حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 14 دی 1397 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون موضوع «ادامه خطبه 172 نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري* وَ يَسِّرْ لي أَمْري* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
هدیه به پیشگاه امیرالمؤمنین علیه أفضل صلواة المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مقدّمه
خطبهی 172 نهج البلاغه را که در چاپها و شرحهای مختلف معمولاً بینِ 170 تا 174 هست با یکدیگر گفتگو میکردیم، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اینطور فرمودند…
ابتدا عرض کردیم این خطبهی شریف درواقع از یک خطبهی بسیار طولانی توسّط مرحوم سیّد رضی رحمة الله تعالی علیه جدا شده است، چون خطبه کوتاه بود یک مرتبه از ابتدا میخوانم و عرض میکنم تا کجای خطبه به محضرِ شما مطالبی تقدیم شد.
درآمدی بر خطبه 172 نهج البلاغه شریف
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً»[4] خدای متعال را ستایش میکنم که هیچ چیزی نمیتواند مقابلِ اشراف و احاطهی او را بگیرد، آسمانی مقابلِ آسمانی را و زمینی مقابلِ زمینی را، هیچ کسی نمیتواند مقابلِ احاطه و علمِ او را بگیرد.
بعد حضرت فرمودند: «وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ» به من گفتند: ای پسرِ ابوطالب! (معاذالله) تو چقدر برای این امر حکومت حرص میزنی! «فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ» من هم گفتم: بخدا شما حریصتر هستید، چون هم دورتر هستید و هم شایستگی ندارید و هم اینکه من شایستگی دارم و به حکومت نزدیکتر هستم، «وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ» من به دنبالِ حقّی هستم که برای من است و شما بینِ من و حق حائل شدهاید، دزدی کردید و بعد هم با زبانِ اهلِ اخلاق میگویید که «برای مالِ دنیا حرص نزن»؟!
عرض کردیم که واقعاً مثلِ این میماند که دزدی به مالباخته بگوید: چرا اینقدر حرص میزنی؟ مالِ دنیا ارزشی ندارد!
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: «وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي» شما حقِ مرا خوردید، من حقّی را طلب میکنم که برای من است، و شما بینِ من و حقِ من حائل شدهاید، بعد مرا نصیحتِ اخلاقی میکنید که من «حریص» هستم؟! «حرص» برای شماست که مالِ غیر را برداشتهاید و حرص میزنید! من که به دنبالِ حقِ دیگران نیستم، غیر از اینکه این حق حقِ الهیِ من است و من باید از آن دفاع کنم.
«فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ» وقتی من به آن جمعِ حاضر اینطور گفتم «هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لَا يَدْرِي مَا يُجِيبُنِي بِهِ» فریادِ او درآمد و اصلاً نمیدانست که باید چه پاسخی بدهد!
اینها گذشت.
بعد حضرت فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ» خدایا! من طلبِ دشمنی کردنِ با قریش میکنم، یعنی تو به من کمک کنی و درواقع با اینها دشمنی کنی و دادِ من را از اینها بگیری، یا در بعضی از نسخهها آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعینُکَ عَلَی قُرَيْشٍ» خدایا! از تو میخواهم مرا در برابرِ این قریش کمک کنی.
«فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي» قطعِ رحم کردند «وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ» و منزلتِ عظیمِ مرا کوچک شمردند «وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي» و اجماع کردند که امرِ حکومتی را که حق الهیِ من بود را از من بگیرند، «ثُمَّ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَهُ» بعد هم به من گفتند: بخشی از حق را بگیر و از بخشِ دیگر هم منصرف شو، یعنی خواستند حقِ الهی که برای من بود را تقسیم کنند.
کمی متن را از اینجا هم جلوتر خواندیم، منتها اینجا «ابن ابی الحدید» یک جملهای گفته است که جلسهی قبل مطرح نکردیم، و اگر در خاطرِ شریفِ عزیزان باشد در جلساتِ اولیهی نهج البلاغه عرض میکردیم که اگر این کتابِ نهج البلاغه را دقیق متوجه نشویم و در فضای کلماتِ حضرت نباشیم ممکن است این نهج البلاغه یک کتابِ ضدّشیعی قلمداد بشود. کما اینکه برای بعضی از آقایان که اهلِ فقه و اصول هستند و خیلی اهل تاریخ نیستند این اتّفاق افتاده است، حال یا غرض و مرض داشتهاند یا اینکه متوجّه نشدهاند.
مثلاً طرف ده جلسه راجع به موضوع «خلافت در نهج البلاغه» صحبت میکند و بعد میگوید: ببینید! حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه خیلی به مسئلهی خلافتِ خود نپرداختهاند، انگار که خلافتِ حضرت جزوِ کارهای مهمِ ایشان نبوده است.
بارها و بارها عرض کردهایم که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مقابلِ مردمی در حالِ سخن گفتن هستند که اینها اصلاً شیعهی ایشان نیستند و اجازهی انتقادِ صریح به خلفا را نمیدهند. با این حال حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام زیاد به این موضوع پرداختهاند.
اینجا «ابن ابی الحدید» یک حرفی میزند که این حرفِ مهمّی است و باید به آن پاسخ داده بشود.
نکاتی در مورد «ابن ابی الحدید»
بعضیها بخاطرِ حرفهایی که گاهی «ابن ابی الحدید» در مدحِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفته است خیال کردهاند که او شیعه است. گاهی انسان نمیداند دیگران چگونه فکر میکنند، تا چند فضیلت از شخصی میشنوند خیال میکنند که طرف شیعه است. «ابن ابی الحدید» از آن کسانی است که در فضای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اشعاری گفته است که گاهی شیعیان هم نگفتهاند! الآن دورِ ضریحِ مطهّرِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم بخشی از قصیدههای او هست، «ابن ابی الحدید» هفت قصیدهی مهم دارد، یک «عینیّه»ی مهمّی دارد که دورِ ضریحِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هست.
