تقابل اسلام علوی و اسلام اموی؛ جلسه دهم

10

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ 18 شهریور 1398 مصادف با شب عاشورای حسینی در هیئت حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام به سخنرانی پیرامون مسئله ی «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» با موضوع «لزوم تطبیق حوادث تاریخی گذشته با مسائل روز – تفاوت محصول اسلام علوی و اموی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

عوامل اصلی در شهادت سیّد الشّهداء علیه السّلام

حرف زدن امشب مشکل است، فقط من إن‌شاء‌الله سعی می‌کنم به اندازه‌ای که مسمّی سخنرانی و نوکری شما به اقل برسد جملاتی را عرض کنم.

بحث ما تقابل اسلام علوی و اسلام اموی است. ما یزید را متّهم ردیف اوّل، دوم، سوم، چهارم، پنجم، دهم در قتل سیّد الشّهداء نمی‌دانیم. قبلاً به این مفصّل از جهاتی پرداخته‌ایم، امسال هم از یک زاویه‌ی دیگری می‌پردازیم. قاتل، آمر، فرهنگ‌ساز برای این جنایت بزرگ، یزید پلید ملعون نیست. آن ملعون پلید بی‌حیا محصول یک تفکّر وقیح و کثیف است. یکی از سیّئات قاتل حضرت زهرا سلام الله علیها است. خدا می‌داند تا وقتی که ما حبّ و بغض خود را تنظیم نکنیم هیچ کار ما درست نخواهد شد.

خدا شهدایی را رحمت کند که اسم حضرت زهرا بدون روضه را نمی‌توانستند تحمّل کنند. تا بغض نسبت به قاتل حضرت زهرا نباشد انسان نمی‌تواند نسبت به دشمنان خدا دندان خود را بفشارد، سینه سپر کند، نمی‌شود. خدا به ما هم إن‌شاء‌الله ولایت اهل بیت، مهربانی با یاران اهل بیت، دوست‌داران اهل بیت، شیعیان اهل بیت عطا کند. بیزاری، انزجار، دشمنی با دشمنان اهل بیت و دوستان دشمنان اهل بیت إن‌شاء‌الله عطا کند.

بحث این‌طور پیش می‌رفت که عرض کردیم در این تقابل اسلام علوی و اموی یا جنگ دو روایت، جنگ دو اسلام، جنگ اسلام سلطنتی و ولایتی، یک طرف برای این‌که بتواند کار خود را پیش ببرد از ابزارهایی استفاده کرد که این ابزارها را امروز هم عدّه‌ای ممکن است استفاده کنند، ولو ظاهراً شیعه هم باشند. اصلاً یک جهت این‌که ما تاریخ می‌خوانیم ـ خوب دقّت بفرمایید ـ این است که به صورت درست با وضعیّت روز تطبیق بدهیم. إن‌شاء‌الله دو سه آیه هم برای شما می‌خوانم. یکی از کاربردهای تاریخ این است که به صورت علمی و دقیق… چرا علمی و دقیق را می‌گویم؟ برای این‌که با هر کسی بحث کردیم نگوییم تو زبیر زمان هستی، او معاویه‌ی زمان است، این چون پسر دوست من است ابوذر زمان است! گتره و بدون حساب و کتاب نیست. امّا یکی از کارکردها این است که دوباره اسلام اموی در لباس تشیّع زاده نشود و سر اسلام حقیقی را ببرّد. فقط قصّه نمی‌خوانیم.

گرچه فهم آن ماجرا چون معرفت‌افزا است به امام‌شناسی و دین‌شناسی منجر می‌شود، خود آن جزء اهداف است، خود آن محسّناتی دارد، إن‌شاء‌الله اجر دارد. معرفت‌ساز است، عقیده‌ساز است. ولی ما برای چه از همه‌ی جوانب استفاده نکنیم؟ این‌که عرض کردیم، تمام مثال‌هایی که به محضر شما زدیم را… من به اندازه‌ای که… نمی‌خواستم در این شب‌ها بحث من از مسائل اعتقادی به سمت مسائل لزوماً سیاسی برود، برای این دلیل بود یکی احترام به مخاطب بود، یکی این بود که می‌خواستم بگویم مسائل سیاسی ریشه‌ی اعتقادی دارد. تفاوت‌های سیاسی عمدتاً به تفاوت اعتقاد برمی‌گردد. شما در جامعه چقدر قائل هستید باید از دین استفاده کرد؟ به همان میزان رفتار سیاسی شما تغییر می‌کند. این‌که عرض کردیم آن‌ها (خلفا) سراغ فتوحات رفتند، میانگین جامعه را به هم زدند، این‌که عرض کردیم آن‌ها سعی کردند با خشونت، با استبداد، با تحقیر، جامعه را به سمتی ببرند کارگزار فاسق، دست‌کاری اعتقادات مردم، مسائل خانواده…

دیگر نخواستم مثال بزنم که این همه مشکلات در کشور داریم، این همه بحران‌ها، شما را با رسانه سرگرم می‌کنند و منحرف می‌کنند، در شرایطی که این همه مشکل اصلی در کشور وجود دارد. مجلس و دولت و بقیّه، چقدر وقت صرف این می‌شود که در فوتبال یک خانمی به ورزشگاه برود فوتبال ببیند یا نه. کسی هم نمی‌گوید در این ورزشگاه‌ها شما سرویس بهداشتی برای خانم‌ها و آقایان به شکل جداگانه دارید؟ پسر بچّه‌ها را جرأت می‌کنند به ورزشگاه بفرستند که می‌خواهید دخترها را بفرستید؟ شرف ندارید دین هم ندارید؟ یک جایی درست کنید که شأن خانم‌ها باشد، کسی به شما ایراد نمی‌گیرد. چند مرتبه بروید ببینید، رفت و آمد، ورود و خروج، مناسب یک بانوی مسلمان هست؟ هدف چیز دیگری است، هدف این است که شما را سرگرم کنند. اسلام اموی این نیست که…

من نمی‌خواهم بگویم امروز آن کسی که من دارم از او نقل می‌کنم خود بنی امیّه است، ولی دارد عمل بنی امیّه، عمل اسلام اموی را انجام می‌دهد. نباید انجام بدهد. یا به او تذکّر می‌دهیم منتهی می‌شود… دیگر انجام نمی‌دهد، یا می‌فهمیم از روی علم و عمد دنبال مقاصد دیگری است. منظور بنده این نیست فلان مسئول که از او انتقاد می‌کنم یعنی یزید است، نه، فعل یزید را دارد انجام می‌دهد، فعل قاتل حضرت زهرا را دارد انجام می‌دهد. این را عرض می‌کنم، نه این‌که او قاتل حضرت زهرا است، او یزید است، نه. منظور من از تطبیق درست این است، باید دقیق صحبت کرد.

