حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 27 مهر 1397 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون موضوع «حکمت 31 و 362 نهج البلاغه با موضوع مجادلات مذهبی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[2]
«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُم
با توجّه به اینکه این هفتهای که در خدمتِ شما هستیم ان شاء الله اگر زنده باشیم حدّاقل دو هفته در خدمتِ شما نیستیم و شاید شما هم ان شاء الله در خدمتِ این جلسه نباشید و به کربلای معلّی مشرّف بشوید، لذا باید بحثِ یک جلسهای محضر شما تقدیم کنم که دامنهدار نباشد و با اتّفاقاتی هم که اخیراً بینِ جامعهی مذهبی افتاده است به نظرِ بنده رسید که راجع به این موضوع با یکدیگر گفتگو کنیم.
دو سه تک جمله در نهج البلاغهی شریف هست که من این دو سه تک جمله را عرض میکنم و بعد معلوم میشود که موضوعِ بحثِ ما چیست.
صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُم
حکمت، موعظه، جدال
امیرالمؤمنین سلام الله علیه در حکمت 362 نهج البلاغه اینطور میفرمایند که «مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ»، اگر آبروی کسی برای او مهم است «مِراء» را ترک کند، اگر کسی دنبالِ این است که آبرو داشته باشد گاهی هم دعا میکنیم که مثلاً «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی عِنْدَكَ وَجِیها بِالْحُسَینِ علیه السلام فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» وَجیه بشویم، حضرت میفرمایند که «مِراء» را کنار بگذارد، «مِراء» یعنی چه؟ عرض خواهم کرد.
در حکمت 31 هم امیرالمؤمنین سلام الله علیه اینطور میفرمایند: «مَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ» کسی که «مِراء» را دین و روشِ خود قرار بدهد شبِ او روز نمیشود، به جایی نمیرسد.
این «مِراء» چیست؟ ما در جلد دوّمِ «بحار» بابی داریم که مرحوم علامه رحمة الله علیه این را باز کرده است، من دو سه خط از این را هم میخوانم بعد عرض میکنم که چرا این موضوع را انتخاب کردم.
در جلد دوّمِ «بحار» بابِ 17 از «کتاب العلم» اینطور آمده است: «ما جاء في تجويز المجادلة و المخاصمة في الدين و النهي عن المراء» آنچه آمده است دربارهی جوازِ مجادله یا مخاصمه در دین و در نهی از «مراء»، یعنی «مراء» نکنید و مجادله کنید.
مرحوم علامه رحمة الله علیه در صفحه 127 جلد دوم اینطور معنی میکنند، «المراء: الجدال»[4]، حال بنده عرض خواهم کرد که «مراء» و «جدال» چه تفاوتی با یکدیگر دارند، «ويظهر من الاخبار أن المذموم منه» و از اخبار روشن میشود آن چیزی که گفتهاند انجام ندهید، امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند: اگر میخواهی آبروی خود را حفظ کنی «مِراء» نکن، شبِ تو روز نخواهد شد، کارتان نمیگذرد، کارتان پیش نمیرود، شک را افزایش میدهد، دشمنی را افزایش میدهد، و روایاتِ فراوانی که اگر شما کلمات قصارِ اهل بیت علیهم السلام را ببینید صدها جمله در این زمینه میبینید که اگر حق هم با شما هست «مِراء» نکنید، «هو ما كان الغرض فيه الغلبة» یک زمانی است که شما گفتگو میکنید و در آن گفتگو به دنبالِ این هستید که به حق برسید، بحث هم میکنید، بحث هم داغ است اما شما به دنبالِ این هستید که به حق برسید، یک وقت اینطور نیست که به حق برسد، بلکه قفل کرده است که فقط پوزهی طرف را به خاک بمالد! مثلاً میگوید: یک جلسه بگذاریم که من دهانِ او را ببندم! یعنی غرض غلبه است «وإظهار الكمال والفخر» من بیشتر میفهمم «أوالتعصب وترويج الباطل»… که دیگر توضیح میدهند اگر چیزی باشد که اظهارِ حق باشد و در راهِ دفعِ شبهات باشد، اینجا اشکال ندارد که انسان بحث کند.
من نمیدانم چرا وضعِ جامعهی دینیِ ما به اینجا کشیده است و چرا بزرگترهای جامعهی ما حرف نمیزنند، این که دیگر مسئلهی سیاسی نیست که ما توجیه کنیم و بگوییم آقایان در مسائلِ سیاسی ورود نمیکنند، واقعاً نمیدانیم این کار چه معنی دارد، چرا ما از روشِ اهل بیت علیهم السلام فاصله میگیریم و بزرگترهای ما هم ساکت هستند؟ این سیاسی هم نیست که بگوییم این دفاع از انقلاب است و آقایان نمیخواهند از انقلاب دفاع کنند، چرا باید مسیر به سمتی برود که انگار نستجیربالله بزرگان پیروِ عموم هستند و نه عموم پیروِ مراجع؟ نمیدانیم باید این درد را به کجا ببریم.
اینکه آیا ما مباحثه و مجادله داریم یا نه؟ بله! قرآن فرموده است، مگر میشود که ما آن را رد کنیم؟ «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[5]، با اینکه علامهی طباطبایی رحمت الله علیه بطورِ مختصر راجع به این آیه صحبت کردهاند خیلی لطیف فرمودهاند، اولاً چرا «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»؟ و نمیفرماید «وَ جِدالِ الأحسَن»؟ میفرماید: «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» و بعد جمله عوض میشود و عطفِ به ماقبل نمیشود و میفرماید: «وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»، چون دو موردِ اول به دنبالِ این هستند که حق را بیان کنند و سوّمی که جدالِ احسن است به دنبالِ الزام و افهامِ مخالف است.
وقتی شما میخواهید حکمت بگویید به طرف حکمت میگویید، حکیمانه است و اگر گوش بدهد و بفهمد متوجّه میشود که حرفِ درستی است، موعظهی حسنه هم همینطور است، متوجّه میشود که طرف درست میگوید، اما در جدال شما به دنبالِ این نیستید که درست بگویید بلکه دنبالِ این هستید که روی همان حرفی که طرف قبول دارد، با قبول داشتههای طرف او را متوجّه کنی که اشتباه میکند؛ پس با آن دو تفاوت دارد.
دو موردِ اول از حقیقت حرف میزنند و سوّمی لزوماً از حقیقت حرف نمیزند، مثلِ اینکه ما میگوییم شما این روایات را در صحیح بخاری آوردهاید، یعنی صحیح میدانید دیگر، پس به آن عمل کنید، حال ممکن است که ما اصلِ روایت را قبول نداشته باشیم.
متأسّفانه آنقدر ما در مسئلهی امامت جدل کردهایم که تقریباً کتابِ خالی از جدل پیدا نمیکنیم که بخواهیم ببینیم خودِ ما شیعیان چه میگوییم، اصلاً آنها را رها کنید شاید منقرض شدند! یعنی این کار جای دو کارِ قبلی را گرفته است.
اینها سه کار است، با سه چیز مردم را بر سبیلِ پروردگارت دعوت کن! یکی از آنها که نباید جای هر سه مورد را بگیرد، بعد میفرماید «بِالْحِكْمَةِ»، نمیفرماید حکمتِ خوب یا بد چون حکمت خوب است، «وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» هر موعظهای نکن، معلوم است که موعظهی غیر حسنه هم داریم، چون نمیفرماید «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ الْحَسَنَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ».
حکمت را همه میفهمند، این خوب است، چون در حالِ بیانِ حقیقت هستی، موعظه با حکمت تفاوت دارد، با نفسِ او کار داری، مثلاً فرض کنید که میپرسند پدرِ تو چند سال دارد؟ معمولاً عُمْر در اقوامِ شما چند سال است؟ آیا تصوّر میکنی که بیست سالِ آینده پدرِ تو هست؟ آیا حتماً ده سالِ آینده هست؟ با او دعوا نکن! این نوع روی نَفْس کار دارد، گاهی هم طرف را موعظه میکنید و طرف بسیار ناراحت میشود، چون همهی موعظهها حسنه نیست.
بعد خدای متعال خطاب را تغییر میدهد و میفرماید: «وَ جَادِلْهُمْ» جدال کنید، جدل کنید یعنی نه اینکه حقیقت را بیان کنید، یعنی با آن چیزهایی که خودِ طرف قبول دارد سعی کنید او را متقاعد کنید که مسیرِ او اشتباه است، ولی نمیفرماید جدالِ حسن کنید، در موعظه حسنه است، در جدال چیست؟ «أحسن» است، یعنی جدالِ بد نکنید که «مِراء» است، جدالِ حسن هم نکنید، «وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» کنید، یعنی حال که میخواهید او را الزام کنید به بهترین حالتِ ممکن و نیکوترین حالتِ ممکن، به نیکوترین و نه به نیکو!
