همزمان با فرا رسیدن ماه مبارک رمضان 1440 هـ ق، حجت الاسلام کاشانی بامداد روز شنبه مورخ 04 خرداد ماه 1398 مصادف با سحر نوزدهمین روز ماه مبارک رمضان در برنامه زنده تلویزیونی «ماه من» شبکه سوم سیما حضور یافتند و پیرامون موضوع «امیرالمؤمنین؛ دوستان و دشمنان» با محوریت «آغاز حکومت حضرت» به گفتگو پرداختند که مشروح این مصاحبه تقدیم حضورتان می گردد.
برای دریافت فایل صوتی این برنامه اینجا کلیک نمایید.
برای دریافت فایل تصویری این برنامه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
- آقای شریعتی: ما به اینجا رسیدیم که شرایط جامعه خیلی غبار آلود بود و اتّفاقاتی افتاد. داریم کمکم به خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام نزدیک میشویم.
بدعتهای ایجاد شده در حکومت خلیفهی سوم
– خیلی مختصر عرض کردیم که بعد از شش سال ابتدایی حکومت خلیفهی سوم چون بستگان درجهی یک خود را سر کار آورد، بنی امیّه را حذف کرد و حقوقهای نجومی که به بعضیها میرسید کم شد، یعنی فرض کنید حقوقهای زیاد کمی کم شد. اینها مانند بقیّهی مردم نبودند، ولی چون توقّع بیشتر بود صداها بلند شد. از طرفی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) هم خیلی اعتراض میکرد.
یک نمونه در صحیح مسلم است که مثلاً حضرت دید اینها نماز (را متفاوت) میخوانند. (خلیفهی سوم) بعد از شش سال حکومت در منا، نماز در سفر را، تمام خواند؛ یعنی ابتدا که دورهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، بعد دورهی خلیفهی اوّل، بعد خلیفهی دوم، همهی اینها در منا، نمازِ در سفر را شکسته میخواندند. بعضیها میگفتند آقا یک چیزی بگویید. بعضیها میدیدند به نفع آنها نیست که حرف بزنند، هزینه دارد، بنابراین خود را به آن راه میزدند (در این بحثها دخالت نمیکردند) و میگفتند دردسر دارد، اختلاف افکنی نکنید! دیگر وقتی اصل دین در خطر است معنی ندارد. اینجا امیر المؤمنین صلوات الله علیه اعتراض کرد یا در مورد مسائل دیگری که اعتراض کردند.
سؤال جالب است، کمکم حالت سنّت عوض شد. فرمودند مگر زمان رسول خدا نبودید که طور دیگر عمل میشد! خلیفه گفت: «أَجَلْ»[1] بله، بودم «وَلَكِنَّا كُنَّا خَائِفِينَ» آن روز میترسیدیم مخالفت کنیم. این روایت در صحیح مسلم است. یعنی اینکه کمکم ورق برگشت. حالا همه چیز دست ما است و ما میگوییم چه کار کنید.
اتّفاقات اواخر حکومت خلیفهی سوم و مرگ او
یکی از حکّام در کوفه به نام سعید بن عاص، بالای کاخ حکومتی رفت و نگاه کرد. سواد در عربی یعنی سیاهی، باغ. مثلاً شخصی در سفر میگوید از دور سیاهی میبینم، یعنی یک درختهایی (در دور دست) است. به کوفه اشاره کرد؛ کوفه چند هزار نفری با آن همه ثروت. گفت: «هَذَا السَّوَادُ»[2] کلّ این کوفه «بُسْتَانٌ لِقُرَيْشٍ» یعنی کلّ کوفه برای ما است. مردم کوفه دیدند دیگر کار از حکومت کردن گذشته است، کمکم اینها میخواهند باغ ما را از ما بگیرند. مردم کوفه عصبانی شدند و درگیری شد. وقتی سعید بن عاص به سمت مدینه رفت برای اینکه حاکمان جلسه داشتند، مردم کوفه در واقع قیامی به رهبری مالک اشتر کردند و کوفه را در دست گرفتند و دروازهی شهر را بستند و سعید بن عاص که برگشت او را راه ندادند. این سال آخر حکومت خلیفهی سوم است.
