حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 14 شهریور 1398 مصادف با شب ششم ماه محرم در هیئت حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام به سخنرانی پیرامون مسئله ی «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» با موضوع «استفاده از فاسقان و تغییر در معنای اداره ی دنیا توسط اسلام اموی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
اقدامات خلفا برای انحراف اسلام
موضوع بحث ما تقابل اسلام علوی و اسلام اموی است.
اسامی دیگری هم میتوانیم بگذاریم، من به این علّت اسامی دیگر را بیان میکنم که ابعاد و زوایای بحث روشن شود. مثل: جنگ روایتها برای کسانی که فضای رسانه را میشناسند، مثل جنگ دو اسلام، جنگ قرائتها، جنگ تفسیرها.
دیروز عرض کردم، ابعاد آن را هنوز باز نکردهایم، تقابل اسلام سلطنتی با اسلام ولایتی، یا از زاویهی سیّد الشّهداء نگاه کنیم، بگوییم «الإمام الأحرار» که سیّد الشّهداء صلوات الله علیه بعد از این تقابل سنگین، زنجیر از پای دین، دنیا و انسان باز کرد. یعنی فضا ایجاد کردند که دین و دنیا و انسان بتوانند آزاد و آزاده زندگی کنند و معتقد باشند.
طبیعتاً به جایی رسیدیم که اسلام اموی آرام آرام متولّد شد، بروز پیدا کرد، شروع به تقابل کرد. آنچه گذشت را نمیتوانیم بگوییم. به اینجا رسیدیم وقتی که حکومت خلیفهی دوم شروع شد، چند شاخصهی اصلی داشت. یکی فتوحات بود. عرض کردیم میخواستند، یکی از ویژگیهای فتوحات… هیچ یک از این تحلیلهایی که ما میکنیم حصری نیست. مثلاً وقتی میگویند علّت فلان اتّفاق چیست؟ ما تنها یک علّت را بیان میکنیم، چون اگر بخواهیم حصر کامل را بحث کنیم خیلی کار دارد، نیاز هم نیست آنگونه باشد.
یکی از دلایل افزایش فتوحات عرض کردیم برای این بود که بتوانند فضای جامعه را سرد کنند، ابوذرها نتوانند بیایند جوّ را برگردانند، توضیح دادیم. مرحلهی دوم عرض کردیم با شدّت عجیب خشونت تحقیر کردند. میتوانیم به جای یک ساعت، یک ربع در مجلس شرکت کنیم، ولی حواس ما جمع باشد. ما که قائل نیستیم عرایض ناقابل ما مفید است، ولی به حرمت سیّد الشّهداء میشود مجلس حضرت را گرم کرد و تحمّل کرد. إنشاءالله دعا کنید کسی که لایق است و حرفهای او مفید است و زحمت کشیده و اخلاص دارد بعداً بیاید و استفادهی شما هم بیشتر باشد. ما قائل نیستیم… نه اینکه به شما بگوییم، به حضرت سیّد الشّهداء صلوات الله علیه قسم که شرمندهی حضرت هستیم برای اینکه نتوانستیم وظایف خود را انجام بدهیم. ولی حیف است که مجلس حضرت از آن شکوه بیفتد. اگر مجلس صاحب دارد به حرمت آن صاحب ما حرمت نگه میداریم.
(خلیفه) با خشونت بی حدّ و حصر از پیش تعیین نشده کاری کرد مردم را تحقیر کند و چون تحقیر شدند… همان کاری که فرعون با قوم خود کرد، چطور به قوم خود میگفت من ربّ اعلی شما هستم، کسی نفس نمیکشید (هیچ حقّ اعتراضی نداشت)، چطور وقتی دوست داشت از ترس تولّد حضرت موسی پسرها را بکشد و دخترها را نکشد، هیچ کس از ترس نفس نمیکشید (اعتراض نمیکرد). قرآن میفرماید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ»،[4] تحقیر کرد، قوم خود را به استخفاف کشید، تخفیف کرد، آنها را ذلیل کرد، کوچک کرد، خوار کرد، حقیر کرد. در نتیجه آنها اطاعت کردند. چیزی باقی نماند که با او مقابله کنند، رمقی نماند، مردانگی نماند.
آنها (خلفا) هم همین کار را انجام دادند، به یک شیوهی عجیبی که عرض کردیم وقتی میخواست اعمال خشونت کند با قوانینی که از قبل نگفته و اعلام نکرده، در محلّ حادثه بعد از مجازات قانون صادر میکرد! این فضا، این خشونت را اگر من میخواستم توضیح بدهم حداقل ده جلسه صحبت بود که چه کرده است.
سورهی تحریم راجع به خیانت دو همسر پیغمبر است، آن هم خیانت جنسی نه، کاش خیانت جنسی بود! هیچکدام از گناهها کوچک نیست، ولی گناه اینکه انسان به رسالت رسول خدا خیانت کند قابل قیاس با هیچ چیزی نیست. ابن عبّاس میگوید: من میخواستم ـ میخواهم شما فضا را ببینید، یکی از آن همسران که خیانت کردند دختر خلیفهی دوم است، این سخن در صحیح بخاری است ـ یک سال از او سؤال کنم به نظر شما این دو زنی که اسرار پیغمبر را فاش کردند چه کسانی هستند؟ میخواستم ببینم او چه میگوید. یک سال میخواستم بپرسم نمیتوانستم. میخواهم متوجّه فضا شوید.
در کشور ما، در بعضی دانشگاههای ما، به عنوان نماد دموکراسی از خلیفهی دوم نام میبرند! خیلی عجیب است! شما در موضوعی که هیچ نمیدانید اظهار نظر نکنید. من نمیخواهم بگویم من طرفدار دموکراسی هستم یا نیستم، بین این آقا و دموکراسی به قول طلبهها تباین وجود دارد. آنهایی که نمودار ون در ریاضی خواندهاند، دو دایره بود که A و B نامگذاری میکنند، گاهی اوقات B در همان A است. طلبهها به آن عموم و خصوص مطلق میگویند، در ریاضی میگویند آن مجموعه کلّاً برای مجموعهی دیگر است. گاهی اینها با هم مشترکات دارند و مفترقات دارند، مثلاً اندازهی یک عدس در آن بین میماند. گاهی اوقات هیچ عضو مشترکی ندارند، یعنی یک دایره اینجا است و دایرهی دیگر آن طرف است. بین خلیفهی دوم و دموکراسی تباین است، بعد بگویند این امام دموکراسی است! این هم از آن حرفهای عجیب است.
