حجت الاسلام کاشانی روز شنبه مورخ 16 شهریور 1398 مصادف با روز هفتم ماه محرم در هیئت الزهراء سلام الله علیها به سخنرانی پیرامون مسئله ی «سازمان دهنده های جامعه ی شیعه: ولایت، برائت، تقیّه و انتظار» با موضوع اختصاصی «اهمیّتِ اسلام سیاسی و وحدت بخشی به مکارم اخلاق» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
تفاوت اخلاق مورد نظر اهل بیت با اخلاق مطرح شده در جامعه
عرض کردیم که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین وقتی بخواهند جامعهای درست بکنند که به آنها منسوب بشود، جامعهی علوی، جامعهی اهل بیتی، به ریشهها و علّتها میپردازند. مبانی که عمل را درست میکند، کنشساز است. بیش از اینکه بخواهند توصیهی اخلاقی به ما بگویند، وجههی اصلی مطلب را برای ما بیان میکنند. یک وقت است شما کتاب کافی را برمیدارید میخوانید. (البتّه این را عرض بکنم که خواندن حدیث برای غیر متخصّص غیر حدیث خوب نیست. این مثل خود درمانی است. چون یکی حدیث است، یکی نیست. دیگران باید شرح عالم متخصّص را بخوانند. مثل اینکه شما از میان این همه دارو نسخهی یک پزشک حاذق را استفاده میکنید. همینطور نمیروید خود درمانی بکنید.
چند باب کتاب کافی را برای شما میخوانم. وقتی اهل بیت میخواهند عمل درست بکنند (بر خلاف ما رفتار میکنند) برخلاف این کاری که ما میکنیم صرف الاخلاق میگوییم، بی روحِ بیربط به امام، به ولایت خود، بعد میگوییم چرا گفته است: جهاد و… «وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ»[4] چرا؟ هر چه اخلاق به ما میگویند که در آن ولایت نیست. خوش اخلاق باش، همسر خود را نزن، فرزند خود را ببوس، خوش اخلاق باشید، ولایت در کجا قرار دارد؟ (این سؤالات برای ما وجود دارد) برای اینکه غلط به ما گفتند. اخلاق اهل بیت با اخلاقی که یک نویسندهی غربی میگوید، فرق دارد. اهل بیت بخواهند اخلاق بگویند، در اخلاق آنها هدف مشترک، نیّت واحد، از سر یک اعتقاد است. اینها را که دارم برای شما میخوانم در کتاب کافی است.
کتاب کافی کتاب مهمّی است؛ هشت مجلّد یک بار چاپ شده است، 15 مجلّد یک بار چاپ شده است، از کتابهای بسیار بسیار مهمّ ما است که برای متخصّص مفید است. این کتاب بخش بخش است. قدیمیها دوباره اسم بخشهای را کتاب میگذاشتند. یعنی اسم بخش یک کتاب کافی، کتاب العقل و الجهل است، کتاب فضل العلم، برتری علم. کتاب التّوحید، کتاب الحجّه. یک دانه از این بخشها کتاب ایمان و کفر است. ذیل ایمان و کفر اخلاق گفتند. عجب! یعنی اگر کسی این عرایض را -که ما هم از بزرگان استفاده کردیم- نخواند، میگوید: اینکه مدام میگویند تدویب، باببندی و تدوین شیخ کلینی، خوب است (خیلی درست نیست) مثل اینکه اینجا دقّت نداشته است، حال خوبی نداشته است. ذیل کتاب ایمان و کفر -شروع آن باب یک- طینت مؤمن و کافر است. این را که ببینیم میگوییم: خوب همخوانی دارد. آیا ممکن است مؤمن از یک کافر به دنیا بیاید؟ میگویید: در این موارد همخوانی دارد؛ بعد جلوتر میروید، مکارم اخلاق. اینکه اخلاقی شد؟ بعد یقین، بعد ورع، عفّت، اینها به ایمان و کفر چه ارتباطی دارد؟ پرهیز از گناه، شرم و حیا، عفو و گذشت، همهی اینها اخلاقی است. چرا ذیل این آورده است؟ من چند مورد از باب 81، 82 برای شما میخوانم ببینید، با آن حرفهایی که زدیم همخوانی دارد. شاد کردن یک کار اخلاقی است. منتها تیتر این است: شاد کردن مؤمن. این ذیل چه موضوعی است؟ تولّی.
تولّی: اعتقاد عملساز
عرض کردیم تولّی یک اعتقاد عملساز است. شاد کردن چیست؟ شاد کردن مؤمن. برآوردن حاجت، برآوردن حاجت مؤمن. سعی در برآوردن حاجت مؤمن. یعنی بعضی وقتها خود شما هم نمیتوانید کاری بکنید، سعی میکنید (به یک نحوی کاری انجام بدهید). برطرف کردن گرفتاری مؤمن. اطعام مؤمن -اسم بابها را دارم میخوانم- مهربانی و احترام به مؤمن، کسی که لباسی به تن مؤمنی بپوشاند. خدمت به مؤمن، خیرخواهی برای مؤمن، زنده کردن مؤمن، همینطور جلو بیایید. یعنی اگر اخلاق هم میخواهد بگوید، اخلاق همینطور آویزان و معلّق نیست، همهی آنها ذیل آن ارکان است که ما چهار مورد از آنها را اسم بردیم. ولایت که عمل آن تولّی میشود، برائت، تقیّه، انتظار. چیزهای دیگری هم وجود دارد.
روز گذشته عرض کردیم که چرا توحید را نمیگوییم؛ چون آن ولایتی که ما میگوییم همان توحید است که ظهور پیدا کرده است که بین انسانها است. حالا چند روایت به عنوان آنچه گذشت، برای شما میخوانم؛ بعد بحث ولایت سیاسی را ادامه بدهیم.
یکی از بابهای این کتاب ایمان و کفر… یعنی بخش ایمان و کفر از کتاب کافی شریف -که این مجموعه جزء بخش اصول کافی هم است، اصول کافی بخشی از کافی بزرگ است- یک بابی دارد که باب شمارهی72 است. «بَابُ أُخُوَّةِ الْمُؤْمِنِينَ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ»[5] برادری، مؤمنان با هم برادری میکنند. «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»[6] ببینید حضرت چه فرموده است.
