حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 04 مهر 1398 مصادف با شب بیست و هفتم محرم در هیئت بیت العباس علیه السلام به سخنرانی پیرامون مسئله ی «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
موضوعِ بحثِ ما «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» یا «جنگ دو اسلام» یا «جنگ روایتها» است.
عرض کردیم که وقتی در آن اسلامِ سلطنتیِ سرمایهداریِ ظاهراً اهلِ آدابِ اسلامی ولی بیتوجّه به ظلم و ستم، شروع کردند به اینکه بعضی از معالمِ دین را جابجا کنند، از جمله اینکه تولّی حذف شد و بجای آن ژن و قبیله جایگزین شد، وقتی مردم در حالِ دیدن بودند چیزی از روحِ اسلامِ حقیقی در آن نمیدیدند، به این مناسبت از عبادتِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه عرض کردیم که بینِ این دو اسلام فرق بود، در اسلام اموی شما باید با پول یا زور یا قبیلهگرایی یا تحریکِ احساساتِ قومی یا تحریکِ تعصّباتِ جاهلی بتوانی جامعه را اداره کنی، نه بر اساسِ محبّت و مودّت و ایمان و شایستهسالاری. اینها آیتمهای اصلیِ مقابله است.
بعد از این به این موضوع پرداختیم که وجود مبارک حضرت زین العابدین صلوات الله علیه… اگر در خاطر داشته باشید ما یک لحظه از دورهی عثمان جهیدیم، برای اینکه متأسفانه در حقِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه جفا شده است، ایشان نیازی به ما ندارند ولی ما از ایشان کم گفتیم و شنیدیم، به بهانهی شهادتِ وجود مبارک آن کریمِ عالَمِ وجود، آمدیم و عرض کردیم که ایشان چطور عبادت میکردند و چکار میکردند، بعد دیدم حیف است که این موضوع را اضافه نکنم که… با اینکه مفصّلِ آن را یک بیست جلسه و یک پنج جلسه و یک خلاصهی سه جلسهای در جاهایی گفتهام، ولی باز هم دوست دارم که امشب که شبِ جمعه است و در روایت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها، حضرت زین العابدین صلوات الله علیه، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام صادق صلوات الله علیه میزبانانِ شبِ جمعه هستند، نمیگویم که بقیهی ائمه علیهم السلام نیستند ولی در روایت این چهار بزرگوار هستند، دوست دارم که چند کلمهای به آن بحث اضافه کنم.
چون بحثِ قبیلهگرایی را گفتیم لازم است که بگویم حال اهل بیت علیهم السلام چکار میکنند؟ گوشههایی از این موضوع را شبِ گذشته عرض کردیم.
اهل بیت علیهم السلام مظهرِ تامِ «یا ذالجلال و الاکرام» هستند
بر خلافِ آنها شما این طرف عجیب از حضرت زین العابدین صلوات الله علیه سماحت و آقایی نسبت به بردهها میبینید. در جامعهای که طبقهبندی بر اساسِ ژن و قبیله است بردهها پستترین طبقهی اجتماعی هستند، رفتارِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه با اینها نشان میدهد که حضرت چه بلایی بر سرِ آن اسلامِ قلابی میآورند، و البته من نمیخواهم بگویم که حضرت برای اینکه بلا بر سرِ اسلام قلابی بیاورند این کارها را کردهاند، اصلاً منشِ این اسلامِ حقیقی این است، منشِ این اسلامِ حقیقی مهرورزی و محبّت است.
ما میگوییم «یا ذالجلال و الاکرام»، خودِ همین عجیب است، شما نزدِ کسی که جلال و جبروت دارد، نزدِ یک سلطانِ قاهری که بزن بهادرِ قهّار است، آنجا باید نفس نکشی که… قدیم در کلاسِ بعضی از معلمها اینطور بود که نفس در سینه حبس میشد، اگر یک لبخند میزدی با شما برخورد میکردند، آنجایی که قهّار است همه از خودشان محافظت میکنند که یک وقت دست از پا خطا نکنند، ولی وقتی به حضرت حق میرسیم میگوییم «یا ذالجلال و الاکرام»، علی رغمِ آن عظمت و بزرگی و کبریایی اهلِ اکرام هستی.
اینکه کارتنخواب خاکنشین باشد طبیعی است، اما اگر شاه بیاید و با خاکنشینها بنشیند عجیب است. اهل بیت علیهم السلام مظهرِ تامّ «یا ذالجلال و الاکرام» هستند.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه که وقتی در نبردها شمشیر میکشیدند بیچاره میشدند، وقتی حضرت میخواستند در جنگ جمل به میدان بروند و زبیر را صدا زدند، حضرت با شتر به میانِ میدان رفتند و فریاد زدند: «أینَ زُبَیر؟»، عایشه و خواهرِ او که همسرِ زبیر بود در خیمه بودند و بیرون را نمیدیدند، خیال کردند حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه به میانِ میدان آمدهاند و مبارز میطلبند، همینکه عایشه و خواهرِ او صدای «أینَ زُبیر» حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را شنیدند شروع کردند به گریه کردن با صدای بلند! و گفتند دیگر زبیر تمام شد!
آن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه متّهم به چه شدند؟ عیبی که به اخلاقِ حضرت برای حکومت گرفتند چه بود؟ به دروغ گفتند خیلی اهلِ شوخی بودهاند!!! خاک بر سرِ آن مردمی که از مظهرِ «یا ذالجلال و الاکرام»… اگر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه میخواستند با اینها شوخی نکنند که این… معاویه ملعون از «زرار» پرسید که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه چگونه بود؟ «زرار» گفت: ما در برابرِ ایشان مانندِ موش در برابرِ شیر بودیم، ولی ایشان به ما از مادر مهربانتر بودند.
