حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ 10 شهریور 1398 مصادف با روز اول ماه محرم در هیئت الزهراء سلام الله علیها به سخنرانی پیرامون مسئله ی «سازمان دهنده های جامعه ی شیعه: ولایت، برائت، تقیّه و انتظار» با موضوع اختصاصی «مقدمه در اهمیت عزاداری، مقدمه و جایگاه بحث، تعریف اولیه ولایت» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
عظمت زیارت و گریهی بر سیّد الشّهداء علیه السّلام
قبل از اینکه وارد بحث بشوم، یک مقدّمهای را -در یک جایی مفصّل گفتم، فقط به این جهت که امید دارم بتوانم نیّت یک نفر را هم تغییر بدهم یا تذکّر و یادآوری کرده باشم- مختصر عرض میکنم، بعد وارد بحث میشوم.
اینکه ما برای چه عزاداری میکنیم؟ اهل بیت بسته به ظرفیت ما، برای ما، ما به ازا در نظر گرفتند. اگر کسی مثل من چرتکهای بوده است، بیچاره بوده است، محاسبهگر بوده است، فرمودند: مثلاً یک قطره اشک بریزید یا یک سلام به سیّد الشّهداء علیه السّلام بکنید، یک حج، یک عمره؛ بعد وقتی امام صادق علیه السّلام دید –حالا میگویم خانم کم سواد میتوانست آقای کم سوادی باشد- یک خانم کم سوادی تعجّب کرد، حضرت دست خود را اینطور (اشاره) نشان داد، فرمود: خیلی زیاد. یعنی حالا یک حج بگویم، اندازهی ماشین حساب این بندهی خدا چهار رقمی بود، یک حج برای او کافی بود.
نوبت به صفوان رسید که آدم برجستهای بود -من زمان را لحاظ میکنم که راجع به او صحبت نمیکنم- فحل الفحول فقها است، حرف را متوجّه میشود، حضرت فرمود: به زیارت جدّ ما میروی؟ او چون فقیه است گفت: آقا شما چه؟ یعنی هنوز اطّلاعاتی نداشتند. امروز شما به یک بچّهی پنج ساله هم بگویید: کجای عالم مرکز توجّه ملکوت است؟ میگوید: کربلا؛ ولی او که (صفوان) فقیه برجسته است، راوی زیارت عاشورا است -شاید اوائل امامت امام صادق علیه السّلام بود- این هنوز خیلی چیزی نمیدانست. این صفوان همان کسی است که اوّلین بار قبر مبارک امیر المؤمنین علیه السّلام افشا شد، مهمترین زیارت امیر المؤمنین علیه السّلام را او از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است. آدم مهمّی است. گفت: آقا شما زیارت میکنید؟ حضرت فرمود: من زیارت میکنم؟! «وَ اللَّهُ يَزُورُهُ كُلَّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ»[4] این یک دفعه تعجّب کرد، گفت: خدا او را زیارت میکند؟ پس شما هر شب جمعه با اینکه مدینه هستید، بلند میشوید، ملکوتی هم که شده است، طیّ الارضی به کربلا میآیید که خدا را زیارت بکنید؟ امام صادق علیه السّلام دید این باز متوجّه نشده است، فرمود: این که گفتم خدا به زیارت او میآید، به اندازهی فهم تو گفتم؛ «وَ ذَلِكَ تَفْضِيلٌ وَ ذَلِكَ تَفْضِيلٌ» بالاتر از این حرفها است. یعنی مطلب را به اندازهی فهم افراد میگویند. این که یک جا یک حج، یک جا هزار حج، ده هزار حج، یک میلیون حج، همه به اندازهی فهم مخاطب است. از این بالاتر هم وجود دارد. اسم این هیئت هم هیئت الزّهرا است.
دو تا روایت هم از زراره هم از ابو بصیر داریم. یعنی دو تا فقیه فحل، در کتاب معتبر شیعه… ما میخواهیم بیاییم عزاداری بکنیم، میآییم چه کار بکنیم؟ مثلاً فرض بکنید بیاییم ثواب ببریم؟ کسی هم (به خاطر ثواب) بیاید، میدهند. بیاییم قیمه بخوریم؟ قدم مهمان امام حسین روی چشم ما است، قیمه هم میدهند. امّا امام صادق علیه السّلام وقتی شاگرد ویژه پیدا میکند که ظرفیت این شخص با آنها فرق دارد، محاسبهگر نیستند، یک چیز دیگری میفرماید که خود من مدّتی است، شاید چند سالی است که اصلاً توان گفتن این حرف را ندارم، اگر کسی بفهمد من چه گفتم و خود من بفهمم، بحث خود را باید به همین یک جمله تمام بکنم.
تسلیت به حضرت زهرا، نیّت ورود به مجالس سیّد الشّهداء
حضرت فرمود: لحظهای که اشک از گوشهی چشم تو جاری میشود، «وَصَلَ فَاطِمَةَ»[5] خبر آن به فاطمه میرسد، «وَ أَسْعَدَهَا» او را شاد میکند. یعنی این هم یک نوع نیّت است. اگر خدایی ناکرده پدر دوست شما از دنیا برود، اصلاً نمیپرسید مدّاح کیست، سخنران کیست، قاری آن کیست، آنجا پذیرایی میشود، به این چیزها کار ندارید. میگویید: میروم به او تسلیّت بگویم. عزای امام حسین علیه السّلام محرم نیست که ما میگوییم: چرا از اوّل محرم شروع میکنیم؟ کاملتر آن را امام صادق علیه السّلام به ابوبصیر فرمود، بعد به ما یاد داد چطور در این جلسات نیّت بکنیم.