شرایط ورود به مجلس اهل بیت
ما همه چیز خود را مدیون امام صادق صلوات الله علیه هستیم. ای کاش یک روزی ما اینقدر رشد بکنیم که وقتی میخواهیم وارد جلسه بشویم، عین آن پهلوانهای زورخانه که دست به زمین میزنند اذن میگیرند، -حالا نمیخواهد شما دست به زمین بزنید- یکی از آن کسانی که باید از او اذن کرد، نعمت عظمی گردن ما دارد، امام صادق علیه السّلام است. یکی حضرت رضا علیه السّلام است و آن وقت باور بکنید آمدن ما در جلسه (چطور میشود) مثل اینکه میگویید: میخواهید نماز بخوانید… شما در دقیقهی 120 بعد از گل طلایی حرف نزن، یک پنج دقیقه (ذکر بگو) «وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ»[7] «إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَميننَ»[8] دو تا صلوات بفرست. میخواهیذ پرواز بکنیذ. آمادگی میخواهد. این جلسه نمیتواند ما را سیر بدهد؟ سر کار هستید (بیجهت اینجا نشستید)؟ مگر به شما حقوق میدهند که بیدلیل به اینجا بیایید؟ اگر میخواهد سیر بدهد، این هم مقدّمه دارد، قبل از جلسه به صدّیقهی طاهره سلام الله علیها عرض بکنید خدمت شما رسیدیم… حضرت موسی به خدا عرض کرد: «إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ»[9] یک وقت شما میگویید: آب ندارم، نان ندارم، گوشت ندارم، فرزند من مریض است و خود من چه شدم، چشم من درد میکند؛ ادب حضرت موسی علیه السّلام این است. خوب است فقیر وقتی در خانهی مولی میآید حرف نزند، بگوید: مولا کریم است، وقتی از او بخواهید همانقدر به تو میدهد. حضرت موسی به محضر خدا عرض کرد: «إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ» هر چقدر بخواهی به من بدهی، من فقیر هستم. من فقیرِ فقیر هستم. فقیر و خسته به درگاه آمدم، دیگر چه میخواهی بدهی، من چه میفهمم، تو کریم هستی، تو رحیم هستی، تو علیم هستی. من افق دید وسیعی ندارم، حالا اشکال ندارد چیزهایی هم بخواهید ولی بگویید آن چیزهایی که خود تو میدانی بده و این چیزها هم به ذهن ما رسید.
ورودی جلسه آدم از چند نفر اذن بگیرد، دو تا صلوات بفرستد. چند تا صلوات به نیابت از امام زمان علیه السّلام بفرستیم و به مادر ایشان هدیه بکنیم. یعنی چطور قبل از نماز نافله میخوانند، آماده میشوند، نماز تحیّت مسجد میخوانند. میگوید: (در مسجد) حرف دنیا نزن. تا رسیدن به صدر مجلس با هم حرف نزنید، بیرون با هم حرف بزنید، پنج دقیقه قبل از شروع جلسه ذکر بگو، فرق میکند؛ مخصوصاً اگر از سر ولایت باشد، یعنی آدم از طرف خود حرف نزند، از طرف مولا بگوید. «عَلى حُبِّهِ» یا «عَلَى حُبِّهَا».
اخوّت و برادری در کلام امام صادق علیه السّلام
امام صادق روحی له الفداه فرمود: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[10] مؤمنان برادر هستند. چطور برادر هستند؟ ما در همین حد بلد هستیم که اگر سر ایست شبانه باشد، میگوییم: برادر بزن بغل. معمولاً اینقدر مفهوم برادری را در جامعه فهمیدیم. برادری نمیبینیم، در حدّ اینکه اینجا قسمت برادران است، آنجا قسمت خواهران است. این آقایان و خانمها خلاصه تبدیل به برادران و خواهران شده است. این نیست، بلکه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ بَنُو أَبٍ وَ أُمٍّ» از یک پدر و مادر هستند. نسبت به برادر خود که از یک پدر و مادر هستید چطور هستی، «وَ إِذَا ضَرَبَ عَلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ عِرْقٌ» اگر مؤمن بفهمد برادر مؤمن او در یک جای دیگری دچار آسیب شده است، نمیتواند شب بخوابد. شما ببینید در یک جامعهای که – این همان تولّی است که داشتیم میگفتیم- اینطور نسبت به هم مهربان باشند، اصلاً رباخوری نیست، چون رباخور دنبال بیچاره میگردد که او را سرکیسه بکند، این خلاف جامعهی ولایتمدارا ست. یعنی اینقدر بقیه بنشینند که این بیچاره بشود و مجبور بشود برود پول نزول بکند، به او کمک نکنند. در یک روایت دیگر امام صادق علیه السّلام فرمود: اگر میبینی برادر تو گرفتار است، قبل از اینکه او مدام دنبال راهی برای گفتن این نیاز خود باشد، عرق سرد شرم روی صورت او بنشیند، برو مشکل او را حل بکن، وقتی میبینی مشکل دارد، چرا صبر میکنی تا بیاید بگوید. «بَنُو أَبٍ وَ أُمٍّ» این یک روایت.
جابر بن یزید جعفی محضر امام باقر روحی له الفداه آمد -او از راویان معارف ولایی اهل بیت است- گفت: آقا عین آدمهای مصیبتزده گاهی وقتها حال من گرفته است، چرا ما اینطور میشویم؟ مثل اینکه پدر خود را از دست دادم ولی پدر من الحمدلله سالم است. چرا اینطور است؟ «رُبَّمَا حَزِنْتُ مِنْ غَيْرِ مُصِيبَةٍ تُصِيبُنِي أَوْ أَمْرٍ يَنْزِلُ بِي»[11] مثل اینکه مصیبت زده هستم، حال من گرفته است، نمیدانم چرا اینطور هستم. «حَتَّى يَعْرِفَ ذَلِكَ أَهْلِي فِي وَجْهِي وَ صَدِيقِي» خانوادهی من این را در چهرهی من میبینند، میگویند: چه شده است؟ حضرت فرمود: طینت مؤمنین از بهشت است، یک ریشه دارند. لذا اگر یکی از این ارواح دچار آسیب بشود، ارواح دیگر دچار ناراحتی میشوند. (اگر یک نفر) میگوید: من این مشکل را پیدا نمیکنم. (به او) میگویند: ضعف ایمان است.
باز امام صادق علیه السّلام فرمود: «الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ» مؤمن برادر مؤمن است. «عَيْنُهُ وَ دَلِيلُهُ» چشم او است. جایی بفهمد که کسی میخواهد به او آسیب بزند (از صدمه رسیدن به او جلوگیری میکند) چطور هستم اگر بفهمم یک کسی میخواهد برای برادر من مشکل ایجاد بکند، پشت سر او میخواهد حرف بزند، میخواهد مال او را بالا بکشد، به ناموس او جسارت بکند، فرمود: مؤمن برادر مؤمن است. «عَيْنُهُ» چشم او است. یعنی آنجایی که او نمیبیند و این میبیند. «وَ دَلِيلُهُ» جایی بفهمد که یک خیری ممکن است از این سلب بشود یا ممکن است این وارد یک شرّی بشود، جالب است وصف این است که یعنی اگر این کار را نمیکنید، باید ببینید مؤمن هستید یا نیستید، ولایت دارید یا ندارید. «لَا يَخُونُهُ» به او خیانت نمیکنید. یعنی این بازار، بازار مؤمنان نیست. حالا ممکن است خیلیها سیاه به تن داشته باشند ولی بازار مؤمنان نیست. چون غشّ در معامله، خیانت فراوان است. آن کسی که خیانت میکند مؤمن نیست. «وَ لَا يَظْلِمُهُ» به او ظلم نمیکند. «وَ لَا يَغُشُّهُ» با او اینطور است. «وَ لَا يَعِدُهُ عِدَةً فَيُخْلِفَهُ» وعده نمیدهد که خلاف آن بگوید، اگر وعده بدهد، به آن عمل میکند.