«عینیّه» یعنی حرفِ آخر که حرفِ قافیّه است «ع» است، یک «لامیّه» دارد که آنجا اصلاً انگار نصّ بر امامت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را پذیرفته است، ولی نباید فریب خورد، «ابن ابی الحدید» از معتزلهی بغداد است. «معتزلهی بغداد» قائل بودند که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مجموع برترین صحابی است، یعنی اگر بخواهیم برترین را انتخاب کنیم میگوییم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است، اما نه اینکه معنای آن این باشد که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در هر موضوعی برتر هستند، مثلاً فرض بفرمایید که در علم و تقوا برتر هستند اما شخصِ دیگری در سیاستمداری برتر است، شخصِ دیگری در فلان موضوع برتر است، اما در کل حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام برتر هستند؛ و «ابن ابی الحدید» قائل به خیلی از امورِ ملکوتیِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم بوده است.
در اهل سنّت کسانی که ولایتِ تکوینی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را قبول دارند زیاد هستند، مخصوصاً آنهایی که به صوفیه نزدیک باشند.
اگر شما «مصیبتنامه» عطّار نیشابوری را بخوانید… همانگونه که الآن یک فایل صوتی از آقای «جلال الدین همایی» بیرون هست که میگویند: «اجازه بدهید که من بگویم او انسانِ کامل است»؛ اگر شما «مصیبتنامه» عطّار نیشابوری را بخوانید میگویید او قطعاً شیعه است، ما اصلاً ندیدهایم علمای ما اینطور راجع به ولایتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام صحبت کنند، اما اگر دقّت بشود میبینیم که «عطّار نیشابوری» در مورد ولایتِ تکوینیِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام صحبت میکند، خیلی از اهل سنّت ولایت تکوینیِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را قبول دارند، مخصوصاً آنهایی که به تصوّف نزدیک هستند.
«تصوّف» درواقع از جهتی بینِ تشیّع و تسنن قرار دارد، لذا «صوفی شدن» در تشیّع دور شدن از تشیّع است، اما اگر سنّی بخواهد «صوفی» بشود به تشیّع نزدیک میشود، منتها «صوفیها» دو چیز ندارند، «معتزلهی بغداد» و «متصوفه» یکی اینکه برائت ندارند و یکی اینکه قائل به امامتِ منصوصِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیستند، یعنی قائلِ به این نیستند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را امام قرار داده است.
«ابن ابی الحدید» راجع به ولایت تکوینی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میگوید: «وَ إلَیکَ فِی یَومِ المَعادِ حِسَابُنَا» یعنی حساب و کتابِ ما در روز قیامت با شماست؛ یعنی دقیقاً همین چیزی که شما در زیارت جامعه کبیره میخوانید. منتها انسان نباید فریب بخورد، اتّفاقاً در بینِ شیعیان بیشترین رد را به همین «ابن ابی الحدید» نوشتهاند، چرا؟ چون این کتاب در دستِ شیعیان بوده است و برای اینکه اشتباه میشده است مدام بر علیهِ این کتاب «رد» مینوشتند، بعضی از کتابها بر علیهِ ما خیلی تندتر از این کتاب مطلب نوشتهاند اما شیعیان آنها را کمتر رد کردهاند، چرا؟ چون زیاد در میانِ طلبهها و شیعیان نبوده است، اما این کتابِ «شرح ابن ابی الحدید» از یک منظر یک نفوذِ فرهنگی محسوب میشده است، لذا علمای شیعه بر علیهِ این کتاب ردّیههای زیادی نوشتهاند، و نباید فریب خورد که او شیعه است، چون شیعه نیست، فضائلِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را قبول دارد و بعضی اوقات فضائلِ تکوینی و ولایتِ تکوینی را هم قبول دارد، نمونهی آن اینجاست.
شبههی «ابن ابی الحدید» در مورد خطبه 172 نهج البلاغه شریف
وقتی حضرت راجع به «طلبِ حقِ حکومتِ خود» صحبت میکنند «ابن ابی الحدید» اینطور میگوید: بارها دیده بودند که علی بن ابیطالب علیه السلام میفرمودند: «اللهم أخز قریشا فإنها منعتنی حقی و غصبتنی أمری»[5] خدایا! قریش را خار کن که امرِ مرا غصب کردند و نگذاشتند حقِ من به دستم برسد (یعنی حکومت)، یا «فجزى قریشا عنی الجوازی فإنهم ظلمونی حقی» خدایا! قریش را جزاء بده، یعنی مجازات کن که اینها حقِ مرا خوردند، «و اغتصبونی سلطان ابن أمی» آن تسلّطی که پسرِ مادرم… یعنی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خانهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بزرگ شدند و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در خانهی مادرِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: آن زمانی که حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها وضعِ مالیِ خوبی نداشتند و فرزندانِ ایشان گرسنه بودند هر طور که شده بود برای من غذا تهیّه میکردند، حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها زمانِ به دنیا آمدنِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم خیلی خوشحال بودند، دویدند تا اولین کسی باشد که به جناب ابوطالب سلام الله علیه بشارت میدهند، دویدند و نزدِ جناب ابوطالب علیه السلام رسیدند و عرض کردند: آن مولودی که سالها بود که منتظرِ او بودیم به دنیا آمد، حضرت ابوطالب علیه السلام هم فرمودند: سی سال صبر کنید، من هم به تو مثلِ او را بشارت میدهم بجز اینکه او نبی نیست، (یعنی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام). حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: فرزندانِ حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها لباس نداشتند اما برای من لباس تهیّه میکردند، گاهی فرزندانِ ایشان غذا نداشتند اما ایشان برای من غذا تهیّه میکردند، بعد فرمودند: «کَانَت اُمّی» ایشان مادرِ من بودند.
لذا این عبارت عبارتِ خیلی تحبیبی است که گاهی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نسبت به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خطابِ «إبنِ اُمّی» داشتند، یعنی پسرِ مادرم بودند.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: «و اغتصبونی سلطان ابن أمی» آن تسلّطی را که پسرِ مادرم (یعنی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم) کمک کردند و ایجاد کردند که حق را جلو ببریم… وگرنه اهل بیت علیهم السلام اگر نخواهد حق را جلو ببرند که مسلّماً به اصلِ حکومت کاری ندارند.
یا دیدند گاهی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فریاد میزنند که «یُنَادِی! أنَا مَظلُوم».