آن وقت افراد دیگر… شیعه این حرف را میگوید! عجیب است! یک آخوند سیّدی یک سال شب عید غدیر این را گفته بود! دعوای بعضی از این احزاب با هم سیاسی نیست، اعتقادی است. یعنی فهم آنها از ولایت امیر المؤمنین دو شکل است که دو حزب شدهاند، دو فکر سیاسی شدهاند. خشونت او (خلیفه) حیرت انگیز بود، خیلی هم این خشونت تنوّع دارد. ما از این گذشتیم.
سکولاریسم دینی و اجتماعی
کار دومی که انجام داد چه بود؟ تهدید جواب میدهد، او هم دقیقاً همینطور عمل کرد. کار بعدی که انجام دادند چه بود؟ یک کار عجیب انجام دادند، سکولاریسم قبل از سکولاریسم. عنوان سکولاریسم محصول بعد از رنسانس در اروپا است، مختصر آن… سکولاریسم در دو جمله یعنی اینکه: هیچ چیزی در این عالم نیست الّا اینکه زمانبر است، هیچ چیز مقدّس دائمی نداریم، هیچ چیزی که مانا باشد، دائمی باشد نداریم. همه چیز زمانبر است. مثل تکنولوژی که چطور یک روز از اسب و قاطر به درشکه و ارّابه رسیده، بعد ماشین، مدام رشد میکند. طبیعتاً الآن کسی نمیرود سوار ارّابه شود، به عنوان دائم استفاده کند، رشد میکند. میگویند هیچ چیز ثابتی نداریم. ما هم الآن نمیخواهیم نقد کنیم، میخواهیم بگوییم چه میگویند. طبیعتاً چون هیچ چیز ثابتی نداریم این نمیتواند دائمی باشد، لذا در مسائل اجتماعی هم ما چیز ثابتی نداریم. لذا آن چیزهایی که در ذهن مردم ثابت است مثل تقیّدات، تقدّسات، عبادات، امور دینی، اصل سکولاریسم میگوید همهی اینها موهوم است. ولی کمی راحتتر بگوییم سکولاریسم سیاسی است، اینها (مظاهر دینی) در خانهی شما به شکل فردی است، شخصی است، در جامعه استفاده نکنید. در جامعه باید بگوییم عرف چه میگوید. رأیگیری کنیم ببینیم چه میگوییم، آینده هم یک چیز دیگر میگوییم.
لزوماً هم رأیگیری نیست، گاهی اوقات چهار نفر برای بقیّه تصمیم میگیرند، ولی مدام عرف تغییر میکند. یعنی چه؟ به طور خلاصه، یکی از کارکردهای آن این است به هیچ وجه دین در عرصهی اجتماع ورود نکند. چون این خیلی کارکرد مهمّی است وقتی سکولاریسم میگویند این در ذهن ما میآید، میگوییم جدایی دین از سیاست است. شاید این از میوهها (پیامدهای) سکولاریسم است.
به کار گماردن فاسقین توسّط خلیفه
این سکولاریسم برای دورهی رنسانس به بعد است، ولی اینها (خلفا) این کار را انجام دادند. یعنی گفتند در امور فردی، من فعلاً نمیخواهم راجع به آن صحبت کنم، در امور اجتماعی دیندارها نمیتوانند جامعه را اداره کنند. رستوران نمیتوانند اداره کنند، اینها به مسجد میروند. آنها نمیتوانند مثلاً کارخانه تأسیس کنند، اینها مدام دنبال گریه و اشک و نماز شب و این مسائل هستند. آنهایی که معدههای بزرگ هزار میلیاردی دارند (طمّاع و پول پرست هستند) میفهمند ریب آی استیک یعنی چه! اینها میفهمند فلان خوراکی با روکش طلا یعنی چه! اینها میفهمند، اینها (در مسائل مادی) خبره هستند. پدرانشان سوختگی دارند، مادرانشان چیز دیگر دارند! (پدران و مادران آنها از دین و انسانیّت به دور بودهاند). این شعار را رسماً میدادند، لذا افراد دیندار برای ادارهی حکومت به کار نمیآیند.
فاسقها، هفتخطها (افراد نابکار)، میتوانند جامعه را اداره کنند، اینها فریب نمیخورند بلکه همه را فریب میدهند. یعنی سیاست از نظر اینها کثیفترین چیز ممکن بود، لذا چه کسی برای (ادارهی) کوفه مناسب است؟ مغیره که در آلودگی و وقاحت و ناپاکی او همهی گروهها یک صدا فریاد میزنند. فردی که راجع به زنهای مختلف راحت اظهار نظر میکرد و یک تسبیح داشت ـتاریخ ثبت کردهـ پنجاهمین نفر، پنجاه و هفتم، هفتاد و چندم، هشتادمین… به این شکل. یک روزی با یک زن شوهردار ارتباط داشت، خود او هم زنان فراوانی داشت، پرده کنار رفت و یک اتّفاقاتی افتاد. منتها خلیفهی دوم… بالاخره به همهی اینها که رفتند خانهی حضرت زهرا را آتش زدند جایزه داد، او را از اعدام… سه نفر آمدند شهادت بدهند، نفر چهارم که آمد شهادت بدهد خلیفه گفت: کسی آمد که آبروی صحابی رسول خدا را نمیبرد! با آن خشونت یعنی چه؟ یعنی اگر ببری همینجا تو را به شدّت مجازات میکنم!
از شاهد پرسید: تو دیدی؟ گفت: نه، من خیلی دقیق ندیدم. گفتند: الحمدلله! این فرد (مغیره) حاکم کوفه شد. یعنی کجا؟ یعنی محلّ زندگی رزمندگان اسلام، رزمندگان اسلام که میخواهند بروند در جنگها فتوحات اسلامی کنند. یک روز امیر المؤمنین را میدیدند، یک روز مغیره حاکم کوفه شده، رزمندگان اسلام این آقا را الگو قرار بدهند! خیلی لازم نیست شما آنجا کار ضدّ فرهنگی انجام بدهید، اصلاً خود مغیره نهایت تهاجم فرهنگی بود! نیازی نیست کاری انجام بدهند، چهرهی او تهاجم فرهنگی بود! اگر منبر پیغمبر نبود برای اینکه بگویم این شخص چقدر مشهور بود، جملاتی که راجع به او و مادر او گفتهاند را میگفتم. فقط برای شما میخواندم. در جامعهی اسلامی، 20 سال بعد از پیغمبر، چه کسی حاکم جامعهی اسلامی شد؟
فکر نکنید حاکم جامعهی اسلامی فقط بانک و نیروهای نظامی را اداره میکند، مسجد کوفه که 40 هزار نفر در ابتدا جمعیّت داشت این شخص امام جماعت آنجا بود. حاکم خطبهی جمعه میخواند، خطبهی عید قربان و فطر میخواند، زکات جمع میکند، قاضی نصب میکند. چه قوّهی قضائیهای است که مغیره میخواهد قاضی نصب کند! اصلاً نمیخواهد بگوییم… من برای این موضوع حرف دارم که بگویند چه کرده است؟ نمیخواهد بگویید چه کردند، همین که شما این شخص را بگذارید و بگویید کار کن. با چه عنوانی؟ چون هر چه فاسقتر و فاجرتر و کثیفتر و نحستر و ملعونتر و شرابخوارتر باشد بیشتر دنیا را میفهمد.
