حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ 11 شهریور 1398 مصادف با روز دوم ماه محرم در هیئت الزهراء سلام الله علیها به سخنرانی پیرامون مسئله ی «سازمان دهنده های جامعه ی شیعه: ولایت، برائت، تقیّه و انتظار» با موضوع اختصاصی «علت و ریشه عظمت ولایت اهل بیت علیهم السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
خصوصیّات فرد و جامعهی شیعی
عرض کردیم عنوان بحث ما سازمان دهندههای جامعهی شیعی هستند، یعنی چه عناصری جامعهساز است و جامعهی شیعه را میسازد؟ جامعهی شیعه چه ویژگیهایی دارد؟ یک سری ویژگیها فردی است، شخصی است، مثل اینکه عرض کردیم اعاظم اصحاب اهل بیت اکثار صلاة داشتند، مثلاً (در مورد) مسلم بن عوسجه سلام الله علیه نقل شده، شاید ما هم عرض کردهایم. معروف بودند به اینکه خیلی نمازخوان هستند و اگر یکی خیلی نماز میخواند میگفتند احتمالاً شیعه است. اینها فردی است.
جامعهی شیعه هم یک شاخصههایی دارد. عرض کردیم این در واقع مبانی سبک زندگی اهل بیتی است. سبک زندگی یک ظاهری دارد، مثل نوع آرایش سر و صورت ما، نوع وسایلی که در خانه وجود دارد، روی زمین نهار میخوریم یا روی میز نهار میخوریم؟ اینها ظاهر کار است. یک چیزهایی هم وجود دارد مبانی ما است که آن مبانی، ظاهر را درست میکند. مثلاً آدمها میتوانند همینطور روی زمین غذا بخورند یا روی میز نهار خوری غذا بخورند، یک وقت شما روایت میبینید: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم… وَ يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ».[4] پیغمبر اکرم روی زمین غذا میخورد. چرا؟ چون آن موقع هم میز نهار خوری بود، میگویند عرب جاهلی، یک وقت اگر باب آن باز باشد آن عرب جاهلی هم به این… جاهلی به معنای اینکه در مقابل حضرت حق طغیان میکردند، نه جاهلی به معنای اینکه چیزی نمیفهمیدند. از خیلی جهات از امروزیها مدرنتر بودند. جاهلیّتی که قرآن میگوید این نیست که اعراب جاهلی گرسنه میشدند دست هم را میجویدند و میخوردند! نه، اینطور نبود. لباس از بافت طلا میپوشیدند. اگر قرار باشد بافت طلا (باشد)، چه ساخت آن، چه مصرف آن را کسی بلد نباشد، لباسی که به تن طرف است 500 کیلو میشود! پس باید خیلی ظریف بافته شود، چون گران است. خیلی ظریف بافته شود، خیلی حسّاس است. اینکه پیغمبر اکرم فرمود: پوشیدن لباس حریر خالص حرام است، یعنی لباس حریر خالص (در جامعه) بود. در غیر این صورت میگفتند شما راجع به چه چیزی صحبت میکنید؟! پیغمبر راجع به لباسی که در جامعه وجود نداشته صحبت نکرده است. چیزی بود که آنها میدانستند، میشناختند.
اینکه داریم: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم… وَ يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ»، یک نفر بگوید پس من هم از این به بعد روی زمین غذا میخورم. این ظاهر کار این مرتبه به یک مبنایی برگشت، من حبّ رسول الله دارم، رسول خدا اسوهی من است، دوست دارم هر کاری او انجام داده انجام بدهم. همانطور که فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي».[5] همان شکلی که من نماز میخوانم نماز بخوانید. ببینید شکل آن چطور است، همانطور نماز بخوانید. دوست دارم غذا خوردن من هم شبیه پیغمبر باشد، لذا میرویم سنن النّبی میخوانیم، یعنی آداب و رسوم پیغمبر اکرم، اینکه چطور (غذا را) میجوید، چند مرتبه (غذا را) میجوید. قدمای اصحاب این را رعایت میکردند. چطور روی زمین مینشست؟ روی میز غذا میخورد؟ پایین (روی زمین) غذا میخورد؟ اینکه کسی ممکن است پا درد داشته باشد کاری ندارم، امّا میگوید من دوست دارم «علی حبّ رسول الله» مستنّ به سنن او شوم. داریم «مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ أَوْلِيَائِكَ».[6]
این مورد دوم یعنی مبانی سبک زندگی اسلام، مبانی سبک زندگی جامعهی شیعی چند چیز است. سه مورد از همه مهمتر است، چون ممکن است به همین سه مورد هم کامل نتوانیم بپردازیم، به بیشتر از سه مورد اشاره نمیکنیم که ذهن را درگیر نکنیم. عمده هم همین سه مورد است. ولایت، برائت، تقیّه. سه مورد هم با هم است.
ولایت در جامعهی شیعی
از ولایت شروع کردیم، به طور مختصر این شد که عرض کردیم این ولایت این نیست که عید غدیر ما پرچم امیر المؤمنین صلوات الله علیه را بالا ببریم، فکر کنیم به دیگران طعن زدهایم. چون به انسان در عید غدیر یک حسّ برتر بودن و فخر فروشی دست میدهد. یعنی آن بیچارههایی که به جای امیر المؤمنین شخص دیگری را دوست دارند، آدم یک حسّ ترحّم نسبت به آنها دارد، یک حسّی که چقدر آنها بیچاره هستند به آدم دست میدهد. مثلاً به قول آن شاعر گفت:
«كم بين مَن شُكَّ فِي خِلَافَتِهِ وَ بينَ مَن قِيل إِنَّهُ اللّهُ»[7]
خیلی فرق است بین کسی که شک کردهاند خلیفه است یا نه، و کسی که شک کردهاند الله است یا نه. چطور اینها را با هم قیاس کردید؟ ماء مَعین، آب گوارا باشد کسی از لجن فاضلاب بخورد، انسان یک حسّ ترحّمی نسبت به او پیدا میکند. این هم درست است هم غلط است، غلط کجا است؟ آنجا که انسان سوزن را به خود نزند… ولایت امیر المؤمنین یعنی من در همه چیز او را به خود مقدّم میدانم. امر ایشان را، خواستهی ایشان را، دستور ایشان را، محبّت ایشان را، آنچه او دوست دارد را، آنچه او میخواهد را؛ از آن طرف هر چه او نفرت دارد را… لذا حکومت امیر المؤمنین یکی از اینها است، وقتی شما همه چیز را در غدیر… میگویید: امیر المؤمنین «أَوْلَى بِي مِنْ نَفْسِي»،[8] حالا چه کسی حاکم باشد، چه کسی حکومت کند وقتی امیر المؤمنین هست؟ همه چیز فدای امیر المؤمنین، از جمله حکومت. من باید همه کار خود را از او اخذ کنم.