به خلیفه گفتند ما عربهای کوفه اینجا یمنی هستیم، یکی از جنس خود ما بفرست. ابو موسی اشعری که یمنی بود و مرضی الطّرفین شد؛ هم یمنی بود باب میل انقلابیون کوفه و هم با خلیفه رابطهی خوبی داشت. ایشان حاکم کوفه شد، ساکن کوفه هم بود. از آن طرف برادر رضاعی، یعنی برادر شیری خلیفهی سوم خیلی مردم را تحت فشار قرار میدادند. آمدند اعتراض کنند -همانطور که عرض کردیم افکار عمومی خیلی اهمّیّت نداشت- گفتند بروید تا شما را نکشتیم. اینها خواستند برگردند. ما عرض کردیم که امیر المؤمنین را از شهر بیرون کرده بودند، امّا چند بار امیر المؤمنین را آوردند که حضرت پا درمیانی کند، با اینها صحبت کند. حضرت اینها را آرام کرد و فرمود برگردید، من تذکّر میدهم.
بعد مروان به سمت مصر نامهای فرستاد که اینها اگر آمدند کاری کنید که عبرت سایرین شوند، اعمال قانون کنید. اینها در راه فهمیدند و برگشتند. کوفیان که خسته شده بودند، یک پیروزی کوچکی زیر دندان اینها مزّه کرده بود که شهر را گرفتند و طلحه و زبیر و عایشه که اینها را رهبری میکرد و بنی امیّه مانند عمر و عاص که از کار برکنار شده بودند، همه با هم از گروههای مختلف به این نتیجه رسیدند که خلیفهی سوم به درد کسی نمیخورد، دیگر کارآمد نیست، یعنی هر کدام با یک نیّتی این حرف را میزدند.
- آقای شریعتی: جالب است که تمام این حبّ و بغضها در جبههی مقابل محوریّت دنیایی دارد.
– بله. همینطور است. جالب است که وقتی آمدند کاخ حکومتی را محاصره کردند، به معاویه نامه نوشتند که هنوز شام دست او است. ولی معاویه دید عنقریب است که اگر خلیفهی سوم زنده بماند او را هم حذف میکند. مهمترین استان باقی مانده را هم میگیرد و به این پسر خالهها و پسر داییها خواهد داد. لذا معاویه با اینکه وقت داشت که سپاه را بفرستد به هیچ وجه این کار را نکرد و خلاصه به طرز بسیار فجیعی خلیفهی سوم کشته شد. یک نفر آمده بود و دست خود را بلند کرده بود و از زیر مچ او خون میچکید. گفت طلحه کجا است که کار تمام شد!
اصرار مردم کوفه به امیر المؤمنین علیه السّلام برای پذیرش خلافت
بنده میخواهم عرض کنم که گروههای مختلفی در این قتل با نیّتهای مختلف شرکت کردند. حالا این مردم انقلاب کردند، هیجان هم خیلی بالا است، گفتند سراغ چه کسی برویم؟ امّ البنین، عایشه موافق طلحه است که او حاکم شود. جمعیّت میخواست به سمت خانهی طلحه میرود. من همیشه این را میگویم که جناب طلحه دست خود را آماده کرده بود که مردم ببوسند و بیعت کنند، امّا هر چه نشست دید خبری نشد! مردم کوفه به مالک و عمّار یک ارادت ویژه پیدا کرده بودند که حکومت شهر را گرفته بودند. اینها پیش کوفیان رفتند و گفتند شما به بقیّهی مردم بگویید. الآن سراغ طلحه میروند، طلحه صد بُحار طلا دارد، یعنی هزاران کیلو! اینها را از کجا آورده است؟ اینها را عثمان به او داده است. شما اگر به عثمان منتقد هستید، او به طلحه هم پرداختیهای فراوان کرده است. نکند دو سال بعد مجبور شوید با او درگیر شوید. به جای آن سراغ کسی بروید که در این حکومت… اینها اگر با حکومت درگیر هستند در قصرهای خود دارند زندگی میکنند.
تنها کسی که از شهر بیرون شده است، در باغ بیرون خود دارد زندگی میکند، یعنی حقّ شهروندی او را هم گرفتند و با این حال اگر ببیند که جامعه به خطر افتاده است میآید از خلیفه دفاع میکند، کسی که چشمههای فراوان در راه حج برای شما قرار داده است، باغهای فراوان که شما از میوههای آن خوردید، خرمای آن خوردید، آب آن را خوردید، این همه موقوفه درست کرد. امیر المؤمنین خیّر بزرگی بود! سراغ کسی بروید که او خدمات داده است و برتر هم بوده است، ولی اصلاً بهرهمند نبوده است. ورق برگشت و جمعیّت چون به خاطر پیروزی جدید جناب عمّار و مالک اعتماد هم کرده بودند… این نکته را عرض کنم که اگر مالک و عمّار نبودند تاریخ حکومت امیر المؤمنین را نمیدید و این دو بزرگوار حقّ حیات بر گردن ما دارند.