ما این همه مسیرِ زندگیِ اهل بیت علیهم السلام را نگاه میکنیم و هیچ کجا ندیدهایم که… مثلاً امام صادق سلام الله علیه با کفّار مناظره کردهاند عصبانی شده باشند، فحّاشی کرده باشند، ولی در پیروانِ اهل بیت علیهم السلام، بویژه در فضای مجازی متأسّفانه تا دلِ شما بخواهد خلاف شرعِ بَیِّن به نامِ دفاع از دین رُخ میدهد، خطرِ آن این است که به نامِ دفاع از دین است، وگرنه یک نفر میگوید یک انسانِ لاابالی که به هیچ چیزی اعتقاد ندارد هر چیزی که دوست دارد میگوید، خُب او میگوید دیگر! اما این واقعاً خیلی چیزِ عجیبی است!
جدال مسئلهی مهمّی است، ممکن است کسی بگوید وقتی حکمت و موعظه هست جدال را برای چه میخواهیم؟ اگر شما در مباحثِ بین ادیان یا زندگیهای عادی کار کرده باشید میبینید گاهی نفسِ آدمی توجیه میکند و به همین راحتی حکمتها را نمیپذیرد و سعی میکند محمل ایجاد کند، یک عقایدی دارد، یک چیزهایی قبول دارد، سعی میکند تا نپذیرد، سعی میکند برای خود یک حریمِ امن بسازد، شعارهایی میدهد، بخاطرِ اینکه نمیتواند از آن شعارها دست بردارد و نمیخواهد بگوید اشتباه کردهام کوتاه نمیآید، مرحلهی بعدی این است که آیا اینهایی که خودِ تو میگویی را قبول داری؟ این چیزهایی که شما میگویید ما قبول داریم باز هم به این که میگویید نمیرسد.
مثلاً در یک بحثی که ما با اشاعره در بحثِ امامت داریم میگوییم که اصلاً شما بحثِ امامت را درست میگویید و ما دروغ میگوییم، اما باز هم این چیزی که شما میگویید را نمیشود پذیرفت، چون خودِ مطلبِ شما با خودِ مطلب تناقض دارد…
چرا من حقیقت را مطرح نمیکنم؟ چون اگر من بخواهم حقیقت را مطرح کنم خیلی کار دارد تا او بفهمد که من چه میگویم، برای همین میگوییم آیا همان مطالبی را که خودت میگویی را قبول داری؟ میگوید: بله! میگویم: چطور ممکن است که نیازی نباشد امامِ مسلمین عادل باشد و آن قاضی که او تعیین میکند باید عادل باشد؟ در حالی که خودِ او میخواهد تعیین کند! منشیِ دادگاه باید عادل باشد اما نیازی نیست که امامِ مسلمین عادل باشد؟ اینهایی که شما میگویید با یکدیگر تطبیق ندارد! میگویید: امامت اهمیّت ندارد، از یک طرف میخواهید بگویید که از فروعِ دین است و از آن طرف میفرمایید که امامت مهمترین کار است و برای همین بدنِ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم را روی زمین گذاشتند و رفتند به آن کار رسیدند! اینها با یکدیگر همخوانی ندارد! این نوع بحث کردن جدال است، یعنی میگوییم آیا شما مطالبِ خودتان را قبول دارید؟ عرض کردیم که اشعریها که اکثریّتِ اهل سنّت هستند اینطور میگویند، میگوییم: اصلاً شما درست میگویید و اصلاً از شما استدلال هم نمیخواهم اما جملاتِ تو با هم همخوانی ندارد! یعنی میشود: «مهمترین واجبِ بیاهمیّت»! این که نمیشود؛ واجبِ مکروه! در بحثِ امامت در جایی میگویند مکروه است و اصلاً راجع به امامت حرف نزنید، حتّی اگر درست هم بگویید مشخّص نیست و خلاف احتیاطِ شرعی است، اصلاً این بحث را رها کنید، اینها مطالبِ غزالی است! خودتان را به ورطهی نابودی نیندازید، بعد میگویند این مسئله آنقدر مهم بود که بدنِ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم را روی زمین گذاشتند و رفتند… ما که مکروهِ واجب نداریم! یا مکروه است و یا واجب! حرفهایتان با یکدیگر همخوانی ندارد! یعنی اصلاً نمیخواهم شما استدلال کنید، این حرفهایی که میزنید با یکدیگر همخوانی ندارد! این نوع بحث جدال است، خیلی هم کاربرد دارد.
در جدال گاهی مثالِ نقض میزنید، گاهی میگویید عباراتِ طرف تناقض دارد، گاهی میگویید این ادّعای شما با این مثال نقض میشود، مگر نمیگویید «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ» یعنی دوستیِ با امیرالمؤمنین علیه السلام؟ مگر اینطور ادّعا نمیکنید؟ مگر نمیگویید متواتر است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم مردم را جمع کردند و فرمودند: با علی بن ابیطالب دوست باشید؟… که اصلاً رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم این را به این شکل نفرموده است و نمیشود روایت را اینطور ترجمه کرد، اما باشد شما درست میگویید، مگر نفرموده است که باید دوستی کنید؟ پس چطور عدّهی زیادی از بزرگانِ شما دوستی هم نکردند؟
اینها جدال است.
اگر به ما باشد که میگوییم امیرالمؤمنین علیه السلام «مَولاه» است به این معنا که جان و مال و ناموسمان فدای او، دنیایی از دلیل هم دارم، اما اگر بخواهم با او بحث کنم طول میکشد و میگوییم: مگر شما اینطور نمیفرمایید؟ شما که همان دوستی را هم اجراء نکردهاید!… و صدها موضوعِ دیگر.
این جدال است و خیلی هم کاربرد دارد، غرض در آن چیست؟ غرض این است که حق برای طرف روشن بشود یا من دهانِ او را گل بگیرم؟ در آن خصومت هست یا من میخواهم طرف را به اشتباهِ خودش برسانم؟
در کتاب «موسوعهی کلمات سیّدالشّهداء علیه السلام» صفحه 845 آمده است: شخصی به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و گفت: بیا در دین مناظرهای با هم داشته باشیم، حضرت فرمودند: من در دینِ خود شکّی ندارم، اگر تو هم شک داری و میخواهی یاد بگیری بیا تا به تو هم بگویم، اما اگر میخواهی حرف بزنی و ببینی که من چقدر میدانم که من وقتِ این کارها را ندارم.
یعنی تو هم آنقدری نیستی که من بخواهم تو را مغلوب کنم که امتیازی بر امتیازاتِ من افزوده شود.
یا باید طرفِ مقابل آمادگیِ پذیرشِ حق داشته باشد که من به او کمک کنم، یا خودِ من شکّی داشته باشم که بخواهم در گفتگو به حق برسم، یا در برابرِ خصمِ بیرونی، مثلاً اتّهامی به تشیّع زدهاند و یک نفر بیاید از تشیّع دفاع کند، اما این لزومی ندارد که در آن فحّاشی کند، این دیگر جدالِ حَسَن هم نیست که دگر چه برسد به جدالِ أحسَن!
شهادت یا وفاتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم؟
یک اتّفاقی افتاده است، من خیلی با احتیاط حرف میزنم، چون میدانم این صوت به دستِ عزیزانی میرسد و بعداً من مورد سوال قرار میگیرم که چرا اینطور گفتهای؟ آیا منظورِ تو من بودهام؟
قرار بر این بوده است که مراجع در بینِ ما مرجعیّت کنند، ادّعا اینطور بوده است، ما باید پیروی کنیم، ولی چرا فضاسازی به سمتی میرود… من چند مورد عرض میکنم، یکی از آنها گذشت و یکی از آنها پیشِ رو است، آن چیزی که پیشِ رو است شهادتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم است، مشهورِ شیعه و سنّی همیشه میگفتند: «وفات»، وقتی که بررسی کنیم میبینیم که اکثریّت قائل به شهادتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم بودند از طریقِ آن گوشتی که شخصِ یهودی در خیبر به ایشان دادند، ایشان بعد از آن مسموم شدند و بیمار شدند و به اصطلاح ترورِ بیولوژیک شدند و مدّتها بعد به شهادت رسیدند.
نقلهایی هم در شیعه هست که به بعضی از نزدیکان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم ترورِ ایشان نسبت میدهد.
