تقابل اسلام علوی و اسلام اموی؛ جلسه چهارم

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ 12 شهریور 1398 مصادف با شب چهارم ماه محرم در هیئت حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام به سخنرانی پیرامون مسئله ی «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» با موضوع اختصاصی «قرآن از مردم ناپایدار می گوید؛ چرا خلفا به فکرِ فتوحات افتادند» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

بحث در شیوه‌های تربیتی پیامبر اسلام

عنوان بحثی که محضر شما هستیم را تقابل اسلام علوی و اسلام اموی گذاشته‌ایم. عرض کردیم منظور ما اسلام بر وزن اموی است، اموی هم ادامه‌ی آن اسلام است. بالاخره با تقیّه اسم آن را اسلام اموی گذاشته‌ایم. یا جنگ دو اسلام، جنگ روایت‌ها، جنگ تفسیرها. سؤال بسیار مهمّی مطرح است؛ شاید در ذهن شما در مورد انقلاب هم گاهی این سؤال پیش بیاید؛ پیغمبر چه کسانی را… این شروع مهمّی در بحث است، اگر برادران ما عرایض ناقابل گذشته‌ی ما را دنبال کرده باشند این یک گوشه‌ای از آن پازل کلّی است. پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم چه کسانی را تربیت کرد؟ چه اتّفاقی افتاد که به طور ناگهانی آن‌ها (از راه درست) برگشتند؟

همه‌ی آن‌ها که سران نفاق نبودند، (کار) سران نفاق کاملاً برنامه‌ریزی شده است، در یک جمله عرض می‌کنم که حضرت زهرا در خطبه‌ی فدکیه پرده از روی (چهره‌ی) آن‌ها کنار زد، فرمود: «ظَهَرَتْ حَسِيكَةُ النِّفَاقِ».[4] گیاه را که در خاک بکارید درنمی‌آید، بذر را بگذارید، کود بریزید، آب بریزید، مدّتی طول می‌کشد تا سر سبز گیاه از خاک بیرون بیاید. حضرت فرمود: پیغمبر را که کشتید «ظَهَرَتْ حَسِيكَةُ النِّفَاقِ». حالا که آمدید حقّ وسیع را غصب کنید سر گیاه نفاق بیرون آمد، یعنی از قبل برنامه‌ریزی شده بود. این (گفتار) برای خطبه‌ی فدکیّه است.

من با سران (فتنه) کاری ندارم، بالاخره این همه آیه در قرآن در مورد مؤمنین، در مورد مجاهدان راه خدا داریم. چه کسانی را تربیت کرده بود که همه‌ی آن‌ها یک مرتبه خائن شدند؟! ما داریم تحلیل جامعه‌شناختی از دوره‌ی پیغمبر ارائه می‌دهیم، ارتباط و اتّصال رفتار (با) حسین بن علی صلوات الله علیه را نسبت به مادر او حضرت زهرا (بررسی می‌کنیم). عرض کردیم پیغمبر اکرم یک انگیزش اجتماعی ایجاد کرد، یک برانگیختگی اجتماعی ایجاد کرد. برای این‌که در ذهن جوان‌ترها جا بیفتد عرض کردیم جو ایجاد کرد. منتها جو به دو شکل است؛ گاهی کلّاً موهوم است، دروغین است، فریب‌ است؛ گاهی جوّ درست است. یک کار خیری (می‌خواهیم انجام بدهیم)، برای این‌که به شخص کمک کنیم در یک فضای تبلیغاتی او را جلو می‌بریم که راحت‌تر انجام بدهد. منتها عرض کردیم در این جو (سازی) یک اشکالاتی وجود دارد. مثلاً پایدار نیست، عمق ندارد، دیگر جلوی نیزه سینه سپر نمی‌کند، بگوید من را بزنید. نه، در جنگ فرار می‌کند. جو تا نزدیک جنگ است، طبل جنگ شدید شود، احتمال کشته شدن بالا برود، این‌طور نمی‌شود.

عرض کردیم انسان‌های جوّی (تحت تأثیر فضا) که شروع اصلاح هر اجتماع همین جو است. همه را در نظر بگیرید، تعداد معدود که نابغه‌های ایمانی هستند را کنار بگذارید. همه را در نظر بگیرید، راه، این (ایجاد جو) است. منتها این‌ها لیدر نیستند، یعنی چه؟ یعنی اگر مسیر منحرف شود این‌ها نمی‌توانند خط‌شکنی کنند مسیر را برگردانند. باید کسانی جلو قرار بگیرند، شاید این‌ها بتوانند پای کار بیایند. جوّی ایجاد کنید که این‌ها بیایند پای کار گردن بگذارند.

شیوه‌ی حضرت زهرا در مواجهه با ظلم

لذا بعد از پیغمبر اکرم که فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها تشریف آوردند عرض کردیم شروع به تحریک آن‌ها کردند ـ معاذ الله ـ تحریک دروغین و فریب‌کاری نه، حقایق را بیان می‌کردند، وجدان آن‌ها را تحریک می‌کردند. سعی می‌‌کردند وجدان عمومی را بیدار کنند.

برای همین نگاه کنید اگر خاطر شریف شما باشد، اگر کسی بخواهد کامل‌تر این بحث‌ها را ببیند، همین فاطمیّه‌ی اوّل گذشته که در حسینیّه‌ی علی و زهرا سلام الله علیها بودیم من عرض کردم که حضرت زهرا آموزش نداد، بلکه با سؤال‌های انکاری… عرض کردیم مباحث ما به هم مربوط است، لذا «أَنَسيتُم يَوم غدير خم‏»،[5] یعنی این را هم فراموش کردید؟ نفرمود بنشینید، کلاس برگزار می‌کنیم، بفرماید که در چند مورد پیغمبر چه فرموده است. نه، همه این را می‌دانستند، منتها اگر می‌خواست بگوید بله، می‌دانم، باید جلو می‌ایستاد و به خطر می‌افتاد، آن‌ها نمی‌خواستند خود را به خطر بیندازند. لذا حضرت سعی می‌کرد آن‌ها را با سؤال انکاری که وجدان آن‌ها را تحریک کند، وجدان جامعه را تحریک کند (آگاه کند).

 (فرمود) غدیر را هم فراموش کردید؟ به این شکل فرمود، نه این‌که آموزش بدهد. بلکه خواست به وجدان آن‌ها نهیب بزند. عرض کردیم وقتی حکومتی (می‌بیند) کار دارد خراب می‌شود، مردم تحصّن کرده‌اند… منبع درآمد اهل بیت را قطع کردند برای این‌که اهل بیت قادر به تجهیز نباشند، فدک را (از آن‌ها گرفتند). زهرای مرضیّه مقابل فدک یک سخنرانی انجام داد، آن‌ها را بیچاره کرد. حکومت گفت باید کار را یکسره کرد و تمام کرد، در کوچه… در تاریخ لفظ کوچه ذکر نشده، چون خانه‌ی حضرت زهرا داخل مسجد بود، ولی این‌که آن کسی که لعنت اوّلین و آخرین، انبیای مرسلین، ملائکه‌ی مقرّبین، پیغمبر اکرم، امیر المؤمنین، ائمّه‌ی هدی بر او باد؛ نقل شده که آمد راه را بست و قباله را پاره کرد و اتّفاقات بعدی افتاد.