حضرت زین العابدین صلوات الله علیه هم اینگونه بودند، بروید و ببینید که حضرت زین العابدین سلام الله علیه با بردهها چگونه بودند، اصلاً حضرت در عبادت غرق بودند، کسی هم نبود که به پای درسِ حضرت بیاید، برای شما یک مثال بزنم که شما ببینید حضرت چقدر مظلوم و غریب هستند.
اگر ما با یک عالِمی که او را قبول داریم همسفر بشویم، مثلاً در سفرِ اربعین حداقل این است که نظرِ او را هم میپرسیم، بعد نگاه میکنیم و میبینیم که او چه میخواند که ما هم بخوانیم، اگر رویمان بشود از او میپرسیم و اگر رویمان نشود از روی دستِ او میبینیم.
میدانید که نافلهی ظهر و عصر در سفر ساقط است، یعنی خواندنِ آن حرام است، مسلّماً ما عبد هستیم و خدای متعال اینطور فرموده است، حضرت زین العابدین صلوات الله علیه که شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند، یعنی مدام در حالِ نماز خواندن بودند، کسی هم مشتریِ حضرت نبود، اگر کسی میآمد و سؤالی از حضرت میپرسید مسلّماً حضرت پاسخ میدادند، مردم هم از حکومت میترسیدند و هم اینکه حقیقتاً دوست نداشتند و نمیآمدند، از عظمتِ حضرت تعجّب میکردند ولی…
یک روزی کسی نزدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسید که به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه معاذالله جسارت کند، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه تعریف کردند، آن شخص گفت: نمیتوانم از او بیزار نباشم! بعضیها مشکلِ ژنتیکی هم داشتند…
اینها میدیدند امام سجّاد صلوات الله علیه هزار رکعت نماز میخوانند و پیشانی و زانوانِ مبارکِ حضرت زخم است، ولی حضرت در سفر نافله نمیخوانند، معاذالله حضرت که مانندِ من تنبل نیستند…
مردم با حضرت در حالِ رفتن به حج بودند، حضرت جلوی دربِ خیمه ایستادند و نماز ظهر و عصرِ خویش را خواندند، مردم گفتند: کمی صبر کنید تا با هم برویم، اجازه بدهید ما چند رکعت نافله هم بخوانیم و با هم برویم!!! یعنی ببینید که نگاهِ آنها به امام نگاهِ اخذ نبود، یعنی اینطور نبود که بگویند ما دین را از امام بگیریم، خودِ این موضوع نوعی بدبختی است، شعورشان نمیرسید آن کسی که روزانه هزار رکعت نماز میخواند وقتی در سفر نافلهی ظهر و عصر را نخوانده است حتماً یک دلیلی داشته است، او که مانندِ من یا دیگری نیست که یک روز بخواند و یک روز نخواند! حتّی علّتِ نافله نخواندنِ حضرت را از ایشان سؤال نکردند! یعنی نگاه به حضرت اینطور بود.
حضرت طوری در عبادت غرق بودند که مردم خیال میکردند حضرت هیچ کسی را نمیشناسد، چون حضرت مدام مشغولِ عبادت بودند، ولی تاریخ نوشته است که وقتی حضرت گوسفند قربانی میکردند با دستِ مبارکِ خویش قسمت میکردند و میفرمودند این قسمت را برای خانوادهی فلانی بگذارید، حضرت تک تکِ فقرای شهر را میشناختند، نه فقرای شیعه، آن زمان که شیعیان اینقدر زیاد نبودند.
روزی حضرت زین العابدین صلوات الله علیه در حالِ رد شدن بودند که دیدند جزامیها یک گوشهای نشستهاند و در حالِ نان خوردن هستند، اصلاً کسی جرأت نمیکرد به آنها نزدیک بشود، آنها به حضرت تعارف زدند، حضرت فرمودند: به شرطِ اینکه اگر من امروز با شما غذا خوردم شما هم فردا برای نهار به منزلِ ما بیایید!
شما ببینید، یک زمانی است که صدقه میدهید، یک زمانی است که طرف خیال میکند به شرط عمل کرده است، یعنی حضرت اینقدر تکریم میکردند، «یا ذالجلال و الاکرام»، اصلاً اگر ائمه علیهم السلام نبودند ما خدای متعال را هم نمیفهمیدیم، این بزرگواران مظاهرِ خدای متعال هستند. جزامیها گفتند: اگر شما ما را راه میدهید که… حضرت فرمودند: اگر میآیید مینشینم، برای اینکه آنها فکر نکنند حضرت نمیخورند نشستند و چند لقمه میل کردند و فرمودند: حال که من با شما غذا خوردم بلند شوید تا به منزلِ ما برویم.
البته این موضوع را هم در نظر داشته باشید که حضرت روزها غذا میل نمیکردند و اینجا بخاطرِ اینکه این جزامیها بیایند نشستند و غذا میل نمودند.
مخالفتِ عملیِ امام سجّاد صلوات الله علیه با اسلام اموی
رفتارِ حضرت نسبت به بردهها که پایینترین سطحِ جامعه بودند نیز عجیب بود. شبِ گذشته یک نمونه را عرض کردم، وقتی میخواستند سندِ آزادی بدهند مینوشتند: این سندِ آزادیِ برادرم فلانی است.
آن اسلام اموی به دنبالِ این است که همه را ردهبندی کند، بالاترین درجه را قریش قرار میدهد، در ادامه هم میگوید که بنی امیه هم از قریش است. حال خودِ اینکه بنی امیه از قریش باشد محلِ بحث است، حال اصلاً قریش و غیر از قریش مهم نیست، ولی بنی امیه به روایتِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه وصله پینه هستند، چون اگر عرب بردهای میآورد و فرزندخواندهی خود میکرد دیگر در سلسله نسب میرفت و بعداً او جزوِ فرزندانِ آن شخص میشد.