مادامی که بحث علمی است که بحث علمی است، اما ناگهان به جمهوری اسلامی میرسد و فرصتِ فراهمِ مجالسِ مذهبی که قبلاً هم میگرفتند، «علامه سید جعفر مرتضی» و دیگران کتاب در مورد شهادتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم مینویسند، «نجاح طائی» کتاب در مورد ترورِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم مینویسد، تا اینجا هم مشکلی نیست، بعد فضا به این سمت میرود که…. اینها مباحثاتِ علمی است، مثلاً فرض کنید یک نفر میگوید رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شهید شده است، یک نفر هم میگوید رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شهید نشده است، هیچ کدامِ آنها یقین ندارند، استدلال میکنند، نظر میدهند و در نهایت هم یکی را ترجیح میدهند، بنده هم جزوِ کسانی هستم که قائل هستم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم شهید شدهاند، اما نمیتوانم با زبانِ روزه قسم بخورم! میگویم حاصلِ این بررسیها نشان میدهد که ظاهراً رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم شهید شده است، این حدّاکثر یک ظنِّ معتبر است، یقین نیست، ما که به این راحتی به یقین دسترسی پیدا نمیکنیم، فقیه در آنجا که فتوا میدهد نمیتواند بگوید به حضرت عبّاس علیه السلام قسم که این حکمِ خدای متعال است، اگر این را بگوید که فاسق است، جرأت میخواهد، میگوید من به این حکم رسیدهام.
پزشک میگوید من به این رسیدهام که شما باید عمل کنید و ممکن است که نود درصد جانِ خود را از دست بدهی اما به نظرِ من باید عمل کنی، حال به او بگو که قسم بخورد که درست میگوید، او این کار را نمیکند، بررسی کردهام و به نظرِ من این میآید.
آن کسی که میگوید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم شهید شدند یقین ندارد و آن کسی هم که میگوید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به مرگ طبیعی به رحمتِ خدا رفتند یقین ندارد، هر کدام دلائلی دارند و دلیلِ خود را پذیرفتهاند.
در این بین باید چکار کرد؟ حدّاکثر اینکه مباحثه کرد! من ادلّهی خود را بگویم و او هم ادلّهی خود را بگوید، اما آیا باید به زور به او مطلب را فهماند و او هم در آخر جلسه همان را بگوید که من میگویم؟ آیا این جدالِ أحسن است؟ کجای دین این را فرمودهاند؟ کجای روش اهل بیت علیهم السلام این است؟
کار به جایی برسد که میگویم چرا به فلان عالم فحش میدهی؟ میگوید این ملعونِ حرامزاده نستجیربالله نوشته است وفاتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم! میگویم: مگر او وظیفه دارد آن چیزی را که شما میگویید را بفهمد؟ شاید او چیزِ دیگری میفهمد، یا جهل دارد و یا دلیل بر خلافِ آن دارد، بنده هم اصلاً قائل به شهادت هستم، یا او نمیداند و یا او دلیل بر خلافِ آن دارد، چه وظیفهای دارد آن چیزی را که شما میگویید را بفهمد؟ چطور شما در اختلاف فتاوا بقیّه را لعن نمیکنید؟ چطور آنجا میفهمید؟ این نشان میدهد آنجایی که کار به دستِ علماء است مسئله حل است، گاهی دستِ علماء است و اما روش علمی نیست، گاهی دستِ علماء نیست! اینجا فحش میدهند.
وجودِ حضرت رقیّه سلام الله علیها
یک برادری که از منبریهای مشهور است و گله هم خواهد کرد که بنده این را گفتهام و اسمِ ایشان را نمیبرم، زیرِ عکسِ یکی از علماء که راجع به حضرت رقیّه سلام الله علیها جملهای فرموده بود یک فحشی داده بود، ما دیدیم که زشت است، او عالمِ ربّانی است، شما حتّی به اندازهی کفشِ او هم چیزی نمیدانید، چرا فحش میدهی؟… زیرِ آن هم نوشته بود من پنجاه سند بر وجودِ تاریخیِ حضرت رقیّه سلام الله علیها دارم، از جمله صحیح بخاری!
من بسیار تعجّب کردم، صحیح بخاری؟ پیغام دادم که بنده فلانی هستم، شماره دادند و احترام متقابل گذاشتند و عرض کردم که نیازی به پنجاه سند نیست، من در این زمینه کمی کار کردهام، بنده قائل به وجود حضرت رقیّه سلام الله علیها هستم و الحمدلله روضههایی هم که خواندهام موجود است، امسال غیر از شب سوّم محرم در ایّام ماه صفر هم الحمدلله هفت هشت مجلس روضهی حضرت رقیّه سلام الله علیها را خواندهام، الحمدلله توفیق شد، اما آن کسی که میگوید از نظرِ تاریخی، منظورِ او این نیست که نفیِ مطلق کند، میگوید تاریخی نیست، نه اینکه نیست، اینکه میگوید دلیلِ تاریخی نیست با نفیِ مطلقِ اینکه کلاً نیست تفاوت دارد؛ شما از این سندهایی که دارید سندی دارید که این ویژگی را داشته باشد و این ویژگیها را نداشته باشد که آنها رد کردهاند؟
توضیح دادم فلان مطلب را نگوییها چون جوابِ آن فلان مطلب است، فلان مطلب دیگر را نگوییها چون جوابِ آن فلان مطلب است، آن کسی که رد کرده است به این دلیل رد کرده است، آیا چیزی داری؟ بعد از دو روز یکی دو مطلب گفت که همانهایی بود که عرض کرده بودم آنها را نگو که پاسخِ آن فلان است.
گفتم: من که قبلاً عرض کردم پاسخِ این مطلب فلان است! گفت: به زودی به شما اعلام میکنم، بعد از سه روز پرسیدم که آیا پیدا شد؟ گفت: «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ»[6]!
باشد! من نوکرِ شما هستم! اما وقتی شما دلیلی ندارید اولاً چرا طوری برخورد میکنی که انگار دلایلِ متعدّدی داری و در کامنتِ فحشِ خود به آن عالِم میگویی پنجاه سند دارم؟ دیگر صحیح بخاری را از کجا آوردهای؟
در مجادله شما باید حق بگویید، حال که سند پیدا نکردهای اقلاً برو فحشِ خودت را پاک کن، چرا فحش دادهای؟
در موضوعِ شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم هم همینطور است، طرف فحش میدهد که چرا نوشته است «وفات»!
اولاً «وفات» کلمهی مشترک است، «وفات» یعنی مفارقتِ روح از بدن، چه با قتل و چه با مرگِ طبیعی! «وفات» لفظِ مشترک است، ثانیاً او به شهادت نرسیده است، در مواردِ اینطوری شیوهی اهل بیت علیهم السلام چه بوده است؟ آیا به زور میفهماندند؟
اینکه مباحثهی سیاسی نیست، این هنرِ دینداران است، بخشی از بداخلاقیِ جامعه را دینداران در جامعه رواج میدهند، ما نمیدانیم گلهی این را به چه کسی کنیم، بزرگان هم حمایت میکنند.
هفتِ صفر یا بیست و هشتِ صفر؟
یکی از آنها همین ماجرای «هفتِ صفر» است، همین مجلسی که الآن بنده در حالِ صحبت کردن در آن هستم الحمدلله پرچمِ امام حسن علیه السلام نصب است، ما هم صبح و ظهر و شبِ هفتم صفر و شامِ هفتِ صفر روضهی امام حسن علیه السلام را خواندیم، هیچ اشکالی هم ندارد و ان شاء الله ثواب هم دارد.
اما یک مطلبی مطرح شده است که «هفتِ صفر» یا «بیست و هشت صفر»؟ حال امام مجتبی علیه السلام یا هفتم صفر به شهادت رسیدند و یا بیست و هشتمِ صفر، کمااینکه برای حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها فاطمیّهی اول و فاطمیّهی دوم داریم، چرا برای فاطمیّه به دنبالِ آن نیستید که کدامیک مهمتر است؟ مثلاً من بگویم فاطمیّهی دوم مهمتر است و فاطمیّهی اول نمیگیریم، همین بس است که به طرف فحش بدهند! قدیمها اینطور بود دیگر، یا فاطمیّهی اول میگرفتند و یا فاطمیّهی دوم، همان علمایی که یا فاطمیّهی اول میگرفتند یا فاطمیّهی دوم الآن هر دو را میگیرند، هیچ اشکالی هم ندارد، اصلاً شما در طول سال روضهی حضرت زهرا سلام الله علیها بخوانید، برای روضهخوانی مشکلی نیست، اما اینکه شما بخواهید بگویید این واقعه در این زمان رخ داده است دیگر دلیل میخواهد، شما در فاطمیّه به دنبالِ این نیستید که کدام درست است، چرا؟
آیا شما در مورد حضرت سجّاد علیه السلام دیدهاید که بحث بشود دوازدهم محرّم است یا بیست و پنجمِ صفر؟ چون هر دو را میگیرند! اما چون هفت صفر را نمیگرفتند و میخواهند بگیرند هیچ اشکالی ندارد، خُب بگیرید، چه اشکالی دارد؟ شما که تولّدِ حضرت رقیّه سلام الله علیها میگیرید، تولّدِ حضرت علی اصغر علیه السلام میگیرید، تولّدِ حضرت قاسم علیه السلام میگیرد، دیگر هفتِ صفر که خیلی نقل دارد! بگیرید.