یکی از پسران کوچک امام صادق صلوات الله علیه وارد شد -خود امام صادق علیه السّلام در کربلا نبوده است، چه برسد به پسر ایشان- آقا تا پسر بچّهی خود را دید، آقازادهی خود را دید، او را در آغوش گرفت، فرمود: خدا لعنت بکند آن کسانی را که با شما اینطور رفتار کردند و بعد شروع به گریه کردن کرد. ابو بصیر گفت: آقا چه شده است، اتّفاقی افتاده است؟ حضرت فرمود: ابوبصیر من هر وقت بچّههای حسین را میبینم -پسر امام صادق علیه السّلام هم از فرزندان سیّد الشّهداء علیه السّلام محسوب میشود- نمیتوانم خود را کنترل بکنم از بلایی که بر سر جدّ من آمده است. یعنی شما شنیدید که امام سجّاد علیه السّلام 34 سال برای پدر خود گریه کرد، ممکن است ما فکر بکنیم چون شاهد بوده است. نه، ظاهراً امام صادق علیه السّلام که شاهد ماجرا نبوده است. میگویند: نزد ایشان اسم امام حسین علیه السّلام را میآوردیم، دیگر تا شب امام صادق علیه السّلام لبخند به لب نمیزد و بعد حالا امام صادق صلوات الله علیه این نوع عزاداری خود را که به فرزندان خود آموزش هم داده بود، شاعر میگوید: به خانهی امام صادق علیه السّلام رفتم بیت اوّل را که گفتم -اینها آموزش است دیگر- یک دختر خانمی از پشت پردهها فریاد زد؛ «صَاحَت»[6] بلند فریاد زد: «يَا أَبَتَاه» سیّد الشّهداء علیه السّلام را صدا زد. در خانهی امام صادق علیه السّلام اینطور است که یک بیت (برای امام حسین علیه السّلام) خواندند، از پشت پرده داد زد. من به آقا گفتم: یعنی آقا شما پسر خود را که یک طوری نوهی امام حسین علیه السّلام است را میبینید، اینقدر اذیّت میشوید، ناراحت میشوید، خوب هر روز اینها را میبینید.
مظلومیّت امام صادق علیه السّلام و ائمّهی بعدی علیهم السّلام نسبت به زین العابدین صلوات الله علیه این است که آن بزرگوار یک وظایفی داشت، این بزرگواران یک وظایفی دیگر؛ اینها باید ظاهر خود را حفظ میکردند. امیر المؤمنین علیه السّلام هم فرمود، مگر در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها نفرمود -خطبهی سوم نهج البلاغه- یک بلایی بر سر من آوردند، «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا»[7] خار در چشم من و استخوان در گلو بود. ممکن است یک نفر بگوید: خوب مصیبت تمام شد. فرمود: نه، بعد گفت: «وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ» جگر من و هر مؤمنی -اگر بفهمد چه بلایی بر سر من آمده است- میسوزد تا از این دنیا بخواهد برود. مخاطب این کیست؟ مخاطب اهل سنّت بودند.
مصیبت دائمی حضرت زهرا سلام الله علیها در عزای امام حسین علیه السّلام
حضرت اینطور فرمود؛ امام صادق علیه السّلام به ابو بصیر که میخواهد بیان بکند، نمیفرماید: تا وقتی از دنیا برود، چون صدّیقهی طاهره که قبل از کربلا از دنیا رفته است. ابو بصیر گفت: یعنی آقا شما اینطور برای جدّ خود اذیّت میشوید؟ فرمود: هر روز فاطمهی زهرا سلام الله علیها در ملأ اعلی یک شهقه میزند، همهی عالم با او شروع به گریه کردن میکنند. داریم که عرش به لرزه درمیآید. وقتی فاطمهی زهرا سلام الله علیها شهقه بزند، عرش کجا است؟ شأن قلب فاطمهی زهرا سلام الله علیها اجلّ است. بعد فرمود: همهی ملک و ملکوت، انبیاء و اوصیا با او شروع به گریه کردن میکنند -روایت طولانی است- ابو بصیر تعجّب کرد، گفت: آقا خیلی حرف عظیمی زدید. حضرت فرمود: ابوبصیر آن چیزهایی را که به تو نگفتم، بزرگتر است. یعنی به تو هم به اندازهی فهمی که داری گفتم. بعد یک جملهای فرمود، اینقدر این جمله بزرگ است که برای امام صادق علیه السّلام بزرگ است وای به حال ما! یک نگاهی به ابوصیر کرد، فرمود: «أَ مَا تُحِبُّ أَنْ تَكُونَ فِيمَنْ يُسْعِدُ فَاطِمَةَ»[8] دوست داری تو هم بروی به فاطمه تسلیّت بگویی، به او کمک بکنی؟ میگوید: من تا این را شنیدم… یعنی میشود وقتی میآییم وارد مجلس بشویم، هنوز یک مادری داغدار است، تسلّی لازم دارد. چقدر منّت آنها بر ما و لطف و کرم آن ها بر ما عظیم است. اگر یک مرجع تقلید از دنیا برود، یکی مثل من به مجلس برود، اصلاً تسلیّت محسوب میشود؟! کرم اینها را ببین، (ابوبصیر) میگوید: بدن من شروع به لرزه کرد، گفتم: مثلاً من میتوانم فاطمه را خوشحال بکنم، به او کمک بکنم؟ میگوید: امام صادق علیه السّلام شروع به گریه کردن کرد، دیگر نتوانست صحبت بکند، هر دو با هم شروع به گریه کردن کردیم. من دیگر آقا را ترک کردم، دیدم حال آقا خوب نیست، شروع به نماز خواندن کردند، شانههای مبارک ایشان میلرزید -روایت برای کامل الزّیاره هم است- تا فردا رفتم آقا را دیدم، یک مقدار آرام شده است.
یعنی امام صادق علیه السّلام به شما یک پیشنهاد میدهد، میگوید: میخواهید وارد جلسه بشوید، ورودی جلسه بگویید: یا أبا عبدالله «جِئنَا لِنَسعَدُ فَاطِمَةِ» آمدیم به مادر شما تسلیّت بگوییم و اگر کسی این را بفهمد که یعنی واقعاً میشود کسی قلب حضرت زهرا سلام الله علیها را شاد بکند؟! البتّه این هم از کرم آنها است، اصلاً دیگر بگویند: یک حج و ده حج و میلیون حج، پیغمبر خاتم فرمود: «فَاطِمَةُ شَجْنَةٌ مِنِّي»[9] فاطمه ریشهی من است. «يَقْبِضُنِي مَا يَقْبِضُهَا» هر کسی او را غمگین بکند، من را مستقیم غمگین کرده است. «وَ يَبْسُطُنِي مَا يَبْسُطُهَا» کسی او را شاد بکند، من را شاد کرده است. کسی دل حضرت زهرا سلام الله علیها را شاد بکند، قطعاً دل امام زمان علیه السّلام را شاد کرده است. ما که گرفتار هستیم، دست ما به امام زمان علیه السّلام نمیرسد، گناهان ما به او عرضه میشود، همیشه در حال شرمندگی از او هستیم، ورودی مجلس میتوانیم بگوییم: «یا صاحب الزّمان جئنا لنسعد امّک» آمدیم مادر شما را تسلیّت بدهیم، شاید به ما نظر بکند.