اینجا فعلاً در بحث اعتقادی ولایت هستیم. این ولایت از کجا میآید؟ این چیزی که من امروز محضر شما میخواهم عرض کنم اگر من بتوانم بیان کنم و از جمع شما یک نفر این را نداند، خدا میداند که خیلی برای من ارزش دارد. حتّی اگر کسی میداند شنیدن این موضوع افضل قربات است، اینکه چرا، شما به هر کسی بگویید یک نفر روی منبر این حرفها را از شما گفته است، این چیزی که میخواهم عرض کنم اصل دین است. نه چون من میگویم، این روایت است، از من نیست، من فقط اینجا بیان میکنم.
این ولایت از کجا میآید؟ برای چه ما باید در این بین هر چه امیر المؤمنین و پیغمبر میفرمایند بدون شرط قبول کنیم؟ عرض کردیم «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي»،[9] شعار نیست، اگر کسی با همهی وجودش این را نگوید، با همهی وجودش به این معتقد نباشد، اصلاً مؤمن نیست. این شعار نیست، این حقیقت است. باید بخواهیم روزی که امام زمان صلوات الله علیه تشریف میآورند ما باشیم و آنجا پای ما نلغزد، روزی که در راه اطاعت امام زمان صلوات الله علیه حجّت داریم، از طرف امام وکیل یا نائب دستوری داد… راست بگوییم که همه چیز او را به خود مقدّم بدانیم.
این از کجا میآید؟ ریشهی این ولایت کجا است؟ من دو جمله از زیارت جامعهی کبیره را به شما عرض میکنم که بگویم اگر خواستید ببینید کجا صدر آن آمده، مفهوم کجا را دارم توضیح میدهم، در ذهن شما باشد. در زیارت جامعهی کبیره داریم: «آتَاكُمْ اللَّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ»،[10] خدا به شما چیزی عطا کرده که به احدی نداده است. چیست؟ «آتَاكُمْ اللَّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ»، چون یک چیزی به شما داده، هیچ کس ندارد، همه در برابر شما فقیر هستند، همه در برابر شما خاضع هستند، بلافاصله پشت سر آن میگویید: «طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ»، تکویناً هر شریفی در برابر شما «طَأْطَأَ»، یعنی سرش (به پایین) افتاده است. به شما که برسد سر خود را پایین میاندازد.
روز قیامت وقتی مادر سادات، مادر مؤمنین، وارد محشر و بهشت شود میگویند «نَكَسُوا رُءُوسَهُمْ»،[11] (سر خود را) پایین بیندازید. در روایت شیخ صدوق هست، انبیا هم میگویند. آنجا بحث محرم و نامحرمی نیست، معاذ الله ما برهنه هستیم، خدا ما را إنشاءالله نجات بدهد. همه آن روز برهنه هستند، مرد و زن برهنه هستند به جز آنهایی که لباس تقوا با خود بردهاند. اصلاً محرم و نامحرمی برای این دنیا است. دار مکافات و دار ابتلائات و دار تزاحمات، آنجا دیگر این حرفها نیست. مادر فرزند خود را پرت میکند و میدود، کسی آنجا نمیتواند چشمچرانی کند. اصلاً مادر و فرزند همدیگر را نمیشناسند که بخواهند به هم کمک کنند. اینکه شما در بعضی از دعاهای اموات میگویید: «عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ»،[12] یا در حرم اهل بیت میگویید: «عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ»، یعنی ما شما را میشناسیم، شما ما را به رسمیّت بشناسید. یعنی بگویید این شیعهی ما بوده است. سر قبر پدر و مادر خود برویم میگوییم «عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ»، آنجا با هم آشنا باشیم.
دیدید طرف گاهی خدای ناکرده اینقدر گرفتار است از جلوی او عبور میکنید شما را نمیبیند! انبیا هم که اجداد حضرت زهرا هستند، محرم هستند. ولی قضیّه بالاتر از این حرفها است، «نَكَسُوا رُءُوسَهُمْ»، «طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ… خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُم».[13] بعد یک چیزی عجیبتر از این میگوییم، در یک قسمت دیگر میگوییم: اینقدر مقام شما بالا است، «لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِع».[14] «لَا يَسْبِقُهُ سَابِقٌ»، هیچ کس به شما نرسیده، به شما هم نخواهد رسید، هیچ پیغمبری هم به شما نمیرسد. بعد یک جملهی عجیب میگوییم، میگوییم «لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِع»، هیچ کسی آرزو ندارد به آنجا برسد. شما دوست ندارید اگر میشد به امیر المؤمنین برسید؟ دوست نداشتید؟ میشود انسان بداند «رأس الکمال»، «کلّ الکمال» یک جا باشد بگوید من دوست ندارم، مگر میشود؟ اگر انسان سالم باشد خیر و کمال را دوست دارد. «لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِع» یعنی چه؟ انسان یک چیزی را هوس میکند، یک چیزی را میخواهد، یک چیزی را خواهش میکند که اجمالی یا تفصیلی به آن علم داشته باشد.
