حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 17 اسفند 1397 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون «حکمت 280 نهج البلاغه» با موضوع «یاد مرگ و سختی های آن» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی* یفْقَهُوا قَوْلی».[2]
«إِلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَی وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَی».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه حضرت امیرالمؤمنین علیه افضل صلواة المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآل ِمُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
ان شاء الله خداوند ما را از امیدِ دیدار حضرت ولیعصر اروحنا فداه ناامید نکند و ظهور حضرتش را در زمانِ حیات ما مقدر کند و توفیق دیدار، خدمت، نوکری و شهادت درراه آن وجودِ مبارک و امیدِ دل ائمه طاهرین علیهم السلام را نصیب همه ما کند، صلوات دیگری محبت بفرمائید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآل ِمُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
روایات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه راجع به مرگ
کلمات حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه که دریای معارف است و حقیقتاً فردی بسان من اصلاً لیاقت ندارد که اسمِ آن بزرگوار را ببرد؛ عبارات حضرت خیلی موضوعات گستردهای دارد. یکی از موضوعاتی که من خیلی وقت بود میخواستم مطرح کنم ولی به جهت ضعیف نفسی خود بیان نمیکردم که کمتر به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه جسارت شود، موضوع مرگ است.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه راجع به مسئله مرگ روایت بسیاری فرمودند که در نهج البلاغه و سایر کتب موجود است. حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه یادِ مرگ را درمان ما میدانند. حضرت برای اصلاح ما، بروی چند چیز سرمایهگذاری کردند که یکی از آنها یادِ مرگ است.
حضرت در حکمت 280 نهج البلاغه فرمودند: اگر کسی به یادِ طول (مسافت) سفر باشد، اینقدر خود را خراب نمیکند. هرکسی که بداند چه مسافت طولانی را باید طی کند، خود را خراب نمیکند.
به محضر حضرت شرفیاب شدند و گفتند: آقا! شهرها اشغالشده و مردم به جنگ نمیروند؛ حضرت راجع به مرگ صحبت کردند. پیروز شدند؛ حضرت راجع به مرگ صحبت کرد.
هرروز که زرقوبرق دنیا بیشتر میشود. در آن روزگاری که زرقوبرق زیاد است و خیلی از افراد، خیلی موارد را فراموش میکنند، حضرت برای اینکه آدمیزاد به وجدان و فطرت خود برگردد، راجع به مرگ صحبت میکنند.
دنیا بهگونهای است که ما پایانپذیری آن را فراموش میکنیم و چون حضرت حق ما را دوست دارد، نمیخواهد فراموش کنیم. بر هر چه دل ببندم لاجرم باید روزی از آن دل بکنم. اگر خداوند فردی را دوست داشته باشد، نمیگذارد زیاد به چیزی دل ببندد.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه عبارتی دارند که من نمیتوانم آن عبارت را بپرورانم. ما خیلی در این جلسات به نهج البلاغه جفا کردیم چون فردی چو من فقط اجازه بیان یک زاویه از نهج البلاغه دارد، راجعبه همان زاویه صحبت میکردم و هیچوقت به جهت ضعف گوینده، در بُعد ملکوتی و اخلاقی آن وارد نمیشدم و شأن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه اجلّ از این بود که فردی مثل من راجع به آن صحبت کند.
شعری به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه منسوب است که روزی حضرت کنار قبرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رفتند و نگاهی به قبر کردند و فرمودند: از اینکه خداوند، تو را از من گرفت مشخص میشود که این دنیا ماندگار نیست. دیگر بعد از تو چه لذتی در این دنیا وجود دارد؟
مثلاً فرض بفرمائید: یک جوانی ازدواج میکند، آرزو دارد؛ یک شغل خوبی پیدا میکند، آرزو دارد؛ شرایط او تغییر میکند و به پست و مقامی میرسد، حال و هوایی پیدا میکند و مدتی امید دارد لیکن اگر رو به افول باشد، اینگونه نمیشود.
حضرت به قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نگاه کردند و در آن شعر منسوب فرمودند: از اینکه تو را که از من گرفتند، معلوم میشود دنیا ماندگار نیست چون دیگر انگیزهای برای زندگی کردن وجود ندارد. دیگر این دستورِ حضرت حق است که من زنده هستم.
حضرت در خطبه متقین هم همینگونه فرمودند: اگر نبود مرگی که خدا بر متقین مقدر فرموده «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَینٍ».[4] یک لحظه هم در این دنیا نمیماندند و پر میکشیدند.
چیزی به پای آنها بسته نیست (تعلقی ندارند) که آنها در دنیا نگاه دارد. عبد خداوند هستند لذا باید فعلاً در دنیا باشند. چون انگیزه برای ماندن نیست لذا دنیا سجن (زندان) مؤمن است و اگر برای من سجن نیست؛ یعنی نه عبد و نه مؤمن هستم.
اگر به این دنیا دلبسته هستم یعنی من هنوز آنگونه که باید، نشدم وگرنه حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه فرمودند: دیگر برای چه من دیگر زنده باشم؟ عبارت «برای چه» یعنی این زندگی دیگر به انتخاب من نیست، دیگر دستور حضرت حق است چون مرگ در دستان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است. مرگ همچو تسبیحی که در دستان ماست، در دستان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است منتها ایشان عبد خداست.
در این روزگار میمانم چون حضرت حق جل و اعلی میداند که هر چه وابستگی ما به این دنیا بیشتر شود، لاجرم در روز ترک این تعلقات فشار سختتری بر ما وارد میشود و بیشتر درد میکشیم لذا خیلی تلاش کردند که ما دل نبندیم. ریشه مسئله زهد هم همین است. زهد به معنای پاره پوشی و نان خشک خوردن نیست بلکه به معنای دل نبستن است.
دل بستگی به تعلقات دنیوی
هارونالرشید لعنه الله علیه در سال 170 به حکومت رسید. روزی گفت: از اصحاب پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم کسی وجود دارد؟ گفتند: جستوجو میکنیم.
چون اگر کسی بخواهد از اصحاب پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم باشد و برای هارونالرشید لعنه الله علیه روایت نقل کند، باید از 160 سال پیش خاطره نقل کند و اگر سن او در آن زمان 20 ـ 30 باشد، سن او الآن باید تقریباً 200 سال باشد.
عمر امّت پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم هم 60 ـ 70 سال بود برخلاف نظر آقایان اطباء قدیمی که خالی میبندند و میگویند: در قدیم، عمرها طولانی بود. نخیر! اینطور نبوده است. اگر کسی 100 ـ 110 سال عمر میکرد، با تعجب مینوشتند «مُعَمُر» است یعنی آنکه عمر زیاد کرده است. حال چند ده هزار سال پیش را نمیدانم ولی در تاریخ اسلام اگر کسی 100 سال عمر میکرد، مُعَمَر حساب میشد. اینطور نیست که میگویند: قدیم عمرها طولانی بود و پیدرپی کم شد و عمرهای 60 ـ 70 ساله به ما رسیده است! تعداد افرادی که عمر طولانی بالای 90 دارند، بسیار معدود هستند لذا پیدا کردن انسان 200 ساله سخت است.
این روایت قصه است ولی خیلی قصه زیبایی است. یک پیرمردی را پیدا میکنند که دیگر چیزی از او باقی نمانده بود مثل صابونی که تمام میشود و در آخر به هر شکلی درمیاید؛ از هیکل یک انسان 15 ـ 20 کیلو مانده بود. او را در سبدی میگذارند و به نزد هارون لعنه الله علیه میبرند.
هارون لعنه الله علیه گفت: پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم را دیدی؟! پیرمرد گفت: بله. هارون گفت: از پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم چه چیزی شنیدی؟ پیرمرد گفت: بنیآدم همزمان که پیرتر میشود، حرص و طمعش به مالِ دنیا بیشتر میشود.
او پیدرپی پیرتر و داغانتر میشود و حواس از کار میافتد ولی پیدرپی طمع او بیشتر میشود.
هارون لعنه الله علیه گفت: بارکالله. عجب روایتی گفتی. ده هزار دینار به او بدهید.
ده هزار دینار، پول خیلی زیادی است یعنی ده هزار مثقال طلا درحالیکه او حتی توان بلند کردن دست برای گرفتن آنها نداشت.
پیرمرد گفت: این ده هزار دینار را در همین سبد بگذارید که مرا همراه آن ببرید. بعد گفت: آقا (هارونالرشید)! این را یکدفعه داد یا قرار است سالانه بدهد؟
هارون لعنه الله علیه گفت: عجب روایتی پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم فرمودند. این پیرمرد 200 سال سن دارد و اصلاً مشخص نیست تا لحظه رسیدن به خانه زنده باشد. اصلاً نمیتوان ده هزار دینار را خورد.
خلاصه عکسالعمل آن پیرمرد، خود نشانِ همان روایت بود. دنیا همینطور است.
ان شاء الله خداوند در این دنیا دلبستگی جز اهل بیت علیهم السلام برای ما قرار ندهد.
اگر به هر چیزی دلبستگی داشته باشیم و خود آن را جدا نکنیم، از ما خواهند گرفت یا در یک روز این دلبستگی را از ما خواهند کَند که آن خیلی دردناک است. علت وحشت از مرگ هم همین است.
من به یکچیزهایی پیوند خوردم. گاهی میخواهند یک لباسی را از تن من دربیاورند، سر دعوا اگر یقه لباس مرا بکشند، لباس از تنم درخواهد آمد لیکن زمانی این لباس را به تن فرد دوختند، دیگر درنخواهد آمد و جدا کردن آن درد دارد.
بعضی اینطور تعبیر کردند که در قیامت سکههای طلایی که فرد ذخیره کرده بود را گویا از گوش تن او بیرون میکشند. این به خاطر تعلق اینطور است؛ یعنی لحظه مرگ هر یک از این سکه را بخواهند از او بگیرند، فریادش به هفتآسمان میرسد چون تعلق او زیاد است. اصلاً به زندگی دیگری در ورای این دنیا عادت ندارد و به این دنیا عادت کرده است و بدان چسبیده است. وقتی میخواهد از این دنیا برود، خیلی برای او سخت است.