اینجا روایت بسیار زیاد داریم، من یک مورد دیگر را عرض میکنم وارد بحث میشویم. جا دارد دههها راجع به همین صحبت کرد. یعنی یک چیزی به شما عرض بکنم، نمیخواهم حرفهایی که شبهای گذشته زدم، بزنم ولی این مقدّمهی دو ماه عزاداری است حیفم میآید گفته نشود. شاعر پیش امام صادق علیه السّلام آمد شعر بخواند (روایت سه نوع به ما میرسد، یا روایت از بیان معصوم است به آن قول میگویند، مثل این روایت که من عرض کردم. یا فعل است) میگوید: به محضر امام صادق علیه السّلام رفتم، مصرع اوّل را که خواندم، امام ضجّه زد، بیهوش شد. این هم فعل حضرت است. در مورد لطمه داریم مخدّرات لطمه زدند. دیدید فقیه میخواهد استناد بکند، میگوید: زینب کبری سلام الله علیها یا مثلاً فرض کنید امام عسکری روحی له الفداه برای پدر خود امام هادی علیه السّلام یقهی مبارک خود را پاره کرد، فقیه گاهی به فعل امام استناد میکند، به این هم فعل میگویند. گاهی تقریر است، تقریر یعنی یک شرایطی دارد که -حالا جزئیات آن در اصول فقه بحث شده است نمیخواهم بگویم- یعنی کسی حرفی میزند، امام به نحوی سکوت میکند که از آن رضایت برداشت میشود، انگار این را هم خود امام فرموده است. کسی آمده است یک حرفی را زده است، امام فرموده است: احسنت. امام نفرموده است ولی امام تأکید کرده است.
شاعر میگوید: رفتم مقابل حضرت نشستم، حضرت فرمود: شعر بخوان. من که شعر خواندم، گفتم: همهی شما بیایید گریه بکنید، امیر المؤمنین را یاری بکنید، حضرت از من تشکّر کرد. یعنی نیّتی که امام صادق علیه السّلام به ما یاد داده است و من خیلی تأسّف میخورم از اینکه ما گاهی 10، 20، 30 جلسه میرویم از امام صادق علیه السّلام که تمام کربلا از او به ما رسید، از جزئیات رجزها را امام صادق علیه السّلام فرموده است تا روضهها را، اسم نمیبریم. ما سر سفرهی امام صادق علیه السّلام نشستیم، نیّت را هم امام صادق علیه السّلام به ما یاد داده است که وقتی میخواهیم وارد جلسه بشویم، چه نیّت بگوییم. شما میگویید: یک عمل عبادی است، مگر نمیگویید عبادت است؟ چطور نیّت بکنم؟ نیّت بکنیم که به مادر ایشان تسلیّت بگوییم و این نشان میدهد که شروع عزای سیّد الشّهداء علیه السّلام محرم نیست، پایان آن صفر نیست. حالا ما وظایف دیگری هم داریم، غدیر داریم، مباهله داریم، مبعث داریم، ماه رمضان داریم، و ظایف دیگری داریم ولی قلب مؤمن تا زنده است در این دنیا بلکه آن دنیا… امام صادق علیه السّلام فرمود: صدّیقهی طاهره سلام الله علیها هر روز ضجّه میزند. آن وقت معنی پیدا میکند آن لحظهای که خطاب میآید که «(یا اهل المحشر) مُنَادِياً فَنَادَى غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ وَ نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدٍ (رسول الله) الصِّرَاطَ (الی الصراط)»[10] سرها را پایین بیندازید فاطمهی زهرا سلام الله علیها میخواهد وارد بهشت بشود، آنجا شیخ صدوق و دیگران نقل کردند زهرای مرضیه سلام الله علیها وارد بهشت نمیشود، محاذی عرش قرار میگیرد، اینجا صیحهای میزند، بعد نوشتند: با اینکه خطاب میآید: «يَا فَاطِمَةُ لَكِ عِنْدِي الرِّضَا» یعنی امروز سلطنت تو است، هر چه میخواهی بخواه. عزاداری تا آنجا ادامه دارد. در روایت است: «فَتَأْخُذُ قَمِيصَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع بِيَدِهَا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ»، «و علی رأسها ثوباً ملطخ بدم الحسین» تا آن لحظه پیراهن خونین ارباب ما روی سر خود میکشد و ما را فراموش نمیکند. آنجا بعد از اینکه میگویند: چه میخواهی؟ صدا میزند: «يَا رَبِّ شِيعَتِي وَ شِيعَةِ وَلَدِي».
خدا به ما نیّت بدهد، محرّم ورودیّهای است که میشود ارتباط خود را با حضرت زهرا سلام الله علیها محکم بکنیم. خدا برای شما نیاورد که داغ ببینید، اگر کسی داغ ببیند، جلوی در بایستند و کسی بیاید، تا آخر عمر خود… من آن کسانی را که ختم مادرم آمدند تا آخر عمر خود فراموش نمیکنم. اگر شما به خانه بروید مادر شما بگوید: میوه خریده بودم، این همسایه بار من را آورد. دوست داری بروی پای همسایهی خود را ببوسید. اگر کسی دل مادر امام زمان علیه السّلام را شاد بکند، امام زمان علیه السّلام به ما نظر میکند. اصلاً میشود برای اینها قدر و قیمت گذاشت، بگویید: هزار حج، یک میلیون حج؟ این یک وادی دیگری است.
