حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 21 دی 1397 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون موضوع «خطبه 180 نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري* وَ يَسِّرْ لي أَمْري* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
هدیه به پیشگاه حضرت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلواة المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مقدّمه
د خطبهی 180 نهج البلاغه … همانطور که مکرر در مکرر عرض کردیم بعضی از خطبهها در نسخههای مختلف جابجا است، معمولا این خطبه را میشود در خطبههای 180 و 182 پیدا کرد، بخشی از آن را قبلاً عرض کردهایم، ما چون سعی میکنیم موضوعاتی را دنبال کنیم وقتی به یک خطبه میرسیم همهی موضوعاتِ آن را بحث نمیکنیم، قبلاً بارها محضرِ شما عرض کردیم که اولاً خطبههای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام تنوّعِ موضوع دارند، ثانیاً هم مرحوم سیّد رضی رحمة الله تعالی علیه گاهی خطبهها را تقطیع کردهاند، یا دو قطعه را به یکدیگر وصل کردهاند، غرضِ ایشان بحثِ هنرِ ادبیاتی و بلاغتیِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است.
یکی از این خطبهها که در نهج البلاغه شریف شمارهی 180 هست نقل شده است که آخرین خطبهای است که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آن را ایستاده خواندهاند، و بعد از آن به شهادت رسیدند.
منتها یک قطعهای که ما میخواهیم بخوانیم در کتاب کافی شریف نقل شده است که این برای اوایلِ حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است، عدّهای نزدِ حضرت آمدند و حضرت سخنانی را بیان کردند که این بخشی است که میخواهیم الآن بخوانیم، نه همهی خطبه، که این بخش جزوِ آن خطبههای اوایلِ حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.
چند خطی از آن را میخوانم و بعد نکاتی را خدمت شما عرض میکنم.
نکاتی در مورد کتاب «بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة»
کتابی که امروز آوردهام که معرّفی کنم کتاب «بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة» است، برای دوستانی که میتوانند عربی بخوانند این کتاب کتابِ شرحِ موضوعیِ نهج البلاغه است، نویسندهی آن یک مجتهدِ کمنظیرِ تاریخ تشیّع به نام «مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد تقی شوشتری» است که وقتی عربی شده است به «تستری» شده است، حتّی آقای شریعتی هم که با صنف روحانیت خوب نبوده است یک یادداشتِ تقدیرآمیزی در موردِ ایشان نوشته است. ایشان خیلی انسانِ بادقّت و دقیق و اهلِ تتبّعِ نترسی در نقد هستند، البته همین «نترس بودن در نقد» ایشان باعث شده است که وقتی بعضی از آثار علمای شیعه را نقد کرده است کمی نترس نقد کردهاند، البته خودِ ایشان از بزرگانِ شیعه هستند، و همین «نترس بودنِ ایشان در نقد» باعث شده است که کتبِ ایشان کمتر ترویج بشود.
ایشان یک کتابی در علم رجال نوشتهاند که وقتی آن را نزدِ آقای بروجردی رحمة الله تعالی علیه میبرند که کتاب را چاپ کنند، ایشان کتاب را باز میکنند و میبینند آقای شوشتری در یکی دو جای آن از بعضی از علماء مُچگیری کردهاند و تعابیرِ کمیتندی بکار برده است لذا آن زمان ایشان هزینهای برای چاپ کتاب نمیدهند.
ولی واقعیّت این است که ایشان صاحب حرف و کلام و مطلب هستند، البته هیچ کسی جز «معصومین علیهم السلام» معصوم نیست.
این کتابِ چهارده جلدیِ «بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة» شرحِ موضوعی است، و سعی کرده است مباحثِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را در موضوعاتِ مختلف جمعآوری کند و از نظرِ دقّتِ نقل و توجّه به مباحثِ تاریخی شاید دقیقترین کتابِ شرحی باشد که بر نهج البلاغه نوشته شده است. با اینکه نویسنده معاصر است و حدود بیست سال قبل از دنیا رفته است ولی دقّتِ ایشان مانندِ علمای متقدّمِ شیعه است.
همینقدر به شما عرض کنم که اگر کسی عبارتی از خودِ کتاب کافی شریف نقل کند و همان مطلب را از این کتاب (به نقل از کافی) نقل کند و اختلاف داشته باشند، من اگر فرصتِ بررسی نداشته باشم نظرِ ایشان را به خودِ کتاب کافی ترجیح میدهم، یعنی ایشان اینقدر انسانِ دقیقی هستند.
درآمدی بر خطبه 180 نهج البلاغه شریف
ایشان هم در جلد چهارمِ این شرحِ خودشان در صفحه 553 آن قسمتی را که من میخواهم بخوانم را آوردهاند، و اتّفاقاً از آن همهی خطبهی طولانیِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام که در این خطبه 180 نهج البلاغه خبر اینطور است که «نوف بَکالی» در حالِ نقل کردن بود که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ایستاده بودند و خبرِ غارتها به حضرت رسید و حضرت شروع کردند به گریه کردن و بعد آمدند و این خطبه را خواندند، آن ماجرای «أینَ عَمّار» مشهور هم برای این خطبه است، منتها ما میخواهیم قسمتِ دیگری از آن را بخوانیم، پس ما در حالِ خواندنِ اواخرِ خطبه هستیم.
مرحوم آقای تُستَری اینطور نوشتهاند: «بَعدَ الإشارَة إلی المَهدی علیه السلام»، چون حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام قبل از این قطعه چند جمله راجع به حضرت حجّت ارواحنا فداه بیان نمودهاند، بعد اینطور فرمودند: «أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ اَلْمَوَاعِظَ»[4] ای مردم! من تا جایی که جا داشت به صورت یک به یک آن چیزهایی را که باید به شما موعظه میکردم انجام دادم، «اَلَّتِي وَعَظَ اَلْأَنْبِيَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ» آن موعظههایی که انبیاء علیهم السلام به امّتهای خود میفرمودند.
چون اینجا حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از نظرِ ظاهری شکستخورده است، طبقِ این خطبه که آخرین خطبهی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است مرزِ حکومتِ حضرت بشدّت محدود شده است، غارت شده است، مکه و مدینه با معاویه بیعت کردهاند، یمن از دستِ حضرت خارج شده است یا موردِ تاخت و تاز واقع شده است، وقتی میگویم «خارج شده است» یعنی امنیّتِ آنجا بهم ریخته است، خبرِ غارتها به حضرت رسیده است و اینکه لشکریانِ شما فرار کردهاند و هرچه حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیان میکنند مردم نمیروند تا بجنگند، که بعضی اوقات حالِ حضرت بقدری منقلب است که در بعضی از خطبههای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هست که وقتی حضرت خواستند بیان بفرمایند حالِ ایشان مساعدِ بیان نبوده است و بغض گلوی ایشان را گرفته است و ایشان روی کاغذ نوشتهاند و شخصِ دیگری قرائت کرده است، یعنی اینقدر غم به دلِ حضرت کردند.
در این شرایط است که حضرت میفرمایند: «أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ اَلْمَوَاعِظَ» من آنقدر که باید شما را پند میدادم پند دادم، «اَلَّتِي وَعَظَ اَلْأَنْبِيَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ» آنقدری که انبیاء علیهم السلام امّتهای خود را پند میدادند.
آن مردم که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را بعنوانِ یک معصوم نمیشناختند، حضرت میفرمایند: آن اندازهای که یک پیغمبری امّتِ خود را موعظه میکند، یعنی مردم قدر نمیدانستند، آنها حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را بعد از خلفا میدیدند، حضرت میفرمایند: آن کاری که یک پیغمبر باید در قومِ شما انجام میداد را من انجام دادم، البته مسلّماً خودِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بالاتر از انبیاء علیهم السلام هستند اما چون مخاطب حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را یک انسانِ عادی و در حدِ بقیهی اصحابِ برجستهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میداند حضرت میفرمایند: اگر یک پیغمبر هم بود بیش از این حرفها به شما نمیفرمود.
«وَ أَدَّيْتُ إِلَيْكُمْ مَا أَدَّتِ اَلْأَوْصِيَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ» حقِ آن را مطالبی را برای شما اداء کردم که اوصیاء انبیاء انجام میدادند.