اما اگر شما تصمیم میگیرید که میخواهم دهه بگیرم، باز هم مشکلی ندارد، اصلاً صدهی امام حسن علیه السلام بگیرید، مشکلی نیست و هیچ اشکالی ندارد، اما زمانی شما میخواهید جامعه را با خود همراه کنید و بگویید باید مردم هم عزاداری کنند… این تفاوت دارد.
مگر جمعهها مناسبت است؟ ما در همین جلسه روزهای جمعه معمولاً حتّی در مولودیها و اعیاد هم روضهی کوچکی میخوانیم، خیلی از جمعهها هم هیچ مناسبتی نیست، اشکالی ندارد، ما در خانهی علماء و بزرگان مجالسی داشتیم که 365 روزِ سال عزادار بودهاند، نوهی مرحوم آیت الله مامقانی میفرمودند: سالها در 365 روزِ سال در منزلِ نجف ایشان هر روز روضه داشتند، همه هم میگویند: عجب توفیقی! اگر کسی بخواهد شرکت میکند و اگر کسی توفیق داشته باشد شرکت میکند.
اما یک زمانی شما میخواهید به جامعه بگویید که باید شما هم عزاداری کنید، آن وقت باید کاری کنید که جامعه بپذیرد، جامعه که شما نیستید، جامعه که فکرِ شما نیست، جامعه که منطقِ شما نیست، منطقهای دیگر هم هست، اینجا چکار کنیم؟ باید استدلالِ خوب بیاورید، «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[7]،اما دلیلِ تو کافی نیست که بخواهی همه را با خودت همراه کنی که همه باید عزاداری کنند، اینجا چکار میکنی؟ اینجا به کسی که حرف بزند طوری فحش میدهیم… البته گاهی هم بعضیها چرند میگویند، یا گاهی بعضی مانندِ نایب رئیسِ مجلس حرفهای بیربط میزنند، او حرفِ بیربط زده است، خودِ او میگوید: ای مجلسِ خبرگان! برای چه شما در موضوعِ برجام حرف میزنید؟ بروید در مسئلهی تخصّصیتان حرف بزنید، در حالی که اگر خبرگان بخواهند ببینند که رهبری در موردِ برجام درست عمل کردهاند یا خیر باید برجام را بفهمند که ببینند آیا رهبری درست عمل کردهاند یا نه!
او میگوید: در موضوعِ تخصّصیتان حرف بزنید! خُب ای برادر! آیا شما متخصّصِ تاریخ هستید؟ ای نایب رئیسِ مجلس! وقتی که قیمتِ دلار بصورتِ نجومی بالا رفت صدایی از تو در نمیآید و راجع به تاریخ شهادت امام حسن علیه السلام اظهار نظر میکنی؟ آیا تو خیلی متخصّص هستی؟
بسم الله الرّحمن الرّحیم، اگر متخصّص هستی من همینجا تو را به مناظرهی تاریخی دعوت میکنم.
نمیخواهم بگویم او حرفِ درستی زده است، ایشان حرفِ درستی نزده است و بلکه حرفِ سخیفی زده است، ولی فرض کنید که پاسخِ او این باشد که بگویند حاصلِ کتابِ «حماسه حسینی» شهید مطهری جز این نمیشود! از آن درختِ گندیده جز این… آیا این جدالِ احسن است؟ آن کسی که این حرف را میزند به اندازهی کفشِ شهید مطهری علمِ دینی دارد؟ رفقا که مرا میشناسند میدانند که در موضوعِ کتاب «حماسه حسینی» بنده شهید مطهری را نقد میکنم، اما نقد یک بحث است و اینکه شما یک عالِم را نفی کنید بحثِ دیگری است، اصلاً من خودم را عرض میکنم که آیا قد و قوارهی من به شهید مطهری میخورد؟ آیا علمِ من به اندازهی علمِ شهید مطهری است؟ آیا یک دهمِ ایشان علم دارم؟ چه میشود که شما شروع میکنید به فحاشی کردن؟ بعد هم اینکه به اسمِ امام حسن علیه السلام این کار را میکنی!
امام حسن علیه السلام که مروانِ ملعون در موردِ ایشان میگوید: اگر حلمِ ایشان را به کوهها تقسیم کنند قابل قیاس با عالَم نیست، شما میروید به نامِ امام حسن علیه السلام فحش میدهید؟! آیا امام حسن علیه السلام هم اینطور فحش میدادند؟ به چه کسانی فحش میدهی؟ به شیعیانِ اهل بیت علیهم السلام!
منظورِ بنده الآن فقط نایب رئیسِ مجلس نیست، با اینکه من دلِ خوشی از ایشان ندارم، ان شاء الله که خدای متعال مرا با ایشان در یک جا محشور نکند، قصد ندارم از ایشان دفاع کنم، انسان باید از حق دفاع کند، من اصلاً از ایشان خوشم نمیآید، ذرّهای محبّت نسبت به ایشان ندارم، بلکه گاهی بیاحتیاطی هم میکنم، با اینکه به شهید مطهری علاقه دارم گاهی از ایشان انتقادِ تند هم میکنم، و خیلی از مواقع هم اصلاً ارزش نمیدانم که بخواهم بعضی از حرفهای او را پاسخ بدهم، به نظرِ من بعضی از حرفهای ایشان در این حد ارزش ندارد.
اما اینکه شما ناگهان ورود کنید و به اسم امام حسن علیه السلام شروع کنید به فحاشی…
حال اگر در جلسه حوصله بود بنده دلیلِ آنهایی که قائل به هفت صفر هستند را عرض میکردم و نقد میکردم، الآن هم با خود به همراه دارم، یک آدمِ ضدّ شیعهی فحّاشِ به تشیّع برای اولین بار مسئلهی هفت صفر را مطرح کرده است که حال قصدِ ورود به آن را ندارم، آقایان برای آنکه هفت صفر را جا بیندازند مدام از او تعریف کردهاند، طرف زراره و شیعیان و کسانی که قائل هستند امامِ بعد از امام صادق علیه السلام حضرت موسی بن جعفر علیه السلام هستند را در آثارِ خود فحش داده است، بعد میگویند چون ایشان از امام کاظم علیه السلام روایت کرده است راوی از امام کاظم علیه السلام هم بوده است!
ما سنّی داریم که راوی از امام کاظم علیه السلام هم بوده است، ابوهریره راویِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم هم بوده است، آیا هر چیزی که ابوهریره گفته است درست است؟ چون او از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روایت کرده است هر کجا هر حرفی هم زده است لابُد روایت است؟ آیا اینطور است؟
در یک نسخهای از کتابِ خود که این در نسخِ متعدّد نیست، در بعضی از نسخ هست، مشکوک است که اصلاً این آخرِ کلام برای ایشان هست یا نه، گفته که امام حسن علیه السلام هفت صفر از دنیا رفته است، بعضی از بزرگان هم حرفِ ایشان را قبول کردهاند، بعد میگویند بزرگان است، او از ائمهی زیدی است! چند رسالهی مجزّا در ردِّ ما شیعیان دارد، به ما میگوید: «رافضه خذلهم الله»! بعد چون میخواهند پرچمِ هفتِ صفر را بالا ببرند…
من که عرض کردم، هفتِ صفر را بگیرید، هیچ اشکالی ندارد، بزرگانی هم گرفتهاند، اما چون میخواهیم بگوییم این از آن قویتر است، چون نمیشود در بیست و هشتِ صفر دههی حسنیّه گرفت ولی میشود در دههی اول صفر دههی حسنیّه گرفت، که در نهایت هم نمیگیرید، بالاخره میخواهید دههی حضرت رقیّه سلام الله علیها بگیرید یا دههی امام حسن علیه السلام؟
برای همهی این مناسبتها بگیرید، ما که در همهی اینها هم شرکت میکنیم، اما شما در حالِ ساختنِ تاریخ هستید، تاریخسازی هم یک بحث است، اینکه به اسمِ دین به یکدیگر فحاشی میکنید!
بعد زورِ آنها میرسد و با بعضی از مراجع ارتباط میگیرند و میروند و آن مرجع بزرگوار میفرماید: امسال باید هفت صفر احیاء شود!
شما هنوز غدیر را احیاء نکردهاید! به غدیر هم که میرسد آنقدر در آن مناسبت ایجاد میکنند که کتابچهی مناسبتهای ایّامِ غدیر است و باز هم غدیر در آن دفن میشود! هر شب یک مناسبت… باید غدیر را علم کنید! این زوری که زدهاید همه چیز را احیاء کنید اگر زده بودیم که غدیر را احیاء کنیم… اگر برای غدیر سالِِ غدیر هم بگیریم میارزد، ناموسِ تشیّع است، اما نمیگیری!… با ارتباطات میروند و یک بزرگواری هم فرمود که باید هفت صفر را احیاء کنیم.