فردی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: آقا! اصحاب سیدالشهداء که اینطور تکهپاره شدند، چطور شوق داشتند؟ (هنر امامِ ارتقاء ما است.) حضرت فرمودند: وقتی یوسف علی نبینا و آله و علیه السلام وارد شد «وَ قَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ».[5] آن خانمها دستان خود را بریدند درحالیکه متوجه نشدند اصحاب، مستِ سیدالشهداء سلام الله علیه بودند لذا قبل از ترک این دنیا، از تعلقات خود بریده بودند لذا وقتی این ضربات بر بدن آنها وارد میشد، دردی را احساس نمیکردند چون تعلق روح از بدن قطعشده بود. بسان بویدن گلی بود و این هم هنر امام است وگرنه زهیر رحمه الله علیه در آن 15 روز چقدر میتوانست رشد کند؟
ماه رجب خیلی ماه مهمی است و خدا کند ماه رجبی بیاید که من در آن ماه خودم را برای رمضان آماده کنم که در رمضان جز «غلط کردم» چیز دیگری بخواهم. درواقع ماه رمضان، ماه استغفار از گناه نیست. رجب و شعبانی باید تا آدمی در رمضان پرواز کند. من چون فرصت سوز هستم بسان کسانی که دیرشان شده است به ماه رمضان که میرسم، آن چیزی که در ماهه رجب باید بگیرم را در ماه رمضان میگیرم.
ان شاء الله خداوند به ما انس با اهل بیت علیهم السلام عنایت کند و دنیا و ما فیها را، از دل ما بیرون کند.
خطبه 221 نهج البلاغه
یکی از خُطَب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه که خیلی خطبه تکاندهندهای است و بیتعارف حیف این کلمات است که از دهان من خارج شود، خودتان این خطبه را بخوانید و خدا میداند که همین یک خطبه ارزش دارد که آدمی ادبیات عرب بیاموزد تا ببیند حضرت در اینجا چه فرمودند.
ابن ابی الحدید در کتاب شرح نهج البلاغه راجع به خطبه 219 یا 221 یا 212 (با توجه به شمارهگذاری) نهج البلاغه، میگوید: «أقسم بمن تقسم الأمم کلها به».[6] قسم میخورم به کسی که هر امتی بدان قسم میخورند؛ یعنی به مقدسات همه امتها قسم میخورم «لقد قرأت هذه الخطبه منذ خمسین سنه و إلی الآن» از پنچاه سال قبل تا الآن (تقریباً از دوران کودکی (10 ـ 12 سالگی) تا الآن که 50 سال از آن میگذرد چون ابن ابی الحدید سنی ندارد) «أکثر من ألف مره ما قرأتها» هزار بار این خطبه را خواندم. (ابن ابی الحدید؛ سنی است) «ما قرأتها قط إلا و أحدثت عندی روعه و خوفا و عظه» هر بار که آنرا خواندم، بدنم لرزیده (اصلاً عبارات این خطبه کهنه نشده است) و هربار برایم موعظه بوده است. این خطبه در روح و اعضاء و قلبم لرزه ایجاد کرده است.
این خطبه خیلی به درد روزگار ما هم میخورد. این خطبه ازجمله خُطَبی است کهای کاش آدمی یک استاد اخلاقی پیدا کند و او این عبارات را برایش بخواند.
زمانی، جَهَله (نادان و احمق) مرتکب این کارها میشدند، الآن خیلی از غیرجَهَله هم مرتکب همان کارها میشوند! روزگارِ افتخارِ به از بین رفتنیها، لقب، حسب، نصب، داراییها، مقامات و…اصلاً گویا ما در این 1400 سال خیلی پیشرفتی در این موضوعات نداشتیم.
حضرت سوره مبارکه تکاثر را تلاوت میکنند: «أَلْهَاکمُ التَّکاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»؛ هنوز هم همین ماجرا وجود دارد، شما کافی است قبرِ آقایان را ببینید، بروی قبرِ بعضی از علماء، ورثه آنها خالیبندی (گزافه گویی و لاف زنی) کردند. چند کارِ اضافی که آن عالم نکردند را هم بروی قبرش نوشتند. دیگر وقتی آنجا بدین شکل است، وای به حال بقیه! خلاصه خیلی پیشرفتی در این زمینه نداشتیم.
«بنی عبدمناف» و گروه دیگری شروع کردن به تکاثر (رقابت و تفاخر) کردن و حساب کردند که ما این را داریم و آن را داریم. ما اینجا 6 تا زدیم و شما آنجا 4 تا زدید، ما کوزه فلان داریم. آنها گفتند: ما آفتابه فلان داریم. تلفن همراه من اینگونه است، ماشینم فلان است، شلوار من برند فلان است. کم آوردند و گفتند: به قبرستان برویم و مردگانمان را بشماریم! صاحب این قبر، رئیس قبیله ما بود، آن فلانی بود و…
اشخاصی که اهل منبر در شهرستانها هستند، خیلی بیشتر از من تجربهدارند که اصلاً بعد از جلسه راجع به «ما چه کسی هستیم و چه میکنیم و هیئت ما فلان است و…» صحبت میکنند. تکاثر در هیئت، قبر و عناوین دینی چه برسد به…ازاینجهت ظاهراً وضعمان تغییری نکرده است. آدمیزاد همین شکلی است.
حضرت تا دیدند که افراد به سراغ شمارش مردگان خود رفتند، سوره را تلاوت کردند چون در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه قبیله بازی و تکاثر و تفاخر وحشتناک بود کما اینکه در روزگار ما هم همینطور است.
خدا میداند که اینها آثار قیامت است که همینکه رئیس جدید قوه قضاییه به سرکار آمد…افرادی که به خاطر دارند، میدانند نزدیک ده سال پیش که رئیس قبلی قوه قضاییه که آمد چه امیدها که زنده شد و امروز از رفتن او ما چقدر خوشحالیم بجای آنکه ناراحت باشیم! خدا کند اگر زنده بودیم و رئیس جدید رفت، خوشحال نباشیم و تأسف بخوریم.
دنیا اینطور است، بالا و پایین دارد درحالیکه ما آن را باور میکنیم و عجیب است که باوجود تجربیات، ما پیدرپی گول (فریب) میخوریم.
ما ناامید نیستیم ولی برای ندبه خوانها با رفتن این رئیس و آمدن رئیس دیگر، چندان امیدشان تغییری نمیکند، امید باید به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد.
آدمی تا پای جان برای کمک به این آقایان که قصد خدمت دارند، باید کار کند. نمیخواهم بگویم که آدم نباید کار کند بلکه باید شب و روز خود را به هم بدوزد ولی امید و توسل را باید معطوف بهجای دیگری کرد. امیدِ به رئیس جدید قوه قضاییه هم از مصادیق شرک است. باید دعا کنیم که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به او کمک کنند و لیاقت دهند و به ما هم لیاقت دهد که به او کمک کنیم که خدمتی بکند. او رفت و این آمد… ما را به حال خود رها کنند، پشیزی حالمان تغییر نمیکند.
منطق جذب خداوند
حضرت وقتی دیدند… قرآن کریم به تکاثر در دوران جاهلیت پرداخته است؛ اسلام هم که آمد، باز تکاثر وجود دارد مثلاً خلیفه اول که خود رئیس تکاثرچیها بود، در جنگ حُنین وقتی دید که جمعیت زیاد است (انگار در جنگهای قبلی که جمعیت کم بود، عامل پیروزی جمعیت افراد بود!) گفت: خُب دیگر جمعیت ما زیاد است لذا ما جنگ بردیم.
اگر همه این جمعیت مثل تو باشند که در جنگ فرار کنند که اگر صد هزار نفر هم باشید، توفیری نمیکند. چه هزار فراری؛ چه ده هزار فراری؛ چه صد هزار فراری! لشکر فراریان که به فتح و ظفر نمیرسد.
«وَیوْمَ حُنَینٍ ۙ إِذْ أَعْجَبَتْکمْ کثْرَتُکمْ».[7] خداوند فرمودند: (این بسیاری لشکر) دو هزار هم بدرد شما نخورد و همه فرار کردید.
زمان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه هم همینطور شد، جمعیت زیاد… در جمل ده هزار نفر بودند ولی چون فتنه سنگین بود، هرکسی سراغ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه نیامد. «سلیمان صُرد خُزاعی» گفت: احتیاط دارد، مسلمان کشی نکنیم. تعداد افرادی که در لشکر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه حاضر شدند، کم بودند (طبق بعضی از نقلها، ده هزار نفر) ولی خیلی سریع غائله جمل خوابید چون این افراد پاکار ایستادند.
در جنگ صفین جمعیت لشکر بین 69 تا 90 هزار نفر بود، زیاد شدند ولی تردیدها هم زیاد شد.
این تکاثر و تفاخر و این بدبختی عجیب روزگار ما که موافقت یا عدم موافقت چند نفر (در فضای مجازی)، موضعگیری فرد را تغییر میدهد!
اگر خداوند میخواست این جور جذب کند، برای او کاری نداشت. خدا دنبال این است که ببیند چه کسی پایکار ایستاده است. سنت خداوند بر ریزش است. اگر قرار بود که منطق جذب اینگونه باشد، اولین کسی که بیشتر از همه منطق جذب را نمیدانست، خدا بود! شما انبیاء را ببینید.
حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام فرمودند: من میروم و یک ماه (30 روز) دیگر برمیگردم. خدا 10 روز اضافه کرد، همه ریختند (از دین برگشتند). اگر خداوند آن ده روز را اضافه نمیکرد، نمیریختند. مگر خداوند در این ده روز میخواست چند آیه به الواح موسی علی نبینا و آله و علیه السلام اضافه کند. خُب ده روز اضافه نمیکردید! میدانید چند نفر ریختند؟ ازنظر خدا این افراد ریخته بودند. اینها الکی جزو افراد مؤمن آمده بودند. ده روز تکان داد، همه ریختند. حضرت آمدند و دیدند که اصلاً کسی باقی نمانده است.
