حجت الاسلام کاشانی روز چهار شنبه مورخ 13 شهریور 1398 مصادف با شب پنجم ماه محرم در هیئت حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام به سخنرانی پیرامون مسئله ی «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» با موضوع اختصاصی «بروز اسلام اموی و تحقیرِ جامعه اسلامی برای به استضعاف کشیده شدن» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
همگانی بودن دعوت اسلام برای جامعه
بحثی که خدمت شما داریم تقدیم میکنیم، إنشاءالله در غرفهی فرهنگی هم کاغذ و صندوق میگذارند که اگر نکتهای، نقدی، فرمایشی احیاناً عزیزان دارند آنجا ارسال کنند، عیوب ما را اهدا کنند، هدیه کنند. چون این بحث ادامه دارد. 10 تا 11 جلسهی این بحث اینجا است، استفاده کنیم، إنشاءالله به فهم معارف اهل بیت کمک کنیم. اشکالات یا پیشنهادات یا نکات را روی چشم خود میگذاریم.
عنوان بحث تقابل اسلام علوی و اسلام اموی است. هر شب تکرار کردیم که این اموی با تأخیر است، بر همین وزن (اسم اصلی آن) چیز دیگری است. یا اسم آن را جنگ روایتها گذاشتیم، یعنی کدام روایت از اسلام؟ یا جنگ دو اسلام، اصلاً کدام اسلام؟ یا امام الأحرار از این جهت که به آن خواهیم رسید سیّد الشّهداء چگونه غل و زنجیر از پای حیثیّت انسان، دین و دنیا باز کرد. هم خود ایشان حرّ بود، هم امام الاحرار بود، هم همه را آزاد کرد.
بحث به کجا رسید؟ با یک سؤال بسیار مهم که دهها… من به جای اینکه به محضر شما بیایم و پاسخ به شبهات بدهم، مثلاً ده شب در غدیر بحث کنیم که چه شد ناگهان مردم همه چیز را فراموش کردند، تقریباً 70 روز بعد از غدیر ناگهان همه به سمت دیگری رفتند؛ از یک جهت این سؤال را مطرح کردیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چه کسی را تربیت کرده بود که اینها (مسلمانان) اینطور برگشتند؟ مجبور شدیم برای اینکه این بحث را مطرح کنیم اینطور عرض کنیم که در جامعهسازی، باید تمام جامعه در نظر گرفته شود. همه توان اینکه از سر معرفت، «خَالِصاً لوجه الله»،[4] تئوری محض، در یک جا بنشینند و توحید را برای آنها توضیح بدهند، آنها هم گوش بدهند، متوجّه شوند؛ همه اینطور نیستند.
امیر المؤمنین صلوات الله علیه را هم کنار بگذاریم مثل سلمان و ابوذر و مقداد زیاد نیستند. افراد مثل آنها کم است، مثل میثم تمّار زیاد نداریم. این اسلام برای همهی مردم آن عصر، حتّی برای هند جگرخوار آمده است. همان قدری که پیغمبر سلمان را به اسلام دعوت کرد هند و ابوسفیان را هم دعوت کرد. پیغمبر و امیر المؤمنین امام اینها (هند و ابوسفیان) هم بودند، دوست داشتند، تلاش میکردند همه را پای کار بیاورند. باید چه میکردند؟ باید جامعه را حرکت میدادند. برای اینکه جامعه را حرکت بدهند راهی نیست جز اینکه برانگیختگی ایجاد کنند. برای اینکه جریان ایجاد کنند، برای اینکه احساسات را درگیر کنند.
ما برای اینکه در ذهن شما بماند از لفظی استفاده کردیم که در جامعه زیاد اتّفاق میافتد، سعی کردیم یک مقدار معنای آن را اصلاح کنیم. آن هم «جوّ زدگی» بود. منتها برای اینکه به محضر رسول خدا جسارت نشود اینطور تفکیک کردیم، گفتیم گاهی اساس جوّ دروغ است، جوّ درست میکنند دو قبیله به هم حمله میکنند و صد نفر از یکدیگر را میکشند. این جوّ هیچ محتوایی ندارد، یک هیاهو است. در زمین فوتبال یک بازیکن یک ضربهای به دیگری میزند، مثلاً 30 صندلی شکسته میشود، چند نفر آسیب میبینند، برای چه؟ هیچ محتوایی ندارد. در واقع برای یک بادکنک است! یعنی تمام آن مفهوم تو خالی بود، هیچ چیز با اهمّیّتی نبود. منظور ما این جوّ نیست.
منظور ما از جوّ چیزی است که حقیقتاً اگر یک نفر گوش شنوا داشته باشد گوش بدهد میشنود، به آن عمل میکند. مثل اینکه به خاطر خدا به فقرا کمک کنید. این خیلی حرف خوبی است. به خاطر خدا با نیّت خالص به نیازمندان قرض بدهید، این آیهی قرآن است، خیلی خوب است. ولی الآن بگویند قرض بدهید، میخواهیم اینجا صندوق قرض الحسنه تأسیس کنیم. در خیابانهای اطراف اینجا بگردیم و بگوییم ما میخواهیم صندوق قرض الحسنه ایجاد کنیم. همه انگیزه ندارند. امّا اینکه فضاسازی کنیم، مثلاً خدای ناکرده یک اتّفاقی در کشور میافتد، یک گوشهای از کشور مردم نیاز دارند، آن وقت مردم در ابتدا هیاهو دارند. این جوّ منفی نیست، جوّ مثبت است. یعنی محتوای آن یک کار خیر است، یا یک اعتقاد درست است یا یک عمل درست است. برای اینکه کم کم عادت کنند و راه بیفتند.
مثلاً شما نگاه کنید، کلّ واقعهی کربلا را ببینید، اگر قرار بود با منبر عاشورا را حفظ کنیم، نگه داریم، امروز از عاشورا هیچ خبری نبود. حداکثر عاشورا به اندازهی طرفداران فلسفه طرفدار داشت، عاشورا به اندازهی طرفداران علم رجال طرفدار داشت، طلبهها دور هم مینشستند بحث میکردند. یعنی یک سطح خاصّی از مردم (با آن سر و کار داشتند)، به این شکل عمومی نمیشد. بسیاری از معارف وجود دارد که اگر انسان بفهمد خیلی خوشحال میشود. ما هم به طور اتّفاقی بعضی اوقات اینطور بودهایم، یک مرتبه دو بعد از نیمه شب آدم یک مطلبی پیدا میکند، تا نماز صبح دیگر آدم نمیتواند بنشیند، ایستاده، چون چیزی پیدا کرده است. ولی این برای همه مناسب نیست، هر کس یک علاقهای دارد، همه جذب این مطلب نمیشوند.