در یک جمله عرض کنم که طبیعتاً این شعار را دادند که آنها در دنیا خبره هستند، ولی عملاً وقتی به عرصهی دین ورود کردند، مثل امامت جماعت و خطبههای جمعه و… خطبههای جمعهی مغیره را هم جمع کنیم و کتاب کنیم، خطبه خوانده، عملاً در دین ورود کرده است. اگر یک قسمت دین را دوست نداشتند آن را تغییر میدادند. اینکه حُذیفة بن یَمان سلام الله علیه از یاران برجستهی رسول خدا و امیر المؤمنین، اینقدر برجسته که وقتی امیر المؤمنین در تبوک نباید بیاید، برای اینکه اگر بیاید در مدینه کودتا میشود. امیر المؤمنین باید بیاید مدینه را نگه دارد، حدیث منزلت چند مرتبه صادر شده، یک مرتبه در اینجا است. چه کسی باید مراقب پیغمبر باشد؟ این خیلی حسّاس است. در همهی جنگها مراقب، امیر المؤمنین است، محافظ پیغمبر، امیر المؤمنین است. اصلاً یکی از هنرهای امیر المؤمنین این است.
اگر شنیدید در جنگ بدر امیر المؤمنین هیهات کرد، در احد هیهات کرد، یک وقت به یک پهلوان میگویند برو بجنگ، آزادانه میجنگد، یک وقت یک پهلوان باید مراقب از… یک بادیگارد ـبلا تشبیهـ نمیتواند بجنگد، چون باید جای خود را نگه دارد. یک وقت یک نفر فارس و پهلوان است، یک وقت یک نفر محافظ است. امیر المؤمنین در همهی این جنگها محافظی است که اینطور جنگیده است. در احد داریم: «فَحَمَلَ عَلَيْهِمْ… حَمَلُوا عَلَيْهِ»،[5] به لشگر یک تنه حمله میکرد و مراقب پیغمبر هم بود. این خیلی عجیب است. اینها (خلفا) که آمدند…
در تبوک که نمیشد امیر المؤمنین بیاید، در مدینه کودتا میشد، پیغمبر اکرم سائق، یعنی آن کسی که از شتر پیغمبر مراقبت میکند… چون همیشه باید یک کسی از پیغمبر مراقبت کند، آن وقت هم فضاهای امنیّتی طبیعتاً بوده، چند مرتبه میخواستند پیغمبر اکرم را ترور کنند. حذیفه را انتخاب کردند. این مسئله جایگاه حذیفه را نشان میدهد. همان زمان که آن چند نفر میخواستند شتر رسول خدا را به سمت پایین هل بدهند؛ 12 نفر طبق نقل اهل سنّت، 14 نفر طبق نقل ما. حذیفه این را میگوید. میگویم این فاسقها و فاجرها در دین ورود میکنند به این علّت است.
حاکمان و آلوده کردن دین و دنیای مردم
حذیفه میگوید: یک روز پیغمبر به من فرمود ببین چند نفر لا إله إلّا الله میگویند؟ گفتم: آقا، اتّفاقی افتاده است؟ تعداد ما زیاد شده است، اطراف ما شلوغ است. حضرت فرمود: یک روزی مبتلا میشوید، بیچاره میشوید. من گفتم: یا رسول الله، یعنی چه اتّفاقی میافتد؟ بعد حذیفه میگوید: «فَأبطُلینا»،[6] امروز آن روزی است که ما بیچاره شدیم. «جَعَلَ الرَّجُل مِنَّا لَا يُصَلّى إِلّا سِرّاً»، بخواهیم نماز بخوانیم باید پنهانی بخوانیم.
یعنی چه؟ مگر مسجد کوفه همین الآن نگفتیم 40 هزار نفر نماز میخواندند؟ چرا، ولی نمازی که باید بخوانند نمیخوانند، وگرنه اگر میخواست نماز بخواند از ترس مغیرهها، از ترس حجّاجها، از ترس امثال این افراد جرأت نمیکردند مثل پیغمبر نماز بخوانند. یعنی اسم آن را گذاشته بودند که فسقه میتوانند دنیا را خوب اداره کنند، این فسقه دین مردم را هم آلوده کردهاند. میگوید اگر من بخواهم درست نماز بخوانم عاقبت بدی در انتظار من است، یعنی ورود میکردند، در دین هم ورود کردهاند. ما بخواهیم نماز بخوانیم باید پنهانی یک مرتبه نماز بخوانیم، یک مرتبه هم به مسجد بیاییم و با آنها نماز بخوانیم. یعنی در دین هم ورود کردهاند.
اصلاً معنی دارد انسان فاسق و فاجر را بگذاریم و بیت المال را به دست او بدهیم؟ انسانی که میشناسیم و میدانیم سلامت نیست، میدانیم پاک دست نیست، میدانیم چشم پاک نیست. میدانیم. یک وقت نمیدانیم. لذا امیر المؤمنین در این 25 سال… شمشیر فارس حجاز یک مرتبه بیرون نیامده است. امیر المؤمنین برای این حکومت مناسب نیست، امیر المؤمنین برای اسلام اموی مناسب نیست، هر جای حکومت که بگذارید مزاحم است، خراب میکند. اینکه میگفتند حسین بن علی صلوات الله علیه مردم را گمراه میکند راست میگفتند، از راهی که آنها میرفتند گمراه میکرد، میخواست (مردم را) برگرداند. امیر المؤمنین برای آن مردم مناسب نیست. نه دزدی بلد است، نه چپاول بلد است، نه زورگویی بلد است، نه حرامخواری بلد است. بلکه مقابله میکند. مدام درگیری ایجاد میکند.
افرادی انتخاب شدند که اینها در قوم خود و دیگران مشهور به ناپاکی بودند. یک کار آماری انجام بدهید، ببینید چند درصد کارگزاران خلیفهی دوم از مسلمانان قدیمی هستند، چند درصد آنها پیغمبر را ندیدهاند. چند درصد بین خود غیر شیعه به تقوا مشهور هستند، چند درصد به فسق و فجور مشهور هستند، ببینید. امیر المؤمنین پرده را برداشت (آنها را رسوا کرد). کار اینقدر از کار گذشته بود… (خلیفه) یک کار عجیبی هم انجام میداد، مثل بقیّهی کارهای او.
