بنی هاشم و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

12

نویسنده

ادمین سایت

در سالروز شهادت مظلومانه دخت نبی مکرم اسلام حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها (12 اسفند 95) حجت الاسلام کاشانی در بیت آیت الله باقری کنی به سخنرانی پیرامون مسئله «بنی هاشم و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها» پرداختند که مشروح جلسه تقدیم می شود.

برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

موضوع بحث: درس‌های فاطمیه

فاطمیه درس‌های زیاد و عبرت‌های فراوان و دردهای زیادی دارد ولی تمرکز حقیر در این دو فاطمیه و سوز و گداز خود من، آن خطری است که همه‌ی اعصار ما را تهدید می‌کرده و چندین بار کمر امّت را شکسته و یکی از عوامل اصلی غربت اهل بیت (علیهم الصّلاة و السّلام) و صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) است که من قصد دارم به این موضوع بپردازم.

Kashani-13951212-BaniHashemShahadateHazrateZahraS-2

عدم بیعت سعد بن عباده، رئیس قبیله‌ی خزرج

منابع تاریخی نوشته‌اند رئیس قبیله‌ی خزرج، سعد بن عباده، اوّلاً و آخراً بیعت نکرد، نه تنها بیعت نکرد بلکه فحّاشی هم می‌کرد. به صورت علنی دشنام هم می‌داد ولی یک کبریت از خانه‌ی او برده نشد. علّت این بود که حکومت مطمئن بود توهین، تخریب و واضح است احراق بیت سعد بن عباده بدون جواب نمی‌مانَد و خزرجی‌هایی هستند که حامی سعد هستند لذا با این‌که سعد بیعت نکرد، در تاریخ هیچ تخریب و هیچ هجومی به او ثبت نشده است.

Kashani-13951212-BaniHashemShahadateHazrateZahraS-1

ماجرای مشکوک ترور سعد بن عباده

قریب به ده سال بعد از سقیفه ترور شد و از دنیا رفت هیچ داعشی و هیچ پدر جدّی از داعشی‌ها جرأت نکردند که قتل او را بر عهده بگیرند، بر عهده نگرفتند و گفتند به تیر غیب گرفتار شده است! این معروف است.

در نقل‌های شیعه آمده است که ابو حنیفه به مؤمن طاق گفت: اگر شما می‌گویید علیّ بن ابی‌طالب (صلوات الله علیه) قبول نداشته چرا به صورت اضطراری بیعت کرده است؟ ادّعای شما این است که او به صورت اضطراری سکوت کرده است، چرا؟ مؤمن طاق گفت: برای این‌که می‌ترسید جن او را بکشد! یعنی کسی جرأت نمی‌کرد سعد را بکشد و بعد هم به عهده بگیرد.

Kashani-13951212-BaniHashemShahadateHazrateZahraS-3

علّت جسارت به خانه‌ی فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها)

چرا جرأت کردند دربِ خانه‌ی فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) را بسوزانند؟ این‌ها حدود 50 روز بررسی کردند. در این 50 روز امّت، طوائفی بودند؛ گروهی انصار بودند. این انصار دیدند اگر بخواهند حامی امیر المؤمنین (علیه السّلام) باشند برای آن‌ها هزینه دارد، برای آن‌ها نان ندارد (سودی ندارد). امیر المؤمنین (علیه السّلام) این‌گونه نیست که بعداً بخواهد صلاحیت‌های را حذف کند و بگوید چون این یک روز به حقّی عمل کرده است ما الآن به خاطر این‌که او به حقّی عمل کرده است، این‌جا به باطل به او پوئن بدهیم (امتیازی بدهیم). چهار نفر از وزرای خود را از انصار انتخاب کنیم.

Kashani-13951212-BaniHashemShahadateHazrateZahraS-4

نظر عمرو عاص در مورد به قدرت رسیدن علی (علیه السّلام)

آن‌ها امیر المؤمنین (علیه السّلام) را می‌شناختند. عمرو عاص می‌گفت: علی (علیه السّلام) برای حکومت مناسب نیست چون کسی مناسب این حکومت است که «مَنْ یأکُلُ وَ یُطعِمُ» بخورد و بخوراند، علی (علیه السّلام) نه خود می‌خورد و نه اجازه می‌دهد کسی بخورد، پس مناسب این کار نیست. نمی‌شود با او بده، بستان کرد، اهل بده، بستان نیست، معامله‌گر نیست، فایده ندارد، چیزی به ما نمی‌رسد. انصار عنان کشیدند، اگر انصار بودند این‌طور نمی‌شد.

علّت عدم تمایل قریش به خلافت امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام)

در مورد قریش هم که طبیعی است، از امیر (سلام الله علیه) نقل شده است و من مضمون آن را بیان می‌کنم ولی مفهوم آن از امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. فرمود: اگر هزار گزینه داشته باشند، 999 انتخاب و من یکی از آن هزار گزینه، من در 999 انتخاب اوّل هم نیستم، چرا؟ چون قریش هم از لحاظ فیزیکی و هم از لحاظ فرهنگی و معنوی توسط امیر المؤمنین (علیه السّلام) نابود شده بود. تمام ابطال قریش توسط امیر المؤمنین (علیه السّلام) کشته شده بودند و این مسئله‌ی مهمّی است.

تاریخ برای ما گفته است سوده بنت زمعه که همسر خوب پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. ایشان از شهادت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا مرگ خود از مدینه خارج نشد، حتّی به حج نرفت. گفت: من در زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک بار به حج رفته‌ام، پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ما دستور داده است در خانه بنشینید. سوده مثل دیگران که ماجراجویی کردند اهل ماجراجویی نبود، گزارشی برای تشنیع، تخریب، سوزاندن دل اهل بیت (علیهم السّلام) هم از او نرسیده است. اگر چنین چیزی بوده است گزارش آن نرسیده است.

ایشان یک روز یکی از اقوام خود را در بین اسرا دید (از محضر شما عذر می‌خواهم) گفت: خاک بر سر تو، مثل مرد می‌جنگیدی تا کشته می‌شدی. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: آیا او را علیه اسلام تشویق می‌کنی؟! مثل مرد می‌جنگیدی یعنی مقابل چه کسانی می‌جنگیدی؟ مثل مرد می‌جنگیدی یعنی می‌زدی. گفت: ببخشید یا رسول الله، او از اقوام ما است مثلاً پسر خاله‌ی من است- دلم سوخت که دیدم کتف‌های او را بسته‌اند.

وقتی سوده این‌طور است شما باید حق بدهید به کسانی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) بزرگان و رؤسا و ابطال آن‌ها را به زمین زده است، آن‌ها حق داشتند. قریش که سرمایه دار بودند کینه داشتند. به این ضمیمه بفرمایید از لحاظ معنوی که ضربه‌ی بزرگتری است امیر المؤمنین (علیه السّلام) آن‌ها را نابود کرده است.

امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) نابود کننده‌ی فرهنگ جاهلیت

ابن ابی الحدید جمله‌ای دارد که جمله‌ی بسیار خوبی است. می‌گوید: «یا علی انت انسیت ابطال العرب» حالا تو آن‌ها را کشتی، فقط جسماً نکشتی، تو آن‌ها را از لحاظ فرهنگی کشتی. یعنی آن‌ها حتّی نمی‌توانند از پهلوانان خود قصّه و فیلم و انیمیشن هم بسازند. تو کاری کردی که ابطال عرب فراموش شدند. دیگر در برابر اسم تو جایی نبود که اسم کسی را ببرند و برای کسی قصّه‌ی ابطال خود را تعریف کنند. عربی که همه‌ی هویت او به جنگ و شمشیر او است باید یک رزمنده را توصیف کنند و نه تنها ابطالی را کشت بلکه ابطال اسطوره‌ای آن‌ها فراموش شدند. امروز جز اسطوره‌شناسان عرب، مردم عرب حتّی کسانی که پان عربیسم هستند پهلوان‌های قدیمی خود را نمی‌شناسند، نه این که فقط هم عصرهای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم).

نقش پر رنگ و بی بدیل امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) در تاریخ

وجود امیر المؤمنین (علیه السّلام) باعث شد که تمام آن مدّعیان از تاریخ حذف شدند؛ یعنی این از خاطره‌ها رفتند، یعنی برای آن‌ها خلأ هویتی ایجاد شد لذا کینه‌ی آن‌ها شدید بود. برای همین در منابع درجه‌ی دو اهل سنّت این‌طور آمده است که تمام تلاش خود را کردند. گزارش‌های تاریخی معمولاً در این موضوعات فلان و کذا و کذا و این‌ها است، مبهم است.

نقش رشوه و اغوا در ماجرای تصاحب مقام خلافت

نقل شده است که یک کسی، یک فلانی، دربِ خانه‌ی کسی به نام فلانه رفت. حتماً این زن شخصیت مهمّی بوده است. حالا چه چیزی گفتند و چه چیزی شنیدند نمی‌دانیم. فلانه ناگهان گفت: «أ تُراشُونَنِي عَن ديني؟»[1] شما در منابع درجه دو، مثل صواعق المحرقه هم نگاه کنید می‌بینید که این را نقل بیان کرده‌اند. «أ تُراشُونَنِي عَن ديني؟» یعنی می‌خواهی به من رشوه بدهی تا دین خود را بفروشم؟ این یعنی درِ خانه‌ی او شله زرد نبرده‌اند! لابد آن فلان آدم مهمّی بوده و آن فلانه هم زن مهمّی بوده است و الّا اگر بخواهند جایی رأی جمع کنند که کوچه‌ها را یک به یک نمی‌روند، چند نفر از خواص را جمع می‌کنند و آن‌ها بقیه‌ی افراد را هم هدایت می‌کنند. هم پول قریش را خرج کرد و هم نیروی نظامی قریش را. قریش هم که حامی نبود.

سکوت تلخ هاشمیون و عواقب سنگین آن در ماجرا غصب خلافت

آن گروهی که باقی ماند که اگر حامی بود، همه اتّفاقی می‌افتاد و این اتّفاق نمی‌افتاد، بنی هاشم بود. این خیلی برای من درد دارد که بخواهم عرض کنم که از روایات اهل بیت (علیهم السّلام) بر می‌آید که بعضی از هاشمیون سه بار کاری انجام دادند که غیبت امام زمان (عجّل الله فرجه) به تأخیر افتاده است. یکی از آن واقعه‌ها در نقل‌ها همین واقعه است. روایات آن هم متعدّد است و در اسناد معتبر.

اگر بنی هاشم در صحنه بودند ابداً کسی جرأت نمی‌کرد دربِ آن خانه را آتش بزند، آن‌ها 50 روز صبر کردند. قیام صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) از شهادت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شروع شد، گریه کردن و حرف زدن.

یاری خواستن حضرت زهرا (سلام الله علیها) از انصار

فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) که در طول عمر خود از امیر المؤمنین (علیه السّلام) چیزی نخواست، امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: اگر می‌خواست از پدر خود چیزی بخواهد از حیا این‌قدر منیع الطّبع بود- روی صورت خود ملحفه می‌کشید. حضرت زهرا (سلام الله علیها) در طول عمر خود هیچ‌ چیزی از امیر المؤمنین (علیه السّلام) نخواست، فرمود: علی جان، یک مرکب آماده کن من شب به درِ خانه‌ی انصار بروم.

این‌که می‌خواست شب برود چند نکته دارد. شب برود که کسی قد و قامت او را نبیند. شب بروم یعنی این‌که حکومت در روز اجازه‌ی تحرّک نمی‌دهد. شب بروم یعنی این‌که خواصّی که نمی‌خواهم به درِ خانه‌ی آن‌ها بروم نصف شب باشد که آسوده خاطر باشند بشود با آن‌ها حرف زد. امّا انصار دست رد زدند و حضرت برگشت. سُلیم می‌گوید: فردا شب حضرت گفت: یک بار دیگر مرکب آماده کن یک بار دیگر از آن‌ها یاری بخواهم؛ یعنی حضرت اقدامات سیاسی انجام داد.

نا امیدی صدّیقه‌ی کبری (سلام الله علیها) از انصار

اگر کتاب کفایة الأثر خزّاز قمی را که متوفّای 400 است را نگاه کنید که اثر مهمّی در بحث تنصیص ائمّه‌ی اثنی عشر است، یک روایت از محمود بن لبید که از اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ولی از اصحاب خردسال است، هفت، هشت، ده سال یا کمتر یا بیشتر است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا می‌رود. او از روات مهم است، او را قبل دارند. بعد از این واقعه وقتی حضرت دید فایده‌ای ندارد، صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) در آن 50 روزی که حکومت داشت خانه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را ارزیابی می‌کرد و صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) هم داشت تلاش می‌کرد. این‌جا تلاش سیاسی است.