همه اینطور نیستند، باید یک لحن مناسب، یک سازماندهی مناسب، یک قصّهی مناسب… آشپزها گوشت را مزهدار میکنند تا بقیّه بخورند، بدون ادویه و مزه… از محض هر کسی نمیتواند استفاده کند، لذا شما محرّم را ببینید، نسبت به غدیر ببینید، میگوید چه کنید؟ جوّ ایجاد کنید. جوّ ایجاد کردن در مورد یک موضوع موهوم نیست، در مورد غدیر است که اصل حق است، ولی میگویند جوّ ایجاد کنید. تحریک میکنند. میگوید: یک غذا بدهید همهی انبیا و اوصیا، حضرت زهرا سر سفرهی شما میآید. یک چیزی گفتهاند که خیلی عظیم باشد. اگر میگفت لقاء الله در پی دارد، کسی متوجّه نمیشد.
این کار را رسول خدا انجام داد، عرض کردیم مشکلاتی داشت، آنچه گذشت را نمیگویم. عرض کردیم اشکالاتی در این جو ایجاد کردن وجود دارد. عرض کردیم حضرت زهرا چه کرد، شهید شد، آغاز امامت امیر المؤمنین شد.
آنها (دشمنان) چه کردند؟ چند کار انجام دادند، یک مورد چه بود؟ گفتیم برای اینکه نشود جوّ مثبت ایجاد کرد، برای اینکه میانگین ایمان را پایین بیاورند، چه کردند؟ فتوحات. یکی از اسرار فتوحات، ولع برای فتوحات، این است که یک افرادی مجاهد… تا قبل از این مجاهدان اسلام، امیر المؤمنین در رأس آنها بود، امیر المؤمنین خانهنشین شد یک عدّه شروع به جنگیدن و رزمآوری کردند، مجاهدان…
پایین آمدن سطح اسلام بعد از پیامبر
دو سه سال بعد از پیغمبر میگفتند سرلشگرهای سپاه اسلام چه کسانی هستند؟ چون مردمی که یاران پیغمبر در مدینه بودند، با بقیّه خیلی ارتباط نداشتند، چه کسانی به ذهن بقیّهی مردم میرسید؟ اگر هم میخواست از اصحاب پیغمبر باشد خالد بن ولید، محمّد بن مسلمه، اینها آمدند درِ خانهی حضرت زهرا را آتش زدند! سرلشگرها اگر صحابی بودند خیلی از آنها این اشخاص بودند. یا نه، اصلاً سرلشگرها صحابی نبودند، اصلاً پیغمبر را ندیده بودند.
اسلام عمرآموز و ابوبکرآموز و عثمانآموز و بعد معاویهآموز بود! الآن اصلاً من نمیخواهم نقد کنم، فقط میخواهم بگویم یک اسلامی را امیر المؤمنین و پیغمبر یاد میدهند، اسوهی حسنه در آن رسول الله است، یک وقت اسوهی حسنهی مردم عمر است. شما حساب کنید چه اتّفاقی میافتد. اصلاً تقابل اسلام همینطور درست شد، یک روزی پیغمبر را میدیدند اسلام میآوردند، یک روز عمر را میدیدند اسلام میآوردند. در هر کدام آنها چه میدیدند؟ همین تفاوت ایجاد میکند، اختلاف ایجاد میکند. سرلشگرها، کسانی که اصلاً نه اسلام دیدهاند، نه مهاجرت، نه جنگ، نه جهاد، به پول اسلام رسیدند، آن هم غنائم، جواهرات، کنیزهای مختلف. شما نگاه کنید یک روزی…
ببینید چقدر استاندارد جامعهی اسلامی پایین آمد، یک روزی سرلشگر اسلام در جنگها امیر المؤمنین بود، آیهی آن را خواندیم، در خندق همین که دیدند همهی جبههی کفر آمده گفتند: خدا و رسول دروغ میگویند! آیهی آن را خواندیم، گفتند: خدا و رسول دروغ گفتند، دیدید فریب خوردیم؟! این وجود دارد.
خود ما یک فامیل داشتیم ـ قبلاً هم شاید گفته باشم ـ خدا او را رحمت کند، پسر او شهید شد. بالای سر پسر آمد، گفت: ننه! چه کسی تو را گول زد و جلو برد؟! این هم بالاخره یک نوع است، یعنی از داغ پسر از خود بیخود شده بود! همهی مادران شهید که در یک سطح نیستند. مادر شهید داریم که پیش امام رفت، گفت: آقا، آمدهام شما را زیارت کنم، برای بچّههای من دعا کن. عکس اوّل را نشان داد امام دعا کرد، عکس دوم را نشان داد امام… آمد عکس سوم را نشان بدهد امام به گریه افتاد. میخواست چهارمین عکس را نشان بدهد امّا همه را جمع کرد، گفت: اینها رفتهاند که شما گریه نکنید. این یک مادر شهید بود، بالاخره «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ»،[5] بین انبیا هم درجهبندی وجود دارد. یکی هم این فامیل ما بود، خدا او را رحمت کند، فشار…
شوخی نیست، انسان باید پدر یا مادر بشود، از دست بدهد، بعد ببیند که چیزی نگفتن یعنی چه. فکر کرد بچّهی او را جوّ زده کردهاند که به خطّ مقدّم رفته است. فرزند او طلبه هم بود. خدا همهی شهدا که رحمت شدهاند مجاور و مقیم کوی سیّد الشّهداء قرار بدهد، إنشاءالله به پدرها و مادرهای آنها اجر وافر بدهد، إنشاءالله آنها را دعاگوی ما قرار بدهد و به آنها ملحق شویم.
یک روزی امیر المؤمنین… وقتی اسلام میگفتند، همان اسلامی که نهایتاً 500 سرباز داشت، شمشیر محدود داشت، اسب و شتر و مرکب محدود داشت، ولی امیر المؤمنین داشت. هر چه (عمرو) فریاد زد هیچ کس جرأت نکرد از جای خود بلند شود، دیدند جوسازی جواب نمیدهد، عمرو بن عبدود است. نیزهی چهار متری دارد و شمشیر برّان دارد، اینجا جای شوخی نیست که کسی همینطور جلو بیاید. سه مرتبه امیر المؤمنین، غیرة الله، به سرعت… نمیتوانست تحمّل کند کسی اسلام را مسخره کند. حضرت (پیامبر) فرمود: علی جان بنشین، اینها بعداً رقیب میشوند، اگر توان دارند… نیامدند، وقتی امیر المؤمنین رفت و عمرو را زمین زد، نگاه کردند دیدند… تن به تن که میجنگیدند غنیمت برای این طرف بود.
