تقابل اسلام علوی و اسلام اموی؛ جلسه دوم

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ 10 شهریور 1398 مصادف با شب دوم ماه محرم در هیئت حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام به سخنرانی پیرامون مسئله ی «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» با موضوع اختصاصی «چرا مردمی که رسول خدا صلی الله علیه و آله هدایت کرد اینقدر زود برگشتند؟» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

تقابل امام حسین و دشمنان، تقابل بین دو اسلام

عرض کردیم برای موضوع بحث ما به چند شکل می‌شود عنوان قرار داد، مثلاً امام الاحرار، از این جهت که سیّد الشّهداء صلوات الله علیه بند را از گردن انسانیّت باز کرد ـ إن‌شاء‌الله توضیح خواهیم داد ـ بند را از گردن دین باز کرد، دین اسیر شده را نجات داد، بشریّت را نجات داد. حداقل راه برای هر کس بخواهد جزء مهتدین باشد (باز کرد). سیّد الشّهداء حق گردن همه‌ی اجزای عالم دارد، طور دیگر هم می‌شود این را اسم‌گذاری کرد که مثلاً زاویه‌ی بحث دقیق روشن شود. مثل تقابل دو اسلام، اسلام علوی و اسلام اموی. اموی هم که می‌گویم دارم در آن تقیّه می‌کنم، وگرنه به جای اموی بر وزن آن باید یک اسلام دیگری بگذاریم! یا می‌توانید جنگ دو اسلام بگویید، یا می‌توانید جنگ روایت‌ها بگویید. هر کدام این‌ها را کسانی که (در این حیطه) کار می‌کنند می‌دانند، در فضای رسانه‌ای الآن در بحث جامعه‌شناسی، آن‌هایی که کارهای ژورنالیستی انجام می‌دهند می‌دانند جنگ روایت‌ها یعنی چه.

سیّد الشّهداء صلوات الله علیه خیلی کار انجام داده، ما هر چه (بگوییم)، اگر صد جلسه به جای ده جلسه بعضی از ظواهر را بیان کنیم به عمق آن پی نمی‌بریم. این‌که ما عرض کردیم صدّیقه‌ی طاهره سلام الله علیها صاحب عزا است، خدا کند نیّت ما این باشد وارد جلسه می‌شویم برای عرض تسلیت به پیشگاه صدّیقه‌ی طاهره وارد جلسه شویم. این یک تذکّر لازم دارد. اوّلاً صاحب عزای اصلی در ماه محرّم امام عصر هر زمان است، منتها سیّده‌ی نساء اهل الجنّة، فارق از محرّم و صفر… آغاز عزاداری برای سیّد الشّهداء اوّل محرّم و پایان آن آخر صفر نیست. هزار و 400 سال است که در ملک و ملکوت صدای شهقه‌ی فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها به گوش می‌رسد. اگر کسی از این داغ و از این غم بمیرد هم کاری انجام نداده، تنها خطّ قرمز عزاداری خدای ناکرده مرتکب حرام شدن است. تمام آن چیزهایی است که در ذهن شما می‌آید حرام است. در دین حرام نداریم.

مثلاً چون عزاداری خوب است با هر لحنی و با هر موسیقی (باشد)، این را (در دین) نداریم. چون عزاداری خوب است در آن بعضی از قیودات شرعی را رعایت نکنیم. (این را در دین) نداریم. هر مثالی که به ذهن شما می‌رسد، مال حرام نداریم، چطور کسی می‌خواهد نیّت قربة إلی الله کند بعد… همین چیزهایی که ممکن است به ذهن کسی برسد، بگوید عزاداری خیلی مهم است، پول حرام بیاورد. اصلاً معنی ندارد، چطور کسی که مال او حرام است قصد قربت می‌کند؟! قربة إلی الله پول دزدی که نمی‌تواند خرج کند!

اهمّیّت عزاداری سیّد الشّهداء علیه السّلام

لذا ما در عزاداری هیچ افراطی نداریم، هر کاری انجام بدهید کم است. یعنی قرار باشد به کسی افراطی بگویید باید به حضرت زهرا بگویید که هزار و 400 سال است پای این ماجرا ایستاده است، فقط هم در دنیا عزاداری نمی‌کند، فقط هم محرّم و صفر عزاداری نمی‌کند. مُلک و ملکوت، امام صادق فرمود: عرش را می‌لرزاند. قلب مبارک صدّیقه‌ی طاهره برتر از عرش است، بلکه پیغمبر فرمود: «فَاطِمَةَ شِجْنَةٌ مِنِّي»،[4] فاطمه ریشه‌ی من است. «يَقْبِضُنِي مَا يَقْبِضُهَا». اگر او مهموم و مغموم شود من هم همین‌طور می‌شوم. «يَبْسُطُنِي مَا يَبْسُطُهَا»، من دچار بسط خاطر و انبساط خاطر می‌شوم اگر لبخند به لب فاطمه‌ی زهرا بیاید. لذا برای قیامت نامحدود که امیر المؤمنین روحی له الفداء شب‌ها تا صبح ضجّه می‌زد، «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ».[5] ما چه کاری باید با این عمر محدود، با این عبادات ناقص و ریایی انجام بدهیم؟ تنها چیزی که امید ما به آن نسبت به چیزهای دیگر بیشتر است که بتواند بین این دوره‌ی محدود زندگی ما با آن عمر نامحدود قیامت توازن برقرار کند، این است که قلب نازنین او اگر از ما راضی و خشنود شود تمام اهل بیت نسبت به ما نظر می‌کنند.

یک نکته هم عرض کنم، کسی دچار این تصوّر نشود که من می‌توانم به فاطمه‌ی زهرا تسلّی بدهم. این هم کرم ایشان است، بهانه دارند برای این‌که دست بگیرند (یاری کنند). وگرنه الآن یک مرجع تقلید از دنیا برود، من بروم تسلیت بگویم، کجا تسلیت برای خانواده‌ی آن مرجع تقلید یا حوزه‌های علمیّه (مهم است)؟ این‌که من رفته‌ام تسلیت بگویم (مهم است)؟ بروم یا نروم فرقی نمی‌کند. تمثیل ما هم اصلاً درست نیست، مرجع تقلید کجا و سیّد الشّهداء کجا؟

این‌که امام صادق فرمود: یک قطره اشک بریزید خبر آن به مادر ما می‌رسد، او را یاری می‌کند، دوست دارید این‌طور باشید؟ این‌قدر این بزرگ است که ابو بصیر از شوق گریه می‌کند، امام صادق هم از شوق گریه می‌کند. امام صادق هم بخواهد مادر خود را یاری کند به وجد می‌آید. چقدر کرم کرده‌اند که این سفره را برای ما پهن کرده‌اند. خدایا آن روزی که «أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ»،[6] ما را در حسرت مجالس سیّد الشّهداء قرار نده. هر چه می‌توانیم إن‌شاء‌الله در این مجالس خدمت کنیم و از حضرت بخواهیم ما را از این حِصن خود إن‌شاء‌الله بیرون نکند.