نشانههای سبک زندگی شیعی
موضوع بحثی که داریم این است که ائمّهی ما علیهم صلوات الله چطور میخواستند جامعهی شیعه را اداره بکنند؟ باید سبک زندگی ما شیعهها چطور باشد؟ منظور من از سبک زندگی این ظاهر زندگی نیست که الآن مثلاً شلوار لی بپوشم، کتان بپوشم، پارچهای بپوشم. اینها حرفهای ظاهر است، سبک زندگی یک ظاهری دارد به قول جامعه شناسها میگویند: کنش. همین چیزی که شما میبینید، مثلاً الآن مشکی تن من و شما است. انگشتر دست راست خود کردم. خوب این انگشتر را به دست راست کردم، چرا در دست چپ نکردم؟ این برای عادت است یا نه یک منشأ فکری دارد، یک مقوّمی دارد، یک پشت صحنهای دارد؟ به قول آنها میگویند: یک بینشی پشت آن است. تا آن بینش نباشد، این فعل صورت نمیگیرد. تا شما اعتقاد نداشته باشی به اینکه بیایی محضر صدّیقهی طاهره سلام الله علیها به ایشان تسلیبت بگویید، مثلاً روزی چند جلسه بروید چه کار بروید؟ آدم پدر و مادر خود را از دست بدهد، روزی سه تا جلسه نمیرود، پنج تا جلسه نمیگیرد. یک دانه میگیرد حالا اگر بگیرد. این برای چیست؟ این عرف است یا نه یک عقبهای وجود دارد. سبک زندگی یک ظاهری دارد که من به آن ظاهر نمیپردازم، اینکه با همسر خود خوش اخلاق باش، به پدر خود احترام بگذار، شما هزار بار به یک نفر بگو گنج دنیا و آخرت این است که دست مادر خود را ببوسید، این اعتقاد را پیدا نکند، شما مدام بگو (فایدهای ندارد)، اصلاً زن و شوهری که با هم دعوا میکنند، من این کار را کردم؛ (زن و شوهری) برای مشاوره پیش من آمده بودند، من به آقا تریبون دادم، یک بار به خانم تریبون دادم. گفتم: به نظر تو یک مرد باید در خانه چطور باشد؟ (آن مرد) یک ساعت منبر قرّاء رفت، تمام چیزهایی که خود او عمل نمیکرد. یعنی آدم بیان میکند ولی عمل نمیکند. چرا؟ چون عمل برای آن کار ظاهری… صبح تا شب بگویید: آدمهای خوبی باشید، مال مردم را نخورید، خمس خوب است، تا اعتقاد پیدا نکند که من اگر خمس بدهم امام زمان سلام الله علیه به من نظر میکند. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ»[11] یکی از روشهای پاک کردن دل این است که شما خمس و زکات بدهید، در راه اهل بیت خرج بکنید. این آیهی قرآن است. صدقه هم اینجا به معنای آن که در صندوق کمیتهی امداد میاندازید نیست. صدقه یعنی هر اخراج مالی، یعنی هر مالی که در راه خدا میدهید. مالیات اسلامی است. مثلاً امیر المؤمنین علیه السّلام مالیات وضع کرد. خمس است، زکات است، نذر واجب است، صدقه هم جزء آنها است، انفاق است. تا اعتقاد نباشد اصلاً فعلی صورت نمیگیرد، حالا مدام بیایید بگویید.
مقوّمات سبک زندگی شیعی
اهل بیت برای اینکه جامعهی شیعه را بسازند، چه چیزهایی را به عنوان فکر به ما یاد دادند، القاء کردند برای اینکه جامعه را براساس آن بسازند؟ بحث ما این است. سازمان دهندههای جامعهی شیعی چه چیزهایی است؟ چه چیزهایی یک جامعه درست میکند؟ مقوّمات سبک زندگی اسلامی چیست؟ بحث ما این ظاهر نیست، عقبهی آن چیست، فکر آن کجا است؟ سه تا از اینها را عرض میکنم که اینها غیر از اینکه بحث اعتقادی هستند -ما هم یک قدری به مباحث اعتقادی آن میپردازیم- جامعهساز هم هستند. یعنی امام برای اینکه جامعه را هدایت بکند یکی میآید نگاه میکند شیعه را از غیر شیعه بشناسد، با چه چیزهایی باید بشناسد؟ از کجا بفهمد این جامعه شیعه است، این جامعه شیعی هستند یا نیستند؟
یک مثال برای شما بزنم. معقل بن قیس لعنة الله علیه میخواست بیاید مسلم بن عقیل را شناسایی بکند. معقل شامی بود، نمیشناخت. آمد در کوفه، مسلم سلام الله علیه هم پنهان شده است. از کجا من او را بشناسم؟ گفت: به مسجد کوفه میروم، ببینم بالاخره چه کسی را میشود پیدا کرد. گفت: مثلاً میگویم میخواهم به اهل بیت پیغمبر کمک مالی بکنم، آشنا دارید، یک آدم معتبر باشد. گفت: این راه خوبی است، چون بنی امیّه اموال اهل بیت را مصادره کرده بودند، وضع اهل بیت خوب نبود. گفت: این روش خوبی است. میروم میگویم آشنا دارید من میخواهم به امام حسین علیه السّلام پول برسانم، به اهل بیت پیغمبر صلوات الله علیه. بالاخره رابطه پیدا بکنم. میگوید: به مسجد رفتم، مسجد کوفه هم بزرگ است. آن موقع بین 40 تا صد هزار نفر جمعیت کوفه است. یعنی 40 هزار نفری مسجد کوفه را ساختند، بعد زمان زیاد -پدر آن عبدالله ملعون- آن را صد هزار نفری کردند. در واقع دو کوههی آنها بود، لشکریان میخواستند جمع بشوند، جا بزرگ باشد.
(معقل گفت) در این مسجد به این بزرگی من از کجا شیعه را شناسایی بکنم؟ میخواهم بگویم گاهی شیعهها علامت دارند. این علامت شخصی است. داشتم همینطور نگاه میکردم، دیدم یک کسی دارد نماز میخواند. داشتم نگاه میکردم قیافهی این میخورد، آن یکی چه، آن دو تا چه، دیدم این هنوز دارد نماز میخواند. رفتم دور زدم –مسجد بزرگ بود- آمدم بیرون، یک مقدار این طرف و آن طرف سؤال کردم، دیدم به جایی نرسیدم، دوباره برگشتیم دیدم هنوز دارد نماز میخواند. -نگاه بکنید- گفت: «هؤلاء الشِّیعَةِ یُکثِرونَ الصَّلاةِ»[12] این حتماً شیعه است که این همه نماز میخواند از طریق این… او چه کسی بود؟ مسلم بن عوسجه بود. در اخبار الطّوال آمده است، دینوری نقل کرده است، کتاب برای قرن سه است، از کتب مهم است. این حتماً شیعه است که اینقدر نماز میخواند. شیعهی امیر المؤمنین علیه السّلام است که اینقدر نماز میخواند. یعنی شخصی میخواستند شیعه را بشناسند، به نماز میشناختند. شیعهی امیر المؤمنین علیه السّلام باید «یکثر الصّلاة» باشد. آقای ما قبل از اینکه به حکومت برسد، در شبانه روز هزار رکعت نماز نماز میخوانده است. کار هم نداشته است که حکومت او را خانه نشین کرده بود. گاهی شخص را به یک اخلاقی میشناسند.
یک نمونهی دیگری به شما عرض بکنم. مثلاً در خانواده شما میخواهید مؤمن بشناسید، باید نگاه بکنید ببینید در یک خانهای این مرد خانه هر چه بقیه میخورند، میخورد. پیغمبر فرمود: این علامت این است که این شخص از مؤمنهای ما است. در یک خانهای میروید میبینید همهی خانه باید غذا را مطابق میل مرد بخورند؛ این روایت از پیغمبر است: «الْمُؤْمِنُ يَأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَ الْمُنَافِقُ يَأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ»[13] مؤمن آن کسی است که هر غذایی که خانواده میخورند، میخورد. منافق کسی است که همه باید خود را با او تنظیم بکنند. یعنی گاهی مثالهای شخصی داریم.