مثلاً فرض کنید جوّ عدالتخواهی ایجاد میشود، میگویند برویم و جلوی سوء استفاده از اموال را بگیریم، خیلی کار خوبی است. البتّه انسان نباید بهتان بزند، با سند و مدرک باید باشد. آبروی مؤمن خیلی حسّاس است.
ما با یک پست اینستاگرام آبروی یک نفر را میبریم، همهی این گریهی بر سیّد الشّهداء که در 30 سال داشتهایم را نابود میکنیم. بعضی از این افراد که به آنها در فضای مجازی بهتان میخورد، مثلاً پسر یک فردی یک کاری انجام داده، ما پدر را از نزدیک میشناسیم. اگر بگویند پنج مسئول سادهزیست واقعاً در این 40 سال اخیر وجود داشته یک نفر این پدر است. اگر قرار باشد هر کسی که بچّهی او خوب نیست یا متّهم است دارد دادگاهی میشود (بد باشد)، معاذ الله شما باید به امام هادی و به امام صادق هم اشکال بگیرید. به حضرت نوح هم باید اشکال بگیرید.
من نمیخواهم بگویم هر کسی را گرفتند… ولی وقتی انسان میخواهد بهتان بزند باید دقّت کند بهتان نباشد، سند و مدرک هم داشته باشد. سند و مدرک هم کارشناس تشخیص میدهد، با فتوشاپ و اینها نمیشود. عدالتخواهی واضح است که خیلی چیز خوبی است، به شرطی که خود عدالتخواهی هم عادلانه باشد، در آن خلاف شرع نباشد. این یک چیز خوبی است که مسئولین نباید دزدی کنند، اشتباه میکنند که بخواهند دزدی کنند، إنشاءالله با قاتل حضرت زهرا و با متوکّل محشور باشند، در جا کشته شوند، اینها سر جای خود.
عدالتطلبی دروغین خلیفه
امّا او (خلیفه) چه میکرد؟ عدالتخواهی مدل اسلام اموی را ببینید! عدالتخواهی چماقی را ببینید! فسقه و فجره و کثیف و دزد و رذل را شما بفرستید، مثل اینکه گوشت را دست گربه بدهید! بیت المال کوفه را به دست دزد بدهید! واضح است که دزدی میکنند. از این بالاتر را به شما بگویم. خلیفه در شام در زمان بنی امیّه پیغام داده بود، یک زمین بزرگی در کوفه خریده بود برای او کشاورزی میکردند. مثلاً فرض کنید گندم میکاشتند. پیغام داده بود: مادامی که گندمهای خلیفه فروش نرفته کسی حقّ فروش گندم ندارد! گندمها روی دست مردم میماند، پس مجبور هستند خود آنها هم گندمهای خلیفه را بخرند، چون اگر نخرند گندم آنها فروش نمیرود. میگفت کسی حقّ فروش ندارد.
میگفتند ما میخریم، خود کشاورزها میگفتند ما میخریم، بگذار ما بفروشیم. به چه قیمتی؟ به هر قیمتی که خلیفه تعیین کند. در اینجا تازه دزدی نیست، کار تولیدی انجام شده است! کارآفرینی آنها اینطور است! از گندمهای خلیفه خلاص شدیم. حاکم کوفه گندم میکارد، زمین دارد، بعد باید حاکم کوفه گندمهای خود را بفروشد! در این فضا هر کس بتواند میدزدد و میبرد. داشتند گرگ تربیت میکردند.
فکر کردید در کربلا چطور گرگ شدند؟ شیخ صدوق میگوید: آن ملعونی که به خیمهی سیّد الشّهداء وارد شد، تعرّض به زیورآلات دخترهای حضرت کرد، بعد گریه هم میکرد! وقتی شما گرگ شدن و چنگ زدن به اموال مردم را زرنگی حساب کنید، میفهمد که دارد اشتباه بزرگی میکند که به جواهرات دختر پیغمبر دست میزند، ولی این مسابقه برای او ارزش شده است.
اینها کارآفرینی آنها است، وای به حال آنجا که میخواهد دزدی کند، میخواهد بیت المال را بردارد! خلیفه میدانست که کارگزار کوفه و بصره و فلان طبیعتاً همدیگر را میشناختند، پدر و مادر یکدیگر را میشناختند، سابقهی هم را میدانستند. هر وقت با هم مینشستند خاطرات پدر و مادر را تعریف میکردند، خیلی خاطرات مشترک هم زیاد داشتند! این چیزهایی که میگویم تاریخ است، من برای منبر امام صادق حرمت نگه میدارم، ولی باید انسان واقعیّت را بداند. سعی میکنم با اشاره شما… ما در مدرسهای که در قدیم بودیم یک تاریخ طبری و یک تاریخ کامل گذاشته بودیم، ما مبهم میگفتیم مردم میرفتند… چند صفحهی این کتابها اینقدر خوانده شده بود پاره شده بود، میگفتند این قسمتها… جستجو میکردند خاطرات مشترک را پیدا کنند.
(خلیفه) میدانست که اینها میبَرند، اگر قرار بود همینطور ببرند به جای عثمان مردم عمر را میکشتند. چون اینطور نیست که… وقتی کار به دریدن بیفتد گرگهای دیگر هم در صف هستند، نمک این آش اینقدر زیاد شد (اینقدر فساد زیاد شد) که عثمان را کشتند، دیگر طاقت نداشتند. دریدن اینقدر از دو طرف زیاد شد که همدیگر را خوردند، همدیگر را پاره پاره کردند! (خلیفهی دوم) زرنگتر بود، برای اینکه در زمان او این اتّفاق (کشتن او) نیفتد کارهایی انجام میداد، عدالتخواهی میکرد.
به چه شکل؟ عدالتخواهی درست این است که آقا مثلاً حاکم کوفه است، اگر پروندهای آمد که ایشان خطا کرده باید او را به دادگاه صالحه ببرند، اسناد را ببرند، تفهیم اتّهام، دفاع کن، محاکمه کنند. شاید همهی اموال او باید مصادره شود، شاید اصلاً نباید اموال او مصادره شود. شاید باید ده درصد آن اموال را بگیرند، شاید نود درصد آن اموال را بگیرند. قبول دارید؟ همه به یک شکل دزدی نمیکنند، برای دزدی همه یک شکل عمل نمیکردند. منتها خلیفه میخواست چه کند؟ مشکلات قوّهی قضائیه را نداشته باشد، اطالهی دادرسی نداشته باشد.
