حجت الاسلام کاشانی روز چهارشنبه مورخ 03 مهر 1398 مصادف با شب بیست و ششم محرم در هیئت بیت العباس علیه السلام به سخنرانی پیرامون مسئله ی «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای شنیدن و دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
… خودِ «طاووس بن كيسان» میگوید من هر وقتی که حالِ عبادت نداشتم میرفتم و علی بن الحسین صلوات الله علیه را تماشا میکردم و شروع میکردم به گریه کردن و دلم میخواست که نماز بخوانم، یعنی قلوب را درگیر کردند، وقتی «طاووس بن كيسان» نمیتواند مقابلِ خود را بگیرد دیگر وای بحالِ مردم، معمولاً مردم از آخوندِ فاسد بهتر هستند، آن منحرف کننده است و این بیچارهها منحرف شده توسطِ آنها هستند، اینها پاکتر از او هستند، وقتی او اینطور تحت تأثیر قرار میگیرد شما ببینید مردم چه میشدند، میایستادند و تماشا میکردند، آوازهی امام سجّاد صلوات الله علیه در همه جا پیچید، از نمازِ امام سجّاد علیه السلام تعجّب میکردند، این نماز تابحال کجا بوده است؟ مثلاً مگر چقدر گناه کرده است که اینطور ضجّه میزند؟ چرا تمام نمیشود؟ یک روز، دو روز، ده روز، چقدر ضجّه میزند، چرا اشکِ او تمام نمیشود؟
شما تابحال چقدر سجده کردهاید؟ تا بحال چند هزار رکعت نماز خواندهاید؟ جا نمیافتد!
حضرت زین العابدین صلوات الله علیه یک طوری عبادت میکردند که دوست و دشمن نگرانِ حالِ ایشان میشدند، امام باقر سلام الله علیه فرمودهاند که من نگرانِ حالِ پدرم میشدم، از کثرتِ عبادت و از شوقی که در عبادت داشتند.
وقتی کثرتِ عبادت میآید یک آفت «چرتکه انداختن» است، امام سجّاد صلوات الله علیه چطور بودند؟ مانندِ یک کسی که گنهکارترین آدمِ عالَم است و همینکه خدای متعال اجازه داده است که مقابلِ او بایستد و حرف بزند و نمیداند چطور شکر کند… صحیفه سجّادیه را نگاه کنید، به خدای متعال عرضه میدارند: خدایا! من از طولِ أناتِ تو تعجّب میکنم، چقدر صبر کردی و مرا عذاب نکردی!
مردم میدیدند که امام سجّاد علیه السلام کاری نکردهاند، زندگیِ ایشان مشخص است، ایشان چه خدایی را میپرستند که هر چه عبادت میکنند باز هم بدهکار هستند، با اینکه به کربلا آمده بودند. ما اگر دو روز دو درهممان نیاید با خدای متعال قهر میکنیم، این بزرگوار چه کسی را میپرستد؟ اصلاً انگار خدای او با خدای ما فرق میکند!
شما نگاه کنید: «وَاِنْ اَدْخَلْتَني النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّي اُحِبُّكَ»[1]، خدایا! اگر من را به جهنّم بیندازی حق داری، ولی من در آنجا فریاد میزنم که تو را دوست دارم.
شما امشب بروید و دعای پنجاهم صحیفه سجّادیه را ببینید، اصلاً هر کسی در این عالَم میخواهد حرفِ عاشقانه با معبود بیارد، من هم دعای پنجاهم صحیفه سجّادیه را میآورم، خیلی عجیب است، میگوید: خدایا! اگر من را بخاطرِ بدیهای من عذاب کنی و بسوزانی و سلطنتِ تو بر همه آشکار بشود و پرچمِ تو بالا برود، اگر بدانم من را عذاب کنی و بسوزانی و تنبیه کنی پرچمِ تو بالا میرود و عزّتِ تو زیاد میشود، «لَسَأَلْتُكَ الصَّبْرَ عَلَيْهِ» از تو میخواهم که به من صبر عطاء کنی که من را بسوزانی، من دوست دارم که پرچم تو بالا برود، بعد میگوید: «وَ لَكِنْ سُلْطَانُكَ اللَّهُمَّ أَعْظَمُ» ولی خدایا سلطنتِ تو عظیمتر از آن است که مثلِ منی را بسوزانی که بالا بروی.