فکر میکنید اگر جامعه بخواهد اصلاح بشود باید یک نفر بیاید که جادوگری کند؟ یا باید اتّفاقِ خاصی ایجاد بشود؟ اگر قرار بود پیغمبری بینِ شما بیاید و صحبت کند این کار را کرده است (که من باشم)، البته معنای این فرمایش این نیست که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بخواهند بفرمایند که من پیغمبر هستم، معنای فرمایشِ حضرت این است که «مگر شما فکر میکنید انبیاء علیهم السلام چه میفرمایند؟»، و اگر اوصیاء انبیاء علیهم السلام هم بخواهند بیایند همین چیزهایی را میفرمایند که من گفتم. البته چون مخاطب متوجّهِ حقیقتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیست حضرت هم اینطور بیان میفرمایند.
«وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا» من گاهی اوقات هم خشونت بخرج دادم، گاهی با شلّاقِ خود شما را ادب کردم، این «با شلّاقِ خود» یعنی قانون گذاشتم و به پای قانون ایستادم و سختگیری کردم و حواسِ من به قیمتهای بازار بود و اگر جایی فسادی میشد برخورد میکردم و اگر کسی خرابکاری میکرد او را محاکمه میکردم و اگر نیاز بود کسی حد بخورد و تعزیر بشود انجام میشد. «وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا» من آنجاهایی که باید برخورد میکردم قانونِ اسلام را اجراء کردم، یعنی اینطور نیست که من تندی نکرده باشم، منتها تندی در حدّ قانون اسلام انجام دادهام، بالاخره گاهی نیاز است که قاضی خشونت بخرج بدهد و راهِ دیگری ندارد، مثلاً همین هشتاد ضربه شلاق «خشونت» است ولی دیگر نمیشود با آن کاری کرد، کمااینکه گاهی پزشک مجبور میشود عضوی را قطع کند.
«وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا» من شما را ادب کردم، اینطور نیست که من فقط توصیه و موعظه کرده باشم، بلکه قضاوت هم داشتهام، گاهی برخورد هم کردهام.
«وَ حَدَوْتُكُمْ بِالزَّوَاجِرِ» خیلی سعی کردم مانعِ کارهای شما بشوم.
«وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا» من شما را با آن مقدار از خشونت که دین اجازه میدهد و در آن حد قانونِ شرع است ادب کردم، ولی شما به راهِ راست مستقیم نشدید.
یعنی شما را آدموار دعوت کردم اما شما پای کار نیامدید.
«وَ حَدَوْتُكُمْ بِالزَّوَاجِرِ» خیلی سعی کردم شما را از بعضی کارها منع کنم که فرصت را از دست ندهید «فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا» ولی شما همراهی نکردید.
«لِلَّهِ أَنْتُمْ»… شارحین دعوا کردهاند که معنای این «لِلَّهِ أَنْتُمْ» چیست، آیا معنای آن این است که ان شاء الله خدای متعال به شما خیر بدهد یا اینکه ان شاء الله خدای متعال به شما مرگ بدهد.
«أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي يَطَأُ بِكُمُ اَلطَّرِيقَ وَ يُرْشِدُكُمُ اَلسَّبِيلَ؟» آیا فکر میکنید اگر به حرفِ من گوش ندهید بعداً کسی میآید و شما را امامت میکند و شما را به راه میرساند؟ آیا فکر میکنید باید یک امامِ دیگری بیاید تا شما را به راهِ راست هدایت کند؟ و اگر آن امامِ دیگر بیاید جادوگری میکند و همهی شما زیر و رو میشوید و ناگهان تغییر میکنید و آدم میشوید و راهِ هدایت را به شما نشان میدهد؟ آیا فکر کردهاید که اینطور است؟
حافظهی تاریخیِ مردم خیلی کوتاه است
اگر در خاطرِ شریفِ شما باشد عرض میکردیم روشِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام با خلفا متفاوت بود، خلفا بویژه خلیفه دوم وقتی میخواستند مردم را به مسیری ببرند هر طور که شده بود میبردند، اگر میخواستند کاری انجام بدهند بیش از قانونِ اسلام مجازات میکردند، خودشان قانون وضع میکردند و خودشان هم مجازات میکردند، خیلی از اوقات هم مجازاتها بیش از قانونِ اسلام بود، فلذا جامعه را به این موضوع عادت داده بودند که اگر میخواهیم مردم کاری را انجام بدهند آنقدر آنها را میزنیم تا آن کار را انجام بدهند، آنقدر فشار میآوریم تا مردم را رام کنیم، چطور وقتی میخواهند یک حیوانی را به مسیری ببرند اگر نرود کاری با او میکنند که عبرتِ سایرین بشود که حیوانِ دیگری در آن گلّه جرأت نکند خطا برود.
حضرت فرمودند: فکر کردهاید آیا من حاضر هستم برای اینکه شما را اصلاح کنم خود را فاسد کنم؟ نخیر! من وظیفهی خود را انجام میدهم، فکر کردهاید که اگر الآن حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در میانِ شما بودند بیش از اینکه من فشار میآورم فشار میآوردند؟ نخیر! خودتان باید انتخاب کنید.
مسئلهی کارآمدی در حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام یک مسئلهای است که زمانِ خودِ حضرت مطرح بود، توقّعِ جامعه این بود که باید بیش از این برخورد بشود، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم نسبت به قوانینِ اسلام کوتاه نمیآمدند ولی اینها توقّع داشتند و میگفتند که مثلاً ما به سمتِ دزدی میرویم اما شما یک طوری بزنید که ما نتوانیم برویم! ما به سمتِ فساد میرویم اما شما یک طوری برخورد کنید که کسی جرأت نکند به سمتِ فساد برود! ما چشمِ خود را به سمتِ نامحرم میبریم و شما چشمانِ ما را دربیاورید! یعنی این توقّع را داشتند که ما هر کاری که دوست داشته باشیم انجام میدهیم و شما یک تنه بایستید و نگذارید ما خرابکاری کنیم.
مسلّماً این اصلاً مسیرِ هدایت نیست، این روشِ عمر هست اما مسیرِ هدایت نیست، مسیرِ هدایت این است که راه روشن باشد و فرد انتخاب کند. در حدودِ اسلامی، آنجاهایی که قانون هست برخورد هم میکند ولی اینطور نیست که امکانِ خطا را از فرد بگیرد. در حکومتِ اسلامیِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اینطور نیست که امکانِ خطا را بگیرند، البته امروز بحثِ من اصلاً بحثِ مسائلِ روز نیست که بخواهم عرض کنم که مثلاً آیا امروز برخورد به اندازهی کافی میشود یا نمیشود، اصلاً نمیخواهم در این موضوع صحبت کنم، و ای کاش که به اندازهی کافی برخورد بشود، آن یک موضوعِ دیگری است که نمیدانم وقت کنم در مورد آن صحبت کنم یا نه، الآن اصلاً بحثِ من سیاسی نیست که بخواهم از این مقدّمه مثلاً ضعفِ قوه قضائیه جمهوری اسلامی را توجیه کنم، الآن اصلاً نمیخواهم همچنین چیزی را بگویم، اشتباه برداشت نشود، الآن در حالِ بیانِ روشِ تربیتیِ حضرت هستم.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در زمانِ خودشان متّهم به ناکارآمدی بودند، چرا؟ چون ایشان را با حکومتِ خلیفه اول و دوم مقایسه میکردند، بویژه با حکومتِ خلیفه دوم که ده سال خلیفه بود، و مردم توقّع داشتند که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آنطور برخورد کنند، حافظهی تاریخیِ مردم هم کم شده بود که زمان همان خلیفهی دوم چطور اذیت شده بودند، در شرحِ خطبهی شقشقیه عرض کرده بودیم که اوضاع چگونه بود، کسی جرأت نمیکرد خیلی کارها را انجام بدهد، چون اصلاً قبل از اینکه قانون اعلام بشود طرف را میزدند و بعد قانون را اعلام میکردند، همزمان با کتک زدنِ اولین نفر قانونِ آن را هم اعلام میکردند که این کار جرم است، لذا مدام مردم میترسیدند که نکند این کار جرم باشد. شما وقتی ندانید که چه زمانی کتک میخورید دچارِ مشکلاتِ عصبی میشوید.
روشِ حکومتیِ خلیفه دوم اینطور بود که مردم نمیدانستند چه زمانی کتک میخورند، یعنی وقتی شما قانون بگذارید و طبقِ قانون عمل کنید انسانِ مثبت و انسانِ منفی معلوم میشوند، آن کسی که عمل میکند مثبت است و آن کسی که عمل نمیکند منفی است، اما وقتی قانون نیست و ابتدا میزنند و بعد قانون میگذارند و بعد این قانونها موقتی است، لذا انسان باید مدام خود را بررسی کند که ناگهان یک ضربهای از یک جایی نیاید.