یعنی وارد واکنش شدند. احساس کردند ممکن است طرفداران امیر المؤمنین بیرون مدینه جمع شوند کاری انجام بدهند. این را یک وقتی در بحث «ماجرای سقیفه تکرار شدنی است» گفته‌ایم، نمی‌خواهم وارد آن شوم. این بحث با تفصیل در آن‌جا آمده است. بحث مربوط به دو سه سال پیش است. دیدند مثل این‌که باید ورود کنیم، آمدند و حمله کردند. بعد از این بلافاصله هر دو طرف سعی کردند نسبت به این جو اقدام کنند. هم امیر المؤمنین، صدّیقه‌ی طاهره، ائمّه‌ی بعدی، هم آن‌ها (دشمنان).

یک چیزی از آیه‌ی قرآن به شما عرض کنم، این جوّی که به شما عرض می‌کنم آیا در قرآن کریم هم اثری از آن وجود دارد؟ بله، وجود دارد. سوره‌ی مبارکه‌ی احزاب، آیه‌ی مبارکه‌ی یازدهم به بعد، این عبارت را می‌گوید. می‌فرماید: یک عدّه پای کار هستند، پای کار خدا و رسول می‌ایستند، گردن می‌گذارند که تعداد آن‌ها زیاد نیست. بقیّه چطور؟ بقیّه جوّی (تحت تأثیر فضا) هستند، افراد جوّی پایدار نیستند، به سنبه‌ی پر زور بخورند (با قوی روبرو شوند) عقب‌گرد می‌کنند. بلکه عرض کردیم خمس که در دست پیغمبر اکرم است، سهم آن‌ها را که برنداشت. مثل این است که سهم الارث را بدهند، ثلث آن را شخص برای خود وصیّت کرده، وارث‌ها بگویند برای چه؟! سهم شما را که داده‌اند، این سهم خود او است، در مسیری که پیغمبر معصوم می‌خواهد عمل کند. می‌گفتند: می‌خواهد به مکّی‌ها بدهد! یعنی سر پول که بی‌اهمّیّت‌تر از جان است به رسول خدا بهتان زدند! لذا قرآن کریم می‌فرماید…

تفاوت منافقین با افراد سست ایمان

یک وقت می‌گوییم منافقین و سران منافقین یک کاری انجام داده‌اند، وضع این‌ها که معلوم است. یک وقت مردم، عموم مردم، همین جوّی‌ها (افراد تحت تأثیر جو). خدا می‌فرماید: اگر در جنگ کار به جایی برسد که شدّت بگیرد، این افراد به پیغمبر حرف‌های ناروا می‌گویند. به طرف می‌گویند تو چرا نماز نمی‌خوانی؟ می‌گوید گرانی است! لعنت خدا به آن کسی که باعث گرانی است، تو چرا نماز نمی‌خوانی؟! قرآن راجع به این صحبت کرده است، این‌ها افراد جوّی (تحت تأثیر جو) هستند که هنوز (ایمان آن‌ها) تبدیل به معرفت و ایمان نشده است. آیه‌ی آن را می‌خوانیم ببینید، می‌فرماید: «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ» ـ خوب دقّت کنید ـ «وَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ».[6] چند گروه شدند؟ منافقان و کسانی که در قلب آن‌ها بیماری است. هنوز ایمان راسخ ندارند، قلب سلیم سالم ندارند. این‌ها دو گروه هستند.

ما در مورد منافقین حرفی نداریم، آن‌ها کاملاً مشخّص هستند، آن‌ها منفعت و سود دارند، نفوذی هستند. امّا گروه دیگر مردم هستند. منافق‌ها و چه کسانی؟ مؤمنون. از مؤمنان چه کسانی؟ کسانی که هنوز قلب آن‌ها سلیم نشده، هنوز معرفت راسخ پیدا نکرده‌اند، جوّی (تحت تأثیر فضا) اسلام آورده‌اند. در (جنگ) احزاب، خندق، وقتی تمام گروه‌های ضدّ پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله آمدند دور هم جمع شدند، مدینه را محاصره کردند، خطر قحطی در مدینه پیش آمد. معاذ الله مثلاً فرض کنید یک جایی که پنج هزار نفر جمعیّت دارد را 20 هزار نفر رزمنده‌ی حرفه‌ای سازمانی محاصره کنند، به هیچ شکل نتوانید فرار کنید. یعنی احساس کنید چه اشتباهی کردیم که این شهادتین را گفتیم! می‌خواهند ما را از بین ببرند! چون ایمان آن‌ها راسخ نبود نگاه کنید مسلمان‌ها، نه منافق‌ها، چون خدا دو گروه را می‌فرماید. من با گروه اوّل که منافق هستند کاری ندارم، جزء بحث من نیست.

«وَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»،[7] آن‌هایی که قلب آن‌ها هنوز سلیم نبود، مریض بودند، گفتند: «ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» ـ خدا فرموده است «إِلاَّ غُرُوراً». (گفتند) خدا و رسول دروغ گفتند! مگر نگفتند با خدا باشید پیروز می‌شوید؟! همین که به سنبه‌ی پر زور… انسان با معرفت، با ایمان راسخ این‌طور صحبت می‌کند؟ این‌طور صحبت نمی‌کند. از کجا می‌گویم؟ خود قرآن فرموده: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ»،[8] مؤمنینی که جلوتر آن‌ها را دسته‌بندی کرد. مؤمنون، آن‌هایی که ایمان آوردند، قلب یک گروه از آن‌ها مریض است. باقی مؤمنینی می‌شوند که قلب آن‌ها سلیم است، مؤمنون راسخ، مؤمنینی که جوّی (تحت تأثیر فضا) نیستند. امثال سلمان.

این افراد وقتی دیدند احزاب آمدند، تمام قدرت طاغوت جمع شده، فشار کامل گذاشته، تحریم صد درصدی اقتصادی، امنیّتی، حیثیّتی، فرهنگی. کسی که در فشار تحریم صد درصدی حرف ناروا می‌زند یا ناامید می‌شود جزء گروه «وَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» است. خدا می‌فرماید: آن‌هایی که مؤمن بودند، قبل از پیروزی‌ها، قبل از این‌که امیر المؤمنین در احزاب کارزار کند و آن‌طور معجزه کند. آن لحظه‌ای که عمرو بن عبدود از خندق در جنگ احزاب عبور کرد، این‌ طرف آمد، آن‌ها جرأت نمی‌کردند سر خود را بالا بیاورند. زانوهای خود را در آغوش گرفته بودند و سرهای آن‌ها در بین دو پای آن‌ها بود! جرأت نمی‌کردند سر خود را بلند کنند. مدام زیر لب به خدا و رسول جسارت می‌کردند! می‌گفتند چه اشتباهی کردیم شهادتین گفتیم، یک شهادتین گفتیم این بلاها و گرفتاری‌ها برای ما پیش آمد! این شمشیر و نیزه و… چه فکر می‌کردیم و چه شد!

