حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ 12 فروردین ماه 1399 در برنامه تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و پیرامون موضوع «آغاز امامت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ جریانات و حوادث» به ادامه بحث با محوریت «ریزش برخی دوستان در حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام» در این جلسه به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.
برای شنیدن و دریافت فایل صوتی این برنامه اینجا کلیک نمایید.
برای دیدن و دریافت فایل تصویری این برنامه اینجا کلیک نمایید.
برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بهار از تبار محمد است و جهان به تدریج در قلمرو این بهار گام میزند؛ فردا با یک زلزله صبح میشود آنگاه پیامبران با شاخهای از گل محمدی به دنیا میگویند: صبح بخیر. فردا ما آغاز میشویم، فردا جنگلی از پرنده، آسمانی از درخت و دریایی از خورشید خواهیم داشت. فردا پایان بدیهاست، فردا جمهوری گل محمدی است. انشاءالله باشیم و روزگار آمدن حضرت را درک کنیم و همه از اصحاب و یاران حضرت باشیم. سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، فرا رسیدن روز جمهوری اسلامی را تبریک میگویم، انشاءالله دل و جانتان بهاری و سبز باشد. حاج آقای کاشانی سلام علیکم و رحمة الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای کاشانی: سلام علیکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان سلام میکنم. اعیاد شعبانیه را تبریک میگویم. روز جمهوری اسلامی را تبریک میگویم به ویژه به خانواده معظم شهدا، انشاءالله روزگار امام زمان (عج) را درک کنیم.
شریعتی: انشاءالله، در مورد ریزشهای دوران حکومت حضرت صحبت میکردیم، بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم، انشاءالله خداوند توفیق بدهد امام زمان را درک کنیم و خدای نکرده خداوند ما را مبتلا به مفارقت اهلبیت نکند. چند نفر را امروز نام میبریم که کسانی هستند که خدمت کردند ولی فاصلهشان بعد از ریزش خیلی با اهلبیت زیاد شد. اولین نفر یزید بن حُجیّه است. یزید بن حُجیّه از یاران امیرالمؤمنین است. هم جمل، هم صفین و نهروان را درک کرده است و این خیلی کم پیش میآید کسی در سه جنگ شرکت کرده باشد. فرد مهمی بود، وقتی حکمیت رخ داد و قرار شد بین سپاه شام و کوفه دو نفر بیایند حکم شوند، در ماجرای بعد از قرآن به نیزه کردن، دو گروه شاهدانی که مورد وثوقشان بود قرار دادند که ببینند متن مکتوب چیست. در سپاه کوفه افرادی در نقلهای مختلف ذکر شده، مثلاً امام حسن و امام حسین(ع)، عبدالله بن عباس، مالک اشتر، حجر بن عدی، در بین اینطور اسامی یزید بن حُجیّه هم هست. بعد از نهروان حضرت ایشان را به سمت ری فرستاد، یعنی یک جایی بین ری و همدان امروزی، ایشان فکر کرد امیرالمؤمنین دست تنها است و نیرو کم دارد یک اختلاسی از بیت المال کرد. به امیرالمؤمنین خبر رسید بلافاصله گروه ضربت را فرستاد و ایشان را زندان انداختند. حضرت یک خادمی داشتند که به او فرمود: این را در خانه نگهدار تا ببینیم وضع پولها چه میشود، هنوز پولها را پس نگرفته بود. حضرت زندانیها را نگه میداشتند تا تکلیفشان معلوم شود.
ایشان یک لحظه از خواب این خادم حضرت استفاده کرد و فرار کرد و به رقه رفت. وقتی میخواهند به مستکبرین عالم پناهنده شوند، به ظالمین عالم پناه ببرند، باید بروند در یک کشور واسطی بمانند تا شرایطش پیش بیاید و اجازه بدهند، در کتاب الغارات گفته شده ایشان به رقه رفت، جایی که وقتی کسی میخواست به معاویه بپیوندد، باید رقه میرفت و آنجا اسمش را ثبت میکردند و یک کارهایی میکرد که معاویه او را به حضور بپذیرد و راه برگشت نداشته باشد تا بتواند برود. او رفت، کسی که سه جنگ در محضر امیرالمؤمنین بوده و در صفین مقابل معاویه قرار گرفته گاهی طرف مشکل اعتقادی ندارد که من شک کردم ببینم امیرالمؤمنین(ع) برترین حق است، فضیلت دارد یا معاویه، دیدم معاویه بهتر است. شاعر برجستهای است که اسامیاش در بین کتب ادبی ذکر شده است، گفت: ای هند به یک معشوقهای در شعر گفت، مرا فروختند، برو وطنت را عوض کن. کجا برو؟ برو به شام که چه کسانی آنجا هستند؟ کسانی که اهل فقاهت و اهل احکام الهی هستند. پیرو قرآن هستند، من اهل شام را خیلی دوست دارم و خیلی گریه میکنم برای خون خلیفهای که کشته شده است. اینجا حرفهایی زد که به حضرت جسارت کرد.