مثلاً فرض کنید در صفحات مجازی از Tasterها یک صفحهای میگذارد، شما غذا را نگاه میکنید، نخوردید ولی میبینید. یعنی اجمالاً یک چیزی را میبینید و هوس میکنید، میگویید اسم این چه بود؟ یک جایی غذا میخورید، میچشید، دو ماه بعد هوس میکنید. اسم آن را میشنوید، یک وصفی برای شما میگویند و شما میشنوید هوس میکنید. تا به حال شده کسی غذایی که اسم آن را نشنیده، ظاهر آن را ندیده، طعم آن را نچشیده، بگوید خیلی هوس کرده است؟ یک غذایی که اسم آن را نمیدانم چیست، مزهی آن را نمیدانم، ظاهر آن را هم نمیدانم. نمیشود. خواستن، دوست داشتن، فرع محبّت است.
ناتوانی از درک مقام اولیا
اینکه شما به حضرت زهرا سلام الله علیها در زیارت میگویید «زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ»،[15] ما تصوّر میکنیم شما را دوست داریم. چرا ما تصوّر میکنیم شما را دوست داریم؟ برای اینکه ما تو را نمیشناسیم، ما که حقیقت تو را نمیشناسیم، چرا اسم ایشان را فاطمه گذاشتهاند؟ «لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا»،[16] اصلاً مردم نمیتوانند او را بشناسند. وقتی قطعاً، کامل، به هیچ وجه نمیشود فاطمهی زهرا را شناخت، پس به هیچ وجه ما نمیتوانیم او را حقیقتاً دوست بداریم. یعنی شأن او اجلّ است از اینکه محبوب ما واقع شود. لذا امام جواد به ما یاد داده به حضرت زهرا بگویید «زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ»، ما تصوّر میکنیم تو را دوست داریم. چون تو را چقدر میشناسیم؟ در آن حدّی که میدانیم تو با بقیّه تفاوت داری، تو قبلهی انبیاء هستی. اینقدر را میفهمیم. ولی تو چه هستی که از امیر المؤمنین دل بردهای؟ نمیفهمیم. چون نمیفهمیم لذا محبّت هم نمیتوانیم پیدا کنیم. همانطور که کُنه ذات خدا را نمیتوانیم بشناسیم.
این «لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ» چیست؟ وقتی شما آن مقام حقیقی اهل بیت را نشناسید، به هیچ وجه نتوانید به آن دست پیدا کنید، دسترسی پیدا نکنید، نتوانید معرفت پیدا کنید، هیچ وقت هوس نمیکنید. انسان کمال را هوس میکند، دوست دارد به آن برسد، ولی وقتی نداند چیست، خود امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود: همهی فضائل عالم از من به بقیّه میرسد. «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ»،[17] فیض از من به همه میرسد. حضرت چه مثالی زد؟ اینکه از بالای کوه یخ آب میشود پایین میآید و بقیّه سیراب میشوند. فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ»، از من سیل فضائل میآید به بقیّه میرسد. ولی «وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ». هر چه پرواز کنید، خود شما یا مرغ وهم شما، وهم ما جلوتر از خود ما است، هر چه پر بزند به من نمیرسد. چون نمیرسد معرفتی نیست. آن «لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ» چیست؟ ریشهی ولایت است.
دو سه مورد سؤال هم مطرح کنم. حضرت زهرا سلام الله علیها امام بود؟ خیر، نبی بود؟ خیر، پس چطور حجّت خدا بر ائمّه است؟ هست یا نیست؟ هست. فخر رازی گفته، شیعهها هم گفتهاند پیغمبر اکرم به امیر المؤمنین فرمود: «يَا عَلِي… انْفُذْ لِمَا أَمَرَتْكَ بِهِ فَاطِمَةُ»،[18] دستورات فاطمه را اطاعت کن. خیلی باعث تعجّب است، امام امیر المؤمنین است، ولی امیر المؤمنین است، یعنی چه هر چه فاطمه میگوید اطاعت کن؟! مگر میشود امام مطیع کسی باشد که آن شخص هم امام نیست؟! چه میشود؟ این همان مقام «لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ» است، «آتَاكُمْ اللَّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ» است. این چیست؟
اگر خوب دقّت کنید إنشاءالله بتوانم یک مقدار توضیح بدهم. قاعدتاً نه من کامل آن را میفهمم، نه افراد بزرگتر و انبیا هم نمیفهمند، رسماً در زیارت جامعه هم داریم، جاهای دیگر هم داریم. ولی میشود یک قدری به آن نزدیک شد. انسان بفهمد یک چیزی وجود دارد که با بقیّهی چیزها تفاوت دارد. آن چیست که همهی این ولایت… اینکه امیر المؤمنین، اینکه رسول خاتم اینطور شدند که انبیا هم باید به آنها بگویند «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» و اگر رشحهای از این به کسی برسد یار امام حسین سلام الله علیه میشود. امام صادق به او میگوید «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي». این چیست؟ روح مطلب ولایت، از جهت اعتقادی است. اگر خوب دقّت بفرمایید عرض میکنم.