سه علامت شناخت جامعهی شیعی
امّا (شناخت) جامعهی شیعه چطور است؟ جامعهی شیعه به نماز جماعت است؟ مهم است. (شناخت جامعهی شیعه) حداقل به سه چیز است که میخواهم عرض بکنم. یعنی ائمّهی ما یک کاری کردند، طراحی کردند اگر کسی وارد یک جامعهی شیعی میشد، حتماً باید این سه خصلت را جامعهی شیعی ببیند. عنوان این سه کار این است. ولایت، برائت، تقیّه.
فقط بحث اعتقادی نیست -توضیح خواهم داد- اینها جامعه را میسازد. جامعهی شیعه براساس ولایت، برائت، تقیّه است. یعنی اگر یک نفر بیاید، یک خارجی دوربین خود را بردارد در جامعهی شیعی بیاورد، اگر آن جامعهی شیعی براساس روایات کافی و منابع اهل بیت علیهم السّلام طراحی شده باشد، عمل کرده باشند، باید این سه را ببیند. این جلسات ما هر سه را دارد. حالا بعداً عرض خواهم کرد. فقط هم در جلسات نیست –بعداً توضیح خواهم داد- باید این را در بانک ببیند، ولایت، برائت، تقیّه. باید در ورزش ببیند ولایت، برائت، تقیّه. باید در رابطهی خانوادهها ببیند، ولایت، برائت، تقیّه. یعنی ما با کم کاری خود، به خود ولایت و برائت هم که اینقدر فکر میکنیم عرق داریم ضربه زدیم، کم کاری کردیم. یک گوشهی آن را گرفتیم، آن گوشهی آن را هم در تعارض با دو مورد دیگر… این سه مورد را اهل بیت به ما دادند.
معنای ولایت
حالا من از ولایت شروع میکنم که این ولایت دو ساحت اصلی دارد. یک بخشی از آن اعتقاد است. ولایت یعنی چه؟ که حالا من توضیح بدهم خواهید دید که چطور میشود جامعه را با آن ساخت و یک بخش آن هم روش فعل ما است، فقه ما است که چطور عمل بکنیم. ولایت یک بحث اعتقادی است که عین توحید که اعتقادی است -به خاطر توحید شما عبادت میکنید، نماز میخوانید- ولایت هم یک بحث اعتقادی است که در احکام ظاهر میشود. یعنی شما یک اعتقادی دارید، باید به خاطر آن اعتقاد یک کارهایی بکنید. هم فقه دارد، هم اعتقاد. حالا این اعتقاد یعنی چه؟ ولایت یعنی اینکه «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[14] پیغمبر در همهی امور بر مسلمین اولی است. یعنی جان من فدای جان او. فکر من فدای فکر او. هوس من، فدای خواست او. میل من، فدای دستور او . زن و فرزند من، فدای جان او، مال او، حرمت او، آبروی او. یعنی اینکه ما در زیارت جامعهی کبیره در عاشورا میگوییم: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ مَالِي» اعتقاد خود را بیان میکنیم. اینکه این حرفها را بیجهت نمیگوییم. اگر کسی با همهی وجود نگوید: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ مَالِي» مثل عمر میماند. الآن روایت آن را میخوانم. اگر کسی گتره بگوید: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» او حقیقتاً مسلم نیست. اینطور نیست که شعار بدهیم: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» اگر کسی با همهی وجود نگوید، اصلاً مسلمان نیست. حالا ممکن است در اینجا به خاطر مسائلی او را تحمّل بکنند، قیامت با او مانند کفّار رفتار میکنند. یعنی ولایت را قبول نکرده است.
عمر نزد پیغمبر آمد -این در کتاب صحیح بخاری، مهمترین کتاب آقایان است- گفت: یا رسول الله! من بعد از خود، شما را خیلی دوست دارم. قسمت اوّل را راست میگفت که بعد از خودم شما را دوست دارم، چون هر جنگی که میشد فرار میکرد. یعنی تو کشته بشوی، مهم نیست. من کشته نشوم. تو میخواهی کشته بشوی، بشو. در احد فرار کرد، حنین فرار کرد. خندق روزهای قبل از امیر المؤمنین علیه السّلام فرار کردند. فرار یعنی چه وقتی پیغمبر در عرصه است؟! اینجا خدایی ناکرده معاذ الله آتش بگیرد، امام زمان اینجا قرار داشته باشد، به سرعت از در خارج بشوی، یعنی ایمان نداری، باید بایستی بگویی آقا شما برو. صد بار فدای تو بشوم، همهی ما با هم فدای تو بشویم. عالم فدای تو بشود.
ولایت در مرحلهی اعتقاد… عین همین حسّی که شما نسبت به پیغمبر و امیر المؤمنین و امامان معصوم علیهم السّلام دارید، قبل از آن نسبت به خدا داریم. یعنی آنچه که خدا بگوید، بر آنچه که من بخواهم، بگویم، دوست دارم، میل دارم، مقدّم است و میدانید این نوع تعریف از ولایت که حق هم است، برای زدن (تقبیح) سنّیها نیست. یعنی اینکه اگر همین الآن کسی نمیتواند برود وجوهات مال خود را پرداخت بکند، راست نمیگوید که میگوید: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ مَالِي» میگوید: نه نمیخواهم بدهم. یعنی اینطور نیست که بیاییم شعار بدهیم. اصلاً اینجا، جای شعار نیست. «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي» یعنی هر چه دار و ندار دارم، مهمترین آنها، همه فدای سر شما. لذا اگر راست بگوید، باید بتواند به این عمل بکند. باید این حرف را راست بگوید. لذا این نیست که من الآن یک حرفی بزنم، شما فکر کنید که من میخواهم سنّیها را بزنم (تقبیح کنم). آنها را زدم (تقبیح کردم)، باید مراقب خود هم باشیم. همه چیز ما فدای خدا و اهل بیت که آنها هم مظهر خدا هستند -که حالا معنای ولایت آنها را عرض خواهیم کرد- آنها چیزی غیر از خدا ندارند. این معنای اوّلیهی ولایت است همه چیز من فدای تو.