به مسئله‌ی خانواده رسیدیم که اولویّت‌ها را جا به جا کردند، تخریب کردند. یک روزی با کتک زدن جایگاه زن را پایین آوردند، یک روز این‌که مسائل زیادی راجع به زن وجود دارد، دختران زیادی هستند که شرایط ازدواج ندارند. به جای این‌که به این موضوعات بپردازند به فوتبال دیدن می‌پردازند! این هم یک نوع تخریب جایگاه زن است، یعنی اولویّت‌ چندم نیازهای این جمع زنان است؟ شما در چند شهر ورزشگاه دارید که مشکل الآن این است؟ چرا فقط اطراف خود را نگاه می‌کنی؟ چند میلیون دختر دارید که در جامعه‌ی ما مشکل ازدواج دارند؟ مشکلات متعدّد دارند؟ این‌ها انسان نیستند؟! فقط آن‌هایی که می‌خواهند…

من یک چیزی هم عرض کنم که نگویند من مخالف ورزش دیدن خانم‌ها هستم، می‌گویم جای مناسب آماده کنید بروند. همان‌طور که به آژانس بین المللی اتمی لحظه به لحظه آنلاین نشان می‌دهید، یک هفته وضعیّت سرویس‌های بهداشتی، بیرون سرویس بهداشتی ورزشگاه را نشان بدهید مردم ببینند. شأن دختر مسلمان است که به آن‌جا برود؟ شما در آن یک هفته نمی‌توانید مراقب باشید شیر آب را نبرند، ناموس مردم را کجا می‌خواهید ببرید؟! نمی‌توانید چاه را تمیز نگه دارید چطور می‌خواهید ناموس مردم را به آن‌جا ببرید؟! من بگویم این اسلام بنی امیّه است می‌گویند آقا چرا ناسزا می‌گویی؟! پس این چه نوع اسلامی است؟ این مشکل چند نفر در جامعه است؟ چند سال است این چماق را بر سر مردم می‌زنید؟

من به طور کلّی می‌گویم که تطبیق آن به شخص را حضرت حق انجام بدهد شما آمین بگویید. خدایا شب عاشورا است، هر کس که با نیّت خالص بعد از فحص و بررسی و مشورت، برای مردم خدمت می‌کند او را با سیّد الشّهداء محشور کن. هر کس دنبال بازیگری است، خدا که تشخیص می‌دهد، من مصداق نمی‌گویم که دعای من به هدف برسد، خدایا هر کسی که تو می‌دانی دنبال بازیگری است، دنبال این است که مردم را فریب بدهد و گمراه کند، افکار عمومی را بازی بدهد. به جای خدمت بازیگری کند، کشور را وابسته کند، ذلیل کند، وظایف اصلی خود را انجام نمی‌دهد با شانتاژ مردم را سرگرم می‌کند. هر کسی در هر دستگاهی، هر جایی که هست، خدایا او را با یزید بن معاویه محشور کن. خدایا این نمایندگان مجلس، هر کدام از آن‌ها که باعث شدند سطح این مجلس این‌قدر پایین بیاید، با مشاوران یزید محشور کن.

ما تاریخ نمی‌خوانیم که فقط قصّه بخوانیم، باید مناط بحث را فهمید. بله، من هم مثل شما می‌دانم وقتی یزید می‌گوییم آن موقع اسب سوار می‌شد الآن ماشین سوار می‌شود، این را که تطبیق نمی‌دهیم. آن موقع ظرف یک مدل بوده الآن یک مدل است، آن موقع تخت سلطنت یک مدل بوده، الآن مبل یک مدل دیگر است. ما که این‌ها را تطبیق نمی‌دهیم، ما که مدل ریش یزید را تطبیق نمی‌دهیم! امّا روش فعل او، روش تفکّر او و اسلاف او، پدر جدّان که بعد از پیغمبر او را سر کار آوردند؛ باید به این‌ها دقّت کرد. قرآن می‌‌گوید تطبیق بدهید. خدا در قرآن می‌فرماید ـ‌این آیه را سال گذشته در بحث مصائب دین‌داری بحث مفصّل کردیم، الآن فقط این جهت را عرض می‌کنیم‌ـ ای پیغمبر، من قصّه‌های انبیای گذشته را برای تو می‌خوانم. اگر فقط قرار بود قصّه بخواند می‌گفتیم چه قصّه‌ی زیبایی است، خیلی تعلیق آن بالا بود، جذّاب بود، پس بدهیم صدا و سیما روزی سه مرتبه پخش کند!

هدف قرآن از بیان قصّه‌ی انبیاء

نه، من از انباء، خبرهای انبیای گذشته، کدام قسمت را برای تو می‌خوانم؟ «ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ»،[4] آن‌هایی که قلب تو را تثبیت می‌کند. برای چه باید قلب پیغمبر را تثبیت کند؟ خدا به حضرت موسی کمک کرد، به ما چه ارتباطی دارد؟ مگر من موسی هستم؟ مگر پیغمبر اسلام، موسی است؟ سلام الله علیهم اجمعین. قصّه‌ی حضرت ابراهیم، مگر حضرت رسول ابراهیم است؟ علیهما السّلام. چه ارتباطی دارد، قصّه را تعریف کنید، قلب پیامبر برای چه محکم شود؟ چه اتّفاقی می‌افتد که قلب پیامبر محکم می‌شود. این موضوع را در نظر داشته باشید.

خدا در مورد ما به پیغمبر می‌گوید: «ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»،[5] ایّام خدا را به آن‌ها یادآوری کن. ایّام خدا چه زمانی است؟ وقتی که توحید ربّ الارباب در این عالم ظهور پیدا کرده، مثل سرد شدن آتش بر حضرت ابراهیم، شکافته شدن دریا برای موسی، خوردن اژدها مارها را در برابر فرعون. این‌ها ایّام خدا است، یعنی طاغوت به صحنه آمده، بنده‌ی خدا آمده همه‌ی این‌ها را از بین برده است. به ما چه ارتباطی دارد؟ چرا قصّه گفته است؟

سومین آیه: «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ»،[6] «فَاعْتَبِرُوا» یعنی چه؟ عبرت بگیرید. انسان چطور عبرت می‌گیرد؟ جواب هر سه آیه را در توضیح عرض می‌کنم. انسان چطور عبرت می‌گیرد؟ عبرت چطور است؟ یک ماجرای درس‌آموزی که در آن درس وجود دارد من می‌خوانم، به آن فکر می‌کنم. چطور عبرت می‌‌گیرم؟ در عبرت عبور است، شما از روح آن معنا شروع می‌کنید، از قصّه عبور می‌کنید، خود را جای قهرمان یا ضدّ قهرمان قصّه قرار می‌دهید، می‌گویید اگر من هم در راه خدا بت نفس خود را، بت طاغوت را بشکنم، به خاطر خدا، «خالصاً لوجه الله»؛ خداوند همان چیزی را که به آتش گفت و آتش یخ زد، همان را به آتشی که من را می‌خواهند در آن بیندازند هم می‌‌گوید. من هم اگر با فرعون نفس و فرعون زمان بجنگم «خالصاً لوجه الله»؛ پس و پیش بسته شود (هیچ راهی برای فرار نداشته باشم)، «إِنَّ مَعي‏ رَبِّي سَيَهْدينِ».

از آن طرف من هم اگر طغیان کنم، ظلم کنم، زیاده‌روی کنم، «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ»،[7] گستاخی کنم، نستجیر بالله گردن‌کشی کنم، از حدّ بگذرانم، همان‌طور که فرعون غرق شد من هم غرق می‌شوم. عبرت یعنی این. یک بچّه‌ای را نگاه می‌کنم ـ معاذ الله ـ به صورت مادر خود زد، دو روز بعد مُرد. عبرت می‌گیرم شکستن دل مادر بیچاره کننده است. یعنی خود را جای قهرمان یا ضدّ قهرمان می‌گذارم، می‌‌گویم تو هم چنین عملی مشابه این شخص انجام بدهی، همان سرنوشت مشابه به سراغ تو خواهد آمد. این عبرت است. این یعنی چه؟

عبرت بگیرید یعنی حال خود را با وضع آن تاریخ، آن ماجرا تطبیق بده. غیر از این است؟ باید تطبیق بدهم که عبرت بگیرم، قصّه نخوانم. پس اصلاً این همه قصّه و داستان تاریخی و این همه حرفی که ما این شب‌ها از روایات گفتیم همه برای این است:

1ـ اعتقاد خود را بسازم.