امیر المؤمنین بیرون میرفت برای یک غیر مسلمان آب میکشید، سه روز در هفته بیرون شهر، سه روز در هفته فراق حضرت زهرا را تحمّل میکرد، برای اینکه یک لقمه نان حلال به خانه بیاورد. با قیمت زرهی که تن عمرو بود میتوانستند 15 سال زندگی کنند. همه نگاه کردند دیدند زره را از تن عمرو درنیاورد، وقتی امیر المؤمنین برگشت خلیفهی دوم گفت: چرا زره را درنیاوردی؟! میدانی چقدر میارزید؟ حضرت جواب نداد. پیغمبر فرمود: علی جان، به آنها بگو. فرمود: وقتی خواستم کار او را تمام کنم…
این زره که من میگویم در مورد جناب عابس هم اشتباه برداشت شده است. سینه زدن خیلی هم خوب است، ولی اینکه بگوییم عابس چون برهنه شد ما هم برهنه میشویم این ربطی ندارد. من نمیخواهم در مورد برهنه شدن اظهار نظر کنم، ربطی به عابس ندارد. عابس زره خود را درآورد، نه اینکه برهنه شد. نمیخواهم بگویم برهنه شویم یا نشویم، به این نمیشود استناد کرد. مثل اینکه من عبای خود را درآورم، برهنه که نمیشوم، عبای خود را درآوردهام. زره را روی تن نمیشد پوشید، از جنس آهن بود، لباس را میپوشیدند روی آن زره میپوشیدند. عابس زره را درآورد. یعنی وقتی سنگ باران کردند ممکن بود در دل سپاه بعضی از یاران سیّد الشّهداء ـ همهی آنها هم همسطح نبودند ـ خوف بیاید زره را درآورد و گفت بزنید، اصلاً خود ما آمدیم که شما بزنید، یک عمر گریه کردیم که امروز بیاییم و شما بزنید، قبل از سیّد الشّهداء کشته شویم.
(خلیفهی دوم به امیر المؤمنین) گفت: چرا زره او (عمرو) را درنیاوردی؟ میدانی چقدر ارزش داشت؟ حضرت فرمود: وقتی میخواستم کار او را تمام کنم… یعنی زره درآوردن برهنه کردن نیست، برای این عرض کردیم که نگوییم امیر المؤمنین زره عمرو را درنیاورد برای اینکه نمیخواست او را برهنه کند. امیر المؤمنین گفت: عمرو به من گفت من آبروی این سپاه هستم، من را برهنه نکن. من را برهنه نکن به این معنی نیست که زره من را در نیاور، یعنی کلّاً من را برهنه نکن. امیر المؤمنین گفت: من هم به همین خاطر دست به زره نزدم.
خواهر عمرو وقتی به میدان آمد… یک چیز استثنائی بود، عرف بود، مثل اینکه دو نفر مسابقه میدهند پول وسط میگذارند برنده برمیدارد، این عرف است. خواهر عمرو آمد، وقتی دید جنازهی برادر او مُثله نیست، سالم است، فقط کشته شده، زره به تن او است چه برسد به لباس؛ شعر گفته است. در کتابهای لغت شعر خواهر عمرو بن عبدود آمده است، گفت: «لَوْ كَانَ قَاتِلُ عَمْرٍو غَيْرَ قَاتِلِهِ»،[6] اگر غیر از علیّ بن ابیطالب تو را کشته بود تا زنده بودم برای تو گریه میکردم، ولی تو را یک مرد کشته است.
یک وقت استاندارد جامعهی اسلامی این بود که سرلشگر اسلام، علمدار… امام هادی در زیارت غدیریه فرمود: «أَمَّرَكَ فِي الْمَوَاطِنِ»،[7] در همهی جنگها امیر تو بودی، «حامِلُ رایة الرّسول» «تَحْمِلُ الرَّايَةَ أَمَامَهُ». یک وقت استاندارد این بود، این یک اسلام است.
تقابل اسلام سلطنتی و اسلام پیامبر
یک وقت استاندارد چه شد؟ استاندارد، فرماندهی سپاه اسلام چه کسی شد؟ ببینید اسلام چقدر سقوط کرد. نه مسلمانها پیغمبر را دیده بودند، هر اتّفاقی ممکن بود آنجا بیفتد. یک روزی پیغمبر در بدر وقتی اسیر گرفته بود در همان جنگ بدر معلوم بود گروه دوم به چه صورت میشوند. یک آیهای در قرآن داریم، توبیخ کرده که برای چه رفتید اسیر گرفتید؟ سورهی مبارکهی توبه است، میفرماید چرا این کار را انجام دادید؟
چه کاری انجام میدادند؟ امیر المؤمنین در جنگها… وقتی شما در جنگ میجنگید آنجا باید به فکر پیروزی اسلام و از بین بردن مانع باشید، خطر را از بین ببرید. امیر المؤمنین در میان جنگ میزد و میرفت. یک عدّه از آنها که بعداً فرماندهان اسلام شدند چند نفری جستجو میکردند که افراد ثروتمند را از سپاه دشمن پیدا کنند، میگفتند در باستی هیلز ویلا دارد! (این شخص ثروتمند است) میشود او را اسیر کرد. چند نفری حمله میکردند یک شخص ثروتمند را از سپاه دشمن میدزدیدند. قرآن اسیر گرفتن به این شکل را توبیخ کرد، فرمود: تا وقتی خون آنها را نریختید چرا اسیر میگیرید؟
یک وقت در بین جنگ اسیر میشود، باید با اسیر مدارا کند، همان شرایطی است که شنیدهایم. یک وقت داریم میجنگیم، وسط جهاد فی سبیل الله افراد ثروتمند را پیدا میکند که از آنها چیزی بگیرد! این یک طرز فکر است. اسیر گرفته بودند و نزد پیغمبر اکرم آوردند، پیغمبر فرمود: تو چه کسی هستی؟ اهل کجا هستی؟ چند فرزند داری؟ گفت: پنج دختر دارم. حضرت فرمود: او را آزاد کنید. دو طرز فکر وجود داشت، همان زمان پیامبر هم دو طرز فکر وجود داشت. در واقع یک فکر فکرِ پیغمبر بود، یک فکر فکرِ جاهلی و منفعتطلبی بود.
شرایط عوض شد و رئیس بتپرستها رئیس اسلام شد! از این به بعد هم با قال رسول الله و قال الله و «أحکُمُ» و وجوب صحبت میکرد. اینجا یک اتّفاق افتاد، این تقابل تقابلِ اسلام ولایتی و اسلام سلطنتی شد. همهی هیمنهی یک اسلام (اموی) به سلطنتی بودن آن است، گفتند: چرا قبول نداریم؟ خلیفهی دوم در تاریخ در چند مورد گفته است، به ابن عبّاس گفته: میدانی ما برای چه اجازه ندادیم علی به جایگاه خلافت برسد؟
شما به فضای رقابتهای سیاسی بروید، فرض کنید دو حزب در کشور وجود دارد، یک حزب دولت را بگیرد، مجلس را بگیرد، قوّهی قضائیّه را بگیرد، اوقاف را بگیرد؛ احزاب دیگر ساکت میشوند. میگویند سعی کنیم چه کنیم؟ توازن (ایجاد کنیم). اینجا بحث قدرت است، اگر شخص دنبال خدا باشد میگوید ببینم چه کسی شایسته است او را منصوب کنم. اگر دنبال قدرت حزب خود باشد بهترین انسان روی زمین هم باشد عزل میکند و هر کس که بخواهد را به جای او میگذارد. اگر حزبی نگاه کند، اگر قدرتی نگاه کند.