بعد میگویند در بحث تاریخی حضرت آیت الله شبیری زنجانی حفظه الله تعالی فرمودند: هفت صفر عزاداری ان شاء الله مستحب است.
ما قبل از اینکه آقای شبیری هم بفرمایند میدانیم مستحب است، این محل بحث است که آیا امام حسن علیه السلام هفت صفر شهید شدهاند یا نه، نه اینکه استفتاء کنید آیا حق داریم هفت صفر عزاداری کنیم یا خیر، کسی با این موضوع مخالف نیست، حالا آقای علی مطهری یک حرفی زده است و شاید حالِ او خوب نبوده است، عزاداری که محلِّ بحث نیست، حرف اینجاست که آیا اگر شهادت اهل بیت علیهم السلام شش نقل دارد، برای یک امام باید هر شش نقل را تلویزیون عزاداری کند؟ تلویزیون برای هشتاد میلیون نفر است، اگر شما میخواهید عزاداری کنید بروید عزاداری کنید، اگر توانستید یک موعظهی حسنهای، یک حکمتی، یک جدالِ احسنی بیاوری که بقیّه را متقاعد کنی که انجام بده، اما شما نمیتوانید برای دیگران جشن و عزا درست کنید.
یک زمانی روزِ عاشوراست دیگر مسئلهی عاشورا و غدیر و اینها روشن است، اینجاها حتماً باید صدا و سیما وسط بیاید، اما اینکه در ماه محرّم و صفر به مدّتِ شصت روز… بنده که الآن با شما صحبت میکنم مشکی به تن دارم، بعداً فحش ندهند… ما شصت روز مشکی میپوشیم اما آیا تلویزیون هم وظیفه دارد برای هشتاد میلیون نفر شصت روز عزاداری کند؟ من نمیدانم.
بعد جالب است که میگویند در هفت صفر ناصرالدّین شاه قاجار… حال اگر بخواهیم حرف بزنیم میگویند این شاه قاجار از انقلاب اسلامی هم بهتر بوده است، بعد اینجا میگویند شاه قاجار میخواسته است که تولّد بگیرد لذا هفتِ صفر را جابجا کرده است که تولّد بگیرد، شش صفر تولّدِ ناصرالدّین شاه بوده است، که البته ما سندی برای این حرف پیدا نکردهایم.
علمای شما آن زمان چکار میکردند؟ آقایانِ علماء آنجا چکار میکردند؟ حضرات مراجع آنجا چه میفرمودند؟ سکوت میفرمودند؟ یعنی سنبهی شاه قاجار آنقدر پُرزور بوده است، امروز هم حضرات به جمهوری اسلامی فحش میدهند!
شما که هم هفت صفر را میگیرید و هم بیست و هشت صفر را میگیرید و الحمدلله هیچ مشکلی هم نیست، بحث بر این موضوع است که آیا تلویزیون را هم همراه کنیم یا نه، یعنی خواستهها بیشتر شده است؛ آقایان آنجا چکار میکردند؟ اگر این حرف درست باشد که بنده سندی پیدا نکردهام، اگر این حرف صحیح باشد که ناصرالدّین شاه روزِ شهادتِ رسمیِ امام حسن علیه السلام را جابجا کرده علماء آنجه چکار کردهاند؟ کفنپوشان و فحاشانِ فضای مجازی کجا بودند؟ سُنبه پُرزور بوده است؟… قدرِ جمهوری اسلامی را هم نمیدانند! کجای شما با کجای شما همخوانی دارد؟
بداخلاقیِ چهرههای مذهبی در فضای مجازی
شما میبینید که هرچه فحش بدتر باشد عکسی که در پروفایل گذاشته است ریشِ بلندتری دارد! این خطرناک است، این بد است، این فحشها به نامِ دین اتّفاق میافتد، نستجیربالله مقابل امام حسین علیه السلام هم به نامِ دین ایستادند، چه کسی گفته است که هر چه شما میگویید عینِ دین است و هرچه ما میگوییم بدعت است؟
یا باید استدلال کنی و یا باید برای خودت داشته باشی، نمیشود بقیّه را با چماغ همراه کرد.
یکی از اهل تاریخ که بنده با ایشان هم خیلی رابطهی صمیمانهای ندارم حرفی میزند که این حرف به اندازهی خود حرفِ صحیحی است، آن حرف هم این است که مثلِ تجربههای گذشته را تکرار نکنیم که به دعواهای مذهبی مدام آتش و نفت و بنزین بریزیم، با این کار فقط طرفدارانِ دین را کم میکنید.
الآن در جامعهی ما چند نفر طرفدارِ مرجعیّت هستند؟ چند نفر نیستند؟ شما مدام عدّهای را با فحش دادن دورتر میکنید، چند نفر هفت صفر عزاداری میکنند؟ چه تعداد از مردم آخر صفر که تازه هم شهادتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم است و هم امام مجتبی علیه السلام و هم امام رضا علیه السلام هست به سفرِ تفریحی میروند و چه تعدادی در مجالس شرکت میکنند؟
شما مدام گسست را تقویت میکنید، آیا این روشِ اهل بیت علیهم السلام بوده است؟ این کجا روشِ اهل بیت علیهم السلام بوده است؟
آیتِ این کار امام حسین سلام الله علیه روحی له الفداه است… این ما هستیم که گاهی در این مناسباتِ مذهبی سرِ یکدیگر داد میزنیم و یقه پاره میکنیم و به طرف فحش میدهیم.
یک مجلسی در قم بود بحثی داشتیم با این موضوع که زمان شهادت حضرت محسن سلام الله علیه چه زمانی است؟ بنده عرض کردم این ایّامِ بلافاصله بعد از اوایلِ ربیع، به احتمالِ زیاد این اوایل شهادتِ حضرت محسن علیه السلام نباشد اما این ایّام ایّامِ عزاست، چون ایّامِ غصبِ خلافت است و ایّامِ گریههای شدید حضرت زهرا سلام الله علیها است، بعد یک خطابهای هم در شأن حضرت محسن علیه السلام عرض کردم که شأنِ ایشان أجلّ است، پسرِ زهرای اطهر سلام الله علیها است، یعنی هم پرچمِ حضرت محسن سلام الله علیه در آن ایّام بالاست و هم ایّامِ عزاست اما شاید زمان شهادت حضرت محسن علیه السلام آن زمان نباشد، یک برادری در جلسه نشسته بود و گفت: من از اوّل هم میدانستم که نیّتِ این جلسه شیطانی است، بیست و پنج سال هم هست که طلبه است، از اول هم میدانستم، به دوستم گفتم که این جلسهی شیطانی است پس برویم جلوی بدعت را بگیریم، بعد هم گفت: من یک روضهی حضرت محسن علیه السلام در اینجا بخوانم، گفتم: شما هم نخوانید ما میخوانیم، اصلاً هر روز روضهی حضرت محسن علیه السلام را بخوانید، با این سر و صداها که نمیشود استدلال را خراب کرد، برای اینکه شما استدلال را خراب کنید باید استدلال کنید، میگوید: نیّتِ تو شیطانی است، خُب من هم میگویم نیّتِ شما شیطانی است! این که حرف نیست…
آیا دین اجازه میدهد که ما اینقدر راحت هتکِ حرمت کنیم؟ بهتان بزنیم؟ بر حسبِ چه سندی به من بهتان میزنی؟
تبلیغ به روش امام حسین علیه السلام
امام حسین سلام الله علیه روحی له الفداه زن و بچّهشان را برداشتند و به سمتِ کوفه آوردند، ناموسِ خود را به خطر انداختند، آنها گفتند: آقا بیایید ما امام میخواهیم، حضرت هم راه افتادند و زن و بچّهی خود را هم آوردند، فرمودند: زن و بچّهی شما کوفیان به خطر افتاد (در حالِ مقابله با یزید)، من هم خود و زن و بچّهام را به خطر انداختم، ناموسِ خود را به خطر انداختم، همه را با خود آوردم، بعد سپاهِ حرّ مقابلِ حضرت را گرفت.
امام حسین علیه السلام فرمودند: آیا من میتوانم با سپاهِ تو صحبت کنم؟ حرّ گفت: بله، بفرمایید.
حضرت از فرصت استفاده کردند و ابتدا آنها را دعوت کردند، یعنی شما ببینید وسطِ جنگ هستند و دشمنی است، اما حضرت اینگونه تصوّر نمیکنند و میبینند هزار نفر هستند که ممکن است یکی از بین آنها ارشاد شود. حضرت به دنبالِ هدایت هستند، ایشان به دنبالِ مشتریِ هدایت هستند، با اینکه راهِ ایشان را که با زن و بچّه هستند بستهاند میفرمایند که میشود با اینها صحبت کنم یا خیر!