شریعتی: چه اتفاقی میافتد با این سابقه درخشان اینطور سقوط کنی؟
حاج آقای کاشانی: عوامل مختلفی دارد، یکی بحثهای مالی است. میشود این آدم شهید صفین شود، اما وقتی مسئولیت گرفت، نفس و شهوات انسان ضمانت نامه ندارد، این دستش به سکهها خورد گفت: برمیدارم. اینقدر به ما میگویند: سریع توبه کنید، عذرخواهی میکرد حداکثر این بود که حضرت پست او را میگرفت. ولی نشد! و چون یک جایگاه بزرگی در قومش داشت، نمیخواست حالت بزرگیاش بشکند، بعضی میخواستند بزرگ باشند، اگر نمیتوانند مالک اشتر شوند، عمروعاص میشوند. ایشان نزد معاویه رفت شروع کرد سخن گفتن و تبلیغ کردن، وقتی خبرش به امیرالمؤمنین رسید که این حرف زشت را زده، چه جایگاه حقوقی از حضرت تخریب کرده که نقل شد حضرت مردم را جمع کرد و فرمود: خدایا، یزید بن حجیّه این حرف را به من زده و بعد نفرین کرد. امیرالمؤمنین از شخص خودش دفاع نمیکند. حضرت شروع به نفرین کرد و مردم آمین گفتند.
یکی از رفقای او ایستاده بود، گفت: چه کسی را نفرین میکنید؟ گفتند: یزید بن حجیّه، گفت: از اشراف ماست، این هم مشکل ماست. این قبیلهگرایی و حزب بازی، شروع کرد داد و بیداد مردم او را زدند. یکی از رفقای حضرت آنجا بود، گفت: بخاطر من او را رها کنید. حضرت فرمود: زیاد بن خَصَفه، از رفقای ماست، رهایش کنید. رهایش کردند و این شروع کرد به تبلیغ کردن، یعنی خودش که گمراه شد این فضایی که ایجاد کرد دیگران را از امیرالمؤمنین جدا کرد. همه برای توبه روز اول اگر اتفاق میافتاد، از امیرالمؤمنین جدا نمیشد، اسم او را ثبت کردند، کسانی که با امیرالمؤمنین بودند، جنگاوریاش را دیدند، فاصله گرفت. این شخصیت یزیدبن حجیّه است.
این ریزشها کلاً عبرت انگیز است. موضوعات مالی، قبیلهای، گناهان شخصی یا آنجا که طرف توقع داشت از حضرت که تحویلش بگیرد. توقع بیخود، حضرت به عدالت و حکمت میداد. شخص دیگر مَصقلة بن هبُیره است. مَصقلة بن هُبیره از یک خانوادهای است که همه دوستدار امیرالمؤمنین هستند. همه خادم هستند، ایشان خدمت میکرد و خیلی سابقه خوبی دارد. امیرالمؤمنین سال سی و هشتم مَصقله را میفرستند حاکم منطقهای میشوند که شیراز و کازرون امروز جزء آن است. در فارس امروز، ذیل استانداری عبدالله بن عباس که بصره و ذیل آن را داشت ایشان کارگزار امیرالمؤمنین میشود. یک آدم خوش سابقه از یک خانواده مهم بود. حضرت ظاهر و وضعیت را بررسی میکردند ولی نمیخواهند کسی را انتخاب کنند که تا آخر عمر این آدم هیچ تکانی نمیخورد. چون چنین وظیفهای در انتخاب نداریم. ما در لحظه انتخاب باید خوب انتخاب کنیم. گاهی یک نفر یک خطایی میکند میگویند: این وزیر فلان کسی بود. نماینده فلان کسی بود. اگر امروز خطا کرد فلان کس هرکس هست، اگر همراه این است، بله ولی اگر نیست این یک چماقی است برای اینکه دیگران را تخریب کنند. ما در بین یاران اهلبیت وکلای ائمه، داریم افرادی را که خراب شدند و بد شدند ولی وقتی حضرت میخواستند انتخاب کنند اینها آدمهای پاکدستی بودند، قرار نیست آدمها تا آخر عمرشان تغییر نکنند.