عکس العمل مؤمنان واقعی در شرایط سخت

برعکس، مؤمنان که تعداد آ‌ن‌ها زیاد نبود، خدا می‌فرماید: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ»، قبل از پیروزی. وقتی مؤمنون دیدند که تمام طاغوت آمده و این‌جا جمع شده است. واقعاً عجیب است. «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»، گفتند این همان وعده‌ی خدا است. روز پیروزی آن روزی است که تمام جبهه‌ی کفر یک طرف، تمام جبهه‌ی ایمان یک طرف، آن روز به ما وعده دادند ما پیروز هستیم. هنوز جنگ شروع نشده، هنوز زمان خوف است. گفتند: «هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ». خدا و رسول راست می‌گویند. زمانی است که هنوز پیروز نشده‌اند. یعنی پیغمبر یک عدّه را تربیت کرده بود، مثل حضرت موسی شده بودند.

همان موقع که حضرت موسی سلام الله علیه به دریا رسیدند، پشت سر فرعون بود، جلوی آن‌ها دریای خروشان، اگر وارد آب شوید غرق می‌شوید، پشت سر هم فرعونی‌ها بیایند اشدّ مجازات است. آن‌ها گفتند چه کنیم؟ حضرت موسی فرمود: «إِنَّ مَعي‏ رَبِّي سَيَهْدينِ».[9] همان موقع آن افرادی که ایمان نداشتند گفتند: این‌قدر شعار ندهید! برای چه شعار می‌دهید؟! پشت سر ما فرعون است، جلوی ما دریا است، نه راه پس داریم و نه راه پیش داریم. پیغمبر یک عدّه را تربیت کرده، آن‌ها به معرفت کامل رسیده‌اند، از جوّ خارج شده‌اند. قبل از پیروزی همین که جوّ سنگین را دیدند گفتند… همه‌ی طاغوت، دیگر ما طاغوت دیگری نمی‌شناسیم؛ یهود، بادیه‌نشینان عنود کافر، قریشی‌ها. همه‌ی دشمنان یک جا آمده‌اند. (مؤمنان) گفتند: «هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ». افراد سست ایمان گفتند: دیدید ـ معاذ الله ـ پیغمبر به ما دروغ گفت! ما را جو زده کرد که جلوی دهان شیر بیندازد (به خطر بیندازد)، مؤمنین گفتند: «هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ». قبل از جنگ این‌طور گفتند.

بعد از جنگ در زمان پیروزی، زمانی که دارید از غنیمت‌ها استفاده می‌کنید بگویید «صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» (کار مهمّی نکرده‌اید). بعد از آیه آن آیه‌ای است که حضرت حق جلّ و اعلی می‌فرماید… «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ»، مؤمنین وقتی همه‌ی این گروه‌ها را با هم دیدند گفتند: «هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إيماناً وَ تَسْليماً». این‌ها چون تحت تأثیر جو نبودند به لشگر سنگین دشمن که منسجم بود رسیدند، به تسلیم آن‌ها در برابر خدا و ایمان آن‌ها اضافه کرد. گفتند ما به حال خود رها نشده‌ایم، خدا داریم.

بعد از این آیه خدا می‌فرماید: «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً».[10] این تغییر نخواهد کرد. «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا»، راست گفتند «ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»، عهدی که با خدا بستند را راست گفتند. وقتی دیدند دشمن یکپارچه است به جای این‌که بترسند و دیگران را بترسانند، بگویند سر شما بلا می‌آورند، بدبخت می‌شوید، سایه‌ی فلان را چه می‌کنیم!… این‌ها گفتند: «صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إيماناً وَ تَسْليماً * مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ». راست گفتند، پای عهد ایستادند. «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ». یک عدّه از آن‌ها گردن دادند (خود را فدا کردند).

گفتند کشته شویم هم مهم نیست، کسی که به ما وعده داد فرمود: «إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»،[11] یا این‌جا پیروز می‌شوید یا بیشتر از این پیروز می‌شوید، در آغوش خدا شهید می‌شوید. راست گفتند. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ»، یک عدّه هم منتظر هستند. امیر المؤمنین این‌طور بود، امیر المؤمنین ضجّه می‌زد و دنبال شهادت می‌گشت. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً». تا دنیا دنیا است همین است، تغییر هم نخواهد کرد.

یعنی جنگ جوّی‌ها (تحت تأثیر فضا)، چون این جوّی‌ها هستند منافقین آمدند گفتند: «يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ».[12] بدبخت شدید، (دشمنان) دارند می‌آیند! هر کسی جامعه‌ی مؤمنین را از مقاومت در برابر طاغوت بترساند رسماً طبق این آیه فعل منافق را دارد انجام می‌دهد. آیات ابتدایی سوره‌ی مبارکه‌ی احزاب است، صریح قرآن است، روزنامه نیست که بگوییم روزنامه گفته است.

برپایی جامعه‌ی اسلامی و سپس هدایت واقعی

آن کسانی که آمدند درگیر شدند، حضرت زهرا سلام الله علیها را کشتند، باید چه کاری انجام می‌دادند؟ باید کاری انجام می‌دادند که مردم بیشتر به سمت جو، بلکه جوّ موهوم بروند. این طرف ائمّه باید چه کاری انجام می‌دادند؟ باید مردم را به سمت جوّ حقیقی، یعنی فضای تبلیغاتی که حقیقت در آن است ببرند و کم کم به سمت معرفت ببرند. جنگ دو طرف این است.

یک مثال بزنم ببینید. پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم وقتی می‌خواست آن‌ها را به جنگ ببرد، جنگ بدر که شد، فرمود: برویم پول‌های خود را پس بگیریم. چون می‌دانست اگر به آن‌ها بفرماید «إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»، آن‌ها نمی‌آیند. فرمود: پول می‌خواهید؟ برویم پول‌های خود را پس بگیریم. پیغمبر دروغ نگفت، به سمت ابوسفیان رفتند که پول‌ها را بگیرند، ولی منافق‌ها لو دادند، ابوجهل آمد سپاه (مسلمانان) را قیچی کرد، مجبور شدند بجنگند. این‌ها همه جوّی است.

