سازمان دهنده های جامعه ی شیعه: ولایت، برائت، تقیّه و انتظار؛ جلسه ششم

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 15 شهریور 1398 مصادف با روز ششم ماه محرم در هیئت الزهراء سلام الله علیها به سخنرانی پیرامون مسئله ی «سازمان دهنده های جامعه ی شیعه: ولایت، برائت، تقیّه و انتظار» با موضوع اختصاصی «ولایت سیاسی و وظیفه ما» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم‏»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري ‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏ * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي‌‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

اهمّیّت بحث ولایت در نظر سیّد الشّهداء علیه السّلام

خدمت شما عرض کردیم که اهل بیت علیهم السّلام وقتی می‌خواهند جامعه‌ی شیعه را بسازند، اوّلاً وجهه‌ی همّت آن‌ها این ظواهر نیست، فعلاً با ظاهر کاری ندارند. مبانی اعتقادی ما را درست می‌کنند، آن مبانی اعتقادی جامعه‌سازی می‌کند. مبانی ما درست نباشد، معلوم نباشد برای چه در جلسه‌ی سیّد الشّهداء صلوات الله علیه می‌آییم ریزش ما زیاد می‌شود. یکی از کارهایی که بنده‌ی ناچیز نزدیک به 17، 18 سال است انجام می‌دهم بحث راجع به ولایت اهل بیت و مباحث اعتقادی و این‌ها است. اگر به شما بگویم در بعضی از مراکز علمی تهران و بین نخبگان چقدر ریزش داریم برای این‌که به مجالس آمدند ولی مبانی اعتقادی آن‌ها تکمیل نشده است و بعد با شبهات سست -ظاهراً فنّی-زمین خوردند. نوع نماز خواندن‌های آن‌ها عوض شده است و چه شدند، این‌که بیاییم در مجلس سیّد الشّهداء علیه السّلام کافی نیست.

سیّد الشّهداء صلوات الله علیه وقتی می‌خواهد این حرکت عظیم -که تاریخ را جا به جا کرده است- را شروع بکند، تقریباً یک سال و چند ماه قبل از حرکت شاید 15 ماه مثلاً، در منا بزرگان اصحاب را که می‌شود به آن‌ها اعتماد بکند -بزرگان تابعین از اهل تقوا و بزرگان بنی هاشم را- جمع کرد. فرمود: «فَإِنِّي أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هَذَا الْأَمْرُ»[4] من برای بحث ولایت نگران هستم. یک وقتی می‌آید فرزندان شما، نوه‌های شما اصلاً اسمی از ماجرای ولایت -چه اعتقادی آن و چه آثار عملی آن- نمی‌دانند. بعد آن‌جا حضرت شروع می‌کند ادلّه‌ای که به این موضوع مرتبط بود، مباحث اعتقادی (این را بیان می‌کند). (این برای) قبل از قیام (ایشان است).

بخشی از جلسات ما باید راجع به مباحث اعتقادی باشد و الّا اگر مدیریّت نشود، کاریکاتوری رشد می‌کنیم. مثلاً مدام از اخلاق می‌شنویم. اخلاق خوب است ولی خود آن اخلاق مبانی دارد. آن اخلاق مبتنی به یک اعتقاداتی است. باید اعتقادات خود را درست بکنیم و اگر دنبال  اعتقادات باشیم، خیلی به جذّابیّت کار نداریم. کسی که می‌خواهد برای درمان برود، نمی‌گوید: چرا موهای این پزشک ریخته است، پیر است، جوان است، خوش اخلاق است، دست خط او بد است، می‌گوید: درمان می‌کند.

مباحث اعتقادی بسیار بسیار مهم است. مشکلاتی اعتقادی منجر به این وضع خانواده‌های ما شده است. این که زن و مرد اصلاً همدیگر را تحمّل نمی‌کنند، چون اعتقاد آن‌ها ضعیف شده است؛ از همه طلب دارند، همه از هم. جامعه این‌طور می‌شود و با مشاوره و روان‌شناسی این مسئله حل نمی‌شود. کبد من ایراد دارد، صورت من جوش می‌زند. شما مدام پماد خارجی بمال، اثر این برای کبد است، تا کبد را اصلاح نکنید، این جوش را هم صاف بکنید (مشکل برطرف نمی‌شود) پودر بزنند من عرق نکنم، آن مشکلی که دارم حل نمی‌شود. مسکن که درمان نمی‌کند. مسکن عجالتاً  ظاهر مشکل را می‌پوشاند. این درد و ظاهر مشکل نعمت خدا است؛ برای این‌که بگوید: برو آن‌جا را درست بکن. باید اعتقادات خود را درست بکنیم.

عرض کردیم چهار تا نکته‌ی مهمّ اعتقادی که اصلاً ستون‌های اعتقادات تشیّع است، بیش از چهار تا است. می‌خواستم اسم مورد از آن‌ها را عنوان بکنم ولی گفتم اقلاً به اندازه‌ی این‌که بگوییم انتظار از ستون‌های ساخت جامعه‌ی شیعی است، آن را هم اضافه کردیم. ولایت، برائت، تقیّه و انتظار شد. داریم روی ولایت بحث می‌کنیم. چند جلسه روی مبانی اعتقادی آن (کار می‌کنیم).

آثار عملیّه ولایت

از جلسه گذشته عرض کردیم وقتی به این ولایت معتقد هستیم، مثل توحید که معتقد هستیم و (این اعتقاد) منجر به نماز و روزه و عبادت می‌شود، «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ»[5] وقتی به توحید می‌رسید، آن وقت می‌فهمید باید او را اطاعت بکنید. «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ‏»[6] حالا که فهمیدید توحید وجود دارد و خدا هست، «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ‏» حالا باید خدا را عبادت بکنید. حالا که فهمیدم ولایت چیست، ولایت هم یک سری آثار عملیّه دارد. یکی از آن‌ها را مختصر عرض کردیم که تولّی در عمل است، تولّی در عمل یعنی دوستی؛ آن چیزی که در اعتقاد است همه چیز من فدای او، مطیع محض او هستم، در اعتقاد هر چه او بگوید من انجام می‌دهم. به این معتقد هستیم که آنچه او بگوید درست است. در عمل یعنی چه؟ در عمل یعنی اطاعت در صحنه‌ای که دستور رسیده است؛ اطاعت و ابراز دوستی. دقیق‌تر این دو، مجموعه‌ی این دو، اطاعت می‌شود؛ اطاعت به اضافه‌ی دوستی مؤدّت می‌شود. مؤدت دوستی نیست. من یک کسی را دوست دارم، او را دوست داشته باشم ولی هر کار دوست داشتم بکنم، این مؤدّت نیست، پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مؤدت فی القربی را از ما خواسته است، نه محبّت فی القربی. این‌که بگوییم او را دوست دارم، نیست. نخیر، مؤدّت خواستند. مؤدّت یعنی این‌که پای کار بایستید.

عبیدالله گفت: چنان بلایی بر سر شما کوفی‌ها بیاورم تا عبرت سایرین بشود، دیگر کسی نروید علیه امیر المؤمنین این از طرف عبیدالله است- یزید بن حرام زاده قیام بکند. شما او را (حسین بن علی) دعوت کردید، خود شما را می‌فرستم بروید، او را بکشید. هزار نفر، هزار نفر یک مسئول معرّفی می‌کرد، کوفه را هم با دو لایه‌ی امنیتی بسته بود، نه کسی برود، نه کسی بیاید. عین پاسبورت بود. برای کجا هستی، برای کدام گروه هستی، چه وقت بیرون رفتی، برگه‌ی خروج، برگه‌ی مأموریت این‌طور بود. مردم عادی نمی‌توانند بروند. هزار نفر، هزار نفر لیست تهیه می‌کردند، اسم آن‌ها در لیست ثبت می‌شد، حالا فنّی‌تر آن این است که هر دو عرافه را می‌فرستاد که به آن بحث کار ندارم.

این کار آن‌ها حساب و کتاب داشت. مثلاً فرض کنید، بگویند: آن‌ها که کد ملّی آن‌ها 006 است اوّل بروند، اعزام می‌کرد. می‌گفت: می‌فرستم خود شما حسین بن علی را بکشید. این کسانی که می‌خواستند بروند مرد نبودند حبیب باشند، این‌قدر هم ابله نبودند که بخواهند بروند بایستند سیاهی لشکر سپاه دشمن بشوند؛ نه این‌که بروند سنگ پرتاب بکنند و هو بکنند؛ این کار را نمی‌کردند، یک مقدار معرفت آن‌ها بهتر بود. حتّی نمی‌خواستند جزء سیاهی لشکر هم باشند، از آن طرف هم مرد نبودند ملحق بشوند. از هر هزار نفر -در این مسیر 70، 80 کلیومتری تا کربلا- تاریخ در منابع قدیمی ثبت کرده است که ششصد، هفتصد نفر فرار می‌کردند و فرار می‌کردند دیگر نمی‌توانستند برگردند. چرا؟ چون می‌گفتند: چه کسی هستی، ناشناس هستی که تو را راه نمی‌دهیم. ناشناس نیستی، اسم تو، کد تو، برگه‌ی مأموریت تو، مرخصی داری، نداری، برای همین نمی‌تواند برگردد. پس چه کار می‌کردند، کجا بروند؟ به کوه‌های اطراف می‌رفتند، به بلندی‌های اطراف منطقه می‌رفتند، نشسته بودند دعا می‌کردند: -عبارت این است- خدایا حسین را یاری بکن. دعا هم می‌کردند. محبّت خالی فایده ندارد. خدایا حسین را یاری بکن! خدا بخواهد حسین بن علی روحی لهم الفداه را یاری بکند چیست؟ ظهور آن این است که شما برو یاری بکن. سرباز خدا می‌شدید. چه محبّت به امام داشته باشد، به خاطر نامردی در مسجد کوفه نماز شب بخواند، چه برود روی آن کوه‌های اطراف دعا بکند. نه این دعا مستجاب است و نه آن مؤدّت، مؤدّت است. اطاعت و محبّتی (ارزش دارد) که اطاعت عملی با آن باشد.

نقش نیّت ولایی در اعمال

بعضی از آثار اطاعت و محبّت را روز گذشته محضر شما عرض کردیم که این اطاعت و محبّت توسعه دارد. من هر کسی را ببینم امیر المؤمنین علیه السّلام او را دوست دارد، چه به وصف بفرماید هر کسی چنین است، چه به اسم که شخص خاصّی باشد. من هم باید نسبت به او همین ابراز محبّت را داشته باشم. عرض کردیم چرا خود این در سبک زندگی اثر دارد، روز گذشته چند تا مثال زدیم به اندازه‌ی کافی گفتیم، جا داریم بیشتر مثال بزنیم ولی همان کفایت می‌کند که عرض کردیم تمام اعمال ما با نیّت عبادت می‌شود، زن‌داری و شوهرداری، بچّه‌داری، هیئت داری، کار کردن ما (همه عبادت می‌شود) تاکسی می‌تواند، اسنپی می‌تواند، پول خود را بگیرد، کرایه‌ی خود را از مسافر بگیرد ولی قربة إلی الله با یک آسایشی این شیعه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام را به مقصد برساند. به قصد خدمت به شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام پول این را هم بگیرد، مشکلی نیست، کاسبی خود را هم بکند. می‌تواند عبادت هم بکند. دیگر شما این را توسعه بدهید. آرایشگری می‌تواند قربة إلی الله شیعه‌ی امیر المؤمنین را زیبا بکند، همه چیز به آن نیّت است…

کاری که اهل بیت می‌خواهند این است، اسلام ولایتی، اسلامی است که اصلاً تزاحم در آن وجود ندارد، همه به سمت صراط مستقیم است، همه‌ی نیّت‌ها ولایی است. قبلاً عرض کردیم اهل بیت از خود هیچ چیزی ندارند، آنچه بروز می‌دهد خدا است، لذا همه‌ی آن‌ها خدایی است. جامعه‌ی توحیدی است، ممکن بود در ذهن عزیزان این باشد که چهار تا گفتید از شما توقّع داشتیم بگویید: توحید و ولایت، چرا توحید را نگفتید؟ چون ولایت ظهور توحید است. ولی‌ای که مستقل از خدا است که اصلاً شرک است، مشرک است، نجس است، معاذالله کسی بخواهد یک چنین چیزی به امیر المؤمنین نسبت بدهد. توحید را نگفتم، چون ظهور آن در همان ولایت است. ظهور بیرونی توحید حضرت حق و ربوبیّت حضرت ربّ الارباب در ولایت اهل بیت است.

حکومت اثر عملی ولایت

این ولایت یک بخشی دیگر فقهی هم یعنی آثار عملی هم- دارد. آن هم حکومت است. همه چیز دست امام معصوم است. طبق نظر امام معصوم است. اگر به یاد داشته باشید ما روز اوّل یا دوم عرض کردیم غدیری که ما می‌گوییم ورای آن خلافتی است که با اهل سنّت بحث می‌کنیم. همه چیز در آن است، از جمله حکومت است. حکومت هم باید طبق دستور امام باشد. زمان معصوم طبیعتاً خود معصوم حاکم است. زمان غیر معصوم هم باید طبق نظر او باشد، اصلاً معنی ندارد کسی ولایت را پذیرفته باشد، حکومت غیر ولایی را بپذیرد. چرا؟ چون شما ولایت را پذیرفتید که زندگی کردن شما مقدّمه‌ی آخرت شما بشود. نمی‌شود زندگی کردن شما طبق مرام غیر ولی باشد. ولایت، سیاسی، خلافت بعد از پیغمبر، حکومت، این‌ها این‌جا قرار می‌گیرد. اصل ولایت قابل غصب کردن نیست. چه کسی می‌تواند ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام را غصب بکند که آن از قرب خدا است؟! حالا طبیعتاً حضرت حق را کار نداریم، با غیر. ولی خلافت را می‌شود غصب کرد. در مورد قبلی محبّت و مؤدّت را می‌شود نقض کرد، اطاعت را می‌شود عصیان کرد، حکومت را می‌شود غصب کرد.