2ـ تطبیق بدهم امروز مثل اموی‌ها و پدر جدّ آن‌ها عمل نکن، امروز به مسیر علوی‌ها، حیدری‌ها حرکت کن. یعنی تطبیق بده.

منتها یک نکته، در این تطبیقی که من گفتم من هم اگر با فرعون زمان خود بجنگم، پس و پیش گرفتار شوم (هیچ راه فراری نداشته باشم)، همه‌ی عالم برای من بسته شود، «إِنَّ مَعي‏ رَبِّي سَيَهْدينِ». امّا من موسی سلام الله علیه نیستم، تطبیق می‌دهیم ولی این همان نیست. یعنی من موسی نیستم، من ابراهیم سلام الله علیهما نیستم، در کربلا خود را تطبیق می‌دهیم من سیّد الشّهداء که هیچ، خاک پای حرّ هم نیستم.

این را برای چه عرض کردم؟ بعضی افراد این‌جا دچار اشتباه می‌شوند، یعنی مشکل آن‌ها در تطبیق کجا است؟ آن‌جایی است که می‌خواهیم از یک شهید صحبت کنیم باید بگوییم او به مسیر علیّ اکبر سلام الله علیه رفت، نه او علیّ اکبر است. اگر بگوییم فلانی حبیب زمان است کلمه کافی نیست، باید بگوییم او یکی از نوکران حبیب بود، به مسیر حبیب رفت. در این تطبیق اشکال پیش نیاید که مرحوم شهید بزرگوار، شهید همدانی که این همه سال جنگید به او حبیب انقلاب می‌گویند؛ باید بگوییم او نوکر حبیب است. اگر هم می‌گوییم حبیب است یک نفر حداقل باید تذکّر بدهد. کسی فکر نکند ما می‌خواهیم بگوییم او همان حبیب است، ما اصلاً نمی‌دانیم.

شاید قیامت شود و یک بنده‌ای از بندگان خدا در راه ولایت کاری انجام داده باشد، چنان حضرت حق پسندیده باشد، جایگاه او حیرت‌انگیز برای ما باشد. ولی چیزی که ما دلیل داریم هیچ کس با انبیا، با اولیا، با شهدای کربلا قابل قیاس از این جهت نیست. قابل قیاس از آن جهت است، در تطبیق قابل قیاس است، در این‌که بگوییم این همان است قابل قیاس نیست. تمام آن‌هایی که به تطبیق اعتراض دارند این‌جا مشکل دارند. ما اصلاً چنین حرفی نمی‌گوییم. هر کسی در این عالم از خودگذشتگی کند، در راه مولای خود مواسات کند، دارد به مسیر قمر بنی هاشم می‌رود. منتها قمر بنی هاشم قبله و آرمان دوردست است، این بزرگوار به سمت آن حرکت کرده است. شاید هم خیلی جلو رفته، ولی فاصله تا آن قبله‌ی اصلی خیلی زیاد است. شاید کیلومترها از ما خیلی دور شده، ولی تا قمر بنی هاشم خیلی فاصله دارد. نمی‌گویم کیلومترها، چون نمی‌شود فاصله را تعیین کرد.

قرآن می‌‌گوید تطبیق کنید، این قصّه‌ها را می‌گویم که دوباره تکرار نشود. مؤمن از یک سوراخ دو مرتبه گزیده نمی‌شود، این از قسمت اوّل. پس تطبیق کنید. می‌خواهم برای شما تطبیق کنم، منتها باز تطبیق من تاریخی است. دو جریان در زمان امام حسین علیه السّلام هستند، چون شب عاشورا است این حال را ندارم که دو مرتبه درِ خانه‌ی قاتل حضرت زهرا بروم. چون ما هنوز آن‌جا هستیم، بحث را باید از آن‌جا ادامه بدهیم. حال این را ندارم، توانایی ندارم، برای همین به جای دیگری می‌آیم که به موضوع ارتباط داشته باشد، از موضوع خیلی دور نشویم، توانایی بیان را هم داشته باشم. چند روزی است که با این افراد شرور محشور هستم، خدا روزی شما نکند، دارم در احوالات آن‌ها سیر می‌کنم.

در زمان سیّد الشّهداء دو تفکّر وجود دارد که نتیجه‌ی… من نمی‌رسم در دو روز تمام مطالب را بگویم، یک مورد را می‌گویم که نتیجه‌ی آن تغییرات را شما این‌جا می‌بینید.

جایگاه سلیمان بن صرد در بین مردم

(اشاره) این کتاب کتابِ «ارشاد» شیخ مفید است، به سیّد الشّهداء نامه نوشتند، نامه این‌طور است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ علیه السّلام».[8]

نامه را برای امام حسین نوشته‌ایم. از طرف چه کسی؟

«مِنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ وَ الْمُسَيَّب‏ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ وَ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ».

سلیمان و مسیّب و رفاعة و حبیب ـ شهید کربلا ـ «وَ شِيعَتِهِ». یک نکته این‌جا وجود دارد، این‌قدر این سلیمان در کوفه جایگاه داشته که هر نامه‌ای به سیّد الشّهداء نوشته شده، تا آن‌قدر که من در کتب مختلف با دقّت بررسی کردم، یا یک اسم دارد از طرف سلیمان و سایرین، یا از طرف سلیمان و بعد اسم چند نفر را برده و بعد سایرین گفته است. مثلاً آگهی فوت می‌زنند و اسم چند نفر را می‌نویسد، در آخر هم سایر دوستان و آشنایان می‌نویسند. ربط آن‌ دو نفر (که ابتدا می‌آیند) به متوفّی بیشتر است، قرعه نمی‌کشند که ببینیم دو نفر اوّل را چه کسانی بنویسیم! ربط آن‌ها بیشتر است. یا اسمان سلیمان است و شیعیان، یا سلیمان و دو سه نفر و شیعیان و سایرین.

سلیمان کسی است که برای کشته شدن چهار هزار نفر آورده است، اگر هزار نفر از آن‌ها را به کربلا می‌آورد کربلا کربلا نمی‌شد. چرا؟ برای این‌‌که آن زمان جنگ تن به تن بود، در جنگ تن به تن یک میلیون نفر نمی‌توانند به میدان بیایند. فرض کنید خدای ناکرده این‌جا بخواهیم دعوا کنیم، یک طرف 30 هزار نفر، یک طرف 400 تا 500 نفر، چند نفر این‌جا جا می‌شوند؟ بله آن طرف دعوا که تعداد زیادی هستند می‌توانند جای خود را هم عوض کنند، ولی 10 هزار نفر در این‌جا نمی‌توانند درگیر شوند. در کربلا شش هزار نفر به جنگ آمدند؛ چهار هزار نفر تیرانداز، دو هزار سرباز. تقریباً این اندازه. بقیّه جاهای دیگر را محاصره کرده بودند. کمک کرده بودند ولی در نبرد همه نمی‌توانند ورود کنند.