محمد بن لبید می‌گوید: من به مزار حمزه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) رفتم. دیدم بی بی نشسته و چادر روی سر خود کشیده و با صدای بلند گریه می‌کند. یک مقدار صبر کردم عرض کردم این از منابع بسیار قدیمی ما است، متعلّق به قرن چهار است- دیدم گریه‌ی او تمام نشد، باز هم صبر کردم. صدای گریه‌ی بلند او تمام نشد. تا این‌که یک مقدار آرام شد تا نفس بگیرد. من جلو آمدم و گفتم: خانم، این گریه‌ی شما صبر و قرار من را برده است. چرا گریه می‌کنید؟

حضرت جمله‌ی عجیبی گفت، فرمود: من دیگر چاره‌ای جز گریه کردن ندارم! این گریه برای ثبت نارضایتی است ولی کسی نیست همراهی کند، چاره‌ای جز گریه برای من نمانده است. گریه‌ی جلوی درِ خانه‌ی خودش و داخل مسجد تبدیل به فاصله‌ی دور شده بود. مزار حمزه سیّد الشّهداء (علیه السّلام) از خانه‌ی زهرای مرضیه (سلام الله علیها) دور است.

اثرات فراق پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و غربت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر حضرت زهرا (سلام الله علیها)

این تلاش‌ها صورت گرفت. تقریباً 20 روز بعد از شهادت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، وقتی فدک غصب شد، حضرت از این فرصت استفاده کرد، یک سخنرانی بیان کرد که تقریباً 30 صفحه بود. این‌جا هنوز صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) مورد هجوم واقع نشده بود. این‌جا وقتی گزارش می‌دهند می‌گویند: «مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ … بَاكِيَةَ الْعَيْنِ»[2] این حالت‌ها فقط در ازای فراق پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و غربت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود.

شیعه یعنی این؛ از مظلومیت امیر المؤمنین (علیه السّلام) «مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ»[3] است، «نَاحِلَةَ الْجِسْمِ» است، «بَاكِيَةَ الْعَيْنِ» است، «مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ» است. گفته‌اند: «يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ» بعید نیست اگر به خانه‌ی ایشان حمله هم نمی‌شد و این فراق ادامه پیدا می‌کرد، صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) از این فراق و از این غصّه‌ی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) جان می‌داد. این‌جا هنوز هجومی رخ نداده است.

حکومت، آسوده خاطر از عدم اقدام انصار

حکومت دارد ارزیابی می‌کند عدّه‌ی کسانی که به امیر المؤمنین (علیه السّلام) پیوسته‌اند، عدّه‌ی قلیلی هستند که کاری از دست آن‌ها ساخته نیست، توان عمل سیاسی ندارند. هیچ کدام از آن‌ها نه کنشگر اجتماعی بودند که نیرو داشته باشند. اگر مالک اشتر آن‌جا بود این اتفاق رخ نمی‌داد. بنده اخیراً چند بار این مطلب را عرض کرده‌ام. از جریان‌های سیاسی برای این‌که ولایتمداران را تحقیر کنند، چندین بار علیه عمّار و مالک مقاله نوشتند، کتاب نوشتند و آن‌ها را تخریب کردند.

نقش تعیین کننده‌ی مالک اشتر

اگر مالک نبود، امیر المؤمنین (علیه السّلام) -قطعاً از لحاظ تاریخی- به عنوان خلیفه‌ی چهارم هم نمی‌رسید. بی جهت نبود که امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: او برای من مثل من برای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. از لحاظ معنوی فاصله‌ی زیادی داشتند ولی از لحاظ اجتماعی، مالک اشتر کسی بود که یک تنه مردم کوفه را بسیج می‌کرد با این‌که از اصحاب ویژه نبود. امثال او نبودند، آن کسانی که بودند از کسانی بودند که از لحاظ سیاسی مثل بنی هاشم خواص محسوب نمی‌شدند.

عدّه‌ای از اصحاب که قادر به یاری حضرت زهرا (سلام الله علیها) نبودند

سلمان بود، فارسی بود. در مسائل اجتماعی آن روز کسی قبول نمی‌کرد که یک فارس مسئولیت اجتماعی را به عهده بگیرد. مقداد و عمّار بودند، سیه چرده بودند. ابوذر بود، اعرابی بود. این افراد نمی‌توانستند کار سیاسی انجام دهند. اگر آن‌ها دست به شمشیر می‌بردند و مثل بُرِیده -که حالا عرض می‌کنم- بی احتیاطی می‌کردند زمینه‌ی قتل امیر المؤمنین (علیه السّلام) و حسنین (علیهما السّلام) ایجاد می‌شد. لذا این چند نفر گوش کردند؛ یعنی از لحاظ سیاسی، مخالفت این افراد ضرری به حکومت نمی‌زد و از لحاظ نظامی مثل مالک توان خیزش عمومی نداشتند لذا صبر کردند، وظیفه‌ی آن‌ها صبر کردن بود. آن گروهی که می‌توانست حرف بزند و کار کند و اگر ورود پیدا می‌کرد قطعاً این حادثه به این شکل نمی‌شد بنی هاشم بودند.

تأثیر امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر زبیر و اثرات آن

تنها یک نفر زبیر بود که بعداً منحرف شد. بعدها با تبلیغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) کاری کرد که خلیفه‌ی دوم نتوانست بعد از خود به صورت مستقیم خلیفه تعیین کند. یک جایی به صورت مفصّل، در پنج، شش جلسه در این مورد بحث کردیم.

مثل جریان‌های سیاسی که هر چقدر یک نفر می‌گوید من دیگر به انتخابات نمی‌آیم و اقوام و نوچه‌های سیاسی او می‌گویند بیا، هر چه حفصه و عایشه و عمر به خلیفه‌ی دوم پیغام دادند خیانت است، خلیفه تعیین کن، خلیفه تعیین نکرد. یک جایی مفصّل توضیح دادیم که این به خاطر کار رسانه‌ای زبیر است. تنها زبیر بود که همه جا می‌گفت: اگر او از دنیا برود ما با علی (علیه السّلام) بیعت می‌کنیم. چون به حکومت رسیدن او آن‌طور نبوده که مشورت مسلمین باشد. او را به واکنش وادار کرد، گفت: بله، راست می‌گویند، حکومت خلیفه‌ی اوّل فلتة است. اگر کسی بخواهد بدون مشورت به حکومت برسد باید کشته بشود لذا خودش نمی‌توانست بدون مشورت با مسلمین کسی را بر سر کار بیاورد لذا خلیفه تعیین نکرد.

بعداً که ترور شد و شرایط اجتماعی طوری شد که… بالاخره مردم جو زده می‌شوند. شخصی هفت، هشت، ده سال فتنه‌گری کرده است، وقتی می‌میرد یک دفعه مقدّس می‌شود! بالاخره در آن شرایط ترور، اوضاع کمی فراهم شد امّا باز هم شرایطی پیش آمد که نتوانست خلیفه تعیین کند و یک شورای مهندسی شده قرار داد. از این بحث می‌گذریم چون فرصت نیست. تنها زبیر وقتی حرف زد ارکان حکومت او را لرزاند. اگر بنی هاشم وارد صحنه شده بودند و از حق دفاع کرده بودند اصلاً این‌طور نمی‌شد بلکه بر عکس، بنی هاشم به حکومت علامت نشان دادند که ما آماده‌ی بده و بستان هستیم.