شروع قیام ابا عبد الله با مسئلهی ولایت
این حرف را برای چه در دههی اوّل محرّم میگوییم؟ میتوانیم (به جای گفتن این مطلب) روضه بخوانیم. سیّد الشّهداء صلوات الله علیه در خطبهی منا، آخرین سال قبل از اینکه قیام خود را شروع کند، راجع به ولایت صحبت کرد. اصلاً شروع قیام حضرت، ولایت است. فرمود: «فَإِنِّي أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هَذَا الْأَمْرُ».[19] این طاغی، معاویه کاری انجام داده که من نگران هستم اصل این امر، یعنی ولایت، از بین برود. یعنی إنشاءالله گوینده و شنونده قصد قربت کنند آن چیزی که سیّد الشّهداء میخواست به مردم برساند را میخواهیم با هم یادآوری کنیم. این ولایت چیست؟ چه میشود یک مرتبه اینطور میشود همه باید به او «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» بگویند؟ ریشهی ولایت «و»، «ل»، «ی» است، وَلی یا ولی، معنای آن یعنی قرب، نزدیک شدن، نزدیکی. یعنی چه؟
مرحوم آقا شیخ جواد کربلایی رحمة الله علیه یک مثالی زده، من چند مرتبه اسم ایشان را در جاهای مختلف بردهام. کسی که مطلب را خوب هضم کرده باشد… ایشان پنج جلد شرح زیارت جامعه دارد، ولی به نظر من این مثالی که زده به پنج جلد کتاب او که من با دقّت چند مرتبه خواندهام میارزد. یعنی تمام ولایت را در یک مثال آورده، چه کسی میتواند این کار را انجام بدهد؟ حقیقت را با تمثیل بگوید؟ کسی که مطلب را هضم کرده باشد. خدا ایشان را رحمت کند.
مثال میزنم خوب دقّت کنید، این قرب و نزدیکی چطور ولایت میآورد؟ میگوید: ببینید یک قاشق را حساب کنید، یک تکّه فلز، یک قاشق چای خوری، اگر در نانوایی سنگکی دیده باشید دیدهاید که غذا درست میکنند. یک قاشق را وسط کوره بگذارد، قاشق سرد است، تاریک است، آهنی است، فلزی است. نه نور دارد، نه حرارت دارد. فلز است، هر فلزی که باشد خواص آن فلز را دارد. اگر آن را وسط کوره بگذارید یک مدّت بگذرد چه میشود؟ کم کم سرخ میشود. هم حرارت پیدا میکند، هم نور پیدا میکند. این حرارت و نور برای چه چیزی است؟ برای آتش است، برای آهن نیست. به چه واسطه به دست آورده است؟ اینکه شما آن را نزدیک (آتش) کردهاید. اگر آن را جلوی ورودی کوره بگذارید که محلّ خارج کردن نان سنگک است فقط داغ میشود، جلوتر بگذارید سرخ میشود، جلوتر سرختر و نورانیتر میشود. آن را در کانون آتش بگذارید، هر چه قرب آن بیشتر شود، این نور و حرارت آن بیشتر میشود. نور و حرارت برای چیست؟ برای آتش است. دیگر آثار فلزی خود را ندارد. اگر میخواستم کلاس فیزیک ـ من یک وقت فیزیک درس میدادم ـ درس بدهم آنجا میگفتم حتّی مثلاً فلز که رسانا است آن را وسط آتش ببرید رسانایی آن به هم میخورد.
یعنی خواصّ خود را از دست میدهد، میگویند فانی میشود. خواصّ چه چیزی را به دست میآورد؟ خواصّ آتش را به دست میآورد. فانی در آتش و باقی به آتش میشود. فانی فی الله و باقی بالله. خود را مدام و کم کم از دست میدهد، دیگر شما خود آن را نمیبینید، فلز را نمیبینید، شرایط فلزی بودن خود را از دست میدهد، اوصاف فیزیکی خود را از دست میدهد، رسانایی آن کم و زیاد میشود و خصوصیّات دیگر فلز (تغییر میکند). چه چیزی به دست میآورد؟ آتش را به دست میآورد.
این به چه واسطه به دست آمده است؟ به واسطهی قرب. هر چه نزدیکتر اوصاف آن بیشتر است، هم نور دارد هم حرارت دارد. همانطور که آتش میسوزاند این هم میسوزاند، همانطور که آتش روشن میکند، چراغها را خاموش کنید به یک وسیلهای قاشق را بیرون بیاورید، فضا را روشن میکند. یعنی خصوصیّات و صفات آتش را دارد، بدون اینکه آتش باشد. خود او دیگر نیست، درست شد؟
یک نکتهی دیگر هم عرض کنم، بعد به مسئله تطبیق کنم. اگر این قاشق که داغ شد، 15 روز در قرب و کانون آتش بود بیرون بیاورید، پنج ساعت کنار بگذارید، سرد میشود. دوباره همان چیزی میشود که بود. فلز میشود، سرد میشود و تاریک میشود. دوباره خودش میشود. گاهی قرب موقّتی است، اسم آن حال است. ما به جلسهی سیّد الشّهداء میآییم، شما چقدر در خانهی خود خصوصی و شخصی عبادت میکنید و گریه میکنید؟ به جلسه میآیید یک حال دیگری دارد. مخصوصاً اینکه چهار نفر دلشان گُر گرفته باشد به شما بدهند ؟؟. حال شما تغییر میکند.
مفهوم ربّ بودن امیر المؤمنین
چرا ما دعای کمیل را به طور جمعی میخوانیم؟ بهتر این است که فردی بخوانیم، بهتر این است که فردی بخوانیم و دل ما بسوزد. هر کسی اینطور نیست. به یک جایی میرویم که از یک نفر نور بگیریم، چه زمانی میشود که این ویژه میشود؟ وقتی این قاشق را وسط کوره بگذارید و هیچ وقت بیرون نیاورید. این همیشه نور و حرارت دارد و دیگر خودش نیست. همیشه دیگر خودش نیست، همیشه آتش است. بلا تشبیه، خیلی مثال خوبی زده است، انبیا عموماً حال دارند، یعنی اوج میگیرند، فرود میآیند. (در مورد) امام معصوم ما در زیارت جامعه چند تعبیر داریم، یکی این است: «وَ الْمُسْتَقِرِّينَ فِي أَمْرِ اللَّهِ»،[20] مستقِر است، این مُقام است. مثل آن قاشقی که وسط کوره گذاشتهاند و دیگر آن را برنمیدارند، از خود چیزی ندارد، هر چه هست آتش است. امام در قرب خدا فقط صفات خدا دارد، دیگر صفتی از خود ندارد. کسی که امیر المؤمنین را نگاه میکرد و میگفت: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَبَّنَا»،[21] واقعاً صفات ربوبی میدید. نمیتوانست توجّه کند که این نور و حرارت دارد، ولی باقی بالله شده، فانی فی الله شده، از خود او نیست. واقعاً صفات ربوبی را میدید، واقعاً خدایی را میدید. ولی آن صفات برای امیر المؤمنین نبود، به برکت قرب به خدا بود.