حضرت ابتدا صحبت کردند، شاید از این هزار نفر توانستند یک نفر را ارشاد کنند، بعد از آن فرمودند: «مَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللّهُ اَوْلى بِالْحَقِّ»[8]، کسی که با من همراهی کند خدای متعال سزاوارتر است، یعنی من مسیرِ خدای متعال را میرود، تصوّر نکنید در حال تبعیّت از من هستید، شما در حال تبعیّت از خدای متعال هستید، «وَ مَنْ رَدَّ عَلَىَّ هذا» و کسی که قبول نکند «اَصْبِرُ» صبر کند!
حضرت نفرمودند شما را بیچاره میکنم، یک صفحهی فیک در فضای مجازی ایجاد میکنم و نستجیربالله هرچه از دهانِ من در بیاید به شما میگویم، نمیآیید؟ نیایید!
شما کجا دیدهاید که امام حسین علیه السلام بخواهند یک نفر را به زور پای دین نگه دارند؟
ما در کتاب «کافی» یک باب داریم که در آن میفرماید: برای هدایت دیگران زور نزنید، آیا میخواهید هدایت کنید؟ واقعاً راست میگویید؟…. چون زمانی است که میگوییم دلِ من میخواهد که این کار را انجام دهم، میگوییم پس هر طور که صلاح میدانی؛ اما یک زمانی میگوید من برای خدا میخواهم این کار را کنم، مثلاً من میخواهم پرچم امام حسن سلام الله علیه را بالا ببرم و هفت صفر را احیاء کنم، ببر و ما هم هفت صفر را تکریم میکنیم و اگر توفیق داشته باشیم شرکت میکنیم، اما تو به دنبالِ خدا هستی یا به دنبالِ خودت؟ اگر به دنبالِ خودت هستی که هیچ! اما اگر به دنبالِ خدا هستی باید روشِ تو خدایی باشد.
کجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کسی را به زور وادار کردند؟ ایشان که اصلاً امام بودند و به مسیرِ خود یقین داشتند، شما که نمیتوانید بگویید ما به هفت صفر یقین داریم، اما امام حسین علیه السلام به رفتارِ خود یقین داشتند، ایشان امام بودند دیگر، امام که خطا نمیکند، کجا دیدهاید که امام بفرمایند که به زور باید کاری را انجام دهید؟ مثلاً فرمودند: «طرمّاح» آیا میآیی؟ او گفت: من بروم به خانوادهام سر بزنم و بیایم، حضرت فرمودند: اگر بروی دیر میشود، خودت میدانی و خداحافظ!
شخصِ دیگری گفت: من نمیآیم و اسب میدهم، حضرت فرمودند: اسب نمیخواستم! «عبیدالله حرّ جوفی» گفت: من اسب میدهم، حضرت فرمودند: اسب برای چه میخواهم؟ آیا خودت میآیی؟ گفت: نه! حضرت هم اصرار نکردند.
حتّی آنهایی را که همراه کردند بارها در طیّ راه فرمودند که بروید، عزّتِ حضرت حفظ بود، کسی را به زور همراه نکرده بودند، حضرت زیاد صحبت کردند، زیاد تبلیغ کردند ولی کسی را به زور همراه نکردند.
شبِ عاشورا هم فرمودند: همهی شما بلند شوید و بروید! روز عاشورا هم هر کسی قصد داشت به میدان برود باز هم باید التماس میکرد!
صبح عاشورا فرمودند: هر کسی که مالِ مردم در مالِ او است، اموالِ بیت المال در دستِ اوست، قرضی و یا دینی دارد که صاحبِ آن راضی نیست نمیخواهم خونِ او با خونِ من مخلوط شود، برود.
دوباره هر کدام که میخواستند به میدان بروند مجدداً به پای حضرت افتادند.
اگر مدلِ حضرت مدلِ ما بود، الآن ما… کافی است یک نفر که تابحال در این فضاها نبوده است مثلاً یک بازیگر یک روی خوش به کربلا نشان بدهد، تا او را شانزده مرتبه به کربلا نبرند و نیاورند و او را تار و مار نکنند رها نمیکنند!
سیّدالشّهداء علیه السلام همه را دعوت میکنند ولی کسی را به زور همراه نمیکنند؛ شما میخواهید همهی جامعه را به زور در یک روزی که… مردم بیست و هشتم صفر را شهادتِ امام حسن علیه السلام میدانند، شما میخواهید بگویید که شهادت امام حسن علیه السلام روزِ دیگری است باید استدلال کنید، اینها مانندِ شما نیستند که بخواهند 365 روز عزاداری کنند، الحمدلله بندهی حقیر هم مانندِ شما هستم و روزانه توسّلی دارم، ولی لزومی ندارد که همهی مردم دو شهادت برای امام حسن علیه السلام قبول داشته باشند، این را از کجا درآوردهای؟ بعد چون با شما همراهی نمیکنند شروع میکنید به فحاشی کردن و نامِ آن را هم «دین» میگذارید!
بعضی از مراجع هم معمولاً در این زمینه کمک میکنند! اینها بدبختی است، مدام در حال افزایش گسست بین خودتان و غیرمذهبیها به روشِ غیرِ اهل بیت علیهم السلام هستید، یک وقتی میگویید که من به روشِ اهل بیت علیهم السلام کار میکنم و هر چه شد که شده است، این نیست، سیّدالشّهداء علیه السلام کجا کسی را به زور با خود همراه کردند؟ اصلاً هر کسی لیاقت ندارد با امام حسین علیه السلام همراه شود، اصلاً لیاقت ندارد هر کسی هفتم صفر برای امام حسن سلام الله علیه عزاداری کند، شما میخواهید همه را با چماغ همراه کنید؟ مسلّماً با این روش ارزشِ این را از بین میبرید. باید به طرف بگویید که یک نذری کن تا خدای متعال به دلِ تو نگاه کند تا بتوانی هفتم صفر برای امام حسن علیه السلام اشک بریزی تا حضرت زهرا سلام الله علیها به تو نظر کنند، اینطور بگو! چرا ارزش را پایین میآوری؟
میگوید: همهی تان باید عزاداری کنید! آخر ماه صفر که ایام عزاداری است خیلی از مردم یا شمال هستند و یا ترکیه! ببینید اگر آمارِ همین اربعین و بیست و هشتم صفر را بگیرند ببینند چند نفر به خارج از کشور میروند… امسال را نگاه نکنید که آقای جهانگیری نتوانست روی دلارِ خود بایستد! سالهای پیش را ببینید. ما خودمان را میکشیم اربعین یک سوّمِ ترکیه مشتری ندارد! آمارها اینطور میگویند، تازه فقط ترکیه را عرض کردم و بقیّهی کشورها را نمیگویم.
شما فرض کنید که تلویزیونِ ما عزاداری کرد، آیا حل میشود؟
بیانصاف و متناقضگو نباشیم!
اگر بعضی از حرفها درست باشد ما تعجّب میکنیم که این آقایان زمان ناصرالدّینشاه کجا بودند؟ همان آدمی که با من صحبت میکرد و فحش میداد که چرا جمهوری اسلامی حالا بالاخره امسال فتح کرده است و هفت صفر را در تقویم نوشته است، میگفت: این شاههای قاجار هم از اینها دیندار تر بودند! ما دیگر این را نمیفهمیم یعنی چه!
شما میدانید که بعضی از علماء به ناصرالدّین شاه لقبِ «شاهِ شهید» میدهند! اینها را دیگر نمیفهمیم یعنی چه! انصاف کجاست؟ تاریخِ اسلام این همه مناسبتِ مذهبی که جمهوری اسلامی احیاء کرده است را به یاد ندارد، جمهوری بیش از دو برابرِ صفویّه که در اوجِ قدرت عزاداری میکردند مناسبتِ مذهبی احیاء کرده است.
اگر الآن از بیرون به ما نگاه کنند، ده سال دیگر، بیست سالِ دیگر که مناسبتها کمی… چون آقایان الآن روی دور افتادهاند، این چند سالِ اخیر بسرعت مناسبت تولید میکنند! ده سالِ دیگر میگویند همهی اینها بیاساس بوده است، نستجیربالله لابُد عاشورا را هم با همین داغبازیها درست کردهاند! آن هم با این روشِ فخیمِ فحش دادن!
«ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» و اگر هیچ کدام جواب نداد فحش دادن! آیا این روشِ دین است؟
بزرگان هم در این زمینه ساکت هستند، چون اگر کسی در این زمینه حرف بزند ضرر دارد، هیئتیها او را فحش میدهند و دیگر او را برای سخنرانی دعوت نمیکنند؛ نامِ این کار را هم «دین» گذاشتهایم، به راحتی مردِ خدا را که از اولیاء خداست فحش میدهد کسی که به اندازهی ناخنِ او علم ندارد! در همین تهران به برخی از اولیاء خدا آنقدر بهتان زدند که اینها با دلِ شکسته از دنیا رفتند، این کار هم کارِ مذهبیهاست! برای همین هم ما در جلسهی مذهبیها میگوییم.