سیّد الشّهداء هزار نفر یار داشت کربلا به این شکل اتّفاق نمی‌افتاد. مقاومت طولانی می‌کردند. شما جنگ‌های پیغمبر را ببینید، جنگ بدر را ببینید. دیشب عرض کردیم، نگوییم جنگ بدر امیر المؤمنین را داشت. مرحوم غروی اصفهانی گفت: خدا یک دست دارد، ید الله امیر المؤمنین است، امیر المؤمنین یک بازو دارد و آن قمر بنی هاشم است که در کربلا حضور داشت. اگر هزار نفر در کربلا در لشگر امام حسین بودند کار به خوبی پیش می‌رفت. سلیمان این تعداد را نیاورد.

این افراد (سلیمان و دیگران) نامه نوشتند، در نامه‌ی خود چه گفتند؟ چه اعتراضی به یزید کردند؟ مثلاً این‌‌که طرح ترافیک گذاشته، دخترها را به ورزشگاه نمی‌فرستد؟! (قوانین سختی وضع کرده است)؟ خواسته‌های آن‌ها از سیّد الشّهداء چیست؟ امام حسین آن‌ها را تأیید می‌کند یا نمی‌کند؟ گروه دیگر را به شما خواهم گفت. به سیّد الشّهداء می‌گویند:

«فَإِنَّا نَحْمَدُ إِلَيْكَ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ».

بعد از حمد و ثنای خدا:

«أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ الْجَبَّارَ الْعَنِيدَ».

الحمدلله کمر این جبّار عنود، معاویه، شکست و مُرد. این جمله‌ی اوّل است. جمله‌ی دوم:

«الَّذِي انْتَزَى عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ فَابْتَزَّهَا أَمْرَهَا».

امر امّت را غصب کرد. یعنی چه چیزی از امّت را غصب کرد؟ حکومت را. سؤال اوّل این است، حکومت غاصب است. این ادعای اوّل آن‌ها (دعوت کنندگان) بود، این‌که ما با حکومت مشکل داریم. چرا؟ چون این معاویه که مرده غصب خلافت کرده است. این مورد اوّل.

اشکالات شیعه و سنّی به حکومت معاویه

مورد دوم:

«وَ غَصَبَهَا فَيْئَهَا».

حکومت را غصب کنید اموال حکومت را همه… فیء چیست؟ آن چیزهایی که در جنگ قبل از این‌که بجنگیم مثلاً طرف مقابل می‌ترسد، فرار می‌کند، زمین‌های آن‌ها می‌ماند. این‌ها را به عنوان غنیمت تقسیم نمی‌کنند، این‌ها فیء می‌شود. در دست حاکم صالح جامعه‌ی اسلامی باید قرار بگیرد، در اموری که مشخّص است مصرف کند. حکومت را که گرفت، فیء را هم گرفت. یعنی غصب حکومت، غصب بیت المال. درخواست‌های آن‌ها را ببینید چیست. مورد سوم:

«وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضًى مِنْهَا».

اگر قائل به نص نبود که امیر المؤمنین را پیغمبر منصوب کرده است ـ چون همه‌ی آن‌ها که شیعه نیستند ـ رضایت مردم هم نبود. تو قائل به نص نیستی، سنّی هستی، چرا غصب کرده‌ای؟ به یک شورا واگذار می‌کردی، از مردم رأی‌گیری کنند، عموم مردم چه کسی را می‌خواهند، چه چیزی می‌خواهند. حالا که نصب الهی نیست خواسته‌ی مردم. خواسته‌ی مردم هم نبود، اجباری بود. یعنی نه با منطق، نه با آن چیزی که سنّی می‌پسندد، کار درست نیست.

«ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا».

خیار خود را کشت یعنی چه؟ خوب‌های امّت را کشت.

«وَ اسْتَبْقَى شِرَارَهَا».

افراد بد و شرّ را نگه داشت.

«وَ جَعَلَ مَالَ اللَّهِ دُولَةً بَيْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ أَغْنِيَائِهَا».

اموال عمومی، رانت‌ها، مثلاً استفاده از ارز دولتی، استفاده از موقعیّت، استفاده از اخباری که باعث سود مالی می‌شود. مثلاً فلان جا را می‌خواهند بزرگراه کنند، در فلان جا می‌خواهند فلان طرح را اجرا کنند. این‌ها بین یک عدّه‌ی خاص بود. این‌ها را بین خود تقسیم می‌کردند. مردم باید بروند کار کنند، پول‌های هنگفت و کلان بین چند نفر بود. اشکالات آن‌ها که به حکومت معاویه وارد می‌کردند را ببینید.

«فَبُعْداً لَهُ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ».

از رحمت خدا دور باشد همان‌طور که خدا قوم ثمود را از بین برد.

«إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ».

این‌ مشکلات را گفتیم، ما حاکم نداریم، رئیس نداریم.

این‌ها لزوماً شیعه‌های اعتقادی نیستند، گفتند: ما می‌توانیم قیام کنیم ولی یک نفر را می‌خواهیم که ما را به مسیر اسلام ببرد.

«فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ».

اگر شما به سمت ما رو کنید، قبول کنید، إن‌شاء‌الله مسیر حق را پیدا می‌کنیم. دو جمله‌ی دیگر را هم گفتند، من یک توضیح مختصری بدهم. گفت:

«وَ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ».

این نعمان بشیر را می‌بینید، حاکم، نماینده‌ی قبل از عبید الله زیاد در کوفه است. ما (کوفیان) او را خیلی به حساب نمی‌آوریم (برای او جایگاهی قائل نیستیم).

«فِي قَصْرِ الْإِمَارَةِ».

او در قصر امارت، حاکمیّت دارد زندگی می‌کند.

«لَسْنَا نُجَمِّعُ مَعَهُ فِي جُمُعَةٍ».

ما به هیچ نماز جمعه‌ای که او خطبه می‌خواند نمی‌رویم. منبر او خلوت است، با این‌که منبر حاکم خیلی مهم بود و نرفتن به منبر حاکم عواقب داشت. امّا گفتند ما نمی‌رویم، او را اصلاً به حساب نمی‌آوریم!

«وَ لَا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلَى عِيدٍ».

ما در هیچ عیدی، نه قربان، نه فطر، نمی‌رویم به او تبریک بگوییم، نه در دیدار او با مردم می‌رویم، نه در نماز عید او شرکت می‌کنیم.

«لَوْ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّكَ أَقْبَلْتَ إِلَيْنَا».

اگر به ما خبر برسد شما تشریف می‌آورید.

«أَخْرَجْنَاهُ».

او را بیرون می‌کنیم.

«حَتَّى نُلْحِقَهُ بِالشَّامِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ».

تا او را به شام بفرستیم.