مردم نگاه میکردند و میگفتند مگر چکار کردهای که اینطور حرف میزنی؟ تازه اینقدر هم بدهکار هستی؟ بعد از این همه عبادت بدهکار هم هستی؟ هرچه عبادت میکند هیچ توقعی ندارد، یعنی بر خلافِ آن جریان. این خیلی جذاب و تماشایی است، در شرایطی که نمیگذاشتند کسی پشتِ سرِ امام نماز بخواند، ولی حضرت قلوب را درمینوردید.
یک کسی به نام «سعید بن مسیب» داریم، کسی است که به او لقبِ «سیّدالتابعین» دادهاند، بعد از اصحابِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم «تابعین» هستند، خیلی عظیم هستند، الآن وهابیها برای تابعین میمیرند، او درواقع رئیسِ مراجع تقلید است، گفت: بخدا هیچ وقت علی بن الحسین را نگاه نکردم الا اینکه به خودم گفتم خاک بر سرِ تو، اگر او بندهی خداست تو چه هستی؟ اگر او عالِم است تو که هستی؟
امام سجّاد علیه السلام که درس نداشتند، دورهی غربتِ حضرت است، بعد از کربلا کسی جرأت نمیکند که نزدِ امام سجّاد علیه السلام بیاید یا پشتِ حضرت نماز بخواند، ولی دیگر حکومت که نمیتواند بگوید وقتی او نماز میخواند به او نگاه نکنید، برای اینکه در این صورت خودِ حکومت متّهم میشود، در این صورت مردم میگویند مگر چکار میکند که ما حتّی نباید نماز خواندنِ او را ببینیم؟ پس مسلّماً حکومت نمیتواند این را بگوید، میتوانستند بگیر و ببند راه بیندازند که کسی به سراغِ حضرت نرود…
اصلاً در بینِ ائمهی ما محبوبترین امام شیعه نزدِ اهل سنّت و اشاعره و معتزله و نواصب حضرت زین العابدین صلوات الله علیه هستند.
یک وقتی میگوییم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در آغوشِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودهاند و مردم رابطهی ایشان را با حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میدانند، ولی امام سجّاد صلوات الله علیه که ظاهراً حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ندیدهاند، شما به شیعیان کاری نداشته باشید که الآن چیزهایی از امام صادق صلوات الله علیه شنیدهاند، آن زمان مردم میگفتند او که پیغمبر را ندیده است، باید همه چیز را در رفتارِ ایشان ببینند. عبادتِ امام سجّاد صلوات الله علیه در آن شرایط… فهمیدند عبادت و خدا به آن معنی که بنیامیّه میگوید نیست، عبادتِ در بنیامیّه است که کاسبی است و هیچ چیزی هم از آن درنمیآید و در نهایت هم همه چیز نمایش است، ایشان یک حالِ خاصّی دارند، اصلاً چرا ایشان خسته نمیشوند؟ کسی هم نیست که با حضرت سخن بگوید، حضرت دائماً عبادت میکنند.
یک ویژگیِ مهمّ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه روحی له الفداه این بود، عرض کردم که آنها باید زندگیِ خود را با گدایی اداره میکردند، حضرت زین العابدین صلوات الله علیه مشغولِ عبادت بودند، در خانهی ایشان هر روز هم نهار میدادند، میدیدند که حضرت مثلِ آنها این نماز خواندن را برای خود دکّان نکرده است، نماز آنها که اصلاً قابلِ قیاسِ با حضرت نبود، اینکه دکّان نیست که هیچ، اتّفاقاً در خانهی ایشان هر روز نهار هم میدهند، حضرت مطلقاً از کسی پول نمیخواهند، شبهای قبل عرض کردم که حضرت از جای آشنا خرید نمیکردند که از کسی تخفیف نگیرند، وقتی مردم به حضرت نگاه میکردند میفهمیدند که اگر اسلام این چیزی است که ایشان دارد مسلّماً ما اسلام نداریم، ایشان چه آتشی در دلِ خویش دارند که اصلاً خاموش نمیشود و حالِ ایشان عوض نمیشود، سی و چهار سال که شوخی نیست، مگر انسان میتواند چند روز نقش بازی کند؟ چرا این اشک بند نمیآید؟ چرا این حالِ حضرت تغییر نمیکند؟ بعد اینها چه کسی هستند که هر روز به اینها نهار هم میدهید؟ برای چه به این فقرا غذا میدهی که به شما محل نگذاشتند؟ با چه کسی معامله کردهاید که بدونِ توقع اینقدر به دیگران که شما را دوست ندارند میبخشید؟ میفهمیدند که انگار دینِ حضرت با مردمِ دیگر تفاوت دارد.