مردم زمانِ خلیفه دوم به تنگ آمده بودند اما وقتی عثمان آمد و اوضاع تغییر کرد و ریخت و پاشهای وحشتناک رُخ داد…
شبیه به همین الآن، شما میبینید که آبروی دولتِ قبلی طوری رفت که دولتِ بعدی تا چند سال همهی مشکلات را بر سرِ دولتِ قبلی میانداخت، بعد یک طوری عمل کرد که الآن بعضیها میگویند که خدا پدرِ دولتِ قبل را بیامرزد! حافظهی اجتماعیِ مردم کم است، وقتی یک مصیبتی میبینند سریع میگویند آن قبلی بهتر بود!
لذا وقتی مردم دورهی عثما را درک کردند، گرچه خلیفه دوم فشارِ شدیدی به مردم آورده بود، ارتداد زیاد شده بود، زیاد کتک خورده بودند، خوب و بد کتک خورده بودند، وقتی حکومتِ عثمان رسید و دیگر بیش از حد یک طرفه به بنیامیّه میرسید، لذا در ذهنِ مردم این بود که آن قبلی بهتر بود! نه اینکه او را بپسندند، حافظه اینطور بود که دیگر از دستِ عثمان به تنگ آمده بودند و میگفتند قبلی بهتر بود، و وقتی عثمان را کشتند در ذهنِ آنها این بود که قبلی بهتر بود، لذا از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم توقّعِ قبلی را داشتند، توقّعِ قبلی چه بود؟
شبیهِ همین چیزی است که ما امروز میگوییم… پناه بر خدا، ان شاء الله خدای متعال ایمانِ ما را خدشهدار نکند، که بعضیها میگویند ای کاش یک گبرِ ظالمِ فاجرِ فاسقِ کثیفِ خبیثِ ملعونی مثلِ رضاشاه ملعون بود! گاهی حافظهی تاریخی کمرنگ است، میگویند اگر الآن او بود میآمد و جلوی فلان چیز را میگرفت.
مسلّم است که قوه قضائیهی حکومت باید درست عمل کند و بگیر و ببندِ آن منصفانه و بهوقت و دقیق باشد، این موضوع بر سرِ جای خود، ما نمیخواهیم فعلاً راجع به این بحث کنیم، امروز از جهتِ تربیتی عرض میکنم نه سیاسی، اما اینکه خیال کنیم ما هر کاری دوست داریم میتوانیم انجام بدهیم و یک عدّهای باید بیایند و ما را جمع کنند، همچنین چیزی نداریم، اینطور نیست که ما هر کاری که دوست داریم انجام بدهیم بعد یک عدّهای بیایند و ما را جمع کنند! خُب اگر اینطور باشد طبیعتاً آنها هم دوست دارند هر کاری که دوست دارند انجام بدهند و یک عدّهی دیگری هم آنها را جمع کنند.
مردم از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام توقّع داشتند که اگر حضرت دیدند یک نفر در یک جایی خیانت کرد و مجازاتِ او بیست ضربهی شلاق است مثل عُمَر پانصد ضربه شلاق بزنند که دیگر کسی جرأت نکند!
آیا اگر مردم نخواهند درست بشوند میشود آنها را با توسّل به زور درست کرد؟
و حضرت فرمودند:… عبارتِ حضرت را ببینید… یک صلوات بفرستید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
این آخرین مجلّدِ کتابِ کافی بنامِ «روضه» است، «روضه» به معنای باغ است، در این چاپ پانزده جلدی صفحهی 792 خطبهای از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمده است که شروعِ آن اینطور است:… انصافِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را ببینید!… چون جالب است عبارتِ ابتدای آن را میخوانم، میگوید: پسرِ عمر و پسرِ ابوبکر و سعد بن ابیوقاص نزدِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمدند، اوایلِ حکومتِ حضرت بود، گفتند: باید سهمِ ما را از بیت المال بیشتر بدهید، بالاخره…
در خودِ این جمله خیلی حرف هست، وقتی پدرانِ شما بر سرِ کار آمدند با حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام چه کردند؟ باید چقدر کَرَم در حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ببینند که اینها هم ناامید نباشند و تازه بیایند و زیادتر هم بخواهند!
یک وقتی میخواهند بگویند که حقِ بیت المالِ ما را قطع نکنید، اما اینها به این موضوع فکر نکردند که پدرانِ اینها چه بلایی بر سرِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آورده بودند، اگر شخصِ دیگری بجای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به حکومت میرسید اگر پوستِ قبلیها را نمیکَند و حقوقِ آنها را از بیت المال نمیداد خیلی منصفانه برخورد کرده بود، ولی نه تنها اینطور نشد که آمدند و به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام عرض کردند: آقا! نمیشود که به ما هم مثلِ بقیه پول بدهید، ما آقازاده هستیم، و آنها رویشان شد که این مطلب را به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام عرض کنند.
وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام شنیدند پاسخِ اینها را ندادند و روی منبر رفتند و قاعدهی کلّی بیان نمودند، و مردم شنیدند که حضرت میخواهند منبر بروند و مسجد مدینه پُر شد، آنجا حضرت خطبهای خواندند که در انتهای آن اینطور فرمودند: «و قد عاتبتکم بدرتی التی اعاتب بها اهلی فلم تتالوا»[5] من شلاقِ خود را برای هدایتَ شما آوردم؛ همانطور که عرض کردم معنای این جمله همان «قانونِ قهری قوه قضائیه» است، چون حضرت میفرمایند: «اعاتب بها اهلی» که اهلِ خود را هم بر طبقِ همان قانون محاکمه میکردم، یعنی اگر پسرِ من هم خطا میکرد همان مجازاتی را برای او اعمال میکردم که برای شما اعمال نموده بودم، یعنی قانونی قرار دادم که برای همه یکسان بود.
«و ضربتکم بسوطی الذی اقیم به حدود ربی فلم ترعووا»… اینجا به همان عرضِ من تصریح نمودهاند، شمشیرِ خود را بر شما مسلّط کردم، ما عرض کردیم که معنای این جمله «قانونِ اسلام» است، خودِ حضرت اینجا میفرمایند: «الذی اقیم به حدود ربی» که حدودِ پروردگار را اجراء کنم، یعنی من قوهی قهریه را به خط کردم ولی مطابق با دین، «و تریدون ان اضربکم بسیفی» شما میخواهید غیر از این من بیایم و هر کدام از شما هر کاری که دوست داری انجام بدهید و من هم با شمشیر مقابلِ شما بایستم، یعنی نفسِ شما اصلاح نشود بلکه از ترسِ شمشیرِ من دزدی نکنید؟
مسلّماً حضرت قانونِ قوه قضائیه را هم اجراء میکنند ولی شما باید خودتان بخواهید که اصلاح بشوید و نه اینکه فقط از روی ترس باشد، جامعهای که فقط صرفاً از ترسِ عقوبت یکدیگر را ندرند که جامعهی انسانی نیست، یعنی دیگر در آن جامعه انسانِ حسابی وجود ندارد.
«اما انی اعلم الذی تریدون و یقیم اودکم» من میدانم شما به دنبالِ چه چیزی هستید، «ولکن لا اشتری صلاحکم بفساد نفسی» من برای اینکه شما را اصلاح کنم، صلاحِ شما را با فسادِ نفسِ خودم معامله نمیکنم.
هیچ پیغمبر هم این کار را نکرده است، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم علم داشتند، «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»[6] حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم علم داشتند ولی منافقین را افشاء نمیکردند. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای شناختِ مؤمنین خیلی خصیصه و نکته فرمودهاند که منافقین را چطور بشناسیم، زیاد توضیح دادهاند اما منافقین را افشاء نکردهاند، چون باید مردم تشخیص بدهند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در غدیر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را معرّفی کردند اما مخالفینِ احتمالی را به جوخهی اعلام نسپردند، آیا حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میتوانستند این کار را انجام بدهند یا نمیتوانستند؟ مسلّماً میتوانستند.
اگر بحثِ امروز من ناظر به مسائلِ روز باشد این قسمتِ آن است که فقط اینطور است، اینکه ما توقّع داشته باشیم یک نفر من را آدم کند ولی من قرار نیست آدم باشم… یعنی اینطور باشد که تا زمانی که چماقِ او باشد من درست باشم و زمانی که او چماقِ خود را برداشت من هر کاری که دوست داشتم انجام بدهم… اهل بیت علیهم السلام ابداً به دنبالِ این مدل اصلاح کردن نیستند.