بی‌تفاوت نبودن اهل بیت نسبت به جامعه‌ی خود

 یکی از بهتان‌های حیرت‌انگیزی که بعضی از شیعیان به اهل بیت می‌زنند این حالتی است که… ما وقتی مریض بشویم، این‌طور می‌شویم آدمی که بیمار می‌شود بیست مدل غذا در مقابل او قرار بدهند، بدترین نوع غذا را انتخاب می‌کند چون بیمار است، اگر آن غذای سالم را بخورد، حالت تهوّع می‌گیرد. این‌قدر طاغوت روی ما کار کرده است، رشحات و سرایت‌های آن، واگیرهای نحسی‌های آن به ما رسیده است، بعضاً بعضی از جاها وقتی می‌خواهیم یک عالم را معرّفی می‌کنیم، عالمی را عالم ربّانی می‌دانیم که کلاً نسبت به هیچ چیزی از مسائل توجّه نداشته باشد. به این می‌گویند خیلی مرد خدا است. این خیلی جسارت به اهل بیت است. چون این را به اهل بیت نسبت می‌دهیم، نمی‌گوییم این یک حرام‌خور است، می‌گوییم عالم ربّانی است، او را به دین نسبت می‌دهیم، او را نماینده‌ی امام زمان علیه السّلام معرّفی می‌کنیم. این خیلی جسارت به محضر اهل بیت است. شما کدام امام را می‌شناسید که جامعه را بالکل رها کرده باشد، غارنشین شده باشد که بگویند: آفرین ببین ربّانی شد، این ربّانی نیست، این شیطانی است. من به شخص کار ندارم. این‌که شما بخواهید او را به عرصه‌ی اجتماع بیاورید و او را الگو قرار بدهید. ممکن است یک فردی به خاطر شرایط شخصی که دارد باید برود یک گوشه زندگی بکند، من فعلاً به شخص کار ندارم. امّا بخواهیم این را الگوی جامعه قرار بدهیم، مردم دور او بگردند، محور بشود، یک چنین چیزی نداریم. حالا من یک به یک عرض می‌کنم.

بزرگترین ظلم تاریخ به امیر المؤمنین علیه السّلام شده است. چون سه تعبیر برای حضرت وجود دارد. خود حضرت در صحیح بخاری فرمود: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَجْثُو بَيْنَ يَدَيِ الرَّحْمَنِ لِلْخُصُومَةِ يَوْمَ القِيَامَةِ»[7] اوّلین کسی که صحنه‌ی قیامت برپا می‌شود، جاثیه می‌شوم، یعنی به زانو درمی‌آیم -علامت مظلومیّت است- فریاد می‌زنم من هستم. این‌جا منظور از اوّلیّت  یعنی تقدّم دارد. در روایات به حضرت می‌گوییم: سلام خدا بر کسی که اوّل مظلوم است. امام سجّاد علیه السّلام در توصیفات خود نسبت به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: «أَصْبَرِ الصَّابِرِينَ»[8]. «أَصْبَرِ الصَّابِرِينَ» یعنی در برابر بزرگترین ظلم، بزرگترین صبر را کردی. این امیر المؤمنین که آن بلا را بر سر او آوردند، بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها یک مورد شما بگویید که ایشان گفت: گور پدر همه‌ی شما به آن جامعه‌ی پست کثیف نامرد. برود در غار زندگی بکند. امیر المؤمنین که روزی هزار رکعت نماز می‌خواند، شبانه روز مشغول عبادت بود، اصلاً چه چیزی برای امام معصوم لذّت‌بخش‌تر از ارتباط با خدا است؟ از کرم آن‌ها است که از آن مقام، پایین می‌آیند با من و شما حرف می‌زنند. بعضی از بزرگان ما دیدید می‌خواستند به مجلس بروند، می‌گفتند: یا ستّار العیوب چشم آن‌ها به حیواناتی مثل من نیفتد. حالا چه کسی مثل امیر المؤمنین است؟! «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[9] این‌که می‌گوییم امام رضا علیه السّلام خیلی غریب است، نه این است که فقط دور از وطن است، اصلاً زندگی کردن امام بین ما، غربت او است. کسی همدم او نیست، با چه کسی حرف بزند. از محضر شما عذر می‌خواهم مثل این‌که یک نفر را داخل یک دیوانه خانه ببرند، این خیلی دوست دارد… من نمی‌خواهم جسارت بکنم، خود را عرض کردم فاصله‌ی ما تا دیوانه‌ها خیلی کمتر از فاصله‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام تا یکی مثل من است. تحمّل این دنیا برای اهل بیت خیلی سخت است. نیاز نیست که (این را بگوییم) که پیغمبر فرموده است: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ»[10] یعنی من را شکنجه کردند، همین که با بقیه زندگی کرده است ولی با کرامت، با لبخند برخورد می‌کرد. یک بار ندیدیم گزارش بدهند یک نفر آمد، پیغمبر بگوید: وای! باطن همه را می‌دیده است، کجا دیدیم عزلت داشتند؟ اگر هم پیغمبر به غار حرا رفته است، از لحظه‌ای که پیغمبر شد دیگر نرفت. از وقتی مسئولیّت اجتماعی (بر دوش  او قرار گرفت دیگر به غار حرا نرفت)

گفتیم عالمی که بخواهیم او را محور قرار بدهیم، عرض کردم من نمی‌خواهم محضر شما عرض بکنم اگر یک عالمی روزی 15 ساعت عبادت می‌کند، شاید تکلیف آن عالم این است که به زندگی خود بپردازد ولی نباید او را بیاورید محور اجتماع و الگو بکنید، بگویید این باید رئیس بشود. این فایده‌ای ندارد، برای ریاست مناسب نیست. نه پیغمبر، نه امیر المؤمنین علیه السّلام (یک چنین کاری نکردند) بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها چه کسی شنیده است… بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها قرآنی را که چینش ترتیب سور و حاشیه‌های آیات آن، تفاسیر آن… دیگر از این ارزشمندتر چیست؟ این‌جا یک روایاتی از حضرت زهرا سلام الله علیها در مورد عظمت این‌ها داریم که اگر بگویم بسیار متعجّب می‌شوید. امیر المؤمنین سلام الله علیه به مسجد آمد فرمود: این قرآنی است… قرآنی هم که امروز دست ما است کلام خدا است ولی یک جاهایی را پیغمبر اکرم تبیین کرده است، این‌ها دیگر در این قرآن‌ها نیست، حاشیه ندارد. این‌جا ذیل این آیه پیغمبر چه فرمود. شاید ترتیب سور این نبوده باشد، مثل این یک و دو و سه که در قرآن الآن چینش شده باشد، نبوده است. این‌ها در علوم قرآنی محلّ بحث است.

حضرت قرآن را آورد به همان قاتل حضرت زهرا سلام الله علیها که حالا مسئولیت گرفته است، عرضه کرد؛ دیگر ارزشمندتر از این چیست؟ هر چقدر برای امیر المؤمنین علیه السّلام ارزش قائل هستید، حقیقت امیر المؤمنین علیه السّلام این قرآن است و عینیّت قرآن، امیر المؤمنین علیه السّلام است. آمد فرمود: این قرآنی است که به پیغمبر نازل شده است، عرضه کرد ولی این‌ها قبول نکردند. یک جا زهرای مرضیه سلام الله علیها استر سوار شد، نصف شب رفت به این‌ها رو زد، یک جا هم این‌جا امیر المؤمنین علیه السّلام برای هدایت امّت رفت. این قرآنی است که پیغمبر برای شما آورده بود، بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها این کار را کرد، ببینید چه شرفی در مدینه مرده است؟! گفتند: نمی‌خواهیم به این نیازی نداریم. کجا نوشتند که دیگر بعد از این امیر المؤمنین گفت: خوب دیگر هیچ چیزی به من ربط ندارد، من هم از مدینه می‌روم. کجا یک چنین چیزی را دیدید؟ شروع به کشاورزی کرد ما اصلاً کرم اهل بیت را نفهمیدیم- باغ را وقف می‌کرد، چاه می‌کند، برای حجّاج بیت الله الحرام وقف می‌کرد، (حجّاج) چه کسانی بودند؟ فکر کردید آن موقع کسی شیعه بود؟ برای قاتلین یا برای کسانی که به گریه‌های حضرت زهرا سلام الله علیها بی‌‌محلی کردید، خاذلین. کجا دیدیم امیر المؤمنین علیه السّلام گوشه‌گیری کرده است که قرار بود رهبری بکند که ما به غیر نسبت بدهیم؟