این فضای ناامیدی که امروز در کشور ایجاد شده است که مردم همه را دزد میدانند، این را حزب اللهیها درست کردهاند، این را کسانی که چشمانِ خود را بستند و دهانِ گشادِ خود را باز کردند و بیسند حرف زدند درست کردند که همه دزد هستند و هیچ کس هم اینها را نگرفت.
یکی گفت: در برجام 2500 نفر تابعیّتِ دوگانه گرفتند، این شخص برای جبههی ما هم هست… برای اینکه تو به همهی بالا و پایینِ نظام جسارت کردهای، یا سند بیاور و حرف بزن… شما مرا میشناسید که من به برجام و … کاری ندارم، مخصوصاً الآن که پاره شده است، اما اینکه شما برای آن به مردم دروغ بگویی… سندِ تو کجاست؟ میگوید: من در دادگاه سند ارائه میکنم.
یا آن شخصِ دیگر که گفته است: فلانی یک میلیارد دلار از عربستان گرفته و میخواست پنجاه میلیاردِ دیگر… آقا! پنجاه میلیارد دلار به این بدهند؟! یا تو نمیدانی پنجاه میلیارد دلار چقدر است و یا اگر راست میگویی سند بگو، میگوید: ان شاء الله روزی در دادگاه! اگر مرد هستی الآن سندِ آن را بیاور!
من این حرف را راجع به کسانی میگویم که آنها را اصلاً دوست ندارم، چرا شما حرفی میزنید که سند نمیدهید؟ چرا اعلام میکنید؟ اگر سند دارد که سند را بگو و نیازی به حرف زدن نیست، اگر سند ندارد برای چه میگویی؟ اگر محرمانه است و نمیشود بیان کرد برای چه میگویی؟
آنقدر فشار آوردیم که سعی کنیم رئیس جمهورِ قبلی هم… مدام زور میزنیم او را هم از قطارِ انقلاب پیاده کنیم و خیالمان راحت شود، به همین تدبیر میرسد که خودِ این معلوم است که پیاده است!… هیچ کسی سوار نماند! خودمان به زور هُل میدهیم که همه خائن بشوند، برای خیانت سند میخواهد، دادگاه میخواهد!
ما چقدر بهتان زدیم؟ این چوبی است که حزب اللهی ها… باید ما این ذلّت را بکشیم، برای اینکه در انتخاباتها خیلی دروغ به طرفهای مقابل بستهایم، آنها هم دروغ بستهاند، مثلِ اینکه گفتند دیوار میکشند و… اما آنها از قبل مشخّص بودند که حزب اللهی نیستند، نمیشود شما بگویید چون یزید حرفی میزند ما هم حق داریم آن حرف را بزنیم، این که استدلال نیست، اگر آنها زیاد دروغ گفتهاند که گفتهاند اما چرا ما دروغ گفتهایم؟ چرا ما اینقدر در انتخاباتها فضای بیاعتمادی درست کردیم؟ آن هم بیسند! اگر سند دارید بسم الله، اگر سند ندارید برای چه اینقدر دروغ بستهاید؟
ابتدا و انتهای حرفِ طرف را قیچی میکنند که حرفِ سخیفی میشود و آن را علم میکنند و اگر بعداً بروید ببینید متوجّه میشود که اصلِ آن چیزِ دیگری بوده است!
در مورد همین FATF فاجعه که خودِ رئیسِ مجلس به من گفت: این چیزِ خوبی نیست و ما مجبور هستیم، وگرنه چیزِ خوبی نیست، میدانیم که چیزِ خوبی نیست اما مجبور هستیم؛ آقایانِ حزب اللهی تحلیل کردند و از هر صد تحلیل نود و نه تحلیل چرند است، وقتی میروید متن را میبینید متوجّه میشوید که آنطور نیست!
اعتمادِ عمومی را نابود کردهایم و سپس سرِ جای خود نشستهایم و میگوییم چه کسی میآید؟ دیگر چه کسی جرأت دارد که بیاید؟ همه دزد شدهاند! کجا سند داریم که همه دزد هستند؟ بعد مردم میگویند چرا همه را نمیگیرند؟ چه کسی بگیرد؟ چون همهیشان دزد هستند!
در کشور اشکال هست، کم هم نیست، ولی اینکه اصل بر این است که همه دزد هستند را چه کسی درست کرده است؟ چه کسی بهتان زد؟
نتیجهاش این میشود که ما یک عدّه مردمِ خوشحال هستیم که دورِ خودمان، آنها هم خوشحال هستند دورِ خودشان! آسیبِ این را هم کشور میبیند، بدیِ آن هم این است که همه چیز را هم به نامِ دین تمام کردهایم.
اصلاً به ما چه ربطی دارد که هنوز ریشِ ما سیاه است و بیاییم از این حرفها بزنیم، وقتی مراجع تشخیص میدهند که در این موضوعات حرف نزنند و بعضی از آنها دنبالهروی مردم هستند، به ما چه ربطی دارد؟ الحمدلله ما که میتوانیم برای امام حسن علیه السلام روضه بخوانیم، شب و روزِ هفت صفر هفت هشت منبر رفتیم، ما که قبول داریم و روضه هم میخوانیم، آقایان باید بیایند بگویند که مسیر درست برود، ولی صلاح نمیدانند و نمیگویند.
روضهی جاماندگانِ اربعین
همه در این ایّام محیّای زیارتِ سیّدالشّهداء علیه السلام هستند و یا در تب و تابِ زیارتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند.
ما آنقدر حقایق در دین داریم که حیف است ما بجای سرمایهگذاری روی مفاهیم اربعین که واقعاً یک شبهقیامت رُخ میدهد… اهل بیت علیهم السلام از دستِ ما مهجور هستند، این شوقی که ما برای زیارت سیّدالشّهداء علیه السلام داریم و آنهایی که میمانند و دلشان میشکند چه بسا اجرِ بیشتری میبرند، چون تلویزیون با این برنامههای صبح تا شب که مدام میگوید به دلِ آنهایی که جا ماندهاند آتش میزند… و خدا میداند شاید آنهایی که جا میمانند از این حسرتی که میخورند… چون آن کسی که رفته است تصوّر میکند کاری کرده است که نکرده است و آن کسی که نمیتواند برود حسرتی دارد، چون میگوید هم کاری نکردهام و هم آقا ما را نطلبیده است، هم… من به آنهایی که نمیروند واقعاً التماس دعا دارم، هر کجا اشکِ شما جاری شد…
چون سرِ جامانده دیگر بالا نیست، او سر به زیر است، ان شاء الله آنهایی که دوست داشتند بروند و نشد که بروند مورد رضایت زهرای اطهر سلام الله علیها باشند، آنچه که ما در عقایدمان داریم این است که آنهایی که واقعاً دلشان میخواست بروند و نرفتند زائر هستند و معلوم نیست آن کسی که رفته است زائر باشد، آن کسی که میرود تصوّر میکند که کاری کرده است، آن کسی که میرود از زیارتِ خود استغفار نمیکند…
بگوییم: حسین جان! ما را ببخش با این زیارتِ شکستهی بیارزشِ کم قیمتمان… نمیدانم چقدر غیر در این زیارت قاطی کردهام… ببخش برای هر قدمی که در مسیر حواسِ من به تو نبود و به جای دیگر پرت شد…
آن کسی که حسرت میخورد ان شاء الله برای حسرت خوردنِ او میخرند…
جابر در حال رفتن به کربلا بود، آنقدر پری شده بود که توان راه رفتن روی پای خود را نداشت، «عطیه عوفی» او را همراهی میکرد، «عطیه عوفی» کسی است که به او گفتند فحش به امیرالمؤمنین علیه السلام بده و او این کار را نکرد و هزار ضربهی شلّاق خورد، یعنی اگر ده بار زناء کرده بود به او اینقدر شلّاق میزدند، جرمِ او چه بود؟ جرمِ او این بود که به امیرالمؤمنین علیه السلام فحش نداده است، راویِ اربعین «عطیه عوفی» است.
او فرمود: زیرِ بغلِ جابر را گرفته بودم و گفت مرا به سمتِ فرات ببر که میخواهم غسل کنم، بعد گفت مرا آرام آرام به سمتِ مقتل ببر، قدری که نزدیک شدیم گفت: دیگر دستِ مرا رها کن… دیدم در حالِ استشمام است، بعد گفت: السلام علیک یا اباعبدالله… بعد گفت: «حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ»[9]… این اولین مرتبه است که به شما سلام میکنم و شما پاسخِ مرا نمیدهید… صدای جوابتان را نمیشنوم… بعد خودِ او جوابِ خود را داد و گفت: چطور پاسخِ تو را بدهد در حالی که بینِ سر و بدنِ ایشان فرسنگها فاصله است؟!….