از این روایات دهها مورد داریم که شما میبینید وقتی میخواهد بگوید.. یک وقت است میگوید: به مال دیگران خیانت نکنید، همین توصیههای اخلاقی که همه جا وجود دارد.
یکپارچگی دین مبتنی بر ولایت
این دین یکپارچه است، پکیج است، اگر میگویید ولایت او را دست دارم، همهی اینها در ولایت او است، برای همین است که «وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ»[12] نمیشود انتخاب کرد، بگوییم عزاداری (این دین) این را انتخاب میکنم، حلالخوری (این دین را) آن را انتخاب نمیکنم؛ نمیشود ما یک چنین چیزی نداریم. همهی اینها با هم است.
باز این از امام صادق صلوات الله علیه است. فرمود: «الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ»[13] از آن یکیها شدیدتر است. برادر او است، بلکه اصلاً یک تن است. اگر من این حس را نسبت به شما نداشته باشم، باید برگردم ببینم کجای راه من اشتباه بوده است. «إِنِ اشْتَكَى شَيْئاً مِنْهُ- وَجَدَ أَلَمَ ذَلِكَ فِي سَائِرِ جَسَدِهِ» چطور اگر در بدن انگشت درد بگیرد، همهی وجود آدم آن درد را حس میکند، اگر یک مؤمنی دچار آسیب بشود، دیگران به جوشش میافتند. بعد دیگر شما آن روایت را (متوجّه میشوید) که «مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ»[14] این ولایت را نداریم، اصل را نداریم. آن چیزی را که معاویه نداشت، شما هم ندارید. حالا ممکن است او ظلمهای اضافی کرد شما نکرده باشید ولی آن اصل را ندارید. اصل این است که (این ولایت) یکپارچه است. روز اوّل هم عرض کردیم ولایت یکپارچه است، «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي» است. این شعار هم نیست، چون اگر شعار باشد، فایدهای ندارد. بعد حضرت اینطور فرمود: «وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا» شعاع نور خورشید به زمین میرسد، اصلاً این شعاع از آن خورشید قابل انفکاک نیست. حضرت صادق فرمود: روح مؤمن هم عین شعاع است که به خورشید متّصل است. ما کجا این متّصل را معنا کردیم؟ در چه واژهای، گفتیم ریشهی ولایت چیست؟ قرب است. مؤمن اگر ولایتی باشد -که گفتند رأس همه اهل بیت است که اوج ولایت است- اوج قرب میشود، اوج اتّصال میشود. لذا اگر کسی به مؤمن جسارت بکند، این نور متّصل به خورشید است. اینکه به شما عرض کردیم جسارت به یک مؤمن، جسارت به حضرت زهرا سلام الله علیها است (برای این است که) همه چیز یکپارچه است.
طاغوتیان بعد از پیغمبر هم سعی کردند همین کار را بکنند، همین کار را کردند ولی به جای ولایت چه چیزی گذاشتند؟ مثلاً قبیله را قرار دادند. باید جان خود را برای قبیله فدا بکنید. برای قبیله جان بدهید، به نفع قبیله به دیگران ظلم بکنید. بالاخره شما باید جامعه را اداره بکنید یا باید با ولایت جامعه را اداره بکنید یا با طاغوت باید این کار را بکنید. در واقع مسیر یکی است منتها یک جا ولایت الله و اهل بیت که ظهور ادامهی آن مسیر در دنیا است یا ولایت شیطان و ابلیس و طاغوت. شما در این آیت الکرسی دیدید میگویید: یا مؤمن به طاغوت کافر به ایمان یا مؤمن به خدا و کافر به طاغوت. ما آدمی که فقط مؤمن یا فقط کافر باشد نداریم، اصلاً فایدهای ندارد؛ هم لا اله، هم الّا الله. همزمان باید با هم باشد. حالا اگر برسیم برای شما بیان میکنیم که آن قسمت دیگر برائت است، با هم است، یعنی ولایت تنها فایدهای ندارد. همهی این ولایتی که ما تا به حال روی آن ایستادیم و اگر واقعاً یک صدم این ولایتی که با هم گفتگو کردیم که از واضحات دین است، اجرا بکنیم انصافاً جامعه گلستان میشود، تازه این هنوز ناقص است، هنوز اصل نیست، هنوز طراحی امام معصوم نیست. «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»[15] هنوز ندارد، این تازه «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» ولی شما ببین چه اتّفاقی در جامعه میافتد.
یک نمونه برای شما بگویم. یکی از بستگان ما تازگی از دنیا رفته بود. به بهشت زهرا رفتیم، سالگرد یک مادر شهید بود، پسر او که برادر شهید بود، مداح بود، داشت برای سالگرد مادر خود میخواند. این بندهی خدایی هم که ما داشتیم برای دفن او میرفتیم، فرزند شهید بود. در قطعهی خانوادههای شهدا داشتیم میرفتیم. اگر نگاه شما ولایی نباشد میگویید: حالا چه کار بکنیم؟ فاصلهی دو تا قبر هم با هم، چهار قبر بود، اصلاً جمعیت تشییع کنندگان با آنها یک جا قابل جمع نبود. هر لحظه ممکن بود که مثل خیلی از جاهای دیگر کار به اختلاف بینجامد و صداها با هم مخلوط بشود. اینها گفتند: تا قبر را میکنید، صدا نکنید آنها برنامه دارند. او هم یک ربع خواند، بعد گفت: مداح شما رسیده است؟ گفتند: مداح ما نرسیده است. او شروع کرد، مداحی کردن و گفت به روح این تازه گذشته برسد. چرا؟ چون میگوید: این مادر من است، او هم برادر من است که از دنیا رفته است. اینکه مرحوم امام میفرمود: اگر انبیاء در یک شهر جمع بشوند نیروی انتظامی و قوّهی قضائیّه و اینها نمیخواهد (برای همین است) کسی به کسی تعدّی نمیکند. وقتی من این را تعریف میکنم برای شما مثل خواب و خیال است.