آقا چه کاری انجام داده است؟ می‌خواهم یک سؤالی مطرح کنم، إن‌شاء‌الله سعی می‌کنم در یک جلسه به آن بپردازم. قبل از این‌که وارد شویم بگوییم جنگ دو اسلام شد و سیّد الشّهداء خود را تضحیه کرد، خود را فدا کرد، برای این‌که همه را نجات بدهد؛ باید یک نکته‌ای عرض کنم. ممکن است این سؤال در ذهن ما باشد، سؤال بسیار مهمّی است. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در دوره‌ی اسلام چه کاری انجام داده بود که این مسلمان‌ها آمدند چنین اشتباه بزرگی انجام دادند؟ ببینید گاهی شخص اسلام دارد ولی وضع او از نامسلمان‌ها بدتر است. به امام صادق عرض کردند: کسی که با پیغمبر بجنگد وضع بدتری دارد یا کسی که با امیر المؤمنین بجنگد وضع بدتری دارد؟ حضرت فرمود: چرا این سؤال را می‌پرسید؟ یعنی واضح است. فرمود: آن کسی که با پیغمبر جنگیده کافری بوده که هنوز به حق نرسیده است، البتّه بیچاره است. آن کسی که با امیر المؤمنین جنگیده یک مرتبه اسلام آورده، به حق رسیده است. طبیعی است ما مستضعف و این‌ها را در هیچ اموری کار نداریم، این‌ها به کنار. او حق را دیده، او «انکار بعد الایمان»، «جحد بعد الایمان»، «کفر بعد الایمان» کرده است. وضع این شخص اشدّ است، وضع او بدتر است.

معاویه و آن کسی که معاویه را سر کار آورد قبله‌ی کفّار است. خود معاویه دست نشانده‌ی شخص دیگری است. پیغمبر چه کاری انجام داده است که با پسر او این‌طور رفتار کردند؟ این‌قدر به او جسارت کردند؟ من این را چند سال تکرار کرده‌ام، خدا می‌داند، خود سیّد الشّهداء می‌‌داند که انسان یک روضه‌هایی به شکل خصوصی برای خود دارد، مخصوصاً در این ایّام محرّم. خدا هر کسی در مجالس سیّد الشّهداء خدمت می‌کند، از آن کسی که مجلس را گرم می‌کند، تا آن کسی که چای می‌ریزد، تا آن کسی که صحبت می‌کند، تا آن کسی که (روضه) می‌خواند، إن‌شاء‌الله به همه اخلاص بدهد و جز در خانه‌ی سیّد الشّهداء در جای دیگر خرج نشویم، بیچارگی است.

اهمّیّت نداشتن ظلم برای جامعه‌ی مسلمان

یک چیزهایی در روز، آن زمانی که جلسه نداریم آدم را اذیّت می‌کند، خدا می‌داند آدم یک هزارم آن را هم نمی‌تواند در منبر بگوید. یعنی من که جرأت نمی‌کنم، از دهان من بعضی مسائل بیرون نمی‌آید (نمی‌توانم عنوان کنم). کنار آن روضه‌های حیرت‌انگیز که هیچ وقت نمی‌توانم بگویم، اصلاً بخواهم به آن فکر کنم که بگویم از حال می‌روم (خیلی برای من دشوار است). آن‌ها در کربلا چه دیدند؟ من به آن نمی‌توانم فکر کنم. من در کنار آن‌ها، این را روضه‌ی مثل قتله‌گاه می‌دانم، چرا؟ یک اسلامی اسلام شد ـ می‌خواهیم به این برسیم ـ که وقتی سیّد الشّهداء را کشتند، مسلمان‌ها، نماز‌خوان‌ها، روضه‌بگیرها، ریش‌‌دارهای مدینه، نگفتند که یزید عجب پست، کثیف، فاسق، کافر، ملحد است که پسر پیغمبر را کشته است! گفتند: شنیدیم یزید شراب می‌خورد، زنا می‌کند! یعنی یک اسلامی اسلام شده که خطّ مقدّم آن، خطّ قرمز آن زنا و شراب و این مسائل است، نه ظلم، نه قتل، آن هم قتل سیّد شباب اهل الجنّة. این موضوع این‌قدر بد نیست! وقتی شنیدند شراب می‌خورد گفتند برویم ببینیم او کیست. وقتی به آن‌جا رفتند دیدند او شراب‌خوار است برگشتند و گفتند: باید علیه او قیام کرد، ده هزار نفر هم کشته شوند کم است، چون شراب می‌خورد!

پناه بر خدا از شراب‌خواری، خدا نکند انسان بخواهد گناه را کوچک بشمارد، پناه بر خدا از این‌‌که در جامعه‌ی ما شراب بخواهد رواج پیدا کند. اگر خیلی به محبّت اهل بیت امید دارید، یکی از آن چیزهایی که خطر این را دارد محبّت اهل بیت را از دل ما زائل می‌کند ـ معاذ الله ـ همین شراب‌خواری است. اصلاً در یک روایت است به امام رضا گفتند: آقا، شما شراب می‌خورید؟! ـ عذر می‌خواهم ـ مثلاً آب جو می‌خورید؟! حضرت می‌توانستند چه چیزی بفرمایند؟ بفرمایند حرام است. اهل بیت برای این‌که ما منتهی شویم، یعنی از بعضی حرام‌ها دست برداریم، می‌دانند ممکن است شهوت به ما غلبه کند، یک چیزی می‌گویند که ما حواس خود را جمع کنیم. فرمود: ما نمی‌خوریم. گفتند: آقا، برای چه؟ فرمود: آن لحظه‌ای که سر مبارک سیّد الشّهداء را جلوی یزید برده بودند، برای او از این نوشیدنی کثیف آوردند، او خورد، باقیمانده‌ی آن را به سمت…

آن را به سر مطهّر سیّد الشّهداء ارتباط داد، یعنی از آن فرار کنید. بعضی چیزها هست که… من نمی‌خواهم گناه را کوچک کنم، بگویم یزید شراب‌خوار است، خیلی گناه بزرگی است. آن لحظه‌ای که انسان سراغ این چیزها برود از ولایت امام بیرون می‌آید. خدا همه‌ی ما را إن‌شاء‌الله حفظ کند، به همه‌ی ما توفیق توبه بدهد. (شراب‌خواری) سر جای خود، خیلی گناه بزرگی است، امّا گفتند یزید شراب می‌خورد، این را گفتند و نگفتند یزید ناموس امیر المؤمنین را شهر به شهر گردانده است. این موضوع به چشم آن‌ها نیامد! شما چه اسلامی داشتید که این‌طور شدید؟ گناه آن (شراب‌خواری) را می‌فهمی، نمی‌فهمی این گناه است؟ این جنگ روایت‌ها است، جنگ دو اسلام است. من آیات و روایات آن را إن‌شاء‌الله بعداً می‌خوانم.