همهی داراییِ اینها نسبت به مردم این بود که ما قریشیِ اموی هستیم لذا اول هستیم، در صورتی که اگر قریشی اموی هستید یعنی اولین دشمنِ اسلام هستید، درواقع از همه کثیفتر هستند، اینکه شما میبینید حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه زیاد این جمله را میفرمودند که «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيک عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي» یعنی خدایا من روز قیامت درباره قریش به تو دادخواست دارم و آنجا فریاد میزنم؛ اینهاست که مهم است، شما کثافتکاری کردهاید، حال میگویید ما قریشی هستیم؟ قریشی هستید که هستید!
بنی امیّه همهی توانِ خود را به کار گماشته بود که به این سمت ببرد، اصلاً برداشتِ مردم این بود که فکر میکردند همهی دین همین شکلی است که رئیسِ بنی امیّه است حال هم حاکمِ جامعه اسلامی است و… یعنی انگار که گارانتیِ مادام العمر دارد! اصلاً وقتی بنی امیّه سقوط کرد و بنی عبّاس آمد چهل نفر پیرمرد آمدند و به بنی عباس گفتند که به خدا قسم یاد میکنیم که ما تا به حال فکر میکردیم که خلیفه حساب و کتاب ندارد که هر کاری دوست دارند انجام میدهند.
ما در ده یازده روزِ اول گوشهای از ارتباطِ یهود را با این اسلام اموی گفتهایم، اینها خیلی از آنها اخذ کردهاند، این فضای قبیلهگرایی برای یهود است که در دوره خلیفه دوم معارفِ خیلی زیادی از یهود را به اسلام اموی وارد کردند.
همهی داراییِ آنها این بود که اهلِ بنیامیّه بودند، حال حضرت زین العابدین صلوات الله علیه میخواهند اینها را مفتضح کنند. در آن روزگار وقتی مردی قصدِ ازدواج و فرزندآوری داشت گزینههای زیادی داشت، یک مورد این بود که میتوانست ازدواج کند، حداکثر با چهار نفر…
یک مطلبی را داخلِ پرانتز عرض کنم، اینکه ازدواجهای آن زمان عجیب و غریب است و سؤالاتِ زیادی راجع به آن وجود دارد، ما هشت جلسه راجع به این موضوع حرف زدهایم و الآن قصد نداریم به آن وارد بشویم…
… میتوانست حداکثر با چهار نفر ازدواج کند، شیعیان میتوانستند ازدواج موقت کنند، حالتِ سوم این بود که با کنیزِ خود ارتباط داشته باشد و از او فرزنددار بشود، تعداد کنیز هم که محدودیتی نداشت، پس راههای فرزنددار شدن متعدد بود، اتّفاقاً عمدهی فرزندانِ عمومِ مردم از همین کنیزها بودند، ولی رؤسای بنی امیه از اینکه از کنیز بچّهدار بشوند احتیاط میکردند، چون ژنِ یک طرفِ این بچه بهم میخورد، همهی فضا همینطور قبیلهای بود.
حضرت زین العابدین صلوات الله علیه در اوجِ محبوبیت، بعنوانِ یک مصلحِ اجتماعی نه بعنوانِ یک امامِ معصوم، حضرت بدلیلِ کریم بودن و مهربان بودن جایگاه پیدا کرده بودند، از هر قبیلهای که میخواستند همسر اختیار کنند آن قبیله با افتخار این کار را میکرد، چون ازدواجهای آن زمان بعنوانِ دینی نبود، یعنی اینطور نبود که همدینها با یکدیگر ازدواج کنند و راحت ازدواج میکردند که توضیحِ آن مفصّل است، حضرت از هر گروهی که میخواستند ازدواج کنند برای ایشان کاری نداشت، ولی برای اینکه دهانِ این حاکمِ بنی امیّه را بشکنند یک کنیزِ خویش را آزاد کردند و بعد با او ازدواج کردند!
این موضوع برای دستگاهِ اموی مانندِ فحشِ ناموس بود! یعنی مانندِ این است که الآن میگویند یک نفر بر علیهِ نظام تبلیغات میکند، این بنی امیّه چقدر تلاش کردند ردهبندی درست کنند که بنی امیّه و ژن و… را مطرح کنند، حضرت زین العابدین صلوات الله علیه میتوانستند با کنیزِ خویش ارتباط داشته باشند و حتّی بچّهدار هم بشوند، اما این کنیز را آزاد کردند و با او ازدواج کردند، یعنی او را آزاد کردند و از او خواستگاری کردند و او هم پذیرفت و حضرت ازدواج کردند. این موضوع مانندِ یک بمبِ خبری در جهان اسلام ترکید! برای چه از لفظ «بمب خبری» استفاده کردم؟ برای اینکه تمامِ کتبِ تاریخیِ اصلی که راجع به آن دوره حرف زدهاند این واقعه را نوشتهاند.
یک زمانی یک جای کوچکی یک خبری را منتشر میکنند، یک زمانی میبینید تلویزیونِ ما و تلویزیونِ دشمن و ماهوارهها و شبکههای مجازی بطورِ واحد یک خبر را منتشر میکنند، این موضوع اهمیّتِ آن واقعه را نشان میدهد، خبری که همه منتشر میکنند اهمیّتِ بالایی دارد، این موضوع مانندِ بمب ترکید که حضرت زین العابدین صلوات الله علیه کنیزِ خویش را آزاد کردهاند و با او ازدواج کردهاند.