هر کسی دو سال حکومت کند، او را میخواست، میگفت: چقدر مال داری؟ مثلاً میگفت صد هزار سکّه، میگفت: پنجاه هزار سکّه برای بیت المال، پنجاه هزار سکّه برای تو. شَطری برای من، شطری برای تو، مشاطره. این هم از نوآوریهای حضرت شیخ دربارهی قضاوت است! جالب است وقتی در طول تاریخ میگویند پنج قاضی برتر امّت چه کسانی هستند؟ در کنار امیر المؤمنین نام این خلیفه هم هست، به عنوان قضات برتر، میگفتند خیلی قاضی خوبی هستی! اطالهی دادرسی ندارد، به دادگاه بیا، دادگاه هم نمیخواهد، یک Miscall میاندازم تشریف بیاورید! حساب او را چک میکنند، نصف را برمیدارند، این اصلاً معطّلی ندارد. چرا نصف؟ چرا 40 درصد نه؟ چرا 60 درصد نه؟ اگر حرام است چرا همه نه؟
آنها هم خیلی اعتراض نمیکردند، چون معمولاً تمام اموال دزدی بود، پنجاه درصد هم خیلی است! مثل اینکه کسی بیست هزار میلیارد پروندهی فساد دارند را بخواهند، بگویند ده هزار میلیارد را بده و ده هزار میلیارد را ببر! خیلی هم خوب میشود! درآمد خوبی است! بعد جالب است بعد از دو سال آنها را از این سمت عزل میکرد به جای دیگر میفرستاد، دیگری را به جای او میگذاشت. بعد از دو سال میگفت دو مرتبه بیا و نصف اموال خود را بده. طبیعتاً دزد بلد بود که طوری بردارد نصف آن با ارزش باشد، روی 50 درصد (حساب میکرد). دیدهاید میخواهند جنس بخرند درصدی است، روی 50 درصد حساب میکرد. یعنی طوری حساب میکردند که روی 50 درصد یک چیزی بماند.
اگر من به شما بگویم در کشور خود ما داشتند پایاننامه در نوآوریهای مدیریت این آقا مینوشتند باور میکنید؟! این را بگویم، اینکه عرض کردم از بعضی حمایت میکردند، این مثال را باید میگفتم که برگردید. مثلاً در مورد مغیره عرض کردیم که (خلیفه) چه کرد؟ چهار نفر را اجازه نداد که شهادت بدهند تا مغیره اعدام نشود. گرچه همانجا هم حکم اگر اثبات نشد، اینکه یک مرد و زن برهنه کنار هم بودند، هر دو زندار و شوهردار، باز باید مجازات میشد، مغیره را مجازات هم نکرد. اعدام را که خراب کردند هیچ، پایینتر از آن را هم اجرا نکردند.
در مورد دیگری، به امیر المؤمنین ـنمیخواهم روضه بخوانمـ گفتند: با قنفذ مشاطره نکرده است. یعنی او را به یک جا فرستادهاند، دو سال که از حکمرانی او گذشته با قنفذ مشاطره نکرده است، نیمی از اموال او را نگرفته است. «أُغروقت عیناه من الدّم»، صورت امیر المؤمنین خیس از اشک شد. این ادامهی روضهی دیشب است. فرمود: این جایزهی ضربهای است که زده است.
(خلیفه) با یک نفر دیگر هم مشاطره نکرد، یعنی چه؟ یعنی نصف اموال او را نگرفت، او هم معاویه است. اصلاً شما در ماجرای کربلا گیجی و گنگی و احولی است بخواهید بگردید و در بنی امیّه مشکل را پیدا کنید. معاویه را فرستادهاند، کشور را به دست بنی امیّه دادهاند، چند سال بعد؟ از سال 18 هجری، یعنی هشت سال کمتر، یکی دو ماه کمتر از هشت سال، بعد از رسول خدا، دشمن شمارهی یک اسلام با آن فسق و فجور و ظلم و آلودگی، کشور شام که امروز چند کشور است را به آنها (بنی امیّه) دادند. هشت سال بعد از پیامبر. نگویید معاویه بعداً حاکم شد، او کلّ جهان اسلام را گرفت، هشت سال بعد شام که امروز سوریه، اردن، لبنان، فلسطین را شامل میشود، هشت سال بعد از پیغمبر.
شما فکر کنید سال 57 مثلاً انقلاب شد، سال 65 به یک نفر یک کشور را میدادند، اینقدر سریع. اموال او (معاویه) را هم مشاطره نکرد. چرا؟ بقیّه دزد بودند معاویه دزد نبود؟ سندی برای دزدی بقیّه بود؟ نبود، دو سال یک بار میآمدند نصف اموال آنها را میگرفتند. چون بخواهید بررسی کنید عرض کردم اطالهی دادرسی پیدا میکرد.
ریاکار شدن مردم در مقابل حکمران ظالم
معاویه چند ویژگی داشت، اشاره کنم فردا از این قسمت ادامه میدهم. وقتی مردم میبینند رهبران آنها برای چپاول از هم سبقت میگیرند، حکومت هم حکومتی است که هر کار کوچکی انجام بدهید به شدّت مجازات میشوید، چه میکنند؟ آنها هم سعی میکنند این طرف و آن طرف هر کسی میتواند به دیگری زور بگوید ظلم کند. دو رویی زیاد میشود، این جملهی امیر المؤمنین است. فرمود: در دورهی خلیفهی دوم همیشه تلوّن بود. وقتی شما از یک نفر… خدا معلّمها را رحمت کند، چه آنهایی که ما را میزدند، چه آنهایی که ما را نمیزدند! به یاد دارید یک معلّم اگر خیلی خشن بود نفس در سینهها حبس میشد؟ جلوی او فیلم بازی میکردیم (تظاهر میکردیم). وقتی خشونت صد درصدی است مردم باید فیلم بازی کنند (تظاهر کنند)، به قول امیر المؤمنین تلوّن، این تعبیر امیر المؤمنین از حکومت خلیفهی دوم است. در خطبهی سوم نهج البلاغه فرموده، یعنی رنگ به رنگ شدن. دیدهاید که وقتی تنها هستند یک چیز میگویند، وقتی یک نفر آنها را میبیند یک چیز دیگر میگویند، یعنی مدام باید ادا دربیاورند. مردم آن زمان مدام ادا درمیآوردند.