لذا او گفت: من بعد از خودم خیلی شما را دوست دارم. حضرت فرمود: اصلاً فایده ندارد. حالا دیگر آنجا آمد گفت: عجب! پس من همه چیز را عوض میکنم، دوباره از اوّل همه چیز درست شد. این نیست، واضح است که آدم در یک زمان کم نمیتواند این حبّ خود را برگرداند، این قلب را برگرداند. حالا اینطور گفت، اینطور نوشتند. حالا باز دمش گرم (به نظر نویسنده را میگوید) با این خالی بندی آخرش اصل کار را نوشته است.
نقش ولایت در جامعهسازی
ولایت یعنی اینکه من همه چیز خود را در اعتقاد فدای تو میکنم. یک مرحلهی دیگر آن را عرض بکنم، حالا من راجع به حقیقت ولایت صحبت نکردم، فردا عرض میکنم. اگر من همه چیز خود را فدای اهل بیت میکنم، میشود مثلاً فرض کنید یکی از آن چیزی که اهل بیت دستور میدهند (را دوست نداشته باشم) یکی از آنها چیست؟ یکی از آنها شیعیان اهل بیت هستند. ببینید چطور جامعه را میسازد. من همانطور که میگویم: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي» اینکه در فقه پیدا شده است که میگویند: اگر دیدید دارند به یک گروهی از مسلمین حمله میکنند، باید جان خود را به خاطر بیندازید، بروید آنها را حفظ بکنید، این برای چیست؟ این برای ولایت است. وقتی شما همه چیز خود را فدای امیر المؤمنین علیه السّلام میکنید، اگر جان ابوذر امیر المؤمنین علیه السّلام هم به خاطر بیفتد، به تبع آن باید همین کار را بکنید. محبّ امیر المؤمنین، شیعهی امیر المؤمنین علیه السّلام بلکه اگر یک سنگی، یک جایی دو هزار سال بعد علامت شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام است، کسی بخواهد به این جسارت بکند، باید بروید با او مقابله بکنید. مگر اینکه دستور دیگری برسد که عرض خواهم کرد. یعنی آن دو مورد دیگر برائت و تقیّه بیاید جلوی آن را بگیرد و الّا باید همه چیز خود را فدا بکنم.
این کامل جامعهساز است. یعنی بازار شیعیان باید نسبت به شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام ناموسی نگاه بکند. کسی که در این بازاری که بعضی از کارگزاران ابله هستند یا عمداً یا سهواً خطا میکنند، خدا آن کسانی که عمداً خطا میکنند را با قاتل حضرت زهرا سلام الله علیها محشور بشود و آن کسانی را هم که خدمت میکنند با امیر المؤمنین علیه السّلام محشور بشود یک بازی به هم میخورد، دلار جا به جا میشود، این جنس خود را چند برابر میکند، فشار به شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام میآورد، این اصلاً ولایت ندارد. اینکه من عرض میکنم جامعه ساز است، اگر کسی ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام را دارد، آن وقت امام صادق علیه السّلام فرمود: نسبت به شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام باید مثل برادری که از پدر و مادر مشترک هستند اهتمام داشته باشد. یعنی ولایت در اعتقاد ما این نیست که فقط پرچم خدا بالا است. همه چیز خود را فدای خدا میکنم. مظهر خدا روی زمین اهل بیت علیهم السّلام هستند، همه چیز خود را فدای آنها میکنم. هر کسی هم به آنها تعلّق دارد، همینطور است. اینجا روضهی امام حسین علیه السّلام بخوانند گریه میکنید، روضهی علی اکبر بخوانند گریه نمیکنید؟ هر چیزی به سیّد الشّهداء علیه السّلام ربط پیدا بکند، شما جان خود را فدای آن میکنید. این علامت ولایت است. حالا همین را شما وارد جامعه بکن. یک چیزی کم میشود، مردم صف میایستند چند تا چند تا بخرند، یعنی ولایت این جامعه خراب است. ولایت خراب است که میگوید: من چهار تا ببرم تا دو ماه دیگر پودر لباسشویی داشته باشم، اینها نداشتند هم مهم نیست. ولایت او مشکل دارد نه انصاف ندارد، این اعتقاد ندارد.
آن روزی که گفتیم: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي» اهل بیت که دنبال شعار نبودند. یک چیزی را داغ بکنند، یک شعار الکی بدهند. باید پای این بیاستید. اصلاً معنی ندارد یک جایی جان یک شیعهی امیر المؤمنین علیه السّلام در خطر است. بگوید: به ما چه ربطی دارد؟ ما کار خود را میکنیم. تو ولایت نداری.
تفاوت جامعهی شیعی و کفّار
این موضوع ولایت با آن دو مورد دیگر اگر در جامعهی اسلامی درست پیاده بشود، زمینهی ظهور امام زمان روحی له الفداه به وجود میآید. غیر از این، جامعهی شیعه با جامعهی کفّار دیگر فرقی ندارد. آنجا مثلاً اگر فرض کنید یک دفعه برقها برود، دوربینها از کار بیفتد، میریزند هایپر مارکتها را غارت میکنند، اینجا هم همانطور میشود. یعنی طرف میگوید: برای چه این کار را نکنم و بعضیها بلد نیستند و میروند به طرف آن ظاهر را میگویند. عرض کردم سبک زندگی یک ظاهری دارد، به من بگوید: مشکی بپوش، نپوش؛ یک اعتقاد به دنبال این است. اگر اعتقاد من این است که… شما به مجلس عزای یک نفر میرودی، پدر او در مقابل در ایستاده است، (او) ببیند لباس عزا بر تن دارید، میخواهید به او تسلیّت بگویید (چقدر برای او ارزش دارد) من میخواهم به مجلس سیّد الشّهدا علیه السّلام بیایم، میخواهم به مادر ایشان تسلیّت بگویم. این عمل من منبعث از یک فکر است. آن فکر است که مهم است. اگر آن فکر ساخته بشود، شما میبینید جامعهی شیعه درست میشود. نمونهی کوچک آن اربعین است که آدمهایی که ممکن است خدایی ناکرده در طول روز خسیس باشند، کنس باشند، جنس میفروشند، ترازو را دو گرم به نفع مشتری کج نکنند، اینجا میگوید: تو را به خدا…
من از یاد نمیبرم که چند سال پیش کنار خیابان ایستاده بودم یک بندهی خدایی آمده بود میخواست سه چهار نفر را با خود ببرد. در این روستاهای اطراف بود. بعضی از این دوستان ایرانیها متأسّفانه -این چون نمیفهمید عرب بود- شروع به تمسخر کردن کردند. این فهمید دارند او را مسخره میکنند، آمد به من گفت: اینها متوجّه نشدند با من شوخی کردند، اگر من امشب زائر امام حسین علیه السّلام نبرم، بیچاره هستم. یعنی اگر من زائر نبرم، امام حسین علیه السّلام امسال به من پشت کرده است، من را آدم حساب نکرده است. این برای آن اعتقاد است، نه برای ظاهر باشد. آن چیزی که جامعهی شیعه را میسازد، فکر او است نه این ظواهر. ظواهر زود تغییر میکند، ظواهر براساس آن فکر تغییر میکند.