اثر نیّت بر اعمال ما
اهل بیت اینطور زندگی کردن را از ما خواستند. ما این عمل محدود 30، 40، 50، 60 سالهی دنیا را… چطور میخواهیم میلیادرها میلیارد عالم بیانتهای ابدیّت را توازن برقرار بکنیم؟ جز اینکه نفس به نفس ما باید عبادت باشد. اینکه در روایات است خواب مؤمن عبادت است، نماز منافق هم فایدهای ندارد. ولایت امیر المؤمنین را نداشت، صلاة یا زنا فرقی نمیکند. این منطق هم دارد. کسی که بینهایت را… آن کسانی که ریاضی خواندند میدانند در ریاضی یک مفهومی –عدد نیست- به نام بینهایت است. اگر یک کسی بینهایت را داشته باشد، هزار تا از او بگیر، صد میلیارد از او بگیر، صد میلیارد ضرب در صد میلیارد به توان صد میلیارد دوباره به توان… باز هم او بینهایت است، چیزی از او کم نمیشود. حالا اگر آن بینهایت را نداشته باشد، هر چه به او بدهید، باز هم هیچ چیزی نیست، بدهکار است. اینطور نیست که زنا با نماز یکی است. زنا و نماز یکی نیست. ولی وقتی بینهایت نباشد، اینها دیگر اصلاً… بینهایت را از طرف بگیرید، منفی بینهایت میشود، دیگر او نماز هم بخواند، چیزی در آن وجود ندارد. روایت نمیخواهد بگوید: نماز آنها با زنای آنها یکی است، دزدی آنها با نشستن در یک جا یکی است؛ یکی نیست ولی دیگر ارزش ندارد.
چه چیزی به عمل ارزش میدهد؟ نیّت. نمیگویند آن کسی که صد میلیون به هیئت امام حسین علیهلاسّلام پول داده است خیلی ثواب میبرد، این هزار تومانی هیچ ارزشی ندارد، اینطور نیست نیّت مهم است. نیّت است که ضریب میدهد. نیّت نباشد فایدهای ندارد. این آنچه گذشت.
اهمّیت جایگاه ولایت
من عمداً خواستم -روزهای گذشته مدام فرصت نمیشد- روایت را بخوانم که بگویم اگر شما با این عرضی که من گفتم وارد کتابهای روایی اخلاقی ما هم بشوید، احساس تعارض نمیکنید. نمیگویند: حسد نداشته باش. مؤمنی که تولّی داشته باشد اصلاً نوبت به حسد (در وجود او نمیرسد) لذّت میبرد از اینکه برادر او به یک موفّقیّتی رسید، چون باید به او محبّت داشته باشد. کبر، از بالا نگاه کردن، از بالا نگاه کردن خیلی خطرناک است. امام سجّاد علیه السّلام کنار توهینهای اصلی که به سر مطهّر سیّد الشّهداء صلوات الله علیه شده است -که من الآن نمیتوانم بر زبان جاری بکنم- همه سه چهار مورد اصلی، یکی هم این را فرمود که آن سر مطهّر را پایین پای او قرار داده بودند که اینطور نگاه بکند وای به حال مؤمنی که عُجب داشته باشد. میشود کسی که برای این حالت یزید گریه میکند، یزیدی باشد؟ شما تمام صفاتی را که معلّمهای اخلاقی میخواهند بگویند برگردانید میبینید در آثار ولایت پیدا میکنید. ظلم، حسد، کبر، عجب، همهی اینها وجود دارد. یعنی یک چیزی ریشهی همه چیز است. برای همین است که «وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ»[16] مثلاً امام صادق علیه السّلام نمیخواسته پارتی بازی بکند، ولایت را که به خود ایشان ربط دارد، بگوید: این از همه مهمتر است. این ریشهی همه است، این خون در رگهای بدن اسلام است این ولایت. برای همین است که میگوید: کسی که ولایت ندارد، نصیبی نمیبرد. ما نمیخواهیم ناسزا بگوییم، بگوییم کسی که ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام را ندارد، طاغوت است، فلان است، این همه روایات حیرت انگیز که داریم «مَن أنکَرَ وَاحِداً مِنَ الأئِمَّةِ فَقَد کَفَر» –ما آدمهای تکفیری نیستیم. دارد وصف میکند– کسی که امیر المؤمنین علیه السّلام را قبول ندارد، هیچ حظّی از آن ایمان که باید بیاورد نمیبرد، مثل بت پرستی که همزمان با بت پرستی روزی پانصد رکعت هم نماز بخواند. شما دیگر حظّی از این نماز خود نمیبری؟ برای چه گفته است: «وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ» چون همه چیز همین است. چون هویت همهی اعمال ما است. برای چه حسود نیستی؟ بگویند: این ذاتاً یک آدمی است که به کسی حسودی نمیکند، اینکه فایده ندارد. باید این را در خود پیدا بکند که بگوید: برادر من موفّق بشود، نوکر امیر المؤمنین علیه السّلام (موفّق شده است) به من بگویند: یک نوکر امیر المؤمنین علیه السّلام است… مثلاً بعضی وقتها میگویند: یک نوکر امیر المؤمنین علیه السّلام است دارد پانصد تا بچّه یتیم را اداره میکند. من برای اینکه او پانصد تا بچّهی یتیم را اداره میکند (خوشحال میشوم) نه برای اینکه نوکر امیر المؤمنین علیه السّلام یک چنین توفیقی دارد، لذّت میبرم. اصلاً این است که ارزش دارد. مثلاً آن کسانی که میروند در بیابان به سگ غذا میدهند، حتّی میتواند کار او طاغوتی باشد ولی میتواند کاری که انجام میدهد ولایی باشد. میگوید: ما در مکتب امام سجّاد علیه السّلام مکتب امام مجتبی علیه السّلام دیدیم روی عبای حضرت گربه خوابیده است، بلند نکرده است، گربه را از خاک بیدار نکرده است، گاهی ما در جلسات خود مؤمن از خواب بیدار میکنیم. حالا من هم دوست ندارم حیوان را اذیّت بکنم. وقتی من امام سجّاد علیه السّلام را دوست دارم، همهی اعمال او را دوست دارم. امام سجّاد علیه السّلام وفی بود، بیست سفر با شتر خود به حج رفت، با اینکه پوست این شتر دور از محضر شما اینقدر کلفت است که این ضربهی کوچکی که به آن میزنند که حکم راهنما و فلاشر دارد که به چپ برو یا به راست برو، اصلاً متوجّه نمیشود، برای شتر در حدّ فلاشر، راهنمای بغل و اینها حساب میشود ولی نوشتند امام همین قدر هم نمیزد، یک ضربه هم به او نزند. بعد اینکه این از دنیا رفت، یک وقتی آدم را دفن میکنند، گربه را دفن میکنند، دفن شتر خیلی کار دارد، امام فرمود: میخواهیم این شتر را دفن بکنیم. گفتند: چه کسی شتر را دفن کرده است؟! فرمودند: من بیست سفر با این شتر به حج رفتم. این را در بیابان رها بکنم که خوراک گرگها بشود، وفا نیست. یعنی مؤمن به حیوان هم که کمک بکند، در مسیر ولایت کمک میکند. میگوید: امام معصوم نسبت به حیوانات هم مهربان است. با همهی عالم مهربان است. کار به جایی میرسد که اگر من درست تولّی را فهمیده باشم، آرزوی -من که میگویم، منِ نوعی- مردم است که ای کاش این شخص همسایهی ما بشود. اصلاً ظلم این شخص به ما نمیرسد، با ما دچار اختلاف نمیشود. چون هر لحظه را دارد عبادت میداند.