یعنی جز خدایی در او نمیدیدند، منتها برای خود او نبود. ریشهی ولایت این است، کسی به خدا قرب پیدا کند، نزدیک شود، اوصاف او را پیدا میکند. دیگر اصلاً از خود اراده ندارد. هر چیزی او اراده کند این انجام میدهد، دیگر خودش نیست. اصلاً عظمت اهل بیت این است که خودشان نیستند. لذا پیغمبر اکرم فرمود: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي»،[22] پارهی تن من است، «فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي». «أغضب الله ما أغضبها» هر چه او را خشمگین کند چه میشود؟ من را هم خشمگین میکند، خدا را هم خشمگین میکند. چون خودش نیست، دیگر شخص نیست، فرقی نیست، تمام شد. این مقام که همهی صفات خدا است را اصلاً کسی نمیتواند درک کند، این مقام «لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِع» است. انبیا هم هر چه به این قرب بیشتر برسند شأن آنها بیشتر میشود، نبی میشود، رسول میشود، اولوا العزم میشود.
تفاوت ولایت و مقام نبوّت و امامت
سؤال: فاطمهی زهرا در این بین چه میشود؟ نبوّت و امامت منصب است، مثل وزارت، مثل ریاست جمهوری، منصب اینقدر مهم نیست. به چه کسی این منصب را میدهند؟ به کسی که ولایت داشته باشد. ولایت هر کسی در هر عصری اتمّ باشد و مرد باشد، این منصب را به او میدهند.
لذا اگر دو تا باشند چه میشود؟ دو تا باشند هر دو امام میشوند، یکی امام صامت است، یکی امام ناطق است. امامت چیز خاصّی نیست، منصب است. مثل اینکه صد نفر توانایی احراز پست وزارت داشته باشند، به یک نفر بگویند تو وزیر هستی. بقیّه هم همان مقام را میتوانستند از جهت معنوی داشته باشند. نبی و امام باید مرد باشند، به دلایل اینکه اینها در جامعه هستند و… ولی ولایت، زن و مرد ندارد، قرب به خدا زن و مرد ندارد. بلکه اصلاً یک چیز عجیبی در روایات گفتهاند.
نسبت کرهی زمین به عالم کرات را اگر حساب کنید، یک به میلیون و یک به میلیارد هم نیست. لذا طبیعتاً اگر کلّ این کرهی زمین آتش بگیرد، پنج میلیون سال نوری فاصله آن طرفتر بروید، اصلاً چیزی دیده نمیشود. شما ببینید چه کرده که وقتی فاطمهی زهرا به عبادت میایستد… چرا اسم ایشان را زهرا گذاشتهاند؟ دو روایت است؛ یکی برای اینکه وقتی امیر المؤمنین او را نگاه میکرد درخشش او چشم امیر المؤمنین را میگرفت، امیر المؤمنین نور او را درمییافت. این از امام عسکری است. یکی هم اینکه وقتی به عبادت میایستاد عرش را روشن میکرد. یعنی ورای این حرفها، یعنی از جهت مادی حساب کنیم چنین چیزی نداریم، کلّ کره آتش هم بگیرد کمی آن طرفتر خبری نیست، دیده نمیشود.
آیا ولایت زن و مرد دارد؟ خیر، ولایت زن و مرد ندارد. قرب به خدا زن و مرد ندارد. آن همه عظمتی که شما میبینید، معجزات انبیا و کرامات که در راه ولیّ مطلق خدا ارزشی ندارد، چیزی نیست. آنها همه از ولایت است، دقّت فرمودید؟ ولایت فاطمهی زهرا سلام الله علیها تامّه است، منصب نبوّت یا امامت را ندارد. این را اگر کسی درک کند به آن چیزی میرسد که در کربلا رسیدند.
من یک جمله عرض کنم، این را روضه حساب نکنید، توضیح حساب کنید. سرّ این چیست که امام صادق روحی له الفداه به اصحاب امام حسین «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» میگوید؟ نسبت به حضرت زهرا کسی در «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» شکّی ندارد، کسی نسبت به امیر المؤمنین شبهه ندارد، ولی امام صادق نسبت به زهیر «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» بگوید؟ سرّ این چیست؟ سرّ این است همانطور که امام، ولیّ مطلق، فاطمهی زهرا، علیها سلام فانی فی الله و باقی بالله میشود، شهدای کربلا فانی فی الحسین شده بودند. نسبت اینها به خاطر قرب به سیّد الشّهداء به جایی رسیده بود که دیگر خودشان نبودند، آنچه شما میدیدید حسین میدیدید. خود او را نمیدیدید. شما در کربلا ببینید، ما در جنگهای پیغمبر اکرم داریم که مثلاً پیغمبر اینجا ایستاده، دو متر آن طرفتر طرف فرار میکند و میرود! شما در کربلا بین آنهایی که شهید شدند نگاه کنید، کارهایی انجام دادهاند خلاف غریزه است.
برادرهای حضرت عبّاس جلوی سیّد الشّهداء ایستادند، وقتی تیر میآمد داشت رد میشد… من امتحان کردهام، شما دست خود را به سمت چشم بچّهی کوچک هم ببرید چشم خود را میبندد، یعنی غریزهی ما است. خلاف غریزه است که شما چشم خود را باز نگه دارید که سنگ بیاید و وارد چشم شما شود. هر کسی نمیتواند این کار را انجام بدهد. تیر داشت رد میشد، میدید نمیخورد. در روایت اینطور است: «یَقونَهُ بِوُجُوهِهِم وَ نُحورِهِم»،[23] وقتی تیر داشت عبور میکرد سرهای خود را جا به جا میکردند که تیر به صورت آنها بخورد یا به گردن آنها بخورد ولی به سیّد الشّهداء نخورد. این اصلاً خصوصی… گویی غریزهی خود را از دست داده است.