جمعیّت سراغ امیر المؤمنین رفتند و التماس کردند. از آنها التماس و از امیر المؤمنین انکار. چرا؟ چون امیر المؤمنین 13 سال پیش در رقابت شورای شش نفره فرمودند کتاب خدا و سنّت پیغمبر. من راجع به کسی دیگر حجّت قبول ندارم، معصوم که نیستم. ولی مردمی که بعد از 13 سال آمدند دنبال این بودند که امیر المؤمنین جانشین دو خلیفهی اوّل شود و میگفتند عثمان وعده داد و عمل نکرد و ما هم او را کشتیم. حالا من به درست و غلط آن کاری ندارم. آنها میگفتند او به وعدههای خود عمل نکرد، شما سر کار بیایید. امیر المؤمنین هم قبول نداشت که خلیفهی دوم و اوّل شود. او خود را خلیفهی رسول خدا میدانست، لذا قبول نمیکرد.
– آقای شریعتی: یعنی بلافصل.
– بله، ایشان میفرمودند من خلیفهی پیغمبر هستم.
وجود محدودیّتهایی در دوران حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام
امّا اتّفاقاتی افتاد. حضرت شنید معاویه نزدیک مدینه لشکر آورده است و اگر امیر المؤمنین بیعت را نپذیرد، حالا که این همه جمعیّت التماس میکنند، طبیعتاً گزینهی بعدی مردم چه کسی است؟ طلحه است و طلحه در قتل عثمان از متّهمان ردیف اوّل است و طبیعتاً همان کاری که معاویه با امیر المؤمنین کرد با طلحه میکرد و به سرعت یکی دو ساله با یک جنگی به اسم خون عثمان طلحه را میکشت. همانطور که دیدید در جمل خیلی زود شکست میخوردند و معاویه خیلی مشروع خلیفهی چهارم مسلمین میشد.
حضرت یک عبارت خیلی تندی فرمود. حضرت فرمود به خاطر اینکه او خلیفه نشود من قبول میکنم بیاییم. این یعنی کسی به عنوان حاکم مسلمین ذیل خلفای اوّل و دوم آمد و حکومت یک فقیه شروع شد، نه حکومت یک معصوم. کسی امیر المؤمنین را معصوم نمیدانست و این کسانی که در تاریخ به آنها شیعهی امیر المؤمنین گفتند، اینها شیعه نبودند و از برادران اهل سنّت بودند. ما سی یا پنجاه شیعه داریم. این کسانی که میگویند شیعیان علی یعنی کسانی که طرفدار امیر المؤمنین و خلیفهی اوّل و دوم بودند و خلیفهی سوم را قبول نداشتند. اینها شیعهی امیر المؤمنین بودند.
– آقای شریعتی: یعنی کسانی از جنس سلمان، از جنس عمّار، از جنس…
– اینها خیلی معدود هستند، اینها انگشت شمار هستند، در روایات ما عدد آن به 30 یا 50 ذکر شده است، یعنی اینقدر انگشت شمار و یاران خاصّ حضرت بودند.
لذا وقتی امیر المؤمنین آمد میگویند شیعیان امیر المؤمنین، ولی در واقع امیر المؤمنین فقیهی از اصحاب پیغمبر شد، آن هم نه برترین، نه کسی که مردم علم و حلم و شجاعت و تقوای او را برتر میدانند.
- آقای شریعتی: یعنی کسی که در شأن او زیارت جامعهی کبیره بخوانند.
– نه او را در حدّی قبول داشتند که حق ندارد عزل و نصبهای خلیفهی دوم را دستکاری کند. لذا وقتی حضرت خواست قاضی القضات کوفه را عوض کند قبول نکردند، گفتند این یکی باقی ماندهی خلیفهی دوم است، با خلیفهی سوم کاری ندارد. یعنی به حضرت اجازه نمیدانند یا مثلاً اختلافی است سر اینکه نماز مستحبی تروایح را میشود به جماعت خواند و یا نمیشود خواند که خلیفهی دوم گفت میشود خواند، امیر المؤمنین وقتی خواست جلوگیری کند مردم مخالفت کردند و گفتند اینها در واقع اختصاصی خلیفهی دوم است و شما حق ندارید به اینها دست بزنید.