رد درخواست ملاقات عموی امیر المؤمنین (علیه السّلام) توسط حضرت زهرا (سلام الله علیها)

عموی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به امیر المؤمنین (علیه السّلام) پیغام رساند که قصد دارد برای عیادت صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) بیاید ولی او را راه ندادند. این‌ها نکته است. شیخ مفید نقل کرده، شیخ طوسی هم نقل کرده است. عموی امیر المؤمنین (علیه السّلام)، عموی پدر حضرت زها (سلام الله علیها) است، محرم هستند. وقتی خواست داخل خانه بیاید او را راه ندادند و گفتند: «إِنَّهَا ثَقِيلَةٌ»[4] وضع او وخیم است. اگر وضع بیمار وخیم باشد، در ICU هم باشد، محرم به دیدار مریض می‌رود. این راه ندادن یعنی او را محرم حقیقی ندانستند.

پیشنهاد عموی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مورد تشییع جنازه‌ی مطهّر فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها)

او رفت و به امیر المؤمنین (علیه السّلام) پیغام داد: من می‌دانم فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) عن قریب از دنیا خواهد رفت، پیشنهاد دارم. مهاجر و انصار را دعوت کنیم و یک تشییع جنازه‌ی با شکوه اتّفاق بیفتد و اصحاب از فیض این تشییع و این نماز توشه بر گیرند و ثواب ببرند و این جمال دین هم هست.

چرا جمال دین است؟ چون تنش زدایی می‌شود، آشتی ملّی می‌شود، همه با هم بهتر است گذشته‌ها را فراموش کنیم، دست در دست یکدیگر دهیم. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) اصلاً نپذیرفتند. آن‌جا که باطل سینه را سپر کرده و حق مظلوم واقع شده است جای آشتی نیست. فیض حضور آن‌ها در تشییع جنازه به سر آن‌ها بخورد! تا زمانی که زنده بود چه کردند؟ این خیانت است یا اوج عدم بصیرت است. حالا بنده نیّت خوانی نمی‌کنم. چه چیزی فهمیدی که چنین چیزی گفتی؟ فقط به حکومت پیغام داد که من آمادگی آن را دارم که در شرایط حسّاس برای شما کار کنم.

پاسخ امیر المؤمنین (علیه السّلام) به پیشنهاد عموی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

امیر المؤمنین (علیه السّلام) پیغام فرستاد: «إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) لَمْ تَزَلْ مَظْلُومَةً»[5] دختر رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیوسته مظلوم بوده است، «مِنْ حَقِّهَا مَمْنُوعَةً». وصیّت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مورد او رعایت نشده است، «وَصَّتْنِي بِسَتْرِ أَمْرِهَا» او دستور داده است که این امر مخفی باشد. نمی‌گویم چه کار می‌کنیم.

شما می‌دانید در عمده‌ی نقل‌های ما، این عمو را در تشییع هم خبر نکردند. اگر این‌ها بودند اصلاً نه حمله‌ای می‌شد نه کار به این‌جا می‌رسید. گاهی یکی از خودی‌ها در موقعیتی سکوت می‌کند که ضرر آن از صد بار حمله کردن خطرناکتر است.

نقش استراتژیک عموی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای حکومت

حکومت دید عموی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گزینه‌ی بسیار خوبی است، لذا روی او سرمایه‌گذاری کردند. من به دو، سه مورد اشاره می‌کنم که ببینید. یکی از این موارد این بود که شما می‌دانید که اگر بنده برادر داشته باشم و فرزند داشته باشم و از دنیا بروم، وصی، وارث من، فرزند من است؛ این اجماع شیعه است. از سوی دیگر در بین برادران غیر شیعه یک اتّفاق نظر وجود دارد که وارث چه کسی است؟ عمو است. شما یک قدم برای آن‌ها برداشتید، آن‌ها صد قدم برای شما بر می‌دارند. گفته‌اند وارث پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عموی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، این‌ها چه می‌گویند؟! لذا بعدها در کتب تاریخی غیر شیعه من در کتب شیعه این مطلب را ندیده‌ام- نقل شده است که بر سر موقوفات پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اداره‌ی موقوفات پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم از امیر المؤمنین (علیه السّلام) به خلیفه‌ی دوم شکایت کرده است. حالا إن‌شاءالله که دروغ است، آن‌ها در منابع مهمّ خود نقل کرده‌اند!

بله، اگر تو یک قدم برای جبهه‌ی استکبار برداری او صد قدم برای بر می‌دارد، آبرو دار می‌شوی، با سواد می‌شوی، پسر تو علّامه می‌شود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جامعه بود برای این‌که مردم درِ خانه‌ی او نروند، ابن عبّاس بچّه بود که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت. وقتی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت او نهایتاً 13 سال داشت. ابن عبّاس حبر الامّة شد، حضرت علّامه!

حضرت علّامه!

تبلیغ کردند، چند بار مرحوم آیت الله بهجت این را نقل کردند. این واقعاً گریه دارد. امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) با ابن عبّاس نشسته بودند. شخصی آمد سؤال کند. حالا چه شد؟ حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) می‌خواست مظلومیتش ثابت بشود یا ظاهر این‌طور بود که روی شخص به طرف امام حسین (علیه السّلام) بود. به محض این‌که آقا خواست جواب بدهد شخص گفت: با شما کار ندارم، با علّامه کار دارم! اگر ما آن‌جا بودیم نشسته بودیم دور از محضر شما- می‌گفتیم: خاک بر سر تو که مقابل ابا عبدالله (علیه السّلام) از من سؤال می‌پرسی و نمی‌گذاری او صحبت کند. او هم تعارفی کرد و گفت: ایشان از بزرگان اهل بیت (علیهم السّلام) هستند و بعد شروع کرد به جواب دادن به سؤال. نباید اصلاً این سؤال را جواب می‌دادی. این علّامه شدن تو به قیمت غربت اهل بیت (علیهم السّلام) است.

توسّل به عموی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای عبور از قحطی!