شما در کربلا نگاه کنید، کجای کربلا از این شهدای کربلا میبینید که یک عملی سر زده باشد که کاش نمیشد؟ آنهایی که اهل رزمندگی در جنگها هستند میدانند در جبهه، در خطّ مقدّم، رزمندهی تراز بالا داریم، افراد پایینتر هم داریم. طیف دارند. آنجا (در کربلا) شما (سطح پایین) پیدا نمیکنید. اسرای کربلا را ببینید، سیّد الشّهداء چه زمانی اینها را تربیت کرده است؟ شما چه زمانی در شام دیدید یک دختر بچّهی پنج ساله اظهار عجز کند؟ یک گزارش خیلی سست اگر وجود داشت بنی امیّه برای اینکه چشم ما را کور کنند همه جا این را اظهار میکردند. این همه هر سال به محرّم میرسد میگویند خرج نکنید و… یک مورد از (اظهار عجز اسرا) اگر بود این را به شدّت برجسته میکردند و همه جا اعلام میکردند. یک جا اظهار عجز کردند، یک جا اظهار خستگی کردند، گفتند دیگر خسته شدیم، چقدر مصیبت بکشیم؟ شما شبیه این را کجا پیدا میکنید؟
از این عجیبتر به شما بگویم، یک مورد عجیبتر دارم که فرصت نیست بگویم، یک مطلب کوتاه را عرض میکنم. برای چه این را عرض میکنم؟ ما اینجا در جلسه نشستهایم، این جلسات، در خیمهی اهل بیت جمع شدن فرصت است برای اینکه انسان به ولایت برسد. اینکه میگویند طرف ولیّ خدا است، ولیّ خدا که… پایین بیایید! شاید بشود انسان نسبت به جون (بن ابی مالک) سیّد الشّهداء یک قربی پیدا کند، نسبت به زهیر حضرت یک قربی پیدا کند، نسبت به عابس حضرت یک قربی پیدا کند. به او که قرب پیدا کند از حضرت دلبری میکند، به حضرت قرب پیدا میکند. کم کم شما میبینید… اگر کسی راست بگوید به مجالس اهل بیت میآید باید بعد از مدّتی اخلاق بد او کم کم زائل شود، چون دیگر خودش نیست. آن قاشق دیگر خودش نیست، همه نور و حرارت است.
اگر این اصحاب همه فقط باقی به فضائل سیّد الشّهداء باشند دیگر امام صادق حق دارد بفرماید «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي». دیگر نقص در آنها نیست. از کجا میگویم فقط امام حسین را میدیدند؟ دو نفر در کربلا این کار را انجام دادند. این را بگویم، بعد وارد روضه شوم. در کربلا وقتی میخواستند بروند بجنگند رجز میخواندند، رجز چیست؟ رجز برای اینکه در آن فضای مهیب 100 نفر، 200 نفر، 150 نفر، 80 نفر، 70 نفر، یاران سیّد الشّهداء این تعداد هستند، جلوی 30 هزار نفر بتوانند کار کنند. میدانید که دشمن دو مرتبه تیراندازی کرد، 20 و چند نفر کشته شدند. یعنی 20 و چند نفر ـ کم و زیاد ـ تن به تن، یا سه چهار نفری رفتند و جنگیدند، بقیّه در تیراندازی (شهید شدند). چهار هزار نفر تیرانداز اینقدر تیر ریختند همه شهید شدند و بر زمین افتادند. حتّی نقل است ـ إنشاءالله دروغ باشد ـ به بازوهای بعضی از مخدّرات تیر اصابت کرده است.
اینها که به میدان میرفتند رجز میخواندند، چه از دشمن، چه از یاران سیّد الشّهداء، رجز اینطور است که اوّل میگوید من که هستم، بعد از شجاعت خود میگوید، بعد میگوید من برای چه آمدم. مثلاً میگوید: «أنَّا الزّهیر البَجَلی إنّی علی دین عَلی». هم خود را معرّفی میکند، هم میگوید دین من دین علی است. چند مورد را میخوانم شما ببینید. همه خود را معرّفی میکنند. مثلاً «أَنَا زُهَيْرٌ وَ أَنَا ابْنُ الْقَيْنِ».[24] «أَنَا يَزِيدُ وَ أَبِي مَهاصِرُ… يَا رَبِّ إِنّي لِلحُسَين نَاصر»،[25] خدایا من فقط ناصر حسین هستم. او از سپاه دشمن هم آمد، یعنی آن طرف ایستاده بود تیر بیندازد، به حرمت امام حسین توبه کرد برگشت و به این سمت آمد. گفت: «أَنَا يَزِيدُ وَ أَبِي مَهاصِرُ» یک بیت هم این است که: «يَا رَبِّ إِنّي لِلحُسَين نَاصر». خود را معرّفی میکند. بعضی از آنها مثلاً میگویند با شمشیر مشرقی و نیزهی اینطور این بلا را سر تو میآوریم. «أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظَاهِرٌ»،[26] «إِن تُنكِروُني فَأَنَا إِبن الحَسَن».[27]
«أَنَا عَليُّ بن حسين بنِ عَلي نَحنُ وَ ربِّ البَيتِ أَولى بِالنَّبي»[28]
اولی بالنّبی، ولایت برای ما است. «تَاللّهِ لَا يَحكُمُ فِينَا ابنُ الدَّعي»، حرام زاده حقّ حکومت به ما ندارد. فرمود: آمدهام با شما بجنگم «أَحْمِي عِيَالاتِ أَبِي»،[29] برای اینکه از ناموس پدر خود دفاع کنم. رجز اینطور است، خود را معرّفی میکند. یکی از این غلامها را…
جنگیدن و شهادت غلام امام حسین
غلامها نمیرفتند بجنگند، غلامها جزء اموال بودند. یعنی چه؟ اگر جنگ تمام میشد، مرد در میدان بود، از طرف مقابل میکشتند. امّا غلامها جزء اموال بود که غارت میکردند، اینها را هم میبردند، قیمتگذاری میکردند، (به عنوان) غنیمت تقسیم میکردند. لذا هر چه آتش جنگ شدید شود جان غلامها به خطر نمیافتد. نمونه داریم عُقبة بن سِمعان، غلام حضرت رباب سلام الله علیها، مادر حضرت علیّ اصغر، کشته نشد، بعداً او را گرفتند، او را خرید و فروش کردند. لزومی ندارد که برده برود بجنگد. برده اگر به میدان برود بجنگد یعنی خیلی نسبت به مولای خود عِرق داشته است. بقیّه اگر نمیجنگیدند، جنگ مغلوبه میشد، زهیر زنده میماند، عابس زنده میماند، آنها را تکّه تکّه میکردند.