اگرنه ممکن است یک شخص صد درصد مخالف حزب خود، ولی مناسب منافع کشور را انتخاب کند. فرض کنید یک شخصی هم پیدا شود اینطور باشد. وقتی نگاه معطوف به قدرت باشد شما میگویید همحزبی من باید باشد. اصلاً مهم نیست که کیست. این یک تفکّری است که در نفسپرستها فراوان دیده میشود. شاید قبلاً این را گفته باشم، یک گروهی از خزرجیان به ناموس پیغمبر بهتان شنیع زدند، به یکی از همسران پیغمبر بهتان شنیعی زدند. اگر به زن شوهردار چنین اتّهامی زده شود هم مجازات اتّهام زننده سنگین است و هم اگر خدای ناکرده اثبات شود باید زن اعدام شود. به همسر رسول خدا، ببینید چقدر اینها پردهدری میکردند. ما معاذ الله چنین چیزی در مورد همسر یک مرجع تقلید نشنیدهایم، چه برسد به خاتم انبیا. آنها هم استعداد این کار را داشتند! آیه نازل شد. اینجا اسلام اموی چه بلایی بر سر پیغمبر آورده، چه جسارتهایی به پیغمبر کرده، از موضوع بحث بیرون است.
یعنی خدا شاهد است باید آخر صفر به جای اینکه بگویند رسول خدا را مُثله کردند، من کامل این قصّه را تعریف کنم که شما ببینید شخصیّت پیغمبر را مُثله کردند. گفتند: خود پیغمبر هم گفته معلوم است این کار را انجام داده است! یعنی معاذ الله پیغمبر مستحقّ حدّ قذف است!
چه کسی این کار را انجام داده است؟ تریبونهای اسلام اموی. آنها به همسر پیغمبر بهتان زدهاند، آیهی 11 سورهی نور نازل شد، همسر پیغمبر را تبرئه کرد. شیعهها میگویند آن همسر پیغمبر که به او بهتان زدند فلانی بود، آنها میگویند شخص دیگری بود. به این موضوع کاری نداریم. اینکه به یک همسر بهتان زدند بین همهی مسلمین مشترک است. شخص آن چه کسی بود در بحث ما مهم نیست، همین که یک نفر کار غلط انجام داد به همسر پیغمبر بهتان زد. آیه نازل شد که آن زن بیگناه است. به جای اینکه دادگاه تشکیل بدهند. اینقدر اوضاع خراب است که اگر پیغمبر دفاع کند فایده ندارد، میگویند ـ معاذ الله ـ ناموس هر کسی… بالاخره انسان میخواهد آبروی خود را حفظ کند. همان افراد جوّگیر (تندرو) که یک روز میگویند پول را پیغمبر به فامیل خود میدهد که مکّی هستند، اگر شرایط پیش بیاید به ناموس پیغمبر هم میگویند که پیغمبر برای دفاع از ناموس خود… لذا قرآن وارد شد و از زن پیغمبر دفاع کرد که آنها نتوانند چیزی بگویند.
جمع شدند که بگویند چند نفر از قبیلهی خزرج حرف اشتباه و دروغ گفتهاند، حداقل این است که حدّ قذف بخورند. یکی از اوسیها، از حزب دیگر، گفت: یا رسول الله، گردن آنها را بزنیم؟ رئیس خزرج گفت: ما هم از شما گردن میزنیم! جلوی پیغمبر نشسته بودند و با هم درگیر شدند. حضرت فرمود: «لَا يَنْبَغِي عِنْدِيَ التَّنَازُعُ»،[8] برخیزید و بروید. محاکمه نکرد. چرا؟ چیزی که برای رئیس خزرج مهم بود این نبود که به ناموس پیغمبر جسارت شده، الآن هر کسی کار اشتباه انجام داده، چه پدر من باشد، چه پسر من باشد، چه فامیل من باشد، باید مجازات شود تا دیگر کسی از این اشتباهات نکند. این برای آنها مهم نبود. برای آنها مهم بود که این شخص اهل قبیلهی ما است. این نگاه معطوف به قدرت و هوس است. این در زمان پیغمبر هم بود، بالاخره انسانهای تربیت نشده یا نیمه تربیت شده اینطور هستند.
تلاش برای از بین بردن جایگاه نبوّت
این را گفتم که به حرف قبل برگردیم. عمر به ابن عبّاس گفت: میدانی چرا نگذاشتیم علیّ بن ابیطالب به حکومت برسد؟ همین نگاه معطوف به قدرت و حزبی را ببینید. گفت: ما دیدیم در بین قریش تیرههای مختلفی وجود دارد، بنی هاشم یک نبوّت دارد. یعنی نبوّت را مدل سلطنت در نظر گرفته است. مثلاً شما نمیگویید فومنیها یک بهجت دارند دیگر نباید عارف داشته باشند! مثلاً شیرازیها صاحب عروة دارند مرجع بعدی باید اصفهانی باشد! میگوییم اعلم، اتقی، چه کسی است، اگر شش دوره هم از یک شهر باشد مهم نیست. رئیس جمهور نیست که بگوییم دو دوره دارد. اصلاً نگاه او به نبوّت نگاه سلطنت بود، گفت: دیدیم سلطنت دارند، خیلی گردن افرازی میکنند، میگویند ما… یعنی در رقابت یک برگی رو کردهاند…
اگر در رقابت پول رو میکردند طرف مقابل هم میرفت پول میآورد، پول قابل رقابت بود. مثلاً طرف مقابل دو شِعر به کعبه میزد، اینها چهار شِعر به کعبه میزدند. ولی نبوّت قابل رقابت نیست. یعنی همیشه یک بازی را باختهایم، بازی دوم را هم اگر (پیروز میشدند)، قرار بود خلافت هم برای آنها باشد ما همیشه بازنده بودیم. اجازه ندادند. هر دو مورد را گفته، گفته: نگذاشتند و نگذاشتیم. منظور از نگذاشتند یعنی قریش نگذاشتند، نگذاشتیم هم گفته است.