سال 18 هجری سازمان محیط زیست آن‌ها نتوانست پیش بینی‌های لازم را انجام دهد. دولت قبلی هم جا نداشت که تخریب بشود برای این‌که خلیفه‌ی اوّل بود. باران نیامد و قحطی شد. وقتی هیچ کاری نمی‌شود انجام داد، دست ما که کوتاه است به سراغ مسائل ملکوتی می‌رویم. حالا خدا قهر کرده و قرار است عذاب بشود، باید دعا کنیم دلش با ما نرم بشود، باید برویم یک جا دعا کنیم؟! گزینه‌های روی میز، قبر مبارک رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مدینه است. با علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) دعوا داشتید، سیّدا شباب اهل الجنّة که طفل هستند. حدّاکثر سنّ روایت شده از آن‌ها در این تاریخ، نزدیک به بلوغ است. می‌رفتید از آن‌ها خواهش می‌کردید. مردم را جمع کردند و پشت دیوار خانه‌ی عبّاس، عموی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفتند و شروع کردند به عبادت کردن و گریه کردن. آمدیم این‌جا توسّل کنیم به حرمت عموی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که خدا… یعنی برای آن‌ها امور معنوی هم…

بله، یک جمله حرف بزنی سر تا پای تو را طلا می‌گیرند و تو را تقدیس می‌کنند برای این‌که می‌دانی کجا را تضعیف می‌کنی. یا می‌دانی و داری تضعیف می‌کنی یا نمی‌دانی داری تضعیف می‌کنی، آن‌ها دارند نتیجه را می‌برند. و این به باور تبدیل شد.

یکی، دو مثال دیگر عرض کنم و مجدّداً به ماجرای سقیفه بر می‌گردم. طوری به باور تبدیل شد که ادبیات گفتاری این خانواده تغییر کرد. ابن عبّاس من نمی‌گوید، تاریخ را نگاه کنید، می‌گوید: ما. می‌گویند: نظر شما چیست؟ می‌گوید: ما اهل بیت این‌طور عمل می‌کنیم! اگر در تاریخ هم نگاه کنید وقتی بنی عبّاس به حکومت رسیدند می‌گویند: دولت اهل بیت سر کار آمده است؛ باور کردند.

خشونت خلیفه‌ی دوم

خلیفه‌ی دوم که اگر کسی سؤال بی اجازه می‌پرسید تا تبعید آن شخص هم مجازات کرده است تاریخ را نگاه کنید- شخص سؤال کرده و تبعید شده است! چون خشونتِ تجربه شده بود، مردم از او می‌ترسیدند. خشونت تجربه شده چه زمانی اتّفاق می‌افتد؟ وقتی اتّفاق می‌افتد که شما ناگهان و بدون اطّلاع قبلی مجازات بشوید. شما نمی‌دانید این کار بد است، جایی نگفته‌اند، شما این کار را انجام می‌دهید و ناگهان چهارصد ضربه شلّاق می‌خورید! دفعه‌ی بعد اصلاً نمی‌دانی این کاری که داری انجام می‌دهی در این قاموس جرم است یا نیست لذا آدم خیلی می‌ترسد. وقت نیست که بخواهم این مسئله را باز کنم و مصداق آن را بگویم ولی بارها نوشته‌اند وقتی وارد کوچه‌ای می‌شد و اگر یک زن باردار صدای قدم‌های او را می‌شنید سقط می‌کرد! چون خشونت تجربه شده بود؛ یعنی به گوشت و پوست مردم اصابت کرده بود.

احترام خلفا برای ابن عبّاس

چیزی که خود آن‌ها نوشته‌اند این است که «كَانت دِرَة عُمَر أهيَب مِن سَيفِ الحَجَّاج»[6] حجّاج که در قتل و خونریزی سرآمد و در تاریخ ضرب المثل است گفته‌اند شلّاق او از آن ترسناکتر بود! یعنی چه؟! کسی جرأت نمی‌کرد سؤال بپرسد. تنها یک نفر حق داشت سؤال بپرسد و آن هم ابن عبّاس بود، سوگلی حکومت! ابن عبّاس چه گلی به برای اسلام زده بود که علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) نزده بود؟ منابع آن‌ها را نگاه کنید. کسی سؤال داشت می‌گفتند اگر می‌شود به ابن عبّاس بگویید این سؤال را بپرسد.

ابو موسی اشعری که از خود آن‌ها است. یک بار یک جمله حرف زد و گفت: اگر تا ظهر شاهد پیدا نکنی همین‌جا تو را شلّاق می‌زنم. نوشته‌اند با آن شکم بزرگ به این طرف و آن طرف می‌دوید که یک شاهد پیدا کند که من کتک نخورم امّا ابن عبّاس راحت بود بلکه اگر محاجّه و إن قلت و قلت با خلیفه می‌کرد و خلیفه ناراحت می‌شد، خلیفه مکان بحث را ترک می‌کرد! این نمونه ندارد، همیشه طرف مقابل را شلّاق می‌زدند. چرا؟ خیلی نابغه بود؟ خیر، باید ابن عبّاس علّامه باشد که مردم با علی (علیه السّلام) کار نداشته باشند. آن‌ها به این در آدرس می‌دهند. دارند «بُغضاً لِعَلیٍّ» او را تکریم می‌کنند و الّا تصوّر کرده‌اید او خیلی می‌فهمد!

تهمت کذّاب به امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام)

یک نمونه‌ی بسیار جانسوز را بیان می‌کنم و بعد در مورد بحث اصلی صحبت می‌کنم. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) برای این‌که وقتی به حکومت رسید، بعدها به عنوان خلیفه‌ی چهارم، یک فقیه غیر شیعه… مثل خودشان به حکومت رسید، برای این‌که آن‌ها بفهمند امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) با بقیه فرق دارد گاهی پیشگویی‌هایی می‌کرد و زیاد تکرار می‌کرد. در منابع اموی و عثمانی، دشمنان امیر المؤمنین (علیه السّلام) (معاذ الله) به امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام)، کذّاب می‌گویند. اگر ببینید به این دلیل می‌گویند چون حضرت پیشگویی‌هایی را بیان می‌کرد، از پیش چیزهایی می‌فرمود. همان‌طور که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تخریب می‌کردند و به ایشان می‌گفتند ساحر، به امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) هم (معاذ الله) کذّاب می‌گفتند.

اظهار فهم و کمال ابن عبّاس در برابر ائمه (علیهم السّلام)

مثلاً ابن عبّاس می‌گوید: یک روز دیدیم از دور جمعی می‌آیند. آدم از کجا می‌داند تعداد افرادی که می‌آیند چند نفر هستند؟ حضرت فرمود: صد نفر هستند. گفتم: عجب! ای کاش جلوی او را گرفته بودم و او نگفته بود. حالا اگر صد نفر نبودند چه کار کنیم؟ آبروی ما رفت! دو نفر را فرستادند بروند آن‌ها را بشمارند. شمردند و دیدند 70 نفر، 82 نفر یا 88 نفر بودند. دل من مثل سیر و سرکه می‌جوشید (به شدّت نگران بودم) که چه گرفتاری شدیم! شمردند گفتند 99 نفر هستند. گفتند: آقا چرا گفتی؟ نمی‌گفتی. یعنی جایگاه معلّمی یا مصحّحی برای خود دارد. یک نفر دیگر آمد، از آن‌ها عقب مانده بود. احتمالاً الاغ او مشکل پیدا کرده بود آمد، رسید و گفت: راحت شدیم، صد نفر شدند. این حالت این‌که چرا این را گفتی؟ فقط به امام حسین (علیه السّلام) نگفت که دوست داشتم موهای تو را چنگ بزنم و تو را روی زمین بنشانم و تو را بزنم ولی به کوفه نروی. این یعنی چه؟ یعنی تو داری (معاذ الله) اشتباه احمقانه می‌کنی و من می‌فهمم.