واقعاً عجیب است! من نمیدانم بعضیها کجا درس میخوانند، طرف میگوید: حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام خیلی به حکومتِ خود اهمیّت نمیدادند!
«ابن ابی الحدید» میگوید: حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از این فرمایشات زیاد داشتهاند، یا مثلاً در خطبهی شقشقیه فرمودهاند؛ بعد میخواهد جواب بدهد.
میگوید: «و أصحابنا یحملون ذلک کلّه علی ادّعائه الأمر بالأفضلیّه»[6] ، یارانِ ما میگویند اگر علی بن ابیطالب (علیه السلام) این فرمایشات را دارند منظورشان این بوده است که «من افضل بودهام» و تا وقتی که افضل بود نباید مفضول را حاکم میکردند.
البته خیلی واضح است که ظاهرِ کلامِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام این نیست!
«و الأحقیّه» به دنبالِ این بودند که بفرمایند «من شایستهتر هستم، من برتر هستم» نه اینکه «من برتر هستم و آنها ناحق هستند»، بعد میگوید: «و هو الحقّ و الصّواب» به نظر میآید که این درست است!
یعنی اینطور که این شخص میگوید حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام خود را خلیفهی بلافصلِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمیدانستند! بلکه میفرمودند: من بهتر بودم و بیشتر میدانستم و سوادِ من بیشتر بود!
بعد میگوید: «فانّ حمله علی الاستحقاق تکفیر و تفسیق لوجوه المهاجرین و الأنصار» اگر بگوییم علی بن ابیطالب علیه السلام قائل بوده است که من به نص امام هستم، یعنی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است که من باید امام باشم، این تکفیر و تفسیقِ اصحابِ پیغمبر از مهاجر و انصار است!
یعنی اگر کسی این حرف را بزند درواقع صحابه را کافر و فاسق میداند.
«لکنّ الامامیّه و الزیدیّه حملوا هذه الأقوال علی ظواهرها» امامیّه (یعنی شیعیان) و زیدیّه (آن هم زیدیّهی جارودی که دیگر تمام شدهاند) میگویند: معنیِ آن همین است که حقِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را غصب کردهاند و ظلم کردهاند و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم روز قیامت اولین کسی هستند که دادخواهی میکنند.
بعد میگوید: «و ارتکبوا بها مرکبا صعبا» مرتکبِ حرفی شدهاند که حرفِ بسیار سختی است. یعنی در این صورت میگویید که همهی صحابه کافر هستند.
«و لعمری إنّ هذه الألفاظ موهمه مغلبه علی الظنّ ما یقوله القوم» اینطور حرف زدن توهّم است که انسان بخواهد به اصحابِ گذشته چیزی را نسبت بدهد.
درواقع اینجا «نص امامتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام» را تخریب کرد.
پاسخ چیست؟ پاسخ این است که اولاً چرا جَو را شلوغ میکنید که «این تکفیرِ همهی مهاجرین و انصار است»؟ کجا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اینجا فرمودند که این موضوع به معنای کفرِ بقیّه است؟ اصلاً چرا باید کفرِ همهی مهاجر و انصار باشد؟ چرا این حرف را میزند؟ چون درواقع میخواهد بگوید که همهی مهاجرین و انصار با خلیفهی اول بیعت کردهاند پس همهی آنها قبول کردهاند و شما میگویید که همه گمراه هستند و کسی بجز علی بن ابیطالب علیه السلام بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باقی نمانده است، درواقع شما به دنبالِ تکفیرِ همهی صحابه هستید، درواقع فحشِ «تکفیرِ همهی صحابه» یک فحشی است که ما از آن ادّعای قبلیِ خود دست برداریم.
در حالی که اینطور نیست، خلافت که با بیعت نیست، اول باید خلیفه «خلیفه» بشود و بعد با او بیعت کنند، بیعت کردن که دلیلی برای این نیست که کسی خلیفه است، چون ممکن است از کسی با اجبار بیعت بگیرند.
معاویه ملعون به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام عرض میکند: تو را با طناب بستند و به زور به مسجد بردند که با توسّل به زور از تو بیعت بگیرند. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: تو میخواستی مرا ضایع کنی اما خودت را مفتضح کردی! برای مسلم عیبی نیست که مظلوم واقع بشود، تو خودت اعتراف میکنی که من آن خلافت را قبول نداشتهام و مرا به زور برای بیعت بردهاند. آیا بیعتِ بالاجبار مشروع است؟ آیا بیعتِ اکراهی مشروع است؟ وقتی به خیابانها ریختند و از مردم با چماق بیعت گرفتند، بعد شما میگویید همه بیعت کردهاند؟ بیعتِ این بیچارهها اکراهی بوده است.
اصلاً همهی ماجرای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دلالت بر این دارد که اهل بیت علیهم السلام خلافتِ خلفا را قبول نداشتهاند؛ و این را هم به شما عرض میکنم که هیچ عالِمِ غیرشیعهای اگر سالم باشد قبول نمیکند که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آنها را قبول نداشتهاند، بلکه میگویند: قبول داشتند، خیلی هم رفیق بودند، با هم ازدواجِ فامیلی داشتهاند، یعنی نمیخواهند قبول کنند.
در حالی که موضوعِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یک استخوان در گلوی فکرِ اینهاست و نمیتوانند هیچ کاری با این موضوع کنند.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مشروعیّتِ حکومتِ خلفا را قبول نداشتهاند، خیلیهای دیگر هم زوری بیعت گرفتهاند، این بیعت مشروع نیست، اگر کسی بخواهد مشروعیّتِ… اصلاً خودِ این موضوع یک بحث است که مشروعیّتِ خلافتِ خلیفه اول به چیست؟ چطور مشروع است؟ به اجماعِ مسلمین که نیست، به اجماعِ خبرگان که نیست، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و افرادی مانندِ زبیر و… ابتدا در این موضوع نبودند، بعد میگویند «بعداً بیعت کردهاند»، بعداً شما بر سرِ آنها بلا آوردید و اکراهی و اجباری بیعت گرفتید، این که مشروع نیست. بعد بگویید «چون همه قبول دارند و شما قبول ندارید پس شما صحابه را تکفیر کردهاید».