لذا نگاه او به نبوّت این نیست که یک امام، نبی، هادی، هدایتگر، از بالا آمده، «اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ»،[9] شما را زنده کند، حیات طیّبه به شما بدهد. میگفتند نه، نگاه او به نبوّت چیست؟ میگوید آنها یک برگ برنده (مزیّت) رو کردهاند، طایفهی ما از آنها عقب بود، حالا نبوّت از کجا بیاوریم؟! الآن خلافت را هم به آنها بدهیم؟! اصلاً نگاه را ببینید، به دین و اینها کاری ندارد. منتها بعد از پیغمبر نمیشد بگویند ما به دین کاری نداریم، اسم آن را اسلام گذاشتند.
یک طرف نگاه اسلامی است که رهبر آن روی زمین امیر المؤمنین و پیغمبر هستند، استاندارد هدایت اینها هستند. یک طرف هم آنها هستند، نگاه سلطنتی است. مدام هم به این موضوع دامن زدند. اگر نبوّتی باشد وقتی رئیس جامعه، امیر المؤمنین یا نبیّ اکرم باشد، اگر مردم گناه کنند پناهگاه دارند، «جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ».[10] تاریخ به یاد نمیآورد کسی در زمان عمر گناه کرده باشد در خانهی عمر برود و ضجّه بزند. (پیامبر) میگفت: اگر او گناه کرد بیاید شاید من بتوانم برای او کاری انجام بدهم. برای چه سراغ او (پیامبر) میرفتند؟ اینکه به گرمی رفتار کنند شاید پست و مقامی به آنها برسد! نگاه معطوف به قدرت. این نگاه (اسلام واقعی) معطوف به هدایت بود، دو اسلام هستند.
جمعیّت مسلمانان را هم زیاد کردند برای اینکه نشود وجدان عمومی را بیدار کرد.
مرحلهی بعد ـ این نکته از امیر المؤمنین است ـ یک عدّه با این جریان (سلطنت طلبی) مخالفت میکنند، بالاخره همه که بیدین نیستند. یک عدّه که در جوّ قبلی به دروغ اسلام آورده بودند، از ترس اسلام آورده بودند، بعد از فتح مکّه اسلام آورده بودند، پیغمبر که از دنیا رفت اینها برگشتند. گفته بودند شکست خوردیم اسلام آوردیم… اینها شروع به جنگیدن با هم کردند. یک عدّه هم طرفدار امیر المؤمنین یا خلاف فکر اینها بودند، (حکومت طلبها) دیدند الآن وقت خوبی است که تسویه حساب کنیم. به اسم پیغمبران دروغین یا مرتدین به حساب این (مخالفان) هم رسیدند. جامعه متوجّه میشود که اگر با حکومت مخالف باشید به شما یک برچسب ارتداد میزنند و گردن شما را میزنند، زن شما را هم به عنوان کنیز میبرند.
هر اتّفاقی در کربلا افتاده ریشه در 10 سال، 15 سال اوّل دارد. اوّلین مرتبه زن مسلمان را غصب کردند به او تجاوز کردند، در دورهی خلیفهی اوّل اتّفاق افتاده است. بقیّه دنبالهرو اینها هستند، شاید کمی هم کارهای جدیدتر انجام داده باشند، ریشه از اینها است. اینها (حکومت) مخالفان خود را قلع و قمع کردند، تمام کسانی که کشتند مسلمان نبودند. همیشه وقتی میخواهند به کسی یک نسبتی بدهند چه میکنند؟ در قدیم اینطور بود، مثلاً فرض بفرمایید یک عدّه بودند فاسق بودند، صوفیهایی بودند که اهل فسق و فجور بودند، حکومت وقتی میخواست یک نفر را اعدام کند امّا قدرت نداشت میگفت صوفی است، دو نفر شهادت میدهند که صوفی است، او را اعدام میکردند. یعنی یک نسبتی که جامعه قبیح میداند را به طرف میدادند، بعد او را از بین میبردند. حکم مرتدّ معلوم است چیست، کسی که با اسلام جنگیده معلوم است حکم او چیست. یک نسبت… کما اینکه در کربلا هم همین را گفتند، نسبت خروج دادند، نسبت بغی دادند. یعنی یک برچسب زدند که بتوانند کاری انجام بدهند.
بردگی جامعهی مسلمین برای کنترل
دورهی آن دو سال خیلی فرصت نبود اتّفاقات خاصّی بیفتد، به نفر بعدی رسید. نفر بعدی که آمد جامعه را باید چطور اداره کرد؟ یا به روش پیغمبر، آن وقت باید یک نفر باشد که یا پیغمبر باشد یا امیر المؤمنین باشد، از عهدهی هر کسی برنمیآید. یا باید چه کنیم؟ روش را عوض کنیم. روش را عوض کردند.
روش چیست؟ چند کار انجام دادند، میخواهم بگویم اسلامی که بعداً اسم آن را اموی میگذاریم ـ البتّه هنوز بنی امیّه سر کار نیامدهاند ـ چطور درست شد. گفتند چه کنیم؟ باید چند کار انجام بدهیم؛ اوّل یک فضای امنیّتی سنگینی ایجاد کردند که مردم هر لحظه احساس میکردند کسی پشت سر آنها است. مثلاً دوربین مدار بسته دارد رفتار آنها را ضبط میکند. این تحلیل امیر المؤمنین است: «فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ»،[11] اینقدر خشونت را زیاد کردند… با خشونت حیرتانگیز مردم را تحقیر کرد. یعنی چه؟
من این را یک جا مفصّل گفتهام، الآن فقط میخواهم اشاره کنم و بگذرم. یعنی چه؟ یعنی مردم در خیابان راه میرفتند هر لحظه منتظر بودند یک نفر بیاید و با شلّاق آنها را بزند! برای چه جرمی؟ جرمی که نمیدانند! وقتی کتک میخورد میگفت: چرا میزنید؟ میگفتند: این جرم است. مثلاً اگر زن و شوهر در خیابان با هم صحبت میکردند شلّاق میخوردند، میگفتند: چرا؟ میگفتند: نباید در خیابان با هم صحبت کنید!
به گشت ارشاد اعتراض میکنید؟! باید بگوییم این گشت ارشاد را بیاورند… میگفتند: برای چه؟! میگفتند: خلیفه گفته است! از چه زمانی؟ از همین الآن. یعنی اوّل کتک میخورد بعد قانون ابلاغ میشد! میدانید طلبهها یک بحثی دارند میگویند عِقاب بلا بیان قبیح است، یعنی اگر بخواهید کسی را داغ بزنید، درفش بزنید، مجازات کنید، جریمه کنید، باید اوّل بگویید این منطقه این قانون را دارد، اگر این کار را انجام بدهید جریمه میشوید. نه اینکه بیایید، بگویند جریمه بدهید و شما را هم مجازات کنند، بگویید: چرا؟ بگویند: از الآن قانون شده است!