وسط جنگ بدر اگر این‌ها جمعیّت اهل بدر را می‌دیدند همه فرار می‌کردند. آیه‌ی 44، سوره‌ی مبارکه‌ی انفال است، خدا می‌فرماید: یک کاری انجام دادم آن‌ها چشم‌های خود را که می‌بستند باز می‌کردند تعداد دشمن را کم می‌دیدند. هزار نفر را 50 نفر دیدند. یعنی اگر قرار بود با حقیقت محض روبرو شوند این‌ها می‌گفتند خدا و رسول دروغ گفته‌اند و بعد می‌رفتند! پیغمبر برای این‌که شروع کننده بود، باید یک جامعه‌ی اسلامی شروع می‌شد تا یکی یکی افرادی امثال سلمان را جدا کند تا «رِجالٌ صَدَقُوا» شوند، قلب سلیم پیدا کنند، باید مدام جو ایجاد می‌کرد، جوّ حقیقی، جوّی که محتوای آن راست است. من نگران این هستم که از حرف‌های ما کلیپ درست کنند و بگویند پیامبر مردم را جوّ زده می‌کرد! راحت می‌شود کلام را تقطیع کرد. منتها چه کنیم؟ این موضوع حقیقت است. من مدام تکرار می‌کنم محتوای آن حقیقت بود، یعنی این‌طور نبود تبلیغات دروغین و موهومی باشد.

از آن طرف آن‌ها باید چه می‌کردند؟ باید مدام جوّ ایجاد می‌کردند. دقّت کنید، یکی از دلایل این‌که حکومت خلفا به سمت فتوحات رفت چه بود؟ برای این‌که… میانگین جامعه‌ی اسلامی را در نظر بگیرید، مثلاً فرض کنید میانگین ایمان خانواده‌ی شهدا و میانگین ایمان مردم تهران، احتمالاً مردمان دین‌دارتری هستند، قبول دارید؟ خانواده‌هایی که شهید داده‌اند میانگین بگیریم، در بین آن‌ها بد و خوب هم ممکن است باشد، خیلی خوب هم باشد، خدای ناکرده بد هم باشد. میانگین بگیریم. این‌ها بیشتر پای کار هستند که برای دین هزینه کنند یا میانگین کلّ مردم تهران؟ میانگین خانواده‌های آن‌هایی که ده سال اسیر بوده‌اند، این‌ها بیشتر آماده هستند، یا میانگین کلّ مردم کشور؟ معلوم است.

چرا پیغمبر اکرم 15 سال اجازه‌ی جنگ نمی‌داد؟ برای این‌که خود پیغمبر می‌داند این‌ها را با فضاسازی درست به صحنه آورده، لشگر درست شود این‌ها پای کار اسلام نیستند. لذا اگر (مسلمانان) کتک هم می‌خوردند می‌فرمود صبر کنید.

تا «أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ»،[13] تا اجازه آمد. تقریباً 15 سال کتک خوردند، حالا اجازه داده بودند که بجنگید. 15 سال که گذشت 300 نفر در بدر بودند. ما می‌گوییم همین تعداد را هم با جوسازی آورده است. یعنی پیغمبر ابتدا دنبال چیست؟ آرام آرام، با این‌که عرض می‌کنیم فضاسازی کرده است. امّا آن‌ها که آمدند چه کردند؟ به فتح مکّه که رسید ناگهان، یک عدّه‌ی زیادی اسلام آوردند. چطور اسلام آوردند؟ طُلَقاء هستند، جنگیدند، شکست خوردند، برای این‌که نخواهند پول بدهند، اسیر نشوند، کشته نشوند، فدیه به خاطر اسارت ندهند، گفتند ما اسلام آوردیم، اشهد أن لا إله إلّا الله گفتند. همه‌ی آن‌ها که ایمان حقیقی (نداشتند)، میانگین آن‌ها پایین می‌شود.

سال‌های پایانی عمر شریف رسول خدا میانگین ایمان جامعه‌ی اسلامی بالا رفت یا پایین رفت؟ پایین رفته است، چون جمعیّت ناگهان زیاد شده، فتح مکّه شده، تمام دشمنان قبلی چون شکست خورده‌اند برای این‌که هزینه ندهند جزء مسلمان‌ها آمده‌اند. اگر بگوییم صبر کنیم که کم کم معرفت پیدا کنند، مدام بهتر شوند…

معضل تازه مسلمانان در فتوحات

چرا امیر المؤمنین به حکومت رسید فتوحات نکرد؟ چون امیر المؤمنین می‌خواهد اوّل همین چیزی که وجود دارد را اصلاح کند. آن‌ها به حکومت رسیدند شروع به فتوحات کردند، هر چه فتوحات می‌کنید ناگهان جمعیّت 10 هزار نفری جامعه تبدیل به 100 هزار نفر می‌شود، تبدیل به 200 هزار نفر می‌شود. کسانی که پیغمبر را ندیده‌اند، در راه خدا شکنجه نشده‌اند، با عمر مسلمان شده‌اند، با معاویه مسلمان شده‌اند، با ابوبکر مسلمان شده‌اند، با عثمان مسلمان شده‌اند. فرق دارند با کسانی که با امیر المؤمنین و رسول خدا مسلمان شده‌اند. اصلاً اسلام نمی‌دیدند، فقط اسم اسلام بود. در روایات شیعه و سنّی هم آمده است، فقط از اسلام اسم می‌ماند و فقط از قرآن خطّی می‌ماند.

چرا فتوحات می‌کردند؟ برای این‌که آن جوّ را رقیق کنند. میانگین بگیرید مدام پایین می‌آید. لذا خیلی دوره‌ی امیر المؤمنین دوره‌ی سختی است که حضرت فرموده: «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا».[14] امیر المؤمنین که در همه‌ی جنگ‌ها پرچم‌دار شماره‌ی یک اسلام بود این‌قدر ناشناس شد… شما اگر بخواهید به یک نویسنده‌ی سناریو برای تئاتر بگویید می‌خواهیم یک قصّه‌ی تئاتر بنویسیم که جنگ بدر را ببینیم. پیغمبر را کنار بگذارید، یک نقش اوّل دارد که تقریباً 95 درصد ماجرای بدر است، امیر المؤمنین است. این‌طور است. من همیشه این را می‌گویم برای این‌که این حالت قبضی که در ایّام محرّم من و شما داریم برطرف شود، این را هر سال تکرار می‌کنم که ابن مسعود می‌گفت: مدام پیغمبر می‌فرمود «وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ‏»،[15] از این نترسید که تعداد شما کم است، نترسید اسلحه ندارید، نترسید مرکب جنگی ندارید، اسب ندارید. خدا برای شما در جنگ‌ها کافی است.