میخواهیم به باب الحوائج مسلم بن عقیل متوسّل بشویم. یک جا فرصت باشد من برای شما صحبت میکنم، توضیح میدهم که شما اگر بخواهید برای مسلم بن عقیل در کربلا شبیه پیدا بکنید، نباید بروید جزء اصحاب برگردید. اگر میخواهید ببینید مسلم بن عقیل که بود، باید بروید ببینید قمر بنی هاشم چطور بود. شخصیت او ناشناخته است، حتّی بین ما غریب است. خدا میداند اگر ما میدانستیم مسلم بن عقیل چه کسی است، هر وقت گرفتار میشدیم به این باب الحوائج پناه میبردیم، ما او را نشناختیم.
محبّت پیغمبر نسبت به مسلم بن عقیل
من اوّل جلسه یک چیزی به شما گفتم که میخواهیم به مجلس عزا بیاییم محاسبهگر نباشیم، بلکه حبّی بیاییم، بگوییم: به عشق حضرت زهرا سلام الله علیها میآییم. خدا هم وقتی میخواهد حضرت زهرا سلام الله علیها را به ما معرّفی بکند، در قرآن میفرماید: لقمه را از دهان حسن خود گرفت و به کافر حربی داد. «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ»[15] شما ظاهر من را میبینید، پشت این ظاهر صلاح، لباس سیاه و ریش بلند شاید یک مار خوش خط و خال باشد، شما که اطّلاع ندارید. پیغمبر اکرم حبّ او را امضا کرده است. به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: من عقیل را به دو جهت دوست دارم «حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ»[16] همین که ابوطالب او را دوست دارد، من هم او را دوست دارم. دیگر ابوطالب سلام الله علیه چه کسی است؟! بعد فرمود: «وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ» پیغمبر امضا کرده است. فرمود: پسر او در راه پسر تو، «فِی سَبیلِه»ََ، نه «فِي مَحَبَّةِ» روی عشقی که به حسین بن علی دارد کشته میشود. آن را هم پیغمبر امضا کرده است. بعد فرمود: «فَتَدْمَعُ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ» خدا به مؤمنین لطف میکند بر او گریه میکنند. عجیب است که شیعه و سنّی هم صدر این را با هم نقل کردند. بعد میگوید: به چهرهی مبارک پیغمبر نگاه کردم، دیدم هم محاسن پیغمبر، هم دستمال پیغمبر، هم سینهی مبارک او خیس از اشک بر مسلم است. خدا به ما معرفت بدهد، ببینیم مسلم چه کسی بود.
من یک جمله به شما عرض میکنم. برای چه من میگویم اشتباهی سراغ حبیب نروید؟ حبیب کم کسی است؟ بریر کم کسی است؟ مسلم بن عوسجه کم کسی است؟ امام صادق علیه السّلام در زیارت وارث به اینها میفرماید: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» شما فکر نکنید به امیر المؤمنین علیه السّلام میگویید: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» امام صادق علیه السّلام به سربازهای سیّد الشّهداء فرموده است: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ وَ فُزْتُمْ» ما اصلاً متوجّه نمیشویم اینها یعنی چه. ما برای یک «ارْكَبْ بِنَفْسِي أَنْتَ يَا أَخِي»[17] برای قمر بنی هاشم متحیّر هستیم. امام صادق علیه السّلام به اصحاب امام حسین علیه السّلام میفرماید: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي» اینها آدمهای کوچکی هستند؟ نه. کسی مثل اینها پیدا میشود؟ امام رضا علیه السّلام فرمود: مثل آنها هم دیگر نمیآید.
همهی اینها به سیّد الشّهداء علیه السّلام نامه نوشتند: آقا به کوفه تشریف بیاورید. یکی از اینها کافی بود، همه سند هستند. حبیب بن مظاهر، سند است. نامه نوشته است. اسم اینها پای نامهها است. زهیر، بریر، عابس، سعید به عبدالله، ابو ثمامهی صائدی، نامه نوشتند آقا تشریف بیاورید. حضرت فرمود: بسم الله الرحمن الرّحیم به من گفتید که به کوفه بیایم، امام ندارید، میخواهید قیام بکنید، باید یک نفر بیاید که تالی تلو سیّد الشّهداء علیه السّلام باشد. میدانید مسلم سلام الله علیه داماد امیر المؤمنین علیه السّلام است. اگر شنیدید سیّد الشّهداء علیه السّلام دختر مسلم را در آغوش گرفت، چون دایی دختر مسلم است.
یک چیزی اینجا بگویم که روز اوّل جلسه است، غیر از خود سیّد الشّهداء علیه السّلام دو نفر هستند هر چه داشتند در کربلا دادند. یکی امّ البنین سلام الله علیها است. همهی فرزندان خود را داده است، یکی مسلم بن عقیل است. خود او کشته شد -توضیح میدهم- فرزندان ایشان کشته شدند، دختر او کشته شد، ناموس او به اسارت رفت. هر چه داشته است، داده است. «وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ» شأن او متفاوت از مثل حبیب است. سلام خدا بر حبیب، معاذ الله بخواهم شأن او را کوچک بکنم، میخواهم بگویم ببینید این آقا چه کسی است. حضرت فرمود: شما به من نوشتید -این یاران حضرت هم نوشتند، به بقیه که نیامدند که کار نداریم- «وَ أَنَا بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ»[18] من برادر خود را، پسر عموی خود را، ثقهی خود را، مورد اعتماد خود را، تکیهگاه خود را، از اهل خود را… یک «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»[19] داریم، چقدر برای آن حرف داریم. «وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي» برای شما میفرستم. بعد حضرت فرمود: مسلم چشم من است. فرمود: اگر مسلم به من بگوید: بیا، «أَقْدَمُ إِلَيْكُمْ وَشِيكاً»[20] با سرعت راه میافتم. یعنی شأن او با بقیه متفاوت است. حالا چه شد، او را تنها گذاشتند، چهار هزار تا بیست هزار نفر دور دار الحکومه آمدند، از چه ترسیدند، تفصیل دارد. یک یک افراد رفتند. نماز مغرب که شد، نماز را که خواند، برگشت پشت سر خود را که نگاه کرد، دید هیچ کسی نمانده است.