سؤال من فعلاً برای ورود به بحث این است: سیّد انبیا، خاتم الانبیا، روحی له الفداه، سلام الله علیه، ایشان چه کاری انجام داد که این‌طور شد؟ من این را به شما عرض کنم، اگر در مجلس سیّد الشّهداء تشریف بیاورید، برائت شما افزایش پیدا نکند، معلوم است محبّت شما هم افزایش پیدا نکرده است. هر چه کسی بخواهد به سمت توحید برود، باید بیزاری او نسبت به بت‌ها بیشتر شود، وگرنه دارد دروغ می‌گوید؛ یا اشتباه کرده، توهم دارد.

توجّه به ادامه پیدا کردن جریان هدایت مردم

همه‌ی این بدبختی‌ها از این است که یک جریانی ایجاد کردند هدایت بشر را قطع کردند. دقّت کنید چه عرض می‌کنم. چرا باید بعد از پیغمبر اکرم یک امیر المؤمنین می‌آمد تا مسیر ادامه پیدا کند؟ وقتی به حضرت زهرا سلام الله علیها گفتند: خانم، شما چرا این‌قدر ضجّه می‌زنید؟ شما که غذا از دهان حسن (فرزند) خود می‌گیرید و به کافر حربی می‌دهید، حکومت هم دست این‌ها (غاصبان حکومت) باشد، شما که همین‌طور هر چه دارید می‌بخشید، این‌ها بروند از (منافع حکومت) استفاده کنند. حضرت (زهرا) فرمودند: هدایت مردم تا قیامت مختل می‌شود. یعنی این‌طور نیست یک کاری انجام دادند، بعد پنج سال گذشت…

یک ابلهی بود، الآن مرده است، می‌گفت: این حر‌ف‌ها چیست که این‌قدر تکرار می‌کنید، برای هزار و 400 سال پیش است، تاریخ آن گذشته است؟! امام معصوم ـ ظاهراً امام رضا سلام الله علیه ـ فرمود: از دجّال خطرناک‌تر می‌دانید کیست؟ می‌دانید کار مهمّی که دجّال انجام می‌دهد انحراف است، وقتی می‌خواهند بگویند یک نفر مرکز فتنه و انحراف است می‌گویند دجّال است. اصلاً اسم (دجّال) ضرب المثل انحراف است، فتنه است. اشدّ از دجّال می‌دانید چه کسی است؟ اشدّ از دجال «فتنةً»، یعنی دقیقاً تخصّص دجّال… فرمود: اشدّ از دجّال «فتنةً» چه کسی است؟ دجّال این‌طور که در بعضی روایات برادران غیر شیعه آمده خیلی مشخّص است، یک چشم دیگر در وسط دو چشم دارد، هر وقت شما دیدید در میان پیشانی کسی چشم است او دجّال است! این‌طور که کسی فریب نمی‌خورد. فتنه‌ی دجّال شدید است، از دجّال شدیدتر چه کسی است؟ فرمود: آن آدم ـ یا آن روحانی ـ که از محبّت ما اهل بیت دم می‌زند، اسم ما را ببرند گریه می‌کند. مردم او را ببینند فکر می‌کنند خیلی فرد مقدّسی است، او را باور می‌کنند. من الآن که دارم با شما صحبت می‌کنم از ریش‌های من اشک بچکد! می‌‌گویید چه حال زیبایی دارد! ما هم زود فریب می‌خوریم.

ما نسبت به مردم باید حسن ظنّ داشته باشیم، نباید به مردم بدبین باشیم. ولی این دلیل نمی‌شود از ریش من اشک چکید یعنی این چهره‌ی فریبنده‌ی ظاهر مار نیست. پناه بر خدا. فرمود: از فتنه‌ی این شخص شدیدتر کسی است که محبّت اهل بیت مطرح می‌شود گریه می‌کند، بروز می‌دهد، مردم او را باور می‌کنند. می‌گویند خیلی ولایت‌مدار است، اسم اهل بیت می‌آید حال او خراب می‌شود. (فرمود) امّا بغض مردم را نسبت به دشمنان ما کم می‌کند. این (شخص) باور می‌شود، برای همین خطرناک است.

اگر اوّل روی منبر، در جلسه می‌نشست ـ معاذ الله ـ به صدّیقه‌ی طاهره جسارت می‌کرد مردم به شدّت با او برخورد می‌کردند، کسی به حرف او گوش نمی‌کرد. امّا در روضه از حال برود، بعد بیاید از بغض مردم نسبت به دشمنان اهل بیت کم کند، این ممکن است باور شود. لذا فتنه‌ی این شخص از دجّال شدیدتر است.

چه شد که اسلام به این شکل شد؟ یعنی من در بحث مباهله یک جا این سؤال را مطرح کردم، گفتم: ما دو جا داریم نامسلمان ـ بیشتر از دو جا هم داریم ـ وقتی واقعه را نگاه کرده توانسته تشخیص بدهد، مسلمان‌ها با الله اکبر (حق را) زده‌اند! در مباهله به همین شکل است، در ماجرای مباهله دو گروه در مقابل هم ایستادند. مثلاً اسقف‌ها ایستاده‌اند، زهرای مرضیّه سلام الله علیها در حجاب است، این هیبت فاطمه‌ی زهرا و امیر المؤمنین و پیغمبر و حسنین… امام حسین در آن‌جا به راحتی راه می‌رفت، چهار یا پنج ساله بود، ولی در آغوش پیغمبر بود. این‌ها که دیدند جرأت نکردند بیایند مباهله کنند، یعنی این‌که یکدیگر را نفرین کنند. یعنی این‌ها در چهره‌ی حضرت زهرا یک چیزی دیدند، گفتند آبروی ما هم برود ارزش ندارد، ریسک این موضوع خیلی شدید است.