لذا آن کسی که میگوید اگر الآن آن فلانی بود میزد و پوستِ مردم را میکَند، این که به درد نمیخورد، این بدین معنا نیست که قوه قضائیه نباید کارِ خود را انجام بدهد، بلکه قوه قضائیه باید کارِ خود را سفت و محکم هم انجام بدهد، اما در همان قوانینِ خود!
اینکه خیال کنیم باید یک قوه قاهرهای پیدا بشود، و مردم به دنبالِ آدم شدن نباشند، مردم به دنبالِ اصلاح شدن نباشند ولی از ترسِ آن شخص خطا نکنند، دین این را قبول ندارد، در این کار «تربیت» نیست، چون اگر قرار باشد مردم را اینطور تربیت کنند حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: «ولکن لا اشتری صلاحکم بفساد نفسی» صلاحِ شما را با فسادِ نفسِ خودم معامله نمیکنم، (این مطلب در کافی بود نه نهج البلاغه)، باید خودِ طرف بخواهد خوب بشود، جامعه هم او را کمک کند، حال اگر کسی اشتباه هم کرد او را محاکمه کنند و برخورد هم کنند، مجازات هم کنند، اگر لازم است شلاق بخورد، اگر لازم است اعدام بشود، اما این بدین معنا نیست که اجازهی خطا ندهند و نگذارند کسی راهِ نفس داشته باشد نبست.
لذا وقتی با این نگاه نگاه میکردند میگفتند: حکومتِ علی بن ابیطالب (علیه السلام) کارآمد نیست و حکومتِ عمر بهتر بود. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمودند: من نمیخواهم این کار را انجام بدهم، من این کار را قبول ندارم.
خودمان مسئولِ گوشِ خودمان هستیم
حال من یک نمونه به شما عرض کنم که مثلاً در مسائلِ دینی و فرهنگی به ما بیان کردهاند اما ما راهِ خودمان را میرویم! در بینِ کسانی که سخنرانی میکنند آدمهایی که حرفهای باطل میزنند و بلکه کفریات میگویند هم هستند، و عدّهای هم به نامِ مجالسِ دینی به پای جلساتِ آنها میروند، یعنی انگار برای هدایت به دنبالِ راهی که خودمان دوست داریم میرویم نه آن راهی که هدایت بشویم.
یک شخصی که معمم هست و سیّد هست در یکی از این شبکههای مجازی یک پُستِ موقتی گذاشت که آن را بعد از یکی دو ساعت برداشت، گفته بود: «ای لوت! نیمهی پُرِ لیوان را بچسب! چون اگر در قومِ تو خلاف میکنند حرامزاده به دنیا نمیآید»!
به نامِ مسلمان!… من با حرفهای آن شخص کار ندارم که این یک مدل گداییِ فالوور و طرفدار است، خدای متعال به پیامبرِ خود میفرماید: به مردم بگو «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا»[7] من از شما اجری نمیخواهم که مثلاً بیایید و بیهوده از من تعریف کنید، من آمدهام شما را هدایت کنم، قرار نیست من از رأی شما بالا بروم و معتبر بشوم، اعتبارِ رسول الله به اعتباری است که خدای متعال به او داده است، اصلاً اعتبارِ مردم هیچ ارزشی ندارد، اینکه خدای متعال رسول الله را قبول دارد بس است، حال بقیه تشویق کنند یا فحش بدهند یا درود بگویند یا مرگ بگویند به چه دردی میخورد؟ خدای متعال به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مباهات میکند، حال بقیه لایک کنند یا فحش بدهند چه ارزشی دارد؟ وقتی خدای متعال پیغمبرِ خود را معتبر میداند اصلاً اینها چه ارزشی دارد؟
کسی که اینطور واضحاتِ اسلام را تخریب کند، بعد به نامِ «آخوند» در جلساتِ مذهبی هم شرکت کند… دولتیها هم از او حمایت میکنند، من نمیدانم اینها چه مدل آدمهایی هستند، ان شاء الله خدای متعال جمهوری اسلامی را از دستِ بعضی کارگزاران نجات بدهد، و ان شاء الله خدای متعال اینها را با همسنخهای خودشان محشور کند، بالاخره قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و قاتلِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم در جهنّم به همسایه نیاز دارند.
آیا این شخص شأنیّت دارد که شما این شخص را دعوت کنید که حرف بزند؟ بعد آنهایی که مینشینند به نامِ اینکه «دین» بشوند، این همان چیزی است که عرض میکنم، حال آیا باید اینجا یک نفر پیدا بشود… مثلاً حوزهای یا سازمان تبلیغاتی یا یک ارگانی بسازیم که به دستِ خود چماق بگیرد و سیخ در گوشِ مستمعین و در حلقِ گویندگان کند که غلط کردهاید این حرفها را زدهاید؟ نخیر! چرا تو رفتهای و پای حرفِ این شخص نشستهای؟ به آنجایی برو که حرفِ حساب میزنند!
آیا اینطور است که من میروم و مینشینم و بعد اگر آنها خواستند خودشان بیایند و مرا به زور از اینجا بیرون کنند و به جای دیگری ببرند؟ نخیر! این خبرها نیست، نرو بنشین، نرو بشنو، نرو ببین. دین قرار نیست مردم را با چماق هدایت کند.
یک جایی گفتند بیا و این شخص را نقد کن، گفتم: باید ابتدا آن مستمعین را نقد کرد، آیا شما نامِ این اباطیل را «دین» میگذارید؟ بگذارید، اما نتیجهی آن همین میشود که میشود، خدای متعال که مشکل پیدا نمیکند، وقتی دکّانِ خدای متعال یک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها داشته باشد دیگر به شخصِ دیگری نیاز ندارد، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: وقتی زهرای من عبادت میکند آسمانها را روشن میکند.
اینکه ما اینطور فکر کنیم که الآن در قرنِ 21 اگر چند میلیون نفر مسلمان نباشند دستگاهِ خدای متعال تعطیل میشود حرفِ بیهودهای است، خدای متعال یک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دارد که اگر عالَم را خلق کرده باشد که فقط یک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده باشند بس است، خدای متعال که نیازی به ما ندارد، که بگوییم دکّانِ خدای متعال خلوت شد لذا باید کمی تحمّل کنیم، نخیر! «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا»[8]، «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ»[9]، اگر بخواهم شما را میبرم و یک گروهِ دیگری را میآورم، خدای متعال که گیرِ ما نیست که دیگر ما منبر و محراب را هم به مسخرهبازی بسپاریم، خدای متعال میفرماید انجام بدهید، بالاخره دورِ شما در این دنیاست، فرصت داشتید روی این منبرها از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بگویید اما چیزِ دیگری گفتید، و آن بیچارهی بدبختتر از گویندهای که وقتِ خود را تلف کرده است که یک گوینده را مشهور کند، او دیگر خیلی بیچاره است، حمالة الحطبِ شخصِ دیگری شده است.
میگویند چرا فلانی را ممنوع المنبر نمیکنند؟ شما نرو! یک مثال میزنم تا شما ببینید.
نکاتی در مورد کتاب «نهج الفصاحه»
این نهج البلاغه شریف کتابِ کیست؟ چه کسی آن را نوشته است؟ مرحوم سیّد رضی رحمة الله تعالی علیه، «نهج الفصاحه» برای کیست؟ آیا کسی میداند؟ چرا نمیدانید برای کیست؟ «نهج الفصاحه» را چه کسی نوشته است؟ همه جا که نباید چماق بالای سرِ ما بگذارند! «نهج الفصاحه» را یک آقایی کمتر از شصت سالِ قبل نوشته است، چون نام «نهج الفصاحه» شبیه به «نهج البلاغه» است ارتکاز ایجاد میکند که لابُد خیلی معتبر است، در حالی که اینطور نیست، ان شاء الله خدای متعال نویسندهی آن را رحمت کند، یک مترجمی به نام «ابوالقاسم پاینده» است که از این درازآویزهای زینتی استفاده میکرده (کراوات)، محاسنِ خود را هم میتراشیده است، ان شاء الله خدای متعال او را رحمت کند، ایشان خدماتی دارد، ترجمهی کتبِ تاریخی دارد، ترجمهی قرآن کریم دارد، ولی ایشان محققِ علومِ اسلامی و محدّث و از این دست نبوده است، نامِ کتابِ او شبیه به «نهج البلاغه» است، هر چیزی که ابتدای آن «نهج» داشت که ما نباید آن را به دستِ خود بگیریم، آن نهج البلاغه است.