کرم اهل بیت در کلام دشمنان

فکر کردید کرم امام حسن علیه السّلام روایت است؟ امام حسن سلام الله علیه در روایات نگفتند کریم است. (اطلاق صفت) دو نوع است. یک وقت در روایات صفتی را نسبت می‌دهند، یک وقتی است شما در محلّ خود یک پزشکی دارید، هر کسی مشکل پیدا می‌کند می‌گوید: او می‌تواند درمان بکند، پنجه طلا است. روایت نداریم فلانی پنجه طلا است، تجربی است. هر کسی گرفتار شده است، پیش او رفته است درمان کرده است. کرم امام مجتبی سلام الله علیه تجربی است. معاویه گفته است: اگر حلم و جود حسن یا سخای حسن را بخواهم نسبت بدهم چیزی برای آن در این دنیا پیدا نمی‌کنم مگر این‌که حالا بخواهم تشبیه بکنم از سر ضعف بگویم کوه است. دشمن این‌طور گفته است. مروان و معاویه و این‌ها گفتند او کریم است. همه‌ی اهل بیت که کرم دارند ولی این کرمی است که دشمن این کرم را چشیده است. این همه شما شنیدید از اموال سه دفعه بیرون داده است، دو بار تقسیم کرد به چه کسی داد؟ به شیعیان؟! شیعیانی نداریم. روایات ما می‌گوید 30 نفر یا 50 نفر شیعه (وجود داشت). اصلاً کسی نمی‌داند چه خبر است. ببین اگر شیعه بود چه کار می‌کردند.

کسی چهره‌ی حضرت سیّد الشّهداء صلوات الله علیه را نمی‌شناخت. می‌رفت یک جایی غاری پیدا می‌کرد، شبانه روز عبادت می‌کردند. وضع مالی ایشان هم خوب بود، همسر و فرزندان ایشان هم در آسایش زندگی می‌کردند. چه لزومی داشت وارد این صحنه بشود. بعد ما مجلس بگیریم خروجی آن یک آخوندی که نمی‌داند الآن دوره‌ی صفویه است یا دوره‌ی پهلوی است یا چه دوره‌ای است، اصلاً الآن در جهان چه خبر است، کار به کسی ندارد، طاعون آمده است همه مردند، نصف مردم مردند یا همه خوب هستند، این می‌رود کار خود را می‌کند، می‌گویند: این خیلی ربّانی است؛ این چه ربّانی است؟ این برای جامعه مفید نیست.

مذمّت دیانت منهای سیاست

اصلاً بهترین روش برای از بین بردن اهداف اهل بیت این است که بگویند ما دین‌داری می‌کنیم ولی در خانه‌ی خود. مگر ائمّه بلد نبودند از این کارها بکنند؟ شما کدام امام را سراغ دارید استعفا کرده باشد؟ یک نفر سطح چهار دکتری پایان نامه‌ی خود را بنویسد: موارد استعفای اهل بیت؛ بگردید پیدا بکنید.

 یک نمونه به شما بگویم و بعد بحث خود را ادامه بدهم. دوره‌ی عثمان که شد امیر المؤمنین دیگر… یک وقت قبلی‌ها یک کارهایی می‌کردند شرایط متفاوت بود، این‌جا این‌ها خیلی بخور و ببر کردند، خیلی کارهای واضح می‌کردند. مثلاً شش سال یک نماز را مثلاً در سفر شکسته می‌خواندند، از سال هفتم گفت: دیگر دوست دارم کامل بخوانم. به این می‌گویند: مخالفت قطعیّه. یا آن شش سال قطعاً یا این هفت سال قطعاً. به هر حال قطعاً با شریعت مخالفت کردی. بالاخره در سفر یا باید نماز را شکسته بخوانی یا کامل. شش سال شکسته خواندند، هفت سال تمام. حضرت اعتراض می‌کرد. ابوذر را به دلیل اعتراض به ربذه فرستادند، یک چیزهایی این‌جا وجود دارد خدا می‌داند قلب خود من چند روز است درد می‌کند نمی‌توانم بگویم که این‌جا چه جسارتی به امیر المؤمنین علیه السّلام کردند که بعد دیگر گفت: اصلاً از مدینه بیرون برو. نمی‌خواهد این‌جا باشی، تو بیایی جامعه را بهم می‌ریزی، انگار شهرداری در خانه‌ی شما بیاید بگوید: شما حقّ شهروندی ندارید، برای جامعه مضرّ هستید، از شهر بیرون برو. حضرت از شهر بیرون رفت، در باغ‌های بیرون مدینه که خود ایشان درست کرده بود، کار می‌کرد، همان‌جا هم زندگی می‌کرد. این‌ها که سراغ اهل بیت نمی‌آمدند، جامعه دچار مشکل می‌شد، (خلیفه‌ی وقت) می‌ترسید او را بکشند، صدا می‌زد بیا. یک مورد پیدا بکنید که بگوید: گم بشوید من نمی‌آیم. دوباره از بیرون مدینه به داخل شهر می‌آمد، مشکل را حل می‌کرد، با این‌ها صحبت می‌کرد، دوباره عثمان می‌گفت: برگردد. این گله‌ی امیرالمؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغه وجود دارد. حضرت می‌رفت، چند ماه بعد دوباره به مشکل برخورد می‌کرد، دوباره می‌گفت: بیا، مشکل را حل می‌کرد، بعد دوباره می‌گفتند: برو. حضرت فرمود: چقدر من را می‌برید و می‌آورید؟! شما یک مورد پیدا بکنید که حضرت فرموده باشد: همه‌ی شما بروید بمیرید، من را رها بکنید. ما یک مورد نداریم بعد بگوییم عالم ربّانی کسی است که هیچ چیزی از مسائل اجتماعی نمی‌داند، کار به جامعه ندارد. خیلی بی‌انصافی است. کما این‌که آن بزرگواری که می‌گوید: هیئت سکولار نداریم، منظور ایشان این نیست که همه‌ی شما روی سینه‌ی خود عکس بزنید، یک چفیه هم بر گردن خود بیندازید، مثلاً شمشیر ببندید، نمی‌خواهد این کارها را بکنید. امّا کسی به مسائل اجتماع خود بی‌توجّه باشد.