این چرا اتّفاق میافتد؟ عقل آنها نمیرسید اوّل اعلام کنند بعد دستگیر کنند و مجازات کنند؟ نه، وقتی این اتّفاق میافتد برای کارهای بیدلیل شلّاق زدند، مردم برای موارد بعدی هم میترسند. میگویند همین که تو را ترساندم کافی است، طرف را بترسانید همیشه میترسد کسی از پشت به او نزدیک شود، حواس خود را جمع میکند، مدام بیشتر و بیشتر احتیاط میکند. توجّه میکنید که چه میکنند، چطور دارند روی جامعه کار میکنند. میتوانست قانون بگذارد که زن و شوهر حق ندارند بیرون بیایند، مرد زیبا را باید تبعید کرد، چشمهای او زیبا باشد باید او را تبعید کنید! بعد از نماز ظهر و عصر اگر دو رکعت نماز مستحب بخوانید شلّاق میزنیم! در ماه رجب روزهی مستحبّی بگیرید شلّاق میزنیم! اصلاً به این موارد چه کار دارید؟! یعنی چیزهایی که خیلی عجیب است.
شما حساب کنید در یک جامعهای شخصی یک مرتبه شلّاق بخورد، بگوید: چرا؟ بگویند: چون روزه بودی! از فردا هر کاری بخواهد انجام بدهد میترسد که او را شلّاق بزنند بعد قانون کنند! این مقدّمهی تحقیر است. خدا در مورد حضرت موسی و ماجرای فرعون، اینکه فرعون چطور مردم را به بند کشیده بود چه فرموده است؟ «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ»،[12] نتیجه چیست؟ «فَأَطاعُوهُ»، آنها را تحقیر کرده بود، وقتی تحقیر کرده بود شخصیّت خود را از دست داده بودند، مطیع میشدند.
انسانها ـ دور از محضر شما ـ به الاغ، حمار طاحونه تبدیل شده بودند، الاغی که چشم او را میبندند و مدام او را سر جای خود میچرخانند تا آسیاب را بگرداند. اگر چشم او را نبندند دو روز بچرخد حال او خراب میشود و ادامه نمیدهد. چشم او را میبندند صبح تا شب میچرخد متوجّه نشود که یک جا ایستاده است. سر به زیر است، هر چه بار روی او بگذاریم ساکت است، اعتراض نمیکند. میتوانست قانون بدهد شریعت و قرآن و سنّت به اضافهی قوانین دیگر، این کار را نمیکرد. اوّل میزدند، در جمع، در بین مردم، نه پنهانی. هر لحظه هر کسی میگفت نکند این کاری که من انجام میدهم هم خلاف باشد؟ همیشه ترس داشتند. مثلاً من اینجا نشستهام و دستمال سبز بستهام نکند شلّاق داشته باشد باید رنگ دیگری ببندیم؟! مثلاً آستین پیراهن من از مچ گذشته، نکند من را شلّاق بزنند؟! شاید آستین باید دو سانت قبل از مچ باشد! نمیدانست. جوراب شلّاق ندارد؟!
یعنی شما اگر برای یک سری موارد بیجهت شخص را شلّاق زدید… از طرف خواستگاری کردند، او جواب منفی داد. او را شلّاق زدند که چرا میگویی نمیخواهی؟! خلیفه گفته، باید با او ازدواج کنی! در تاریخ آمده است که خلیفه یک خانمی را میخواست، با کتک از او رضایت گرفت و با او ازدواج کرد! این که یک سری موارد را میگوییم موارد مانند این سخت هم در بین آنها وجود دارد. عملاً جامعه بَرده است، یک اسلام اسلامی است که انسان آزاد نمیخواهد، برده میخواهد.
کُمیت رحمة الله علیه جلوی امام باقر شعر خوانده است، گفت: فدای شما شوم که اگر شما به حکومت برسید مردم را گرامی میدارید، آنها به حکومت برسند ما را الاغ حساب میکنند! اینطور بود. طوری با خشونت شخصیّتها را از بین بردند… خبر دادند یک آقایی لباس نو پوشیده و به خیابان آمده است. دستور داد لباسهای او را پاره کنید، او را برعکس سوار الاغ کنید، او را در میدان بگردانید، او را شلّاق بزنید! مگر مفسد اقتصادی بود؟! حرام پوشیده است؟ چه کاری انجام داده است. من میخواهم مثالهای متنوّع بزنم که شما ببینید. دیگر کلّاً هر کاری میخواست انجام بدهد ممکن بود شلّاق بخورد، کسی هم نمیتوانست اعتراض کند. اینکه شما مردم را مدام در جمع بزنید…
یک دِرّه داشت، کوتاه بود، شلّاق کوتاه، نوشتهاند: «أهیب من عصی الحجّاج»، «أهيَب مِن سَيفِ الحَجَّاج»[13]. حجّاج که هشتاد هزار نفر را کشته، یک عصا (شمشیر) داشت که با آن دستور میداد بکشید. میگفتند «دِرَّة… أَهیَب»، یعنی مهیبتر، ترسناکتر، «مِن عصی الحَجَّاج»، «مِن سَیف الحَجَّاج». وارد خیابان که میشد، تاریخ ثبت کرده، خانمی داشت راه میرفت ـ عذر میخواهم، میخواهم فضا را متوجّه باشید ـ پشت سر صدای او (خلیفه) را شنید، از ترس ادرار کرد! ببینید چه فضای وحشتناکی بود. امیر المؤمنین در یک جمله در نهج البلاغه فرموده: «فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا».[14] فرمود: کاری با آنها کرده بود مثل اینکه افسار را در بینی حیوان قرار میدهند، مدام این را بکشند، سر خود را بخواهد تکان بدهد بینی پاره میشود. یعنی هر لحظه افسار همه… همه میترسیدند نکند اتّفاقی بیفتد. اصلاً جامعه را مریض کردند، وقتی امیر المؤمنین آمد همه طغیان کردند. یعنی عادت کرده بودند یک نفر بیاید و مدام آنها را تنبیه کند!