شما یک مورد دیگر هم دارید، سر مطهّر را که داشتند سمت شام می‌بردند راهب آن دِیر آمد و گفت: هر چقدر پول بخواهید من می‌دهم، چهار ساعت (این سر را) به من قرض بدهید. آن‌ها نشسته بودند و می‌خوردند و می‌نوشیدند، گفتند می‌توانیم پولی هم به دست بیاوریم. (راهب) شروع کرد با این سر صحبت کرد. نامسلمان دید، آن‌ها ندیدند. یعنی یک طرف این جنگ دو اسلام یک چیزی است که از یهودیّت و مسیحیّت خطرناک‌تر است، وحشی‌تر است. یعنی شخص صادق باشد، دین او خراب باشد، کافر باشد، ممکن است حق را بفهمد، ولی این اسلام شخص را نابینا می‌کند. این چه نوع اسلامی است؟ بعد پیغمبر چه کاری انجام داده است؟ یا رسول الله شما چه کاری انجام دادید؟

این چیزی که دارم خدمت شما عرض می‌کنم شهید صدر… عالم خوب است پای مباحث علمی خود راست بگوید و بایستد. شهید صدر، مرجع تقلیدی است که شکنجه شد، صورت او را با چاقو سوراخ کردند. خوشا به حال کسی که راست بگوید. در راه معارف اهل بیت جان داد. ایده‌ی این حرف برای شهید صدر است، من دارم این ایده را می‌پرورانم، خدا ایشان را رحمت کند. چه اتّفاقی افتاد؟ پیامبر چه کاری انجام داده بود؟ این همه مسلمان داشتیم، این قرآن آیاتی راجع به مسلمان‌ها می‌گوید. «أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»،[7] «أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ»،[8] ای پیغمبر «حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ»،[9] این‌ها چه شدند؟ یک مرتبه بیایند مقابل پسر پیغمبر بایستند. بعضی حرف‌ها را نمی‌توانم بگویم. در طول تاریخ هرگز عربی به اسارت نرفته، خلیفه‌ی دوم وقتی با یک گروهی می‌جنگید و آن‌ها عرب بودند، اسیر که می‌شدند، می‌گفت: عرب به اسارت نمی‌رود، فدیه بدهند آزاد هستند.

بعد از پیغمبر، تا حادثه‌ی کربلا، دو مرتبه عرب به اسارت رفته؛ یک مرتبه سال آخر حکومت امیر المؤمنین، ابوذر می‌گفت: خدایا من زنده نباشم از «یوم العورة» می‌ترسم. یعنی روز بی‌آبرویی، روزی که… دیگر نمی‌دانیم اسم این را چه اسلامی بگذاریم. گفتند: چه روزی است؟ گفت: آن روزی است که نوامیس محبّان امیر المؤمنین را به بازار می‌برند، ساق پای‌ آن‌ها را برهنه می‌کنند که ببینند مردم کدام را می‌پسندند! این سال 40 اتّفاق افتاد.

مرتبه‌ی دوم هم اسارت آل الله است. دیگر تاریخ به یاد ندارد، یعنی از خلیفه‌ی دوم به بعد اجازه نمی‌دادند که عرب را اسیر کنند. من نمی‌توانم این را توضیح بدهم، چند سال پیش یک مرتبه گفتم لفظ اسیر دقیق نیست، متن عربی را نگاه کنید کلمه‌ی اسیر نیست، کلمه‌ی آن سَبی است که توضیح نمی‌دهم، نمی‌توانم توضیح بدهم. تاریخ به جز این دو مورد به یاد ندارد. آن‌ها چه مسلمانانی هستند؟! امام حسین را کشتند، این چه کاری است؟! شما تاریخ را ورق بزنید، «کتاب المِحَن» ابو العرب، در حدود سال 333 مرده است. «الامامة و السیاسة» منسوب به ابن قتیبة، در قرن سوم، حدود سال 270، 280 است. چه او نوشته باشد و چه کس دیگری نوشته باشد. نوشته: بعضی از دخترها را جلوی خیمه با شمشیر زدند. این‌ها چطور انسان‌هایی بودند؟! این‌ها چه مسلمان‌هایی بودند؟! قربة إلی الله هم می‌گفتند! هم امام سجّاد فرموده، هم امام حسن فرموده است. این‌ها چه اسلامی است؟! یا رسول الله شما چه کاری انجام می‌دادید؟ مشکل کجا است؟

خدا شهید صدر را رحمت کند، می‌گوید: پیغمبر اکرم با ابزار عادی وقتی آمد نبوت را آغاز کرد… من برای شما مثال می‌زنم، یک نفر برود… همین نیجریه را ببینید، یک حکومتی احساس کند شما می‌خواهید یک فضای دیگری درست کنید به شدّت با شما مقابله می‌کند، شما را رها نمی‌کنند. شما به قلب اروپا بروید، یک جایی قرار بدهید، اطراف آن را هم مانع ایجاد کنید، بگویید می‌خواهم این‌جا حکومت اسلامی تشکیل بدهم. مگر شما را رها می‌کنند؟ ما که به قلب آن‌ها نرفته‌ایم، این‌جا هستیم، ما را رها نمی‌کنند، فکر کنید به آن‌جا بروید، فکر کنید مثلاً در پایتخت آمریکا بخواهید مانع ایجاد کنید، بگویید من دو کیلومتر در دو کیلومتر می‌خواهم حکومت تشکیل بدهم. شما را رها می‌کنند؟ پیغمبر باید چه کاری انجام می‌داد؟

منطق‌پذیر نبودن جامعه‌ی رسول الله

پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌دانست نمی‌شود این‌ها را بیاورد پای درس بنشاند، جلسه‌ی درس تشکیل بدهد، بگوید من برای شما استدلال می‌آورم. کاملاً منطقی همه باور کنند و لبّیک یا رسول الله بگویند، پول خرج کنند، جان بدهند. نه، این‌طور نبود. این‌ها افرادی بودند که بچّه‌ی خود را زنده دفن می‌کردند! این‌ها افرادی بودند که به این راحتی احساس نمی‌فهمیدند. بالاتر از آن بنشینند پیغمبر برای آن‌ها کلاس علمی بگذارد! کسر شأن می‌دانستند از رسول خدا سؤال کنند. ببینید یک سؤالی (وجود دارد)، در محدّثین اهل سنّت و محقّقان علم الحدیث اهل سنّت یک بحث مفصّلی دارند، می‌گویند: چه می‌شود ابو هریرة پنج هزار روایت دارد، فلان صحابی که 20 سال قبل اسلام آورده مثلاً 200 روایت دارد؟ چند دلیل می‌گویند، یکی از مهم‌ترین دلایل این است، می‌گویند اصحاب پیغمبر در مسجد می‌نشستند از پیغمبر سؤال نمی‌کردند، کسر شأن می‌دانستند! یک عرب بادیه‌نشین، کسی که از بیابان آمده بود، یک بار در تمام عمر خود پیغمبر را می‌دید، می‌گفت مثلاً یا رسول الله ما جنب شدیم چطور باید طهارت داشته باشیم؟ مثلاً در نماز شک کردم چه کنم؟ آن‌ها (صحابه) هم می‌گفتند ببینید چه می‌گوید. می‌گویند چرا صحابه‌ی قدیمی زیاد روایت ندارند؟ می‌گویند چون آن‌ها عادت نداشتند سؤال کنند.