ایشان «نهج الفصاحه» را چطور نوشته است؟ دیده است که میخواهد روایاتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را جمع کند، در منابعِ شیعی روایاتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم درهم است، الحمدلله چهارده معصوم داریم، برادران اهل سنّت فقط یک معصوم دارند، «جمع الجوامع» سیوطی و دیگران روایاتِ مختصری از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را جمع کردهاند و منظم کردهاند، ایشان تقریباً عمدتاً چهار هزار روایت از منابع اهل سنّت است در این کتاب میآورد، اصلاً این کتاب کتابِ شیعیان نیست، اگر چون من آخوندِ شیعه هستم بروم و صحیح بخاری را تلخیص کنم تبدیل به کتابِ شیعی میشود؟ نخیر! تلخیصِ صحیح بخاری است، از این چهار هزار روایتِ کتاب «نهج الفصاحه» شاید حدود سه هزار و هفتصد روایت اصلاً در منابعِ شیعی نیست. این بندهی خدا چون میخواسته است روایات را جمعآوری کند از کتبِ اهل سنّت نوشته است و ترجمه هم کرده است، خودِ او نوشته است و خودِ او هم ترجمه کرده است.
از اتّفاقاتِ خوشمزهی دنیا این است که یک وقتی که من نگاه کردم دیدم دوازده نفرِ دیگر هم این کتاب را ترجمه کردهاند! خُب وقتی خودِ او ترجمه کرده است چرا شما ترجمه کردهاید؟ این کتاب که مثلِ نهج البلاغه کتابِ هزار ساله نیست که بگویید ترجمهی صد سالِ قبل قدیمی است و یک ترجمهی جدید میکنم، خودِ نویسنده کتابِ خود را ترجمه کرده است، اما اینها دوباره ترجمه کردهاند! برای آن فهرستِ موضوعی درست کردهاند! یک نفر سعی کرده است که اسنادِ این مباحث را پیدا کند، وقتی شما نگاه میکنید میبینید که کمتر صفحهای هست که در آن کتبِ شیعه باشد، «سنن ترمذی»، «صحیح بخاری»، «مسند احمد»، «سنن دارمی»، «سنن دارقطنی» و…
اگر شما نامِ کتاب را «مختصر صحیح بخاری» بگذارید مخاطب میفهمد که این کتاب برای یک گروهِ خاصی است، اگر از روی کنجکاوی هم بخواند دیگر بعنوانِ اخذ نمیخواند، ولی وقتی کتاب را با نامِ «نهج الفصاحه» در کنارِ «نهج البلاغه» ارائه کنیم مردم خیال میکنند اینها روایاتی است که علمای شیعه آن را معتبر میدانند و اینها از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسیده است.
در مدارس از این کتاب «حدیث هفته» میزنند، در پیامکها و حدیث روز و… از این کتاب استفاده میکنند، این کتاب چهار هزار روایت دارد، همه موضوعی در این چهار هزار روایت هست، از حسد و کبر و غرور و تهمت و مباحثِ اخلاتی تا نماز و قرآن و ایمان به خدا و معاد و… چیزی در این کتاب نیست حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام است! چرا؟ چون از آن کتب برداشته است.
«چهار هزار روایت» یعنی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در دوازده سالِ پایانِ عمرِ خویش هر روز یک روایت فرموده باشند، این عددِ خیلی بزرگی هست، اما شما هرچه در این کتاب ورق میزنید خبری از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام نیست، حدیث ثقلین در چاپِ اصلیِ خودِ آقای پاینده «کتاب الله و سنّتی» است، کلاً روایت را از آنها اخذ کرده است.
من یک عالِمِ بزرگواری را دیدم که یک سخنرانیِ عظیمی راجع به عظمتِ کتابِ «نهج الفصاحه» کرده است! مؤمن! این کتاب اصلاً شیعی نیست!
همهی حرفِ من این است که چرا گوشِ خود را به دستِ هر کسی بدهیم؟
یک وقتی است که میگویند به فلان جا میرویم و معاذالله رقاصی میکنیم، اما یک وقتی شما به نامِ حدیثِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کاری را انجام میدهید، چرا شما به نامِ «حدیثِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم» گوشِ خود را به «مسند احمد» بدهید؟
اگر کسی را نمیشناسید به حرفِ او گوش ندهید، صبح به این مجلس بیایید و دعای ندبه را گوش بدهید اما سخنرانیِ این مجلس را گوش نکنید و بروید، حرفِ کسی را که نمیشناسید گوش ندهید، اینطور نیست که بگویید ما گوش میدهیم و دین هم یک چماق درست کند و نگذارد، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: «ولکن لا اشتری صلاحکم بفساد نفسی» من برای اینکه شما را اصلاح کنم، صلاحِ شما را با فسادِ نفسِ خودم معامله نمیکنم.
بعد الآن میگوییم: «چکار کنیم؟ در حالِ گمراه کردنِ مردم هستند»، خُب مردم گوش ندهند! مگر حجّت دارند؟ این همه کتاب، برای چه کتابِ «نهج الفصاحه»؟ چرا؟ خودمان انتخاب میکنیم، باید دینِ خودتان را از کسی بگیرید که نسبت به او مطمئن هستید، اگر به من مطمئن نیستید بهتر است که بعد از دعای ندبه روضه بخوانید تا اینکه من به مردم اباطیل تحویل بدهم، انسان که نمیخواهد کاری را برای شکل کار انجام بدهد.
خدای متعال میداند که اگر بعضی از سخنرانیها نباشد و مردم فقط روضه بخوانند بهتر از این است که آن حرفها را بشنوند، بعد هم بگوییم چرا جلوی او را نمیگیرند یا چرا او را خلعلباس نمیکنند؟ خُب چرا شما به حرفِ او گوش میدهید؟ چرا شما گوشِ خودتان را به او میدهید؟ پناه بر خدا.
«حق انتخاب» برای رشدِ مردم
خلاصه حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بعد از این فرمایشاتشان فرمودند: «أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي يَطَأُ بِكُمُ اَلطَّرِيقَ» شما به دنبالِ این هستید که کسی غیر از من بیاید و شما را هدایت کند؟
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: هدایتِ من اینطور نیست که من چماق بدست بگیرم، باید بخواهید.
باید بینِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و خلیفه دوم فرق بگذارید، وگرنه بروید و حرفِ هر کسی را که دوست دارید بشنوید، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام با این موضوع کاری ندارند.
آخرالزمان از این جهت مانندِ همان اولالزّمان است، همان زمانی که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فقیهِ علی الاطلاق و عالِمِ بینظیرِ عالَمِ وجود بودند، در همان مدینهی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام که حکومتِ حضرت شروع شد «عبدالله بن عمر» هم فقیه بود! همانجا!
در همان کوفهای که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام حکومت کردند، در همان کوفه شاگردانِ «ابن مسعود» هم تشکیلاتِ آخوندی داشتند، مردم بودند که انتخاب میکردند، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم چماق نمیزدند که آیا شما به اینجا میروید یا به آنجا، این خودِ تو هستی که انتخاب میکنی.
بیدقّتی در محتوای کتب و در دسترس قرار دادنِ آنها
چه کسی به ما گفته است که ما کتاب «میزان الحکمة» بنویسیم و بعد این همه روایتِ اهل سنّت را به دستِ مردم بدهیم؟ چه لزومی دارد؟ اگر مخاطبِ شما متخصصین هستند که به «میزان الحکمة» نیاز نداشتند، الآن «دارالحدیث» به دنبالِ این موضوع افتاده است که روایاتِ طبّی درست نیست.
مؤسسِ بزرگوارِ «دارالحدیث» که برای عالَمِ حدیث زحمت کشیده است و «میزان الحکمة» نوشته است، چقدر با این «میزان الحکمة» به عالَمِ حدیث ظلم کرده است؟
شیعیان چه نیازی داشتند که شما بروید و روایاتِ اهل سنّت را جمع کنید و ترجمه کنید و به دستِ آنها بدهید؟ اگر این کار درست است که بقیهی آثارِ اهل سنّت را هم ترجمه کنید و به دستِ مردم بدهید، اصلاً بگویید که از ابتدا بروند و تحقیق کنند که آیا شیعه باشند یا نباشند؛ به دنبالِ چه بودید؟ «مختصر میزان الحکمة» در دفترِ مدیرانِ مدارس هست که وقتی امروز میخواهند سخنرانی کنند یک روایت بخوانند، چرا نهج البلاغه نخواند؟ چرا «کافی» نخواند؟ چرا روایاتِ اهل سنّت را به دستِ مردم میدهید؟ مگر مردم متخصص هستند؟ نه آن کسی که میخواند میداند از روی چه چیزی میخواند و آن کسی که میشنود!