ارتباط نداشتن شروع قیام امام حسین به نامه‌ی کوفیان

اوّلاً یک نکته بگویم که مهم است، این روزها زیاد این سؤال را مطرح می‌کنند. کوفیان چند مرتبه به سیّد الشّهداء نامه نوشتند؟ سه مرتبه. یک مرتبه وقتی صلح امام حسن، آتش بس امام حسن با معاویه اتّفاق افتاد. بعضی گستاخی کردند، گفتند: شما (امام حسین) بیایید. گفته‌اند سیّد الشّهداء صلوات الله علیه وقتی می‌خواست به کسی، به فقیر پول بدهد به داخل خانه می‌رفت. فرض کنید (اشاره) این در خانه است ـ بلا تشبیه ـ داخل می‌رفت، یک دست ایشان بیرون می‌آمد که آن شخص فقیر در چهره‌ی امام نگاه نکند. امّا اگر می‌فهمید قبل از آن، (فقیر) پیش امام حسن رفته، می‌پرسید: چقدر به تو داده است؟ در یک خبر گفت: 73 مثقال طلا. حضرت داخل رفتند، شمردند ـ می‌خواستند پول به فقیر بدهند نمی‌شمردند ـ 72 سکّه‌ی طلا شمرد و آورد به فقیر داد. «مَا کَلَّم الحسین بین یدی الحسن قطُّ» همان‌طور که قمر بنی هاشم مقابل سیّد الشّهداء ساکت است، مؤدّب است، همان‌طور سیّد الشّهداء مقابل امام حسن ساکت و مؤدّب است. هیچ وقت جلوی امام حسن صحبت نکرد، «قَطُّ»، هرگز سیّد الشّهداء مقابل امام حسن صحبت نکرد. حضرت مجتبی شیعه مثل امام حسین برای خود ندید.

یک مرتبه در این زمان بود که حضرت (امام حسین) جواب نداد، فرمود: من تحت ولایت برادر خود هستم. مرتبه‌ی دوم حضرت مجتبی که شهید شد گفتند: آقا، الآن بیایید. فرمود: نمی‌شود، ما با این معاویه در صلح قرارداد داریم. دو مرتبه پیشنهاد از طرف امام حسین بود یا آن‌ها؟ آن‌ها، ولی امام قبول نکرد. این مرتبه خبر رسید حسین بن علی برای این‌که بیعت نکند از مدینه به مکّه تشریف برده است. شروع با چه کسی است؟ امام.

خبر شنیدند آقا نمی‌خواهد بیعت کند، شهر و دیار خود را ترک کرده، گفتند: آقا به این‌جا بیا. پس امام در حالت سوم شروع کننده است، نه کوفیان. نامه‌ی کوفیان شروع حرکت امام نیست. امام مجبور به اطاعت کورکورانه ـ این نکته‌ی دوم ـ دعوت کوفیان نیست. این نامه را دیدید؟ معاویه اشکالات زیادی دارد، آن چیزی که درخواست کردند این بود که… حکومت را غصب کرده، بدون رضایت مردم حکومت می‌کند، ظلم می‌‌کند، می‌کشد، اموال را گرفته، رانت‌خوار هستند. همه‌ی پول‌ها را بین خود تقسیم می‌کنند، هر کاری درآمد بالایی دارد برای آن‌ها است، هر جا کار سخت و پایین است به مردم می‌دهند. اعتراض کردند.

سیّد الشّهداء صلوات الله علیه نامه‌ی معروف خود را این‌جا فرستاد، یعنی این نظر آن‌ها را تأیید کرد. یعنی دغدغه‌ی شما درست است، فرمود: «إِنِّي بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي».[9] «أَنَا بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ».[10] مسلم را می‌فرستم. اگر مسلم تأیید کرد شما در این شعارها راست می‌گویید: «أَقْدَمُ عَلَيْكُمْ وَشِيكاً». با سرعت می‌آیم.

یعنی من نمی‌دانم ـ به ظاهر، امام علم غیب که دارد ـ شما راست می‌گویید یا نه، ولی اگر راست بگویید دغدغه‌ی شما درست است. الآن می‌گویند امام حسین فرار کرد! امام حسین به مسائل اجتماعی کار نداشت! ما فقط گریه می‌کنیم! شما از این چه می‌فهمید؟ امام حسین برای چه این نامه را نوشته است؟ برای این‌که فرار کند؟ البتّه جواب فرار را در جاهای دیگر زیاد داده‌ایم، الآن نمی‌خواهم جواب کامل و همه جانبه بدهم.

به بیراهه رفتن قیام علیه یزید بعد از ماجرای کربلا

از آن طرف یک اتّفاقی افتاد، این یک اسلام، سیّد الشّهداء، یک طرف قضیّه، نگاه او به اسلام، نگاه او به حکومت، اولویّت‌های اصلی را دیدید؟ آن طرف، یک شخصیّتی به اسم عبدالله بن حنظله‌ی غسیل الملائکه است. به این دلیل که پدر او یک شخص ویژه است، بلا تشبیه برای تقریب به ذهن می‌گویم، یک محسن حججی آن زمان است. برای این‌که شما متوجّه شوید چطور جامعه وقتی پسر او را می‌دید دلش غنج می‌رفت (او را دوست داشتند). یک جوانی که ازدواج کرد، شب اوّل که ازدواج کرد صبح غسل جنابت نکرده به خاتم انبیا در احد پیوست و شهید شد، «جُنُباً». پیغمبر فرمود: ملائکه او را غسل می‌دهند، حنظله‌ی غسیل الملائکه شد. واقعاً هم آدم باید مرد باشد.

این حنظله‌ی غسیل الملائکه یک یادگاری از زمان پیغمبر است، عاقبت به خیر شده، شهید شده، رسول خدا او را تأیید کرده، خیلی شخص محبوبی است. یک پسری دارد به اسلامی که می‌شناسد از بن دندان معتقد است (ایمان کامل دارد). تمام درد من این‌جا است، حنظله یزید نیست، حنظله عبدالله بن عمر نیست، بازیگر نیست (تظاهر نمی‌کند)، خود فروخته نیست. برای همین هم ما اسم طرف دیگر را اسلام اموی گذاشته‌ایم. چون در آن یک عدّه اعتقاد داشتند، یک عدّه بازیگر بودند، فیلم بازی می‌کردند (تظاهر می‌کردند)، ولی یک عدّه اعتقاد داشتند. این شخص از آن‌ها است.

عبدالله بن حنظله 10 پسر داشت. گفته‌اند سیّد الشّهداء از مدینه «خائفاً» بیرون رفته که بیعت نکند. عبدالله بن حنظله مشغول عبادت است، هیچ اهمّیّتی نداد. مشغول عبادت بود. انسان مؤمن، پیشانی او جای سجده دارد، ریش او بلند است، واقعاً معتقد است. بچّه‌های او معتقد هستند. انسان با هشت پسر برود و بجنگد و کشته شود این خانواده راست می‌گفتند که دین‌دار بودند. در مصداق مشکل داشتند. سیّد الشّهداء به مکّه رفت اتّفاقی برای آن‌ها (عبدالله بن حنظله) نیفتاد، آقا به سمت عراق رفت برای آ‌ن‌ها اتّفاقی نیفتاد، سیّد الشّهداء را کشتند. به یزید گفتند این افتضاحی که در مورد سیّد الشّهداء به بار آوردی مردم مدینه ممکن است با تو خصومت پیدا کنند. آبرودارها، افراد ویژه را دعوت کن، آن‌ها را راضی کن، به آن‌ها چیزی بده. یزید هم قبول کرد.