فرق را ببینید. امیر المؤمنین فرمود: من لحظه‌ای پیغمبر را ترک نمی‌کردم، یا من سؤال می‌کردم او جواب می‌داد، من سکوت می‌کردم او شروع می‌کرد. یعنی شما روایات را باید در بستر تاریخ معنی کنید، این‌که فرق بین امیر المؤمنین با یک نفر دیگر چه بود. شخص در مسجد پیغمبر بود، مثلاً می‌خواستند وقت پیغمبر را بگیرند مدام بیایند و خاطره تعریف کنند، می‌گفتند صدقه بدهید، می‌خواهید به این‌جا بیایید صندوق صدقات بگذارید این‌جا فقرا زیاد هستند. مثلاً ده تومان صدقه بده بیا با پیغمبر، خصوصی، امّا آن‌ها صدقه ندادند! گفتند این‌قدر ارزش ندارد! ببینید هست یا نیست.

یک منبری مثل من که شخصیّت مهمّی ندارد، شما به احترام سیّد الشّهداء این‌جا ساکت نشسته‌اید، کسی که انبیا باید بیایند از او روش تبلیغ و بیان و فصاحت یاد بگیرند، خاتم الانبیاء است، روحی له الفداه. آن‌قدر به این مردم نادان احترام گذاشته که ایستاده و سخنرانی می‌کند. «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً».[10] یک نفر آمد که بقیّه را سرگرم کند، برای خرید و فروش آمدند، «إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً». ایستاده تو را رها کردند و رفتند.

جا دارد ما شب گذشته برای مسلم گریه کردیم قبل از آن بگوییم مسلم گرفتار چه کسانی شد، گرفتار کسانی که اگر امکان آن بود پیغمبر را رها می‌کردند. چه برسد به مسلم. در این شرایط رسول خدا جا نداشت آن‌ها را بنشاند و به آن‌ها درس توحید بدهد. اصلاً این حرف‌ها جایی نداشت، کسی حوصله‌ای برای این حرف‌ها نداشت. حوصله‌ نداشتند. غیر از این‌که افراد معدودی که اسلام می‌آوردند این‌قدر با کتک خوردن و ناسزا گفتن و جسارت و تخریب بر آن‌ها فشار وارد می‌کردند، آن‌ها هم اسلام را رها می‌کردند.

تلاش پیامبر در فضاسازی برای هدایت مردم

لذا پیغمبر سعی می‌کرد با کارهای انگیزشی ـ تمام صحبت این‌جا است، بحث ادامه دارد، فردا إن‌شاء‌الله ادامه می‌دهم ـ  آن‌ها را در شرایطی قرار بدهد که سرکشی و نافرمانی نکنند. خوب دقّت کنید، مثال می‌زنم. تا بعداً امیر المؤمنین و سلسله‌ی ائمّه بیایند معرفت این‌‌ها را افزایش بدهد. من نمی‌گویم پیغمبر کار معرفتی انجام نداد، سلمان و ابوذر را هم در بین این مردم داشتیم، ولی عموم را عرض می‌کنم. برای شما مثال می‌زنم ببینید، برای کارهای اجتماعی فرض کنید از امروز تا دهه، نیم ساعت پیش از منبر، یک نفر از هلال احمر بیاورند در مورد فواید کمک در حوادث غیر مترقبه برای شما نظریات بین المللی را در این عرصه بازگو نماید! اصلاً کسی نمی‌آید بنشیند، می‌گویند چه زمانی این شخص می‌رود ما بعد از آن می‌آییم! همه بیرون در می‌ایستند.

امّا یک مرتبه می‌گویند سیل شد، مردم همه جمع می‌شوند و کمک می‌کنند، خیلی کمک می‌کنند. این‌قدر که می‌گویند به مناطق سیل زده نروید، ترافیکی که شما ایجاد می‌کنید مشکل بیشتری ایجاد می‌کند. مثلاً بعضی از آن‌ها در ترافیک در بین راه مانده بودند، نمی‌توانستند برگردند و نمی‌توانستند جلو بروند! هم باید به زلزله زده‌ها کمک کنند، هم یک عدّه باید بیایند به این‌ها غذا بدهند که این‌ها در جاده نمیرند! پول می‌آورند، یک نفر می‌گوید پوشک بیاورید… فضای آن آماده است و همه می‌آیند. دو سال بگذرد. الآن جلوی در یک صندوق بگذارند، بگویند به مردم زلزله زده بم کمک کنید، تا آخر دهه ممکن است 10 هزار تومان هم کسی در آن پول نریزد!

انسان این‌طور است، جامعه با فرد تفاوت دارد. شما بخواهید مسیر جامعه را عوض کنید، آن هم یک پیغمبری که روحی له الفداه ابزار ندارد، با ابزار عادی می‌خواست یک دینی را بیاورد در جامعه راسخ کند، هزار و 400 سال بعد هنوز من و شما اسم او را می‌آوریم صلّی الله علیه و آله و سلّم بگوییم. خیلی کار پیچیده‌ای است. لذا رسول خدا با کارهای انگیزشی سعی می‌کرد آن‌ها را به راه درست بیاورد. مثل جو (فضا) ایجاد کردن. اشتباه نشود بگویید فلانی گفت پیغمبر آن‌ها را جوگیر می‌کرد، جو غلط نه. اگر خدای ناکرده زلزله اتّفاق افتاد، ما روایات کمک به برادر دینی را بیان کنیم، این جوّ دروغی، جوّ خالی از معرفت نیست. ولی قبول کنید کسی که بدون زلزله می‌رود و به فقرا در طول سال کمک می‌کند سطح او… «قَلِيلٌ يَدُومُ»،[11] یک دهم مال خود را، یک پانزدهم حقوق خود را در ماه به طور ثابت خرج می‌کند، چه زلزله بیاید، چه زلزله نیاید. قبول دارید که معرفت این شخص با جو فرق دارد. پیغمبر اکرم این‌طور نبود فقط گروه اوّل را در نظر داشته باشد و بگوید امثال سلمان خوب هستند. مگر چند نفر مانند سلمان هستند؟ این دین قرار است جهانی شود، لذا باید جامعه را هم دریابد. برای سلمان‌ها «سِرَّاً»، برای بقیّه «جَهراً». یک سری کارها برای امیر المؤمنین و شاگردان امیر المؤمنین، یک سری هم برای جامعه.

جامعه‌ای که بچّه‌ی خود را زنده دفن می‌کرده باید کاری انجام بدهیم این‌ها… در جو، انسان حرف درست را راحت‌تر قبول می‌کند، به هم‌نوع کمک کنید… نزدیک نوروز که می‌شود طرف دارد می‌رود که خرید کند، راحت‌تر به یتیم فقیر کمک می‌کند تا نسبت به وضعیّت عادی. نزدیک بازگشایی مدرسه می‌شود برای فرزند خود دفتر می‌خرد، راحت‌تر به فقیر کمک می‌کند. در جشن نیکوکاری راحت‌تر کمک می‌کند. اگر امکان داشت بعضی که عادت دارند هر روز یک جشن نیکوکاری راه می‌انداختند! ولی در این صورت که مردم کمک نمی‌کنند. نزدیک سال تحصیلی جدید باشد، نزدیک سال تحویل باشد، خدای ناکرده زلزله باشد، یعنی همان جو. ببینید روح مسئله درست است، روح آن خالی از معرفت نیست، ولی جو هم کمک می‌کند. این هنر پیغمبر است که 15 سال از اسلام گذشته بود 300 نیروی نظامی داشت. یعنی جنگ بدر که پیغمبر روحی له الفداه می‌خواست برود و بجنگد 300 نفر یار دارد. تازه همه‌ی این 300 نفر پای کار جنگ نیستند. 300 چماق هم ندارد که به دست این‌ها بدهد، چه برسد به 300 شمشیر. 300 الاغ ندارد به آن‌ها بدهد، چه برسد به 300 اسب. در این فضا.

چون ثروتمندهایی که حرام‌خوار بودند… ثروتمند مؤمن هم پای کار پیغمبر بود. ولی برای آن ثروتمندهایی که با حرام پول به دست آورده بودند جذّابیّت نداشت که سراغ پیغمبر بیایند. بیشتر فقرا بودند، قلیلی ثروتمند پای کار داشتیم. پیغمبر باید چه کاری انجام می‌داد؟ باید این‌ها را در فضای جو قرار می‌داد.

یک مثال دیگر می‌زنم که بتوانم بعد بحث را تمام کنم. این‌ها افرادی بودند که… الآن اگر به ما بگویند رسول خدا به دعوت شما می‌خواهد به تهران بیاید، اگر کسی معرفت داشته باشد چقدر برای استقبال می‌رود؟ اگر پیغمبر یک روز نهار به خانه‌ی ما بیاید… این‌ها برعکس، جنگ حنین شد، کمی غنیمت به دست مسلمان‌ها رسید، خمس آن دست پیغمبر است. خمس را پیغمبر می‌تواند در مسیری که می‌خواهد خرج کند، مسیری که می‌خواهد همان مسیری است که الهی است. ابوسفیان آمد و نگاه کرد، گفت: یا رسول الله، اگر ما به شما گفتیم به شما مال و ثروت می‌دهیم، ولی شما مدام می‌گفتید اگر ماه در دست چپ من، خورشید در دست راست من باشد… یک درّه گوسفند الآن به دست شما افتاده است، پس طبع شما بلند است! ابوسفیان گوسفند می‌فهمید، فکر کرد پیغمبر می‌خواهد قیمت بالاتری را بخواهد! اگر پیغمبر فرموده من در راه خدا رشوه نمی‌گیرم (برای پول بیشتر است)!

پیغمبر فرمود: به نظر تو این گوسفندها ـ که جزء خمس پیغمبر بود ـ خیلی زیاد است؟ برای تو باشد. اهل مدینه گفتند ما (پیامبر) را به مدینه آوردیم، خانه نداشت به او جا دادیم، امنیّت نبوده از او حفاظت کردیم، در جنگ‌ها جنگیدیم. اهل مدینه در جنگ‌ها جنگیده بودند؟ در جنگ خندق کجا بودند؟ (مردم مدینه) گفتند: حالا پول را به فامیل‌های قرشی خود می‌دهد؟! در این‌جا دو حالت بود؛ پیغمبر اکرم می‌توانست بگوید «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ»،[12] همه چیز را به هم بزند. اگر همه چیز را به هم بریزد جنگ داخلی اتّفاق می‌افتد. ما امروز دور هم می‌نشستیم، در یک کلاس تاریخ فِرَق و مذاهب می‌گفتیم یک کسی بود که ادعای اسلام کرد، بعد با یاران خود جنگید، کشته شد و تمام شد.

کار سخت است. راه دیگر این است که آن‌ها را بنشاند… همه‌ی عالم برای پیغمبر است، «أَنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لِلْإِمَامِ»، آن‌ها که این چیزها را نمی‌فهمیدند. کسی که بدبین به رسول خدا است، می‌گوید حالا که پول رسید به قرشی‌ها و مکّی‌ها و فامیل‌های خود داد! اگر امروز مثلاً یک اصفهانی، یک تبریزی، یا یک شیرازی مسئول یک جایی باشد و به یک شیرازی دیگر پول بدهد، قبل از این‌که بررسی کنیم درست است یا نه ممکن است به ذهن ما برسد چون همشهری او است داده است. آن‌ها به پیغمبر چنین… مسلمان‌ها! این‌جا پیغمبر می‌توانست یک جلسه‌ی معرفتی دقیق بگذارد، شئون رسول خدا، بگوید «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»،[13] «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»،[14] کسی در برابر حکم پیغمبر اختیار ندارد…

اگر کسی می‌خواست این‌ها را بفهمد اصلاً به ذهن او خطور نمی‌کرد چنین حرف شنیعی به پیغمبر نسبت بدهد، چنین حرف قبیحی نسبت بدهد که پیغمبر فامیل‌ خود را ترجیح داد. این‌جا پیغمبر اصلاً در فضای معرفتی وارد نشد، آن‌ها هنوز تربیت نشده بودند، از آن‌ها باید در جوی مثل جو زلزله کمک می‌گرفت. کما این‌که در جنگ بدر فرمود: می‌خواهید بروید پول‌های خود را پس بگیرید؟ به شام رفتند تا پول به دست بیاورند، به شام رفتند و دیدند جنگ شد. روز اوّل می‌فرمود جنگ است نمی‌رفتند. حضرت دروغ نفرمود، بخشی از واقعه را گفت، برای این‌که بتواند آن‌ها را همراه کند. بعد ببینند 300 نفر بودند «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ».[15] ببینند که در این صورت هم برای آن‌ها اتّفاقی نمی‌افتد، این‌ها باید آموزش ببینند.