جامعه را به اصطبل تبدیل کرده بود! کسی نمیتوانست نفس بکشد. با این نوع خشونت تحقیر شده بودند، همه را هم در جمع میزد. بعضی وقتها برای اینکه زهر چشم نشان بدهد، مثلاً ابو موسی اشعری که از خود آنها بود یک روایت گفت، گفت: تا ظهر شاهد برای این روایت نیاوری تو را مجازات میکنم. هیکل ابوموسی هم بزرگ بود، چاق بود، از این طرف شهر به آن طرف شهر میدوید که یک سند برای این روایت پیدا کند! یک کلمه حرف میزد… یعنی بخواهید صحبت کنید حواس خود را جمع کنید که… از یک جاهایی شروع میکرد که حواس بقیّه جمع باشد. کاری انجام میداد… مورد فراوان داریم که اگر میخواستند با کسی ازدواج کنند میگفتند خلیفه ولایت دارد. در مورد دختر امیر المؤمنین هم یک صحبتهایی وجود دارد، الآن نمیخواهم وارد شوم. برای این گفتم آنجا که در روایات شیعه است اگر این اتّفاق افتاده باشد غصب است، میگویند یعنی چه؟ مگر میشود؟! مگر عرب…
دیدهاید یک عدّه پیدا میشوند که میگویند همهی عرب فرهیخته هستند! عرب خوب و بد دارد. میگویند مگر میشود؟! چند مورد داریم. إنشاءالله که اصل ماجرا دروغ است، نمیتوانم، قلب من درد میگیرد هر وقت میخواهم این را بیان کنم. یعنی یک وقتی باید اختصاصاً برای این بحث گذاشت، این را گفت و برای این مظلومیّت امیر المؤمنین ضجّه زد. چه واقع شده باشد چه واقع نشده باشد. چون اگر واقع نشده باشد که احتمالاً نشده، اسم ناموس امیر المؤمنین را با حاشیههایی که نمیتوانم به زبان بیاورم همه جا مطرح کردند. جزئیّات را نمیشود گفت. ولو نشده باشد.
گسترش فساد در زمان خلفا
اینجا بحث زیادی است، بالاخره فضای ما عمومی است، باید یک وقت و یک حوصلهای باشد، بگوییم در آن جامعه چه کارهایی انجام دادند. یک نمونه را اشاره میکنم. کار به جایی رسید که در آن دوره اینقدر فساد ایجاد شد، یعنی شما از این شخصی که اینقدر خشن است یک زن و شوهر با هم در خیابان راه بروند شلّاق میخورند… دستور صادر کرده بود کنیزان نباید به هیچ وجه محجّبه باشند! یقهی کنیزهای خود او تا نزدیک ناف باز بود! آنها (کنیزها) را توصیف کردهاند، با اینکه خیلی از آنها مسلمان شده بودند. چقدر تجاوز عمومی صورت گرفت در آن دورهای که ظاهراً یک گشت ارشاد وحشتناک وجود داشت! این نیست فکر کنید جامعه مقدّس شد، جامعه به آلودگی کشیده شد، جامعه دیگر انسانی نبود، حیوانی بود.
تاریخ ثبت کرده کنیز بدبختی که شب میخواست برود از رودخانه آب بیاورد چه اتّفاقاتی برای او افتاده است. آیا حکومت برخورد میکرد؟ نه، میگفت: اینها عرب نیستند، حرمت ندارند. یعنی طوری نبود که بگویید گشت ارشاد از این افراد تندروی مسلمان هستند که میخواهند تمام قوانین اسلام را رعایت کنند. نه، باید اسلام آنها را مراعات کند. اسلام آنها با اسلام پیغمبر فرق دارد. در اسلام پیغمبر و امیر المؤمنین اگر یک کنیز نیمه شب یا قبل از مغرب، بعد از مغرب، گریه کند، امیر المؤمنین که خود او حاکم جامعهی اسلامی است، مشکلات زیادی دارد… سه جنگ بزرگ دارد، همهی افراد مقدّس با او درافتادهاند، ثروتمندها با او درافتادهاند. اصلاً امیر المؤمنین وقت ندارد، ولی (موقعی که کنیز گریه میکند) میایستد و میپرسد: چرا گریه میکنی؟
تجاوز نشده، گریه میکند، میگوید: برای اینکه پول خود را گم کردهام، نمیدانم بروم و به ارباب خود چه بگویم. ممکن است من را تنبیه کند. حضرت فرمود: من میآیم و ضامن میشوم. آن (اسلام اموی) یک اسلام است، این (اسلام حقیقی) هم یک اسلام است. آن اسلام (اموی) 500 سال تبلیغ شده است که اسلام اصلی شود. عرض کردم نوبت نرسیده که وقتی پسر او آمد و به امام حسین گفت: به این کارها چه کار داری؟ بیا به مدینه بیا، یک زندگی آبرومند… حضرت فرمود: «أفّ لهذا الکلام ما دامت السماوات و الأرض»، «أُفٍّ لِهَذَا الكَلام»[15]. ننگ به این کلام تا ابد، تا وقتی آسمان و زمین برپا است. این دو فکر است، دو فکر چطور به وجود آمده است؟
تفکّر جاهلی که قبل از اسلام بود، چند مورد هم به آن اضافه کردند و وارد اسلام کردند. در دورهی قبل از اسلام عرب اسیر نمیشد، در دورهی بعد از اسلام اگر از اهل حق باشند سه چهار مورد داریم که شد. در دورهی جاهلیّت در ماه حرام نمیجنگیدند. یعنی یک اسلامی درست شد که ابوسفیان به خواب هم نمیدید که در دورهی بتپرستی بشود این کارها را کرد! خیلی چیزها را روی منبر امام صادق سلام الله علیه نمیشود گفت که آنها چه کارهای زشتی به اسم اسلام انجام دادند.
قدرت دادن به دنیاپرستان در زمان خلیفهی دوم
در دورهی او اوّلین قدم چه بود؟ خشونت. فقط عنوان دومی را عرض میکنم که بگویم چه اسلامی از آن درآمد. دومی این بود، در یک جمله: فسقه و فجره، دنیا دوستان… گفت مثلاً آنهایی که در باستی هیلز ویلا دارند (ثروت نامشروع و زیاد دارند) اینها دنیا را میفهمند، باید کار مردم را به دست اینها بدهیم، حکومت را باید اینها اداره کنند، اینها دنیا را میفهمند! ابوذر و امثال او که مدام در حال نماز هستند و معنوی هستند دنیا را نمیفهمند. کارگزاران از فسّاق انتخاب شوند! این یک اسلام است که عرض خواهیم کرد. کارگزاران از فسقه و فجره، به جای اینکه از مؤمنها انتخاب شوند از فاسقها استفاده کنند، بلکه از کسانی که در فسق شهره بودند!
عمرو عاص در دورهی جاهلی سرافکنده بود با آن مادری که داشت! بعداً آمد حکومت یک کشور را به او دادند. الآن میگویم که در روضه نمیتوانم بگویم، اینکه شما میبینید، این برائتی که باید درست در جای خود استفاده شود، ما داریم و در خانهی اهل بیت از کودکی برائت یاد میدادند. وقتی امام جواد به محضر امام رضا رسید، سر مبارک او پایین بود، روی زمین خط میکشید. حضرت فرمود: چرا شما اینقدر ناراحت هستید؟ امام جواد چهار ساله بود. فرمود: بالاخره یک روزی من میروم از آنها انتقام میگیرم. نمیخواهم ادامه را بگویم، موضوع روضه عوض میشود. آنجا حضرت فرمود: فدای تو شوم «أنتَ لَهَا»، الآن تو شایستهی امامت هستی. تا زمانی که برائت نداشته باشی نمیشود.