در بینِ اهل بیت علیهم السلام تنها امامی که به ما فرمودهاند به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه شباهت داشتند امام سجّاد صلوات الله علیه هستند، با این حال این عبادتِ حیرتانگیزِ ایشان… حضرت سجّاد علیه السلام همهی وجودِ خویش را خرج کردهاند تا حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را معرّفی کنند.
یک زمانی طلبِ شما باشد که عرض کنم حضرت سجّاد علیه السلام در خطبه شام چه کردند و از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه فرمودند، همهی توجّهها به سمتِ حضرت زین العابدین سلام الله علیه آمد، همین یک مقداری که من توصیف کردم اگر شما هم در شهرِ مدینه بودید بلند میشدید و میرفتید تا ببینید ایشان چه کسی هستند، یعنی تماشایی بودند، میآمدند و میگفتند: آقا! شما خیلی عبادت میکنید، چه کسانی این کار را میکردند؟ زهّادِ مشهور! حضرت سجّاد صلوات الله علیه میفرمودند: شما حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را ندیدهاید… چون قبرِ مبارکِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه پنهان است و بر بالای منابر معاذالله لعن میشوند.
امام زین العابدین سلام الله علیه به امام باقر صلوات الله علیه میفرمودند: صحیفهی پدرمان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را بیاور که نوشتهاند حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه چطور عبادت میکردهاند، باز میکردند و همین که کمی میخواندند کنار میگذاشتند و میفرمودند: «مَنْ یَقْوی عَلی عِبادَةِ عَلِیّ بْنِ أبیطالِب؟» چه کسی میتواند مانندِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بشود؟
شما ببینید، ائمهی ما هر وقتی در جامعه جایگاه پیدا میکردند اولین کارشان این بود که از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه دفاع کنند، امام زین العابدین صلوات الله علیه میفرمودند: چه کسی میتواند حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بشود؟
خادمِ امام سجّاد سلام الله علیه میگوید که حضرت هیچ وقت تنها غذا نخوردند، چون حضرت نزدیک به مغرب غذا میل میکردند، اگر کسی را گیر نمیآوردند صبر میکردند تا یک نفر پیدا بشود، میفرمودند که ما نمیتوانیم تنها غذا بخوریم.
جامعهای که کندن و بردن «زرنگی» کردن است، این یک تفکّرِ دیگر است، اصلاً ایشان نمیتوانند تنها غذا میل کنند و باید یک نفر بر سرِ سفره باشد. اصلاً حضرت زین العابدین سلام الله علیه در اسلام اموی زلزله انداختند، بدونِ اینکه بخواهند سخنی بفرمایند اسلام اموی را به گند کشیدند، وجودِ حضرت آنها را نابود کرد، اصلاً ادّعاها رنگ باخت، اصلاً بروید و جمع کنید، این چه اسلامی است که شما دارید؟ اسلام اسلامِ علی بن الحسین سلام الله علیه است که نمیتواند تنها غذا میل کند، آیا این شخص از دیگران میکَنَد؟ اصلاً حضرت نمیتوانند تنها غذا میل کنند، حال بگویید که آقا شما که ظهر این همه نهار عمومی دادید، باز هم میفرمودند باز هم نمیتوانم تنها غذا بخورم، اصلاً سفرهی تنها برکتی ندارد. شما ببینید حضرت چطور آنها را بیچاره کردند.
مهربانیِ عجیب… حضرت بیست سفر با شترِ خود به حج رفتند، حتّی یک مرتبه هم این تسمه را که حکمِ راهنما دارد به این شتر نزدند، این شتر از دنیا رفت، دفن کردنِ شتر آسان نیست، حضرت به خادمها فرمودند که یک چاله حفر کنید، علّت را جویا شدند و حضرت فرمودند: این رسمِ وفا نیست، ما بیست سفر با هم به حج رفتیم، نمیخواهم بدنِ این شتر روی زمین بماند.