تلاش رسول الله برای اصلاح فرهنگ

می‌گفتند باز هم به مکّی‌ها پول داد! این‌جا رسول خدا آن‌ها را جمع کرد، فرمود: ابوسفیان و دیگران وقتی برگردند به سمت مکّه بروند، شتر و گوسفند با خود می‌برند، شما به مدینه برگردید رسول خدا را با خود می‌برید. «مَا أُوذِيَ‏ نَبِيٌ‏ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ».[16] چقدر باوفا است، چقدر بامرام است. افرادی که بچّه‌های خود را زنده به گور می‌کردند یک مرتبه دیدند جلوی تواضع پیغمبر خوار شده‌اند، همه‌ شروع به گریه کردند. انسانی که قبلاً بچّه‌ی خود را زنده دفن می‌کرده باعث شوید گریه کند، ببینید چقدر باید روی (آن‌ها کار کنید). شروع به گریه کردند، گفتند: یا رسول الله، اشتباه کردیم، شما راست می‌گویید، ما شما را با خود به مدینه می‌‌بریم، ما با پیغمبر زندگی می‌کنیم.

معرفت نداشتن مردم نسبت به جایگاه پیامبر

یعنی قبل از این نمی‌دانستند؟ می‌دانستند، ولی چون معرفت نبود باید… پیغمبر در فضای ایجاد انگیزش و جو صحیح ـ یا برای آن معادل خوب پیدا کنید ـ سعی می‌کرد این‌ها را با خود آرام آرام جلو بیاورد. وگرنه این‌ها این‌طور نبودند که پای کار باشند، بگویند ما می‌رویم یک جایی که طرف مقابل 100 نفر هستند، ما پنج نفر هستیم، می‌ایستیم، «إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»،[17] یا پیروز می‌شویم یا شهید می‌شویم. این کار دو سه نفر است، قرآن می‌گوید: در جنگ فرار می‌کردند. من هر وقت می‌خواهم این را بگویم…

یکی از کسانی که از مسئولین رده بالای سپاه است، پای او هم قطع شده، بچّه‌های گردان می‌گفتند: آتش دشمن که سنگین می‌شد با کتک هم شده حاجی را داخل سنگرها می‌بردیم که اتّفاقی برای او نیفتد و بتواند بچّه‌ها را برگرداند. او را کتک می‌زدیم (می‌بردیم) تا اتّفاقی برای او نیفتد! تا سال 67 او را سالم نگه داشتیم.

همراه آن‌ها پیغمبر بود، وقتی دشمن حمله می‌کرد فرار می‌کردند! یعنی پیغمبر هر کاری می‌خواهد انجام بدهد، فعلاً تا دشمن مشغول پیغمبر است ما می‌رویم! «وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في‏ أُخْراكُمْ».[18] (می‌فرمود) فلانی کجا داری می‌روی؟ یعنی این‌طور نبود که بگوییم پیغمبر این‌جا بود و آن‌ها دورتر بودند، امکان ارتباط بین آن‌ها وجود نداشت. نه، کنار هم بودند، جواب می‌داد آقا شما باشید، تا شما را بکشند ما هم رفته‌ایم! می‌گفتند خود من زنده بمانم، این‌طور بودند.

لذا باید بعد از نبیّ خدا کسی می‌آمد که مرحله به مرحله این‌ها را از فضای جوّ صحیح به فضای معرفت ببرد. این را بگویم و بعداً از این‌جا بحث را ادامه بدهم. فرمود: «إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ»،[19] جنگ بعد از من، جنگ بر سر تأویل و تفسیر و روایت درست از دین است. شما فعلاً جو زده هستید، کف روی آب هستید، آمدید و اسلام آورده‌اید، ولی همین که کار سخت شود، کار به شما تنگ بیاید، یا فرار می‌کنید یا ما را لو می‌دهید. زمان لازم است تا همه‌ی شما مثل ابوذر شوید، زمان لازم است تا بشریت چنین تابلویی داشته باشد که اصحاب سیّد الشّهداء باشند.

یکی از نیازهای به امام بعد از پیغمبر این بود که این مسیر ناقص بود، هدایت ناقص بود. بشر هنوز از شیر هدایت گرفته نشده بود، به قول عرب هنوز فطین نشده بود. هنوز باید دست او را می‌گرفتند پا به پا برود، باید به او کمک می‌کردند. هنوز آماده نبود برای این‌که حق و باطل را مستقیم بفهمد. جامعه را می‌‌گویم، کلّاً بحث من جامعه است، هنوز آماده نشده بود. لذا در این شرایط یک کاری انجام دادند ـ این را بگویم و وارد روضه شوم ـ که صریح آیه‌ی قرآن است: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ».[20] اگر مسیر درست پیش می‌رفت آن‌ها مأیوس می‌شدند. شیطان مأیوس شد، آن‌ها برگرداندند، یک عدّه معلّم شیطان شدند. یک عدّه پشتیبان شیطان شدند، بطانه‌ی شیطان شدند. اجازه ندادند تربیت درست اتّفاق بیفتد. در واقع فرزند درون رحم هدایت سقط شد، وگرنه پیغمبر کم کاری نکرده است. إن‌شاء‌الله بحث را ادامه خواهیم داد.

روضه‌ خوانی برای امام حسین علیه السّلام

ما چه بگوییم؟ به این‌که خود را نگاه می‌کنیم، کمی انسان به این وقایع فکر می‌کند، می‌گویم حسین جان برای مجلس تو چه کرده‌ام؟ ما کاری برای تو انجام نداده‌ایم. تو چقدر زحمت ما را کشیده‌ای؟ خیلی که لطف کنیم، کار مهمّی انجام بدهیم، این‌که روزی چند جلسه برویم و گریه کنیم، یا نهایتاً یک بخشی از پول خود را بدهیم. دختر خود را برای کتک خوردن… آن حسین بن علی است که برای هدایت ما کار کرده است.

وقتی راه افتاد برای این‌که ما را نجات بدهد با همه‌ی وجود خود به صحنه آمد. وقتی جبهه‌ی کفر، طاغوت و شرک همه به اسم اسلام یکپارچه شدند یک مباهله‌ی دیگری اتّفاق افتاد. «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ».[21] بعد بیایید با هم درگیر شویم. منتها آن روز اتّفاقی که افتاد این بود در مباهله‌ی اولی پیغمبر با نامسلمان‌ها طرف بود، این‌ها چهره‌ی فاطمه‌ی زهرا را که دیدند برگشتند. این‌جا مولای ما سیّد الشّهداء دارد با همه‌ی دارایی خود می‌آید، با زینب کبری، با شیرخوار خود، با دختر خردسال خود، با دختر تازه عروس خود، با دختر نوجوان خود می‌آید، با خواهر خود می‌آید، با یتیم‌های امام حسن می‌آید. با همه حرکت کرد.