ما کجا صحابه را تکفیر کردهایم؟ اینها از خیلیهای دیگر هم با توسّل به زور بیعت گرفتند. با چماق به خیابان ریختهاند و مردم را زدهاند که بیعت بگیرند بعداً میگویند همه بیعت کردهاند! آیا این جواب است؟ بعد هم میگویند: اگر قبول نداری چون همهی مهاجرین و انصار بیعت کردهاند شما همه را کافر میدانید!
نخیر! ما همه را کافر نمیدانیم، همانطور که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بعد از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مجبور شدند سکوت کنند یا بیعت کنند خیلیهای دیگر هم همینطور شدند، مسلّماً خیلیها کمکاری کردهاند اما خیلیهای دیگر هم در آن شرایط مُکرَه و مجبور شدند.
لذا این روایت روایتِ قدیمی نیست و سندِ دقیقی ندارد اما محتوای آن درست است، اصلاً نیاز نیست که سند داشته باشد، من هم میتوانم اینطور استدلال کنم، که منقول از امام رضا علیه السلام است که البته عرض کردم که سندِ قدیمی ندارد، که گفتند: نظرِ شما راجع به آنها (آن بعضیها) چیست؟ حضرت فرمودند: ما یک مادری داشتیم که اهلِ تقوا بود و مؤمنه بود، ایشان از دنیا رفتند در حالی که از آنها خشمگین بودند، ما هم طبیعتاً پیروِ آن مادر هستیم.
این روایت قدیمی نیست، حتّی اگر فرض کنید که این روایت نباشد حرفِ صحیحی است، محتوای آن صحیح است.
لذا این حرفی که «ابن ابی الحدید» در اینجا زده است واضح است.
اصلاً یک بحثی هست که یک زمانی این موضوع را عرض میکنم، اینجا یک عبارتی در موردِ این دارد که «شیعیان در مجالسِ جشن عید غدیر چکار میکردهاند»، اگر زنده بودم مطالبی در این رابطه عرض خواهم کرد.
بعد حضرت امیرالمؤمنین علی سلام الله علیه به این بحث رسیدند که «فَخَرَجوا»… اگر در خاطر داشته باشید عرض کردیم که سیّد رضی رحمة الله تعالی علیه خطبهی اصلی را تکه تکه کرده است، لذا ناگهان بحث به جمل رجوع میکند.
ادامهی درآمدی بر خطبه 172 نهج البلاغه شریف
در ادامه میفرمایند: «فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله»، اینها حرمتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را کشیدند و بردند.
«حُرمت» در فارسی به معنای آن کسی است که باید احترامِ او حفظ بشود.
«فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله كَمَا تُجَرُّ الاََْمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا» همانطور که میخواهند کنیز را بفروشند او را میکِشَند و میبرند…
آیا عایشه را کشیدند و بردند؟ نخیر!
وقتی میخواهند کنیز را بفروشند او را میکِشند و میبرند، دیگر گفتنِ بعضی چیزها سخت است، چون کنیز در بازار برانداز میشود برای او سخت است لذا نمیخواهد برود و او را میکِشند و میبرند تا او را بفروشند.
چرا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در موردِ عایشه اینطور فرمودهاند؟ او را که نکشیدند و ببرند، اما حرمتِ او از بین رفت.
برای ما عجیب است عایشهای که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه 156 نهج البلاغه فرمودند: کارهایی با من کرده است که حاضر نبود با هیچ کسی این کارها را بکند، اگر اینقدر از من کینه نداشت این کار را نمیکرد، او اینطور آبروی خود را هم برد، اما چون کینه داشت این کار را انجام داد.
عایشه مسلّماً دشمنِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است، وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به شهادت رسیدند عایشه به آن کسی که خبرِ شهادتِ حضرت را به او داد مژدگانی داد، اصلاً لحظهای که خبرِ شهادتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام رسید شروع کردند به دَف زدن و کَف زدن.
اما حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نسبت به او «رعایة لِحُرمَة رَسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم» غیرت دارند… شما ببینید حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چه غیرتی داشتند.
عایشه خود رفت اما حضرت میفرمایند: او را کشیدند و بردند، دیگران نباید او را تحریک میکردند و اجازه میدادند که او برود، یعنی انگار او را از جهتِ فکری طوری احاطه کردند که او مسلوب الیَد شد، یعنی با اینکه خودِ او رفت اما انگار طوری به او مسلّط شدند که عملاً اختیارِ خود را از دست داد و انگار که او را کشیدند و بردند.
بعد حضرت فرمودند: «مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَى الْبَصْرَةِ» او را به سمتِ بصره بردند، «فَحَبَسَا نِسَاءَ هُمَا فِي بُيُوتِهِمَا» زنهای خودشان را در خانههایشان نگه داشتند، (البته عرض کردیم که زبیر یکی از همسرانِ خود را برده بود)، «وَأَبْرَزَا حَبِيس رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله لَهُمَا وَلِغَيْرِهِمَا» آن کسی که باید داخلِ خانهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محفوظ میماند…
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: کسی که غیرت دارد زناء نمیکند، کسی که نسبت به ناموسِ خود غیرت دارد به ناموسِ دیگران کاری ندارد، نه به ناموسِ خود بیجهت بدبین میشود و نه به ناموسِ دیگران توجّه میکند.
عجیب است! حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام راجع به عایشهای که اختلافِ این دو نفر در تاریخ واضح است… طرف میگوید: در شام ایستاده بودم، دیدم در حالِ لعن کردنِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستند، گفتم: چرا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را لعن میکنید؟ گفتند: علی شوهرِ عایشه است و مدام با یکدیگر دعوا میکردند! یعنی نمیدانستند موضوع چیست اما میدانستند بینِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و عایشه اختلاف است.
اینجا هم انصاف و هم غیرتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را نشان میدهد.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: «وَأَبْرَزَا حَبِيس رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله لَهُمَا وَلِغَيْرِهِمَا» آن کسی که باید داخلِ خانهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محفوظ میماند بیرون کشاندند و او را آشکار کردند.