یک جای دیگر می‌گوید: حضرت می‌خواست با عدّه‌ای صحبت کند که در مورد آن‌ها شبهه به وجود آمده بود که ممکن است آن‌ها به خوارج بپیوندند یا نه، گفتند: آقا، شما خراب می‌کنید اجازه بدهید من حرف بزنم.

از کجا این توهّمات در این علّامه به وجود آمده است؟! این تفکّر را برای او ساخته‌اند. هر چقدر اصرار کرد، امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) فرمودند: خود من می‌خواهم بگویم. گفت: تو را به خدا قسم، به حقّ قرابت من، ما از اهل بیت هستیم. حضرت اعتنا نکرد. شروع کرد به صحبت و من مدام نگران بودم که مبادا الآن حضرت اشتباهی کند و آن‌ها بروند خوارج بشوند. اگر من حرف بزنم آن‌ها منحرف نمی‌شوند ولی اگر امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) بفرماید ممکن است نتواند آن‌ها را توجیه کند. نمی‌خواهم بگویم ابن عبّاس خدمت نکرد، اصلاً، اتّفاقاً خدمت‌های زیادی انجام داده است ولی بعضی افراد برای این‌که خدمت کنند، می‌کَنَند و خدمت می‌کنند. یک بانک خصوصی، یک صادرات انحصاری و حالا گاهی خدمت هم موضع‌گیری می‌کنیم. این‌طور نیست که… خلاصه آن‌ها دو طرفه کار می‌کنند. این فرد با این جایگاه معلوم است که برای امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) از لحاظ سیاسی دارد که ابن عبّاس پیش او باشد، خدمت هم کرده و بنده هم نمی‌خواهم هیچ کدام از این کارها را بر ادّعای خیانت بگذارم. من از نیّت او خبر ندارم ولی باور کرده است که یک نفر هم عرض اهل بیت (علیهم السّلام) است. چه کسی او را درست کرده است؟ همان‌ها. بنی هاشم به جای این‌که از زهرای اطهر (سلام الله علیها) دفاع کنند، وارد بازی بده و بستان با حکومت شدند.

اقدام بریده‌ی اسلمی در جهت دفاع از مظلومیت حضرت زهرا و حضرت علی (علیهما السّلام)

شیخ مفید می‌فرماید: 50 روز که گذشت، بریده‌ی اسلمی که ناصبی بود و بعد بنا بر روایاتی که از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) شنیده بود برگشت، از جنگ آمد. ظاهراً از جنگ یمامه برگشت. وقتی برگشت دید همه چیز عوض شده است. درِ خانه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) بسته است، بعد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اشخاص دیگری بر سر کار آمدند. این از همان افرادی بود که گفتم: سلمان و ابوذر و مقداد توان کار نظامی نداشتند و این‌ها هم گوش کردند. او از سر غیرتی که داشت بدون این‌که مشورت کند، شمشیر به دست گرفت و به محلّه‌ی آن‌ها به مدینه رفت و شمشیر را به زمین زد و حدود 20، 30 نفر نیرو جمع کرد. اگر نیروی نظامی مکفی بود یک چیزی، دید جمعیت فایده ندارد، متفرّق شدند. به حکومت خبر رسید که اگر بخواهید با این خانه مماشات کنید ممکن است هر روز با این گریه‌های صدّیقه‌ی طاهره عدّه‌ای تحریک بشوند لذا تصمیم به هجوم گرفتند و مطمئن شدند اگر بنی هاشم در این 50 روز می‌خواستند کاری انجام دهند انجام می‌دادند. وقتی به غربت امیر المؤمنین (علیه السّلام) مطمئن شدند حمله کردند.

تحلیل حضرت علی (علیه السّلام) از واقعه‌ی غربت خود و شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)

خود امیر (سلام الله علیه) وقتی قصد دارند واقعه‌ی غربت خود و شهادت صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) را تعریف کنند، فرموده‌اند: «لَوْ كَانَ بِهِمْ حَمْزَةُ أَوْ أَخِي جَعْفَرٌ، مَا بَايَعْتُ كُرْهاً»[7] اگر حمزه و جعفر بودند که اسد الله بودند، که جایگاه داشتند، از بنی هاشم بودند، من این‌طور غریب نمی‌شدم. تحلیل خود حضرت این است که آن‌ها بررسی کردند، دیدند کسانی که از اقربای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستند نیامدند، مثل حمزه و جعفر (علیهما السّلام) هم که شهید شده‌اند، کسانی هم که زنده هستند مرد میدان نیستند. آن زمان فقط زبیر شرکت کرد که در نقل‌های ما او در تشییع صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) نیز حضور دارد، این‌قدر محرم است. آن عمو حضور ندارد ولی زبیر حضور دارد. زبیر حضور دارد که اگر معلوم بشود در چنین شرایط حسّاسی هم باشی و خدمت کنی برای تو گارانتی ایجاد نمی‌کند.

نقل فضیلت حضرت زهرای اطهر (سلام الله علیها) از روایات

به خانه حمله شد. به خانه‌ای حمله شد که هم مردم آن صاحب خانه را می‌شناختند و هم اصلا در روایت ما چیزهایی می‌گوید که اگر ما بخواهیم روی آن بمانیم و تمرکز کنیم اصلاً توان فهم آن را نداریم. یک مورد از آن موارد را عرض می‌کنم. هر وقت من می‌خواهم در مراسم شهادت صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) فضیلتی بگویم به این نیّت می‌گویم که برای صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) مجلس ختمی گرفته نشد که یک نفر در مورد آن بانو صحبت کند و عزاداری کند.