چندنفری دعوت حضرت نوح سلام الله علیه را پذیرفتند. دیگر ناامید شد (950 سال دعوت کرد) خیلی صبر داشت. فرمود: خدا دیگرکسی نمیآید. خسته شدم اینقدر صدا زدم، بهقدری که مرا مسخره کردند. در روایت است که خطاب آمد: خُب دیگر تمام شد و عذاب نازل میشود. آنها خوشحال شدند. علامت عذاب چیست؟ این خرماها را بخورید و هسته آن را بکارید، وقتی درخت شد و بار داد؛ عذاب نازل میشود. (تبدیل هسته خرما به درخت خرما 7 الی 10 سال طول میکشد) اگر منطق جذب خداوند آنگونه بود، باید همان لحظه بهسرعت عذاب را نازل میکرد که چهارتا مؤمن بیشتر باشند؛ منطق جذب خداوند اینگونه نیست.
خدا دنبالِ خالص میگردد. خداوند چون پاک است و مظهر پاکی است، ناخالصی قبول نمیکند لذا در جلسات وقتی جلسه شلوغ میشود، میگویم: الحمدالله! جلسه خوبی بود. اصلاً هم معلوم نیست که اینطور باشد. سروصدای جلسه زیاد بود و افراد جیغ میزدند…معلوم نیست اینطور باشد.
کسانی وجود داشتند که روضه گرفتند و هیچکسی نیامده است. صاحبخانه هم خود روضهخوان بوده و هیچکس نیامد. یک ساعت ـ یک ساعت و نیم منتظر ایستاد. وقتی ناامید شد، در را بست و گفت: خُب خودم میخوانم و خود هم میشنوم. میبیند در میزنند، در را باز میکند و میبیند یک خانمی آمده است.
ـ در را بستید، مگر روزه نداشتید؟ ـ نه! روضه تمام شد. ـ مگر نگفته بودی میخواهم روضه را برای تو بخوانم.
حالا نمیخواهم اسم ببرم که دکانداری شود.
همه عالم روزگار ما تکاثر است، مرعوب جمعیت هستیم.
حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام فرمود: آقا! خرماها را بخورید. فکر کردند پذیرایی کردند که آمادهباشید تا عذاب نازل شود و شیرینی پخش کردند! خُب حالا خرماها را بکارید. قرار ما ده سال دیگر همینجا تا ببینیم پیامک بعدی خداوند چیست؟ در روایت آمده است که ⅓ رفتند و ⅓ منافق شدند؛ یعنی گفتند: بیاستیم تا ببینیم چه میشود تا به اینها بخندیم! ⅓ (با حضرت) ماندند. همین ⅓ ده سال بعد دوباره آمدند. بازهم خرماها را پخش کردند. آماده پرواز شوید! خطاب آمده است که هسته این خرماهای که خوردید را بکارید، زمانی که درخت شد و میوه داد، دوباره بیاید تا به شما بگویم.
این منطق جذب است؟ (این شکلی کسی میتواند صفحه اینستاگرام اداره کند؟ فقط خود فرد و همسرش در صفحه باقی میمانند.) خدا به دنبال جذب به هر قیمت نیست. به درد نمیخورد.
در روایت داریم که بین 3 بار تا 10 بار (30 تا 100 سال) این واقعه تکرار شد. در آخر هم خدا کوتاه نیامد بلکه این یاران کوتاه آمدند. کسانی که مانده بودند، نزد حضرت نوح آمدند و گفتند: آقا! ببین ما باور داریم تو پیغمبر خدا هستی. اصلاً اگر میخواهی عذاب هم نازل نشود، خُب نشود ما مشکلی نداریم. هرکاری که تو بگویی، ما انجام خواهیم داد. میخواهی عذاب نازل شود، خُب بشود. اگر میخواهی عذاب نازل نشود تا اینها را از بین نبرد، خُب نشود. ما در خدمت هستیم. چهکاری باید انجام دهیم؟ میخواهی خرما بکار، میخواهی نکار. میخواهی اصلاً بزن زیر وعده عذاب! ما تو را باور کردیم. حضرت حق به حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام وحی کرد که حالا وقتش است.
همین 80 نفر؛ یعنی اگر از جهت کارآمدی نگاه کنیم، باید در دستگاه حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام و منطق جذب حضرت حق تجدیدنظر کنیم. 950 سال، تقریباً هر 12 سال یک نفر جذب کرده است. بسیج ما چگونه است؟ آمار بدهید. چه جوری به بسیج کند زدیم. حالا پیدرپی آمار بدهید. سه اتوبوس فلان جا بفرستید.
همیشه تاریخ این تکاثر بوده است و خدا چون ما را دوست دارد، میخواهد این تکاثر قبل از مرگ از قلبمان بیرون رود وگرنه در لحظه مرگ به گونهای به ما گرهخورده است که کندن آن…وقتی بخیه میزنند و زود آن را باز میکنند،
درد دارد ولی کشیده میشود ولی اگر بخواهند آن بخیه را دیرباز کنند (فرض کنید شش ماه بگذرد) دیگر مگر امکان دارد آن بخیه را از تن بیرون کشید؟ بلکه در گوشت و پوست آن ممزوج شده است. حب و بغضهای غیرواقعی ما در تنمان ممزوج شده است لذا معاذ الله در لحظه جان کندن خیلی لحظه سختی است، خیلی سخت است. به ما «مُوتُوا قبلان تمُوتُوا».[8] گفتند.
ادامه خطبه 221 نهج البلاغه
من چند جمله از حضرت میخوانم. این عرایض را هم مقدمه قراردادم تا زیاد عبارات حضرت را نخوانم برای اینکه من لیاقت ندارم که بیان کنم.
حضرت فرمودند: «یا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ!».[9] شگفتا! چقدر از مسیر خود دور هستی (کجا میروی؟) ظاهراً عبارت «یا» یاء تعجب است.
مثلاً قصد دارید به خیابان ایران بیاید، در جاده قزوین ـ رشت از فردی میپرسید: آقا! ببخشید، خیابان ایران که در آنجا جلسه دعای ندبه برگزار میشود، کجاست؟ میگوید: آقا! کجا آمدی؟! آن نزدیک شرق است و این جاده غرب است درحالیکه تو از شهر هم خارج شدی. کجایی؟ هدفت کجا بوده؟ چه چیزی را میشماری؟ به چه چیزی افتخار میکنی؟
«وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ!» عجب زائران غافلی!
آدمی اگر میخواهد غفلتش را از بین ببرد، باید به قبرستان برود و قبرها را نگاه کند. به قبرستان رفته بودیم. فردی گفت: من آمدم و دیدم این کناری دو پله ساخته است، من گفتم: سه پله دو دور کنگره کنند. گفتم: چه چیزی را میگوید. گفت: سنگقبر را میگویم. «وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ!» و زائرانی که چقدر غافل هستید. قرار بود که بیاید این قبرها را نگاه کنید…
«حَبه عُرَنی» که از اصحاب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است، میگوید: همراه با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه به وادیالسلام کوفه رفتیم، حضرت شروع کردند با این اموات صحبت کردن (شما تصور کنید اگر آدم با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه همراه شد، در فضا سیر میکند، حَبه هم از افرادی است که واقعاً حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را دوست دارد. اصلاً به محبت به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه معروف است) بهقدری حضرت صحبت کردند که پاهای من درد گرفت و بر روی زمین نشستم. بعد مدتی دیدم که همه جای بدنم خواب رفت. گفتم: آقا! بس است دیگر، میخواهید برویم؟ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه میداند که آنجا چه خبر است.
«وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ» از خطرات مرگ چه بگویم؟ «لَقَدِ اِسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَی مُدَّکرٍ» به کدام تذکردهنده گوش فرا دادید؟ «وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ یفْخَرُونَ» آیا به گورهای پدران خویش مینازید؟ (جای که سِقَط شدند و بر زمین افتادند. او افتاده و کارش تمامشده است درحالیکه بتپرست هم بوده است.)
وقتی آدمی به تکاثر بیافتد میگوید: من بچه فلان شهرم! دیگری میگوید: من فلان شهر. میگوید: ما شاعرمان فلان است. دیگری میگوید: رقاص من فلان است! دیگر در دور تکاثر به دین کاری ندارند بلکه قرار است یکبهیک رو کنند تا کار پیش رود.
«أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ یفْخَرُونَ أَمْ بِعَدِیدِ اَلْهَلْکی یتَکاثَرُونَ» به گورِ پدران خویش مینازید یا به تعداد فراوانی که هلاک شدند؟ «یرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ وَ حَرَکاتٍ سَکنَتْ» آیا خواهان بازگشت اجسادی هستید که پوسیده است و حرکاتشان به سکون تبدیل شده است؟
بالای قبر آنها میایستید که این رئیس قبیله ما بود! خُب رئیس قبیله شما بود، الآن که…حضرت راجع به حالت اینها توضیح میدهد.
«وَ لَأَنْ یکونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِنْ أَنْ یکونُوا مُفْتَخَراً» آنها مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر! «وَ لَأَنْ یهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّةٍ أَحْجَی مِنْ أَنْ یقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّةٍ» اگر با مشاهده وضع آنها خجالت بکشید (اگر کمی روی قبر این فامیل خود را باز کنی، از بودی فساد او نمیتوانی بایستی.) عاقلانهتر است تا آنان را وسیله فخرفروشی قرار دهید.
این جای تفاخر دارد؟ طبیعتاً اگر کسی به دنبال ایمان باشد که به این افراد تکاثر نمیکند.
عبارات حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه در این خطبه طولانی است.