ضمناً این موضوع را به شما عرض کنم که مادرانِ بیشترِ ائمه ما علیهم السلام کنیز بودهاند، خودِ این یعنی مادرِ امام باید لیاقت داشته باشد که رحمِ او پَروَرندهی امام باشد. در بینِ این اعراب گشتهایم، کسی که لیاقت پیدا کند و رحمِ امامپَرور داشته باشد پیدا نکردیم، آن سرِ دنیا یک نفر پیدا شده است که دین و اخلاق و شخصیت و پاکیِ رحم و عفّتِ او در حدّی است که بتواند مادرِ امام باشد، خودِ این موضوع همان «شایسته سالاری» است. مادرِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه و مادرِ امام کاظم صلوات الله علیه و مادرِ ائمهی بعدی همگی کنیز بودهاند، سلام الله علیهن أجمعین. یعنی مادرِ امام سجّاد صلوات الله علیه مادرِ امام چهارم به بعد است، چطور شما در مورد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میگویید که ایشان مادرِ یازده امام هستند، مادرِ امام سجّاد صلوات الله علیه که کنیز بودند مادرِ نُه امام هستند، اینطور نیست که حتماً ژن…
خبرِ این موضوع در همه جا پُر شد، چرا؟ چون میفهمیدند که این موضوع مخالفت با آن روند است، عبدالملک مروان یک ابلهی کرد و نامهی توبیخیه زد، این ملعون این موضوع را اقدام بر علیهِ نظامِ خود دید، یک نامه به امام سجّاد علیه السلام نوشت… اصلاً یکی از دلایلی که همه این موضوع را نقل کردهاند این است که این عبدالملک مروان ملعون این موضوع را رسانهای کرد و نوشت: (نستجیربالله) این پستی از تو بعید بود، تو اهلِ کرامت هستی، هر دختری از هر خاندانی که میخواستی با افتخار به عقدِ تو درمیآمد، کنیزِ تو که برای تو بود، او را آزاد کردی و با او ازدواج کردی؟ این چه کارِ پستی است که کردهای؟
حضرت نامه نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم، پستی پستیِ تفکّرِ جاهلی است! ما به سنّتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عمل کردیم که کنیزِ خود (صفیّه) را آزاد کردند و بعد با او ازدواج کردند.
ناگهان عبدالملک ملعون دید که چه کاری کرده است! درواقع آن ملعون این ناسزا را ابتدا به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گفته بود. این چه اسلامی است که رفتارِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای شما فحش و قبیح است؟ ببینید بینِ این اسلام و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چقدر فاصله است که عملِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را پستی و بیآبرویی میداند، درواقع خودت را پست میبینی، حضرت هم فرمودند که پستی پستیِ دورانِ جاهلیت است که تو هنوز داری، وگرنه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را انجام دادهاند.
حال این ملعون باید چه پاسخی بدهد؟ پسرِ آن ملعون به او گفت: مگر بیکار بودی که نامه نوشتی و خودت را ضایع کردی؟ اگر تو چیزی نمیگفتی شاید مردم فراموش میکردند، ولی نامهای که تو نوشتی…
ببینید امام سجّاد صلوات الله علیه در مدینه ازدواج کردهاند و حاکمِ شام واکنش نشان داده است!!! ببینید این موضوع چه ضربهای برای این اسلام اموی بوده است، وگرنه طبیعتاً اگر کسی در مدینه ازدواج کند نباید کسی در شام داد بزند، ببینید چه ضربهای خورده است که واکنش نشان داده است، بعد از ضربهی دوم هم دیگر نمیدانست باید چه کاری کند!
امام بخاطرِ شرایطِ تقیّه و ظلمِ آنها حرمتِ اینها را خیلی نگه میداشتند، ولی اینجا حضرت از آن حرفی که آن ملعون زده بود استفاده کردند و پاسخِ او را دادند، طبیعتاً آن ملعون هم دیگر به این نامه پاسخی نداد، ولی همهی منابعِ مهمِ تاریخی این موضوع را ثبت کردهاند، یعنی اگر نگاه کنیم معلوم است که امام در حالِ چه کاری هستند، این «شایسته سالاری» جزوِ معالِمِ اسلامِ علوی است.
اگر یک مسئول برای یک جایگاه وقتی شایستهای وجود دارد دوست یا اقوامِ خود را میآورد درواقع تفکّرِ اسلام اموی را پیاده میکند، این تفکّرِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه و اهل بیت علیهم السلام نیست، این یک نمونه.
یک نمونهی دیگر: امام نمیتوانستند در مدینه مجلسِ درس داشته باشند، نمیتوانستند بایستند و نماز جماعت بخوانند، چون محدودیت بود، غربتِ امام سجّاد صلوات الله علیه خیلی زیاد بود.
یک وقتی یک نفر تنها در بیابان زندگی میکند، اما یک وقتی یک نفر در شهر است و تنهاست، مسلّماً این مظلومیتِ بیشتری است، آن هم کسی که هر کسی گرفتار میشود به او پناه میبرد، شبهای گذشته عرض کردم که صد خانواده نمیدانستند که خرجِ ماهیانهی آنها را چه کسی میدهد، شایان ذکر است که آنها شیعه نبودند.
اصلاً یکی از ویژگیهای مهم حضرت، قابلِ توجّهِ آن جوانهایی که میخواهند بعداً مسئولِ سیاسی بشوند، امام سجّاد صلوات الله علیه سی و چهار سال این بخششها را دارند، ولی وقتی شهید شدند این بخششها لو رفت، یعنی حضرت نرفتند دو غذا به دو بچه یتیم بدهند و بعد عکسِ آن را منتشر کنند که به یک جایی برسند.
اصلاً اگر کارِ امام برکت میکند… ما این موضوع را در یک مقالهای نشان دادیم که بر خلاف حضرت زین العابدین صلوات الله علیه که هیچ مشتری ندارند، چون یا حضرت را نمیشناسند و یا میترسند، وقتی امام باقر سلام الله علیه بعد از حضرت زین العابدین صلوات الله علیه شروع کردند، از روز اول مشتریِ فراوان داشتند، چون وقتی امام سجّاد صلوات الله علیه شهید شدند مردم مدینه دیدند خیلی بدبخت بودند، آن کسی که در تاریکیِ شب همهی مشکلاتِ اینها را حل میکرد… ما به او جسارت هم میکردیم و او یک طرفه میبخشید، خیلی شرمنده شدند، لذا ولع به سمتِ حضرت باقر صلوات الله علیه بیشتر شد، حضرت باقر علیه السلام از آن روز اول مشتری داشتند، یعنی عدّهای بودند که حداقل بیایند و سؤال کنند، عدّهای بودند که بگویند این خانواده با بقیه فرق دارند.