ابن مسعود می‌گوید: ما این را نمی‌فهمیدیم، امیر المؤمنین را که دیدیم فهمیدیم. پیغمبر فرمود: «وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ‏ بِعَلّيِّ بنِ أَبي طالب عَلَيه السَّلام». ببینید علی هست. وقتی شما یک مرتبه بی‌جهت عدّه‌ای را با حمله… تعداد مسلمان‌ها را زیاد می‌کنید. در این بین غارت هم انجام می‌دهید! در بین این کار… میانگین جامعه‌ی مسلمین را تضعیف می‌کنید، همزمان بال تربیتی با بال گسترش اسلام با هم پیش نمی‌رود و طور دیگری پیش می‌روید. (مثل) کاریکاتور، بینی آن بزرگ است، بقیّه‌ی آن کوچک است! این‌ها به شکل کاریکاتوری یک قسمت اسلام را بزرگ کردند، هر جا پول و جواهر بود آن‌جا را فتوحات اسلامی می‌کردند. برای چه؟ برای این‌که سخت‌تر شود به نفع حق جو ایجاد کرد. لذا 13 سال بعد از پیغمبر… جندب ازدی پیش امیر المؤمنین آمد، گفت: آقا، در کوفه…

کوفه سال 17 ساخته شد، شش سال بعد از این‌که کوفه درست شد. چه زمانی بود؟ وقتی ایران را فتح کردند کوفه جزء ایران قدیم بود، کوفه و بصره را قرار دادند که حواس نیروهای نظامی به ایران تازه فتح شده باشد. مرکز نیروهای نظامی، کوفه و بصره دو کوهه‌ی اسلامی است. طبیعتاً باید میانگین ایمان   رزمنده‌ها از غیر رزمنده‌ها بالاتر باشد. جندب ازدی آمد و گفت: یا علی، در کوفه اسم علیّ بن ابی‌طالب را بیاورید مردم نمی‌شناسند. نه این‌که مثلاً فضائل او را نمی‌دانند. طوری که مورّخ می‌گوید علی را دفن کردند، زنده بود ولی گویا او را دفن کرده‌اند، اسم او را دفن کرده‌اند. لذا آمد و گفت: علی هم در جنگ بدر شرکت کرده است؟! جزء سربازهای پیغمبر در جنگ بدر بوده است؟! آن‌ها دنبال این بودند کاری انجام بدهند یک وقت اگر یک خط‌شکن، یک فاطمه سلام الله علیها دوباره پیدا شد نتواند این جامعه را تکان بدهد و همراه کند.

تنه‌ی اسلام بی‌رمق و بی‌ثمر باشد از این جمعیّت تازه مسلمانی که… مسلمانان قبلی شکنجه شده بودند، تخته سنگ روی سینه‌ی آن‌ها گذاشته بودند، بدن پیغمبر را رها کردند و دنبال کار خود رفتند! تازه مسلمان‌ها، این‌طور بود که یا اسم مسلمان برای آن‌ها در نظر گرفته می‌شد، در مورد فتوحات یا کنیز می‌شدند، یا سکّه یا جواهر می‌دادند. برگشتند و ثروتمند شدند، گفتند: برکت مال مجاهد است! ثروتمندان چه کسانی بودند؟ رزمنده‌ها بودند، چون طلا به دست می‌آوردند. یعنی سود و منفعت داشت که شما مسلمان رزمنده باشید. دیگر می‌شود این جامعه را به سمت حق راه انداخت؟

لذا استراتژی… من باید بحث را این‌جا ادامه بدهم، ولی در نهایت به سیّد الشّهداء می‌رسم، فردا شب دو مرتبه از همین قسمت صحبت می‌کنم. یک مسیری را امیر المؤمنین و امام حسن و سیّد الشّهداء در طول 9 سال و نیم رفتند، وقتی سیّد الشّهداء می‌خواهد کار را شروع کند برخلاف این حرفی که گفتیم سیّد الشّهداء دیگر به صورت ایجاد جوّ (فضاسازی) سرباز نمی‌گیرد. معمولاً این‌طور است، خدای ناکرده این‌جا یک اتّفاقی بیفتد، مثلاً بگویند یک مار آمده، نمی‌آیند بگویند یک مار خطرناک، با سمّ فلان… همین مردم برای این‌که از در بیرون بروند همدیگر را می‌کشند!

سیّد الشّهداء آمد و فرمود: ما این‌جا غریبه نداریم، چه اتّفاقی افتاده است؟ گفت: از کوفه داشتیم بیرون می‌آمدیم دیدیم بدن بی‌سر مسلم را که به اسب بسته‌اند و روی زمین می‌کشند. همه رفتند. آقا دیگر سرباز جوّی (تحت تأثیر فضا) نمی‌خواهد. روز عاشورا هم تا ضجّه نمی‌زدند، التماس نمی‌کردند، حضرت قبول نمی‌کردند. آن‌ها (امیر المؤمنین و امام حسن) مسیر را عوض کردند. می‌خواستم بگویم شما ببینید این فضاها هنوز به هم مرتبط است. فردا إن‌شاء‌الله بحث را ادامه می‌دهیم.

شب چهارم، این روضه‌هایی که ما می‌خوانیم همه عرفی است. یک شخصی که دارد غرق می‌شود هر بهانه‌ای پیدا می‌کند تا به یک جایی متوسّل شود. من در این محرّم اخیر چند توسّل داشتم؛ یکی به حضرت حرّ سلام الله علیه بوده و حاجت خود را گرفته‌ام. حاجت من راجع به همین جلسه بود. عرفی است، مثلاً عرب‌ها در کربلا روز هفتم از حضرت عبّاس می‌خوانند، مثل ما به این شکل تاسوعا ندارند. البتّه تاسوعا ریشه‌ی روایی دارد. عرفی است، آیه‌ی قرآن نیست. مثلاً از فرزندان امّ البنین هیچ وقت نمی‌خوانیم، می‌شود خواند. از خود زین العابدین هیچ وقت نمی‌خوانیم، می‌شود خواند. از بچّه‌های امیر المؤمنین غیر از حضرت عبّاس و سیّد الشّهداء نمی‌خوانیم، می‌شود خواند. از یکی از شهدا که فرزند امام حسن است نمی‌خوانیم. این‌ها عرفی است، بالاخره ده تا مراسم داریم…

ولی واقعاً حیف است که یک شب را به اصحاب اختصاص ندهیم. پیشنهاد من این است طول این جلسات که عرف آن 11 روز است حداقل 12 روز کنند به امام سجّاد اختصاص بدهند. یعنی شهادت امام سجّاد رونق ندارد و خدا می‌داند که اگر یک وقتی فرصت شود ما با هم صحبت کنیم امام سجّاد برای ما چه کاری انجام داده است… امام سجّاد خیلی امام عجیبی است. بعضی وقت‌ها عرف ما را به جهل می‌برد. حیف است از اصحاب نگوییم. از بین اصحاب بعضی طوری هستند یکی مثل من اصلاً امید ندارد که بخواهد به آن‌ها هم تشبّه پیدا کند، سخت است. خیلی هم خوب است انسان (در مورد این اصحاب) بگوید، من هم بعضی وقت‌ها گفته‌ام، إن‌شاء‌الله امشب هم برای شما می‌خوانم.

