلیل کروموزمها کرده است.
مظلومیّت امیر المؤمنین علیه السّلام
آن چیزی که مسلّم و واضح است، این است که این ایّام غصب سقیفه است، ایّام غصب خلافت است، این حداقل است، همین کافی است. ما برای آن جملهی سیّد الشّهداء علیه الصّلاة و السّلام که در کنار علقمه فرمود: «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری» بیچاره میشویم. اگر عبارت امیر المؤمنین را میفهمیدیم که بالای سر پیغمبر فرمود: رکن من شکست… اصلاً قابل قیاس نیست، یعنی دیگر نمیتوانم روی پای خود بایستم.
حضرت این مطلب را بالای سر صدّیقه ی طاهره تصریح کرد و فرمود: «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي»[20] یا رسول الله! صبر علی کم شده است. (عبارت بالا که گفتم این است): «وَ عَفَا عَنْ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ تَجَلُّدِي» یا رسول الله! دیگر نمیتوانم روی پای خود بایستم. داغ پیغمبر کم داغی نیست. در گذشته هم عرض کردم که این عبارت برای قبل از هجوم به حضرت زهرا است. اگر حضرت زهرا سلام الله علیها را رها کرده بودند معلوم نبود که از داغ پیغمبر جان سالم به در ببرند. «مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ»[21] داغ پیغمبر این کار را با ایشان کرد. «نَاحِلَةَ الْجِسْمِ» دیگر جسمی باقی نمانده بود. «مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ» رکن ایشان شکسته است.
این رکن ایشان شکسته است را بعضی فکر کردند یعنی بعد از هجوم، نه، این همان است امیر المؤمنین فرمود. ما در زیارت امیر المؤمنین میگوییم خدا درودت را به «رُکنِ الأولیاء» بفرست. امیر المؤمنین رکن همهی عالم وجود است. عالم بر قائمهی علی تکیه کرده است. آن آقا بعد از پیغمبر فرمود: رکن من شکست؛ همان عبارت را در روایت برای حضرت زهرا هم داریم: «مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ» جگر سوخته بود. «بَاكِيَةَ الْعَيْنِ» لحظه به لحظه از شدّت غم بیهوش میشد.
پیغمبر اکرم روحی له الفداء، در روزهای آخری که حیات داشتند، به محض اینکه امیر المؤمنین وارد شد، آقا شروع کردند بلند بلند گریه کردن. امیر المؤمنین محافظ پیغمبر است. در جنگها ضربات متعدّد شمشیر خورده است که خم به ابروی پیغمبر نیاید. برای شخص فدایی مثل امیر المؤمنین بدترین چیز این است که پیغمبر را گریان ببیند، تا دید پیغمبر گریه میکنند، آمد سر پیغمبر را به دامن گرفت؛ عرض کرد: «لا أَبْكَی اللَّهُ عَیْنَیْكَ»، «مَا يُبْكِيكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ»[22] یا رسول الله! نبینیم خدا چشمانت را گریان می کند، بمیرم و نبینم چشمان شما خیس اشک است، چرا گریه میکنید؟ فرمود: علی جان! «ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ يُبْدُونَهَا لَكَ بَعْدِي»، کینهها در دلها شعله می زند، منتظر هستند که من از این دنیا بروم، آن کینهها را به تو آشکار خواهند کرد.
بیتابی و گریهی حضرت زهرا برای غربت امیر المؤمنین علیه السّلام
یک روز امیر المؤمنین به خانه آمد، وقتی آمد دید فاطمه ی زهرا سلام الله علیها در حال گریه کردن هستند، این ایّام، آن ایّام است. من همیشه این را میگویم که خدا إنشاءالله روزی را نیاورد که مردی مبتلا بشود که زن از مرد خود دفاع کند. دیگر به بدن و صورت او نمیتواند نگاه کند.
وارد شدند، دیدند صدّیقهی طاهره گریه میکنند، حال حضرت خراب شد، جلو آمدند و سر حضرت زهرا را به دامن گرفتند، «مَا يُبْكِيكَ يَا سَیِّدَتی»، «يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ»[23]؟ ای بانوی من چرا اینطور گریه میکنید؟ بیبی بلافاصله دفع شبهه کردند، فرمودند: «أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي» برای غربت تو گریه می کنم…
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجادیّة، ص 98.
[4]– الأمالی (للطوسی)، ص 460.
[5]– نهج البلاغه، ص 57.
[6]– إعلام الورى بأعلام الهدى (ط – القديمة)، النص، ص 65.
[7]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص 76.
[8]– همان، ص 57.
[9]– سورهی عنکبوت، آیه 2.
[10]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 57.
[11]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 8، ص 68.
[12]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 50.
[13]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 8، ص 67.
[14]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 8، ص 242.
[15]– همان، ج 1، ص 145.
[16]– همان، ج 8، ص 242.
[17]– همان، ج 8، ص 68.
[18]– الخصال، ج 1، ص 27.
[19]– جامع الأخبار(للشعيري)، ص 84.
[20]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 1، ص 459.
[21]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 3، ص 362.
[22]– التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري، ص 408.
[23]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 43، ص 218.