حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 20 مهر 1397 در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون موضوع «مروان» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت صوت این جلسه اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[2]
«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُم
خدای متعال را شاکریم که محرّم و صفرِ امسال هم روزی شد و زنده بودیم و مجالسِ سیّدالشّهداء سلام الله علیه را درک کردیم، ان شاء الله خدای متعال روزیِ همهی ما کند به زودی صحن و سرای باصفای حضرت اباعبدالله الحسین سلام الله علیه را زیارت کنیم صلوات دیگری هدیه بفرمایید.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُم
شب گذشته در حال نگاه کردن به نهج البلاغهی شریف بودم که روزیِ ما کجاست که امروز راجع به آن با یکدیگر گفتگو کنیم به خطبهی 73 بیشترِ چاپها رسیدم که بعضی چاپها مثل شرح ابن ابی الحدید 72 است، در بعضی از ترجمهها 81 است، بارها محضر شما عرض کردهایم که چون خطبهها جابجا است معمولا میشود هفت هشت خطبهی قبل و بعد را گشت و پیدا کرد، معمولاً این خطبه هفتاد و سه است، موضوعِ این خطبه راجع به بیعتِ مروان با امیرالمؤمنین علیه السلام است.
چند مقدّمه عرض میکنم و ان شاء الله بعد از آن متنِ خطبه را با یکدیگر گفتگو میکنیم.
بیعت چیست؟
مسئلهی بیعت در حکومتِ اسلامی از مباحثی است که میتوان خیلی زیاد روی آن کار کرد، ماجرای سیّدالشّهداء علیه السلام هم در ماجرای بیعت خیلی ماجرای عجیبی است؛ ظاهراً ریشهی بیعت از بیع است، مثلاً حقیقتِ بیعتِ ما با امام زمان سلام الله علیه بدین معناست که ما هرچه داریم میدهیم و در عوضِ آن ولایتِ آن مولا را میخریم، این شاید معنای باطنیِ بیعت باشد، یعنی بیع است، یا مثلاً گفتهاند: «عَلَى بَيْعِ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ رَسُولِهِ»[4].
بیعت در موردِ حکومتها به معنای پذیرشِ حکومت است، به معنای تأییدِ حکومت است؛ ضمناً دو نوع بیعت داریم، معنای اصلیِ بیعت این معناست که مردم یکجا جمع بشوند و اعلامِ بیعت کنند، آدابی هم دارد، مثلاً دست بدهند، عبارتی را هم بیان کنند؛ با توجّه به اینکه معمولاً حکومتها نمیتوانند همهی مردم را جمع کنند، شاید فقط برای امیرالمؤمنین علیه السلام این در غدیر اتّفاق افتاد که مردم به آن شکل آمدند و بیعت کردند و بعضیها هم گفتند که مولای ما شدی و… برای بقیّهی حکومتها بدین شکل که مردم در یک جایی جمع بشوند و صف ببندند و بیعت کنند و اعلامِ پذیرش کنند ظاهراً نداریم، در خاطر ندارم که جایی بگویند بیعتِ عمومی اتّفاق افتاد و همهی حضّار بیعت کردند.
البته در سقیفه هم چماقدارها در خیابان ریختند و هر کسی را که پیدا میکردند میگرفتند دستِ او را میگرفتند و در دستِ خلیفهی اوّل میگذاشتند، اما باز هم نگفتند که همه را جمع کردند، معنای بیعت این است که همه اعلامِ رضایت از حکومت کنند، شاید همینکه کسی اعلامِ مخالفت نکند بیعت قلمداد بشود، یعنی چه بسا اعلامِ عدمِ بیانِ مخالفت بیعت محسوب بشود، همین شاهِ پیرِ عربستان وقتی به حکومت رسید تعدادی رفتند و بصورتِ نمادین با او بیعت کردند ولی همهی مردم را که صف نکردند تا بیعت کنند.
ما هم که نسبت به ولایت فقیه میگوییم تجدید میثاق و تجدید بیعت و اعلام بیعتِ مجدد و… البته تجدیدِ بیعت هم غلط است، مگر کسی که متّهم به عدمِ بیعت باشد، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: بیعت یک مرتبه بیشتر نیست و بعد از یک مرتبه بیعت هم حقِّ تشکیک در آن نیست، نمیشود بیعت کند و دوباره بشکند و دوباره بیعت کند… ظاهراً همینکه مردم اعلام نکنند که ما مخالف هستیم کفایت میکند. برای افرادِ برجسته هم همینطور، لزومی ندارد که حتماً بیایند و دست دراز کنند و مثلاً دست بدهند.
منتها این بیعت علائمی داشته است، مثلاً وقتی به حاکم وارد میشدند با خطابِ «السلام علیک یا امیرالمومنین» به او سلام میکردند، اگر هم کسی غیر از این سلام میکرد حاکم نمیپذیرفته است، هم از امیرالمؤمنین سلام الله علیه داریم که به کسانی که مثلاً با کُنیه حضرت را صدا میزنند ایشان اعتراض میکنند و میفرمایند: «قُل یا امیرالمؤمنین»، یعنی اگر غیر از این به حاکم وارد بشوند و سلام بدهند بیادبی محسوب میشود.
در روایاتِ ما هم هست که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با اینکه خیلی ابا داشتند که حتّی به خودشان «اهل بیت» گفته بشود، وقتی به حضورِ یک حاکمی میرسیدند بصورتِ تقیّهای از همین تعبیر استفاده میکردند، چون اگر از این تعبیر استفاده نمیکردند تقریباً علامتِ اعلامِ جنگ و اعلامِ مخالفت بوده است و نمیشد، اینطور در خاطر دارم که شاید از امام صادق سلام الله علیه نُه روایت در «کافی» داریم، نمیگویم همهی آنها صحیحه است ولی فضای کلّی نشان میدهد که وقتی تقیّه میکردند طبیعتاً اینطور میفرمودند، حتّی وقتی متوکّلِ ملعون امام هادی علیه السلام را به آن مجلس حرام میبرد عبارتِ حضرت هادی علیه السلام نسبت به او همین تعبیر است.