اگر در شترِ باکجاوه نشستن بینِ مردان اینقدر برای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام زشت تلقّی میشود که این موضوع را مهمترین عیبِ آن دو نفر میدانند شما ببینید جابجا کردنِ ناموسِ خدا از این شهر به آن شهر برای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام چیست…
خودِ عایشه خواست که برود، کسی او را اجبار نکرد.
بعد حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: همهی اینها با من بیعت کرده بودند، بدونِ اکراه هم بیعت کردند، طلحه و زبیر یک روز در میان میآمدند و نزدِ من بیعت میکردند، بعد از بیعت که نمیشود بیعت را شکست، بعد از تعهّد که نمیشود تعهّد را نقض کرد، بعد فرمودند: «فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي بِهَا» اینها به سراغِ عاملِ من در بصره رفتند، «وَخُزَّانِث بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ وَغَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا» به سراغِ خزانهی بیت المالِ بصره رفتند، «فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً» عدّهای را صبراً کشتند؛ «قتل صبر» یعنی دست و پای طرف را ببندند که زمانِ مرگ هم نتواند درست جان بدهد و نتواند درست دست و پا بزند، «وَطَائِفَةً غَدْراً» و یک عدّهای را هم با خیانت کشتند، چون گفتند صبر میکنیم تا امرِ علی بن ابیطالب علیه السلام برسد تا ببینیم باید چکار کنیم، وقتی اینها به بصره رفتند حاکمِ بصره با اینها نجنگید، گفت: بصره هم جزوِ شهرهای مسلمین است و شما هم تشریف بیاورید، اینها دورِ یکدیگر جمع شدند و لشگرکشی کردند، باز حاکمِ بصره به سراغِ آنها رفت و گفت: تا زمانی که شما با ما نجنگید ما با شما کاری نداریم، آن زمان هم حملِ اسلحه مثلِ الآن جرم نبود، اینها گفتند که ما با شما کاری نداریم، نیمههای شب بر درِ خانهی حاکمِ بصره ریختند و او را گرفتند و به بیت المال حمله کردند و هفتاد نفر از محافظهای او را کشتند و بیت المال را غارت کردند.
اینجا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام یک جملهای فرمودهاند که معرکهی آراء شده است، فرمودند: «فَوَاللهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلاَّ رَجُلاً وَاحِداً مُعْتَمِدِينَلِقَتْلِهِ، بِلاَ جُرْمٍ جَرَّهُ» بخدا سوگند اگر اینها فقط یک نفر از مسلمین را در این شرایط میکشتند، یعنی کسی که جرمی نکرده است، «لَحَلَّ لي قَتْلُ ذلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ» برای من حلال بود که همهی سپاه را بکشم، «إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا» چون اینها ایستادند انکاری هم نکردند، «وَلَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَلاَ يَدٍ» با دست و زبانِ خود مقابلِ قتلِ بیگناه را نگرفتند، «دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ» چه برسد به اینکه اینها مسلمین را کشتهاند نه یک نفر را، «مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ» جمعی را کشتند، اگر یک نفر را کشته بودند برای من حلال بود که همهی آنها را بکشم، و من بر سرِ آنها منّت گذاشتم که بعد از جمل همهی آنها را نکشتم.
ادامهی شبههی «ابن ابی الحدید» در مورد خطبه 172 نهج البلاغه شریف
اینجا محل دعوای مفصل شده است، سه چهار نظر هست، چطور ممکن است حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بفرمایند اگر یک نفر را بکشند من یک لشکر را میکشم؟ از چه باب است؟
بعضی گفتهاند که شاید این جملات برای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیست، چون حضرت که نفرمودهاند میخواهم انتقام بگیرم، یعنی دلیل آوردهاند، فرمودهاند: «إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا» چون اینها ایستادند و نگاه کردند و انکاری هم نکردند، با دست و زبانشان هم دفاع نکردند.
اینجا چند نظر هست، شارحان در اینجا گیر کردهاند، اینجا از آن جاهای سختِ نهج البلاغه است، هر کجا که مسئله فقهی بشود علمای ما ورود کنند حرف میزنند، دیگر فقه تخصصِ حوزه است، آیا ممکن است ما برای اینکه یک نفر را کشتهاند بتوانیم یک لشکر را بکشیم یا نه؟
«قطب راوندی» که از قدیمیترین شارحان نهج البلاغه است… خیلی هم شخصِ مهمّی هست، «ابن ابی الحدید» در نهج البلاغه مدام یقهی او را میگیرد که باهم دعوا کنند، همان ابتدای کتاب هم میگوید: قبل از من هم بعضیها شرحِ نهج البلاغه نوشتهاند که خوب نیست، مثلِ «قطبِ راوندی»! یعنی با یکدیگر دعوا دارند.
«ابن ابی الحدید» میگوید: «قطب راوندی» گفته است «یرید أنهم داخلون فی عموم قوله تعالى»[7] چون اینها عمومِ این آیه هستند «إِنَّما جَزاءُ اَلَّذِینَ یُحارِبُونَ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اَلْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا»[8] چون اینها محارب هستند حضرت اینطور فرمودهاند، محارب هستند و حضرت فرمودهاند که همه را میکشم.
«ابن ابی الحدید» که شیعه نیست پاسخ میدهد و میگوید: حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودهاند که اگر اینها یک نفر را بکشند من میتوانم همهی سپاه را بکشم «لأنهم حضروا المنکر و لم یدفعوه بلسان و لا ید فهو علل استحلاله قتلهم بأنهم لم ینکروا المنکر و لم یعلل ذلک بعموم الآیة»، نه این نیست! کجا حضرت فرمودهاند که اینها محارب هستند؟ فرمودهاند: اینها ایستادند و تماشا کردهاند و کمک نکردهاند، در ادامه میگوید: پس این جوابِ «قطب الدین راوندی» صحیح نیست، میگوید: من اینطور جواب میدهم که اینها گفتند قتلِ مسلمان اشکال ندارد و مباح است، و اگر کسی بگوید قتلِ مسلمان مباح است و اشکالی ندارد «مرتد» شده است.
مثلِ اینکه از یک نفر بپرسند که چرا نماز نمیخوانی؟ او هم بگوید ما چیزی به نام نماز نداریم. بینماز «مرتد» نیست، این گناهِ خیلی عظیمی هست اما «مرتد» محسوب نمیشود.