این چند روز اخیر خیلی بر اهل بیت سخت گذشت، از مکّه هشت ذی حجّه این‌ها راه افتادند. تقریباً 20 روز در راه بودند. إن‌شاء‌الله اربعین قسمت همه‌ی شما شود، سه چهار روز در مسیر هستید، این همه از شما پذیرایی می‌کنند، خیلی خسته می‌شوید. مردها این‌طور هستند، چند نفر مرد که با هم می‌روند، در مسیر هم از آن‌ها پذیرایی می‌کنند، خطر ناامنی نیست، ناموسی در خطر نیست. دیده‌‌اید وقتی می‌رسیم فکر می‌کنیم یک کاری برای امام حسین انجام داده‌ایم. پاهای ما تاول زده است، چند روز است؟ چهار روز است. 20 روز نیست، کاروانی نیست که در آن دختر بچّه است، کاروانی نیست که نگرانی دارد، کاروانی نیست که در بین راه خبر شهادت مسلم را دادند همه رفتند آن‌ها تنها شدند. شاید هزار نفر، 500 نفر بودند، وقتی خبر شهادت مسلم آمد همه‌ی آن‌ها رفتند. این‌ها (کاروان) داغ‌دار شدند. شما چقدر امام حسین را دوست دارید؟ هیچ وقت شما مثل زینب کبری شیعه‌ی سیّد الشّهداء نیستید، دل‌ها برای امام حسین شور می‌زند (نگران است)، خطر جانی وجود دارد. این خیلی انسان را خسته می‌کند. سفر عادی انسان را خسته می‌کند، سفری که انسان اضطراب دارد…

هر مرتبه که دختر بچّه‌ها امام حسین را می‌دیدند می‌گفتند: ما دوباره پدر را می‌بینیم یا نمی‌بینیم؟ بعد که به سپاه حرّ رسیدند دیدند دست پدر بسته است، اجازه نمی‌دهند سمت سایه برود، اجازه ندادند به سمت آب برود. با یک دل شکسته… آن‌ها را دعوت کرده بودند، روزی که خواستند دعوت کنند شبث ربعی‌ها گفتند: آقا، به این‌جا بیایید رودخانه‌ها خروشان است، میوه‌ها رسیده‌ است. به مثل امروز و امشب به کربلا رسیدند، به یک جایی که نه آب باشد نه آبادی و نه سایه‌ای باشد. آن ملعون گفته بود: «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَيْنِ»،[22] سخت بگیر.

لذا وقتی به سیّد الشّهداء گفتند دیگر این‌جا باید بایستید، آقا نگاه کرد. به این دشت یک نگاهی کرد، وقتی اسم آن را پرسید چند اسم گفتند. مثلاً آن دشت غاضریه است. وقتی فرمود: این‌جا کجا است؟ گفتند: اسم این‌جا کربلا است. فرمود: «أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ»[23] «هَذَا مُنَاخُ رِكَابِنَا»،[24] جدّ من فرموده بود ما همین‌جا باید بار اقامت بیفکنیم. «هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا».[25] بعد سر مبارک خود را پایین انداخت، آرام فرمود: «هَاهُنَا… مَسْفَكُ دِمَائِنَا»، خون ما را همین‌جا می‌ریزند. همین که زینب کبری شنید آمد یک جمله‌ای گفت. من اشاره می‌کنم.

زینب کبری یک جمله‌ای گفت، من قبل از این‌که آن جمله را معنی کنم شما را به جایی می‌برم که باید (باشیم). ما این شب‌ها می‌خواهیم خود را به مادر او نشان بدهیم. زینب کبری سلام الله علیها به یاد آورد وقتی مادر او از دنیا رفت به خانه آمدند، بچّه‌ها رو بند را کنار زدند، دیدند دیگر مادر چشم‌ها را بسته است. امام حسن صحبت کرد جواب نداد. سیّد الشّهداء آمد عرض کرد: «يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي… أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ‏».[26] زینب داشت نگاه می‌کرد، دید سیّد الشّهداء جواب نداد. دید زیر بغل امیر المؤمنین را گرفتند و بالای سر مادر آوردند. صدا زد: «کَلِّمِینی یَا بِنتَ رسولِ الله»، «کَلِّمِینی یَا مَن دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى». وقتی از جواب شنیدن ناامید شد اشک او روی صورت حضرت زهرا چکید، این‌طور فرمود: «يَا فَاطِمَةُ كَلِّمِينِي فَأَنَا ابْنُ عَمِّكَ عَلِيُّ».[27] زینب داشت نگاه می‌کرد، «فَفَتَحَتْ عَيْنَيْهَا». دید مادر چشم خود را باز کرد، دست خود را به سختی بالا آورد.

این‌جا یک جمله‌ای فرمود، یک نگاهی به بچّه‌ها کرد، یتیمی بچّه‌های خود را دید. فرمود: علی جان «ابْكِنِي وَ ابْكِ لِلْيَتَامَى». زینب در روز ورود به کربلا به یاد آورد:

«ابْكِنِي وَ ابْكِ لِلْيَتَامَى وَ لَا                             تَنْسَ قَتِيلَ الْعِدَى بِطَفِّ الْعِرَاق‏»

این حسین من را فراموش نکنی. همین که سیّد الشّهداء فرمود: «هَاهُنَا… مَسْفَكُ دِمَائِنَا»، زینب دوید و به سینه‌ی خود زد: «الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ».[28]

پایان


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏43، ص 39.

[5]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 481.

[6]– سوره‌ی مریم، آیه 39.

[7]– سوره‌ی حجرات، آیه 15، سوره‌ی حشر،  آیه 8.

[8]– سوره‌ی توبه، آیه 20، سوره‌ی نور، آیه 52.

[9]– سوره‌ی انفال، آیه 64.

[10]– سوره‌ی جمعه، آیه 11.

[11]– غرر الحكم و درر الكلم، ص 498.

[12]– سوره‌ی مائده، آیه 54.

[13]– سوره‌ی حشر، آیه 7.

[14]– سوره‌ی احزاب، آیه 36.

[15]– سوره‌ی بقره، آیه 249.

[16]– مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام (لابن شهرآشوب)، ج ‏3، ص 247.

[17]– سوره‌ی توبه، آیه 52.

[18]– سوره‌ی آل عمران، آیه 153.

[19]– وسائل الشيعة، ج ‏27، ص 204.

[20]– سوره‌ی مائده، آیه 3.

[21]– سوره‌ی آل عمران، آیه 61.

[22]– الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 83.

[23]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 81.

[24]– مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج ‏4، ص 97.

[25]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 81.

[26]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏43، ص 186.

[27]– همان، ص 178.

[28]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص 83.