عرضِ بنده این بود که در بیعت لزومی ندارد که تک تکِ افراد بیایند و دست دراز کنند، همینکه مخالفت نکنند بیعت محسوب میشود، لذا اینکه میگویند مثلاً امیرالمؤمنین سلام الله علیه با خلفا بیعت کردند کجا دست دراز کردند؟ بعد از ماجرای حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها هم در روایات نشان میدهد و هم از خودِ حضرت روایاتِ متعدّد داریم که «وقتی دیدم که اسلام در خطر است و مردم مرتد میشوند دیگر از آن اعلام مخالفت دست برداشتم و واردِ اجتماع شدم و خود را در آن حکومت دیدم». یا امیرالمؤمنین علیه السلام در نامهی ششم نهج البلاغه به معاویه میفرمایند: «آن قومی با من بیعت کردند که با آن دو نفر بیعت کردند».
مشخّص است که همهی افراد برای بیعت نیامدند، در بیعت شرط این نیست که همه بیایند، همه هم نیامدند دست بدهند، اگر بیعت را به همین معنا بگیریم که ظاهراً معنای آن هم همین است، یعنی معنای اصطلاحیِ جامعه این است که اعلامِ مخالفت نکند، همهی ائمهی ما علیهم السلام با سلاطینِ جورِ زمانِ خود به این معنا بیعت کردند، لذا این فایده ندارد که بگویند: از امام حسین علیه السلام بیعتِ اجباری خواستند و از بقیّه بیعتِ اجباری نخواستند. این معنی درست نیست، چون اعلامِ مخالفت با حکومتها نکردن همان بیعت است، همین الآن اگر مثلاً در جامعهی ما یک نفر رسماً اعلامِ مخالفت نکند او را جزوِ افرادِ عادی حساب میکنند، ظاهراً آن زمان هم همینطور بوده است.
در روایت هم هست که فقط امام زمان سلام الله علیه بیعتِ کسی بر گردنشان نیست، بیعتِ طاغوت و ظالم و… حتّی سیّدالشّهداء علیه السلام هم حکومتِ معاویه را پذیرفتهاند، شاید به این معنا باز هم بشود معنای بیعت را مشخّصتر کرد، چون سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و امام حسن علیه السلام حکومتِ معاویه را که قبول نداشتند، ما صلحِ امام حسن علیه السلام را «صلح» نمیدانیم، بلکه آتشبس میدانیم، چون هم وقتی معاویه در مدینه آمد سخنرانی کرد و گفت: الحمدلله فتنه خوابید و تمام شد. حضرت مجتبی صلوات الله علیه سخنرانی کردند و فرمودند: بزرگترین فتنه وجودِ توست! ما لشکر نداشتیم، البته دیگر بعداً زیرِ این عهد نزدند.
در «انساب الاشراف» هست که معاویه به سیّدالشّهداء علیه السلام نامه مینویسد که شنیدهام عدّهای تو را تحریک کردهاند و کوفیان هم از طرفِ دیگر، البته شایان ذکر است که این نامه زمانی است که هنوز کوفیان نامه ننوشتهاند، حضرت آنجا فرمودند: من همین الآن هم نگرانِ این هستم از اینکه با تو نجنگیدهام مرتکبِ گناه شده باشم! (البته حضرت با ادبیاتِ عُرفی صحبت کردهاند)، یعنی من اصلاً تو را قبول ندارم! ولی حال بنای جنگ با تو ندارم، در حالی که افضلِ جهاد جنگِ با توست.
ظاهراً همینکه هر کسی اعلامِ عدمِ مخالفت با حکومت کند را بیعت تلقّی میکردند، وگرنه آن روایت معنا ندارد که «بیعتِ طاغوت به گردنِ همهی ائمهی ما علیهم السلام بود است» و مشخّص است که این بیعت یک بیعتِ حقیقی هم نیست، ما این را با ادبیّاتِ عُرفی عرض کردیم، وگرنه بیعتِ حقیقی یعنی من از رضا و خشنودی و صمیمِ قلب بپذیرم که بیعت کنم، اگر بخواهید به این معنا بگیرید، مثلِ عقلِ ازدواجِ یک دختر و پسر وقتی که عادی است به خاستگاری میروند و زمانی که غصب صورت میگیرد، خدای ناکرده یک نفر بدهکار است و برای اینکه به زندان نیفتد مجبور میشود و او را تحتِ فشار قرار میدهند که دخترِ خود را به عقدِ کسی در بیاورد، مشخّص است که این از رضای قلبِ آن شخص نیست و برای آن دختر هم گناه نیست، یا در جایی رسماً غصب صورت میگیرد و دختر را میدزدند، این واضح است که عقد به معنای شرعی نیست، بنده «عُرفی» عرض میکنم، عُرفِ آن جامعه بیعت حساب میکرد، اما اینکه آیا این بیعت شرعی است یا خیر؟ نخیر!
بیعتِ شرعی باید از روی رضا و آزادی باشد، امیرالمؤمنین علیه السلام بارها در نهج البلاغه میفرمایند: مردم آمدند و چنان به من حمله کردند که ترسیدم حسینین علیهم السلام کشته بشوند، چنان حمله کردند که من تصوّر کردم که اینها میخواهند بیایند و مرا بکشند، تصوّر کردم که اینها قاتلِ من هستند…. بعد فرمودند: ترسیدم اینها یکدیگر را زیرِ دست و پا له کنند، اینطور جمعیّت به سمتِ من آمدند… خودشان خواستند!
در بیعتِ حقیقیِ شرعی باید رضایت باشد، در بیعتِ عُرفی اینطور نیست و همین عدم مخالفت در آن کفایت میکند، برای سلاطین همینکه طرف اعلامِ رسمیِ مخالفت نکند کفایت میکرده است و ظاهراً قبول میکردند. طبیعتاً هیچ یک از ائمهی ما علیهم السلام قلباً بیعت نکردهاند، یعنی طبیعتاً راضی نبودهاند و مُکرَه بودهاند.