خلیفه که عبور میکرد یک شکل، وقتی نبود یک شکل دیگر. اینکه دیروز عرض کردم تجاوز گروهی به نوامیس زیاد شد، چون شما وقتی… دیدهاید در سربازخانهها آنجا که سلسله مراتبی سخت میگیرند، سربازی که چهار ماه سرباز شده بچّهی خوبی بوده، اینقدر بالا دستی او را تحقیر کرده، یک ربع یک مرتبه گفته دستشوییها را بشوی و… او هم یک سرباز تازه به خدمت رسیده که داشته باشد خیلی به او سخت میگیرد. یعنی وقتی شما مستبدّانه تحقیر میکنید… کم پیش میآید کسی باشد تحت تأثیر جوّ نباشد با آن توضیحاتی که دادیم. کسی که مورد ظلم واقع شده به هر کسی بتواند ظلم میکند. او به یک کشور ظلم میکند، این به یک استان ظلم میکند، این به بازاریها ظلم میکند، هر جا برود آنها را اذیّت میکند تا چیزی از آنها بگیرد. بازاری، کاسب، به مردم که میخواهد جنس بفروشد ظلم میکند. همه به هم ظلم میکنند. وقتی همه به هم ظلم کنند زمینه برای استبداد طبقهی بالاتر فراهم میشود، همه مثل هم هستند.
کسی اعتراض میکند؟ نه، مسابقهی دریدن یکدیگر! دیگر کسی اعتراضی نمیکند. امر به معروف دیگر چه معنی دارد؟ مثل اینکه دههی شصتی هستید، میگویند خانهی تو چند متر است؟ ماشین تو مدل بالا است، چند در دارد؟! اینها مهم میشود. نهی از منکر چیست که خود را به دردسر بیندازیم؟! امام مسلمین را ببین، امام کوفه را ببین، مغیره را ببین، چه میگویید؟! اصلاً کار زیادی نمیخواهد انجام بدهد، فاجعه معلوم است. از اینجا بحث را إنشاءالله ادامه میدهیم.
رد کردن امام حسین با دانستن حقّانیّت او
فدای سیّد الشّهداء صلوات الله علیه شوم، ما این بحث جوّ را که مطرح کردیم یک اشارهای کردیم آقای ما در این فضایی که ما باید چند شب دیگر هم ادامه بدهیم تا بگوییم آنها چه کردند، تا به این برسیم که سیّد الشّهداء وقتی ورود کرد، حضرت حرف واضحی میگفت. یعنی شما به هر جای دنیا بروید، یک اسکیمو پیدا کنید و یک مترجم بگذارید که زبان شما را بفهمد. بگویید یک یزید آمد سگباز، زنباز، فاسد، ظالم، مستکبر، قاتل، یک نفر گفت این شخص برای جامعه خوب نیست. شما پیش هر کسی این را بگویید میگوید راست میگوید. پس برای چه هر چه آخوند در آن دوره بود میآمدند به امام حسین میگفتند برای چه میخواهی قیام کنی؟ یعنی فضا را… یک وقت این (فساد و ظلم) ارزش شد، امام حسین سلام الله علیه که میخواهد با این جریان بجنگد همه او را تخطئه میکنند، مسخره میکنند یا تقبیح میکنند.
در مورد 34، 35 نفر در تاریخ نقل کردهاند، ما یک سال گفتیم که عبد الله عمر برای بدنامی حضرت چه کرد، بحث کردیم. بعداً هم یک جای دیگر 14، 15 جلسه ادامه دادیم. هر کس از راه رسید گفت: آقا نرو، چه کار به این کارها داری؟! یا میگفتند: اصحاب کهف بودید، تا الآن کجا بودید؟! مردم دارند زندگی میکنند، یک مرتبه بعد از 40 سال چه میگویی؟! این وضعیّت عرف شده و امام حسین صلوات الله علیه وقتی بخواهد مقابله کند مردم از امام حسین تعجّب میکنند نه از یزید! یعنی اسلام اموی کاری انجام میدهد اعمال ناشایست کارگزاران او را مردم قبول کنند، بگویند قاعدتاً باید همینطور باشد! اگر کسی بخواهد مقابله کند تعجّب میکنند.
مردمی که سال 35 به جرم اینکه عثمان یا اطرافیان او زیاد دزدی میکنند، ظلم میکنند، قیام کردند و عثمان را کشتند و تکّه تکّه کردند؛ چهار سال و حدود هشت ماه هم امیر المؤمنین بود، 20 سال هم معاویه بود. طوری این فضا را دوباره برگرداندند که یک روزی صحابه حمله کردند عثمان را کشتند که چرا دزدی کردند و مردم را اذیّت کردند. انصافاً از نظر ظاهر ـبه باطن کاری ندارمـ تظاهر یزید به فساد از عثمان بیشتر است. طبیعتاً مردم باید با سیّد الشّهداء همراهی میکردند. عثمان را 40 روز محاصره کردند، اینجا به امام حسین میگویند بیجهت داری قیام میکنی. ببینید چقدر جامعه پسرفت داشته است، چقدر استانداردهای جامعه پایین آمده است، چقدر جامعه بدبخت شده است. آنها در کوفه و مصر و مدینه علیه عثمان قیام کرده بودند. حالا علیه یزید را باور نمیکنند، ببینید چقدر تغییر کردهاند.
لذا سیّد الشّهداء بنا به دلایلی که إنشاءالله میرسیم ـ توسّل امشب به حضرت قاسم سلام الله علیه است ـ در کربلا کاری انجام داده کسی فکر نکند یک عدّه افراد جوّ زده و موهوم را حضرت آورده است. هر کس میخواهد بیاید اوّلاً از روز اوّل «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا»،[7] هر کس میخواهد در راه ما خون بدهد بیاید. از آن روز اوّل میگویند.
عزّت سیّد الشّهداء در دعوت و قیام
تحلیل تاریخ هم هنر میخواهد، هم بعضی جاها را باید به انسان بدهند، عطا شود. چقدر مورّخین اینجا اشکال گرفتهاند، اشتباه کردهاند، اینکه سیّد بن طاووس گفته در منابع قدیمی نیست، یعنی چه «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلاً… إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَاً».[8] شما در منطق تاریخ وارد شوید میبینید این مثل بقیّهی حرفها است، وقتی به حضرت میگویند: برای چه میروی؟ دارد یار جمع میکند. هر کس بخواهد یار جمع کند مردم را فریب میدهد، خطرات راه را نمیگوید. حضرت میگوید. به حضرت میگویند: آقا، برای چه میروید؟ میفرماید: جدّ خود را خواب دیدم، فرمود خدا میخواهد من را کشته ببیند. یعنی انتهای این مسیر کشته شدن و اسارت آل الله است. اگر میآیید بیایید. هیچ جا نفرموده بیایید پول میدهم، امکانات میدهم. به یک شخص یا دو شخص بنا به شرایطی گفته (پول میدهم)، به جامعه نگفته است. هر جا صحبت کردند، خواستند خبر شهادت مسلم را بدهند، فرمود: ما غریبه نداریم بگو. وقتی خبر را شنیدند همه رفتند، بروند، مهم نیست.