هیچ مردی را نگذاشتند باقی بماند. تاریخ نشان میدهد، در قرن سوم و چهارم نوشتهاند، تاریخ نشان داده جلوی خیمهی حضرت بعد از شهادت سیّد الشّهداء بعضی دختر بچّهها را با شمشیر زدند، چه برسد به مردان. منبع قدیمی این را گفته است. من حیف میدانم به جای روضهی مستند چیز دیگری بخوانم. کتاب «مِحَن» ابو العرب که در سال 333 مرده است. «الامامة و السیاسة» برای قرن سوم است، (نویسندهی آن) سال 276 مرده است. نگاه کنید نوشتهاند، دخترها را زدند، کشتند، خیلی از دخترها را آن روز کشتند، چه برسد به مرد. برده قرار نیست کشته شود. برده که به میدان میرود خیلی باید عشق داشته باشد، یعنی از ترس نیست.
یکی از این بردهها که شاید جون سلام الله علیه باشد یا اسلم باشد، اختلاف است، میخواست به میدان برود. بحث چیست؟ بحث را گم نکنید، ولایة الله و ولایة الحسین که قرب به سیّد الشّهداء است، فانی شدن در سیّد الشّهداء است. او (غلام) گفت من بروم بگویم پدر من چه کسی است؟ پدر من بردهی سیاه را چه کسی میشناسد که بخواهم به آن افتخار کنم؟ این وقتی به میدان رفت گفت: خودم را که نگاه میکنم من چیزی جز حسین ندارم. گفت: «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ»،[30] امام صادق حق دارد «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» بفرماید. غلام گفت: من از خودم چیزی ندارم، یک آقا دارم. وقتی به زمین افتاد دید یک مرتبه زیر سر او نرم شد، چشمهای خود را باز کرد دید در آغوش سیّد الشّهداء است.
اینجا نوشتهاند یک لبخندی زد، گفت: «مَن مِثلی» چه کسی فکر میکرد یک روز سر من در دامان سیّد الشّهداء باشد؟ «فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلَی خَدِّهِ». امام صادق حق دارد «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» بفرماید، چون اینها به واسطهی قرب به سیّد الشّهداء، حسین شده بودند. با حضرت پرواز کردند.
به خود امام حسین قسم و به خود صدّیقهی طاهره سلام الله علیها قسم، این خیمهها اینجا یا هر جا فرصت برای معیّت با امام زمان است. میگوییم: «فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُمْ وَ رَزَقَنِي الْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ».[31] خاک بر سر من اگر دهه تمام شود و من با امام زمان ارتباطی برقرار نکنم و هنوز خودم باشم، هنوز با امام حسین ارتباطی برقرار نکرده باشم.
ذکر مصیبت ابا عبد الله الحسین
وارد روضه میشوم، إنشاءالله همهی شما اربعین به کربلا مشرف شوید، سه روز، چهار روز، پنج روز، شما پیاده از نجف به کربلا بروید، در بین راه خیلی از شما پذیرایی کنند، ولی وقتی میرسید خسته هستید. اینطور نیست؟ دیدهاید عربها پاهای تاول زدهی خود را میبرند نزدیک حرم سیّد الشّهداء به آقا نشان میدهند. چهار روز، سه روز، پنج روز. از بصره راه افتاده باشد 13 روز طول میکشد. مرد، بدون اینکه ناامنی باشد، در مسیر مدام از شما پذیرایی میکنند. التماس میکنند که پذیرایی کنند. مولای ما سیّد الشّهداء با ناموس خود از هشتم که راه افتاده، تا حدود بیست و هفت یا بیست و هشتم که به سپاه حرّ رسیده 20 روز است که این کاروان دارد حرکت میکند. خسته هستند. در این کاروان دختر بچّه هست، پسر بچّه هست.
تا به حال با بچّهی کوچک به سفر رفتهاید؟ نیم ساعت بگذرد میگوید چند ساعت دیگر میرسیم؟ خسته میشود. چند روز که گذشت وسط راه خبر شهادت مسلم رسید. همهی افرادی که آمده بودند رفتند. اضطراب بین آنها (کاروان امام حسین) پیدا شد. ما هر چه سیّد الشّهداء را دوست داریم قابل قیاس با آنها نیستیم. آنها از روزی که مسلم شهید شد نگران جان امام حسین شدند. هم زینب کبری، هم دخترهای حضرت، هم نزدیکان حضرت نگران شدند، اضطراب همه را فرا گرفت. برای خودشان نگران نبودند. خود را در آن صحنه بگذارید که احتمال دارد حسین بن علی را بخواهند بکشند، ببینید چه حالی به آنها دست میدهد. آنها همه خسته هستند. 20 روز که گذشت به سپاه حرّ رسیدند. حرّ گفت: به من دستور دادهاند «جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»،[32] سخت بگیر. کاری که میتوانم برای تو انجام بدهم این است که تو را دستگیر نکنم، باید حرکت کنی، ولی به یک جای بیهدف. انسان نداند کجا میخواهد برود، شما بچّههای آن کاروان را در نظر بگیرید، خیلی کار سختی است.