مثلاً چه کسی در مدینه خیلی محبوب است؟ گفتند عبد الله. وقتی سراغ یزید رفت، به مهمانی رفت. یک گلّه شتر تهیه کردند، عبدالله و فرزندان را به شام فرستادند. یزید از آن‌ها پذیرایی حیرت‌انگیزی انجام داد، می‌خواهد آن‌ها را تطمیع کند. تا توانست به آن‌ها پول و طلا و جواهر داد. داشتند برمی‌گشتند دیدند او زیر لب دارد چیزی به یزید می‌گوید، ناسزا می‌گوید. گفتند: این‌قدر به تو احترام گذاشت، تو را صدر مجلس نشاند، پول و طلا داد، برای همیشه تأمین هستید. گفت: این پول‌ها را هم گرفتم علیه خود او خرج کنم! بعد هم به یزید ناسزا گفت. گفتند: چرا؟ منتظر هستید چه بگوید؟ گفت: یزید شراب می‌خورد!

شراب خیلی خطرناک است، سیّد الشّهداء هم گفته یزید شراب می‌خورد، ولی این‌که شما از بین عیوب یزید یک مورد، دو مورد بگویید و فقط این را بگویید، اسلام شما را نشان می‌دهد. یزید ظلم می‌کند، نگفت، یزید حکومت را غصب کرده، نگفت، بیت المال را غصب کرده، نگفت. گفت: یزید شراب می‌خورد، یزید با دو خواهر همزمان ازدواج می‌کند! با دو خواهر ازدواج می‌کند یا با مادر و دختر ازدواج می‌کند یعنی چه؟ نمی‌شود همزمان با دو خواهر ازدواج کرد، یعنی ازدواج حرام. خوب نماز نمی‌خواند، شاید بعضی اوقات اوّل وقت نماز نمی‌خواند، مست است تا بخواهد از مستی بیرون بیاید طول می‌ کشد! از این همه خصوصیّات یزید این‌ها را دید. برای همین چند موردی که دید قیام کرد، یزید را خلع کردند.

برای چه؟ یزید شراب می‌خورد. پدر او (معاویه) هم شراب می‌خورد، آن زمان کجا بودی؟ پدر او بت می‌فروخت، آن زمان کجا بودی؟

مثلاً شما این‌جا موتور و ماشین خود را پارک می‌کنید، 200 نفر به مدّت نُه شب این‌ کار را انجام بدهند. امشب هم می‌روید می‌بینید 200 نفر پارک کرده‌اند، همین که می‌گذارید پلیس می‌آید و می‌گوید حمل با جرثقیل، سه سوراخ روی گواهینامه، او را هم دستگیر کنند ببرند. می‌گویید یک مرتبه چه شد؟

پدر او (معاویه) هم شراب می‌خورد، زمان عثمان هم شراب می‌خوردند. ولید بن عُقبه در کوفه این‌قدر شراب خورده بود که نماز صبح را چهار رکعت خواند! این‌ها در قدیم بودند. یعنی یک مرتبه شما… می‌گویند Delay دارد! (دیر واکنش نشان می‌دهد) واکنش او تأخیر دارد، بعد از چند سال می‌گویی شراب خورد؟ مورد دیگری ندیدی؟ ولی راست می‌گفت، چون گفت یزید خلع است چون شراب می‌خورد.

وقتی هم راست می‌گویند ناخوشایند است، معاویه و دیگران به کنار، فرد راست‌گوی آن‌ها هم موجب انزجار است! یزید خلع شد. ده هزار نفر برای این مسیر اقدام کردند، قیام کردند، کشته شدند. ده هزار نفر! برای این‌که یزید شراب می‌خورد! 700 نفر آن‌ها صحابی بودند. این‌ها کشته شدند، پسران آن‌ها هم کشته شدند، یعنی راست می‌گفت، وقتی پای کشته شدن پسر در میان باشد که کسی نمی‌تواند تظاهر کند. برای یک پسر هم ممکن است فریب‌کاری کند، امّا برای 10 پسر که نمی‌کند. راست می‌گفت، دین را درست نفهمیده بود. یعنی این (عبد الله) قیامت یقه‌‌ای از آن قبلی‌ها (خلفای پیشین) پاره می‌کند (آن‌ها را توبیخ می‌کند)، می‌گوید: بچّه‌های من برای اسلام دروغینی که شما به من گفتید سر بریده شدند. این بدبخت خواسته جهاد کند! ولی دل او برای این‌که سیّد الشّهداء را هتک حرمت کنند نسوخته است! قیامت این‌طور می‌شود، بعضی به بعضی دیگر می‌گویند تو ما را فریب دادی، من اگر آن‌طور بودم که رشوه بگیرم این‌قدر یزید به من طلا داد، باز هم اگر احساس می‌کرد من می‌خواهم از او حمایت کنم پول می‌داد. من نمی‌خواستم سراغ یزید بروم، من یزید را نمی‌پسندیدم، ولی نتوانستم حق را پیدا کنم.

یعنی ولایتی که روز اوّل گرفتند یک کاری انجام داد… امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌فرماید: در دوره‌ای که امام مسئول نباشد عماد یقین نیست. شخص می‌رود تحقیق می‌کند هم این‌طور می‌شود. یک وجهه‌ی تلخ‌تری… من فقط دنبال این هستم که شما این را بشنوید، مدام غلیان غضب شما برای خدا نسبت به بعضی افراد شعله‌ور شود. ببینید برای چه می‌گویند همه چیز… «إِذَا كُتِبَ الْكِتَابُ قُتِلَ الْحُسَيْنُ»،[11] می‌گوید ببینید این روایات معتبر است یا نه! با همه‌ی تحلیل‌های تاریخی سازگار است، اصلاً نیاز نیست معتبر باشد. آن روزی که قرارداد کردند حقّ امیر المؤمنین را غصب کنند آن روز پسر پیغمبر را هم کشتند. «وَ ما رَمَاهُ إذ رَمَاهُ حَرملَة». آن موقع که حرمله تیر به سمت گلوی مبارک شیرخواره انداخت آن را حرمله ننداخت. «و إِنَّما رماه مَن مَهَّدَ له». آن کسی که ممهّد بود، زمینه‌ساز بود، او انداخت. او یک کاری انجام داد که این‌ها…

وحشی‌های کربلا وحشی‌گری کنند، دل مؤمن شهر نسوزد! یعنی بین عبدالله بن حنظله و حرمله اشتراک وجود دارد؛ حرمله می‌کشد و دل او نمی‌سوزد، عبدالله بن حنظله می‌شنود و دل او نمی‌سوزد. یک دینی درست کرده‌اند که مؤمن و کافر در نهایت مثل هم هستند. بله، او مدام نماز هم می‌خواند! دیگر اسلامی وجود ندارد، روح ندارد.

یک نکته‌ی دردناک‌تر این‌جا است، امام حسین از مدینه خارج شد، به عراق رفت، آمد، چرا از مردم مدینه دو نفر با او همراهی نکردند؟ نگویید برای این‌‌که از جان خود می‌ترسیدند، برای این‌که 10 هزار نفر پای عبدالله بن حنظله مردند! پس این مردم مدینه‌ی بدبخت اگر کسی دین آن‌ها را نگرفته بود، بین جمعیّت آن‌ها مردان و زنانی بودند حاضر باشند جان بدهند. ولی جان دادن در راه عبدالله بن حنظله را شهادت می‌دیدند، جان دادن در راه حسین بن علی را هدر رفتن خون می‌دانستند! غیر از این است؟ این‌طور می‌دیدند، پس برای چه نیامدند؟  ببینید آن دستگاه تبلیغاتی چه کاری انجام داده که خون حسین بن علی را هدر ببیند، خون عبدالله را شهادت بداند، بگوید اگر زن و بچّه‌ی من را هم به غارت ببرند با عبدالله هستم.