الآن نگاه نکنید که کسی به حجاب کاری ندارد، در قدیم مثلِ زمانِ شیخ طوسی اگر کسی عمداً نماز را ترک میکرد فتوا میدادند که باید به سراغِ او بروید و او را به نمازخوان شدن ملزم کنید.
اگر کسی معاذالله شراب بخورد در نهایت به او هشتاد ضربه شلاق میزنند، اما اگر یک نفر بگوید «خوردنِ شراب حرام نیست»، یعنی انکارِ ضروری کند، مثلاً اگر بگوید «ما در اسلام نماز نداریم»، یا اگر کسی بگوید «قتل ایرادی ندارد، همانطور که میشود مگس را کشت انسان را هم میشود کشت»…
«ابن ابی الحدید» سعی کرده است که ماجرا را اینطور حل کند، پاسخ به «ابن ابی الحدید» این است که از کجای این متن اینطور فهمیدهای؟ آنهایی که ایستادند و کشتنِ یارانِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را نگاه کردند قتلِ انسان را مباح نمیدانستند بلکه نستجیربالله اینها را اعوانِ ظلمه میدانستند.
پس جوابِ «ابن ابی الحدید» هم جوابِ خوبی نیست.
«مرحوم میرزا حبیب الله خوئی» هم یک شرحی به نهج البلاغه دارند که پنج جلد آخرِ آن را هم آیت الله حسن زاده حفظه الله تکمیل کردهاند، البته اشخاصِ دیگری هم قبل از ایشان تکمیل کرده بودند، بعد از ایشان هم همینطور، نامِ این کتاب «منهاج البرائه فی شرح نهج البلاغه» است.
«مرحوم میرزا حبیب الله خوئی» با مرجع بزرگوار «آیت الله خوئی» یکی نیستند و دو شخصیت جدا هستند.
ایشان میفرمایند: نه این جواب درست است و نه آن جواب، به نظرِ ما این است که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میخواستند اینها را بکشند که جلوی بیشتر گناه کردنِ آنها را بگیرند، یعنی درواقع حضرت بخاطرِ دلسوزی میخواستند این کار را کنند.
باز نکته اینجاست که این هم شرعی نیست و هم اینکه حضرت اینطور نفرمودهاند، فرمودهاند: «إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا»، نفرمودهاند که «من خواستم بخاطرِ شفقت و رحمتِ خود مقابلِ گناه کردنِ اینها را بگیرم».
این چه حرفی است که ما بزنیم؟
مثل این است که چون یک فرزند پدرِ خود را اذیّت میکند ما برویم و سرِ بچه را بِبُریم و بگوییم: پدر جان! یک کاری کردم که دیگر عاقبتِ او خرابتر نشود! مسلّماً نمیشود اینطور گفت.
مسئلهی «افساد فی الأرض»، «محاربه» و «بغی»
یکی از معاصران مسئله را پاسخ داده است و انصافاً هم پاسخِ خوبی داده است، و عجیب است که چطور این موضوع به ذهنِ بقیّه نرسیده است، آن هم این است که توجّه نکردهاند که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام راجع به اهلِ جمل صحبت میکنند، اهلِ جمل اهلِ بغی هستند، «اهل بغی» چطور «اهل بغی» میشوند؟ وقتی حکومتِ مسلمین «مستقر» میشود.
وقتی مردم آمدند با حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیعت کنند ایشان در ابتدا نمیپذیرفتند و وقتی پذیرفتند هر کسی که دوست داشت میآمد و بیعت میکرد، مالک اشتر یقهی «عبدالله بن عمر» را گرفت و او را کشید و به جلسه آورد و گفت: آقا! این شخص بیعت نمیکند، آیا گردنِ او را بزنم؟ (یعنی شما در خاطر دارید که روزی که شما با اینها بیعت نکردید چکار کردند؟ حال این شخص هم پسرِ خلیفه است)، حضرت فرمودند: نه! تعهد بدهد که اقدامی بر علیهِ امنیّت ملّی نمیکند و برود، گفت: تعهد نمیدهم، حضرت فرمودند: ضامن بگذارد، گفت: ضامن هم ندارم، حضرت اینجا فرمودند: من ضامنِ او هستم، بگذارید برود، او لیاقت ندارد.
کَرَمِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام خیلی عجیب است!
حضرت در موردِ پسرِ آن کسی که آمد و خانهی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را آتش زد فرمودند: من ضامنِ او هستم و او برود، بعد فرمودند: لیاقت نداری! یعنی لیاقت ندارد با من بیعت کند.
منتها وقتی چند روز گذشت همه آمدند و بیعت کردند، اینها هم روز اول بیعت نمیکردند که میخواستند اوضاع را رصد کنند که چه میشود، بعد از چند روز همه بیعت کردند، وقتی همه بیعت کردند و طرفداری کردند، اینهایی که بیعت نکرده بودند نه از ترسِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بلکه از ترسِ مردم یک به یک آمدند و بیعت کردند. وقتی همهی مردم به صحنه میآیند دیگر مخالفت با مردم سخت میشود.
لذا «ولید بن عقبه» که خیلی با حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام دشمن بود، هم در جاهلیّت دشمن بود و هم چون حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به او حدّ شرابخواری زده بودند خیلی با حضرت دشمن بود، با این حال این شخص آمد و بیعت کرد، نه از روی محبّتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بلکه از ترسِ فشارِ افکارِ عمومی نسبت به او، افکار عمومی خواستهاند که با حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیعت کنند پس او جرأتِ مخالفت نداشت، «مروان» هم که دامادِ عثمان بود آمد و بیعت کرد، کسی نماند که بیعت نکرده باشد، لذا آنهایی که میگویند فلانی «بیعت نکرد» باید بگویند «روزهای اول بیعت نکرد»، ولی بقیّه بیعت کردند، حتّی «عبدالله بن عمر»!
حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مستقر شد، حضرت به معاویه ملعون نامه نوشتند که با قوم و خویش خودت به اینجا بیا که با تو کار دارم… وقتی به حاکمی میگویند «به اینجا بیا که با تو کار دارم تا به حسابِ اموال برسیم» یعنی دیگر کارِ تو تمام است و پایانِ خدمت است و حالا باید پروندهی تو را بررسی کنیم.