نقل فضائل حضرت امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام)

یک فضیلت شگفت از زهرای اطهر (سلام الله علیها) نقل کرده‌اند، آن‌ها فهمیده بودند… من مضمون روایت را می‌گویم که طولانی نشود. می‌دانید که آخرین افاضات پیغمبر (صلوات الله علیه و آله) به امیر المؤمنین، علی (علیه السّلام) هزار باب است که از هر باب هزار باب دیگر باز می‌شود. هزار باب در هزار باب، نه یک میلیون مسئله! چون این آخرین افاضات پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امیر المؤمنین (علیه السّلام) است قاعدتاً باید افضل افاضات ایشان باشد، برترین باشد. این چیست؟! این یک میلیون که عدد کثرت است، دریای علمی است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آخرین بار به امیر المؤمنین (علیه السّلام) افاضه کرده است چیست؟

ابو بصیر که از فقهای برجسته است نزد امام صادق (علیه السّلام) می‌رود و می‌گوید: آیا چنین چیزی بوده است؟ حضرت فرمود: بله، نزد ما حاضر است. من مضمون روایت را می‌گویم. در کافی شریف آمده و روایت معتبره است. گفت: آقا، آیا اوج علم شما همین است. حضرت فرمود: خیر، «عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ»[8] آخرین افاضات دختر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) به امیر المؤمنین (علیه السّلام) مصحف نام دارد. بنده حرف زدم شما یادداشت نمی‌کردید، اصلاً توقّعی ندارم، من چه کسی هستم؟ یک نفر باید چه چیزی می‌تواند گفته باشد که حیدر کرّار آن را یادداشت کند؟! آدم باید فکر کند. این تشریفاتی بوده یا امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) از محضر صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) کسب فیض کرده است؟ اگر تشریفاتی بود شاید سؤال ابو بصیر هم از همین جهت است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) که ما هیچ، وهّابی‌ها در مورد او می‌گویند، ذهبی می‌گوید: «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[9]  فاطمه (سلام الله علیها) چه چیزی فرموده است که علی (علیه السّلام) که «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ‏»[10] است لازم دانسته که آن را بنویسد. آیا این مصحف را به صورت تشریفاتی نوشته است؟ می‌گوید: آیا بالاترین علم مضبوط شما، دریای علمی است که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آخرین لحظات عمر خود به علی (علیه السّلام) داد؟ فرمود: خیر، «عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ».

حضرت زهرا (سلام الله علیها) فدایی حضرت علی (علیه السّلام)

بنده ابداً در صدد مقایسه نیستم امّا معلوم می‌شود که فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) وجودی بود که امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر سر سفره‌ی او بوده است. امّت استفاده نکرد، بلکه غریب شد، خود را خرج امیر المؤمنین (علیه السّلام) کرد. صدای خود را خرج کرد، گریه‌های خود را خرج کرد، همه‌ی شما شنیدید اگر گریه می‌کرد از جراحات نبود.

یک روز حضرت علی (علیه السّلام) بالای سر حضرت زهرا (سلام الله علیها) رفت و گفت: «يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ؟»[11] تعبیر بسیار عجیب است «سَيِّدَتِي»! چرا این‌طور گریه می‌کنی؟ حضرت از چیزی گله‌ای نکرد، فرمود: «أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي» برای تو گریه می‌کنم. دیگر کاری از دست من بر نمی‌آید، فرصت من دارد تمام می‌شود. خود را خرج کرد.

وصیّت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت علی (علیه السّلام)

پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وصیّتی کرده است که خدا می‌داند این روزها در درون من غلغله ایجاد کرده است. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: علی جان، «سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْكَ يَا أَبَا الرَّيْحَانَتَيْنِ»[12] سلام بر تو، ای پدر حسن و حسین من، دو گل من. بعد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک جمله‌ی عجیب فرمود: «أُوصِيكَ بِرَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا» وصیّت می‌کنم مراقب این دو باشی. چه موقع؟ «عَنْ قَلِيلٍ يَنْهَدُّ رُكْنَاكَ» به زودی کمر تو خواهد شکست. من وصیت می‌کنم آن‌جا از این دو امانت مراقبت کنی.

شاید بتوان این‌طور گفت که سن و سالی از امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) گذشته است و آن درک و فهم را دارند امّا امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام) همان فهم امیر المؤمنین (علیه السّلام) را دارد ولی به ظاهر مردم به آن‌ها کأنّه اطفال نگاه می‌کنند لذا غربت آن‌ها از این جهت بیشتر است. فهم امیر المؤمنین (علیه السّلام) را دارند ولی به ظاهر طفل هستند. آن‌ها نتوانستند از مادر خود دفاع کنند. معلوم است که وضع ایشان خیلی وخیم است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: «أُوصِيكَ بِرَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا فَعَنْ قَلِيلٍ يَنْهَدُّ رُكْنَاكَ» من ترجمه کردم، آن لحظه که کمر تو شکست، در ترجمه دقّت نکردم، باید گفت: رکن تو شکست.

غربت حضرت علی (علیه السّلام) بعد از شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)

حال این دو طوری بود که در روضة الواعظین آمده است که وقتی مردم بعد از شهادت بی بی به درِ خانه‌ی ایشان آمدند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) نشسته بود و این دو آقا زاده کنار او ایستاده بودند، آن‌ها گریه می‌کردند «فَبَكَى النَّاسُ لِبُكَائِهِمَا»[13] مردم نیز با گریه‌ی آن‌ها گریه می‌کردند. غربت این‌جا است که بروید تأخیر افتاده است.

من این‌جا یک یادآوری کنم که ببینید چقدر امیر المؤمنین (علیه السّلام) غریب است. وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) ضربت خورده بود، یتیم‌ها به درِ خانه‌ی ایشان آمده بودند. امام حسن (علیه السّلام) آمدند، فرمودند: حال امیر المؤمنین (علیه السّلام) وخیم است، نمی‌توانیم مهمان بپذیریم. بروید، خدا به شما خیر بدهد. حضرت داخل رفت، قدری تأمّل کرد، وقتی برگشت دید اصبغ بن نباته نشسته است. گفت: چرا نرفتی؟ گفت: به خدا توان رفتن ندارم. حضرت فرمود: پس داخل بیا. یعنی من رفتم ببینم چند نفر این‌جا می‌ایستید؟ اصبغ ماند. این‌جا گفته‌اند مردم بروید، تأخیر شده است. کسی نایستاد، تصوّر کردند مراسم تشییع صبح است.