همان‌طور که معاذ الله در کربلا نوامیس را به اسارت گرفتند… البتّه خدا نخواست الحمدلله بعضی اتّفاقات بیفتد، از نظر ظاهری فجیع‌تر، نسبت به عظمت زینب کبری هیچ چیز فجیع‌تر نیست، از نظر رفتار وحشیانه‌ی یزیدیان هتک حرمت عملی بدون در نظر گرفتن جایگاه آن فرد در مدینه بیشتر اتّفاق افتاد. پس این‌ها حاضر بودند ناموس خود را هم در راه دین بدهند، منتها دین را یک نفر از آن‌ها گرفته بود. این بیچاره‌ها برای دین هم رفتند.

حضور نداشتن امام سجّاد علیه السّلام در واقعه‌ی حَرّه

یک جمله‌ی دیگر عرض کنم و بحث را این‌جا نگه دارم. از آن مباحث مهم است. ائمّه‌ی ما در طول تاریخ هیچ وقت از جامعه کناره‌گیری نکرده‌اند، مگر این‌که آن‌ها را بیرون کرده باشند. زمان خلیفه‌ی سوم امیر المؤمنین را مدّتی از مدینه بیرون کردند. هیچ وقت امام معصوم از جامعه به اختیار خود بیرون نرفت، الّا مدّت محدودی در زمان امام سجّاد. چرا؟ آن‌ها آمدند علیه یزید قیام کردند، پدر تو (امام حسین) را کشته، بیا برویم. امام فرمود: نه، نمی‌آیم، چرا؟ حضرت بیرون مدینه رفت، تنها مؤمن، تنها صالح، تنها فرد باتقوا ـ‌کاری به شیعه و سنّی ندارم، تقوای ظاهری، بین شراب‌خوارها نه، بین نمازخوان‌ها بودـ که با جریان واقعه‌ی حَرّه همراهی نکرد علیّ بن الحسین است. چرا؟ در علل الشّرایع ببینید، آقا رفتند یک چادری با موی شتر سیاه زدند، بیرون شهر همان‌جا عزاداری می‌کردند، چند ماهی از شهر بیرون آمدند.

چرا؟ آن‌ها که آمده‌اند با یزید دشمن شما بجنگند. فرمودند: نه، این‌ها دارند شعار را تغییر می‌دهند، هدف را تغییر می‌دهند. این‌ها دارند هدف امام حسین را تحریف می‌کنند، امام حسین سلام الله علیه برای چیز دیگری با یزید جنگید. آن‌ها می‌خواهند خط را تغییر بدهند، لذا من درگیر نمی‌شوم. هر جا خطّ حقّ و باطل مشوّش شود امام آن‌جا اقدامی می‌کند که خطّ حقّ و باطل معلوم شود. امام سجّاد علیه السّلام به چه دلیل اقدام نمی‌کند؛ یکی این‌که من این شعار را قبول ندارم. شراب‌خواری خیلی بد است، به سیّد الشّهداء می‌گفتند: چرا بیعت نمی‌کنید؟ ببینید چه فرمود، فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ»،[12] اوّل جایگاه خود را بیان می‌کنند. «بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ»، این هم ولایت ما است. هر گشایش و آغازی به برکت ما است، هر خاتمه‌ی کاری هم به وسیله و به برکت ما است. این هم ولایت امام است.

یزید چه کسی است؟ «رَجُلٌ… شَارِبُ الْخَمْرِ»، آقا این را می‌فرماید ولی بعد می‌فرماید: «قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ». شراب‌خواری بد است، وای به حال کسی که بخواهد این گناه را در مقابل دیگر گناهان کوچک کند. مثل امروز که می‌گویند ربا یا حجاب؟! هر دو، چه تعارض و تزاحمی وجود دارد؟ چه کسی جلوی شما را می‌گیرد با هر دو مبارزه کنید؟ ولی اگر بخواهید ساختاری نگاه کنید باید به آن چیزی که اهمّ است وزن بیشتری بدهید. حضرت هم ولایت خود را بیان می‌کند، هم خصوصیّت فردی یزید را که شراب می‌خورد بیان می‌کند، هم این‌که یزید قاتل است. همان چیزهایی که بقیّه گفتند.

بعد می‌فرماید: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ». آن‌ها (قیام کنندگان مدینه) داشتند شعار را تغییر می‌دادند، یزید شراب‌خوار است. اصلاً دارد خط را گم می‌کند. نه، یزید غاصب خلافت است. لذا امام ورود نمی‌کند، از مدینه به مدّت چند ماه بیرون تشریف می‌برند. بحث تا همین‌جا کافی است.

روضه‌خوانی شب عاشورا

امشب خدا می‌داند خیلی شب سختی است، امشب برای امام زمان سلام الله خیلی شب سختی است. آن‌هایی که شب اوّل بودند دیگر نیاز نیست الآن توضیح بدهم. عرض کردیم که قلب نازنین امام زمان اشراف دارد. برای او سالگرد شب عاشورا نیست، او در شب عاشورا حضور داشته است. امشب خیلی شب عجیبی بود. خدا نکند این حس را درک کنید، آدم می‌خواهد عزیزی را از دست بدهد ناگهان از دست می‌دهد و بعد هم عزاداری می‌کند. امّا این‌که بگویند یک هفته‌ی دیگر، دو روز دیگر، هر مرتبه آخرین نگاه تلخ است، سنگین است. مولای ما در آن طرف 30 هزار لشگر حرامی می‌بیند، با تقواها آن‌طور هستند شما ببینید حرام‌زاده‌ها چطور بودند. آن‌ها چقدر بی‌رحم بودند وقتی دین‌دارها این‌طور بودند.

از این طرف به دختران خود نگاه می‌کند، به مخدّرات سر می‌زند، به زینب نگاه می‌کند. زینب جان از فردا به چه سفری باید بروی. یک جمله از حضرت بگویم شما ببینید، خدا کند ما هیئتی‌ها به سیّد الشّهداء متمسّک شویم یک قدم به سمت ایشان برویم. به من در این زمینه خیلی مراجعه می‌شود، فکر می‌کنند چون چهار کلمه حفظ کرده‌ام، ظاهری حفظ کرده‌ام، می‌گویند ما هر چه می‌خواهیم به ما نمی‌دهند. اگر قرار بود کسی با خدا قهر کند معاذ الله ـ‌دارم عوامانه و جاهلانه می‌گویم‌ـ آن سیّد الشّهداء بود. اگر قهر هم می‌کرد کسی به ایشان معاذ الله شکوه نمی‌کرد. ولی آن‌ها که این‌طور نیستند. فاطمه‌ی زهرا چه کسانی را تربیت کرده که خواهر او مثل فردا دست خود را زیر بدن می‌برد می‌‌گوید: «اللَّهُمَّ تَقَبَّل مِنّا هَذَا القَلیل». چه کسانی را تربیت کرده است؟ مثل امشب سیّد الشّهداء یاران خود را جمع کرد، با آن‌ها صحبت کرد. فرمود: با شما کاری ندارند، با من کار دارند.