وای به حال این مشکلات ازدواج، گاهی آدم وارد این دادگاههای خانواده میشود که ما با بعضی از قاضیهای آن ارتباط داریم، از طلبه تا هیئتی فراوان آنجا هستند. تولّی شما ایراد دارد. قرآن میفرماید: «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[17] با همسر خود معاشرت به معروف بکنید. این شخص اگر ولایت داشته باشد… چطور به شما بگویند یک روزی حضرت زهرا سلام الله علیها با امید و آرزو به خانهی امیر المؤمنین علیه السّلام آمد، این ناموس حضرت زهرا سلام الله علیها هم با یک امیدی وارد خانهی شوهر شده است. اصلاً مگر میشود آدم… حالا شما مدام بنشینید برای این مثال پیدا بکنید، اصلاً تمام نمیشود. این تازه یک قسمت آن است.
ولایت سیاسی
امّا ولایت سیاسی بودیم. این تکلمهی ما سبق بود. عرض کردیم وقتی شما نمیتوانید نسبت به فرد فرد جامعه بیتفاوت باشید، میتوانم نسبت به جمع شما بیتفاوت باشم، نسبت به جمع مردم میدان خراسان، نسبت به جمع مردم تهران بیتفاوت باشم؟ مدام ضریب این بیشتر میشود. وقتی یک برادر مؤمن آسیب ببیند، آن یکی تب میکند. بگویند: یک شهر دچار مشکل شده است؟ اصلاً این میشود به سمت دایورت برود، این تولّی ندارد. اگر تولّی داشته باشید، نمیشود. برای یک نفر نمیشود، چطور برای صد هزار نفر میشود. نمیشود نسبت به جامعه بیتفاوت باشد. صد نفر دارند خطا میکنند، آنها مجازات خود را میکشند، من نمیتوانم بیتفاوت باشم. غیر از اینکه در حکومت دو تا نکته وجود دارد. اگر دل شما برای شیعه میسوزد، یعنی تولّی دارید.
تولّی هم اثر عملی آن ولایت اعتقادی است، همهی آن حرفهایی که تا به حالا زدیم. آدم طبیعتاً برای خطراتی که جامعه را تهدید میکند، دلسوز باشد. مثلاً برای سرماخوردگی دلسوزی میکند، برای سرطان بیشتر دلسوزی میکند. اگر بدانید که میتوانید یک کاری بکنید که دوست شما سرما نخورد، مثلاً اینجا به خواب رفته است، تا دوی نصف شب سینه زده است، خیس عرق است و به خواب رفته است رد میشوید میبینید پیراهن او هم بالا رفته است و کمر او هم پیدا شده است. میگویید: خوب لباس کنار رفته است که رفت! میگوید: تولّی ندارید. یعنی در منطق تولّی بر تو واجب اخلاقی است که روی این را بپوشانید. اگر ولایت داشته باشید، میگویید: نمیشود این سرما میخورد، سینه زن امام حسین علیه السّلام. بعد حالا نسبت به سرطان گرفتن او بخواهید جلوی آن را بگیرید حساستر هستید یا سرما خوردگی او؟
حکومت میتواند کاری بکند جامعه را سرطانی بکند اگر بد عمل بکند. ضریب احساس مسئولیت آدم دیگر خیلی بالا میرود. یکی از دلایلی که صدّیقهی طاهره سلام الله علیها بعد از ماجرای فدک خطبه خواند (همین بود) ما آن را مفصّل توضیح دادیم، الآن در حدّ پنج دقیقه میخواهم بگویم -این پنج، شش جلسه حرف دارد- (این است که) همیشه میگوییم فدک علامت غصب ولایت است. این حرف درستی است، اعتراض برای ولایت است. این حرف درستی است ولی برای خود فدک هم است، چرا این را نفی بکنیم؟ حضرت میتوانست فردای سقیفه خطبه بخواند، چرا خطبه را برای بعد از غصب فدک گذاشت؟ آن که شما شنیدید که حرف درستی هم است، من هم روی آن حرف زدم جایی که مثلاً حضرت میخواهد بگوید: اینها غاصب هستند، این حرف درستی است ولی خود مسائل مالی خیلی در اعتقادات مهم است. یک چیزی به شما عرض بکنم اگر نشنیده باشید، فکر شما دچار زلزله میشود. هر حکومیت برپا شده است… میخواهم ببینید چقدر ولایت سیاسی مهم است که تا میشود به صالح برسد. صالح هم نسبی است، معصوم داریم به معصوم برسد، معصوم نیست به آن کسی که بهتر است. دو تا بد هستند، آن که کمتر بد است. یعنی یک کاری بکن که جلوی ضرر را بگیری. میگوید: این بیمار سرطانی است، نمیشود او را درمان کرد. میگوییم: میشود یک کاری کرد دو سال بیشتر زنده بماند؟ این کار را میکنید که ضرر کمتر بشود.
نقش حکومتها در گسترش مذاهب
اینقدر حکومت مهم است که هر حکومتی برپا شده است به دینی اهمّیّتی داده است، آن دین رشد جدّی کرده است و وقتی به یک دینی بدبین شده است، با آن برخورد کرده است، آن دین یا از بین رفته است یا سقوط کرده است. این که شما میبینید چهار تا مذهب در فقه آقایان است -البتّه مذاهب دیگر هم هنوز وجود دارد ولی رسمیها چهار تا مذهب است- برای این است که هر کدام از اینها به دلیل یک ماجرای تاریخی یک حکومتی آمده است از آن مذهب حمایت کرده است. اگر امروز اکثریّت جامعهی ما تشیّع هستند، ریشه در کجا دارد؟ محقّق کرکی یا به قول معروف که میگویند: کَرکَی، محقّق ثانی در صفویه. از گفتن این حرف ابایی هم نداریم. 1400 سال طاغوت تبلیغ میکرده است، یک حکومت آمده است، قدری تشیّع را تبلیغ کرده است اصلاً به طور کلّی تغییر کرده است. شما بروید تاریخ ایران را ببینید، تمام علمای تراز اوّل اهل سنّت ایرانی هستند. صحیح بخاری، اهل بخارا است، برای ایران قدیم است. مسلم بن حجّاج نیشابوری. ابن ماجهی قزوینی، ابو ایوب سجستانی، گرگانی است. ابو عیسی ترمذی برای خراسان است. نسائی، نسا نزدیک نیشابور. همه ایرانی هستند. عمدهی اینها ایرانی هستند.