توجّه نسبت به انتخاب اصلح

 450 هزار میلیارد تومان… بنده در دهه‌ی اوّل محرم دوست ندارم از غیر معارف حرف بزنم، شما هم که این چند روز عرایض من را شنیدید، دیدید حرف‌های ما معارفی است، خدا می‌داند این هم معارفی است. 450 هزار میلیارد تومان حداقل بودجه‌ی عمومی کشور است. یک وقت بروید خانه تقسیم به هر نفر بکنید، این 000/000/000/450 را تقسیم به 80 میلیون بکنید ببینید چقدر می‌شود. می‌خواهیم این را به یک نفربدهیم، اداره بکند. نمی‌شود ما برای سقیفه بال بال بزنیم، بعد موقعی که می‌خواهیم انتخاب بکنیم، بگوییم حال نداریم ده دقیقه بررسی بکنیم، یا رأی نمی‌دهیم یا تاس می‌اندازیم، رأی می‌د هیم این منطق سقیفه است این منطق امیر المؤمنین است؟ آن‌ها گفتند: «إِنَّمَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً»[11] آقا دیگر شتاب زده یک کاری کردیم. مثل این‌که داری در خیابان می‌روی می‌گویند: چلو کباب می‌خوری، بگویی وقت نداریم، دو تا همبرگر خوردیم. از قبل بررسی نکردیم. ناموس کشور را، میلیاردها میلیارد پول را، مرزها و امنیت را با آن قمار بکنیم و بعد هم بگوییم ما برای سیّد الشّهداء علیه السّلام عزاداری کردیم. شما این را می‌پذیرید؟ شما بی‌توجّهی را می‌پذیرید؟ اگر بگویند یک نفر ولایت اهل بیت را خبر نداشت، از دنیا رفت شما راجع به او چه چیزی می‌گویید؟ «مات کافراً» این دنیا هم اگر با او مثل مسلمان‌ها برخورد بکنند، قیامت با کفّار یکی است. این اعتقاد شما است. می‌گویید: همه وظیفه دارند تحقیق بکنند ولایت چیست. این صد درصد درست است. حالا می‌خواهیم چهار سال، -من کار ندارم شما به چه کسی رأی بدهید، اهتمام آن مسئله است به کسی رأی بدهید که تحقیق کردید، حجّت داشتید- امنیت و اقتصاد و ناموس و فکر و فرهنگ این کشور را (که یک نمونه‌ی آن را الآن به شما عرض می‌کنم، اتّفاقی که الآن دارد می‌افتد که باز هم الحمدلله به شخصی کار ندارد که شائبه باشد الآن من می‌خواهم یک نفر را بالا ببرم یا یکی را پایین بیاورم) به یک نفر بدهیم. این موضوع ارزش ندارد که یک ساعت برویم برسی بکنیم، فقط آن کسی که ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام را قبول نکرد، خاک بر سر است. ما همین طور انتخاب بکنیم! یا کلاً حال نداریم برویم رأی بدهیم، می‌گوییم شش ماه است عکس شناسنامه‌ی خراب است، می‌خواهم بروم عوض بکنم… شما می‌پذیرید که یک نفر آن‌جا به امیر المؤمنین علیه السّلام بفرماید: شناسنامه‌ی من مشکل دارد و الّا می‌آیم. این حرف معنی دارد؟! این جامعه‌ی مسلمان‌ها و شیعه است یا نه؟ تولّی نسبت به جامعه‌ی شیعه واجب است یا نه؟ دلسوزی برای مسلمین واجب است… این‌ها چیزهایی است که برای روزهای گذشته است، این بحث ما سیاسی به معنای حزبی نیست، اعتقادی است. می‌شود نسبت به این مسائل بی‌توجّه شد؟

وظیفه‌ی افراد نسبت به جامعه‌ی خود

خوب این منطق سقیفه است که دوست دارند همه نسبت به جامعه بی‌تفاوت باشند، او هر کار دوست دارد بکند. منطق امیر المؤمنین علیه السّلام ناسزا هم می‌شنود، بهتان هم می‌شوند، همه‌ی هستی خود فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها را هم می‌دهد ولی از این موضوع کوتاه نمی‌آید. می‌شود ما نسبت به جامعه بی‌غیرت باشیم؟ اگر کسی تحقیق نکرده باشد، وضع زندگی مردم به هم خورده باشد، در همه‌ی این دزدی‌ها شریک است. در همه‌ی مشکلات، در همه‌ی خجالت‌هایی که آن مردی که به خانه رفته است و از زن و فرزند خود خجالت کشیده است شریک است. مگر این‌که بگوید: من به انداز‌ه‌ای که وظیفه‌ی من بود تحقیق کردم، بررسی کردم بالاخره گزینه‌ها متعدّد که نیست، یک تعداد مشخّص است، من این‌ها را بررسی کردم، به نظر من رسید بعد از تحقیق و مشاوره و مشورت الف یا ب یا ج، آن‌جا اقلاً دیگر مجازات نمی‌شویم.

-‌ هر چه بالاخره این چیزی که وجود دارد.

– نه او به اندازه‌ی خود مقصر است، ما به اندازه‌ی خود. الآن که رئیس جمهور نیست من با او صحبت بکنم. جاهایی بوده است بودند با آن‌ها صحبت کردم.

-‌ فرض کنید او خطا کرده است، این مجوّز نیست ما خطا بکنیم. او «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏»[12] او اشتباه کرده است، جواب آن را باید بدهد. این مجوّز نیست که من هم اشتباه بکنم. اقل آن این است که اگر دل من برای جامعه می‌سوزد، کمترین ضرر را بیاورم. این را هم قبول نداریم؟ اگر من نسبت به برادر خود غیرت دارم، من را مضطر کردندکه باید خواهر خود را به یکی از این دو نفر بدهی. مضطر هستی و الّا پدر تو را می‌کشیم. این قضیه اتّفاق افتاده است. مگر حضرت لوط نبود، به آن اهل فحشا گفت: «هؤُلاءِ بَناتي‏ هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ»[13] به این‌ها کار نداشته باشید، این‌ها دختران من هستند، با این‌ها ازدواج بکنید. یعنی این‌ها گزینه‌های روی میز مورد انتخاب حضرت لوط برای ازدواج با دختران او بودند؟ نبودند، فاسقِ فاجرِ کثیفِ هم جنس باز بودند ولی حالا می‌شود ضرر را کم کرد یا نه؟ اگر یک وقتی شما مسئولین دولت و مجلس را آوردید… چهار پنج دفعه رفتم گفتم باز هم ببینید می‌گویم یا نه ولی الآن که شما مسئول نیستید. ما به اندازه‌ی خود وظیفه داریم، آن کسی که مسئول است وظیفه‌ی بیشتر برای خود. این توجیه خوبی نیست که چون عمر حقّ امیر المؤمنین علیه السّلام را غصب کرد، حضرت زهرا سلام الله علیها به در خانه‌ی ما آمد، ما در خانه‌ی خود را ببندیم. او یک غلطی کرد به اندازه‌ی خود مجازات می‌شود، ما نباید دیگر غلط بکنیم، این دیگر واضح است. ما از این به هیچ وجه بی‌تفاوتی نمی‌فهمیم. بی‌حالی و بی‌خیالی ما هیچ توجیهی ندارد.