حضرت فرمودند: «وَ لَوِ اِسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْک اَلدِّیارِ اَلْخَاوِیةِ وَ اَلرُّبُوعِ اَلْخَالِیةِ» اگر (امکان داشت اهل این قبور را به زبان آورد و استنطاق کرد تا سخن بگویند) حال آنان را از خانههای ویران و سرزمینهای خالی بپرسید، «لَقَالَتْ ذَهَبُوا فِی اَلْأَرْضِ ضُلاَّلاً» پاسخ میدادند: آنان با گمراهی از دنیا رفتند. «وَ ذَهَبْتُمْ فِی أَعْقَابِهِمْ جُهَّالاً» و شما جاهلانه دنبالهروی آنها شدید.
صلواتی هدیه بفرمائید. الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآل ِمُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
«تَطَئُونَ فِی هَامِهِمْ» شما که در بین قبور حرکت میکنید، پا بر روی کاسه سر آنها میگذارید.
اگر قبرستان قدیمی باشد، خاک آن چند دور زیرورو شده است. این خاک قبلاً کاسه سر فردی بوده است. این عبارت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه قبل از آن شعری است که خیام میگوید.
طبق یک نقل: «وَ تَسْتَسبِتُونَ فِی أَجْسَادِهِمْ» بر روی جسدهایشان خانه میسازید. روایت دیگر: «وَ تَسْتَنبِتُونَ فِی أَجْسَادِهِمْ» و بر روی جسدهایشان زراعت میکنید.
خاکِ محصولات کشاورزی که شما آنها میخورید، از خاک قبرهای این افراد است. گیاه و میوهها از خاکِ اجساد آنها رشد کرده است. چه چیزی را میشمارید؟
«وَ تَرْتَعُونَ فِیمَا لَفَظُوا» عبارت «لَفَظُ» یعنی از دهان بیرون انداختن، تلفظ را هم بدین جهت میگویند که از دهان خارج میشود. او خود تا در دنیا بود، خورده است و تهمانده غذای او به شما رسیده است درحالیکه شما افتخار هم میکنید! «وَ تَسْکنُونَ فِیمَا خَرَّبُوا» و بر خانههای ویران آنها ساکن شدید.
«أُولَئِکمْ سَلَفُ غَایتِکمْ» مقصد شما همان مقصدی است که آنها بدان رسیدند؛ یعنی 30 سال دیگر میآیند بالای سر من و نگاه میکنند «وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلِکمْ»؛ حضرت فرمودند: «سُلِّطَتِ اَلْأَرْضُ عَلَیهِمْ فِیهِ» زمینبر آنها مسلط شد.
زمانی که زنده بود اگر خاکی به لباسش مینشست، ده بار آن را میتکاند، شش بار اتو میکرد!
«فَأَکلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ» زمین از گوشت بدنهای آنان خورد «وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ» و از خون آنان نوشید «فَأَصْبَحُوا فِی فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً لاَ ینْمُونَ وَ ضِمَاراً لاَ یوجَدُونَ» در شکاف گورها بیجان و بدون حرکت پنهان ماندهاند.
«لاَ یفْزِعُهُمْ وُرُودُ اَلْأَهْوَالِ» نه از دگرگونیها نگراناند (بدتر از این که نمیشود) «وَ لاَ یحْزُنُهُمْ تَنَکرُ اَلْأَحْوَالِ وَ لاَ یحْفِلُونَ بِالرَّوَاجِفِ وَ لاَ یأْذَنُونَ لِلْقَوَاصِفِ.» و نه از زلزله ترسناک و نه از فریادهای سخت هراسی دارند.
دیگر کار آنان از کار گذشته است؛ از قبل باید هرکاری که میخواستند، انجام میدادند.
«غُیباً لاَ ینْتَظَرُونَ» غائب شدگانی که کسی انتظار آنان را نمیکشد.
الحمدالله بعد از سخنرانی بنده نعمت برای روضه خوانی در جلسه زیاد است، حال شما فرض کنید من در اینجا صحبت کنم درحالیکه روضهخوان نیامده باشد، میگویند: آقا سخنرانی را طول بده. تا روضه خوان نیاید که جلسه بدرد نمیخورد، باید در جلسه روضه خوانده شود.
«وَ شُهُوداً لاَ یحْضُرُونَ» حاضرانی که حضور نمییابند. (بهظاهر جسد فرد در گور مدفون است و جسمش در آن است) «وَ إِنَّمَا کانُوا جَمِیعاً فَتَشَتَّتُوا» ظاهراً ابدان آنها در کنار هم است مثلاً قبر خانوادگی دارند. (حضرت در دو جای این خطبه مضمون این عبارت را فرمودند.)
آنان ظاهراً باهم هستند و اجتماعی دارند درحالیکه باهم نیستند و از هم پراکنده شدند. من فکر کردم آنان باهم هستند چون ابدان آنان را مینگرم. دو قبر در کنار هم هستند درحالیکه یکی از آنها وادیالسلام و دیگری جای دیگری است. ظاهراً کنار هم هستند. قبر خانوادگی چیست؟!
اگر ایمان داشته باشند و اهل بیت علیهم السلام دست آنها را گرفته باشند، حال میخواهند در دریا بیافتند یا در قطب دفن شود به هر ترتیب به اصلِ خود بر خواهد گشت.
«وَ إِنَّمَا کانُوا جَمِیعاً فَتَشَتَّتُوا» اگر قبرِ هارونالرشید لعنه الله علیه هم در کنار قبرِ مبارک حضرت علی بن موسیالرضا سلام الله علیه باشد، قبرش پر از آتش است.
حضرت فرمودند: در بین این مردگان کسانی وجود داشتند که حواسشان بود که روزی خواهند مُرد، بعضیها که هیچ حواسشان به مرگ نبود. افرادی که حواسشان به مرگ بود و مراقبت میکردند، از مرگ میترسیدند و خود را برای آن آماده کرده بودند مثلاً بدهیهای مالی، اجتماعی، اعتقادی و…خود را داده بودند و سعی در جبران آنها داشتند «شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا» خطرات آن جهان را وحشتناکتر ازآنچه میترسیدند، یافتند.
فرمودند: افرادی که از مرگ میترسیدند و حواسشان بود، وقتی به آن رسیدند معاذ الله جا خوردند.
«فَکلُّهُمْ وَحِیدٌ وَ هُمْ جَمِیعٌ» این بار دوم است که حضرت این مطلب را بیان میفرمایند. درواقع حضرت میخواهند این را به ما بگویند. کنار هم هستند لیکن تنها هستند.
شخصی میگوید: آمدم و دیدم حضرت علی بن الحسین سلام الله علیها پرده کعبه معظمه را گرفته است و میفرماید: «أَبْکی لِسُؤَالِ مُنْکرٍ وَ نَکیرٍ».[10]
در دعای ابوحمزه هم همین عبارت را داریم که ان شاء الله روزیمان شود در ماه مبارک رمضان آن را بخوانیم. ائمه ما علیهم السلام برای روز قیامت، لحظهای که از قبر بیرون میآیند درحالیکه عریان هستند، گریه کردند. حالا امام، امام است ولی چون عبد خداوند است این عبارت را بیان میفرماید.
روزی زهرای اطهر سلام الله علیها محضر پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم تشریف آوردند و فرمودند: یا رسولالله! دیگر خواب به چشمان نمیآید. حضرت فرمودند: چرا؟! حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: شنیدم افراد در لحظه خروج از قبر، عریان خارج میشوند. پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم فرمودند: این واقعه برای تو نیست، بلکه در آن روز همه چشم امید به تودارند.
به ما همچین تضمینی کسی نداده است، به ما اینچنین تضمینی ندادند.
«فَکلُّهُمْ وَحِیدٌ وَ هُمْ جَمِیعٌ وَ بِجَانِبِ اَلْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلاَّءُ» قبلاً باهم دوست بودند لیکن حالا رفقا و همکارا از هم دور افتادند و از هم اعلام برائت میکنند.
حضرت فرمودند: خطرات آن جهان را وحشتناکتر ازآنچه میترسیدند، یافتند و جا خوردند.
«فَلَوْ کانُوا ینْطِقُونَ بِهَا لَعَیوا بِصِفَةِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَاینُوا.» اگر میخواستند آنچه را دیدند توصیف کنند (و بگویند: در لحظه مرگ چه بلایی بر سر تویی که به دنیا دل بسته شدی میآورند)، زبانشان عاجز میشد. نه اینکه به آنها اجازه نمیدهند بلکه اصلاً قابلبیان نیست.
در اینجا حضرت میفرمایند: مردگان نمیتوانند بیان کنند ولی در آخر خطبه میفرماید: «إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِی أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ» همانا مرگ سختیهایی دارد که من هم نمیتوانم آنها را توصیف کنم.
نه اینکه فقط مردگان نمیتوانند آن را وصف کنند که من هم نمیتوانم چون من اگر بخواهم بیان کنم، شما توان فهم آنرا ندارید تا روزی که با آن مواجه شوید. برای همین هم پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم فرمودند: «أَلاَ فَاذْکرُوا هَادِمَ اَللَّذَّاتِ وَ مُنَغِّصَ اَلشَّهَوَاتِ».[11] منهدمکننده لذات و از بین برنده شهوات را یاد کنید.
یک جمله دیگر را عرض کنم و توسل کنیم.
حضرت فرمودند: نزدیک است که نوبت شما شود و هرکسی به نوعی از این دنیا خواهد رفت مثلاً افتادن در بستر بیماری که بعد مدتی همه خسته میشوند «حَتَّی فَتَرَ مُعَلِّلُهُ» تا آنجا که پزشک هم خسته میشود.
حضرت در چند جای دیگر هم این عبارت را به کاربردند. پزشک میگوید: باز چرا آمدی؟ چون کاری از او هم برنمیآید.
«وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ» و پرستاران سرگردان «وَ تَعَایا أَهْلُهُ بِصِفَةِ دَائِهِ» و خانواده از ادامه بیماریها خسته و ناتوان شدند.
خانواده او از پرسشهای که پیدرپی میشود که چه خبر؟ چطورِ؟ کجایش درد میکند؟ چه شد؟ علائمِ او چیست؟ و اینقدر اینها را به همه توضیح دادند، خسته شدند.