مقام و شخصیّت حرّ بن یزید ریاحی

در بین این اصحاب یک نفر هست که حق به گردن ما دارد. چرا؟ چون یک جلوه‌ای از سیّد الشّهداء به ما نشان داده که اگر او نبود ما هیچ وقت باور نمی‌کردیم. یعنی به امام شناسی ما کمک کرده است. سلطان التّائبین، حرّ بن یزید ریاحی که امام هادی به او سلام کرده است. «بأبی أنت و أمّی». کاری انجام داده که نگاه ما به امام حسین تغییر کند. اگر ماجرای حرّ نبود، انصافاً خود شما رجوع  کنید، ببینید این جلوه از سیّد الشّهداء را باور می‌کردید؟ قبول ندارید که به امام‌شناسی ما کمک کرده است؟ «یَا رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَة یَا بَابَ نَجاةِ الأمَّة یَا سریعَ الرّضا». یک چیزهایی ما از امام حسین فهمیدیم که اگر حرّ نبود نمی‌فهمیدیم. دو کار انجام داده است… اگر روضه‌ی من خوانده نشود عیبی ندارد، چیزی که إن‌شاء‌الله بفهمیم و بعد گریه کنیم بهتر است.

ما در مناجات شعبانیه یک چیزی می‌گوییم، خیلی افراد بودند می‌خواستند به حقّانیّت امیر المؤمنین اعتراف کنند، از همان قتله‌ی حضرت زهرا و دیگران، ولی اعتراف یک عار است، ننگ است، شرم است. داغی شرم از آتش بیشتر است اگر کسی اهل مناعت طبع باشد. ما در مناجات شعبانیه… ما هم امشب می‌خواهیم توسّل کنیم: «إِلَهی انْ كانَ قَدْ دَنى‏ اجَلِي»،[16] خدایا اگر عمر من در حال تمام شدن است، «وَ لَمْ يُدْنِنِي مِنْكَ عَمَلِي»، عمل شایسته‌ای هم از من به تو نرسیده است. «فَقَدْ جَعَلْتُ الإِقْرارَ بِالذَّنْبِ الَيْكَ وسِيلَتِي». بین ما و خدا، مناجات شعبانیّه، خصوصی، شب روی سجّاده‌ی خانه‌ی شما که کسی نیست، بخواهیم به خدا بگوییم خدایا تو که پرونده‌ی سیاه من را می‌دانی. اقرار این‌قدر وزن دارد که ائمّه‌ی ما که همه‌ی آن‌ها صلوات الله علیهم اجمعین مناجات شعبانیّه می‌خواندند، می‌گویند من اگر عمل شایسته‌ای نداشتم آمده‌ام اقرار کنم. برای همین به ما گفته‌اند وقتی «یا إلَهَ العَاصِین» بگویید، همین که بشکنی لبّیک گفته می‌شود. این چیز کمی نیست، نباید انسان این را کوچک بداند. خیلی افراد بودند که حق را فهمیدند، مگر زبیر نبود؟ برای زبیر روایت اختصاصی از پیامبر رسید، امیر المؤمنین رفت او را صدا کرد، فرمود: مگر به یاد نداری پیغمبر به تو چه گفت؟ فرمود خیلی علی را دوست داری و تو گفتی بله؟ فرمود یک روز در مقابل او قرار می‌گیری در حالی که تو ظالم هستی؟ یک مرتبه گویی پتک به سر زبیر زدند. ولی برگشت سپاه خود را دید، دید اگر به سپاه امیر المؤمنین بیاید او را مسخره می‌کنند، برای او عار است، نیامد.

گاهی اوقات در زندگی ما پیش می‌آید، من یک کاری اشتباهی انجام می‌دهم نمی‌توانم بروم بگویم اشتباه کردم. هر چه این اشتباه سنگین‌تر، شدیدتر، قبیح‌تر، شنیع‌تر، شرم آن بیشتر است. حرّ هم به ما خداشناسی و توبه یاد داد، هم معرفت امام حسین واسطه شد ما بفهمیم. آمد به امام رسید… این را هم به شما عرض کنم و بعد شروع کنم، حرّ در خانواده‌ی شیعه‌ی اهل بیت به دنیا نیامده بود، پای روضه‌ی اهل بیت، پای محبّت امیر المؤمنین ننشسته بود. این‌ها از عواملی است که به نوع نگاه کمک می‌کند. وضع ما بدتر است، به خود حرّ و به خود سیّد الشّهداء قسم من حرّ بعد از توبه که هیچ، خود را با حرّ قبل از توبه هم قابل قیاس نمی‌دانم. چند سال است که من را 60 روز به خیمه‌ی خود آورده است؟ حرّ اصلاً تجربه‌ی محبّت اهل بیت را نچشیده بود، حرّ در خانواده‌ی شیعه نبود. حرّ شیر مادر را بر گریه بر سیّد الشّهداء نخورده بود. وضع ما خطرناک‌تر است، خدا نکند ما تصوّر کنیم…

من بعضی وقت‌ها می‌بینم که می‌گویند خدایا ما که حرّ نیستیم، معاذ الله. این فرصتی که هزار و 400 سال خون ریخته شده، زجر کشیده‌اند تا به ما رسیده است. ما فرصتی که داریم، انسان‌ها را باید به مناسبت استعداد و توانایی که دارند با هم مقایسه کرد. حرّ فقط یک چیز فهمیده بود، آن هم این‌که فاطمه‌ی زهرا محبوب پیغمبر است، چیز دیگری نگفته بودند، فاطمیّه نیامده بود، جلسه‌ی فضائل حضرت زهرا نشنیده بود. به او خبر رسیده بود که فاطمه‌ی زهرا، حبیبه‌ی رسول خدا است. به همین عمل کرد. انسان به چیزی که می‌داند عمل کند «اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»،[17] باقی آن را هم می‌دهند. او (حرّ) چیزی نشنیده بود، مثل ما نبود.

آمد مقابل حضرت که قرار گرفت… این را بگویم، وقتی مسلم را شهید کردند، سیّد الشّهداء فرمود: «مِنَ الْمَاءِ فَاسْتَقَوْا وَ أَكْثَرُوا»،[18] آب زیاد جمع کنید. یعنی احتمال درگیری بالا است، باید آب جمع کنید. بیش از نیاز معمول آب برداشتند. به سپاه حرّ که رسیدند هزار نفر بودند. مقابل آن‌ها (سپاه حرّ) آمد، تشنه بودند. فکر کردید یک مرتبه بود سوره‌ی هل اتی نازل شد؟ «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً».[19] حضرت زهرا از دهان امام حسن و امام حسین غذا گرفت به کافر حربی داد. حسین بن علی روحی له الفداه پسر همان فاطمه‌ی زهرا است. آب ذخیره‌ی رقیّه و سکینه و شیرخوار خود را هم به سپاهیان حرّ داد و هم به اسب‌های آن‌ها داد.