چه شد یک دفعه ناگهان کشور ایران، کشور تشیّع شد؟ ایرانیها استعداد داشتند، همان موقع هم استعداد داشتند، چون کتابهای آن زمان… زمخشری مفسّر برای نزدیک شیراز است. فخر رازی همینطور. شما اخبار تلویزیون را از شبکههای مختلف نگاه بکنید و همه یک چیز را بگویند، من و تو، ما و شما، آنها و آنها، همه همان را بگویند، روزنامهها را بروید بخوانید، همان را بگویند، خوب همه جا دارند همین را میگویند، 1400 سال عالم همه یک چیز میگفتند، معلوم است همه هم همان را میگفتند. دورهی صفویه یک شرایطی پیش آمد -حالا توصیف آن کار دارد نمیخواهم همهی شرایط آن را توصیف بکنم- خود این صفویها شیعهی اثنی عشری نبودند، علوی بودند. مثل همین علویهای ترکیه و علویهای سوریهها و اینها بودند. برای علویها هیچ چیزی از دین جز محبّت به امیر المؤمنین علیه السّلام و برائت از اعدای امیر المؤمنین علیه السّلام نمانده است ولی دیگر در عمل و اعتقاد و توحید و این همه چیز مخلوط شده است؛ از مسیحیّت یک چیزی گرفتند، یعنی زندگی مخفیانه میکردند، حوزهی علمیّه نداشتند، کسانی که بیایند تئوری دین را بگویند نبودند، به مرور از بین رفتند، دین آنها تحریف شده است.
قرن ششم به بعد یک آدم صوفی منش مثلاً حاجی بکتاش علی آمده است یک کاری کرده است، الآن هم مثلاً توسّل میکنند یا حاج بکتاش علی یا همه بلند بگویید: یا حاج بکتاش علی، حاجت بگیرید. همیشه اینها از اهل سنّت توسری خور بودند، برائتی هستند، برائت را دارند چیز دیگر را ندارند. یک فرصت که فراهم شد، آمدند ایران را گرفتند. محبّت به امیر المؤمنین علیه السّلام داشتند این که خدا میگوید: «إذا فَسَدَ العَالِم فَسَدَ العَالَم»[18] و «مِدَادِ الْعُلَمَاءِ» منظور از مداد خودنویس آنها نیست، یعنی جوهر قلم آنها است. «أفضَل مِن دِماءِ الشُّهَداء»[19] جوهر قلم عالم از خون شهید بالاتر است. چرا؟ یک عدّه از علما مثل محقّق ثانی از لبنان، جبل عامل حرکت کردند و به سمت ایران آمدند. روی مخ شاه رفتند، شاه اثنی عشری شد. اینها ریشهی صوفی داشتند، شاه که اثنی عشری شد، شروع به تبلیغ کردن کردند. صلوات فرستادن روی همهی منابر الزامی شد. الآن شما نگاه بکنید یک نفر از بالا دستور داده است اخبارگوی صدا و سیما بگوید: با صلوات بر محمّد و آل محمّد. این جا افتاد. از قدرت حکومت استفاده کردند و شروع به تبلیغ کردن کردند. منبری تا حالا نمیرفت قال الصّادق بگوید، حالا حکومت آمده است در هر شهر منبریها، امام جمعه، مسئولان نمایندگی سلطنت، همه جا منبر میروند. به نام حیدر کرّار خطبه میخوانند، با صلوات بر حیدر کرّار با لعن بر دشمنان.
چه اتّفاقی افتاد که ورق برگشت، شش هفت ساعت کار دارد، ولی کم کم ورق برگشت. آن موقع هم اعتراض میکردند. من یک جایی این را گفتم، اصفهانیها ناراحت شدند. اصفهانیها خیلی خدمات به تشیّع دارند ولی آن زمان هنوز بخشی از آنها ناراحت بودند، لجبازی کردند، همهی ایران در خطبهها صلوات میفرستادند، گروه زیادی از اصفهانیها روی همان لجبازیها و دعوا نمیفرستادند. نمیدانستند، بعد که شیعه شدند برگشتند علمدار و پرچمدار هم هستند. میخواهم بگویم از این حرفها نشنیده بودند.
حکومت میتواند دین عوض بکند، قرار شد دل شما برای یک نفر بسوزد، جامعه… حالا این دین، یک دینی باشد که در آن طاغوت است، مخلوط به طاغوت است یا یک حکومتی است میخواهد علم تشیّع و علم حقیقت را بردارد. چقدر اینجا باید تولّی داشت؟ مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء این در رسالهی جهادیّهی میرزا ابو القاسم فراهانی -جزء اوّلین کتابهای چاب سنگی ایران است آمده است. زمان خود کاشف الغطاء چاپ شده است- وقتی روس به ایران حمله کرد -حالا دیگر خود شما با منطق تولّی در امور کلّی فتوا میدهید- طاغوت به کشور اسلامی حمله کرد، حکم چیست؟ جهاد. واجب است؟ بله. برای چه؟ برای دفاع از ناموس امیر المؤمنین علیه السّلام. برای همین شیخ جعفر کاشف الغطاء گفت: هر کسی در این جنگ شرکت بکند، ملحق به اصحاب سیّد الشّهداء علیه السّلام در کربلا است. نمیگوید: اجر این آن است ولی همان مسیر است. اصحاب سیّد الشّهداء چه کار کردند ما میگوییم: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي»؟ قبول دارید همان کار را دارد میکند، این همان منطق است. همه چیز سر جای خود قرار میگیرد.