حسین جان، اگر یکی از آن‌ها مثل آن شبی دشمنان سراغ او آمده بودند، ارباب باوفا خود تو رها می‌کردی بروی؟ می‌خواهد آن‌ها تمحیص شوند، پاک شوند، خبیث و طیّب آن‌ها از هم جدا شوند، انتخاب کنند به مسیر حق بیایند. یک جمله‌ای… چند جمله‌ی امشب، عربی یک مورد را می‌گویم که شما بروید ببینید. امشب سخنرانی کرده، ظاهر امر را نگاه کنید یک مرد شکست خورده، محاصره شده، ناموس او در خطر است، آب قطع است، 30 هزار نفر اطراف او را گرفته‌اند. فرمود: «أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاء».[13] خدایا در خوشی و ناخوشی تو را شکر می‌گویم. این چه اسلامی است که حسین بن علی امام آن است. همان‌طور که روز عروسی آقازاده‌های خود خدا را شکر می‌کند، امشب هم همین‌طور خدا را شکر می‌کند. می‌فرماید لطف کردی این سفره را برای ما پهن کردی. با آن‌ها صحبت می‌کند.

یک نقل داریم این‌جا زینب کبری حرف‌ها را شنید. اصلاً نمی‌توانم جملات ایشان را بیان کنم، این را یک جای دیگر به شما می‌گویم. ما خیلی از زین العابدین سلام الله علیه محروم هستیم، اجازه بدهید امشب روضه به اسم امام سجّاد علیه السّلام باشد. هر چه حضرت زینب سلام الله علیها فردا آسیب دیده، زین العابدین به یک بلایی مبتلا شد که سیّد الشّهداء روز عاشورا این یک مورد را نخواست ببیند. هر داغی در کربلا دید شما هیچ جا نمی‌بینید که بگوید دیگر کافی است، هیچ جا نمی‌فرماید.

حتّی وقتی فرشته از جانب حضرت حق آمد، روایت صحیح معتبر دارد که حسین جان می‌شود کار متوقّف شود. ما به عهد خود وفا خواهیم کرد… هیچ جا نمی‌بینید عقب نشسته باشد، یک جا فقط، آن لحظه‌ای که تنها شده بود، قبل از این‌که از دنیا برود، دید به سمت خیمه‌ها حمله می‌کنند اعتراض کرد. این بلایی است که برای امام سجّاد است، یک مرد غیور، مظهر غیرت خدا. لذا اجازه بدهید من از زبان امام سجّاد دو جمله بگویم. زین العابدین سلام الله علیه امشب را تعریف کرده است، می‌گوید: پدر من با اصحاب خود که صحبت کرد، آن‌ها را دلداری داد، شوق داد وقتی دید آن‌ها می‌مانند، جایگاه آن‌ها را نشان داد. با قاسم بن الحسن صحبت کرد. به خیمه‌های آن‌ها رفت و سر زد.

قدیمی‌ها این‌طور می‌گفتند خارهای جلوی در خیمه‌ها را کَند. بعد می‌خواست با من بیاید و صحبت کند، امام با امام بعدی صحبت کند. چقدر این دو با هم حرف دارند که بگویند. فرمود: من در خیمه افتاده بودم، می‌خواست با من صحبت کند. «عَمَّتِي زَيْنَبُ تُمَرِّضُنِي»،[14] عمّه‌ی من زینب بالای سر من بود. پدر من دید نمی‌تواند بیاید با من صحبت کند، عمّه‌ی من تحمّل ندارد.

جلوی در خیمه‌ی من نشست و شروع کرد شمشیر خود را تیز کرد، ولی با من صحبت می‌کرد:

«يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ                    كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ»

ای روزگار، افّ بر تو. شش هفت ساله بودم که مادر را از من گرفتی. دنیا برای ماندن نیست. از یاد نمی‌برم که چطور این کوفیان گریه‌ی امیر المؤمنین را جلوی مادر… چقدر جسارت کردند. افّ بر تو. از یاد نمی‌برم آن لحظه‌ای که می‌خواستم خاک روی صورت برادر خود بپاشم. «يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ».

سیّد الشّهداء یک بیت شعر برای امام حسن دارد. به قبر ایشان نگاه کرد، فرمود: حسن جان خیلی تأسّف می‌خورم از این‌که هنوز زنده هستم، ولی بدان بعد از تو خیلی مشتاق مرگ هستم. ده سال این را تحمّل کرده است. «يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ». زین العابدین سلام الله علیه می‌فرماید: پدر من که این‌ها را می‌گفت من فهمیدم دارد چه می‌گوید. «فَخَنَقَتْنِي الْعَبْرَةُ». بغض گلوی من را گرفت، دوست داشتم پدر خود را در آغوش بگیرم. ولی به عمّه نگاه کردم، دیدم دارد حواس او جمع شود که پدر چه می‌گوید. اشک او می‌خواست جاری شود، من بغض خود را فرو خوردم. تا فردا، فردا وقتی می‌خواست به میدان برود من نمی‌توانستم از خیمه بیرون بیایم. مرتبه‌ی آخر که می‌خواست به میدان برود نگاه کردم دیدم با خواهرها، با عمّه می‌خواهد وداع کند. دیدم از سینه‌ی او مثل ناودان خون جاری است. نتوانستم پدر خود را در آغوش بگیرم.

دوست داشتم پدر خود را در آغوش بگیرم و گریه کنم، نشد. این در سینه‌ی زین العابدین ماند. إن‌شاء‌الله شب عاشورا این روضه درست انتخاب شده باشد. این بغض بود، در مسیر هم که حرکت کردیم نمی‌شد من ارتباط بگیرم، بلکه مدام دل ما خون می‌شد. تا به شام آمدیم. آن اتّفاقات افتاد. خواهر من در کنج خرابه دفن شد. یزید می‌خواست بعد از سخنرانی زین العابدین صلوات الله علیه… گفت: تو را می‌کشم که این‌طور آبروی ما را بردی، اگر حاجتی داری بگو. حضرت فرمود: سه خواسته دارم؛ اوّل این است «أَنْ تُرِيَنِي وَجْهَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ وَ أَبِيَ الْحُسَيْنِ عَلَیهِ السَّلَام فَأَتَزَوَّدَ مِنْه‏».[15] اوّل سر پدر من را بدهید می‌خواهم در آغوش بگیرم. مورد دوم را نمی‌توانم الآن بیان کنم، سخت است. مورد سوم هم توسّل من باشد. مورد سوم چیست؟ فرمود: آنچه از ما غارت کردید پس بدهید. گفت: آن‌ها در کوفه غارت شده، این‌جا شام است، به ازای آن پول می‌دهم. چه می‌خواهی؟ چقدر می‌خواهی؟ فرمود: پول به کار ما نمی‌آید.

گفت: مگر شما در این وسائل چه داشتید؟ فرمود: «لِأَنَّ فِيهِ مِغْزَلَ فَاطِمَةَ… وَ مِقْنَعَتَهَا»،[16] چادر مادر ما فاطمه‌ی زهرا را بردند.

پایان


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4]– سوره‌ی هود، آیه 120.

[5]– سوره‌ی ابراهیم، آیه 5.

[6]– سوره‌ی حشر، آیه 2.

[7]– سوره‌ی قصص، آیه 4.

[8]– الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 36.

[9]– الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 39.

[10]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏44، ص 334.

[11]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج ‏8، ص 180.

[12]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 23.

[13]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏44، ص 392.

[14]– الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 93.

[15]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 194.

[16]– همان، ص 195.