داستانی عبرت انگیز از ماجرای قتلِ شیخ فضل الله نوری
حال چه میشود که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیعت نمیکنند و بقیّه بیعت میکنند؟ اینجا چند مطلبِ مهم است، من در مجالسِ دیگر این موضوع را عرض کردهام لذا فقط بصورتِ تیتروار عرض میکنم که به خطبه برسیم، یکی اینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به ماجراجویی و حکومتخواهی متّهم شده بودند، اگر امام متّهم بشوند، حتّی اگر عالِمِ دینی به این موضوع متّهم بشود که با حکومتِ ظلم تبانی کرده است یا خودِ او در صددِ ماجراجویی و حکومتخواهی است، یعنی به دنبالِ حکومت است نه به دنبالِ احقاقِ حق، که در دورهی سیّدالشّهداء علیه السلام متأسّفانه این بهتان به حضرت نسبت داده شد، شبیهِ آن را اخیراً نزدِ بعضی از رفقا عرض کردیم، مثلاً وقتی شیخ فضل الله نوری رحمت الله علیه بخاطرِ مخالفت با مشروطه… او مشروطه را کُفر و از ریشههای کُفر میدانست، لذا از شاهِ قاجار برای مبارزه با مشروطه حمایت میکرد و مشروطهخواهان مشروطه را آزادیخواهی و محدودیّتِ ظلمِ قاجار میدانستند، دو طرف هم مرجع تقلید بود! مراجعِ وقتِ مشروطهخواهان نامههای خیلی تندی علیه شیخ فضل الله نوری و صاحب عروه نوشتهاند و موجود است، فحّاشیها، تفسیقها… مردم میگفتند: لابُد این شخص از سلطانِ قاجار پول میگیرد که از شاهِ ظالمِ مستبدِّ قاجار حمایت میکند برای اینکه جلوی آزادیخواهها را بگیرد که مثلاً نتوانند حکومتِ مطلقهی شاه را مشروط کنند، مقیّد کنند، قید بزنند و کمی ظلمِ او را کم کنند، شیخ فضل الله نوری متّهم به دریافتِ رشوه از حکومت شد که مبسوطِ آن را در جایی عرض کردهایم، لذا وقتی خواستند ایشان را بگیرند اگر پرچمِ روسیه یا انگلیس را بالای سرِ خانهات بزنی تو را نمیکشند، این کار از جهتِ تقیّه اشکالی ندارد چون حقیقی نبود، خودِ کنسولِ روسیه و انگلیس هم آمدند و گفتند: اگر پرچمِ یکی از ما را درِ خانهات بزنی کسی جرأت ندارد درِ خانهی شما بیاید…
تقیّه برای حفظِ جان در حالتِ عادی مجاز است، اما برای عالِمِ دینی که مرجعیّت دارد، طبیعتاً سیّدالشّهداء علیه السلام هم اینطور بودند، و متّهم میشود که برای حکومت یا سلطنت یا کمک به ظالم یا ایجادِ ظلم کاری کرده است، آنجا شخصیّتِ حقوقیِ او مطرح است نه شخصیّتِ حقیقیِ او، لذا قبول نکرد، با اینکه اتّفاقِ خیلی عجیبی در تاریخ افتاده است، بدونِ اینکه انسان بخواهدحادثهی قتلِ شیخ فضل الله را با سیّدالشّهداء علیه السلام مقایسه کند، ولی از جامعهی شیعهی صد و چند سالِ پیش این رفتار خیلی عجیب است که «وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»[5]، آن مردِ خدا را روزِ سیزده رجب به دار کشیدند و کف زدند… اگر شما میبینید که در کربلا مقابلِ سیّدالشّهداء علیه السلام کَف زدند، آنها هم «كُلٌّ یَتَقَرَّبونَ اِلَی اللّهِ بِدَمِهِ» دیگر!
آنها را میگویند که مشکلِ ژنتیکی داشتند (حرامزاده) و … اینها که شیعه بودند، این کار در تهران انجام شد، در همین تهرانِ خودمان وقتی او بالای دار دست و پا میزد مردم در حالِ کف زدن بودند! شیعیانِ امیرالمؤمنین در لحظهی دار زدنِ یک مجتهد مشغولِ کف زدن بودند! هلهله کردند، بعد که بدنِ ایشان را پایین آوردند… اینها خلاف شرعهای بَیّن است! شما تصوّر نکنید که فقط حکومت و سربازانِ کوفه و یزید میتوانستند این کارها را انجام دهند، آدمیزاد خیلی عجیب است! با قنداقِ اسلحه بدنِ بیجانِ شیخ فضل الله را در هم کوبیدند، استخوانهای ایشان را شکستند، اصلاً اینها خلاف شرعِ واضح است دیگر، اصلاً به فرض که درست اعدام کردهاید، حالا دادستانِ آن قتل شیخ ابراهیمِ زنجانی ملعون در خاطراتِ خود چه حرفهایی راجع به کربلا و مشهد و اینها زده است، همین حرفهایی که اخیراً میزنند که آنجا نستجیربالله محل فحشاء و اینهاست… میگوید: بزرگترین فاحشه خانههای دنیا نستجیربالله فلان جا و فلان جا است! این شخص دادستان شده است! مردم هم… اینها چه کسانی بودند؟ نمازخوان بودند! مرجعیّتی هم پشتِ سرِ اینها بود…
البته حالا از جزئیّاتِ وقت خبر داشت یا نداشت… نامهها آنقدر تند هست که مردم را به قتل تحریک کند، چون میگویند بعدها مرحوم آخوند خراسانی و … اصلاً از این قتل خوششان نیامد، ولی اگر شما نامهها را بخوانید متنِ نامههایی که علما علیه شیخ فضل الله نوری نوشتند آنقدر تحریک کننده است، بعنوانِ کسی که….