- آقای شریعتی: یعنی در واقع حاکمیّت حضرت را پذیرفتند نه ولایت ایشان را.
هشدار امیر المؤمنین علیه السّلام به غارتگران بیت المال
– حاکمیّت حضرت را به عنوان فقیه برجسته پذیرفتند، نه به عنوان معصوم، نه به عنوان خلیفه. این که حضرت قبول نمیکنند و میفرمایند شما من را قبول ندارید، به آن معنا میفرمایند شما من را قبول ندارید. لذا وقتی امیر المؤمنین آمد شعارهای ایشان، شعارهای دینی و مذهبی نیست، مثلاً نفرمود فدک را پس میگیرم، چون اینها اصلاً قبول نداشتند که به خلفا انتقاد شود. لذا امیر المؤمنین صلوات الله علیه و آله و سلّم شعار انتخاباتی خود را بر خلاف همهی شعارهای انتخابی تهدید قرار داد، به جای وعده. یعنی چه؟ یعنی حضرت فرمود: اگر من بیاییم پولهایی که در دورهی قبل گرفتند را پس میگیرم! این به چه معنا است؟ حتّی اگر مهریهی همسر شما باشد آن را پس میگیریم! این به چه معنا است؟ یعنی من تصرّفات قبلی در بیت المال را نامشروع میدانم. شما میدانید که اگر حاکم بعدی میآید، تصمیمات او عطف به ماسبق نمیشود، مگر قبل یا نامشروع بداند. حضرت وقتی میفرمود اگر من برگردم هر چه تصرّف شده باشد پس میگیرم این یک تهدیدی است که عملی هم نشد. حالا بعداً عرض میکنیم چرا. خلاصه حضرت با تهدید شروع کرد.
غربت امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام در میان کوفیان
این رفتارهای امیر المؤمنین و این غربتی که حضرت داشت کار را به جایی رساند که امیر المؤمنین گاهی به خاطر تصمیمات خود مجبور میشد که در مسجد توضیح بدهد و از خود توصیف کند. متأسّفانه عدّهای که در کنار ستونها بودند میگفتند دروغ میگوید.
یعنی تلختر از تیغ که امشب به سر امیر المؤمنین صلوات الله علیه اصابت کرد غربت حضرت است که امیر المؤمنین باید به یک عدّه مردم خود را معرّفی کند و خیلیها هم به دیدهی شک به ایشان نگاه کنند. لذا حضرت خیلی دلگیر بود. این هم در سیرهی حضرت است از دست مردم خسته شد و رسول خدا را در خواب دید، رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم فرمود علی جان این مردم را نفرین کن. چقدر امیر المؤمنین کرم داشت، اینجا نفرمود که خدایا اینها را ذلیل کن، عرض کرد خدایا بدتر از من را برای اینها بیاور. شما میدانید که همهی عالم بدتر از امیر المؤمنین علیه السّلام هستند. در واقع فرمود من را از اینها بگیر. یعنی نفرین حضرت این بود که من را از اینها بگیر. یعنی بدّتر از من را بر اینها مسلّط کن، یعنی هر کسی بیاید ضعیفتر و پایینتر از امیر المؤمنین است.
حضرت یک جملهای لحظات آخر عمر شریف خود فرمود. آن این بود که «إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً»[3] خود علیّ بن ابیطالب که با شما نبود، بدن او ایّامی همسایهی شما بود و شما قدر ندانستید و بعداً خواهید شناخت که چه کسی را از دست دادید.
- آقای شریعتی: این یکی از جاهایی است که با این حرف شما این به ذهن من متبادر شد که «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ»[4] مصداق بارز کفران نعمت؛ آن هم نعمت به این بزرگی و عظیمی!
[1]– صحیح مسلم، باب جواز التمتّع، ج 2، 896.
[2]– انساب الاشراف للبلاذری، باب و من بنی أبی أحیحة: سعید بن العاص بن، ج 5، ص 433.
[3]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 207.
[4]– سورهی عبس، آیه 17.