حضرت هر سال برده و کنیز میخریدند، اینها را تربیت میکردند و در اولین مناسبت به اینها پولی میدادند که اینها دیگر نیازی به کسی نداشته باشند و سپس آنها را آزاد میکردند، هیچ برده یا کنیزی را بیش از یک سال نگه نداشتند، عید قربان عدّهای را آزاد میکردند، عید فطر عدّهی دیگری را آزاد میکردند، عید غدیر عدّهی دیگری را آزاد میکردند.
آنهایی که بحثِ عرب و عجمِ ما را در دوشبِ گذشته شنیدهاند میفهمند که این جمله یعنی چه، فکر کردهاید چرا قنبر عاشقِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه شد؟ طبیعتِ کار این بود که بردهها نسبت به صاحبِ خود کینه داشته باشند، پس چرا قنبر عاشقِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بود؟ چون رفتار این شکلی بود.
در کتاب «وسائل» هست که وقتی میخواستند بردهای را آزاد کنند باید سند میدادند که او آزاد است و دیگر برده نیست، حضرت نوشتهاند این سندِ آزادیِ برادرم فلانی است، برادرم!
در آن جامعهای که عرض کردیم آنقدر طبقاتی شده بود، این سندِ آزادیِ برادرم فلانی است! لذا بعضی از آنهایی که حضرت میخواستند آزاد کنند گریه میکردند، اگر عقلِ آن برده میرسید میفهمید که نباید از آنجا برود، حضرت پولی هم به بردهی آزاد شده میدادند که دیگر نیازمند نشود، اینطور نبود که اینها را رها کنند که بروند.
یکی از خادمها مدام میآمد و نگاه میکرد که حضرت مینشینند و این ظرفِ غذا را میبینند و گریه میکنند، دلِ آن خادم سوخت، یک روزی آمد و گفت: آقا جان! این حزنِ شما چه زمانی تمام میشود؟ چند سال گریه میکنید؟ از زمانی که ما را به خانهی خودتان آوردهاید هر روز در حالِ گریه کردن هستید، چند سال میخواهید گریه کنید؟ حضرت دوباره شروع کردند به گریه کردن، فرمودند: یعقوبِ نبی ده پسر داشت، علمِ نبوّت هم داشت، یک نفر از این بچهها را گرفتند و میدانستند که با او کاری هم نکردهاند و زنده است، آنقدر گریه کردند که چشمِ ایشان سفید شد، من خودم آنجا بودم که هجده نفر از اهلِ ما را… خودم بودم و دیدم چه کردند…
آقا جان! این هجده نفری که از شما کشتند، همه یک طور جگرِ شما را سوزاندند… «منهال» میگوید که از کوفه به حج رفتم، بعد برای زیارت حضرت زین العابدین صلوات الله علیه به مدینه رفتم، به دیدنِ حضرت رفتم و آقا فرمودند: از کوفه چه خبر؟ عرض کردم: مختار قیام کرده است، میخواهد قتله را بکشد… میگوید تا این مطلب را عرض کردم…
همهی این هجده گل، یکطور به آقای ما زخم نزده بود، میگوید: تا عرض کردم که مختار قیام کرده است، حضرت فرمودند: حرمله چه شد؟… عرض کردم: آقا! وقتی من در حالِ آمدن بودم او هنوز کشته نشده بود، میگوید: آقا به سجده افتادند «اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلْحَدِيدِ اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلنَّارِ»[2]، خدایا! تیزیِ حرارتِ آهن و شمشیر و آتش را به او بچشان…
«منهال» میگوید: وقتی برگشتم و به کوفه آمدم دیدم مختار روی اسب نشسته است و بدنِ بیسرِ حرمله ملعون هم مقابلِ اوست، به او گفتم: ای مختار! خوشا بحالِ تو، دعای حضرت زین العابدین صلوات الله علیه به دستِ تو اجابت شد، مختار از آن بالا به روی سجده افتاد و گفت: از صبح چیزی نخوردم و نیّتِ روزه میکنم…
من میخواهم به شما عرض کنم که یک یا دو مرتبه فرزندِ شرخوارِ آقای ما حضرت زین العابدین سلام الله علیه در حادثه به چاه و تنور افتاد، نمیدانم که آیا برای شیرخوار بود که جگرِ ایشان اینطور از حرمله ملعون سوخت یا از آن حیرتی که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حالِ صحبت کردن با مردم بودند، «يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الرَّضیع»[3]، هنوز فرمایشِ حضرت تمام نشده بود که ناگهان این بچّه تکان خورد و خون به صورتِ حضرت پاشید…