بعد آرام آرام به نزدیک مقتل سیّدالشّهداء علیه السلام رفت و شروع کرد به گریه کردن، بعد گفت: «والله لَقَد شارَکنا کُم» بخدا که من با شما شریک هستم…
«عطیه عوفی» میگوید: من گفتم این چه حرفی است که تو میزنی؟ ناموسِ ایشان به اسارت رفتند، بچّههایشان یتیم شدند، بدنهایشان تکه تکه شده است، تو چه میگویی که با آنها شریک هستم؟
«جابر» گفت: از حبیبِ خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم شنیدم «مَن أحبَّ قَوماً حُشِرَ مَعَهُم»[10]، کسی که قومی را واقعاً دوست داشته باشد با آنها محشور میشود، «ومَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اُشرِكَ في عَمَلِهِم» کسی که عملِ قومی را دوست داشته باشد در عملِ آنها شریک است…
آنهایی که دوست دارند و نمیتوانند به زیارت اربعین بروند بدانند شریک هستند، آنهایی هم که میروند آنهایی را که نمیتوانند بروند را یاد کنند، کَرَم کنند، اگر انسان اسم نبرد بیادبی است، تنهایی نرویم، یاد کنیم، نامِ آنهایی که جا ماندند و التماس دعا گفتند را بنویسیم، کاغذی در جیبِ خود بگذاریم، وقتی زیرِ قبّهی حضرت و یا به حرم که رفتید، وقتی به این کاغذ را نگاه کنی متوجّه میشوی که حالِ تو عوض شده است، بگو حسین جان! من ناقابل هستم ولی حاملِ سلامِ اینها هستم…
یکی از آنهایی هم که در شام جاماند و به زیارت اربعین نرسید دخترِ سه سالهی ایشان بود…
پی نوشت:
[1] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی 44
[2] سوره ی مبارکه ی طه، آیات 25 تا 28
[3] صحیفه ی سجّادیه، صفحه 98
[4] بيان : المراء : الجدال ، ويظهر من الاخبار أن المذموم منه هو ما كان الغرض فيه الغلبة وإظهار الكمال والفخر ، أوالتعصب وترويج الباطل ، وأما ما كان لاظهار الحق ورفع الباطل ، ودفع الشبه عن الدين ، إرشاد المضلين فهو من اعظم أركان الدين لكن التميز بينهما في غاية الصعوبة والاشكال ، وكثيرا ما يشتبه أحد هما بالآخر في بادي النظر وللنفس فيه تسويلات خفية لايمكن التخلص منها إلا بفضله تعالى.
[5] سوره مبارکه نحل، آیه 125 (ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ ۖ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ)
[6] سوره مبارکه کافرون، آیه 6
[7] سوره مبارکه نحل، آیه 125 (ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ ۖ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ)
[8] بحارالانوار، جلد 44، صفحات 329-330 (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ هذا ما اَوْصى بِهِ الْحُسَیْنُ بنُ عَلِىِّ بْنِ اَبِی طالِب اِلى اَخیهِ مُحمَّد الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّهِ: اَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ، وَ اَنَّ الْجَنَّهَ وَ النّارَ حَقٌّ، وَ اَنَّ السّاعَهَ آتِیَهٌ لارَیْبَ فیها، وَ اَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ، وَ اَنّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً، وَ لا بَطِراً، وَ لا مُفْسِداً، وَ لا ظالِماً، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ فِی اُمَّهِ جَدِّی، اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعرُوفِ وَ اَنْهى عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ اَسیرُ بِسیرَهِ جَدِّی وَ اَبی عَلىِّ بْنِ اِبی طالِب(علیه السلام)، فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللّهُ اَوْلى بِالْحَقِّ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَىَّ هذا اَصْبِرُ حَتّى یَقْضِىَ اللّهُ بَیْنی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ، وَ هذِهِ وَصِیَّتِی یا اَخی اِلَیْکَ وَ ما تَوْفیقی اِلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْهِ اُنیبُ)
[9] مقتل الحسین للخوارزمی، جلد ٢، صفحه ١۶٧(عن عطیّة العوفی: خَرَجتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّه ِ الأَنصارِیِّ زائِرَینِ قَبرَ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، فَلَمّا وَرَدنا کَربَلاءَ دَنا جابِرٌ مِن شاطِئِ الفُراتِ فَاغتَسَلَ، ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزارٍ وَارتَدى بِآخَر، ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فیها سُعدٌ فَنَثَرَها عَلى بَدَنِه، ثُمَّ لَم یَخطُ خُطوَةً إلّا ذَکَرَ اللّه َ تَعالى. حَتّى إذا دَنا مِنَ القَبرِ قال: ألمِسنیهِ فَأَلمَستُهُ فَخَرَّ عَلَى القَبرِ مَغشِیّا عَلَیهِ فَرَشَشتُ عَلَیهِ شَیئا مِنَ الماءِ فَلَمّا أفاقَ قال: یا حُسَینُ ثَلاثا ثُمَّ قال: حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ. ثُمَّ قال: وأنّى لَکَ بِالجَوابِ وقَد شُحِطَت أوداجُکَ عَلى أثباجِک، وفُرِّقَ بَینَ بَدَنِکَ ورَأسِک، فَأَشهَدُ أنَّکَ ابنُ خاتَمِ النَّبِیّین وَابنُ سَیِّدِ المُؤمِنین وَابنُ حَلیفِ التَّقوى وسَلیلِ الهُدى وخامِسُ أصحابِ الکِساءِ وَابنُ سَیِّدِ النُّقَباءِ وَابنُ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ النِّساءِ وما لَکَ لا تَکونُ هکَذا وقَد غَذَّتکَ کَفُّ سَیِّدِ المُرسَلین ورُبّیتَ فی حِجرِ المُتَّقین ورُضِعتَ مِن ثَدیِ الإِیمانِ وفُطِمتَ بِالإِسلام فَطِبتَ حَیّا وطِبتَ مَیِّتا غَیرَ أنَّ قُلوبَ المُؤمِنینَ غَیرُ طَیِّبَةٍ لِفِراقِک ولا شاکَّةٍ فِی الخِیَرَةِ لَکَ فَعَلَیکَ سَلامُ اللّه و رِضوانُهُ وأشهَدُ أنَّکَ مَضَیتَ عَلى ما مَضى عَلَیهِ أخوکَ یَحیَى بنُ زَکَرِیّا. ثُمَّ جالَ بِبَصَرِهِ حَولَ القَبرِ وقال: السَّلامُ عَلَیکُم أیَّتُهَا الأَرواحُ الَّتی حَلَّت بِفِناءِ الحُسَینِ وأناخَت بِرَحلِهِ وأشهَدُ أنَّکُم أقَمتُمُ الصَّلاةَ وآتَیتُمُ الزَّکاةَ ، وأمَرتُم بِالمَعروفِ ونَهَیتُم عَنِ المُنکَرِ وجاهَدتُمُ المُلحِدین وعَبَدتُمُ اللّه َ حَتّى أتاکُمُ الیَقینُ. وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ نَبِیّا لَقَد شارَکنا کُم فیما دَخَلتُم فیهِ. قالَ عَطِیَّةُ: فَقُلتُ لَهُ: یا جابِرُ ! کَیفَ ولَم نَهبِط وادِیا ولَم نَعلُ جَبَلاً ولَم نَضرِب بِسَیفٍ وَ القَومُ قَد فُرِّقَ بَینَ رُؤوسِهِم وأبدانِهِم، واُوتِمَت أولادُهُم و أرمَلَت أزواجُهُم ؟! فَقال: یا عَطِیَّةُ ! سَمِعتُ حَبیبی رَسولَ اللّه ِصلى الله علیه و آله یَقولُ: مَن أحَبَّ قَوما حُشِرَ مَعَهُم و مَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اُشرِکَ فی عَمَلِهِم وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ نَبِیّا إنَّ نِیَّتی ونِیَّةَ أصحابی عَلى ما مَضى عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ خُذوا بی نَحوَ أبیاتِ کوفانَ . فَلَمّا صِرنا فی بَعضِ الطَّریقِ قالَ: یا عَطِیَّةُ ! هَل اُوصیکَ وما أظُنُّ أنَّنی بَعدَ هذِهِ السَّفَرَةِ مُلاقیک؟ أحبِب مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله ما أحَبَّهُم وأبغِض مُبغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ ما أبغَضَهُم وإن کانَ صَوّاما قَوّاما، وَارفُق بِمُحِبِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، فَإِنَّهُ إن تَزِلَّ لَهُ قَدَمٌ بِکَثرَةِ ذُنوبِهِ ثَبَتَت لَهُ اُخرى بِمَحَبَّتِهِم ، فَإِنَّ مُحِبَّهُم یَعودُ إلَى الجَنَّةِ ، ومُبغِضَهُم یَعودُ إلَى النّارِ.)
[10] نهج الفصاحه، صفحه ۶۰۹، حدیث ۲۹۸۶