میخواستند به جایی بروند که آب است (دشمن) اجازه نمیداد، میخواستند به جایی که سایه است بروند… انسان سفر میکند منزلگاه او یا کنار آب است یا زیر درخت است. (دشمن) اجازه نمیدهد، گفتهاند «جَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ». همینطور در این بیابانها آواره شدند، از این طرف به آن طرف رفتند. بیهدف حرکت میکردند، تا مثل امروزی گفت: دستور آمده همینجا توقّف کنید. آقا گفتند: اسم اینجا چیست؟ گفتند: اسم آن آبادی غاضریّه است.
خوب دقّت کنید، آنجا سه اسم ندارد، سه منطقهای است که نزدیک هم است. گفتند: اسم آن نیزار نینوا است، فرمود: این دشت چیست؟ گفتند: آقا، اسم اینجا کربلا است. فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ»،[33] بعد فرمود: درست است، همینطور است. «هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا»،[34] همینجا بارهای خود را زمین میگذاریم، اینجا اسبهای خود را میبندیم. «وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا»، خیمهها را هم اینجا برپا میکنیم. سر مبارک خود را پایین انداخت، برای اینکه آرامتر باشد و خانمها نشنوند، فرمود: «وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا»، خون من را هم اینجا میریزند. همین که این جمله از دهان حضرت بیرون آمد زینب کبری آمد یک جملهای گفت. من برای اینکه آن جمله را توصیف کنم یک لحظه شما را به مدینه میبرم بگویم چرا احتمالاً این جمله را زینب کبری گفته است. شاید به یاد آن لحظهای افتاد که با امام حسن و امام حسین وقتی به خانه آمدند فکر میکردند الآن مادر نشسته است. ولی دیدند مادر خوابیده، ملحفه روی او کشیدهاند.
پشت سر امام حسن جلو رفتند، امام حسن ملحفه را کنار زد، دید (مادر) چشمهای خود را بسته است. «يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي»[35]، «فَأَنَا إبنُکَ حَسَن» دیدند جواب نمیدهد. سیّد الشّهداء آمد، صورت مبارک خود را کف پای صدّیقهی طاهره گذاشت. آن مادر مهربان. عرفه را به یاد دارید؟ خدایا به من مادر مهربان دادی، مادر مهربانی که امام حسین صورت خود را کف پای او بگذارد حتماً جواب میدهد. گفت: «يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي».[36] دیدند جواب نداد، مضطرّ شدند. اسماء گفت: بروید پدر خود را بیاورید.
خلاصه میکنم، زیر بغل امیر المؤمنین را گرفتند و آوردند. رو بند را کنار زد، نگاه کرد: «کَلِّمینی یَا بِنتَ رَسولِ الله» چند مرتبه صدا زد، وقتی از شنیدن جواب ناامید شد نوشتهاند اشک مبارک ایشان از صورت به صورت حضرت فاطمه چکید. با ناامیدی در آخر اینطور عرض کرد: «يَا فَاطِمَةُ كَلِّمِينِي فَأَنَا ابْنُ عَمِّكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ».[37] اینجا نوشتهاند: «فَفَتَحَتْ عَيْنَيْهَا»، چشم مبارک خود را باز کرد. شاید با سختی دست مجروح خود را بالا آورد.
اینجا یک اتّفاقی افتاد، نگاه بیبی به بچّهها افتاد، یتیمی بچّههای خود را دید. خدا نکند بیمار در خانهی خود داشته باشید. به صورت امام حسن و امام حسین نگاه کرد، یتیمی اینها را دید. به امیر المؤمنین نگاه کرد، فرمود: «ابْكِنِي وَ ابْكِ لِلْيَتَامَى»،[38] برای یتیمهای من گریه کن. آخرین وصیّت ایشان این است: «وَ لَا تَنْسَ قَتِيلَ الْعِدَى بِطَفِّ الْعِرَاقِ»، این حسین کربلایی من را فراموش نکن. شاید (زینب) به یاد این افتاد همین که سیّد الشّهداء نگاه کرد، فرمود: «هَاهُنَا… مَسْفَكُ دِمَائِنَا»، اینجا خون من را میریزند. زینب کبری جلو دوید، به سینهی خود کوبید، گفت: «الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ»،[39] امروز مادر خود را از دست دادم.
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4]– الأمالي (للطوسي)، ص 393.
[5]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 82 ، ص 279.
[6]– كامل الزيارات، ص 40.
[7]– منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 1، ص 148.
[8]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 37، ص 222.
[9]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 299.
[10]– همان، ص 300.
[11] – الأمالي (للطوسی)، ص 105.
[12]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 548.
[13]– همان، ص 300.
[14]– همان، ص 298.
[15]– وسائل الشيعة، ج 14، ص 368.
[16]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 43، ص 65.
[17]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.
[18]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 22، ص 485.
[19]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 33، ص 182.
[20]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 297.
[21]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 7، ص 257
[22]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 29، ص 336.
[23]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج 33، ص 687.
[24]– الأمالي (للصدوق)، ص 160.
[25]– وقعة الطف، ص 238.
[26]– همان، ص 230.
[27]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 45، ص 34.
[28]– وقعة الطف، ص 242.
[29]– تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السّلام)، ج 2، ص 318.
[30]– مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام (لابن شهرآشوب)، ج 4، ص 104.
[31]– كامل الزيارات، ص 177.
[32]– مثير الأحزان، ص 48.
[33]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 44، ص 381.
[34]– همان، ص 383.
[35]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 43، ص 186.
[36]– همان.
[37]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 43، ص 178.
[38]– همان.
[39]– مثير الأحزان، ص 49.