الآن انتخابات مجلس نزدیک است. نمی‌شود بگوییم: چه ارتباطی به ما دارد، گور پدرشان. این حرف با آن تولّی نسبت به جامعه‌ی مؤمنین که ما پنج روز است راجع به آن حرف می‌زنیم، اصلاً هم‌خوانی ندارد. بلکه یک جایی بالاتر در ماه رمضان عرض کردیم وقتی امیر المؤمنین می‌فرماید: «أَيْنَ عَمَّارٌ»[14] عمار که آدم عادی نبود، عمار در حدّ مرجع بود، پهلوان بود، فرمانده‌ی کلّ قوا بود. خاص الخاص بود. یعنی عرضه دارید بروید کار را به عهده بگیرید که کمتر ظلم بشود. «أَيْنَ عَمَّارٌ» یعنی این، یعنی عمار نداریم. برای چه حضرت این را می‌گوید؟ یعنی عمار بشوید. یعنی استعداد درس خواندن دارید، بر شما واجب است درس بخوانید. استعداد درس خواندن دارید دانشگاه دولتی، درس نمی‌خوانید، واحدها را پاس نمی‌کنید، جزوه از دختر می‌گیرید. دارید به جامعه‌ی اسلامی خیانت می‌کنید. اگر با نگاه ولایی نگاه بکنید، فقط نمی‌گوییم این تقلّب… حقوق من چه می‌شود؟ یک صندلی را اشغال کردید، باید یک سرباز برای امام زمان علیه السّلام می‌آمد، جا پر می‌کرد. شما یک جا را که سوزاندید، به این همه آدم خیانت کردید. می‌توانستید کمک بکنید، نکردید. عرض کردیم اگر جامعه را ولایی ببینید که ائمّه ساختار جامعه را ولایی می‌چینند، می‌توانید درس بخوانید، می‌توانید کار بکنید، کار آفرین هستی بر تو واجب است که کارآفرینی بکنی و الّا چه تولّی؟! خدا به من استعداد داده است، من می‌توانم صد نفر را سر کار ببرم امّا این کار را نمی‌کنم و می‌گویم خود ما استفاده می‌کنیم. پس نگو تولّی… ولایت ندارم.

به یاد دارید روز اوّل می‌گفتم یک اشکال بزرگ ما این است یک مجرم بزرگ را پیدا کردیم برادر ما قصد نداشت ولی شبیه به آن بود- مدام سقیفه را بر سر او می‌زنیم. غلط بزرگ را او کرده است، یک عدّه هم پیروی او هستند، آن‌ها هم تقریباً غلط بزرگ کردند، مدام می‌گوییم خاک بر سر شما، بین امیر المؤمنین علیه السّلام، ولیّ مطلق، نفس الرّسول، زوج البتول، اسد الله چه کسی را گرفتید؟ آن‌ها را سرزنش می‌کنیم. به یاد دارید آن روز که معنای ولایت را عرض کردیم چه گفتیم؟ گفتیم: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي … وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ»[15] نه «سیکون معدّه» الآن آماده هستم. بعد من درس می‌خوانم، فعلاً رها بکنید، برویم کافی شاپ. ببینیم از چه کسی می‌شود جزوه گرفت. این فقط چشم‌چرانی نیست، این یعنی تولّی من ایراد دارد، ولایت من ایراد دارد. می‌توانم اقتصاد را به اندازه‌ی خود، یک کارگر، به یک نفر کار بدهم. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: یک نفر را دست بگیرید، برای توی امیر المؤمنین علیه السّلام از همه‌ی آنچه در دنیا وجود دارد برتر است. می‌توانی معلّم باشی، «لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا وَاحِداً خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ»[16] می‌توانی یک جوان را سر کار ببری، این بتواند ازدواج بکند، یک خانواده تشکیل بدهد که تشکیل خانواده قطعاً مورد رضای امام زمان علیه السّلام و حضرت زهرا سلام الله علیها است؛ برای این‌که شروع همه‌ی اتّفاقات جامعه‌ی ولایی از نطفه، از شیر مادر است. تربیت از این‌جا است. در مصدر اصلی آب نجاست باشد، مدام جلو آن را تصفیه بکنید، فایده‌ای ندارد. چون آن غلط بزرگتر کرده است، دیگر ما مجوّز داریم یا ما بی‌تفاوت باشیم. یک چنین چیزی نداریم. بله ممکن است او را بیشتر مجازات بکنند، به خاطر اشتباه ما باز او را هم چوب بزنند ولی این مشکل ما را حل نمی‌کند. در جامعه‌ی ولایی به من چه، به تو چه نداریم. چه کار می‌توانی بکنی؟ اگر به این رسیدیم که این جامعه، این مردم… روز گذشته گفتیم به ناموس حضرت زهرا سلام الله علیها… معاذالله انگار دارید به حضرت زهرا سلام الله علیها چشم‌چرانی می‌کنید. بله استغفر الله می‌گویید ولی واقعی است. حالا می‌توانید یک جوان را از فساد نجات بدهید، به او کار بدهید، برود ازدواج بکند، این کار را نمی‌کنید. می‌توانید به امیر المؤمنین علیه السّلام بگویید: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي‌ … وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ» این شعار خوب است؟ «وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ» به من ثواب می‌دهند در حالی که می‌توانم نصرت بکنم و این کار را نمی‌کنم؟

اثر افکار عمومی بر جامعه

 اقلّ آن این است که بی‌اعتنا نباشیم، اهتمام داشته باشیم و شما می‌دانید اگر ما اهتمام داشته باشیم، هر چه طرف فاسقِ فاجرِ فرعون باشد، یک مسئولی در یک جایی، افکار عمومی برای او مهم است. بروید در قرآن ببینید فرعون چه کسی بود؟ کسی بود که حضرت موسی علیه السّلام به او فرمود: «عَبَّدْتَ بَني‏ إِسْرائيلَ‏»[17] بنی اسرائیل را برده‌ی خود کردی، به این‌ها خدایی می‌کنی، زیر یوغ تو هستند. «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ»[18] این فرعونی که همه را مثل عبد خود می‌داند و می‌گوید: من را پرستش بکنید، می‌توانست بگوید: موسی را بکشید، تمام. نمی‌توانست این کار را بکند؟ قرآن می‌گوید، گفت: ببینید این موسی می‌خواهد حرث و نسل شما را خراب بکند، کشاورزی‌های شما را خراب بکند، حساب بانکی‌های شما را از بین ببرد، بچّه‌های شما را بی‌تربیت بکند، دروغ گفت. چرا دروغ گفت؟ برای این‌که ذهن جامعه را نسبت به حضرت موسی علیه السّلام خراب بکند، یعنی افکار عمومی برای فرعون (هم مهم بود) اصلاً هر که را می‌خواهند بگویند زیادی مغرور است و متکبّر است، می‌گویند: تفرعن دارد. خود فرعون نماد تکبّر است. فرعون می‌توانست بگوید: او را بکشید. چرا وقتی حضرت موسی علیه السّلام آمد صحبت کرد او را نکشت؟ همان لحظه او را دستگیر می‌کردند و می‌کشتند. چون جواب افکار عمومی را چه بدهم؟ فرعون به افکار عمومی توجّه دارد. ما بی‌توجّه نباشیم. فرعون مسئول جامعه‌ی ما از ما می‌ترسد، با خالی‌بندی هم شده است سعی می‌کند توجیه بکند. وقتی دروغ می‌گوید، می‌گوید: این موسی آمده است، اقتصاد شما را خراب بکند. چرا دروغ می‌گوید؟ برای این‌که می‌خواهد مردم موسی را دوست نداشته باشند. چرا؟ تو که «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏»[19] هستی بزن بکش، می‌گوید: نه نمی‌شود با این افکار عمومی مقابله کرد.