امام نمیتوانستند بنشینند و یک گوشهای نماز بخوانند و کرسیِ درس داشته باشند، اصلاً نمیشد، ولی باید معلوم کند که تفکّرِ من این تفکّرِ رایج نیست و من اصلاً این تفکّرِ رایج را قبول ندارم.
در مسجدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کرسیِ درس فراوان بود، دوره امام سجّاد صلوات الله علیه دورهی تابعین است، یعنی دورهی شاگردانِ اصحاب، که اینها در حالِ فقاهت هستند و فقه و روایت بحث میکنند، امام سجّاد صلوات الله علیه هم نمیتوانستند کرسیِ درس داشته باشند، حال باید چکار میکردند؟ آیا باید در خانه مینشستند؟ عرض کردیم بجز دو ماه دوره حرّه که حضرت به دلیلی ورود نکردند، هیچ وقت هیچ امامِ ما گوشهنشین نیست.
حضرت میآمدند تا در این جلساتِ درس شرکت کنند، مردم نگاه میکردند تا ببینند علی بن الحسین (علیه السلام) در کدام حلقهی درس مینشینند، ولی خودِ ایشان نمیتوانند بعنوانِ معلّم حلقهی درس داشته باشند، برای مردم مهم بود که حضرت کجا میروند، به هر کجا که میرفتند شخصی که در حالِ درس دادن بود اعتبارِ زیادی پیدا میکرد، میدیدند حضرت به درسِ یک بردهی آزاد شده میروند، البته نمیخواهم بگویم که حضرت میخواستند برای استفاده کردن بروند، اصلاً همهی زندگیِ امام در حالِ مبارزه است. با این کارِ حضرت همه حسادت میکردند، علّت را جویا میشدند و حضرت میفرمودند: باید به آنجایی رفت که در آن علم است.
یعنی اگر ما بر سرِ سیرهی اهل بیت علیهم السلام بنشینیم و با دقّت توجّه کنیم حرفهای خیلی زیادی با خود بهمراه دارد، فکر نکنیم که باید حتماً امام شمشیر بدست بگیرد، «شمشیر به دست گرفتن» یک نحوهی مبارزهی امام است، یک روزی وظیفه «حمله» است، یک روز «دفاع»، یک روز آفند و یک روز هم پدافند، اگر شما مدام حمله کنید که فایده ندارد، باید آن جایی که حمله کردهاید را تثبیت کنید، باید این تفکّر در میانِ مردم ریشه بدواند.
اینکه شما میبینید در دورهی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه ایرانیها در یک مدّتِ زمانی برای اهل بیت علیهم السلام میمیرند و در خونخواهیها شرکت میکنند بدین علّت است که تفاوتِ رفتارِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه با خلفای قبل و بعد از حضرت را میدیدند.
اگر برای خدای متعال کار کنیم
الآن بنده این نقد را به مسئولان دارم و اخیراً به بعضی از خودشان هم گفتهام، الآن مُد شده است که مسئولان در جلساتِ بزرگ شرکت میکنند، البته میدانند که اگر به جلسهای که ما هستیم بیایند موضوعِ بحث را عوض میکنیم و به نقدِ مسئول میپردازیم. یک وقتی در میانِ جمعیت مینشینند و میهمانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند، اما یک زمانی این کنار مینشینند و بعنوانِ مسئول حاضر میشوند، وظیفهی منبری اگر بخواهد منبریِ اسلام اموی باشد مجیزگویی است، وظیفهی آن کسی که میخواهد حق بگوید این است که از فرصتِ نهی از منکر استفاده کند که هم به وظیفهی خود عمل کند و هم به او کمک کند. مُد شده است که هرچه جلسه بزرگتر و پُر سر و صداتر باشد آقایان هم دیده میشوند، اگر به دنبالِ هیئت هستید در هیئتِ محلِ خودتان شرکت کنید که یک کمکی هم به آن روضهی خانگی محلتان کنید، چرا به جایی میآیید که دوربین است و عکسِ شما را بگیرند؟ اگر یک قطره اشک هم برای خدا بریزید بد نیست، چرا باید در چشم بیایی و گریه کنی؟
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه وقتی به بازار کوفه میرفتند… بازار کوفه زمان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه مهمترین بازارِ جهان اسلام بود، ثروتِ هنگفتی در آن بود، مغازههای بزرگ و پولهای کلان در آن وجود داشت. یک نفر در بازار کوفه بود که یک چهارپایه داشت که روی آن مینشست و یک چهارپایه هم در مقابلِ او بود که یک سینی هم روی آن گذاشته بود و در آن خرما بود، این همهی بساطِ این دکّانِ این شخص بود، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه از بینِ همهی بازار کوفه میرفتند و پیشِ میثم تمّار مینشستند، تفاوتِ اسلام علوی با اسلام اموی این است.
البته نمیخواهم بگویم مسئولینِ ما که به هیئتهای بزرگ میروند اسلام اموی است، باید از رفتارِ شبیه به آنها احتراز کند، اشتباه نشود، قصدِ بهتان زدن نداریم، بلکه باید بدانیم که آن یک مدل است و این هم یک مدل، نباید شبیه به این مدل عمل کرد، بلکه شبیه به آن مدل عمل کن، به روضه خانگی برو که فیلمِ تو را نمیگیرند، هم دو قطره اشک برای خدای متعال بریز و هم ببین اوضاعِ آن هیئت چگونه است، هم دردِ محل را بفهم، وقتی به VIP و CIP میروی که چیزی از مشکلات متوجه نمیشوی. شرطِ ما با بعضی از جلسات این است که اگر مسئولی آمد تصویرِ او را منتشر نکنید، بعد ببینید که آیا مجددا میآید؟ مگر شما تصویرِ یکایکِ عزاداران را منتشر میکنید که تصویرِ او را منتشر میکنید؟ همه میهمانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند عزیزند، حتّی اگر یزید هم از درِ هیئت بیاید و جزوِ جمعیت باشد میهمانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است و به کسی ربطی ندارد، اما مسلّماً دیگر دوربین را روی او زوم نمیکنید، همه میهمانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند، مگر از یکایکِ میهمانان عکس میگیرند؟ نباید از این کارها کرد.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه به بازارِ کوفه میرفتند و پیشِ میثم تمار میرفتند، نه اینکه بروند و بنشینند، گاهی میثم تمّار کار داشت، حضرت به جای میثم تمّار مینشستند و خرما میفروختند تا میثم تمّار برود و به کارِ خود برسد. «یا ذالجلال و الاکرام». ببینید چقدر فاصله است!