معاویه ملعون نیامد، حضرت آماده شدند که لشکر فراهم کنند و به سمتِ معاویه بروند، اهل جمل ناگهان در بصره شبهکودتا کردند، اعلامِ خروج از حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام کردند و آدم کشتند.
اگر کسی مخالفِ حکومت باشد هیچ جرمی مرتکب نشده است، حتّی حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در آن زمان هم همینطور است، چون حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بعنوانِ «معصوم» حکومت نکردند، بعنوانِ یک فقیه حکومت کردند، یعنی مخاطبین ایشان را نمیشناختند و عصمت و… را نمیفهمیدند، اگر یک کسی با یک حکومتی مخالف باشد، اگر امروز یک کسی مخالفِ جمهوری اسلامی باشد نباید با او کاری کنند، مادامی که او کاری نکرده است، حتّی اگر این طرف و آن طرف بنشیند و به صورتِ محدود مخالفتِ خود را اعلام کند، مادامی که تحرّکِ جدّی ندارد، رسانهای ندارد، لشگرکشی و اردوکشی و اینها ندارد هیچ کسی حق ندارد با او کاری داشته باشد، مثلِ الآن، که اگر ضبط نمیشد بعضی چیزها را عرض میکردم، که بعضی هر چه دوست دارند میگویند، البته ممکن است یک مسئولی در یک موردِ استثنائی غلطی کند و اشتباه کند، اما کسی نباید کاری داشته باشد، مثلا اگر کسی بگوید من این نظام را قبول ندارم یا در انتخابات شرکت نمیکنم مشکلی نیست، اما اگر کسی بخواهد اقدامی کند…
که اینها این کار را کردند، حاکمِ بصره را دستگیر کردند، بیت المال را غارت کردند و محافظهای او را کشتند، به این کار «بغی» میگویند، آنها بصره را گرفتند، اگر منطقهی نظامی را اشغال نمیکردند فقط «محارب» بودند، مثلِ «سازمان منافقین»، میدانید که ادّعای اینها این است که ما مسلمان هستیم، آنها «محارب» هستند و «اهل بغی» نیستند، چون سرزمینی در دست نگرفتهاند، فقط اقدام بر علیهِ امنیتِ کشور میکنند، ذیلِ «افساد فی الأرض» و «محاربه» است، حکمِ آنها هم «اعدام» است، اما آن کسی که یک منطقه را هم میگیرد، یعنی قدرتِ بیشتری دارد و نیروی نظامی هم دارد و سرزمین هم دارد، این دیگر «اهل بغی» است، مجازاتِ اینها هم «اعدام» است، وقتی یک نفر را که «بغی» کرده است میکشند…
اجازه بدهید برای شما مثال بزنم، اگر یک منطقهای در کشورِ ما اعلام استقلال از حکومتِ مرکزی کند و یک عامل را بکشند، مثلاً ما خیابان ایران را ببندیم و مأمور نیروی انتظامی را بکشیم و همه این صحنه را ببینیم، این دیگر قتلِ یک نفر نیست.
اگر قتلِ یک نفر باشد، یعنی یک نفر به خیابان برود دعوا کند و یک مأمور نیروی انتظامی را بکشد، مسلّماً دیگر اقوامِ او را مجازات نمیکنند، او را دادگاهی و محاکمه میکنند، نهایتاً اینطور است که خودِ او را قصاص میکنند. اما یک زمانی ما خیابان ایران را میبندیم و میگوییم ما میخواهیم اینجا یک حکومت تشکیل بدهیم و بعد مأمورِ حکومت را میکشیم، مثلاً من میکشم و شما هم نگاه میکنید، دیگر فکر نکنید که با شما کاری ندارند، اینجا دیگر حکمِ «اهل بغی» است، دیگر این جمع «باغی» هستند، حکم اعدام است.
ظاهرِ کلامِ حضرت هم همین است، تعجّب است که چطور آقایان رفتهاند و حرفهای عجیب و غریب زدهاند.
اینها «اهل بغی» هستند و حکمِ اینها هم اعدام است.
لذا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: برای من حلال بود که همهی آنها را بکشم، چون بغی کرده بودند.
حال که برای حضرت حلال بود همهی آنها را بکشند چرا این کار را نکردند؟ این مسئله برای شیعیان در تاریخ تشیّع تعجّب بوده است، که چرا حضرت نکشتهاند؟
امام صادق سلام الله علیه فرمودند: حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اینها را عفو کردند (یعنی فقط عایشه را عفو نکردند) و بعد هم فرمودند که آن حرمتِ قبلیِ او برای او هست، حرمتِ قبلیِ عایشه که برای خودِ او نیست، من بعنوانِ همسرِ پیغمبر برای او حرمت قائل هستم. لذا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام او را محترم برگرداندند.
گاهی من یک احترامی دارم، گاهی شخصیتِ حقوقیِ من یک احترامی دارد. مثلاً فرض کنید میگویند فلانی از سادات است، وقتی به احترامِ او میایستیم درواقع به شخصیتِ حقوقیِ او احترام میگذاریم، یعنی انتسابِ او به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محترم است، ممکن است اصلاً طرف را نشناسیم که بگوییم اصلاً خودِ او احترام دارد یا نه، ولی به سیادتِ او احترام میگذاریم.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم بعنوانِ «همسرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم» به او احترام گذاشتند.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: چرا اینها را نکشتند؟ چرا اینها را محاکمه نکردند؟ حضرت فرمودند: میخواستند وقتی که بعداً به حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام بهتانِ «اهل بغی» میزدند برای ایشان حرمت قائل شوند، اما آنها حرمت نگه نداشتند.
همهی این بحثی هم که ما این روزها در موردِ کسانی که در آن انتخابات ادّعا کردند که تقلّب شده است داریم همین است، اگر انسان بخواهد همینطور بگوید که تقلّب شده است که اگر انتخابات را ابطال هم میکردند و دوباره هم برگزار میکردند یا نتیجهی قبلی حاصل میشد یا اینها مجدداً میگفتند که تقلب شده است، یا اینکه نتیجه برعکس میشد و طرفِ مقابل میگفت که تقلّب شده است. یعنی اینطور اصلاً سنگ روی سنگ بند نمیشد.