[1] مناجات شعبانیه
[2] کشف الغمة في معرفة الأئمة، جلد ۲، صفحه ۱۱۲ (وَ عَنِ اَلْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: حَجَجْتُ فَدَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ فَقَالَ لِي يَا مِنْهَالُ مَا فَعَلَ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ اَلْأَسَدِيُّ قُلْتُ تَرَكْتُهُ حَيّاً بِالْكُوفَةِ قَالَ فَرَفَعَ يَدَيْهِ ثُمَّ قَالَ اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلْحَدِيدِ اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلنَّارِ قَالَ فَانْصَرَفْتُ إِلَى اَلْكُوفَةِ وَ قَدْ خَرَجَ بِهَا اَلْمُخْتَارُ بْنُ أَبِي عُبَيْدَةَ وَ كَانَ لِي صَدِيقاً فَرَكِبْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَيْهِ فَوَجَدْتُهُ قَدْ دَعَا بِدَابَّتِهِ فَرَكِبَهَا وَ رَكِبْتُ مَعَهُ حَتَّى أَتَى اَلْكُنَاسَةَ فَوَقَفَ وُقُوفَ مُنْتَظِرٍ لِشَيْءٍ وَ كَانَ قَدْ وَجَّهَ فِي طَلَبِ حَرْمَلَةَ بْنِ كَاهِلٍ فَأُحْضِرَ فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي مَكَّنَنِي مِنْكَ ثُمَّ دَعَا بِالْجَزَّارِ فَقَالَ اِقْطَعُوا يَدَيْهِ فَقُطِعَتَا ثُمَّ قَالَ اِقْطَعُوا رِجْلَيْهِ فَقُطِعَتَا ثُمَّ قَالَ اَلنَّارَ اَلنَّارَ فَأُتِيَ بِطُنِّ قَصَبٍ ثُمَّ جُعِلَ فِيهَا ثُمَّ أُلْهِبَ فِيهِ اَلنَّارُ حَتَّى اِحْتَرَقَ فَقُلْتُ سُبْحَانَ اَللَّهِ سُبْحَانَ اَللَّهِ فَالْتَفَتَ إِلَيَّ اَلْمُخْتَارُ فَقَالَ مِمَّ سَبَّحَتْ فَقُلْتُ لَهُ دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ فَسَأَلَنِي عَنْ حَرْمَلَةَ فَأَخْبَرْتُهُ أَنِّي تَرَكْتُهُ بِالْكُوفَةِ حَيّاً فَرَفَعَ يَدَيْهِ وَ قَالَ اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلْحَدِيدِ اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلنَّارِ فَقَالَ اَلْمُخْتَارُ اَللَّهَ اَللَّهَ أَ سَمِعْتَ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ يَقُولُ هَذَا قُلْتُ اَللَّهَ اَللَّهَ لَقَدْ سَمِعْتُهُ يَقُولُ هَذَا فَنَزَلَ مُخْتَارٌ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ أَطَالَ ثُمَّ سَجَدَ وَ أَطَالَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ ذَهَبَ وَ مَضَيْتُ مَعَهُ حَتَّى اِنْتَهَى إِلَى بَابِ دَارِي فَقُلْتُ لَهُ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُكْرِمَنِي بِأَنْ تَنْزِلَ وَ تَتَغَذَّى عِنْدِي فَقَالَ يَا مِنْهَالُ تُخْبِرُنِي أَنَّ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ دَعَا اَللَّهَ بِثَلاَثِ دَعَوَاتٍ فَأَجَابَهُ اَللَّهُ فِيهَا عَلَى يَدَيَّ ثُمَّ تَسْأَلُنِي اَلْأَكْلَ عِنْدَكَ هَذَا يَوْمُ صَوْمٍ شُكْراً لِلَّهِ عَلَى مَا وَفَّقَنِي لَهُ .)
[3] تذكرة الخواص، سبط این جوزی، صفحه ٢٥٢ (لَمّا رَآهُمُ الحُسَينُ عليه السلام مُصِرّينَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَيني وبَينَكُم كِتابُ اللّه، وجَدّي مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله، يا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمي؟!… فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ يَبكي عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى يَدِهِ، وقالَ: يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَبكي ويَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِيَ مِنَ الهَوا: دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ.)