خدا میداند که اگر آدمی به بیمارستان برود، به چشمِ خود خواهد دید یا خدایناکرده شاید شما هم تجربه کردید که عزیزترین عزیزتان در بستر بیماری است. کاری به جایی برسد که بگویند: الحمدالله! خیلی از آدمها در این شرایط هستند. دیگر خسته میشوند و حتی تلفن را جواب نمیدهند.
«وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ اَلسَّاِئِلینَ عَنْهُ» و از پاسخ پرسشکنندگان درماندند.
چه بگویم وقتی پیدرپی میپرسند: چه مشکلی دارد؟ فرق کرده یا نکرده؟ من در پاسخ چه بگویم؟!
«وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِی خَبَرٍ یکتُمُونَهُ» و درباره همان خبر تلخی که از او (بیمار) پنهان میداشتند، در حضورش به گفتوگو پرداختند.
یکی میگوید: «خوب میشه ان شاء الله.» دیگری میگوید: «نه! از قیافه او مشخص است که ماندنی نیست.» فرد دیگری میگوید: «شام چه بدهیم؟»
یکی از رفقای من که آقازاده حقیقی و آیت الله زاده است، میگفت: وقتی خبر مرگ میت را در منطقه ما (در استان تهران) میدهند، اول یک قومی میگویند: الآن هزارتا قلم گوسفند از کجا پیدا کنیم؟ برای برگزاری مجلسِ آبرومندانه باید ماهیچه بدهند! برای هزارتا قلم، باید 250 رأس گوسفند زمین زده باشند.
از آن «خَبَرٍ یکتُمُونَهُ» تلخ، یک عده میگویند: خوب میشود. عدهای میگویند: نمیشود. عده دیگری میگویند: مقبره کجا باشد؟ مراسم! روضه را چه کسی بخواند؟
«فَقَائِلٌ یقُولُ هُوَ لِمَا بِهِ» یکی میگفت: تا لحظه مرگ بیمار است و دیگر زنده نمیماند. «وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِیابَ عَافِیتِهِ» دیگری در آرزوی شفا یافتن بود. «وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَی فَقْدِهِ» سومی میگوید: خدا صبرتان دهد!
حضرت قصد دارند که بگویند: باید قبل از آن روز به فکر باشیم. خدا کند من هم اینها را باور کنم.
حالات فرد بیمار در بستر
این عبارات را عرض کردم تا به این عبارت برسم: «فَبَینَا هُوَ کذَلِک عَلَی جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ اَلدُّنْیا» فرد بیماری که در بستر است و کسی حواسش به او نیست، در دو حال است:
1 – فراق دنیایی که اینهمه برای آن تلاش کرده است. برای آن حق را ناحق کرده است؛ درجایی که باید حرف میزد، سکوت کرد؛ درجایی که باید سکوت میکرد، حرف زده است؛ درجایی که نباید میگرفت، گرفته است؛
درجایی که باید میداد، نداد. حالا میخواهند همه دنیا را از او بگیرند. در روایت آمده که در آن لحظات بعضیها نستجیر بالله به خداوند متعال فحش میدهند و میگویند: ظالمی! اینهمه این کلاه و آن کلاه کردم که به اینها برسم،
هنوز نمای خانهام آماده نشده است، میخواهی مرا ببری؟! فراق دنیا برای بیچارههای مثل من است؛ «فَبَینَا هُوَ کذَلِک عَلَی جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ اَلدُّنْیا وَ تَرْک اَلْأَحِبَّةِ».
2 – ترک دوستان؛ که هم برای خوبان و هم برای بدها است. فردی که در دنیا چند دوست داشته، دل کندن از آنها برای او سخت است. برای فرد خوب و حتی معصوم هم «تَرْک اَلْأَحِبَّةِ» تلخ است. من توسل خود را همین قرار میدهم.
روضه سیدالشهدا علیه السلام
ما با روضه امام حسن سلام الله علیه شروع کردیم. در ایام ما نفحاتی وجود دارد و تمام خواهد شد. عرض کردیم وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه به قبر صدیقه طاهره نگاه کردند، فرمودند: معلوم است که دنیا ماندنی نیست.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه فرمودند: برای آنان فراق دنیا و «تَرْک اَلْأَحِبَّةِ» خیلی تلخ است.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه فرمودند: از سر قبر من زود بلند نشو. بگذار با تو انس بگیرم.
امام حسن سلام الله علیه جدِ مادری امام باقر علیه السلام هست، اگر این توسل اجری داشت به روحِ امام باقر علیه السلام هدیه میکنم.
وقتی لحظات آخرِ عمرِ امام حسن سلام الله علیه، از سمی که نوشیده بودند در بستر بیماری افتاده بودند؛ سیدالشهداء سلام الله علیه به بالین حضرت آمدند و بالای سر امام حسن سلام الله علیه نشستند و دیدند که امام حسن علیه السلام به شدت گریه میکنند و ناراحت هستند. فرمود: برادر! تو چرا اینگونه گریه میکنی؟ اینهمه درراه خدا زجر کشیدی.
یکی درراه خدا زجر میکشد درحالیکه لحظه فتح و ظفر را میبیند، یک مجاهد الهی هم هست که در روزگار خود هر کاری هم که انجام میدهد جز آسیب و غصه نمیبیند، امام حسن سلام الله علیه اینگونه بودند. خیلی غصه به دلش و خونبهجگرش کردند.
_ تو که هر چه در دنیای تلاش کردی، چیزی (پاداشی) نگرفتی. هر جا راه رفتی به تو طعنه زدند. چرا گریه میکنی؟
همینکه آدم در مدینه زندگی کند و دورههای از آن را با مغیره و امثالش روبهرو شود، سخت و کافی است.
حضرت مجتبی روحی له فداه دو جمله فرمودند: «لِهَوْلِ اَلْمُطَّلَعِ».[12] حسین جان! من هول و هراس قیامت میگریم و در لحظه مرگ نمیدانم که خدا مرا قبول میکند یا نه؟!
حضرت به سیدالشهداء سلام الله علیه فرمودند: تو در نزد خدا عزیزی، دستِ خود را به من بده تا من به تو توسل کنم تا ببینم حضرت عزرائیل علیه السلام را در حال بشارت میبینم یا نه. لحظاتی بعد چشمانِ مبارکشان را باز کردند و فرمودند: خداوند متعال مرا پذیرفت. لیکن بازهم حضرت گریه میکردند.
سیدالشهداء علیه السلام فرمود: چرا گریه میکنی؟ حضرت فرمودند: «فِرَاقِ اَلْأَحِبَّةِ» چون دارم تو را از دست میدهم. تو میخواهی بعد از من چهکار کنی؟ تو الآن بر بالین من نشستی…
در کربلا هم نصر نازل شد اما به چند دلیل سیدالشهداء علیه السلام نپذیرفت.
سیدالشهداء علیه السلام به حضرت حق فرمودند: ما وعده باهم گذاشتیم و من بر پای قول و قرار خود هستم.
ما به عهد خود وفا خواهیم کرد.
وقتی هم گفتند: ملائکه تحمل دیدن این لحظات را ندارند. فرمودند: بعد از «فِرَاقِ اَلْأَحِبَّةِ»…دیگر وقتی عباسم علیه السلام را از دست دادم، علیاکبر سلام الله علیه را از دست دادم…دیگر زندگی برای من در این دنیا ارزش ندارد.
نقلشده است که وجودِ مبارک سیدالشهداء سلام الله علیه، برادر خود را در تابوت گذاشتند، بردند کنار قبرِ مبارکِ پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم طواف بدهند.
واقعاً خاک برسر دنیایی که به امام حسن علیه السلام بهاندازه طواف قبرِ پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم هم وفا نکرد.
به بدنِ مبارکِ امام حسن علیه السلام جسارت کردند. سیدالشهداء علیه السلام فرمودند: برادرم دستور داده است که نباید خونی ریخته شود، به بقیع میرویم. قبری در موضع قبور بنیهاشم کندند. حضرت میخواهند بدنِ مبارک امام حسن علیه السلام را داخل قبر بگذارد. نگاه کردند و دیدند که شانههای مبارک سیدالشهداء سلام الله علیه میلرزد.
سیدالشهداء علیه السلام فرمودند: «فَلَیسَ حَرِیبٌ مَنْ أُصِیبَ بِمَالِهِ».[13] غارتزده فردی نیست که اموال او را ببرند «وَ لَکنَّ مَنْ وَارَی أَخَاهُ حَرِیبٌ» غارتزده من هستم که باید خاک را بر روی صورتِ…
[1]– سوره غافر، آیه ۴۴.
[2]– سوره طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص ۹۸.