البته عرض میکنیم مشکلِ اصلی این است که مردم باید سختپسند نیستند و حرفِ هر کسی را قبول میکنند. از خوشمزگیهای روزگار این است که اهالیِ «دارالحدیث» که مدام میگویند این روایت ضعیف است و این روایت ضعیف است یا این منبع معتبر نیست خودشان «میزان الحکمة» منتشر کردهاند که ما نمیدانیم اعتبارِ آن را با چه عنوانی بحث کردهاند!
چطور وقتی به روایاتِ مقتل میرسد میگویند اینها معتبر نیست و اینها معتبر نیست و اینها معتبر نیست، بعد نزدِ اینها «کنزالعمال» معتبر شد؟!
یعنی اگر شما به محدّثِ سنّی بگویید فلان مطلب را در «کنزالعمال» نوشتهاند فکر میکند که گفتهاید پشتِ گلگیرِ کامیون نوشتهاند! یعنی برای این کتاب در این حد اعتبار قائل هستند! بعد شما این کتاب را ترجمه میکنید و به دستِ شیعیان میدهید!
منتها فعلاً روی صحبتِ ما با خودمان است، با مردم است، گوش ندهیم! وقتی میگوید «در حدیث وارد شده است» گاهی حدیث را «ابوهریره» نقل کرده است، آنقدر از این روایاتِ «ابوهریره» در این «میزان الحکمة» هست! جالب است که مسئولِ «دارالحدیث» که خودِ ایشان تکفّل پیدا کرده است که راجع به آموزشِ اعتبار در حدیث بحث کند…
اولاً مرحوم مجلسی اعلی الله مقامه الشّریف رحمة الله تعالی علیه کتاب را به فارسی ترجمه نکردند، ثانیاً برای متخصصین نوشت، ثالثاً گفته است که مصادرِ آن را از کجا آورده است.
وقتی یک آخوند بالای منبر بگوید «کنزالعمال» مردم میگویند «کنزالعمال» چیست؟ ولی وقتی شما بالای منبر میگویید «میزان الحکمة آیت الله…» مردمِ بیچاره فکر میکنند روایت از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است؛ چرا این کار را میکنید؟ آیا ما در شیعه کمبودِ حدیث داریم؟ الحمدلله در این مورد که کمبود نداریم، آیا کمبودِ روایتِ زیبا داریم؟
این معضلی که امروز دامانِ ما را گرفته است که «چکار کنیم محتوای جلسات و منابر و مباحثِ دینی خراب شده است؟»، من فعلاً با بقیّه کار ندارم، مخاطبین باید استانداردِ خود را بالا ببرند و حرفِ هر کسی را گوش ندهند، باید بپرسد که کسی که حرفِ دینی میزند حرفِ خود را از کجا میگوید.
مردم برای غیر از مجالسِ اهل بیت علیهم السلام به پدرِ خود گوش نمیدهند، پدر جرأت نمیکند فرزندِ خود را نصیحت کند، بعد آن شخص یک ساعت گوشِ خود را به دستِ من داده است و من هر چه دوست دارم میگویم!
هم او نباید گوشِ خود را به این راحتی به من بدهد… حداقل گوشِ خود را به پدرت بده که لااقل ثواب دارد…
خلاصهی همهی حرفِ خود را در یک جمله بگویم و این عبارت را بخوانم، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: «لا اشتری صلاحکم بفساد نفسی» من برای اینکه شما را اصلاح کنم، صلاحِ شما را با فسادِ نفسِ خودم معامله نمیکنم. من با چماق نمیآیم جلوی در بایستم و بزنم و بگویم دیگر به پای حرفِ این شخص نروید، خودتان که دیدید چه میگوید و چطور حرف میزند، برای چه آمدید؟
اینکه ما همیشه توقع داشته باشیم «یک نفر میآید و نمیگذارد ما خطا کنیم» حتّی زمانِ حضرت حجّت ارواحنا فداه هم نخواهد شد، مردم باید بخواهند و حضرت هم کمک میکنند، نه اینکه ایشان اجازهی خطا کردن را از ما بگیرند، این اتّفاق نخواهد افتاد.
دفاعِ بعضی از بانوان از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
مرحوم تستری ذیلِ این «أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي يَطَأُ بِكُمُ اَلطَّرِيقَ» یک نقلی آورده است که خیلی زیباست، در آن دورهای که مردها مُرده بودند، همه ترسیده بودند و کسی جرأت نداشت از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام دفاع کند، گاهی زنانی در بزنگاهها از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام دفاع کردهاند، دعا کنید یک وقتی توفیق بشود انسان اینها را جمع کند، سخنرانیهایی که زنان در دفاع از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام کردهاند، کجا؟ آنجایی که زبان میبریدند. ظاهرِ امر هم این است که یک زن در ظاهر ترسو است، اصلاً طبیعتِ زن این است که ترسو باشد، اصلاً مدح شده است که زن ترسو باشد، ترسو باشد که تنها به سفر نرود، تنها به بیابان نرود که اتّفاقی بیفتد و… خودِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه فرمودهاند که سه خصلت برای بانوان است که خوب است داشته باشند، خوب نیست زنها جسور باشند، زنها باید ترس داشته باشند، یعنی کسی که حُرمت دارد باید نگرانِ حفظِ حرمتِ خود باشد. ولی وقتی این بانوان میخواستند از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام دفاع کنند افرادی بودند که اینها علیرغمِ ترس از اینکه معاویه زبان از حلقومِ آنها بکشد حرف زدند.
یکی از این بانوان این شخص است.
معاویه گروههایی را صدا میزد که بیایند تا با اینها صحبت کند، خیلی اوقات زنها در بینِ آنها صحبت میکردند.
نامِ این بانو «ام الخیر بارقیه» است، وقتی ایشان را به قصرِ معاویه آوردند معاویه ملعون گفت: کدامیک از شما در یاد دارد که این شخص (ام الخیر بارقیه) در صفین راجع به ما چه گفت؟
یک طوری صحبت کرده بود که سپاهیان حفظ کرده بودند! یک نفر گفت: من حفظ هستم، «أنا أحفَظَهُ مِثلُ سُورَة الحَمد»…
یعنی در جنگ صفّین که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اینطور غریب شدند یک زن، که زنها معمولاً برای کارهای پرستاری در جنگها حضور داشتند، یک زنی وقتی دید حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در آن میان تنها شدهاند سخنرانی کرده است.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودهاند: «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ»[10] ای کسانی که شبیه به مردان هستید و مرد نیستید… مرد این شخص است…
«كأني بها يا أمير المؤمنين و عليها برد زبيدي كثيف الحاشية و هي على جمل أرمك و قد أحيط حولها حواء و بيدها سوط منتشر الضفر و هي كالفحل»[11] مردانه صحبت کرد، «يهدر في شقشقته» یعنی شبیه به شقشقیه یک لحظه خشمِ او باعث شد از حق دفاع کرد.
چه گفت؟ گفت: «ان الله قد اوضح الحق» خدای متعال حق را آشکار کرد «و نور السّبیل» و راه را هم روشن کرد، «ولم يدعكم في عمياء مدلهمة» خدای متعال شما را در یک تاریکیِ مطلق رها نکرده است، «فاين تريدون» به کجا فرار میکنید؟ «افرارا عن امیرالمؤمنین؟» آیا از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرار میکنید؟ فرار میکنید که به کجا پناه ببرید؟ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام پناهِ عالَم هستند، از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرار میکنید که به کدام سمت پناه ببرید؟ باید به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرار کنید نه از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرار کنید! «ام رغبة عن الاسلام؟» یا در حالِ روی برگرداندن از اسلام هستید؟ چون حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام حقیقتِ اسلام هستند، «أم ارتدادا عن الحق؟» یا در حالِ مُرتد شدن از حق هستید؟ «هلموا رحمكم الله إلى الإمام العادل» به سمتِ امامِ عادل برگردید، «و الوصي الوفي» و وصیّ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که باوفاست، «أين تريدون رحمكم الله عن ابن عم رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و زوج ابنته و أبي ابنيه» از پسرعموی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و شوهرِ دخترِ ایشان و پدرِ دو پسرِ پیغمبر فرار میکنید؟ «الذی خلق من طينته و تفرع من نبعته» کسی که از طینتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خلق شده است…
ببینید چه کرده است که در ذهنِ معاویه مانده است که در آن بحبحهی صفّین یک نفر آمد و اینطور حق را روشن کرد…
«الذی خصه بسره و جعله باب مدينته» در حالِ فرار از بابِ مدینهی علمِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستید، میخواهید به کجا بروید؟
«و أبان ببغضه المنافقين» مگر خدای متعال روشن نکرد که هر کس بغضِ ایشان را داشته باشد منافق است؟
«و صلى و الناس مشركون» در حالی که مردم مشرک بودند ایشان نماز میخواندند «و أطاع و الناس مرتابون» ایشان آن زمانی از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اطاعت میکردند که مردم شک داشتند که اصلاً آیا پیغمبر «پیغمبر» هستند یا نه «حتى قتل مبارزي بدر» تا اینکه پهلوانها را در بدر زمین زد «و أفنى أهل أحد» و اهلِ احد را فانی کرد «و فرق جمع هوازن» و لشکرِ هَوازِن را از بین برد.