شما تصوّر کنید زمانِ شاه مرحوم امام در تبعید هستند و یک نفر بیاید و فرض بفرمایید بگوید که این رفتار رفتارِ کفرآمیز است و از شاه پهلوی حمایت کند برای اینکه… یعنی اینطور حساب کنید، مردم چه حسّی داشتند؟ مردم هم که زود به وسطِ صحنه میآیند و شیخ فضل الله را بعنوانِ یک فاسقِ فاجرِ طرفدارِ ظلمِ مفسدِ فی الأرض نه تنها اعدام کردند که استخوانهای بدنِ او را با قنداقِ اسلحه در هم شکستند و بعد هم بعضی نَقلها میگویند که همانجا و نوهی شیخ فضل الله نوری هم میگوید در پاسگاه پلیس آن ارمنیِ لعنت الله علیه هم به صورتِ آن شهید ادرار کرد…
یعنی شما تصوّر نکنید که بیادبی و این اتّفاقات فقط در کربلا اتّفاق افتاده است که به بزرگواری مفسد فی الأرض بگویند…
چرا شیخ فضل الله نوری قبول نکردند یک پرچم بالای سرِ خانهی ایشان بزنند؟ چرا تقیّه نکردند؟ تقیّهای، اضطراری، اکراهی… این دیگر انتهایِ اضطرار است! چرا؟ برای اینکه به همکاری با ظالم متّهم شده بودند! کسی که متّهم به همکاریِ ظالم میشود یعنی چه؟ یعنی برای دو روزِ دنیا پول گرفته است، رشوه گرفته است، وعدهی مقام گرفته و… وگرنه انسان مریض نیست که همینطور قربة الی الله از ظالم حمایت کند…
میگفتند از شاهِ قاجار حمایت میکند که یا رئیسِ دینیِ تهران بشود که البته رئیسِ دینیِ تهران بودند، مثلاً مرجع تقلید بشود، حاکمیّتی بگیرد یا پولِ حسابی بدست بیاورد، تازه وضعِ مالیِ شیخ فضل الله خوب بود، چون اگر الآن هم کسی دفتر ثبت احوال داشته باشد وضعِ خوبی دارد، شیخ فضل الله مهمترین دفترِ ثبتِ احوالِ تهران را داشته است، چون آن زمان وقتی میخواستند چیزی را به نامِ کسی کنند علماء باید امضاء میکردند، اسنادِ فراوانی هست که خانهی فلانی را به فلانی فروختهاند و شیخ فضل الله تأیید کرده است، چه بسا که مثلاً عمدهی کاخها و زمینهای اصلی و باغهای اصلی و مغازههای اصلی و پاساژهای اصلیِ آن زمان مانند پاساژ چارسو و… را شیخ فضل الله نوری برای خرید و فروش تأیید کرده باشد، پس وضعِ مالیِ ایشان خوب بوده است…
فرض میکنیم که میخواسته ظالم را کمک کند و برای این کار طلبِ پول کرده است، چون متّهم است…. این اتّهام هنوز هم هست، اگر شما منابعِ تاریخی را ببینید میگویند شیخ فضل الله رشوه گرفته است، چون متّهم است ایشان قبول نمیکنند که تقیّه کنند، چون تقیّه کردنِ ایشان این اتّهام را تأیید میکند، ولی کشته شدنِ ایشان تأیید نمیکند، مردم میگویند اگر قرار بود این شخص رشوه بگیرد معنی نداشت که خود را به کشتن بدهد.
اینکه کشی بپذیرد پرچمِ روسیه یا انگلیس را بالای سرِ خانهی خود نصب کند اگر اختیاری باشد کارِ خوبی نیست ولی بصورتِ تقیّهای اشکالی ندارد، من اسم نمیبرم امّا علمایی بودند که در خطر میافتادند و پرچمِ روسیه و انگلیس را بصورتِ تقیّهای بالای سرِ خانهی خود نصب میکردند، هیئتهایی بودند که غذای نذریِ آنها را سفارتِ انگلیس میداد!…
ولی شیخ فضل الله قبول نکردند، چرا؟ چون متّهم شده بود.
چرا امام حسین علیه السلام بیعت نکردند؟
یکی از دلایلِ بیعت نکردنِ سیّدالشّهداء علیه السلام این است که ایشان متّهم شده بودند، شما در «امامه و سیاسه» ببینید که حضرت به ارتداد متّهم شده بودند! در قولِ عبدالله بن عمر ببینید حضرت به حکومتخواهی متّهم شدند، گفت: حکومت چقدر میارزد که زن و بچّهی خود را به خطر بیندازی؟
اگر این عبارت از خودِ حضرت درست باشد که «إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلا بَطَرًا وَلا مُفْسِدًا وَلا ظالِمًا»[6]… یعنی حضرت در حالِ رفع اتّهام از خود هستند! من مفسد نیستم، من ظالم نیستم و… به نظرِ ما هم این اتّهام را زده بودند، برای اینکه بارها محضرِ شما عرض کردیم که نمیتوانیم بگوییم که مردم فقط برای ترس از دنیا به امام حسین علیه السلام نپیوستند، چون یک سالِ بعد در واقعهی حرّه، مردم مدینه که اصلاً هم خونخواه سیّدالشّهداء علیه السلام نبودند، فقط بجهتِ اینکه یزید زناءکارِ شرابخوار است… ده هزار نفر با «عبدالله بن حنظله» بیعت کردند، چرا پنج نفر از آنها با امام حسین علیه السلام همراهی نکردند؟ چون قیامِ سیّدالشّهداء علیه السلام را تخریب کرده بودند، مؤمنینِ آن زمان که مؤمن چه عرض کنم، آنها که شیعه نبودند… مؤمنینِ آن زمان احتیاط کردند که به قیامِ سیّدالشّهداء علیه السلام ملحق بشوند، وگرنه شما میخواهید تعبیر کنید؟ الآن میروند و قیام میکنند و هیچ کسی نمیآید و سالِ بعد ده هزار نفر بیعت میکنند که کشته میشویم ولی فرار نمیکنیم… و کشته هم شدند! پنج نفر از آنها سراغِ اهل بیت علیهم السلام نیامدند!
کسانی هم به حکومت کمک کردند، بعضی از بنیهاشم بلافاصله وقتی سیّدالشّهداء علیه السلام از مدینه خارج شدند رفتند و با حکومت بیعت کردند! یکی از دلایل این است.
جهتِ دیگرِ آن این است که… این را هم در مجلسی بصورتِ مفصّل عرض کردیم که سیّدالشّهداء علیه السلام تنها بازماندهی از پنج تن علیهم السلام بودند، سیّد شبابِ اهل الجنّة بودند، اگر در برابرِ این بدعتِ عظیم… که تحلیلِ خودِ حضرت این است که علی الاسلامِ سلام، اسلام در حالِ نابود شدن است…
این واقعاً درد است که از اقوامِ نزدیکِ امام حسین علیه السلام میآید و میگوید: من از یزید برای شما اماننامه میگیرم!… برای من اماننامه میگیری، اسلام که در حالِ نابود شدن است را میخواهی چه کنی؟ این چه حرفی است؟
مثلاً به شهید جهانآرا در خرّمشهر بگویند برای تو از صدّام اماننامه میگیرم! خرّمشهر که در حالِ سقوط است را چکار میکنی؟ یعنی چه برای من اماننامه میگیری؟
این خیلی مظلومیّت است که بعضیها اینقدر نمیفهمند! وقتی میگویی برای تو اماننامه میگیریم، مگر مشکل خودِ من هستم؟ اسلام در حالِ نابود شدن است و این شخص میگوید برای تو اماننامه میگیریم! انگار جهاد و… مُرده است و معنای آن از بین رفته است…
وجهِ دوّم این است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آخرین فرد از اهل بیت علیهم السلام است، در برابرِ بدعتی که… میدانید که در روایاتِ ما هست و شیخ انصاری هم دارد که چه زمانی میشود در برابرِ ظالم بیعت کرد؟ یعنی همان بیعتِ تقیّهای، مادامی که فساد در دین اتّفاق نیفتد، تقریباً همهی فقها این را گفتهاند، مادامی که فساد در دین اتّفاق نیفتد میشود تقیّه کرد، یعنی مرا در خیابان میبرند و فرض بفرمایید میگویند یک فحش به جمهوری اسلامی بده وگرنه درجا شهید حججیِ دوّم میشوی، اگر فساد در دین نباشد اینجا میشود تقیّه کرد، اما اگر فساد در دین باشد کسی حق ندارد بگوید.