امیرالمؤمنین یک نامه نوشت در نهجالبلاغه نامه 43 است و در منابع متعدد دیگر هم آمده است. حضرت فرمود: خبرهایی به من رسیده که تو چون بزرگ زاده بودی و اهل بخشش بودی، خیلی دوست داشتی تو را کریم بشناسند، کرامت خوب است ولی اینکه من دربند این باشم که در مورد من چه میگویند؟ اگر من اینطور شوم در بند کرامت اسیر میشوم. خوب است آدم در کرامت هم آزاده باشد. امیرالمؤمنین به او فرمانداری داد و او هم اختلاس میکرد و به رفقایش میبخشید. خیلی هم پولی نداشت، حضرت به او نامه 43 نهجالبلاغه را نوشت که به من خبر رسیده از بیت المال به بستگانت پول میدهی. سریع حساب کتابها را بفرست! حضرت نسبت به کارگزاران وقتی اخبار قابل اعتنا میآمد که احتمال صدق وجود داشت، برخورد میکرد که باید سند بیاورید. نامه نوشت این حرفها چیه در مورد من؟ مرا عزل کنید راحتتر است. ما آمدیم خدمت کنیم.
کنیه او ابوالفضل بود، حضرت فرمودند: من دوست دارم ابوالفضل راست بگوید و من قبول میکنیم. ولی این حس درون او بود. تعجب کرد که در دوره قبل از امیرالمؤمنین از بیت المال برمیداشتند چیزی نمیشد. ما هم حق داریم. گذشت و یکی از سران خوارج اسمش خرّیت بن راشد است. او هی به حضرت جسارت میکرد. یک روز حضرت گفت: چرا این طرف و آن طرف حرف میزنی؟ سؤال داری بگو جواب بدهم. گفت: چرا شما حکمیت کردی؟ من به حرف شما گوش نمیدهم. از پیش شما خواهم رفت. حضرت فرمود: اگر جنگ کنی خودت ضرر میکنی. بیا مناظره کنیم در حضور مردم من پاسخت را بدهم. قبول کرد، شبانه فرار کرد و این طرف و آن طرف در قبیلهی بنی ناجیه که بخشی مسیحی بودند و بخشی تازه مسلمان شده بودند. گفت: این اسلام الکی بوده میخواهند پولهای ما را بخورند. گفت: زکات ندهید، اینها میخواهند پولهای شما را بالا بکشند. گروهی را همراه کرد به عمان رفتند و کارگزار امیرالمؤمنین را کشتند. حضرت بلافاصله نامه زدند به حاکمان آن منطقه که یک چنین اتفاقی افتاده است. یک عده اعلام ارتداد کردند، حضرت به شدت فرمود: هرکس خبری از او گرفت جلویش را بگیرید و با او بجنگید. خبر رسید و یکی از کارگزاران حضرت نامه نوشت که اینها از منطقه عین التمر عبور کردند، حضرت حدود اینها را حدس زدند و معقل بن قیس که از فرماندهان خوش سابقه و از خادمان حقیقی حضرت بودند را با دو هزار نیرو سراغ آنها فرستاد و با او درگیر شدند. در نبرد تن به تن فرمانده امیرالمؤمنین که معقل بن قیس است، خِریّت را کشت.
اینها را اسیر گرفت، مسلمانهایشان را بیعت گرفت و توبه کردند و آزاد کرد. در اسلام مسلمان را نمیشود اسیر گرفت. اسر در جنگ یعنی برده گرفتن، اسلام دوست ندارد کسی را برده بگیرد. معقل اینها را با خود آورد، به منطقه مَصقله رسیدند، مصقله هم دو تا سلام علیکم بگویی، دوست دارد کرامتش را نشان بدهد. مصقله از نیروها پذیرایی کرد. زن و بچهها شروع کردند به گریه کردند، ای کسی که پناه دهنده گنهکاران هستی، ما را از دست این نجات بده. تا این را دید گفت: من میخرم. معقل از خدایش بود، دوست نداشتند کسی را برده بگیرند. یکی از روشهای مجازات این بود که اسیر را با پول آزاد میکردند. معقل گفت: باشد یک میلیون درهم میدهم. به پانصد هزار درهم راضی شدند. معضل گفت: باشد اینها دست تو، تو کارگزار حضرت هستی، سریع پولها را برای حضرت بفرست. برگشت و به حضرت نامه زد و گفت: من اینها را به مصقله سپردم و قرار است پانصد هزار درهم به بیت المال بدهد. حضرت تشکر کرد.