امشب میخواهیم روضهی حضرت عبد الله را بخوانیم که وقتی دید دارند به سیّد الشّهداء حمله میکنند من آنجا وسط روضه نمیخواهم… میخواهیم با هم گریه کنیم.
وقتی (عبد الله) دوید گفت: «يَا ابْنَ الْخَبِيثَة»،[16] ناسزا نمیگفت، راست میگفت. یعنی آنها یک اسلامی درست کردند تا از اینها پردهبرداری نکنیم مردم تصوّر میکنند اینها مسلمان هستند، این هم اسلام است. خروجی هم این است که پسر پیغمبر را بکشند، «قربة إلی الله»! این خانواده از کودکی اهل برائت هستند، شیعهی غیر برائتی نداریم. البتّه شیعهی غیر تقیّهای هم نداریم، شیعهی غیر ولایتی هم نداریم، شیعهی کلّاً پیرو است، خودسر نیست. اینکه چه زمانی ابراز کند تابع دستور است، امّا در قلب خود… امیر المؤمنین میفرماید: «وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ».[17] جگر او میسوزد، اسم آنها (اهل بیت) میآید میسوزد تا وقتی که زنده است. اینجا بحث را نگه میدارم. پس یکی خشونت و تحقیر، بعدی کارگزاران که اسلام سازی کردند (اسلام جدید و منحرف ساختند).
روضهخوانی برای ابا عبد الله الحسین
امشب غیر از زهرای مرضیّه سلام الله علیها صاحب عزا امام مجتبی روحی له الفداه هم هست. الحمدلله… من قبلاً این را زیاد عرض کردهام، امام حسن لحظات آخر عمر شریف خود اگر این وصیّت را نفرموده بود، سیّد الشّهداء نسبت به هر یتیمی «كُنْتَ رَبِيعَ الْأَيْتَامِ»،[18] بهار یتیمان هستی تا وقتی… در نقلهای متأخّر آمده است وقتی امام، دختر مسلم ـ امام دایی او میشود ـ را در آغوش گرفت، دختر گفت: خدا سایهی شما را روی سر ما نگه دارد. همین است، با وجود امام کسی یتیم نمیشود. یادگار امام حسن هم هست. از یک سالگی در آغوش امام حسین بزرگ شده، امام حسن لحظات آخر فرمود: حسین جان، برای بچّههای من پدری کن. این هم دستور امام به سیّد الشّهداء است، خیلی کار سخت میشود.
از طرفی عظمت آقا زادهی حضرت مجتبی را ببینید، آخرین داغی که سیّد الشّهداء دیده، این آخرین آزمایش سیّد الشّهداء است. معلوم است از همه بیشتر این داغ او را اذیّت کرده است. آخرین داغ است. وقتی میخواست به سمت میدان برود فرمود: زینب جان… رابطهی بین عبد الله و سیّد الشّهداء رابطهی وصف نشدنی است. سنّ او اینقدر کم نبود که شما بگویید متوجّه نیست دارد به سمت میدان میآید، معاذ الله خطر را متوجّه نمیشود. فرمود: زینب جان…
من هر سال به یک جایی از این روضه میرسم دیگر نمیتوانم ادامه بدهم، توسّل کردم امشب یک قدم بیشتر بتوانم بروم، نمیدانم به من اجازه میدهند یا نه. روضهی امشب سخت است، من هم خیلی نمیتوانم باز روضه بخوانم، از دهان من… برای همین هم خدا میداند تا صبح نمیتوانم بخوابم.
این همه داغ را کم کم در ده شب به ما میگویند، همه در یک نصف روز به امام حسین وارد شده است. فرمود: زینب جان، دست عبد الله را رها نکن. هم حضرت زینب باید مواظب خیمهها باشد، هم دل او در قتلهگاه است. لذا یک جایی ایستاده و دارد میبیند. حواس او هست، دست عبد الله را محکم گرفته است. نگاه کردند، دیدند حضرت (امام حسین) دائماً در حال حرکت کردن است، اگر یک لحظه بایستد تیر اصابت میکند، دائماً چهار هزار تیرانداز دارند تیر میاندازند، حضرت هم دائم حرکت میکند. فدای لب تشنهات یا ابا عبد الله. لب تشنه، جگر سوخته از داغ. «فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً»،[19] یک لحظه مکث کرد، برای اینکه نفس بگیرد. «فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ»، یک تیری به سینهی مبارک ایشان… دست زیر این تیر گرفت، خونها را نگه داشت، یک نقل این است به آسمان پاشید. خارج کردن تیر سخت شد، ضربات بعدی آمد. من توان ندارم بگویم.
فقط یک اتّفاقی افتاد که نوشتهاند: «فَسَقَطَ الْحُسَيْنُ عَلَیهِ السَّلَام عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَيْمَنِ»،[20] از بالا با صورت از… دشمن فاصلهی خود را کم کرد، شمشیرها که بلند شد زینب کبری دست روی سر خود گذاشت: یا رسول الله. دست را که آزاد کرد عبد الله دوید. مثلاً اینطور فکر کنید که مادر به من گفته یک روز پدر من در آن حادثه بود، نتوانست از مادر خود دفاع کند. «وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي».[21] اینجا بود که صدا زد: «يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ»، میخواهی عموی من را بکشی؟ شمشیر که داشت میآمد… «فَاتَّقَاهَا… بِيَدِهِ»، دست خود را آزاد کرد. اتّفاقی که افتاد این بود، نوشتهاند: «فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ»، استخوان شکست، دست از پوست آویزان شد. دست که از پوست آویزان شد یاد یک جایی افتاد. «فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاهْ». من نمیتوانم ادامه را بگویم. چرا گفت: «یَا أُمَّاه»؟ چون شاید یک روزی پدر برای آنها تعریف کرده بود، وقتی داشتند امیر المؤمنین را میبردند مادر سادات از پشت در بیرون آمد، فرمود: پسر عموی خود را رها نمیکنم. دست انداخت کمر امیر المؤمنین را گرفت، اشاره کرد: قنفذ…
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 23، ص 392.
[5]– سورهی بقره، آیه 253.
[6]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 41، ص 97.
[7]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 472.
[8]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 30، ص 531.
[9]– سورهی انفال، آیه 24.
[10]– سورهی نساء، آیه 64.
[11]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.
[12]– سورهی زخرف، آیه 54.
[13]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 31، ص 28.
[14]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.
[15]– تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السّلام)، ج 2، ص 166.
[16]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 122.
[17]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.
[18]– المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص 502.
[19]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 120.
[20]– همان، ص 124.
[21]– همان، ص 122.