این موضوع حتّی اگر افسانه هم باشد زیباست، وای بحالِ اینکه واقعیت هم هست!
نگاه میکنند و میبینند که حضرت زین العابدین صلوات الله علیه به کجا میروند، طبیعتاً اگر یک عربِ نژاددار کرسیِ درس بگذارد یک نفر مسئولِ آب دادن به اوست، یک نفر مسئولِ میکروفن اوست، ولی کسی پای درسِ یک برده نمیرود، برده که اعتبار ندارد، در جامعهای که قبیلهگرایی موج میزند اگر بگویی نزدِ یک برده درس خواندهام هیچ اعتباری ندارد، حال امام سجّاد صلوات الله علیه به کجا میروند؟ حضرت میفرمایند این شخص عالِم است، اینطور اصلاً نظامِ آنها را بهم میریزند.
چرا باید منصور دوانیقی ملعون بگوید این جعفر بن محمد (صلوات الله علیه) مانندِ استخوانِ شکسته در حلقِ من گیر کرده است؟ مگر امام جعفر صادق صلوات الله علیه لشگرکشی کرده بودند؟ نه! اصلاً وجودِ این آقا با فرهنگی که او ترویج میکند با این شخص اصطکاک دارد و او را بدبخت میکند و هویتِ او را نابود میکند.
یک روزی هارون ملعون به حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه عرض کرد: من این همه پول دارم… باید گفت که تاریخ تقریباً مثلِ هارون را ندیده است، یعنی زندگیِ سلطنتیِ هارون از افسانه هم آنطرفتر است، فتوحاتِ فراوان و ثروتِ حیرتانگیز، قدرتِ نظامیِ بسیار زیاد، خیلی هم تلاش میکرد که بگوید من آزادیخواه هستم و مثلاً هر کسی نظریهای دارد من پول میدهم که بیاید و ارائه بدهد و کرسیهای آزاداندیشی و نظریهپردازی برگزار میکرده است، البته همینکه شما میبینید وقتی حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه یک محاجّه میکنند و هارون ملعون ایشان را به زندان میاندازد، وقتی با حضرت درگیر میشد حضرت تمامِ آن ویترینِ او را منهدم میکردند، آن ملعون خیلی میگفت که من آزاداندیش هستم، هر کسی که میخواهد خدا را هم نقد کند بیاید و در اینجا نقد کند و ما به او پول میدهیم، وقتی آن ملعون به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد «السلام علیک یابن عم»، یعنی پسرعمو، و امام کاظم صلوات الله علیه فرمودند: «السلام علیک یا أبی»، آن ملعون گفت: اگر دلیلِ قرآنی نیاوری تو را به زندان میاندازم! و حضرت دلیلِ قرآنی آوردند ولی همه فهمیدند و آن ملعون در به در به دنبالِ موضوعی بود که حضرت را به زندان بیندازد، یعنی حضرت ویترینِ آن ملعون را منهدم میکردند.
یک روزی هارون ملعون به حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه عرض کرد: مگر تو چه داری که مردم اینطور برای تو جان میدهند؟ من که پول و زور دارم، اگر انسان پول و زور داشته باشد در بینِ دنیادوستان عزیز میشود…
زمانی وضعِ مالیِ یکی از اقوامِ ما خیلی خوب بود، مثلاً هر وقت سفارشِ پیتزا میداد به پیک موتوری پنجاه هزار تومان انعام میداد، هر وقت برای سفارشِ پیتزا تماس میگرفت دعوایی بینِ پیک موتوریها رخ میداد، چرا اینطور میشد؟ مثلاً آیا برای زیارتِ او میآمدند؟ اگر کسی پول خرج کند عزّتِ ظاهری بهمراه دارد.
هارون ملعون میگفت: پول را که من دارم، زور هم که من دارم، چرا برای تو میمیرند؟ حضرت فرمودند: تو حاکمِ جامعه هستی ولی «نَحنُ امامُ القُلوب»، ما بر دلها امامت میکنیم.
ممکن است دهانِ خود را به امیدِ سکهی تو یا از ترسِ شمشیرِ تو ببندد و حتّی مجیزِ تو را هم بگوید، اما همینکه روی خودت را برگردانی میخواهد به روی تو تُف کند، ولی ما نه لزوماً پول میدهیم و نه از زورِ ما میترسند، «الناس عبید الاحسان»، اینها کوچکیِ خودشان را نسبت به ما… در دعای شریف میخوانیم که هر شریفی به شما برسد سرِ او میافتد و نمیتواند با سرِ بالا بایستد، احساسِ حقارت میکند، کوچکیِ خود را حس میکند.
لذا حضرت زین العابدین صلوات الله علیه میروند و پای درسِ برده مینشینند، با کنیز ازدواج میکنند، تمامِ مناسبات را… یعنی این نبرد کوچک نیست و مدام ادامه دارد.
لذا اتّفاقی افتاد و آن هم این بود که سعی کردند یک سری آخوند تولید کنند که مقابلِ این تفکّر بایستند، یعنی مسلّماً دشمن تلاشِ خود را متوقف نمیکند، بالاخره باید کاری کند.