سیر روند بیماری تا شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)

امروز بی بی بعد از 40، 50 روز بستری بودن تحرّکات اندکی داشت، شاید امیدی پیدا کرده بود. فقط برای کم کردن بار امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود. امروز خود حضرت لباس خود را عوض کرد تا امیر المؤمنین (علیه السّلام) شب لباس خونی نبیند. جراحات خود را شست. علی (علیه السّلام) امشب کمک کار ندارد. بی بی (سلام الله علیها) تحرّک مختصری کرد. عرض کردم آن روایاتی که می‌گوید: «مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ»[14] و… این‌ها برای گریه از فراق است. آن روایتی که برای بعد از فراق است در دعائم الاسلام است که وقتی بی بی مورد هجوم واقع شد بستری شد و دیگر از بستر بر نخاست. عبارت این‌گونه است: «نَحَلَ جِسْمُهَا»[15] این‌جا این‌طور گفته‌اند. آن‌جا گفته‌اند: «مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ»[16] دل او سوخته بود. عرض کردیم آن‌ها برای فراق پدر و غصب خلافت امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. این‌جا این‌طور گفته‌اند که حال او در روزهای آخر این‌طور بود که بدن مبارک او نحیف شده بود: «ذَابَ لَحمُهَا».[17]

یکی از بزرگان اهل سنّت در مورد صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) می‌گوید: «مَاتَتْ بَعْدَ أَبِيْهَا»[18]، «وَهِيَ تَذُوْبُ»[19] بعد از پدر خود از دنیا رفت در حالی که آب شده بود. این‌جا نقل شده است: «صَارَتْ كَالْخَيَالِ»[20] شبهی شده بود. مثل امروزی تحرّک اندکی کرد. شاید فرزندان او امیدوار شدند و به مسجد رفتند. خدا نیاورد که در خانه‌ای مادر مریض باشد، بچّه‌ها از کنار او جایی نمی‌روند. امروز حضرت زهرا (سلام الله علیها) تحرّک مختصری داشت و فرزندان او به مسجد رفتند. وقتی برگشتند به ملحفه‌ای که روز زمین افتاده بود نگاه کردند. مادر را پیدا نکردند، فرمودند: «يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَةِ»[21]. دهان من بسته است، کأنّه نمی‌خواهند باور کنند. اسماء می‌گوید گفتم: «مَاتَت أُمُّکُمَا فَاطِمَة» چرا می‌گویم نمی‌خواهند باور کنند؟ چون اسماء می‌گوید امام حسن (علیه السّلام) جلوتر، امام حسین (علیه السّلام) عقب‌تر صورت بی بی را کنار زد و یک بار بوسید. می‌دانید چرا یک بار بوسید؟ چون باور نداشت مادر از دنیا رفته است، بی بی زنده است و صورت او مجروح است، برای همین فقط یک بار او را بوسید. فقط عرض کرد: «يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي‏»[22] بی بی جواب نداد. من این‌طور می‌فهمم که می‌گوید: حسن جان، باید صبر کنی. امام حسین (علیه السّلام) می‌داند، زهرای اطهر (سلام الله علیها) مادر او است، می‌تواند کاری انجام دهد که صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) به او جواب بدهد پس صورت خود را بر کف پای صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) گذاشت «يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي‏» جوابی نیامد.

رفتند امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) را خبر کردند. حضرت در مسجد نشسته بودند این‌طور نوشته‌اند- امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام) وارد مسجد شدند، نگاه آن‌ها به منبر خالی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) افتاد. چند ده روز پیش اگر گناهکاری می‌خواست پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را ببخشد اگر امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام) را در آغوش می‌گرفت و می‌آمد، پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با لبخند به استقبال او می‌آمد. آن‌ها منبر خالی را دیدند و شروع کردند به گریستن. اصحاب دور آن‌ها را گرفتند. پرسیدند: چه شده است؟ به یاد جدّ خود افتاده‌اید؟ گفتند: «مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَة»[23].

این‌طور نوشته‌اند که امیر المؤمنین (علیه السّلام) نشسته بود، سطح ارتفاع او زیاد بود امّا «فَوَقَعَ عَلِيٌّ (علیه السّلام) عَلَى وَجْهِهِ»[24] صورت او تا زمین رفت. سپس این‌طور فرمود: «بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)» درد خود را به چه کسی بگویم؟! نمی‌دانم چطور آقا را بالای سر صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) آوردند؟ رو بند را کنار زد، سر مطهّر او را در آغوش گرفت. امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیز نمی‌خواهد باور کند. برای همین فرمود: «يَا فَاطِمَةُ كَلِّمِينِي‏»[25].

من این‌طور می‌فهمم یا رسول الله، ما رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را حاضر و ناظر می‌دانیم، وقتی به زیارت او می‌رویم می‌گوییم: «اشْهَدُ انَّكَ … تَشْهَدُ مَقامِي»[26]. یا رسول الله شما فرمودید: از حسنین (علیهما السّلام) حمایت کن ولی می‌بینم فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) طور دیگری عمل کرد، جواب فرزندان خود را نداد. وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم از جواب دادن نا امید شدند صورت مبارک او غرق اشک شد. و این‌طور گفت: «يَا فَاطِمَةُ كَلِّمِينِي فَأَنَا ابْنُ عَمِّكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»[27]. من این‌طور برداشت می‌کنم که صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) دید حال امیر المؤمنین (علیه السّلام) وخیم‌تر است لذا «فَفَتَحَتْ عَيْنَيْهَا» چشم مبارک خود را باز کرد، فرصتی نیست. (در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن) هیچ وقت امیر المؤمنین (علیه السّلام) فکر نمی‌کرد پاره‌ی تن خود را با دست خود… صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) به فرزندان یتیم و امیر المؤمنین (علیه السّلام) نگاهی کرد. دیگر کاری از دست کسی بر نمی‌آید، فرمود: «ابْكِنِي وَ ابْكِ لِلْيَتَامَى».

پایان

[1]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ‏2، ص 53.

[2]– بحار الأنوار، ج 43، ص 181.

[3]– همان.

[4]– الأمالی (للطوسی)، النص، ص 156.

[5]– همان.

[6]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ‏12، ص 75.

[7]-‌ المسترشد في إمامة علي بن أبي‌طالب (عليه السّلام)، ص 417.

[8]– الکافی، ج 1، ص 239.

[9]-‌ المدرک علی الصحیحین للحاکم، ج 3، ص 134.

[10]– سوره‌ی رعد، آیه 43.

[11]– بحار الأنوار، ج 43، ص 218.

[12]-‌ الأمالي (للصدوق)، النص، ص 135.

[13]– روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج ‏1، ص 152.

[14]– بحار الأنوار، ج 43، ص 181.

[15]– دعائم الإسلام، ج ‏1، ص 232.

[16]– بحار الأنوار، ج 43، ص 181.

[17]– دعائم الإسلام، ج ‏1، ص 232.

[18]– سیر اعلام النّبلاء، ج 2، ص 388.

[19]– همان.

[20]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏2، ص 361.

[21]– بحار الأنوار، ج 43، ص 186.

[22]– بحار الأنوار، ج 43، ص 186.

[23]– همان، ص 187.

[24]– همان.

[25]– همان.

[26]-‌ الإقبال بالأعمال الحسنة، ج ‏3، ص 134.

[27]– بحار الأنوار، ج 43، ص 187.