یعنی اگر شما از مسیرِ اصلی برگردید هر اتّفاقی که بیفتد «بدتر» است، کمااینکه وقتی کشور دچارِ مشکلاتی شد که رسماً این تحریمهای امروزی آن روز کلید خورد، ما همان موقع میگفتیم که این حکومت اگر مثلِ حکومتِ خلیفهی اول هم باشد و شما هم خودتان را نستجیربالله حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدانید، حال که دشمنِ خارجی اینقدر دندانِ خود را تیز کرده است… حضرت فرمودند: من صبر کردم، دیدم اگر اسلام و اهلِ آن را یاری نکنم همه چیز از بین میرود. اگر این حکومت حکومتِ خلفا بود و شما هم امیرالمؤمنین بودید وقتی دشمنِ خارجی دندان تیز کرده است و قصدِ تحریم کردن دارد و تهدید به حملهی نظامی کرده است باید کوتاه میآمدید، دیگر بیش از این که نمیشد گفت، لذا کیفرخواستِ آنها هم اعدام است، چه برادرِ من باشند و چه برادرِ شما، و الآن با حلمِ حکومت محاکمه نمیشوند، همانطور که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از خونِ عایشه و مروان گذشتند، منتها نظامِ آنها از یکدیگر پاشید، یعنی سربازها از هم پاشیدند، طلحه و زبیر کشته شدند، امکانِ درست کردنِ مجددِ سپاه نبود و حضرت آنها را رها کردند، اما اینها چون هنوز بدنبالِ این هستند که مردم را جمع کنند و هنوز هستهی مرکزی نپاشیده است، هنوز رئیسجمهور برای رأی آوردن از آنها حمایت میکند، که یک روز باید خودِ همین رئیس جمهور محاکمه بشود، چه بسا امروز با این شرایط استعفاء نمیدهد چون میداند اگر استعفاء بدهد باید محاکمه بشود، فعلاً از این ستون به آن ستون فرج است، این آقا باید محاکمه بشود، چون اگر قرار بر این بود که آنها حق باشند خودشان میتوانستند رأی بیاورند، بالا رفتن از آنها و آویزان شدن از آنها بالاخره الحاقِ به آنهاست.
خلاصه ماجرای اینکه «چون یک نفر را کشتند من همه را میکشم» لجبازی و انتقام و… نیست، یک لشکری مقابلِ یک حکومت ایستاده است، امنیتِ آن حکومت را خدشهدار کرده است و انسانی را کشته است و به سربازهای آن کشور حمله کرده است، این جنگِ رسمی بر علیهِ آن حکومت است، لذا حکمِ آنها حکمِ «اهل بغی» است، عنوانِ جرمِ آنها «بغی» است لذا مجازاتِ آنها اعدام است، حداقل کیفرخواست «اعدام» است، مگر اینکه طرف بتواند در دادگاه از زیرِ آن فرار کند.
روضه
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با آن عظمتِ قدر و صبر و شکیبایی که داشتند، آن ولایتِ کلیّهای که داشتند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به عالَمِ وجود ولایت داشتند، اما انسان هرچه لطیفتر باشد و ایمان قویتر باشد تحمّل کمتر میشود، اگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را رها کرده بودند معلوم نبود که بتوانند از داغِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دوام بیاورند، کسی نمیداند که چه بلایی بر سرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمد.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: وقتی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفتند رُکنِ من شکست.
لذا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دائم گریه میکردند، گریهی شدید میکردند، دائم سردرد داشتند، دستمال به سرِ مبارکِ خویش بسته بودند، اینها قبل از هجوم است، ایشان دائماً گریه میکردند، گاهی از شدّتِ گریه بیهوش میشدند، کسی نمیتواند درک کند که با قتلِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه بلایی بر سرِ ایشان آوردند.
وقتی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفتند آثار جراحت بر بدنِ مبارکِ ایشان نبود، بدنِ مبارکِ ایشان زخم نداشت، ظاهرِ امر این بود که حدّاقل همه ادّعا میکردند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محترم هستند، جامعهی اسلامی داغدار و عزادار شد، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: یک روز آمدم و دیدم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پیراهنِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را پیدا کردهاند و به آغوش گرفتهاند و آنقدر گریه کردند که بیهوش شدند… من برای اینکه این پیراهن مجدداً ایشان را اذیّت نکند این پیراهن را از ایشان مخفی کردم…
یا امیرالمؤمنین! حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تحمّلِ دیدنِ لباسِ سالمِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را نداشتند…
لا یوم کیومک یااباعبدالله…
وقتی دیدند این دختر در خرابه آرام نمیگیرد، شاید اینطور که میگویند باشد که وقتی خواستند آن تشت را وارد کنند حضرت زینب کبری سلام الله علیها یا حضرت سجّاد علیه السلام بیرون رفته باشند و گفته باشند که خودمان او را آرام میکنیم…
پیراهن را نمیشود تحمّل کرد… اما این تشت را آوردند و مقابلِ این دختربچّه قرار دادند، وقتی حضرت رقیّه سلام الله علیها روبند را کنار زدند عقب عقب رفتند… بلایی بر آن سرِ مطهّر آورده بودند که ایشان نمیتوانستند باور کنند… عقب عقب رفتند… کأنّه نشناختند… بعد نوشتهاند: لحظاتی گذشت و دیدند ایشان جلو آمدند و با دستهای کوچکِ خود سرِ مبارکِ پدر را به آغوش گرفتند… مَنِ الّذی أیتَمَنی…
پی نوشت:
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.
[4] نهج البلاغه، خطبه 172 (حمدُ الله: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً. يومُ الشورى: وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ! فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ، وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ؛ فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ، هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لَا يَدْرِي مَا يُجِيبُنِي بِهِ. الاستنصارُ على قريش: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ، فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي، ثُمَّ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَهُ.)
[5] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 9، صفحه 306
[6] شرح ابن ابی الحدید، جلد 9، صفحه 173
[7] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 9، صفحه 173
[8] سوره مبارکه مائده، آیه 33