تحلیلِ خودِ حضرت این است که فساد در دین است، حضرت میفرمایند: «وَ عَلَى الاِسْلامِ، السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُمَّهُ بِراع مِثْلَ یَزِیدَ»[7]، پس من دیگر نمیتوانم تقیّه کنم…
حال اینکه ما ریزهکاریها را کشف کنیم یک بحث است، اما تحلیلِ خودِ حضرت روشن است که این رسماً فساد در دین است، «وَ عَلَى الاِسْلامِ، السَّلامُ» است، حال که «وَ عَلَى الاِسْلامِ، السَّلامُ» است و باید با اسلام خداحافظی کرد و اسلامی باقی نمیماند، یعنی رسماً همان فساد در دین! هیچ فقیهی اجازهی بیعت کردن در صورتی که فساد در دین اتّفاق بیفتد را نمیدهد، یعنی تقیّهی آن هم قبول نیست، لذا حضرت بیعت نمیکنند.
وجههی دیگرِ آن هم این است که اگر حضرت مقابلِ این حکومتِ ظالم قیام نمیکردند آنها قوانینی ساخته بودند که دیگر کسی حقِّ قیام در برابرِ ظالم نداشته باشد، من راجع به این موضوع در مجالسِ زیادی گفتگو کردهام و فقط یکی دو مثال را عرض میکنم وگرنه در منطق فکریِ اهل سنّت این خیلی واضح است که اصلاً قیام علیه ظالم را حرام میدانند.
در «میزان الاعتدال» میگوید: همین شمرِ ملعون کنارِ خانهی خدا نشسته بود و در حالِ دعا خواندن بود که «اللّهُمَّ اِن لَکَ تَعْلَمُ اِنّی شَرِیفٌ»… کس آمد و ضربهای زد و گفت: فلان فلان شده تو شریف هستی؟ او هم فحشی داد و گفت: ما به دستورِ امیر عمل کردیم! اگر این کار را نمیکردیم از الاغِ خانهیمان گمراهتر بودیم! دین یعنی اطاعت از سلطان! حال میخواهد جائر باشد یا نباشد!
همین وزیر اوقافِ امروزِ عربستان میگوید: اگر افسقِ عبادالله باشد و مقتّلِ اولیاء الله هم باشد و بدترین فردِ روی زمین باشد و فقط رسماً نگوید من کافر هستم این شخص شرعاً حاکم است! و ما حقِّ اعتراض و براندازی نداری!
یکی از اشکالاتی که داعش و امثالِ داعش به حکومتِ عربستان دارند همین است دیگر، میگویند ما ظلم نمیپذیریم ولی منطقِ عمومیِ اهل سنّت ظلمپذیری است، قهر و غلبه را قبول دارند، کودتا را قبول دارند! اصلاً اجماع است که حق نداری علیهِ سلطان قیام کنی! میخواهد ظالم باشد یا صالح، فرقی نمیکند! انقلاب علیه یزید و انقلاب علیه امیرالمؤمنین علیه السلام فرقی نمیکند! هر دو بد است!
گرچه حال در عمل میبینید که وقتی به معاویه و عایشه و اینها که مقابلِ امیرالمؤمنین علیه السلام ایستادند برسند سعی میکنند سرپوش بگذارند که این هم از عجایب است، ولی برای قیامِ علیهِ ظلم حُرمت قائل هستند، عمدتاً قیام علیه ظلم را قبول نمیکنند، مگر اینکه حاکم رسماً کافر باشد.
و سیّدالشّهداء علیه السلام آخرین فرد از اهل بیت علیهم السلام بودند، اگر ایشان قیام نمیکردند هر کسی تا امروز قیام میکرد اهل سنّت میگفتند: رسماً اهلِ بغی است و او را بُکُشید! یعنی مهدورالدّم است، امام حسین سلام الله علیه استثناء ایجاد کردند و اینها را دچارِ دستانداز کردهاند، حضرت که برای ما امام هستند و برای آنها هم حدّاقل سیّد شباب اهل الجنّة هستند.
یکی از احتجاجاتِ شیعیان به اهل سنّت هم همیشه این است که شما امام حسین علیه السلام را شهید نمیدانید و آنها مجبور هستند دفاع کنند که ما شهید میدانیم و اگر بخواهند امام حسین علیه السلام را شهید بدانند باید از منطقِ خود دست بکشند و اگر بخواهند از منطقِ خود دست برندارند باید امام حسین علیه السلام را نستجیربالله مهدور الدّم بدانند!
لذا بیعت نکردنِ امام تفاوت دارد، اگر امام حسین علیه السلام بیعت میکردند و امام سجّاد علیه السلام میخواستند بیعت نکنند به راحتی میگفتند که ایشان از دین خارج شده است، سیّدالشّهداء علیه السلام سیّد شبابِ اهل جنّة هستند و متواتر است و روزِ عاشورا خودِ حضرت به آن استناد کردهاند.
لذا این مسئلهی بیعت خیلی مسئلهی مهمّی است، اینکه چرا حضرت بیعت نکردهاند بارها بحث شده است، چند جلسه هم محضرِ شما بحث کردهایم.
حال واردِ خطبه میشویم و ان شاء الله مختصر عرض خواهم کرد.
یک صلوات مرحمت بفرمایید.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُم
خطبه 72 نهج البلاغه با موضوع مروان ملعون
در شرحِ ابن ابی الحدید خطبهی 72 است و معمولاً در نهج البلاغههای فارسی خطبهی 73 است.