اهل بیت جوّی (تحت تأثیر فضا) نیستند، معرفتی هستند، این‌طور نیست که تحت تأثیر فضا قرار بگیرند یک مرتبه یک کار خیر انجام بدهند. هزار مرتبه در موقعیّت قرار بگیرند باز سوره‌ی انسان اتّفاق خواهد افتاد. خوشا به حال ما، در همان مناجات شعبانیّه می‌گوییم: خدایا وضع من خیلی خراب است، اگر می‌خواستی من را زمین بزنی، «لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِي لَمْ تَهْدِنِي»،[20] اگر می‌خواستی ما را زمین بزنی ما را با حسین خود آشنا نمی‌کردی. خدایا، خودت می‌دانی می‌خواهی دست ما را بگیری، وگرنه این‌طور شوق امام حسین را در دل ما نمی‌انداختی. این قلبی که موج می‌زند، اسم سیّد الشّهداء می‌آید تپش آن تغییر می‌کند، می‌خواهی این را بسوزانی؟

چطور سیّد الشّهداء در وجود حرّ می‌گردد ببیند چه می‌تواند پیدا کند، امام زمان هم همین‌طور است. برای همین اوّل جلسه عرض کردیم بگوییم «یَا صاحب الزّمان جِئنا لنسعد فاطمة». آقا آمده‌ایم خود را نشان بدهیم، در ما هم یک بهانه‌ای پیدا کنی. آب هم به سپاهیان حرّ داد و هم به اسب‌های آن‌ها داد. اصلاً گویی مهم نبود که این آب بعداً کمیاب می‌شود، دختر بچّه‌ها شکم‌های خود را روی… ببینید حضرت این روایت را چطور معنی کرده است. خدا می‌فرماید: «لَو عَلِمَ المُدبرون کیفَ إشتیاقی بِهِم»، اگر آن‌هایی که با من قهر کرده‌اند، از من دور شده‌اند، می‌دانستند من چه شوقی دارم این‌ها را برگردانم، «لَماتوا شَوقاً»، از شوق می‌مردند.

حرّ بیاید، خطا هم بکند، ولی سیّد الشّهداء شوق دارد. پیغمبر به امیر المؤمنین فرمود: «لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا وَاحِداً خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ».[21] فکر نکنید جلسه باید هزار نفر آدم داشته باشد. پیغمبر به امیر المؤمنین می‌فرماید: یک نفر را هدایت کنی از همه چیز برای تو برتر است. در طول عمر خود دست یک نفر را بگیریم به جلسه‌ی سیّد الشّهداء بیاوریم «لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا»«رَجُلاً» این‌جا یعنی انسان، یک خواهر یا یک برادری را بیاوریم.

آقای ما سیّد الشّهداء به سپاهیان حرّ که آب داد، حرّ گفت: برای چه آمده‌اید؟ بنای او هم این‌جا اصلاً این نیست که مقابل حضرت خضوع کند. انسان نظامی یک خشونتی دارد. چند نفر از شما می‌توانید گوسفند سر ببرّید؟ من اصلاً نمی‌توانم نگاه کنم. بالاخره آدم نظامی که شمشیر دارد باید… اگر ایمان داشته باشد که رئوف باشد یک جَنَمی (توانایی) می‌خواهد، اگر ایمان نداشته باشد خشونت می‌خواهد. (حرّ) گفت: امیر دستور داده که جلوی تو قرار بگیریم و تو را جایی ببریم که آبادی نیست، آب نیست، سایه نیست. فرمود: با ما هستید یا علیه ما هستید؟ گفت: علیه شما. فرمود: اگر به حرف تو گوش ندهیم چه می‌شود؟ گفت: با شما می‌جنگم. خواستند این طرف بروند… اجازه نمی‌داد جای درست بروند، می‌خواستند به سمت آب بروند…

تلاش امام برای هدایت گناهکاران به راه درست

من این را همیشه عرض کرده‌ام، نکته‌ی تربیتی است، مهم است. سربازهای شیطان و سربازهای خدا درون وجود ما، جنود رحمانی و جنود شیطانی، با هم در جنگ هستند. این‌قدر وضع من خراب است که هیچ وقت این جنگ را نمی‌‌فهمم! چون همیشه جنود شیطانی پیروز هستند. وقتی به گناه برسم انجام می‌دهم، اصلاً کسی من را از درون به سمت خود نمی‌کشد.

یکی از رحمت‌های واسعه‌ی امام معصوم که ولایت تکوینی دارد این است که لحظه‌ی… این‌که ما توسّل می‌کنیم، می‌گوییم: «يَا وَلِيَّ اللَّهِ إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً»،[22] یکی این است لحظه‌ای که با گناه مواجه می‌شویم آن جنود رحمانی نفس ما را تقویت می‌کند، درگیری را با خود حس کنیم. یعنی مدام بروم یا نروم ایجاد می‌شود. انسان به سرعت سراغ گناه نمی‌رود.

سیّد الشّهداء به این نگاه کرد که کجا را می‌تواند تقویت کند؟ او چه دارد؟ چه حقیقتی در او (حرّ) وجود دارد؟ ایمان که ندارد، اعتقاد به ولایت ندارد، توحید او خراب است. چه چیزی در او حقیقی است که اگر روی آن دست بگذاریم او تلاش می‌کند شاید برگردد؟ همین کار را سیّد الشّهداء با عبید الله حرّ جعفی انجام داد. داستان آن مفصّل است، وقتی پیش عبید الله حرّ جعفی رفت و او جسارت کرد، حضرت فرمود: تو خیلی گنه‌کار هستی، وضع تو خیلی خراب است، من شفاعت جدّ خود را برای تو تضمین می‌کنم.

او شوخی کرد، گفت: آقا، محاسن شما خوش‌رنگ است، خضاب کرده‌اید؟ یا همین‌ رنگ است؟ حضرت همین کار را برای او انجام داد، فرمود: «الشَّيْبُ إِلَيْنَا بَنِي هَاشِمٍ يَعْجَلُ»،[23] یک بلایی سر ما آورده‌اند، ما بنی هاشم زود پیر شدیم، محاسن ما سفید شده است. چون می‌خواهم بجنگم خضاب کرده‌ام. یک اشاره کرد، یعنی آیا عبید الله حرّ جعفی هم چیزی نشان می‌دهد که درگیر شوند و حضرت او را نجات بدهد؟ گویی برای غریق یک چیزی بیندازید که بگیرد تا فرصت کنید دست او را بگیرید. عبید الله حرّ جعفی گفت: من فعلاً قصد مردن ندارم، می‌خواهی اسب خود را می‌دهم! یعنی جسارت کرد. اهل بیت به عالم هدیه می‌دهند. حضرت فرمود: «ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً»،[24] من اصلاً از گمراهان و گمراه کننده‌ها کمک نمی‌خواستم، آمده بودم دست تو را بگیرم. بعد حضرت رفت.