هیچ جا نمیبینید عزّت سیّد الشّهداء خدشهدار شود، همه را دعوت میکند ولی اگر نیامدند برای ایشان مهم نیست، به هیچ کس التماس نکرده، به هیچ کس فشار نیاورده است. بلکه تا شخص التماس نکرده حضرت اجازه نداده که برود بجنگد. شما ببینید حضرت چه تابلویی ساخته است. همین فضای اموی کثیف میتوانست بعداً بگوید یک عدّه نوجوان را فریب دادند به کربلا آوردند، جو زده کردند.
مثل همین الآن که میگویند. این بحث ازدواج کودکان، یک بحثی است که باید یک وقت فرصت داشته باشیم راجع به آن صحبت کنیم، از جهاتی درست است بعضی افراد با کودکان خود تجارت میکنند. ولی الآن یک دختر پسر 16 ساله را اگر خبر ندارید که در جامعه بعضی به چه مسیرهایی رفتهاند، اگر محرم به یک نفر باشد بدتر از این است که مورد تعدّی چند نفر قرار بگیرد، بدون حساب و کتاب و حرام باشد؟ دل شما برای کجا میسوزد؟ یعنی این کاری که دارید به سمت آن میروید، من هم میدانم بعضی ممکن است بچّه فروشی کنند، کارهای دیگر انجام بدهند. راه این نیست که بگویید تا 18 سالگی ازدواج نباشد. مگر شهوت 18 سال و یک روز شروع میشود و 17 سال و 364 روز نیست؟ مثلاً 17 سال و نیم با 18 سال چه فرقی دارد؟ من نمیگویم سنّ ازدواج چقدر است، بستگی به آن فرد دارد، به رشد او، به شرایط جسمی او، ولی قانونهای اینطور را از کجا آوردید؟ ما خیلی بدبخت هستیم که هر چه غربیها میگویند… وسایل جلوگیری در مدارس راهنمایی غرب میگذارند، این عیبی ندارد؟
خدا به ما باور به دین بدهد، باور اگر به دین باشد انسان از تمسخر دیگران نمیترسد. اشتباه نمیکند، اگر ظلمی دارد صورت میگیرد باید جلوی آن را گرفت. ولی قانون بیاساس، کجای اسلام، کجای فطرت… انسانها با هم متفاوت هستند، طبع جنوب و شمال کشور با هم فرق میکند، یک جا 16 ساله بالغ است یک جا 10 ساله بالغ است. چه میگویید؟! این عدد 18 را از کجا آوردید؟ چرا 19 نه، چرا 16 نه؟ این عدد چیست؟ همهی اینها برای این است که به دین اعتقاد نیست، کسی که پشت این قضیه میایستد دین نمیفهمد چیست یا اصلاً به دین اعتقاد ندارد. یا نمیفهمد، یا میفهمد و اعتقاد ندارد. این از کجا آمده است؟
سیّد الشّهداء میدانست آن روز هم کسانی بودند که اراجیف بگویند، لذا اینطور نیست… جُناده انصاری به شهادت رسید، آقا زادهی او به محضر سیّد الشّهداء آمد. اینها همه درس است. بگویند بچّهی برادر خود را نگه داشت، جناده را زود فرستاد و گفت به جنگ برو! جناده هم 13 یا 14 ساله است، خیلی هم بامعرفت است. اصلاً بچّهی 13 ساله رجزی ندارد. رجزهای آنها را هم نمیتوانست بخواند، چون رجزها اسم دارد، «أنا یزیدٌ و أبی فلان»، «أنا زهیر» و… رجز آنها را نمیتواند استفاده کند، شعر هم بلد نیست. آمد از حضرت اذن بگیرد، حضرت فرمود: پدر تو به شهادت رسیده، بچّهی نابالغ هم هستی، قاعدهی جنگ این است که جنگ مغلوبه شود به بچّههای نابالغ کار نداشته باشند. گرچه آنها کار داشتند و بعضی را کشتند. خدا آنها را لعنت کند.
فرمود: تو پیش مادرت برو. گفت: مادر من را فرستاده است. حیف است واقعاً، تابلوی کربلا با وجود سیّد الشّهداء صلوات الله علیه اگر بعضی افراد را نداشت نقص داشت، این زیبایی باشکوه نقص داشت. حضرت دید حیف است، جناده را این داستان کربلا کم دارد، اینقدر که او مستحکم است، اینقدر مادر او مستحکم است. حضرت فرمود و او به میدان رفت. تنها رجز غلام حضرت را میتوانست بگوید که در آن اسم نداشت، رجزی بود که همه میتوانند بگویند. او هم به میدان رفت، گفت: «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ»،[9] این رجز را همه میتوانند بگویند، رجز بقیّه اختصاصی بود.
شهادت قاسم بن الحسن
بعد از شهادت علیّ اکبر سلام الله علیه حضرت ایستاده، امام صادق… یک خوابی برای ما تعریف کردهاند که دیدم همهی زخمهای بدن حضرت… من خواب تعریف نمیکنم میخواهم روایت را برای شما بخوانم. من خواب تعریف نمیکنم. میگوید دیدم همهی بدن حضرت زخم است، وقتی عزاداران حضرت گریه میکنند زخمهای حضرت بهبود پیدا میکند، جز زخمی که روی قلب ایشان است. این عالم مادی نیست، این مکاشفهی یک فرد است. (از امام پرسیدم) آقا چطور… فرمود: این داغ علیّ اکبر است. این روایت دارد، اینکه مکاشفههای خوب و درست را قبول داریم نمیگویم. امام صادق به علیّ اکبر سلام الله علیه فرمود: داغی که پدر تو برای تو دید تا لحظهی آخر عمر همهی وجود او را میسوزاند، آرام نشد، سر تا پای او میسوخت.
آقا این غم عظیم را دیده، ایستاده بود، نوشتهاند: «بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ»،[10] دشمن از دور دارد نگاه میکند. دیدند یک نوجوانی دارد میآید، صورت او مثل ماه است. نور در روز زیر آفتاب خیلی کم پیدا است. شما چراغ روشن را سر ظهر به بزرگراه ببرید خیلی به چشم نمیآید. دشمن هم که قاعدتاً نباید از سرباز سیّد الشّهداء تعریف کند. میگوید فلقهی قمر، ماه پاره بود.