آمد و یک مقدار طول کشید. مصقله دید نمیتواند دست به بیت المال بزند، پانصد هزار درهم یعنی حقوق سالانه هزار نفر آن زمان، دید چیزی ندارد و طول کشید. وقتی طول کشید حضرت نامه نوشت. اینجا طلب مالی بیت المال است. حضرت نامه نوشت: ««أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِنْ أَعْظَمِ الْخِيَانَةِ خِيَانَةَ الْأُمَّةِ» از بزرگترین خیانتها، خیانت به امت است. «وَ أَعْظَمُ الْغِشِّ عَلَى أَهْلِ الْمِصْرِ غِشُّ الْإِمَامِ» بالاترین فریبکاری، فریبکاری به حاکم جامعه اسلامی است. این برای همه است، تو مال مسلمین دستت بود، خودم بلد بودم این را آزاد کنم. تو ضرر به بیت المال زدی. یک نفر را کنارت میفرستم تو را ترک نکند. یا پول را بده یا تو را برگردانم. یک نفر آمد و گفت: پول را بده. گفت: ندارم. گفت: نداری بیا برویم! برگشتند و نزد ابن عباس آمدند و دید ابن عباس هم کاری نمیتواند بکند. به کوفه آمدند و یک چند روزی امیرالمؤمنین به او چیزی نفرمود. او نزد بعضی رفقایش رفت و گفت: پول دارید؟ گفتند: از قوم و خویشت بگیر. گفت: ضایع است! از روی این غرور خودش که یکوقت به او چیزی نگویند شبانه فرار کرد و نزد معاویه رفت.
وقتی نزد معاویه رفت، حضرت فرمود: مثل آقاها عمل کرد و اسیر آزاد کرد و مثل برده فراری فرار کرد! حضرت فرمود: اگر میآمد به من میگفت: ندارم، من آنقدری که داشت میگرفتم و باقیاش را میبخشیدم و صبر میکردم هروقت داشت از او میگرفتم. ایشان رفت نزد معاویه، وقتی نزد معاویه رفتی باید پروندهات کثیف شود. قومش آمدند خدمت حضرت و گفتند: ما طرفدار شما هستیم و از شما خجالت میکشیم. از اینکه برادر ما چنین کاری کرده است. اجازه میدهید نامهای به او بنویسیم که برگردد و بگوییم: هروقت توانستی بده و حضرت از تو میگذرد؟ حضرت فرمود: بنویسید. نامه نوشتند و گفت: دیگر کار گذشت و معاویه به من رسیده و من ضایع شدم. اگر برگردم هم باید از حضرت عذرخواهی کنم هم جلوی معاویه دیگر نمیتوانم برگردم. من نمیآیم! اگر در صفین معاویه پیروز شد به کوفه میآیم و اگر علی پیروز شد، من به روم میروم. وقتی نیامد و خبر به حضرت رسید که او این طرف و آن طرف شروع به فتنه کرده است. به برادرش نامه نوشت که تو هم بیا، معاویه یک استان را به تو میدهد. این مسیحی که از طرف بنی ناجیه آمده بود پیغام را به برادر مصقله برساند، یاران امیرالمؤمنین گرفتند و در درگیری دست او قطع شد و مرد. برادرش نامه نوشت آبروی ما را بردی! خبر خیانت مصقله پیچید، امیرالمؤمنین خانه او را در کوفه خراب کرد. یعنی رفتی میشد برگردی و ما میپذیرفتیم. حالا که شروع کردی به فتنهگری و یارکشی و رشوه دادن از طرف معاویه، خانهات را خراب کردیم که جایی در این شهر نداری!
این آدم از کارگزاران معاویه شد و متأسفانه دام پهن شد. در بعضی جاها وقتی قرار بود در صفین فتنهگری کنند و بین گروههای مختلف فتنه بیاندازند، به مصقله گفتند: تو شعری بگو که فامیل تو نقل کنند تا بین سپاه حضرت دعوا شود. نقش او متأسفانه در صفین شمشیر زدن علیه حضرت نبود و تفرقه بود. لحظهای که یک نفر رشوه میگیرد فکر نمیکند این پول تا کجا میرود. یک روز حجر بن عُدی زمان معاویه دستگیر شد، هرکس نمیتوانست شهادت بده حجر با بکشید. حتی عایشه که همسر پیغمبر بود و در جنگ جمل مقابل امیرالمؤمنین و حجر ایستاده بود، وقتی حجر به شهادت رسید به معاویه نامه نوشت و اعتراض کرد. گفت: تو عبد صالح را کشتی! حجر یک شخصیت بسیار برجسته و با تقوا بود. یکی از کسانی که شهادت به مهدورالدم بودن حجر داد شمر است، یکی عمر سعد و یکی مصقله است. شهادت داد حجر از کسانی است که باید کشته شود تا جامعه اسلامی نجات پیدا کند.