این‌جا (در ماجرای حرّ) هم همین است. امام صادق که به ما فرمود: به مجلس حضرت زهرا می‌آیید همین که از گوشه‌ی چشم اشک تو جاری شد «وَصَلَ فاطمَة»،[25] خبر آن به مادر ما فاطمه می‌رسد، خوشحال می‌شود. همان ماجرای حرّ را برای من و شما هم قرار داده‌اند. فرمود: مادر ما را خوشحال کنید. به مادر ما لبّیک بگویید، همان مسیر است.

وقتی دید حرّ دارد سرسختی می‌‌کند، می‌گوید علیه شما هستم، می‌جنگم، دستور امیر است. حضرت فرمود: «ثَكِلَتْكَ أُمُّك‏»،[26] مادرت به عزایت بنشیند. چقدر ـ معاذ الله ـ در بین ما وجود دارد که حرف را نشنیده جواب می‌دهد می‌گوید کسی حریف زبان من نمی‌شود؟! معاذ الله از این‌که شیطان این‌قدر به ما غلبه کند که کسی حریف زبان ما نشود، باید زبان خود را ببندیم. همین که حرّ آمد جواب بدهد… قبلاً هم توضیح دادم حضرت چیزی نگفت، ولی چیزی گفت به این معنا که مادر تو را درست تربیت نکرده است. حقّ تو این است که بمیری و مادر برای تو عزاداری کند که تو را این‌طور تربیت کرده، جلوی ولیّ خدا می‌ایستی. آمد جواب بدهد… حرّ دو مرتبه تواضع کرده، یک مرتبه این‌جا است. حرّ گفت: اگر شخص دیگری بود من هم جواب می‌دادم، ولی مادر تو فاطمه‌ی زهرا است.

ما این‌طور فهمیدیم، از کلّ این دین من فهمیدم مادر تو حبیبه‌ی رسول خدا است. با این حال هنوز خاضع نشده است. گفت: ولی اگر بخواهی با تو می‌جنگم. حضرت دید می‌تواند او را هدایت کند. چند روزی با هم، هم مسیر هستند، حرّ مدام تلاش می‌کند امام را به سمت بیابانی ببرد که نه آب است نه سایه است، سیّد الشّهداء هم می‌داند یک نفر را فعلاً در راه خدا صید کرده است.

یا صاحب الزّمان «انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً».[27] مدام (حرّ) می‌گفت إن‌شاء‌الله جنگ نمی‌شود، بالاخره می‌آیند، بالاخره عقب نشینی می‌کنند، امان‌نامه‌ای، رشوه‌ای به حسین بن علی می‌دهند، او با زن و فرزند خود که نمی‌جنگد. طرف مقابل هم این‌قدر ابله نیستند پسر پیغمبر را بکشند ننگ ابدی باشد. مدام با خود… روز هفتم شد دید آب را بستند، از روز نهم «يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ»،[28] محاصره شدید شد، صدای گریه‌ی بچّه‌ها از عطش دیگر به گوش می‌رسید. حرّ می‌گفت عجب… اگر می‌توانست همان روز نهم می‌آمد، ولی الآن خیلی شرم دارد. خدا نیاورد انسان فرزند یک مادر را بکشد، «أَعاذَنَا الله مِن شرور أنفُسَنَا». خیلی سخت است برود بگوید اشتباه کردم فرزند تو را کشتم، به این مادر چه بگوید؟ هر چه وضع بدتر شد حرّ دید اشتباهی که کرده… مدام با خود…

هنر نیست که ما امروز به امام زمان پناه ببریم، چون حرّ یک چیزی به ما یاد داده است. او می‌گفت: اگر من الآن بروم عذرخواهی کنم به من چه می‌گویند؟ ولی بالاخره گفت… این همان تواضع نسبت به فاطمه‌ی زهرا است، تواضع دوم است. متأخّرین این‌طور می‌گویند که حرّ کفش‌های خود را درآورد، به گردن خود آویزان کرد، سر خود را پایین انداخت، داشت می‌آمد گفت: «اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أُنِيبُ… أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِك»،[29] خدایا من جزء کسانی هستم که دل زینب را لرزاندم، بچّه‌های او تشنه هستند، شیرخوار او را دارند دست به دست می‌کنند. بروم به او چه بگویم؟ ولی خود را شکست، آمد مقابل حضرت ایستاد، سر خود را هم بلند نکرد. «عَلَیکَ مِنّی السّلَام یا أَبا عَبدِ الله»«فَهَلْ تَرَى لِي مِنْ تَوْبَةٍ»،[30] امیدی به بازگشت من هست؟ فرمود: «نَعَمْ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْكَ»«إِرفع رأسَک» سر خود را بلند کن.

همه ضجّه زدند رفتند، جز علیّ اکبر و حرّ. حرّ باید زود برود، بایستد صدای العطش او را اذیّت می‌کند. تو زود برو. به میدان رفت، برای هیچ شهیدی سیّد الشّهداء مداحی نکرده است. وقتی بالای سر حرّ رفت، فرمود: بالاخره من در مورد مادر تو چیزی گفتم و تو از دست من ناراحت شدی، «أَنْتَ الْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّ»،[31] مادر اسم تو را به درستی حرّ گذاشت، آزاد مَرد. بعد برای او شعر خواند.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4]– بحار الأنوار (ط  بيروت)، ج ‏29، ص 237.

[5]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال-الإمام علي بن أبي طالب عليه السّلام، ص 264.

[6]– سوره‌ی احزاب، آیه 12.

[7]– همان.

[8]– همان، آیه 22.

[9]– سوره‌ی شعراء، آیه 62.

[10]– سوره‌ی احزاب، آیه 23.

[11]– سوره‌ی توبه، آیه 52.

[12]– سوره‌ی احزاب، آیه 13.

[13]– سوره‌ی حج، آیه 39.

[14]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.      

[15]– البرهان في تفسير القرآن، ج ‏4، ص 434.

[16]– الإقبال بالأعمال الحسنة (ط – الحديثة)، ج ‏3، ص 296.

[17]– سوره‌ی بقره، آیه 282.

[18]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏44، ص 374.

[19]– سوره‌ی انسان، آیه 8.

[20]– إقبال الأعمال (ط – القديمة)، ج ‏2، ص 686.

[21]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏32، ص 448.

[22]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 301.

[23]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏45، ص 84.

[24]– سوره‌ی کهف، آیه 51.

[25]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏10، ص 314.

[26]– إعلام الورى بأعلام الهدى (ط  القديمة)، ص 232.

[27]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 309.

[28]– الكافي (ط  الإسلامية)، ج ‏4، ص 147.

[29]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 103.

[30]– همان.

[31]– همان، ص 104.