جامعه‌ی بی‌تفاوت است که حسین بن علی سلام الله علیها با ناموس خود حرکت می‌کند. حضرت از مکّه آمده بودند هرثمه هم با ایشان آمده بود. وقتی ماجرا را دید و دیگر حر را دید و دیگر گرفتار شده بودند، مدام داشت یک چیزهایی را به یاد می‌آورد. شیعه هم نبود، از این‌جا نگاه بکنید، معلوم است یعنی حداقل خیلی باورمند نبود ولی با حضرت راه افتاده بود. مسلم را کشتند، همه رفتند، این ماند. جالب است که از منابع خیلی قدیمی شیعه و سنی هم باز او را نقل کردند. یعنی از منابع قرن هفت و هشت نیست، قرن دو و سه است. یعنی از مصادر اصلی تاریخ است. به کربلا رسیدند، گفت: آقا شما بر حق هستید. حضرت فرمود: چطور؟ گفت: به یاد دارید با پدر شما داشتیم از صفین برمی‌گشتیم، به این‌جا رسیدیم، حضرت نگاه کرد فرمود: -دو تا عبارت است- «وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ»[20] این‌جا عاشقان خدا روی زمین می‌افتند یا فرمود: «هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ وَ مَوْضِعُ (محطّ) رِحَالِهِمْ هَاهُنَا مُهْرَاقُ (مسفک) دِمَائِهِمْ»[21] وقتی به کوفه برگشتیم، همسر من از من ولایی‌تر بود، گفتم: این علی شما غیب می‌گوید، ادّعای بزرگی می‌کند. همسر من گفت: علیّ بن ابی‌طالب ناحق نمی‌گوید. من این حرف او را نپسندیدم و یک مشاجره‌ای با هم کردیم. امروز که من به این‌جا آمدم، همان صحنه را دیدم. آقا هم فرمود: «هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا»[22] حضرت فرمود: پس تو با ما می‌مانی؟ گفت: نه آقا. حضرت فرمود: چرا؟ گفت: چون من در کوفه دختر دارم. یعنی من دختر خود را حفظ می‌کنم. این چه تولّی است؟ من زندگی خود را حفظ می‌کنم. گفت: من دختر دارم. این‌ها خیلی بی‌تربیت بودند. گفت: دختران من در کوفه تنها هستند این‌ها اگر بفهمند من در این‌جا کشته شدم، با آن‌ها چه کار می‌کنند.

در کربلا آدم‌هایی که شهید شدند، سنّ و سال‌های مختلف داشتند. 70، 80، 90 ساله داشتیم، چند تا نوجوان 15،16 ساله هم داشتیم. بعضی از آن‌ها خیلی هم غیور بودند. در حدّی که اسم ببرم می‌گویم تا به این‌ها متوسّل هستم. دو تا برادر هستند به این‌ها بنی جابر می‌گویند. این‌ها وقتی آمدند از حضرت اذن بگیرند، میدان بروند بعد از اصرار حضرت اجازه داد، شروع به گریه کردن کردند. حضرت فرمود: آن طرف جدّ من آغوش خود را برای شما باز کرده است. گفتند: آقا ما برای خودمان گریه نمی‌کنیم، ما یک جان داریم فدای تو می‌کنیم. خیمه‌های تو را بعد از تو چه کار بکنیم؟ اسم آن‌ها را هم نمی‌دانیم در تاریخ ولی دو برادر… من اصلاً کلمه‌ی جابر را می‌شنوم می‌گویم فدای شما بشوم.

از این 15، 16 ساله‌ها زیاد کشته دادیم ولی دو تا نوجوان داریم هنوز بالغ نشده بودند -غیر حضرت عبدالله- دو نوجوان که جنگ کردند. دو نوجوان به میدان رفتند، بالغ نشدند. یکی عمرو بن جناده است. جناده هم صحابی پیغمبر است، هم صحابی امیر المؤمنین علیه اسّلام است، یک ویژگی‌هایی دارد بعضی‌ها ندارند. مثلاً زهیر که خیلی کلاس معرفتی او بالا است ولی بالاخره همسر خود را طلاق داد که بعد از او اسیر نشود خود او هم قطع تعلّق کرده باشد ولی جناده همسر و فرزند خود را هم آورد و طلاق نداد. بالاخره «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ»[23] بالاخره در میان انبیاء هم یک تفاضلی وجود دارد. ایشان رفت شهید شد. آقازاده‌ی او 13، 14 ساله بود، اسم او عمرو است به محضر سیّد الشّهداء علیه السّلام آمد، اجازه بگیرد و به میدان برود. ما که متوجّه نمی‌شویم که سیّد الشّهداء علیه السّلام در مواجهه با هر یک از این شهدا چه سختی‌هایی را تحمّل کرد هاست، اگر آن‌ها به ما گفتند: محبّت داشته باشید، تولّی داشته باشید، آن‌ها کانون محبّت هستند، کوره‌ی محبّت هستند، معدن محبّت هستند. حضرت فرمود: تو تازه داغ دیدی پسرم، نزد مادر خود برو. گفت: مادرم من را فرستاده است. یکی از ویژگی‌های اهل بیت روز گذشته عرض کردم- این است که با این‌که خود آن‌ها خورشید عالم تاب هستند، عمل کوچک دیگران را بزرگ می‌کنند، دیده بشود. حضرت دید حیف است، تابلوی کربلا عمرو بن جناده نداشته باشد. فرمود: برو.

شاید جناده اصلاً فکر نمی‌کرد که جنگ بکند، رزمنده‌ای که مشق شمشیر می‌کند، کنار مشق شمشیر رجز هم تمرین می‌کند، پیش شاعر می‌رود یک چیزی می‌نویسد. رجز اختصاصی هم است. مصرع اوّل اسم دارد. مثل تخلّص شاعر است. وقتی تخلّص او حافظ است، من نمی‌توانم بگویم این برای من است. این هم آمادگی نداشت، وقت نداشت، گفت: من رجز چه کسی را بخوانم. او گفت: «أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظَاهِرٌ»[24] این «أَنَا زُهَيْرٌ وَ أَنَا ابْنُ الْقَيْنِ»[25] این‌ها را نمی‌شد خواند. بعد هم رزمنده به میدان برود، دو دقیقه یک دقیقه فرصت دارد اعتقادات خود را بیان بکند. خدا بکند لحظه‌ی آخر عمر خود بتوانیم اسم اهل بیت را به زبان جاری بکنیم. یک رجز است که اسم ندارد و آن برای غلام سیاه سیّد الشّهداء علیه السّلام است، این آقازاده هم عمرو بن جناده -که دو نفر در کربلا این رجز را خواندند- وسط میدان رفت، گفت:

 «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ           سُرُورُ فُؤَادِ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ»[26]

زیباترین رجز برای غلام سیاه و این آقازاده 13 ساله است. این یک شهید است که ماجرای او ادامه دارد، من ملاحظه‌ی وقت را می‌کنم.

بعد از این واقعه، اصحاب شهید شدند، علیّ اکبر که به شهادت رسید، تمام وجود سیّد الشّهداء علیه السّلام به جوشش درآمد. آقا غرق غم علیّ اکبر سلام الله علیه بود، «بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ» جوانی آمد مقابل حضرت ایستاد، نه زره به تن دارد، نه خود به سر، شمشیر خود را بسته است، روی زمین کشیده می‌شود. همین تصویر را شما ببینید سیّد الشّهداء صلوات الله علیه از یتیم برادر خود دید، امام شروع به گریه کردن کرد. بعد امتناع شدید کرد، به هیچ وجه امکان ندارد (که تو را به میدان بفرستم).