چهرهی مبارک سیّد الشّهداء به امیر المؤمنین شبیه بود، چهرهی مبارک امام حسن به حضرت زهرا و رسول خدا شبیه بود. عایشه میگفت: نور چهرهی فاطمه را ما هم میدیدیم. بچّههای امام حسن حضرت زهرایی هستند. «بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ»، نوجوانی مقابل حضرت آمد، صورت او مثل ماه میدرخشید.
بعضی چیزها را نمیتوانم بیان کنم، نمیدانم بگویم یا نگویم. نمیشود زره به تن او کرد، زرهی به اندازهی بدن مبارک ایشان نیست. کلاهخود به اندازهی سر او نیست. شمشیر او به زمین کشیده میشود. شما این صحنه را ببینید، 30 هزار وحشی و یک ماه پاره، پارهی تن امام حسن، امام سیّد الشّهداء. نوشتهاند سیّد الشّهداء همین که این صحنه را دیدند شروع به گریه کردند. همین که دید آقا دارد گریه میکند گفت الآن فرصت مناسب است اذن گرفت، حضرت امتناع شدید کرد. فکر کرد که چه کنم. دیشب هم گفتیم امام حسین بهار یتیمان است، این آقا یتیم امام حسین است، پارهی تن امام حسن است، امام حسن دستور داده برای او پیروی کن.
از این نقطه ضعف امام که نقطه ضعف نیست، در واقع به خاطر محبّت امام است، استفاده کرد. «يُقَبِّلُ يَدَيه»،[11] خم شد دست عمو را گرفت که ببوسد. ما یک روزی باید بنشینیم فقط برای داغ دیدنهای سیّد الشّهداء با هم گریه کنیم. هر یک از این یاران، از انصار یا یاران یا اهل بیت رفتند، سیّد الشّهداء بسیار اندوهگین شد. اینکه خطاب آمده بعداً نصر نازل شده، حضرت فرمود: نمیخواهیم. در یک نقل آمده است: «بَعدَ فَقدِ الأَحِبَّة»، همهی عزیزان من رفتهاند. حضرت داغ دیده است.
شروع کرد دست آقا را بوسید. باز هم حضرت امتناع کرد. کار خود را بلد بود، همّت بلند بود. «يُقَبِّل يَدَيهِ وَ رِجلَيه»،[12] روی پای حضرت افتاد. مقاومت حضرت تمام شد. نوشتهاند او را در آغوش گرفت، «جَعَلا يَبكِيَان حَتَّى غُشِيَ عَلَيهِما». اینقدر گریه کردند بعضی فکر کردند آقا از حال رفت. اذن را که گرفت، میخواهد به سمت میدان برود.
بعضی روضهها را باید تکراری خواند، چون واقع همین است. نمیدانم در آخر بتوانم جمله اضافه کنم یا نه، حال من اجازه میدهد یا نه. با آن صورت خیس از اشک، «فَخَرَجَ وَ دُموعَهُ تَسيلُ عَلَى خَدَّيه»، وقتی به سمت میدان رفت صورت قاسم بن الحسن سلام الله علیه خیس از اشک بود. من همیشه اینطور میگویم، اگر کسی به کربلا میآمد اوّلین چیزی که میگفت جای چه کسی خالی است؟ او گفت: من باید اسم پدر خود را اینجا بیاورم. «فَخَرَجَ وَ دُموعَهُ تَسيلُ عَلَى خَدَّيه». بعد شروع به رجز خواندن کرد. فرق را ببینید، جناده نمیدانست قرار است بیاید ولی قاسم دیشب آمده بود با عمو صحبتهای خود را کرده بود، «أَحلی من العسل» گفته بود، آمادگی پیدا کرده بود، رجز خود را آماده کرده بود. جو زده نبود.
«فَخَرَجَ وَ دُموعَهُ تَسيلُ عَلَى خَدَّيه»، دیدند صورت او خیس از اشک است. وسط میدان آمد. شما تصوّر کنید با آن هیکل روی… فریاد زد: «إِن تُنكِرُوني فَأَنَا فَرعُ الحَسَن».[13] واقعاً جای امام حسن در کربلا خالی بود، شیر جمل. یا امام حسن، خیمههای خیلی به تو نیاز داشتند. قاسم این را با همهی وجود حس کرده، جای پدر من اینجا خالی است که از عمّه دفاع کند.
«إِن تُنكِرُوني فَأَنَا فَرعُ الحَسَن سِبطُ النبيّ المُصطَفَى وَ المُؤتَمَن»
معلوم است کسانی که در جمل زخم خوردهاند اینجا بیشتر تحریک میشوند. شروع به جنگیدن کرد. من بعضی چیزها را نمیتوانم بیان کنم. یک چیزی داریم… بگذریم. لحظاتی گذشت، سیّد الشّهداء با چه حالی منتظر است که ببیند چه خبر میشود. فدای جگر سوختهات یا ابا عبد الله. منتظر بود ببیند چه میشود، یک صدای نحیفی بلند شد: «عَلَيْكَ مِنِّي السَّلَامُ یَا عَمَّاه». آقا وقتی خود را بالای سر قاسم رساند خیلی اتّفاقات افتاده بود. آنقدر که وقتی نگاه کرد فرمود: «عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّك»،[14] به خدا برای عموی تو سخت است این صحنه را ببیند. من کدام را بگویم؟ حضرت کدام صحنه را دید؟ به یک مورد اشاره میکنم.
این دو شبی که برای امام حسن است، ما قتل امام حسن را هم در همان ماجرا میدانیم. آنها وقتی آمدند با اسبها حمله کردند، بدن مبارک قاسم روی زمین بود. صحنهای که حضرت دید چه بود؟ همان بود که از امیر المؤمنین شنیدند. عمّار آمد و گفت: آقا، شما ما را امر به صبر میکنید، خود شما گاهی اوقات در گوشهی بقیع مینشینید و زاری میکنید و بلند گریه میکنید. مگر شما چه دیدهاید؟ فرمود: «فَلَمَّا وَضَعتُهَا عَلَى المُغتَسَل»، وقتی فاطمه را روی مغتسل گذاشتم باید دست میکشیدم. داشتم دست میکشیدم «وَجَدتُ ضِلعُها مَکسوره».
پایان
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4]– سورهی زخرف، آیه 54.
[5]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 20، ص 83.
[6]– شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج 12، ص 359.
[7]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 61.
[8]– همان، ص 65.
[9]– مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام (لابن شهرآشوب)، ج 4، ص 104.
[10]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 113.
[11]– تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السّلام)، ج 2، ص 304.
[12]– همان.
[13]– همان.
[14]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 116.