[4] – نهجالبلاغه، خطبه 193. (أَنْ صَاحِباً لِأَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلاَمُ یقَالُ لَهُ هَمَّامٌ وَ کانَ رَجُلاً عَابِداً فَقَامَ إِلَیهِ وَ قَالَ لَهُ یا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ صِفْ لِی اَلْمُتَّقِینَ کأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیهِمْ فَتَثَاقَلَ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ یا هَمَّامُ اِتَّقِ اَللَّهَ وَ أَحْسِنْ فَثی « إِنَّ اَللّهَ مَعَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ » فَلَمْ یقْنَعْ هَمَّامٌ بِذَلِک اَلْقَوْلِ حَتَّی عَزَمَ عَلَیهِ فَقَالَ لَهُ أَسْأَلُک بِالَّذِی أَکرَمَک وَ خَصَّک وَ حَبَاک وَ فَضَّلَک بِمَا آتَاک لَمَّا وَصَفْتَهُمْ لِی فَقَامَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیهِ وَ صَلَّی عَلَی اَلنَّبِی صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ خَلَقَ اَلْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً عَنْ مَعْصِیتِهِمْ لِأَنَّهُ لاَ یضُرُّهُ مَعْصِیةُ مَنْ عَصَاهُ مِنْهُمْ وَ لاَ ینْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ مِنْهُمْ فَقَسَمَ بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ فِی اَلدُّنْیا مَوَاضِعَهُمْ فَالْمُتَّقُونَ فیها هُمْ أَهْلُ اَلْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ اَلصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ اَلاِقْتِصَادُ وَ مَشْیهُمُ اَلتَّوَاضُعُ خَصُّوا اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالطَّاعَةِ فَخُصُّوا غَاضِّینَ أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اَللَّهُ عَلَیهِمْ وَاقِفِینَ أَسْمَاعَهُمْ عَلَی اَلْعِلْمِ اَلنَّافِعِ لَهُمْ نَزَلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی اَلْبَلاَءِ کالَّذِی نَزَلَ فِی اَلرَّخَاءِ رِضًا عَنِ اَللَّهِ بِالْقَضَاءِ [وَ] لَوْ لاَ اَلْآجَالُ اَلَّتِی کتَبَ اَللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَینٍ شَوْقاً إِلَی اَلثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ اَلْعِقَابِ عَظُمَ اَلْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْینِهِمْ فَهُمْ وَ اَلْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ اَلنَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَةٌ وَ حَوَائِجُهُمْ خَفِیفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ وَ مَعُونَتُهُمْ فِی اَلْإِسْلاَمِ عَظِیمَةٌ صَبَرُوا أَیاماً قَصِیرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِیلَةً وَ تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ یسَّرَهَا لَهُمْ رَبٌّ کرِیمٌ أَرَادَتْهُمُ اَلدُّنْیا فَلَمْ یرِیدُوهَا وَ طَلَبَتْهُمْ فَأَعْجَزُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا أَمَّا اَللَّیلُ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ اَلْقُرْآنِ یرَتِّلُون بِهِ تَرْتِیلاً یحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ وَ یهَیجُ أَحْزَانَهُمْ بُکاءً عَلَی ذُنُوبِهِمْ وَ وَجَعِ کلُومِ حَوَائِجِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآیةٍ فیها تَشْوِیقٌ رَکنُوا إِلَیهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ إِلَیهَا أَنْفُسُهُمْ شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْینِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآیةٍ فیها تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ أَبْصَارَهُمْ وَ اِقْشَعَرَّتْ مِنْهَا جُلُودُهُمْ وَ وَجِلَتْ مِنْهَا قُلُوبُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ صَهِیلَ جَهَنَّمَ وَ زَفِیرَهَا وَ شَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَی أَوْسَاطِهِمْ یمَجِّدُونَ جَبَّاراً عَظِیماً مُفْتَرِشُونَ جِبَاهَهُمْ وَ أَکفَّهُمْ وَ رُکبَهُمْ وَ أَطْرَافَ أَقْدَامِهِمْ تَجْرِی دُمُوعُهُمْ عَلَی خُدُودِهِمْ یجْأَرُونَ إِلَی اَللَّهِ فِی فَکاک رِقَابِهِمْ وَ أَمَّا اَلنَّهَارُ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ بَرَرَةٌ أَتْقِیاءُ قَدْ بَرَاهُمُ اَلْخَوْفُ بَرْی اَلْقِدَاحِ ینْظُرُ إِلَیهِمُ اَلنَّاظِرُ فَیحْسَبُهُمْ مَرْضَی وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ یقُولُ قَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ إِذَا هُمْ ذَکرُوا عَظَمَةَ اَللَّهِ وَ شِدَّةَ سُلْطَانِهِ مَعَ مَا یخَالِطُهُمْ مِنْ ذِکرِ اَلْمَوْتِ وَ أَهْوَالِ اَلْقِیامَةِ فَوَضَّحَ ذَلِک قُلُوبَهُمْ وَ طَاشَتْ لَهُ حُلُومُهُمْ وَ ذَهِلَتْ عَنْهُ عُقُولُهُمْ وَ اِقْشَعَرَّتْ مِنْهَا جُلُودُهُمْ وَ إِذَا اِسْتَقَالُوا مِنْ ذَلِک بَادَرُوا إِلَی اَللَّهِ بِالْأَعْمَالِ اَلزَّاکیةِ لاَ یرْضَوْنَ لِلَّهِ مِنْ أَعْمَالِهِمْ بِالْقَلِیلِ وَ لاَ یسْتَکثِرُونَ لَهُ اَلْجَزِیلَ فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِنْ زُکی أَحَدُهُمْ خَافَ مِمَّا یقَالُ لَهُ فَیقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْ غَیرِی وَ رَبِّی أَعْلَمُ مِنِّی بِنَفْسِی اَللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا یقُولُونَ وَ اِجْعَلْنِی خَیراً مِمَّا یظُنُّونَ وَ اِغْفِرْ لِی مَا لاَ یعْلَمُونَ فَإِنَّک عَلاَّمُ اَلْغُیوبِ وَ سَتَّارُ اَلْعُیوبِ فَمِنْ عَلاَمَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّک تَرَی لَهُ قُوَّةً فِی دِینٍ وَ حَزْماً فِی لِینٍ وَ إِیمَاناً فِی یقِینٍ وَ حِرْصاً فِی عِلْمٍ وَ فَهْماً فِی فِقْهٍ وَ عِلْماً فِی حِلْمٍ وَ شَفَقَةً فِی نَفَقَةٍ وَ کسْباً فِی رِفْقٍ وَ قَصْداً فِی غِنًی وَ خُشُوعاً فِی عِبَادَةٍ وَ تَجَمُّلاً فِی فَاقَةٍ وَ صَبْراً فِی شِدَّةٍ وَ رَحْمَةً لِلْمَجْهُودِ وَ إِعْطَاءً فِی حَقٍّ وَ رِفْقاً فِی کسْبٍ وَ طَلَباً فِی حَلاَلٍ وَ نَشَاطاً فِی هُدًی وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَعٍ وَ بِرّاً فِی اِسْتِقَامَةٍ وَ اِعْتِصَاماً عِنْدَ شَهْوَةٍ لاَ یغْتَرُّهُ ثَنَاءُ مِنْ جَهِلَهُ وَ لاَ یدَعُ إِحْصَاءَ عَمَلِهِ مُسْتَبْطِئٌ لِنَفْسِهِ فِی اَلْعَمَلِ یعْمَلُ اَلْأَعْمَالَ اَلصَّالِحَةَ وَ هُوَ عَلَی وَجَلٍ یمْسِی وَ هَمُّهُ اَلشُّکرُ وَ یصْبِحُ وَ شُغْلُهُ اَلذِّکرُ یبِیتُ حَذِراً وَ یصْبِحُ فَرِحاً حَذِراً مِنَ اَلْغَفْلَةِ وَ فَرِحاً لِمَا أَصَابَ مِنَ اَلْفَضْلِ وَ اَلرَّحْمَةِ إِنِ اِسْتَصْعَبَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ فِیمَا یذْکرُهُ لَمْ یعْطِهَا سُؤْلَهَا فِیمَا یحِبُّ فَرَحُهُ فِیمَا یخْلُدُ وَ یطُولُ وَ قُرَّةُ عَینِهِ فِیمَا لاَ یزُولُ وَ رَغْبَتُهُ فِیمَا یبْقَی وَ زَهَادَتُهُ فِیمَا یفْنَی یمْزُجُ اَلْحِلْمَ بِالْعِلْمِ وَ اَلْعِلْمَ بِالْعَقْلِ وَ اَلْقَوْلَ بِالْعَمَلِ تَرَاهُ بَعِیداً کسَلُهُ دَائِماً نَشَاطُهُ قَرِیباً أَمَلُهُ قَلِیلاً زَلَلُهُ مُتَوَقِّعاً أَجَلَهُ خَاشِعاً قَلْبُهُ ذَاکراً رَبَّهُ قَانِعَةً نَفْسُهُ مَنْزُوراً أَکلُهُ مُسْتَغِیباً جَهْلُهُ سَهْلاً أَمْرُهُ حَرِیزاً دِینُهُ مَیتَةً شَهْوَتُهُ مَکظُوماً غَیظُهُ صَافِیاً خُلُقُهُ آمِناً فِیهِ جَارُهُ ضَعِیفاً کبْرُهُ قَانِعاً بِالَّذِی قُدِّرَ لَهُ مَتِیناً صَبْرُهُ مُحْکماً أَمْرُهُ کثِیراً ذِکرُهُ لاَ یحَدِّثُ بِمَا یؤْتَمَنُ عَلَیهِ اَلْأَصْدِقَاءَ وَ لاَ یکتُمُ شَهَادَةَ اَلْأَعْدَاءِ وَ لاَ یعْمَلُ شَیئاً مِنَ اَلْحَقِّ رِیاءً وَ لاَ یتْرُکهُ حَیاءً اَلْخَیرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ وَ اَلشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ إِنْ کانَ فِی اَلْغَافِلِینَ کتِبَ فِی [مِنَ] اَلذَّاکرِینَ وَ إِنْ کانَ فِی اَلذَّاکرِینَ لَمْ یکتَبْ مِنَ اَلْغَافِلِینَ یعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ یعْطِی مَنْ حَرَمَهُ وَ یصِلُ مَنْ قَطَعَهُ لاَ یعْزُبُ حِلْمُهُ وَ لاَ یعَجِّلُ فِیمَا یرِیبُهُ وَ یصْفَحُ عَمَّا قَدْ تَبَینَ لَهُ بَعِیداً فُحْشُهُ لَیناً قَوْلُهُ غَائِباً شَکوُهُ حَاضِراً مَعْرُوفُهُ صَادِقاً قَوْلُهُ حَسَناً فِعْلُهُ مُقْبِلاً خَیرُهُ مُدْبِراً شَرُّهُ فَهُوَ فِی اَلزَّلاَزِلِ وَقُورٌ وَ فِی اَلْمَکارِهِ صَبُورٌ وَ فِی اَلرَّخَاءِ شَکورٌ لاَ یحِیفُ عَلَی مَنْ یبْغِضُ وَ لاَ یأْثَمُ فِیمَنْ یحِبُّ وَ لاَ یدَّعِی مَا لَیسَ لَهُ وَ لاَ یجْحَدُ حَقّاً هُوَ عَلَیهِ یعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ یشْهَدَ بِهِ عَلَیهِ لاَ یضِیعُ مَا اُسْتُحْفِظَ وَ لاَ ینْسَی مَا ذُکرَ وَ لاَ یتَنَابَزُ بِالْأَلْقَابِ وَ لاَ یبْغِی عَلَی أَحَدٍ وَ لاَ یهُمُّ بِالْحَسَدِ وَ لاَ یضَارُّ بِالْجَارِ وَ لاَ یشْمَتُ بِالْمُصَابِ مُؤَدٍّ لِلْأَمَانَاتِ سَرِیعٌ إِلَی اَلصَّلَوَاتِ بَطِیءٌ عَنِ اَلْمُنْکرَاتِ یأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَی عَنِ اَلْمُنْکرِ لاَ یدْخُلُ فِی اَلْأُمُورِ بِجَهْلٍ وَ لاَ یخْرُجُ مِنَ اَلْحَقِّ بِعَجْزٍ إِنْ صَمَتَ لَمْ یغُمَّهُ اَلصَّمْتُ وَ إِنْ نَطَقَ لَمْ یقُلْ خَطَأً وَ إِنْ ضَحِک لَمْ یعْلُ صَوْتُهُ قَانِعٌ بِالَّذِی قُدِّرَ لَهُ لاَ یجْمَعُ بِهِ اَلْغَیظُ وَ لاَ یغْلِبُهُ اَلْهَوَی وَ لاَ یقْهَرُهُ اَلشُّحُّ وَ لاَ یطْمَعُ فِیمَا لَیسَ لَهُ یخَالِطُ اَلنَّاسَ لِیعْلَمَ وَ یصْمُتُ لِیسْلَمَ وَ یسْأَلُ لِیفْهَمَ وَ یتَّجِرُ لِیغْنَمَ لاَ ینْتَصِبُ لِلْخَیرِ لِیفْخَرَ بِهِ وَ لاَ یتَکلَّمُ بِهِ لِیتَجَبَّرَ عَلَی مَنْ سِوَاهُ نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاءٍ وَ اَلنَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِهِ وَ أَرَاحَ اَلنَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ إِنْ بُغِی عَلَیهِ صَبَرَ حَتَّی یکونَ اَللَّهُ هُوَ اَلْمُنْتَقِمَ لَهُ بُعْدُهُ عَمَّنْ یتَبَاعَدُ مِنْهُ زُهْدٌ وَ نَزَاهَةٌ وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِینٌ وَ رَحْمَةٌ لَیسَ تَبَاعُدُهُ بِکبْرٍ وَ لاَ عَظَمَةٍ وَ لاَ دُنُوُّهُ بِمَکرٍ وَ لاَ خَدِیعَةٍ قَالَ فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا فَقَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ کنْتُ أَخَافُهُ عَلَیهِ ثُمَّ قَالَ هَکذَا تَصْنَعُ اَلْمَوَاعِظُ اَلْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا)
[5] – سوره مبارکه یوسف، آیه 31. (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکأً وَآتَتْ کلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَک کرِیمٌ)
[6] – شرح ابن ابی الحدید، خطبه 216. (و أقسم بمن تقسم الأمم کلها به- لقد قرأت هذه الخطبه منذ خمسین سنه و إلی الآن- أکثر من ألف مره- ما قرأتها قط إلا و أحدثت عندی روعه و خوفا و عظه- و أثرت فی قلبی وجیبا و فی أعضائی رعده- و لا تأملتها إلا و ذکرت الموتی من أهلی و أقاربی- و أرباب ودی- و خیلت فی نفسی أنی أنا ذلک الشخص الذی وصف ع حاله- و کم قد قال الواعظون و الخطباء و الفصحاء فی هذا المعنی- و کم وقفت علی ما قالوه و تکرر وقوفی علیه- فلم أجد لشیء منه مثل تأثیر هذا الکلام فی نفسی- فإما أن یکون ذلک لعقیدتی فی قائله- أو کانت نیه القائل صالحه و یقینه کان ثابتا- و إخلاصه کان محضاخالصا- فکان تأثیر قوله فی النفوس أعظم- و سریان موعظته فی القلوب أبلغ ثم نعود إلی تفسیر الفصل- فالبرزخ الحاجز بین الشیئین- و البرزخ ما بین الدنیا و الآخره من وقت الموت إلی البعث- فیجوز أن یکون البرزخ فی هذا الموضع القبر- لأنه حاجز بین المیت و بین أهل الدنیا- کالحائط المبنی بین اثنین فإنه برزخ بینهما- و یجوز أن یرید به- الوقت الذی بین حال الموت إلی حال النشور- و الأول أقرب إلی مراده ع- لأنه قال فی بطون البرزخ- و لفظه البطون تدل علی التفسیر الأول- و لفظتا أکلت الأرض من لحومهم- و شربت من دمائهم مستعارتان)
[7] – سوره مبارکه توبه، آیه 25. (لَقَدْ نَصَرَکمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کثِیرَةٍ ۙ وَیوْمَ حُنَینٍ ۙ إِذْ أَعْجَبَتْکمْ کثْرَتُکمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکمْ شَیئًا وَضَاقَتْ عَلَیکمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیتُمْ مُدْبِرِینَ)
[8] – الوافی، جلد 4، صفحه 411.
[9] – نهج البلاغه، خطبه 221. (یا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ! وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ لَقَدِ اِسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَی مُدَّکرٍ وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ یفْخَرُونَ أَمْ بِعَدِیدِ اَلْهَلْکی یتَکاثَرُونَ یرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ وَ حَرَکاتٍ سَکنَتْ وَ لَأَنْ یکونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِنْ أَنْ یکونُوا مُفْتَخَراً وَ لَأَنْ یهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّةٍ أَحْجَی مِنْ أَنْ یقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّةٍ لَقَدْ نَظَرُوا إِلَیهِمْ بِأَبْصَارِ اَلْعَشْوَةِ وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِی غَمْرَةِ جَهَالَةٍ وَ لَوِ اِسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْک اَلدِّیارِ اَلْخَاوِیةِ وَ اَلرُّبُوعِ اَلْخَالِیةِ لَقَالَتْ ذَهَبُوا فِی اَلْأَرْضِ ضُلاَّلاً وَ ذَهَبْتُمْ فِی أَعْقَابِهِمْ جُهَّالاً تَطَئُونَ فِی هَامِهِمْ وَ تَسْتَنْبِتُونَ فِی أَجْسَادِهِمْ وَ تَرْتَعُونَ فِیمَا لَفَظُوا وَ تَسْکنُونَ فِیمَا خَرَّبُوا وَ إِنَّمَا اَلْأَیامُ بَینَکمْ وَ بَینَهُمْ بَوَاک وَ نَوَائِحُ عَلَیکمْ. أُولَئِکمْ سَلَفُ غَایتِکمْ وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلِکمْ اَلَّذِینَ کانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ اَلْعِزِّ وَ حَلَبَاتُ اَلْفَخْرِ مُلُوکاً وَ سُوَقاً. سَلَکوا فِی بُطُونِ اَلْبَرْزَخِ سَبِیلاً سُلِّطَتِ اَلْأَرْضُ عَلَیهِمْ فِیهِ فَأَکلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ فَأَصْبَحُوا فِی فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً لاَ ینْمُونَ وَ ضِمَاراً لاَ یوجَدُونَ لاَ یفْزِعُهُمْ وُرُودُ اَلْأَهْوَالِ وَ لاَ یحْزُنُهُمْ تَنَکرُ اَلْأَحْوَالِ وَ لاَ یحْفِلُونَ بِالرَّوَاجِفِ وَ لاَ یأْذَنُونَ لِلْقَوَاصِفِ. غُیباً لاَ ینْتَظَرُونَ وَ شُهُوداً لاَ یحْضُرُونَ وَ إِنَّمَا کانُوا جَمِیعاً فَتَشَتَّتُوا وَ آلاَفاً فَافْتَرَقُوا وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ وَ لاَ بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِیتْ أَخْبَارُهُمْ وَ صَمَّتْ دِیارُهُمْ وَ لَکنَّهُمْ سُقُوا کأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً وَ بِالْحَرَکاتِ سُکوناً فَکأَنَّهُمْ فِی اِرْتِجَالِ اَلصِّفَةِ صَرْعَی سُبَاتٍ. جِیرَانٌ لاَ یتَأَنَّسُونَ وَ أَحِبَّاءُ لاَ یتَزَاوَرُونَ بَلِیتْ بَینَهُمْ عُرَا اَلتَّعَارُفِ وَ اِنْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ اَلْإِخَاءِ فَکلُّهُمْ وَحِیدٌ وَ هُمْ جَمِیعٌ وَ بِجَانِبِ اَلْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلاَّءُ لاَ یتَعَارَفُونَ لِلَیلٍ صَبَاحاً وَ لاَ لِنَهَارٍ مَسَاءً. أَی اَلْجَدِیدَینِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیهِمْ سَرْمَداً شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا وَ رَأَوْا مِنْ آیاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا – فَکلْتَا اَلْغَایتَینِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَی مَبَاءَةٍ فَاتَتْ مَبَالِغَ اَلْخَوْفِ وَ اَلرَّجَاءِ فَلَوْ کانُوا ینْطِقُونَ بِهَا لَعَیوا بِصِفَةِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَاینُوا. وَ لَئِنْ عَمِیتْ آثَارُهُمْ وَ اِنْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ لَقَدْ رَجَعَتْ فِیهِمْ أَبْصَارُ اَلْعِبَرِ وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ اَلْعُقُولِ وَ تَکلَّمُوا مِنْ غَیرِ جِهَاتِ اَلنُّطْقِ فَقَالُوا کلَحَتِ اَلْوُجُوهُ اَلنَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ اَلْأَجْسَامُ اَلنَّوَاعِمُ وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ اَلْبِلَی وَ تَکاءَدَنَا ضِیقُ اَلْمَضْجَعِ وَ تَوَارَثْنَا اَلْوَحْشَةَ وَ تَهَکمَتْ عَلَینَا اَلرُّبُوعُ اَلصُّمُوتُ فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا وَ تَنَکرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا وَ طَالَتْ فِی مَسَاکنِ اَلْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ کرْبٍ فَرَجاً وَ لاَ مِنْ ضِیقٍ مُتَّسَعاً فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِک أَوْ کشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ اَلْغِطَاءِ لَک وَ قَدِ اِرْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِّ فَاسْتَکتْ وَ اِکتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَاب فَخَسَفَتْ وَ تَقَطَّعَتِ اَلْأَلْسِنَةُ فِی أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلاَقَتِهَا وَ هَمَدَتِ اَلْقُلُوبُ فِی صُدُورِهِمْ بَعْدَ یقَظَتِهَا وَ عَاثَ فِی کلِّ جَارِحَةٍ مِنْهُمْ جَدِیدُ بِلًی سَمَّجَهَا وَ سَهَّلَ طُرُقَ اَلْآفَةِ إِلَیهَا مُسْتَسْلِمَاتٍ فَلاَ أَیدٍ تَدْفَعُ وَ لاَ قُلُوبٌ تَجْزَعُ لَرَأَیتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُیونٍ لَهُمْ فِی کلِّ فَظَاعَةٍ صِفَةُ حَالٍ لاَ تَنْتَقِلُ وَ غَمْرَةٌ لاَ تَنْجَلِی فَکمْ أَکلَتِ اَلْأَرْضُ مِنْ عَزِیزِ جَسَدٍ وَ أَنِیقِ لَوْنٍ کانَ فِی اَلدُّنْیا غَذِی تَرَفٍ وَ رَبِیبَ شَرَفٍ! یتَعَلَّلُ بِالسُّرُورِ فِی سَاعَةِ حُزْنِهِ وَ یفْزَعُ إِلَی اَلسَّلْوَةِ إِنْ مُصِیبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ ضَنّاً بِغَضَارَةِ عَیشِهِ وَ شَحَاحَةً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ! فَبَینَا هُوَ یضْحَک إِلَی اَلدُّنْیا وَ تَضْحَک إِلَیهِ فِی ظِلِّ عَیشٍ غَفُولٍ إِذْ وَطِئَ اَلدَّهْرُ بِهِ حَسَکهُ وَ نَقَضَتِ اَلْأَیامُ قُوَاهُ وَ نَظَرَتْ إِلَیهِ اَلْحُتُوفُ مِنْ کثَبٍ فَخَالَطَهُ بَثٌّ لاَ یعْرِفُهُ وَ نَجِی هَمٍّ مَا کانَ یجِدُهُ وَ تَوَلَّدَتْ فِیهِ فَتَرَاتُ عِلَلٍ آنَسَ مَا کانَ بِصِحَّتِهِ فَفَزِعَ إِلَی مَا کانَ عَوَّدَهُ اَلْأَطِبَّاءُ مِنْ تَسْکینِ اَلْحَارِّ بِالْقَارِّ وَ تَحْرِیک اَلْبَارِدِ بِالْحَارِّ فَلَمْ یطْفِئْ بِبَارِدٍ إِلاَّ ثَوَّرَ حَرَارَةً وَ لاَ حَرَّک بِحَارٍّ إِلاَّ هَیجَ بُرُودَةً وَ لاَ اِعْتَدَلَ بِمُمَازِجٍ لِتِلْک اَلطَّبَائِعِ إِلاَّ أَمَدَّ مِنْهَا کلَّ ذَاتِ دَاءٍ حَتَّی فَتَرَ مُعَلِّلُهُ وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ وَ تَعَایا أَهْلُهُ بِصِفَةِ دَائِهِ وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ اَلسَّاِئِلینَ عَنْهُ وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِی خَبَرٍ یکتُمُونَهُ فَقَائِلٌ یقُولُ هُوَ لِمَا بِهِ وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِیابَ عَافِیتِهِ وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَی فَقْدِهِ یذَکرُهُمْ أُسَی اَلْمَاضِینَ مِنْ قَبْلِهِ فَبَینَا هُوَ کذَلِک عَلَی جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ اَلدُّنْیا وَ تَرْک اَلْأَحِبَّةِ إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ فَتَحَیرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ وَ یبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ فَکمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَی عَنْ رَدِّهِ وَ دُعَاءٍ مُؤْلِمٍ بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ عَنْهُ مِنْ کبِیرٍ کانَ یعَظِّمُهُ أَوْ صَغِیرٍ کانَ یرْحَمُهُ وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِی أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَی عُقُولِ أَهْلِ اَلدُّنْیا.)
[10] – مصباح المتهجد، جلد 2، صفحه 582.
[11] – ارشاد القلوب، جلد 1، صفحه 191. (وَ قَالَ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ: أَلاَ فَاذْکرُوا هَادِمَ اَللَّذَّاتِ وَ مُنَغِّصَ اَلشَّهَوَاتِ وَ قَاطِعَ اَلْأُمْنِیاتِ عِنْدَ اَلْمُشَاوَرَةِ لِلْأَعْمَالِ اَلْقَبِیحَةِ وَ اِسْتَعِینُوا بِاللَّهِ عَلَی أَدَاءِ وَاجِبِ حَقِّهِ وَ مَا لاَ یحْصَی مِنْ أَعْدَادِ نِعَمِهِ وَ إِحْسَانِهِ.)
[12] – الکافی، جلد 1، صفحه 461. (مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنِ اَلْحُسَینِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِی بْنِ مَهْزِیارَ عَنِ اَلْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ اَلنَّضْرِ بْنِ سُوَیدٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ یقُولُ: لَمَّا حَضَرَتِ اَلْحَسَنَ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ اَلْوَفَاةُ بَکی فَقِیلَ لَهُ یا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ تَبْکی وَ مَکانُک مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ اَلَّذِی أَنْتَ بِهِ وَ قَدْ قَالَ فِیک مَا قَالَ وَ قَدْ حَجَجْتَ عِشْرِینَ حَجَّةً مَاشِیاً وَ قَدْ قَاسَمْتَ مَالَک ثَلاَثَ مَرَّاتٍ حَتَّی اَلنَّعْلَ بِالنَّعْلِ فَقَالَ إِنَّمَا أَبْکی لِخَصْلَتَینِ لِهَوْلِ اَلْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ اَلْأَحِبَّةِ )
[13] – بحارالانوار، جلد 44، صفحه 160. (المناقب ، لابن شهرآشوب : وَ حُکی أَنَّ اَلْحَسَنَ عَلَیهِ السَّلاَمُ لَمَّا أَشْرَفَ عَلَی اَلْمَوْتِ قَالَ لَهُ اَلْحُسَینُ أُرِیدُ أَنْ أَعْلَمَ حَالَک یا أَخِی فَقَالَ لَهُ اَلْحَسَنُ سَمِعْتُ اَلنَّبِی صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ یقُولُ – لاَ یفَارِقُ اَلْعَقْلُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیتِ مَا دَامَ اَلرُّوحُ فِینَا فَضَعْ یدَک فِی یدِی حَتَّی إِذَا عَاینْتُ مَلَک اَلْمَوْتِ أَغْمِزُ یدَک فَوَضَعَ یدَهُ فِی یدِهِ فَلَمَّا کانَ بَعْدَ سَاعَةٍ غَمَزَ یدَهُ غَمْزاً خَفِیفاً فَقَرَّبَ اَلْحُسَینُ أُذُنَهُ إِلَی فَمِهِ فَقَالَ قَالَ لِی مَلَک اَلْمَوْتِ أَبْشِرْ فَإِنَّ اَللَّهَ عَنْک رَاضٍ وَ جَدُّک شَافِعٌ وَ قَالَ اَلْحُسَینُ عَلَیهِ السَّلاَمُ لَمَّا وُضِعَ اَلْحَسَنُ فِی لَحْدِهِ أَ أَدْهُنُ رَأْسِی أَمْ تَطِیبُ مَجَالِسِیوَ رَأْسُک مَعْفُورٌ وَ أَنْتَ سَلِیبٌ أَوْ أَسْتَمْتِعُ اَلدُّنْیا لِشَیءٍ أُحِبُّهُإِلَی (ألا) کلِّ مَا أَدْنَا إِلَیک حَبِیبٌ فَلاَ زِلْتُ أَبْکی مَا تَغَنَّتْ حَمَامَةٌعَلَیک وَ مَا هَبَّتْ صَباً وَ جَنُوبٌ وَ مَا هَمَلَتْ عَینِی مِنَ اَلدَّمْعِ قَطْرَةًوَ مَا اِخْضَرَّ فِی دَوْحِ اَلْحِجَازِ قَضِیبٌ بُکائِی طَوِیلٌ وَ اَلدُّمُوعُ غَزِیرَةٌوَ أَنْتَ بَعِیدٌ وَ اَلْمَزَارُ قَرِیبٌ غَرِیبٌ وَ أَطْرَافُ اَلْبُیوتِ تَحُوطُهُأَلاَ کلُّ مَنْ تَحْتَ اَلتُّرَابِ غَرِیبٌ وَ لاَ یفْرَحُ اَلْبَاقِی خِلاَفَ اَلَّذِی مَضَیوَ کلُّ فَتًی لِلْمَوْتِ فِیهِ نَصِیبٌ فَلَیسَ حَرِیبٌ مَنْ أُصِیبَ بِمَالِهِ وَ لَکنَّ مَنْ وَارَی أَخَاهُ حَرِیبٌ نَسِیبُک مَنْ أَمْسَی ینَاجِیک طَیفُهُوَ لَیسَ لِمَنْ تَحْتَ اَلتُّرَابِ نَسِیبٌ)