نقطه‌ی ضعف امام

امام هر چه قدرت داشته باشد، نقطه‌ی ضعف دارد. این را دقّت داشته باشید نمی‌خواهم به امام ضعف نسبت بدهیم. امیر المؤمنین علیه السّلام هر چه دشمنان از او می‌ترسیدند، در جنگ شلوار از پای خود درمی‌آوردند، با آن همه مشغله، با آن همه درگیری، با آن همه دشمن، با آن همه خیانت در بازار کوفه حرکت می‌کرد، می‌دید یک کنیزی یک گوشه گریه می‌کند، می‌ایستاد ببیند این چه مشکلی دارد. نمی‌تواند ظلم ببیند، نمی‌تواند گریه تحمّل بکند. در همان ماجرا حضرت گفت: چه شده است؟ کنیز گفت: پول خود را گم کردم. فرمود: من پول می‌دهم گریه نکن. پول را داد دید گریه می‌کند. گفت: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: الآن دیر شده است، من را راه نمی‌دهند. فرمود: من می‌آیم تو گریه نکن. سیّد الشّهداء علیه السّلام دید آقازاده‌ی امام حسن سلام الله علیه مقابل ایشان قرار داد، با آن هیبتی که شمشیر روی زمین است، با آن قد و بالا، فرمود: «امْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِيداً»[27] اصلاً امکان ندارد ولی او بلد است چه کار بکند. «جعل یقبل یدیه»، «فَلَم يَزِل الغُلام يَقبَل يَديهِ»[28] روی دست حضرت خم شد. روزهای گذشته عرض کردیم وقتی حضرت دید سر حر افتاده است فرمود: «ارْفَعْ رَأْسَكَ‏َ» حالا قاسم بن الحسن روی دست حضرت است، باز هم حضرت خود را نگه داشت، فرمود: عمو جان نمی‌شود. «جعل یقبل یدیه و رجلیه»، «فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه» روی پای حضرت خوابید. دیگر نتوانست با او مخالفت بکند. همدیگر را در آغوش گرفتند. «وَ جَعَلا يَبكيان حَتَّى غُشِيَ عَليهما» راوی دشمن از دور می‌گوید: وقتی داشتم نگاه می‌کردم احساس کردم حسین بن علی بیهوش شد. «وَ جَعَلا يَبكيان حَتَّى غُشِيَ عَليهما» چهره‌ی قاسم بن الحسن خیلی شبیه به امام حسن و حضرت زهرا سلام الله علیها است. دشمن می‌گوید: ماه پاره را نگاه کردم، نور او را می‌دیدیم. از عایشه نقل کردند می‌گوید: ما نور چهره‌ی فاطمه را می‌دیدیم. (امام حسین و قاسم) همدیگر را در آغوش گرفتند و شروع به گریه کردن کردند. نمی‌دانم در آن وداع چه بلایی بر سر حضرت آمد، وقتی دارد برمی‌گردد به سمت میدان برود، «فَخَرجَ وَ دُمُوعهُ تَسيلُ عَلى خَدَّيه» دیدند صورت او خیس از اشک است.

 کلاس قاسم فرق می‌کند، قاسم شب گذشته آمده است، صحبت‌های خود را با عمو کرده است. «أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ» گفته است، رجز قاسم آمده است. قاسم از شب گذشته می‌داند قرار است چه اتّفاقی بیفتد. اگر شما خود را به جای قاسم بگذارید وقتی می‌خواهید به سمت میدان بروید، غربت امام را نگاه می‌کنید، خیمه‌ی مخدّرات را می‌بینید؛ شما هم بودید می‌گفتند: جای امام حسن علیه السّلام شیر جمل خالی است. لذا قاسم گفت: باید اسم پدر خود را ببرم. «فَخَرجَ وَ دُمُوعهُ تَسيلُ عَلى خَدَّيه» صورت او خیس از اشک بود، وارد میدان شد، گفت:

  «إن تُنكِروني فَأنا ابنُ الحَسن                    سِبطٌ النَّبيِ المُصطفَى و المُؤتَمَن»

خیلی‌ها از امام حسن علیه السّلام در جمل کینه داشتند، انگیزه‌ها بیشتر شد، من 15 سال است این روضه را می‌خوانم، یک چیزهایی می‌دانم، نمی‌توانم بگویم، الآن هم شاید نتوانم بگویم. جنگ کرد، تحیّر این‌ها را وادار کرد که تن به تن نجنگند، او را دوره کردند، یکی از علامت‌های این گل‌ها (اشاره) این است که خیلی به سمت او سنگ پرتاب کردند. من دیگر نمی‌توانم جزئیات بگویم. فقط همین را بگویم که سیّد الشّهداء علیه السّلام با اضطرار ایستاده بود، اتّفاقاتی افتاد، اسب‌ها آمدند ازدحام شد، از وسط ازدحام از بین اسب‌ها یک صدای خفیفی بلند شد «علیک منی السلام یا عماه»، «وَ نَادِىَ يَا عَمَّاه‏»[29] آقا وقتی خود را بالای سر او رساند، یکی دو نفر را هلاک کرد، «فَإذا بالحُسين قَائمٌ عَلى رأسِ الغُلام» بالای سر او که ایستاده بود، خاک‌ها که نشست، آقا دو جا را دید یکی این‌که دیدند، «وَ هُوَ يَفحَصُ بِرجلَه» دید پا روی خاک می‌کشد. یک چیز دیگر دید که بسیار برای حضرت ناراحت کننده بود، یک جمله‌ی عجیبی گفت، نگاه به سینه‌ی قاسم که کرد، فرمود: «يَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ‏َ» سخت است قاسم من برای این صحنه را من بتوانم ببینم؛ حضرت به یاد چه چیزی افتاد؟ چرا این جمله را فرمود؟ این‌جا اسم حضرت زهرا سلام الله علیها روی آن است. عمار به امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: آقا شما ما را امر به صبر می‌کنید، خود شما گاهی در بقیع می‌نشینید، بلند بلند گریه می‌کنید، جگر ما را می‌سوزانی. به یاد چه چیزی می‌افتید این‌طور گریه می‌کنید؟ حضرت فرمود: فاطمه‌ی من به من دستور داد من را از روی لباس غسل بده، «لَمَّا وَضَعتُهَا عَلى المُغتَسَل»[30] وقتی بدن مبارک او را روی آن تخته قرار دادم، باید دست می‌کشیدم، از من رو می‌گرفت، نود روز از من رو گرفت، «لَمَّا وَضَعتُهَا عَلى المُغتَسَل» باید دست می‌کشیدم. «وَجَدتُ ضِلعاً … مَكسورا» دست من به آن استخوان شکسته رسید.   

پایان


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.

[4]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏33، ص 182.

[5]– سوره‌ی بقره، آیه 21.

[6]– سوره‌ی قریش، آیه 3.

[7]– صحیح بخاری، باب قتل ابی جهل، ج 5، ص 75.

[8]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏45، ص 138.

[9]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج ‏2، ص 38.

[10]– همان، ص 247.

[11]– صحیح بخاری، باب رجم حبلی من الزنا إذا أحصنت، ج 8، ص 168.

[12]– سوره‌ی انعام، آیه 164.

[13]– سوره‌ی هود، آیه 78.

[14]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 264.

[15]– من لا يحضره الفقيه، ج ‏2، ص 614.

[16]– بحار الأنوار (ط  بيروت)، ج ‏32، ص 448.

[17]– سوره‌ی شعراء ،آیه 22.

[18]– سوره‌ی زخرف، آیه 54.

[19]– سوره‌ی نازعات، آیه 24.

[20]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏41، ص 295.

[21]– كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط – القديمة)، ج ‏2، ص 54.

[22]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏44، ص 383.

[23]– سوره‌ی بقره، آیه 253.

[24]– الأمالي (للصدوق)، ص 160.

[25]– همان.

[26]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج ‏4، ص 10.

[27]– اللهوف على قتلى الطفوف، ص 122.

[28]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏ 45، ص 34.

[29]– همان.

[30]– طرف من الأنباء و المناقب، ص 396.