این خطبه خیلی کوتاه است، من خیلی سریع عرض کنم که شما ببینید بین اهل بیت علیهم السلام و دشمنانشان تفاوت است، این دوران که دورانِ محنتِ عجیبِ اهل بیت علیهم السلام در شام است «أُخِذَ مَرْوانَ بْنُ الْحَكَمِ أَسِيراً يَوْمَ الْجَمَلِ»[8]، مروان بن حکم را روز جمل اسیر گرفته بودند و محضرِ امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند…
هر زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم در خانهی همسرانِ خود بودند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم هم که از بیشترِ همسرانِ خود فرزندی نداشتند، پدرِ مروان فالگوش میایستاد که ببیند آیا چیزی میشنود یا نه؟ مثلِ الآن که بخواهند یک رسوایی علیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم درست کنند، یعنی این ملعون اینقدر کثیف بود، سعی میکرد ببیند چیزی میشنود یا نه، مثلاً رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم کلامِ محبّتآمیزی بفرمایند یا…. خلاصه اینکه از روابطِ خصوصیِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم استراق سمع کند، این پست بودنِ این شخص را نشان میدهد.
این «حَکَم» زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم تبعید شد، اشن شخص به وزغ بودن مشهور است، بخاطرِ اینکه نقل شده است که پشتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم راه میرفت و ادا در میآورد و نفرین شد و همانطور کج ماند!
بعضی از نقلها میگویند این مروان در سُلبِ پدرِ خود بود و بعضی از نقلها میگویند چهار ساله بود که پدرش تبعید شد، یک وقتی که بین عایشه و مروان دعوا شد و او هم گفته است که تو ملعون هستی و له پدرت ملحق هستی و …. خلاصه خیلی انسانِ پستی است، نه اینکه فقط شیعه بگوید، مروان انسانِ عجیبی است!
در اسنادِ تاریخی هست که مروان ملعون به اهل بیت علیهم السلام دشنام میداده است، به امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام دشنام داده است، اسنادِ آن در اهلِ سنّت هست، حالا آنها چیزی به نامِ عدالتِ صحابه دارند که سعی میکنند به همه رنگی بزنند.
این مروان را به محضرِ امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند…. واقعاً این خیلی عجیب است، شما ببینید که بین اهل بیت علیهم السلام و دشمنانِ آنها فاصله است، در نهج البلاغه هست که «فَاسْتَشْفَعَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِمَا السَّلامُ إِلى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ» از امام حسن و امام حسین علیهما السلام خواست که مرا نزدِ پدرتان شفاعت کنید، مروان فتنه کرده بود، عایشه زنِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم بود و شاید جای گذشت داشت، برای چه باید مروان را محاکمه نمیکردند که این همه انسان در جمل کشته شده بود؟
عجیب است… فرزدق در موردِ امام سجّاد علیه السلام گفت دیگر، «ما قال: لا قطُّ، إلاّ في تَشَهُّدِهِ»[9] اینها به هیچ کسی «نه» نمیگفتند…
از امام حسن و امام حسین علیهما السلام طلبِ شفاعت کرد «فَكَلَّماهُ فِيهِ، فَخَلّى سَبِيلَهُ» نزدِ امیرالمؤمنین رسیدند و واسطه شدند…
مرحوم دربندی حق داشته است که ضریح سیّدالشّهداء علیه السلام را گرفته بوده است و میگفته است که ما از تو میخواهیم که شفاعتِ شمر را نکنی! از اخلاقِ اهل بیت علیهم السلام بر میآید که… حال شفاعت در قیامت یک بحثی است… اما هیچ بعید نبود که کسی در دنیا به سراغِ ایشان بیایند و…
این صراحت است دیگر «فَكَلَّماهُ فِيهِ، فَخَلّى سَبِيلَهُ»،… شفاعت در قیامت احتیاج به سنخیّت دارد اما در دنیا اینطور نیست…
آمدند با امیرالمؤمنین علیه السلام صحبت کردند و حضرت او را آزاد کرد، بعد خواستند به امیرالمؤمنین علیه السلام بگویند که حال این مروان غلط کرده است و مثلاً پشیمان شده است، گفتند: «يُبايِعُكَ يا أَمِيرَالْمُؤْمِنينَ؟» میخواهد با شما بیعت کند، «فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:» امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:… خطبه از اینجا شروع میشود، «اَوَ لَمْ يُبايِعْنِى بَعْدَ قَتْلِ عُثْمانَ؟» مگر بعد از قتلِ عثمان بیعت نکرده بود؟…
قبلاً عرض کردهایم که امیرالمؤمنین علیه السلام دو هیأت دارند، روز اول که مردم ریختند و حمله کردند بعضی از سران بیعت نکردند، عبدالله بن عمر و مروان و ولید بن عقبه و سعد بن ابی وقاص و اینها بیعت نکردند، بعد از اینکه چهار پنج روز بیعتِ عمومی انجام شد همه بیعت کردند، وقتی همه بیعت کردند دیگر افکار عمومی از بعضیها توقّع داشت، لذا ولید بن عقبه که حاکمِ کوفه بود و نماز صبح را چهار رکعت خواند و در زمان عثمان بخاطر شرابخواری به دستِ امیرالمؤمنین علیه السلام شلاق خورده بود به همراهِ این مروان بصورتِ اختیاری نزدِ امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند و بیعت کردند، لذا بعضیها قائل هستند که عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص و… هم بیعت کردند و بعداً در جنگها شرکت نکردند که بعید نیست حرفِ اینها هم درست باشد، بیعتِ اوّلیه نکردند و امتناع کردند، ولی وقتی همه بیعت کردند آنها هم آمدند و بیعت کردند، به نظرِ ما جمعِ بینِ آن روایاتی که میگوید عبدالله بن عمر بیعت نکرد و روایاتی که میگوید بیعت کرد این است، یعنی بیعتِ اولیه را شرکت نکرد ولی وقتی همه بیعت کردند بیعت کردند، مروان هم که دامادِ عثمان بود آمد و بیعت کرد! یعنی معنا نداشت که عبدالله بن عمر نخواهد بیعت کند، او بعداً در جنگها شرکت نکرده است، ولید بن عقبه بیعت کرد!…
حضرت فرمودند: «اَوَ لَمْ يُبايِعْنِى بَعْدَ قَتْلِ عُثْمانَ؟» مگر خودِ او بعد از قتلِ عثمان بیعت نکرده بود؟ «لا حاجَةَ لِى فِى بَيْعَتِهِ!» این جمله یعنی خاک بر سرِ او با بیعتش! اصلاً او را آدم حساب نمیکنم که بخواهم بیعت را به او عَرضه کنم، آیا او میخواهد بیعت کند؟ من دیگر بیعتِ او را نمیخواهم، «إِنَّها كَفّ يَهُودِيَّةٌ» دستِ بیعتِ او دستِ بیعتِ یهودی است و خائن است، «لَوْ بايَعَنِى بِيَدِهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ» اگر با دستِ خود بیعت کند یک بازی در میآورد، «أَما إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ» مانندِ یک سگی که بینیِ خود را لیس میزند، یعنی حضرت او را تحقیر کردند، «وَ هُوَ أَبُوالْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ» و پدرِ چهار قوچ است، چهار پسرِ مروان… یکی از آنها عبدالملک مروان که بعد از مروان حاکم کل جهان اسلام شد، سه پسرِ دیگرِ او هم حاکمِ جزیره و مصر و … شدند، یعنی استاندار شدند، حضرت فرمودند: پدرِ آن چهار قوچ است، «وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ» امّت از اینها چه خواهد کشید، «وَ مِنْ وُلْدِهِ يَوْماً أَحْمَرَ» مردم از اینها روزِ سرخ خواهند دید، یعنی اینکه خیلی خون میریزند، آنها خیلی هم خونریزی کردند.