«فيا لها من وقائع زرعت في قلوب قوم نفاقا و ردة و شقاقا» ایمان ندارید، وگرنه فرار کردنِ شما همان «کُفر» است، چون کسی که برای کشته نشدن از کنارِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرار میکند درواقع در حالِ فرار از کنارِ حیات به سمتِ مرگِ حقیقی است، به کجا میروید؟
حق روشن است اما کسی را با چماق به سمتِ حق نمیآورند.
ما امروز در دورهای هستیم که علیرغمِ اشکالات حق روشن است، و امروز دشمنانِ خدا دلسوزِ اسلام و مسلمین شدهاند!
حق روشن است، ان شاء الله خدای متعال ما را نجات بدهد.
روضه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
این ایّام ایّامِ بیماریِ حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها است، به روزهایی نزدیک میشویم که دیگر بیبی توانِ حرکت کردن به سمتِ اُحُد را ندارند، دیگر نمیتوانند دوشنبهها و پنجشنبهها تا مزارِ شهدای اُحُد بروند، دیگر توانِ راه رفتن ندارند… ایشان سن و سالی ندارند اما دیگر چیزی از آن جسم نمانده است… «ذابَ لَحمُها»…
ان شاء الله خدای متعال مرحوم غروی اصفهانی را رحمت کند، میگوید:
و من سواد متنها اسودّ الفضا يا ساعد اللّه الامام المرتضى
اگر چشمِ کسی به آن بازوی کبود شده میخورد… میگوید آسمان از آن کبودی تیره و تار شد… ان شاء الله خدای متعال به دادِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام برسد…
دیگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها توانِ حرکت کردن ندارند، دیگر کسی هم درِ آن خانه را نمیزند… حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دیگر نمیتوانستند مدّتی به اُحُد تشریف ببرند، به بقیع میرفتند و آنجا گریه میکردند… در منابعِ متأخرین یک مطلبی گفتهاند که خیلی جگرسوز است، میگویند یک درختِ صدری بود که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در سایهی آن درخت مینشستند و گریه میکردند…
یا رسول الله! به دخترِ شما چه کردند…
درخت را قطع کردند، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام یک سایبانی درست کردند تا عزیزدردانهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آنجا گریه کنند، اعتراض کردند و جلوگیری کردند، دیگر بدنِ مبارکِ ایشان آنقدر فرسوده شد… جسمِ مبارکِ ایشان آب شد… «نَحِلَ جِسمُهَا وَ ذَابَ لَحمُهَا»… دیگر جسمی باقی نمانده بود «حَتّی صَارَت كَالخَيَال» دیگر شَبَهی از یک بدن باقی مانده بود، دیگر توانِ مسجد رفتن و توانِ بقیع رفتن هم باقی نمانده بود، کسی هم به این خانه سر نمیزد، فقط فرزندان در این خانه بودند…
فرزندان از کنارِ بسترِ مادر بلند نمیشدند، اگر کسی علمِ عادی داشته باشد از آن آب شدنِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میفهمد که دیگر چیزی باقی نمانده است، کمااینکه عبّاس عمویِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیغام داد: من بنیهاشم را میشناسم، این چیزی که از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دیدم دیگر چند روزی بیشتر میهمانِ شما نیست…
در یک نقلِ متأخر که خیلی جگرِ مرا سوزانده است آمده است که آمدند و به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام عرض کردند که به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بفرمایید که یا شب گریه کنند یا روز… حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آنقدری میهمانِ ما نیستند…
امام حسن مجتبی علیه السلام و حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام از کنارِ مادر بلند نمیشدند… حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به حالِ فرزندانِ خود ترحّم کردند، دیدند روزهای آخر به سختی از جای خود برخواستند، لباسِ مبارکِ خود را عوض کردند، بچهها دیدند که مادر بعد از چندین روز بستری بودن یک تحرّکی کردهاند، گفتند به مسجد میرویم و نماز میخوانیم، این بزرگواران بندگانِ خاصّ خدای متعال هستند، گفتند از خدای متعال میخواهیم که ان شاء الله مادرِ ما را نگه دارد… رفتند تا در مسجد نماز بخوانند، وقتی برگشتند توقع داشتند وقتی نگاه میکنند مادر را نشسته یا نیمه نشسته ببینند، همینکه به خانه وارد شدند دیدند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در بستر آرمیدهاند و پارچهای روی صورتِ مبارکِ ایشان کشیده شده است…
بلافاصله امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند: «يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَةِ»[12] فکر نمیکردیم مادرمان الآن خواب باشند، چرا پارچه روی صورتِ ایشان کشیدهای…
أسماء میگوید: من نمیدانستم باید چه بگویم، گفتم: «مَاتَت اُمُّکُما فَاطِمَة»…
أسماء میگوید: دیدم حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام صورتِ خود را کفِ پای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گذاشت… «کَلّمِینی یَا اُمّاه أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ»…
پی نوشت:
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.
[4] نهج البلاغه، خطبه 180
[5] شرح نهج البلاغه محمد تقی شوشتری – خطبه ۶۸، صفحه 584 (عن الاصبغ قال اتی ابن عمر و ولد ابیبکر و سعد بن ابیوقاص الی علی (ع) و طلبوا منه التفض یل لهم، فصعد المنبر و قال فی خطبته: فلا یقولن رجال غمرتهم الدنیا- الی ان قال- و قد عاتبتکم بدرتی التی اعاتب بها اهلی فلم تتالوا، و ضربتکم بسوطی الذی اقیم به حدود (الفصل الرابع و الثلاثون- فی ما یتعلق بالغارات) ربی فلم ترعووا، و تریدون ان اضربکم بسیفی، اما انی اعلم الذی تریدون و یقیم اودکم، ولکن لا اشتری صلاحکم بفساد نفسی، بل یسلط الله علیکم قوما فینتقم لی منکم، فلا دنیا استمتعتم بها و لا آخره صرتم الیها، قبعدا و سحقا لاصحاب السعیر.)