دلیل اهمّیّت ولایت سیاسی
چرا ولایت سیاسی اینقدر مهم است؟ چرا اینقدر ما شیعهها این خلافت را مورد بررسی قرار میدهیم؟ بعضیها نمیدانند، بعضی از آنها هم از دنیا رفتند. میگفتند: اشکال نگیرید، 1400 سال پیش علی و فلانی از دنیا رفتند -حالا بی ادبانه هم میگوید، میگوید: مردند- تمام شد، رفت. این اعتقاد است، اگر تو درس نخواندی، لابد سر تو درد میکرده است که درس نخواندی. این ریشهی همهی عقاید است، این بحث دعوا نیست که مثلاً 383 سال پیش در چنین روزی در فلان منطقه دو نفر با هم درگیر شدند. اصلاً اختلاف شخصی نیست. دو تا فکر است. یکی میرسد به یک شاخهی از این تولّی که این چند روز داریم میگوییم، یکی از آنها هم میرسد به یک جای دیگری که هنوز هم امروز هست، تفکّرات آن شخص را دارند پیاده میکنند. اختلاف سر این نیست که مثلاً 1400 سال دو نفر سر یک جای پارک با هم اختلاف کردند که بگویند: رها بکنید. این نیست. مسئله هنوز (زنده است) چون این مسئله اعتقادی است. این که چه کسی خلیفهی بعد از پیغمبر باشد، به نماز ما، نیّت نماز ما، شکل نماز ما ربط پیدا میکند. به روزهی ما، نیّت روزهی ما، از چه زمان نخوریم تا چه زمان بخوریم، ربط پیدا میکند، به حجّ ما ربط پیدا میکند. اصلاً یک چنین تولّی دیگر نداریم.
دین خیلی کار سختی میشد اگر خداوند میخواست اهل بیت را حذف بکند و بعد بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» اخلاص داشته باشید. شما به خود رجوع بکنید (ببینید کدام بهتر است اینکه) بگویید: إنشاءالله با اخلاص میخواهم کار خوب بکنم، تا یک وقتی بگویید: من این کار را بکنم حضرت زهرا سلام الله علیها خوشحال میشود. (این) موتور (حرکت) ما است، خدا در ما قرار داده است. همه چیز ما خراب میشود. دیگر نه تولّی، نه نماز… اختلاف برای یک چیز بیاهمّیّت نبوده است.
امام حسن علیه السّلام سه دفعه تمام اموال خود را وقف کرده است، اینها کریم هستند. آنجایی که کوتاه نمیآیند، جایی است که مرز حقّ و باطل مخلوط میشود، دیگر نمیشود حق را شناخت. اگر شما میبینید نسبت به این موضوع پافشاری میکنند، آن را رها نکردند، حسّاس بودند، فرمودند: از دجّال خطرناکتر است کسی بخواهد این مسائل را با هم مخلوط بکند، مردم نفهمند. چرا؟ اهل بیت کینهتوز هستند؟ چون اهل بیت مرز اسم رحمان و رحیم هستند، (چون اگر این مخلوط شود) ما گمراه میشویم، همه چیز ما به هم میخورد، لذا رها نمیکنند. این یک اختلاف تاریخ مصرف گذشته نیست. این اعتقاد زنده است. البته این یکی از آنها است. برائت و تقیّه و انتظار و اینها هم داریم.
درخواست آب خلاف شأن امامت نیست
روضهای که من میخواهم امروز برای شما بخوانم یک روضهای است که بعضیها روی این إن قلت دارند. میگویند: آب خواستند سیّد الشّهداء علیه السّلام خلاف شأن امامت است، قبیح است، این را نگویید. بزرگوار هستند ولی این نظر آنها است، از روی غیرت به امام حسین علیه السّلام میگوید نگویید ولی این حرف درست نیست. غیرت شما ستودنی است ولی این حرف درست نیست. به چند دلیل؟ اوّلاً عرف، آب خواستن را خلاف شأن حساب نمیکند، کلاً درخواست خلاف شأن نیست. مگر سیّد الشّهداء نفرمود: «هَل مِن نَاصرٍ یَنصُرُنی»؟ خلاف شأن ایشان است. بله غذا خواستن… آدمی وارد بر جایی بشود، بگوید: من گرسنه هستم، این خلاف شأن است، خلاف مناعت طبع است. آب اینطور نیست. مخصوصاً آن زمان که آب معدنی نمیفروختند. ما بچّه بودیم در محل فوتبال بازی میکردیم مثلاً فرض کنید یک دست فروشی نزدیکی ما بود، در حیاط ما هم یک شیر بود، بعضی روزها میآمد میگفت: یک لیوان آب به من بده. نمیگفتیم این گدا است. نه وضع او هم بد نبود. آب خواستن خلاف شأن نیست.
آیه برای شما بخوانم. حضرت موسی علیه السّلام با آن معلّم ایشان که معمولاً اسم او را خضر میگوییم، به یک روستایی رفتند، «اسْتَطْعَما»[20] باب استفعال یعنی خواستن، طلب کردن. خوردنی خواستند، آنها هم ندادند. آیت الله جوادی میگوید: اگر اینها غذا میخواستند این خلاف شأن است که آدم غذا طلب بکند. لابد آب خواستن. این «اسْتَطْعَما» یعنی خوردنی طلب کردند یا آب یا غذا. باید بگویید: آقا شیخ اینجا قرآن را حذف بکنید، «اسْتَطْعَما» خلاف شأن نبی است.نه اینطور نیست، آب خواستند؛ آب خواستن قبیح نیست.
بالاتر وقتی که شما یک وقت آب را برای خود میخواهید-یک وقت این هم همان تولّی است- یک وقت آب را برای غیر میخواهید. یعنی برای یک غیر (درخواست میکنید) رو میزنی. این دیگر اصلاً قبیح نیست، اتّفاقاً مظلومیّت است. لذا من پنج روایت در این زمینه در حافظهی خود دارم ولی معمولاً روضهی آب خواستن را میخوانم، چون اتّفاقاً به مظلومیّت نزدیکتر است، نقل هم دارد. اگر چیزی در قرون اوّلیّه نقل نشده بود، آدم نمیخواند ولی نقل هم دارد. کلاً بیمبالات اضافه کردن به مقتل خوب نیست، هم دستکاری کردن خوب نیست. هر دو بد است نه افراط و نه تفریط. ولی آن چیزی که وجود دارد و مشکل قطعی ندارد، با آن مخالف نکنید، بله نباید اضافه گفته بشود.