بنی مروان که بودند؟
ابوهریره میگفت: پناه بر خدا از سال شصت، ان شاء الله من زنده نباشم! میگفت: اگر من بخواهم راجع به بنی امیّه حرف بزنم این حلقومِ من بریده میشود، ابوهریره هم از سنخِ خودشان بود، او را از مسئولیّت برداشتند و او هم کمی افشاگری کرد که چیزی به او بدهند ولی او مُرد.
یک روز به شام رفت، میگفت: به باغِ ورودیِ کاخ معاویه رفتم و دیدم که بنی مروان در حالِ بازی هستند… این روایت در اهل سنّت فراوان است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به خاطر آوردم که «هلاك أمتي على يدي اغیلمة من غلمان قريش»، هلاکِ امّتِ من بدستِ جوانکهایی از جوانکهای قریش است که این را به بنی مروان تطبیق کردهاند…
خلاصه این مروان خیلی عجیب رزل است، وقتی سیّدالشّهداء سلام الله علیه خواستند آن شب بیعت نکنند مروان گفت: گردنِ او را بزنید!… حال اینکه امام حسن و امام حسین علیهما السلام شفاعتِ او را کرده بودند، نمک به حرامتر…
ما در محضر آقا بودیم و آقا اینطور فرمودند، آقا در صحبت کردن خیلی احتیاط میکنند، فرمودند: این مروان لعنة الله علیه خیلی نمک به حرام است، امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و امیرالمؤمنین علیه السلام از او گذشتند، وقتی خواستند از امام حسین علیه السلام بیعت بگیرند و ایشان بیعت نکردند مروان گفت: گردنِ او را بزنید!
بنی مروان خیلی کثیف هستند، بعداً در واقعهی حرّه برای اینکه زن و بچّهی او در خطر بودند زنِ خود را نزدِ امام سجّاد علیه السلام آورد و گفت: آیا قبول میکنید زنِ من در خانهی شما بماند؟ حضرت قبول کردند… هنوز یک سال از اسارت نگذشته بود!
این مطلب را آقا فرمودند: ولی زمانی که ولید بن عقبه آمد و مدینه را گرفت، مروان گفت: اول گردنِ علی بن الحسین را بزنید! بچّههای او از خودِ او بیشتر قدرشناس بودند، وقتی یکی از بچّههای امیرالمؤمنین علیه السلام از امام سجّاد علیه السلام پیشِ عبدالملک شکایتِ مالی کرد، عبدالملک خجالت کشید و گفت: ما به علی بن الحسین چیزی نمیگوییم، ایشان گردنِ ما حق دارد!
نشان میدهد که این مروان خیلی عوضی است، خودشان هم خودشان را میشناختند، وقتی او را از حکومتِ مدینه برداشتند، برادرِ او پیشِ معاویه رفت و پرسید: چرا برادرم مروان را عزل کردهای؟ معاویه گفت: چه شده است که الآن دلسوزِ برادرت شدهای؟ در صورتی که وقتی مروان به سفر میرود با زنِ او ارتباط داری!… خجالت کشید و بیرون آمد، یعنی این خانواده خیلی خانوادهی پستی هستند.
برای اینکه به حکومت برسد گفت چکار کنیم که به حکومت برسیم و این بنیامیّه را ساقط کنیم؟… پسر یزید که معاویه نام داشت چهل روز بعد مُرد، برادرِ دیگرِ او هم که خالد بن یزید بود سنِ کمی داشت، مروان برای اینکه بتواند نزدیک شود رفت و مادرِ این خالد را گرفت و تا اینکه یک روز در جنگ به خالد یک حرفی زد و گفت: «یابنَ الفَعلَه….» من نمیتوانم اصلِ کلمه را بگویم، خیلی حرفِ زشتی است، راجع به مادرِ او که زنِ خودش بود در جمع گفت! اینها خیلی عجیب هستند، یعنی چه بلایی بر سرِ جامعه آمده است که اینها بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام بر سرِ کار آمدهاند؟ حاکمِ مسلمین راجع به زنِ خود حرفی را که هیچ فاحشهای علنی نمیگوید گفت که مادرِ این خالد بن یزید بود، یعنی زنِ قبلیِ یزید… و اینکه خلاصه او را کشتند.
اهل بیت علیهم السلام با اینها طوری رفتار میکردند که آنها رویشان میشد که بعد از واقعهی جمل به امام حسن و امام حسین علیهما السلام بگویند که آقا لطفاً شفاعتِ ما را قبول کنید!
برای اصحابِ ائمه علیهم السلام این خیلی ابهامِ عجیبی بوده است که چطور امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به مروان کوتاه آمدهاند؟
من در خاطر دارم که از امام سجاد علیه السلام، امام باقر علیه السلام، امام صادق علیه السلام، امام موسی کاظم علیه السلام، امام هادی علیه السلام سوال کردهاند چطور امیرالمؤمنین علیه السلام از اینها گذشته است؟ آنجا اهل بیت علیهم السلام فرمودهاند که ان شاء الله امام زمان ارواحنا فداه بیایند آن رفتار را نمیکنند، امیرالمؤمنین علیه السلام با مَنّ و کَرَم رفتار کردند، و یک دلیلِ آن این بود که اینها بعداً با شیعیانِ امیرالمؤمنین علیه السلام کمی نرمتر رفتار کنند.