داستانی از حجِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه
پسرِ عبدالملک مروان ولیعهد بود و او را با تمتراق آوردند و گوشه بیت الله الحرام تخت زدند، ایامِ حج که خیلی شلوغ بود، بادیگاردها مثلثی ایجاد کردند که صفِ طوافکنندگان را بشکنند تا او برود و به حجرالاسود دست بزند، هر چه تلاش کردند، چون مردم نمیخواستند طوافشان بهم بخورد محل نگذاشتند، هر چه تلاش کردند و سر و صدا کردند هیچ اتفاقی نیفتاد و مردم اجازه ندادند، این پسرِ عبدالملک مروان رفت و روی تخت نشست، همینطور که در حالِ نگاه کردند بودند ناگهان حضرت زین العابدین صلوات الله علیه که خیلی لاغر بودند و لباسِ احرام به تن داشتند و کسی هم به دنبالِ ایشان نبود از درِ مسجدالحرام وارد شدند، همینکه ایشان وارد شدند مردم از هیبتِ ایشان کنار رفتند و این صف شکافت، یک راهرویی باز شد و ایشان تا به حجرالاسود رفتند، نه با بادیگارد و…، اینهایی که اطرافِ پسرِ عبدالملک مروان بودند شامی بودند، برای همین پرسیدند که این شخص کیست؟ همین «این شخص کیست؟» برای پسرِ عبدالملکِ مروان از صد فحش بدتر بود، برای همین گفت که من نمیدانم، اگر بگوید میدانم که بدتر است، برای اینکه میپرسند برای چه این شخص در حکومتِ شما کارهای نبوده است؟ برای همین گفت نمیدانم و این شخص را نمیشناسم، فرزدق گفت: آیا نمیشناسی؟ «هَذا الَّذي تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأَتَهُ» این همان کسی است که اگر پا روی سرزمین حجاز بگذارد ریگهای بیابان به او سلام میکنند، «وَالبَيتُ يَعرِفُهُ وَالحِلُّ وَالحَرَمُ» این خانه آغوشِ خود را باز کرده است و به او سلام میکند، اصلاً افتخارِ حرم و حجرالاسود است، «هَذا اِبنُ خَيرِ عِبادِ اللَهِ كُلِّهِمُ» این شخص فرزندِ بهترین بندگانِ خدا یعنی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، «هَذا اِبنُ فاطِمَةٍ إِن كُنتَ جاهِلَهُ» اگر تو ایشان را نمیشناسی پسرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، بعد در ادامه گفت: خانوادهی این بزرگواران اینطور است که «ما قالَ لا قَطُّ إِلّا في تَشَهُّدِهِ» این بزرگواران بجز در تشهّد که «أشهد ان لا اله الا الله» میگویند به کسی «نه» نمیگویند، اینها کریمِ عالَمِ وجود هستند.
خدایا! ما را با سیره اهل بیت علیهم السلام و معرفتِ اهل بیت علیهم السلام آشتی بده.
خدایا! انسِ با سیره حضرت زین العابدین صلوات الله علیه را نصیبِ ما بفرما.
خدایا! توسّلِ به حضرت زین العابدین صلوات الله علیه را روزیِ ما بگردان.
ان شاء الله گرفتار نشوید و برای امور معنوی به حضرت زین العابدین صلوات الله علیه پناه ببرید.
به امام صادق صلوات الله علیه عرض کردند: شما خیلی بزرگوار هستید، آیا شما شبیهِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه هستید؟ حضرت فرمودند: هیهات! من جدّی به نام «علی بن الحسین سلام الله علیه» داشتم… انسان باید به اندازهی یک عمر در این جمله فکر کند، شخصیتِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه خیلی حیرتانگیز است.
روضه حضرت زین العابدین صلوات الله علیه
یک جمله عرض کنم و از همینجا به روضه وارد بشوم.
حضرت زین العابدین صلوات الله علیه شباهتهای خیلی زیادی به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه دارند، مثلاً در عبادت، مثلاً در کرامت، مثلاً عبادتِ طولانی، رسیدگی به فقرا و ایتام، دلسوزی، یک شباهتِ دیگرِ حضرت هم این است که زمانِ هجوم به ناموسِ خدا حاضر بودند… هر دو بزرگوار سی سال از هجوم سوختند، این حرف خیلی سنگین است، آنقدری که شما در کربلا، حتّی روایت داریم که نصر نازل شد، روایتِ مختصرِ آن صحیحه است که نصر نازل شد و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند ما به عهدِ خود وفا خواهیم کرد، اینجا ماجرای ابراهیم و اسماعیل نیست…
ولی آن زمان که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی زمین افتاده بودند و دیدند در حالِ حمله کردن به خیمهها هستند نتوانستند تحمّل کنند، فرمودند: «يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَكُنْتُمْ لاَ تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»[4]، شمر با همهی حرامزادگیِ خود گفت: چه میخواهی؟ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: تا زمانی که من زنده هستم به خیمهها حمله نکنید…
معلوم است آن کسی که به خانهی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه حمله کرد حرامزادهتر از شمر بود…
شمر گفت: «لکَ یَابنَ فاطِمَة» حق داری، برگردید، تا زمانی که زنده است به خیمههای او حمله نکنید…
یا امیرالمؤمنین! الهی که برای شما بمیرم… آقای ما شبیهِ این مسیرِ طولانی…
حال میخواهم از اینجا به روضه وارد بشوم، امشب به برادرِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه متوسّل هستیم، آن کسی که اگر او نبود حضرت زین العابدین صلوات الله علیه شهید میشدند، شیعه باید تا قیامت برای دو معصوم بمیرد، یک بزرگوار حضرت علی اکبر صلوات الله علیه هستند و بزرگوارِ دیگر هم حضرت زینب کبری سلام الله علیها. حضرت علی اکبر صلوات الله علیه پیشمرگ شدند و حضرت زینب کبری سلام الله علیها هم خیلی کتک خوردند که حضرت زین العابدین صلوات الله علیه را حفظ کنند، همین کار بس است…