عظمت، دلیل شرمندگی مسلم و حضرت عبّاس
اگر یک رزمندهای باشد، رزمنده، فارس از این چیزها (از تنهایی و تاریکی شب) نمیترسد. نهایت این است که در راه خدا شهید میشود. دو تا شهید در کربلا به خاطر عظمت خود شرمنده هستند. یک وقتی آدم کم کاری میکند، من اینطور هستم اعتراف میکنم که برای منبر سیّد الشّهداء علیه السّلام این چهار ماهی که وقت گذاشتم کافی نبود، همیشه به حضرت میگویم: آقا اشتباه کردم، کم کاری کردم. یک وقت آدم برای کم کاری خود شرمنده است. روز قیامت خدا شاهد است «وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ»[21] روزی قیامت روزی که «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»[22] هر کسی را با امام او صدا میزنند، پرچم سیّد الشّهداء علیه السّلام بلند میشود، همهی شما حسرت خواهید خورد. این را بدانید. لحظه به لحظهی آن را حسرت خواهیم خورد. یک وقت حسرت خوردن است به خاطر اینکه من کم کار هستم. یک وقت حسرت خوردن برای عظمت شخصیت است. مثال بزنم.
قمر بنی هاشم سلام الله علیه اگر شرمنده شد، به سمت خیمهها نیامد، برای چه نیامد؟ برای اینکه حرف دل او این بود اگر غیر من سمت علقمه رفته بود، این بچّهها اینقدر امیدوار نمیشدند. بزرگی او باعث شد خیلی به او امید بستند. کسی دیگر میرفت… چند بار سعی کردند آب بیاورند، اینقدر بچّهها امید نبستند، قمر بنی هاشم که سمت علقمه رفت، گفتند: دیگر اصغر را نگه بدارید، الآن عمو برمیگردد. اگر قمر بنی هاشم شرمنده شد، به خاطر کم کاری نیست، از عظمت او است. مسلم هم همینطور است. مسلم که خلاف نکرد، عظمت او این است که هر چه بگوید سیّد الشّهداء علیه السّلام قبول میکند، او هم اشتباه نکرد. 18 هزار نفر با او بیعت کردند، حالا چه شد ورق برگشت، تفصیل آن جای دیگر. او الآن شرمنده است؛ میگوید: حسین بن علی به من اعتماد کرده است، من نوشتم: «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیمِ»، «فَإِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَهُ»[23] پیش آهنگی که فرستادی و به او اعتماد کردی به تو دروغ نمیگوید. «عَجَلَّ القُدومِ إلَينَا» به سرعت بیا، میداند من نوشتم، حسین بن علی علیه السّلام دست زن و فرزند خود را هم گرفته است، دارد میآید. شرم او از بزرگی او است.
یک آدم دیگر بود عرض کردم تمام شهدای کربلا نامه نوشتند، آقا راه نیفتاد. اگر مسلم -این شبی که میخواهم روضهی او را عرض بکنم دیشب هم برای شما خواندند- نگران است، نگران جان خود نیست. میگوید: حسین بن علی علیه السّلام به من اعتماد کرده است. باید یک کسی را پیدا بکنم به او خبر برساند.
لذا نوشتند از مسجد که بیرون آمد، «فَمَضَى (فمشی) عَلَى وَجْهِهِ مُتَلَدِّداً فِي أَزِقَّةِ الْكُوفَةِ»[24] إنشاءالله به محضر او بیادبی نشود. یعنی آدمی که هدف او معلوم نیست، پرسه میزد، گاهی به چپ میرفت، گاهی به راست میرفت. نمیدانست کدام طرف باید برود. تا رفت –شنیدید- وارد یک کوچهای شد و در یک خانهای را زد و آب خورد و صد هزار نفر مرد جنگی در کوفه بود، اسم هیچ کدام نمانده است، اسم یک مرد در کوفه ثبت است که او هم طوعه است. مسلم میخواهد بنشیند، نمیدانم تا حالا این برای شما اتّفاق افتاده است یا نه، مخصوصاً آن کسانی که خواهر دارند این را میفهمند؛ کسی جلوی در خانهی شما بنشیند، در باز میکنی، میبندی، یعنی بلند شو برو، او هم میفهمد میرود. طوعه آب را که داد، داخل رفت، در را بست، لحظاتی گذشت، در را باز کرد، بست. یعنی بلند شو برو. چند دقیقه گذشت باز دوباره این در را باز کرد، بست. بار سوم گفت: خدا به تو خیر بدهد مگر خبر نداری، مسلم قیام کرده است، کوفه به هم ریخته است، حکومت نظامی شده است، برو دنبال خانوادهی خود. حالا دیگر مسلم سلام الله علیه نور ایمان در این زن دید، چه بود، گفت: ای زن من در این شهر خانوادهای ندارم، آن مسلم بن عقیلی که میگویی قیام کرده است، من هستم. آقای ما آن شب تا صبح عبادت کرد، حتماً در نماز شب خود از خدا خواسته است: خدایا یک کسی را به من برسان، به او پیغام بدهم به حسین بن علی پیغام برساند (که به کوفه نیا) حتماً دست زن و فرزن خود را گرفته است راه افتاده است. صبح که لو رفت، برای اینکه خانهی این طوعه آسیب نبیند (از خانه خارج شد) خود اهل بیت آسیب خوردند از اینکه خانهی آنها آتش بگیرد، ناگهان به خانه حمله بکنند، از خانه بیرون آمد. خانهی طوعه آسیب نبیند. در کوچه که قرار گرفت، در یک کوچهای که هم از پشت حمله میکردند، هم از مقابل. تمام اتّفاقاتی که در مقتل سیّد الشّهداء علیه السّلام…
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4]– وسائل الشيعة، ج 14، ص 480.
[5]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 10، ص 314.
[6]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 44، ص 286.
[7]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 48.
[8]– كامل الزيارات، ص 83.
[9]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 3، ص 332.
[10]-الأمالي (للمفيد)، النص، ص 130.
[11]– سورهی توبه، آیه 103.
[12]– الاخبار الطوال، ج 1، ص 235.
[13]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 4، ص 12.
[14]– سورهی احزاب، آیه 6.
[15]– سورهی انسان، آیه 8.
[16]– الأمالي (للصدوق)، ص 129.
[17]– الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 90.
[18]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 44، ص 334.
[19]– دلائل الإمامة (ط – الحديثة)، ص 140.
[20]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 44، ص 334.
[21]– سورهی مریم، آیه 39.
[22]– سورهی اسراء، آیه 71.
[23]– مثير الأحزان، ص 32.
[24]– الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 54.