مولای ما وقتی به میدان رفت -تا وقتی نیرو داشت، سرباز داشت- وقتی ندای او بلند میشود، هم از سر رحمت و شفّقت ایشان بود، بلکه دو نفر بیایند، هم از این حیث که حجّت تمام بشود، صدای ایشان که بلند میشد، میفرمود: «هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنی» کسی هست مرا یاری بکند؟ «هَل مِن مُعینٍ یُعینُنُی» کسی است به من کمک بکند؟ امّا وقتی تنها شد، همه شهید شدند. حافظ الخیام قمر بنی هاشم هم شهید شد، یکی از سه ویژگی، سه تخصّص، سه کار حضرت قمر بنی هاشم این است که حافظ خیام بود. آنجایی که در روضهی علی اکبر سلام الله علیه سیّد الشّهداء علیه السّلام میرود صورت روی صورت علی اکبر سلام الله علیه میگذارد و میایستد مکث میکند، چون خیال حضرت از خیمهها راحت است، چون عبّاس هست. وقت قمر بنی هاشم شهید میشود، خیمهها در خطر است. در زیارت منسوب به امام زمان علیه السّلام در همان ناحیه حضرت میفرماید: ای جدّ بزرگوار آن لحظاتی که کار اینقدر گذشته بود که اگر شمر ملعون هم نمیآمد، بیان حضرت این است که دست و پای مبارک شما به زمین کشیده میشد، آن لحظات آخر، مولا لحظهی آخر، لحظهی عروج خود، لحظهی اتّصال مطلق خود به حضرت حق، امام زمان علیه السّلام میفرماید: «تُدِيرُ طَرْفاً خَفِيّاً إِلَى رَحْلِكَ وَ بَيْتِكَ (اهلک)»[21] آن لحظهی آخر هم با گوشهی چشم خیمههای خود را نگاه میکردی، نگران بودی. آقا وقتی لحظات آخر شد، تنها شد نگران خیمهها است، حافظ ندارند، سی هزار وحشی حرامی این طرف ناموس رسول خدا آن طرف، لذا ندای حضرت عوض شد، فرمود: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلوات الله علیه»[22] آیا مدافعی است از حرم رسول خدا صلوات الله علیه، از حریم مخدّرات رسول خدا صلوات الله علیه حفاظت بکند؟ (دشمنان) آنها شروع به هو کردن کردند. این مخدّرات با ادب خیمه وقتی دیدند سیّد الشّهداء علیه السّلام نگران اینها است، بیشتر اذیّت شدند. «فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ (بالبکاء و) بِالْعَوِيلِ» گریهی زنها بلند شد. آقا وقتی صدای خانمها را شنید، برگشتند. برگشتند اینها را آرام بکنند، دیدند یک آقازادهای در دست اینها است، از این دست به آن دست میکنند. نمیدانند دیگر باید با او چه کار بکنند. در اینجا چند نقل وجود دارد، یکی از انها این است. اوّلاً مادر او سلام الله علیها ادب کرد، نیامد به سیّد الشّهداء علیه السّلام تحویل بدهد، از خیمهها بیرون نیامد. هم اینجا از خیمهها بیرون نیامد، هم بعد از آن. وقت میخواست برای سیّد الشّهداء علیه السّلام گریه بکند، برای همین مظلومیّت و شرم حضرت گریه میکرد. میگفتند: چرا زیر آفتاب مینشینی؟ در سایه برو. میگفت: «إِنّ ألّذي كَانَ نُوراً يُستَضاء بِه»[23] آن کسی که خورشید عالم تاب زندگی من بود، «بِكَربلاء قَتيلاً غَيرَ مَدفون». مادر او ادب کرد جلو نیامد. سیّد الشّهداء علیه السّلام از حضرت زینب سلام الله علیها این آقازاده را گرفت. چند نوع نقل است که یک نقل این است به سمت میدان رفت، آن نفس ابیه، مظهر مناعت طبع، یا رحمة الله الواسعه صدا زد: «يَا قَوم إن لَم تَرحمُوني»[24] اگر نمیخواهید به من رحم بکنید. «فَارحَمُوا هَذا الطِّفل»، «اما ترونه کیف یتلظی عطشا» نمیبینید چطور آرام آرام لبهای خود را باز و بسته میکند. دیگر صدا ندارد، آب هم بدهید دیگر کار از کار گذشته است، آقا داشت صحبت میکرد.
یکی از سختترین روضهها است که من 15 سال است همیشه این جمله را گفتم، جملهی بعد آن را نمیتوانیم بگویم، آقا سه چهار بار در کربلا داشت صحبت میکرد، اتّفاقی افتاد از ادامهی صحبت منصرف شد. یکی از آنها اینجا است. داشت با اینها صحبت میکرد، یک لحظه دید این آقازاده یک تکانی خورد، خون به صورت حضرت ریخته شد. من نمیتوانم جاهای مکشوفه را بیان بکنم، نگاه کرد، دید تقریباً سر جدا شده است، نمیدانم چه حالی به او دست داد، دست زیر گلوی مبارک او گرفت، به آسمان پاشید، یک نگاهی کرد، عرض کرد: خدایا اگر نصر نازل نمیشود، صبر عطا کن. این قوم دنی نمیتوانستند این خطاب را بشوند، امام صادق علیه السّلام به ما فرموده است، فرموده است: یک طوری قلب امام حسین علیه السّلام را سوزاندند، اینجا هاتفی ندا داد: «دَعهُ يَا حُسين» حسین جان دل بکن، «فَإنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَّنَة» همین الآن سیراب میشود. مولای ما میخواهد برگردد، این اهل حرم امید پیدا کردند، دو بار برای آب خوردن این آقا زاده امید پیدا کردند، یک بار عمو رفت، یک بار سیّد الشّهداء علیه السّلام منتظر هستند. مادر او از خیمهها بیرون نیامد، سیّد الشّهداء علیه السّلام هم روی این را که وارد خیمهی رباب بشود، نداشت؛ پشت خیمه رفت، زینب سلام الله علیها را صدا کرد، فرمود: «خُذِینِی یَا زِینَبِ» زینب جان این آقازاده را بگیر، یک طور که… بغل کردن بچّهی کوچک کار ندارد اگر سالم باشد ولی با آن وضع سر نگهداری این بچّه سخت بود، یک قبر کوچکی کند، تا این آقازاده را درون قبر گذاشتند، قبر غرق خون شد.
چون اسم این هیئت، هیئت الزّهرا است من متوسّل به حضرت زهرا سلام الله علیها هستم اینجا یک پدری از یک مادری خجالت کشید، یک جا هم مادر سادات بین در و دیوار خیلی نیاز داشت امیر المؤمنین علیه السّلام را صدا بزند، ولی حیا کرد فضّه را صدا کرد «یا فضّه»…
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.
[4]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص 18.
[5]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص 165.
[6] – سورهی فتح، آیه 29.
[7]– سورهی غافر، آیه 44.
[8]– سورهی انعام، آیه 162.
[9]– سورهی قصص، آیه 24.
[10]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص 165.
[11]– همان، ص 166.
[12]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص 18.
[13]– همان، ص 166.
[14]– همان، ص 163
[15]– سورهی فتح، آیه 29.
[16]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص 18.
[17]– سورهی نساء، آیه 19.
[18]– منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 6، ص 186.
[19]– الحاشية على أصول الكافي (علوي عاملي)، ص 160.
[20]– سورهی کهف، آیه 77.
[21]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 98، ص 322 .
[22]– اللهوف على قتلى الطفوف، ص 116.
[23]– سفينة البحار، ج 2، ص 197.
[24]– تذكرة الخواص من الأمة في ذكر خصائص الأئمة، ص 227.