اگر به شما بگویند یک نفر کاری کرد که امام کشته نشد، اصلاً کاری به بقیهی کمالاتِ آن شخص نداشته باشیم…
حضرت علی اکبر روحی له الفداه که فداییِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه هستند… ان شاء الله خدای متعال ما را فداییِ امام زمان ارواحنا فداه قرار بدهد، امشب بگوییم آقا جان! به حرمتِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه ما دوست داریم در راهِ شما جان بدهیم، امام هادی صلوات الله علیه در زیارت حضرت علی اکبر صلوات الله علیه میفرمایند: ان شاء الله خدای متعال در روز قیامت جزوِ رفقای تو قرار بدهد…
«السَّلامُ عَلَیکَ یا أوَّلَ قَتیلٍ مِن نَسلِ خَیرِ سَلیلٍ»[5]… ای اولین شهیدِ آل البیت… ای فداییِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه… ان شاء الله که من فدای شما بشوم…
در زیارت کامل الزیارة هست که امام صادق صلوات الله علیه میفرمایند: وقتی پدرِ تو بالای سرِ تو آمد خونِ تو را به آسمان پاشید… اصلاً چه کسی ایشان را میشناسد؟ اصلاً چه کسی میتواند ایشان را درک کند؟
اصلاً امامِ معصوم را کنار بگذارید، یک عالِمی که شما قبول دارید را در نظر بگیرید، مثلاً آیت الله بهجت، هیچ کدام از شما نمیگویید این شیخی که روی منبر نشسته است شبیه به آیت الله بهجت است، چه برسد به «أشبَه»، باید شما چه چیزی در یک نفر ببینید که بگویید او به آیت الله بهجت شبیه است؟ تازه آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف یکی از نوکرانِ درِ خانهی اهل بیت علیهم السلام هستند، شما باید چه کسی را ببینید که بگویید او به آیت الله بهجت شبیه است؟ نمیدانم شما چقدر ایشان را از نزدیک دیده بودید، باید چه چیزی ببینید که بگویید این شخص شبیهترینِ مردم به آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف است؟ مثلاً بگویید وقتی دلِ ما برای آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف تنگ میشود به او نگاه میکنیم! ببینید این موضوع را برای یک انسانِ عادی میگویم! آن انسان هر کسی که باشد به هر کجا که برود همان احترامِ آقای بهجت را دارد، چون این شباهت فقط بصورتِ فیزیکی نیست، یعنی اگر او آدم بود و اهلِ عبادت بود و ملکوتی بود این شخص هم همینطور است…
وقتی حضرت علی اکبر صلوات الله علیه میخواستند به میدان بروند همینکه از پدرِ خویش اذن گرفتند سلام الله علیها بدونِ فوتِ وقت و بلافاصله فرمودند: برو! اصلاً فرصت نشد یکدیگر را در آغوش بگیرند…
وقتی حضرت علی اکبر صلوات الله علیه به سمتِ میدان رفتند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سرِ مبارکِ خویش را بلند کردند و نگاهی با ناامیدی از پشت به قد و بالای حضرت علی اکبر صص کردند و شروع کردند به گریه کردن…
حسین جان! شما اینجا نتوانستید قد و بالای سالمِ فرزندِ خویش را تحمّل کنید… چون در روایت هست که سرِ مبارکِ خویش را پایین انداختند، آقا جان! شما نتوانستید رفتنِ فرزندِ خود را تحمّل کنید، بمیرم برای شما برای آن زمانی که بالای سرِ حضرت علی اکبر صلوات الله علیه رسیدید… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بعد از رفتنِ حضرت علی اکبر سلام الله علیه سرِ مبارکِ خویش را پایین انداختند و شروع کردند به گریه کردن، بعد نگاه کردند و دیدند که انگار حضرت مضطر شدهاند، محاسنِ مبارکِ خویش را بدست گرفتند و سرِ مبارکِ خویش را بالا آوردند، «اللهم اشهد أنه قد برز اليهم غلام اشبه الناس خَلقا و خُلقا ومنطقا برسولك وكنا اذا اشتقنا الى نبيك نظرنا اليه»… وقتی دلم جدّم تنگ میشد به صورتِ او نگاه میکردم… اصلاً قابلِ وصف نیست که این فرمایش یعنی چه…
حضرت علی اکبر صلوات الله علیه به سمتِ میدان رفتند، جنگِ خیلی عظیمی کردند، ضجّهی آن ملعونها را درآوردند…
همینقدر به شما عرض میکنم که خون روی صورتِ اسب ریخت، اسب مسیرِ برگشت را برعکس رفت، گفتند راه را باز کنید و بگذارید جلو بیاید و به همه برسد، خیلی اتّفاقها افتاد که نمیتوانم بیان کنم، همینقدر به شما بگویم، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که مضطرّ ایستاده بودند تا ببینند اینها با پیغمبرِ کربلا چکار میکنند، دیدند یک صدای نحیفی از بینِ اسبها بلند شد «عَلَیکَ مِنّی السَّلام یا أبَتاه»…
نوشتهاند حضرت خود را با سرعت بالای سرِ حضرت علی اکبر صلوات الله علیه رساندند، وقتی بالای سرِ ایشان رسیدند نگاه کردند تا ببینند که آیا کار تمام است یا نه، همینکه در حالِ نگاه کردن بودند حضرت علی اکبر صلوات الله علیه یک صیحهای زدند و پای مبارکِ خویش را روی زمین میکشیدند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیگر نتوانستند بایستند، نشستند، صورت به صورتِ ایشان گذاشتند، صدای هلهله همه جا را گرفته است ولی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیگر کاری به هلهلهها نداشتند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صدا زدند: «وَلَدی»… پسرم…
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] لهوف، صفحه 120
[5] زیارت الشهداء