[6] سوره مبارکه توبه، آیه 105 (وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ ۖ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)
[7] سوره مبارکه شوری، آیه 23 (ذَٰلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ ۗ وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ)
[8] سوره مبارکه اسراء، آیه 8 (عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ ۚ وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا ۘ وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيرًا)
[9] سوره مبارکه ابراهیم، آیه 19 (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ ۚ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ)
[10] نهج البلاغه، خطبه 27
[11] بلاغات النساء، جلد 1، صفحه 55 (حدثني عبد الله بن سعد قال: حدثنا إبراهيم بن عبد الله المقدمي قال: أخبرنا محمد بن الفضل المكي قال: أخبرنا إبراهيم بن محمد الشافعي عن خالد بن الوليد المخزومي عن سعد بن حذافة الجمحي و حدثونيه عن العباس بن بكار عن عبيد الله بن عمر الغساني عن الشعبي قال: كتب معاوية إلى واليه بالكوفة أن أوفد علي أم الخير بنت الحريش بن سراقة البارقية رحلة محمودة الصحبة غير مذمومة العاقبة و اعلم أني مجازيك بقولها فيك بالخير خيرا و بالشر شرا فلما ورد عليه الكتاب ركب إليها فأقرأها إياه فقالت أم الخير : أما أنا فغير زائغة عن طاعة و لا معتلة بكذب و لقد كنت أحب لقاء أمير المؤمنين لأمور تختلج في صدري تجري مجرى النفس يغلي بها غلي المرجل بحب البلسن يوقد بجزل السمر فلما حملها و أراد مفارقتها قال: يا أم الخير إن معاوية قد ضمن لي عليه أن يقبل بقولك في بالخير خيرا و بالشر شرا فانظري كيف تكونين قالت: يا هذا لا يطمعك و الله برك بي في تزويقي الباطل و لا يؤنسك معرفتك إياي أن أقول فيك غير الحق فسارت خير مسير فلما قدمت على معاوية أنزلها مع الحرم ثلاثا ثم أذن لها في اليوم الرابع و جمع لها الناس فدخلت عليه فقالت: السلام عليك يا أمير المؤمنين فقال و عليك السلام و بالرغم و الله منك دعوتني بهذا الاسم فقالت: مه يا هذا فإن بديهة السلطان مدحضة لما يحب علمه قالت: صدقت يا خالة و كيف رأيت مسيرك؟ قالت: لم أزل في عافية و سلامة حتى أوفدت إلى ملك جزل و عطاء بذل فأنا في عيش أنيق عند ملك رفيق فقال معاوية : بحسن نيتي ظفرت بكم و أعنت عليكم قالت: مه يا هذا لك و الله من دحض المقال ما تردي عاقبته قال: ليس لهذا أردناك قالت: إنما أجري في ميدانك إذا أجريت شيئا أجريته فاسأل عما بدا لك قال: كيف كان كلامك يوم قتل عمار بن ياسر ؟ قالت: لم أكن و الله رويته قبل و لا زورته بعد و إنما كانت كلمات نفثهن لساني حين الصدمة فإن شئت أن أحدث لك مقالا غير ذلك فعلت قال: لا أشاء ذلك ثم التفت إلى أصحابه فقال: أيكم حفظ كلام أم الخير ؟ قال رجل من القوم: أنا أحفظه يا أمير المؤمنين كحفظي سورة الحمد قال: هاته قال: نعم كأني بها يا أمير المؤمنين و عليها برد زبيدي كثيف الحاشية و هي على جمل أرمك و قد أحيط حولها حواء و بيدها سوط منتشر الضفر و هي كالفحل يهدر في شقشقته تقول« يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ اَلسّٰاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ » إن الله قد أوضح الحق و أبان الدليل و نور السبيل و رفع العلم فلم يدعكم في عمياء مبهمة و لا سوداء مدلهمة فإلى أين تريدون رحمكم الله أ فرارا عن أمير المؤمنين أم فرارا من الزحف أم رغبة عن الإسلام أم ارتدادا عن الحق أ ما سمعتم الله عز و جل يقول:« وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّٰى نَعْلَمَ اَلْمُجٰاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ اَلصّٰابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبٰارَكُمْ » ثم رفعت رأسها إلى السماء و هي تقول: اللهم قد عيل الصبر و ضعف اليقين و انتشر الرعب و بيدك يا رب أزمة القلوب فاجمع إليه الكلمة على التقوى و ألف القلوب على الهدى و اردد الحق إلى أهله هلموا رحمكم الله إلى الإمام العادل و الوصي الوفي و الصديق الأكبر إنها إحن بدرية و أحقاد جاهلية و ضغائن أحدية وثب بها معاوية حين الغفلة ليدرك بها ثارات بني عبد شمس ثم قالت:« فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ اَلْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاٰ أَيْمٰانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ » صبرا معشر الأنصار و المهاجرين قاتلوا على بصيرة من ربكم و ثبات من دينكم و كأني بكم غدا لقد لقيتم أهل الشام كحمر مستنفرة لا تدري أين يسلك بها من فجاج الأرض باعوا الآخرة بالدنيا و« اِشْتَرَوُا اَلضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ » و باعوا البصيرة بالعمى« عَمّٰا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نٰادِمِينَ » حتى تحل بهم الندامة فيطلبون الإقالة انه و الله من ضل عن الحق وقع في الباطل و من لم يسكن الجنة نزل النار أيها الناس إن الأكياس استقصروا عمر الدنيا فرفضوها و استبطئوا مدة الآخرة فسعوا لها و الله أيها الناس لو لا أن تبطل الحقوق و تعطل الحدود و يظهر الظالمون و تقوى كلمة الشيطان لما اخترنا ورود المنايا على خفض العيش و طيبه فإلى أين تريدون رحمكم الله عن ابن عم رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و زوج ابنته و أبي ابنيه خلق من طينته و تفرع من نبعته و خصه بسره و جعله باب مدينته و علم المسلمين و أبان ببغضه المنافقين فلم يزل كذلك يؤيده الله عز و جل بمعونته و يمضي على سنن استقامته لا يعرج لراحة الدأب ها هو مفلق الهام و مكسر الأصنام إذ صلى و الناس مشركون و أطاع و الناس مرتابون فلم يزل كذلك حتى قتل مبارزي بدر و أفنى أهل أحد و فرق جمع هوازن فيا لها من وقائع زرعت في قلوب قوم نفاقا و ردة و شقاقا قد اجتهدت في القول و بالغت في النصيحة و بالله التوفيق و عليكم السلام و رحمة الله و بركاته فقال معاوية : و الله يا أم الخير ما أردت بهذا الكلام إلا قتلي و الله لو قتلتك ما حرجت في ذلك قالت: و الله ما يسوؤني يا ابن هند أن يجري الله ذلك على يدي من يسعدني الله بشقائه قال: هيهات يا كثيرة الفضول ما تقولين في عثمان بن عفان ؟ قالت: و ما عسيت أن أقول فيه استخلفه الناس و هم له كارهون و قتلوه و هم راضون فقال معاوية : إيها يا أم الخير هذا و الله أصلك الذي تبنين عليه قالت: لكن الله يشهد بما أنزل إليك أنزله بعلمه و الملائكة يشهدون« وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً » ما أردت لعثمان نقصا و لكن كان سباقا إلى الخيرات و إنه لرفيع الدرجة قال: فما تقولين في طلحة بن عبيد الله قالت: و ما عسى أن أقول في طلحة اغتيل من مأمنه و أوتي من حيث لم يحذر و قد وعده رسول الله صلّى اللّه عليه و آله الجنة قال: فما تقولين في الزبير ؟ قالت: يا هذا لا تدعني كرجيع الصبيغ يعرك في المركن قال: حقا لتقولن ذلك و قد عزمت عليك قالت: و ما عسيت أن أقول في الزبير ابن عمة رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و حواريه و قد شهد له رسول الله صلّى اللّه عليه و آله الجنة و لقد كان سباقا إلى كل مكرمة في الإسلام و إني أسألك بحق الله يا معاوية فإن قريشا تحدث أنك أحلمها فأنا أسألك بأن تسعني بفضل حلمك و أن تعفيني من هذه المسائل و امض لما شئت من غيرها قال: نعم و كرامة قد أعفيتك و ردها مكرمة إلى بلدها.)
[12] بحار الأنوار، جلد 43 صفحات 186-187 (لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى النَّبِيَّ لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ بِكَافُورٍ مِنَ الْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلَاثاً ثُلُثاً لِنَفْسِهِ وَ ثُلُثاً لِعَلِيٍّ وَ ثُلُثاً لِي وَ كَانَ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً فَقَالَتْ يَا أَسْمَاءُ ائْتِينِي بِبَقِيَّةِ حَنُوطِ وَالِدِي مِنْ مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَضَعِيهِ عِنْدَ رَأْسِي فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ قَالَتِ انْتَظِرِينِي هُنَيْهَةً وَ ادْعِينِي فَإِنْ أَجَبْتُكِ وَ إِلَّا فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِي فَانْتَظَرَتْهَا هُنَيْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى يَا بِنْتَ أَكْرَمِ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّسَاءُ يَا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطِئَ الْحَصَا يَا بِنْتَ مَنْ كَانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا فَكَشَفَتِ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا فَوَقَعَتْ عَلَيْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِيَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتِ عَلَى أَبِيكِ رَسُولِ اللَّهِ فَأَقْرِئِيهِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ السَّلَامَ فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَقَالا يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَةِ قَالَتْ يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا فَوَقَعَ عَلَيْهَا الْحَسَنُ يُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي قَالَتْ وَ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ يُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ انْطَلِقَا إِلَى أَبِيكُمَا عَلِيٍّ فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّكُمَا فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا كَانَا قُرْبَ الْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُكَاءِ فَابْتَدَرَهُمَا جَمِيعُ الصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا يُبْكِيكُمَا يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَبْكَى اللَّهُ أَعْيُنَكُمَا لَعَلَّكُمَا نَظَرْتُمَا إِلَى مَوْقِفِ جَدِّكُمَا فَبَكَيْتُمَا شَوْقاً إِلَيْهِ فَقَالا لَا أَ وَ لَيْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا قَالَ فَوَقَعَ عَلِيٌّ عَلَى وَجْهِهِ يَقُولُ بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ أَتَعَزَّى فَفِيمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِك.)