بعضی از این حرفها برای 1400 سال پیش است، حرفهای بد و کارهای بد ماندگار است. همانطور که سیدالشهدا بر تارک عرش میدرخشد، نام ننگ آور یزید هم هست و هر روز لعن میشود. شخصیتی در زمان متوکل هست که مجلس گرم کن جلسات متوکل بوده در مسخره کردن امیرالمؤمنین(ع)، ریشه این پستی در کجاست؟ نامش علی بن جهم است. آخر سر هم متوکل او را به زندان میاندازد. در منابع دیدم یک نفر آمد گفت: ای علی بن جهم میدانم چر اینقدر کینه نسبت به امیرالمؤمنین داری. تو جزء کسانی هستی که اجدادت مسیحی بودند و مرتد شدند. چون مصقله با امیرالمؤمنین درافتاد بغضش در سینه تو هست. مصقله شاید فکر نمیکند که مخالفت آن روزش دویست سال بعد سینه به سینه بیاید، مخالفت آن روزش با امیرالمؤمنین یک بغضی شود و بماند. انشاءالله خداوند اعمال ما را باقیات الصالحات قرار بدهد.
شریعتی: انشاءالله همیشه دست به دامن اهلبیت باشیم خاصه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، خدا را شکر میکنیم که محبتش در دل و جان ما هست. دعا بفرمایید.
حاج آقای کاشانی: خدایا به حق شهدای انقلاب اسلامی که عاقبت بخیر شدند ما را از شهدای راه امام زمان قرار بده.
شریعتی: امروز صفحه 363 قرآن کریم را تلاوت خواهیم کرد.
«وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً «33» الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلًا «34» وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً «35» فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً «36» وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً «37» وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً «38» وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً «39» وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً «40» وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا «41» إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا «42» أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا «43»
ترجمه آیات: و هيچ مَثَلى (از بهانهها و طعنهها) براى تو نياورند، مگر آن كه پاسخ به حقّ و بهترين بيان را براى تو آورديم. كسانى كه بر صورتهاشان به سوى جهنّم محشور مىشوند، آنان بدترين مكان را دارند و منحرفترين راه را مىروند. و همانا به موسى كتاب (تورات) داديم وبرادرش هارون را كمك وهمراه او قرار داديم. پس به آن دو گفتيم: (براى اتمام حجّت) بهسوى قومى كه آيات مارا تكذيب كردند برويد. آنگاه آنان را (به خاطر عنادشان) به سختى قلع وقمع كرديم. و قوم نوح كه پيامبران را تكذيب كردند، غرق نموديم و آنان را براى مردم (تاريخ) عبرت قرار داديم و براى ستمكاران عذابى دردناك آماده نموديم. و قوم عاد و ثمود و اصحاب رَسّ و نسلهاى فراوان ميان آنان را (هلاك كرديم). و براى هر يك نمونههايى (براى پند گرفتن) آورديم (و چون عبرت نگرفتند) همه را به سختى نابود كرديم. همانا (مشركان مكّه به هنگام مسافرت به شام) بر منطقهاى كه باران بلا بر آن باريده بود (و سنگباران شده بودند) گذر كردند. آيا آن را نمىديدند (تا پند گيرند؟) چرا، (منطقهى قوم لوط را ديدند ولى عبرت نگرفتند، زيرا) آنان به قيامت و رستاخيز اميد و ايمانى نداشتند؟ و هرگاه (كفّار) تو را ببينند، جز به مسخرهات نگيرند، (حرف آنان اين است كه) آيا اين همان كسى است كه خداوند او را پيامبر قرار داده است؟ اگر ما بر پرستش بتها مقاومت نمىكرديم، نزديك بود كه (اين شخص) ما را از خدايانمان منحرف كند. آن گاه كه عذاب را ببينند خواهند دانست كه چه كسى گمراهتر است. آيا كسى كه هواى نفس خود را معبود خود قرار داده است ديدهاى؟ آيا تو مىتوانى وكيل او باشى (و به دفاع از او برخيزى و او را هدايت كنى)؟