روضه ورود به شام
صاحب جواهر فقیه است، ایشان میفرمایند: آنقدر امیرالمؤمنین سلام الله علیه با این نامردها نرم برخورد کردند، آنها در کربلا طوری رفتار کردند که انگار مقابلِ آنها کافر است، بلکه انسان با کافر اینطور رفتار نمیکند…
از عجایبِ روزگار است که راهبِ یهودی از سرِ مطهّر سیّدالشّهداء علیه السلام نور ببیند و یک مشت حرامی بیایند و روبروی فرزندان امام حسین علیه السلام آب روی زمین بریزند… خاک بر سرِ آن اسلامی که از یک راهبِ یهودی کورباطنتر بود… راهبِ یهودی نور را میبیند، اینها برای پول ایستادهاند، او رفت و پول خرج کرد و گفت: یک شب این سر را به من بدهید تا نزدِ من باشد… اینها آمدند و مقابلِ دختربچّهها آب روی زمین ریختند…
حضرت زینالعابدین سلام الله علیه فرمودند: همان رفتاری که با کفار میکردند با ما همان رفتار را کردند…
اگر این روایت از امام سجّاد سلام الله علیه درست باشد، در موضعی که آبروی انسان در خطر است این جمله را میگویند، وقتی حضرت مریم سلام الله علیها با حضرت عیسی علیه السلام به شهر آمدند، یک عفیفهی بتول… دیدند که نگاههای چپ به سمتِ ایشان رفت، بعد دید که زیر لب گفتند: «لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا»[10]، از تو بعید بود، آنجا داریم که حضرت مریم سلام الله علیها فرمودند: ای کاش من به دنیا نیامده بودم…
ان شاء الله دروغ باشد، از زین العابدین علیه السلام هم نقل شده است که در شام فرمودند: ای کاش به دنیا نیامده بودم…
مثلِ دیروزی وقتی خواستند اینها را وارد دروازهی شام کنند، دخترِ زهرای اطهر… که اینها به هیچ کَس رو نزده بودند و من نمیتوانم عبارتِ آن را ترجمه کنم، رفت و مقابل شمر ایستاد و فرمود: اگر میشود ما را از یک جای خلوت رد کنید… من نمیتوانم درست ترجمه کنم، فرمود: من از این نگاههایی که به سمتِ ماست…
ما گریه میکنیم و میگوییم آن ملعون نوشته است در هجوم به خانهی زهرای اطهر سلام الله علیها که پشتِ درِ آن خانه که قرار گرفتند صدای نفسهای فاطمه سلام الله علیها را شنیدند…
یا صاحب الزّمان! خودِ حضرت گِله کردهاند، کدام حرامزاده آنقدر جلو آمد که بخواهد دستها را ببندد، هیچ وقت نامحرم اینقدر به اینها نزدیک نشده بود… اینها را در بازارها گرداندند… من نمیتوانم عرض کنم در بازار گرداندند یعنی چه… به چه جهتی در بازار گرداندند…. تا وارد کاخ یزید ملعون شدند، اینجا ایستاده بودند و نگاه کردند و دیدند یک ملعون سرِ خود را به یزید نزدیک کرد و چشمِ او به سمتِ…
پی نوشت:
[1] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی 44
[2] سوره ی مبارکه ی طه، آیات 25 تا 28
[3] صحیفه ی سجّادیه، صفحه 98
[4] كشف الغمة في معرفة الأئمة، جلد 1، صفحه 126 (وَ نَقَلْتُ مِنْ مُسْنَدِ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ مِنْ مُسْنَدِ اِبْنِ عُمَرَ عَنْ نَافِعٍ قَالَ: لَمَّا خَلَعَ اَلنَّاسُ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ جَمَعَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عُمَرَ بَنِيهِ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ تَشَهَّدَ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا قَدْ بَايَعْنَا هَذَا اَلرَّجُلَ عَلَى بَيْعِ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ رَسُولِهِ -: وَ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ إِنَّ اَلْغَادِرَ يُنْصَبُ لَهُ لِوَاءُ يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ يُقَالُ هَذِهِ غَدْرَةُ فُلاَنٍ وَ إِنَّ مِنْ أَعْظَمِ اَلْغَدْرِ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ اَلْإِشْرَاكَ بِاللَّهِ تَعَالَى أَنْ يُبَايِعَ رَجُلٌ رَجُلاً عَلَى بَيْعِ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ يَنْكُثُ بَيْعَتَهُ وَ لاَ يَخْلَعَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ يَزِيدَ وَ لاَ يُشْرِفَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ هَذَا اَلْأَمْرَ فَيَكُونَ صَيْلَمٌ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ .)
[5] سوره مبارکه کهف، آیه 104 (الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا)
[6] نفس المهموم، صفحه 45 (إِنّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لا بَطَرًا و َلا مُفْسِدًا وَ لا ظالِمًا وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ في أُمَّةِ جَدّي، أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهي عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَسير بِسيرَه ِجَدّي وَ أَبي عَلِي بْنِ أَبيطالِب)
[7] لهوف، صفحه 99 (وَ عَلَى الاِسْلامِ، السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُمَّهُ بِراع مِثْلَ یَزِیدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللهِ(صلى اللهعلیه وآله) یَقُولُ: اَلْخِلافَهُ مُحَرَّمَهٌ عَلى آلِ اَبِی سُفْیانَ)
[8] خطبه 72 نهج البلاغه (أُخِذَ مَرْوانَ بْنُ الْحَكَمِ أَسِيراً يَوْمَ الْجَمَلِ، فَاسْتَشْفَعَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِمَا السَّلامُ إِلى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ فَكَلَّماهُ فِيهِ، فَخَلّى سَبِيلَهُ فَقالا لَهُ: يُبايِعُكَ يا أَمِيرَالْمُؤْمِنينَ؟ فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: اَوَ لَمْ يُبايِعْنِى بَعْدَ قَتْلِ عُثْمانَ؟ لا حاجَةَ لِى فِى بَيْعَتِهِ! إِنَّها كَفّ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بايَعَنِى بِيَدِهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ، أَما إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ، وَ هُوَ أَبُوالْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ، وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ يَوْماً أَحْمَرَ.)
[9] قصیده فرزدق در مورد امام سجاد علیه السلام
[10] سوره مبارکه مریم، آیه 27 (فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ ۖ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا)